هنر، اعتدال و زیبایی - مقاله دکتر حسن بلخاری قهی
اعتدالْ جان و ذاتِ هنر و زیبایی است و ازاینرو، در همۀ فرهنگها، هنر و زیبایی بیواسطهترین ابزار تجلی معنایند؛
فلسفۀ هنر و زیباییشناسی که دو اصطلاح بسیار مرتبط اما تا حدودی متفاوتاند، از زمان فیثاغوریان یعنی چیزی نزدیک به ۲۵۰۰ سال پیش بهعنوان مبحثی بسیار مهم در حوزۀ فکری بشر آغاز میشود. تمدنهای شرقی و ازجمله تمدن اسلامی، در این عرصه سرگذشت و تاریخ ویژۀ خود را دارند که در ادامه بدان خواهیم پرداخت. فیثاغورث که در تمدن اسلامی محبوبیت بسیار دارد و حکمای مهمی چون اخوانالصفا در این تمدن، فیثاغوریان مسلمان نامیده میشوند، و نیز، حکما و بزرگانی دیگر همچون صدرالمتألهین شیرازی او را بهرهمند از مشکات نبوی میدانند، نخستین تأملات در باب زیباییشناسی را ارائه داد. او مدتهای مدید در مصر، بینالنهرین و احتمالاً ایران، از هندسۀ مصری، ریاضیات سومری و حکمت ایرانی بهکمال بهرهمند شد و پس از آنکه به یونان بازگشت، نهضتی پایه گذاشت که بهتعبیرِ راسل در تاریخ فلسفه، ازجمله مؤثرترین نهضتهای فکری و عرفانی و کاملاً مؤثر بر رشد و نُضج جریانهای فلسفی در یونان گردید. بدون تردید افلاطون بهعنوان یکی از بزرگترین فلاسفۀ تاریخ بشر، بهتعبیرِ کاپلستون در تاریخ فلسفه، یک فیثاغوری است. فیثاغورث همان کسی است که در تاریخ موسیقی بهعنوان نخستین نتنویس موسیقایی نامی جاودانه دارد. اینْ او بود که متأثر از نظام ریاضیات سومری و نیز بهرهمند از جهان اسطورهای موسیقی در یونان و با استفاده از اعداد، نتنویسی موسیقی را آغاز کرد. این بدان معناست که او در تاریخ هنر جایگاهی ویژه و منحصربهفرد دارد. بر این معنا باید افزود نوع نگرهای که او و پیروانش به زیباییشناسی داشتند. این نگره از یکسو موسیقی را به افلاک پیوند میزد (و میدانیم افلاک در ذهن و زبان یونانیانِ آنزمان نسبتی با هستیِ عقلانی داشتند) و ازسویدیگر جهانی هماهنگ و دارای هارمونی را در جهان محسوس نشان میداد.
از دیدگاه حکمای یونان، افلاکْ عقول به شمار میآمدند، یعنی جهانی از مجردات که غیرمحسوس بودند و در جهان برین جای داشتند. بازتاب این معقولات در جهان محسوس، هستی عالم را رقم میزد. این تقسیم هستی به معقول و محسوسْ میراث ایرانیِ فیثاغورث بود. او متأثر از جهان فرادین و فرودین زرتشتی، از هستی محسوس و معقول سخن گفت و بزرگترین عامل مؤثر بر رویکرد مُثُلی افلاطون گردید. البته سخن ما در این مقام شرح آرای فلسفی فیثاغورث نیست، بلکه تنها مقدمهای است بر محوریت اعتدال در جهان هنر و زیبایی شناسی او.
فیثاغورث و پیروانش بنا به اینکه محسوس را صورت ناقص و محدود معقول میدانستند، در پی ایجاد نسبت میان وجه محسوس با وجه معقول یک شیء یا معنا بودند. از دیدگاه آنان، هستیِ معقول یکسره توازن، تناسب، هارمونی و هماهنگی بود. بدون شک این معنا را فیثاغورث از دانش هندسی پیشرفتۀ مصریان دریافته بود؛ دانشی که هندسه را عین نظم و نظم را عین زیبایی میدانست. لیک هندسۀ مصری همزمان با تأکید بر وجه محسوس هندسه بر وجه معقول آن نیز تأکید داشت؛ وجه معقولی که هندسه را صرفاً از یک دانش مادی به یک نظام فکری و کاملاً آیینی ارتقاء میداد. اینکه بعدها در رسائل اخوانالصفا، هندسه به معقول و محسوس تقسیم شد خود نشان از تأثیرپذیری اخوانالصفا از فیثاغوریان و تأکید آنان بر هر دو وجه هندسه دارد.
نکتۀ ظریف اینکه اگر جهان محسوس بازتاب یا بازنمایی جهان معقول بود، لاجرم وجهی از تناسبات جهان معقول در جهان محسوس نیز باید قابلدریافت میبود. به زبان ساده، هر شیء محسوسی بنا به وجه معقول خود دارای حدی از تناسبات و هماهنگی بود. این تناسب و هماهنگی ازیکسو باید در اجزای شیء صورت تحقق مییافت تا شیء، موزون و زیبا شود لیک مهمتر، هرچیزی در عالَم کون و فساد باید بهدنبال هماهنگی با جهان معقول میبود. بنابراین، زیبایی حقیقی در تناسبات و هماهنگی جهان معقول حاصل میشد. نکتهای که بعدها نوافلاطونیان بهویژه فلوطین آن را بسطی در خور و شایسته دادند.
نکتۀ قابلتأمل دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه برجستگی هندسه و ریاضیات که کاملاً مبتنیبر محاسبات دقیق و هندسی بود در بروز و ظهور اندیشۀ اعتدال مبتنیبر توازن، تناسب، تقارن و هماهنگی نقشی بسیار مهم داشت. شاید ازهمینرو بود که در دستگاه فلسفی افلاطون هندسه به زبان هستی تبدیل شد، آنچنانکه در رسالۀ تیمایوس افلاطون (که رسالهای کیهانشناختی است) دمیورژ بهعنوان خدای ناظم و شکلدهنده عالَم، با دو مثلث هستی را تنظیم و تصویر کرد. این اندیشۀ هندسی چنانکه گفتیم بهصورت مطلق بر بنیاد نظمی لایتغیر و کاملاً دقیق قرار داشت. ازسویدیگر نسبت وسیع و وثیقی که فیثاغوریان و بعد از آنها افلاطون میان جهان معقول و محسوس ایجاد کرده بودند، تأثیرگذاری مستقیم این اندیشۀ هندسی بر اندیشه و جهانبینی مبتنیبر هستی معقول را کاملاً میسر میساخت. بنابراین، هندسه بنا به ساختار منظمش، میتوانست به ظهور، حضور و مشروعیتِ عظیم اعتدال در جهان اندیشه کمک کند. یعنی اگر در جهان محسوسات، هندسه رکنی عظیم برای تنظیم دقیق همۀ مصنوعات میبود، میتوانست در جهان عقل نیز انتظام، انسجام و تناسب را بهعنوان مهمترین عوامل و عناصر مطرح کند. بدینصورت، هندسه در جهان محسوسات به مصنوعات، ساختاری منسجم، منظم، متناسب و لاجرم زیبا میبخشید و در جهان اندیشه، به رفتار و افکار انسان جهت میداد. به زبان ساده، با ساختاری منظم روبهرو بودیم که در جهان محسوسات عنوان هندسه را با خود داشت و در جهان معقولات، اعتدال را. اینکه افلاطون در رسالۀ جمهوری تأکید میکند که فیلسوف با رؤیت نظم حیرتانگیز عالَم به رفتار خود نظم میبخشد و سپس سعی میکند جامعه را منظم کند، خود نشان بارزی از معنایی است که بیان شد.
مختصر اینکه گرایش وسیع افلاطون و سپس ارسطو به اعتدال، از نگرۀ هندسی یونانیان حکایت دارد که با سردمداری حکیمی چون فیثاغورث به حکمت پیوند خورده و وجه محسوس هندسه را به وجه معقول آن پیوند می زد.
مقدمه طولانی فوق بیان شد تا در عرصۀ هنر و زیباشناسی از وجود هندسه، نظم و اعتدال سخن گفته باشیم. در اندیشه و نظام اسلامی اما، همین معنا بهصورت دیگری بیان شده است. اصطلاح کلیدی و بنیادی قدر در قرآن بازتابی از اندیشۀ یونانیان نبود؛ زیرا این متن مقدسْ نازلۀ حق بود و همچون یک متن بشری متأثر از متنی دیگر نبود. اما بهنحو غریبی با اندیشۀ یونانیان همسان بود. لازم است، پیش از بروز هر مناقشهای در ذهن خواننده، دلیلی بیاورم.
امام جعفر صادق (ع) در توحید مفضل تقریری از نگرۀ یونیان در باب هندسه، نظم و هستی دارند:
و اعلم یا مفضل أن اسم هذاالعالم بلسان الیونانیه الجاری المعروف عندهم قوسموس و تفسیره الزینة و کذالک سمته الفلاسفه و من ادعی الحکمة أفکانوا یسمونه بهذا الاسم الا لما رأوا فیه من التقدیر و النظام فلمیرضوا أن یسموه تقدیرا و نظاما حتیٰ سموه زینة لیخبروا أنه مع ما هو علیه من الصواب و الاتقان علی غایة الحسن و البهاء؛ بدان ای مفضل، که نام این عالم به زبان یونانی که جاری و معروفست نزد ایشان قوسموس است و تفسیرش در لغت ایشان زینت است و فلاسفه و مدعیان حکمت، عالم را چنین نام کردهاند برای احسن تقدیر انتظامی که در آن مشاهده کردهاند پس راضی نشدند به آن، که تقدیر و نظام نام کنند، بلکه آن را زینت نامیدند تا خبر دهند که به اتقان و احکامی که دارد، در غایت حُسن و بها و زینت است.[۲]
این ظریفۀ برهانی را آوردم تا از حقیقتی سخن گفته باشم؛ حقیقتی که در لسانهای مختلف، جلوههایی گوناگون دارد اما، ذاتِ آنْ واحد است. قدر در قرآن بیانگر همان تناسب، توازن و هماهنگیهایی است که در جهان هنر و زیبایی از آن سخن میرود. در کتابی بهتفصیل دربارۀ این معنا بحث کردهام[۳]. در اینجا به شمهای از این معنا اشاره میکنم.
خداوند در قرآن، خَلق کل عالَم را به رعایت همین قدر میداند: «إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بقَدَرٍ»[۴]. این «قَدَر» در روایتی از امام رضا (ع) هندسه قلمداد شده است: حضرت از یکی از شاگردان خود میپرسند میدانی قدر چیست؟ اتعلم ماالقدر؟ میگوید نه نمیدانم: «قال لا.» حضرت میفرمایند: «قال هی الهندسه.»[۵]
بگذارید آیهای دیگر نیز در تأیید این معنا بیاورم که نهتنها بیانگر تقدیر یا هندسۀ حضرت حق است بلکه زیباییشناسی مبتنیبر این تقدیر را بازمیشناساند: «الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِینٍ.»[۶] حال اگر هردو آیه را کنار هم قرار دهیم خواهیم دید در مفهوم خلق دو خصوصیت، ظهوری برجسته دارند. یکی قدر (هندسه) و دیگری احسن (زیبایی). به صریحترین و سادهترین بیان، هستی با دو ویژگی آفریده شده است: تناسب و زیبایی که البته در اصل هردو یکیاند. یعنی نفس تناسبْ زیبایی و نفس زیباییْ تناسب است.
حال مهمترین سؤال این است که این بحث چه نسبتی با اعتدال دارد. گرچه این پرسش در بخش نخست، پاسخ داده شد، اما تأکید بر یک نکته ضروری است. چون سخن از قرآن میرود پس در ایجاد نسبت میان هندسه و اعتدال باید به آیاتی از قرآن شریف استناد کنیم.
اما این استناد و اتکا نیازمند مقدمهایست . مقدمهای با رجوع به کارکرد حد وسط در منطق ارسطویی. میدانیم در قیاس منطقی، حد وسط عامل کشف مجهول میشود. مثلاً در قیاس اقترانیِ «جمشید انسان است، هر انسانی میمیرد، پس جمشید میمیرد.» انسان حد وسط است و این حد وسطْ امکان استنتاج را فراهم میسازد. بنابراین، اوسط با ایجاد رابطه بین صغری و کبری، ما را به کشف یک مجهول راهنمایی میکند. حذف حد وسط شاکلۀ قیاس را کاملاً فرومیریزد و دستیابی به هر نتیجهای را ناممکن میسازد. بنابراین، گوهرِ قیاسْ حد وسط است.
حال بازگردیم به قرآن و ذکر آیه ای از آن در این باب : «وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاس وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلَی عَقِبَیْهِ وَإِنْ کَانَتْ لَکَبیرَةً إِلَّا عَلَی الَّذینَ هَدَی اللَّهُ وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمَانَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بالنَّاس لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ»[۷]
نمیخواهم بنا به اشتراک وسطا در این آیه با اوسط قیاس ارسطویی، به تبیین ضرورت این معنا در اندیشه اسلامی با استناد به اندیشۀ یونانی برسم، بلکه صرفاً میخواهم بگویم تأکید حضرت حق بر اینکه مسلمین را امت وسط میخواند، خود به نوعی بیانگر آن است که امت اسلامی باید تمدنی باشد که بهواسطۀ آن، هستی بتواند به استنتاج برسد. یعنی فعل مسلمان معیار است و بهعبارتی، همان نقشی را دارد که حد وسط در قیاس منطقی دارد. اگر صغری و کبری در یک قیاس بهواسطۀ حد وسط به استنتاج میرسند، چرا در میان ادیان و امتها، امت اسلامی نقش واسط را در استنتاج حقیقت هستی ایفا نکند؟ بگذارید سادهتر بگویم؛ امت وسط بنا به تعریفی که گفتیم باید بهعنوان حایل میان دو مفهوم بهظاهر دور از هم و متفاوت قرار بگیرد و میان آنها ارتباط ایجاد کند به قسمی که شأن هردو حفظ شود همچون ایجاد نسبت و هماهنگی میان دو مفهوم بهظاهر متعارض چون دنیا و آخرت: «وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.»[۸] این آیه دعایی است که به یک مسلمان میآموزاند در دعاهای خود آن را از خدا بخواهد؛ به مسلمان میآموزاند نجات از آتش و رستگاری به حفظ نسبت میان دنیا و آخرت بستگی دارد. یعنی نه دنیای یک مسلمان باید ویران شود تا آخرتش آباد گردد و نه آخرتش باید ویران گردد تا دنیایش آباد. حد وسط، کشف تناسب میان دنیا و آخرت است. این یعنی امت وسط.
به آیهای دیگر نیز استناد کنیم: آیهای که خدا به رسولش میفرماید در بخشش به دیگران نهچندان گشادهدست باشد که خود فقیر گردد و نهچنان دستبسته که محسور و حسرت زده بماند: «وَلَا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَی عُنُقِکَ وَلَا تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا.»[۹]
شاهد مثالهای گستردهای در قرآن و روایات بر ضرورت این حد وسط یا بهتعبیرِ صریحترْ اعتدال است، اما بحث ما در باب نسبت هنر، اعتدال و زیبایی است. چیزی که به صورت صریح در آیات دیگر قرآن مشهود است. همچون آیهای که بدان اشارت کردیم: «الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِینٍ»؛ آیهای که نشان میدهد خداوند بهعنوان سرچشمۀ مطلق تمامی زیباییها، خلقتی زیبا دارد و اصولاً به تعبیر افلاطون در رسالۀ تیمایوس، خدا چون خوب است و قانون این است که بهترین موجود جز به بهترین شیوه عمل نمیکند، بههمیندلیل عالم را خوب و زیبا خلق کرده است. بنابراین، آیۀ فوقالذکر تمامی مخلوقات را زیبا میداند؛ زیرا خالقی دارند که خود اززیباترین آفرینندگان است: «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أ حْسَنُ الْخَالِقِینَ» و البته بنا به عامیت و عینیت صفت شیء، در این آیه، قطعاً میتوان آیۀ فوق را یکی از دلایل مُسلم قرآن در تأکید بر نظام زیباییشناسانۀ عالم، آن هم در ساحت محسوس دانست. این معنا بهویژه با درنظرگرفتن تأکید قرآن بر زیبا خلقکردن اندام انسان، تکمیل و تأیید نیز میشود؛ زیرا در آیۀ شریفۀ دیگری، خداوند از صفت احسن برای انسان استفاده کرده است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الا نِسَانَ فِی احْسَنِ تَقْوِیمٍ»[۱۰] احسن تقویم که از دیدگاه اکثر مفسران اعتدال وتناسب اندام انسان است، دلیل دیگری بر تأکید قرآن بر زیبایی محسوس و ساختاری است: «ساختار وجودی انسان، استوارترین و زیباترین ساختار و در اوج اعتدال است. «قَوام» بهفتحِ قاف، یعنی «عدل» و بهکسرِ قاف یعنی، نظام و رکن و آنچه مایۀ قیام چیزی باشد (صحاح). «تقویم» یا از اوّلی گرفته شده و بهمعنای تعدیل است یا از دوّمی مشتق شده و بهمعنای «قوامدادن» و «عنصرهای چیزی را سامان بخشیدن» است. در این صورت، مفاد آیه این میشود که نظام خلقتِ انسان، در اوج حُسن و نیکویی است. حُسن هرچیز در عرف مردم، به زیبایی حسّی آن است، ولی بیشتر موارد آن در قرآن، ناظر به نوعی از زیبایی است که با بصیرت درک می شود.[۱۱]
این معنا با رجوع به برخی دیگر از آیات قرآن بیشتر تأیید و آشکار میشود. آیاتی که از صورتگری زیبای حق سخن گفته وحضرت پروردگار را بهعنوان نگارگری جمیل در صورتگری انسان معرفی میکند. همچون: «خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بالْحَقِّ وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ»[۱۲] قطعاً صورتگری زیبای خداوند است که اندام انسان را در کمال اعتدال و تقویم قرار میدهد
سخن در عرصۀ هنر، اعتدال و زیبایی بهویژه بر بنیاد آموزه های اسلامی بسیار است. امید آنکه روزی بتوانیم اعتدال در معنا را بر بنیاد آیات قرآن و اعتدال در زیبایی، صناعت و هنر در تاریخ تمدن اسلامی را بهتفصیل و تحلیل بازگوییم. اما در این مختصر سخن را با این نکته کلیدی به پایان میبرم که اعتدال، روحِ اندیشه و تمدن اسلامی ماست. آیات قرآن و سیره و سنت معصومان (ع) بیانگر آن است. اعتدالی که اندیشه، ایمان، رفتار و بهتبع آن، تمام جهان پیرامون ما را زیبا و هنرمندانه میسازد. بهجد میگویم مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی یکی از مصادیق بارز اعتدال در معنا ، زیستن، سیاستورزی، کشورداری و انسانیت بود.
[۱] .استاد و عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران؛ رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
[۲]. توحید مفضل، ص ۲۴۴٫
[۳]. نکـ : قدر، نظریۀ هنر و زیبایی در تمدن اسلامی، از نگارنده ، نشر سوره مهر، ۱۳۹۴٫
[۴]. ماییم که هرچیزی را بهاندازه آفریدهایم (قمر، ۴۹).
[۵]. برای شرح کامل این معنا نکـ : قدر، نظریۀ هنر و زیبایی در تمدن اسلامی، پانوشت ۲؛ نیز مبانی عرفانی هنر و معماری اسلامی از نگارنده، چاپ سوره مهر، ۱۳۹۴ (چاپ سوم).
.[۶] همان کسی که هرچیزی را که آفریده است نیکو آفریده و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد (سجده، ۷)
[۷]. «و بدینگونه شما را امتی میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد و قبله ای را که [چندی] بر آن بودی مقرر نکردیم جز برای آنکه کسی را که از پیامبر پیروی می کند از آن کس که از عقیده خود برمی گردد بازشناسیم هر چند [این کار] جز بر کسانی که خدا هدایت[شان] کرده سخت گران بود و خدا بر آن نبود که ایمان شما را ضایع گرداند زیرا خدا [نسبت] به مردم دلسوز و مهربان است.» (بقره، ۱۴۳)
[۸]. «و برخی از آنان میگویند پروردگارا در این دنیا به ما نیکی و در آخرت [نیز] نیکی عطا کن و ما را از عذاب آتش [دور] نگه دار.» (بقره، ۲۰۱)
[۹]. و دستت را به گردنت زنجیر مکن و بسیار [هم] گشاده دستی منما تا ملامت شده و حسرتزده بر جای مانی. (اسری، ۲۹)
[۱۰]. که به راستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم. (تین، ۴)
[۱۱]. دراینباره نکـ : مقالۀ «مفهوم زیبایی و زیباییشناسی در قرآن»، از نگارنده در نشریۀ هنرهای زیبا – هنرهای تجسمی دورۀ ۲۲ ، شمارۀ ۴، زمستان۱۳۹۶٫
[۱۲]. آسمانها و زمین را بهحق آفرید و شما را صورتگری کرد و صورتهایتان را نیکو آراست و فرجام بهسوی اوست. (تغابن، ۳)