مقالات
  • صفحه اصلی
  • مقالات
  • کالبدشـکافی فقهی مظلومیت هاشـمی --- مصاحبه آیت الله محمد سروش محلاتی با ویژه نامه روزنامه جمهوری اسلامی به مناسبت اربعین رحلت آیت الله هاشمی رفسنجانی

کالبدشـکافی فقهی مظلومیت هاشـمی --- مصاحبه آیت الله محمد سروش محلاتی با ویژه نامه روزنامه جمهوری اسلامی به مناسبت اربعین رحلت آیت الله هاشمی رفسنجانی

  • چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵

در آستانه اربعین رحلت آیت الله هاشمی رفسنجانی قرار داریم، از موضوعاتی که در این سال ها، و به خصوص در این چند هفته پس از درگذشت ایشان فراوان مطرح شده، موضوع «مظلومیت هاشمی» است که مایل هستیم در این فرصت، ابعاد آن را با شما مطرح کنیم. به عنوان اولین سوال بفرمایید: به نظر شما این مسئله دارای چه ابعادی است؟

درباره «مظلومیت آیت الله هاشمی» یک مسأله این است که آیا آقای هاشمی مظلوم بود؟ این سوال جنبه تاریخی دارد و با مرور حوادث مختلف زندگی ایشان باید پاسخ داده شود، و یک مسأله این است که علت این مظلومیت چیست؟ این سوال جنبه تحلیلی دارد و باید زمینه ها و علل بروز این مظلومیت را بررسی کرد. البته همین سوال دوم را هم می توان با تحلیل تاریخی پاسخ داد که مورد نظر بنده نیست، همان طور که سوال اول هم به طور کلی مورد نظر بنده نیست، آنچه مهم تر است این است که برای مظلوم قرار گرفتن یک شخصیت برجسته چه «زمینه های فکری» می تواند وجود داشته باشد، منظورم این است که در جامعه ما چه بنیاد های اعتقادی وجود دارد که نتیجه آن مظلوم قرار گرفتن شخصیت هایی مانند هاشمی است؟

*یعنی شما مظلومیت آقای هاشمی را یک موضوع سیاسی نمی دانید؟

چرا موضوع سیاسی است، ولی ریشه ها و علل آن صرفا سیاسی نیست. توجه کنید، موضوع سیاسی می تواند علل اخلاقی داشته باشد، یعنی هتاکی هایی که در عالم سیاست اتفاق می افتد، می تواند ناشی از ضعف اخلاق باشد، هم چنین این گونه از آسیب ها می تواند ریشه های فکری و اعتقادی داشته باشد. منظور بنده این است که با نگاه تاریخی، قضیه آقای هاشمی، یک «قضیه شخصیه» است ولی با این نگاه که جنبه آسیب شناسانه دارد، قضیه جنبه کلی و عمومی پیدا می­کند و هر روز ممکن است شخصیتی مانند هاشمی، مورد همان تهاجمات قرار گیرد.

*پس بهتر است ابتدا تلقی خودتان را از مظلومیت روشن بفرمایید.

به نظر بنده در اینجا مظلوم بودن، سه رکن دارد: اول تعدی و تجاوز به حقوق شخص، دوم به کارگیری شیوه های ناجوانمردانه علیه شخص، و سوم از بین بردن فرصت و امکان دفاع از وی. لذا ما تعبیر مظلوم را برای کسانی که در میدان جنگ حضور پیدا می کنند و قهرمانانه در صحنه درگیری کشته می شوند، به کار نمی بریم. ولی برای کسانی که ناجوانمردانه مورد تعرض قرار می گیرند، مثلا آب به روی آن ها بسته می شود، پیکرشان مثله می شود ویاخانواده شان مورد شکنجه قرار می گیرند به کار می بریم. به نظر بنده آقای هاشمی با توجه به این سه شاخصه، یک شخصیت مظلوم بوده، مثلا ایشان در سال های اخیر مکررا در رسانه های رسمی مورد هتک و اتهام ناجوانمردانه قرار گرفتند. (یک مورد آن تهمت در مناظره های انتخابات 88 بوده که رهبری هم عکس العمل نشان دادند) ولی برای ایشان امکان دفاع وجود نداشت، لذا در قضایای انتخابات 84 با این که معترض بودند، ولی چون راهی برای احقاق حق نمی دیدند، آن را به خداوند محول نمودند و نوشتند: «بنا ندارم در مورد انتخابات، شکایت به داورانی که نشان دادند نمی خواهند یا نمی توانند کاری بکنند، ببرم و شکایت خود را «فقط» همانند مورد قبل در دادگاه عدل الهی مطرح می کنم.» چه مظلومیتی از این بالاتر که شخص در برابر احساس ظلم  احساس بی پناهی هم داشته باشد .؟

*عامل مظلومیت آقای هاشمی چیست؟ مقصودم این است که ایشان از طرف کدام جبهه و کدام مخالف مورد تهاجم قرار می گرفت؟

پس از پیروزی انقلاب اسلامی آیت الله هاشمی، سه دوره متفاوت مظلومیت دارد، دوره اول مربوط به همان سال های اول است که ایشان با دوستانشان مانند شهید بهشتی مورد هجوم عناصر ضد انقلاب و اسلام از قبیل فرقان و گروهک منافقین بودند. دوره دوم تهاجمی است که عناصر افراطی به عنوان اصلاح طلب به ایشان داشتند. و دوره سوم، هجوم ناجوانمردانه در دهه اخیر است. البته این دوره سوم فاجعه بسیار عمیق تر  و ظلم و تعدی هم فاحش تر و گسترده تر است، چون در دوره اول تهاجم از سوی مخالفان نظام بود و از بیرون نظام به ایشان شلیک می شد، و در دوره دوم از حواشی نظام و کسانی که خود را به عده ای از اولیای امور نزدیک کرده بودند، مثل برخی از رسانه های چپ افراطی به ایشان حمله می شد، ولی در دوره سوم کانون این تهاجم در خود نظام بود و تیر ها از رسانه های رسمی کشور، و از تریبون های رسمی مثل برخی نمازجمعه ها و از سوی برخی از مسئولان و نهاد های قانونی، پرتاب می شد. این نوع از مظلومیت، تاکنون  برای هیچ یک از شخصیت های کشور، اتفاق نیفتاده است، شهید بهشتی هم این مظلومیت را تجربه نکرد .

*در ریشه یابی این نوع مظلومیت، به نظر شما شگفت آور نیست که شخصیتی اسلامی و انقلابی که خود از پایه گذاران نظام است، در خود نظام مورد هتک قرار گیرد؟ آیا این نوع برخوردها اتفاقی است؟

به نظر بنده برای بررسی مسأله، موضوع را فراتر از برخورد با یک شخص (آقای هاشمی) باید دید، تجربه سال های اخیر نشان داده است که اگر در نظام برخی افراد یا نهادها احساس کنند که فردی موضوع گیری هایش کاملا با خواست آنها، هماهنگ نیست و دقیقا همان شعار ها را تکرار نمی کند، مورد هتک حرمت قرار می گیرد. ما در قم شاهد بی حرمتی نسبت به شخصیت های بزرگی مانند آیت الله جوادی آملی و آیت الله امینی در نماز جمعه بودیم. و بالاتر از آن هم اتفاق افتاده است مثل هجوم به رئیس مجلس شورای اسلامی در قم و ضرب و شتم اقای علی مطهری در شیراز. بررسی هایی که توسط سازمان های مربوطه در دوره اخیر انجام شد نشان داد که این برخورد ها اولا سازماندهی شده است، و ثانیا سازماندهی در خود نهاد های رسمی نظام  صورت گرفته است. لذا فرضیه اتفاقی بودن منتفی است.

به نظر من آنچه بسیار مهم است و نشان می دهد که فساد چگونه در لایه های بخشی از نظام رسوخ پیدا کرده است، همان شهادت و گواهی آقای هاشمی رفسنجانی بعد از انتخابات احمدی نژاد است که در پیام به مردم گفتند:

«به گونه ای بی سابقه با هزینه های ده ها  میلیاردی، از بیت المال این جانب و بستگانم را ظالمانه تخریب کردند و با "امکانات نظام" به صورت «سازماندهی شده» و نامشروع در انتخابات دخالت کردند»

درباره نکاتی که در این پیام و پیام های دیگر آقای هاشمی وجود دارد در فرصت های مناسبی باید بررسی و تحلیل صورت گیرد و اطلاعات و مستندات آن ارائه شود، در یک بیانیه دیگر هم ایشان به این موضوع پرداخته و یک سوال اساسی مطرح کرده اند: «در متن برگذاری انتخابات برخی دخالت های "سازمان یافته" در هدایت اراء انجام شده و معلوم نیست که اگر این رویه ناصواب نهادینه شود، رو به کجا خواهد بُرد؟» این دخالتها و کارهای تخریبی در خارج از نظام سازماندهی نشده بود.

*این گونه مشکلات را به حساب «فساد اخلاقی» باید گذاشت که ناشی از از ضعف اخلاق در جامعه است، و یا به حساب «فساد سیاسی» باید گذاشت که ناشی از انحراف برخی نهاد هاو احزاب و گروه هاست و یا منشاء دیگری دارد؟

به نظر می رسد، مشکل فراتر از این است، یعنی علاوه بر بداخلاقی ها و علاوه بر فساد در برخی از کانون های قدرت، یک مشکل جدی تر وجود دارد و تا آن مشکل حل نشود، علاجی برای این گونه مصائب و مفاسد نیست. آن معضل ریشه ای، جنبه فکری دارد، یعنی پشت سر این قضایا این عقیده دینی وجود دارد که می گوید «در نظام اسلامی هر کس با محور نظام همفکر نباشد، یعنی در برخی مسائل کشور، فکر و تحلیل دیگری داشته باشد، باید حذف شود.» حذف از امامت جمعه، حذف از صدا و سیما، حذف از پست های کلیدی انتصابی، حذف از امکان رسیدن به سمت های انتخابی توسط مردم و...

البته آن ها این عقیده را به این صراحت، ابراز نمی کنند، ولی نتیجه مقدمات نظری و مبانی فکری ایشان، همان عقیده است، آن مقدمات عبارت است:

اول: راس قدرت فراتر از آن که مبدء امر و نهی و صدور حکم است، معیار حق و باطل و صواب و خطاست، یعنی هر فکر و اندیشه، به جز آن اشتباه و ضلالت است.

دوم: برای این که نظام در مسیر حق ناب و صواب مطلق قرار گیرد، همه باید با همان یک فکر و اندیشه، هم سو و هم جهت بوده و فراتر از «التزام عملی» به دستورات و فرامین، «تعهد فکری» نسبت به همان افکار و اندیشه ها داشته، و هیچ نظریه و دیدگاه دیگری اظهار نکنند.

سوم: برای این که اظهار آراء و افکار متفاوت، شعاع اندیشه و نظر حاکمیت را محدود نسازد و از فروغ آن نکاهد، باید از ارائه تحلیل های دیگر در جامعه جلوگیری کرد.

چهارم: برای این که منویات و افکار و حتی اشارات حاکم اسلامی، به سهولت در حکومت به اجرا در آید و در همه زوایای نظام عینیت یابد، باید از به قدرت رسیدن افرادی که هرچند مقید به دستورات هستند، ولی مقید به اشارات نیستند و حاضر به تخطئه فهم خود نیستند، جلوگیری کرد.

*باتوجه به مبنای ولایت فقیه که حضرت امام مطرح فرمودند و در قانون اساسی هم پذیرفته شده است، کدام یک از این مقدمات چهارگونه قابل ایراد و مناقشه است؟ مقصودم این است که مبانی فقهی چه تضادی با این مقدمات دارد؟

با نگاه فقهی سقف ولایت همان «التزام عملی» است، چون مدرک فقهی در این باره همان جمله روایت ابن حنظله است: «فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانما استخف بحکم الله» یعنی اگر حاکم برطبق حکم ما حکم کند و از او پذیرفته نشود، بی اعتنایی به حکم الهی شده است. استنباط فقها از این جمله این است که در صورت «حکم» نمیتوان آن را نقض کرد و باید آن را رعایت نمود. البته فقها همین را هم مشروط به «عدم علم به خلاف» دانسته اند که فعلا خارج از بحث است، ولی به هر حال ولایت، در قلمرو "حکم " است، و ولایت «برفهم» در فقه ما مطرح نیست. لذا ولایت، هیچ محدودیتی بر فکر و تحلیل، «تحمیل» نمی کند، این مسأله از بدیهیات فقه است و از مسائل مورد اختلاف نظر نیست. فقها حتی تصریح کرده اند که بحث کردن درباره خطا یا صواب بودن حکم حاکم، خارج از قلمرو این روایت است، یعنی شرعا منعی ندارد. آن چه ممنوع است رد عملی حکم است، روی قید "رد عملی" دربرابر رد نظری و قید "حکم" دربرابر نظر و اندیشه حاکم، تأمل و دقت لازم است. منزلت نایب عام در عصر غیبت همان منزلت نایب خاص در عصر حضور و مثل مالک اشتر است که حضرت علی وظیفه مردم را چنین بیان کرد : در جایی که مطابق حق دستور می­دهد امرش را اطاعت کنید : و اطیعوا امره اذا طابق الحق

البته این موضوع درباره نائب امام معصوم مانند مالک اشتر مطرح است، ولی درباره خود حضرت علی، مسئله متفاوت است، چون حضرت معیار حق است و خطا در آن جا راه ندارد، لذا هرکه به او نزدیک تر باشد حتی از نظر فکر و فهم و درک، قهرا به حقیقت نزدیک تر است. ولی چنین منزلتی برای والیان منصوب حضرت وجود ندارد. یعنی شرع چنین حکمی نکرده و فقها چنین وظیفه ای بر عهده شهروندان یا کارگزاران قرار نداده اند، هرچند ممکن است فردی از نظر شخصی چنین اعتقادی به حاکم داشته باشد و هر نظری از او را عین صواب بداند، ولی اگر چنین دیدگاهی در جامعه ترویج شود، و اگر جنبه دینی به خود بگیرد، و اگر به تدریج به صورت یک وظیفه عمومی تلقی شود، و اگر به شکل یک مطالبه دینی و سیاسی در سطح جامعه و حکومت در آید، البته خطرناک است، و نتیجه آن «حذف» افرادی است که در عین پای بندی به ولایت و حکومت شرعی در همان چارچوب فقه، به اینگونه مطالب باور ندارند، و همین بهانه، برای تصفیه حساب های سیاسی و حذف رقیبان از صحنه قدرت کافی است.

لذا آن تخریب های اخلاقی و سیاسی درباره شخصیت هایی مانند آیت الله هاشمی، دارای یک عقبه «تئوری فقهی» برای «حذف» است. در دو مرحله قبل که ایشان و دوستانشان مورد تهاجم بودند توسط منافقین و توسط افراطیون اصلاح طلب، این «تئوری فقهی» از آن ها پشتیبانی نمی کرد و آن مهاجمان به چنین بهانه ای استناد نمی کردند. آن جا تخریب فقط اخلاقی و سیاسی بود، و به همین دلیل است که مرحله سوم تخریب، بسیار عمیق تر و در عین حال قبیح تر بود و هست.

*دیدگاهی که شما در چهاربند اشاره کردید، اگر در فقه ریشه ندارد، پس از کجا آمده و چه کسانی آن را پردازش کرده اند؟

هرکس با فقه و با نظرات فقها آشنا باشد می داند که چنین مطالبی در فقه شیعه سابقه ندارد، و بلکه به عکس شواهد فراوانی برخلاف آن می توان یافت. همان طور که به شهادت آثار علمی حضرت امام خمینی درباره ولایت فقیه، هرگز چنین مطالبی در آثار ایشان هم پیدا نمی شود، ولی از اواخر دولت اصلاحات، افرادی از علمای حوزه که قبلا از قدرت فاصله داشتند، خود را به کانون قدرت نزدیک کردند و بعد از آن هم به عنوان مرشد فکری و معنوی، به نیرو های علاقه مند به نظام معرفی شدند. و بعد شاگردان خود را برای تبیین این دیدگاه ها در قالب طرح های مختلف معرفت به سراسر کشور بسیج کردند و بعد کرور کرور نیرو از شهرستان ها به قم می آوردند تا از فیوضات ایشان استفاده کنند.

یکی از موضوعاتی که در این سخنرانی ها و درس ها، القاء می شد، ادب «ارادت ورزی» بود، و در همان جا آموزش داده می شود، که در اطاعت باید از «حکم و دستور» فراتر رفت، حتی نباید به تبعیت از «نظر» بسنده کرد، بلکه باید در صدد فهم اشارات بود، همین تابستان امسال این استاد حوزه در سخنرانی خود این موضوع را باز مطرح کرد که «نسبت به جانشین امام معصوم، باید ببینیم که "اشاره" او به کدام طرف است و به آن طرف برویم. به اشاره او باید دقت کرد.» (5/5/95)

بار ها در سخنرانی های وی مطرح شده که اصلا از «الفاظ رهبری» باید فراتر رفت و از «میل درونی» ایشان جست و جو کرد و اگر به آن هم نمی رسیم، حداقل بر طبق آن چه «احتمالا مورد رضایت» ایشان است عمل کرد. ایشان از یک سو افرادی را الگوی کامل ولایت مداری معرفی می کند و از سوی دیگر از قول او نقل می کند که «ما منتظر امر آقا نمی مانیم تا اقدام کنیم، بلکه اگر احتمال دهیم کاری را دوست دارند انجام می دهیم.» یکی دیگر از تعبیرات ایشان در تنزل تابع و فاصله اش از متبوع این بود: «مانند یک سرباز ساده صفر» (30/1/88)

روشن است که با چنین تربیتی چه فضای سنگینی در جامعه به وجود می آید و بحث و گفت و گو در مسائل مختلف اجتماعی، چقدر سخت و دشوار می شود و برای کسانی که مثل آقای هاشمی نمی خواهند تسلیم فضای غوغاسالارانه شوند، چقدر دشوار است. در این فضا که به خصوص از سال 84 تا 92، و مقارن با دولت احمدی نژاد وجود داشت، نقد دستگاه اجرائی کشور، نه فقط انتحار سیاسی، بلکه انتحار دینی بود و شخص را آماج سخت ترین و بی رحمانه ترین حملات می کرد.

*باتوجه به آن اصول فقهی که برخی در جامعه ما دنبال می کنند، پس تکلیف اجتهاد چه می شود؟ آیا اجتهاد با محدودیت و دشواری مواجه نمی شود؟

اجتهاد دو گونه است، یکی اجتهاد در موضوعات سیاسی است و دیگری در موضوعات شرعی. البته تنگ نظری در جامعه، آفت هر دو نوع اجتهاد است چون عناصر تنگ نظر، نه تنها اجازه رشد افکار دیگر را نمی دهند، بلکه اجازه ظهور و بروز آن را هم نمی دهند، در چنین شرایطی است که اجتهاد به معنی بررسی و تحقیق آزادانه مسائل، هزینه می برد و نیاز به فداکاری دارد. آیت الله هاشمی هم در مسائل دینی و هم در مسائل سیاسی، واقعا مجتهد و صاحب نظر بود، و در حکم تنفیذ ایشان  برای ریاست جمهوری به رتبه اجتهاد و فقاهت، تصریح شده است خطبه های نماز جمعه ایشان، چه خطبه اول در موضوعات اسلامی و چه خطبه دوم در موضوعات سیاسی، همه اجتهادی بود فکرش زایش و جوشش داشت و به قول ما طلبه ها "مقرر" نبود. عدم تامین شرایط حضور ایشان از ایراد خطبه و اقامه جمعه، بمعنی "حذف اجتهاد" و تحلیل های عمیق و ابتکاری و جایگزینی "تقریر خوانی" بود، چون  خطیبی که قوه استنباط ندارد و صاحب نظر نیست و یا شجاعت و حریت ندارد، چاره ای جز تکرار و واگو کردن همان مطالب دیگران ندارد. و این، یک مرتبه ای از سدّ باب اجتهاد است که در اهل سنت از طرف حکومت اتفاق افتاد، و مرتبه دیگر این انسداد، مقابله حکومتی با آراء مجتهدان است، آرایی که برخی حاکمان نمی پسندند و به جای نقد علمی، به تخطئه آن رو می آورند، آقای هاشمی این مصیبت تلخ را هم تحمل کرد. تاریخ حوزه نباید برخورد های تند افرادی مانند آیت الله شیخ محمد یزدی را با ایشان فراموش کند. مگر آقای هاشمی حلال خدا را حرام کرده بود؟ نه، جرم ایشان این بود که یک نظر اجتهادی را که برخی افراد دیگر هم به آن قائل بودند، ابراز کرده بود، یعنی مشروعیت فقاهت شورائی و یا حداکثر رهبری شورایی! برای عده ای از حضرات، «اجتهاد» در خارج از نظراتشان، مجوز تخریب و حذف است.

*درست است که آقای هاشمی مجتهد بود، ولی آیا ایشان یک مجتهد متفاوت نبود؟ و آیا همین تفاوت در اجتهاد موجب برخی از دردسرها برای ایشان نمی شد؟

اساسا اجتهاد در ذات خود تفاوت آفرین و تکثرزاست و نمی توان تفاوت را از میان مجتهدان برداشت، وقتی مجتهدان، هم نظر می شوند، که از اجتهاد دست بردارند و مقلّد شوند، و لذا توقع این که مجتهد، مطابق نظر دیگری نظر بدهد، بی جاست، از احکام واضح فقه این است که تقلید برای مجتهد، جایز نیست. حداکثر توقعی که از مجتهد می رود آن است که در برابر «حکم» مجتهد دیگر تسلیم شود، و نه بیشتر، یعنی در فتوا و تحلیل و اظهارنظر، محدودیتی نمی توان قرار داد. آیت الله هاشمی، چون مجتهد واقعی بود، حاضر نبود فتوی و نظر دیگری را تکرار و تقریر کند، مگر آن که مطابق با فهم خودش باشد. از طرف دیگر او چون ریاکار نبود و فقط مطابق عقیده اش نظر می داد، راضی نمی شد که مطابق با تحلیل های رسمی که از تریبون های رسمی کشور اعلام می شد، ریاکارانه همراهی کند، لذا ادبیات سیاسی دهه اخیر را که در کشور رایج شده بود، اصلا به کار نمی برد، او حرف خودش را می زد، نه آن که حرف های دیگری را واگو کند مثلا همانطور که "بیداری اسلامی" را بکار می­برد "بهار عربی "را هم بکار می­برد ، و به همین دلیل مبغوض عده ای قرار گرفته بود، هاشمی اهل اجتهاد و مقید به آزاد بودن برای اجتهاد بود. و لذا در سالهای اخیر پروژه آزاداندیشی را با جدیت دنبال می کرد و تألیف ارزشمندی نیز در این باره ارائه کرد.

*به عنوان آخرین سوال بفرمایید، حوزه های علمیه در قبال مصائبی از قبیل تخریب شخصیت ها چه مسئولیتی دارد؟ و آیا حوزه در ایفای این مسئولیت موفق بوده است؟

ـ چون این نوع مسائل سیاسی، با بهانه های دینی انجام می شود و برای تخریب هم از افراد متدین استفاده می شود و به نوعی از انگیزه های دینی سوء استفاده می شود، لذا حوزه در پیشگیری از آن نقش بسیار مهمی می تواند ایفا کند، مهم ترین نقش هم در این زمینه تبیین صحیح مسایل اسلامی است، جامعه ای که در آن حق پیشوای جامعه و حق شهروندان بر اساس مبانی اسلامی به درستی تحلیل شود، جلوی کج فهمی ها و بت سازی ها قهرا گرفته می­شود، خوشبختانه توجه بزرگان حوزه به این مسائل خوب است، لذا در جریان ظلم هایی که بر آقای هاشمی رفت، در حوزه به جز عناصر محدودی که وابسته به بیرون بودند، هیچ یک از اعاظم حوزه و اساتید معظم همراهی نداشتند، و بلکه کم و بیش با آن مخالفت می کردند، ولی باید بپذیریم که حوزه می تواند نقش قوی تری ایفا کند هر چند به دلیل موانع و هزینه ها حضور کمتری در این صحنه دارد.

بنظر بنده حوزه ای که با تذکر خود جلوی نمایش تصویر حضرت عباس را در فیلم می­گیرد، و نیز در مورد حدیث کساء و مانند آن موضع گیری می­کند، در مسائل مهم تر هم می تواند مؤثر باشد، آن مسأله مهم تر، حفظ شخصیت فردی مانند آقای هاشمی نیست، بلکه مسأله مهم تر صیانت از معارفی است که دستخوش تحریف قرار می گیرد و یا بد تفسیر می شود. خیلی عجیب است که آیه­ای که برای تسلیم بودن فرشتگان در برابر "حق تعالی" نازل شده، برای تسلیم در برابر "حاکم غیر معصوم" به کار می رود و در پاسخ به این سوال که در فلان موضوع چگونه موضع گیری کنیم گفته می شود که صبر کنید تا موضع مقام ولایت معلوم شود  و بعد اضافه می شود که (لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون) این آیه مربوط به تسلیم ملائکه در برابر خداوند است که در آن جا «سبقت» در قول هم اتفاق نمی افتد، تا چه رسد به تخلف از امر و دستور! پس در این جا هم فراتر از اطاعت از امر، نباید در گفتار هم چیزی گفت !!! ، ذکر این آیه در پاسخ به این سوال در سایت آن استاد و در رسانه های دیگر هم اینک موجود است.

حتما بزرگان حوزه از این جسارت هایی که به حریم توحید می شود بی اطلاعند، و الا هرگز سکوت نمی کردند. مسئولیت اول حوزه تبیین خط صحیح قرآن و اهل بیت است که با این کار  همه بافته ها و موهومات حواشی قدرت، بی آبرو می شود. و یک نتیجه آن این است که شخصیت های بزرگ مورد هتک و تخریب قرار نمی گیرند.