حدیث دیگران

چهار دسته بودند...

حجت الاسلام والمسلمین مسیح مهاجری (مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی)

  • تهران
  • دوشنبه ۱ فروردین ۱۳۰۰
آقای هاشمی به سیاست، مدیریت و مبارزه شهیر است. جنبه‌های دیگر آقای هاشمی مکتوم باقی‌مانده مانند اخلاق که خیلی باید روی آن کار شود. یکی هم مسئله علم ایشان است.

جناب آقای مهاجری! شما از چهره های با سابقه حزب جمهوری اسلامی هستید و در واقع از بازماندگان حادثه تروریستی هفتم تیر در دفتر آن حزب. به‌عنوان اولین سؤال می‌خواستم بدانم چگونه با آیت الله هاشمی آشنا شدید؟
آقای هاشمی رفسنجانی از روزهای اول انقلاب یک چهره آشنا بودند برای لااقل جامعه روحانیت، طلاب و قشر مبارز. بعدها براثر پیروزی انقلاب و مسئولیت‌هایی که پیدا کردند برای عموم مردم شناخته شدند؛ ولی در روزهای اول انقلاب هرکسی در حوزه علمیه بود ایشان را می‌شناختند. بنابراین آشنایی به این معنا که ایشان را بشناسیم از همان اول طلبگی من که تقریباً اوایل انقلاب هم می‌شد شروع شد، منتها روابط چندانی نداشتیم. آشنایی به معنای معاشرت، رفت‌وآمد و کار از بعد از خارج شدن ایشان از آخرین زندان و روزهای اوج انقلاب و پیروزی انقلاب شروع شد و بیشترین دوران کاری را هم در جمهوری اسلامی از سال 57 و اوایل 58 با آقای هاشمی رفسنجانی داشتیم. من عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودم و ایشان هم که یکی از اعضای مؤسس حزب و از اعضای ارشد و برجسته شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودند که به حزب هم علاقه داشتند و اهتمام داشتند در بیشتر جلسات شورای مرکزی حزب هم شرکت می‌کردند. البته تفاوت ایشان با وضعیت آقایان مؤسسین یا اعضای شورای مرکزی حزب این بود که ایشان غیر از عضویت در شورای مرکزی و حضور در آن جلسه کار دیگری در حزب انجام نمی‌دادند، علتش هم این بود که اشتغالات زیادی داشتند و مسئولیت‌های زیادی به‌صورت رسمی و غیررسمی از همان اول به عهده ایشان بود، نمی‌رسیدند ولی عضویت و حضور در شورای مرکزی را زیاد داشتند. در تمام دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی من مشاور ایشان بودم. بعدازاینکه از ریاست جمهوری هم رفتند به مجمع تشخیص مصلحت نظام به پیشنهاد خودشان مشاور ایشان بودم تا آخر یعنی از همان اول حکم مشاوره را زدند برای ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، حالا این‌ها البته به خاطر آن چیزهای رسمی و اعتباری بود تشریفاتی بود.
چه ایده‌ای در ذهن آقای هاشمی و همرزمان ایشان در حزب جمهوری اسلامی مانند شهید بهشتی بود که اقدام به تشکیل آن حزب کردند و جایگاه حزب را در معماری جمهوری اسلامی چه می¬دانستند؟
آقای هاشمی رفسنجانی یک تاریخدان و مسلط به تاریخ معاصر خودمان و البته تاریخ اسلام بودند و چون با تاریخ معاصر کاملاً آشنا بودند، به این نتیجه رسیده بودند که با داشتن تشکیلات، خیلی خوب می‌توان کار کرد و اهداف را پیش برد. تجربه کار تشکیلاتی را آقای هاشمی رفسنجانی از اول مبارزه به دست آورده بود و به آن عمل کرده بود. برای اینکه در همین دوران مبارزه گروه‌های کوچکی را تشکیل و به هرکسی مسئولیتی داده بودند؛ مثلاً اگر یک کسی به زندان رفت خانواده‌شان که بیرون است چه باید بکند؟ کسانی بودند با همان فکر تشکیلاتی که داشتند آن‌ها را در نظر گرفته بودند برای اینکه زندگی آن خانواده‌ها را تأمین بکنند. بعضی از کارهای تشکیلاتی که این جمع باید برای مبارزات انجام می‌دادند از قبیل تبلیغ افکار امام، نشر اعلامیه‌ها، حرکت دادن خیلی از افراد درجاهای مختلف، شهرهای مختلف حتی خارج از کشور به صورت منسجم انجام می شد.
به نظرتان از نظر فکری و اعتقادی، همگرایی میان موسسان حزب جمهوری اسلامی با افرادی که بعدها به حزب اضافه شدند وجود داشت؟ فکر نمی کنید به این دلیل که حزب یک تاکتیک سیاسی بود دچار اختلاف درونی شد و بعدها اختلافات نمایان تر شد؟
اختلافات مربوط به هسته اصلی یعنی هیئت مؤسس نبود بلکه در شورای مرکزی بود. شورای مرکزی حزب درواقع یک جبهه بود که تفکرات مختلفی آنجا حضور داشتند. پس از گرایش همسوی موسسان گرایش پررنگ موتلفه بود و این‌ها برای خودشان قبل از اینکه حزب جمهوری اسلامی تأسیس شود، حزب بودند حالا عنوان حزب را نداشتند جمعیت‌های موتلفه آن زمان به آن‌ها می‌گفتند بعدها به حزب تبدیل شدند. یک جریان آقای آیت بود. آقای آیت خودش یک‌نفره اصلاً یک حزب و تفکر بود آن تفکر اصلاً در حزب حرف خودش را می¬زد و تشکیلات های دیگر را هم می شناخت.
مثل زحمت کشان و...
بله از بیرون با آن‌ها همراهی داشت و آن‌ها هم از بیرون همراهی داشتند، کار می‌کردند. این‌ها هم از داخل حزب جمهوری اسلامی با آن‌ها هماهنگ بود. قبل از کنگره اول با آقای بهشتی صحبت کردم که با آقای آیت بالاخره چیکار کنیم و ایشان به من گفتند ما جز کسانی نیستیم که بخواهیم افراد را حذف کنیم اما اگر قرار باشد که این تفکر، تفکری باشد که موردپسند نباشد، منسجم با حزب نباشد، باید درون کنگره روشن گری شود و کنگره به او رأی ندهد. یک جریان فکری دیگر جریان همین حزب تمدن اسلامی الان است که آقای سیدمحمد میرمحمدی، مرحوم فرزاد رهبری، مرحوم آقای دعاگو، آقای شمسایی و ... بودند. این هم یک جریان بود که البته بین این جریان و جریان موتلفه اختلاف‌های زیادی وجود داشت و همدیگر را قبول نداشتند. یک حریان دیگر مربوط به آقای مهندس موسوی بود. آقای مهندس موسوی هم عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود و آن جریان هم یک جریان روشن‌فکری اسلامی متمایل به چپ بود در مقابل موتلفه که متمایل به راست بودند قرار می گرفت. ترورهای دهه 60 و اختلافات درونی زمینه را برای توقف کار حزب فراهم کرد که البته به دستور امام بود.
شاید تنها موردی که در زندگی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی سراغ داریم و رابطه ایشان با امام به‌نوعی به تکرر و گله گذاری رسیده باشد، بحث آقای بنی‌صدر است و مؤسسین حزب که از نزدیک‌ترین یاران امام بودند دلگیر می شوند اما شرایط جامعه درنهایت به عزل آقای بنی‌صدر منجر می‌شود. به نظرتان با آن اعتقاداتی که این آقایان بهشتی و هاشمی به امام داشتند آیا در فهم رفتار سیاسی امام مشکل داشتند یا ‌فکر می‌کنید که مرحوم امام رفتار دیگری می‌کردند بهتر بود؟
من این آقایان بهشتی و هاشمی را در معاشرت های طولانی که با آنها داشتم طوری یافتم که حتی یک‌لحظه فکر نمی‌کنم در طول عمرشان در درایت و حقانیت و فهم بالای امام تردید کرده باشند. حتی آقای بهشتی در منزل خودشان برای من نقل کردند که یک‌بار من و آقایان هاشمی، خامنه‌ای، موسوی اردبیلی و احتمالا آقای مهندس موسوی، با امام در مورد آذربایجان و آقای شریعتمداری صحبت می‌کردیم به امام پیشنهاد کردیم که آقا شما بیایید آذربایجان را به آقای شریعتمداری بدهید نه اینکه جز ایران نباشد نه‌بخشی از ایران را حالا ایشان سرپرستی کند آن زمان هم آذربایجان تقسیم به 3 استان نشده بود درواقع شرقی و غربی و اردبیل مجموعه‌اش یک استان بود و بگذارید ایشان امام‌جمعه تعیین کنند، بگذارید ایشان استاندار تعیین کنند با نظر ایشان کارها پیش برود و این قائله را ما نداشته باشیم. آقای بهشتی در ادامه گفت که امام گفتند نه این کار درست نیست ولی با اینکه قبول ندارم شما بروید این کار را بکنید. آقای بهشتی گفتند که در ادامه تعریف این ماجرا برای من گفتند که ما خوشحال شدیم آمدیم سوار ماشین شدیم از خدمت امام آمدیم که بیاییم من درراه من رادیو را که روشن کردم دیدم که قائله خلق مسلمان در تبریز اتفاق افتاده رفتند رادیو و تلویزیون را گرفتند و خیلی کارها کردند. آقای بهشتی گفت من وقتی این خبر را از رادیو شنیدم همان‌جا اذعان کردم که امام درست‌تر از ما فهمید و ما اشتباه کردیم. من روزهای اول رهبری آقای خامنه‌ای جلسه‌ای با ایشان داشتم؛ دریکی از این جلسات درباره ده نفر که به عنوان مشاور در بیت جمع شده بودند صحبت کردیم که ایشان یک‌جمله‌ای به من گفتند که دقیقاً من آن جمله یادم هست باز همین را نشان می‌دهد یعنی تک‌تک این‌ها این چند نفر مؤسسین جمهوری اسلامی ویاران اصلی امام تفکرشان اصلاً این بود. آقای خامنه‌ای گفت که آقای مهاجری تفاوت من با امام این است که امام یک ذهن بزرگی داشت با یک رادیوی ترانزیستوری کوچک همه دنیا را می‌فهمید و با آن مقابله می‌کرد ولی من به مشورت احتیاج دارم. می‌خواهم برای شما بگویم همه اعضای موسس حزب چنین اعتقادی به امام واقعاً داشتند.
البته همین شخصیت ها دو نامه درباره بنی صدر برای حضرت امام نوشتند.
در دوران بنی‌صدر واقعش این است که همه ما از امام گله‌مند شده بودیم، می¬گفتیم اینجا امام دارند زیادی مماشات می‌کنند اما بعداً فهمیدیم که امام درست عمل کرده بود، چون اگر امام با نهضت آزادی یا همین بنی‌صدر یا دیگران مماشات نکرده بود متهم به برخوردهای حذفی می‌شد. بنی‌صدر یک موجود خاصی بود، مثل بعضی‌های دیگر که مملکت را واقعاً به‌طرف پرتگاه می‌برد. آقایان بهشتی، خامنه ای و هاشمی هیچ‌کدام از اینکه آقای بنی‌صدر رئیس‌جمهور شود ولی درست عمل کند، یک رئیس‌جمهور واقعی باشد به قانون اساسی عمل بکند مشکلی نداشتند اما بر این باور بودند اگر قدرت را در دست بگیرد همه‌چیز را به انحراف می‌برد، چون این وضع را دیده بودند آن نامه را از سر دلسوزی نه تقابل با امام نوشتند. 
پس از وقایع سال 60 و شهادت یاران اصلی آیت الله هاشمی ناگهانً عمده بار اداره کشور در آن شرایط جنگ و بحران به دوش آقای هاشمی می‌افتد. آقای هاشمی هم خاطرات آن سال را عبور از بحران نامید که به ظن ایشان سخت ترین سال انقلاب بود. 
خیلی کارها بود که همه این‌ها را آقای هاشمی یک‌تنه انجام داد و واقعاً کار خیلی بزرگی بود. خود امام باید حفاظت می‌شد، البته روحیه امام و حرف زدن‌های امام خیلی تأثیر داشت؛ ولی آن‌کسی که در میدان بود و کارها را مدیریت می‌کرد آقای هاشمی بود. در موضوع جنگ و منافقین هم باز کسی که مرجع اصلی میدانی و اجرایی مسائل بود آقای هاشمی بود و باید آقای هاشمی همه این‌ها را رتق‌وفتق می‌کردند و طوری عمل می‌کرد که لطمه‌ای به آن وارد نشود. پس از ترور آقایان رجایی و باهنر باید کسی به‌عنوان رئیس‌جمهور انتخاب می شد و آقای هاشمی محور اصلی بود. بعد آقای هاشمی با امام صحبت کردند و امام پذیرفتند که آقای خامنه‌ای به‌عنوان روحانی، کاندیدای ریاست جمهوری شوند. این‌ها همه کارهایی بود که آقای هاشمی انجام دادند، تدابیر آقای هاشمی و زحمت‌هایی که می‌کشیدند، تلاش‌هایی که می‌کردند، تحمل‌هایی که می‌کردند مصیبت‌هایی که پیش می‌آمد شما تصورش را بکنید که این‌همه آدم، هم با آن سوابق مبارزاتی و هم با این مسئولیت‌هایی که داشتند و به عهده آن‌ها بودند و وقتی‌که می‌روند باید مسئولیت‌ها همه تعیین و تکلیف شوند. خروج از این بحران ها اقدام ارزنده آیت الله هاشمی بود.
در دوره دوم ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای، تمایل به تغییر نخست‌وزیر از سوی رییس جمهور وقت وجود داشت اما نظر امام مبنی بر ابقای نخست‌وزیر شد. آقای هاشمی در شرایط خیلی دشوار بودند؛ از طرفی نزدیک‌ترین دوستشان آقای خامنه‌ای یک دیدگاه دارد و امام که مراد ایشان بودند دیدگاه دیگری دارند و در خاطرات ایشان هم این چالش و این فشاری که به ایشان می‌آید منعکس شده است. فکر کنم ریشه‌های اختلافات از حزب بوده است و به ایشان بروز کرده بود؛ علاقه مندم بدانم شما در این مبدأ چقدر حضور داشتید؟
آقای خامنه‌ای که رئیس‌جمهور شدند چند نفر را برای نخست وزیری معرفی کردند اما مجلس رأی نداد. در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی با حضور آقای هاشمی رفسنجانی مطرح شد که چه کسی را برای نخست‌وزیری پیشنهاد بدهیم. در آنجا بعضی‌ها آقای موسوی را پیشنهاد دادند و آقای موسوی نخست‌وزیر شدند. یک اشکالی آنجا پیش آمد که باز به امام مربوط می¬شد، گفته شد که امام بارها به گفتند آقای هاشمی گفتند که همه از حزب نباشند، همه روسای قوا از حزب بودند و نخست‌وزیر هم قرار بود از حزب باشد، بنابراین پیش بینی مخالفت امام وجود داشت. آقای هاشمی رفتند با امام صحبت کردند و خبر دادند که امام قانع شدند. برای دور دوم هم آقای هاشمی موافق نخست‌وزیری آقای موسوی بود و عملکرد ایشان را قبول داشت و انسجامی وجود داشت و می‌پذیرفت ولی باسابقه دوستی که با آقای خامنه‌ای داشت نمی‌خواست ایشان را برنجاند و از آقای موسوی حمایت ظاهری نمی‌کرد. در نهایت امام فرمودند که حق رئیس‌جمهور است که نخست‌وزیر را انتخاب بکند منتها شیوه صحبت امام چنین بود که نظر خودشان آقای مهندس موسوی است. من این را از برجستگی‌ها و نقاط قوت زندگی آقای خامنه‌ای می¬دانم؛ با اینکه امام به ایشان تصریح نکردند اما طبق نظر امام عمل کردند. 
لطفا به صراحت پاسخ دهید آیا آیت الله هاشمی پس از کنار رفتن از قدرت اجرایی و به خصوص بعد از سال 84 تغییر کرد؟
به نظرم آقای هاشمی در واقع هاشمی در قدرت (منظورم ریاست جمهوری است) با هاشمی بعد از قدرت و بعد ازاینکه از ریاست جمهوری کنار رفت، نه در اصول بلکه در تاکتیک‌ها و عملکردها متفاوت بود؛ بنابراین من با همه علاقه‌ای که به آقای هاشمی داشتم و دارم اصلاً معتقد نیستم که نباید ایرادها را گفت من معتقدم ایرادها را باید گفت.من در نوع عمل آقای هاشمی اصول و معیارها را در قدرت و پس از قدرت یکسان یافتم. منتها اقتضائات قدرت مداری ایجاب می کند گاهی با اینکه اصول سرجای خود است اما نگاهش یک نگاه دیگری باشد. 
شاید هم بیشتر از اینکه آقای هاشمی عوض‌شده باشد اطرافیان آقای هاشمی تغییر کردند، خیلی از کارها را اطرافیان زمینه‌اش را فراهم می¬کردند و یا آن تشریفاتی که آقای هاشمی داشتند را اطرافیان باعث بروز برخی شائبه ها می¬شدند. دیدیم که خانواده خودشان داخل مردم رفتند، ذهنیت خانواده که عوض شد و این را به آقای هاشمی منتقل کردند.
معتقدم که هرچقدر دوروبری‌ها مؤثر باشند آدم خودش هم باید یک زمینه‌هایی داشته باشد که تا آن تأثیرها کار خودش را بکند اگر خودش زمینه نداشته باشد اثر ندارد و الان هم همین بحث‌ها را داریم. ایشان روایت می کرد زمانی در دهه 60 با آقای موسوی اردبیلی با هم چالوس بودیم و شب مهمان سپاه بودیم، دیدیم جایی که هستیم دیوار خیلی بلندی کنارش هست، از بچه‌های سپاه پرسیدم که این دیوار چیست؟ آن‌ها گفتند دیوار زندان است، من آن‌قدر حالم به هم خورد که نتوانستم طاقت بیاورم جایی بخوابم که آن‌طرف یک عده زندانی گرفتارند، حالا شاید جنایت‌کار باشند. شام را که خوردیم گفتم بلند شو برویم تهران من اینجا نمی‌خوابم آقای موسوی اردبیلی هم قبول کردند و باهم به تهران آمدیم. این روحیه، روحیه اخلاقی لطیف و عاطفی خیلی خوب است.

درباره خاطره خودتان از همراهی با آیت الله هاشمی در سفر حج بگویید. 
ایشان برای دومین بار بعد از نظام جمهوری اسلامی به عمره می‌رفتند. دفعه اول ایشان رفته بودند به ضریح پیغمبر و داخل کعبه و ملک عبدالله آن زمان ولیعهد بود و سفر دوم پادشاه شده بود. عمره دوم دیدم که ایشان درخواست نکرد به داخل کعبه و ضریح برود. علت را پرسیدم گفتند چون وقتی بیرون می‌آییم یک عده‌ای نگاهمان می‌کنند و آن‌ها هم‌دلشان می‌خواهد که به داخل بروند و این خوب نیست که ما برویم و یک عده‌ای با حسرت به ما نگاه کنند. در کتاب "از صفا تا فلک " نوشتند و به ایشان هم گفتند که تفاوت آقای هاشمی در قدرت و پس از قدرت همین است یعنی این نگاه دوم آن‌وقت هم می‌توانست باشد ولی نبود. در آخرین سفر به مکه عبدالله که پادشاه عربستان هم شده بود به ایشان پیشنهاد کرد خودش از طرف عربستان، آقای هاشمی هم از طرف ایران همدیگر را مرتب ببینیم تا اختلاف ها مدیریت شود. آن شاه عربستان بود آقای هاشمی هیچ سمتی نداشت و پاسخ داد من باید در تهران صحبت کنم، مسئولیتی ندارم. در جده با همراهان خودش این پیشنهاد را مطرح کرد. من در جلسه بودم گفتیم که بله پیشنهاد خیلی خوبی است، منتها باید تهران بیاییم اما در دوران احمدی‌نژاد بود. بعد از یک هفته برگشتن از سفر رفتم آقای هاشمی را دیدم پرسیدم چه کردید این قضیه چی شد؟ آقای هاشمی گفتند که رفتم مطرح کردم به من گفتند که باید دولت برود یعنی جواب منفی است.

شاهد این بودیم که در طول 40 سال گذشته از مجاهدین خلق قبل از انقلاب تا جریان چپ، اصلاح طلبان و اصولگرایان از سال 84 تا پس از فوت، اقدام به تخریب آیت الله هاشمی کرده و می کنند. می‌خواهم یک تحلیل کلی بدهید از اینکه حالا این نوع تخریب‌ها چه اندازه واقعاً انگیزه‌های درست داشت؟ چه اندازه ناشی از کینه‌ها بود؟ چه اندازه ناشی از فرصت‌طلبی‌ها بود؟ و برخورد ایشان با تخریب‌کنندگان و کسانی که فضاسازی می‌کردند چگونه بود؟
تخریب‌کننده‌ها بیشترشان رسالت داشتند یعنی قدرت‌طلبی باعث تخریب می¬شد. علتش هم این بود که آقای هاشمی خیلی آدم‌بزرگی بود و آن‌ها احساس می‌کردند جایشان تنگ‌شده و به همین دلیل از نگاه آنان آدم‌بزرگی مثل آقای هاشمی نباشد یا تخریب شود راه برای رسیدن به قدرت باز خواهد شد. بعضی‌ها هم آقای هاشمی را مطیع محض می‌خواستند. یک عده هم از آقای هاشمی انتظاراتی داشتند که آن انتظارات برای خودشان بود یعنی می‌خواستند آقای هاشمی به آن‌ها کمک کند برای رسیدن به قدرت. برخی هم با اینکه زیر سایه آقای هاشمی بزرگ‌شده بودند ولی به یک بهانه‌هایی باز با آقای هاشمی مخالفت کردند و درافتادند صرفاً برای اینکه موقعیت خودشان را حفظ کنند. برخوردها با آقای هاشمی خیلی عجیب بود. در مواقعی می خواستند دست آوردهای عظیم آقای هاشمی را از بین ببرند، اما واکنش آقای هاشمی صرفا در حد حفظ آن دست آوردها بود بدون خدشه به کسانی که آن تخریب ها را می کردند. هیچ‌وقت ندیدم ایشان خواهان سرکوب مخالفین و دشمنان خود باشد به نظرم مقابل همه طوفان‌هایی که علیه‌اش به پا کردند رفتار و حرف‌های خود ایشان منجر به سرافرازی شود طوری که که وقتی از دنیا برود آن‌همه جمعیت برای تشییع پیکر بیاید و آن‌همه تکریم که نه تا چهلم بلکه تا پنجاهم فوت ایشان مراسم برگزار می‌شد. خود من اصلاً روز پنجاهم آخرین نفری بود که رفتم و سخنرانی کردم. این نتیجه سکوت، آن حلم، بردباری، مدارا و دلسوزی برای نظام است که خدا کمک می‌کند و پاسخش را چنین می دهد. 
به نظرتان آیت الله هاشمی ویژگی های معرفی نشده به افکار عمومی هم دارند؟
آقای هاشمی به سیاست، مدیریت و مبارزه شهیر است. جنبه‌های دیگر آقای هاشمی مکتوم باقی‌مانده مانند اخلاق که خیلی باید روی آن کار شود. یکی هم مسئله علم ایشان است که علم هم به چند بخش تقسیم می‌شود، یکی علوم متداول حوزوی مثل فقه اصول و این‌هاست که ایشان از این نظر مجتهد مسلم بود و صاحب‌نظر فقهی عمیق. آدم‌های مجتهد فقیه در حد آقای هاشمی زیاد داریم اما یا گرفتار تحجر یا جمود هستند، در حدی نیستند که برای کاربردی کردن فقه در جامعه راهی داشته باشند ولی ایشان داشت. بخش دیگر علم ایشان مربوط به قرآن است با آن فرهنگ قرآن 33 جلدی انصافاً کار بزرگی است. عرض بنده در آخر این هست که ما این در گران‌بها را از دست دادیم اما باید او را برای نسل‌های آینده معرفی کنیم، به‌خصوص با تکیه خیلی بیشتر روی تدین یعنی ایشان خیلی فرد متدینی بودند که اگر از من بپرسید که ریشه اصلی مظلومیت و محجوریت ایشان چه بود؟ من تدین را میگویم و توضیحش این‌که اگر این فرد متدین نبود با خیلی‌ها همراه می‌شد که به ایشان حمله نکند ولی تدین ایشان اجازه نداد.