محمدرضا نژاد حیدری در هفتهنامه "صدای تاک" نوشت:
اول: مهرماه ۹۰
مهرماه ۱۳۹۰ بود. حدود پنج سال قبل. همان ایامی که تلویزیون تصویری از هاشمی پخش نمیکرد و کیهان یادش رفته بود که هاشمی مجاهد انقلاب است و وطن امروز آلزایمر گرفته بود که هاشمی رفیق دیرین رهبری است و رئیسجمهور سابق هم مثل دیگر هممسلکانش از یاد برده بود که هاشمی یار امام و مبارز صدر نهضت بوده است. همان روزهایی که رگبار تهمت از آسمان سیاست نازل میشد. همان ایامی که دل دریایی آیتاللهِ ما سرشار از غم بود.
آن روز تصمیم گرفتیم با جمعی از جوانان برویم خدمت آقای هاشمی. با او درد دل کنیم و درد دل او را بشنویم. در سالنی که ملاقاتهای آیتالله در آن انجام میشد به انتظارش نشستیم. وارد سالن که شد جمع حاضر با صلوات و تشویق مقدمش را گرامی داشتند.
بر خلاف تصورمان و در کمال تواضع و فروتنی با تک تک بچهها دست داد. یکی دو نفر نیز با تأخیر رسیدند. آیت الله از پیش پایشان بلند شد. عطوفت و مهربانیاش چنان فضایی از مهر و عاظفه ایجاد کرده بود که دلمان میخواست ساعتها این ملاقات ادامه پیدا کند.
سؤالات را شروع کردم. از دغدغههایمان برای نظام و انقلاب گفتیم. از نقش هاشمی در لحظات حساس کشور. از نگرانیهایمان. از فضای تلخی که ایجاد شده بود. هاشمی اما آرام و متین سخن میگفت و ما از جان و دل به او گوش میدادیم. احساس میکردیم در یک وجبی تاریخ ناطق پنجاه سال گذشته نشستیم. در کنار مردی بودیم که بزرگ بود و در کنار خدمات بیشمارش حتماً اشتباهاتی نیز داشت و دقیقاً همینجا نقطه اختلاف ما با مخالفانش بود. که ما هاشمی را مانند هر کس دیگری قابل نقد میدانستیم نه قابل هتک. میشد او را در بوته نقد و انتقاد قرار داد و به او توهین نکرد و به او تهمت نزد و...
هاشمی آن روز پدرانه با جوانان هم استانیاش سخن گفت و گاهی نیز با ما شوخی میکرد. هاشمی که ناامیدی را از سیمای جمع ما میخواند: چند باری گفت نباید ناامید شد.
او گفت که اگرچه ممکن است به خاطر عملکرد بد سلیقهای برخی اشخاص، به ارزشها و دستاوردهای انقلاب صدمه وارد شده باشد، اما در هیچ شرایطی نباید امید به اصلاح امور را از دست داد.
مرد بحرانها در میانه دلآشوبیهای ما گفت: مردم ما مسلمانند و انقلاب خود را نیز دوست دارند. او حضور هوشیارانه، آگاهانه و منتقدانه مردم را یکی از راههای افزایش امید به اصلاح امور عنوان و تاکید کرد بروید مطالعه کنید و ارتباطات سالم با مردم ارتباط داشته باشید.
هاشمی گفت اگر نخبگان جامعه آگاه باشند فضا بر افراد ناصالح و بدخواه نظام تنگ میشود. او در میانه سخنانش چند بار تاکید کرد نگران نباشید درست میشود.
دوم: آذر ۹۲
حسن روحانی پیروز انتخابات شده بود. دولتاش را معرفی کرده بود و قرار بود آیتالله برای شرکت در سالگرد مرحوم شیخ محمد هاشمیان به کرمان بیاید. فضا بر خلاف سال قبل که مسوولان استان به هاشمی اجازه سفر به زادگاهش را نداده بودند آماده استقبال از رئیس مجمع تشخیص بود. آیت الله در کرمان در جمع پرشور مردم حاضر شد. مردم کرمان استقبال با شکوهی از او کردند. پس از آن قرار شد به همراه تعدادی از دوستان اصلاحطلب به مهمانسرای استانداری؛ محل اقامت آقای هاشمی برویم.
منتظر نشسته بودیم. درب چوبی محل استراحت او باز و وارد جمع ما شد. آیتالله که چند ماه قبل توسط شورای نگهبان صلاحیتاش برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری رد شد اما با تدبیرش فضا را تغییر داده بود با چهرهای با نشاط وارد شد و با همه خوش و بشی کرد. نشست صمیمانه بود و از هر دری سخنی. نوبت به من که رسید گفتم: حضرت آیتالله دو سال قبل خدمت شما رسیدیم. در حالی که بسیار ناامید بودیم. شما اما به ما امید دادید و چند مرتبه تاکید کردید که درست میشود. هاشمی در پاسخم گفت: سه دلیل برای حرفم داشتم. یکی وعده الهی. یکی تحلیلی که خودم از آینده داشتم و یکی پشیمانی کسانی که دولت قبل را حمایت میکردند.
او گفت به هر حال خدا وعده داد که بعد از هر سختی گشایشی هست. از طرف دیگر میدیدم این راهی که کشور در مسیر اجرایی میرود به نفع نظام و انقلاب نیست. از طرف دیگر مشاهده میکردم که افرادی که باعث روی کار آمدن دولت قبل شدهاند؛ به شدت از دولت قبل ناامید شدهاند.
سوم: سه شنبه ۱۴ دی ۹۵
جمعی از مدیران دستگاههای اجرایی و بخش خصوصی استان قرار بود با آیتالله دیدار کنند. قرار شد من هم به عنوان مدیرعامل خانه مطبوعات در آن جمع حضور داشته باشم. نیم ساعتی زودتر در محل برگزاری جلسه حاضر بودیم. مسوولان دفتر آقای هاشمی میآمدند و آمادگی سالن برای برگزاری جلسه را کنترل میکردند.
جلسه آغاز شد. مدیران در خصوص فعالیتهای صورت گرفته در حوزه اقتصاد مقاومتی گزارش مفصلی دادند. آیتالله با علاقه گوش داد و گاهی سوالاتی میپرسید. فیلمی درباره گلباف پخش شد که مردم گلباف را نشان میداد. آیتالله با علاقه نگاه میکرد. در عمق نگاهش عشق به مردم موج میزد. پس از آن شروع به صحبت کرد. از اقدامات انجام شده رضایت داشت. قدری از اقتصاد مقاومتی و ضرورت پیگیری این سیاستها که در مجمع تهیه شده بود سخن گفت. هنگامیکه در خصوص مسائل اقتصادی سخن میگفت کاملاً بر آمار و ارقام مسلط بود. در خصوص مسائل استان درباره مسائل جزیی هم اطلاعات داشت.
من هم روبروی ایشان نشسته بودم و بی تعارف از دیدن ایشان به وجد آمده بودم. جلسه که تمام شد ایشان گفت تا شما نماز بخوانید من هم نماز میخوانم و هم برخی کارهای دفتر را انجام میدهم و برای ناهار خدمت میرسم اشارهای به آقای دعایی کرد و گفت پیش نماز هم که دارید. بعد از نماز ایشان هم آمدند و در جمع مدیران استان ناهار خوردند. خیلی سالم و روی فرم. بعد از ناهار قرار شد عکس یادگاری بگیریم. عکس گرفتیم و آیتالله ایستاد و همه از او خداحافظی کردیم و دیدارمان به قیامت افتاد!
چهارم: سه شنبه ۲۱ دی
چه دنیای کوچک و بی وفایی. سهشنبه قبل با شوق دیدار آیتالله راهی تهران بودم. این سهشنبه با کوهی از غم و اندوه برای شرکت در آیین تشییع جنازهاش راهی تهران شدم. باور نمیکردم که آیتاللهِ جفاکشیدهٔ مهربان ما حالا پیش پیر و مرادش حضرت روحالله در پیشگاه پرودگاه است. بغضی گلویم را گرفته بود. محسن راست میگفت که هیچ وقت فکر نمیکردم مرگ آشیخ اکبر این طور برایم سنگین باشد. برای من هم اینگونه بود. انگار یکی از نزدیکانم را از دست دادهام. نمیتوانستم در کرمان بمانم.
مگر میشود عزیزی را از دست داده باشی و برای بدرقه پیکرش نروی. وقتی وارد میدان انقلاب شدم سیل جمعیت بود که راهی دانشگاه میشد. انبوه جمعیت غیر قابل باور بود. بغض گلویم را فشار میداد. آنها که آمده بودند از سر ارادت آمده بودند. رهبر انقلاب و رفیق دیرینه آقای هاشمی که نماز را تمام کردند، مجری برنامه گفت لااله الاالله. زنی در میانه جمعیت فریادش به آسمان رفت و با صدای بلند شروع به گریه کرد. افرادی که در اطراف آن زن بودند نیز بغضشان ترکید و میشد مرواریدهای اشک را گوشه چشمان آنها دید.
هاشمی در کمال ناباوری عمومی از دنیا رفت. کل نفس ذائقه الموت. مادر خدا بیامرزم که به انقلاب و امام و رهبری و هاشمی ارادت قلبی داشت همیشه اینجور وقتها میگفت: هر نفس کشندهای چشنده مرگ است و هیچ کس از هم وجود پیامبر عزیزتر نبود. راست میگفت. مرگ پایان محتوم همه ماست. همه روزی میمیرم. یکی امروز دیگری فردا. اما ناطق نوری راست میگوید. گریه ما بیش از آنکه بر مرگ هاشمی باشد بر ظلمی بود که به او روا داشته شد.
اینقدر انبیا و ائمه و علما و صلحا و حکما ما را پند و اندرز میدهند که: کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم. پس چرا ما اهل قلم و صاحبان تریبون و رسانه کمیتمان در اجرای آن لنگ است.
هاشمی هم انسان بود. مثل هرکس دیگر. میشد آن را نقد کرد. اما عدهای میخواستند هاشمی را له کنند. و خدای من چقدر این مرد صبور و نجیب بود. که صبر کرد. که تحمل کرد. که به انقلاب وفادار ماند. هرکس دیگر جای هاشمی بود یا به نجف مهاجرت میکرد و میشورید و یا در کنج خانهاش مینشست و روزه سکوت میگرفت. نمونههایش در همین تاریخ انقلاب کم نبودند. او صبور بود و صبور ماند و اجر صبرش شد قیامت مردم در روز تشییع پیکرش. حضرت حافظ میگوید درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آید. کاش با هاشمی مهربان بودیم.