سخنرانی
  • صفحه اصلی
  • سخنرانی
  • سخنرانی آیت ا... هاشمی رفسنجانی پیرامون ملاک فضیلت انسان

سخنرانی آیت ا... هاشمی رفسنجانی پیرامون ملاک فضیلت انسان

  • دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۵۹

 

بسماللّهالرحمنالرحیم

ضمن عرض معذرت از اینکه آن هفته نتوانستم در جلسه شرکت کنم، امروز دنباله بحث ارزش انسان را تعقیب میکنیم. فکر کردم بهتر است امروز ملاک و معیار ارزش انسان و علت ارزش انسان را بحث کنیم.

عامل ارزشبحثی از قدیم در مفسرین و اهل کلام بوده که عامل ارزش انسان چیست؟ انسانحالا با گذشت از آن بحثی که در گذشته داشتیم که یک بحث کلی بوده و ارزش انسان را به طور کلی صحبت میکردیم، و آن مقدار روشن شد که چرا انسان از ملائکه افضل است، در این جلسه باید عامل ارزش را باید پیدا کنیم و ملاک ارزش را در آوریم. در یک تقسیمبندی بعضیها سراغ امتیازات جسمی و بعضیها سراغ امتیازات روحی و معنوی انسان رفته اند، بیشتر روی هر دو جهت، یعنی هم امتیازات روحی و هم امتیازات جسمی رفتند.

امتیازات جسمیآنهایی که سراغ امتیازات جسمی رفته اند، پیداست با انسان سطحی برخورد کردهاند. حالا سطحیترین نظر این است که انسان در میان موجودات منحصر به فرد است. از نظر قامت در حالت استقامت قرار دارد؛ یعنی، مثل حیوانات دیگر چهار دست و پا راه نمیرود، با قامت کشیده عمودی به طرف آسمان، این به عنوان یک امتیاز است. البته یک امتیاز هست. امتیاز جسمی مهمی هم هست و جزء عوامل مهم موفقیتهایش هست، اما آدم این را بیاید به عنوان عامل امتیاز انسان به حساب بیاورد، زور میبرد. از ابنجریر نقل شده که ایشان میگویند «این انسان است موجودات دیگر که ما سراغ داریم، این جور نیستند، این هم جزء عوامل امتیاز است. منتها روی آن تکیه کرده است». ابن جریر قدرت تسخیر دیگران را مطرح کرده؛ یعنی، نیرویی در انسان هست که موجودات دیگر را میتواند مسخر خود کند و این به عنوان عامل امتیاز جسمی و روحی انسان باشد این در یک معنای کلی قابل توجه است، اما باز هم همه مطلب نیست.

بعضیها روی هدایت پذیری انسان و اینکه خدا انبیایی مثل پیغمبر(ص) برای انسان فرستاده، این را یک مسأله معنوی مطرح کردهاند، اما تا حدودی خارج انسان که حضور پیامبران است و تا حدودی هم صلاحیت هدایت پذیری که در خود انسان است. بعضیها آمدهاند ـ خیلی هستند و نمیشود اسم برد ـ معرفت و آگاهی انسان را عامل امتیاز و ارزش انسان قرار دادهاند که این را بازگاهی میبینیم از بعد مادی محاسبه میکنند که این معرفت قدرت تسخیر به انسان میدهد، بعضیها از بعد معنوی مطالعه میکنند که توسعه وجودی انسان است که توسعه وجودی انسان با معرفت است و انسان به همان اندازه که اطلاعات و علم کسب میکند، به همان اندازه وجودش توسعه پیدا میکند.

اکثرآ دیده میشود که خودشان را به آن بخش مادی یا معنوی محدود نمیکنند، بلکه سراغ همه میروند و حق هم این است. اما دلیلی ندارد که یک معیار را ملاک معین برای ارزش بگیریم، همه اینها هست و انسانی که جسم و شکلش این جور آیت و قدرت عمل با دست دارد، استقامت قامت دارد و نظریه دیگری که من نگفتم نظریهای است که باز اهمیت دارد و آن نطق انسان و بیان است.

بیان و نطقکسی که بیان دارد و با بیان میتواند ظریفترین و دقیقترین مسائل را توضیح دهد در یک معنا و نطق به معنای دیگرش که آن قوه ناطق است، به عبارت دیگری همان ادراک انسان است که به سراغ همان مقوله معرفت میرود. اگر به نطق و بیان برگردانیم یک جور معنا دارد و اگر به آن معنای اصطلاحی منطقی صحبت کردیم که فصل ممیز انسان است، آن قدرت، مجموعه معرفت، فکر، تفکر و اینهاست. قرآن هم اصراری ندارد که امتیاز و ارزش انسان را از یک نقطه جسمی یا روحی معین کند. میبینید: «خَلَقَ اْلاِنْسانَ، عَلَّمَهُ اْلبَیانَ»[1] ، اینجا

انسان را با قدرت بیان به عنوان یک امتیاز و ارزش مشخص میکند. همانجایی که مثل زدم، ملائکه به خاطر علم انسان سجده کردند «وَ عَلَّمَ ادَمَ اْلاَسْمآءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ فِقالَ اَنِبْؤُنüی باَسْمآءِ هؤُلاءِ اِنْ کُنْتُمْ صادقüینَ»،[2]  با آن

استدلالی که آنجا شده و ملائکه تسلیم شدند و گاهی با شکل حتی همین تصویر «اَللّهُ الَّذüی جَعَلَ لَکُمُ اْلاَرْضَ قَرارًا وَّ السَّمآءَ بنآءً وَّصَوَّرَکُمْ فَاَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُمْ مِّنَ الَّطیِّباتِ ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ فَتَبارَکَ اللّهُ رَبُّ اْلعالَمüینَ»،[3]  که

مکرر هم در قرآن داریم. صحبت از تصویر انسان است. حالا این تصویر، مجموعه وجود انسان اعم از معنا و ماده است یا نه؟ به هر حال قرآن روی آن تکیه میکند. یکبار هم کلی میگوید: «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةً عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا اْلمُضْغَةَ عِظامًا فَکَسَوْنَا اْلعِظامَ لَحْمًا ثُمَّ اَنْشَاْناهُ خَلْقًا اخَرَ فَتَبارَکَ اللّهُ اَحْسَنُ اْلخالِقüینَ»،[4]  در مورد انسان وقتی که از خاک آفریده شده، مراحل

تکاملی را گذراند و رسیده به آن نقطهای که «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةً عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا اْلمُضْغَةَ عِظامًا فَکَسَوْنَا اْلعِظامَ لَحْمًا ثُمَّ اَنْشَاْناهُ خَلْقًا اخَرَ فَتَبارَکَ اللّهُ اَحْسَنُ اْلخالِقüینَ»[5] . میبینیم که اینجا روی یک مطلب کلی تکیه شده که

قابل انطباق با همه اینها هست. این هم باز از قرآن است.

روی تقوا رفته، روی رابطه با خدا رفته، روی قدرت معرفت و تسخیر رفته، ملاک فضیلتمجموعه اینها در قرآن به عنوان عوامل ارزش و معیار و ملاک فضیلت و امتیاز انسان درقرآنانسان آمده است. پس ما انسان را فعلا در اینجا به یک بعد خاصش که از نظر جسمی یا معنوی است، محدود نمیکنیم. البته یک بحثی بعد از این دارم که وقتی آن بحث را مطرح میکنم، معلوم میشود که تکیه گاه اصالت انسان و ارزش اصیل انسان کجاست. آن را جداگانه همین امروز بحث میکنیم اما بحث امروز این است که معیار و ملاک ارزش انسان از نظر قرآن و با همین آیاتی که اشاره کردم، بدن، جسم، تصویر و صورت و نیروی تسخیر انسان همگی مادی است و بعضیها جنبه معنوی دارد، روی روح انسان تکیه میکنیم. بینهایت و بیپایان بودن میدان عملکرد و تکامل انسان که حرکت الی الله و قرب به خدا و وصول به حق و لقاءاللّه که در قرآن آمده، حساب شده است. هم روی علم انسان مثل زدم و هم روی نطق انسان، آیه را خواندم. هر چه که شما پیدا کنید، وقتی که در بحث ارزشها از خود انسان مقداری مطرح کردیم، به سراغ این گونه ارزشها که در اطراف انسان هست، میرویم. لذا در این بحث من ضرورتی نمیبینم که آن موارد را بشمارم و بگویم که به خاطر این و یا آن، انسان ارزش دارد. ارزشهای فرعی انسان، شعبههای ارزش در انسان، بعدآ مطرح می شود.

واقعیت انسانحالا مسألهای که فکر کردم اینجا اهمیت دارد، دانستن این است که آیا ما که میگوییم انسان: آن چیزی که برای ما به عنوان انسان این موجود شریف و اینکه سر سبد مخلوقات و این موجود برتر از ملائکه به نظر عدهای و این موجود خاصی که خداوند به خودش تبریک میگوید، ساختن و آفرینش چنین موجودی را، کجاست؟ چیست؟

گفتیم اینها همه عامل ارزش انسان هست، جسم هست، صورت هست، قدرت عمل هست، اینها همه هست، اما واقعیت انسان چیست؟ اینجا مهم است که توجه کنید. ظرفیت هم هست. عدهای خواستهاند بگویند که این مجموعه جسم و روان انسان است. شاید بیشتر هم تمایل داشته باشند چنین چیزی را بگویند. آن روح، مجرد از این بدن چیزی نیست، کاری انجام نمیدهد. البته قبل از تجرد کامل و فراغ از بدن و این بدن هم منهای آن روح، چیزی نیست. مقداری خاک است که به این صورت در آمده و یک تصویر خوب است. مجموعه جسم و جان و تن و روان هستند که انسانیت انسان را تشکیل میدهند. نظر دقیقتری که ابراز شده و طرفداران زیادی هم دارد این است که واقعیت و حقیقت انسان اصلا تن نیست. آنچه که شریف است و آنچه که مرکز این همه آثار است و آنی که ارزشها سراغ او میرود و ارزشهای اصیل انسانی را باید از آنجا سراغ بگیریم، آن نیروی معنوی است که ما از آن به روح تعبیر میکنیم.

اصلا انسانیت آنجاست. وقتی که میگویند انسان، منظور آن است. وقتی که با ما به عنوان انسان صحبت میکنند، با او صحبت میکنند و آن است که انسان است و بدن انسان را هم اگر جزء آن به حساب میآوریم، برای این است که مرکب آن و محل کار اوست. آن هم نه محل کار دایمی، آن مرکزی است برای یک دوره از زندگی که میدانید برای ما آنچه که از قرآن استفاده میشود، از زمانی که انسان به وجود میآید، سه مرحله و با سه کیفیت مشخص میشود. یکی مرحله دنیا است که ما در همین جسم مادی زندگی میکنیم، همین که هستیم که یک روح و بدن است و با هم زندگی میکنند.

مرحله دوم برزخ است که بین مرگ و حیات قیامت فاصلهای است که در آن فاصله خیلی چیزها برای ما هنوز مخفی است. چیزهای جزیی از قرآن استفاده میشود که اگر رسیدیم آیاتی که مربوط به برزخ هست، میخوانیم. گاهی حضور نعمت و عذاب، آشنایی، درک رابطه، یک نوع اشراف بر عوامل دیگر در آنجا دیده میشود. حالا نمیخواهیم به ماهیت آنجا وارد شویم. آن هم یک مرحله زندگی است که میبینیم همین روح استوار با یک بدن درگیر ادامه حیات میدهد. آنجا هم مجرد نیست. همراه یک چیز دیگر است. که درباره بدن برزخی نظراتی گفتهاند که چه وضعی است.

مرحله سوم قیامت است که آنجا باز روح، ادامه زندگی دارد و آنجا هم از قرآن استفاده میشود که روح تنها نیست همراه ابزار دیگری به کار میآید که از قرآن استفاده میشود که آن ابزار مادی و جسم است. چیزی شبیه به همین است و یا واقعآ همین است. یعنی آنچه که اینجا داریم، آنجا هم میآید. از اینجا میفهمیم که این روح بالاجبار با این جسد باید کار کند. ادامه حیاتش منوط به این است. اگر فرض کنیم که آن نظر صحیح باشد که در برزخ حرکت و نوع تکامل وجود دارد که آیاتی از قرآن هم هست و نظری هم در آن باره هست ادامه حرکتش و دوام تکاملش هم محدود به این بدن نیست. از بدن و ابزار و وسایل دیگر هم میتواند استفاده کند.

روح حقیقتحالا ببینیم از کجا بگوییم؟ حقیقت انسانیت با این روح است. آقای انسانیت طباطبایی میخواهند از بعضی آیات این را استفاده کنند. من آن آیات را میخوانم و معنا میکنم، ببینید که این استفاده میشود یا نه؟ انسان روح است، یعنی حقیقت انسانیت نه بدن، و نه روح و بدن است، بلکه آن روح تنهاست. حالا ما میخواهیم این را از حرف استاد استفاده کنیم. مقدمهای که من گفتم، اضافه کردم و گفتم با این بدن و بدن برزخی و بعد هم با بدنی که در قیامت خواهد بود- که از قرآن استفاده میشود جسم و مادی است ـ کار میکند. معلوم میشود منحصرآ با این بدن نیست.

معاد در قرآنببینید در سوره سجده آیه 11 یک قطعهاش این است «قُلْ یَتَوَفّیکُمْ مَّلَکُ اْلمَوْتِ الَّذüی وُکِّلَ بکُمْ ثُمَّ اِلی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ»[6] . وقتی که کفار و منکران معاد،

اظهار تردید میکنند در اینکه چطور میشود ما وقتی که مردیم و پوسیده شدیم و متلاشی شدیم و نابود شدیم، دوباره بتوانیم، حیات پیدا کنیم و دوباره در اختیار خدا قرار بگیریم و حساب باشد و جزا باشد و کتاب باشد و کیفر و ثواب باشد. در آیات، مسائلی آمده که آخرش این جمله است. ما روی این جمله حرف داریم: بگو (پیغمبر(ص) در جواب کّفار میگوید بگو) یَتَوَفّیکُمْ مَّلَکُ اْلمَوْتِ. حالا سر این یَتَوَفّیکُمْ حرف است. بگو که تحویل میگیرد شما را مَّلَکُ اْلمَوْتِ. ملک الموت همان عزرائیل است. به هر حال اسمش در تفاسیر شخصآ عزرائیل آمده است. منتها ما یک مَلَکُ اْلمَوْت داریم و باز از قرآن استفاده میشود که این تنها نیست. اعوانی دارد و مسؤول قبض ارواح است، تنها نیست و ملائکه دیگری هم در خدمت او هستند. حالا این مَّلَکُ اْلمَوْتِ «وَکُلَّ بکُمْ» که او از طرف خداوند در مورد شما مأمور و وکیل شده. این ترجمه تحت الفظلی آیه است.

«کم» که در «یَتَوَفّیکُمْ» آمده «کُم» کیست؟ لابد خطاب به انسانهاست. یعنی با انسانهایی که منکر بودند. یا ما یا هر کس، قرآن دارد میگوید، شما را ملک الموت به تمام کمال میگیرد. توفی بیشتر از قبض است. گرفتن را با قبض تعبیر میکنند، یعنی یک چیز را آدم بگیرد. وقتی که شما فرضآ این کاغذ را بدست من میدهید و این کاغذ بدستم میآید، این قبض هست. اما توفی چیزی بیشتر از قبض را میرساند و آن اینکه به طور کامل و بدون اینکه ذرهای از شی مورد تحویل از دست برود، در اختیار گیرنده قرار میگیرند.

استفادهای که از لفظ و تعبیر «یَتَوَفّیکُمْ» میبریم. ملک الموت یا عزارئیل از ما چه میگیرد؟ وقتی که مسأله مرگ مطرح است، آیا جسم ما تحویل او میشود یا چیز دیگری تحویل میشود؟ همانی که از این بدن گرفته میشود که بدن مرده است و دیگر نیست و همانی که با آن کار دارند، میگیرند و در اختیار دستگاه قضایی خداوند قرار میگیرد و اینجا تعبیر شده که شما را میگیریم. مطلب را از این دو جهت میتوانیم در آوریم :

از یک طرف میگوید، شما را میگیریم، نمیگوید، روح شما را میگیریم. میگوید شما را میگیریم. بدن را از ناحیه خودمان میدانیم، جسمآ ما را نمیگیرند. جسم ما همین جا مانده است. آن که گرفته اند و بردهاند، آن که از اختیار این دنیا بیرون رفته و جای دیگری میرود، چیز دیگری است که این بدن را بی صاحب گذاشته و بدن بعدآ متلاشی میشود و از دست میرود.

همان جوهر و همان معنا و همان نیرو ـ هر چه هست ـ همان موجود مستقلی که مستقل از این بدن در اختیار ملک الموت و ملائکه مسؤول مرگ انسان قرار میگیرد، آن واقعیت انسان است و ما او هستیم. توجه کنید که خطاب به شما است.

«اَللّهُ یَتَوَفَّی اْلاَنْفُسَ حüینَ مَوْتِها وَ الَّتüی لَمْ تَمُتْ فüی مَنامِها فَیُمْسکُ الَّتüی قَضی عَلَیْهَا اْلمَوْتَ وَ یُرْسلُ اْلاُخْری اِلی اَجَلٍ مُّسَمًّی اِنَّ فüی ذلِکَ لَایاتٍ لِّقَوْمٍ یَّتَفَکَّرُونَ»[7] . میگوید: «خداوند به طور کامل نفوس انسانها را در موقع مرگ

تحویل میگیرد. این آیه میتواند تفسیر «کُم» باشد. آنجا بود که ملک الموت شما را میگیرد و تحویل میگیرد. اینجا خدا جای ملک الموت نشسته و این چیز جداگانهای است. باید یک توضیح جداگانه بدهم. و خداوند نفوس را در حین مرگ به طور کامل و درست تحویل میگیرد. آنجا تعبیر «کُم» داشتیم و اینجا انفسُ از آن آیه فهمیدیم. «کُم» یعنی شما، همانی است که گرفته اند. یعنی همانی که مَّلَکُ اْلمَوْتِ گرفته، شما همان هستید. آن «کُم» در این آیه تفسیر شده است. یعنی در این آیه همان «کُم» که به صورت خطاب آمده بود، تفسیر به نفس شده که نفس همان روح است. و باز آیات زیاد خواهیم دید که نفس و روح، تعبیر یکنواخت هستند از همان حقیقت انسانیتی که در انسان هست. آن جوهری که انسان را انسان کرده است.

اینجا نگفته انسان را میگیرد. بلکه نفس انسان را میگیرد. این میرساند که شاید بخشی از وجود ما که روح است- نه همه وجود ما- نفس باشد. لذا من گفتم این دو آیه را در رابطه با هم بگوییم که مکمل هم باشند: «القرآن یفسر بعضه بعضآ» یکی از مواردش همین است، هیچ وقت نباید قرآن را یک آیه مجرد معنا کنیم. مجموعه قرآن را در رابطه با هم که معنا میکنیم، مسائل بهتر روشن میشود و اینجا یکی از موارد است، این طوریآمده که خداوند انفس را میگیرد و آنجا هم گفتیم شما را میگیرد و شما اینجا تعبیر به انفس شد. یتوفی در آنجا با یتوفی در اینجا یکی است. تعبیر با این کلمه آمده و میفهمیم که آنی که خدا میگیرد و ملک الموت میگیرد، نفس و روح انسان است و از آن آیه دیگر هم میفهمیم که همان روح و نفسی که خدا میگیرد، همان شما هستید. آن هستید که انسان است و انسانیت همانجاست.

به طور کلی کارهایی که در جهان میشود، چه ملائکه میکنند و چه عوامل دیگر آفرینش، انجام میدهند و حتی خود انسان انجام میدهد، یا مستقیمآ با اراده خداوند انجام میشود ـ که معمولا اراده خدا است ـ یا از طریق ابزار انجام میشود. اینها را میتوانیم هم به خدا نسبت دهیم و هم به عامل و واسطه کارها که انجام میشود، عامل قریبش هر که هست، میتوان به او نسبت داد و میتوانیم همان را به خدا نسبت دهیم که خداوند علةالعلل و عامل اصلی است. شما در قرآن از این گونه تعبیرها خیلی میبینید. فرض کنید، آن آیه معروف که قدری باز شده: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ اِذْرَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمی وَ لِیُبْلِیَ اْلمُؤْمِنüینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا اِنَّ اللّهَ سَمüیعٌ عَلüیمٌ»[8] . شما

نبودی که تیر انداختی، وقتی که آن تیر را انداختی ـ با اینکه تیر را پیغمبر(ص) انداخته، محسوس روشن بود و همه میدانستند خود پیغمبر(ص) انداخته. قرآن میفرماید «- آنها را شما نینداختی. آنها را خدا انداخت». البته این انکار نیست. چون روشن بوده که پیغمبر(ص) انداخته، اشاره به این است که هر کاری که انسان و عوامل دیگر انجام دهد، قابل استناد به خداست. از این بُعد زیاد در آیات میبینیم و جزء سؤالاتی بود که من در گذشته داشتم. تعبیرهایی در قرآن دیده میشود که کار را دیگران انجام دادند و فعل آن به خدا نسبت داده میشود. از این جهت مشکلی نیست.

ملائکهبنابراین اینجایی که گفته است، خداوند جانها را میگیرد و جایی هم میفرماید ملکالموت است که جانها را میگیرد، اینها از هم جدا نیست. همین جا درباره ملائکه که بحث جلسه قبل بود، تذکر دیگری بدهم: اصولاً بهترین تعریفی که از ملائکه شده، این است که ملائکه واسطه اجرای اوامر وارده ربوبی هستند. در خلق که با رزاقیت، خلاقیت، و احیا و ممات و هر چه که کار خداست و در جهان انجام میشود، ملائکه واسطه هستند. دو تفسیر درباره ملائکه داشتم: ملائکه مشخص مسمّی به نام و معین مثل اسرافیل و عزارائیل و میکائیل و جبرائیل و امثال اینها و یا نیروهایی که واسطه اجرای اوامر خدا هستند. آن تفسیر بخش دوم از ملائکه بود که گفتیم.

حالا آیه سوم را بخوانیم. در همین سوره مؤمنون آیاتی است که انسان را از خاک آفریدیم و دوره نطفه و مضغه و علقه و اینها را تذکر میدهد و آخرین مرحله را چنین میگوید: «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا اْلعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا اْلمُضْغَةَ عِظامًا فَکَسَوْنَا اْلعِظامَ لَحْمًا ثُمَّ اَنْشَاْناهُ خَلْقًا اخَرَ فَتَبارَکَ اللّهُ اَحْسَنُ اْلخالِقüینَ»[9] : همه آیاتی که میخوانم یک قطعه کوچک است برای اینکه معطل

نشویم. شما خودتان آیات قبل را با ترجمه نگاه کنید و مختصر تفسیر هم ببینید. بجاست که یک مقدار خودتان به جای اینکه همه را ما توضیح بدهیم، روی قرآن کار کنید.

مراحل آفرینش آیات قبلی را هم مرور کنیم: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلاِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِّنْ طüینٍ»[10] .

انسان صحبت از آفرینش انسان است: ما انسان را از سُلالهای از طین آفریدیم. انسان مدتی بود که از گل شروع شده بود از خاک هم بود. چون جاهایی هم داریم که بود از خاک آفریدیم. این از مرحله دوم و سوم شروع میشود.

آن موقع که انسان نیست. یعنی هنوز آن خاکی که بناست انسان شود، انسان نشد. «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فüی قَرارٍ مَّکüینٍ»[11] : انسان را در یک محفظه مخصوص و با

وضع خاص به عنوان نطفه قرار دادیم که در رحم است. «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا اْلعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا اْلمُضْغَةَ عِظامًا فَکَسَوْنَا اْلعِظامَ لَحْمًا ثُمَّ اَنْشَاْناهُ خَلْقًا اخَرَ فَتَبارَکَ اللّهُ اَحْسَنُ اْلخالِقüینَ»[12] : در مرحله دیگر خون بسته که با تعبیر قرآن،

علقه است، برآفرینش انسان میگذرد. «فَخَلَقْنَا اْلعَلَقَةَ مُضْغَةً»[13] : حالتی است که

بعد از آن حالت خون بسته پیش میآید. چنین حالی مثل گوشت کوبیده در رحم است. مضغه هم حالت جدیدی پیدا میکند: «فَخَلَقْنَا اْلمُضْغَةَ عِظامًا»[14]  :

تبدیل به استخوانهایی میشود که حالت غضروفی میگیرد.«فَکَسَوْنَا اْلعِظامَ لَحْمًا»[15] : اینها همه مراحل تغییرات جسمی و مادی است که از گل به این طرف

پیش میآید. شاید گل اشاره به مرحله پیش از خلقت آدم باشد. اینجا اصلاً با او تفاوت میکند. چون انسان زاییده شده از نسل وارد این آیات شد. «ثُمَّ اَنْشَاْناهُ خَلْقًا اخَرَ»،[16]  اینجا دیگر صحبت از تبدیل حالت جسمی نیست. استخوان

گوشت پوشیده شد. یعنی تقریباً تکمیل شد. جسم آدم است که گوشت روی استخوان را گرفته، ستونها آماده شده، پوشش ستونها تهیه شده. حالت جدیدی پیش میآید. تعبیر آن، این است: «ثُمَّ اَنْشَاْناهُ خَلْقًا اخَرَ»[17] .

همین را ما ایجاد کردیم. اینجا به جای اینکه تبدیل حالت جسمی مطرح شود «انشا» آمد که ظریفتر از ایجاد در آفرینش است، حالت لطیفتری است و بیش از ایجاد را میرساند. میفرماید: بعد از آن حالت ایجاد و انشا کردیم. او را در حالتی که مخلوق دیگری است، انشا کرد. مرحله خاصی است که مخلوق درست میشود.

یعنی تا حالا نطفه بوده که خون، علقه، مضغه، استخوان و گوشت میشد. اینها همه مراحل تحول مادی است، صحبت از تکامل مرحله جسمی است. مرحله اخیر در جای دیگر نفخ روح تعبیر شد و همان نفخ روح اینجا با این تعبیر آمد "از اینجا ما ایجاد کردیم و انشا کردیم همان را به صورت خلق دیگری و مخلوق و آفریده دیگری شد". پس آن آفریده شده چیست که انشا شد؟ آن همین حالت "نفخت فیه من روحی" و حالت انسانیت است که بلافاصله بعدش «فَتَبارَکَ اللّهُ اَحْسَنُ اْلخالِقüینَ»[18]  میآید. " اَحْسَنُ اْلخالِقüینَ" اینجاست که

انسان آفریده است. اینجاست که موجود جدید به وجود میآید. اینجاست که منشأ و آفریده جدید تحقق پیدا میکند. این چیزی نیست غیر از همان نیروی جدیدی که وارد این تحول جسمی میشود و آن روح است.

اینجا جزء همان تذکری است که قبلاً هم ما یک وقت بحث کردیم و گفتم. نظریات در مورددو نظر در مورد روح انسان هست: یک نظر این است که در این مرحله که روح انسانتکامل جسمی رسید، خداوند روحی جداگانه میآفریند و آن روح از عالم دیگر میآید و به جسم تعلق میگیرد. بنابراین دو موجود از دو عالم است.

یکی از خاک حرکت کرد و تا این مرحله رسید و یکی از عالم علّو و آسمان و از عالم روح آمد که نفخهای از روحالهی و موجود مستقلی است. اینجا این دو به هم رسیدهاند و زندگی جدیدی را شروع کردهاند و دوباره در یک مرحله از هم جدا میشوند. این یک نظر است که ابوعلیسینا و بسیاری از فلاسفه این را میگویند. یک نظر که تکیه گاهش بیشتر مرحوم ملاصدرا است و فلاسفه جدید اکثراً این نظر را پذیرفته اند، این است که نه، خود آن حرکت جسمی به آن مرحله که رسید، از درون خودش میوهای بار میآید که آن موجود جدید، روح است. البته مستقل و نه وابسته، یعنی یک چیز جدید است. جدا از این است و دو موجود میشوند. به این مرحله تکامل که رسید، نطفه انسان یک میوه میدهد که روح مجرد است که دو موجود میشوند. پس روی این نظر دوم، روح از خود ماده در آمد و محصول ماده است. تنها شئی مجرد نیست. ولی دایماً مجرد میشود تا موقعی که تعلقش را از این جسم قطع میکند.

یک نظر هم این است که نه، روح موجودی است که جداگانه خلق شد و محصول این نیست و فقط استعداد این ایجاد کرده که آن را خداوند بیافریند و به این اضافه کند. آن موجود از جای دیگر آمده است. من الان در صدد این نیستم بحث کنیم که این یا آن صحیح است.

این بحث دقیق و مشکل فلسفی است. این دو، سه آیهای را که خواندم ـ باز هم خیلی از این گونه آیات میتوانید، پیدا کنید ـ به عنوان نمونه آوردم. شما میتوانید به آیات مرگ و حیات در قرآن مراجعه کنید و ببینید آیا میتوانید نمونههای دیگری هم بیابید. اگر پیدا کردید جزء کارهای تمرینی شما باشد که جلسه بعد به من بدهید.

پس نتیجه این قسمت این شد که انسانیت در این مرحله بوجود میآید و خواستم از این آیه همان نظر قبلی را تأیید کنم که بدست میآید. انسانیت همان روح است و مجموعه سه آیهای که با هم خواندیم نظرم این بود که استفاده کنم آنی که انسان است و آنی که ارزشهای اصیل انسان را به دوش میکشد و حمل میکند و آنی که حامل آن رسالت انسانی است، همان جوهر مجرد است. حالا این جوهر مجرد چه از عالم دیگر آفریده شده و به این جسم افاضه شده باشد (به قول ابوعلی و دیگران) و یا اینکه در مرحله و حرکت تکاملی نطفه به عنوان میوه این حرکت تکاملی از داخل خود این موجود مادی جوهر مجردی به نام روح در آمد که انسان است. بعد هم اوست که از این بدن جدا میشود و ادامه زندگی میدهد. اوست که جاوید است. اوست که اصلاً مقر[19]  و محط[20]

تکالیف و دستورات و مسؤولیتها و همه چیزهایی که راجع به انسان گفته میشود، است.

یک آیه هم میگویم: «هَلْ اَتی عَلَی اْلاِنْسانِ حüینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَّذْکُورًا»، «اِنّا خَلَقْنَا اْلاِنْسانَ مِنْ نُّطْفَةٍ اَمْشاٍج نَّبْتَلüیهِ فَجَعَلْناهُ سَمüیعًا بَصüیرًا»[21] . آیا

زمانی برانسان آمد که «لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَّذْکُورًا» شود، یعنی انسان چیز قابل ذکری نباشد؟ برانسان چنین روزی آمده یا نه؟ قرآن میخواهد بگوید: بله. یعنی دورهای بر تاریخ آفرینش انسان گذشته که چیز قابل توجهی نبود. یک شئی بود. اما شئی مذکور نبود و همین مراحلی است که ما پیش از اینکه انسان شویم، پیش از اینکه صلاحیت اطلاق کلمه انسان و افتخار داشتن این عنوان را پیدا کنیم، شئی بودهایم. اما شئی مذکور نبودیم. یعنی شئیای که به این نام ذکر شده و بعضی از مفسرین خواستهاند این جور معنا کنند: شئیای که به نام انسان ذکر شده نبودیم. نطفه بودیم، علقه بودیم، مضغه بودیم، گوشت بودیم، پوست بودیم، استخوان بودیم، این مرحلهای که انسان میشویم و آن موقعی است که سمیع و بصیر میشویم و این حالت را پیدا میکنیم. آن آیه را هم میتوانید مطالعه کنید و چیز بیشتری بفهمید.

بخش بعدی که بنده در نظر داشتم دنبال بحث امروز بگویم ـ اگر خسته نشده باشید ـ این است که اولاً گفتیم که در ارزش گذاری انسان، بعضیها سراغ معیارهای جسمی و مادی رفته اند و بعضیها معنوی و بعضیها هر دو. گفتم روی مجموعه باید تکیه کرد، یعنی ما با مجموعه وجود مادی، معنوی و روحی امتیازاتی داریم که معرفت و نطق و بیان و درک و فکر و تجزیه و تحلیل و خلاقیت و استقامت قامت و عمل بالیدن و تسخیر دیگران و تصویر است. تمام اینها مجموعه امتیازات ما میشود. اینها معیارهای ارزش انسان است.

انسان همانبحث دوم ما این بود که آنی که انسان است، جنبه معنوی و روح و جوهر روح استمجرد ماست (با آن دو سه آیهای که خواندم)، بحث بعدی که در نظر گرفتهام که فقط عنوان میکنم و در جلسه بعد تعقیب میکنیم، این است که آیا ارزشهای انسانی که ما مطرح کردیم، مطلق است؟ به هر حال برای انسان هست؟ اگر هست یک جور خاصی میشود. ما با انسان به طور دیگری باید برخورد کنیم، یا اینکه نه، مطلق نیست و مشروط است و شرایطی دارد که با آن شرایط این امتیازات و این ارزش برای انسان هست. ارزش انسان با نبود آن شرایط نه تنها برای انسان ارزش نیست، گاهی هم تبدیل به ضد ارزش میشود. این بحث بعدی ماست. الان به سؤالاتی که رسیده، جواب میدهم. شرایط ارزش انسان و تحقق و موجودیت ارزش انسان را در بحث بعدیمان خواهیم گفت.

س ـ اگر این نظریه را بگیریم که روح میوه تکاملی جسم است، آیا با «نفخت فیه من روحی» مغایرت ندارد؟

ج ـ نه، یعنی همانی که خداوند جهان را این جوری آفریده که در این مرحله چنین میوهای حرکت جسمی میدهد، این هم نفخه روح الهی است. یعنی خداوند جوری قرار داده که جسم، این حرکت را که کرد و از این مسیر به این نقطه که رسید، این میوه از آن در میآید و این هم نفخه روح الهی است که ما آن روز گفتیم که وجود جدیدی عارض میشود.

س ـ اگر نظریه ملاصدرا را درباره شرح روح بپذیریم، نمیتوان مرحله تکاملی را براین در نظر بگیریم. زیرا هر انسانی در هر مرحلهای از جسم و سن و سال اگر بمیرد، باز روحی برایش وجود دارد. پس برای یک بچه فیالمثل این تکامل چگونه بوده و روح او چه وضعیتی دارد؟

ج ـ این از مسائل پیچیدهای است که به دنبال آن اظهار نظر ملاصدرا در آن بحث فلسفی مطرح است. البته جواب این سؤال روشن است. ولی آن مسائل زیادی دارد که خود به خود ممکن است برای شما مطرح شود و این را باید آنجا بحث کنیم. آنهایی که آنجور میگویند، نظرشان این است، ابتدا آن روحی که در بچه است، مجرد است. اما تعلقات مادیاش خیلی زیاد است. یعنی فقط بویی از تجرد دارد. رفته رفته هر چه که بر عمرش میگذرد، جنبه تجرد و قطع وابستگیهایش زیاد میشود تا به نقطهای میرسد که دیگر مثل میوهای که از یک درخت ـ موقع رسیدنش میرسد ـ خودش ول میشود و میافتد به آنجا میرسد و یعنی تعلقات او تمام میشود. مرگ را یک چیز طبیعی به این شکل توجیه میکنند. بنابراین اگر بچه در مراحل ابتدایی بمیرد، روحش آن چنان مجرد نیست که روح یک پیرمرد 70 ساله است. این روحش تعلقات مادی فراوانی دارد و ضمن این تجرد طبیعی، آنهایی که حرکت اختیاری در جهت تجرد روح دارند و اعمال مناسب میکنند، ابعاد تجرد و ابعاد توسعه جنبه تجردی روح هم بیشتر میشود که ارواح انسانهای سالم و عالم و پاک با انسانهای فاسق که هر دو مجردند، یکنواخت نیست. این با ابعاد فراوان و توسعه فراوان است و او با یک تجرد محدود که دیگر وابستگی جسمی ندارد. به هر حال روح بچه از روح پیرمرد کمتر مجرد است.

س ـ آیا احضار روح از نظر شرعی در اسلام اشکال دارد یا خیر؟

ج ـ اشکالی ندارد و مسأله ثابت شدهای نیست. از نظر اصولی برای ما قابل پذیرش است، به دلیل اینکه روح را مستقل و واقعاً موجودی مجرد میدانیم و اشکال فلسفی نداریم. اما اینکه این ممکن است و میشود روح دیگری را احضار کرد یا نه، از نظر من لااقل نیست و دلیلی هم براینکه نیست و رد شود که بگوییم نمیشود، نداریم.

س ـ آیا با توجه به گفتار شما در مورد قابل ذکر نبودن انسان قبل از دریافت لیاقت انسان و روح، صحبت مارکسیستها یعنی تقدم ماده بر شعور، ثابت نمیشود؟

ج ـ نه، آن که آنها میخواهند ثابت کنند، اصالت را در همه جهان میخواهند، به ماده بدهند. صحبت این نیست که روح انسان بعد از ماده انسان آمد. اصلاً مجرد و خدایی را قائل نیستند. اختلاف اصولی ما با آنها این است که مجرد قبل از ماده است، خدا قبل از ماده است. ماده از مخلوقات تنزل یافته آثار آفرینش الهی است. نه اینکه محال است که یک موجود مادی در مسیر خود تبدیل به یک مجرد شود، این هیچ ربطی به آن بحث ندارد.

س ـ اگر هر کاری ما انجام میدهیم، این ما نیستیم، بلکه خداست، پس ما هیچ اختیاری از خودمان نداریم.

ج ـ این سؤال کسی است که به حرف من گوش نداده است. من نگفتم این خداست. مثلی میزنم که روشن شود: الان مینویسم، اینکه من دارم مینویسم شما میتوانید بگویید که قلم دارد مینویسد. واقعاً قلم دارد مینویسد. میتوانید بگویید دست من دارد مینویسد. دست من دارد مینویسد. عوامل طولی است. در رابطه ما با خدا عوامل در سلسله طولی قرار گرفته، نه در عرض هم. میتوانیم بگوییم من دارم مینویسم. که من دارم مینویسم. میتوانیم بگوییم آن کسی که دارد مرا میگرداند و وجود مرا حفظ کرده و حرکت من با قدرت اوست، دارد مینویسد. لذا گفتم هر فعلی که در دنیا تحقق بیابد، میتوانیم، بگوییم که همین فاعلش انجام داده، بگوییم هاشمی است که دارد این کاغذ را میخواند، و همین را میتوانیم، بگوییم، خدا میخواند. برای اینکه من دارم با قدرت خدا میخوانم. پس نسبت فعل با خدا مانع اینکه نسبت آن را به خود من هم بدهید، نیست. این سلسله در طول هم واقع است، نه در عرض هم.

س ـ آیا این صحیح است که انسان را به سه بخش تقسیم کنیم: 1- جسم 2-نفس 3-روح؟

ج ـ نه، تعبیر نفس در قرآن همان روح است و این سه چیز نیست.

س ـ "به نام خدا و به نام خلق" چرا شرک است؟

ج ـ این شرک است. البته حالات شرک به آن معنا کسی نمیگوید. انسان خلق را در مقابل خدا بگذارد و چیزی را به نام خدا میخواهیم، شروع کنیم، این خودش حاکی از روحیه خاصی است که خلق را اصالتی در برابر خدا میدهد و یک نظریه غلطی که گاهی بعضیها میخواهند، بفهمند که خدا همان خلق است. البته این خیلی غلط است و بعد هم اینکه ما مخلوق خدا را در برابر خدا و در ردیف خدا بگذاریم. این از نظر ادب اسلامی درست نیست. حتماً آنهایی هم که میگویند، نمیخواهند بگویند که اینها شریک خدا هستند. من هم نمیخواهم بگویم شرک به آن معناست. به هر حال از نظر ادب اسلامی درست نیست.

س ـ نظری هست براین معنا که اصولاً نباید بین انسان و ملائکه مقایسه کرد. زیرا از دو مقوله جدا میباشند و هر کدام امکان وجودی که شایستهاند، دارند و درست نیست که این دو مقایسه شوند. لطفاً توضیح دهید.

ج ـ در تفسیر آیه «و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلاً» گفتم کثیری که انسان بر آنها فضیلت داشته باشد و صاحب عقل و فکر باشد که با "مَن" آمده ما کسی را غیر از جن و ملائکه نمیشناسیم و لذا مفسرین گفتهاند که منظور آنها هستند.

س ـ آیا کافر همان زندیق و دهری است؟ اگر نیست آیا یک کارگر ماتریالیست کافر است یا زندیق و دهری؟

ج ـ نه، کافر یک چیز اعم است. انواع و اقسام کافر داریم: منکر خدا، منکر رسالت پیغمبر(ص)، منکر معاد، منکر ضروری دین هم اگر به انکار برگردد، کافر است. زندیق که میگویید، دهری یک لفظ خاص بود. آیهای در قرآن است که میگوید: «وَ قالُوا ماهِیَ اِلّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا اِلاَّ الدَّهْرُوَ ما لَهُمْ بذلِکَ مِنْ عِلْمٍ اِنْ هُمْ اِلّا یَظُنُّونَ».[22]  به آنها دهری میگفتند، چون میگفتند اصلاً دهر عامل مرگ و حیات است. دهر هم تعبیری از زمان است. منتها قدری لطیفتر از زمان. اینها یک تیپ خاصی بودند که به نام دهری شناخته شدهاند والا کافر هم هستند. یعنی کافر اعم است. مثل اینکه ما میگوییم انسان، انسان زن، انسان مرد، انسان ایرانی، انسان عراقی و ...، کافر هم انواع مختلفی دارد که در میآید. یک کارگر ماتریالیست هر که میخواهد باشد. آدمی که ضدخدا باشد و ماتریالیست باشد، یعنی برای ماده اصالت باشد، کارگر که هیچ، اگر مبارزه کند و زیر شکنجه هم بمیرد، کافر است. کافر به آن معنایی که هست، با صراحت آمد که کسی که خدا را قبول ندارد و منکر خداست، کافر است. به اصطلاح شرعی کافر است. اما اینکه حالا آمدهاند توجیه کردهاند که کافر یعنی پوشاننده و کسی که میپوشاند و ...، اینها مسائل دیگر است. البته ما دو جور کافر داریم: کافر قاصر و مقصر. کسانی که شرایط درک حق برایشان پیش نیامده و تقصیر ندارند، قاصر هستند. رفتار خدا با اینها جور دیگری هست. آن مسأله دیگری است. مقصر آن است که امکان تحقیق و درک هم برایش پیش آمد و تعصب یا تمایلات غلطش باعث شد که حقیقت را درک نکند. حکم اینها با هم فرق دارد.

س ـ لطفاً بفرمایید که روح محاط بر جسم است یا در داخل این بدن است؟

ج ـ این برداشتی که از مجرد دارید، باز شبیه برداشتی است که از ماده دارید. به همین دلیل سؤال میکنید محاط یا داخل. انگار که چیزی را میخواهید پیدا کنید که یا در ظرفی قرار بگیرد یا در اطراف آن. اصلاً ما چون نمیتوانیم با این ابزار مادی، مجرد را حس و درک کنیم، به آن معنا تصورش هم برایمان مشکل است. مجرد محصور در زمان و مکان نیست، نه میتوانید بگویید در داخل است و نه میتوانید بگویید احاطه دارد. همه جا حضور دارد و هست. گرفتار زمان نیست و بُعد زمانی اسیرش نمیکند. به زمان خاصی محدود نمیشود و در مکان خاصی هم محدود نمیشود. لذا این سؤالتان به آن شکل نمیشود، جواب داد.

س ـ در چه زمانی روح به انسان دمیده میشود؟ آیا در شکم مادر یا در زمانی که به دنیا میآید؟

ج ـ در رحم مادر است که دمیده میشود. این حالت انسانی پیش از تولد است.

س ـ به طور خیلی مختصر چگونگی راه و روش تحقیق و سیر مطالعه و بررسی کلی از آیات قرآن را بفرمایید.

ج ـ این یک بحث دیگر در روش تفسیر است. مربوط به بحث ما نیست. همین سبکی که ما الان داریم کار میکنیم، شما میتوانید آیات مشابه را مربوط به همین مباحث پیدا و تعقیب کنید. یعنی اگر آیات یک موضوع را با هم مطالعه کنید، بهتر میفهمید تا اینکه آیات متفرق را به ترتیب بخوانید.

س ـ آقای رفسنجانی! چرا به نمایندگان اجازه نمیدهید که شهادت خود را بدهند؟

ج ـ چطور اجازه نمیدهیم؟ آن موردی که بود، مربوط به آقایان حجتی و محلاتی بود. اصولاً آنچه که باید گفت شهادت است، یعنی اضافه بود و نمیبایست میآمد. در آیین نامه شهادت نبوده است. چون در دوره قبل از من روشن شده بود که بگویید شهادت بدهند. ما نخواستیم تخلف کنیم. شهادت یعنی حرفهایی که گوینده زده، اگر من میدانم او راست میگوید، بگویم این راست است. نه اینکه چیزی از خودم اضافه کنم و حرفی که او نزده، بزنم. چون خیلی کسان میتوانند بلند شوند و به نفع او سخنرانی کنند. اگر میخواست سخنرانی کند، باید قبلاً وقت میگرفت و همان اول به عنوان موافق یا مخالف اسم مینوشت. بنابراین، آقای محلاتی بلند شدند به جای اینکه حرفهای آقای سلامتیان را تأیید کنند، رفتند سراغ اینکه امام روزی گفتهاند رئیس جمهور را باید تضعیف نکنید، فلان نکنید. این اصلاً خارج از شهادت بود و من باید جلوی ایشان را میگرفتم. آقای حجتی اصلاً شهادت نداد. ایشان خواستند سؤال کنند که اصلاً خارج از حق نمایندهها بود. در آن جلسه ایشان تخلّف آیین نامهای داشتند و من هم وظیفه داشتم، نگذارم سؤالی پیش بیاید. واّلا ممکن است همان موقع 100 سؤال پیش بیاید و وقت مجلس بینهایت گرفته شود.

س ـ و آیا حزب گرایی در اسلام حرام نیست؟

ج ـ اگر انسان حقایق را به خاطر حزب با تعصبات گروهی بخواهد بپوشاند، حرام است. هر گرایش تعصبی که بخواهد مانع اظهار حق شود، حرام است. حالا این فامیل گرایی باشد، پدر گرایی باشد، امام گرایی باشد، هر چه میخواهد باشد و حزب هم مثل یکی از همانهاست. اما خود حزب چیز مقدسی است و الان تشکل از وظایف ماست. تحزب به معنای اختلاف نیست و در اسلام ممنوع نشده است و در صدر اسلام گروه علی(ع) به نام حزب علی شناخته میشدند.

س ـ چند هفته قبل روزنامه آزادگان نوشت: انشعاب در "سازمان مجاهدین خلق". شما در سخنرانی خود در تلویزیون در بحث کفر و نجس بودن آنها گفتید یکی از اعضای مرکزی سازمان با این سخن و طرفداری از مارکسیستها زیاد موافق نیست. اگر ممکن است نام ببرید.

ج ـ من اسمش را بردم و در روزنامهها گفتم که آقای رئیسی جزو کسانی است که منشعب شده است. گفتند سه نفر منشعب شدهاند که یکی آقای رئیسی بود. من در لندن که بودم جزء مجاهدین بود و آمد از دست گروه مرکزیشان که در خاورمیانه تغییر مواضع را پذیرفته بودند و اصرار داشتند که به بچههای دیگر بقبولانند، پیش من شکایت کرد و راه چارهای برای نجات خود میخواست که من به آن حرف اشاره داشتم.

            والسلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته