قضاوت ما درباره شخصیتهای ایرانی، به صورت عمده درون گفتمانی و به صورت سیاه و سفید است. داستان از این قرار است که ما در درون یک گفتمان مشخص ایستاده و دیگران را تنها از یک زاویه یا یک مساله، و گاه یک جمله در باره شان قضاوت میکنیم. در حالی که اگر منطقی باشیم، در مقام یک قضاوت معقول، لازم است شناختی همه جانبه، متعادل، کامل، ضمنا با توجه به همه ادوار زندگی آنها یا لااقل بیشتر دوران زندگیشان، و همینطور غالب نوشتهها و دیدگاههای آنان داشته باشیم.
نفس این که توجه داشته باشیم ما در یک گفتمان هستیم و دیگران در گفتمانی دیگر، سبب نمیشود تا همه را با یک چوب برانیم. بر ماست که برای قضاوت درست، شرایط سیاسی هر دوره را در نظر بگیریم. مقصود از شرایط سیاسی، شرایطی نیست که افراد بیاراده و بیخاصیت خود را درون آن انداخته باشند، بلکه مقصود شرایط حساسی است که به خاطر الزامات ایجاد شده در آن، گاه حتی امام معصوم هم ممکن است، مانند امام علی(ع) یا امام حسن(ع)، در آنها تن به صلح بدهد؛ شرایطی که اگر آدم بخواهد فقط و فقط به فکر انقلابی بیندیشد، و حواسش نباشد که رهبرش امام معصوم است، یک انقلابی مثل حجر بن عدی هم، صدای اعتراضش بلند میشود.
*هاشمی از نظر فکری، یک روحانی بود که آموزشهای عمومی و اختصاصی طلبگی را پشت سر نهاده اما اندیشههایش صرفا حوزه محور نبود
مقصود این که ما ایرانیها، باید از این رویه خود در قضاوت نسبت به سرمایههای سیاسی و فکری ملت مان، در آییم و آدمها را واقع بینانه بشناسیم. من شک ندارم که این جمله علی مطهری که گفته بود اگر پدرش زنده مانده بود، بسیاری از اتفاقات نمیافتاد، درست است، زیرا شهید مطهری در طول سالیان نشان داده بود که آدم متعادل و قضاوتش در باره افراد بر اساس نظام سرمایگی آنان بود، آن چنان که خیلی از آدمها را حتی اگر اشتباهاتی داشتند، به دلیل تفکر و اندیشه و تخصص و دانشی که داشتند، احترام میکرد و اجازه نمیداد حقوق آنان پایمال شود.
با این حال باید این را به عنوان یک واقعیت پذیرفت که انقلاب کار خودش را میکند، منطق خاص خود را دارد و هرچند میشود آن را کم و بیش کنترل کرد، اما این بستگی به آن دارد که با چه شوری پیش رفته باشد و قدرت دفع در گفتمانش تا چه اندازه باشد. واقع بینانه باید گفت، ماجرا این است که فضای انقلاب، گفتمانی را ایجاد کرد که ما نسل انقلاب درون آن بودیم و سالیانی دراز، بر اساس مبانی آن، در باره دیگران قضاوت میکردیم و پیش میرفتیم. بسیاری از افراد سیاسی، بسیاری از رخدادها و شرایطی که پیش آمد، در تولید این گفتمان موثر بود. تاریخ گذشته ایران و تجربههای گذشته در شکل دهی این گفتمان نقش داشت. به علاوه، در سالهای پس از انقلاب به خاطر مشکلاتی که پدید آمد، آدمهایی که به زبان آمدند، کتابها و جزواتی که منتشر شد، تاثیراتی که از کمونیستها گرفتیم و خیلی از چیزهای دیگر در شکل دهی به برخی از چارچوبهای این گفتمان موثر بود. در این میانه گفتمانی به عنوان گفتمان انقلاب پدید آمد که غالب تودههای مردم در آن جای گرفتند. عدهای از مردم و شخصیتهای دیگر و مخالفان هم بیرون این گفتمان بودند، گفتمان دیگری داشتند. این دو گروه زبان همدیگر را متوجه نمیشدند، هرچند تودههای مردم گفتمان انقلاب را به تناسب افکار و اندیشههایی که داشتند، بهتر درک میکردند. حالا وقتی به آن دوره نگاه میکنیم میتوانیم آدمها و شخصیتها را در دو سه گفتمان جای دهیم. رایجترین و فراگیرترین آنها گفتمان انقلابی بود که اصول خاص خود را داشت.
می دانیم که فشار و تهدید کمونیستها، پیدایش مجاهدین خلق و روی آوردن به جنگ مسلحانه که آغازگرش بودند، کر و فر جریان ملی یا ملی ـ مذهبی، فشارهای آمریکا، و بعد هم شرایط سخت جنگ ایران و عراق، همه و همه، گفتمان انقلاب را در مسیر خاصی هدایت کرد، به طوری که جلوی برخی از گزینهها را گرفت و آنها را کنار گذاشت. یک قلم در باره جنگ، هشت سال طول کشید تا توانستیم بحث صلح را قبول کنیم.
گفتمان رایج انقلاب بسیار نیرومند بود و کسانی که رهبری آن را داشتند، اغلب و مطابق معمول برای حفظ آن تلاش و توجیه و تفسیر میکردند. در باره این گفتمان، هم از نظر سرچشمهها و هم بازسازی و بازنگری و هم کارکرد آن در جامعه ایرانی در رسیدن به اهداف ملی و ارزشی دیگر، میتوان بحث کرد.
کسان زیادی در ساخت این گفتمان انقلابی نقش داشتند و به صورتهای مختلف و متفاوت مطالبی را در شرح مواضع آن بیان میکردند. زمانی که مخالفان جدا شده و به تدریج کنار گذاشته شدند، اختلاف درون گفتمانی آغاز شده و جریان چپ و راست درست شد. همان زمان که جامعه روحانیت و مجمع روحانیون شکل گرفت و با درایت امام، هر دو، به فعالیت پرداختند.
*هاشمی، در عمق فکر خود، به اقتصاد و زندگی خوب توجه داشت. سالها خطبههای نماز جمعه را به این مباحث اختصاص داد و سعی میکرد، تمدن مادی را در کنار تمدن معنوی تقویت کند
و اما گفتمان انقلاب، چگونه شکل گرفت؟ آدمها و باورها، دو رکن اصلی آن بودند. برای نمونه، در بخش باورها، یکی از دستمایههای اصلی از نظر سرچشمه ای، نگاه به اسلام و تفسیر ویژه آن و استفاده از عناصری بود که از اسلام و تشیع اقتباس و استفاده میشد. در کنار آن از سرمایههای ملی و ایرانی و نیز تجربههای تاریخی گذشته استفاده میشد. افراد زیادی هم در این میانه موثر بودند. امام و همراهان ایشان، کسانی که آن باورها را طرح کرده و مدلی از اسلام و تشیع را ارائه داده و مسیری را به عنوان مسیر درست تعریف میکردند، در راس افرادی بودند که به گفتمان انقلاب شکل دادند. آنان و شمار فراوانی در گروههایی که در مرتبه یا مراتب بعدی بودند، مطالبی در سطوح مختلف اظهار کرده، و در تقویت این گفتمان میکوشیدند. این مهم است که جریان شکلگیری این گفتمان را دقیقا پیگیری کرده و مولفههای آن را بشناسیم. اسلام، تاریخ اسلامی، فقه اسلامی، زندگی امامان به عنوان الگو، کربلا، عناصر اولیه آن بودند.
این گفتمان تقریبا به دوره میانی تاریخ ایران توجهی نداشت. حتی از صفویه و قاجار هم که در باطن امر، نقش مهمی در افکار داشتند گذشته بود. ماجرای گفتمان انقلاب، از سال ۴۰ به بعد دنبال میشد تا به انقلاب اسلامی ۵۷ میرسید. البته و به تدریج، مباحثی در باره مشروطه و بیشتر نهضت ملی نفت مطرح شد و این هم به مناسبت نقش ملیها یا ملی مذهبیها بود که به تدریج از گفتمان انقلاب بیرون رفتند و در گفتمان دیگری جای گرفتند. در این گفتمان، دیدگاهی در باره مارکسیستها، امریکا، اسرائیل نقش مهمی داشت. در زمینه اختلافات مذهبی و سیاسی، بحث استعمار، بهائیت، و مباحثی از این دست هم در شکل دهی مرزهای گفتمان انقلابی موثر بود. بحث از التقاط دینی به همراه ماجراهای دیگر به تدریج دایره این گفتمان را مشخصتر کرده مرزهای خود را با مخالفانش مشخصتر میکرد.
اگر بخواهیم به مساله ایران و انقلاب از این زاویه بنگریم، این که این گفتمان چطور پدید آمد، بر اساس چه مبانی، و چه کسانی آن را با چه دانش و کوششی رشد دادند و فارغ از نیک و بد، آن را به پیش برده و برای آن تعیین مسیر کردند، از چندین نفر میتوانیم یاد کنیم که هاشمی رفسنجانی یکی از آنهاست.
همه کسانی که نقش محوری در گفتمان انقلاب داشتند، دارای مشترکات و مفترقاتی بودند. تفاوت آنها، در سرچشمههای فکری، روحیات، آرمانها، و تجربههایی بود که از گذشته اندوخته بودند.
بدون شک هاشمی یکی از برجستهترین رهبران این گفتمان به حساب میآید و در این مسیر، زبان و سبک بیانش، بر اساس داشتها و سرمایههایی که دارد، نقش محوری در گفتمان انقلاب دارد. جدای از این که وی در اصل این گفتمان، به طور اساسی حضور دارد، شاید بتوان گفت، نقش مهم و خاص او، در امر تحول گفتمانی و توجیه تغییرات درونی آن است که امری دشوارتر، هزینهبر، و نیازمند نوعی مقاومت و آمادگی برای چالشهای درون گفتمانی میشود.
در اینجا هدف ما مقایسه نقش وی در شکل دهی به گفتمان انقلاب با دیگران نیست، بلکه صرفا اشارهای است به نقش خاص او با توجه به تفاوتی که او با بسیاری از دیگر رهبران انقلاب داشت.
هاشمی از نظر فکری، یک روحانی بود که آموزشهای عمومی و اختصاصی طلبگی را پشت سر نهاده اما اندیشههایش صرفا حوزه محور نبود. به طور کلی میتوان گفت که در ایران، در تمام دوره اسلامی، یک تفاوت میان رهبران فکری وجود داشت. به نظرم این تفاوت از نقطه نظر شیعی و سنی هم تفاوتی نداشت. یعنی در زمانی که اکثریت مردم ایران سنی هم بودند، این تفاوت بود. همه مسلمان بودند، اما عدهای نگاهشان به ایران هم بود، در حالی که نگاه گروه دیگر، صرفا به تفسیری از دین بود که به میراث فکری ایرانی توجه نداشت. الان هم همین منازعه هست و طبعا کسانی که جزو دسته دوم هستند، به راحتی، ممکن است گروه اول را متهم کنند که دینی نمیاندیشند، اما حقیقتا روشن نبود که تفسیری که آنها از دین داشتند، چیزی جز نوعی اجتهاد مشخصی بود که خود داشتند. جالب است که روزگاری بسیاری از سنیان تندرو، مذهب تشیع را نوعی مجوسیت میدانستند که در پشت محبت اهل بیت مخفی شده است. این را برای این جهت تاکید میکنم که داشتن نوعی نگاه ایرانی همزمان با تدین به اسلام، تفاوتی با نوع نگاه عربی به محیط نجدی یا شامی یا عراقی نداشت که در کنار آن، اسلام قرار گرفته بود. در واقع، آنها هم نوعی نگاه وطنی با عنایت به فرهنگ پیش از اسلام خود همزمان با اسلام داشتند.
نگاه هاشمی، با توجه به این تقسیم، نوعی نگاه منعطف به شرایط ایران بود. این نگاه، در مقیاس خاصی برای امام هم بود که به ایران کاملا باور داشت. این نگرش در روحانیون مشروطه هم بود. اگر کسی در عمق تحولات تاریخ ایران قرار داشت و به خصوص نسبت به تاریخ معاصر ایران آگاهی داشت، مسلما نوعی تمرکز روی تفکر ایرانی که اسلام با برداشت حکمت ایرانی بود، داشت.
هاشمی از بین کسانی که در شکل دهی به گفتمان انقلاب سهم داشتند، چهرهای بود که تقریبا به صورت یک استثناء، در روزگاری که هیچ نوع توجه به امر تاریخ معاصر در ایران نبوده، او به نگارش کتابی در حوزه سیاست ایرانی و به طور خاص، متمرکز روی امیر کبیر نوشته است. از این مطلب، ساده نباید گذشت. ممکن است خیلیها توجهاتی به این امر داشته باشند، اما در میان چند کتابی که در آن روزگار در باره امیر کبیر نوشته شده، اثری از حسین مکی و آدمیت، هاشمی سومین نفر به حساب میآید. این مطلب اشاره به نوعی تلفیق تجربه ایرانی با درس طلبگی دارد و البته درون آن مطالب دیگری هم هست.
نفس پرداختن به تاریخ معاصر به عنوان یکی از مواد اصلی تجربههای فکری هاشمی، خود در شکل دهی به ادبیات او و تاثیرش در گفتمان انقلاب، مهم است. یک نمونه دیگر، کار در باره فلسطین است که در هفت دهه گذشته، مهمترین مشغله ذهنی مسلمانان از نظر مباحث مربوط به امت اسلامی بوده است. این امر در گفتمان انقلاب، جایگاه خاص خود را برای همه داشته، اما از نظر هاشمی، نوعی کار تاریخی هم به حساب میآید. در واقع میشود گفت، هاشمی نسبت به سیاستهای منطقهای تا حدی نسبت به دیگران وقوف بیشتری داشت. این امر، یعنی آشناییهای مزبور، سبب میشد تا آرمان گرایی او تا اندازهای با نوع واقعگرایی گره خورد.
یکی از مواردی که میتوانست تفاوت این دیدگاه را در درون گفتمان انقلاب نشان دهد، بحث خاتمه دادن به جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بود، کاری که هاشمی با شهامت تمام دنبال کرده و آن را با موافقت امام، به انجام رساند. در مقابل نوعی تفسیر وجود داشت که میتوانست آرمان گرایانه، مساله را تا نابودی کامل پیش ببرد.
تمایل هاشمی به سازندگی هم صرفا تمایلی نبود که به انتخاب او به ریاست جمهوری پس از جنگ باز گردد، بلکه امری بود که ریشه در اعماق افکار و اندیشههای وی داشت. او مردی اقتصادگرا و مروج اندیشه زندگی و زیستن بود. به نظر میرسد، برخی از آرمانگرایان افراطی بوده و هستند که بیش از این که به حیات فکر کنند، به ممات میاندیشند، اما هاشمی، در عمق فکر خود، به اقتصاد و زندگی خوب توجه داشت. سالها خطبههای نماز جمعه را به این مباحث اختصاص داد و سعی میکرد، تمدن مادی را در کنار تمدن معنوی تقویت کند.
انعطافی که در گفتمانی از انقلاب، آن مقدار که متعلق به هاشمی و جناح وی بود، توان و ظرفیت جلب توجه بیشتر توده ایرانی را داشت، در حالی که جریان دیگر، روی نوعی از گفتمان آرمان گرایی تکیه میکرد که تاکید بر تفکیک مردم، نوعی سختگیری، و جداسازی در حد افراطی داشت. صد البته، هاشمی در یک دوره و حتی تا پایان حیات، نقش رهبری نداشت، اما در همه این ادوار، روی افکار خود تاکید میکرد. به نظر میرسد، این حساسیت، در دورهای که وی مسوولیت سیاسی کمتری داشت بیشتر بود. این مساله اصولا در سیاست امری عادی است که رهبرانی که مسوولیت ندارند، انعطاف بیشتری در مقایسه با کسانی دارند که بر محور قدرت، سخن میگویند. با این حال، باید گفت عناصر فکری هاشمی، به گونهای بود که در صورت رفع خطر مخالفان داخلی، میتوانست تاکید بیشتری روی پذیرش جمعی مردم در درون یک گفتمان ملی و اسلامی داشته باشد.
به عنوان خاتمه بحث باید عرض کنم، یک نگاه به روحانیون ما از مشروطه به این سمت، دو دسته را به ما نشان میدهد، دستهای که آرمان گرا هستند و این آرمان گرایی را صرفا در یک نگرش دینی خاص و با توجیهی معین مطرح کرده و ضمن آن که نوعی سنت گرایی را طرح میکنند، به رغم آن که احساس میکنند با زندگی روزانه و تحولات آن کمتر رفاقت و صمیمت دارند، دنیای جدید را از هر حیث محکوم میکنند. دست دوم روحانیون، به نوعی تغییر در نگاه سنتی باور داشته و حتی در مشروطه به راحتی توانستند نظام جدید را در دل نگرش خود جای دهند. این تقسیم بندی ادامه یافت، ضمن آن که پهلوی با روش افراطی خود، همه اینها را به سمت مخالف سوق داد، اما وقتی شرایط عادی شد، دو نگاه، دو گفتمان را پدید آورد. هاشمی، یکی از اصلیترین محورها، در گفتمانی بود که از مشروطه به این سو، نوعی همراهی با تغییرات را پذیرفته بود. در این دسته، حتی تعداد قابل توجهی از مراجع تقلید هم بودهاند، و به هیچ روی، کسی نباید تصور کند، جریانی است که میتوان به راحتی آن را با نسبتها و وصلههای ناجور متهم کرد.
منبع: ویژه نامه روزنامه جمهوری اسلامی