س) بسم الله الرحمن الرحیم، درباره پنج ویژگی حضرت آیتالله مهدوی کنی، با حضرتعالی صحبت میکنیم. در فضای خودمانی، میخواهیم حرفهای درباره ایشان را از افراد مختلف بشنویم. قطعاً حضرتعالی به عنوان گنجینه صحبتهایی که تا به حال بیان نشد، ما را در راستای شناخت ایشان کمک میکنید. مصاحبه از 24 مهرماه تا 29 مهرماه که روز رحلت ایشان است، در 5 برنامه 10 دقیقهای از صداوسیما پخش میشود. تلویزیون سال گذشته بدون دلایل واضح، اما غیر عمد، خیلی به سالگرد ایشان نپرداخت. امسال طبق دستور ریاست سازمان، پنج شبکه 2، 3، مستند، افق و قرآن به این برنامه میپردازند.
مطمئنیم صحبتهای حضرتعالی بر غنای برنامهها میافزاید. به هر حال از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، تشکر میکنیم. حضرتعالی از رفقای قدیمی و با معرفت ایشان بودید و هستید. متقابلاً از طرف ایشان هم در برهههای مختلف به شما عرض ارادت و احترام میشد. ایشان را به عنوان یک شخصیت فراجناحی قبول داشتید؟
ج) بسم الله الرحمن الرحیم، هر وقت بحث آیتالله مهدوی میشود، به خاطر انسی که با ایشان داشتیم و به خاطر سوابق زیاد، یک مقدار متأثر میشوم. از همان سالهای اول که به قم آمدیم، با ایشان آشنا شدیم. به همراه برادرشان، آقا مهدی در قم بودند که رفتوآمدهای طلبگی داشتیم. چند سال که گذشت، آیتالله بروجردی، تصمیم گرفتند که باید گروهی از طلبهها، زبان خارجی و علوم جدید را یاد بگیرند تا بتوانند مبلّغانی به خارج از کشور بفرستند. در دوره اول 10 نفر انتخاب شدند که من و آیتالله مهدوی جزو آنها بودیم. زمان آن، تابستان بود که حوزه تعطیل بود و ما در تهران مانده بودیم و درس میخواندیم. آقای مهدوی که اهل «کن» بودند، در تهران بومی به حساب میآمدند.
طی آن دوره، انس ما بیشتر شد، چون در مسیر برنامهای بود که قرار بود بعدها سرنوشت مشترکی داشته باشیم. آن دورهها گذشت و به مبارزه رسیدیم که وضع خاصی پیدا کردیم. چون اهل مبارزه باید برای همدیگر اهل سرّ و راز باشند. این حالت همیشه بین ما و ایشان بود.
ایشان هم خیلی مواظب و هم در مبارزه عمیق بودند. منتها خیلی تظاهر نمیکردند. مسجدشان خیلی خوب بود و جمعیت خوبی میرفت. حیف بود که آن پایگاه را از دست بدهیم. به همین خاطر حفظ میکردند. سرانجام در مبارزه، با یک پرونده و در یک زمان به زندان افتادیم. آقای لاهوتی، ایشان و من، در یک پرونده مشترک، در کمیتهای که به آن «ضد خرابکاری» میگفتند، بودیم.
یک ماه اولی که در کمیته بودیم، سخت بود. نمیدانم بر ایشان چه گذشت، ولی بر من آن روزهای اول خیلی سخت گذشت. قاعدتاً ایشان هم مثل من بود.
زمانی دیدیم که آمدند و خیلی با احترام مرا به اوین بردند. روز بعد دیدیم آقای لاهوتی و آقای مهدوی را هم آوردند. خودم که رفتم، دیدم آیتالله منتظری، آیتالله ربّانی شیرازی و افراد دیگر را هم از قبل برده بودند. آیتالله طالقانی را هم آورده بودند که کم کم اضافه شدیم. شاخصهای شخصیتهای مبارز در اوین جمع شده بودند.
گویا در همان مقطع سیاست رژیم عوض شده بود. یعنی تشخیص داده بودند که باید رفتار بهتری با روحانیت انجام بدهند تا انگ ضد دینی که به آنها خورده بود، کمی پاک باشد. چون اکثر جامعه به خاطر مسایل مذهبی با آنها مخالفت میکرد. بالاخره فضای جدیدی به وجود آوردند. ده، پانزده نفر از ما را در آن بند نگه داشتند که با هم بودیم. پس از آن تا سالها زیر یک سقف و در یک اتاق، با هم زندگی میکردیم. برنامههای مشترک و جلسات انس داشتیم. پس باید در آن مدت خیلی خوب همدیگر را شناخته باشیم.
من، آقای مهدوی را حقیقتاً عالم متدیّن و عارفی شناختم که هیچ چیز در زندگی، ایشان را از وظایف فکری و دینی جدا نمیکرد. اهل مزاح و شوخی هم بود و گاهی حرفهای خاصی هم میزدند، ولی واقعاً متدیّن بود و اگر در مسألهای تشخیص میداد که وظیفهاش است، انجام میداد و هر چه را تشخیص میداد که نباید انجام شود، به هر قیمتی انجام نمیداد. آرام هم بود.
البته ایشان زودتر از من آزاد شد. دو سال ماند و آزاد شد و محکومیت من 3 سال بود که بعد از آن آزاد شدم. وقتی بیرون آمدیم، مبارزات اوج گرفته بود که باز هم در جلسات با هم سروکار داشتیم. میبایست کارهای مبارزه را در جلسات سامان بدهیم.
کارها خیلی وسیع بود و نیاز به کارهای زیادی داشت تا جمعیت زیادی که در خیابانهای سراسر کشور بودند، ساماندهی شوند. همکاری تنگاتنگی داشتیم.
بعد از پیروزی انقلاب هم، به خاطر روحیات خاصی که داشت، یعنی مسجدی بود و ارتباطات انسانی خوبی داشت، مسؤولیت کمیته انقلاب به آیتالله مهدوی واگذار شد. البته حق ایشان بیش از اینها بود، منتها برای ایشان فرق نمیکرد و میخواست خدمت کند. هر جا که بود، مخصوصاً وقتی امام دستور میدادند، کارها را به بهترین شکل انجام میدادند. ایشان در کمیتههای انقلاب نقش ارزندهای برای حفظ آرامش داشتند.
بعدها تا آخرین لحظات عمرشان که در حیات بودند، انواع ارتباطات و دوستیها را داشتیم. این وضع شناخت من از ایشان است. ایشان را انسانی شناختم که تابع وظیفه و تشخیص بودند. با همه رابطه داشت. اینگونه نبود که در جریان چپ، راست و یا رادیکال باشد. البته رادیکال نبود، اما افکار اقتصادی ویژهای داشت. در چند چیز صاحبنظر بود. یکی اقتصاد اسلامی و یکی اخلاق اسلامی بود که عمرشان را در این راه گذرانده بودند. در فقه هم یک عالم کامل و اهل اجتهاد بود. نمیدانم از کسی تقلید میکرد، یا نه؟ بعید است. چون دانش ایشان در سطح خوبی بود. اخلاقشان هم بسیار ستودنی بود. من هم همیشه ایشان را یک دوست، همکار و همرزم میشناختم.
س) در بحث فراجناحی بودن ایشان بیشتر صحبت کنید. درست است که ایشان همیشه سعی میکرد اختلافات سیاسی را کم و برای ایجاد وحدت کمک کند؟
ج) کاملاً اینگونه بود. وحدت امت اسلامی، مخصوصاً در مبارزه و خطرهای جاری، ضروری بود و ایشان جزو دلسوزترینهای انقلاب و نظام بود. اهل تفرقه نبود. یک بار در جایی سخنرانی کرد و گفت: «اختلاف نظر اشکالی ندارد. تا جایی که اختلاف نظر است، گاهی منافعی دارد و از آن علم به دست میآید و چیزهای جدید کشف میشود. اما آنچه که اشکال دارد، نزاع است.» نزاع، از لحاظ اسلام باعث فشل شدن جامعه میشود. این را قرآن صریح میگوید. ایشان بین اختلاف نظر و نزاع فرق میگذاشت. جامعه با اختلافنظر جلو میرود. گاهی دو یا پنج حزب که در جامعه فعالیت میکنند، با هم اختلافنظر پیدا میکنند که اشکالی ندارد. چون انسانها اینگونه هستند، اما نباید نزاع کنند.
ایشان هیچ وقت در نزاع وارد نمیشد و هر جا میتوانست، نصیحت میکرد. انصافاً در حیاتشان عالم مفیدی برای انقلاب بودند.
(در این لحظه آقای میرلوحی، داماد آیتالله مهدوی کنی هم وارد جلسه شد که پس از احوالپرسی، آیتالله هاشمی رفسنجانی پرسیدند:) حال اعضای بیت و بازماندگان آقای مهدوی چگونه است؟
آقای میرلوحی: خوب هستند. حاج خانم و آقا سعید و همه بچهها خوبند و سلام میرسانند.
ج) داشتیم حرفهای خود را درباره آقای مهدوی میزدیم.
س) حضرتعالی به نکتهای اشاره کردید که آقای مهدوی به آنچه که عقیده و اعتقاد داشت، عمل میکرد. در برهههای مختلف انقلاب، اگر میخواست برای مسؤولیتهای متعدد وارد شود، خیلی راحت وارد میشد و مسؤولیتهای مختلف را میگرفت. روند را که بررسی میکنیم، میبینیم ایشان بیشتر شیفته انقلاب بود تا قدرت. ارزیابی شما چیست؟
حضرتعالی در بحث خبرگان سال 88 کلامی دارید که «از آقای مهدوی خواهش کردم که ریاست خبرگان را بپذیرند»، متقابلاً آقای مهدوی هم گفته بودند: «حضرت آقای هاشمی این کار را به من تفویض کردند.»
ج) همان اول گفتم که در بین ما، از لحاظ سن جلوتر بودند. دانش ایشان هم معلوم بود، چون خیلی درس خوانده بودند. جهات اخلاقی و شخصیتی ایشان هم برجسته بود. وقتی از ایشان خواستند که مسؤولیت کمیتههای انقلاب را بپذیرد، با رغبت تمام وارد شد. در حالی که غیر از ایشان، اگر کسی در حد ایشان بود، آن مسؤولیت را نمیپذیرفت. چون در شورای انقلاب بود و سمتهای بالایی داشت.
اما وقتی تشخیص داد که الان کمیته انقلاب، انسانی مثل ایشان را میخواهد، پذیرفت. چون باید کسی بود که با همان اخلاق، رویه و با همان شناخت، وارد شود. ایشان در مبارزه عمیق بودند و خیلیها را میشناختند.
نمیتوانستیم مسؤولیت این کار را به یک شخصیت نا آشنا بدهیم. نیروهای مبارز سراسر کشور در کمیتههای استانها و شهرستانها بودند. حتی در مقطعی مخلوط شده بودند و مبارزین جلودار کمیتهها بودند. ایشان از این جهت فرد مناسبی بود که خاضعانه پذیرفتند و خیلی خوب هم عمل کردند.
بعدها شرایطی پیش آمد که وزیر کشور شدند. در آن مقطع هم تا زمانی که لازم بود، به وظایف خویش عمل میکردند. در مقطعی، نخست وزیر شدند و وقتی میخواستند شخصیت دیگری را بیاورند، نه اعتراض و نه دعوا کردند. با آرامش تمام به کار خود برگشت. شیفته مقام نبود. شیفته خدمت بود. این تعبیر را برای آیتالله مهدوی واقعی میدانم. هیچ تعارفی نیست. هر کاری که فکر میکرد مفید است و بدون مشکل به ایشان پیشنهاد میکردند، میپذیرفت و عمل میکرد. تا آخر عمر هم اینگونه بود.
در خبرگان، مسایلی داشتیم. یعنی من مناسب نمیدیدم که انسانهایی از جناح تند، رئیس خبرگان شوند. لذا نامزد میشدم. واقعاً آقای مهدوی را از خودم شایستهتر میدانستم. در آن مقطع بعضیها که با من مخالف بودند، حرفهایی میزدند و کارهایی میکردند، اما رفتار آیتالله مهدوی به گونهای بود که آن مسایل درباره ایشان مطرح نبود. در این مسایل دوست و دشمن جدا از هم، نداشتند. با همه رفیق بودند و با همه برخوردهای دوستانه داشتند.
البته گاهی آدمهای نابابی بودند که ایشان نمیخواستند با آنها کار کنند. به همین مناسبت، من ایشان را برای ریاست خبرگان مناسب دیدم. به آقای امامی کاشانی گفتم که به ایشان بگویید که اگر این لطف را بکنند و نامزد شوند، من از ایشان ممنون میشوم. چون دیگر احساس مسؤولیت نمیکنم. الان در مجمع هستم و بیش از مجمع، وقت ندارم. آن مسئولیت برای من یک کار اضافی است. الان یک عضو خبرگان هستم که اگر مسؤول باشم، باید در خیلی جهات کار کنم.
ایشان اول امتناع میکردند و خیال میکردند تعارف است. گفتم: به ایشان بگویید که تعارف نیست و یک درخواست جدی است. البته در آن مقطع مریض بودند و به خاطر بیماری، عذر موجهی داشتند. گفتم: اینجا کار زیادی ندارد. در سال 2 اجلاس دارید که میآیید و در بقیه مواقع، اگر خودتان بخواهید، کاری میکنید و اگر نخواهید، کارهای اجباری نیست. فقط جلسات هیأت رئیسه است.
بالاخره ایشان قانع شدند و در روز آخر، وقتی برای جلسه تشریف آوردند، با ویلچر وارد صحن شدند. حتی تا مجلس را هم با «بارانکارد» آمده بود. در سالن بیرون از صحن جلسه، روی آن دراز کشیده بودند. من، قبل از اینکه وارد جلسه شوم، پیش ایشان رفتم و دیدم.
واقعاً در آن مقطع فداکاری کرد. چون احتیاجی به سمت نداشت. آقا هم راضی بودند. از ایشان پرسیده بودند که استقبال کرده بودند. خودم هم به ایشان رأی دادم. وقتی با رأی خوب پیروز شدند، از صندلی پایین آمدم تا ایشان بیایند. آن کار را با عشق کردم. ایشان هم آن قدر در مسایل اخلاقی قوی بود، هیچ وقت نگفتند که خودم رأی آوردم. حتی پیش آقا در سخنرانی گفت: «آقا هاشمی به من تفویض کرد.» خیلیها به ایشان انتقاد کردند که چرا این حرف را گفتی؟ نمیدانم جواب ایشان چه بود.
واقعاً مجسمه اخلاق بود. کتاب اخلاقی نوشتند که در بحثهای اخلاقی نماز جمعه از آن کتاب استفاده میکردم. نکاتی داشت که در نماز جمعه قابل بهرهبرداری بود.
س) اشاره خیلی خوبی به محور اخلاق کردید. حضرتعالی، آنگونه که ما استنباط کردیم، معتقدید که ایشان یک انسان دیندار و سیاستمدار بودند. میخواهیم به وجه دینی ایشان بپردازیم. کدام خصیصه شخصی ایشان را براساس حدود 70 سال شناخت، بیشتر میپسندیدید؟
ج) هر یک از مسایلی که میگویم، در جای خودش صدق میکند. اولاً واقعاً عالم بود. یعنی حفظی نبود. عالم عالم و مجتهد واقعی بود. در اوین که شبها مینشستیم، مجموعه ما با هم بحث میکردیم که در دانش خویش صاحب نظر خوبی بود. مضافاً مطالعات خوبی در اقتصاد داشت که نکات جالبی از ایشان میشنیدیم. آن علمشان و آن هم تدین ایشان بود. مدتها با هم در یک اتاق زندگی میکردیم. میدیدم که هر کاری را که انجامش را برای خود واجب بداند، هیچکس نمیتواند مانع شود. هر کاری را که نخواهد بکند، کسی نمیتواند او را مجبور به انجام کند. به وظیفهاش عمل میکرد و این برای من خیلی مهم بود.
از لحاظ اخلاق رفتاری هم انسان عارفی به نظر میرسید که رفتارش بر دیگران تأثیر داشت. در همه ابعاد، ایشان را در حد خوب میدیدم. سیاستمداری، درک خاصی است که ایشان داشتند. در مواردی که سؤال کردید، چیزی در ایشان کم نمیدیدم.
دانش فقهی، اسلامی و قرآنی، اصل و سرآمد ویژگیهای ایشان بود که برای خودشان هم از همه مسایل بالاتر بود. یا روحیه تعبدشان، برای هر انسانی ارزشمند و والاست. همه اینها با هم خوبند. او همه را داشت.
س) قبول دارید که شاگرد خوبی برای حضرت امام(ره) بود؟
ج) بله، مخلص امام(ره) بود. مقداری هم صریح بود. من هم اینگونه بودم. اگر نکتهای را لازم میدیدیم که به امام بگوییم، ولو برخلاف نظر امام بود، میگفتیم. ایشان هم این کار را میکرد.
س) خاطرهای دارید که شخص حضرتعالی با آقای مهدوی خدمت امام رسیده باشید و دربارهی یک مسأله بحث کرده باشید؟
ج) یادم نیست، حتماً خاطراتی داریم. چون خیلی با هم خدمت امام میرفتیم. کاش قبلاً این سؤالات را میفرستادید. از حفظ خاطرهای به ذهنم نمیآید. الان یک دفعه پرسیدید. امام هم از ایشان حرف شنوی داشتند. یکی از اعاظم و رفقای خوب ما، تألیفی داشت که میخواستند چاپ کنند. ایشان درباره آن تألیف، نظراتی داشت. پیش امام رفت و گفت: به نظر من الان مصلحت نیست که این کتاب چاپ شود. جالب است که آن کتاب چاپ نشد. امام به آن شخص خیلی اعتماد داشت، ولی نظر آقای مهدوی را قبول کرد. به نظر من امام در جاهای مهم، روی حرف ایشان حساب میکردند.
س) به تأسیس دانشگاه امام صادق(ع) میرسیم. اول انقلاب چه اتفاقی افتاد که ایشان همه کارها را رها کرد و سراغ دانشگاه رفت؟
ج) اول خیلی مشغول این کار نبود. چون در دورههای اول، ایشان گرفتار کارهای میدانی بود. وقتی به این فراغت رسیدیم که ایشان به کار دانشگاه بپردازند، وارد شد. البته جای این کار در انقلاب خالی بود. دانشگاه داشتیم. حتی دانشگاه آزاد هم داشتیم که به شکل وسیع کار میکرد. ولی آنچه که لازم بود، تمرکز روی تربیت مبلّغان واقعی بود تا نیروهایی را تربیت کنند که وقتی وارد پستهای کشوری میشوند، متعبد و واقعاً مسلمان ـ نه از نوع مسلمان افراطی ـ باشند. روحیه اعتدالی در ایشان قوی بود. البته در دانشگاه امام صادق(ع) آدمهای افراطی هم بودند که همیشه تندروییهایی داشتند. آنها با ایشان خیلی گرم نبودند. ایشان هم به آنها توجهی نمیکرد. اما هدفشان تربیت نیروهای خوب بود که موفق بودند.
خوشبختانه جریانی برای دانشگاه پیش آمد که خداوند به ایشان کمک کرد. البته در سؤالات شما نبود، ولی میگویم.
مرحوم تولیت، چون اولاد و میراثبری ـ جز در طبقه سوم و چهارم ـ نداشت، اموال زیادی داشت. در دوران مبارزه به فکر افتاد که اموالش را به عنوان «تشکیل دولت اسلامی» ببخشد. عنوانش را این قرار داد تا در اختیار مبارزه باشد.
من هم از پیش در جریاناتی با آقای تولیت آشنا بودم. از من خواست که کمک کنم. ما کمک کردیم. زمینهای بایر زیادی اطراف قم داشتند که خواستیم آنها را تبدیل به پول کنیم تا به درد کار بخورد. روند بحثها، طولانی است. ایشان مقداری از اموال خود را برای همسرش، طاهره خانم، جدا کرد و بقیه را برای این کار گذاشت. یک سند معتبر درست و هیأت امنایی تشکیل شد که مهندس بازرگان، آقای دکتر باهنر، آقا سید احمد صدر، مهندس حریرچی و من بودیم. پنج نفر بودیم. هر پولی تهیه میشد، میترسیدیم که رژیم نگذارد کاری انجام دهیم. خود ایشان گفت: خارج بگذاریم که محفوظ باشد. هزینههای خارج را میپردازیم و بقیه برای حکومت اسلامی میماند.
به نام خودشان حسابی در لندن باز کردند. ما دخالتی نداشتیم. پولها را به آنجا میبردند. آن موقع سه، چهار میلیون پوند در آن حساب جمع شده بود.
(در این لحظه وقفهای در سیستم فیلمبرداری ایجاد شده بود که وقتی دستاندرکاران تقاضای فرصت کردند، آیتالله هاشمی رفسنجانی روی به آقای میرلوحی کردند و پرسیدند:) الان وضع دانشگاه خوب است؟
آقای میرلوحی: الحمدلله. آقا حکمی دادند که 11 نفر را به عنوان اعضای هیأت امنا معرفی کردند. آقای آملی لاریجانی، یک نفر دیگر، آقا سعید و بنده را هم عضو کردند.
ج) به هر حال آن پول بود که یک مقدار در لبنان هزینه شد و یک مقدار را هم به اعضای نهضت آزادی داد که در آمریکا مبارزه میکردند. به خاطر هزینهها، مبلغ مختصری داد. آقای تولیت، قبل از پیروزی، در فرانسه خدمت امام رفت و گفت: این اموال را در اختیار شما میگذارم. یعنی در اختیار امام بود. امام هم که خودشان نمیتوانستند رسیدگی کنند. به من و آقای حاج مهدی عراقی و آقای منتظری (و شاید هم آقای مطهری)، یعنی به ما سه نفر واگذار کردند تا بگردانیم. من به خاطر مشغلهها نمیرسیدم. چون بعد از انقلاب واقعاً گرفتار شده بودم.
اعضای نهضت آزادی با کمک همسر آقای تولیت، آییننامه و اساسنامه جدیدی درست کردند. اداره میکردند، قانونی نبود، اما چون وارد شدند، ما کاری نداشتیم. کارهای بدی نمیکردند. از اموال در کارهای خود استفاده میکردند.
در مقطعی پول لندن مطرح شد. آقایی به نام موسی خان که قاضی دیوان عالی کشور بود، ـ گویا پسرخاله با واسطه آقای تولیت بود، یعنی طبقه چهارم وارثان بود ـ در خارج شکایت کرد و گفت: من وارث آن پول هستم. انگلیسیها هم همین را بهانه کردند و پول را نگه داشتند و گفتند: اختلافات خود را حل کنید و بیایید.
آیتالله موسوی اردبیلی که رئیس قوه قضائیه بودند، خیلی تلاش کردند که مسأله را حل کنند، اما حل نشد و به همان شکل ماند. پول در حساب لندن بود و استفادهای نمیشد. وقتی اختلافات زیاد شد، دوباره به امام مراجعه کردند و امام به آقای منتظری واگذار کردند و گفتند: ایشان آنجا را اداره کنند.
آیتالله منتظری هم گویا خمسی از پول را برداشتند و بقیه را به دانشگاه امام صادق(ع) دادند. زمینهایی در قم و مستغلاتی در تهران و پول لندن بود که اموال زیادی میشد. البته پول در لندن مانده بود و نمیتوانستند بگیرند.
وقتی آقای مهدویکنی در دانشگاه امام صادق(ع) رئیس شدند، کار جالبی کرد. یعنی یکی از بازاریان، آقای زمرّدیان را به لندن فرستاد که بالاخره با موسی خان نشستند و تفاهم کردند که 15 درصد را به او بدهند و بقیه را بردارند. آن مبلغ را دادند. البته آن 3 میلیون پوند، در این مدت به 16 تا 17 میلیون دلار رسیده بود که دلار وضع خوبی داشت. الحمدلله آن پول برای دانشگاه در اختیار آقای مهدوی قرار گرفت.
پشتوانه مالی دانشگاه با آن پول و با امکاناتی که در قم بود، تقویت شد. یعنی خداوند به ایشان کمک کرد. آن پول که برای حکومت اسلامی ذخیره شده بود، به دانشگاهها رسید که هدفش تربیت تحصیلکردهگان اسلامی بود. الحمدلله هنوز هم استفاده میکنند.
س) در بحث ولایتمداری آقای مهدوی کنی، میگویند وظیفه خود میدانست که چه در زمان امام و چه در زمان مقام معظم رهبری، همیشه محکم از ولایت حمایت کند. این موضوع را چگونه ارزیابی میکنید؟
ج) ایشان قبل از انقلاب با آیتالله خامنهای رفاقت و صمیمیت داشتند. خدمت امام هم بود و همه ما شاگرد امام، آن هم شاگرد مخلص بودیم. امام از همه ما ممتازتر بودند. عرفان، توکل و روحیات خاص امام برای همه ما درس بود. همه ما ارادت داشتیم و مخلص بودیم. آقای مهدوی هم مثل همه ما بود.
در زمان امام آنگونه بود. در زمان آیتالله خامنهای هم ایشان را به عنوان ولی فقیه قبول داشتند. قانون اساسی را هم کاملاً قبول داشتند. مثل همه ما بود که هر وقت ولی فقیه حکم کند، همه وظیفه دارند که بپذیرند. یعنی ناچارند، چون واجب است. ولی اگر در حدّ اظهارنظر باشد، هرکس نظری دارد، میتواند خدمت ایشان بگوید. ما در زمان امام اینگونه بودیم و در زمان آیتالله خامنهای هم اینگونه هستیم. یعنی اگر نظری داشته باشیم، با ایشان مطرح میکنیم. آیتالله مهدوی از ما صریحتر بودند. ولی دعوا و مخالفت نمیکردند. حرفهای خود را میزدند و اگر لازم بود، تذکر میدادند. بارها با ایشان درباره این مسایل صحبت کردم. راه حفظ انقلاب را این میدانستیم. همین الان اگر محوری مثل ولایت فقیه واجب الاطاعه در ایران نداشته باشیم، کشور در خطر است. چون اختلافات قومی، مذهبی و سیاسی که الان کمی از اختلاف گذشته و به نزاع سیاسی رسیده، به محوری واجب الاطاعه لازم دارد که عقیده آقای مهدوی همین بود و همه ما این کار را میکردیم.
جایی ندیدم که ایشان در موضوعی با ولایت مخالفت کرده باشد. آشنایی و همکاریهای ما هم طولانی مدت بود. ندیدم که نسبت به نظرات ولی فقیه مخالفت عملی کرده باشد.
س) اول سخنان فرمودید: بعد از فوت ایشان، هر وقت صحبت آقای مهدوی میشود، متأثر میشوم. تا به حال برای یاران اول انقلاب، مثل آقای بهشتی، آقای باهنر و آقای مهدوی، دل تنگ شدهاید؟
ج) دل تنگی که بنشینم و غصه بخورم، نه. همین الان که دارم با شما حرف میزنم، احساس کمبود میکنم. همین کسانی که اسم بردید، برای من عزیز بودند. شخصیتهایی بودند که اگر در انقلاب نبودند، در غیاب امام که سالها در تبعید بودند و ارتباط زیادی با ایشان نداشتیم و گاهی بیانیه میدادند، انقلاب ادامه پیدا نمیکرد. اما دیدیم که راه امام در غیاب ایشان ادامه پیدا کرد. البته آدمهای خاص، معدود بودند، ولی جامعه و مبارزه را اداره میکردند.
س) جمعبندی و توصیه حضرتعالی را میشنویم.
ج) جمعبندی من این است که آیتالله مهدوی یک روحانی کاملاً موفق بودند. البته برادرشان، آقای مهدی هم واقعاً شایسته هستند، هر چند مثل اخوی خود بروزات ندارند، اما روحاً آنگونه هستند. این دو نفر مثل هم بودند. از زمانی که در قم اینها را شناختیم، همیشه با هم و مثل هم بودند. اینجا هم با هم بودند.
آقای مهدوی مقبولیتی در مجموعه نیروهای انقلاب در داخل کشور داشت که مخالف خیلی کم داشت. البته افرادی هستند که به هر دلیلی با انسانها مخالفند. ایشان یک چهره محبوب بودند. ما وظیفه داریم و شما هم خیلی وظیفه دارید که شخصیت ایشان را که به صورت طبیعی کسب کرده بود و خداوند به ایشان عنایت داشت، حفظ کنیم و نگه داریم.
در بین علما، نامداران زیادی وجود دارند، نمیخواهم بگویم کسی مشکل دارد، ولی برای اینگونه آدمها، ویژگیهای خاص میبینم. هواوهوس بر آیتالله مهدوی حاکم نبود. هیچوقت اسیر دنیا نشد. این جزو صفات روشن ایشان برای من است. جای ایشان خالی بود. اگر بودند، مطمئن بودیم که یک سنگر محکم برای انقلاب و خودمان داریم.
س) خیلی تشکر میکنم که این وقت را در اختیار ما قرار دادید.
آقای میرلوحی: امیدوارم سالها زنده باشید تا بتوانیم از شما استفاده کنیم. درخصوص آیتالله مهدوی سؤالاتی داریم که شخصی چون حضرتعالی میتواند پاسخ دهد که فکر نمیکنم به جلسه امروز برسد. ولی اگر وقت دیگری تعیین کنید، خدمت شما میرسیم. چون ایشان نکات خوبی در خاطرات خود دارند. مثلاً خاطرهای هست که خودشان مصلحت ندیدند آن را خیلی باز کنند. در خاطرات خود سربسته گفتند. حتی وقتی با آقای روحانی، مصاحبه کردند، گفتند: آن موضوع را حذف کنید.
از جمله، باند کذایی است که در اصفهان ایجاد شد که ترورها و کشتن شهید بحرینیان و آیتالله شمسآبادی کارشان بود که بعدها معروف به باند مهدی هاشمی و بیت منتظری شد. خیلی حرف داشتند که گاهی در منزل میگفتند، اما صلاح نمیدانستند چاپ شود.
مخصوصاً چون مهندس شهید بحرینیان، فرمانده کمیته اصفهان و منصوب ایشان بود که آنها ترورش کرده بودند و تعدادی دیگر از قتلهایی که انجام شد. ایشان سفری از طرف امام به اصفهان داشتند. هم وزیر کشور، هم فرمانده کمیته و هم عضو شورای انقلاب بودند. امام فرستاده بودند که آن اختلافات را حل کنند. درگیری بین سپاه و کمیته جدی شده بود که حتماً در جریان مسایل فلاورجان و دلیجان هستید. ده، یازده قتل اتفاق افتاده بود که یکی شیخ قنبرعلی بود که پس از قتل، یا چال میکردند و یا لای جرز دیوار میگذاشتند.
کارهای عجیب و غریبی میکردند که متأسفانه آن غده سرطانی تا سال 66 کش پیدا کرد که خود امام جراحی کردند و شما بیشتر از همه در جریان هستید. این وسط ناگفتههایی هست که افرادی مثل شما که هم در شورای انقلاب و هم در مغز کارهای نظام و از حواریون امام و نزدیکترین کسان بودید، میدانید. مسایلی است که اگر گفته نشود و فکر کنیم که اگر نگوییم، فراموش میشود، خوب نیست. چون آن فکر که میگفت «باید مخالفم را حذف کنم» هنوز هست و در جاهایی خود را نشان میدهد. مثلاً اگر کسی بالای منبر مسأله آیتالله خویی را میگفت، آنها آن شخص را میکشتند. حتی در دوستان ما این مسایل بود. بالاخره کی باید روشن شود؟ بعضی از دوستان خاطرات عجیب و غریبی نقل کردهاند که واقعاً درس است.
وقتی بگذارید که خاطرات و تحلیلهای شما ثبت شود که در دورههای بعدی، جامعه را هدایت کند. متأسفانه آن فکر، یعنی قتل مخالف، بین نیروهای انقلاب حذف نشد.
ج) هر بحثی را که میخواهید، مواردش را یادداشت کنید. 60 تا 70 سال است که همه مسایل به یادم نیست. شما بگویید تا هر چه به ذهنم رسید، در فرصتی مینشینیم و با هم صحبت میکنیم. سلام مرا به همه اعضای خانواده برسانید.