خاطرات
  • صفحه اصلی
  • خاطرات
  • خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی – انقلاب و پیروزی سفر آیت الله هاشمی رفسنجانی به آبادان در بهار 1358 و مشاهده فقر و مشکلات مردم خوزستان

خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی – انقلاب و پیروزی سفر آیت الله هاشمی رفسنجانی به آبادان در بهار 1358 و مشاهده فقر و مشکلات مردم خوزستان

  • شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۵۸

سفر آیت الله هاشمی رفسنجانی به آبادان در بهار 1358 و مشاهده فقر و مشکلات مردم خوزستانتاریخ 8/2/1358 با گذشت زمان، مسائل و مشکلات بر جای مانده از رژیم گذشته، یکی بعد از دیگری نمود عینی‌تری می‌یافت، که از جمله آنها مسأله بیکاری بود. بیکاری تقریبآ در سطح کشور با شدت و ضعفهایی وجود داشت و به تدریج به یک مشکل حاد تبدیل می‌شد.قرار شد این مسائل از نزدیک و با شناخت بیشتر، بررسی و راه حل هایی ارائه شود. من در همین ارتباط و با توجه به سفرهای متعدد قبل از انقلاب که به مناطق جنوب داشتم، به اهواز و آبادان رفتم.دیدن فقر و مشکلات مردم، علی‌رغم وجود آن همه ثروت خدادادی در آن مناطق، مرا بسیار آزار داد. بیکاری بیداد می‌کرد و انتظارات مردم فراوان بود و البته سوء استفاده گروههای سیاسی چپ و برخی از گروههای عرب زبان محلی، از این مسائل بر علیه انقلاب، بر شدت نارضایتی مردم افزوده بود.در مذاکره‌ها و جلسه‌های مفصلی که با دوستان محلی داشتم، تلاش کردیم راه‌حل‌های بیابیم؛ حتی پیشنهادهایی مطرح شد، که تصویب کردیم و قرار شد اجرا شود. اما این سفر با انتشار خبر ترور استاد مطهری، نیمه تمام ماند و من به اجبار به تهران بازگشتم.آنچه در آخرین لحظات این سفر برای من بیادماندنی ماند، عکس العمل انبوه بی شمار کارگران بیکار، در مقابل شنیدن خبر شهادت آقای مطهری بود. در شب وقوع این حادثه من از طرف چندین هزار نفر از بیکاران آبادان دعوت شده بودم که برایشان صحبت کنم. چندین هزار انسانی که بیکارند و زندگی‌شان فلج است و به صورت ظاهر از وضعیت موجود، فعلا ضربه خورده‌اند، مرا دعوت کرده بودند که برایشان از راه‌حلهایی که برای رفع مشکل آنها دارم، سخن بگویم، اما با رسیدن خبر شهادت آقای مطهری، من دیدم به یکباره چشمان تمامی اینها پر از اشک شد. دیگر بیکاری و نداری از یادشان رفت و همه متوجه انقلاب و امام شدند و شروع به عزاداری کردند.علی‌رغم دل نگرانی‌هایی که از شهادت آقای مطهری داشتم، مطمئن بودم که انقلاب با اتکا به این مردم، آسیب‌ناپذیر است و به راه خود ادامه می‌دهد.در بازگشت از آبادان، وقتی در فرودگاه مهرآباد از هواپیما، پیاده شدم، دیدم شخصی به استقبال من آمده، خودش را معرفی کرد و گفت کمیته سعد آباد، او را به عنوان پاسدار من معین کرده است. وی آقای "آقاجلال" بود که هنوز هم همان مسئولیت را دارد؛ تا آن روز شخصیتهای کشور محافظ و راننده نداشتند، من هم محافظ و راننده نداشتم و خودم رانندگی می‌کردم و حتی در آن شرایط پرخطر، در سفر به خوزستان تنها بودم. فکر می‌کردیم برای همیشه می‌توانیم همان‌گونه با مردم نزدیک باشیم، اما متاسفانه چنین نشد. منبع: کتاب هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات 58-1357 ، انقلاب و پیروزی، زیر نظر عباس بشیری