مصاحبه
  • صفحه اصلی
  • مصاحبه
  • مصاحبه آقای هاشمی با مجله سروش پیرامون استاد مطهری و جدایی دین از سیاست و گروه فرقان

مصاحبه آقای هاشمی با مجله سروش پیرامون استاد مطهری و جدایی دین از سیاست و گروه فرقان

  • تهران-مجلس شورای اسلامی
  • شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۱

س - با تشکر از شرکت حضرت عالی در این مصاحبه، همان طور که مستحضر هستید، استاد شهید، مطهری، یکی از اعضای فعّال شورای انقلاب بود که بعد از شهادت ایشان، مردم با این امر آشنایی پیدا کردند. لطفآ نظر خود را در خصوص برخورد استاد با اعضای شورای انقلاب و موضعگیری ایشان با اعضای این شورا که از خارج آمده بودند، بیان بفرمایید.

ج - مرحوم استاد شهید، مرتضی مطهری، هم در شکل‌گیری شورای انقلاب نقش مؤثر داشت، و هم در کارهای بعدی انقلاب؛ یعنی ایشان در شکل‌گیری و هدایت فکری شورای عالی انقلاب نقش مهمّی داشت. و این مسؤولیت مهم را حضرت امام توسط ایشان به عهده ما گذاشتند. مرحوم مطهری طی سفری که به پاریس کردند، از جانب امام مأمور شدند تا به همراهی چند نفر از دوستان از جمله شهید مظلوم دکتر بهشتی و حضرات آقایان خامنه‌ای، موسوی اردبیلی، دکتر باهنر و آقای مهدوی‌کنی و من درباره تشکیل هسته مدیریت کشور (که ابتدا اسمش شورای انقلاب نبود) و تشکیل دولت تصمیم گرفته شود و در مواردی که روی افراداتفاق نظر وجود دارد، آقایان انتخاب و به ایشان معرفی شود. طبعآ به دلیل اینکه حضرت امام، اوامرشان را به ایشان داده بودند، برای ما، ایشان مرجع بودند، باید نصّ فرمان امام را از ایشان می‌شنیدیم. من فکر می‌کنم اینکه امام ایشان را مأمور کرده، بی‌دلیل نبود، زیرا حضرت امام از بروز خطوط گوناگون، چپ، راست، ملّی‌گرائی و امثال اینها، خوب مطلع بود و پیش‌بینی می‌کرد که بعد از پیروزی انقلاب و آزاد شدن جوّ سیاسی، این خطوط ظهور می‌کنند. در آن زمان هم این خطوط حمایت خارجی داشت. آقای مطهری در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، قاطعیت و انعطاف‌ناپذیری خود را در مقابل خطوط مختلف نشان داده بود، از این جهت حضرت امام، این رسالت را به ایشان دادند و او را (با اینکه ما همه با هم بودیم) انتخاب کردند و مأموریت دادند.به هر حال آقای مطهری این نقش و این روحیه را تا در قید حیات بودند، کاملا داشتند؛ ونقش مهمی هم بود. البته همه ما با این نظر موافق بودیم امّا ایشان بیش از ما برایش مسائل فکری مطرح بود تا عملی و در گذشته هم این طور بود؛ در شورای انقلاب هم این گونه بود. خیلی مواظب بود که خطوط انحرافی فکری، که آن روزها، با سروصدای فراوان، در جامعه ما وجود داشتند، در شورای انقلاب راه پیدا نکند، و این افرادی هم که در شورای انقلاب بودند، اعم از آنهایی که از اروپا آمده و یا در کشور بودند، افکار خاصی در ذهنشان بود، ولی آن روزها، زمینه بروز آن در شورای انقلاب مناسب نبود. هنوز زیاد ابراز نمی‌کردند. و اگر هم قصد ابراز داشتند، ایشان جزء کسانی بود که به شدّت مقاومت می‌کرد و حساس‌تر از دیگران، در برابرشان می‌ایستاد.خوشبختانه همه ما، دراین جهت متّفق بودیم؛ یعنی درتاریخ همکاری ما با ایشان در شورای انقلاب، هیچ موردی پیش نیامد که در موضع‌گیری فکری یا عملی، گروه ما با هم اختلاف داشته باشند، زیرا کاملا متفق بودیم. حالا اگر ایشان حسّاس‌تربود و زودتر عکس‌العمل نشان می‌داد، در این موارد دیگران زود با ایشان هماهنگ می‌شدند، و یا از اوّل هماهنگ بودیم. به هر حال ایشان روی خط درست اسلامی و بدون پیرایه تکیه داشت و بسیار مؤثّر بود. 

س - بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ترور مسؤولان و چهره‌های انقلابی، با شهادت استاد مطهری آغاز و با شهادت دکتر مفتح، دکتر بهشتی و دکتر باهنر به اوج خود رسید. لطفآ بفرمایید که جامعه ما همگام با این سیر شهادت، دارای چه روندی بوده است و دشمن زبون و شکست‌خورده ما، در این ارتباط به کدام مرحله از بن‌بست رسیده است؟

ج - در پاسخ به سؤال اوّل گفته شد که در آن روزها خطوط انحرافی که کم‌کم شناخته شدند و رفته‌رفته از انقلاب حذف شدند، هر کدامشان پایگاههایی در اقشاری از جامعه، سراغ داشتند؛ عدّه‌ای در میان کسانی که سابقه مبارزاتی داشتند و عدّه‌ای در میان روشنفکرها؛ از این‌رو پیش خود فکر می‌کردند که پایگاه مردمی قویی دارند؛ و عدهّای هم در خارج از کشور، حامیانی برای خودشان داشتند و به آنها امیدوار بودند. بخصوص که در گروه حزب‌اللّه و خطّ امام یا به اصطلاح آن روز، «اسلام سنّتی»، سازماندهی و تشکیلات و تجربه نمی‌دیدند، امیدوار بودند که بتوانند بعد از پیروزی انقلاب، یا هدایت‌کننده جریان انقلاب بشوند، یا در کارها حضوری قوی داشته باشند! فکر آنها در همان هفته‌های پیش از پیروزی، مشخص بود؛ در راه‌پیمایی‌ها صفوف خود را جدا کرده، تابلو و پرچم بلند می‌کردند. بعد از پیروزی انقلاب هم، سخنرانی‌ها و گردهمایی‌ها و روزنامه‌ها واظهارات آنها همه نشان‌دهنده خطوط آنها، بود. فکر می‌کردند امام یک نفر است که مراجعات معمولی مردم، ایشان را مشغول می کند و به مسائل نمی‌رسند. اینها می‌دیدند که اراده امام از طریق افرادی مثل ما، که در رأس کارها و تصمیم‌گیریها، حضور داشتیم، اجرا می‌شود. ما هم هر جا که خطّی مطرح می‌شد، خطوط را خوب شناسایی می‌کردیم. جمع ما هم در شورای انقلاب به صورت متحد و همراه بود و اکثریت داشتیم، هم میان مردم و اجتماعات مردمی اکثریت از آن ما بود. بر این اساس توطئه کردند که نیروهای تصمیم‌گیر را از مردم بگیرند و فکر می‌کردند که اگر اینها را از مردم بگیرند، راه برای خودشان باز می‌شود و نوبت به آنها می‌رسد و دست آنها در تصمیم‌گیری باز خواهد شد. همیشه هدف اینها این بود که دور امام را خالی کنند، به گونه‌ای که امام منزوی بشود یا اگر قرار است که حضور داشته باشد، آن گونه که آنها می‌خواهند، حضور داشته باشد. در شورای انقلاب نیز، افرادی بودند که خطوط فکری آنها شناخته شده بود. در بیرون هم، برای مردم در سخنرانیها و اظهارنظرها و جبهه‌گیریهای، عناصر اصلی این جریان پنهان انقلاب، شناخته شده بود. در آن زمان فکر می‌کردند که امام بتنهایی نمی‌تواند کاری بکند و اگر پر و بال امام را با تمام نیرو بشکنند، امکانات در اختیار آنها قرار می‌گیرد. چون خودشان می‌دانستند که نمی‌توانند محور باشند؛ بنابراین سیاست آنها این بود که پر و بال ایشان را قیچی کنند، و طبیعی است که تقدّم را به فردی مثل شهید مطهری می‌دادند؛ چون همان گونه که اشاره شد، حسّاسیت استاد در مقابل خطوط فکری بیشتر بود و از نظر علمی هم استخوان‌دارتر بود. هرچند با برنامه‌ای هم که آنها داشتند، این تقدّم‌ها مهم نبود، چون فکر می‌کردند که در عرض دو سه هفته (پنج، شش نفر که بیشتر نیستند) این پنج نفر را از میان برمی‌داریم، هر کسی زودتر به دستشان می‌رسید، به سراغش می‌رفتند. ولی به آقای مطهری تقدّم دادند. حتّی اینها این قدر دقیق کار کردند که اوّل به سراغ مرحوم شهید قرنی رفتند، با اینکه ایشان ارتباط با جبهه ملّی داشت، ولی طرز فکرش ایجاد یک ارتش مسلمان سنتی بود آنها می‌پنداشتند که حضور ایشان در رأس ستاد ارتش مزاحمتی خواهد بود برای خطوط چپ و چپ‌نما و امثال آن. اگرچه روزهای اوّل ترورها توسط نیروهای چپ‌گرا با توافق راست‌گراها و شاید با طرح و اندیشه آمریکایی‌ها، انجام می‌گرفت، امّا فرقانی‌ها هم خطی داشتند و مجاهدین (منافقین) هم دست به تصفیه زده بودند، و تحریک‌کننده بودند و می‌خواستند این کار به دست دیگری انجام شود، و این خود بخش دیگری از این بحث است. بنابراین این یک برنامه‌ای حساب‌شده و طرح‌ریزی شده بود. خط آنان روشن بود و هدفشان هم این بود که ضمن اینکه از نیرو و عظمت امام در تداوم انقلاب استفاده می‌کنند، (چون اینها خودشان نمی‌توانستند انقلاب را هدایت کنند و یقینآ اگر امام نبود از هم می‌پاشیدند) طریقی پیش گیرند که امام در محاصره آنها قرار گیرد. البته آنها فکر می‌کردند که امام محاصره‌شدنی است! زیرا آنها امام را نشناخته بودند. و نمی‌دانستند که حضرت امام خود به تنهایی و با اراده‌ای قوی، همه کسانی را که حتّی فکر می‌کردند به نحوی ممکن است حصاری بکشد از جانب هر کس باشد، این حصارها را می‌شکست. چون مستقیمآ با مردم رابطه داشت، و این قدر در جامعه نیرو پیدا می‌کرد که اگر امثال ما هم نباشیم، ایشان قادر بود که یاران دیگری برای اجرای دستورهایش پیدا کنند. به هر حال با برنامه‌ریزی، مرحوم استاد مطهری و آقای مفتح را در روزهای اول از ما گرفتند، به من سوءقصد کردند، که موفق نشدند و در همان موقع برای آقایان دکتر بهشتی و باهنر برنامه داشتند که طرحشان شکست خورد و در مرحله اوّل آنها شکست خوردند، ولی مع‌الاسف چندی بعد قضیه مرحوم دکتر بهشتی و باهنر و آقای رجایی اتفاق افتاد. در مراحل بعد در موقعی که دیگر خطوط در مقابل هم قرار گرفتند و ماهیت آنها روشن شد، خطّ امام مشخص گردید و دشمنی مخالفان عینیت یافته بود و دیگر همه چیز برای مردم روشن گشت. درگیری‌ها چهره‌های آنها را مشخص کرد و این مرحله دوم کارشان بود. 

س - دشمن ما با نظریه غلط و عوام‌فریبانه خود که دین از سیاست جداست، درصدد تسلّط مجدد، بر امّت اسلامی ما بود، نقش استاد مطهری در مبارزه با این نظریه استعمارگرانه غربی چگونه بود؟ و این امر چه نقشی در قضیه شهادت ایشان داشت؟

ج - این نظریه با آن نظریه‌های قبلی، بسیار نزدیک بود، ولی نفوذ هم یافته بود. ما دو نوع دشمن داریم، یکی دشمن خارجی و دیگری نیروی اهریمنی داخلی که در جریان عمل با ما نبودند و یا در نقطه مخالف ما قرار داشتند؛ اصلا داخل گود نبودند، زیرا آنها با دین و نام دین مخالف بودند؛ نمی‌خواستند دین چهره خود را نشان بدهد. عدّه‌ای دیگر هم تشخیص داده بودند که لااقل نمی‌شود بدون اسم دین، دربار پهلوی را از ایران اخراج کرد، بعد از بیرون کردن او هم بدون محور دین، نمی‌شود این جامعه را متحد و همراه نگاه داشت، این نظریه را که شما می‌گویید، به این دومی‌ها بیشتر مناسب است.این دسته می‌خواهند اسم دین باشد، اما محتوای دین نباشد. و مسأله مهم هم این است؛ یعنی آنها به اسلام، قرآن، امام، روحانیت و مسجد نیاز داشتند و می‌دانستند که بدون اینها نمی توانند هیچ کاری بکنند، و به ما هم می‌گفتند: شما در قم باشید و دولت را تأئید کنید. اوّلین گلایه اینها این بود که امام در پاریس فرموده بودند که «من درتهران نمی‌مانم و به قم می روم» و حالا که به قم رفته چرا ما را رها نمی‌کند؟ حرف آنها این بود و به ما هم می‌گفتند که شما قبلا گفته‌اید که روحانیت نمی‌خواهد مجری بشود و با این گفته خیلی سر و صدا کردند. قبلا هم حرفهایی زدند که، به وسیله آن بتوانند از آن نظرهای قبلی استفاده کنند، مثلا اینکه شما نمی‌خواستید در کارهای اجرایی وارد شوید، حالا چرا آمده‌اید؟ البته آن موقع روحانیت چندان در مسائل اجرائی دخالت نداشت، تعدادی در کمیته‌ها و در شورای انقلاب حضور داشتند، و بعد از ماهها، بنده و آقای خامنه‌ای، به صورت معاونت و یا مشاورت در کارهای اجرائی دولت حضور پیدا کردیم. اینها حتّی این مقدار را هم نمی‌خواستند و می‌گفتند، به طور کلی روحانیت نباشد. تنها اسم دین و اسم امام و حمایت امام و روحانیت و آراء روحانیت رامی‌خواستند، به طور مثال هنگام رأی‌گیری و انتخابات، می‌دانستند که روحانیت از هر کسی طرفداری کند، رأی می‌آورد. با صراحت گفتند: شما کاندیدا ندهید، ما کاندیدا می‌دهیم. اگر مذاکرات شورای انقلاب را ببینید، ملاحظه خواهید کرد که در آنجا با صراحت اظهار می‌داشتند که روحانیون کاندیدا نشوند چون رأی می‌آورند، باید دیگران کاندیدا شوند و روحانیون تأیید کنند. یعنی روحانیت و اسلام در حاشیه تصمیم‌گیری قرار می‌گرفت و به عنوان نصیحت‌گر معرفی می‌شد. نصیحت‌گر هم تا یک حدّی نصیحتش مؤثر است. آن قدر که لازم می‌دانستند، نصیحت را قبول می‌کردند. کم‌کم هم به مقابله می‌پرداختند. در نتیجه فکر می‌کنم که نظریه جدایی دین از سیاست دو مرحله داشت، یک مرحله آنکه استعمارگران و دشمنان اسلام اصلا نمی‌خواهند، به نام «اسلام» کاری بشود. و مرحله دوم کسانی هستند که می‌دانند بدون نام اسلام در جامعه اسلامی، نمی‌توان کار مردمی کرد، خصوصآ بعد از انقلاب اسلامی که برای دیکتاتوری جایی نیست و باید کار مردمی می‌شد. بر این اساس نظرشان این بود که اسم اسلام باشد، محتوای اسلامی نباشد. که البته شاه هم در آخر عمرش به این نتیجه رسیده بود که اسم اسلام باشد ولی محتوای آن نباشد. حرم، کعبه، امامزاده، قرآن و مراسم عید، عزا و روضه را قبول داشتند، ولی بی‌محتوا. اینها هم با قدری با تغییرهای روشنفکرپسندانه، همان حرفها را تکرار می‌کردند.

 س - ارتباط گروه فرقان که استاد را به شهادت رساند، با این نظریه چگونه بود؟

ج - طرز تفکر گروه فرقان این نبود که «دین از سیاست جدا است». محتوای دین را بد به آنها گفته بودند. آنها یک مشت بچه بودند که افکاری مثل مجاهدین و ... به صورت سازمانی یا غیرسازمانی در ذهنشان نفوذ کرده بود. در مغز اینها کرده بودند که مثلا روحانیان موجود، و حتّی امام هم مرتجع هستند. اینها می‌خواهند کشور را به قرون فلان برگردانند؛ پایگاه آنها طبقاتی است. از همان حرفهایی که کمونیست‌ها می‌زنند. این سخنان خشک، در مغزشان رفته بود و نمی‌توانستند تجزیه و تحلیل درستی بکنند. اینها با این دید برخورد می‌کردند؛ خودشان با اصل سیاست آشنا نبودند، بلکه مجری طرز تفکر دیگری شده بودند. افکاری از ناحیه‌ای دیگری، در ذهنشان القا می‌شده و آنها پیش خودشان ترقی و تکامل می‌خواستند و لیبرال‌ها و ... را قبول نداشتند. تقریبآ یک نوع افکار مارکسیستی با لباس مذهب، از دریچه منافقین به اینها تحمیل می‌شد. 

س - خدماتی علمی و فلسفی استاد شهید مرتضی مطهری برای اهل‌نظر، روشن و واضح است، لطفآ جناب عالی ابعاد خدمات سیاسی و اجتماعی ایشان را در جهت پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی، توضیح دهید.

ج - اصولا هر انقلاب مکتبی، پایه‌اش بر اساس فکر است. آقای مطهری در سال‌های مبارزه، فرصتی بیشتر پیدا کردند و زحماتی که شاید ده پانزده سال قبل کشیده بودند، در محیط مناسبی آنها را پخته و تنطیم کردند. ایشان افکار خود را یا به قلم درآوردند و یا در سخنرانیها ارائه می‌کردند. شیوه تفکر اسلامی خالص را، با اطلاعات و تحلیل‌های دقیق علمی، آن هم تطبیقی، در رابطه با فلسفه غرب و شرق و در نظر گرفتن با جامعه‌شناسی وارداتی و چیزهایی از این قبیل را ایشان پایه‌ریزی کرد. می‌توان گفت: نوشته‌ها و سخنان و وجود خود ایشان و موضع‌گیری‌های صحیحشان، در شش ماه آخر پیروزی و چند ماه بعد از پیروزی انقلاب، از عظیم‌ترین سرمایه‌های انقلاب و خط راستین انقلاب بود و باید برای افکار آقای مطهری در موفقیت خط راستین انقلاب، و به اصطلاح جا افتادن خط امام، سهم بزرگی قائل شویم. و این سهم امری پایدار است، چراکه آثار و نوشته‌ها و گفته‌های استاد شهید مطهری در سالهای بعد نیز مفید و
مؤثر خواهد بود. 

س - در مورد تصمیم‌گیری‌های اجرایی استاد شهید مطهری چنانچه مطالبی به خاطر دارید، بیان بفرمایید.

ج - تصمیم‌گیری‌های اجرایی مرحوم شهید مطهری بسیار است، مثلا در انتخاب وزرا؛ آن روزها این طرز تفکر وجود داشت؛ که «شورای انقلاب» و «دولت» ائتلاف کنند، (ائتلافی که آنها نام می‌گذاشتند) بدین صورت که از همه جناح‌های موجود در جامعه از قبیل چپ‌های خیلی افراطی که امروزه محارب شناخته شده‌اند، تا چهره‌های معرفی شده از سوی آنها که نه خط درستی داشتند و نه دیانتی و نه سابقه مبارزاتی و حتّی گاهی تکنوکرات‌هایی که بنا بود طرد بشوند، تمایل نشان می‌دادند که در کابینه یا شورای انقلاب حضور داشته باشند و اتفاقآ بعضی‌هایشان را هم در جریان آوردند. آقای مطهری در مقابل همه اینها و انتخاب کسانی که برای کارهای اجرایی روز به روز مطرح می‌شدند، جزو مقاومت‌کنندگان بود، و می‌گفت این‌گونه افراد نباید باشند، در عمل و کارهای اجرایی نیز اگر موضوعی مطرح می‌شد و قصد تصمیم‌گیری داشتیم، اگر کوچکترین انحرافی از خط اسلام می‌دید، از این موارد صحبت زیاد است که در مقابل آن ایستادگی می‌کرد. ان‌شاءالله در فرصت‌های مناسب به آن اشاره خواهم کرد. 

 س - لطفآ نقش استاد را در ارتباط با رشد استعدادها و شکوفایی فطرت حقیقت‌جویی جوانان و روشنفکران و دانشمندان بیان بفرمایید.

 ج - این مطلب را خود شما بهتر می‌توانید ببینید. اصولا آقای مطهری عنصر متفکّری بود. حتّی سعی می‌کرد در هنگام راه رفتن، از خانه تا مدرسه، از محل کار تا منزل نیز به وجدان خود مراجعه کند. شیوه فکری استاد آن گونه نبود که صرفآ کتاب بخواند و تصمیم بگیرد؛ کتابها را قبلا خوانده بود؛ با محتواهایی که از افکار مختلف، به دست آورده بود، فکر می‌کرد و سخن می‌گفت. سخن گفتنش توأم با تفکّر بود، یعنی کلمات را طوری ادا می‌کرد و آهنگ کلامش به گونه‌ای بود که انسان را وادار به تفکر می‌کرد. در نوشته و قلمش می‌بینید که جمله‌ها و سخنان گوناگونی آورده و با طرح ابعاد و احتمالات انسان را وادار به تفکر می‌کند.

استاد در کتاب «انسان و سرنوشت»، مقدمه‌ای دارد (نمی‌دانم این مقدمه مال خود کتاب است یا خیر؟) که در آنجا سرنوشت انحطاط مسلمانان در تاریخ و علل آن را می‌نویسد.

وقتی کتاب «علل گرایش به مادیگری» ایشان را ببینید، متوجه می‌شوید که استاد تا چه اندازه به ریزه‌کاریها پرداخته است. تکیه ایشان بر مسائل عملی و فکری است. ایشان فیلسوف بود، مسأله علیّت برای او مسأله‌ای جاافتاده‌ای بود. اصلا نمی‌خواست هیچ چیزی را بدون ذکر علّت مطرح کند. این جستجوی علّت و انگیزه، در فکر ایشان ریشه‌داربود. عاشق این بود که به هر جا که دست می‌گذارد، یک علامت سؤالی بگذارد و به عقب برگردد. این طرز تفکر به شنونده و هم به خواننده مقالات اثر می‌گذارد و ما هم در جلساتی که داشتیم و هم در مسائلی که مطرح می‌شد، اثر این پیگیری و ریشه‌یابی را در تفکّر ایشان می‌دیدیم. بر این اساس همه نوشته‌ها و گفته‌های استاد  متفکرساز است. اصل فطرت انسان و مهمترین سرمایه‌اش نیز همین است؛ یعنی اتّکا به خرد و اندیشه و فکر. و این امر با آثار استاد مطهری احیاء شده است.

  س - برخورد شهید مطهری با مسائل و بحران‌های موجود جامعه که بعضآ قابل پیش‌بینی بود، در شرایطی که مرزها کنترل نداشت و گروهکهای ضدانقلاب نیز دست به توطئه می‌زدند، در شورای انقلاب چگونه بود؟

ج - در پاسخ‌هایی که قبلا داده‌ام شما می‌توانید جواب این سؤال را پیدا کنید. قبلا اشاره شد که ایشان حساسترین فردی بود که این خطر گروهکها را احساس می‌کرد، و برای او اصل این بود که خط اسلامی در اجرا به تفکّرات دیگر آلوده نشود. او این زنگ خطر را پیش از پیروزی انقلاب به صدا درآورد، و بعضآ موجب انزوای او شد. در آن روزها، برخی مراکز روشنفکری و مراکز تند و انقلابی، ایشان را منزوی کرده بودند.بعد از پیروزی انقلاب هم، چون نمی‌توانستند او را منزوی کنند، بیشتر از پیش هشدار می‌داد، در چند روزی که اداره بیت امام به عهده ایشان و من بود، (وقتی که امام وارد شده بودند، موقتآ ما دو نفر با هم آنجا را اداره می‌کردیم) ایشان به شدت مواظب بود که عناصر ناسالم از گروهکها یا غیرگروهکها به آنجا نفوذ و اخلال نکنند، و همیشه بیدار و هشیار بود.  

س - موضعگیری استاد شهید مطهری در قبال رهنمودها و هشدارهای امام در ارتباط با مسائل کشور در شورای انقلاب چگونه بود و ایشان با آن عدّه از لیبرال‌ها و سازشکارهایی که اوامر امام امّت را جدّی نمی‌گرفتند، چگونه برخورد می‌کرد؟

 ج - مرحوم مطهری مرید امام بودند و به امام ارادت داشتند؛ حساب رهبری سیاسی و یا یک جریان سیاسی نبود؛ آدم عارفی بود؛ عرفان امام را خوب می‌شناخت. پیش از مسایل سیاسی، در مسائل عرفانی مرید امام بود؛ شاگرد باوفای امام بود، و به افکار امام ایمان کامل داشت. بنابراین عمق سخنان امام را می‌دانست، آن‌گونه نبود که صرفآ افکار و نظرات ایشان را بداند، همه چیز ایشان را می‌دانست. هرچند دستورها و فرامین سیاسی برای او تازگی داشت، ولی افکار را می‌شناخت؛ طبعآ اگر کسی می‌خواست در این قبیل مسائل مقاومت کند، ایشان مقاومت می‌کرد. حساسیت بیشتر مرحوم مطهری در آن زمان روی جریان چپ بود؛ یعنی آن موقع، خطر لیبرالیسم برای ما زیاد محسوس نبود؛ چون لیبرال‌ها بیشتر با انقلاب ساخته بودند و مسؤولیت گرفته بودند، و در جریان کارها بودند؛ خطر چندانی احساس نمی‌شد. خطر، گرایش به چپ بود و هیاهوی آن زمان، اغلب متعلق به چپ‌ها بود. ایشان بیشتر روی آنها حساسیت نشان می‌دادند. مسأله لیبرال‌ها بعد از مرحوم شهید مطهری، کم‌کم جزو مسائل حساسیت‌برانگیز شد. البته همان موقع هم آنها حاضر نبودند به خاطر همان روحیه لیبرالی، تسلیم اسلام فقاهتی بشوند. ایشان با کسانی که فکر می‌کردند که بعضی از احکام اسلام الاَن قابل اجرا نیست، مبارزه می‌کرد. 

س - جناب عالی در شرایط فعلی انقلاب، به مناسبت سالگرد شهادت استاد مطهری، چه توصیه‌ای برای تلاش جوانان در جهت تداوم انقلاب اسلامی دارید؟

ج - در رابطه با سومین سالگرد شهادت استاد، توصیه من به جوانان این است که از کتابها و نوشته‌های ایشان غفلت نکنند. این نیست که با یک بار خواندن کتاب، مسأله تمام شده است. این افکار و آموخته‌ها باید همیشه همراه انسان باشد. جوانان سعی کنند که ارتباطشان را با این آثار قطع نکنند و شما هم سعی کنید از طریق مطبوعات که دائمآ در اختیار مردم قرار می‌گیرد به هر شکل که می‌دانید، این آثار را زنده نگاه دارید چرا که سرمایه عظیمی است.