دل نوشته من
میگویند از پدر بنویس؛ نه برای اینکه چیزی اضافه کنم بر آنچه دیگران میدانند یا نمیدانند. اصرار میکنند بنویسم چون میبینند که داغ، امانم را بریده است. میگویند بنویسم شاید به شکل پدر آرام شوم.
هر روز مینوشت و ما در خیال این بودیم که تاریخ نگاری میکند. سینهاش تاریخ ایران بود. پر بود از رازهایی که یک ملت شاید تاب صبوریاش را نداشتند ولی او یک تنه آن را تحمل میکرد. وقتی یک ملت به اقتدایش بودند مینوشت؛ وقتی هم که به اندازهٔ انگشتان دست حامی نداشت، مینوشت. حالا میفهمم شاید این نوشتنهای هر روزه برای این بود تا قلبش آرام گیرد. در تمام این ایام، قلم و کاغذش، سنگ صبورش بودند
مینویسم. مینویسم از پدر. مینویسم نه با اسم یاسر. مینویسم با اسم تمام هم عصرانم که داغ پدر، امانشان را بریده است. مینویسم شاید کمی آرام گیریم.
خدا حافظ پدر...