بهشما و همسر داغدارتان آقای محمد شریفیان و حاجیه والده عزیزمان و همه بستگان سلام میفرستم و برای سعادت همگی دعا میکنم. ضمن اینکه از فقدان مهدی عزیز خالی از تأثر نیستم و از لحاظ عاطفی دلم برای اندوهی که طبعآ خواهید داشت اندوهگین است، اما عمیقآ از سعادتی که نصیب خود او، شما و پدرش و سایر بستگان شده راضیم و از این که میبینم خواهر بزرگوارم لیاقت افتخار عظیم " مادر شهید بودن " داشته، خرسندم. چند ماه پیش را که در تهران شما و پدرش خبر آمادگی و اشتیاق مهدی را برای جهاد پس از شوکتش در صف شکنی عملیات والفجر 8 در گروه غواصان پیشتاز و شهادت طلب را دادید و دیدم در این وضع راضی به تهییج هستید خیلی خوشحال شدم و همان روز خبر مجروح شدنش را در جبهه شنیده بودید و آرامش روحی قابل تحسینی داشتید و بقیه اعضای خانواده هم با شما هماهنگ بودند و بیشتر از همه مادر سالخورده و ضعیفمان از این که خداوند بهاو این گونه فرزندانی عطا کرده، شاکر و شادمان بود. اینها همه برای من خیلی زیبا بود.
از اینکه میدیدم بستگان نزدیک من به جای اینکه به فکر ناروای استفاده از موقعیت فامیلی خود در جهت منافع مادی باشند، مثل بسیاری از مردم مستضعف مسلمان کشور راه جهاد و فداکاری و خدمت بهاسلام و انقلاب را ترجیح دادهاند، عمیقآ خوشحال و خدای را براین نعمت سپاسگزار شدم. چه شیرین است زندگی در جامعهای که نزدیکان مسئولان طراز اول کشور، گمنام در کنار سربازان دیگر در سنگرهای جهاد شرکت کنند و در غم و شادی و رنج و رفاه با دیگران همراه و همساز باشند. همین حال و برداشت را هم در روزهایی که مهدی فرزند خودم در یکی از خطرناکترین خطوط جبهه در عملیات کربلای 2 شرکت داشت و هر لحظه احتمال شهادتش میرفت، داشتم. هنوز جزئیات و کیفیت شهادت مهدی عزیزت را نمیدانم و نخواستم از فرمانده محترم لشگرش آقای قاسم سلیمانی که پریروز در اهواز این خبر را بهمن داد، پیش از این که درباره سایر شهدا بپرسم سئوالی در باره مهدی بکنم. در محیط خانه از بچهها شنیدهام که از پسرخاله مجاهد و ایثارگرش عباس هاشمیان که با مهدی در یک سنگر در عملیات کربلا - 4 بودهاند و او هم به سختی مجروح شده و در بیمارستان است، نقل میکنند که گلولهای در سنگرشان فرود آمده و منفجر شده و بعضیها را در همان جا به بهشت شهداء و به بزم گرم صالحان روی بال ملائکه خدا فرستاده و شهید مهدی جزء آنهاست و بعضی ها را هم به بیمارستان، که عباس عزیز، در میان آنها است.
چه مرگ شیرینی اگر بشود اسم آن را مرگ گذاشت. حالا خودم را مغبون میبینم که در حیات مهدی، او را کم میدیدم. برادران بزرگترش را - حسین و علی ـ بیشتر از او میدیدم. دو سه ماه پیش یکبار او را اینجا دیدم. بعد از آن تاریخی که شما از شهادت طلبی و قهرمانیش گفته بودید در نظرم خیلی عمیق و وزین جلوه کرده است. حرف کم میزد، خجول و فکور و آرام و متین بود. بیشتر از شرایط و نیازهای جبهه گفت و کمتر از مسائل دیگر، وقت زیادی نداشتم که بیشتر با او صحبت کنم. وقتی که میرفت به فکرم رسید که ممکن است او را دیگر نبینم. احتمال اینکه او به زودی برود به ملاء اعلاء و به ملاقات خدا و من مثل گذشته در همین دنیای خودمان و با همین اشتغالات روزانهای که زیاد هم بود، لحظهای خواستم با این برداشت خداحافظی و از او قول شفاعت بگیرم، ولی منصرف شدم و با خودم گفتم درست نیست قبل از موعد، مسأله احتمال شهادت با رزمنده جوان مطرح شود. به هر حال در فامیل ما از همه جلو افتاد و خداوند او را از همه لایقتر دید و دعوتش کرد و برداشت و بردش. البته قبل از او فرزند بزرگوار ملکه، پرواز کرده که با این حساب، ملکه و فرزندش، شهید عزیز کاظم داودی را باید جلودار به حساب بیاوریم.
با این که میدانیم شما و پدرش و دیگران با صبر جمیل، اجر جزیل الهی را ب دست خواهید آورد، ولی باز هم تأکید و توصیه میکنم و انتظار این است که شما در میان خانوادههای شهدا از نمونههای بارز صبر و رضا و تسلیم باشید و روح مهدی عزیزت را با صبر و رضایت، شاد و راضی نگهداری.
با اسناد قطعی معارف اسلامی شهید زنده است و با بازماندگان رابطه دارد و همیشه ناظر حال و اعمال بستگان است و اگر آنها را در راه خودش ببیند خوشحال است. او از راهی که رفته و آن همه نعمت و عظمت را به دست آورده خیلی راضی است و مایل است پدر و مادر و برادران و خواهران و سایر بستگان خود را هم در راه خودش ببیند و سعادتش موقعی کامل است که دوستانش را با خودش داشته باشد. قرآن چنین بهما میگوید " ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. فرحین به ما آتیهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم الاخوف علیهم و لاهم بحزنن. یستبشرون بنعمه من الله و فضل و ان الله لایضیح اجرالمؤمنین " سوره آل عمران - آیات 169 - 170 - 171
از قدرت تحمل شما اطمینان دارم. گذشتهها را به یاد دارم و وضع زندگی فقیرانه امروز شما را هم میدانم. یاد دارم در دورانی که همگی در خانه پدری بودیم، شما چگونه زحمت میکشیدید. علاوه بر کارهای خانه با بافندگی و خیاطی و کارهای طاقتفرسا بخشی از جهیزیه مختصر و ناچیز خود را تهیه کردی و پس از رفتن به خانه شوهر با پای واریس گرفته از فشار بر چرخ خیاطی چگونه مخارج زندگی و تحصیل فرزندان فقیرت را کسب میکردی که امروز یکی از همانها را تقدیم اسلام و انقلاب کردی و میدانم که پس از پنجاه سال کار طاقت فرسا و اداره خانهای خالی همراه با فقر و محرومیت و بزرگ کردن هشت فرزند، هنوز هم نتوانستهای خانهای درست داشته باشی و در یک خانه مخروبه و نیمه ساخته به سر میبری. برای من، مهم این است که در تمام این مدت، ندیدم از مشکلات زندگی اظهار نارضایتی و شکوه کنی. با این که در گذشته در روستای " بهرمان " به نسبت مردم محروم آنجا که همگی کارگر و خرده مالک نیازمند بودند، خانواده ما رفاه بیشتری داشت و امروز خیلی از کسانی که محرومتر از شما بودند، امکانات و رفاه بیشتری از شما دارند، حتی بعضی از کارگرانی که برای خود ما کار میکردند، شما را راضی و قانع مییافتم و شیرینتر این که در این سالها که برادرانت مسئولیتهای مهمی در کشور اسلامی دارند، نخواستی که از موقعیت آنها در جهت رفاه، بهرهگیری کنی و همیشه در خاطرم خواهد ماند که مهمترین خواست شما در سال گذشته این بود که بتوانی در مورد جبهه رفتن مهدی صابر و شاکر باشید و اکنون خدای را شاکر باش. آنچه برای ما میماند رضایت خداست و مادیات ماندنی نیست.