خطبه اول:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلوه والسلام علی رسول الله و علی آله ائمه المعصومین، اوصیکم عبادالله به تقوی الله و اتباع امره.
امیدوارم خداوند به امت اسلامی، به خصوص به شما نمازگزاران در تبعیت از تقوا بیشتر توفیق عنایت بفرماید و ما و جامعه ما را از این گوهر گرانبها و انسانساز همیشه غنی نگه دارد.
معمولاً در خطبههای اول فصلی از سند چشمانداز را خدمت شما عرض میکردم و وعده داده بودم که وارد بحث قرآنی شوم. چون مبحث اصلی ما در این خطبهها معرفی قرآن بود و بحثهای سند چشمانداز به خاطر شرایط خاص زمانی پیش آمد. بنا داشتم یک خطبه دیگر در سند چشمانداز بخوانم و جمعبندی کنم و بعد وارد بحث قرآنی شوم که یک بحث بسیار مهمی است و جایش هم در کتابهای ما خالی است و آن اینکه ببینیم در زمان صدر اسلام با محوریت قرآن ساختار و احکام اسلامی چگونه شکل گرفته است. یعنی دوره شکلگیری نظام اسلامی با محوریت قرآن را مرور کنیم که انشاءالله بزودی این بحث را در خطبهها آغاز میکنیم.
امروز هم استثنایی خواهد بود که متعلق به امام صادق(ع) است. هرچه داریم از این مکتب است و جامعه ما در دنیا به اسم مکتب جعفری شناخته شده است. بیصفایی است که یک خطبه در شهادت امام صادق(ع) بحث نکنیم. خود این وظیفه یک مسئله است. به اضافه اینکه آنقدر مطالب ارزشمند وسازنده در محور امام صادق(ع) وجود دارد که خطبههای فراوان را میطلبد.
میدانید که در جوامع دینی دنیا شیعیان را به عنوان مذهب جعفری میشناسند. دلیل واقعیاش هم این نیست که این مذهب را حضرت امام جعفر صادق(ع) ابتکار کردهاند. مذهب شیعه درزمان پیامبر اکرم(ص) شروع شد و مذهب علوی است و همه ائمه در آن سهم دارند،حضرت علی ابن ابیطالب(ع) محور اصلی مذهب شیعه است. امام حسن(ع) نقش بسیار مهمی برای بقای این مکتب به عهده گرفتهاند. امام حسین(ع) چراغی روشن کردهاند که هر روز تلالواش بیشتر میشود. امام سجاد(ع) در آن دوره خفقان معارف زیادی را تحویل دادند. امام باقر(ع) گام بلندی در علوم انسانی و اسلامی برداشتند.
اما دوره امام صادق(ع) شکل دیگری شد که میخواهیم امروز خدمت مستمعان و نمازگزاران عرض کنیم. امام صادق(ع) 65 یا 68 سال عمرکردند که در آن زمان عمر خوبی بود. در بین ائمه یک عمر نسبتاً طولانی است. در این مقدار عمر همه تردید هست، به خاطر اینکه بعضیها تولد ایشان را در سال 80 و بعضی در سال 83 میدانند. این تفاوت عمر از اینجا ناشی میشود. متأسفانه تقریباً برای همه ائمه و در همه مفاصل تاریخی ما از این تردیدها وجود دارد. به خاطر اینکه آن روزها تاریخ خوب ثبت نمیشد.
ایشان مقدار زیادی از عمر خود را در دورههای امامت وولایت حضرت سجاد(ع) و حضرت امام باقر(ع) گذراندند. 32 سال از این عمر را خودشان امام بودند. این هم دوره خوبی از لحاظ مدت است. فرصت خوبی بود تا امام صادق(ع) وظیفهای را که به عهده داشتند، انجام بدهند و دادند. از لحاظ سیاسی – جز مقداری از عمرشان - دوره بسیار سختی را گذراند که مصادف با دوران پیری حکومت مروانیها و دوران طفولیت حکومت عباسیها بود که اسمش را دوران فترت یا دوران فرصت گذاشتهاند. فرصتی برای شیعه پیدا شد.
در دوران امویها که شاخه مروانی حاکم بودند، خیلی سخت گذشت. یازده خلیفه در مدت کوتاهی رفتند و آمدند. بعضی خیلی کوتاه بود. و بعضیها عمرشان طولانی بود و بر اهل بیت پیغمبر(ع) خیلی سخت گذشت. کسانی که میخواستند واقعاً جای پای پیامبر(ص) باشند. امویها اسلام را از مسیریکه پیامبر(ص) آورده، جدا کرده بودند.
زندانها همیشه پر از انسانهای آزاده، فرهیخته، پاکباز، مجاهد و شجاع بود. عده زیادی از چهرههای تابناک باقیمانده از دوره صدر اسلام در این دوره سخت شهید یا متواری شدند و در خفا با گمنامی از دنیا رفتند و کسی هم آنها را نشناخت. حرف زدن بسیار سخت بود. تملّقها و چاپلوسیها از حد گذشته بود.
رفتار حجاج ابن یوسف را به عنوان یک نمونه در ضربالمثلها و اظهارات معمولی خیلی میشناسید. تقریباً همه حکام مثل حجاج بودند و به خصوص به اهل بیت و پیروان مکتب تشیع خیلی ستم کردند. اواخر دوره بنیامیه ستمها و ظلمهایی فراوانی کرده بود. البته در بین این حکومتها یک نفرشان که عمربن عبدالعزیز است، خوب رفتار کرد. تا حدود زیادی سبّ حضرت علی ابن ابیطالب(ع) را از بین برد. چون قبل از او واقعاً چیز عجیبی است. آدم گیج میشود که دراین مدت کوتاه بعد از پیغمبر(ص) چه شد به موقعیت ممتاز علی ابن ابیطالب(ع) که همه میدانستند که با شجاعت و مردانگی ایشان خطرهای زیادی از اسلام جوان برطرف شد و سهم علی ابن ابیطالب(ع) را در پایدار شدن اسلام میدانستند. اظهارات پیامبر(ص) را درباره علی(ع) میدانستند و حتی سهم ایشان را در دوران انزوا برای هدایت حکومت خلفا میدانستند.
علی(ع) کسی نبود که برای مردم مخفی باشد. ولی اتفاق عجیبی افتاد و معاویه و جانشینانش فضایی ساخته بودند که اصلاً جلسهای نمیشد تشکیل شود که اول وآخرش به علی(ع) ناسزا و نفرین و لعن نفرستند. بعد از نمازها در مساجد لعن میکردند. خطبا اگر در اول یا آخر صحبت علی(ع) را لعن و نفرین نمیکردند، بازخواست میشدند. حتی در جلسه بازخواست میکردند. مردم بلند میشدند و اعتراض میکردند که چرا علی(ع) را لعن و نفرین نکردی! یکی اگر فراموش میکرد به علی ابن ابیطالب(ع) بعد از نمازش سب و لعن کند، شک میکرد که اصلاً نمازش درست است یا نه. میرفت میپرسید من این اشتباه را کردهام. چنین بدعت عجیبی در عنفوان جوانی جهان اسلام اتفاق افتاد که واقعاً جای فکر و بحث و بررسی و تحلیل دارد. چطور مردم با چنین انحراف بزرگی خو میگیرند!
عمر ابن عبدالعزیز از این جهت کار بزرگی کرد. باید اهمیت کار او را فراموش نکنیم و ستایش کنیم. البته در خیلی جاها ماند و بعضی از جاها وضع برگشت. اما به هر حال او کار عظیمی را انجام داد. اواخر دوران بنی امیه آنقدر اینها بد کرده بودند که دیگر مردم متابعت نمیکردند. لذا برای مردم و خاندان اهل بیت امام باقر(ع) و امام صادق(ع) میدان خوبی پیدا شد و آنها توانستند کار بزرگی کنند. کار بزرگ را هم عرض میکنم که چه بود.
اوایل دوران بنی عباس هم وضع خوب بود. یعنی دوران صفاح، اولین خلیفه عباسی و چند سال اول دوران خلیفه دوم یعنی منصور بد نبود. علتش هم این بود که مبارزاتی علیه بنی امیه میشد و تغذیه اصلی مبارزین مظلومیت اهل بیت، بخصوص داستان کربلا بود. همانی که مختار را توانست حاکم کند، سرمایه مبارزه بود. هم بنی عباس و هم بنی علی روی این بیشتر تکیه میکردند. حقشان بود که روی این بیشتر تکیه کنند و مردم هم میفهمیدند و قابل لمس بود. سربازگیری کردند. بنی عباس روی این تکیه میکردند. بنیالحسن هم روی این تکیه میکردند. بچههای امام حسین(ع) هم روی این تکیه میکردند. لذا محور مبارزه بود.
وقتی بنیعباس حکومت را غضب کردند و مبارزه پیروز شد و بنی امیه سقوط کردند و حکومت دست آنها افتاد، با خیانت کم کم نیروهای علوی را از میدان بیرون بردند و پستهای دولتی را بین بنیعباس و دوستان بنیعباس تقسیم کردند و بتدریج و رفتهرفته نیروهای مجاهدی را هم که در میدان بودند، یا از بین بردند یا خانهنشین کردند. البته طول کشید تا این کار را بکنند. حضرت صادق(ع) در چنین شرایطی چه باید بکنند؟ البتهاین رسالت را امام باقر(ع) هم داشتند. از امام صادق(ع) دو توقع بزرگ بود. مهمترین شخصیت مکتب اهل بیت و محور شعارهای مجاهدین بود که از شخصیت مورد رضایت اهل بیت پیغمبر(ص) دعوت میکردند و هر انسانی که میفهمید شخص مورد رضایت آنجا زمانی امام باقر(ع) و زمانی امام صادق(ع) بود. یعنی کس دیگری مشخصتر از آنها وجود نداشت.
لذا مردم دو توقع داشتند: اولین رسالت ایشان اصلاح فکری بود. یعنی جامعهای که به خاطر انحرافات فکری دچار انحرافات عمیق از اسلام شده بود و در برخی نقاط 180 درجه با اسلام ناب فاصله داشت. وظیفه دوم اصلاح نظام سیاسی بود. یعنی ایجاد حکومت عدل اسلامی که اول اسلام انتظارش را داشتند و داشت فراموش میشد. مردم تجدید عهد پیامبر(ص) را از امام جعفر صادق(ع) انتظار داشتند.
طبیعی است که این دومی برای توده مردم مهم تر بود و جالب است بدانید که آن زمان مردم آنقدر امیدوار به پیروزی نهایی سیاسی بودند که حضرت امام صادق(ع) را به عنوان مهدی موعود میشناختند. نخبگان شیعه میدانستند که مهدی موعود امام دوازدهم است، اما افکار عمومی منتظر بود که با قیام امام صادق(ع) پیروزی جامعه اسلامی به عنوان پیروزی نهایی که ما در زمان امام زمان (عج ) میبینیم، اتفاق بیفتد.
روایتی را برای شما نقل میکنم که ببینید چقدر مردم از امام صادق(ع) انتظار داشتند. یکی از شخصیتهای معروف شیعه در دستگاه حکومت پروندههای مالی پیدا کرده بود. شاید هم علتش این بود که اینها اموالی را باید به حکومت بپردازند، نمیپرداختند. وجوه شرعیشان را به امام صادق(ع) میرساندند. کم کم پرونده مالی خطرناکی برای او درست کردند. او را به دادگاه آن موقع احضار کردند و او فراری و متواری شد. زراره خدمت حضرت صادق(ع) میآید و عرض میکند فلانی فراری است. پرونده سختی هم دارد و نمیتواند بیاید و علنی شود و پروندهاش را حل کند. باید صبر کند تا این امر یعنی پیروزی حق اتفاق بیفتد و در دولت حق علنی شود. یعنی فکر میکردند اگر چند روز یا چند ماهی صبر کنند، پیروزی حاصل میشود وقیام به نتیجه میرسد. این در زمان بنیعباس است، یعنی موقعی است که منصور سر کار است. یعنی حتی این موقع هم این انتظار هست.
حضرت جوابی نمیدهند. باز زراره سئوال میکند و حضرت صادق(ع) میفرماید: پیروزی محقق خواهد شد. دوباره میپرسد: یک سال؟ حضرت میفرماید: انشاءالله خواهد شد. میگوید: 2 سال؟ حضرت میفرماید: گفتم خواهد شد.
حضرت که نمیتوانست بگوید نمیشود و آنها را مایوس کند و بگوید بروید هر کاری میخواهید بکنید و نمیخواست وقت تعیین کند. در روایت هست که زراره قانع شده بود که دو سال دیگر پیروزی محقق خواهد شد.
در مورد اصلاح فکری جامعه در زمان امام صادق(ع) هم کار زیادی لازم بود و هم فرصت بود. چون چنین فرصتی قبل و بعد آن هیچگاه اتفاق نیفتاد. علتش هم این بود که علمای دنیادوست، متفکران و صاحب نظران خودشان را بالاختیار یا به اجبار به دربار و حکومتهای خلفای نزدیک کرده بودند. بر سر سفره آنها نشسته و با آنها رابطه برقرار کرده بودند. توقعی که خلفا از علما داشتند، توجیه گری کارهای خلاف آنها بود. خطبا و علما در مساجد و در خطبهها دولتها را منزه میکردند. برای این تنزیه ایشان مجبور بودند دروغ بگویند و جعلیات درست کنند. به مکتب حق اهانت کنند. حرفهای نادرست را وارد متون به اصطلاح اسلامی کنند. خیلی هم طول کشید. چند نسل چنین گذشته و افکار مردم به کلی از اسلام ناب فاصله گرفته بود. مگر چند نفر انسان تحت نظر چقدر میتوانند این انحراف وسیع را اصلاح کنند؟!
ائمه ما یعنی امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) خیلی چیزها میگفتند، اما محدود بود. در سینهها بود. جرأت نوشتن نبود. چه بسیار نوشتههای مهمی که از ترس مأموران خلیفهها دفن کردند و بعداً پیدا نشد و در همان جایی که دفن شده بود، نابود شد و پوسید. چه کتابها و رسالههایی که از آنها اسم میبریم و اثری در تاریخ از آنها نمیبینیم. سرنوشت آن همین بود که جرأت نمیکردند به دست کسی بدهند. اگر میدادند، جانشان و راهشان در خطر بود. تقیه از حدّ اعلی خودش گذشته بود و به خط قرمز رسیده بود.
برای امام صادق(ع) فرصتی پیش آمد تا انبوهی از انحراف و خطا و کارهای زشتی که توسط علمای درباری و کسانی که دینشان را به دنیایشان فروخته بودند و حقایق اسلامی را وارونه جلوه داده بودند و خودشان پوستین اسلام را وارونه پوشیده بودند و به شکل دیگری در جامعه در آمده بودند، این وضع را به هم بزند. این خیلی مهم است. اگر این وضع میماند و با همین افکاری که آنها خلق کرده بودند، ادامه میدادند، اصلاً اسلام از مسیحیت و یهودیت تحریف شده هم بدتر میشد. چون آنها یک مقدار تحریف کرده بودند و متونی داشتند. ولی اینها خیلی خطرناک عمل کرده بودند وکارهای بدی در تفسیر و تأویل قرآن و خیلی چیزهای دیگر انجام داده بودند.
من به طور کلی عرض میکنم خیلی از کارهای آنها را در جامعه نمیتوان پخش کرد. در چنین شرایطی امام صادق(ع) وظیفه اولیهشان یعنی اصلاح افکار و اصلاح نظام سیاسی را به عهده کسانی گذاشته بودند که در میدان مبارزه میکردند و تأیید هم میشدند و قیامهایشان سرکوب میشد. اینها داستان دیگری است که ما امروز نمیخواهیم وارد آنها شویم.
امام صادق(ع) با سرمایهای که در زمان پدر و جدشان و از الهام الهی دریافت کرده بودند، وارد میدان آموزش، تعلیم و تربیت شدند. معمولاً در کتابها مینویسندکه ایشان 4000 شاگرد تربیت کردند. وقتی نگاه میکنیم و اسم افراد را میبینیم، ملاحظه میکنیم که اینها یا با واسطه است یا بیواسطه. خیلیهایشان میآمدند و از امام میپرسیدند و مشکلاتشان را حل میکردند. خیلیها در حلقه درس امام بودند. خیلیها مکاتبه میکردند. بعضیها از شاگردان امام میگرفتند.
به هر حال به نظرم روی عدد 4000 نفر باید بایستیم. این مقدار قطعی به نظر میرسد. 4000 نفر آدم عالم با افکار صحیح نزدیک به افکار اهل بیت(ع) تربیت شدند. آن هم نه در مدینه، در همه جا. در خراسان، ماورای خراسان، آفریقا در هرجا که اسلام رفته بود، این ارتباط با امام صادق(ع) برقرار میشد و امام صادق(ع) هدایت میکردند. به طوری که تاریخ گواهی میدهد، صدها حلقه درس در سراسر دنیای اسلام بر محور افکار امام صادق(ع) شکل گرفته بود. این منحصر به مسایل ناب اسلامی هم نیست. چون در آن دوره یکی از ویژگیها این است که افکار و تمدنهای اطراف اسلام وارد مسلمین شده بود. از ایران، از روم و از هر جای دیگر. اگر تفکر و دانشی، بخصوص از علوم انسانی آمده، ترجمه شده بود. به خصوص در دنیای اسلام بحثهای کلامی خیلی رایج شده بود. شاید بیشترین حلقههای بحث در آن موقع همین احتجاجات کلامی است که ما بعضیها را در کتابها داریم.
اگر امام صادق(ع) و اگر شاگردان امام صادق(ع)، در این برخورد یشهها با ادیان و مکاتب دیگر نبودند، خدا میداند بر سر اسلام چه میآمد! این بحثها باعث شد که از لحاظ فکری اسلام بر سایر نحلهها و افکاری که در دنیای اسلام وارداتی بودند، غلبه کند.
شاید اگر اهل سنت قدری دقت کنند، میبینند رهبرانی مثل ابوحنیفه، مالک، شافعی و حنبل یا سفیان در عهد امام صادق(ع) بودهاند. ابوحنیفه شاگرد امام صادق(ع) است و میگوید: «ما رایت افقه من جعفر بن محمد(ص)» و مالک مستقیماً شاگرد امام است و میگوید: «ما رایت اعظم من جعفر بن محمد(ص)». مالک شاگردانی دارد که یکی شافعی است. یکی احمد بن حنبل است. احمد بن حنبل هنوز هم برای برخی از اهل سنت امام است.
بسیاری از شخصیتها در حد رهبری نرسیدهاند، اما علمشان زیاد بود و کتابهای مهمی دارند. اهل سنت به اینها متّکی است. امام صادق(ع) میراث پیامبر(ص) را که داشت در زمان خلفای ظالم اموی و دو خلیفه عباسی دفن میشد، احیا کردند. کار بزرگی از طرف امام صادق(ع) اتفاق افتاد.
البته ایشان تحت فشار زیاد بودند. بخصوص از طرف منصور عباسی که احساس میکرد مکتب تشیّع در بعد سیاسی با همان رفقای مبارز دیروز، راه دیگری را در دنیای اسلام پیش گرفتهاند و امکانات زیاد مالی و اعتباری دارند. اینها را از چشم امام صادق(ع) میدید. گاهی به امام صادق(ع) اعتراض میکرد و میگفت که گزارشها میگوید شما خراج و زکات جمع میکنید، اینها اموال خزانه دولت است. چرا جمع میکنید؟ گزارشها میآید که شما مسند قضاوت را به مخالفان دولت واگذار میکنید، چرا چنین میکنید؟ اینها اخلال در نظام اسلامی است.
امام صادق(ع) هم مستدل جواب میدادند. متهم میکردند که سلاح میخرند و پخش میکنند. بالاخره به امام جعفر صادق(ع) سم خوراندند که شناخته شده نیست. سمی بوده که جسم حضرت صادق(ع) را تحلیل داد. روزهای آخر عمرشان کسانی که امام صادق(ع) را میدیدند و از ایشان سئوال میشد، حال امام چطور است؟ میگفتند: فقط سر ایشان را دیدهایم. بدن کاملاً تحلیل رفته بود.
آخرین وصیت حضرت صادق(ع) به درد همه ما میخورد. به درد فرزندان ما میخورد. فرمود: «همه بستگان مرا جمع کنید تا آنها را ببینم و چیزی به آنها بگویم. » همه را جمع کردند و با صدای خیلی ضعیفی که به زحمت شنیده میشد و گاهی احتیاج به تکرار یا تکرار دیگران داشت و خیلی نمیتوانستند حرف بزنند، چند جمله بیشتر صحبت نکردند. فرمودند: «به نماز اهتمام بدهید. نماز نماز نماز. راه حق و رسیدن به خدا و تسویه شدن آلودگیها با نماز ممکن است.» همین دو جمله برای ما کافی است.
واقعاً مطمئن باشیم که اگر به نماز اهمیت بدهیم و نماز را آنطور که هست، بخوانیم، عامل سعادتمان آنقدر قوی است که بقیه گرفتاریهایی را که داریم، خود به خود حل میشود. کسی که نماز را درست بخواند، به آسانی به گناهان دیگر آلوده نمیشود و اگر آلوده شده باشد، حتماً توبه میکند. نماز شفیع بزرگی برای ما است «واستعینوا بالصبر والصلاه و انها لکبیره الا علی الخاشعین»
میفرماید: از نماز و صبر استعانت بجوئید. هر دو آن مهم است. برای زندگی کسانی که میخواهند مکتبی زندگی کنند و نمیخواهند آلوده به آلودگیهایی شوند که منافع دنیوی برای آنها پیش میآورد، صبر و نماز راه نجات امت اسلامی در زمان کنونی و آینده است.
بسمالله الرحمن الرحیم
انا اعطیناک الکوثر/ فصل لربک و انحر/ انّ شانئک هو الابتر.
خطبه دوم:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاه والسلام علی رسول الله
و علی علی امیرالمومنین وعلی الصدیقه الطاهره وسبطی الرحمه و علی بن الحسین ومحمدبن علی و جعفربن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمدبن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و الخلف الهادی المهدی. اوصیکم عبادالله ونفسی بتقوی الله
فانه من یتق الله یکفر عنه سیئاته ویعظم له اجرا.
مناسبتهای هفته معمولاً در خطبه دوم مطرح میشود و من برخی از آنها را به اختصار عرض میکنم.
اول سالگرد رحلت علامه طباطبایی(1) استاد گرانقدر عصر ماست که در حوزههای علمیه کم انسان فرهیختهی را پیدا میکنیــد کـه از الفاظ قدسیه علامه طباطبایی یا از آثار ایشان بهرههای زیاد نبرده باشد. ایشان حق بزرگی بر مسائل اجتماعی، سیاسی، تفسیری، فلسفی، روانی و عرفانی موجود امروز در مجامع اسلامی دارند. خداوند رحمتشان کند و روحشان را با ارواح نزدیکان خاص الهی قرین بفرماید.
همچنین سالگرد وفات شخصیت بزرگوار علامه محمدتقی جعفری(2) است که ایشان هم سهم زیادی در اشاعه افکار اسلامی فلسفه اسلامی و ارتباط بین دانشگاه و حوزه و روحانیت ودانشگاهیان دارند و در انقلاب هم سهم بزرگی ایفا کردند. امیدواریم که آثار ارزشمند ایشان در ذهن جوانان ما فراموش نشود و روز به روز شناختهتر شود.
در این هفته برنامههایی برای بازنشستگان و بیماران دیابتی و کلیوی داریم که روز جهانی دیابت هم در بین آنها است.(3) هر سه مورد احتیاج به توصیه و مواظبت دارد. آنهایی که مریض کلیوی یا دیابتی هستند، میدانند که این مریضی، جزو سختترین مرضهاست. فقرا و نیازمندان از عهده مداوای این مرضها برنمیآیند، غیراز اینکه دولت و مسئولان به وظایفشان عمل کنند، جامعه ما هم هرجا اینها را میشناسد، باید از کمک به آنها دریغ نکند. درنظر بگیرید که اگر در خانهای یک مریض دیابتی یا کلیوی باشد، چه برسراین خانوادهها میگذرد. مشکلاتی را تحمیل میکند، بخصوص آنهایی که نمیتوانند هزینههای مداوای اینها را بدهند. چون اینها باید داروهای بسیار گرانی مصرف کنند، بعلاوه از لحاظ جسمی خیلی تکیده هستند.
بازنشستگان قشری هستند که عمری به مردم و کشورشان خدمت کردهاند و امروز باید دوران استراحتشان را بگذرانند و باید خیالشان از حداقل معاش برای یک خانواده راحت باشد. اگر هنوز زمینه خدمت دارند، در جایی خدمت خواهند کرد. ولی وظیفه ماست که نگذاریم آنها فراموش شوند، بخصوص فراموشی و انزوا برای نیروهای خدمتگذاری که روزی در جامعه فعال بودند، خودش یک مصیبت است. باید هم از لحاظ روانی و هم از لحاظ مادی و حیثیتی مواظب آنها باشیم.
اما مسائل مهم کشور و منطقه و دنیا که مسائل مهمی داریم که مسئله فلسطین، عراق، افغانستان و لبنان است. برای ما مسائل خود ایران، بخصوص مسئله هستهای مهم است که درباره هر یک از اینها باید محوری در صحبتها خلق کنم و وارد آنها شوم. شرایط فعلی منطقه ما به چند سال پیش برمیگردد که حادثهای در آمریکا اتفاق افتاد و آن ساختمانهای دوقلو به زمین غلتید و فروریخت. هیچ معلوم نشد بالاخره چه کسی این کار را کرد. ظاهراً به نام گروهی تروریسم به نام القاعده تمام شد. بعضیها تردید دارند که کار آنها باشد. بعضیها دست صهیونیستها را پشتش و بعضیها دست دیگران را میبینند که میخواستند بهانهای برای تندخویی به دولت آمریکا داده شود. نمیدانم و قضاوتی هم ندارم. فرضمان بر همین است که میگویند. یعنی همین تروریستها این کار را کردهاند که البته کار بدی بود و هیچکس این را تایید نمیکند.
بعد از آن آقای بوش رئیس جمهور آمریکا بهانه خوبی پیدا کرد که فضای کشور، فضای دنیا و بخصوص منطقه ما را فضای غیرامنیتی کند. این یکی از کارهای زشت حکومتها در دنیاست. چیزی نیست که ابتکار آن را بوش کرده باشد که خیال کنیم او شاهکار کرد. اینطور نیست. از قدیم همین طوری بود. فنی است که معمولاً حکومتهای مادی بلدند و از آن استفاده میکنند. وقتی بخواهند زورگویی و به مردم بد کنند و حقوق مردم را ضایع کنند، حالت امنیتی و خطر در کشور را مطرح میکنند که مردم میترسند. دیگر مخالفین را میتوان به هر بهانهای و یا تهمت ارتباط با مبدا خطر سرکوب کرد.
بوش با امکانات بیشتر تبلیغاتی و با تجاربی که امروز سیاستمداران حرفهای و نیروهای اطلاعاتی در اختیارشان میگذاشتند، قضیه را خوب ساختاری کرد و چیزی به نام محور شرارت مطرح و پنج کشور را به عنوان محور شرارت در دنیا معرفی کرد. میخواست برنامه تجاوزات خود را با این محور برای مردم آمریکا و دنیا توجیه کند که در روزهای اول موفق شد. اگر یادتان باشد، ایشان با رأی دادگاه و بالاخره رأی صندوقها توانست بر کرسی ریاست بنشیند که این مقدار رأی داشت. به خاطر فضای امنیتی که درست کرد 70 تا 80 درصد در آمریکا مقبولیت پیدا کرد. با این پشتوانهای که خلق کرد، برنامههای درازمدت استکباری را شروع به اجرا کرد. هم در آمریکا و هم در منطقه ما بد کرد. جاهای دیگر هم است که وارد نمیشویم.
در آمریکا بد کرد. برای اینکه حالت پلیسی درست کرد. مردم آمریکا به یک زندگی آزادمنش عادت کرده بودند. از لحاظ اجتماعی، روابط خانوادگی، روابط بیرون مدرسه و دانشگاه خیلی آزاد و با هیچ محدودیتی با سلیقه خودشان زندگی میکردند. در آمریکا قانون گذراندند و سر همه اجتماعات، در متروها، در فروشگاهها و سر چهارراهها دوربینهای مخفی کار گذاشتند که همه چیز را کنترل کنند. اجازه شنود گرفتند که تلفنها، نامهها و پیامهای مردم را کنترل کنند. برای آنکه از آن چیزی پیدا کنند که از آن امنیت کشورشان را حفظ کنند.
در فرودگاهها با آن فشار وسائل مسافری را گرفتند و انبارها را پر کردند که هنوز هم صاحبانش پیدا نشدهاند. برای مردم صرف نمیکند که برگردند تا اموالی که جا گذاشتهاند، بگیرند. واقعاً فضای امنیتی در آمریکا درست کرد. این برای آمریکاییها گران تمام شد. کمکم فشارش روی روحیه اینها زیاد شد. مخالفینشان خوب استفاده کردند. در خارج از آمریکا هم با همین محوریت لشکرکشی کردند. افغانستان را اشغال کردند. چون آن موقع مرکز تروریستها بود. طالبان در آنجا بود، القاعده هم در سایه طالبان در آنجا بود. خیلی چیزهای دیگر در آنجا بود. موادمخدر هم در آنجا بود. بهانه کافی داشت برای اینکه دنیا را قانع کند که باید این شر را از منطقه و دنیا جدا کنیم.
به عراق رفت. صدام موجود شناخته شدهای بود و همه میدانند. صدام در سی سال عمرش در داخل کشورش بدترین خفقانها را داشت و بدترین دیکتاتور دنیا بود. صدها هزار انسان آزاده را شهید و زنده بگور کرد. کسانی که هنوز هم بعد از سالها از رفتن بعثیها سرنوشتشان روشن نیست. خیلیها را ما میشناسیم که از ایران رفته و در آنجا بودند. علمایی که در نجف بودند، سرنوشتشان روشن نیست. خانوادههایی که هنوز دارند دنبال اجساد عزیزانشان میگردند.
در منطقه هم رفتار بدی با ایران و کویت کرد که نمونه بود. انصافاً خطر سلاح کشتارجمعی بود. اگر هستهای نداشت، لااقل شیمیایی و میکروبی را داشت که در جنگ با ما هم بکار برد. تکنولوژی آن را هم داشت. بعلاوه غربیها میدانستند که امکانات سلاح هستهای هم دارد. چون به او داده بودند. منتها صدام آن دورهای که تحت فشار بود، اینها را مخفی کرد که نتوانستند پیدا کنند. بنابراین بهانه مناسبی بود و عراق را اشغال کردند.
البته آن موقع تفسیر این بود که - درست هم بود - میخواهد ایران را محاصره کند. ناوگانش در جنوب بود. در آسیای میانه و قفقاز هم حضور پایگاهی پیدا کرد. در ترکیه هم که پایگاه دارد. فکر میشد که همه اینها برای این بود که مرکز اصلی هوشیاری و بیداری منطقه ما را که ایران انقلابی بود، محاصره و آنگونه که خودش میخواهد، با او رفتار کند. اهداف بوش خیلی روشن بود.
برای این کارها خیلی هزینه کرد. نمیدانست اینجور میشود. در افغانستان معلوم بود که خرج محدودی دارد که تأمین شد. اما برای عراق فکر میکرد که منبع درآمد است. چون نفت عراق به اندازه ایران و جمعیتش یک سوم ایران است. فکر میکردند که وقتی بیایند، از خود عراق میگیرند و در منطقه هرجا که لازم باشد، خرج میکنند. همین الان هم میبینید که
عراقیها نزدیک به صادرات ایران نفت میفروشند، با اینکه همه تاسیساتشان آسیبدیده است. بنابراین درآمد حسابی در عراق بود. بعلاوه فکر میکردند در درازمدت روی گنج مینشینند. محاسبات با این زمینهای که درست کرد، جور درنیامد.
من آن موقع در همین نمازجمعه گفتم عراق باتلاقی است که آمریکا بتدریج در آن فرومی رود و بیرون آمدنش با خودش نیست و باید چیزهای زیادی پیدا کنند تا او را بکسل کنند و از عمق این باتلاق بیرون بکشند. الان تقریباً اینگونه شد. یعنی الان در بحثهای کنگره و بحثهای رسانههای آمریکا، خود آمریکاییها و خود رامسفلد، وزیر دفاع میگویند ما الان چارهای در عراق نداریم. بمانیم با خسارت است و برویم با خسارت بیشتری است. خیلی پول خرج کردند.
آنقدر پول خرج کردند که مخالفان آمریکا در یکی از میدانهای آمریکا تابلویی نصب کردند. مثل این تابلویی که شما در چهارراهها میبینید. خیلی بزرگتر و مرتفع و با خط درشت ساعت به ساعت هزینه جنگ عراق را محاسبه میکردند و مینوشتند. اینقدر رسوایی بزرگ بود که گفتند این ضدامنیتی است و جمعش کنید. چون روحیه سربازها و مردم آمریکا را میشکند و میشکست.
هیچ کس نمیداند اینها چقدر خرج کردند. چون هزینه زیادی میدهد. ارتش خودش چهارصد میلیارد دلار بودجه دارد و الان خیلی از بودجههایش به نام توسعه در عراق خرج میشود. بعلاوه هر سال در کنگره پول زیادی میگیرند. واقعاً هزینه زیادی در عراق کردند. از لحاظ انسانی هم آن چیزی که خودشان تا به حال میگویند 2800 کشته و حدود 20000 هزار مجروح دادند. اما صاحب نظران این را قبول ندارند و میگویند کشتههایشان خیلی بیشتر است. ما با آمار رسمی خودشان حرف میزنیم و نه با گفتههای دیگران. بعلاوه دهها هزار بیمار روانی دارند که از جبههها برگشتند و دیگر قدرت خدمت در ارتش ندارند و باید معالجه شوند و به آنها خسارت بدهند و در خانههایشان حقوقشان را بدهند و یا در بیمارستانها نگاهشان دارند. اینها مجروح نیستند، اما بدتر از مجروح هستند. یعنی از لحاظ روحی خرد شدهاند و دیگر در یک جمع نظامی کشش و تحمل ندارند.
آمریکا خیلی ضرر کرد. کسی که گرفتار شد، در جایی برای نجات خودش به چیزهایی دست میزند که گاهی خطرناکتر از اصلش میشود. اینها فکر کردند راه نجاتشان را در لبنان و سوریه پیدا میکنند که به سر مردم فلسطین و لبنان ریختند که الان باز آنجا برایشان تبدیل به یک جای بسیار بسیار مشکل شد.
اسرائیل هم در این طرح آمریکا در تله افتاد. اسرائیل اگر دست خودش بود، معلوم نبود دست به این کار بزند و این جنگ را درست کند. اتفاق سختی افتاد. هنوز ابعاد مشکلات اسرائیل و آمریکا در فلسطین و لبنان روشن نیست. در عراق هر روز گفته میشود. ولی اسرائیلیها کنترل و اداره میکنند. اطلاعرسانی نمیشود تا مردم دنیا ببینند در آنجا چه اتفاق افتاد. یک جمعیت سیاسی
و نظامی مثل حزب الله لبنان که نه دولت هست و نه ارتش دارد و نه پادگان دارد و حتی یک پاسگاه ندارد و حتی جایی ندارد که از خود دفاع کند، رسماً در سطح زمین سی و سه روز ارتش اسرائیل را مستاصل کرد و داخل اسرائیل را به هم ریخت و آن همه خسارت را بر آنها وارد کرد.
البته خودشان هم خسارت دیدند. لبنانیها خسارت مالی زیادی دیدند. اتفاق خیلی عظیمی در دنیاست. اسرائیلیها میگویند پنجمین ارتش دنیا هستند. البته فکر نمیکنم این مقایسه درست باشد. امنیت اسرائیلیها در آن زمین کوچک و در محاصره دشمنان فقط به ارتشش است. یعنی مردم به ارتش مینازیدند و فکر میکردند تا این آرمهای ارتشی را در کشورشان میبینند، خیالشان راحت است. این خیلی مهم است.
در چند کیلومتری آنها دشمن کمین کرده بود و آنها میگفتند ارتش بیدار و نیرومند است. چشمان اسرائیل همه جا را میبیند و ماهوارههای آمریکا و اسرائیل لحظه به لحظه همه چیز را کنترل و مخابره میکند. شاید هم بود، ولی به هر حال افکار مردم اینطوری بود. اتفاقی افتاد که یک دفعه روحیه اسرائیلیها به زمین ریخت.
اسرائیلیها مثل ایران یا عراق یا حتی افغانستان و پاکستان جمعیت یک کشور نیستند. اینها از دهها کشور جمع شدهاند و بعضیهایشان از کشورهای بسیار فقیر مثل اتیوپی و اریتره و بعضیهایشان از کشورهای ثروتمند مثل آمریکا و اروپا آمدند و از درون جامعه دچار تبعیضی است. در همه جای آن این تبعیض به چشم میخورد. در کافه، در خیابان، در فروشگاه و در ارتش تبعیضی را میبینید. یک سرباز اروپایی با یک سرباز آفریقایی مثل هم نیستند و در ارتش اسرائیل آنهایی که از اتیوپی آمدهاند، این چیز را که اینجا دارند، بهتر از خانه خودشان است و به همین هم راضی هستند. به علاوه یهودی هستند و دلشان خوش است که دینشان را تقویت میکنند. یک مجموعه اینگونه خیلی آسان از هم میپاشد. الان این حالت پیش آمده است. یعنی حالت فرورفتگی در یک تحیر سخت. به همین دلیل مهاجرت معکوس بسیار زیاد است.
من در گزارشها خواندم که به سفارتخانههایی که در تل آویو هستند، گفتهاند حق ندارید آمار تقاضای مسافرتها را منتشر کنید. چون آمارها وحشت زاست. اتفاق مهمی که در اسرائیل افتاد، در داخل ارتش است. ارتش خیلی برامور مسلط بود. به شدت انضباط نظامی مراعات میشد. حرفهای غیرارتباطی شنیده نمیشد. الان کار به جایی رسیده که سربازان معمولی در مقابل فرماندهان، وزیر دفاع و فرمانده ستادشان میایستند و مخالفت و حتی تظاهرات میکنند. در جنگ هم بود. خانوادههایشان برای شکایت از فرماندهانشان به ستاد میروند و شکایت میکنند.
چنین چیزی در ارتشی که خیال میکرد قلعه حفاظت کشور است، خیلی سنگین است. میدانیم مسائل نظامی چگونه است. اگر اینگونه مسائل در ارتشی شروع شود، این ارتش دیگر به آسانی سامان نمیگیرد. هزینههای اقتصادی هم بسیار بالاست. اعتبار جهانی آنها هم به شدت آسیب دید. چون از یک حزب شکست خوردند و به تعبیر خودشان همه اهدافشان به دست نیامد. البته این دروغ بزرگی است. واقعاً شکست خوردند. میخواستند آنها را منهدم کنند که نتوانستند. میخواستند پیش بروند که نتوانستند و این، اتفاق بسیار مهمی است. الان باید در پناه زندگی کنند. وجود نیروهای حافظ صلح سازمان بینالملل در جنوب لبنان بیشتر برای لبنان نیست، بلکه برای حفاظت اسرائیل است.
در عراق هم که میبینید کار به جایی رسیده که آمریکاییهایی که حاضر نبودند به صورت ایرانیها نگاه کنند، الان بطور کلی و اصولی میگویند ما آمادهایم با ایران در مورد عراق مذاکره کنیم. خیال میکنند ما مشتاق مذاکره هستیم و دارند به ما امتیاز میدهند. اینجوری حرف میزنند و کارشان به اینجا رسیده است.
بنابراین اشتباه اساسی که یک موفقیت کوتاه مدت نصیبشان کرد، یک خسارت درازمدت که معلوم نیست تا کی خواهد ماند، به سرشان آورد. همین جاست که دولت بوش فکر کرد با ایجاد فضای امنیتی - که یک خطبه در این مورد در همین تریبون خواندم - در آنجا و در منطقه ما میتواند آنها را به اهدافشان برساند. موقتاً هم توانستند به چیزی برسند. در آمریکا در انتخابات بعدی پیروز شدند. در منطقه ما هم افغانستان و عراق را گرفتند. با همکاران زیادی که جلب کردند تا اینجا پیروز شدند، اما حالا که درازمدت است و موقع رسیدگی به نتیجه کار و شمردن جوجههایی است که قبلاً تخمریزی کرده بودند، میبینند که خسارتها از منافع خیلی بیشتر است که اولین آن بطور محسوس در انتخابات آمریکا، یعنی انتخابات فرمانداران و کنگره پیش آمد. (شعار مرگ بر آمریکای نمازگزاران).
نکته مهم دیگری که میخواهم عرض کنم این است که از بحثهای ما استنباط نشود که ما فکر میکنیم حزبی که الان در آمریکا پیروز شده و حزبی که رفته، زیاد برای ما تفاوت دارند. البته دموکراتها مقداری نرمتر هستند، ولی در خیلی از جاها با پنبه گردنها را میبریدند. اینطور نیست که آنها فرشته نجات باشند. اما به هرحال آن چیزی که تحلیل من است، این است که سیاست مشت آهنین که مکرر در همه دنیا تجربه شد، حتی در عراق، یعنی جایی که صدام 30 سال مشت آهنین را بکار برد، سرنوشتش این بود که مردم از اشغالگری مثل آمریکا استقبال کردند. سیاست مشت آهنین برای کسانی که در درازمدت به منافع ملت و راه و فکرشان میاندیشند، جواب نمیدهد.
این همان سیاست امام صادق(ع) است. امام صادق آن روز اگر میخواست در مقابل منصور لشگرکشی کند، خیلی میتوانست نیرو جمع کند. مدتی هم او را مشغول میکرد و ممکن بود شکست بخورد یا پیروز شود. اما سیاستی که امام صادق(ع) در آن روز بکار برد، امروز میلیونها تریبون در دنیا افکار امام صادق(ع) را - یا شیعه و یا سنی - پخش میکنند و این برای راه جاودانی میآورد.
بوش اشتباه استراتژیک کرد و خواست با یک موج فریب کاری امنیتی انتخابات را ببرد و برد. کشوری را اشغال کند که کرد. اما نتوانست بفهمد که بعد از این اشغال و بعد از این بردن چه اتفاقی میافتد که آن اتفاق الان شروع شده است. باید از این دو قطعه درس بگیریم. گفت پنج مرکز شرارت داریم و شاید اولین آن برای او ایران بود. او باید ایران را از این دایرهای که درست کرده بود، بیرون کند. این اتفاق برای آمریکا بیش از اینها خطرناک است و آینده خطرناکتری دارد. اگر فکر میکند که با این نوع رفتاری که تا بحال کرد، با ایران هم میتوان برخورد کرد، سخت در اشتباه است. البته امواج آنی میتواند در هر جایی اتفاق بیفتد. قلدری با امکانات زیادی میتواند کارهای بزرگی را فوری انجام دهد، اما مسائل بعدی است و ملتها هستند.
الان هر جا در دنیا افکارسنجی میکنند، آقای بوش در صدر رهبران منفور دنیاست. البته در 100 کشور آن هم از نوع اروپایی همه اینجوری رأی میدهند. این نتیجه سیاست همان مشت آهنین است، نتیجه همان بد تحلیل کردن است، نتیجه آنچه که فردا را فراموش کردن و امروز را دریافتن است که یک مثل عامیانه است.
اگر اینها میخواهند کار درستی بکنند، تا اینجا که آمدهاند. اولاً فکری برای نجات از باتلاقهایی بکنند که گرفتار شدهاند که به اهدافشان نرسیدند. نه امنیت در افغانستان درست کردند. نه توانستند مواد مخدر را کنترل کنند. نه توانستند تروریست را کنترل کنند. تروریست کمی از افغانستان جدا شد، اما در خیلی از کشورها از جمله خود پاکستان، عراق، سومالی و خیلی جاهای دیگر لانه کرد و دارد وسعت پیدا میکند. کسانی هم که تروریست نبودند، به نحو دیگری مبارزات خود را توسعه دادند. بنابر راه درست این است که هرکسی و هر ملتی به حق خودش قانع باشد و به حق دیگران احترام بگذارد. ما در مسائل هستهای مصاف مشکلی در پیش داریم، ولی برای آمریکا هم بسیار مشکل است. او خیال نکند حق وتوی شورای امنیت همه مشکلات او را حل میکند و فرشته نجات است. آن یک کار آنی است. ملتها مهم هستند. افکار عمومی دنیا مهم است. قضاوتها مهم است. امکاناتی که ملتها در افکار عمومی خود خلق میکنند، مهم است که همین آثارش هست که میبینیم. راه حل مشکلات امروز دنیای ما مذاکرات، تعقل و تفکر و تسلیم حق شدن است، آن هم بعد از آنکه در مذاکره منطق قوی مطرح شد. انشاءالله کمکم با این درسهایی که تاریخ به کاخ نشینان آمریکا داد، بتوانیم در آینده برای دنیا آرامش بیشتری را شاهد باشیم.
بسمالله الرحمن الرحیم
والعصر/ انّ الانسان لفی خسر/ الاّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات/ و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.*
* سوره مبارکه عصر
پی نوشت ها:
1- سید محمدحسین طباطبایی مشهور به علامه طباطبایی(۱۲۸۱- ۱۳۶۰ش)، مفسر، فلیسوف، اصولی، فقیه، عارف و اسلامشناس قرن ۱۴ق. وی از تأثیرگذاران عالمان شیعه در فضای فکری و مذهبی ایران در قرن ۱۴ش بود. همچنین وی نویسنده تفسیر المیزان، و کتابهای فلسفی بدایة الحکمه و نهایه الحکمه، و اصول فلسفه و روش رئالیسم است.
علامه، در حوزه علمیه قم به جای اشتغال به فقه و اصول، درس تفسیر قرآن و فلسفه برقرار کرد. این کار او موجب رونق دانش تفسیر در حوزه قم شد. روش تفسیری او تفسیر قرآن به قرآن بود. در دوران تعطیلی درس فلسفه، با برقراری جلسات هفتگی با شاگردان خاص خود تدریس مبانی فلسفی ملاصدرا و حکمت متعالیه را ادامه داد. بسیاری از مدرسان بعدی فلسفه در حوزه علمیه قم شاگردان او بودند.
شاگردان او هم چون مطهری، جوادی آملی، مصباح یزدی و بهشتی را میتوان جزو مؤثرترین و معروفترین روحانیان شیعه در ایران در چهار دهه پایانی قرن ۱۴ش دانست. نشستهای علمی او با هانری کربن فیلسوف و شیعهشناس فرانسوی زمینهساز معرفی تشیع به اروپاییان شد.
درباره شخصیت او کتابهای متعددی منتشر شده و برای معرفی اندیشههای او نیز چندین همایش برگزار شده است. یک مجموعه مستند تلویزیونی با نام حدیث سرو نیز با هدف شناسایی شخصیت او ساخته شده است.
2- محمدتقی جعفری در سال ۱۳۰۴، در تبریز به دنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان اعتماد آغاز کرد، اما در کلاس پنجم به دلیل فقر مالی ناگزیر مدرسه را رها کرد و برای امرار معاش به کار مشغول شد.
پس از مدتی نیمی از روز را به کار پرداخت و نیمی دیگر را به تحصیل در مدرسه طالبیه مشغول شد. او سپس برای ادامه تحصیل عازم تهران شد و از درس آیتالله شیخ محمدرضا تنکابنی و همچنین میرزا مهدی آشتیانی که در مدرسه مروی تشکیل میشد، بهره برد.
محمدتقی جعفری پس از تحصیل در تهران به قم رفت و بعد از یکسال و نیم اقامت در این شهر در سال 1327 رهسپار نجف شد. در این شهر وارد مدرسه صدر شد و درس خارج را شروع کرد.
پس از طی مراحل فوق به تدریس درس خارج و فقه و اصول به ویژه کتابهای مکاسب و کفایه پرداخت و قسمتهایی از تقریرات درسی آیتالله خوئی و آیتالله سید عبدالهادی شیرازی را به رشته تحریر درآورد.
پس از 10 سال اقامت در نجف در سال 1337 عازم ایران شد و به خدمت آیتالله بروجردی رسید. آیتالله بروجردی از وی خواست در قم بماند و به تدریس ادامه دهد، اما آب شور قم به مزاج علامه سازگار نبود و وی ناچار شد قم را به سوی مشهد ترک کند .یک سال در مشهد ماند و سپس رهسپار تهران شد و در مدرسه مروی به تدریس پرداخت.
از ویژگیهای علامه، تلاش مداوم ایشان برای اتصال حوزه و دانشگاه و علوم قدیم و جدید بود. او به دلیل آشنایی با زبان حوزویان و دانشگاهیان آثاری به یادگار گذاشت که مورد توجه هر دو قشر قرار گرفت.
با اشراف به فقه، فلسفه، هنر و زیبائی شناسی در اسلام و نیمقرن فعالیت علمی و پژوهشی، بیش از 100 جلد کتاب و رساله تحریر کرد.
همچنین 27 جلد کتاب در زمینه شرح و تفسیر نهجالبلاغه و 15 جلد کتاب در زمینه تفسیر مثنوی معنوی مولوی نگاشت. نقد و تحلیل مثنوی و شرح و تفسیر نهجالبلاغه نیز از دیگر آثار ارزشمند وی میباشد.
3- دیابت یکی از شایعترین بیماریهای مزمنی است که بشر را گرفتار کرده است. در سال ۲۰۰۳ تعداد مبتلایان به بیماری دیابت در سراسر جهان ۱۹۴ میلیون نفر تخمین زده میشد. پیش بینی میشود که این رقم تا پایان سال ۲۰۲۵ در نتیجه طولانی شدن عمر مفید افراد، سبک زندگی بیحرکت و غیرفعال و تغییر الگوهای رژیم غذایی به ۳۳۳ میلیون نفر برسد.
۱۴ نوامبر (24آبان ماه) هر سال به نام روز جهانی دیابت خوانده میشود. هر سال شعار خاصی برای این روز در نظر گرفته میشود.از سال ۲۰۰۱ مضمون این شعارها به عوارض دیابت اختصاص یافته است.
چهاردهم نوامبر، سالگرد تولد فردریک بانتینگ، کاشف انسولین، اولین بار در سال 1991با همکاری بنیاد بینالمللی دیابت (IDF)و سازمان جهانی بهداشت (WHO) به عنوان روز جهانی دیابت نامگذاری شده است. هدف از نامگذاری چنین روزی افزایش آگاهی عمومی در ارتباط با علل، عوارض، پیشگیری و درمان این پدیده روزافزون است.
مجمع عمومی سازمان ملل در 20 دسامبر 2006 با تصویب قطعنامه برجسته و منحصر به فرد، دیابت را یک بیماری مزمن و ناتوان کننده با هزینههای هنگفت معرفی کرد که خانوادهها، دولتها و کل جهان با آن مواجه است. بر اساس قطعنامه سازمان ملل، چهاردهم نوامبر (23 آبان ماه) روز جهانی دیابت اعلام شد. این سازمان با پذیرش روز جهانی دیابت و برجسته کردن خطرات جهانی این بیماری، تعهد خود را برای مبارزه با دیابت نشان داده است.
برای اعلام تصویب روز جهانی دیابت از سوی سازمان ملل و نیز جهت تأکید بر مبارزه برای پیشگیری از دیابت، استفاده از یک دایره به عنوان نشان «همه با هم برای دیابت»، تصویب شد. دایره یک نماد ساده است که به راحتی میتوان آن را پذیرفت و استفاده کرد. در تمام ِ فرهنگها دایره، نشـانه زندگی و سلامتی است و معنی این نماد نیز این است که فشارهای سخت و شدید، نتیجه مثبت دارد. رنگ آبی، تجسم آسمان است که همه ملتها را متحد میکند (رنگ پرچم سازمان ملل نیز آبی است). دایره آبی دیابت، نشان اتحاد جهانی برای مبارزه علیه دیابت است!