هاشمی پدر توسعه سیاسی است -- مصاحبه سعید لیلاز
مصاحبه با تاریخ ایرانی - بابک مهدی زاده
به نظر شما چرا آقای هاشمی که قبل از ریاست جمهوری در خطبههای نماز جمعه بارها از عدالت اجتماعی سخن میگفت، در دوران ریاست جمهوری تغییر پارادایم داد و به سمت سیاستهای تعدیل اقتصادی و بازار آزاد رفت؟
سؤال بسیار خوبی را مطرح کردید. ببینید ایدئولوژی و به طور کلی نظریات عقیدتی هیچ کدام اصالت ندارند. من نمیگویم واقعیت یا اهمیت ندارند بلکه اصالت ندارند. به این معنی که خود این نظریات فینفسه و به خودی خود عامل پدیدار شدن تحرکات و فعالیتهای اجتماعی و سیاسی نیستند و ثانیاً اگر اثری هم بر جامعه میگذارند اثرشان اولیه نیست بلکه ثانویه است. اگر سیر تحولات فکری آقای هاشمی را مرور کنید، میبینید کاملاً مطابق نیازهای واقعی جامعه ایران در قعر مناسبات اجتماعی و سیاسی آن بوده است. قبل از انقلاب ایشان مناسبات سیاسی خودشان را بنا بر ضرورتی که در جامعه ایران احساس میشد، بر اساس مبارزه با رژیم پهلوی گذاشته بود. بعد از آن به دلیل آشفتگیهای زمان انقلاب و سپس وقوع جنگ طولانی ایران و عراق و به خاطر آموزهٔ اصلی یا انگیزه اصلی انقلاب اسلامی که عدالت اجتماعی بود، ایشان مسیر عدالت اجتماعی را بنا به ضرورت در پیش گرفت. به هر حال کشوری که با یک قدرت سیاسی و نظامی بسیار عظیم درگیر یک جنگ طولانی میشود و نه فقط به لحاظ نظامی بلکه از جنبه سیاسی و اقتصادی با تمام کشورهای منطقه در میافتد، احتیاج دارد که به جنبههای عدالت اجتماعی توجه ویژهای کند تا بتواند پایگاه مردمی خود را حفظ کند. در واقع جنگ ایران و عراق جنگ روستاهای ایران بود با عراق نه جنگ شهری از ایران. به همین دلیل جمهوری اسلامی به شدت از پایگاههای اجتماعی و طبقاتی خود از طریق اندیشه عدالت اجتماعی مراقبت میکرد. ضمن اینکه در سال ۱۳۵۶ نسبت درآمد دهک اول به دهم به بدترین میزان خود هم در تاریخ ایران و هم در سطح خاورمیانه و حتی سراسر آسیا رسیده بود؛ یعنی از یک به ۱۲ رسیده بود به یک به ۳۸. و ضریب جینی هم از حدود ۰.۳۸ رسیده بود به بالای ۵۰. به همین علت در آستانه انقلاب یک شکاف بزرگ در بین طبقات اجتماعی شکل گرفته بود و یکی از مأموریتهای اساسی انقلاب اسلامی پر کردن این شکاف بود که تا حدی در انجام این مأموریت موفق بود.
بنابراین آنچه که شما از آقای هاشمی در دوران جنگ میبینید بنا به ضرورت حفظ نظام و حفظ پایگاههای طبقاتی و اجتماعی بود. این رفتار نه تنها در ایران بلکه در کاپیتالیستیترین کشورهای دنیا هم در زمان جنگ اتفاق میافتد. بعد از جنگ هم تغییراتی که در آقای هاشمی حادث شد بنا به ضروریات جامعه و حفظ نظام بود. در پایان جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۷ اقتصاد ایران تقریباً در مرحله اضمحلال و فروپاشی کامل قرار داشت. نرخ تورم در سال ۶۷ به ۲۷ درصد رسیده بود، رشد اقتصادی بسیار منفی بود به طوری که در سال ۶۷ تولید ناخالص داخلی ایران حدود ۲۵ درصد کمتر از سال ۵۵ بود. در همین سال درآمد سرانه هر ایرانی به قیمت ثابت کمتر از نصف شده بود و تشکیل سرمایه ثابت ناخالص داخلی روندی منفی یا معکوس داشت، یعنی میزان تشکیل سرمایه از میزان استهلاک سرمایه کمتر بود. متوجه میشوید چه آمار وحشتناکی وجود دارد. متأسفانه بدبختی ما در ایران این است که تاریخ یادمان میرود. وقتی میخواهیم در مورد آدمها و دورهها قضاوت کنیم معمولاً ظرف زمانی را از یاد میبریم و بعد شروع میکنیم به قضاوت کردن. در سال ۶۷ ما با کاهش سرمایه موجود ملی روبهرو بودیم. در همان سال بودجه عمومی کل کشور ۵۰ درصد کسری داشت، درآمد نفتی به حداقل رسیده بود، از معده و شکم مردم گرفته تا یخچالها و انبارهای خانگی، مغازهها، انبارهای بزرگ شرکتهای تولیدی، خطوط تولید، مواد اولیه و گمرکات کشور تا کشتیهای در راه همه خالی بود و ایران بایستی میکوشید که این وضعیت را سامانی بدهد.
پس از جنگ چارهای جز در پیش گرفتن استراتژی اقتصاد بازار آزاد نداشتیم. حتی در همان دورهای که ما به اقتصاد دربسته دولتی روی آورده بودیم، آن هم بنا بر ضرورت بود، وگرنه هیچ کدام از مسئولان جمهوری اسلامی افکار چپ در حوزه اقتصادی نداشتند. با ضرورتهای پس از جنگ، کشور مجبور شد مسیر ایدئولوژیک و روشها و تحرکات اجتماعی و اقتصادی خود را تغییر دهد.
دولت آقای هاشمی برای این تغییر برنامهای هم داشت؟
حتماً برنامهای داشت، برنامه اول توسعه در همان سالها تصویب شده بود و کشور با یک برنامه روشنی وارد کار شد. چنانچه اگر دقت کنید در سال ۶۹ و ۷۰ تقریباً رشد اقتصادی کشور دو رقمی شد و در پاییز سال ۷۰ ایران رکورد تولید ناخالص داخلی سال ۵۵ را پشت سر گذاشت؛ یعنی در نیمه دوم سال سوم برنامه اول توسعه از رکورد سال ۵۵ پیشی گرفتیم و این طبیعتاً از طریق برنامههای توسعهای بود.
ولی برخی از منتقدین باور دارند آقای هاشمی از سیاست تعدیلی که منشا آن بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول بود پیروی کرد و هیچ برنامه خاصی نداشت که البته آن سیاستها در جهان شکست خورد و تبعات آن هم در جامعه ایران به وضوح قابل مشاهده بود. نظر شما در این باره چیست؟
یادتان باشد که ما هم از جامعه جهانی و یا تجربه جهانی الهام گرفتیم و هم این تجربه بومیسازی شد، به گونهای که هیچ کدام از اصولی که بانک جهانی گفت به طور کامل در کشور به اجرا در نیامد. ضمن اینکه همه آن چیزی که اجرا شد یکسره درست نبود بلکه با آزمون و خطای بسیار زیادی انجام شد. همچنین ما تجربهای که الان از ۲۶ سال برنامه توسعهای اندوختیم را آن موقع نداشتیم. در واقع اولین بار بود که میخواستیم کشور را با یک مدیریت جدید اقتصادی اداره کنیم. بنابراین بدیهی بود که اجرای این سیاست پر از آزمون و خطا میشد.
اما در همان موقع جریان چپ مذهبی انتقادهایی به سیاستهای آقای هاشمی داشت.
جریان چپ مذهبی هرگز غیر انتقاد کار دیگری نمیکرد، یعنی هنوز هیچ راهحل روشنی به کشور ارائه نکرده بود. اگر ما نخواهیم در ظرف زمان و مکان صحبت کنیم، انتقاد کردن خیلی ساده است. حتما اشتباهات بزرگی در دوران هاشمی صورت گرفته است، ولی اگر بخواهم داوری کنم همواره داوری من در مورد محصول نهایی سیستمهاست. من هرگز از طریق پروسه در مورد چیزی داوری نمیکنم، یعنی سیستمها را بنا بر محصولشان ارزیابی میکنم نه بنا بر ضایعات آنها.
محصول نهایی سیاستهای اقتصادی دولت هاشمی چه بود؟
با کمترین میزان ارز یعنی به نسبت داده ارزی، برنامههای اول و دوم بهترین برنامههای توسعهای بوده که بعد از انقلاب اجرا شد. به عبارت دیگر با کمترین درآمد ارزی موفق شدیم ظرف یک دوره ۶ـ۵ ساله کشور را از لبه پرتگاه دور کنیم و ظرف کمتر از دو و نیم سال ایران موفق شد رکورد تولید ملی دوره شاه را بشکند. از سال ۶۶ روند تشکیل سرمایه ثابت در ایران کمتر از روند استهلاک سرمایه ثابت شده بود، یعنی حتی برای اینکه جبران استهلاک سرمایه ملی شود ما در تمام این سالها سرمایهگذاری نمیکردیم و کشور چارهای جز استقراض نداشت. در چهار سال اول آقای هاشمی ما حدود ۲۳ میلیارد دلار کسری تراز بازرگانی داشتیم. شگفتانگیز است که بدانید در چهار سال دوم تقریباً همین حدود مازاد تراز بازرگانی پیدا کردیم. این به معنی آن است که این سیاستها در مجموع موفق شد کشور را از لبه پرتگاه سقوط اقتصادی بیرون بکشد، به گونهای که در سال ۷۵ و در اثر رشد اقتصادی که البته بدون تلاطم نبود، پدیده توسعه سیاسی موضوعیت پیدا کرد. بدون توسعه اقتصادی هم توسعه سیاسی اصلاً موضوعیت ندارد.
ولی علیرغم موفقیتهای اقتصادی که شما به آن اشاره کردید نرخ نورم در اواخر دوره آقای هاشمی بالای ۳۰ درصد بود و حتی یک کاریکاتوری کشیده شد به این مضمون که آقای خاتمی در حال پر کردن چالههای اقتصادی آقای هاشمی بود...
اتفاقاً این کاریکاتورها حاکی از بیانصافی بسیار زیاد آنها به دولت هاشمی بود. برای اینکه آقای خاتمی اقتصاد را با پایههای بسیار نیرومند تحویل گرفت، به گونهای که در سال ۸۱ و بر اساس همان پایهها رکورد رشد اقتصادی تاریخ جمهوری اسلامی شکسته شد و من بعید میدانم که ما حداقل تا سال ۹۵-۹۴ به این رکورد دست پیدا کنیم.
در مورد تورم آن دوره چه نظری دارید؟
در مورد تورم هم همینطور بود. متوسط نرخ تورم دوران آقای هاشمی به طور کلی بین ۱۵ تا ۲۰ درصد بود. بالاترین رکورد رشد تشکیل سرمایه ثابت ناخالص داخلی به قیمت ثابت در تاریخ جمهوری اسلامی متعلق است به سال ۷۰ و ۷۱ در دوره آقای هاشمی که ۴۰ درصد در طی یک سال بود، یعنی وقتی شما میخواهید سرمایهگذاری کنید و کشور را از لبه پرتگاه اقتصادی بیرون بکشید، نفت هم در آن موقع بشکهای ۱۰، ۱۱ دلار بیشتر نبود و کشور در محاصره اقتصادی بود، در عین حال مسائل نظامی را هم نمیشد دستکم گرفت چون صدام حسین غیرقابل پیشبینی بود و خلیج فارس یک خلیج آمریکایی شده بود، بنابراین کشور جز انتشار پول بدون پشتوانه، استقراض و افزایش پایه پولی با هدف رشد سرمایهگذاری راهی نداشت. این تورم را یک نوع قرضه ملی نامیدند که به شکلی بیرحمانه از مردم گرفته میشود، بدون اراده و اختیار و حتی بدون اطلاع آنها. گاهی اوقات مسائل اجتماعی در آن به هدر میرود. اما وقتی یک نظام در خطر قرار میگیرد، خب میبینید این روش خیلی شرافتمندانهتر از این است که شما مثل دوره آقای احمدینژاد تورم ایجاد کنید اما کوچکترین مقداری از این تورم به تولید یا سرمایهگذاری اختصاص پیدا نکند. به هر حال به نظر من با توجه به اینکه ایران در پایان جنگ ایران و عراق لخت شده بود و با توجه به اینکه ما قادر نبودیم نفت را بیشتر از آن مقداری که وجود داشت صادر کنیم و یا قیمت آن را تغییر دهیم، این گرفتن قرضه ملی در قالب ایجاد تورم گرچه بسیار بیرحمانه است و حتی در جزئیات ممکن است رذیلانه نشان بدهد که من هم موافق هستم اما شاید یگانه راه چاره است.
آیا آقای هاشمی و تیم تکنوکرات ایشان فقط به رشد اجتماعی توجه داشتند یا اینکه به توسعه همهجانبه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی هم فکر میکردند؟
ما اگر آمارهای توسعه را به جای رشد در ضریب جینی و نسبت رابطه دهک اول به دهک دهم درآمدی بخواهیم ببینیم، وضعیت نسبت به دوره جنگ بدتر نشد بلکه بهبود پیدا کرد. من محصولگرا هستم و به شما پیشنهاد میکنم بیشتر از اینکه به شعارها توجه کنید به عملکرد بپردازید. ضریب جینی و نسبت دهک اول به دهم در پایان دوره هاشمی بدتر از اولش نبود و در پایان دوره آقای خاتمی بهتر از آخر دوره آقای هاشمی نبود، یعنی نسبت دهک درآمدی اول به دهم ما همیشه بعد از انقلاب بین ۱۴ تا ۱۷ بوده و ضریب جینی هم همینطور. اگر شما از من نپذیرید که پایان جنگ ایران و عراق شرایط ویژه بیهمتای تاریخ معاصر ایران بود، من ممکن است حرف شما را قبول کنم. ولی اگر مأموریت یک دولتی نجات کشور یا نجات نظام و اقتصاد ملی است، ممکن است شما ناچار شوید در ابتدای امر توسعه را فراموش کنید، چون وقتی که شما بخواهید به صورت آمرانه توسعه را به دست بیاورید و کشور را به رشد اقتصادی بکشانید حتماً بایستی از مصرف عمومی کم کنید و به سرمایهگذاری عمومی اختصاص بدهید. اینکه خدشهناپذیر است که آقای هاشمی قهرمانانه این کار را انجام داد، یعنی کاهش مصرف ملی در جهت افزایش سرمایهگذاری ملی. به لحاظ سیاسی هم آقای هاشمی ادعا نمیکرد که تز توسعه سیاسی دارد ولی من در سالهای ۷۴ تا ۷۵ آن مقداری که مشاهده و مطالعه کردم عملکرد بدتر از دورههای قبل یا بعدتر نبود. من در سال ۷۱ عضو هیات تحریریه مجله ایران فردا شدم، سال ۷۵ تیراژ ماهنامه ایران فردا به حدود ۶۰-۵۰ هزار نسخه رسیده بود. به طور کلی در بستر چنین تعامل سیاسی بود که جنبش دوم خرداد امکان بروز و ظهور پیدا کرد. یادتان باشد که از سال ۷۱ آقای هاشمی همان نقشی را در داخل حکومت پیدا کرد که تا همین الان هم ادامه دارد. همه اینها با همان فشارها و کارشکنیها در داخل حکومت مواجه بود.
پس شما معتقدید که اگر ناکامی یا ضعفهایی وجود داشت ناشی از شرایط زمانی آن موقع بوده، درست است؟
همیشه همینطور است.
یعنی آقای هاشمی ارادهای در تغییر آن شرایط نداشت؟
من تا جایی که یادم هست شهادت میدهم که آقای هاشمی حداکثر تلاش خود را کرد. زمانی که عضو تحریریه ایران فردا و همچنان یک مدیر دولتی بودم، مرحوم عزتالله سحابی برای من تعریف میکرد که کار کردن همزمان در یک نشریه و یک نهاد دولتی پدیدهای است که الان دیگر برای ما آشنایی ندارد یا دیگر تکرار نشده است. من از خود مرحوم سحابی شنیدم بعد از اینکه ایشان از زندان آزاد شدند و خواستند نشریهای بگیرند، دست ایشان را در وزارت ارشاد گرفتند و اتاق به اتاق مدیران را به ایشان معرفی میکردند تا کارشان را راه بیاندازند. میدانید که من در دوره آقای هاشمی عضو تحریریه روزنامه همشهری هم بودم. تقریبا در پنج وزارتخانه دولتی ایشان ممنوعالورود بودم، اما خود ایشان هر سال ماه رمضان همه ما را افطاری دعوت میکرد و هیچگاه دولت ایشان از کسی شکایت نکرد و یا خواستار بسته شدن روزنامهای نشد. شما ببینید روزنامه سلام، مجله ایران فردا و روزنامه همشهری همه در دوران بعد از جنگ شکل گرفت، یعنی با توجه به انسداد سیاسی که قبل از سالهای ۶۷ وجود داشت و آن هم بنا بر ضرورت بود، من فکر نمیکنم سرعت آزاد شدن فضای سیاسی کشور میتوانست بیشتر از این باشد. در دولت آقای هاشمی، خاتمی وزیر ارشاد، عبدالله نوری وزیر کشور، مهاجرانی معاون حقوقی رئیسجمهور بود و مصطفی معین، وزیر علوم بودند. الان شما باور میکنید در ایران امکان تشکیل چنین کابینهای وجود داشته باشد؟
در واقع بخشی از سؤال قبلی من که در مورد ایستادگی در برابر برخی کارشکنیها بود، مربوط میشد به حضور نظامیان در اقتصاد. اولین بار آقای هاشمی بود که در خطبه نماز جمعه از همه افراد و نهادها و حتی نظامیان خواست که وارد کارزار اقتصادی شده و سبب رشد اقتصاد و نجات کشور شوند. به نظر شما راه دیگری وجود نداشت که آقای هاشمی با توسل به آن، به مقاصد رشد و توسعه اقتصادی دست پیدا کند؟
من به هیچ وجه بنا ندارم همه کارهای آقای هاشمی را توجیه کنم. حتماً در آن دوره اشتباهات زیادی وجود داشت. اما یادتان باشد اولاً جنگ ایران و عراق یکی از طولانیترین جنگهای تاریخ بود؛ یعنی در قرن بیستم بعد از جنگ ویتنام هیچ جنگی به طول زمانی جنگ ایران و عراق و به گستردگی این جنگ به طول ۱۲۰۰ کیلومتر مرز ایران و عراق نبوده است. آن هشت سال منجر به ایجاد پدیدهای شد که در تمام جنگهای طولانی مدت دنیا یک پدیده کاملاً جدی است به نام کهنه سربازها. الان در آمریکا شما این را مشاهده میکنید. جنگ تمام میشود و صدها هزار نیروی نظامی سابق وارد کشور میشوند، آنها با خودشان فرهنگ و فضایی را وارد جامعه میکنند که اگر به درستی تدبیر نشود ممکن است در سطح روابط سیاسی و اجتماعی جامعه تنش ایجاد کند و منجر به بروز آشفتگیهای عجیب و غریب میشود. من معتقدم آن تدبیری که اتفاق افتاد برای حل آن مساله بود ولی بعداً تبدیل به امر حکومتی شد. به هر حال جمهوری اسلامی یک نظام ایدئولوژیک و عقیدتی است و معتقد به خودی و غیرخودی است که این حرف درباره آقای هاشمی هم صدق میکند. آقای هاشمی هم بنا بر این آموزه عقیدتی و هم بنا بر ضرورت حل مساله کهنه سربازها، این پدیده را جلو کشید. به هر حال ما موفق شدیم آن دوران را به روشنی و به سادگی پشت سر بگذاریم. فکر نمیکنم مسیری که اتفاق افتاد مسیر خیلی بدی بود، چون در نهایت در پایان دوره آقای هاشمی حتی در پایان دوره خاتمی نقش نهادهای نظامی و امنیتی در اقتصاد نقش غالب و پررنگی نبود. این جریان بعداً موفق شد که قوی شود.
به نظر شما سیاستهای اقتصادی آقای هاشمی چقدر در تغییر سبک زندگی مردم تأثیر داشت؟
من معتقد به عکس قضیه هستم. یعنی اعتقاد دارم نه هاشمی و نه کس دیگری نمیتوانند ذائقه مردم را تغییر دهند. معمولا کسی که روی کار میآید فرهنگی را در جامعه حاکم میکند که آن بازتاب فرهنگی خود جامعه است. من مثال عملی برای شما بزنم تا قضیه روشنتر شود. در برنامه اول توسعه بنا بود که رشد صنایع سنگین در ایران دو رقمی شود و رشد صنایع سبک تک رقمی. اما در پایان پنج سال کاملاً نتیجه برعکس شد، برای اینکه فشار و تقاضا در جامعه به گونهای بود که دولت ناچار شد در روند برنامه تغییر ایجاد کند و مجبور شد رشد صنایع سبک و مصرفی را دو رقمی کند و رشد صنایع سنگین را تک رقمی. بنابراین اراده آقای هاشمی به هیچ وجه واردات کالاهای مصرفی و تغییر الگوی مصرف مردم نبود. اگر شما غیر از آن چیزی که بنا بر مقتضیات سیاسی در روزنامه سلام مطرح میشد که حقیقت هم نداشت، به آمارهای آن موقع نگاه کنید، میبینید که کمترین میزان یا کمترین درصد واردات کالاهای مصرفی بعد از جنگ اتفاق افتاده و بیشتر واردات کالاهای سرمایهای و واسطهای بود. اما وقتی که ثروت در جامعه زیاد میشود، رشد اقتصادی صورت میگیرد، تغییر الگوی مصرف مردم نه تنها یک ضرورت گریزناپذیر است، بلکه پدیده بدی هم نیست. به عبارت دیگر این پدیده خود مجدداً تبدیل به موتور رشد اقتصادی میشود. به این موضوع اگر ایدئولوژیک نگاه کنید اصلاً از بحث خارج میشوید.
روند جهتگیریهای اقتصادی که در زمان دولت هاشمی افتاد چه تأثیراتی بر مردم و حکومت گذاشت؟
آن روندی بروز و پدیداری توسعه سیاسی را گریزناپذیر و یا برگشتناپذیر کرد. اتفاقی که در دوران آقای هاشمی افتاد این بود که رشد اقتصادی ایران به صورت پایدار و در یک دوره هشت ساله کشور را به جایی رساند که ضرورت یک تحول سیاسی چشمگیر به شکل روی کار آمدن آقای خاتمی گریزناپذیر شده بود. من از این جنبه آقای هاشمی را پدر توسعه سیاسی و جامعه مدنی میدانم. به همین دلیل بود که حتی آقای احمدینژاد نیز نتوانست در این هشت سال سر سوزنی به آن خدشه وارد کند. شما دیدید که در سال ۹۲ جامعه ایران با همان شدت و با همان انسجام مجدداً به پدیدهای رأی داد که در سال ۷۶ رأی داده بود. من در مجموع دوره آقای هاشمی را یک دوره موفق در تاریخ ایران میدانم که دوره آقای خاتمی چه در حوزه اقتصادی و چه در حوزه سیاسی و اجتماعی کاملاً در تداوم آن دوره بود؛ الان حتی در ادبیات سیاسی ایران و به درستی این دو دوره هشت سال یک دوره ۱۶ ساله تلقی میشود. در اینکه دوره آقای هاشمی بنیانگذار دوره آقای خاتمی بود و دوره ۱۶ ساله، رشد اقتصادی و توسعه مداوم را برای ایران به ارمغان آورد هیچ تردیدی ندارم.
شما هیچ انتقادی به دولت هاشمی مخصوصا به سیاستهای اقتصادی ایشان ندارید؟
ببینید تجربههای بعدی به ما نشان داد که در ابتدای دوره اول ریاست جمهوری آقای هاشمی شاید تصور میشد بدون جناح چپ و بدون اینکه ما به یک وفاق و همبستگی در کشور برسیم امکان پیشبرد این برنامهها وجود دارد. تجربه نشان داد که این انشقاق و شکاف در مردم و بخشی از نیروهای سیاسی دلسردی و سرخوردگی ایجاد کرد. نکته دوم این بود که آقای هاشمی بیش از اندازه به جناح راست تکیه کرده بود و برای اینکه بتواند توجه آنها را جلب کند در پایان دولت اولش حاضر شد که نیروهای چپ و میانه را از کابینه خودش کنار بگذارد. در این حد من به دولت آقای هاشمی این انتقاد را داشتم و فکر میکنم که میشد این را تغییر داد. اما با خطوط کلی اقتصادی همواره به این اندیشیدم که این سیاستها نه تنها راه گریزی وجود نداشت بلکه به نتایج مثبتی هم رسیدیم. رشد اقتصادی ایران در سال ۷۷ با وجود اینکه درآمد ارزی ایران به حدود ۷.۵ میلیارد دلار صادرات نفت کاهش پیدا کرد، منفی نشد. این نشان میدهد که آنقدر سرمایهگذاری در ایران به مقدار کافی و به خوبی صورت گرفته بود که ما همچنان بنیه کافی داشتیم که بتوانیم همزمان در سالهای ۷۶، ۷۷ و ۷۸ به رشد اقتصادی برسیم و اواخر سال ۷۸ که به قیمت نفت افزوده شد، دوران گشایش اقتصادی ایران به طور کلی شروع شد، یعنی کشور موفق شد خود را در این سه سال سخت از طریق سرمایهگذاری که با قیمت رنج و خون ملت ایران حادث شده بود نجات دهد. من تأکید میکنم که این روش خیلی بیرحمانه است ولی گاهی وقتها گریزناپذیر است.