بسم الله الرحمن الرحیم
درگذشت روحانی مبارز مرحوم حجتالاسلام آقای شیخ محمدتقی بهلول،(1) باعث تألم و تأسف گردید.
روحانی بزرگوار و مجاهدی که در عمر طولانی شگفتیهای فراوانی، از جمله در ماجرای خونین مسجد گوهرشاد آفرید و فریادهایش علیه استبداد پهلوی در تاریخ مانده است.
تحمل بیست و پنج سال اسارت به دست حکومت ظالم از دیگر شگفتیهای اوست و در سالهای دفاع مقدس هم با حضور خویش موجب نشاط و شادابی رزمندگان بود.
با تسلیت این مصیبت به بازماندگان، علوّ درجات آن مبارز را از درگاه احدیت خواستارم.
اکبر هاشمی رفسنجانی
رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام
************************************************
1- علامه حاج شیخ محمّدتقی بهلول گنابادی (بیلندی) در سال 1279 ش در روستای بیلند از توابع شهرستان گناباد به دنیا آمد. در سن شش سالگی به مکتب رفت و به فراگیری قرآن کریم پرداخت و در سن هشت سالگی، حافظ کل قرآن شد.
در هفت سالگی برای زنها به منبر میرفت و به خاطر رفتار ویژهاش به بهلول شهرت پیدا کرد. درسهای حوزه را از ادبیات تا قوانین، در بیلند نزد پدر آموخت. در چهارده سالگی به عنوان یک منبری، معروف بود و در همین سن با صوفیهی گناباد (فرقهی نعمتاللهی) مخالفت میکرد. صوفیها در آن زمان چند بار تصمیم گرفتند که او را بکشند، به همین دلیل پدرش تصمیم گرفت با خانوادهاش به سبزوار مهاجرت کند تا بهلول، هم از درس باز نماند و هم از صوفیهای گناباد دور باشد. بهلول اولین سخنرانی خود را در زمان احمدشاه، در سن 16 سالگی و هنگامی که امر به معروف و نهی از منکر ممنوع شده بود، علیه رژیم شاه ایراد کرد. با به قدرت رسیدن رضاخان، اسلامزدایی در کشورهای اسلامی، به ویژه در منطقهی خاورمیانه، به صورت مهمترین استراتژی استعمار درآمد. رضاخان تصمیم به کشف حجاب از زنان گرفت، امّا برخورد قاطع مردم به رهبری روحانیت، از جمله موضعگیری تند و کفرستیزانهی آیتالله بافقی، موجب شد که طرح حجابزدایی به مدت 8 سال به تعویق بیفتد. در این هشت سال، یعنی در فاصلهی سال 1305 تا 1314، روحانیت در معرض شدیدترین توهینها و یورشهای تبلیغاتی قرارگرفت. طرح استفاده از عمامه به شرط داشتن مجوز دولتی هم، از جمله فشارهای روانی بر روحانیت بود.
پس از آنکه رضاخان و آتاتورک، پادشاه ترکیه، در انگلستان با هم عهد بستند که ممالک خود را به صورت کشورهای اروپایی درآورند و مانع از حضور و فعالیت روحانیت شوند و بیحجابی و شرابخواری را ترویج دهند، برای تحقق این امر، رضاخان از امانالله خان، شاه افغانستان، خواست تا با خانمش به ایران سفر کنند. او در بین راه به هر شهری که میرسید، باغ ملی آن شهر را آذین میبست و مراسم جشن و سرور در آن برپا میکرد. شب اول محرم بود که آنها به سبزوار رسیدند. بهلول به امامان جماعت سبزوار مراجعه کرد و از آنها کمک خواست تا نسبت به برگزاری جشن در ماه محرم اعتراض کنند، ولی آنها ترسیدند و گفتند که مخالفت با دولت، حکم خودکشی را دارد و شرعاً و عقلاً ممنوع است. بهلول به تنهایی جلوی باغ ملی رفت و با سخنرانی مردم را تحریک کرد که در مقابل این عمل زشت بایستند. سرانجام پیگیری و سخنان روشنگرانهی او سبب شد که عدهی زیادی دور او جمع شدند و شهردار به ناچار تسلیم شد.
بهلول از سبزوار به قم میرود تا در کنار علما در مقابل دولت بایستد، امّا در آنجا مشاهده میکند که علما مخالفتی با دولت ندارند و در مقابل، نزد دولت، بسیار محترم هستند و حتی شاه به درخواست آنها برای معافکردن شهر قم و حومهی آن از خدمت نظاموظیفه هم پاسخ مثبت داده است. بهلول تصمیم به ادامهی تحصیل میگیرد و گاهی هم برای سخنرانی به دهات اطراف قم میرود و در 25 ده، نفود کاملی پیدا میکند. او مدت پنج ماه با شهربانی به صورت جنگ و گریز مقابله کرد و هرگاه فرصت مناسبی دست میداد، علیه رژیم سخنرانی میکرد و دوباره به مخفیگاه خود برمیگشت.
بهلول پس از پنج ماه به سبزوار برمیگردد و به تقاضای مادرش، او را به کربلا میبرد. در آنجا با آیتالله ابوالحسن اصفهانی ملاقات میکند و بنا به فتوای ایشان که میگویند: «ما مجتهد، زیاد، امّا منبری و سخنران کم داریم و تو باید به ایران برگردی و علیه شاه سخنرانی کنی»، به ایران برمیگردد. بهلول در مسجد شاه به سخنرانی میپردازد و در نتیجه دستگیر و زندانی میشود. مردم تهران اعتصاب میکنند و او پس از ده روز آزاد میشود و به سبزوار برمیگردد. شهربانی از پدر بهلول میخواهد، ضمانت بدهد که پسرش دیگر سخنرانی نکند. پدر بهلول میگوید پسرش دیوانه است و به همین دلیل هم به او بهلول میگویند و او نمیتواند برای کارهای پسرش ضمانت بدهد. شهربانی که میداند اگر او را آزاد نکند، مردم سبزوار دست به قیام میزنند، بالاخره از خود او ضمانت میگیرد و آزادش میکند.
شیخ بهلول تصمیم میگیرد، برای ادامهی مبارزه با رژیم، به همهی شهرهای ایران سفر کرده و سخنرانی نماید. او از بیم آسیب رژیم به همسرش، با مشورت و موافقت او، طلاقش داد و سپس با خیالی آسوده به مبارزه با دولت پهلوی پرداخت.
بهلول پس از طلاق همسرش، خواهرش را به کربلا برد و در فاصلهی ده ماهی که این سفر طول کشید، برای مردم شهرهای بین راه، منبر میرفت و سخنرانی میکرد. بهلول پس از برگرداندن خواهرش به گناباد، به اصفهان رفت و در آنجا به سخنرانی پرداخت. شهربانی بهلول را دستگیر کرد، ولی در اثر اعتراضات شدید مردم، ناچار شد تا او را آزاد کند. بهلول سپس به شیراز رفت و در آنجا هم چند باری شهربانی سعی کرد او را دستگیر کند که هوشیارانه از چنگ مأموران گریخت. بهلول پس از شیراز به یزد و کرمان و تمام شهرهای جنوب و غرب کشور سفر و در آنجا سخنرانی کرد. او قصد داشت مردم را علیه دولت بسیج کند. تمام شهرهای جنوب و غرب ایران با او همراه بودند، ولی هنوز به شهرهای شمالی و شرقی سفر نکرده بود که فاجعهی مسجد گوهرشاد پیش آمد.
پس از ماجرای مسجد گوهرشاد، مأموران امنیتی، جستجوی گستردهای را برای پیدا کردن بهلول آغاز کردند. بهلول با کمک یک زن از مشهد میگریزد و به افغانستان میرود. استاندار هرات، به محض ورود بهلول دستور میدهد، او را به خانهی سرمنشی استاندار ببرند و تحت مراقبت قرار دهند. پس از 40 روز به استاندار دستور میرسد که بهلول را به کابل بفرستد. دولت افغانستان بهلول را زندانی میکند و بهلول مدت چهار سال را در زندان انفرادی میگذراند. او وقتش را با جوراببافی و سرودن شعر میگذراند و چون به او قلم و کاغذ نمیدادند، حدود صد هزار بیت شعری را که در این دوران گفت، حفظ کرد.
تا ده سال پس از واقعهی مسجد گوهرشاد، بهلول در زندان افغانستان به سر میبرد و کوچکترین ارتباطی با خانواده و به خصوص مادرش نداشت. شیخ نظامالدین، پدر بهلول، در این دوران مسموم میشود و از دنیا میرود. پس از مرگ او، مادر بهلول، نامهای به رئیس کل پلیس و ژاندارم افغانستان مینویسد و از او میخواهد که بهلول را پیدا کند و از او بخواهد تا به مادرش نامهای بنویسد. رئیس پلیس افغانستان که اتفاقاً یکی از شاگردان بهلول است؛ نامه را به او میدهد و پاسخ را گرفته و برای مادرش میفرستد.
دولت افغانستان پس از چند سال تصویب میکند که زندانیان سیاسی آزاد شوند، امّا در اطراف کشور و به صورت تبعید زندگی کنند. بهلول را به یکی از شهرهای استان مزار بلخ به نام خلم فرستادند. در آنجا بهلول با دختری بیمار از یک خانوادهی فقیر ازدواج کرد، امّا متأسفانه فرزند بهلول به هنگام تولد در اثر نبودن دایه و دکتر و دارو و سوء تغذیهی مادرش، مرده به دنیا میآید و زن نیز بیست روز بعد از دنیا میرود. بهلول مدتی را در تبعید میماند و سپس او را به زندانی سیصد نفری در جلالآباد، مرکز استان شرقی افغانستان منتقل میکنند. پس از فرار و دستگیری مجدد تعدادی از زندانیان، بهلول به اتهام همکاری با آنها، تحت فشار قرار گرفت.
به دنبال تشدید اختلافات میان افغانستان و پاکستان، رادیوی پاکستان اعلام کرد که افغانستان، شیخ بهلول را که پناهندهی آن کشور بوده، بدون هیچ گناهی دستگیر و زندانی کرده است، ولی باز هم دولت افغانستان، بهلول را آزاد نکرد. پس از استقرار غلام صدیقخان در استان شرقی، او که دوست وزیرکشور و نخستوزیر بود، تلاش کرد تا بهلول آزاد شود. بهلول پس از آزادی، تصمیم گرفت به مصر برود، چون میدانست رئیسجمهور مصر با دولت پهلوی مخالف است.
در مصر، روزها به جامعهی الازهر میرفت و دانشجویان بسیاری با او مأنوس شدند. پس از آنکه مدت اقامت او تمام شد، تصمیم گرفت از مصر عزیمت کند که دانشجویان، مخالفت میکنند و یکی از دانشجویان که پدرش از وزرای دربار است،با او صحبت کرده و مشکل اقامت بهلول را حل میکند.
شیخ بهلول، یک سال و نیم دیگر در مصر میماند و از طرف جمال عبدالناصر که مخالف رضاشاه بود، ریاست بخش فارسی رادیو مصر را به عهده میگیرد و به پخش اشعار و مطالب عربی و فارسی در مخالفت با امریکا، صهیونیزم و رژیم پهلوی میپردازد.
بهلول برای دیدن خواهر و مادرش به نجف میرود و سپس دو سال و نیم در آنجا اقامت میکند و به مبارزه با رژیم پهلوی ادامه میدهد. به هنگام مراجعت به ایران، دستگیر و زندانی میشود. بهلول را به تهران برده و بازجویی میکنند. این بازجویی پنج روز طول میکشد. بهلول به زندان میافتد و پس از سی و پنج روز آزاد میشود.
رژیم پهلوی همانگونه که پس از فاجعهی مسجد گوهرشاد، بهلول را عامل بیگانه خواند، در زمانی هم که پس از سی سال به ایران برگشت، در بین مردم شایع کرد که او نزد شاه رفته و طلب عفو کرده است.
بهرغم آنکه بهلول، 31 سال از عمر خود را در زندانهای مختلف افغانستان گذراند، بعد از این مدت طولانی هم، با شوری انقلابی به منبر میرفت و مردم را به مبارزه علیه ظلم و بیگانگان دعوت میکرد.
شیخ بهلول، سرانجام در نهم مرداد 1384 دار فانی را وداع گفت. از ویژگیهای او که زبانزد همگان است، ذوق و ادب او بود، به طوریکه بیش از دویست هزار بیت شعر سرود و حدود پنجاه هزار بیت هم از شاعران دیگر، حفظ بود. او به ادبیات عرب، تاریخ انبیا و اولیا و تاریخ یکصد سالهی اخیر ایران و جهان تسلط داشت.