خاطرات موسوی خوئینی ها از آشنایی با آیت الله هاشمی رفسنجانی تا رفاقت ها و مخالفت ها
آقای هاشمی رفسنجانی همه چیز را در مسیر همان نهضتی که به آن اعتقاد داشت، میخواست.
از آغاز آشناییتان با آیتالله هاشمی رفسنجانی بگویید.
موسوی خویینی: اولین بار که اسم ایشان را شنیدم در سال ۱۳۴۲ بود. تازه نهضت روحانیت شروع شده بود. برای ایذاء روحانیون و جلوگیری از مبارزاتشان، برخلاف قانون، طلاب را دستگیر کردند و به سربازخانهها بردند. در خیابانهای قم، هر جا طلبه جوانی را میدیدند میبردند. به حسب قانون طلاب از سربازی معاف بودند. سالانه یک کارت تحصیلی میدادند که مدرک معافیت طلاب از سربازی بود. در آن زمان طلبههای بسیاری را گرفتند که خبر آمد یکی از آنها «آشیخ اکبر هاشمی» بود. من تا پیش از آن فکر میکردم ایشان، شانزده هفده سال بیشتر ندارد اما بعد از دستگیریشان، پرسوجو کردم و معلوم شد چندین سال هم از ما بزرگتر است ولی چهرهاش نشان نمیداد. این ماجرا برای اولین بار نام آقای هاشمی را در سطح وسیعی سر زبانها انداخت. آن دستگیریها مدتی ادامه داشت تا اینکه احساس کردند این کارشان خیلی نتیجه مطلوبی ندارد. طلابی که گرفته بودند، از آنجا که اهل بیان بودند، سربازخانهها را هم به هم میریختند و در وفاداری سربازان به رژیم تردید ایجاد میکردند. لذا ماجرا را با دادن مرخصی و تعقیب نکردن طلاب سرباز، پایان دادند. این ماجرا سرآغاز شناخت من از اسم و آوازه آقای هاشمی بود.
آقای هاشمی یکی از پیشتازان نهضت روحانیون ویکی از اولین پا به رکابهای نهضت بود. جاذبه امام همه را به سمت خود میکشید؛ البته بودند کسانی که با علما و مراجع دیگر مرتبط بودند ولی آنان که به نهضت اعتقاد داشتند، جذب امام شدند. از جمله کسانی که از همان اول ارتباطش با امام خیلی ارتباط نزدیک و خوبی بود، آقای هاشمی بود. ایشان خیلی زود از قم به تهران نقل مکان کرد. تا اینکه در سال ۵۰، خود من هم از قم به تهران رفتم و همین مهاجرت، باعث ارتباط بیشتر من با ایشان شد.
یادم میآید شبهای شنبه، در مسجد جوزستانِ جماران یک بحث تفسیری را شروع کرده بودم. بعضی از این شبها، آقای هاشمی میآمد و پای این جلسات تفسیر مینشست. من بعدها از اینگونه روحیات، بسیار در آقای هاشمی دیدم. آقای هاشمی رفسنجانی همه چیز را در مسیر همان نهضتی که به آن اعتقاد داشت میخواست و در این مسیر، به شأن خود خیلی اهمیت نمیداد و برایش مسئلهای نبود که بیاید و پای صحبت من بنشیند. آقای هاشمی هم به لحاظ سن و سال از من بزرگتر بود و هم به لحاظ تحصیلات، هفت هشت سال از من جلوتر بود. در میان روحانیون معمول نیست کسی که سطحش بالاتر و جلوتر است پای سخنرانی طلبهای بنشیند که سطحش پایینتر است. ایشان احساس میکرد آن جلسات بحث تفسیری در مسیر تقویت نهضت روحانیت و درواقع تحکیم پایههای نظری مبارزه بود و از این جهت ابایی نداشت که پای تفسیر من بنشیند و به این روش آن بحثها را تأیید کند. از همانجا ارتباط ما بیشتر شد. در مقطعی ایشان پیشنهاد کردند که با هم یک کار مشترکی در زمینه تدوین تاریخ زندگانی ائمه شیعه علیهمالسلام انجام دهیم. مسجد جوزستان، دفتری داشت که من گاهی قبل از نماز یک ساعتی آنجا مینشستم و افرادی که قبل از نماز درباره مسائل شرعی یا مسائل نهضت کار داشتند به آن دفتر میآمدند. مسجد بود و کمتر محظورات امنیتی داشت، ساواک هم کمتر روی آن حساس بود. آقای هاشمی هم هر وقت لازم میشد، هفتهای یکی، دو، سه بار به آن دفتر میآمد. برای کار تدوین تاریخ زندگی ائمه، فهرست بیش از صد موضوع را فراهم کردیم. درواقع ایشان با همکاری مرحوم شهید بهشتی یا احتمالاً دیگر افراد، فهرست را تهیه کرده بودند. روحانیونی را برای همکاری انتخاب میکردیم و یک کتاب خاص را به هریک معرفی میکردیم تا بر اساس موضوعات این فهرست، فیشبرداری کنند. خیلی از این افراد در تبعید بودند، فهرست و کتاب را برایشان میبردیم، گاهی من میرفتم، گاهی آنها از تبعید مرخصیهای کوتاهی میگرفتند و به تهران میآمدند و در دفتر مسجد برایشان توضیح میدادیم. دفتر مسجد درواقع پایگاه این کار شده بود و محل نگهداری اسناد و مدارک آن بود. این کار سبب شد ارتباط من با آقای هاشمی رفسنجانی بیشتر شد.
به کجا انجامید؟
موسوی خویینی: پیش از پیروزی انقلاب یک مدت که آقای هاشمی دستگیر شد، کار کند شد ولی متوقف نشد چون معلوم بود چه کار باید بشود. آقایانی که باید فیشبرداری میکردند میآمدند فیشها را میآوردند. گاهی با هم جلسه داشتیم، فیشها را میخواندیم تا ببینیم درست انجام شده یا نه و درست در همان موضوع است یا نه، و اصلاح میکردیم. اما خود من که دستگیر شدم کار دیگر صددرصد متوقف شد. بعد از پیروزی انقلاب هم دیگر مجالی نبود، آنقدر کار زیاد بود که وقتی برای کارهای پژوهشی و تألیف کتاب نبود.
الان دقیق یادم نیست ولی بعد از چند سال، آقای هاشمی دو سه نفر از دوستان قم را فرستادند که آن کار را پیگیری کنند. فیشها را من در اختیار فرستادگان آقای هاشمی قرار دادم. خودم هم دو، سه جلسه قم رفتم و برایشان توضیح دادم تا آنها خوب در جریان روند کار قرار گیرند. آن کار بهطور کامل در اختیارشان بود. محل آن کار هم دفتر تبلیغات قم بود. اطلاع داشتم تا مدتی هم این کار انجام شد. گاهی میشنیدم آن کار ادامه دارد ولی نمیدانم آیا به نتیجهای رسید و به کتاب تبدیل شد یا نه. باید آقای هاشمی به این کار میرسید. من اطلاعی ندارم که آن آقایان موفق شدند و کار نتیجه داد یا نه. پیش از پیروزی انقلاب افراد زیادی مانند آقایان ربانی املشی، صالحی نجفآبادی که در تبعید بود، سیدمحمد خامنهای روی این موضوع همکاری کرده بودند.
بههر تقدیر، این مسائل و مسائل مربوط به نهضت سبب میشد من و آقای هاشمی گاهی همفکری و همکاری با هم داشته باشیم. گاهی من به کمک ایشان احتیاج داشتم و گاهی ایشان به من احتیاج داشت.
یک وقت ایشان و جمع دوستانشان مثل آقای بهشتی و آقای باهنر، در فکر این شدند که در لبنان مجلهای منتشر کنیم که مسائل سیاسی و قضایای مربوط به مبارزات ایران در این مجله اطلاعرسانی شود. لبنان دروازه خاورمیانه به سمت اروپا و دنیا بوده و هست. به نظر آن جمع رسید که اگر این مجله در لبنان چاپ شود، خبرش به همه دنیا میرسد. اخبار مبارزات و مبارزان ایران بایکوت بود. در خود ایران که اخبار نمیتوانست منتشر شود، رسانههای غربی هم از مبارزات ایران خشنود نبودند که بخواهند اخبار آن را منعکس کنند. بر این اساس این دوستان به فکر چنین کاری افتادند. قرار شد من با کمک آقای هاشمی به لبنان بروم و با مرحوم آقاموسی صدر گفتوگو کنم. قرار شد جوری صحبت کنم که مسئولیت مجله به عهده خود آقاموسی صدر باشد چون ایشان در لبنان و در بسیاری از کشورهای عربی شخصیت شناخته شده و معتبری بودند و اگر مسئولیت این مجله به عهده ایشان میبود خودبهخود عنوان ایشان برای آن مجله و بازنشر اخبار آن، تأثیر زیادی داشت.
اینکه میگویم با کمک ایشان، درواقع هم گرفتن گذرنامه با کمک ایشان بود، افرادی را داشت که توصیه کرد و ما توانستیم به کمکشان، گذرنامه بگیریم، هم به لحاظ هزینه سفر که اگر ایشان کمک نمیکرد برای من مشکل بود. پیش از سفر هم توصیههایی داشتند و نکاتی را گفتند. از این نوع کارهای مشترک هم گاهی اتفاق میافتاد. بعضی وقتها به افرادی که در مسیر مبارزه بودند، کمکهایی میکردند. گاهی من به مبارزانی که به خانوادههاشان دسترسی داشتم، پول را از ایشان میگرفتم و به آنها میرساندم. گاهی هم پولی دست من میآمد و کسی را نداشتم، به دست آقای هاشمی میرساندم، میدانستم که ایشان با خانوادههایی که شوهر یا فردی از آنها مخفی شده یا به زندان افتادهاند، مرتبط است. آقای هاشمی یکی از کسانی بود که در این زمینه خیلی فعال بود. من خیلی نمیدانم از کجا ولی یک تمکن مالی هم داشت. آن زمان همه نسبت به هم اینطور بودند که چیزهایی را که نباید بدانیم از همدیگر نمیپرسیدیم که اگر یک وقت دستگیر شدیم در بازجوییها مجبور نباشیم آن اطلاعات را لو دهیم. الان هم شما هرچه بپرسید، نمیدانم آقای هاشمی از کجا این پولها را تهیه میکرد. ولی میدانستم یک فرد شناخته شده متمکن است. ممکن است برخی متمکنان که میدانستند ایشان در مسیر مبارزه است، به او پول میرساندند؛ کما اینکه در اندازه کمتر به خود من هم میدادند ولی ایشان در یک سطح وسیعتری ارتباط داشت.
نوع همکاریهایمان ادامه پیدا کرد تا به زندان رسیدیم، آنجا هم روابطمان با هم خیلی خوب بود. آقای هاشمی قبل از آخرین دستگیریاش، سفری به آمریکا و اروپا رفت تا اختلافات انجمنهای اسلامی و دانشجویان ایرانی خارج از کشور را حل و فصل کند. مبارزان در داخل کشور از آنجا که سایه ساواک را همه جا میدیدند، با هم صمیمی بودند ولی در خارج از کشور، طبیعت فضای آزاد، آنها را دستهدسته کرده بود. از این رو بود که ساواک دانشجویان ایرانی خارج از کشور را بهخوبی کنترل میکرد. ایشان سفری به اروپا و آمریکا داشت تا بهعنوان پیشکسوت و بزرگتر با دانشجویان صحبت کند. قبولش داشتند، روحانی هم بود و میتوانست مؤثر باشد. پنج، شش ماهی آنجا بود. در پایان سفرش، متوجه شدیم که ساواک میخواهد ایشان را دستگیر کند، لذا پیغام دادیم که اگر بیایی شما را میگیرند. با وجود این، بعد از مدتی دیدیم که به ایران برگشت. بهمحض اینکه به خانه رسید دستگیرش کردند. من که رفتم زندان از ایشان پرسیدم ما که پیغام دادیم که اگر بیایید شما را میگیرند، چرا برگشتید؟، گفت: شش سال در زندان باشی بهتر از این است که شش ماه در اروپا یا آمریکا با این اختلافات زندگی کنی. معلوم میشد آنجا سروکله زدن با دانشجوها و افرادی که در نهضت بودند، او را خسته کرده بود.
این نکته را هم باید بگویم که آقای هاشمی اساساً رفتن به خارج از کشور را برای مبارزه درست نمیدانست و قبول نداشت که کسی برای ادامه مبارزه از ایران برود. همیشه میگفت مبارزه همین جاست.