خطبه اول:
اعوذبالله منالشیطان الرجیم
بسماللّه الرحمنالرحیم
الحمدلله والسلام علی رسول الله و علی آله الائمة المعصومین
اوصیکم عبادالله بتقوی الله واتباع امره و نهیه
طبیعی است که به انتظار شما پاسخ مثبت بدهم و خطبه اول را درباره مسائل فلسطین و اوضاعی که امروز در دنیای اسلام میگذرد اختصاص بدهم و مناسبتهای دیگر را در خطبه دوم بگویم.
اولاً باید از این مردم خیلی خوب تشکر کنم که با همّت و اراده در مراسم راهپیمایی روز قدس شرکت کردند. من در فاصله دور از دانشگاه تهران با صفوف فشرده مردم مواجه بودم که هنوز در خیابانهای دور در حال حرکت به سوی دانشگاه هستند و این نشان از آگاهی، هوشیاری و ایمان و انجاموظیفه مردم است. امیدوارم در همه دنیای اسلام شاهد چنین حمایتی از مردم فلسطین باشیم.
مسئله فلسطین و تشکیل دولت اسرائیل به نظرم جزو بدترین قطعات تاریخ معاصر ماست. حادثه دیگری را این مقدار فاجعه بار نمیشناسیم. در طول این نیم قرنی که این دولت جعلی تشکیل شده و قبل از آن چند دههای که مبارزات بود، خون صدها هزار انسانهای مقدس به زمین ریخته شد و میلیونها انسان آواره و میلیونها نفر مجروح و مصدوم شدند. فاجعههایی که از ناحیه این مسایل در دنیا اتفاق افتاده، میتواند بزرگترین دائرةالمعارف جنایات استکباری را تشکیل بدهد که از حافظه تاریخ هم محو نخواهد شد. من در این خطبه حدود 30 ملاحظه را در مسیر این قطعه تاریخی عرض میکنم. فکر میکنم بهصورت یک مجموعه قابل طرح است. ولی من به نکات مهمی که در این قطعه تاریخ باید مرور کنیم، اشاره خواهم کرد.
اوّلین نکته همین بود که حادثه نکبتبار و فاجعهآمیزی به تلخی این اقدام نداریم. دومین نکته این است که مسؤول این جنایات و فجایع استعمار، آنهم به پیشتازی انگلستان و بعد آمریکا و با پشتیبانی سازمان ملل و بخشهای دیگری از استکباریان است که اگر روزی دادگاه عدل بینالمللی تشکیل شود - سومین نکته من است که خواهد شد - و عوامل این جنایات را محاکمه کنند، آن روز خیلی از حقایق تلخ از تریبون دادگاه مطرح میشود. باید بهدنبال این فکر بود تا حقیقتاً این جنایات در معرض قضاوت قضات آگاه و عادل قرار گیرد.
چهارم این است که موتور محرکه این جریان شوم، صهیونیسم بینالملل است، صهیونیسم حزبی است(1) که حدود یک قرن یا کمی بیشتر از عمرش میگذرد و به خاطر قلهای در بیتالمقدس به نام صهیون نامگذاری شد. این حزب منحصراً یهودی نیست و هر یهودی هم صهیونی نیست. خیلی از یهودیها هستند که صهیونیسم را قبول ندارند. همین الان در خود آمریکا میبینید که علمای یهود در روزهای اخیر علیه این جریان اقدام کردند. در سراسر دنیا هم اینگونه است. یعنی همه اعضای اینها یهودی نیستند. اینها شخصیتهای مؤثر دنیای غرب از قبیل چرچیل و آیزنهاور، کندی و افرادی مثل اینها را صهیونی معرفی میکنند. چون تحقیقی در این مورد نکردهام، شخصاً نمیخواهم اسامی اینها را در لیست اینها بیاورم. ولی کسانیکه مایلند، میتوانند سرشناسهای صهیونیست را بدانند. این حزب هنوز در دنیا بسیار فعال است و هنوز هم موتور محرّکه بسیاری از حوادث مهم است که این جا و آنجا و در رابطه با اسرائیل و دنیای اسلام و عرب اتفاق میافتد.
پنجمین این است که ضرر تشکیل دولت جعلی اسرائیل منحصر به فلسطینیها نیست. خود یهودیها هم ضرر کردند. برای اینکه یهودیها در سراسر دنیا جا افتاده بودند. در ایران خودمان میدیدیم که مشغول بودند، کاسب و پولدار بودند، زندگی داشتند، این جریان که راه افتاد، در بسیاری از کشورهای دنیا به خاطر علاقهای که به دین خود داشتند، مواضع نادرستی گرفتند و تحت فشار قرار گرفتند و به نام هجرت، آواره شدند و الان در آن سرزمین آنگونه هستند که بعداً اگر رسیدیم، شرایط موجود این سرزمین را عرض میکنیم. حقیقتاً باید منتظر باشند تا دوباره یک آوارگی معکوس اتفاق بیفتد. بالاخره روزی این جسم زائد از پیکره منطقه و دنیای اسلام بیرون میآید و میلیونها یهودی که بهاینجا آمدند، دوباره سرگردان خواهند شد. اینکه کی این اتفاق میافتد؟ باید بحث کرد.
به ضرر منطقه هم بود که بسیار ضرر کرد. از این رهگذر صدها میلیارد دلار هزینه تسلیحات و اختلافات نصیب منطقه شد. محرومیتها و ظلمهایی که به مردم فلسطینی وارد شده، معلوم است. پس چهکسی نفع برده و چهکسی باید نفع ببرد؟ این نکته ششم است که اصل مسئله استعماری است.
وقتی دوره استعمار رسمی عمرش را تمام میکرد، برای جایگزینی آن راههای متعددی را دیدند که یکی از آن تحمیل دولت دست نشانده در مستعمرهها بود. یکی ایجاد پایگاههای فراوان دریایی و زمینی و نظامی در سراسر دنیا، اقیانوس آرام، اقیانوس هند، اطلس و نقاط حساس دنیا بود که برای استعمار بسیار پر هزینه بود. مهمترین کارشان این بود که در نقاط حساس، دولتهایی کاملاً وابسته به استعمار به وجود بیاورند که بهترین نمونه برای آنها همین یهودیها بودند. یعنی دولت صهیونیسم در ارض فلسطین یک پایگاه چند منظوره است.
اولاً به خاطر راحت شدن غرب از شرّ صهیونیسم بود که حسابی موی دماغ دولتها و قدرتها بود. شرارت میکرد. آنها را برونفکنی کردند و به فلسطین آوردند. ثانیاً صهیونیسم و خود دولت اسرائیل را به خودشان وابسته کردند که همیشه به شکل یک ابزار در خدمت آنها باشد. اگرچه گاهی مقابل آنان است. چون لابیهایی دارد که از استعمار برای ادامه حیات خود استفاده میکند. ولی اصل آن استعمار است که بعداً تبدیل به استکبار میشود. چون استعمار رسمی نیست، بهاین صورت میآید. ثالثآ برای اینکه فضای ناامنی بهوجود بیاورد و دولتهای دیگر را در معرض تهدید قرار دهد و آنها را به استعمار وابسته بکند، سلاح و وسایل نظامی، اعماق زندگی مردم دولتهای منطقه و مسلمان را به محصولات غربی و استعماری نیازمند کرد. جنگ دائم و ناامنی برای کشورهای منطقه و جلوگیری از توسعه اقتصادی و فنی آنها هدف دیگری بود که احتیاج به توضیح ندارد و شما اینها را میبینید.
بنابراین نقطه مهم این است و میخواهم تا آخر بحث این نقطه را فراموش نکنید. بعداً در تحلیلها خواهیم دید که چقدر میتوانیم برای پیشبینیهای آینده روی آن حساب کنیم که دولت اسرائیل به عنوان حافظ و نگهبان و ژاندارم منافع استکبار طرح میشود. خود دولت اسرائیل در حالت جنینی و طفولیت، تا امروز به بند ناف استعمار وصل است و از آنها تغذیه میکند. هنوز هم اگر حمایتهای استکباری از او بریده شود، پا در هوا و معلّق است.
بنابراین دولت مستقلی در اسرائیل به وجود نیامده است. کاملاً وابسته است. همین الان آمریکاییها سالی چهار میلیارد دلار به طور رسمی کمک میکنند و کمکهای غیررسمی و کمکهای مجامع یهودی و دیگران که خیلی زیاد است. حمایتهای سیاسی در سازمان ملل و جاهای دیگر و بازدارندگی دولتهای اسلامی و عرب، نیازهای اسرائیل است که آمریکاییها و انگلیس تأمین میکنند.
بنابراین، باید بهعنوان زائده استعمار و یک پایگاه چند منظوره استعماری روی آن حساب کنیم. همین جا نکته بعدی را بگویم و آن این است که تداوم اسرائیل بستگی به منافع استکباری و استعمار دارد. اینها با هم هستند. تا زمانی که این پایگاه برای استعمار لازم است، این جا را حفظ میکنند. اینکه بتوانند یا نتوانند بحث دیگری است که در نکته بعدی خواهم گفت. هر وقت جایگزینی برای ابزار پیدا کردند، بهسراغ او میروند. هروقت این ماجرا خط پیدا میکند، صفحه جدیدی خلق میکنند. چون استعمار و استکبار بهآسانی از جان ملتهای دنیا دست برنخواهد داشت. لذا میبینید که بهگونهای تنظیم کردهاند که توازن قوا به نفع اسرائیل باشد. از لحاظ عددی نمیتواند به اندازه مسلمانها و عربها نیرو داشته باشد. کیفیت را بالا بردند. سلاحهای کلاسیک و کاربرد آن محدود است، میدانش هم محدود است.
سلاحهای کشتار جمعی و غیرمتعارف را بهوفور در اختیار اسرائیل گذاشتند و اجازه دادند – چشمهایشان را بستند – سلاحهای هستهای، شیمیایی، میکروبی، موشکهای دوربرد و چیزهایی از این قبیل در اختیار اسرائیل قرار گیرد.
اگر روزی - البته این خیلی مهم است - دنیای اسلام متقابلاً به این سلاحهایی که امروز اسرائیل دارد، مجهز شود. آن روز استراتژی استکبار به بنبست میرسد، چون استعمال یک بمب اتم در داخل اسرائیل چیزی باقی نمیگذارد، به دنیای اسلام فقط آسیب میزند. این اتفاق دور از عقل نیست.
البته میبینید آمریکاییها چهار چشمی مواظب هستند که هر جا بوی حرکت فنی ببینند که یک کشور مستقل اسلامی بهفکر سلاحهای دیگری باشد، آنها با همه وجود میآیند و جلوگیری میکنند. این تقریباً بحث روز دنیا است.
حتّی اگر بنا شود هزینههای بیشتری روی دست استکبار بگذارد، این هم مقدور است. اتفاقاتی که این چند ماه اخیر افتاد و آمریکا را این همه سراسیمه کرده، یک هزینه است. اگر از این نوع هزینهها در شرایط خاصی از طریق انسانهای حقطلب و مسلمانها بر استکبار تحمیل شود، آنها مقایسه میکنند و میبینند خاستگاه آن کجاست و چه میتوان کرد. منتها بحثهایی است که نه میتوان وارد آن شد و نه ما میتوانیم این کارها را تشویق کنیم. من سیر طبیعی را عرض میکنم. در سیر طبیعی این اتفاقات میافتد. انسانهایی که مستأصل شوند، ایمان و آرمان هم داشته باشند، راه صلاح خود را اینراه ببینند، هیچکس و هیچ جایی نیست که بتواند آنها را مهار بکند و این در موقعی است که از راهکارهای فریبکارانه و معمولی مأیوس شوند.
بنابراین، در آینده از یک طرف منافع استعمار و استکبار است که رقم میزند اسرائیل باید بماند یا نه و از طرف دیگر این مقاومت مسلمانها و اعراب و خود فلسطینیها است که باید استعمار را به محاصره بیندازند که ببینند برای آن صرف میکند یا خیر؟ آیا تداوم این توازن به نفع اسرائیل مقدور است؟ هر دوی اینها ممکن است در آینده شکل دیگری بگیرد.
سیاست جمهوری اسلامی چه باید باشد؟ این هم بحث دیگری است که نکته هشتم و نهم ماست. عرض کردم سیاست ما همانی است که رهبر معظم انقلاب مکرر گفتند و در خطبههای اخیر نماز جمعه هم خیلی صریح بیان کردند. ما هر چه بگوییم تحلیل آن سیاستهاست و دولت و مجلس و همه دستگاههای ایران و دوستان ما در خارج همین سیاست را خواهند داشت.
در تمام این مراحل جهاد فلسطین برقرار بود. انصافاً فلسطینیها هیچ وقت خاموش خاموش نبودهاند. فراز و نشیب داشتند، ولی خاموش نشدند. مدتی جهاد مسلحانه اوج گرفت و غرب مجبور شد دخالت کند. دخالتش این بود که با فشاری که روی نیروهای مجاهد و مسلح گذاشت، مسئله کمپ دیوید را از طریق دولتهای دست نشانده مطرح کرد و بیست سال وقت فلسطینیان را گرفت. نه اینکه جهاد خاموش شد، ولی امید کاذبی در کنار آن جهاد آرام برای مردم درست کردند که بالاخره تبدیل بهاین دولت به اصطلاح خودگردان و وعدههای سرخرمنی شد که در حد همین 6 هزار کیلومتر از 28 هزار کیلومتر خاک فلسطین بود که دولتکی تشکیل بدهند. این دوره دارد به پایان میرسد.
در این دوره فلسطینیان هم صبر کردند، کوتاه آمدند، آرام گرفتند، احزابی تشکیل دادند، بعضی جریانها حرکات مسلحانه انجام دادند، ولی خیلی قوی نبود تا به آخرین گام رسیدیم که بحث سازش در کمپ دیوید دوم - نیویورک یا واشنگتن - در آمریکا بود که در آنجا عرفات که به حرکت میانجیگرها خوشبین بود، مأیوس شد. خودش وقتی به ایران آمد، گفت: «اظهارات کلینتون به عنوان یک بمب، مذاکرات را منفجر کرد و دیدیم همان خواستههای اسرائیل را با لحن دیگری در پایان چند روز مذاکره فشرده از رئیس جمهور آمریکا میشنویم و جلسه به هم خورد.»
ایشان در دفترچهاش نوشته بود و از یادداشتهای آن جلسه برای من خواند. در کنار آن هم مسئله انتفاضه اوج گرفت. در این مقطع به انتفاضه میرسیم. یعنی فلسطینیها بهاین نتیجه رسیدند که اگر مذاکرات - چه کمپ دیوید، چه مادرید، چه اسلو و هر مذاکره دیگر - بخواهد ثمر دهد، فقط میتواند با کمک مجاهدتها و جانفشانیها و اقدامات انقلابی خودششان باشد. انتفاضه دوم با این زمینه شروع شد. لبنانیها هم با مجاهدات جانفشانهشان اسرائیل را برای اولین بار وادار به فرار مفتضحانه کرده بودند که درس خوب و الهام بخشی بود، پس جهاد فلسطین هست و انتفاضه امروز نقطه مهم جهاد فلسطین است که حاصل تجربه اقدامات، فریبکاریها و بازی کردن قدرتهای غربی است که فعلاً این صحنه را در دنیا مشاهده میکنیم.
این خیلی عمیق و ریشهدار است. میخواهم دهمین نکته را عرض کنم. آیا واقعاً انقلاب فلسطین و انتفاضه یک روز در آینده ضعیف خواهد شد؟ چون بعضیها فکر میکنند یک جمعیت محدود در مقابل این همه قدرت بالاخره خسته خواهند شد. در مقابل این همه قدرت چه کار کنند؟ بیحالی و بیعرضگی دنیای اسلام، بهخصوص دول اسلامی اینها را سرخورده خواهد کرد. نمیتوانیم بهاین آسانی قضاوت کنیم. اولاً جهاد فلسطین الهام بسیاری از نهضتهای اسلامی در سراسر دنیاست. ما خودمان در ایران از فلسطینیها الهام گرفتیم. لبنان، سوریه، افغانستان، اندونزی، مالزی، آسیای میانه، چچن، سودان و بسیاری از کشورهای آفریقایی که حرکاتی دارند، همه از جهاد مردم فلسطین الهام گرفتند، وامدار این جهاد هستند، اینها هم تقویت میشوند و تأثیر متقابل دارند. اینها مادر حرکتشان را فراموش نمیکنند و به دنبال آن خواهند بود. پس این جهاد خواهد ماند، ممکن است افت و خیز داشته باشد، ممکن است با شرایط دنیا کمی فراز و نشیب داشته باشد، اما این نمیتواند ادامه نداشته باشد. چون در آوارگی پنج میلیون انسان، در احساس مظلومیت 8 میلیون انسان، در خونهای بهناحق ریخته صدها هزار شهید که فریادشان بلند است و مردم را دعوت به ادامه راهشان میکنند، و در تفنگهای به زمین افتادهای ریشه دارد که مردم را به برداشتن آنها دعوت میکنند. احساس حقانیت، مظلومیت و بیشتر از همه راه شهادت، سعادت و رسیدن به خداوند در این جریان خوابیده است. نمیتوانیم بگوییم این حرکت خاموش میشود، میتوانیم بگوییم فراز و نشیب پیدا میکند. ولی میماند و پایان آن بدون شک نجات فلسطین خواهد بود. (تکبیر نمازگزاران)
موج عظیم جهاد اسلامی فلسطین با مذاکرات سازش فروکش کرد و با بنبست رسیدن مذاکرات دوباره انتفاضه اوج گرفت و الان با وضع جدیدی مواجه هستیم. یکی از نکات خیلی شنیدنی و گفتنی همین جاست که عرض میکنم که یازدهمین نکته است. بهنظر میرسد استکبار برای این مرحله چهار حرکت جداگانه را طراحی کرده که جلوی این انتفاضه را بگیرد و خاموش کند یا لااقل خود را از آثار سنگین آن نجات دهد:
اوّلین حرکت تبلیغات است. میبینید امروز چه موج عظیم تبلیغاتی در دنیا هست که آنها را تروریست و اسرائیل را مدافع معرفی میکنند. واقعاً ملانصرالدین لازم است که باور کند. چه کسی میتواند بپذیرد اسرائیل که با هلیکوپتر و اف 16 و توپ و تانک اشخاص را ترور میکند، مدافع است. اما یک انسان از جان گذشتهای که هیچ راهی نمیبیند جز اینکه بمبی را به کمر خودش ببندد و برود جایی را منفجر و خودش را تکهتکه کند، تروریست است.
اگر دنیا روزی بهاین نقطه برسد و قضاوت کند، باید فاتحه انسانیت را خواند. باید فکر کرد که بشر از حیوان هم پستتر شده است. البته هستند کسانیکه اینگونه میگویند و داعیه حقوق بشری هم دارند. به نظر من در بین نیروهای مجاهد و حقجو، جا نمیافتد. اما موج تبلیغاتشان هست.
دومین راهی که اینها پیش گرفتهاند، خشونت است. میبینید اسرائیل چطور خشونت میکند! یک نفر در داخل اراضی اسرائیل کشته میشود، موجهای هلیکوپترها میآیند و مردم را به رگبار گلوله و مسلسل میبندند. نهایت خشونت است. آیا این خشونتها جوابگوست؟ البته هر دو راه آن تأثیرات خاص خودش را دارد. تبلیغات و خشونت، تأثیر دارد، امّا این بار آنچنان را آنچنانتر میکند. آنهاییکه راهشان به اقدامات شهادتطلبانه منحصر شده است که از این خشونتها نمیترسند. چیزی ندارند که از دست بدهند. کسانی که سعادت را در این میبینند که با یک انفجار در بهشت در خدمت پیامبر(ص) و اولیای خدا و در میان شهدا و صالحین زندگی میکنند و روی بال فرشتهها مثل برق به بهشت عدل الهی میروند، از چه میترسند. اینگونه انسانها نمیترسند. واقعاً تهدید مرغابی با رودخانه و دریاست. حیات ماهی در دریاست، و اینهایی اینگونه انسانها هستند. در بند قبلی عرض کردم که شرایط فلسطین اینگونه انسانها را خلق میکند، انسانها به این مرحله میرسند. این خشونتها یک عده انسانهای دو دل و فرصت طلب را خاموش میکند، امّا افراد دیگر را قوی میکند و از همین جاست که من به استکبار هشدار میدهم و میگویم از ایجاد موازنه و هزینههای فشار روی مردم فلسطین و حمایت از اسرائیل بترسید که میتواند برای شما خیلی سنگین شود.
اگر روزی این انسانهای خسته و مؤمن و عاشق شهادت تصمیم بگیرند، منافع حیاتی استکبار را در هر جا که هست ضربه بزنند، این کار مقدور است. شاید جلوی نصف یا دو سوم آن را بگیرید که میتوانید. ولی هزینه این کار خیلی گران است. حوادث نیویورک میتواند برای آمریکاییها درس باشد. بهخصوص امروز که با تجاوزات و با اشتباهات خود، راه مسلح شدن نیروهای کوچک را به سلاحهای غیرمتعارف هموار کردند. (شعار مرگ بر آمریکای نمازگزاران).
من به عنوان کسی که تجربه تاریخی و اطلاعات مکّفی از حرکات مردمی دارم، نصیحت میکنم که غربیها نگذارند کار بهاینجا برسد، دلشان را به زدن چند هلیکوپتر و خشونتها و اینگونه رفتار خوش نکنند که این بسیار خطرناک است. مایل نیستیم امنیت دنیا بههم بریزد و ناامنی که امروز بیش از هزار میلیارد دلار روی دست دنیا گذاشته و اقتصاد دنیا را در بسیاری از رشتهها از جمله در خود اسرائیل فلج کرده که بدترین آثارش را میبینیم، تهدید کند و رو در رویی نیروهای مخلص و شهادت طلب با قلههای استکباری جنگ سوم جهانی را تحقق دهد. این بدترین چیزی است که میتواند اتفاق بیفتد، اگر استکبار خشونت و راه دیگری را که در فریبکاری و وعده و وعیدهاست انتخاب کردند، ادامه دهند، بسیار خطرناک خواهد شد.
آمریکا اعلام میکند ما طرفدار دولت مستقل فلسطینی با مرکزیت بیتالمقدس در کرانه باختری هستیم، ولی در عمل میبینید که چه میشود. اروپا میگوید همین را تأیید میکنیم، نیچل میآید و طرحی میدهد. همه اینها آثار موقتی دارد، ولی یک ماه و دو ماه که گذشته، همه از حرفهایی که زدند، پشیمان شدند. از این طرف هم دولتهایی که باور کردند، پشیمان شدند. این هم جواب نمیدهد و آخرین کارشان این است که از خود دولت خودگردان استفاده کنند که اینکار خیلی تلخ است.
به خودگردان لیست میدهند و میگویند مثلاً این دویست نفر را بازداشت کنید و تحویل دهید. خدا نکند سران خودگردان این فریب بزرگ را بخورند که البته یک مقدار خوردند. آنها حتی به بازداشت هم قانع نیستند و چیزهای دیگری میخواهند. بدترین چیزی که اتفاق میافتد، تفرقه و خودزنی است. کسانیکه پنجاه سال جهاد میکنند، سوابق خود را با یک کار اشتباه تباه میکنند. نمیخواهیم در تاریخ مبارزات فلسطین این اتفاق بیفتد. ولی این هم دور از ذهن نیست که اتفاق بیفتد.
چند روز پیش اسرائیلیها اعلام کردند که ما به عرفات اطمینان داریم. او در کارش جدّی است و میخواهد امنیت را تأمین کند. دیدید که اسرائیل و آمریکا اصرار دارند و میگویند: باید یک هفته آرامش مطلق شود تا مذاکرات جدّی شروع شود. میدانند این یک هفته کافی است. اگر یک هفته توقّف شود، احیای آن مشکل است و در این یک هفته تصمیمات دیگری گرفته میشود. نباید دولت خودگردان زیر بار این مسئله برود. نباید فکر کند که از این راه به اهداف خود میرسد. عرفات در آمریکا حرف آخر را از آقای کلینتون شنید و در دفترچه کهنهاش یادداشت کرد و میداند چه اتفاقی افتد. بنابراین انشاءاللّه سران دولت خودگردان این فریب بزرگ را نخورند.
راه دیگری که الان آمریکا و اسرائیل به آن امید دارند، خسته کردن مجاهدین است. تبلیغ میکنند که مبارزه شما چه فایدهای دارد؟ مشت و سندان است. حرفهایی که به ما هم میزدند. مشت به سندان و درفش کوبیدن است. چرا انسانهای با ارزش بیدلیل از بین بروند؟ اینها با منطق اسلام و قرآن نمیخواند. اینهایی که در میدان هستند، مسلمان هستند و قرآن میفرماید: دشمن شما نباید آسیب ببیند. اگر شما دریک جهاد جدّی و واقعی رنج میبرید، دشمن شما هم رنج میبرد. با این تفاوت که شما امیدهایی دارید که از دسترس آنها دور است. شما با رنج به سعادت مطلق میرسید و آنها با رنجشان به جهنم سقوط میکنند و این مساوی نیست. شما متّکی به حق و خدا هستید و آنها «علی شفا حفره من النار»* هستند. این مساوی نیست. کسانی که خودشان را عاقل و دیپلمات فرض میکنند نگویند چرا بچههای فلسطین از دست میروند؟ این ضربهها بسیار کاری است، دشمن را از درون منفجر میکند، ملتی که اتم و شیمیایی و اف 16 ندارد، قویتر از اف 16 را کشف کرده و بهدنبال آن رفته است. دشمنان راهی غیر از این نگذاشتند، همه جا را بستهاند. اینها را به استیصال رساندهاند. بنابراین به نظر میرسد راههایی که استکبار پیش میرود، به جایی نخواهد رسید.
این پنج، شش نکته بود که آن را شمارش کردم. بقیه را خودتان شمارش کنید و ببینید در این راه چقدر اسرائیل گستاخی نشان میدهد. کنفرانس وزرای خارجه دنیای اسلام به دعوت عرفات در قطر تشکیل شد. همه میهمان عرفات بودند. امّا اسرائیل با گستاخی گفت، عرفات حق ندارد بیرون برود و امروز میگوید حق ندارد از خانهاش بیرون برود. این وضع دولت خودگردان است. یک شهردار انتصابی ضعیف و بیاختیار است. چه دولت و چه تشکیلاتی! دلتان را به چه خوش کردید؟ بیست سال وقت ملّت فلسطین را ضایع کردید. آن روز هم بعضیها بهجوانان نصیحت میکردند. الان خانمها هم به خیل مشتاقان شهادت پیوستهاند. گویا خودشان را برای الان ذخیره و حفظ کرده بودند.
میخواهم دو مسئله بسیار مهم را عرض کنم و آن این است که اروپاییها که در چند ماه اخیر، چهره متفاوتی از آمریکا و اسرائیل انتخاب کرده بودند و کمی دنیای اسلام را امیدوار کرده بودند، الان که شرایط داغ شده، تغییر موضع دادند. صریحاً میگویند: حماس و جنبش جهاد اسلامی فلسطین، تروریست هستند. پررویی را بهحدّی رساندهاند که بهکشورهای اسلامی میگویند با اینها به عنوان تروریست برخورد کنید و حسابها و دفترهایشان را ببندید و اینها را محاکمه کنید.
این خیلی رسوایی است. دولتهایی که خودشان را همسنگ آمریکا میدانند، اینقدر متابعت کنند، چگونه میخواهند به ملّت خود و آزادگان دنیا جواب دهند؟ این چه قضاوتی است؟ مردمی که 5 میلیون آواره دارند، مردمی که خانوادههایشان در اردوگاهها و بیغولهها زندگی میکنند و با صدقه سازمان ملل امرار معاش میکنند و باغها و زیتوتها و کارخانههایشان در داخل اراضی فلسطین در اختیار ثروتمندان صهیونیست است، دارند از خودشان دفاع میکنند. شما میگویید اینها تروریست هستند؟ شرم دارد، واقعاً گستاخی میخواهد. واقعاً انسان نمیداند آنهاییکه این حرفها را میزنند و اعلان هم میکنند و برای آن در اجتماعاتشان رأی میگیرند، چه هستند؟
بگذارید دنیا بفهمد. بگذارید افکار آزاده دنیا بفهمد که اینهایی که خودشان را رهبران جهاد آزاد و مدعیان دفاع از حقوق بشر میدانند، چقدر ضدحقوق بشر و وابسته و ضعیف هستند! هیچ منطقی پشت آن نیست. اینکه در خیابان، با تانک و هلیکوپتر کسی را ترور کنند، یعنی چه؟ فضایی که در اختیار آنهاست، در اختیار خودگردان که نیست. پایین میآیند و مسافران تاکسی را میزنند. بعد مشخص میشود قبلاً شناسایی کرده بودند. درست مثل تروریستهای دیگر.
اگر مدافعان انسانهای مستأصلی که از حیاتشان دفاع میکنند - آنگونه که بیان کردم - تروریست هستند، اگر منطق این است، تروریستها در آینده بارها بر این نوع آزادیخواهان فضیلت پیدا میکنند و دنیا روزی قضاوتش را خواهد کرد.
مسأله دوم به خود آمریکا باز میگردد. آمریکاییها در افغانستان - بهخیال و تحلیل خودشان - با قدرت بمباران یک پیروزی سریع به دست آوردند. البته ظاهراً قضایا اینگونه است. اما به رکن اصلی کم بها میدهند و فکر میکنند کاری که ملت افغانستان و جبهه متّحد و نیروهای مجاهد کردند، در درجه چندم اهمیت است. لااقل به این موضوع تظاهر میکنند. اگر واقعی هم فکر نمیکنند، اینگونه نشان میدهند و میخواهند به رخ دنیا بکشند که آمریکا راه مبارزه با مخالفان خود را پیدا کرد. بمباران مواضع دشمن و استفاده از نیروهای داخلی تا جایی که تابع آمریکا باشند، کار آسانی است. اما محاسبه افغانستان با جاهای دیگر فرق میکند. حتماً میدانید اینهایی که طالبان را روی زمین عقب راندند، قبلاً هم میجنگیدند. منتها مشکل آنها این بود که هر جا میخواستند پیشرفت کنند، هواپیماهای پاکستانی میآمدند و به نفع طالبان آنها را میزدند. هر جا طالبان کم میآوردند، ارتش منظّم پاکستان به صورت داوطلب وارد میشد. این بار معکوس شد. آمریکا به جای اینکه جبهه متحد را هدف قرار دهد، طالبان را زد و دست پاکستان را بست که دیگر از آن طرف نیاید. آمریکا واقعاً این نقش را داشت. ما اینقدر قبول داریم. ولی آمریکا اگر بخواهد مقایسه کند و این روش را به عنوان یک روش تجربه شده و الگو برای سیاستهای بعد بهکار گیرد که بوش هم میگوید و چنین تصوری الان در کاخ سفید و پارلمان آمریکا وجود دارد، فاجعه دیگری برای بشریت و امنیت جهانی خواهد شد و آمریکاییها را خیلی زود متوجه میکند که اشتباه استراتژیکی مرتکب شدهاند. کار کوچکی نیست. مردم افغانستان واقعاً از جنگ، خونریزی و خودخواهیهای رهبران داخلی خودشان خسته شده بودند. خیلی چیزهای دیگر زمینه مساعد را ایجاد کرده بود. اگر آمریکا نبود و هر کشور مقتدری وارد میشد، این کار را سامان میداد. البته آیندهاش بسیار دشوار است. چون نه امریکا آن ظرفیت، محبوبیت و مقبولیت را در میان مردم دارد و نه چنین اعتمادی بهاو هست و نه دیگران میپذیرند. بنابراین برای آینده افغانستان همه باید با هم کار کنیم تا مردم دوباره دچار جنگ نشوند و امنیت برقرار و بازسازی انجام شود.
آمریکا اگر حسننیت دارد، حمایت و کمک کند. نه اینکه به این فکر باشد که آنجا را بهیک پایگاه تبدیل کند که عواقب آن از همین الان قابل پیشبینی است. زد و خورد و فراز و نشیب دارد. ولی نهایتاً ملتها نمیتوانند وضع اسارت را تحمّل نمایند، میبینید یهودیان با این همه لشکرکشی در فلسطین با این شرایط مواجه هستند. پنجاه سال گذشته و اگر صد سال هم بگذرد، همین خواهد بود. جنگهای صلیبی نزدیک 200 سال طول کشید. آخرش آنگونه تمام شد، باز هم همین مقوله است. بالاخره ملتها میآیند و مقاومت میکنند، در این بین منافع عالی گیر کسانی میآید که به آنها فکر میکنند و ضررهایش به خیلیها میرسد.
به هر حال بهنظر میرسد که شرایط امروز دنیا و منطقه ما احتیاج به هوشیاری ملتها و دولتها از یک طرف و واقعنگری و انصاف قدرتهای استکباری از طرف دیگر دارد که با لشکرکشی دوباره میخواهند عهد استعمار را احیا کنند و پایگاههای تخلیه شده گذشته را اشغال نمایند و در منطقه حضور داشته باشند. این هم در جریان است که انشاءاللّه به نفع حق، حقیقت، عدل و انصاف تمام شود.
بسماللهالرحمنالرحیم
انّا اعطیناک الکوثر/ فصلّ لربّک وانحر/ ان شانئک هوالابتر*
خطبه دوم :
بسماللهالرحمنالرحیم
الحمدللّه والسلام علی رسول اللّه و علی علی امیرالمؤمنین و علی الصدیقه الطاهره و سبطی الرحمه و علی بن الحسین و محمدبن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد والحسن بن علی والخلف الهادی المهدی(عج) صلوات الله علیهم اجمعین
اوصی عبادالله بتقوی الله واتباع امره و نهیه
به خاطر مناسبتهای هفته، چند نکته را خیلی فشرده و مختصر عرض میکنم.
اول اینکه به پایان ماه مبارک رمضان نزدیک میشویم که بناست از یک ماه عبادت و ریاضت انشاءاللّه نتیجه بگیریم. به نقل از روایات، خداوند در شب آخر ماه رمضان به اندازه همه شبهای گذشته عفو و رحمت بهانسانها هدیه میکند. انشاءاللّه اگر تا الان نتوانستیم عفومان را از خدا بگیریم. در شب آخر از این سفره گسترده میهمانی خداوند استفاده کنیم. البته امسال ماه رمضان خوبی بود و همه گزارشها نشان میداد که حضور مردم در مساجد، مراسم، کمکها و انفاق و همچنین روزهداری بسیار خوب و گسترده بود که علیرغم منفیخوانیها، عمق و ثبات اسلام را در جامعه ما نشان میدهد. طبق گزارشهایی که از مدارس و دانشگاهها میرسد، درصد روزهداری در میان جوانان بسیار بالا بود.
مسأله بعدی که به مناسبتهای هفته مربوط میشود، سالگرد شهادت عزالدین قسّام(2) است که او پایهگذار جهاد مسلحانه فلسطین بود. باید در رسانهها به این مسئله بها داد و بهخصوص در صدا و سیما توجّه خوبی شود.
شهادت شهید دستغیب(3) را داریم که یکی از نشانههای قساوت و انحراف و عمق کجروی منافقین است که جسد مقدّس این پیرمرد سالخورده را بهگونهای منفجر کردند که پشتبامها و در کوچههای مجاور مردم دنبال بقایای جسد میگشتند. تعداد زیادی از مسئولین به دست این عوامل به شهادت رسیدند. آن هم انسانهای وارسته و بسیجکننده که استخوان اسلام و انقلاب بودند که از دست این ملت گرفته شدند.
سالگرد شهادت شهید تندگویان(4) و شهید دکتر مفتح(5) را داریم که مسأله مهم مقطع ما هم همکاری حوزه و دانشگاه است. نقش ایشان در نزدیک کردن حوزه و دانشگاه بسیار مهم بود و یکی از فاجعههایی است که منافقین مرتکب شدند و ایشان را با چند پاسدار شریف شهید کردند. در این مورد کمی درنگ میکنم و مطالبی را عرض مینمایم.
باید روی مسأله همکاری حوزه و دانشگاه که با تاریخ زندگی و شهادت دکتر مفتح عجین شد، قدری تأمل کنید. خیلی روشن و ملموس است که دشمنان انقلاب پنجره نفوذی را پیدا کردند و از طریق جدا کردن روحانیت و حوزهها با دانشگاهها، خیلی شرارت و شیطنت میکنند. تقریباً هر روز صحنههایی از این قبیل را برای ایجاد فاصله بین این دو قشر عظیم و سرنوشتساز تاریخ ملت ما درست میکنند. میدانیم انقلاب با هماهنگی این دو مرکز و حضور مردم در صحنهها، در شرایط بسیار سخت به پیروزی رسید. تحلیل آن واضح است و همه میدانند. آنها هم میدانند که از کجا خوردند، برگشتند و دارند تلاش میکنند تا نقطه پیروزی را به شکست تبدیل کنند. ما باید هوشیار باشیم و به حوزه و دانشگاه برسیم و شیطانها را بشناسیم و ترفندها را بدانیم. افرادی را که تردید میکنند و حرفهای بیخودی میزنند، یا آگاه کنیم و یا مانع شویم و اجازه ندهیم وحدت ملی را از این طریق ضعیف کنند. در گذشته برنامههای بسیار مهمی را با این دید در مورد دانشگاه و حوزهها و ارتباط این دو مجموعه طراحی کرده بودیم که منتظرم آن طرحها فعال شود که متأسفانه الان راکد مانده است و یکی مربوط به همین دانشگاه تهران است.
بحثی بود که دانشگاه در شهر شلوغ شد. این همه دانشجو، در شهر رفت و آمد میکنند و خوب است دانشگاه به جاده کرج- تهران منتقل شود. در چیتگر زمین خوبی تهیه شده بود و قرار بود به آنجا منتقل شود. آن موقع بحث شد و عدهای قبول نکردند و گفتند این دانشگاه شناسنامه دانش ایران در دوره جدید است. حدود شصت و هشت سال در این منطقه خدمت کرد و مادر همه دانشگاههاست. شخصیتهای دانشگاه تهران مورد احترام همه هستند و مردم به این مرکز متکّی هستند. اینجا فقط دانشگاه نیست. سابقه تاریخی مشعشعی دارد. لذا طرحی داده شد که از بلوار کشاورز تا اینجا یک مجموعه و فضا و شرایط جدید به آن اضافه شود. شهرداری تهران، دولت و دیگران هم تعهد کردند. اما اخیراً گاهی در روزنامهها میخوانم که مثلاً این طرح منتفی میشود. البته رئیس محترم دانشگاه گفتند ادامه دارد، ولی ضعیف است. من انتظار دارم به تعهدات عمل شود. دانشگاه تهران موقعیت واقعی خود را دارد و شرایط فیزیکی و فضا هم باید با شرایط امروز مناسب باشد. بسیاری از مستملکات آن خریداری شد و منتظرند تا تکمیل شود و طرح اجرا گردد.
در مورد قم هم همین فکر را میکردیم. قم هویت ایران اهلبیت(ع) است. میدانید که بیش از هزار سال پیش قم در تاریخ ما نورافشانی کرد. آنجا هم طرحی تدوین شده بود که از بازار تا حجتیه و بهاضافه رودخانه طرح جامع و قویتر از آنچه که در میدان امام(ره) در اصفهان میبینید، به وجود بیاید تا کسانی که به قم میآیند، آنجا را از میدان جلوی واتیکان قویتر و دیدنیتر ببینند. طرح قم هم به خاطر اختلاف سلیقهها با مانع روبرو شد و الان در حال خاکخوردن است. متأسفانه فقط گوشهای از آن را شروع کردند.
سومی که از اینجا به این دو رسیدم و گفتم، مربوط به منطقه خود شهید مفتح است. یعنی دانشکده الهیات که شهید مفتح، شهید باهنر، شهید بهشتی، شهید مطهری و خیلیها آنجا را پایگاه ارتباط دانشگاه و حوزه قرار دادند و آن زمان تأثیر زیادی در تحرّک انقلاب داشت. واقعاً کانون بود. بعداً دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی پایگاه شد که آن همه عظمت را آفرید و بعد مقتل شهدای حزب جمهوری اسلامی شد که خانههای شریف آنها هنوز الهامبخش است. به علاوه بهارستان، مجلس قدیم، سپهسالار قدیم، مدرسه شهید مطهری و منطقهای که دهخدا در آنجا برنامههایش را اجرا میکرد، یک مجموعه بود که بنا بود در رابطه با شهید مفتح، شهید مطهری و تاریخ انقلاب یک میدان عظیم با احیای مجلس قدیم بهوجود بیاید. یعنی فاصله بین سرچشمه، دهخدا و میدان بهارستان که متأسفانه این طرحها در شرایط فعلی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. امیدوارم با این تذکر مسؤولان به فکر آن باشند. هیچیک از این طرحها منتفی نیست، امّا راکد مانده است.
در خطبه قبل طرحهایی را گفتم. طرحهایی را که نگران بودم که راکد شوند، اسم بردم و از طرحی به نام کانال سراسری آستارا و ترکمن یا اترک و ارس نام بردم و بعد در یکی از روزنامهها نوشته بود، ما هر چه گشتیم، سابقه تاریخی این حرف را ندیدیم. اصلاً این طرح چیست؟ فلانی چه گفت؟ متأسف شدم. طرحی که بارها لااقل خود من برای مردم شمال و همه کشور از تریبون مستقیم و غیرمستقیم حرفهایی گفتم و در جاهای مختلف، بیان شد، اینقدر راکد مانده است که میگویند نمیدانیم از چه حرف میزند.
همین نوشته باعث شد که من یک مقدار این را باز کنم. چون حرف مهمی را اینگونه زیر سئوال میبرند، گویی این طرح دروغ است. میدانید در سه استان گیلان، مازندران و گلستان آب بهاندازه کافی و حتی زیادتر از نیاز منطقه هست و هر سال حتی در خشکسالی وجود دارد. ولی هر سال هم تخریب سیل داریم و هم خشکسالی در خیلی جاها وجود دارد و خیلی از محصولات برنج، چای و... میسوزد و قسمتهای زیادی از اراضی هنوز معمور نیست. چون آب مطمئن ندارند. به خصوص در شرق که در منطقه ترکمن صحرا و استان گلستان است. وزارت نیرو در زمان مهندس زنگنه به فکر افتاد که یک کانال سراسری از آستارا تا ترکمنصحرا ایجاد شود. تدبیر بسیار خوبی دارد و آن این است که میبینید سدهایی در همه این منطقه روی رودخانهها در حال بسته شدن است و کمتر کسی است که بهاینجا سفر نکرده باشد. اگر از کنار دریا عبور کنید، میبینید که هر چند کیلومتر یا یک کیلومتر، در حجم بسیار زیاد و در فصل پرآبی با طغیان آبها را وارد دریا میکند. سدهایی که بالا بسته میشود، این آبها را مهار میکند. برای استفاده درست از آب و هدایت آن، زیر هر سد کانال درجه یک شروع میشود که خیلی وسیع است. سدها با کانالهای درجه یکی که ساخته میشوند، به هم متصل میشوند، یعنی اگر ده سد میسازیم، اینها را با کانالهای درجه یک بههم وصل میکنیم که اولین آن را در جاده چالوس که تشریف ببرید، خواهید دید. کانالی از بالای رودخانه چالوس به طرف شرق میرود. این کانال با این مبنا ساخته شد.
در طرح نهایی آب سدها وارد این کانال میشوند و هر منطقهای به اندازه نیازش مصرف میکند و بقیه را به کانال میفرستد. آب زیادی که هرز برود، وجود نخواهد داشت. در هر رودخانه به اندازه نیاز محیط زیست آب دائم جاری است. حساب شد که حدود 3 میلیارد مترمکعب آب زیاد میآید و این مقدار آب را میتوانیم در دشت وسیع و پر خیر و برکت شرق استان گلستان بهکار بگیریم. بعداً ممکن است آب زیادی هم باشد که به اینطرف منتقل شود. البته این در حد طرح است و در وزارت نیرو سابقه دارد. بهخصوص ما، در برنامه «ایران 1400» روی این طرح خیلی حساب کردهایم. اینطور نیست که این طرح تصویب شده و یا راه افتاده و یا بودجه داشته باشد. در حدّ طرح است و برای نجات سه استان مازندران، گلستان و گیلان پر خیروبرکت است. انشاءاللّه از آن غفلت نخواهد شد و با پیگیری نمایندگان و مردم سه استان و سازمان مدیریت و برنامه، به خصوص دولت به این راه که راه نجات و زندگی مطمئن کشاورزی در آن سه استان پر آب است، برسیم. حتّی طرحهای آینده میتواند به اینها متکّی باشد.
یکی از مناسبتهای دیگر، هفته پژوهش است. تأکید بر تقویت تحقیقات و پژوهش از مهمات روزگار ماست که انشاءاللّه مسؤولان ذیربط این را در نظر خواهند گرفت.
مناسبت دیگر، سالگرد پنجاه و دومین سال منشور حقوق ملل است که متأسفانه ابزاری برای سوء استفاده مستکبران و تضعیف مستضعفان و سرکوب نهضتهای حقطلب شد که نمونهاش را همین امروز در فلسطین زیاد مشاهده میکنید.
بسماللهالرحمنالرحیم
قل هو الله احد/ الله الصمد/ لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد*
* سوره مبارکه اخلاص
پی نوشت ها:
23/9/1380
1- سواحل دریای مدیترانه تا کنار بحر احمر در ابتدای ظهور اسلام، دستخوش دولتهای بزرگ ایران و روم بود و شهرهای فلسطین زیرنظر پاپهای مسیحی اداره میشد. یهودیانی که فلسطین را ارض موعود میدانند در آن روزگار مالک هیچ قسمت از ساحل دریا نبودند. حتی از حکومت اورشلیم هم که پایگاه سلطنت حضرت داوود و سلیمان بود سهمی نداشتند. روی این حساب یهودیان در فکر آن بودند که انقلابی به پا کنند تا شاید دست مسیحیان را از آنجا کوتاه کنند. با خسرو پرویز روابط سری برقرار نمودند و بدین ترتیب با همکاری یهودیانی که با سپاه پارس همکاری نموده بودند، فتح فلسطین را برای دولت ایران آسان نمودند. ولی با گذشت زمان رومیان تجدید قوا نمودند و قدرت از دست رفته خویش را در منطقه تا حدی باز یافتند.
حضرت محمد(ص) تا آخرین روزهای حیات خویش، مسلمانان را به پایداری و استقامت وادار مینمود و به فتح خاک روم و ایران نوید میداد. در زمان عمربنالخطاب مسلمانان به اراضی عراق، شام و فلسطین وارد شدند و قمستی از جنوب فلسطین را فتح کردند. در سال 13 هجری که لشکر اسلام قدرت کافی بدست آورده بود، در بیابان «اَجنادین» لشکر روم را شکست داد. بطور خلاصه فتح تمامی خاک فلسطین و شامات و قسمت عمده عراق مدت 3 سال طول کشید و در زمان عمر شهر بزرگ اورشلیم به محاصره سپاه اسلام درآمد. از سال 240 به بعد که «ملولونیه» در مصر حکومت میکردند، فلسطین در تصرف حکومت آنان بود و در عصر «فاطمیون» هم فلسطین جزء متصرفات مصر محسوب میشد. ولی در عصر سلجوقیان، خاک فلسطین با وضعی غیرآرام مواجه شد. خصوصاً از قرن پنجم که جنگهای صلیبی شروع شد، همیشه خاک فلسطین و اردن محل کشمکشها و صحنههای جنگ بود.
با روی کار آمدن حکومت عثمانی فلسطین فی الجمله روی آرامش به خود دید و زیر نظر حکومت عثمانی اداره شد. اما مجدداً با شروع جنگ جهانی اول خاک فلسطین دستخوش حوادث و ناآرامیها گردید که جنگ و نا امنی تا امروزه نیز ادامه دارد. متأسفانه سیاست غرب، کشور اسلامی فلسطین را از تصرف مسلمانان بیرون آورد و به طور موقت به سلطه صهیونیستهای اروپا سپرد تا بدین وسیبه بتواند دست حکومت اسلام را از آن کشور قطع کند. ملت اروپا که غالباً مسیحی هستند، قرنها قبل از ظهور اسلام با اقلیت یهود مخاصمت مذهبی داشتند و هر دو دسته یکدیگر را کافر و خارج از دین میدانستند. تا اینکه امپراطورهای روم به تحریک کشیشهای نصرانی، یهودیان را از خاک خود بیرون کردند و امروز انجمن کلیساهای اروپا عمل تجاوزکارانه اسرائیل را محکوم میکنند.
مسائل تاریخی شاهد کینه دیرینهای است که از ظهور حضرت مسیح تا این تاریخ بین یهودیها و مسیحیان باقی مانده است. و اینگونه واقعیتها را میتوانیم از خلال آیات مشاهده نماییم: «و قالت الیهود لیست النصاری علی شیءٍ و قالت النصاری لیست الیهود علی شیء» بقره/113
یهودیان اروپا از دیرزمانی از آوارگی خسته شده و به فکر تشکیل حزب خاصی برای خود برآمدند. روی این حساب پس از خاتمه «جنگهای صلیبی» افرادی از یهود اروپا قدرت و نفوذی بدست آوردند و حزب صهیونیسم را بوجود آوردند. تنها مشکل آنها همان نفرت عمومی بود اما چون سران حزب در نویسندگی افرادی قوی دست بودند، یهودیان اروپا را متوجه خود ساختند و با کمک سرشار لردهای انگلیس به خرید اراضی فلسطین پرداختند. فردی به نام «دکتر وایزمن» به عنوان سردبیر کمیته یهود تعیین شد. یهودیان اروپا توانستند اولین کنگره صهیونی جهان را در کشور سوییس در شهر «بل» تشکیل دهند. سران حزب ضمن صدور اعلامیهای به عنوان سخنگوی عالم یهود، اعلام موجودیت کردند و مرحله جدیدی را در تاریخ یهود که عبارت از تأسیس کانون ملی این قوم در فلسطین بود، آغاز نمودند.
پس از برگزاری "کنفرانس صلح" در پاریس، هیئتهایی به نمایندگی صهیونیستها از انگلستان و آمریکا عازم پاریس شدند که فعالیت و پیشرفت آنها زبانزد یهود اروپا بود. به دنبال آن قیمومت فلسطین را به دولت انگلیس سپرد و این سمت از طرف شورای مجمع ملل به دولت انگلیس ابلاغ گردید. ابتدا به نظر میرسید هدف صهیونیستها آن است که در اطراف کوه "صهیون" اجتماع کنند و در منطقهای آرام به زندگی ادامه دهند. ولی آنچه از این سیاست آشکار است این است که تصرف و مزاحمت آنها با مکتبهای مسیحیت و توطئههای این قوم برای کشورهای غرب، گران آمد و موجب دردسر فراوان گشته بود. روی این حساب به فکر در آمدند که یهودیان جهان را یک باره استخدام نموده و در یک پایگاه مخصوص جای دهند تا از موقعیت و فعالیت آنها بهره بیشتری برده باشند.
هنگام متارکه جنگ حهانی اول فقط 55 هزار یهودی در فلسطین وجود داشت ولی حکومت جدید مرزهای کشور را به روی مهاجرین یهودی باز کرد. وزیر مستعمرات یهود در طی اعلامیهای اعلام داشت که دولت انگلیس مصمم است یک کانون ملی یهود در فلسطین ایجاد کند و به اعراب اطمینان داد که این دولت قصد ندارد سراسر خاک فلسطین را بصورت کشور یهود در آورد، اما جنگ اسرائیل با مسلمانان و تصرف "دشت سینا" و "اورشلیم" در آن روز صحت اعتراض ملت مسلمان فلسطین را تأیید میکند.
بعد از صدور اعلامیه تشکیل حکومت صهیونیستی، مهاجرت از کشورهای اروپا به فلسطین شروع شد و سرکنسولگری انگلیس تنها به یهودیانی که عضو حزب شناخته شده بودند و یا کارت رسمی داشتند اجازه دخول میداد. بعد از آن در سال 1929 م. حادثه خونین بین یهودیان مهاجر و اعراب مسلمان واقع شد که منجر به کشتار بسیاری از طرفین گردید. در سال 1937 م. دولت انگلیس یک هیئت از متخصصین فنی به فلسطین اعزام کرد تا در مدت 10 سال برای یهود یک دولت مستقل ترتیب دهد و در پنج سال اول هر ساله 000/75 یهودی را در فلسطین جای دهد. سازمان اطلاعاتی اسرائیل در همین سال توسط فرماندهی ارتش به نام "موساد" تأسیس گردید. در سال 1939 م. به بعد جنگ جهانی دوم شروع شد و یهودیان ساکن فلسطین برای کمک انگلستان در جنگ علیه آلمان به آن کشور رفتند و اغتشاشات داخلی فلسطین برای مدت کوتاهی تسکین یافت. در سال 1942م. از طرف محافل طرفدار صهیونی، آمریکا برای حل مسئله فلسطین به نفع یهود، در نیویورک مجمعی تشکیل داد و برنامه پیشنهادی "بن گوریون" مورد قبول واقع گردید. برنامه مزبور به قرار زیر بود:
1- تبدیل سراسر خاک فلسطین بر یک کشور یهودی نشین به نام "اسرائیل"
2- تشکیل ارتش یهود
3- نامحدود بودن مهاجرت یهود جهان به فلسطین
در سایه حمایت آمریکا، در سال 1943م. کمیتهای در فلسطین به نام "مدیر شورای عمومی سازمان یهود فلسطین" تشکیل یافت که اعلام داشت از این تاریخ، صهیونیسم تغییر مرام داده و به نکات زیر توجه دارد:
"1- میانه روی و اعتدال به نتیجه نخواهد رسید.
2- به دولت انگلستان نمیتوان اتکاء کرد. (چون در حال جنگ بود و احتمال شکست او میرفت)
3- باید حمایت دولت آمریکا را جلب نمود و کار را یک جانبه به اتمام رساند."
با این همه، نباید فراموش کرد که اسرائیل و یاورانش، محکوم به ذلت و خواری هستند. به گفته قرآن : «آنها محکوم به ذلت و خواری هستند به هر کجا متوسل شوند، مگر به دین خدا و عهد مسلمین درآیند و آنان پیوسته اسیر بدبختی و ذلت شدند.» (آل عمران/112). آری ملتی که غضب خدا را برای خود خریدهاند، مصداق فرمایش امام خمینی(ره) میباشند: «اسرائیل باید از بین برود. سیاست خارجی، جبهه نبردی است که از اول انقلاب اسلامی ایران با استکبار جهانی آغاز شده و باید تا برپایی یک جامعه توحیدی در سراسر جهان ادامه یابد.» (برگرفته از کتاب شناخت صهیونیسم بین الملل، سید جواد علم الهدی)
2- از علما، سخنوران مذهبی و رهبران ضد استعماری و ضد صهیونیستی سوریه در قرن سیزدهم و چهاردهم هجری/ نوزدهم و بیستم میلادی. وی به سال ۱۸۷۱ در روستایی کوهستانی نزدیک شهر لاذقیه سوریه به دنیا آمد و در همانجا بزرگ شد. او پس از اینکه چند سال نزد شیخ محمد عبده در «الازهر» مصر به فراگیری علوم مشغول بود به وطن خود بازگشت و مشغول تدریس شد. همزمان با تدریس با گروههای مبارزاتی نیز در تماس بود. او ابتدا به گروه عمر بیطار پیوست و سپس در شمال سوریه، همراه با شیخ صالح علی علیه نیروهای فرانسوی جنگید (۱۹۲۰-۱۹۲۱). قسام پس از آنکه از سوی دادگاه به اعدام محکوم شد، در ۵ فوریه ۱۹۲۲ به حیفا رفت و در آنجا مشغول تدریس علوم اسلامی گردید.
محل کار و تدریس وی همواره پناه و ملجأ جنبش ملی فلسطین بود. بعدها، وی از سوی مجلس اعلای اسلامی به عنوان امام مسجد «استقلال» حیفا و «مسئول قانونی امور ازدواج و طلاق»، منسوب گردید. وظایف و اموری که در حیفا به عهده قسام گذارده شد این فرصت را به وی داد که هرچه بیشتر با توده مردم به ویژه گروههای متعهد و روشنفکر، تماس نزدیک برقرار کند. در آن زمان حیفا از مراکز مهم فعالیت صهیونیستها محسوب می شد. قسام بعدها به ریاست «جمعیت جوانان مسلمان» که به سال ۱۹۲۷ تشکیل گردیده بود، رسید. وی از این طریق توانست با مردم ارتباط بیشتری برقرار کند و آنچه را که انتظار داشت، به دست آورد و آن تشکیل گروهی بود که «هسته انقلاب» علیه استعمار و صهیونیسم شد. وی پس از چند سال سکونت در حیفا به آرزویش رسید و یک گروه زیرزمینی تشکیل داد. دو اصل این گروه آن بود که هر عضو باید خودش اسلحه اش را تأمین کند و دیگر این که در حد مقدور باید به گروه کمک مالی نماید.
شیخ عزالدین قسام فردی جذاب، خوش برخورد و سخنوری توانا بود. وی از ۱۹۲۹ که به عنوان مسئول قانونی امور ازدواج و طلاق تعیین گردید و به روستاها هم سر می کشید و در مجالس ازدواج شرکت می کرد. از این طریق بود که علاوه بر ارتباط با مردم، از اوضاع و اخبار جامعه نیز باخبر می شد.
از دوستان وی نقل شده است که او با روشنفکران و طرفداران روشهای مسالمت آمیز در مبارزه، به بحث می پرداخت. در مسجد سخنرانی می کرد و با دقت نمازگزاران را زیر نظر داشت و هر کس را برای مبارزه آماده و مهیا می دید، جذب می کرد و وی را به مبارزه برای رهایی فلسطین، دعوت می نمود. قسام تمام فعالیت خویش را که همان مبارزه علیه تشکیل دولت ملی یهود بود، در پنهانی کامل انجام می داد و فقط اشخاصی که سالها مورد آزمایش وی قرار گرفته و سلامت و راز نگهداری خود را اثبات نموده بودند، از فعالیت و تشکیلات او آگاهی داشتند.
وی مردم را در دعوت به بیداری و آگاهی علیه نقشههای شوم استعمار و صهیونیسم، به اتحاد و یکپارچگی فرامی خواند و با دمیدن روح جهاد در آنان، همگی را به پیروزی از تجربیات گذشتگان ترغیب می کرد.
طرفداران قسام بیشتر از طبقه کارگران، کشاورزان و فروشندگانی بودند که در جلسات درس وی نیز حاضر می شدند و قسام آنان را به ضرورت جهاد و آماده شدن برای نبرد مسلحانه به هنگام قیاس مردمی، آشنا مینمود.
با گذشت زمان، هسته انقلاب، با سرعت زیاد گرداگرد قسام شکل گرفت. وی نیز با توانایی شگفت انگیز، افراد جدید را در تشکیلات خویش رهبری می کرد. او از افرد خود گروههای کوچکی متشکل از یک مسئول و ۵ نفر عضو، به وجود آورد. اعضای هر یک از این گورهها تنها همدیگر و رهبر (قسام) را می شناختند و هیچ گونه آگاهی بر اعضای گروهها وی به تشکیل کادرهای رهبری، عمدتاً از افراد سرشناس سازمان، اقدام نمود. از جمله، کادر آموزش نظامی، کادر جمعآوری پول و امکانات، کادر روابط مردمی و سیاسی، کادر تهیه اسلحه و کادر کسب اطلاع از وضعیت انگلیس و صهیونیسم. از مهمترین کادرهایی که قسام تشکیل داد، کادر تبلیغات انقلاب بود. وظیفه این گروه، توجیه مردم به عدم همکاری و اعتماد به انگلیس بود و توصیه به این که تنها راه رسیدن به اهداف، جهاد در راه خداست، و بیتوجهی به دسیسههای صهیونیسم و انگلیس که سعی در بر هم زدن یکپارچگی مردم داشتند. تمام اعضای تشکیلات زیرزمینی قسام، نزد مردم ناشناخته بودند و فقط پس از شهادت قسام، نام بعضی از این اعضا دانسته شد.
قسام در تعدادی از روستاهای استان شمالی، تشکیلات مسلحانه زیرزمینی، سازمان داده بود. وظیفه این گروه درگیری با نیروهای انگلیس و کمک به مجاهدین به هنگام درگیری ایشان با صهیونیستها و انگلیسیها بود. بعدها که فعالیت سازمان زیرزمینی قسام علنی شد، تعداد زیادی از همین جوانان وطن پرست، به آن ملحق شدند.
قسام مراحل انقلاب را به شرح زیر برنامه ریزی کرده بود: ۱) اعتماد به نفس و ترویج روحیه قیام مسلحانه؛ ۲) تشکیل گروههای زیرزمینی ۳) تشکیل کمیتههای رهبری برای جمع آوری کمک جهت تهیه اسلحه ۴) انقلاب مسلحانه.
قسام در طول انجام این برنامه، همراه با دیگر همکارانش، تلاش می کردند تا نفرات بیشتری را جذب کنند و آموزش دهند تا پس از تکمیل نفرات لازم و فرا رسیدن وقت مناسب، انقلاب سراسری فلسطین آغاز شود. ولی حوادث ۱۹۳۳ و ۱۹۳۴ وی را واداشت تا پیش از فراهم آوردن امکانات و نفرات، عملیات نظامی را آغاز کند. عوامل مهم این تغییر برنامه عبارت بود از: ۱) هجرت وحشت آور صهیونیستها به فلسطین ۲) گرایش صهیونیستها به تشکیل گروههای تروریست با کمک انگلیس؛ ۳) توسعه زمینهای صهیونیستها و فعالیت شدید زمینداران، خائنان و جاسوسان به نفع دشمن.
وقتی که قسام فرمان عملیات مسلحانه علیه دشمن را صادر کرد، هیچ یک از مردم و یا انگلیسیها و صهیونیستها چیزی از سازمان وی نمی دانستند. زیرا او در حیفا به انجام کارهای روزانه مشغول بود و همه وی را می دیدند. سازمان انقلابی قسام تناه دویست رزمنده و هشتصد نفر هوادار داشت. با صدور فرمان قسام، زنجیره ای از عملیات نظامی علیه مناطق صهیونیست نشین و گشتیهای ارتش بریتانیا و پلیس به وقوع پیوست. این عملیات به صورت تکهای چریکی و غافلگیرانه و به شکل جنگ و گریز، انجام می شد. این اقدامات انقلابی منجر به وارد شدن خسارات زیادی به زمینهای کشاورزی و داراییهای صهیونیستها و کشته شدن چند تن از نیروهای انگلیسی و صهیونیست گردید.
عملیات مسلحانه و ترور دشمنان، روز به روز افزایش می یافت، اما طولی نکشید که قسام وهمرزمان وی تصمیم گرفتند که حرکت خود را آشکار کنند. هدف آنان از این تصمیم، بیان اهداف الهی خود، بالا بردن روحیه سلحشوری در مردم و خنثی کردن تبلیغات دشمن بود که سعی در مخدوش نمودن اهداف و ماهیت گروه قسام داشت و شایع کرده بود که هدف مهاجمان، غارت اموال و سلب آسایش مردم است.
بالاخره، افزایش تعداد مهاجران یهودی به فلسطین و مسلح شدن صهیونیستها در ۱۹۳۵ وضع را به حدی بحرانی کرده بود که دیگر مخفی نگه داشتن نهضت، جایز نبود. لذا قرار شد که عملیات از مناطق کوهستانی شمال فلسطین، آغاز گردد.
نیروهای انگلیسی در پی آگاهی از امکان آغاز عملیات از منطقه یَعْبُد در حیفا به جستجوی وسیعی برای دستگیری قسام، که نمی دانستند آیا در حیفا به سر می برد یا در یعبد، دست زدند. آنها پس از ناکامی در قدم اول، در حالی که هواپیماهای شناسایی مشغول گشت بر فراز یورش بودند، به یعبد، محل استقرار نیروهای قسام یورش بردند. پس از ۵ رزو درگیری، هنگامی که نیروهی اشغالگر از حضور شخص قسام بین مجاهدان اطمینان یافتند، حمله سختی بر گروه قسام وارد کردند که با رشادت و پایمردی نیروهای انقلابی با شکست مواجه شد. پس از این شکست، انگلیس با فرستادن تعدادی از افراد پلیس عرب و دوستان قسام، سعی در به تسلیم کشاندن وی را داشت ولی قسام و همرزمان او، با رد تسلیم و سازش، مبارزه تا نیل به شهادت را برگزیدند.
نیروهای دولتی در پی حمله ای دیگر برآمدند و با انواع زره پوش، تانک و هواپیما، هجوم گسترده و سنگینی را علیه نیروهای قسام صورت دادند. انقلابیون پس از اطلاع از این هجوم سنگین، به قسام پیشنهاد کردند با محافظان خود، از صحنه جنگ بیرون رود ولی او این پیشنهاد را نپذیرفت و آماده جنگ و شهادت شد.
در تاریخ ۲۰ دسامبر ۱۹۳۵، درگیری سختی بین انقلابیون و نیروهای دولتی به وقوع پیوست و طی آن تعداد زیادی از افراد دشمن کشته و گروهی از انقلابیون به شهات رسیدند و جمع دیگری زخمی شدند. در عصر همین روز درگیری دیگری شروع شد و طی آن شیخ عزالدین قسام شهید و عده دیگری از همرزمانش مجروح گردیدند. پس از شهادت قسام، دیگر همرزمان وی با شکستن حلقه محاصره، به شمال فلسطین گریختند و جنازه فرمانده شهید خود را به شهر حیفا بردند.
برای شرکت در مراسم تشییع جنازه قسام، تعداد زیادی از رهبران و بزرگان فلسطین راهی حیفا شدند و این شهر مملو از جمعیتی بود که از سراسر فلسطین آمده بودند.
مردم، پیکر قسام را که به پرچمهای سوریه، مصر، عراق، عربستان و یمن مزین بود، بر دوش حمل کردند و آن را در قبرستان یاجور نزدیک روستای شیخ، در هفت کلیومتری حیفا به خاک سپردند. مراسم تشییع جنازه ساعتها به طول انجامید و خود به خود تظاهرات بزرگی تبدیل شد. در طول مسیر، درگیریهای خونینی بین مردم و نیروهای دولتی درگرفت که منجر به زخمی شدن تعدادی از افراد دو طرف گردید. (منبع: دانشنامه فلسطین، ۲: ۱۳۰-۱۳۴٫)
3- سید عبدالحسین دستغیب شیرازی (زاده ۱۸ آذر ۱۲۹۲ ـ ۱۰ محرم ۱۳۳۲ و درگذشته ۲۰ آذر ۱۳۶۰ ـ ۱۴ صفر ۱۴۰۲ در شیراز)، معروف به شهید دستغیب، مجتهد شیعه ایرانی، شهید محراب، رئیس حوزه علمیه فارس، نماینده ولی فقیه در استان فارس، امام جمعه شیراز و نماینده استان فارس در مجلس خبرگان قانون اساسی بود. وی فرزند سید محمدتقی، برادر سید محمدمهدی و دایی سید علیمحمد و سید علیاصغر دستغیب بود.نسبش با ۳۲ واسطه به «زید بن علی» فرزند علی بن حسین میرسد.
وی در ۲۰ آذر سال ۱۳۶۰ ـ ۱۴ صفر ۱۴۰۲ توسط گوهر ادب آواز که یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران، در حال حرکت به سمت محل برگزاری نماز جمعه در ساعت ۱۱:۲۵ با بمب گزاری انتحاری به شهادت رسید.
4- شهید محمد جواد تندگویان وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران در سپیده دم روز 26 خرداد سال 1329 هجری شمسی پا به عرصه هستی نهاد. قدمش مایه برکت و خیر برای خانواده بود و وجودش روشنی بخش جانشان. قبل از اینکه به مدرسه برود، پدرش او را به مسجد برد و با قرآن آشنا کرد. پدرش از هواداران آیتالله «کاشانی» روحانی مبارز و مشهور نهضت ملی شدن نفت ایران بود. جواد در محیط ساده خانواده آموخت که معیار اصلی و هدف واقعی زندگی تجمل و رفاه نیست، بلکه غیر از مادیات، ارزشهای والاتر و برتر دیگری نیز وجود دارد. به همین دلیل در طول زندگی خود هیچگاه اجازه نداد، وسیله برای او هدف شود. صحبتها و فعالیتهای شهید تندگویان باعث شد دانشجویان در چند نوبت دست به اعتصاب بزنند که همین امر موجب شد مسوولان دانشگاه به ساواک گزارش دهند و متعاقباً شهید تندگویان تحت پیگرد قرار گیرد.
برهان اشکوری با اشاره به دستگیری شهید تندگویان توسط ساواک، یادآور شد: «به خاطر دارم وقتی بعد از جریانات دانشکده نفت متوجه شدیم شهید تندگویان تحت پیگرد ساواک قرار دارد، تمام کتابهای دکتر شریعتی را که در خانه بود به منزل پدربزرگ ایشان بردیم و شهید تندگویان کتابها را در سکوی حمام پنهان و بر روی آنها آجرچینی کرد. بعدها که کتابها را بیرون آوردیم بعضی از آنها پوسیده شده بودند.»
مهندس «تندگویان» با وجود اینکه امتیاز لازم را برای اعزام به خارج به عنوان سهمیه بانک ملی به دست آورده بود، در مصاحبه به دلیل اینکه مذهبی و متعصب شناخته شد، کنار گذاشته و از اعزام او به خارج از کشور برای تحصیل ممانعت به عمل آمد.
جواد به عنوان نفر سوم سهمیه انتخابی جهت اعزام به انگلستان انتخاب شد. آخرین مرحله مصاحبه بود که ایشان به دلیل اینکه مذهبی متعصب شناخته شد کنار گذاشته شد. مصاحبهکننده از او پرسید: «اگر در خیابانها و یا پارکهای لندن با یک دختر خانم عریان رو به رو شوی و یا در یکی از محافل تهران با یک دختر خانم نیمه عریان رو به رو شوی چه عکسالعملی از خود نشان میدهی؟» جواد پاسخ داده بود: «در صورتی که با چنین وضعی رو به روشوم، چون قادر نیستم مانع رواج منکرات شوم ابتدا سعی میکنم خودم را از مسیر دور کنم و به او نگاه نکنم و بعد از خداوند درخواست میکنم مرا یاری دهد که بر نفس امارهام مسلط شوم و طلب توفیق میکنم که حتی در عالم تصور و رویا هم به او نیندیشم.»
به این ترتیب جواد در برابر نگاه تمسخرآمیز داوران، در گزینش بانک ملی مردود شناخته شد. زیر ورقه آزمون او این عبارت به چشم میخورد: «نامبرده به علت تعصبات مذهبی صلاحیت اعزام به خارج از کشور را ندارد حتی وجودش در میان سهمیه بانک نیز خالی از دردسر نیست.»
ایشان با توجه به علاقهای که داشتند، پس از قبولی در دانشکده «نفت» در «آبادان» مشغول میشوند و فعالیتهای اسلامی و انقلابی خود را در انجمن اسلامی این دانشکده دنبال میکنند.پس از انقلاب با توجه به سوابق انقلابی مهندس تندگویان، ایشان از سوی شهید رجایی به عنوان وزیر نفت به مجلس معرفی شدند.
40 روز بعد شهید تندگویان که به قصد تشویق و تقدیر کارکنان شجاع تاسیسات نفتی از یک راه فرعی عازم آبادان بودند، مورد تهاجم مزدوران صدام قرار گرفتند و به اسارت دشمن درآمدند. او پس از تحمل سالها اسارت وسخت ترین شکنجهها در زندانهای مخوف عراق در حکومت دیکتاتوری صدام به درجه رفیع شهادت نائل آمد، و در سال 1370 پیکر مطهرش به کشور بازگردانده شد.
همسر شهید تندگویان گفت: در همان روزهای ابتدایی اسارت شهید تندگویان، شهید رجایی به خانه ما آمد و پس از احوالپرسی و جویا شدن حال بچهها گفتند که عراقیها حاضرند شهید تندگویان را در قبال آزادی هشت تن از خلبانانشان آزاد کنند که من گفتم اگر بنده هم این شرط را بپذیرم مطمئنم خود آقای تندگویان نمیپذیرد که در قبال آزادیاش کسانی آزاد شوند که مجددا پس از مراجعت به کشورشان میخواهند باز بر سر مردم بیگناه ما آتش بریزند و موشک بزنند.
او اضافه کرد: البته ما به همراه خانوادههای بوشهری، یحیوی و سادات از طریق نهادهای بینالمللی همچون صلیب سرخ جهانی، سازمان حقوق بشر مسأله را پیگیری میکردیم اما متأسفانه آنها نیز به غیر از همدردی زبانی کار دیگری انجام ندادند. حتی یک بار با سرپرست صلیب سرخ دیدار داشتیم و او پس از مشاهده دست خط شهید تندگویان و وضعیت خانوادهها، گریه کرد و قول همکاری داد که متأسفانه باز هم موثر نبود.
همسر شهید تندگویان گفت: بعد از آنکه از زنده بودن آقای تندگویان ناامید شدیم، از رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای خواستیم که قضیه را پیگیری کنند تا به نتیجه مشخص برسیم. همان زمان هیأتی تشکیل شد متشکل از نماینده وزارت خارجه، خانواده شهید تندگویان و یک نماینده از پزشکی قانونی. این هیأت به عراق رفته بودند و آنجا نیز ابتدا جسد دیگری را تحویل گرفته بودند که متعلق به شهید تندگویان نبود. من هم کارت پایان خدمت شهید تندگویان که حاوی تمامی مشخصات ظاهری ایشان بود را به برادرم داده بودم و هم اطلاعاتی که ممکن بود به شناسایی ایشان کمک کند. به عنوان مثال مچ پای راست شهید تندگویان بر اثر شکنجههای ساواک نشانه خاصی داشت چراکه آن زمان با مته پای او را سوراخ کرده بودند و جالب است از روی همین نکته متوجه شده بودند جنازه اولی که تحویل داده بودند مربوط به شهید تندگویان نیست. آنها نیز دولت عراق را تهدید کرده بودند اگر پیکر واقعی شهید تندگویان را تحویل ندهید ما بازمیگردیم ایران و اعلام میکنیم آقای تندگویان زنده است و دولت عراق نمیخواهد به ما تحویل دهد. همین تهدید کارگر شده بود و آنها پیکر واقعی شهید تندگویان را تحویل داده بودند و برادرم نیز همانجا دوربینی خریده بود و از تمام مراحل تحویل و تشییع جنازه در عراق فیلمبرداری کرده بود.
وی یادآور شد: زمانی که رفته بودیم پیکر شهید تندگویان را به تهران بیاوریم، پیکر ایشان را سه نوع مومیایی کرده بودند که وقتی علت را جویا شدم نماینده پزشکی قانونی گفت شاید به این دلیل باشد که زمان شهادت را به راحتی تشخیص ندهیم. بر طبق گفتههای نماینده پزشکی قانونی تاریخ شهادت ایشان برمیگشت به این اواخر و ظاهرا آقای تندگویان تا سال 68 نیز زنده بودند اما همان زمان یک استخوانشناس نیز از صلیب سرخ آمده بود و قرار بود هم او و هم کارشناسان پزشکی قانونی بر روی پیکر شهید تندگویان تحقیقات لازم را انجام دهند. به همین منظور جلسهای در وزارت خارجه جهت ارائه گزارش درباه زمان شهادت شهید تندگویان برگزار شد که متأسفانه ما نتیجه این جلسه را هیچگاه متوجه نشدیم. قرار بود در این جلسه نتیجه نهایی و گزارش مکتوب درباره تحقیقاتی که درباره پیکر شهید تندگویان انجام شده است را اعلام کنند، اما آن گزارش محرمانه اعلام شد. لذا ما هیچگاه زمان و تاریخ شهادت شهید تندگویان را متوجه نشدیم.
5- محمد مفتح در سال ۱۳۰۷ شمسی، در خانوادهای روحانی در همدان به دنیا آمد. پدرش مرحوم، حجتالاسلام حاج محمود مفتح، یکی از واعظان مخلص و عاشق خاندان رسالت و ولایت بود و در ادبیات فارسی و عربی تبحر فراوانی داشت و اشعار زیادی در مدح و رثای اهل بیت(ع) به زبانهای عربی و فارسی از وی به جا مانده است.
او در حوزه علمیه همدان، مدرس ادبیات فارسی و عربی بود. شهید مفتح از کودکی در محضر پدر به فراگیری ادبیات پرداخت و پس از گذراندن دوره ابتدایی، جهت فراگیری معارف اسلامی به مدرسه «آخوند ملاعلی» وارد شد و پس از مدتی جهت استفاده از محضر اساتید بزرگ به حوزه علمیه قم مهاجرت کرد و در مدرسه «دارالشفاء» با جدیت فراوان به کسب علوم معارف پرداخت و از محضر بزرگانی چون آیات سید محمد حجت کوه کمرهای، بروجردی، سید محمد محقق (داماد)، علاّمه طباطبایی صاحب المیزان و امام خمینی(ره) استفاده کرد و خود مدرسی بزرگ در حوزه شد.
مفتح در حالی که در قم استادی بزرگ بود، پا به عرصه دانشگاه گذاشت. وی که در حوزه علمیه به درجه اجتهاد رسیده بود، در دانشگاه نیز موفق به اخذ درجه دکتری گردید. رساله دکترای وی تحقیقی درباره نهج البلاغه است که با درجه بسیار خوب مورد قبول دانشگاه قرارگرفت.دکتر مفتح، پس از گذراندن دوره دانشگاه، علاوه بر تدریس در حوزه، به تدریس در دبیرستانهای قم پرداخت.
وی به لحاظ رسالتی که بر دوش خویش حس میکرد، ضمن مبارزه با عفریت جهل و بیشعوری، در دو سنگر دبیرستان و حوزه از همان آغاز سعی در روشنگری دانش پژوهان داشت و کلاسهای خویش را مرکزی برای تشکل آنان در جهت مبارزه با رژیم قرار داده بود و در این راه به تأسیس انجمن اسلامی دانش آموزان، با همیاری شهید بهشتی همت گمارد.
در زمان تحصیل و تدریس، حاشیهای بر اسفار ملاصدرا، نوشت که سومین حاشیه بر این کتاب است. همچنین کتابی به نام روش اندیشه در علم منطق به رشته تحریر درآورد که به عنوان کتاب درسی در حوزه و دانشگاه، برای بالاترین سطح منطق استفاده میشود. ترجمه تفسیر مجمع البیان هم یکی از تألیفات این شهید عالی مقام است.
دکتر مفتح در جهت ایجاد تشکل و سازماندادن به طلاب و فضلا دست به تشکیل مجمعی به نام جلسات علمی اسلام شناسی زد که این مجمع فعالیت وسیعی به منظور شناساندن چهره اصلی اسلام در جامعه آغاز کرد. ساواک که پی به نقش مؤثر این مجمع در شناساندن اسلام راستین برده بود، آن را تعطیل کرد.
در سالهای 1340تا 1342، سخنرانیهای او در شهرهای مختلف و روشن ساختن مواضع نهضت اسلامی در افشای چهره رژیم پهلوی بسیار مؤثر بود و به لحاظ اثر عمیقی که این سخنرانیها در میان تودهها داشت، بارها توسط ساواک تعطیل شد و هر بار این تعطیلی با دستگیری و آزار ایشان همراه بود.
شهید مفتح بعد از تبعید امام(ره) مبارزات خود را شدت بخشید و با سفر به استان خوزستان سعی در افشای ماهیت رژیم و شناساندن نهضت امام به مردم داشت و ساواک که با دستگیریهای متعدد و ممنوع المنبر کردن ایشان نتوانسته بود کاری از پیش ببرد، ورود ایشان را به شهرهای خوزستان ممنوع اعلام کرد.
مبارزه دکتر مفتح تا رمضان سال 1357، که نهضت مردم مسلمان به رهبری امام خمینی(ره) اوج گرفته بود، همچنان ادامه داشت. ایشان بعد از نماز عید فطر با تأکید بر رهبری بی چون و چرای امام امت روز پنجشنبه 16 شهریور 1357، را به عنوان تجلیل از شهدای ماه رمضان تعطیل اعلام کرد. در این روز راهپیمایی بزرگی علیه رژیم انجام گرفت که زمینه ساز راهپیمایی 17 شهریور گردید، که توسط رژیم پهلوی به خاک و خون کشیده شد و جمعه خونین نام گرفت.
در بهمن 1357، [12 بهمن 57؛ فریادی برای همیشه] جهت بازگشت امام (ره) استاد مفتح به همراه دیگر همرزمان، کمیته استقبال از ایشان را تشکیل دادند تا مقدمات ورود پیروزمندانه رهبر و مراد خویش را به نحو شایسته فراهم نمایند.
دکتر مفتح با تشکیل شورای انقلاب از طرف امام(ره) به عضویت این شورا درآمد. بعد از پیروزی انقلاب برای تشکیل کمیتههای انقلاب اسلامی فعالیت چشمگیری کرد و خود سرپرستی کمیته منطقه4 تهران را به عهده داشت.
آخرین مسؤولیت وی، سرپرستی دانشکده الهیات و عضویت در شورای گسترش آموزش عالی کشور بود که به نحو شایسته در این سنگرها انجام وظیفه نمود و در طی این دوران همچنان مسؤولیت امامت جماعت مسجد قبا را نیز بر عهده داشت.
سرانجام آیتالله مفتح، پس از عمری تلاش و جهاد مستمر و خستگی ناپذیر در راه تبلیغ دین، در ساعت 9 صبح روز 27 آذر سال 1358، هنگام ورود به دانشکده الهیات، توسط عناصر منحرف گروهک فرقان هدف گلوله قرار گرفت و به فیض عظیم شهادت نایل آمد.