واگویه درد
قصه امشب ما غصه فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
سوز سرمای شب رفتن تو ما را کشت
ابر دلتنگی جان عقده باران دارد
بعد بم زلزلهها قاتل رفسنجانند
چه گسلهای بدی پهنه کرمان دارد
باغ سبزیست جهان با طبقی از انواع
مرگ، تنها هوس چیدن خوبان دارد
هاشمی! ثانیهها تنگ نفسهای تواند
مثل مردی که شکست از غم دوران دارد
شاعری با دل خونین و دواتی از اشک
دفتری خیس و دوصد شعر پریشان دارد