مقالات
  • صفحه اصلی
  • مقالات
  • هاشمی صاحب یک مکتب سیاسی است -- مصاحبه حجت الاسلام والمسلمین سعید جوادی آملی

هاشمی صاحب یک مکتب سیاسی است -- مصاحبه حجت الاسلام والمسلمین سعید جوادی آملی

مصاحبه با مجله حریم امام

  • تهران
  • پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۶
حجت الاسلام والمسلمین سعید جوادی آملی، فرزند آیت الله العظمی جوادی آملی و مدیر موسسه بینالمللی اسراء از دلائل محبوبیت آیت الله هاشمی در چشم امام و مردم و نیز صفات برجسته آن شخصیت فقید سخن به میان آورد و ایشان را صاحب مکتب سیاسی دانست.

به نظر شما چه صفاتی در آقای هاشمی بود که باعث جلب اعتماد امام شده بود؟

امام آیت الله هاشمی را مرد اهتمام و همت دانست، که وقتی یک چیزی را فهمید و فهمید که مراد و مرشدش یک چیزی را میخواهد، او با همه وجود میایستاد. همام بود یعنی شخصیتی که تمام اهتمامش بر این باشد که بتواند کاری را انجام دهد، و هیچ چیزی جلودارش و مانع نباشد. در دوران پایان عمر و در این دوران اخیر ده ـ پانزده ساله که شایعات زیاد بود، همان امام و انقلابی که امام به آن میاندیشید برایش مجسم بود که حاضر بود دختران و پسرانش را در زندان و تبعید و محرومیت ببیند، ولی انقلابی که امام و مرادش خواسته بود، به هدف برسد. من اینجا به یاد خاطرهای از خود مرحوم آیت الله هاشمی افتادم که وقتی جمعی از دوستان و محققین قرآنپژوه به خدمت ایشان رسیدند، ایشان این خاطره را نقل کرد که برای من بسیار جالب، جذاب و ارزشمند است. گفت یکی از روزهایی که بازجویی رفتم، بسیار شکنجه و آسیب دیدم. در آن حال از بس من را زده بودند، من دیگر مرگ را جلوی چشمان خودم دیدم، و باور نمیکردم بعد از این زنده باشم. وقتی من را در سلول خودم انداختند، خونابه بود و این حرفها. قرآنی در آنجا بود، همان قرآن را باز کردم این آیه آمد که: «إِنَّ الَّذینَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ المَلائِکَةُ أَلّا تَخافوا» (سوره فصلت، آیه30) این آیه من را زنده کرد، و من با باور به آن آیه، دوباره حیات پیدا کردم. گاهی وقتها آدمهای غیر مصمم چنین حرفی میزنند، اما شخصیتی که تمام وجودش عزم است، تمام وجودش تصمیم است، تمام وجودش همت است، این را میگوید. من احساسم این است که امام در شخصیت ایشان این همت را دید که پای همه چیز میایستد و هیچ چیزی جلودار او نیست، و این فوق العاده است. من در حقیقت این ویژگی را در آیت الله هاشمی دیدم که امام او را برای این کار انتخاب کرد.

همچنین آیت الله هاشمی را مصداق و مطابق این آیه میدانم: «مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا» (سوره احزاب، آیه 23) ایشان مصداق «مَن یَنتَظِرُ» بود، ولی ویژگی بارز ایشان «وَما بَدَّلوا تَبدیلًا» بود. آن که رفتند را نمیتوانیم بگوییم «وَما بَدَّلوا تَبدیلًا»، اما از آنها که ماندند و در این دوره سختیها و مشکلات و ناملایمات و بحرانها را واقعاً تجربه کردند وَ ما بَدَّلوا تَبدیلًا، آیت الله هاشمی است. حتی بین اقرانشان هم من کسی را نمیتوانم پیدا کنم که وَما بَدَّلوا تَبدیلًا. امروز هم کمتر کسی است که ذیل مصداق این آیه قرار گیرد، که امام را فراموش نکرده باشد، انقلاب را فراموش نکرده باشد، به آرمانهای انقلاب وفادار باشد، و همچنان حاضر باشد برای این انقلاب، از همه وجودش، از زندگیش، از هستیش، از زن و فرزندش بگذرد، و آن آرمان را محقق کند. و این دوره مخصوصاً دوره پایانی این ده پانزده ساله اخیر، به مراتب سخت تر از آن دوران است. اینجا همان «وَ فِی الْعَیْنِ قَدْیً وَ فِی الْحَلْقِ شَجیً» (نهج‏البلاغه، خطبة 3) است. ایشان در طی این ده سال اخیر، با این حال زندگی کرد. این ویژگی آیت الله هاشمی از جایگاه وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا بسیار میتواند برای انقلاب و نظام ما حجت باشد.

ببینید ما در هر صحنهای ولو یک حجت داشته باشیم، کافی است. آیت الله هاشمی واقعاً حجت عصر ما در دوران بحران بود که توانست در فضای سیاسی خاصی، با یک مقاومت حکیمانه و با تدبیر آمیخته در مکتب امام رضوان الله تعالی علیه، این مسیر را همواره کند و به راحتی پیش ببرد. او الگوی دوستان خودش بود، نه تنها برای جوانها و آیندگان، بلکه برای کسانی که همسنگر و هم رزم او بودند. آیت الله هاشمی حجت هم بود. واقعاً تعبیر حجت که من عرض میکنم، میخواهم بگویم اینها در پیشگاه خدا آن کسانی که در دوران این چند سال اخیر مواضعی را نظراتی داشتند میتوانند ببینند یک کسی اینجوری حرکت کرد. روی آرمانها ایستاد و هیچ تغییری در شخصیت آیت الله هاشمی رفسنجانی ایجاد نشد. بعضیها فکر کردند آقای هاشمی عوض شده! آقای هاشمی عوض نشد. این «وَما بَدَّلوا تَبدیلًا» در شخصیت آیت الله هاشمی وجود داشته، او امام را خوب شناخت. سراپا غرق امام بود. مستغرق در اندیشهها، آمالها و آرمانهای امام بود و هیچگاه از این آرمانها فاصله نگرفت. احیاناً ممکن است دیگران تصوراتشان و تلقیشان این باشد که آیت الله هاشمی تغییر پیدا کرد. نه! آیت الله هاشمی شخصیتی بود که در ابتدا با یک امر و حقیقتی به نام امام و آرمانهای او پیمان بست، و یک عهدی الهی ایجاد کرد، و تا آخر بر این پیمان و عهدش بود، و برای تحقق این عهد و پیمان هم، از هیچ چیز فروگذار نکرد، و این نشان از این معنا دارد. لذا اقران و دوستان ایشان، و کسانی که در سن ایشان یا حتی بالاتر از ایشان نقطه نظراتی در این دورههای اخیر داشتند را میبینیم چقدر تغییر موضع دادند. من عرضم به این دوستان این است که «خویش را تاویل کن نه ذکر را». او به مثابه ذکری است که با امام خودش همراه بود، همکیش بود و سرشتش را واقعاً با سرشت امام بسته بود. لذا در طول مبارزاتی که از سال چهل و یک آغاز کرد تا سال شصت و هفت که رحلت امام رضوان الله علیه بود، در این بیست و پنج سال، لحظه ای درنگ نکرد و از امام رضوان الله تعالی علیه هم مطلبی را غیر از این نشنید.

uحضرتعالی چه ویژگیهایی را در آیت الله هاشمی دیدید که ایشان را صاحب مکتب میدانید؟

 یک وقت شخصی است که مبارزاتی داشته و زحماتی کشیده و البته در پیشگاه خدا هم مأجور است، اما ممکن است شخصیتی باشد به معنای اینکه صاحب نظر باشد، صاحب یک اقدامات ویژه و ایده خاصی باشد و بتواند یک اصل و برنامهای را در عرصه علم و عمل، پیاده و محقق کند. مکتب دارای یک اصول و مبانی است که بایستی خوب کشف شود، خوب در بیاید و منقح شود، و بر اساس آن، یک بنایی ساخته شود.

حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی صاحب یک مکتب سیاسی هستند. یعنی ما ایشان را به عنوان یک شخص یا یک شخصیت نمینگریم. ایشان صاحب یک مکتب سیاسی هستند که سعی داشتند آن را از خاستگاه اسلام و خصوصاً قرآن و سنت بیاموزند. مکاتب سیاسی مبادی مختلفی دارد، اما سعی و باور بر این بود که بتوانند این مکتب را از مبانی و اصول وحیانی، و از کتاب و سنت گرفته شود. در حقیقت این کتاب را داشته باشند. این نشان از حدت ذهن، و باور و اعتقاد به منطق وحی است. اینکه منطق وحی میتواند مسیر امروز و فردای جامعه انسانی و اسلامی را بسازد. چهره آیت الله هاشمی همواره برای بنده از جهاتی مورد توجه است، اما به طور خاص از این جهت مورد توجه است که چگونه یک نوجوان چهارده ساله میتواند خودش را با یک شخصیتی مثل امام که حتی شاگردان نزدیکش هم حریم میگرفتند و سخت بودند به حریم امام نزدیک شوند، اما ایشان توانستند ارتباط برقرار کنند، و اعتماد را ایجاد کنند، و نسبت به امام دلدادگی و ارادتی بورزند، و از ساحت امام نیز عنایت و توجهی را جلب کنند. شاید در این سطح ما هیچ کسی را نداشتیم.

شخصیتهایی مثل شهید مطهری یا شهید بهشتی، با داشتن موقعیت اجتماعی و علمی، در یک سطحی از ارتباطات بودند، اما آیت الله هاشمی طبعاً در آن سطح از دانشهای حوزوی نبود، اما به درستی توانست مناسبات خودش را با شخصیتی مثل امام قوی کند و این نمیتواند عادی باشد. هم جایگاه علمی، هم جایگاه اجتماعی، هم صلابت نگاه امام و داشتن رفعت روح، مجال نمیداد کسی زیاد با ایشان ارتباط برقرار کند. ولی آیت الله هاشمی چگونه توانست یک چنین ارتباطی برقرار نماید و یک ارادتی از این سو، و اعتمادی از آن سو، حاصل شود. این بایستی ریشه یابی شود که چه ویژگی در جناب آیت الله هاشمی بود که از آن گاهی که این مناسبت ایجاد شد تا لحظه آخر، آن چنان این مناسبتها عمیق، وسیع و گسترده شد که در هیچ مرحلهای از مراحل حیات اجتماعی، سیاسی و حکومتی امام نبود، مگر اینکه اول کسی که به ذهن میرسید و امام بر او تأکید داشت او به میدان باشد، در حقیقت جناب آیت الله هاشمی بود.

آیت الله هاشمی یک سلسله خصائص ذاتی داشت، بعلاوه خصائص کسبی، که این دو، ایشان را یک شخصیت ممتاز کرد. بعضیها فقط امتیازشان در این است که یک سلسله فضایل را کسب کردهاند. ولی آیت الله هاشمی به رغم اینکه سن چندانی نداشت، اما از ابتدا بنیههایی که از نظر مسائل اقتصادی، از نظر مسائل سیاسی، از نظر مسائل اجتماعی، و از نظر نگاه دینی در وجود او بود، با اینکه در ابتدا تقریبا از جایی ندیده نبود، و درسی چندان نخوانده بود، ولی با این استعداد که به سمت دین میرود، یک سری حقایقی را کسب میکند، و به سمت امام که میرود مسائل به شکل دیگری برایش حاصل میشود. ما نمیگوییم از اول آن مبنا را داشت و صاحب مکتب بود. بلکه در طول سالها صاحب مکتبی شد که امروزه بایستی برای سیاسیون ما و جامعه سیاسی ما به عنوان یک مکتب مطرح، مورد توجه قرار گیرد. آیت الله هاشمی دیگر گم نمیشود، آیت الله هاشمی برای همیشه در صحنه اجتماع و سیاست اسلامی ما به عنوان چهره درخشان و تابناک میماند و دیگر یک انسان عادی نیست. حالا به خاطر شرایط سیاسی و به اصطلاح حجاب معاصرت شناخته نشد، ولی آیت الله هاشمی برای همیشه در چهره انقلاب ما زنده است و چهره کشور ما، نظام ما، تفکر اسلامی ما، حتی تفکر ایرانی ما زنده است. چه خوب انتخاب کرد امام رضوان الله علیه این واژهای که فرمود هاشمی زنده است، چون نهضت زنده است. این سخن واقعاً سخن درخشانی است. هاشمی زنده است، چون نهضت زنده است. امام چقدر خوب ایشان را شناخته بود. چون این تعابیر تعابیری نیست که از قلم و بیان امام، بدون یک ریشه و اساس بنیانی بجوشد. من فکر میکنم این از عمق وجود امام جوشید که هاشمی زنده است، چون نهضت زنده است. این فرمایش امام یک کتاب است. چطور یک انسان اینقدر نهضت در عمق وجودش رفته، و هاشمی نهضت را با همه وجود احساس کرده، که چون نهضت زنده است، پس هاشمی زنده است. در واقع اتحاد عاقل و معقول، که اگر معقول زنده بود، عاقل هم زنده است، اگر عاقل زنده بود، معقول هم زنده است. اتحاد عامل و عمل واقعاً اینگونه است. نوشتههای امام رضوان الله علیه نسبت به آیت الله هاشمی از صمیم جانش نشأت میگیرد، و با احساس و عاطفه همراه است.

اما چرا باز هم اصرار میکنیم آیت الله هاشمی صاحب یک مکتب است؟ مکتب چه ویژگیها و شاخصههایی دارد که ما آن را به عنوان مکتب بشناسیم؟ اولین ویژگی این است که آیت الله هاشمی باور داشت که کتاب و سنت یعنی وحی میتواند منشأ سیاست روز باشد. کتاب و سنت میتواند روزگار ما را به لحاظ سیاسی و به لحاظ اجتماعی اداره کند. این یکی از مهمترین و اصلیترین امری است که باید در مکتب آیت الله هاشمی دید. خوب خیلیها در آن سطح به زندان رفتند، و قرآن هم مطالعه میکردند، یا از باب ثواب میخواندند. ولی ایشان در سن بیست و یکی دو سالگی که به زندان رفت، آموختههای چندانی در حوزه علوم اسلامی نداشت، اما با آن نگاه تیزبینانه و نافذش، باعث شد برداشتهای خوبی از قرآن داشته باشد که برای جامعه امروز، و سیاست و فرهنگ و اجتماع ما بسیار مهم است، و البته متأسفانه مورد بی مهری و کم لطفی قرار داده شد. آقای هاشمی میگفتند آن اوایل در زندان، قرآن هم نداشتم، و به محفوظات خودم تکیه میکردم و به این نکات دست مییافتم. بعدها قرآن را پیدا کردم. خوب یک نفر که در معرض اعدام است، و هر لحظه منتظر است که ایشان را پای دار ببرند و هیچ امیدی به هیچ جا وجود ندارد، بیاید با یک نگاه عمیق و نافذ، اما در حد معلومات خودش، قرآن را اینگونه ببیند و یادداشت برداری کند، و مطالب را در سطح یک دوره تفسیری فراهم کند، فوق العاده است. این یک انسان صاحب عزم و اراده جدی میخواهد.

آن کسی که در زندان هست و هر لحظه علاوه بر شکنجهها، منتظر حکم اعدام است، اینها را نادیده بگیرد و با اراده جدی اینجور در عرصه قرآن ورود پیدا کند، من نمیدانم چه شخصیتی باید باشد و چه امتیازی باید در او دید که به این صورت فکر میکند. درود و سلام خدا بر او باد، که اینها انسانهای نمونه هستند. انسانهایی هستند که خدای عالم اینها را بر میگزیند. من تردیدی ندارم آیت الله هاشمی برگزیدهای است که خدای عالم برای تقویت دینش و تقویت احکام و حکمش او را برای این کار انتخاب کرد. بعدها شخصیت آیت الله هاشمی روشن خواهد شد که چگونه است.

آیت الله هاشمی رفسنجانی دلداده عترت بود، اما نه فقط از یک نگاه سنتیِ صرف. البته واقعاً عشق به اهل بیت در جان ایشان بود و هرگاه که در نماز جمعه یا سنگر دیگری از اهل بیت سخن میگفتند، از چشمانشان اشک جاری میشد. مخصوصاً برای نام مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها که این ماجرا برایشان وجود داشت. رفتن به فدک و ...، و زانو زدن در اوج قدرت، در کنار بارگاه منور چهار امام بزرگوار در قبرستان بقیع نشان از این مسئله بود. اما نگاه آیت الله هاشمی به عترت در همین حد خلاصه نمیشد. آیت الله هاشمی باور داشت عترت طاهره منبع معرفت هستند و مانند قرآن میتوانند در عرصه سیاست، فرهنگ، اقتصاد، و اجتماع، حرف داشته باشند و تحول ایجاد کنند، و منشأ حرکت و انقلاب باشند. این مطلب بسیار مهمی است که ما سیرت ائمه را از جایگاه مباحث اجتماعی و سیاسی دنبال کنیم، نه فقط در مسائل اخلاقی، و یا محبت به آنها به عنوان انسانهایی که مظلوم بودند. بلکه آیت الله هاشمی میگشت ببیند ائمه علیهم السلام در تنگناهایی که در عصر سخت و دشوار حاکمیت بنی امیه، بنی مروان و بنی عباس بر آنها گذشت، چطور عمل میکردند و چگونه حرکت میکردند. دقتهای آیت الله هاشمی در این بُعد بسیار راهگشا است.

مثل آن زمانی که ایشان بحث عدالت اجتماعی را در ضمن دهها خطبه، در دوران جنگ و بعد از جنگ در نماز جمعه داشتند که از جایگاه قرآن و سنت و سیره اهل بیت علیهم السلام این بحث را تحقیق میکردند. در حقیقت یک نگاه اجتهادی و فوق العاده زیبا و به روز را در این عرصه آورده بودند که  متأسفانه هنوز جایش در جامعه ما خالی است و کسی نتوانسته این بحث را داشته باشد.

پس اولین اصلی که ایشان پایهریزی کرد این بود که باور داشت قرآن و اهل بیت، میتوانند پایه سیاست، اجتماع و فرهنگ امروز باشند.

مطلب دیگری که از ایشان منتشر شده و کاملاً محسوس بود، و تا آخر عمر هم آن را داشت این بود که باور داشت باید به سراغ قدرت رفت. ما نمیتوانیم فقط حوزه را داشته باشیم و حوزه فقط نصیحت کند، و پند و اندرز دهد، و از طرفی بخواهد این آموزهها را در حد وسیع در عرصه جهانی داشته باشد.

شاید بعضیها تلقی کنند آیت الله هاشمی نگاهش به مردم چندان قوی نبوده، ولی اینطور نیست. آیت الله هاشمی همواره نگاهش این بود که اینگونه از آمیزهها مانند قدرت، اگر از جایگاه مردم بالا بیاید، و به حکومت برسد، انقلاب خواهد بود، و حکومت، قدرت مردم را نمایندگی میکند. الان تمام قدرتِ مردم در حکومت خلاصه شده. شما میبینید که اگر مردم حرفی دارند، در عرصه بین الملل، اقتصاد، سیاست، و ...، از زبان حکومت میزنند و آقای هاشمی این را خوب فهم کرده بود و از سنگر قدرت برای اینکه بتواند این آموزهها را در سطح عموم پیاده کند استفاده کرد. و این نگاه، خیلی نگاه متفاوتی است.

فرمایش آیت الله جوادی آملی در ارتباط با امام این بود که امام میفرمود شرایط تحصیل حکومت حصولی نیست، بلکه کسبی و تحصیلی است، باید تهیه بکند. اینجا بنشینیم و بگوییم حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی نمیشود. باید رفت مردم را روشن کرد و مردم را به میدان آورد. توجیهشان کرد که ماجرا چیست، ایثار و فداکاری کرد، و در مقابل خصم نهراسید و شدت و قوت وجودی را به کار گرفت و همه این هزینهها را باید داد تا این شرایط تحصیل شود. لذا از روز اول تا آخر جناب آیت الله هاشمی به قدرت نگاه میکرد، اما قدرت را وسیلهای برای تحقق آرمانهای انقلاب و اندیشههای امام میدانست. میگفت ما اگر این قدرت را از دست بدهیم، دوباره بر میگردیم به آن ساحت. اینکه ایشان در دوره اخیر بسیار دوست داشت فضلای جوان حوزوی به عرصه انتخابات در مجلس خبرگان حضور پیدا کنند، برای این بود که باور داشت اصل قدرت باید در اختیار اسلام قرار گیرد. اگر اسلام سیاست دارد، اگر اسلام اقتصاد دارد، اگر اسلام اجتماع و فرهنگ دارد، نمیتواند فارغ از قدرت حرفهایش را بزند. این هم مطلب دوم بود که ایشان به عنوان یک اصل پایه ریزی کرد. به قدرت اندیشید، و میتوان به عنوان مکتب آیت الله هاشمی رویش تأکید کرد.

البته اگر آیت الله هاشمی از عرصه قدرت کنار میرفت، خوب ممکن بود مصیبتی بر سر ایشان بیاید که متأسفانه بر سر دیگران آمده است، و شرایط را شکل دیگری رقم میزدند. ولی ایشان تمام تلاشش این بود که نه قدرت را برای قدرت، بلکه قدرت را برای اینکه بتواند آرمانهای امام و انقلاب و نظام را حفظ کند میخواست. آقای هاشمی در این دوره اخیر که برای ریاست جمهوری آمد، قطعاً هیچ انگیزهای برای قدرت و مقام و مال نداشت. لذا شبی که رد صلاحیت شدند، طبق خاطرهای که دوستانشان نقل کردند، ایشان گفتند شبی که من راحت خوابیدم و استراحت کردم همین شب بود که مسئولیت از روی دوش من برداشته شد.

اصل سوم در مکتب آیت الله هاشمی این است که ایشان ارتباطش را با مردم، به عنوان اصلیترین نهادی که باید برای قدرت پایهریزی کرد، حفظ کردند. اما حفظ ارتباط میتواند چند لایه باشد. بعضیها این ارتباط را به اصطلاح امروز پوپولیستی میکنند، و با مردم بازی میکنند. شعارها و حرفهایی میزنند که به ظاهر جالب و جذاب است، و مردم را به صحنه میآورد، اما باطن و مغزش هیچ چیزی نیست. آیت الله هاشمی از این گونه حرکتهای پوپولیستی که بازی با افکار و آرای مردم و شخصیت یک ملت است، و ناصواب به کار گرفتن شخصیتها و اشخاص است، به شدت پرهیز میکرد.

ما در یک دوره دیدیم متأسفانه علما و بزرگان ما به خاطر شرایطی که به صورت پوپولیستی ایجاد شد، در آن فضا قرار گرفتند. من این خاطره آیت الله هاشمی را هیچگاه فراموش نمیکنم. ایشان فرمودند این دورهای که بر روحانیت ما گذشت، دوره گوارایی نبود. دوره تلخی بود که شایسته روحانیت نبود. چون روحانیت جایگاه تفکر و تعقل است، جایگاه اندیشه است و نباید به هیچ وجه فریب بخورد. اگر خدای نکرده روحانیت فریب بخورد، جامعه فریب خواهد خورد. ولی آقای هاشمی چون شامه قوی در عرصه سیاست داشت، از همان ابتدا فهمید این حرفها حرفهای پوپولیستی است. حرفهای شعاری و توخالی است. باور داشت یک انحراف و تحریف است. این نکته بسیار عمیقی است و هیچ وقت کلاه سر آقای هاشمی نرفت. هیچ وقت اشتباه نکرد، و تا آخر حجت با او بود که درست عمل میکند. این هم یکی از اصول مکتب آیت الله هاشمی که ارتباط با مردم داشت، اما ارتباط صحیح و عقلایی، نه ارتباط عوام گرایانه و پوپولیستی. او هیچگاه یعنی حتی یک لحظه به خودش اجازه نداد مردم را معاذ الله بفریبد و از مردم رأی بگیرد. با اینکه ایشان در تمام عرصههای انتخابات، از خبرگان، ریاست جمهوری، ریاست مجلس، در عرصه بود و همهاش با انتخاب آمد و فضا فضای انتصابی برای او نبود.

اصل چهارمی که ایشان در سیاست اسلامی پایه گذاری کرد، اصلی بود که در دوره اخیر به عقلانیت و اعتدال یاد میشود. عقلانیت در مقام عقل نظری، و اعتدال در مقام عقل عملی. اگر کسی بخواهد در عرصه سیاست بماند، همواره باید این دو اصل را رعایت کند. در مسائل نظری همواره تعقل کردن، از خرد جمعی استفاده کردن، از مشورتها و نظرات اشخاص در پیشبرد نظام بهره بردن.

این از امتیازات آیت الله هاشمی است. و بحث اعتدال از ویژگیهای آیت الله هاشمی است.

منظور از اعتدال این است که افراط و تفریط نداشته باشیم، و سعی کنیم در فضای تزاحم بین اهم و مهم، گرچه به لحاظ عقلانیت و عقل نظری، اهم را تشخیص میدهیم، اما اگر احیاناً طوری شد که ما مجبور بودیم، مهم را در عمل بپذیریم. ایشان در مقام عقل نظری تشخیص اهم را دادند، اما گاهی وقتها ممکن بود عمل نکنند. لذا بعضیها به آقای هاشمی خرده میگرفتند که شما اینطور فکر میکنید ولی چرا همینطور عمل نمیکنید؟ برای اینکه میانهروی و اعتدال در مقام عمل، ممکن است با آن عقلانیتی که قبلاً فکر کرده بود، متابعت نداشته باشد. چون عقلانیت اقتضای اهم را دارد، ولی اعتدال اقتضای مهم را دارد.

اصل پنجم در مکتب سیاسی آیت الله هاشمی، اصل توسعه است که در مکتب ایشان، جایگاه ویژهای دارد. این شخصیت از اول، از آن زمانی که وارد عرصه سیاست شد با توسعه هم آغوش بود. من سراغ ندارم یک روحانی و عالمی که در مبارزات انقلاب بوده، شخصیت سیاسی مثل امیرکبیر را به عنوان الگوی فعالیتهای اجتماعی و سیاسی و توسعه قرار دهد، و او را به عنوان قهرمان مبارزه با استعمار معرفی کند. ما شاید فکر کنیم واژه قهرمان مبارز با استعمار یک واژه سیاسی باشد. ولی وقتی یک عالم دینی این را میگوید، همان کفرستیزی و مبارزه با استکبار که در قرآن آمده، میشود. همان مبارزه با فرعون و نمرود میشود.

ایشان با عنوان قهرمان مبارزه با استعمار، شخصیتی مثل جناب امیرکبیر را خوب باور کرده و کتابی به نام او داشته. این نشان از این است که ایشان به توسعه میاندیشید. ایشان به اینکه کشور و ملت و نظام و جامعه اسلامی و ایرانی همواره باید سهم خودش را در عالم داشته باشد، میاندیشد. تا آخر هم بر اساس توسعه حرکت کرد. زمانی که جنگ به پایان رسید، آیت الله هاشمی به عنوان رییس جمهور، بر کرسی سازندگی و توسعه کشورِ تحلیل رفته و جنگ زده نشست و آن را دوباره سرپا کرد. این اصل پنجم در مکتب سیاسی آیت الله هاشمی که توسعه به عنوان یک اصل اساسی دیده شده است.

اصل ششم، نوع نگاهشان به دشمن بود که در مکتب سیاسی آیت الله هاشمی قابل توجه هست. خوب اینکه اسلام و جامعه اسلامی دشمن دارد، هیچ بحثی در آن نیست. همچنین اینکه دشمنان دشمنی میکنند، عداوت به خرج میدهند روشن است. اما اینکه مناسبات ما با دشمن چگونه باید باشد، بحث دیگری است.

آیت الله هاشمی رفسنجانی آین مناسبات را بر اساس حکمت و مصلحت و عزتی که مطرح است، به میدان آوردند. ما جنگهای پیغمبر سلام الله علیه را داریم، صلحهای پیغمبر سلام الله علیه را هم داریم. مهمترین صلح پیغمبر صلح حدیبیه است که پایه گذار همه صلحهای بعد از خود است، و سوره مبارکه فتح که تماماً راجع صلح حدیبیه است. جریان صلح حدیبیه به عنوان یک آیه اساسی در نظام سیاسی اسلام وجود دارد. متأسفانه صلح حدیبیه برای جامعه ما ناشناخته است، با اینکه شأن خود پیغمبر بود، و خود پیغمبر سلام الله علیه اقدام کرد. بنده در نامهای که اخیراً در تابستان گذشته به جناب آقای ظریف نوشتم، صلح حدیبیه را در ده جهت تحلیل کردم. یک کار تحقیقی در نزدیک بیست و پنج سی صفحه بود. متأسفانه فرصت نیست این جهات دهگانه را در این کوتاه زمان خدمت شما عرض میکنم. وقتی پیغمبر احساس کرد برای تثبیت و توسعه اسلام، بایستی که به صلح تن در بدهد، صلح را پذیرفت، صلحی که در آن فضا، یک عقب نشینی جدی هم داشت. اولاً آنها گفتند بسم الله را نیاور. پیغمبر هم قبول کرد. خودش به عنوان پیغمبر معرفی شده بود اما گفتند ما تو را به عنوان پیغمبر نمیشناسیم. به عنوان محمد بن عبد الله امضا کن.

بنابراین در حوزه دشمن و دشمن شناسی، مسئله تعامل با دشمن هم قابل توجه است که چه زمانی جنگ شود، چه زمانی صلح شود، چه زمانی مراوده صورت گیرد و چگونه رفتاری با آنها انتخاب شود. مکتب آیت الله هاشمی صاحب این اصل بود. ایشان در رفتار خودش هم اینگونه بود. هیچ وقت دشمن سازی نمیکرد. ولی از فرصتها و حتی از دشمن برای منافع استفاده میکند.