روزنامه جمهوری اسلامی
گفتگو با حجتالاسلام والمسلمین جعفری گیلانی
حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد جعفری گیلانی روحانی مبارز و انقلابی است که از دوران نوجوانی با آیتالله هاشمی رفسنجانی آشنا و به همراه ایشان به فعالیتهای انقلابی و مبارزاتی پرداخت و بارها دستگیر، زندانی و شکنجه شد و سالها درکنار آیتالله هاشمی رفسنجانی در زندانها به سر برد. آقای جعفری پس از پیروزی انقلاب به نمایندگی مردم لنگرود وارد مجلس شورای اسلامی در دوره اول شد. وی همچنین سابقه عضویت در شورای سیاستگذاری ائمه جمعه و هیئت مدیره مرکز خدمات حوزههای علمیه را دارد و سالها ریاست هیئت امنای دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم را بر عهده داشتهاست. حجتالاسلام جعفری گیلانی طی حکمی به تاریخ 9 مهر 1358 ازسوی امام خمینی ماموریت یافت با سفر به شهرهای لنگرود، رودسر و لاهیجان به مشکلات رسیدگی و برای ایجاد وحدت در این منطقه اقدام کند. با توجه آشنائی دیرینه آقای جعفری با آیتالله هاشمی رفسنجانی، به مناسبت دومین سالگرد رحلت یار با اخلاص امام گفتگویی با وی انجام دادهایم که مطالعه میفرمائید.
***
*با تشکر از شما که وقتتان را در اختیار روزنامه جمهوری اسلامی قرار دادید، از آنجا که در آستانه دومین سالگرد رحلت آیتالله هاشمی رفسنجانی قرار داریم و شما یکی از همراهان و همرزمان آیتالله در طول مبارزات پیش از انقلاب بوده اید و بعد از پیروزی انقلاب نیز از همراهان ایشان محسوب میشوید، لطفاً برای خوانندگان روزنامه بفرمائید از چه زمانی با آیتالله هاشمی رفسنجانی آشنا شدید و از دیدگاه شما نقش ایشان در پیشبرد انقلاب چگونه بود؟
- بسمالله الرحمن الرحیم. ربنا آتنا من لدنک رحمه و هیئ لنا من امرنا رشدا. من از سال 1334 که دوره سطح را در قم میخواندیم با برادر آقای هاشمی، محمود آقای هاشمی که هم مباحثه آقای کرامی بود آشنا شدم.
*آقامحمود هاشمی هم روحانی بودند؟
- بله، آن زمان معمم بودند و بعدها فرماندار قم شدند. محمود آقا روزی ما را دعوت کرد به افطار در منزل برادرش یعنی آقای هاشمی رفسنجانی که در کوچه آبشار بود و ایشان هم تازه ازدواج کرده بودند. ما چون بچه دهاتی بودیم، برای اولین بار مبل را در منزل آقای هاشمی دیدیم.
*یعنی تا آن زمان وجود مبل در منزل روحانیون مرسوم نبود؟
- نخیر، اصلا. آقای هاشمی هم خانواده خودش و هم خانوادهای که با آنها وصلت و ازدواج کرده بود، از نظر مالی تقریباً در سطح خوبی قرار داشتند و گذشته از آن همان زمان خود آقای هاشمی کار اقتصادی میکرد و خانهسازی میکرد. باغ پسته در خانواده داشتند و استفاده میکردند. برادر بزرگ آقای هاشمی یعنی حاجقاسم گرداننده خانواده آقای هاشمی بود. خلاصه آنکه ما به آن افطاری در منزل آقای هاشمی رفتیم و از آنجا با ایشان آشنا شدیم و در سال 1338 این آشنایی به رفاقت کامل رسید و آن زمان تقریباً 20 ساله شده بودیم و در درس حضرت امام هم شرکت میکردیم. در سال 1338 یک اتفاقی در قم افتاد که اتفاق خیلی بدی بود. و آن اینکه یک رئیس شهربانی بود در قم که خیلی بدجنس و بداخلاق بود.
*نام او چه بود؟
- سرهنگ سجادی، ایشان معروف بود که هر روز صبح در منزل آیتالله بروجردی حضور مییافت و در ظاهر همیشه هم روزه بود! و وقتی برایش چایی میآوردند، میگفت من روزهام! به او میگفتند حالا چایی آوردهاند، روزهتان را باز کنید ثوابش به ما برسد. بعد میرفت اتاق آقای آسیدابوالحسن همینطور، میرفت اتاق حاجاحمد همینطور، آخرش میرفت خدمت آیتالله بروجردی چایی که میآوردند به ایشان عرض میکرد شما اگر اجازه بفرمائید، روزهام را باز کنم. معروف بود که روزی ده مرتبه روزهاش را افطار میکرد. خلاصه خیلی بشر عجیبی بود و ظاهراً مدتی هم در نجف بوده و آنجا جاسوسی میکرده است.
*برای چه کسانی جاسوسی میکرد؟
- برای انگلیسیها. ایشان در عین حال که رئیس شهربانی بود، کار ژاندارمری را هم انجام میداد و کار ساواک را هم انجام میداد. آن اتفاق بد این بود که در آن سال یک خانم دکتر داروشناس با آقایی عقد کرده بود، دقیق نمیدانم آن زمان میگفتند صیغه کرده است و این خانم با شوهرش اختلاف پیدا کردند و از لج او رفت در بیمارستان فاطمی و در داروخانه آن بیمارستان، چادر و روسری خود را برداشت و بیحجاب شد. آن موقع هم بیحجابی در قم خیلی بازتاب داشت و مثل الان نبود که همه جا بخصوص در قم مد شده است. دو تن از طلبههای ترک رفته بودند برای معالجه و وقتی که آمدند دارو بگیرند، این خانم را دیدند که سرلخت است و همانجا اعتراض کردند و خلاصه کار به دعوا کشید. رئیس شهربانی هر دو اینها را دستگیر میکند و از محل مقر شهربانی که روبروی منزل آیتالله گلپایگانی بود اینها را با دستبند و پابند میفرستد آن طرف رودخانه که تازه دادگستری درست کرده بودند برای دادگاه. ما آن زمان که جوان 20 ساله بودیم از شنیدن این خبر خیلی عصبانی شدیم و با دوستان خودمان آقایان گرامی، خسروشاهی، جواد حجتی، علی حجتی، آلطاها واعظ معروف و از شاگردان حضرت امام، آقای ربانی املشی و... در حدود 40 نفر جمع شدیم و رفتیم در خانه مراجع، اول رفتیم منزل آقای بروجردی و ایشان گفتند که فعلاً حاجاحمد نیست صبر کنید تا او بیاید تا بعد، خلاصه آنکه ما به منازل 9 نفر از مراجع آن زمان مراجعه کردیم. در میان آن 40 نفر که آقای مرتضوی هم بود، من جوانترین آنها بودم. همه آقایان مراجع صحبتهایی کردند که هیچکدام برای ما راضیکننده نبود تا اینکه برای آخرین نفر رفتیم خدمت حضرت امام خمینی. امام شروع به صحبت کردند و بعد از تحلیل قضایا به ما اعتراض کردند که شما چرا تظاهرات کردهاید و چرا به منزل آیتالله بروجردی مراجعه کردهاید، شما باید میآمدید به ماها میگفتید و ما خدمت آیتالله بروجردی میرسیدیم و موضوع را با ایشان در میان میگذاشتیم، اینجا همه دهانها بازماند، چون ما چنین انتظاری نداشتیم. امام گفتند: آقای بروجردی عَلَم هستند و ما همه باید زیر عَلَم باشیم، مرجع تقلید است، آیتالله العظمی است و شما نباید چنین کاری میکردید. آن زمان شایع بود که میان امام و آیتالله بروجردی اختلاف نظر وجود دارد ولی امام مقام آیتالله العظمی بروجردی را بالا بردند و کار ما را تقبیح کردند و گفتند اگر در این میان کسی سنگی به پاسبانی پرتاب میکرد و آنها به کسی شلیک میکردند و خونی ریخته میشد، چه کسی جواب این خون را میخواست بدهد. و تقریباً این صحبتها همه را راضی کرد و بعد هم فرمودند من که شبهای جمعه به منزل آیتالله بروجردی میروم آنجا مساله را مطرح میکنم و حل میکنم. ما از آنجا به علت اینکه آقای هاشمی در کنار امام بودند پی بردیم. از این مهمتر، حادثهای دیگر بود که وقتی آیتالله بروجردی به رحمت خدا رفتند، من و آقای گرامی در مدرسه خان هم حجره بودیم، حجره 29 طبقه بالا. مدرسینی مثل آقایان منتظری، ربانی شیرازی، ربانی املشی، مقام معظم رهبری و برادرشان آسید محمد خامنهای، خلخالی، مکارم شیرازی و... اینها میآمدند در اتاق ما و در آنجا برنامهریزی میکردند برای بعد از رحلت آقای بروجردی. هر روز سیصد چهارصد نفری در مدرسه خان جمع میشدیم که به این جمع هیات علمیه میگفتند و میرفتیم بازار و از آنجا میرفتیم مسجد اعظم، درحالی که آن زمان سه چهار هزار نفر بیشتر طلبه نبودند میرفتیم مسجد اعظم و یکی از این آقایان صحبت میکرد، یک روز آقای منتظری صحبت کرد، یک روز آقای ربانی املشی، یک روز آقای ربانی شیرازی، یک روز آقای گرامی و... همینطور به نوبت آقایان هر روز صحبت کردند، ولی یک روز هم آقای هاشمی رفسنجانی صحبت کرد. در آن روز آقای هاشمی بعد از آقای فلسفی زد روی دست همه. تسلط آقای هاشمی از آنجا برای همه معلوم شد و نشان داد که آمده است به میدان. تا اینکه قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش آمد، اینجا دیگر شخصیت آقای هاشمی رفسنجانی صد چندان شناخته شد. باز همان جمع را میآوردند در اتاق ما و برنامهریزی میکردند که چطور با رژیم مبارزه کنیم. در قضیه انجمنهای ولایتی و ایالتی مبارزه خیلی باز بود و بسته و زیرزمینی نبود و آنجا برنامهریزی میکردند که مثلاً اعلامیهها را چه کسانی امضا بکنند، چه کسانی امضا نکنند و... جریان جلسات طوری پیش میرفت که آقای هاشمی اصلاً همه را مدیریت میکرد افرادی مانند آیتالله منتظری، آقای ربانی شیرازی در آن جمع بودند. به این میگفت تو اینکار را بکن، به آن میگفت تو آنجا برو و آن کار را انجام بده.
*در این نقشی که آقای هاشمی در جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی داشت، امام چه تاثیری داشتند؟
- نقش حمایتی امام بطور کامل پشت سر ایشان بود؛ یعنی نقش اول را حضرت امام داشتند و بعد از ایشان بقیه امور به آقای هاشمی سپرده شده بود. تنها مشاوری که هر روز بدون استثنا با حضرت امام ملاقات داشت آقای هاشمی بود. آقای هاشمی هیچ کاری را بدون اجازه امام انجام نمیداد و در جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی چون مبارزه باز بود همه حرکتها را مشاهده میکردند و چیز پنهانی وجود نداشت. تا اینکه انجمنهای ایالتی و ولایتی ملغی شد قرار شده بود در تهران بازار و... اعتصاب کنند که عَلَم همان شبانه کابینه را خواست و لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را رد کرد. پنج شش روز بعد از آن، بنام شاه انقلاب سفید مطرح شد که شش بهمن سال 1341 در شش ماده به ظاهر به رفراندوم گذاشتند و رایگیری کردند، درحالیکه شاید در کل پانصد هزارنفر هم در رایگیری شرکت نکردند ولی آنها گفتند که شش میلیون نفر رای دادهاند و از این حرفها. حضرت امام هم تحریم کردند، در قضیه تحریم انقلاب سفید شاه، آقای هاشمی رفسنجانی نقش اول را داشت. خلاصه آنکه آقای هاشمی نقش مهمی در جریان مخالفت امام و تحریم انقلاب سفید شاه داشت و همان سال بعد از آنکه ماجرا تحریم شد و مردم هم نپذیرفتند، شاه سوم بهمن ماه آمد به قم و یک سخنرانی عجیبی در قم کرد و تقریباً در آن صحبتها به همه علما اهانت کرد و همین بهانهای شد برای حضرت امام که با صدور اعلامیههایی با تکیه بر همان سخنرانی شاه، دمار از روزگار شاه درآورد. در این ماجرا، آقای هاشمی کارگردان اصلی بود، هرچند دیگران نقش داشتند، ولی آقای هاشمی نقش اول را داشت و این از دید رژیم پنهان نبود. رژیم شاه از اول فروردین سال بعد اعلام کرد که از میان روحانیون سربازگیری میکند، درحالی که طلبهها معاف از سربازی بودند. به هر حال آقای هاشمی را گرفتند و به همراه ایشان 60 نفر دیگر را هم گرفتند و بردند به باغشاه که همین پادگان حر فعلی تهران است. آقای هاشمی را که به آنجا بردند، ولولهای به پا کرد در پادگان.
یکی از کسانی که در میان آن جمع بود برای من تعریف میکرد و میگفت وقتی آقای هاشمی را به جمع ما آوردند، ما همه سربلند شدیم. میگفت در آن جو خفقان سخنرانی میکرد. قدیم یک آخوند درباری را میبردند در سربازخانهها نماز میخواند و سربازها را نصیحت میکرد و در عین حال از شاه تعریف میکرد و... آقای هاشمی به بچههای طلبه میگوید بیائید کاری بکنیم که این آقا دیگر اینجاها نیاید. لذا براساس قرار، یکی از بچههای اصفهان از این آقا سوال کرد که آقا! اگر من لباس نداشته باشم چکار باید بکنم؟ گفت: برگ درخت را بردار و عورتت را بپوشان. گفت حالا اگر آن برگ درخت را بزی آمد و خورد، آنگاه چه کنم؟ این روحانی وابسته که اینگونه دید، فهمید که او را دست انداخته اند، گذاشت رفت و دیگر آن طرفها پیدایش نشد. روز جمعه شد و قرار شد سربازها را ببرند برای حمام کردن. همه را لخت مادر زاد میکردند و میبردند به حمام. آقای هاشمی جلوی اینها ایستاد و گفت حرام است و این کارها را متوقف کرد. از طریق آقای مهدی عراقی دستور داد صدها لنگ و وسایل حمام به پادگان آوردند و بین سربازها تقسیم کردند. تا روز 15 خرداد اینها در پادگان بودند، روز 15 خرداد اینها را مسلح کردند که بیاورند در مقابل مردم. این جمع تصمیم گرفتند که با اسلحههایی که در اختیار دارند به جان رژیم بیافتند و آنها فهمیدند و این جمع را دوباره به پادگان برگرداندند. آقای هاشمی خیلی زرنگ بود و به بهانه اینکه مادرم مریض است و باید به او سر بزنم، مرخصی میگیرد و از پادگان بیرون میآید و دیگر به پادگان مراجعه نمیکند تا اینکه در حدود دو ماه بعد که اینها به دنبال آقای هاشمی میگشتند، روزی آقای هاشمی در داروخانهای بود که دید فرمانده پادگان از پشت او را گرفت و گفت: آشیخ کجا رفتی؟ چرا نیامدی؟ من ضمانت تو را کردهام و از این حرفها. آقای هاشمی میگوید میبینید که نسخه دارم و مادرم مریض است و هر وقت خوب بشود میآیم. گفتند: آخر مرخصی یک روز، دو روز، نه دو ماه. خلاصه آقای هاشمی میگوید پس بگذارید این داروها را به مادرم بدهم و بیاییم. میآیند در خانه و آقای هاشمی میگوید حالا که تا اینجا آمده اید، بیایید داخل یک چای بخورید، کمی پسته بخورید، مقداری پسته هم بدهم ببرید. خلاصه آنها را گول میزند و میبرد داخل منزل و برایشان چای و پسته میآورد و از در دیگر فرار میکند. فرمانده قدری منتظر میماند و میبیند که نخیر، خبری از آقای هاشمی نیست. منظور اینکه آقای هاشمی یک چنین زرنگیها و با هوشیهایی هم داشت. در جریان ترور منصور که دیگر غوغایی میشود. شایعه کردند که ایشان و آقای مطهری فرمان ترور منصور را از آقای میلانی گرفتهاند و براساس همین شایعه بعد از دستگیری ضاربین، آقای هاشمی را هم دستگیر میکنند و میبرند و خیلی زیاد شکنجه دادند. شهربانی چیها هم خیلی شکنجههای ناجور میدادند و مثل ساواکیها فنی نبودند. شهربانی در آن جریان آقای هاشمی را خیلی بد جور شکنجه دادند. آنقدر شکنجه داده بودند که آقای هاشمی این اواخر به ما گفت، استخوان پایم از ساق طوری شکست که قلم کاملاً از هم جدا شد و بدتر اینکه دکتر و بیمارستان هم ایشان را نبردند و استخوان خودبخود جوش خورد و همانگونه سیاه شده مانده بود. آقای هاشمی را به قدری زده بودند که میگفت تارهای صوتی من پاره شده بود و از گلویم خون میآمد. اگر شما دقت میکردید در هنگام ایراد خطبهها در نماز جمعه وقتی احساساتی میشد، یک دفعه سرفههای کوتاه میکرد. دلیل آن این بود که بر اثر همان پارگیها، تارهای صوتی باد میکرد و میآمد جلوی تنفس را میگرفت و نمیگذاشت راحت حرف بزند.
*نقش آقای هاشمی در ماجرای کاپیتولاسیون چه بود؟
- در سال 1343 منصور لایحه کاپیتولاسیون را به مجلس میبرد و تا نیمههای شب بحث میکنند و بالاخره تصویب میکنند، هم مجلس شورای ملی و هم مجلس سنا. بطوریکه آن موقع معروف بود که از همه نمایندگان هم تعهد میگیرند که حق ندارید جایی از این لایحه سخن بگویید. اما آقای هاشمی رفسنجانی با دوستانی که داشت از این لایحه با خبر میشود و متن آن را میآورد خدمت امام. امام وقتی این لایحه را میبینند، آن سخنرانی و نطق معروف چهارم آبان سال 1343 را ایراد میکنند که بعدش هم شب 13 آبان ایشان را دستگیر میکنند. این کار آقای هاشمی واقعاً یک کارستان بود چون آن زمان که مثل حالا فضای مجازی نبود، تلفن به قدر کافی نبود و اطلاعات بدست آوردن در آن مقطع کار بسیار سختی بود. ما یادمان هست یک رادیوی دو موج آیوا داشتیم که فقط شبها میتوانستیم رادیو بغداد را گوش کنیم. آقای هاشمی خیلی در جریان کاپیتولاسیون حق دارد و زحمت کشید.
*شما سابقه هم بند بودن در زندان با آقای هاشمی را هم داشته اید؟ ایشان در خاطراتش از زندانهای ساواک و شکنجههای آنجا خیلی کم گفته است، مقداری از خاطرات زندان بگویید.
- بله. ایشان در زندان رهبری میکرد، هم انقلابیون را، هم مجاهدین را و هم کمونیستها را. یک نمونهاش را به شما بگویم. ما در زندان قزل قلعه خدمت آقای هاشمی بودیم، آقای ربانی شیرازی، عزتالله سحابی و دیگران هم بودند. تعدادی از افراد مجاهدین خلق را هم آوردند پیش ما. در آن زمان ما با اینها ارتباط داشتیم طبعاً، حتی پول هم برایشان جمع میکردیم.
*این ارتباط مربوط به چه سالهایی است؟
- سال 1350.
*یعنی قبل از تغییر ایدئولوژی آنهاست؟
- بله. تغییر ایدئولوژی سالهای 53-54 اتفاق افتاد. آقای هاشمی قدرت رهبری، شجاعت و تصمیمگیری بینظیر حتی در زندان داشت و به راحتی افراد را به خودش جذب میکرد. شب 27 دیماه 1350، احمد رضایی را میزنند. او از سران مجاهدین خلق بود، مجاهدین خلق تصمیم میگیرند که در زندان برای او مجلس ترحیم بگیرند. هیچکس در زندان جرات نداشت در این مراسم صحبت بکند. آقای هاشمی بلند شد و یک ساعت سخنرانی قرایی کرد بطوریکه سرفصلهایی که ایشان در آن سخنرانی گفت هنوز در ذهن من است. آنقدر زیبا بود که نگو. میدانید که احمد رضایی بچه مذهبی بود و اگر امثال او زنده میماندند سازمان مجاهدین منحرف نمیشد. در آن شرایط و در زندان و درباره احمد رضایی صحبت کردن واقعاً جگر شیر میخواست، نام این افراد را بالای منبر میبردی منجر به بازداشت و دستگیری میشد چه رسد به اینکه در زندان شاه باشی و قدرت ساواک و قدرت شهربانی و... را دیده باشی.
*حاج آقای جعفری، این اعتقاد وجود دارد که مقام علمی آیتالله هاشمی رفسنجانی به علت اشتهارشان در حوزه مبارزه و مدیریت و سیاست، مغفول مانده و به آن صورت که باید شناخته نشده است، درباره مقام و درجات علمی، مطالعات، مباحث و اطلاعات حوزوی ایشان چگونه میاندیشید؟
- اولاً این نکته را عرض کنم که آیتالله هاشمی و آیتالله خامنهای از شاگردان ممتاز حضرت امام بودند. در اینجا خوبست نکتهای بگویم، در سالروز رحلت آیتالله ربانی املشی، مراسمی گرفته بودند که آقای هاشمی به من گفتد بیایید با هم برویم. من دو سه روزی زودتر رفتم که وضعیت را بسنجم. آیتالله حاج شیخ حسن صانعی هم آمده بودند. مراسم که شروع شد، قبل از آنکه آقای هاشمی صحبت کنند، آقای صانعی به آقای هاشمی گفت آقا اجازه میدهید من چند دقیقهای صحبت کنم؟ آقای هاشمی گفت بفرمایید. آقای صانعی شروع به صحبت کرد و همین سوال شما را به گونهای دقیق جواب داد. گفت همه آقای هاشمی را به عنوان یک سیاستمدار میشناسند ولی من او را به عنوان یک فقیه میشناسم و بنا کرد اندر فقاهت آقای هاشمی صحبتهای مفصل که واقعاً شنیدنی بود. یکی از ایرادات آقای هاشمی این بود که وقتی در همین تهران قرار گرفت، یک درس حوزوی برای علاقهمندان نگذاشت تا ابعاد علمی او مشخص شود. البته میدانید که گرفتاریهای سیاسی هم به ایشان اجازه نمیداد، فرماندهی جنگ و مدیریت کشور و... نگذاشتند. الحمدلله آقای خامنهای این درسها را شروع کردند و این خودش نعمتی است. بله من هم با شما هم عقیده هستم که مراتب فقاهتی ایشان، مراتب اصولی ایشان و حتی مراتب فلسفی ایشان مغفول است. یادم میآید در سال 1338 آیتالله بروجردی رحمتاللهعلیه با فشار آقایان اصفهان و مشهد به آقای طباطبائی گفت که شما دیگر درس اسفار نگویید، چون آقایان معتقد بودند که فلسفه گفتن کفر است. با اینکه آقای بروجردی خودشان در نجف که بودند، اسفار میگفتند، وقتی به دستور آقای بروجردی درس اسفار آقای طباطبایی تعطیل شد، همین آقایان هاشمی و خامنهای رفتند و آقای منتظری را وادار کردند که درس اسفار را شروع کند. که اتفاقاً همین امروز که با رهبر معظم انقلاب دیدار داشتیم، ایشان در سخنانشان به این موضوع اشاره کردند. این نشان میدهد که اهمیت قائل شدن به دروس حوزه چقدر برای این آقایان مهم بوده است و این از درایت و شناخت مباحث علمی آقایان نشات میگرفت. یعنی میخواهم بگویم که آقای هاشمی در مباحث علمی بینظیر بود.
*به نظر شما وجهه علمی آیتالله هاشمی را چگونه میتوان به مردم بخصوص نسل جوان امروز شناساند؟
- راهش همین محافل علمی است و تلاش کسانی که با ایشان کار علمی کردهاند و درجات علمی ایشان را بدرستی میشناسند. آنها باید همت کنند. مثلاً من شنیدم که مراسم دومین سالگرد رحلت آیتالله هاشمی در محل اجلاس سران قرار است برگزار شود. در این قبیل مجالس باید روی همین مساله تاکید شود و مراتب علمی ایشان بازگو شود. دیگر اینکه این جلساتی که گرفته میشود و یا مقالاتی که نوشته میشود، باید اطلاعرسانی دقیقی درباره وجهه علمی آقای هاشمی داشته باشند.
*آقای هاشمی رفسنجانی هم مانند برخی از سابقون انقلاب دچار مظلومیت شدند و حتی برخی معتقدند که مظلومیت آیتالله هاشمی به مراتب بالاتر و بیشتر از شهید بهشتی بود، نظر شما در این باره چیست؟
- بله درست است. همین جناب آقای مهاجری که از دوستان بسیار نزدیک آقای هاشمی بوده و هستند تعبیری دارد و میگوید که مظلومیت آقای هاشمی بیشتر از مظلومیت آقای بهشتی بود، چون هم جفای دوستان را تحمل کرد و هم مظلومیت او طولانیتر بود. در مظلومیت این آقایان و امثال بهشتی ماها کم کاری کردیم و ضدانقلابیون مانند منافقین و چریکهای فدایی و... را دست کم گرفتیم و افتادیم در کارهای اجرایی. البته خودم را نمیگویم بلکه نوع روحانیت، ولی آنها با کارهای فرهنگی به تخریب پرداختند و تلاش کردند چهره عناصر اصلی انقلاب مانند آقای بهشتی، آقای هاشمی و آقای خامنهای را خراب کنند. درحالی که اینها پرچمداران اصلی مبارزه و انقلاب بودند و امام چقدر هوشمندانه از این افراد دفاع کردند و به محض اینکه ضدانقلاب در دانشگاه تبریز مانع سخنرانی آقای هاشمی شد، امام دستور پاک سازی دانشگاهها را داد. اگر یادتان باشد تعطیلی دانشگاهها پس از ممانعت از سخنرانی آقای هاشمی در دانشگاه تبریز به دستور امام رخ داد ولذا آن دو سه سال خیلی سالهای سختی بود، تا اینکه حزب جمهوری اسلامی پا گرفت و کمک بزرگی به روشنگری مردم کرد. چرا که راه برخورد با تفرقهافکنی تشکیلاتی، مبارزه تشکیلاتی است.
*ولی آن هجمهها از جانب ضدانقلابیون بود، چرا آقای هاشمی رفسنجانی از ناحیه خودیها هم مورد هجمه قرار گرفت؟
- ریشه اینها در دو دستگیهای مجلس اول بود و در طیف سیاسی آن دوران که اصطلاحاً به راست و چپ مشهور شدند. ما در مجلس اول علاوه بر این دو طیف با تفکرات دیگری هم روبرو بودیم که از جبهه ملی گرفته تا بازاریها و... همه در آن شرکت داشتند. شاید بتوان گفت که فراجناحی و فراباندی بودن آقای هاشمی در اداره مجلس، به نوعی کینه ایشان را در دل افراد و تفکرات مختلف وابسته به یک گروه نشاند. مساله دیگری که واقعاً خیلی دردآور و رنج آور است این بود که با اینکه آقای هاشمی در دفاع مقدس از برخی فرماندهان حمایتهای بیدریغ کرد در عین حال از حرکتهای انفرادی برخی افراد جلوگیری میکرد و اجازه نمیداد که تصمیمات فردی خودشان را به اجرا بگذارند. طبعاً برخی از این افراد انتظار داشتند در موضوعات مختلف جنگ که پیش میآمد، آقای هاشمی جانب آنها را بگیرد و این در قاموس آقای هاشمی که اهل کار جمعی و تدبیر و اعمال هوشمندانه بود جایی نداشت، مقداری از ناراحتیها هم از اینجا سرچشمه میگرفت. آقای هاشمی به هر حال فردی منطقی، مقلد امام و اهل هوش و تدبیر بود و بعد از جنگ برخی از این افراد که در جایگاههایی قرار گرفتند، خون دل به آقای هاشمی دادند. در هر حال این اختلافات و کینهها به مرور زمان بوجود آمد و ریشه دواند و امروز هم ادامه دارد.
*درباره بعد اخلاقی و وجهه اخلاقی آقای هاشمی رفسنجانی چه نکاتی برای شما مهم است؟
- ببینید من یک نکتهای را عرض کنم. من واقعاً در طول عمرم بعد از حضرت امام کسی را ندیدم که خوش اخلاقیتر و خوش بیانتر و متواضعتر از آقای هاشمی باشد. وقتی در حزب جمهوری اسلامی مطرح شده بود که رهبر معظم انقلاب بعنوان رئیس مجلس کاندید بشوند و فعالیت کنند، خود آقای خامنهای گفته بودند که نه! خوب است که آقای هاشمی رئیس مجلس بشود چرا که هم تواضعش زیاد است و هم تحملش بالاست و کمتر دیده شده که عصبانی بشود. و لذا میبینیم که وقتی رئیس مجلس شد با اینکه قبلاً ریاست نکرده بود، مجلسداری نکرده بود، ولی وقتی آمد آنچنان مجلس را شکل داد، آنچنان مجلس را اداره کرد که واقعاً تعجب برانگیز بود. در نظر داشته باشید که در مجلس اول هم چه افراد شاخصی و با چه درجه از اعتبار عضو بودند و هر کدام برای خود وزنه سنگین سیاسی بودند. مثلاً در برههای آقای گلزاده غفوری به بهانهای مدتی به مجلس نیامد. آئین نامه مجلس این است که میگوید اگر نمایندهای صد روز به مجلس نیامد، خود به خود منعزل است و دیگر حق ندارد به مجلس بیاید. یادم هست که نماینده شیراز در مجلس اول بلند شد و به عنوان اخطار آئین نامهای گفت: آقای هاشمی امروز دقیقاً صد روز است که آقای گلزاده غفوری به مجلس نیامده و لذا منعزل است. وقتی این سخنان را آقای طیب گفت، آقای بازرگان بلند شد و در مخالفت با سخنان او از آقای گلزاده غفوری دفاع کرد و آقای هاشمی هم شاهد مباحثه تند این دو نفر بود تا اینکه در آخر با یک کلمه شوخی مانند هر دو نفر را که بسیار هم عصبانی بودند، آرام کرد و نشاند و مجلس را خنده فرا گرفت. میخواهم بگویم آقای هاشمی بقدری آرام، متواضع و مسلط بود که اینها همه از اخلاق برجسته دینی و اعتقادی او بر میخاست. رافت او بقدری زیاد بود که کمترین موضوع احساسی اشک او را در میآورد، لذا شما اگر در خطبههای نماز جمعه ایشان دقت کنید میبینید که وقتی به روضه اهلبیت علیهم السلام میرسید، بغض او میترکید و خودش بیشتر از همه گریه میکرد. قلب رئوف و مهربانی داشت. من واقعاً در عمرم انسانی به بزرگی او کم دیدهام. هاشمی انسان بسیار بزرگی بود. من یکبار به خود آقای هاشمی هم عرض کردم که شما چوب عظمت خودتان را میخورید و بنظرم این بهترین تعبیر بود یعنی بس که بزرگ بود، چوب بزرگیاش را میخورد.
*ظاهراً شما در تدوین و چاپ بخشی از آثار علمی آیتالله هاشمی نیز به ایشان کمک کرده اید، در این باره قدری صحبت بفرمائید.
- نه به این صورت نبود. در مجلس اول که بودیم من با آقای هاشمی قرار گذاشتیم که هفتهای سه روز در مجلس باشم و هفتهای سه روز هم دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم. خدا رحمتش کند آقای عبایی خراسانی رئیس وقت دفتر تبلیغات اسلامی را. ایشان روزی به من پیشنهاد کرد دو نفری خدمت آقای هاشمی برسیم، خلاصه من هماهنگ کردم و آقای هاشمی گفتند فلان روز ناهار بیایید، رفتیم و بعد از صحبتها و گزارش دفتر، موقع ناهار خوردن آقای هاشمی گفت من میخواهم موضوعی را با شما در میان بگذارم و آن اینست که من 23 جلد دفتر از تفسیر آیات قرآن در زندان نوشتهام و با چه مکافاتی بیرون آوردهام و این اکنون در دست من است و به افراد مختلفی دادهام و دیدهاند و پس از مدتی کاری نکردهاند و اینها همینطور در کارتن مانده و من هم فرصت نمیکنم تکمیل کنم. من گفتم حاجآقا بدهید به من. گفت: چه کار میخواهی بکنی؟ گفتم شما کاری نداشته باشید. گرفتم و دیدم عجب گنجی است. تحقیقات ما از همان جا شروع شد و جمعهای سی چهل نفره و بعضا تا صد نفره شروع به کار کردند و تا حدود سیصد نفر هم رسید که نتیجهاش انتشار تفسیر راهنمای آیتالله هاشمی رفسنجانی بود. فرهنگ قرآن که موضوع کلید قرآنی دارد، آن هم همینطور. حالا یک چیز عجیبتر برایتان بگویم و آن اینکه تقریباً دو سه ماه قبل از رحلت آقای هاشمی من رفتم خدمت ایشان، آقای هاشمی گفت: من تقریباً دوازده سال است که بعد از نماز صبح روی قرآن دارم کار جدید میکنم. گفتم چه کاری میکنید؟ گفت: من به این نتیجه رسیدهام که پیامبر گرامی اسلام صلوتالله علیه وآله، چطور دهها میلیون مسلمان تربیت کرده، ولی مگر میشود برای این مردم برنامه سیاسی و مدیریتی از خود برجای نگذاشته باشد، مثلا وزیر کشور نبوده؟ وزیر علوم نبوده؟ وزیر آموزش و پرورش نداشت؟ و همینطور تا آخر. الان شما اگر بخواهید یک خانواده را اداره کنید بدون برنامه ممکن نیست، چطور میشود پیامبر اسلام براساس تعالیم قرآن، آئینی مثل اسلام را به جامعه هدیه بدهد ولی برای این آئین مدیر مربوطه را تربیت نکرده باشد؟ و لذا به این نتیجه رسیدهام که در طول ششصد سال حکومت بنیامیه و بنیعباس تمام آثار مدیریت جامعه رسولالله را از میان بردهاند و تنها چند نامه از ایشان مثلاً به خسروپرویز و افراد دیگر باقی مانده و معتقدم که آنها از روی زرنگی و از عمد تمام این آثار را معدوم کردهاند. و لذا تصمیم گرفتم از دل قرآن سازمان سیاسی موردنظر پیامبر اسلام را استخراج و شکل بدهم و الان دوازده سال است که دارم این کار را انجام میدهم. تصمیم گرفتهام وقتی تمام کردم بدهم به تو و ببری برای انتشار. من همان زمان رفتم و به گروههایی که کار میکردند مژده دادم که آماده باشید چون آقای هاشمی چنین خبری به من دادند. بعد از اینکه آقای هاشمی به رحمت خدا رفتند، درست یادم نیست که در مراسم چهلم ایشان یا مراسم سالگرد ایشان وقتی که خانواده ایشان به قم آمده بودند، آقای مهاجری با من تماس گرفت و گفت شما هم بیایید فلان جا، خانواده آقای هاشمی هم هستند. محمدآقای هاشمی هم آمده بودند. من آنجا به محمدآقا هاشمی گفتم که بعد از ناهار من و آقای مهاجری نیمساعتی وقت شما را میخواهیم بگیریم. بعد از ناهار من این موضوع را با ایشان در میان گذاشتم و گفتم که آقای هاشمی به من درباره این سازمان سیاسی پیامبر چیزهایی گفته بودند، آنها را بدهید تا برای چاپ آماده کنیم، اما متاسفانه آنها هم این نوشتهها را ندیدهاند و بالاخره هم این نوشتهها پیدا نشد.
روزنامه آرمان
دوسال از رحلت آیتا... هاشمی میگذرد اما حرف و حدیثها درباره علت فوت وی همچنان ادامه دارد، فاطمه و فائزه هاشمی دو عضو خانواده هاشمی هر چند وقت یکبار شائبههایی راجع به فوت آیتا... هاشمی مطرح میکنند به طوریکه طی روزهای اخیر فاطمه هاشمی در گفتوگویی عنوان کرده با شواهدی که به دست آورده، مطمئن است که فوت پدرش طبیعی نبوده است. درباره صحت و سقم ادعاهای مطرح شده درخصوص علت فوت آیتا... هاشمی، آخرین وضعیت انتشار خاطرات مرحوم هاشمی و مستند «هاشمی زنده است» محمد هاشمی گفتوگویی انجام داده و درباره شبهات مربوط به فوت آیتا... هاشمی رفسنجانی، به خبرآنلاین گفت: در این زمینه ما هیچ گاه امکان بررسی نداشتیم؛ تنها آقای شمخانی در شورای عالی امنیت ملی جلسهای تشکیل داده و بررسیهایی انجام دادند در نهایت نتایج گزارش خود را به رئیسجمهور ارایه کردند. وی با بیان اینکه ما اطلاعی از کم و کیف این گزارش نداریم، ادامه داد: تنها در این حد شنیدیم که شورای عالی امنیت ملی گزارشی را تهیه و به رئیسجمهور ارائه کردند. هاشمی با تاکید بر اینکه پزشکان علت فوت مرحوم را ایست قلبی اعلام کردند، تصریح کرد: اما مشخص نیست که علت ایست قلبی چه بوده است؛ دقیقا این جا همان نقطه ابهامی است که از همان اول وجود داشت که راجع به آن صحبتی نشد، همان شب رحلت در بیمارستان به خبرنگاران اعلام کردم که پزشکان علت فوت را ایست قلبی اعلام کردند اما اینکه علت ایست قلبی چه بوده هیچ وقت مشخص نشد. وی درباره اینکه آیا خانواده پیگیر رفع شبهات درباره علت فوت هستند، گفت: چون محسنآقا وصی حاجآقا هستند باید از ایشان سوال کرد که آیا امکان پیگیری علت فوت آیتا... هاشمی وجود دارد یا خیر. هاشمی درباره انتشار کتابهای خاطرات آیتا... هاشمی گفت: بناست که محسن آقا سالی یک کتاب از خاطرات مرحوم هاشمی منتشر کنند، معمولا کتابها آماده و در نمایشگاه کتاب عرضه میشوند. وی با بیان اینکه مهمترین دغدغه آیتا... هاشمی معیشت مردم بود، تاکید کرد: اشتغال جوانان، فرهنگ و سالم سازی جامعه، مبارزه با ناهنجاریها و ایجاد آرامش برای مردم از دیگر دغدغههای مرحوم هاشمی بود، تبعا اگر امروز ایشان زنده بودند دغدغه مردم اولویت نخست شان بود و تلاش میکردند تا مشکلات را به گونهای حل کنند که فشار زیادی به مردم وارد نشود. هاشمی با بیان اینکه این روزها بیانصافیهای زیادی درباره آیتا... هاشمی میشود، تصریح کرد: اخیرا همزمان دو مستند یعنی «مستند بهتان» از سوی بیبیسی و «هاشمی زنده است» در ایران منتشر شده که محور هر دو تخریب امام و انقلاب است. وی ادامه داد: در پایان مستند «هاشمی زنده است» گفته میشود «هاشمی زنده است چون انحراف زنده است»؛ این در حالی است که امام(ره) فرمودند: «هاشمی زنده است چون نهضت زنده است». در این مستند کلمه«نهضت» را به «انحراف» تغییر دادهاند که به طور کامل خط بطلانی بر نهضت امام کشیدند. عضو سابق مجمع تشخیص مصلحت نظام با انتقاد از ساخت دو مستند مذکور، گفت: بعد از نمایش این مستند توسط دو دانشجو، آنها در پاسخ به این سوال که دسترسی شما به آرشیو صداوسیما چگونه بوده و اینکه منابع مالی برای ساخت این فیلم مستند که با مقیاسهای امروز حدود 20 میلیارد تومان است از کجا تامین شده، جواب قانع کنندهای نداشتند و به اینکه خودمان فیلم را ساختیم بسنده کردند. محمد هاشمی تاکید کرد: انتشار دو فیلم مستند«مستند بهتان» و «هاشمی زنده است» به طور همزمان در داخل و خارج و در آستانه دهه فجر و رحلت آیتا... هاشمی بسیار معنادار است، در این زمینه ضرورت دارد هم رسانهها و هم مسئولان قضائی و اطلاعاتی و امنیتی کشور دلایل این همزمانی را بررسی کرده و اجازه ندهند عدهای اینگونه بر امام و انقلاب و نهضت بتازند.
روزنامه اطلاعات
نامه تیمور قاسمویچ ذوالفقاروف (شاعر و نویسنده تاجیک) به آیتالله هاشمی رفسنجانی :
اشاره: شگفتا که درگذشت آیتالله هاشمی رفسنجانی که بهحق به سردار سازندگی ملقب شد، مقارن شهادت امیرکبیر روی داد که مرحوم هاشمی به او علاقهمند بود و سالها پیش از پیروزی انقلاب، کتابی دربارهاش نوشته بود. اکنون به مناسبت سالگرد آن بزرگوار، نامهای را مرور میکنیم که یکی از شاعران نامدار اتحاد جماهیر شوروی، خطاب به آن مرحوم نوشته است. نویسندة نامه، تیمور ذوالفقاروف، از صمیم دل این مکتوب را نگاشته و ارسال کرده است. اگر جز این بود، اینگونه بر دل نمینشست. برای اطلاع خوانندگان گرامی، در اینجا مجملی از زندگی و اعتبار ادبی نگارندة نامه را میآوریم:
تیمور قاسمویچ ذوالفقاروف، شاعر، نویسنده و نمایشنامهنویس است. او صاحب ده کتاب شعر و نثر بینظیر است. تیراژ جمعی این کتابها از یک میلیون نسخه گذشته است. وی در سال ۱۹۹۱ نامزد دریافت جایزة نوبل شد و در سال ۱۹۹۳ کتابش با عنوان «سیر دنیوی و آسمانی یک شاعر» بهترین رمان سال اروپا شناخته شد. ذوالفقاروف در سال ۱۹۳۶ در شهر «دوشنبه» به دنیا آمد. پدرش قاسم ذوالفقاروف اهل بخارا و وزیر اقتصاد جمهوری تاجیکستان بود که در بحبوحة تصفیههای سیاسی دوران استالین کشته شد. مادرش لودمیلا اوسپنسکایا که روسیتبار است، استاد زبان و ادبیات تاجیکی، مؤلف فرهنگ تاجیکی به روسی، کتابهای درسی زبان تاجیکی و چند کتاب دیگر میباشد.
از آثار مهم ذوالفقاروف میتوان از کتاب مرگ امیرتیمور، نخستین عشق، خواجه نصیرالدین، بازگشت خواجه نصرالدین، راستگوییهای خیام، توبه ایوان مخوف، افسانههای درویش ذوالفقار و سیر و سیاحت دنیوی و آسمانی یک شاعر را نام برد. تاکنون ده فیلم سینمایی براساس فیلمنامههای ذوالفقاروف ساخته شده است که سه فیلم «انسان به دنبال پرندهها میرود»، «سراب عشق» و «مرغ سیاه ساکنان زیرزمین» شهرت جهانی کسب کردهاند.
اوج فعالیت ادبی ذوالفقاروف، رمان (منظومه) «سیر و سیاحت دنیوی و آسمانی یک شاعر» است که حاصل ۱۲ سال تلاش اوست. سوژة قرون وسطایی سفر به آن دنیا اساس این اثر را تشکیل داده است. تصادفی نیست که نویسنده را به خاطر این منظومه «دانتة تاجیکی» نامیدهاند. سرنوشت هزار سالة روسیه با چهرة مادر شاعر ـ زن هزارسالهای به نام آناستاسیا ـ تبیین میشود. نویسنده میپرسد: آیا جوزف استالین، آخرین صاحب آناستاسیا، او را کشته است؟ این منظومه۲۰ سال بعد از آنکه نوشته شد، در دوران فروپاشی کمونیسم چاپ و منتشر گردید. شرکت بریتانیایی «کولتس» از میان آثار نویسندگان بزرگ ده کشور جهان جایزة «بهترین رمان سال ۱۹۹۳ اروپا» را به این منظومه داده است.
باری، این نامه هنگامی نوشته شده که مدت درازی از فروپاشی شوروی نمیگذشت و مرحوم آیتالله هاشمی رئیسجمهور ایران بود.
***
جناب آقای رئیسجمهور
این جانب در روز ۲۲ نوامبر۱۹۹۴ برای اولین بار وارد خاک ایران شدم. فقط یک هفته فرصت داشتم که در تهران بمانم. متأسفانه نتوانستم به شهرهای مقدس اصفهان، شیراز، یزد و مشهد که زمانی پدرم در آنجا زندگی میکرد، بروم. افسوس! خوشبختی و سعادت انسان در این دنیا مختصر است و سعادت درویش یک لحظه بیش نیست. شاید گناهکاران را هم برای چند لحظه به بهشت میبرند تا دریابند چه چیزی را از دست دادهاند…
جناب آقای رئیس جمهور
من برخی از آثار ارزشمند جناب عالی را مطالعه کردهام. بدون شک شما فیلسوف خردمندی هستید؛ در عین حال ریاست یک کشور بزرگ را برعهده دارید. من شاعرم و در دوران کمونیسم توتالیتر زندگی کردهام و چند منظومه دربارة حکام و فلاسفه اعم از امیر تیمور، تزار روس، ایوان مخوف، استالین مستبد، عمر خیام و خواجه نصرالدین سرودهام.
حکمت با خدا، با آسمان و با زندگی جاویدان راز و نیاز میکند در حالی که قدرت با مردم، دارالفناء و عصر خروشان حاضر سر و کار دارد. آیا حکمت و قدرت میتوانند یکی شوند؟ آیا دولتی شتر سیاسی دوکوهانی دارد که یک کوهان او «قدرت» باشد و کوهان دیگرش «حکمت» تا بین آنها مردم به خوشبختی زندگی کنند؟ ممکن است ایران چنین کشوری باشد؟
چرا بسیاری از کشورهای «متمدن» که در رأس آنها خبرنگاران پرشور و نه خردمندان دوراندیش قرار دارند، به جان ایران معاصر افتادهاند؟
مردی در قشلاق کوهستانی به دنیا آمد و آب از چشمة بلورین مینوشید؛ ولی بعد به شهر رفت و آب آلوده به مواد شیمیایی، شراب و پپسیکولا را خورد… اما زبان و حلقومش تشنة همان آب چشمه بود، اینک او به قشلاق خود برگشته و مانند بچه، آب چشمه را میخورد و جان و بدن او از خوشحالی در پوست خود نمیگنجند؛ ولی غرب این را «بنیادگرایی» و «انزواطلبی» مینامد!
جناب آقای رئیس جمهور
پدرم تاجیک است و مادرم روس٫ به همین دلیل آسیا و روسیه برای من به یک اندازه نزدیک و عزیز هستند. وقتی که تاریخ روسیه را مطالعه میکردم، فکر میکردم که در روسیه قدرت و حکمت اغلب با هم در ستیز بودند. حکمت در کلیساها و صومعهها زندگی میکرد و خلق میشد، در حالی که در کاخهای کرملین اغلب حکام ملحد روی تخت سلطنتی مینشستند. به این ترتیب اندیشه حیوانی و ضدانسانی «جدایی کلیسا از دولت» به وجود آمد. این امر شبیه به آن است که جان از بدن زنده جدا شود که نتیجه این کار مرگ است.
جنابعالی در گفتگو با خبرنگاران روزنامة «فیگارو» فرمودید که: «در غرب کلیسای مسیحی وظایف خود را به برقراری ارتباط بین انسان و خدا محدود کرده است. شما نمیخواهید کلیسا را به عرصة اجتماعی راه دهید. با کمال تأسف باید گفت که در غرب خانواده و عواطف انسانی ضعیف هستند. در مشرق [زمین] خانواده محکمتر و عواطف و روابط انسانی پایندهتر است…»
من با این دیدگاه شما موافقم. بسیاری از غربیها آب چشمة سنن هزارساله را فراموش کردهاند. دو ضربالمثل روسی درخصوص غرب صحت دارد: «شیرینیجات بدن را میخورند و احساسات روح را» و «همة ما از بالا تا کمر انسان هستیم و زیر کمر جانوریم»!
من احساس میکنم در غرب، به جای پرستش روح جاویدان، جسم را میپرستند. من بارها در این موضوع تعمق کردهام که: آیا جان جاویدان میتواند در بدن فانی نابود شود؟ جواب این سؤال را در آثار گریگوری پالاما ـ فیلسوف عصر قدیم ـ یافتم: «جدایی جان از بدن غمانگیز است؛ ولی جدایی جان از خداوند بهمراتب غمانگیزتر است. در این صورت جان ابدی زودتر از بدن فانی میمیرد. روی زمین انسانهای زیادی هستند که روح و جانشان مرده است…»
جناب آقای رئیس جمهور
زیادهگویی مرا که این هم یک گناه و معصیت است، به بزرگی خود ببخشید. وقتی که من با هواپیما وارد ایران شدم، اولین احساسم این بود که بسیار گناهکارم و زندگیام پر از معاصی است. تنها در این مرز و بوم، در پارکهای پاییزی آن که از برگهای ریخته درختان پاک شده است، در کشوری که خیابانها و قلوب مردمش پاک هستند و سیاهمستان و اوباشان پیدا نمیشوند، به گناهان خود پی بردم.
آیا ایران معاصر سرحد گناه است؟ آیا برای پاکسازی و دعا باید به این کشور آمد؟ آیا اینجا بر سر راه احساسات کور انسانی، همانند رودخانههای خروشان، سدهایی ساخته شده که نور و گرما میدهند؟ یک فیلسوف خردمند میگوید: «انسان وسیع است و باید تنگتر شود…» سدها در رودخانههای تنگ، عمیق و پرآب ساخته میشوند.
و اما کتاب مقدس اسلام که جنابعالی علامة کبیر آن هستید، میفرماید: «انسان با رغبت یکسان وعدة خوب و بد را میدهد. او سرشت متغیری دارد!» آیا ایران معاصر بر سر راه شر در سرشت انسان، سدهای بزرگ میسازد؟ این دیوار باید عظیم باشد، چرا که شر هم عظیم است… در کشور ما همة دیوارها فرو پاشیدهاند و حالا باد شر و شیطنت ما را میزند؛ اما اینجا، در ایران، جان بیقرار منِ درویش همانند پرندهای تنها، آشیانة مهد مانند قدیمی خود را حس کرده است…
یک بار در دوران کودکی، هنگام جنگ با آلمانیها، قحطی پدید آمد، من گرسنه به آشیانة گنجشک که بالای درخت بود، سنگ پرت کردم تا جوجههایش را بخورم. آشیانه روی سرم افتاد و تخمهای شکسته روی صورت قاتل خردسال ریخت. آنگاه من با عقل کودکانة خود درک کردم که غمانگیزترین چیز در این دنیا، آشیانة ویرانشده و گهوارة شکستة روستایی است که بر سطح رودخانة بهاری شناور است و دور میشود… رودخانه طغیانکرده و قشلاق خفتة ساحلی و گهوارة کودک شیرخوار را با خود برده است…
جناب آقای رئیس جمهور
اکنون تاجیکستان، زادگاه من، به آن آشیانه ویرانشده میماند و چون گهوارهای است که سیل آن را برده باشد. من همیشه اعتقاد داشتهام که مردم اصیل تاجیک، این کاروان هزارسالة سُغدیان نجیب، خردمند و خویشتندار و همیشه مهماننواز و مهربان هستند. عیسی مسیح هم گفته است: «آنهایی که متواضع و خویشتندار هستند، مبارک هستند که وارث دنیا میشوند…» و اینک این مردم به قتل همدیگر پرداختهاند.
کلمات خونین شیطانی چون گلوله، تفنگ خودکار، تانک، نارنجکانداز و موشک، وارد زبان آسمانی سعدی و حافظ شدهاند… چه کسی آتش را به نیزار خشک انداخته است؟ جواب این سؤال الان دیگر مهم نیست. باید نیزار طلایی را از آتش نجات داد.
پنج برادر تنی بودند: پامیر، خُجند، کولاب، حصار و غرم؛ و حالا این برادران به کشتن همدیگر پرداختند، زیرا اسمشان با هم فرق میکند! آنها در نوانخانه بزرگ شدند، چون یتیم بودند و پدر و مادر خود را نمیشناختند. ناگهان فهمیدند که پدرشان زنده است، مادرشان هم زنده است و آنها یتیم نیستند. اسم پدرشان، ایران است!
مگر پدر نمیتواند پیش فرزندان خود برود و به خونریزی خانوادگی پایان دهد؟… آیا چهار میلیون تاجیک که برادران تنی ایرانیان هستند، به این اتحاد الهی، به این خانوادة خلقها برنخواهند گشت؟ میزبانان مهماننواز حتی از دیدن مهمان بیگانه و ناخوانده خوشحالاند، چه رسد به فرزندان خود؟ یا شاید خودشان باید خدمت پدر برسند؟
یک جویبار بهاری هر چقدر در کوهها بدود و پیچ و خم بخورد، ناگزیر آبهای خود را به رودخانة پای کوه خواهد ریخت و یا بر سر راه به سوی مادرش، خواهد خشکید. مردم تاجیکستان، رنجدیده و یتیم هستند. آنها تا کی در خون و جنگ و آشوب، دور از پدر خود خواهند ماند؟
جناب آقای رئیس جمهور
سیاستمداران محتاط میگویند که بازگشت کبیر به پدر، مسئله بزرگی است؛ ولی مگر تجدید اتحاد آلمان شرقی و غربی مسئله بزرگی نبود؟ مگر زمانی که تانکهای دشمنان رو در روی همدیگر قرار گرفته بودند، کسی میتوانست پیشبینی کند که دیوار برلین در یک آن فروخواهد ریخت؟ دیوار بین ایران و تاجیکستان کجاست؟ مگر دیواری که آیتاللهالعظمی خمینی(ره) پیش روی خود داشت، بزرگ و بلند نبود؟ ولی او بزرگتر از آن دیوار بود و مردم او را روی دست، بالای آن دیوار قرار دادند. دیوار بین پدر و فرزندانش نمیتواند همیشگی باشد. مردم چنین دیوارهایی را میسازند، اما خدا آنها را خراب میکند.
البته یک سیاستمدار باید همه عواقب را مدنظر داشته باشد ولی اگر به همة تبعات توجه کند، به بیفعالیتی و بیحرکتی محکوم خواهد شد (البته خردمندان چینی بیفعالیتی را کار امپراتورهای کبیر میدانستند).
مگر ۶۰ میلیون ایرانی نمیتوانند به ۴ میلیون برادر تاجیک خود که پیش دیوار همجوار گرسنگی میکشند و به همدیگر تیراندازی میکنند، یاری رسانند؟ در مشرق زمین حق همسایگی هم مقدس است، چه رسد به حق برادری.
جناب آقای رئیس جمهور
بدون شک، شما سیاستمدار برجستة عصر حاضر هستید؛ زیرا که اعمال شما ناشی از علم ازلی است. ممکن است کلمات من ساده و بچگانه به نظر برسد. مرا ببخشید! من پای هرم سیاسی، مورچهای بیش نیستم. اما در این ایام تاجیکها به خاطر قدرتطلبان کور با همدیگر میجنگند. چند ملت دیگر دنیا هم اکنون خودکشی میکنند؟ در عین حال اندیشة بازگشت کبیر به ایران، پدر ما، برای هر تاجیکی اعم از دانشگاهی یا چوپان ساده، قابل درک خواهد بود. میتوان و باید در راه این اندیشة ساده اما بزرگ مبارزه کرد؛ ولی اکنون مردم من در راه چه چیزی خون میریزند؟ در راه کدام اندیشه؟ کسی نمیداند…
ممکن است قبل از اتحاد سیاسی، بشود اتحاد اقتصادی را تشکیل داد و ارز ایرانی را در خاک تاجیکستان به گردش انداخت؟
اگر اکنون در تاجیکستان روبل لنگی که دلار، آن را تا مغز استخوان ویران کرده است، در گردش است، چرا تومان معرفی نشود که به سیب کرمخورده شباهت ندارد؟ روبل، سیاح پیر فرسودهای است که عصا به دست ۵هزار کیلومتر از مسکو تا تاجیکستان را پیموده است، در حالی که تومان، همسایة جوان و اسب سوار تنومندی است.
جناب آقای رئیس جمهور
زندگی بیشتر تئاتر باشکوهی است تا بیمارستانی پر از غم و غصه. وقتی زن ایرانی را میبینم که با وقار در خیابانهای تهران با مانتو و روسری تئاتری خود راه میرود، به یاد کوههای پوشیده از مه مرواریدی صبحگاهی میافتم. زن، راز و مرز عشق، و مرگ و تولد است. او کوه زیبای مرموزی است که گویا در هوای مهآلود سحرگاهی در آسمان پرواز میکند…
در غرب، برهنگی و پول جای این راز را گرفته است. عشق و سکس دشمن هم هستند. عشق بهسان ماهی جادویی در آبهای بلورین و زلال رودخانه است؛ چه کسی مسیر او را میداند؟ اما سکس شبیه به همان ماهی است که در روغن جوشیدة قزغان سرخ شود…
من منظومههای زیادی دربارة عشق تزارهای کبیر و انسانهای همعصر من و شما نوشتهام؛ اما در زمان ما پیدا کردن فرهاد و شیرین یا رومئو و ژولیت، کار بس دشواری است.
من احساس کردم که در ایران زن در هالة احترام و محبت و شگفتی به سر میبرد و اگر زنان غرب و شرق که از عشق واقعی محروماند، از این موضوع مطلع شوند، به ایران، این وادی عشق رهسپار خواهند شد. آنگاه مرزبانان ایرانی نخواهند توانست جلوی این تهاجم زنان جهان را بگیرند…
ولی من به زن زحمتکش تاجیک فکر میکنم که زیرآفتاب سوزان، در مزارع پنبهکار میکند؛ زنی که پوششی بر گیسوان خود ندارد و به اصطلاح آزاد است تا مشروبخواری همیشگی و شیطانی شوهر، برادران و پسران خود را نبیند.
در زادگاه من، تاجیکستان، رودخانهها و جویهای ودکا از رودخانههای خدایی بیشتر شدهاند؛ ولی هر شیشة ودکا به یک شیشة خون میماند. بسیاری از هموطنانم خون خود را خوردهاند و خون نسل آتی را نیز میخورند… و اینک زنان تاجیک با گیسوان برهنه کنار این رودخانههای ودکا نشستهاند و کسی نیست که آنها را نجات دهد؛ ولی اینجا یک دسته از پاسداران انقلاب اسلامی میتوانند این شیشههای شیطانی را بشکنند تا این رودخانههای بدبو از بین بروند…
جناب آقای رئیس جمهور
البته من این حقیقت را درک میکنم که جنبش بازگشت بزرگ برادران تنی کولاب، پامیر، خجند، حصار و غرم به سمت پدرشان ایران، باید در خود تاجیکستان شروع شود. آنگاه برادرکشی کورکورانه و بیمعنی پایان خواهد یافت و صلح برقرار خواهد شد. مردم من دیگر گرسنگی نخواهند کشید. برادرانم تفنگهای داغشدة خود را به رودخانههای بلورین خواهند انداخت و از تعداد زیاد این تفنگها رودخانهها طغیان خواهند کرد…
مرا به خاطر این کلمات فقیرانه ببخشید… اما وقتی که انسان برای مردم خود همانند بچهای که بدون پدر و مادر مانده باشد، گریه میکند، کلمات باارزش جاویدان ولایزال را از کجا پیدا کند؟
مدتهاست که در مسکو زندگی میکنم. در سن پیری میخواستم در کلبهای کنار ورزابرود در زادگاه خودم ساکن شوم. حتی در اینخصوص داستانی به ذهنم خطور کرد:
ـ … ای درویش، چرا در کهنسالی، روزگار خود را کنار رودخانة خروشان کوهستانی میگذرانی؟
ـ : چون که در سر و صدای امواج، فغان من شنیده نمیشود… و اشکها بر چهرة من شبیه به قطرههای الماسگونة امواج است…
من چنین خانهای را کنار رودخانه پیدا کردم؛ اما برادرانم در زمان جنگ آن را سوزاندند. من همانند ملتم، بیخانمان شدهام. ممکن است چیزی غیر از تنهایی اشکآلود در ساحل رودخانه برایم نمانده باشد؟
ولی بعد از آن به ایران آمدم و خانة خود را دیدم، خانة بیکران مردم من. هیچ حریقی آن را نخواهد سوزاند! خدا یار و نگهدارش باد!
جناب آقای رئیسجمهور
اجازه بدهید این نامه را با داستان کوتاهی به پایان برسانم که اخیراً به ذهنم آمد:
خواجهنصرالدین، خواجهذوالفقار را ملاقات کرده و گفت: «درویش، البسه و چهرة تو همیشه پاک بوده است؛ اما چرا امروز گرد و غبار بر موهایت نشسته است؟»
درویش با لحنی غمانگیز گفت: «من به وطن خود، ایران خجسته رفتم؛ ولی فقط یک هفته آنجا ماندم… و حالا موهای خود را نمیشویم تا بوی مقدس روحبخش و غبار شیرین هزارساله آن پاک نشود»
خواجه نصرالدین گفت: «برادر تاجیک من، تا کی با سر خاکآلود راه خواهی رفت؟ و مگر خاک و غبار تنها چیزی است که وطنت به تو داده است؟»
جناب آقای رئیسجمهور
بنده چند بار در مقابل جنابعالی سر تعظیم فرود میآورم و از این که نامهای طولانی و نامنسجم نوشتهام، پوزش میطلبم. متأسفانه از آنجا که من به زبان فارسی مسلط نیستم، این نامه را به روسی نوشتم، سپس به فارسی برگردان خواهد شد.
در پایان، کتاب اخیرم را که هدیه ناقابلی است، به جنابعالی تقدیم میکنم.
تیمور ذوالفقاروف
۱۵ژانویه۱۹۹۵ـ مسکو
*نشریه مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز
روزنامه جمهوری اسلامی
از منزل امام تا منزل هاشمی : عبدالرحیم اباذری
همزمان با سالروز تولد آیتالله هاشمی رفسنجانی (یکشنبه سوم شهریور 1397)، طی مراسم با شکوهی با حضور اقشار مختلف مردم و شخصیتهای علمی، سیاسی و مذهبی، منزل مسکونی ایشان به «خانه موزه» تبدیل شد و اکنون دیدار از این مکان که جنب بیت حضرت امام خمینی در جماران قرار دارد، برای عموم آزاد است.
آن روز به همراه جمعی از دوستان که در این مراسم حضور داشتند، از جاهای مختلف آن بیت شریف دیدن انجام گرفت و برای بازدیدکنندگان بسیار خاطره انگیز شد. به خصوص وقتی از کوچه پس کوچههای قدیمی و باریک و با صفای محله جماران وارد کوچه حسینیه میشوی، دیدارهای مردمی با خمینی کبیر در دهه شصت مانند فیلم از جلوی چشمانت عبور میکند.
به همه دوستداران انقلاب پیشنهاد میشود اگر فرصت داشتند از این موزه دیدن کنند و چه بهتر که دیدارشان همراه با اعضای خانواده و فامیلها باشد. بازدید از این خانه تاریخی در جنب بیت امام میتواند بسیاری از حقایق را که ازسوی مخالفان کینه توز هاشمی تحریف و وارونه نشان داده شده، واضح و شفاف سازد و پرده از اغراض سیاسی آنان بردارد.
چهارم خرداد 1358 وقتی هاشمی توسط گروهک انحرافی فرقان ترور شد و حضرت امام، آن پیام تاریخی را صادر نموده و نوشتند: «بدخواهان بدانند هاشمی زنده است، چون نهضت زنده است» از ایشان خواستند منزل شخصی نسبتا بزرگ خود را رها کرده و در جماران جنب منزل امام ساکن شود تا از ترورهای بعدی در امان بماند.
با توجه به این که آیتالله هاشمی قبل از پیروزی انقلاب زندگی نسبتا خوبی داشت، به فرمایش رهبری از ثروتش در راه انقلاب، مبارزان و مجاهدان هزینه میکرد؛ چنانکه تعداد زیادی از طلاب انقلابی و غیرانقلابی را در منطقه سالاریه قم صاحب زمین و منزل کرد، حتی به شهادت رهبری، بیشترین قرضها را در میان طلاب، ایشان از هاشمی گرفته بود، اما همین هاشمی بعد از پیروزی انقلاب، فقط به عشق انقلاب و خدمت به مردم، خود و خانوادهاش را نزدیک به چهل سال در این منزل قدیمی جماران محدود ساخت. ایشان که هم در زمان امام و هم در زمان رهبری، شخصیت دوم انقلاب به حساب میآمد و دارای مسئولیتهای مهم و برجسته بود، هرگز حاضر نشد مثل بعضیها خانهاش را تبدیل به احسن کند. با این حال، وی از سوی برخی حسودان و مقدس مآبان مرتب به اشرافیگری متهم میشد، درست همانند شهید بهشتی که مخالفان حسودش میگفتند: او در خانهای زندگی میکند از درب ورودی تا ساختمانش به 20 دقیقه پیاده روی نیاز دارد!
اما همان طوری که تقدیر الهی در دهه شصت مخالفان کینه توز بهشتی مظلوم را برای همیشه رسوا ساخت، امروز در دهه نود همان تقدیر این خانه با عظمت و با شرافت را بهترین سند برای شرمساری مخالفان هاشمی قرار داده است. اگر باور ندارید یک روز تصمیم بگیرید و به جماران بیایید، نخست از منزل خمینی کبیر دیدن کنید سپس وارد خانه هاشمی شوید. از منزل امام تا منزل هاشمی چندان راهی نیست.
روزنامه شرق
سال گذشته، در اولین سالگرد درگذشت هاشمی بود که «داوود فیرحی»، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، به «یکی از آخرین و مهمترین دستاوردهای مرحوم آیتالله هاشمی» اشاره و تلاش کرد این وجه از سابقه پرفرازونشیب را به مرکز توجهات بیاورد. داوود فیرحی از استادان برجسته اندیشه سیاسی معاصر است؛ پروژه علمی او، تمهید مقدمات لازم برای تأسیس دموکراسی بر پایههای فقه است. شیفته مجادلات فقهی مشروطه است، در آنجا امکانها و فرصتهایی را برای جامعه امروز ایران جستوجو میکند و اغلب از بحثهای سیاسی روز بهدور است.
شاید ازهمینرو بود که سخنرانی ستایشگونه او در اولین سالگرد درگذشت هاشمیرفسنجانی برخی را متعجب کرد. هاشمیرفسنجانی را باید در حلقه نزدیکترین یاران رهبر انقلاب دانست، کسی که در تثبیت نظام سیاسی نوپا نقش بسزایی داشت و با درگذشت رهبر انقلاب، به یکی از چند چهره تعیینکننده بدل شد. او چهرهای چندوجهی است و بهتعبیر فیرحی برای رسیدن به تحلیل درستی از او زمان لازم است تا او از «حجاب معاصرت» خارج شود. ستایش فیرحی اما ناظر بر آخرین پروژهای بود که آیتالله دنبال میکرد: «آخرین تلاش مرحوم هاشمی بسط مفهوم و تأسیس بنای آزاداندیشی دینی بود». در آن سخنرانی، فیرحی تغییر نگاه و اولویتهای هاشمی را در مقاطع مختلف تاریخ معاصر روایت کرد.
برای نمونه او پیداشدن ایده پیشرفت در هاشمی را اینگونه روایت کرد: «ما نیروی رزمنده فداکار زیاد داشتهایم، اما نابرابری تکنولوژی را نباید ساده گرفت و هاشمی میدانست که در کنار روحیه جهادی، این ارابههای صنعت است که باید حرکت کند. آیتالله هاشمی اینگونه اندیشید و رفتار کرد و تاوانش را هم داد و کارش را پیش برد. او باور داشت که نمیشود از نظام دفاع کرد، مگر با پیشرفت علمی و اقتصادی». روایت فیرحی اما ادامه دارد؛ هاشمی کمی بعد متوجه شد که «هیچگونه پیشرفت اقتصادی ممکن و میسر نخواهد شد مگر با اهتمام به توسعه سیاسی». بهاینترتیب است که روایت فیرحی در گام بعدی به ظهور دغدغه «آزاداندیشی» در هاشمی میرسد: «اختلاف مرحوم هاشمی در حوزه اجتهاد همین بود و چیزی غیر از این نبود. او دفاع از نظام و کلیت جامعه را نیازمند پیشرفت اقتصادی و توسعه اقتصادی را محتاج و مقدمه توسعه سیاسی و توسعه سیاسی را هم مدیون و مرهون آزادی فکر و اراده و انتخاب آزاد شهروندان ایرانی میدانست».
دغدغهای که سالها این استاد دانشگاه را به تکاپوی نوشتن، درسدادن و سخنرانی میکشاند، حالا با دغدغه یکی از تأثیرگذارترین چهرههای نظام سیاسی هماهنگ شده و این دقیقا فرصتی بود که شاید فیرحی قدر آن را از هر شخص دیگری بیشتر میدانست. او در مقالهای با عنوان «آواز قو» نشان میدهد که دغدغه آزادی و ترس از تحجر چطور در سالهای 86 به بعد در هاشمی شکل گرفت و در نهایت در سالهای 92 به فاز عملیاتی خود رسید. هاشمی برای دنبالکردن این مسئله ذهنی «شورای عالی آزاداندیشی دینی» را در دانشگاه آزاد تأسیس کرد تا در آنجا افرادی را که در حوزههای متفاوت این موضوع کار میکردند، گرد هم جمع کند.
در دومین سالگرد مرگ این شخصیت چندوجهی، آخرین پروژه او را مدنظر قرار دادیم. شاید بعد از دو سال فرصت مناسبی باشد تا کمی تأمل کنیم که چه شد مردی که به تعبیر فیرحی «خیلی اینطرف و آنطرف زد»، در آخر مسئله را در «آزادی» جست. این موضوعی است که ما را به پیش داوود فیرحی کشاند. هماهنگبودن پروژه علمی او با دغدغه آخر هاشمی باعث شد او وارد «شورای عالی آزاداندیشی دینی» شود و کمیته علمی دین و دولت آنجا را بر عهده بگیرد. حالا دو سال بعد از درگذشت هاشمی، فیرحی با حسرت از «شورای عالی آزاداندیشی» میگوید و تأکید میکند: «این موضوع نباید زمین بماند». قبل از شروع گفتوگو این استاد دانشگاه درباره عنوان «آواز قو» و تعمیم این استعاره به هاشمی گفت: «میگویند «قو» پرندهای است که وقتی دارد میمیرد، تنها میشود و کوتاهترین و زیباترین آوازش را میخواند. میگویند اندیشمندان یا فعالان سیاسی آخرین کار یا نوشتههایشان حاصل عمرشان است؛ به آن میگویند «آواز قو». مثلا مسعودی تاریخی دارد -تاریخ مسعودی- که حجیم است، اما یک کار کوچک دارد به اسم «التنبیه و الاشراف». میگویند «التنبیه و الاشراف» آواز قوی مسعودی است. یا مثلا «مقدمه» آواز قوی ابنخلدون است. اینها آخرین کارهای آنهاست. من این را آنجا برای آقای هاشمی به کار بردم».
بهنظرتان استعاره «آواز قو»، برای هاشمی هم مصداق دارد؟
بهنظر اینطور میآمد. هاشمی اینور و آنور خیلی زد و در آخر به این نتیجه رسید که ما باید به آزادی فکر کنیم. این خیلی مهم است. آدمی که مدتها به انقلاب، اقتدار و خیلی چیزهای دیگر فکر کرده بود، آخر به این نتیجه رسید که چیزی که بیشتر باید به آن برگردیم آزادی است.
شما با برجستهکردن برخی از صحبتهای آقای هاشمی نشان دادید که دغدغه آزاداندیشی و ترس از بازگشت تحجر از اواسط دهه 80 در مرحوم هاشمی بهوجود آمد و بالاخره در سال ۹۳ این دغدغه به نهادی ذیل هیئت امنای دانشگاه آزاد تبدیل شد. در آنجا این دغدغه به یک پروژه تبدیل شد با نام «شورای عالی آزاداندیشی دینی». درباره حلقه اول و نحوه جذب افراد توضیح میدهید؟
آنطورکه من یادم هست، آقای هاشمی این ایده را مدتها داشت. حتی یک بار متنی نوشت که در مجله حوزه چاپ شد. ایشان آنجا هم به مفهوم آزاداندیشی پرداخته بود. بهنظرم اینطور میآید که آقای هاشمی بهتدریج به این نتیجه رسیده بود که رابطه دین و آزاداندیشی یک بحث جدی در جامعه است، چراکه رابطه دین و اقتدار خیلی پیش میرفت و تلقی عمومی هم این است که دین بهجای اینکه رهاییبخش باشد، دستوپاگیر است. این بحثی بود که ذهن آقای هاشمی را درگیر کرده بود. آقای هاشمی تصور میکرد نجات دولت هم به تعیینشدن در این حوزهها برمیگردد. به این ترتیب آقای هاشمی بهتدریج ایده خودش را دنبال کرده بود.
یک روز یادم هست که آقای یونسی، وزیر اطلاعات اسبق (دوره آقای خاتمی)، به من گفت آقای هاشمی دوست دارد دبیری برای این شورا داشته باشد؛ چون حرفش را آقای هاشمی زیاد میزد. من فرصتی نداشتم و امکانی هم نبود که چنین کاری داشته باشم.
این پیشنهاد قبل از تشکیل شورا مطرح شده بود؟
هنوز شورای عالی شکل نگرفته بود. سرانجام آقای هاشمی شخصی به نام آقای دکتر لطفی را بهعنوان دبیر شورای عالی آزاداندیشی دینی در نظر گرفت. جلساتی تشکیل شد. این جلسات با اشراف کامل خود آقای هاشمی برگزار شد. این جلسات ترکیبی بود از تعداد زیادی از استادان. جالب این است که این جلسات در چند کمیته بود؛ یکی کمیته دین و دولت بود، یکی فقهی و حقوقی بود، یک کمیته هم بنا بود در حوزه زنان باشد و... . ساختار هم اینطوری، بهتدریج و با اشراف خود آقای هاشمی شکل میگرفت که یک شورای عالی وجود داشته باشد و یکسری کمیتههای علمی و یک نهاد اجرائی که دبیر آن را دنبال میکرد. نحوه فعالیت هم اینطور بود که این کمیتهها بحثهایی را مطرح میکردند. این بحثهای در حضور آقای هاشمی هم مطرح میشدند. اولین جلسه هم برای ما بود، یعنی جلسه کمیته دین و دولت؛ یعنی بحث آزاداندیشی در این حوزه. ایده دیگری هم شکل گرفت که اصلا یکسری واحد درسی تعریف شوند و این واحدهای درسی بهجای دروس عمومی انتخاب شوند. بعد از این بود که در دانشگاههای آزاد مراکز استانها کارگاههایی برگزار شد. زیاد بود ولی من چند جا را بیشتر نرفتم. ایشان تصمیم گرفت بهخاطر تقدس و یمنی که مشهد دارد، از مشهدالرضا این نشستها را آغاز کنند.
همان کارگاهها؟
بله همان کارگاهها. درسگفتارهایی تعریف شدند و کارگاههایی برای استادانی که داوطلب تدریس این درسها بودند برگزار شد تا به آنها کمک شود و این ایده به دل دانشگاهها برود. این دومین کار و غیر از آن کاری بود که کمیتههای علمی انجام میدادند، البته از همین کمیتهها در این کار کمک گرفته میشد.
پس اینطور بود، اول تشکیل این کمیتهها، دوم کارگاهها و درسگفتارها در استانها که از مشهد شروع شد. خود مرحوم آقای هاشمی هم برای افتتاح آن به مشهد آمد. من و دوستان دیگر هم بودیم. مدیر آقای لطفی بود. دقیق یادم نیست اما فکر کنم نزدیک به سه، چهار روزی این جلسات ادامه داشت. در جاهای دیگر هم چنین اتفاقی افتاد؛ مثل ارومیه و شمال. ایشان بهدنبال این بودند که این گفتوگوها به سمت واحد درسیشدن بروند.
ایشان فضایی به ذهنشان آمده بود و دوستان هم کمک کردند که این موضوع تعریف بشود که به پایاننامههای این حوزه نیز امتیاز داده شود. حتی ایدهای بود که این کار در قالب پژوهشکده دنبال شود. اینها ایدههایی بود که به وجود آمده بودند. حتی عدهای پیشنهاد میدادند که یک رشته راهاندازی کنند که آنطوری که یادم هست، خیلی از آن استقبال نشد. در این شورای عالی خیلیها بودند؛ مثلا آقای محسن غرویان و آقای ایازی از قم بودند، اگر اشتباه نکنم آقای مهریزی بودند. از استادان دانشگاه هم آقای دکتر محمدرضا بهشتی بود. از خانمها فکر میکنم که یکی، دو بار، خانم فاطمه طباطبایی، عروس امام هم در جلسه آمدند. آقای طه هاشمی، معاون فرهنگی دانشگاه آزاد و معاون مالی، آقای رهنما هم بودند، چراکه برخی از موارد را باید بهلحاظ مالی پشتیبانی میکردند، آقای هاشمی هم بهشدت در این قسمت حمایت میکردند. کار دیگری که شورا انجام میداد، سفارش متن بود؛ یعنی تولید کتاب. دو، سه مورد هم کار شده بود، حتی پیشپرداختهایی هم انجام شد. الان نمیدانم به کجا رسیدهاند. بنابراین کمیتههای علمی، کارگاهها و واحدهای درسی به عنوان دروس عمومی و پیشنهاد پژوهشکده بود که البته شکل نگرفت؛ هرچند در مسیر بود. یکی دیگر هم سفارش تولید متن بود.
این اعضایی که برشمردید عضو خود شورایعالی بودند؟
بله. در کمیته علمی دین و دولت تعداد زیادی بودند. دکتر نقیبزاده بود، آقای تاجیک بود که چندباری آمدند. مرحوم قانعیراد بود. آقای بهشتی از دانشکده فلسفه بودند. از دانشگاه آزاد هم اگر اشتباه نکنم خانم سپهرنیا و آقای مطهرنیا و آقای طه هاشمی حضور داشتند.
شما هم عضو کمیته دین و دولت بودید و هم عضو شورایعالی؟
بله. کار کمیتهها اینطور بود که یک موضوعی را برجسته میکردند. بین خودشان گفتوگو میکردند و کسانی را که بیرون بودند، دعوت میکردند. بعد که بحثها به نتیجه میرسید، این را با حضور آقای هاشمی و تعداد زیادتری از حضار ارائه میدادند. ظاهرا گفتوگوهای دو کمیته به نتیجه رسیده بود که یکی همین کمیته دین و دولت بود. محتوا مربوط به بحثهای نائینی بود و رابطه آزادی و دولت در مشروطه که من ارائه دادم و دوستان هم روی آن فکر کردند.
آقای یونسی در شورا نبودند؟
آقای یونسی هم در شورا بودند و هم در کمیته دین و دولت. آقای یونسی جزء حلقههای اولیه بود. کمیتههای اجرائی کوچکی هم شکل گرفته بود تا شاید کمکی بکند که آنجا هم آقای یونسی بود.
کل این ایدهها، درسگفتارها و کارگاه در این دو سال شکل گرفت؟
بله در این یکسالونیم، دو سال.
در مقایسه با شوراها و اندیشکدههایی که تجربه کردهاید، «شورایعالی آزاداندیشی دینی» فعالتر بود؟
ببینید مهم این است که شخصی مثل آقای هاشمی به این نتیجه رسیده بود که چنین بحثی را پیگیری کند و پشت آن هم ایستاده بود. آقای هاشمی به اینجا فقط بهعنوان یک مرکز فکر نگاه نمیکرد. آقای هاشمی یک استراتژیست بود. دنبال این بود که چطور یک ایده را پررنگ کند و برای آن اجماع درست کند تا بعد، بتواند آن را به یک بدنه دانشجویی برساند. چنین ایدهای در ذهنش بود. اینطور نبود که آقای هاشمی فقط اهل گفتوگو باشد.
در سخنرانی سال گذشته شما در مسجد جامع زنجان و همچنین در مقاله «آواز قو» که برای مرحوم هاشمی نوشتید، بهنظر میرسید که وجه دغدغهمندی ماجرا را پررنگ کرده بودید؛ یعنی به تعبیر شما آقای هاشمی در پنجمین مرحله زندگی سیاسیاش به اهمیت آزادی رسیده بود و میخواست این را بهنحوی پیگیری کند. به نگاه شما البته نقدهایی شد که خود شما یکی را در کانال شخصیتان منتشر کردید. آن نقد تأکید میکرد که هاشمی نه بهخاطر یک دغدغه نظری، بلکه برای پروژهای سیاسی بود که میخواست آزادی را برجسته کند؛ برای مقابله با گفتمانهای رقیب.
ممکن است آنطور هم باشد، اما بالاخره برای آقای هاشمی دغدغهای فکری بود. ببینید فرقی که یک استراتژیست و مدیر اجرائی با یک متفکر محض دارد این است که فقط به این نتیجه نمیرسد که در عالم نظر چیزی پیدا کند، بلکه به این نتیجه میرسد که چطور آن را اجرا کند و به سطح وسیعتری ببرد.
...بهنظر میرسد که چنین چیزی در ذهن آقای هاشمی بود.
به تعبیری که در مقاله خود آوردهاید، او در مرز دانش و عمل ایستاده بود.
بله.
شما زندگی سیاسی آقای هاشمی را به پنج دوره تقسیم کرده بودید؛ قبل از انقلاب و مبارزه، دوره جنگ و تثبیت نظام، سازندگی، اصلاحات و بعد از آن. بنا بهتوضیح شما، آقای هاشمی در هر یک از این مقاطع نگاه خودشان را تغییر میدادند.
بله بهنظر اینطور است؛ حداقل در هر دوره یک وجوهی در دیدگاههای ایشان پیدا میشود. در این دوره آخر احساس کرده بود که جامعه به سمت یک رادیکالیسم در حرکت است. این بحث خیلی برای ایشان مهم شده بود. من خیلی با آقای هاشمی مرتبط نبودم و با او ارتباط اجرائی نداشتم. برای ایشان این اواخر مهم بود کسانی را که در این حوزهها به صورت انضمامیتر کار میکنند، جمع کند؛ حوزههایی مثل مذهب و علوم اجتماعی، مذهب و سیاست، مذهب و دولت یا مذهب و زنان. برای نمونه ایشان بحثی را دنبال میکرد با عنوان فتوای معیار؛ یعنی اگر بنا باشد در جایی که قانون وجود ندارد به فتوایی عمل شود کدام فتوا ملاک است یا مثلا شورای نگهبان براساس فتوای چهکسی بر عدم مغایرت قوانین و شریعت نظارت میکند؟ بر اساس فتوای رهبری عمل کند، یا بر اساس فتوای مشهور یا بر اساس نظر خود اعضا؟ مثلا این یکی از معماهایی بود که در حوزه فقهی برای ایشان بهوجود آمده بود و ایدهای پیدا شده بود بهعنوان فتوای معیار. چنین موضوعاتی در حوزههای دیگر نیز برای او دغدغه بود و افراد مرتبط را نیز پیدا میکرد. شاید یکی از دلایلی که من هم به این بحثها وصل شدم، نسبت دیدگاه جدید ایشان با سابقه کاری که من داشتم، بود؛ نه اینکه ما شناخت تفصیلی و طولانی از همدیگر داشته باشیم.
در جایی از مقاله «آواز قو» به بخشی از آییننامه این شورا اشاره کردید. در آن بخش تأکید شده که «آزاداندیشی دینی» یک «پروژه» است و این را در مقابل «پروسه»بودن قرار میدهد. کمی در این باره توضیح میدهید.
در واقع بهنظر میآمد تصوری که آقای هاشمی داشت اینطور بود، بعضی مواقع تصریحاتی هم داشت که میگفت میتوان به آزادی کمک کرد. میتوان آزادی را کاشت؛ یعنی باید نهادهایی برای مهیاکردن زمینه آن بهوجود آورد و نباید به انتظار نشست تا آزادی خودبهخود شکل بگیرد. این شورا هم کارش تمهیدی بود. وقتی کارگاهی برگزار میشد، این گفتوگو اینطرف و آنطرف پخش میشد و این آزاداندیشی را به یک مسئله تبدیل میکند. حالا ممکن است موافق و مخالف هم داشته باشد، اما تبدیلشدن آن به یک مسئله قابل گفتوگو به آزاداندیشی و آزادی کمک میکند. درواقع [نگاه هاشمی به موضوع آزاداندیشی]Passive نبود که منتظر باشد آزادی در یک پروسه طولانی شکل بگیرد. یک مدیر یا استراتژیست به دنبال این است که نهادی درست کند که با چیزی همسو و با چیزی دیگر غیرهمسو باشد. ایشان تصور میکردند در جامعه نهادها به سمتی رفتهاند که با آزادی و سرانجام اصل دین همسو نیستند.
خود مرحوم هاشمی چه کتابهایی میخواندند، چند وقت پیش آیتالله محققداماد گفته بودند که هاشمی کتاب آقای ثبوت درباره آخوند خراسانی را برای او فرستاده بود.
بله میخواندند و آن کتاب را هم خوانده بودند. آنطور که من یادم هست آقای هاشمی خیلی جاها هم کوشش میکرد ایده خودش را پیش ببرد، بدون آنکه اظهارنظر زیادی در این حوزهها بکند. مثلا جلسات کمیتههای علمی را هم که گوش میکرد، حمایت و تشویق میکرد ولی خیلی خودش وارد نمیشد.
ملاحظاتی در کار بود؟
بله، ملاحظاتی داشت. نمیخــواســـت در کمــند بحثهای جناحی و رسانهای بیفتد. یادم هست یک بار خدمتشان اینطور گفتم که اعضای این شورا را باید حتما فراتر از دانشگاه آزاد در نظر بگیرید. ایشان شاید در اول ملاحظاتی داشتند اما بعدا روی شهرت علمی افراد تمرکز کردند. اصلا دیگر ربطی به دانشگاه آزاد نداشت، یک نگاه ملی پشت آن بود و دانشگاه آزاد بهلحاظ مالی تأمینکننده بود.
آقای دکتر فاصلهگذاری آقای هاشمی بین آزاداندیشی دینی و روشنفکری دینی، حاصل ملاحظات سیاسی بود یا نه؛ سویههای نظری هم دارد؟
من خیلی متوجه این قضیه نیستم. شاید بهخاطر اینکه روشنفکری دینی مناقشاتی را در حوزه و جاهای دیگر ایجاد کرده بود، ایشان نمیخواست در امتداد آن مناقشه قرار بگیرد. بهدنبال تعریف ترم جدیدی بودند؛ آزاداندیشی دینی یا نواندیشی دینی. آن موقع روشنفکری دینی و دینداری سنتی یک دوگانه بهوجود آورده بود که شاید خواستند از زیر آن دربروند.
اگر عمر مرحوم هاشمی بهپایان نمیرسید، این شورا چه دستاوردی میداشت؟
بهنظرم میآید که مسئله آزاداندیشی و نسبت دین، دولت و آزادی را میتوانست به یک گفتمان تبدیل کند. حالا شاید این گفتمان مناقشه را هم شدید کند، اما بهنظر میآمد آقای هاشمی آماده بود هزینهاش را بدهد. هم آماده هزینهدادن بود و هم امید داشت؛ یعنی فکر میکرد در این بازی سرانجام برنده است. آقای هاشمی آدم امیدواری بهنظر میرسید. فکر میکرد هر پروژهای که به آن ایمان داشت را میتواند به نتیجه برساند. شخصیتش اینطور بود.
این پروژه با پروژه علمی شما خیلی نزدیک است.
بله به همین خاطر است که من به آن پیوستم. من هم دوست داشتم چنین ایدهای دنبال شود.
بههمین خاطر است که وقتی نظر شما را درباره این شورا و مقطع پایانی عمر آقای هاشمی خواندم احساس میکردم جاهایی بود که دیگر گویا شما پروژه خودتان را توضیح میدادید.
بله دلیل اینکه من هم به این ایده پیوستم همین بود. دلیل اینکه دوستان هم من را به جلسه دعوت کردند همین همفکری بود. دو چیز حیف شد؛ یکی اینکه حیف شد که اجل به هاشمی مهلت نداد، یکی دیگر هم اینکه حیف شد این کار را دیر شروع کرد. اگر این ایده را الان هم کسانی دنبال کنند خوب است. این ایده نباید زمین بماند و هرکسی که شروع کند میتواند میراث آقای هاشمی را ادامه دهد. این موضوع نیاز جامعه هم هست. این ایده به بحثهای تئوریک و پشتیبانیهای نهادی و به یک فکر استراتژیک احتیاج دارد. هنر آقای هاشمی این بود که میتوانست اینها را به هم وصل کند. اینها اگر به هم وصل نباشند جامعه ما از این جهت تحولی نمیبیند. آقای هاشمی جرئت داشت و میتوانست اعتمادبهنفس بدهد؛ مثلا میگفت شما این موضوع را جور کنید و من هم آن بخش را جور میکنم. یا مثلا میگفت فلان مسئول دانشگاه آزاد آدم توانمندی است و میتواند این کارگاهها را هماهنگ کند یا کسان دیگری میتوانند کمک مالی کنند. آقای هاشمی جرئت اینکار را داشت و خیلی ترس نداشت که هزینهای بابت چیزی که به آن ایمان دارد، بدهد. این اواخر بیشتر از همه برای این کار وقت میگذاشت.
آقای دکتر، چندباری برای هاشمی از صفت استراتژیست استفاده کردید. شخص خوشذوقی میگفت هاشمی اتفاقا استراتژیستی قوی نبود؛ بلکه بازیگر ماهری بود و میتوانست در مقاطع حساس و خاص بحرانها را حل کند، بدون اینکه افق یا چشمانداز طولانیمدتی داشته باشد. مثلا آقای هاشمی مسئله جنگ را حلوفصل میکند و برای نمونه نهادی مثل دانشگاه آزاد را تأسیس میکند، اما در زمان حیات خود، خردخرد نقش او را در آن کم میکنند. اگر هاشمی مناسبات انتخابی در دانشگاه آزاد را نهادینه میکرد، هرچند شاید اقتدار خودش کم میشد، اما هرگز در یک چرخش، کل سازمانهایی که او ساخته بود در خدمت جریانهای فکری دیگری قرار نمیگرفت. با این قیاس بهنظر میرسد که هاشمی میتوانست مسائل مقطعی را خوب حل کند -چون بازیگر توانمندی بود- اما از نداشتن یک دید استراتژیک آسیب دید. نظر شما درباره این تحلیل چیست؟
من نمیتوانم دراینباره اظهارنظر کنم، اما میتوانم بگویم که آقای هاشمی شخصیتی بود که اگر نه مثل متفکری که برای ۲۰، ۳۰ سال آینده تصویری داشته باشد، اما میتوانست در هنگام مواجهه با بحرانها آنها را بهنحوی فیصله بدهد. بعضی جاها هم ریلگذاری کرده است؛ ریلگذاریهایی که مهماند. مثلا دانشگاه آزاد مهم است یا ریلگذاری آقای هاشمی در مجلس. آقای هاشمی هرکجا که میرفت آنجا اهمیت پیدا میکرد.
میخواهم بگویم که اگر آقای هاشمی به مسئلهای فکر میکرد توان این را داشت که آن را به اجرا نزدیک کند. حالا من نظری درباره چشماندازهای دور ندارم اما تجربه نشان داده بود که بر هر چیزی که تمرکز میکرد، تا آنجا که ممکن بود میتوانست آن را عملیاتی کند.
مثلا بهنظرم اینطور میآید وقتی در اواخر دور دوم ریاستجمهوری خود، احساس کرد جامعه به اصلاحاتی احتیاج دارد با قوت از انتخاباتی دفاع کرد که آقای خاتمی در آن رئیسجمهور شد. درحالیکه آن موقع هم میتوانستند استراتژیهایی در پیش بگیرند که مثل ۸۴ یا مثل موارد دیگر بشود.
آقای هاشمی شبیه سوزنبان ماهری بود که میتوانست ریلگذاری کند، اما اینکه آینده چه میشد تنها به آقای هاشمی مربوط نبود و به ساختار قدرت در کشور برمیگشت. ساختار فرهنگی در کشور طوری است که با قهرمانان همدل نیست؛ سعی میکند همیشه قهرمانان را ایزوله کند. این ربطی به هاشمی ندارد و همه قهرمانهای کشور ما بهنحوی ایزوله میشوند.
هم قبل و هم بعد از انقلاب اینچنین بوده است؟
فرقی نمیکند این فرهنگ سیاسی ما است.
به فرهنگ سیاسی ربط دارد یا به ساختار قدرت؟
بههر دو. چون که ساختار سیاسی هم ناشی از فرهنگ سیاسی است.
شما فرهنگ سیاسی را زیربناییتر میدانید؟
بهنظرم اینطور میآید. ساخت سیاسی از افکار میآید. این افکار و تصورها هم از فرهنگ سیاسی درمیآید. آقای هاشمی شروعکننده خوبی بود، اما دوندهای بود که به او تنه زیاد میزدند؛ به همین دلیل معلوم نبود آنطور که شروع میکرد، نتیجه هم بگیرد. میخواهم بگویم بخشی از نتایجی که پدید آمد، ارادی نیستند، بخشی هم ارادی بودند. هاشمی آدمی اهل عمل بود که رابطه خود را با فکر قطع نکرد. ارتباط خود را با بخش علمی جامعه قطع نکرد. اینها جالب است.
ما احتیاج داریم که بیشتر روی تیپ شخصیتهای ملی خودمان فکر کنیم، از هر جریانی که باشند. مهم این است کسی که از قبل از انقلاب در دوره پهلوی زیسته و آن شرایط و نیز دوره آرمانی انقلاب را دیده، دوره سخت جنگ و دوره سازندگی را دیده، از فشارهای قدرتهای بزرگ بر ایران خبر داشته و تحولات داخلی ایران را از نزدیک حس میکرده است، در آخر عمر به چه توجه کرد! هاشمی آدمی بود که نهادهایی کاشته بود؛ هرچند مدیریت آن در دست دیگران بود اما اطلاعات این نهادها همه به دست او میرسید چون آدمهایی که او گذاشته بود، بازنشست نشده بودند.
مسئله اصلی آدمی که اینطور بود در اواخر عمر آزادی و آزاداندیشی بود. این خودش مهم است. نشان میدهد شخصیتی که اینطرف زده، آنطرف زده، دوباره اینطرف زده در آخر به مسئله آزادی میرسد. این جای تأمل دارد، چرا آدمی مثل آقای هاشمی به اینجا میرسد. چه اتفاقی رخ میدهد که آقای هاشمی مفهوم آزادی را جدی میگیرد؟ نه تنها جدی میگیرد بلکه سعی میکند نسبت آن را با دین و جامعه و دولت برقرار کند. او آدمی نبود که به نوشتهشدن یک کتاب و قرارگرفتن آن در کتابخانه راضی بماند بلکه دنبال این بود که متنی نوشته شود و از فردا در کلاسها تدریس شود. آنوقت گفتوگو شروع میشود و همین که کسی به اینکتاب حمله کند، آقای هاشمی به نتیجه خود رسیده است.