شفقنا – روزنامه جمهوری اسلامی / هاشمی رفسنجانی از سال ۱۳۲۷ با امام خمینی (ره)، آشنایی و مراوده داشته و خودش نیز متولد ۱۳۱۳ بوده، یعنی از ۱۴ سالگی با امام ارتباط داشته است. این تاریخ و مدت آشنایی در عنفوان جوانی که شخصیت جوان در حال شکل گیری ست میتواند در کم و کیف زندگی هاشمی هوشمند نخبه، فاکتور بسار مهم تاثیرگذاری باشد. حاصل این آشنایی و ارتباط مداوم؛ شناخت، اعتماد و ایمان طرفین، نسبت به همدیگر است که سالیان متمادی استمرار و تداوم داشته است.
ترور نافرجام هاشمی بدست عاملین گروه فرقان، در شب ۴ خرداد ۱۳۵۸ رخ میدهد. امام برای سلامتی هاشمی، نذر میکنند و پیام میدهند که این پیام حاوی نکات قابل تاملی است. سال ترور- ۱۳۵۸، ۳۱ سال است که امام، هاشمی را میشناسد. به دلیل مشابهت ترور هاشمی با مدرس؛ امام، هاشمی را با شهید مدرس- قهرمان مظلوم دوران رضاخانی مقایسه میکند و میفرماید: «مدرس حالا هم زنده است. مردان تاریخ تا آخر زنده هستند.» از نظر امام، هاشمی نیز چون مدرس؛ از مردان تاریخ سازی ست که تا همیشه زنده خواهد بود و در ادامه میفرماید: «بدخواهان باید بدانند هاشمی زنده است چون نهضت زنده است.» شناخت، اعتماد و ایمانی که امام نسبت به هاشمی دارد؛ با ضرس قاطع او را عین انقلاب و ذات انقلاب میداند که قابل تفکیک نیستند. به تعبیری، تا زمانی که نهضت و انقلاب، زنده و پایدار و در حال تداوم است؛ هاشمی هم هست؛ تصور جدایی، اعوجاج و انحراف وجود ندارد و دشمنان و مخالفان هاشمی نیز؛ آب در هاون میکوبند. در این تأیید قاطع امام، نکته ظریفی نیز وجود دارد و آن این که وی گزارهٔ- ملاک؛ وضعیت فعلی افراد است که اصولاً در جای خودش، درست هست را نیز در خصوص هاشمی فاکتور میگیرد! میبینیم که امام چقدر تضمین قاطع و محکمی دادهاند که میبایست حداقل برای برخی از مخالفین هاشمی که اصطلاحاً «خودی هستند و یا دوستان نادان که داعیه حمایت از انقلاب، نظام و ولایت را نیز یدک میکشند، ملاک و مدنظر قرار میگرفت.
نهایتاً امام میفرمایند: «…من به آقای هاشمی فرزند برومند اسلام تبریک میگویم که در راه هدف تا نزدیک شهادت به پیش رفته و سلامت و ادامه خدمت ایشان را از خدای تعالی خواستارم.» هاشمی از نظر امام، «فرزند برومند اسلام» معرفی میشود که در راه هدف تا مرز شهادت پیش رفته و در پایان، سلامتی و ادامه خدمت ایشان را از خدا طلب میکند. برخیها متاسفانه از روی غفلت، یادشان رفته که هاشمی علاوه بر دارا بودن پشتکار و هوش سرشار ذاتی، تربیت شده قرآن و مکتب اهل بیت علیهم السلام نیز هست!
امام در وصف هاشمی فرمودند: «من آقای هاشمی [رفسنجانی] را بزرگ کردم.» یعنی؛ شناخت همه جانبه و جامع و کاملی نسبت به ایشان دارم و نظرم بر نخواهد گشت. بعد از فاجعه هفتم تیر سال ۶۰ حزب جمهوری اسلامی که شهید بهشتی در جمع یاران ۷۲ نفری به شهادت رسیدند، امام فرمود: «اینها هر کدام اشخاص متعهدی بودند که در پیش مردم مقام داشتند، در پیش روحانیت مقام بزرگ داشتند و اینطور نبود که وا خورده باشند که بخواهند بیایند اینجا انحصار طلب باشند. خدا انصاف بدهد به آنهایی که انحصارطلب بودند و میخواستند بهشتی و خامنهای و رفسنجانی و امثال اینها را از صحنه خارج کنند.»
امام عاملین جنایت حزب جمهوری اسلامی را «عمال آمریکا» میداند که مسلماً «حسابشان جداست و دشمنی و محالفت شان محرز است و جز این نیز، انتظاری از آنها نیست؛ اما من از بیگانگان، هرگز ننالم! اعتراض به خودیهاست! فحوای کلام امام، گویاست، نیازی به تفسیر ندارد، خدا انصاف بدهد! خطابش به خودیهای مخالف است که در واقع؛ انصاف ندارند و انحصار طلبند و اینها میخواهند که بهشتی، خامنهای و هاشمی نباشند! که با من، هر چه کرد آن آشنا کرد! امام در قید حیاتشان دیدند که چه کسانی، از روی ناآگاهی، جهالت، غفلت و احیاناً حسادت، مظلومیت شهید بهشتی را به عنوان سمبل و نماد روحانیت مترقی متفکر اندیشمند نوآور رقم زدند و همینها نیز چه بسا در آینده؛ مظلومیت هاشمی و خامنهای را نیز رقم خواهند زد.
امام، دشمنی، ترور شخصیت و به شهادت رساندن یاران صدیقش را، نقشه از پیش تعیین شده دشمن میداند و هشدار میدهد: «این طور نبود که من باب اتفاق یک کسی مرحوم مطهری را ترور کند یا مرحوم مفتح را یا آقای هاشمی را یا آقای خامنهای را یا مرحوم بهشتی را… مسئله یک مسئله تنظیم شده بود و هست.»
متاسفانه دوستان نادان، نسبت به این تیزبینی و هوشمندی امام نیز، توجهی نداشته و ندارند! امام کار دشمنان و مخالفان را در ترور فیزیکی و شخصیتی استوانههای انقلاب، «تلاش احمقانه» میداند و تاکید میکند: «اینان با این تلاش احمقانه، نمیتوانند انقلاب اسلامی را ترور کنند، نمیتوانند شخصیت انسانی- اسلامی مطهری و هاشمی [رفسنجانی] را ترور کنند.»
بنابراین، مظلومیت هاشمی رفسنجانی در راستای مظلومیت بهشتی و خود امام خمینی (ره)، قابل تبیین و تحلیل است. بهشتی نیز که خطاب به هاشمی گفته بود: «آسیاب به نوبت است و نوبت تو نیز فرا خواهد رسید.»! النهایه با رویکرد آسیب شناسی و تحلیل تاریخی در مییابیم که علاوه بر طیف انحصارگران سیاسی که اغراض و حسادتهای سیاسی دارند، خط ترسیمیی فکری مخالف تقریباً ظریف و پنهان دیگری نیز که غالباً ریشه در حوزه و روحانیت دارد، وجود دارد که بنا به شرایط و اقتضائات، نمود یافته و آشکار میشود. این خط مخالف قهرا در برخورد با مخالفین خودش؛ حساس بوده، آلارم میدهد و حتی به مقابله بر میخیزد! زمانی میگفتند از کوزهای که فرزند امام- آقا مصطفی آب خورده، آب نخورید! چون نجس است؛ چرا که پدرش، فلسفه درس میدهد!! چرا مطهری در دانشگاه تدریس میکند؟! بهشتی چرا انگلیسی حرف میزند و با غرب در ارتباط است؟! هاشمی چرا اصرار به ساخت مترو دارد؟! مترو؛ نوعی ترویج اشرافیگری است! هاشمی چرا به استخر و جکوزی میرود؟! هاشمی چرا در مقابل امام و رهبری، اظهار نظر میکند؟! چرا آخوندها باید حرفهای روشنفکری بزنند؟! چرا رهبر انقلاب در مجالس شعرا حضور مییابد؟! چرا خانمها وکیل و وزیر میشوند؟! چرا باید در شهرها، کنسرت برگزار شود؟! و قس علی هذا.
بدین ترتیب، تحقیقاً به این باور مسلم میرسیم که در جبهه خودی، طیف انحصارگران سیاسی با کمک متحجرین فکری و عقیدتی؛ اسباب و زمینههای مظلومیت شهید بهشتی و هم اکنون نیز مظلومیت مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی را فراهم کردهاند و به نظر میرسد که این مصاف، همچنان ادامه خواهد داشت. بنابراین، کلید واژه و رمز و راز درست و صحیح درک ماهیت نهضت و حرکت در راستای خط امام و مصونیت مسیر انقلاب را باید الزاماً در «روحانیت خط امامی» و تابعین و همفکران آنان جستجو کرد و نه دیگران که الحق و به درستی معمار فقید انقلاب با تاکید موکدشان فرمودند: «من در میان شما باشم و یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش میکنم که نگذارید انقلاب به دست نا اهلان و نامحرمان بیفتد.» والسلام
مهدی شیرین پور