کاخ استیجاری هاشمی رفسنجانی !!!
هنوز هم مخالفان هاشمی رفسنجانی، آنان که بعضاً مهر، پیشانی شان را کبود کرده و قربه الی الله دروغ می گویند، نوچه هایشان را جمع می کنند و یک بنر با مضامین «بصیرت افزایی» پشت خویش نصب می کنند و از کاخ های هاشمی رفسنجانی می گویند و با این سرعت که دارند فرهنگ می سازند، عن قریب می گویند هاشمی قبل از انقلاب هم در کاخ شخصی فرح، در سلول انفرادی بود!!!
به گزارش اصلاحات نیوز و به نقل از خبرآنلاین – اعتماد نوشت: نخستین خانه هاشمی رفسنجانی در کوچه هدایت در خیابان شهید فکوریان، خالی از سکنه باقی مانده است. حیاط خانه خلوت است و برگهای زرد درختان زمین آن را پوشانده. هوا سرد است، درست مثل حال و هوای این روزهای ساکنان قدیمی آن. آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی، چهره برجسته انقلاب و نظام آخرین مستأجر این خانه بود که شامگاه یکشنبه، قلبش از حرکت ایستاد.
پیک موتوریها لای در کرمرنگ خانه قدیمی او، آگهی تبلیغاتی گذاشتهاند درحالیکه در آهنی آن، ۲۳ سال است که رو به هیچ مستأجر دیگری باز نشده. حیاط خانه بزرگ است و پر درخت. شاخههای لخت سر به آسمان کشیدهاند. آجرهای یک طرف دیوارها قرمز است و طرف دیگر سفید. چند پنجره رو به کوچه است اما گردوخاک، چهرهشان را مات و سیاه کرده. نردههای محافظ، دورتادور خانه را گرفته و تیز به دل آسمان انداخته. در سالهای اخیر، آپارتمانهای بلندی در این کوچه ساخته و همهچیز جوانتر شده است. تا آنجا که جز چند نفر از قدیمیهای کوچه، نمیدانند چه کسی در این خانه زندگی میکرده.
زنی ۶۰ ساله که محل سکونتش، دیواربهدیوار خانه است، از پشت آیفون میگوید: «از یکشنبهشب، خبر فوتشان را در زیرنویس شبکه خبر دیدم، انگار پدرم را از دست دادهام و مدام گریه میکنم. اول باورم نشد. فکر کردم اشتباه دیدهام. فوری به پسرم زنگ زدم. با گریه گفتم میدانی چه شده؟ آقای هاشمی رفسنجانی فوت کرده. همانکه اول انقلاب، خانهاش چسبیده به دیوار خانه ما بود. وقتی پسرم خبر را تأیید کرد، شوکه شدم. از همان موقع هم فقط نشستهام جلوی تلویزیون و شبکه خبر را نگاه میکنم. خیلی دوستش داشتم.»
ساعت ۱۹: ۳۶ یکشنبه، آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام به دلیل سکته قلبی در بیمارستان شهدای تجریش تهران جان باخت. دولت سه روز عزای عمومی اعلام کرد و نهتنها رسانههای ایران که خبرگزاریهای دنیا نیز «فوت ناگهانی آیتالله» را مخابره کردند. رسانههای ایران عبارتهای «یار روحالله به خدا پیوست» تا «انقلابی مصلح» را تیتر کردند تا در عرض چند دقیقه، همه بدانند چه اتفاقی افتاده. دو روز پس از فوت آیتالله، مردم نظرهای متفاوتی دارند اما نقطه مشترک همه آنها «ناگهانی بودن» اتفاق است. در بین همه نظرها اما جنس حرفهای ساکنان قدیمی کوچه هدایت، آنها که اوایل انقلاب، هرروز آیتالله را سوار بر فولکس سفیدرنگش میدیدند و سلامعلیکی با او داشتند، متفاوت از بقیه است.
نرسیده به خیابان شهید فکوریان، چند مشاور املاکی است. تلویزیون یکی از آنها روشن است و شبکه خبر پخش میکند. صدای مجری میآید که در حال خواندن پیام تسلیت مسئولان مختلف نظام است: «…او در برهههای مختلف انقلاب اسلامی و دفاع نقش بیبدیلی داشت…» صاحب بنگاهی، ۵۰ سال است که در این منطقه زندگی میکند. میگوید: «خانه قبلی آقای رفسنجانی، در کوچه هدایت است. این اطراف خانههای چند مسئول دیگر هم بود. مثلاً شهید مرتضی مطهری که الآن خانهاش تبدیل به موزه شده. من وقتی خبر فوت را از تلویزیون شنیدم، باورم نشد.»
خبر برای خیلیها باورنکردنی بوده. اصغر آقا، فرشفروش سر خیابان شهید فکوریان، همانکه همسایه دیواربهدیوار آیتالله بود، هم باور نکرده. مغازهاش از تخته فرشهایی با تاروپودهای رنگارنگ پر است. چند تابلو فرش بالای سرش نصب کرده و تصویری از داماد شهیدش را نیز کنار آنها چسبانده. کلاه آذری به سر دارد و تسبیح شاهمقصود به دست. نور زرد و سفید لامپهای سقف، در انگشتر عقیقش نشسته. خبر فوت را که شنیده، یاد روزهای ابتدایی انقلاب افتاده. میگوید: «هاشمی، یک مبارز بود. وطنش را دوست داشت. از سال ۵۷، یعنی همانکه که انقلاب پیروز شد، با ما همسایه شد تا ۸-۷ سال بعدازآنکه به جماران نقلمکان کرد. با هم رفتوآمد خانوادگی داشتیم. خودش هم یک فولکس داشت که با آن به محل کارش میرفت. خانم بچههایشان میآمدند خانه ما، ما میرفتیم خانه آنها. تا اینکه رفتهرفته برایشان محافظ آوردند و آن موقع دیگر ازاینجا رفتند.»
لحظهای به گلهای قالیچه روبهرویش خیره میشود و بعد از مکثی کوتاه، ادامه میدهد: «یکشنبهشب، در فرشفروشی نشسته بودم و شبکه خبر میدیدم که یکهو زیرنویس رفتند. اول نوشته بود، آقای هاشمی در بیمارستان بستری شده، بعد نوشتند حالشان وخیم است و آخرسر هم طرفهای ساعت ۸ شب گفتند که فوت کرده. خیلی غیرمنتظره بود. آدم دوستداشتنیای بود. خانهاش ۱۰۰ متر جلوتر است، در کوچه هدایت.»
کوچه چندان باریک نیست اما فقط یک ماشین میتواند از داخل آن عبور کند. خیلی از اهالی، هرروز از کنار خانه رد میشوند بیآنکه از رازهای آن، چیزی بدانند. زن جوانی که پلیور پوشیده و دستانش را از ترس سرما، در جیبش فروبرده، میگوید: «اینجا خانهشان بوده؟ نمیدانستم.» دیگری شانههایش را بالا میاندازد و سرپایینی را پایین میرود. مردی دیگر هم که صدای پاشنه کفش مجلسیاش، سکوت کوچه را شکسته، چشمانش را گرد میکند و میگوید: «اینجا خانه آقای رفسنجانی بوده. الآن کی در آن زندگی میکند؟» سپس نگاهی تردیدآمیز به آجرهای قرمز و سفید خانه میاندازد و راه خود را پیش میگیرد.
جواب سؤال او را فقط یک نفر میداند. همان مرد میانسالی که اکنون سرایدار خانه است. کاپشنی قدیمی روی لباس آستینکوتاهش انداخته و آخرین پکهایش را به سیگارش میزند. میگوید: «مالک خانه مردی اهل طرفهای تبریز است که پس از آقای هاشمی دیگر خانه را به کسی اجاره نداده. البته از آن موقع به بعد، خانه را تعمیر کردهاند و مرتب است. خود صاحبخانه هرچند ماه یکبار میآید، سر میزند. دوست و آشنا هر وقت من را میبینند، میپرسند زندگی در خانهای که آقای رفسنجانی در آن بوده چه فرقی با خانههای دیگر دارد؟» لبخند میزند، در دوم خانه را کنار میزند و وارد حیاط میشود.
زمین، سنگفرش قدیمی دارد، برگهای زرد و خاکستری درختها از ماههای پیش روی آنها را پوشاندهاند. وسط حیاط، یک حوض منحنی شکل است که برگها سطح آب راکد آن را زینت داده. آب، سرد است. یک سرسره و یک تاب قدیمی سفیدرنگ، به گوشهای از دیواره حیاط تکیه دادهاند. گوشههای تاب زنگ زده. چند پله تا خانه فاصله است. دو گلدان بزرگ دو طرف پلههاست. خانه ۵ خوابه است و بزرگ دارد. سرایدار نگاهی به دورتادور حیاط میاندازد، شاخههای لخت درختان را ورانداز میکند و میگوید: «فقط قدیمیها میدانند اینجا چه خانهای است. بهار که میشود، این خانه دیدنی است. حیاطش پر از گل میشود، درختها سبز میشوند. خیلی زیبا…»