حدیث دیگران
  • صفحه اصلی
  • حدیث دیگران
  • گفتگو خواندنی با یکی از محافظان آیت الله هاشمی رفسنجانی

گفتگو خواندنی با یکی از محافظان آیت الله هاشمی رفسنجانی

صحبت کردن درباره مرحوم آیت الله هاشمی شاید بیش از همه برای اعضای تیم محافظ ایشان سخت باشد. مردانی که سال های متمادی در کنار ایشان شاهد وقایع زیادی بوده اند، اما به لحاظ امنیتی موظف بوده اند درباره هر آنچه می بینند، و می شنوند سکوت کنند.

  • تهران
  • چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶
همای گیلان: به گزارش نامه نیوز، ایران آنلاین با علی فریادرس از محافظان قدیمی ایشان گفت و گو کرده است، تا دیده ها و خاطرات خود را از همراهی طولانی با آیت الله هاشمی باز گو کند:

آقای فریادرس شما چه زمانی وارد تیم حفاظتی مرحوم آیت الله هاشمی شدید و این مسئله چگونه اتفاق افتاد؟

مهر ماه ۱۳۶۰ بعد از اینکه مدتی در جبهه بودم و در چند عملیات نیز شرکت داشتم، وارد تیم حفاظتی شدم. به یاد دارم زمانی که سرتیم حفاظت مرحوم هاشمی ما را که ۵ نیروی جدید بودیم به ایشان معرفی کرد، به علت فامیلی هایمان که جالب بودند، با خنده های حاج آقا همراه شد. به این خاطر لحظه آشنایی ام با حاج آقا برایم خاطره انگیز شد.

 

در زمان حضور در تیم حفاظت آقای هاشمی چند سال داشتید؟

در آن دوران ۲۲ یا ۲۳ سالم بود.

 

چه شناختی از آقای هاشمی داشتید؟

من شخصا شناخت زیادی از ایشان نداشتم اما در مراودات و رفت و آمدهایی که مدیران و کارشناسان با ایشان داشتند به موضوعات جالبی برمی خوردم. مثلا زمانی که ایشان رئیس مجلس بودند، من در دفتر ایشان پست مراقبت داشتم و وظیفه ام این بود که امنیت اتاق ملاقاتشان را چک کنم. یکبار، شب هنگام آقای غرضی -وزیر نفت وقت- با حدود ۲۰ نفراز معاونان و مدیران ارشد وزارت، خدمت حاج آقا رسیدند. بعد از اتمام ملاقات، حاج آقا تشریف بردند، اما آنها هنوز در اتاق بودند و با هم درباره نتیجه جلسه گپ می زدند. برخی مکالمات آنها را می شنیدم. این افراد اکثرا مهندس و معاونین وزارت نفت و تحصیلکرده های پیش از انقلاب بودند، از صحبت های آنها متوجه شدم از اینکه یک روحانی تا این حد در حوزه نفتی اطلاعات داشته باشد، تعجب کرده بودند. در واقع سوالاتی که حاج آقا از آنها پرسیده بود برایشان جالب بود. این موضوعات باعث شد که من هم به فکر فرو بروم و تلاش کنم شناختم از ایشان بیشتر بشود.

 

رابطه آقای هاشمی با تیم حفاظت چطور بود؟ به خصوص در سال های اول انقلاب که جو ترور و نفوذ منافقین در تیم های حفاظتی خیلی نگران کننده بود؟

مرحوم هاشمی بسیار خوشبین بودند. هیچ وقت به اعضای تیم حفاظتی ظن و گمان بدی نداشتند. گاهی پیش می آمد که مسئولین امنیتی خدمت ایشان می رسیدند و می خواستند مطلب محرمانه ای اعلام کنند با اینکه نسبت به حضور محافظین در جلسه ملاحظه داشتند اما حاج آقا می فرمودند اینجا غریبه نیست نظرتان را بگویید. از ویژگی های شخصیتی شان این بود که همه را خوب و قابل اطمینان می دانستند. همین خصلت باعث می شد ما از اینکه در خدمت ایشان هستیم، احساس بسیار خوبی داشته باشیم.

 

حجم فعالیت های سنگین ایشان تیم حفاظت را خسته نمی کرد؟

ما هیچ وقت احساس خستگی نمی کردیم. این عشق و علاقه که درمسئولین مملکتی نسبت به کشور وجود داشت در ما هم تاثیر گذاشته بود. گاهی جلسات شبانه برگزار می شد و ۱۲ شب به منزل بر می گشتیم اما از این بابت نارضایتی نداشتیم.

 

در این مدت آیا شاهد طرح ترور ایشان بوده اید؟

در طول دورانی که ایشان رئیس مجلس بودند در ساعت های متفاوتی از منزل خارج می شدند تا فرصت هر گونه برنامه ریزی ترور از منافقین یا دیگران سلب شود. به یاد دارم قبل از اینکه ایشان از منزل خارج شوند با موتور منطقه را زیر نظر می گرفتیم تا امنیت مسیر را بررسی کنیم. یکبار نیروهای اطلاعاتی و امنیتی یک منزل تیمی شناسایی کردند که قصد برنامه ریزی برای ترور ایشان را داشته اند. آنها در اعترافاتشان گفته بودند زمانی که موتور سوارشان به ما نزدیک شد ما ترسیدیم عملیات را انجام بدهیم چون فکر کردیم لو رفته ایم. البته ما در گشت مراقبتی خودمان متوجه برنامه آنها نشده بودیم چون هنوز هیچ اقدامی در صحنه میدانی انجام نداده بودند. اما طبق اعترافشان قصد برنامه ریزی برای ترور ایشان را داشته اند. البته به مرور تیم های حفاظتی قوی شدند و کاملا به دشمن اشراف پیدا کردیم و خطرات هم کمتر شد. خوشبختانه تیم حفاظتی ایشان همیشه قوی بود.

 

شم امنیتی آقای هاشمی چطور بود؟ پیش می آمد که خودشان احساس عدم امنیت کنند یا نکته ای را گوشزد کنند؟

به نظر من که مدت طولانی ایشان را همراهی کردم، شم حفاظتی و امنیتی شان در سطح بالایی بود. اما اینکه نکته ای را بخواهند بگویند اقتضای کار چنین بود که شخصا به ما چیزی نمی گفتند بلکه سر تیم حفاظت را در جریان می گذاشتند.

 

زمانی که ایشان فرمانده جنگ بودند و رفت و آمدهایی به جبهه داشتند در این مقاطع حفاظت از ایشان به چه نحوی بود؟

اواخر جنگ بیشتر رفت و آمدها به مناطق جنگی با قطار و در برخی موارد با سایر وسایل حمل و نقل صورت می گرفت و اگر با هواپیما سفری داشتیم، هواپیمای ایشان تا مقصد یعنی فرودگاه اهواز اسکورت می شد. البته بعد از اینکه عراق از سایر کشورها کمک دریافت کرد و حملات هوایی اش را شدت بخشید، بیشتر سفرهای ما زمینی صورت می گرفت. با توجه به اینکه ایشان مسئولیت جنگ را بر عهده داشتند رفت و آمدهای زیادی به مناطق جنگی و جبهه ها داشتند. طبق گزارش های رسمی ایشان حدود ۲۱۰ سفر به جبهه های دفاع مقدس انجام دادند، که تامین امنیت و مراقبت از ایشان در این مناطق کار آسانی نبود. به خصوص اینکه برخی از این سفرها طولانی مدت بود و دشمن نیز به شدت تلاش می کرد که مقرهای استقرار حاج آقا را شناسایی و به آنجا حمله کند. به عنوان مثال سفری را به یاد دارم که حاج آقا در عملیات غرور آفرین والفجر ۸ که ایران فاو را تسخیر کرد ۱۵روز تمام در منطقه عملیاتی حضور مستمر داشتند. حاج آقا در این ۱۵ روز حتی لباسهایشان را خودشان می شستند، با اینکه ما جوان بودیم و دوست داشتیم خدمت کنیم، اما قبول نمی کردند که کارهای شخصی ایشان را انجام بدهیم.

 

مسائل امنیتی را در این مواقع چگونه رعایت می کردید و همکاری ایشان با تیم مراقبت چگونه بود؟

خوشبختانه نیروهای نظامی ما پدافند قوی در آن دوران ایجاد کرده بودند و رفت و آمد ایشان هم به کلی سری و محرمانه صورت می گرفت، معمولا افراد معدود و رده های بالای لشکری، مثل آقایان محسن رضایی، شهید صیاد شیرازی و شمخانی … می دانستند که مرحوم هاشمی در منطقه حضور دارد. ولی در سفرها گاهی اوقات تغییر موقعیت می دادیم تا دشمن از محل حضور حاج آقا باخبر نشود.

 

اینکه گفته می شود تیم حفاظتی مرحوم هاشمی خیلی پر تشریفات و خشن بود، تا چه حد مربوط به شخص ایشان بود و چه اندازه مربوط به مباحث امنیتی و حفاظتی می شد؟

تیم های حفاظتی سران کشور تیم های قوی هستند. با توجه به اینکه در اوایل انقلاب خیلی از شخصیت های مهم و کلیدی کشور به دلیل عدم محافظت قوی از دست رفتند و شهید شدند، پس از آن نظام تصمیم گرفت که از این شخصیت ها به شدت محافظت شود. در همه جای دنیا تیم های حفاظتی وجود دارند، تیم آقای هاشمی، تیم ویژه ای بود. البته درخواست سپاه بود که این تیم قوی باشد و در تیم ایشان شخصیت های برجسته قوی و ورزشی حضور داشتند. اگر با مردم برخوردی می شد اقتضای حرفه ای و کاری بود و به لحاظ شخصی ایشان هیچ وقت اجازه نمی دادند در این زمینه اذیت و آزاری از سمت محافظان نسبت به مردم صورت بگیرد.

 

مواردی بوده که شما در مکان عمومی با خشونت با مردم برخورد کرده باشید؟ در این صورت واکنش ایشان چه بوده است؟

بله پیش می آمد. مثلا زمانی که من سوار بر موتور بودم و می خواستم مانع عبور خودرویی شوم ایشان به سر تیم ما تذکر دادند و آنها با بی سیم با ما تماس گرفتند که مانع حرکت خودروی های شخصی نشوید. یا زمانی را به یاد دارم که در ماشین حاج آقا بودم مسیر طولی پر شده بود ما وسط تقاطع ماندیم و ناچارا مسیر عبور سایر خودروها در مسیر عرضی را بستیم. ایشان اعتراض کردند که چرا راه مردم را می بندید.

 

ایشان دلخوری خود را در این شرایط به محافظان ابراز می کردند؟

با اینکه ایشان خیلی بزرگوار و مهربان و با حوصله بودند، اما در این مواقع تذکرات لازم را البته با متانت و محبت می دادند. حتی در مورد سایر شخصیت های مملکتی که محافظانشان با مردم برخورد خوبی نداشتند در صورت اطلاع تذکرات لازم را می دادند.

 

نحوه مراقبت به روش و منش شخصیت هم مرتبط است؟

تا حدودی بله، ولیکن اصولی وجود دارد و جهانی هم است. مثلا زمانی که مهمان های خارجی وارد کشور می شوند سطح تشریفات و مراقبت بالا می رود. نکته جالبی را بگویم؛ ما تنها تیمی بودیم که در مدت ۳۴ سال خدمت، محافظ فردی بودیم که منزل شخصی اش  ۱۹ کیلومتر با دفتر کارش فاصله داشت. این مسئله خیلی مهم است چون دشمن از مسیر رفت و آمدهای ایشان کاملا آگاه بود. باید خیلی حرفه ای عمل می کردیم تا بدخواهان نتوانند عملیاتی را علیه حاج آقا انجام دهند.

 

چه خاطراتی از این دوران دارید که شنیدن آن جالب است؟

من خاطره زیاد دارم اما چند نمونه را خدمتتان عرض می کنم. در ماه مبارک رمضان، ایشان سحری تیم حفاظت را خودشان می دادند. به یاد دارم در یکی از این شب های ماه رمضان، همراه یکی از دوستانم در خانه ایشان پست حفاظت داشتیم. آن شب من و همکارم از فرط خستگی خوابمان برد و حاج آقا زمانی که زنگ اتاق مان را می زنند تا سحری بدهند، ما به دلیل خواب متوجه صدای زنگ نشده بودیم. اما ایشان از بالای دیوار پایین آمده بودند تا ما را صدا کنند و برایمان سحری بدهند.

خاطره بعدی ام به تاکید ایشان برای حفاظت از جان حضرت امام (ره) بر می گردد. یکبار، ساعت ۳ نیمه شب درب خانه حاج آقا را از سمت حسنیه زدند. از دریچه در بیرون را نگاه کردم دیدم مرحوم حاج احمد آقا به همراه دو نفر دیگر بودند. ایشان از من خواستند حاج آقا را بیدار کنم. زنگ منزلشان را زدم بیدار شدند و آمدند. صحبت در مورد احتمال عملیات نظامی علیه مقامات ارشد انقلاب بود. ایشان تدبیر کردند و فرمودند جان امام برای ما مهمتر است و بلافاصله به نیروهای سپاه آماده باش دادند و گفتند اعلام کنید عراق تهدید کرده است و باید مراقبت بیشتری از حضرت امام صورت بگیرد و قرار شد فردا صبح جلسه شورای عالی دفاع برگزار شود. البته آن توطئه به لطف خدا خنثی شد.

 

در سفرهای دوران ریاست جمهوری ایشان نکته جالب توجه ای به یاد دارید؟

 بله این موارد که خیلی زیاد است. مثلا در یکی از سفرهای استانی به سمنان با هلیکوپتر به روستایی به نام «عباس آباد پایین» رفتیم که حتی برق نداشت. من آنجا بودم تا حاج آقا روز بعد برای بازدید بیایند. در میان خانواده های آنجا که خیلی هم فقیر بودند، دو خانواده بودند که یکی خانواده شهید و دیگری خانواده یک اعدامی بود. وقتی تمام روستایی ها جمع شدند به کمک دهدار روستا این دو خانواده را سر صف آوردیم تا در پایان برنامه بتوانند خدمت حاج آقا شرح حال بدهند. حاج آقا وقتی متوجه وضعیت خاص این دو خانواده شدند، اشک ریختند. بعدها که پیگیر شدم متوجه شدم حاج آقا نامه ای به استاندار نوشته و خواسته بودند که حقوق خانواده شهید افزایش پیدا کند، همچنین برای خانواده اعدامی مقرری ماهیانه تعیین شود.

 

جناب فریادرس، مواردی بوده که خطر برای آقای هاشمی خیلی نزدیک و جدی بوده باشد؟

بله، کم و بیش وجود داشته است. در دوران جنگ بعد از پایان عملیات کربلای ۵ ، فاو توسط عراق گرفته شد. حاج آقا فرمودند به جبهه می رویم. ایشان صبح مجلس را اداره کردند. ما ساعت ۱۰ شب به عنوان گروه پیشرو به موقعیت مورد نظر که قرار بود حاج آقا به آنجا بیایند، رسیدیم که به خط مقدم خیلی نزدیک بود. در این سنگر که ۱۵ متر زیر زمین بود، قرار بود جلسه ای با حضور حاج آقا و فرماندهان عالی رتبه جنگ مثل آقایان محسن رضایی، رحیم صفوی، شهید صیاد شیرازی و … برگزار شود. پس از حضور حاج آقا مسئولین جنگ سپاه و ارتش از آن مسیر ۱۵ متری پایین رفتند. یکی از پاسدارها در آنجا نگهبانی می داد. من تمام روز را فعالیت کرده و خسته بودم، به همین خاطر رو به خط جبهه نشستم تا کمی استراحت کنم اما دیدم که یک توپ اتریشی آمد و چند لحظه بعد انفجار رخ داد. پاسدار محافظ سنگر سراسیمه به داخل سنگر رفت و خبر داد که توپخانه دشمن فعال شده است. فرماندهان برای خاطر حفظ جان حاج آقا خواستند جلسه را خاتمه بدهند که ایشان اجازه ندادند و گفتند نگران نباشید گلوله سرگردان آمده و اگر ادامه پیدا کرد تدبیری می اندیشیم. اتفاقا همین طور شد دیگر گلوله ای نیامد و جلسه ادامه پیدا کرد.

 

شما روز رحلت همراه ایشان بودید؟

روز آخر نبودم. ولیکن چند روز قبل دقیقا روز جمعه یعنی سه روز قبل از فوت ایشان شیفت مراقبت داشتم که مراسم عقد دختر آقای یاسر هاشمی برگزار شد. همگی منتظر بودند تا آقای مهدی هاشمی که از زندان اوین مرخصی گرفته بود به مراسم برسد و پس از آمدن ایشان، حاج آقا خطبه عقد را خواندند و مراسم به خوبی برگزار شد. بعد از آن تا رحلت ایشان شیفت نداشتم.