شما آخرین فردی بودید که بر صورت آیتالله هاشمی بوسه زدید. با توجه به اینکه ایشان نزدیکان زیادی داشتند چرا شما آخرین نفری بودید که پیکر ایشان را به خاک سپردید؟
علاقه من نسبت به آیتالله هاشمی ابدی است حال چه نسبت به خودشان و چه نسبت به خانواده ایشان. بعد از مدتی ما محافظان و اطرافیان هم دیگر عضوی از خانواده محسوب میشویم. بارها به آقا محسن گفتم که تنها شما نیستید که یتیم میشوید بلکه بچههایی هم که به هاشمی نزدیکتر بودند هم یتیم شدند. شب اول که پیکر آقای هاشمی را از بیمارستان به جماران بردیم ناخودآگاه نمیتوانستم از ایشان جدا شوم. هنوز تیم حفاظت ایشان بود. خب من 10سال بود که از آن مجموعه جداشده بودم و نباید در کار حفاظت دخالت میکردم اما خود به خود رفتم داخل آمبولانسی که تیم حفاظت حاج آقا و عماد پسر آقا محسن هم بودند. به علت علاقه شدیدم به ایشان به هیچ عنوان نمیتوانستم ترکش کنم. علاقه شخصیام به آیتالله هاشمی تا حدی بود که گاهی دخترانم میدانستند و این را بارها تکرار میکردند که پدر، تو حاضری خود و خانوادهات را فدای حاج آقا کنی. به همین دلیل هم آن روز تمام خانوادهام نگران حالم بودند. آن لحظهیی که من و ناصر برادرزاده آقای هاشمی میخواستیم ایشان را در قبر بگذاریم من همان حوله احرامی که با خود حاج آقا رفته بودم مکه و آن را با در منزل حضرت زهرا(س) و ضریح حضرت رسول(ص) پاک کرده بودم، همراه با خاک بقیع و تربت سیدالشهدا روی صورت حاج آقا گذاشتم. یک نگین هم سردار سلیمانی داده بود که آن را هم گذاشتیم. بعد حاج آقا را بوسیدم. خداحافظی کردم و از داخل قبر بیرون آمدم.
چندسال محافظ آیتالله هاشمی بودید. قبل از آن چه میکردید؟
قبل از اینکه محافظ آقای هاشمی بشوم در خدمت مقام معظم رهبری بودم. سال 1370 بود که اعلام نیاز کردند و من نیز به تیم آیتالله هاشمی اعزام شدم. تا سال 84 که بازنشسته شدم. پس از بازنشستگی از طرف آقای هاشمی مجددا چند بار دعوت به کار شدم که ترجیح دادم بیرون کار کنم. اما رابطهمان را همیشه حفظ کردیم. حاج آقا به دفتر سپرده بودند که در دوران بازنشستگیام هرموقع که بخواهم، میتوانم ایشان را ببینم و این را سعادتی میدیدم که تا لحظه آخر خدمت ایشان باشم.
پس از دوران بازنشستگیتان تنها به دیدار ایشان میرفتید یا فعالیت خاص دیگری هم در رابطه با دفترشان انجام میدادید؟
پس از اتمام خدمتم هماهنگی دیدار ورزشکاران و فدراسیونها را من انجام میدادم. مثلا سال 84 که بحث انتخابات ریاستجمهوری هاشمی مطرح شده بود بسیاری از ورزشکاران کشور چه در رشته فوتبال چه فدراسیونهای مختلف علاقهمند بودند تا به دیدار حاج آقا بروند و حمایتشان را داشته باشند و این هماهنگیها را نیز من برنامهریزی میکردم. حاج آقا خیلی به ورزش و ورزشکارها علاقه داشت. هرموقع که میخواستم ورزشکارها را خدمتشان ببرم، حتما وقتشان را تنظیم میکردند که آنها را ببیند. در سال 84 برای انتخابات ریاستجمهوری، آقایان علی پروین و خردبین و نبی از پرسپولیسیها و همچنین آقای دکتر قریب و امیر قلعهنویی با ایشان دیدار کردند. در آن زمان قلعهنویی یک برنامه مدونی را برای اینکه پرسپولیس و استقلال خصوص شوند به آقای هاشمی ارائه داد. هاشمی خیلی موافق خصوصیسازی این دو باشگاه بود و میگفت این چیز حادی نیست و خیلی راحت میشود این کار را انجام داد.
فوت آقای هاشمی برای همه ما شوکآور بود. آن لحظهیی که به شما خبر دادند را برایمان توضیح دهید؟
علی پروین از من خواست تا به منزل مرحوم سیدعلیخانی، کاپیتان سابق پرسپولیس در ظفر بروم. آنجا که رسیدم موقع اذان بود، یکی از همکارانم زنگ زد و گفت که حاج آقا را بردهاند بیمارستان. به جماران زنگ زدم و جواب درستی دریافت نکردم. در راه بیمارستان به همه زنگ زدم و بالاخره یکی از نزدیکان آیتالله هاشمی جواب داد. صدای فریاد و همهمه را که از پشت تلفن شنیدم، متوجه شدم که مساله باید حاد باشد. با ماشین دیر میرسیدم، بنابراین به برادرم زنگ زدم تا یک موتور تهیه کند تا در مسیر سوار شوم. به بیمارستان که رسیدم داشتند حاج آقا را احیا میکردند. دکتر هاشمی وزیر بهداشت را دیدم، از او سوال کردم که چه میشود، گفت امیدی نداریم. دنیا روی سرم خراب شد. خیلی سنگین بود. بچههایی که بازنشسته میشدند به خاطر علاقهیی که به حاج آقا داشتند رفت و آمدشان را قطع نمیکردند اما من خیلی بیشتر نسبت به سایرین رفت و آمد داشتم و وابستهتر بودم. ضربه سختی بود.
بعد از آن چه اتفاقی افتاد؟
پیشنهاد دادیم که پیکر ایشان را برای شستوشو از حسینیه جماران به منزل امام(ره) ببریم. قرار شد همانجا که سید احمد آقا را غسل دادند آیتالله را غسل دهیم که بعد گفتند در همان حیاطی که حضرت امام(ره) زندگی و سخنرانی میکردند یعنی کنار پلی که از حسینیه جماران به خانه امام(ره) زدهاند، بهتر است این کار انجام شود. وسایل را آماده کردیم. با افرادی از جمله آقای عرفاتی که حضرت امام(ره) را شسته بود و یکسری از بچههای هیاتی شمیران شروع کردیم به غسل دادن. آن موقع به یکی از حفاظتیهای بازنشسته گفتیم که زیارت عاشورا بخواند. سید علی خمینی و حاج حسن آقا هم بودند. سید حسن خمینی مانند وقتی که پدرش را غسل میدادند، کنج دیوار نشسته بود و گریه میکرد. محسن و یاسر و مهدی هم بودند و ناله میکردند. کفن پوششان کردیم. خانمها آمدند و سارا و فاطمه از شدت ناراحتی از هوش رفتند. حاج آقا انگار خوابیده بود خیلی معصوم و زیبا. اصلا نمیتوانستیم تصور کنیم این پیکر ایشان است که باید به زودی در دل خاک آرام بگیرد. یکسری از بچهها آمدند دست هاشمی را ببوسند. عقده شده بود برایشان. زیرا او هرگز نمیگذاشت کسی این کار را انجام دهد.
آخرین باری که ایشان را دیدید چه زمانی بود؟
حدود یک هفته قبل از این اتفاق، حاج آقا را دیده بودم. گروهی از ورزشکاران که در رشته کاراته مدال آورده بودند را برای دیدار آیتالله هاشمی به دفترشان برده بودم. حاج آقا همیشه از دیدن ورزشکاران خوشحال میشد. مخصوصا اگر آن مدالآور ورزشکار خانم بود. چون مردم خوشحال میشدند، ایشان هم از خوشحالی مردم خوشحال میشد. آقای هاشمی این اواخر که کربلا بودند، سنگی از قبر سیدالشهدا تهیه کرده و از آن سنگ انگشتر مردانه و زنانه ساخته بودند و به عنوان یادگاری میداد. آن روز همچنین هدیهیی را به همه دوستا ن دادند. اتفاقا همانجا که کاراتهکارها رفتند، گفتم حاج آقا شما هم این انگشتری را به دامادم دادید و هم به من و هم دخترم. خانمم گله کرده است که چرا حاج آقا به من انگشتر نداده است و یک انگشتری داد و گفت که این را از طرف من بده به خانومت و بگو از من گله نکند.
خیلیها میگفتند که تیم پزشکی قصور کرده است و باید همیشه کنار ایشان میماند. چطور بود که آقای هاشمی تنها به استخر رفته بودند؟
ما هرگز تیم پزشکی نداشتیم. آقای هاشمی هیچوقت علاقهیی به داشتن تیم پزشکی نداشت مگر در سفرهای استانیاش. البته چکاپهای ماهیانه را انجام میدادند اما چیزی به اسم تیم پزشکی نداشتند. حتی این اواخر هم دکتر هاشمی، وزیر بهداشت هم آمبولانسی را برای ایشان تجهیز کرده بودند که حاج آقا نپذیرفتند. خیلی از شخصیتها ممکن است به استخر بروند و نخواهند که محافظهاشان باشند. آقای هاشمی هم این عادت را داشت که تنهایی استخر برود.
ایشان قلبش را سال 79 آنژیو کرده بود. خیلی سالم بود. حتی در خانه روی تردمیل میدوید. مدتی حاج آقا برای مجمع از آسانسور استفاده کردند که خانه هم مجبور شده بودند آسانسور بگذارند البته بیشتر برای خانم مرعشی، همسر ایشان، چون درد پا داشتند. اما این اواخر که میدیدمشان دیگر از آسانسور هم استفاده نمیکردند و پلهها را خیلی راحت بالا و پایین میرفتند.
خیلی از منتقدان و تندروها معتقدند که حلقههای حفاظتی آقای هاشمی بیشتر از حد معمول بود؟ آیا واقعا اینطور بوده است؟
نه اینطور نبوده. حلقههای حفاظتی را که خود آقای هاشمی نچیده بود بلکه این را شورای امنیت مشخص میکند. ما همه سپاهی و دوره دیده سپاه بودیم. تمام آموزشهایمان حتی حین خدمت با دورههای مختلف سپاه بود. و این دست سپاه بود که برای یک شخصیت چقدر نیروی حافظتی داشته یا نداشته باشد. جالب است که بگویم یکی از خصلتهای بزرگ آیتالله هاشمی این بود که از همان زمانی که محافظ برایشان گذاشتند، هزینه خودرویی که سوار میشدند و راننده را از هزینه شخصی خودشان میدادند.
بهترین دوستان هاشمی چه کسانی بودند، دوستانی که دلتنگشان بشود؟
خیلیها با ایشان دوستی میکردند. هرچند در بحث سیاست که وارد شدند خیلی روی این مسائل نبودند اما خب بعضیها را از تمام وجود دوست داشت. مثلا خود مقام معظم رهبری را که میدیدند خیلی بشاش میشدند. آقای روحانی و ناطق نوری را هم خیلی دوست داشتند. به یاد دارم که آن زمان که آقای هاشمی گاهی در مجمع برای نهار میماندند، دوستانی که با آنها دوست داشتند نهار بخورند، مرحوم واعظ طبسی، امامی کاشانی، ناطق نوری و روحانی بودند.
از این دوستانشان کدام یک بیتابی فوت آیتالله را بیشتر داشتند؟
همه ناراحت بودند. آقای روحانی هم بهشدت غمگین بودند اما آقای ناطق نوری خیلی برایش سخت گذشت. در بیمارستان که دیدمشان واقعا معلوم بود یک تکه از وجود این مرد کنده شده است. خیلی بیتابی میکردند.
آن دوران که محافظ آقای هاشمی بودید حادثه یا تروری اتفاق افتاده بود که شما حضور داشته باشید؟
در آن زمان که مرحوم سید احمد خمینی زنده بود قرار شد برای برگزاری مراسم ترحیم امام خمینی (ره) به حرم برویم. چون آقای هاشمی به معنای واقعی 15خرداد را درک کرده بودند همیشه 14 خرداد ماه به حرم امام(ره) میرفتند و سخنرانی میکردند. یکی از آن سالها که در خدمت حاج آقا بودم یکی از بچههای پیشروی ما زودتر رفتند و آنجا را از لحاظ امنیت تایید نکردند. گفتند که نباید برویم. از همان موقع تلفنهای حاج احمد آقا شروع شد که نمیشود نیایید و حتما باید آقای هاشمی حضور داشته باشد. حاج آقا هم به سرتیم ما آقای اقبالیپور گفت که ببینید اگر میشود برویم. بنابراین سید احمد آقا مسوولیت آن شب را کتبی قبول کردند و ما رفتیم مرقد امام. به علت اینکه پیشروی ما از قبل گفته بود که آنجا امن نیست، اسکورتی که قرار بود برود را کمی قویتر چیدیم. به هر حال در آنجا تیراندازی شد. صدای تیر اول را که شنیدیم یکی از محافظان ایستاد کنار هاشمی و ما آنطرفتر اسلحههایمان را کشیدیم و کسانی را که جلوتر بودند روی زمین خواباندیم. خود حاج احمد آقا هم به محض اینکه صدای تیر را شنیده بود خودش را حایل کرده بود جلو آقای هاشمی و تا آخر سخنرانی هم کنار ایشان بود. تا جماران هم در ماشین هاشمی نشست و عذرخواهی کرد. مرحوم احمد آقا از این واقعه خیلی ناراحت بود و از بچهها دلجویی کرد. میگفت نباید در کار حفاظت دخالت میکردم زیرا اگر اتفاقی برای آقای هاشمی میافتاد هیچوقت خودم را نمیبخشیدم.
بعد از این دیگر اتفاق مهمی نیفتاد ؟
دیگر مساله خاصی پیش نیامد زیرا بعد از ترور سال 60 ایشان شورای امنیت حلقههای حفاظتی را طوری چیده بود که ردههای حفاظتی مشخص باشد هرکسی چه جایگاهی دارد و چقدر پست و نیرو باید داشته باشد. برهمین اساس هم سپاه نیرو میداد.
آقای هاشمی چه ورزشهایی را بیشتر دوست داشتند؟
حاج آقا معمولا شنا را خیلی دوست داشتند. البته چندوقتی کوه میرفتیم که دیگر نرفتیم. یکبار که همه ما در کوه گم شدیم. پیشرویمان کوه را خوب بلد نبود و باعث شد در کوه سرگردان شویم. یکبار هم با حاج آقا تا قله توچال رفتیم. آقای هاشمی کم نمیآورد. همیشه سرحال بود. وقتی سکته کردنش را شنیدیم اصلا باورمان نمیشد.
خیلیها میگویند که آقای هاشمی در اواخر عمرش خیلی زودرنج شده بود و زود گریه میکرد. این درست است یا همیشه اینطور بودند؟
همیشه اینطور بود. حاج آقا همیشه در مراسم عزاداریهایی که در دفترشان میگرفتند گریه میکردند. خیلی عاطفی بودند. شاید اگر فقدانش برایمان قابل باور نیست برای این است که همه ما میدانستیم تا چه حدی مهربان است. کاری نبود که از دستش بربیاید و از انجامش برای رفاه مردم دریغ کند. به صراحت میتوانم بگویم که هرکاری میکرد که مردم در این کشور به رفاه و آسایش برسند.
چرا خیلی از تندروها آقای هاشمی را اشرافی میدانستند و فکر میکردند که از ثروت انقلاب استفاده کرده است؟
هیچوقت اینطور نبود. دروغهایی که به آقای هاشمی نسبت میدادند را حتی دیگر ما هم نمیتوانستیم تحمل کنیم. بالاخره آقای هاشمی و حتی همسرشان از جمله کسانی بودند که از قبل از انقلاب دارا بودهاند. خیلی از زمینها را ساخت و اهدا کرد. هاشمی بلد نبود، دروغ بگوید و فیلم بازی کند. همانی بود که نشان میداد. او را میتوانیم یک سیاستمدار صادق بدانیم. ممکن است اگر میگویند هاشمی اشرافی است به این علت است که بسیار دست و دلباز بود. دوست داشت مردم به رفاه و آینده خوب برسند. همان موقع که رییسجمهور بود همیشه میگفت من وظیفهام این است که همه ایرانیان را صاحب خانه کنم. یا هرکسی که ازدواج میکند حتما صاحب شغل باشد. یعنی دغدغههایش همیشه در راه رفاه مردم بود. گویا قرار است خانه ایشان را موزه کنند. بروید، ببینید در چه خانهیی زندگی میکرد و بعضی میگویند که در کاخ زندگی میکند. مردم بیایند ببینند کاخ آقای هاشمی واقعا چه بود. یک خانهیی بوده است که از خود امام(ره) اجاره کرد. امام(ره) خیلی آیتالله هاشمی را دوست داشتند.
حاج احمد آقا تعریف میکرد که امام(ره) در حیاط قدم میزدند تا صدای ماشین آقای هاشمی را بشنوند و بعد بروند بخوابند. هاشمی در یک خانه دوطبقه قدیمی کوچک زندگی میکرد که بازسازی کوچکی شده بود. هرگز زمانی را که امیر عبدالله پادشاه عربستان به ایران آمده بود فراموش نمیکنم. امیر عبدالله برای اجلاس سران کشورهای اسلامی در دوران اصلاحات به ایران سفر کرد. یکبار در جمع گفت که فقط به خاطر آقای هاشمی به ایران آمده است. پادشاه عربستان اصرار داشت که همان شب به خانه آقای هاشمی برود. هاشمی گفت خواهش من این است که اگر میخواهید بیایید فقط خودتان و دو فرزندتان را پذیرا باشیم زیرا جا کم است. امیر عبدالله وقتی آن خانه را دید تعجب کرد. اصلا فکر نمیکرد که هاشمی در آن خانه زندگی کند.
برجستهترین صفت آیتالله هاشمی را چه میدانید؟
چقدر هجمه به او زیاد بود و خیلی راحت میگذشت و صبوری میکرد. هرکسی جای آقای هاشمی بود اگر به فرزندش توهین میشد، نمیتوانست تحمل کند اما ایشان برای انقلاب و نظام از همه اینها میگذشت. آقای هاشمی خیلی شخصیت پیچیدهیی داشت. تنها سیاستمداری بودند که احساس میکردیم، نمیشود ایشان را کشف کرد. حتی درگذشت ایشان هم اینطور بود.
خیلی شنیده شده که ایشان با اطرافیانشان با تکبر رفتار میکردند. شما به ایشان نزدیک بودید آیا اینطور بود؟
خیر، به هیچ عنوان. خیلی راحت بودیم با حاج آقا. بحث حفاظتی بود اما هم ما و هم ایشان کاملا احساس میکردیم که عضو یک خانوادهایم. حاج خانم که میرفتند سفر و تهران نبودند غذای حاج آقا را ما تهیه میکردیم و ما هرچیزی که خودمان دوست داشتیم میخریدم و غذایی درست میکردیم و همان را به اتفاق حاج آقا میخوردیم. او هم با جان و دل قبول میکرد. مخصوصا مثلا در سفرهایی که میرفتیم به ویژه سفرهای غیر رسمی خیلی راحت دور یک سفره مینشستیم. همه باهم بودیم؛ میگفتیم میخندیدیم و خاطره تعریف میکردیم.
بارزترین خاطرهیی که از آقای هاشمی دارید، چیست؟
همه بچهها حاضر بودند تمام هستیشان را بدهند برای اینکه حتی حاج آقا فقط دوساعت بیشتر زنده بماند. یک عاطفه خاصی بین بچهها و حاج آقا وجود داشت. یادم میآید که سال 76 ما ریاستجمهوری را تحویل داده بودیم و با ایشان مکه رفته بودیم. آقای هاشمی چون به عنوان یک مفسر قرآنی و مفسر دین دیدش نسبت به عرستان خیلی خاص بود؛ در آن سفر هم امیر عبدالله به عنوان ولیعهد عربستان سنگ تمام گذاشته بود. هاشمی هم در آن سفر علاقه داشت که جاهایی که متعلق به تاریخ اسلام بود را ببیند از جمله خیبر و مداین صالحه و قوم ثمود. آنجاها را دیدیم اما مهمترین جایی که رفتیم داخل ضریح حضرت رسول(ص) بود. ضریح حضرت رسول(ص) را عربستانیها به روی هیچ خارجیای هرگز باز نکرده بودند غیر از شاه اردن که سنی بود. تنها شیعهیی که پایش را داخل ضریح حضرت رسول(ص) گذاشت، آقای هاشمی بود. یک صفی را درست کرده بودند که به نوبت برویم داخل. عدهیی از ما رفتیم و باقی بیرون ماندند. داخل ضریح حضرت رسول که میشوید خیمهیی کشیدهاند که در آن درب خانه حضرت زهرا(س) هنوز هست و بعد هم که قبر عمر و ابوبکر. ما رفتیم زیارت کردیم و آنجا را تمیز کردیم. یک حوله احرام داشتم که با آن درب خانه حضرت فاطمه(س) را تمیز کردم. بعد از آن رفتیم قبرستان بقیع که آن روز آقای هاشمی ایستاد و باعث شد که برای نخستین بار زنان را به بقیع راه بدهند.
حکومت عربستان یک حکومت سیاسی دارد و یک حکومت مذهبی که آن موقع بنباز رهبر مذهبیهای آنها بود که خیلی هم قدرتمند هستند. بعد از اینکه ما رفتیم و بقیع را زیارت کردیم امام جمعه مدینه یک نفر به نام خوزیفی بود که خیلی به او برخورده بود و خیلی برایشان سنگین بود که یک شیعه داخل حرم حضرت رسول(ص) شود و بخواهد که زنان را به بقیع راه بدهند. ما رفتیم نمازجمعه و خوزیفی شروع کرد به توهین کردن به شیعیان. آقای هاشمی به آن وزیر همراه گفت که به شیعه دارد توهین میشود و این موضوع از اصل وحدت به دور است و این آدم عادل نیست و نمازجمعه را به نشانه اعتراض ترک کردیم و یک گوشه مسجد حرام در اتاقی نماز را به جماعت هاشمی خواندیم و زمانی که به سمت هتل حرکت کردیم، امیرعبدالله زنگ زد به هاشمی برای دلجویی و همان روز هم خوزیفی را عزل کردند. در تاریخ عربستان سابقه نداشت که یک ولیعهد سیاسی بتواند یک شخصیت مذهبی را عزل کند. حتی این امام جمعه بعد از چند سال تقاضای برگشت به سمت خود را کرده بود که امیرعبدالله به او گفته بود ابتدا باید رضایت آقای هاشمی را کسب کند که ایشان نامهیی به هاشمی مینویسد و هاشمی هم در جواب نصیحتهای دینی شان را میکند که اسلام واحد است و همه ما مسلمان هستیم و او را بخشیدند.
هاشمی خیلی قلب رئوفی داشت حتی آن کسی که در آن ترور به هاشمی شلیک کرده بود را به سهم خودش بخشید. به هر حال از لحاظ قانونی حکمی برایش صادر شد و بعد هم که دوران محکومیتش را پشت سر گذاشت، خود حاج آقا برایش کاری پیدا کرد.
کدام از فرزندان هاشمی بیشتر شبیه پدرشان هستند؟
یکی از دوستان من رفته بود قم خوابی دیده بود که آقای هاشمی به ایشان میگوید چرا آنقدر بیتابی میکنید به خانواده بگویید من جایم خوب است؛ آنقدر بیتابی نکنند و به فاطمه بگویید که راضی نیستم اینقدر خودش را اذیت کند. این خواب را چندروز پیش برای آقا محسن تعریف کردم. من فکر میکنم محسن از لحاظ مدیریت و سعهصدر به پدرش بیشتر شباهت داشته باشد و این مدیریت محسن برای آینده خانواده هاشمی بسیار مهم است. حتما باید کسی مثل محسن باشد تا بتواند این اعتدال را حفظ کند. درصورتی که آزادگی صفتی بوده که همه فرزندان حاج آقا از خانواده و پدرشان به ارث بردهاند. فوت آقای هاشمی ضربه سختی به کشور بود. اینکه مقام معظم رهبری میگویند: آقای هاشمی یار و همسنگری دیرین بوده است حتما اینطور است زیرا این دو پشت و پناه یکدیگر بودند.
خانواده خودتان نگاهشان به هاشمی چگونه است. آیا ایشان را از نزدیک دیده بودند؟
وقتی به عضویت تیم حفاظت آقای هاشمی درآمدم، دختر کوچکم ملیکا تازه به دنیا آمده بود که خود آیتالله اذان را در گوشش خواند. اذان امیرمحمد را هم ایشان در گوشش خواندند. یادم هست که 12 فروردین بود درست در اواخر عید نوروز زنگ زدم که حاج آقا من میخواهم اذان امیر محمد را بگویید. سال 84 بود و اوایل بازنشستگیام. آقای هاشمی گفت که به منزل ایشان بروم. حاج خانم مرعشی رفته بودند خانه دخترشان. بنابراین من و همسرم و حاج آقا بودیم با امیرمحمد. اذان را گفتند و از آنجایی که عادت داشتند همیشه یک هدیهیی هم بدهند یک نیم سکه لای قنداق امیرمحمد گذاشتند و یک نیم سکه هم به خانمم دادند و گفتند چون ایشان مادر است باید یک حق مادری هم به عنوان هدیه از من بگیرد. خطبه عقد ملیکا را هم خود آقای هاشمی خواند و آن عکس قدیمی که دم گوش ملیکا اذان میگوید هم بردیم و حاج آقا خیلی خوشحال شد و گفت چنین تجربهیی را نداشتم که یکی از بچههایی که اذانش را گفتهام بخواهد عقدش را هم خودم بخوانم و من در جواب گفتم که همه بچههای ما را به عنوان پدر باید شما عقد کنید. که همانجا از آن انگشتری معروفشان هم به داماد و دخترم یادگاری هدیه دادند.
چرا آنقدر به هاشمی وابسته بودید؟ چه خصلتی در ایشان، شما و اطرافیان را به سمتش میکشید؟
رابطه ما با هاشمی مرید و مرادی بود یعنی عشق داشتیم به ایشان. اینطور نبود که تنها حفاظت باشد. مثلا یکی از قویترین تیمهای حفاظت آن زمان را آقای هاشمی داشت زیرا بچهها با تمام وجودشان با آن عشقی که به هاشمی داشتند کار میکردند. خواستهیی نبود که کسی از هاشمی بخواهد اعم از مادی و معنوی که دست خالی برگردد تا آنجایی که میتوانست کمک میکرد و پای آدم میایستاد. اگر میفهمید که ظلمی به هرکدام از ما شده است تمام تلاشش را میکرد. در حالی که فاصله ما با ایشان خیلی بود؛ ما محافظ یا یک پاسدار معمولی بودیم و ایشان یکی از شخصیتهای برجسته نظام. با این حال، پای ما میایستاد تا به حقمان برسیم بنابراین معرفت و بزرگی را باید یکی از صفتهای بارز ایشان نام ببرم. واقعا آقای هاشمی یکی از بامعرفتترین انسانهایی بود که در عمرم دیدهام. ما وظیفه خودمان را انجام میدادیم اما ایشان همیشه ممنوندار بچهها بود و محبت میکرد. صبر و گذشت ایشان زبانزد عام و خاص بود.
در دولت قبل خیلیها رابطه شان را با هاشمی قطع کردند اما من همچنان ارادت داشتم و خدمتشان میرفتم یا گروههایی که علاقه دیدار با حاج آقا را داشتند خدمت ایشان میبردم و ایشان از حال جامعه و مردم میپرسید. هیچوقت دوستان شان را فراموش نمیکردند. علاقه زیاد به مقام معظم رهبری داشتند. همیشه به ما میگفت که باید پیرو رهبری باشید و هرچه آقا بگوید قبول کنید. چون به هرحال بحث جایگاه ولایت فقیه همیشه مهم است. خط قرمز آقای هاشمی یکی خود کلمه جمهوری اسلامی به معنای واقعی بود و دیگری هم شخص مقام معظم رهبری.
نگاه هاشمی به جامعه ومردم چگونه بود ؟
فقط میتوانم در یک کلام بگویم هاشمی برای اینکه مردم به رفاه برسند و خوشحال باشند حاضر بود همهچیزش را بدهد. هاشمی برای اینکه این انقلاب حفظ شود حاضر بود فرزندانش هم فدا کند. برای حفظ نظام و برای اینکه این انقلاب از دست نرود هر گذشتی را حاضر بود انجام دهد. آنجایی که باید میجنگید، جنگید و آنجایی که باید صلح میکرد، صلح کرد. خودش را مدیون مردم میدانست.
به نظر شما، هاشمی نه در مقام رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام، بلکه در جایگاه یک پدر و همسر، برای خانم مرعشی و فرزندانش چگونه بود؟
آقای هاشمی عاشق همسرش بود. به خاطر فداکاری همسرشان قبل از انقلاب، تحمل سختیهای زندان و همچنین مشغلههای فراوان بعد از انقلاب همیشه خود را مدیون ایشان میدانستند. در رابطه با فرزندان هم محبت پدر و فرزندی داشتند و فرزندان هم مرید و مرادی پدر را قبول داشتند و در خیلی موارد هم چوب این نام را میخوردند.
منبع: اقتصاد آنلاین به نقل از نعادل