تاریخ دقیقش را یادم نیست؛ حوالی سال ۵۰ یا ۴۹ بود. آیتالله هاشمیرفسنجانی را به همدان دعوت کردند تا در مجلسی سخنرانی داشته باشد. آمد و سخنرانی محکم و پرمعنایی انجام داد؛ از جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی گفت و از مساله اسراییل. جمعیت زیادی هم آمده بود. خیلی شلوغ شد، اما همه در سکوت به صحبتهای او گوش میدادند. سخنرانی که تمام شد، هاشمیرفسنجانی به خانهام آمد تا شب در منزل من استراحت کند و مهمان باشد. صبح وقتی از خواب بیدار شدیم و میخواستیم صبحانه بخوریم، در خانه به صدا در آمد و مامورهای ساواک به خانه آمدند و سراغ آقای هاشمی را گرفتند. آنها آقای هاشمی و علی محمدی، جوانی که جلسات ایشان را ترتیب میداد را بازداشت کردند و با خود بردند. در بازداشتگاه حسابی به ایشان اهانت کرده بودند و بعد هم تهدیدش کردند که دیگر حق ندارد در همدان سخنرانی داشته باشد. از همان جا هم مستقیم او را به گاراژی برده و برایش اتوبوس گرفتند و از شهر بیرونش کردند. رژیم از سخنرانیهای هاشمی ترس داشت، چرا که میدید سخنرانیهای او در میان مردم موثر است و صریح و بامهارت صحبت میکند. البته من هم یک بار با او صریح صحبت کردم. مجلس اول بود که موضوعی را با هاشمیرفسنجانی در میان گذاشتم. او در آن زمان رییس مجلس بود. وقتی باهم در مجلس روبهرو شدیم، به او گفتم برای اینکه آینده کشور را بتواند سامان خوشی بدهد، باید تعدادی نیرو بفرستد به شهرهای مختلف از جمله شهر همدان و در آنجا از فامیلها و همسایههای من سوال کنند که آیا این آقای اکرمی به حرفهایی که میزند عمل میکند یا خیر؟ آیا به صحبتهایی که در مجلس انجام میدهد اعتقاد دارد یا برای حساب روزگار و کسب منفعت دنیا صحبت میکند. حتی چندین روز بعد همین توصیه صریح را به نخستوزیر وقت هم کردم و به او گفتم که اگر میخواهد کشور به دست افرادی باشد که سالم و راستگو باشند و با رنگ و ریا به مجلس راه پیدا نکنند یا با نفاق و دروغ به وزارت نرسند، باید این افراد را از طریق فامیلها و همسایگانشان بشناسند و از آنها بروند بپرسند که آیا آقای فلانی به نرخ روز نان میخورد یا نه. آیا آقای فلانی دروغگو است یا نه.
اما همانطور که من توصیههایی داشتهام، آیتالله هاشمیرفسنجانی هم توصیههایی داشت که در روند انقلاب تاثیرگذار بوده است. یادم است، قبل از اینکه بازداشت شوم و به زندان بروم آیتالله هاشمیرفسنجانی یکی از افرادی بود که با او ارتباط داشتم. به منزلشان میرفتم و در مورد مسائل گوناگونی با ایشان بحث و تبادل نظر میکردیم. وقتی در تهران بودم دو بار به منزل ایشان رفتم. در منزلشان مرحوم دکتر شریعتی و تعدادی دیگر از افراد حضور داشتند. در آنجا بحث بر سر شیوههای مبارزه و فعالیتهایی برای مقابله با رژیم پهلوی بود. آقای هاشمی افراد حاضر در جلسه را راهنمایی میکرد و نقطه نظرات آنها را دریافت میکرد و خودش هم پیشنهادهای صریحی مطرح میکرد که در روند انقلاب و برخورد انقلابیون با ساواک تاثیرگذار بود. حالا که از انقلاب یاد کردم، یاد زندان و ساواک افتادم و باید این نکته را در مورد آقای هاشمیرفسنجانی بگویم که او هیچگاه خودش را از زندانیان مسلمان قبل از انقلاب جدا نکرد؛ چه در ایام ریاستجمهوری و چه بعد از آن. هاشمیرفسنجانی گاه و بیگاه در جلساتی که جمع زیادی از زندانیان قبل از انقلاب تشکیل میدادند، شرکت میکرد و در آنجا سخنرانی داشت. حتی گاهی اوقات هزینه این مجالس را نیز پرداخت میکرد و تا زمانی که او دستاندرکار بود در کنار زندانیان مسلمان قرار داشت که از ویژگیهای قابل توجه آیتالله هاشمی بود، چرا که همه چنین روحیهای ندارند.
آخرین دیدار ما ۲۰ روز پیش بود. در آن دیدار درخواستهای معلمان همشهریام را به همراه داشتم تا به او برسانم و بگویم که پیگیر کار این معلمان باشد. استقبال هم کرد و دستوری برای حل مشکل این معلمان صادر کرد. در آن دیدار حال و روز خوبی داشت و این اتفاق تلخ هنوز برایم غیرقابل باور است. هاشمیرفسنجانی به عنوان یکی از دومین و سومین نفراتی است که در انقلاب اسلامی زحمت کشید، شکنجه شد و... اما این اواخر افراد گوناگونی که هیچگاه در وزن ایشان نبودند با او برخوردهای نامناسبی داشتند. آقای هاشمیرفسنجانی هم از رژیم پهلوی ستم دیدند و هم از افرادی که هیچ توقعی از آنها وجود نداشت، به هاشمی ستم کردند.
هاشمیرفسنجانی فردی دانا، خردمند و زمانشناس بود. او فردی بود که در موقع جهاد با قوت و در زمان صلح با عزت و درایت در فعالیتها شرکت داشت. به هر حال ملت ایران یک مفسر قرآن و یک فرد بزرگ را از دست داد. او هم اهل دانش و هم سیاستگذار به معنی وسیع کلمه بود. باید به خدمات و زحمات فردی مثل هاشمیرفسنجانی توجه کرد. او تا جایی که توانست به کشور، مردم و نظام کمک کرد. امیدوارم خداوند همه ما را در پیمودن راه حق و خوبی همراهی کند.
* روزنامه اعتماد