مصاحبه
  • صفحه اصلی
  • مصاحبه
  • مصاحبه آقای هاشمی با مجله سروش پیرامون ابعاد روحی شهیدان رجایی و باهنر و نقش شهید رجایی در عزل بنی صدر

مصاحبه آقای هاشمی با مجله سروش پیرامون ابعاد روحی شهیدان رجایی و باهنر و نقش شهید رجایی در عزل بنی صدر

  • شنبه ۶ شهریور ۱۳۶۱

این دو شهید بزرگوار که در یک حادثه و در یک لحظه از ما گرفته شدند، از شخصیتهای نمونه اسلامی بودند که در طول دوران سخت مبارزات ساخته شده بودند. شخصیت این دو نفر از بعضی جهات بسیار به هم شبیه بود و از جهاتی دیگر هر یک برای خود سیاست‌هایی داشتند.دکتر باهنر از شخصیت‌های نمونه اسلامی بود؛ او فردی دانشمند، استاد، متفکّر، عمیق، مخلص و آرام بود و در مورد امتیازات و فضائل عالی او کسانی می‌توانند بحث کنند که مدّتی با ایشان زندگی کرده باشند. من نزدیک به بیست و هفت یا هشت سال با ایشان زندگی کردم. در زمان طلبگی، در دوران کارهای مبارزاتی، در دوران مسؤولیتهای بزرگ کشوری و هم در کارهای علمی، سیاسی و اجتماعی، در کنار او بودم، شخصیت او و همکاری با او برای من جاذبه خاصّی داشت. علاقه‌مندی شدید دکتر باهنر و شهید رجایی به امور فرهنگی، آموزش و پرورش و خلاقیّت و سازندگی نسل جوان، این دو را با هم همراه می‌کرد. معمولا کارهای آموزشی ما در این دوره به عهده این دو نفر گذاشته می‌شد. در انجام کارها، گذشته از علاقه‌مندی این دو به هم، هر کدام آمادگی و کارآیی خاصی داشت؛ مرحوم رجایی بیشتر در کارهای اجرائی مؤثر بود و شهید باهنر در کارهای فکری و آموزشی. آقای باهنر بیشتر طراح و برنامه‌ریز بود و آقای رجایی ضمن کارهای فکری، در امر اجرا پشتکار و علاقه بیشتری داشت. هر دوی آنها اسلام‌شناس بودند؛ و آقای باهنر چون زمان بیشتری را در تحصیل علوم گذرانده و تحصیلات رسمی ایشان علوم دینی بود، از این جهت پیش‌تر بود. آقای رجایی هم از این جهت احترام خاصی برای دکتر باهنر قائل بود. در مدیریت، اداره واحدهای آموزشی و روند آموزشی کشور، آقای رجایی قاطع‌تر و عمیق‌تر بود و آقای باهنر وقتی از آموزش و پرورش سخن می‌رفت، ترجیح می‌داد که مسؤولیت‌های اجرائی به‌عهده آقای رجایی گذاشته شود. اخلاص داشتن، مبارز بودن، فداکار بودن و ایثارگر بودن این دو و تعهد به این اصل که جامعه و اسلام و هدف انقلاب را بر خود مقدم بدارند و خود را محو در اهداف کنند، از ویژگیهایی است که همه دوستان در مورد ایشان بدان اعتراف دارند و از خصوصیات آنها می‌دانند. آنچه که برای ما مهم بود و ما بدان امید بسته بودیم، این بود که این دو شخصیت با این ویژگی‌ها در این برهه از زمان، دو مسؤولیت متناسب با هم را به عهده گرفته بودند و این تناسب، زمینه‌ای شده بود برای انسجام و هماهنگی کامل نیروهای اجرائی. آقای رجایی رئیس‌جمهور و آقای باهنر نخست‌وزیر، دو نفر مرید و مراد بودند که با اخلاص به‌همدیگر عشق می‌ورزیدند. به خوبی روشن است که این دو سمت وقتی آن‌قدر به‌هم نزدیک و صمیمی باشند، می‌توانند بسیار مفید باشند. من از پس از انقلاب بدین سو، به هیچ کابینه‌ای تا این حد دل نبسته بودم؛ کابینه‌ای که رئیس‌جمهور آن آقای رجایی و رئیس دولت آن آقای باهنر باشد؛ دو یار همراه و همفکر و مخلص و مبارز و دلسوز و خوش‌قلب. اگر بخواهیم برای این کابینه، صفتی در نظر بگیریم، باید بگوییم مشخص‌ترین چهره‌اش، با همه ابعادی که داشت، چهره فرهنگی آن است. اگر می‌گذاشتند که آن کابینه خدمت کند، فرهنگی‌ترین کابینه دنیا می‌شد. متأسفانه این دو چهره را زود از ما گرفتند و در نخستین قدمها آنها را از صحنه خارج کردند.برخورد شهید رجایی با مسائل و مشکلات کشور، قاطع و خستگی‌ناپذیر بود. مانند یک کوه در برابر امواج و طوفان خم به‌ابرو نمی‌آورد؛ قاطعانه می‌ایستاد، حرف می‌زد و عمل می‌کرد. من در طول دوران همکاری‌ام با او، چه هنگامی که در مدرسه رفاه با هم کار می‌کردیم، چه در جریان مبارزات و چه در کارهای اجرائی بعد از انقلاب، یک بار ندیدم احساس خستگی و ضعف کند. همیشه امیدوار بود و معتقد بود که نیروی ایمان بر همه چیز فائق می‌آید و پیروز می‌شود و در ایمانش هم موفّق بود. چه بعد از پیروزی انقلاب که مسؤولیت معاونت آموزش و پرورش را به‌عهده داشت، چه بعدآ که نماینده مجلس شد و چه موقعی که وزیر بود، و پس از آن که از طرف مجلس به عنوان نخست‌وزیر انتخاب شد، با وجود مشکلات بسیار و کارشکنیها، احساس خستگی نمی‌کرد. به ویژه در دوره جنگ ما خاطره‌های جالبی داریم از زمانی که در شورای عالی دفاع با هم کار می‌کردیم. به نظر من شهید رجایی اسطوره مقاومت بود.از این دو شهید خاطره‌های بسیاری دارم. پس از شهادت دکتر بهشتی و دوستان دیگر در فاجعه هفتم تیر، ما جلسه‌های خصوصی و طولانی بسیاری با این دو نفر نفر داشتیم. از جمله سخنان آقای رجایی این بود که بار مسؤولیت بسیار عظیمی که بر دوش گروه شهدای هفتم تیر بود، حالا روی دوش ما چند نفر است؛ و عقیده داشت ما قدرت کشیدن آن بار را داریم.آقای باهنر در آن جلسه‌ها حرفشان این بود که ما اگرچه جسم این دوستان را از دست دادیم ولی اسم آنها، خون و اعتبارشان امروز می‌تواند برای ما حتّی بیشتر از حضورشان مؤثر باشد.با این دید و تحلیل‌هایی که آنها داشتند، در جلسات خصوصی که افکار تبادل می‌شود و جای تظاهر و خودنمایی نیست، هردوی آنها می‌گفتند که ما می‌توانیم و باید بتوانیم مشکلات کشور را در غیاب آن دوستان عزیز حل کنیم. پرکاری آن دو نفر چنان بود که در زمانی که با هم کار می‌کردند، من به یادم ندارم پیش آمده باشد که ما برای کاری با آنها تماس گرفته باشیم و آنها سر کار نباشند. هر وقت، نیمه‌شب، صبح زود، ظهر و اوقاتی که معمولا مسؤولان یا در حال استراحتند یا اصلا موقع کار نیست، آنها مشغول کار بودند و فکر می‌کردند با کار و با حضور بیشتر می‌توانند خلاîها را پر کنند و نظرشان هم درست بود. هنگامی که نام شهدای هفتم تیر در جلسه‌ای برده می‌شد، در چشمان این دو دوست هم قطره‌های اشک را می‌دیدیم و هم برق امید را. ایشان به خودشان اطمینان داشتند که می‌توانند وظیفه خود را انجام دهند. این دو عزیز برروی‌هم‌رفته با مسائل این‌گونه برخورد می‌کردند.ویژگی درخشان این دو کار فرهنگی‌شان بود. ما در دوره مبارزه، ابعاد فرهنگی رابه عهده ایشان می‌گذاشتیم. مسؤولیتهای کلی را که همه ما داشتیم ولی کاردانی آنها غیر از کاردانی دیگر افراد بود، البته افراد در صحنه. از جنبه‌هایی که ما از نبودن آنها خسارت فراوان دیده‌ایم، همین امور فرهنگی است؛ آنها در این زمینه، هم تجربه و سابقه داشتند و هم برنامه و نظریه. ما کمبود آنها را بیشتر در این مقوله‌ها احساس می‌کنیم؛ زیرا انقلاب ما، انقلاب ایدئولوژی و فرهنگ است. البته تحولات در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی، قانون‌گذاری، قضایی و تبلیغات و ... هم مدّنظر بوده، اما انقلاب ما یک انقلاب فکری است و از اینجاست که این انقلاب با انقلاب‌های دیگر دنیا متفاوت است. همه رفتارهای ما باید از مکتب و فکر و عقیده‌مان  منشأ بگیرد؛ بنابراین در این انقلاب مهمترین کار، کار فرهنگی است.خوشبختانه در اوایل انقلاب، برجسته‌ترین چهره‌های انقلابی ما (در سطح رهبران)، چهره‌های فرهنگی بودند، از جمله دکتر بهشتی، آقای رجایی و دکتر باهنر، من و آقایان دیگر مانند آقای خامنه‌ای، آقای موسوی اردبیلی و بقیه دوستان، خاطرمان جمع بود و هیچ نیازی نمی‌دیدیم که خود را به امور دانشگاه‌ها و کارهای ستاد انقلاب فرهنگی و مسائل آموزش و پرورش و سوادآموزی و از این قبیل کارها، مشغول کنیم؛ زیرا قوی‌ترین چهره‌های ما در آنجا حضور داشتند. آنها با دوستان دیگری که داشتند، به خوبی از عهده این کارها برمی‌آمدند و ما متأسفانه در مدّت کوتاهی، یعنی از 7 تیر تا 8 شهریور به فاصله 61 روز، نیروی اصلی فرهنگی‌مان را از دست دادیم و من این خسارت را جبران‌ناپذیر می‌دانم. با توجّه به آن لیاقت و کاردانی که این سه نفر داشتند، ما خسارتی سخت دیدیم و این عزیزان را از دست دادیم. و اما در زمینه‌های دیگر، مانند جنگ، طبعآ همه گمان می‌کردند چون آقای رجایی قبلا دبیر بوده و بعد هم وزیر آموزش و پرورش شده و کارهای فرهنگی داشته، در امور جنگ و دفاع صاحب‌نظر نیست و کسی توقّع نداشت که ایشان در جنگ نیز بتواند کارهای تخصّصی انجام دهد و در این زمینه مؤثّر باشد. در جلسه‌های شورای عالی دفاع، آقای باهنر کمتر می‌آمد و در زمانی که نخست‌وزیر بود، چند باری بیشتر در شورای عالی دفاع حضور نداشت، امّا آقای رجایی اوایل جنگ نخست‌وزیر شد و این اواخر که رئیس‌جمهور بود، مرتّب در جلسه‌های شورای عالی دفاع، شرکت می‌کرد و همان روحیه مقاومت و صلابت او در کارها، در شورای عالی دفاع نیز بسیار مؤثّر بود.او اصرار داشت که در کارهایی که بسیار مهم و حساس بود، ما بیشتر به نیروهای مردمی متکی باشیم و در جنگ بیش از آنکه به روش کلاسیک توجّه داشته باشیم، به نیروهای داوطلب بها و ارزش بدهیم. به این گفته واقعآ معتقد بود و طرحهایی که در زمان ایشان ریخته شد، طرحهایی مبتنی بر این اساس بود و متأسفانه اجل امان نداد تا نتیجه طرحها را ببیند. نخستین طرح پیروز ما که آقای رجایی در بنیاد فکری آن بسیار مؤثر بود، طرح عملیات شرق کارون بود که طیّ آن نیروهای عراق را در شمال آبادان به شدت شکست دادیم. آقای رجایی در این طرح، سرمایه فکری بسیاری گذاشت. او یقینآ بعد از شهادتش، در آن عملیات حضور داشت، بعدآ هم همین‌طور. ما از آن به بعد پیروزیمان در جنگ مرهون ترکیب نیروهای مردمی و نیروهای نظامی بود، ترکیبی خاص که نیروهای مردمی در پیش و جان‌فشانانه اسلحه سبک دست گیرند و خاکریزهای دشمن را فتح کنند و نیروهای نظامی، توپها و هواپیماها آنها را حمایت کنند. به این ترتیب ما این پیروزیها را به دست آوردیم و در طرح این شیوه جنگی و در جا انداختن آن در شورای عالی دفاع، و سپس به میدان کشیدن این شیوه، مرحوم آقای رجایی حق و سهم به سزایی دارد. در عملیات‌های بستان، فتح‌المبین و بیت‌المقدس و امروز در عملیات رمضان، همان شیوه اجرا شده است و این شیوه، شیوه پیروزمندانه‌ای شد که ان‌شاءاللّه در دنیا نهضت‌های بر حق دیگر نیز از آن استفاده خواهند کرد و جهانیان در این باره باید سهمی برای مرحوم رجایی بشناسند.حال درباره فعالیت حزبی مرحوم باهنر بگویم: ما از سال 32 و 33 با همدیگر آشنا شدیم، او همیشه عاشق تشکیلات بود و معتقد بود که بدون تشکیلات کارها پیش نمی‌رود یا لااقل بسیاری از نیروها حذف می‌شوند و در میدان با هم تصادم پیدا می‌کنند و همدیگر را خنثی می‌کنند و به جای هماهنگ بودن به صورت متضاد وارد میدان می‌شوند. بعد از 15 خرداد ،42 وقتی که هیأت‌های مؤتلفه ضربه‌ای کاری از ساواک خوردند و متلاشی شدند، آقای باهنر از اولین کسانی بود که برای تجدید سازمان هیأت مؤتلفه تلاش کرد. در ظرف یکی دو ماه دوباره هیأت‌ها را سر و سامان داد و در همین زمان او بازداشت شد. اواخر دوران مبارزات پیش از پیروزی انقلاب، من در زندان بودم؛ دوستان ما در بیرون طرح تشکیلات را آماده کرده بودند و من را در جریان گذاشتند و وقتی من بیرون آمدم، آقای بهشتی و آقای باهنر و بعضی از دوستان دیگر این کار را شکل داده بودند و من در اولین جلسه در منزل آقای باهنر شرکت کردم. تقریبآ بنیان حزب جمهوری اسلامی را ریخته بودند و شورای کلی‌اش را مشخص کرده بودند. ایشان و آقای بهشتی و دیگران روی این برنامه کار می‌کردند تا انقلاب پیروز شد. بعد از پیروزی انقلاب هم، آقای باهنر وقت زیادی روی کارهای حزب می‌گذاشت. قرار نبود که ما فقط 5 نفر را اعلام کنیم بلکه قرار بود 30 نفر اعضای شورای مرکزی را اعلام کنیم، اما به علت این‌که آن 30 نفر چه کسانی باشند، مشکلاتی بود و زمان هم آنقدر به‌ما مهلت نمی‌داد و فرصت کم بود، ترجیح داده شد که تنها 5 نفر اعلام شود و بعدآ کسانی را که نامزد بودند، برای شورای مرکزی حزب دعوت کنیم. همه ما به اندازه امکانی که داشتیم، در حزب کار می‌کردیم. البته مرحوم دکتر بهشتی بیشتر از ما وقت می‌گذاشت و بعد از دکتر بهشتی آقای باهنر بود که وقتی بیشتر برای حزب صرف می‌کرد. به همین دلیل بعد از شهادت دکتر بهشتی ما آقای باهنر را به‌اتفاق آرای دوستان، به‌عنوان دبیرکل انتخاب کردیم و قرار شد ضمن اینکه نخست‌وزیر هستند، وقتی نیز برای کارهای حزب بگذارند؛ ایشان هم واقعآ این کار را کردند.شهید رجایی در برکناری و عزل بنی‌صدر نقش مؤثری داشت. آن زمان یک جریان در برابر بنی‌صدر بود که آن جریان خط امام بود. یعنی اسلام فقاهتی که همان خط امام و خط اسلام راستین است، در مقابل لیبرالیسم و نفاق و جریانهای انحرافی دیگر قرار گرفته بود. عدّه‌ای در این جریان مشخص‌تر بودند، در این بین مرحوم شهید بهشتی از همه مشخص‌تر بود و بیشتر حمله‌ها متوجّه او بود. همچنین مرحوم رجایی به دلیل اینکه نخست‌وزیر بود و بنی‌صدر حتّی از قبل هم بسیار با ایشان عداوت داشت. یعنی زمانی که هنوز این مسائل مطرح نبود، آقای رجایی مورد بغض و حسد بنی‌صدر و دیگر لیبرالها بود و چون ایشان به‌عنوان نخست‌وزیر مطرح شد و مجلس هم از ایشان حمایت کرد، به عنوان یک نقطه برجسته در مقابل بنی‌صدر شناخته شد. نقش شهید رجایی از این جهت مهم بود که او در سخنانش به شدت روی اسلام خالص تکیه می‌کرد. و آن چیزی بود که هم مردم می‌خواستند و هم رهبر و هم مجلس و هم نهادهای انقلابی. او از رک‌گویی و صراحت لهجه برخوردار بود. من یادم هست در اولین سخنرانی در یکی از نمازهای جمعه، مسأله انحصارطلبی را مطرح کرد، می‌دانید که نیروهای خط امام از نظر لیبرالها متهم به‌انحصارطلبی بودند. او این‌گونه تفسیر می‌کرد و می‌گفت: آنان خیال می‌کنند کار سیاست قلمروش آن‌قدر وسیع می‌شود که در بنیاد و اهداف انقلاب هم راه پیدا می‌کند. چند جلسه ما با بنی‌صدر و آقای رجایی تشکیل دادیم، برای اینکه شاید بتوانیم این دو را به‌هم نزدیک کنیم، اما در این دو جلسه از هم دورتر شدند. یعنی وقتی صحبت‌هایشان را می‌کردند، معلوم می‌شد که با هم آشتی‌ناپذیرند. موضع آقای رجایی در مقابل شرق و غرب با موضع بنی‌صدر درست متضاد هم بود. او (بنی‌صدر) خیال می‌کرد می‌تواند با حمایت آنها جنگ را پیش ببرد، ولی آقای رجایی قاطع بود و می‌گفت ما باید روی پای خود بایستیم. در مسائل فکری و برخورد با گروهکهای الحادی کاملا با هم مخالف بودند. آقای رجایی قاطع بود که ما باید راه اسلام را در پیش بگیریم و هیچ‌گاه از آن صرف‌نظر نکنیم، ولی بنی‌صدر کیش آنها را داشت. و ادعایی داشت در مورد سیاست جلب، از نظر او سیاست جلب این بود که ما تا حدّی به‌نفع آنها از اهداف خود چشم‌پوشی کنیم. ولی آقای رجایی می‌گفت: نه نمی‌توانیم چشم‌پوشی کنیم. آقای رجایی به عنوان رئیس دولت یک محور در امور اجرایی و بنی‌صدر به عنوان رئیس جمهور، در بسیاری از امور، دو نقطه متفاوت بودند. آقای رجایی در ادامه راهش از سوی مجلس، شورای عالی قضائی، شورای نگهبان و نیروهای انقلابی و خط امام، حوزه‌های علمیه، ستاد نماز جمعه و جاهای دیگر در مقابل بنی‌صدر حمایت می‌شد، و ملی‌گراها نیز از سوی نیروهای خارجی، تبلیغات صهیونیستی ـ امپریالیستی، گروههای الحادی در داخل و خارج و غیره طرفداری می‌شدند. پس وقتی ما بحث می‌کنیم که نقش آقای رجایی در عزل بنی‌صدر مهم بود، از این روست زیرا در یک نقطه خاص در امور اجرائی در مقابل بنی‌صدر قرار گرفته بود. اگر به‌جای آقای رجایی یک نخست‌وزیر لیبرالی در آن موقع بود، ممکن بود که درگیری به وجود نیاید و مدّتها مرض لیبرالی که عارض جمهوری اسلامی شده بود، ادامه پیدا کند و به‌طرق مختلف ریشه بدواند. پس در عزل بنی‌صدر، در کنار نیروهای انقلابی و مردمی، مجلس و نیروهای خط امام و بیش از همه امام و نهادهای انقلابی، آقای رجایی به عنوان یک نقطه خاص در کارهای اجرائی فعال بود و آن جریان را تسریع می‌کرد. از لحاظ شخصی و فکری، او جزء نیروهای خط امام بود که در مجموع این عمل را انجام می‌داد.اگر جبران کمبود شهدا و ارزش شهادت نبود، با از دست دادن آقای رجایی و باهنر در آن حادثه، خسارت بسیار عظیمی می‌دیدیم. خوشبختانه خاصیت شهادت این است و ایثار و فداکاری این خصوصیت را دارد که جای ارزشهای ازدست‌رفته پر می‌شود و ما از این خاصیت بهره می‌بریم، تا اندازه‌ای جبران می‌شود و مقداری هم بیشتر از اثر روحی آن بهره می‌بریم. امیدوارم در جوار رحمت الهی از رحمت خاص خداوند بهره‌مند باشند و خدا به دوستان ایشان، خانواده و بستگان ایشان و همراهان و یارانشان هم توفیق دهد که این راه و این هدف را تعقیب کنند؛
ان‌شاءاللّه.