خطبه اول:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاه والسلام علی رسول الله وعلی آله الائمه المعصومین.
اوصیکم عبادالله بتقوی الله و اتباع امره.
به تقوا و پرهیز از محرّمات و انجام واجبات خداوند ما را به راه خودش و به سعادت مطلق فراخوانده و انشاءالله از این راه درست تکامل انسانی غفلت نکنیم.
معمولاً در خطبه های اول درباره چشمانداز 20 ساله حرف می زدم، امروز مناسبتهای هفته به قدری زیاد است که نمیشود یک خطبه مستقل را به آن بحث اختصاص داد البته در خطبه دوم به مناسبت دیگری کمی به آن مطلب میپردازم.
تعداد زیادی مسئله در این هفته و هفته آینده داریم که فکر میکنم وظیفه خطیب جمعه است که هرچند کوتاه از آنها حرفی بزند. در خطبه اول بیشتر از اعیاد مبارکه شعبانیه حرف میزنم و در خطبه دوم مطالب متنوع داخلی و خارجی.
اولاً این اعیاد پربرکت را به شما مردم خوب کشورمان تبریک عرض میکنم و امیدوارم برکات این ایام الله نصیب همه مردم جهان و بخصوص مسلمانان باشد. میلاد حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، میلاد حضرت امام سجاد(ع)، و میلاد حضرت عباس(ع) در سه روز متوالی البته در یک سال، از لحاظ ماه اینجوری قرار گرفته، امروز میلاد حضرت عباس(ع) است، پنجم شعبان میلاد حضرت سجاد(ع) است و دوم شعبان نیز میلاد حضرت اباعبدالله(ع) بود. البته اباعبدالله(ع) در سال چهارم هجرت و حضرت عباس در سال 26 هجرت و حضرت سجاد(ع) در سال 38 هجرت به دنیا آمدند و از لحاظ ماه اینطور شده است.
امام حسین(ع) اعجوبه شخصیتهای طراز اول تاریخ است. از مقام رسالت که برای ایشان نبوده، بگذریم، هرچه فضیلت و عظمت برای یک انسان خوب در منابع دینی و اسلامی و حتی مکتبهای بشری سراغ داریم، در وجود حضرت اباعبدالله(ع) جمع است و ایشان همه چیز دارد. البته نقطه برجستهای در تاریخ ایشان است که من روی آن تکیه خواهم کرد. وقتی که امام حسین(ع) متولد می شوند، و این طلیعه آشنایی اهل بیت(ع) و شخصیت امام حسین(ع) است، جبرئیل برای تبریک از آسمان، آن هم به پیامآوری از طرف خداوند به زمین میآید و خدمت پیغمبر(ص) تبریک عرض میکند و اسم حضرت امام حسین(ع) را هم از طرف خدا میآورد و میگوید: «شبیری توضیح میدهد که شبیر پسر دوم هارون برادر حضرت موسی بوده و چون هارون برادر موسی بوده و پدر این فرزند هم برادر شماست، بجاست که اسم او را شبیر بگذارید که چنین میشود. در ضمن تبریک اشاره به حوادثی میکند که بر امام حسین(ع) خواهد گذشت که هم تبریک است و هم تسلیت. یکی از شعرای عرب این را به شعر درآورده است. بدین مضمون که: «نمیدانم به شما تبریک بگویم و بشارت بدهم یا به شما تسلیت عرض کنم بخاطر حوادثی که این مولود شما خواهد داشت».
واقعاً بخاطر برکات وجود این مرد بزرگ تبریک دارد و بخاطر سختترین و هولناک ترین جنایاتی که در مورد ایشان روا داشتند، تسلیت دارد. آن نقطه برجسته ای که در همه فضایل اباعبدالله(ع) -که عرض کردم بیشمار است - میتوانیم روی آن دست بگذاریم، روحیه جهاد برای حق و خداوند است. نه اینکه دیگران نداشتند، همه بزرگان دارند، بسیاری از مردان زمان ما هم دارند. در ایران خود ما هم انسانهای فراوانی میبینیم که این ویژگی را دارند، ولی اباعبدالله(ع) در تاریخ بعد از خودشان معلم این راهند و حقیقتاً الگو هستند، حقیقتاً سرمشق هستند، هیچکس در دنیا نمیتواند ادعا کند که از چنین سرمشقی نمیشود بهرهگیری کرد، حتی کسانیکه خدا را هم قبول ندارند، کسانیکه به مکتبی هم اعتقاد ندارند، نمیتوانند منکر شوند که حرکات اباعبدالله در تمام طول عمرشان میتواند برای زندگی شرافتمندانه و مردانگی و آزادگی برای بشریت سرمشق باشد.
جملهای به اسم اباعبدالله معروف است که معلوم هم نیست روایت باشد، شاید از زندگی ایشان استنباط شده و شاید هم روایت باشد که «انما الحیاه عقیده و جهاد» زندگی عقیده و جهاد است. انسان به حقی اعتقاد داشته باشد و از آن حق دفاع کند و بر آن جهاد کند. بقیه مسائل در زندگی فراوان است، فضایل زیادی هم هست اما تفسیر درست زندگی و تبلور زندگی یک انسان خدایی همین است که در مقابل خلافها و چیزهای ناحق بایستد و مقاومت کند و از خود مردانگی نشان دهد و ایثار هم داشته باشد. این را اباعبدالله به خوبی داشتهاند.
تعبیر خودشان که از ایشان نقل شده این است «موت فی عز خیر من حیات فی ذل». مرگ با عزت بهتر از زندگی باذلت است. این جمله با تعبیرات دیگری هم آمده است، اما این جملهای است که خود اباعبدالله(ع) برای تفسیر حرکت خودشان و راه به دوستانشان و مردم فرمودهاند. این راه امام حسین(ع) بوده است. آنهایی که نصیحت میکردند و ایشان را به خودداری و خویشتنداری و محافظهکاری میخواندند، ایشان جوابشان این بود.
روایت دیگری از امام حسین(ع) است که محور حرکتشان را تعیین میکند و از کلمات محکم امام حسین(ع) است و میفرماید: «در چشم و نگاه اولیاالله همه آنچه که این آفتاب بر آن میتابد، در نظر یک انسان ولی خداوند و عارف به حق الله از سایه معمولی هم پایینتر است.» یعنی اهل معرفتالله، حق خدا و دفاع از حق را که محور آن خداوند است، از همه آنچه که در منظومه شمسی دیده میشود، مهمتر میدانند و به او دل میبندند و نه به سوای آنها. این محور زندگی اباعبدالله بوده و کسی هم نمیتواند در بخشهای جدّی زندگی امام حسین(ع) چیزی را خلاف این پیدا کند که بگوید امام حسین در برههای از عمرشان راه دیگری را رفتند و کار دیگری را کردند. این بسیار مهم است. حتی وقتی که برادرشان امام حسن(ع) مسئول امامت و ولایت بودند و ایشان مسئولیت ولایت نداشتند، هیچوقت بنی امیه نتوانستند حتی بعد از صلح امام حسن، امام حسین(ع) را وادار کنند که در غیر این راه حرکت کند، البته امام حسین(ع) معترض به صلح امام حسن(ع) نبود و آن را درست میدانست، اما راهی که خود انتخاب کرده بود، آن نبود، چون مسئولیت ولایت هم نداشت، اجباری هم نداشت که این راه را انتخاب کند.
این محور زندگی امام حسین(ع) است. تعبیری از امام حسین(ع) نقل شده که من این را در زندگی امام سجاد(ع) هم دیدم. نمیدانم هر دو گفته اند و یا در نقل اشتباهی پیش آمده است. وقتی که امام حسین(ع) میدید توده مردم بخصوص اشراف و بزرگان مسلمان عرب راه خدا و پیغمبر را رها کردهاند و دنبال طعمه دنیا افتادهاند، تعبیری داشتند بر اینکه آیا انسان حُرّی نیست که این «ملازه» را به اهلش واگذار کند و برای اهلش انتخاب کند. کلمه ملازه را دو جور تفسیر کردند: بعضیها گفتهاند به معنای خرده غذاهایی است که انسان وقتی غذا میخورد، لای دندانش باقی میماند و بعضیها هم گفتهاند: باقیمانده غذایی است که سگها بعد از غذا خوردن از طعمه باقی میگذارند. هرچه باشد، تعبیر اباعبدالله از ماسوی الله در مقابل راه خدا این است. وقتی خلیفه وقت اباذر را تبعید کرد و اعلام کردند که هیچکس حق ندارد ایشان را بدرقه کند، امام حسین(ع) این فرمان را نپذیرفتند و رفتند. ایشان هنوز جوان بودند، پدرشان بودند، برادر بزرگشان بودند، بزرگان صحابه بودند، هر کسی با اباذر حرف زد، موقعی که اباذر را به ربذه میفرستادند، امام حسین(ع) جمله بسیار جالب کوتاهی بیان میکنند و به اباذر میفرمایند، عموی من (تعبیر عمو برای اباذر به عنوان برادر حضرت علی(ع) در آن حال بسیار نگران کننده، بسیار متأثرکننده است)، از خدا بخواه که به تو صبر بدهد و همراه صبر نصرت هم هست. به خدا پناه ببر تا در این راهی که پیدا کردهای گرفتار ذلت، ترس و شکست شوی. در آخرین کلمات اباعبدالله در میدان کربلا در خطاب به کسانی که علیه او شمشیر کشیده بودند، باز این نصیحت است. گویا این جمله را موقعی بیان کردند که آن اشرار قصد حمله به حریم اباعبدالله را داشتند و میخواستند متعرض اهل بیت شوند. ایشان میفرماید: «اگر دین هم ندارید، اگر از معاد و حساب الهی هم نمیترسید، در دنیا آزادمرد باشید و این رفتار ناجوانمردانه را با کسانی که با شما نمیجنگند، نداشته باشید، من با شما جنگ دارم، شما با من جنگ دارید، این زنها چه تقصیری دارند؟
حرفهای امام حسین(ع) که خیلی زیاد است و در بخشی از خطبه نمیتوان این مسائل را باز کرد. از ولادت تا شهادت ایشان، چند فراز را جمع کردم و به مناسبت میلادشان خدمت شما عرض کردم. ما چنین مولا، سرمشق و بزرگمردی در افق دید برای انتخاب راه خودمان داریم.
روز پنجشنبه روز پاسدار بود. روز پاسدار بخاطر این بود که در ایران ما هم جمعیت فراوانی از پاسداران، حقیقتاً به نسبت خودشان راه امام حسین(ع) را رفتند. دفاعی که از انقلاب و اسلام کردند و مردانگیهایی که در میدانهای جهاد و دفاع مقدس نشان دادند و فداکاریهای بی نظیری که دنیا را به تعجب واداشته بود، انجام دادند. این حق را به آنها و تاریخ ما داد که ما آن روز را به نام آنها ثبت کنیم که روز پاسدار باشد. انتظار داریم که وارثان آن مجاهدان بیبدیل، راه آنها را فراموش نکنند و اجازه ندهند چند نفر آدم انحصارطلب و سودجو این میراث خیلی عظیم پاسداران را مصادره کنند و سعی کنند راه آنها و این مشخصه آنها برای نیروهای مجاهد و مدافع و نظامی ما باقی بماند. اصلاً هدف انتخاب روز پاسدار برای چنین جریان و جمعیتی همین بوده که الهام بخش محفوظ باشد. همان چیزی است که اباعبدالله رفت و پاسدار حق که توضیح دادم، با کلمات و عمل اباعبدالله به همان راه میرود.
مناسبت بعدی ما ولادت حضرت سجاد(ع) است. امام سجاد بحث بیشتری میطلبد برای توضیح زندگی و راهشان باید بیشتر حرف بزنیم. علیرغم اینکه با زندگی امام حسین(ع) خیلی آشنا هستیم، با زندگی امام سجاد(ع) کم آشنا هستیم و مردم ما بخوبی حضرت سجاد را نشناختهاند. حضرت سجاد(ع) با همان لقب بیمار که در کربلا چند روزی گرفتار بودند، تا آخر هم شناخته می شوند و بعضیها را خیال میکنند حالت همیشگی امام سجاد(ع) بوده که اینگونه نیست. این بیماری لطف خداوند بود برای اینکه حضرت سجاد(ع) را نگه دارد. همان کاری که حضرت خضر بر سر کشتی درخطر دریا و انجام داد که کشتی برای صاحبانش بماند. همان فلسفه بر حفظ حضرت سجاد(ع) حاکم است. ایشان واقعاً شخصیت فوق العاده مهمی در تاریخ اسلام و مکتب اهل بیت و اثرگذار و بنیانگذار در مسائل مهم تاریخ مکتب اهل بیت هستند. زمان پدرشان دوره رشد و کمالشان بود، بعد از شهادت امام حسین(ع) مسئولیت دیگری برعهده ایشان واگذار شد و آن امامت بود. در این دوره و در این مقطع تاریخ برای حضرت سجاد(ع) چند مرحله قابل توجه است. یکی همین دوره اسارت تا مدینه است. در این دوره فکر میکنم مظاهر شجاعت، مردانگی و دفاع از حق و حقیقت و پرخاشگری و ظلم و ستم مهمترین شاخصه امام سجاد(ع) است. صحبتهای ایشان را در میدان کوفه، در کاخ ابن زیاد، در مسیر تا شام، در کاخ یزید، در مسجد جامع دمشق و بعد در مدینه وقتی که وارد میشوند، میبینید، متوجه میشوید که یکپارچه آتش است. رسالت ایشان بیان حقانیت عاشورائیان، بیان جنایات فجیع یزیدیان و ثبت کردن این راه در تاریخ و حفظ روحیه کاروان اسارت بود. وقتی وارد مدینه شدند، وظیفه ایشان پی افکندن مکتبی بود که امام حسین(ع) بنیانگذار آن بود که به خوبی انجام دادند.
از این به بعد دوره جدیدی است که ظاهراً دوره تقیه و دوره سازندگی یک مکتب است که تابحال چنین فرصتی نبود. با دستمایه عاشورا و دستمایه بروز احقاد بدریه و خیبریه مخالفان اهل بیت و با بروز جنایاتی که کمکم داشت جدایی راه حق از راه باطل برای همه روشن می شد. امام سجاد این دوره طولانی را بخوبی گذراندند. شاگردان بینظیری را در سطح خصوصی تربیت کردند. افراد بسیار بسیار پراستقامت و مجاهدی را تربیت کردند که اینها زمینهای برای دهها قیام انقلابی شد که در تاریخ انقلابی شیعه پیدا شد. اکثر آنها هم از فرزندان امام سجاد و یا امام حسن(ع) هستند. در عین حال با توده مردم هم با نصیحت و موعظه برخورد کردند و این همه آثار عرفانی که در دعاهای ایشان و بخصوص در صحیفه سجادیه موج میزند، بهترین منبع معرفت و خداشناسی و راه درست را برای انسانسازی تبیین کردند.
این سرمایهها ماند و هرچه هم جلو برویم، بیشتر جلوه میکنند. مشاجراتی با علمای درباری آن زمان، یعنی دربار خلافت امویها و رشته دیگر امویها که مروانیها هستند، داشتند که برای حوزههای علمیه و علمای ما و کسانی که میخواهند با اسم دین مجاهدت کنند و یا با مردم حرف بزنند، بهترین چراغهای راهنماست.
نامه ایشان به زهری که قبلاً از شاگردان خودشان بودند و بعد جدا شدند و به دربار خلافت پیوستند و وسیله توجیه ظلمهای خلفای مروانی شده بود، منشور بسیار ارزشمندی است. در دوران مبارزه، سندی بهتر از این نمیدیدیم برای اینکه با علما و کسانی که حاضر نبودند در مبارزه شرکت کنند و یا گاهی از وضع موجود دفاع میکردند. و این سند بسیار بسیار ارزشمند است، نامه تاریخی، انقلابی وسازنده تاریخ است.
به هر حال رسالت امام سجاد(ع)، این شخصیت معصوم این بود که در دوران بنیامیه سرمایه عظیمی را حفاظت کردند و به فرزند خودشان یعنی امام باقر(ع) تحویل دادند که آنها بتوانند در دوره تنفسی که پیش آمد آنها را مشعشع کنند که و کردند.
آخرین مناسبت ما در این خطبه میلاد حضرت ابوالفضل(ع) است که ایشان معصوم نیستند، چون امام نیستند، ولی شخصیتشان حقیقتاً جای تأمل دارد. بزرگی و عظمت ایشان و حسابی که روی حضرت ابوالفضل(ع) باز شده بود، برای تاریخ درس است. میدانید که یکی از ازدواجهای حساب شده حضرت علی(ع) بعد از حضرت زهرا(س)، ازدواج با حضرت امالبنین است. میدانستند برای چه این ازدواج را میکنند و چه هدفی از این ازدواج هم در منزل و هم بعد از منزل دارند. که یکی از نتایج آن، وجود مقدس ابوالفضل و برادر دیگرشان است. چهار برادر که همه مخلص و در رکاب اباعبدالله بودند و آن جانفشانیهایی را که انسان را مبهوت و خاضع میکند، از خودشان نشان دادند.
جزیره العرب، ابوالفضل(ع) را به عنوان قمر لقب داده بود، «قمر بنی هاشم» این یک لقب خانوادگی نبود، از لحاظ جسمی و شخصیتی به گونهای بودند که این لقب برایشان شایسته بود. ابن زیاد خیلی تلاش کرد که در آن لحظات آخر حضرت ابوالفضل(ع) را از اباعبدالله جداکند. وعدهها دادند. البته اینها چیزی نیست. افراد دیگری هم این کار را کردند، نرفتند، خیلی بودند که تطمیع شدند، اما برای او حساب ویژهای باز کرده بودند. اباعبدالله در شهادت برادرشان میگویند: «ان کسر ظهری» که در تمام عمرشان این جمله را نگفته بودند. و به ابوذر هم میگویند احساس شک نکن و شجاع و صبور باش، ولی وقتی حضرت ابوالفضل(ع) شهید میشوند، تعبیر «ان کسری ظهری وقلت حیلتی» میکنند. پشتم شکست و راه چاره بسته شد. تعبیر سنگینی برای امام حسین(ع) است.
به خاطر این شخصیت و به خاطر این جانبازیها ما روز جانباز را در تاریخ تعبیه کردیم و واقعاً چه کار خوبی کردیم. آنچه را که درباره روز پاسدار عرض کردم، این را در مورد جانبازان محکمتر و قویتر عرض میکنم، جانبازان ما واقعاً الگوی واقعی فداکاری و صبر و متانت هستند. ایثارگران زیادی داریم، شهدا و همه رزمندگان و خانوادههایشان و آزادگان رنج کشیده انقلابند و صبورند، اما صبر جانبازان ما چیز دیگری است.
الان بیش از دو دهه است که خیلی از اینها روی ویلچر زندگی میکنند، خیلیها قطع نخاعی هستند، خیلیشان با مصدومیت شیمیایی تنفس درستی ندارند و از لحاظ روحی هم مشکلات واقعی برایشان پیش میآید، یک سری انسانهای صبوری که همه جای جامعه ما هستند و درس مقاومت به ما میدهند و درس جهاد، صبر و متانت به ما میدهند. واقعاً قیافه شهید مانند اینها روی ویلچرها در مواردی انسان را حقیقتاً به یاد ابوالفضل میاندازد که چقدر اینها به آن مقتدا و الگویشان نزدیک هستند. میدانم که حق این عزیزان ما هم به خوبی ادا نشده و با اینکه امکانات زیادی از زمان امام(ره) برای آنها به عنوان بنیاد جانبازان تعبیه شده که دریایی از امکانات است، مشکلات واقعی در زندگی آنهاست. البته کمکهای فراوان و خدمات شایسته هم شده که نباید آنها را فراموش کنیم، ولی حق آنها بیش از این است.
آنچه که آنها را سراپا و با روحیه نگه میدارد، این است که آنها با خدا معامله کردند و کم و زیاد دنیا برایشان مهم نیست. تا آنجا که بتوانند، صبر میکنند. امیدوارم در شرایط فعلی که امکانات بیشتری به خاطر بالا رفتن قیمت نفت برای نظام جمهوری اسلامی پیش آمده، اگر حقی از اینها کم داده شده، جبران شود و این الگوهای دوران جهاد، شهادت، ایثار، صبر و راه اباعبدالله(ع) و ابوالفضل(ع) بتوانند با رضایت بیشتر در جامعه حضور داشته باشند. شاید برای خود آنها زیاد سنگین نباشد، اما خانوادهها حسابشان با دیگران یک مقدار فرق میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
انا اعطیناک الکوثر/ فصل لربک وانحر/ انّ شانئک هوالابتر.
خطبه دوم:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلوه والسلام علی رسول الله و علی علی امیرالمؤمنین و علی الصدیقه الطاهره و سبطی الرحمه و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفربن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد والحسن بن علی و الخلف الهادی المهدی صلوات الله علیهم اجمعین.
در خطبه دوم هم مناسبتهای زیادی باقی مانده که باید آنها را هم عرض کنم. عرض کردم اینها سرفصلهای افتخار دوران انقلاب و مسائل مهم روز ماست که خطیب جمعه نمیتواند از اینها چیزی نگوید. وظیفه ما این مسائل را با مردم درمیان بگذاریم. اول یاد چند شهید که در این دو هفته داریم.
شهید مدنی(1) که عالم عالی مقام و مجاهدی بود که هم در تربیت طلبه و هم در تربیت نیروهای مجاهد در ایران و نجف و هم در دفاع از انقلاب و امام واقعاً سنگ تمام گذاشت و نظیر این شهید بزرگوار را شما در تاریخ کم پیدا میکنید، نه اینکه نیستند، کم هستند. خیلی با عظمت است.
شهید قدوسی(2) که جوانتر از ایشان است، اما واقعاً یک شخصیت بسیار پرتلاش و فداکار و برنامهریز و مدیر، هم در دوران مبارزه و هم بعد از مبارزه بود و خدمات بسیار ارزشمندی را به انقلاب و اسلام و ایران داشتند.
شهید وحید دستگردی(3) که افسر شریفی بود. گرچه ایشـان از دوران قبـل از انقــلاب در نیروهای انتظامی بود، اما شرافت و تعهدش آنچنان بود که بعد از انقلاب هم ایشان را به عنوان ریاست کل شهربانی خواستند و نگه داشتند و بالاخره جانش را در این راه داد و حقیقتاً شخص مورد اعتماد و باارزشی بود و در جمع کردن شهربانیها که آن روز واقعاً مشکل داشتند خدمت کرد و آنها را دوباره فعال کرد.
شخصیت بزرگوار دیگر آیتالله طالقانی(4) است که خوشبختانه شما امروز بخشــی از برنامـه پیـش از خطبهها را برای ایشان تنظیم کرده بودید و صدای ایشان را مردم ما شنیدند. فکر میکنم بهتر است در چنین برنامههایی تصویر هم باشد، یعنی اگر منظره نمازجمعه آن روز را که آیتالله طالقانی حرف میزند، همراه صحبتهایشان پخش میکردید، خیلی گویاتر بود. آن مناظر بسیار باشکوه بود. اولین خطبه نمازجمعه که واقعاً کار خیلی خوبی بود. هم شروع نمازجمعه و هم انتخاب فردی مثل آیتالله طالقانی که در آن زمان مناسبترین فرد برای امامت جمعه تهران بودند. ایشان سابقه طولانی مبارزه و مجاهده داشتند. موقعی که صحنه مبارزه نیازمند به حضور روحانیت و علما بود و کم بودند، آن موقع ایشان با تعداد کمی همراهی میشدند. در دانشگاه هم همینطور بود. ایشان هم چهره اسلامی داشتند و هم روحانی بودند و هم میلیون خارج از این دو مرکز به ایشان عشق میورزیدند و هم امام جماعت بودند که مسجدشان مرکز این بحثها روشنگریها بود و تا آخرین لحظه عمرشان هم در راهی که شروع کرده بودند، ادامه دادند. دورانهای زیادی هم در زندان بودند که سه سال آخرش را من هم خدمت ایشان بودم. واقعاً صبر، متانت و شخصیت ایشان برای همه می توانست الگو باشد. خداوند روحشان را با ارواح اولیاءالله محشور کند، انشاءالله به ما این توفیق را بدهد که بهتر از این چنین شخصیتها را بشناسیم.
مناسبت دیگرمان 17 شهریور است که یک قطعه تاریخساز و تحولآفرین در دوران مبارزه بود. خیلی از شما یادتان است و بعضی از جوانان شاید یادشان نیست که آن زمان در ایران چه می گذشت بعد از نماز تاریخی عیدفطر با امامت آیتالله شهید مفتح و آن راهپیمایی که کمر رژیم را شکست، دو سه روز پشت سر هم تظاهرات بود. مردم شیرینی این حرکتشان را فهمیدند و هر روز به خیابان می آمدند و تظاهرات می کردند و حرفهای بسیار سطح بالایی را در شعارهایشان مطرح میکردند. رژیم هم کاری نمی توانست بکند و برخوردهای سطحی بود. بالاخره اعلام کردند روز جمعه مثل امروز 17 شهریور وارد میدان ژاله خواهند شد و کار اصلی را میخواهند در آنجا انجام دهند. در راهپیمایی روز 16 اعلام شد که فردا در میدان ژاله که الان میدان شهداست، رژیم ترسید که این حرکت تبدیل به سیل خروشانی میشود که بنیان رژیم را میکند. تحلیل کردند و دیدند چنین میشود. منتها وقفهای ایجاد کردند. نیمه شب رژیم در چند شهر بزرگ ایران من جمله تهران اعلام حکومت نظامی کرد. منتها اکثر مردم نفهمیدند، چون خواب بودند. مردم طبق قرار به میدان ژاله آمدند. البته شاید اگر میفهمیدند هم میآمدند. ولی به هر حال نفهمیدند و آمدند. رژیم به تهدیدی که کرده بود، عمل کرد و آن قساوت را در مورد مردم انجام داد که واقعاً روی رژیم را در تاریخ سیاه کرد. امام بلافاصله لقب درستی به آن روز دادند که «جمعه سیاه» است. یعنی سیاهی رژیم. عمّال رژیم سفاک پهلوی فقط به قصد ارعاب، زن و مرد و کودک را به مسلسل بستند و در پس کوچهها مثل برگ خزان به زمین ریختند، مردم برای نجات از شر این گلوله باران روی زمین دراز کشیده بودند. ولی مردم را روی زمین درو میکردند. هنوز عدد شهدای آن روز شناخته نشده، ولی دوستان ما که برای مراسم خاکسپاری به بهشت زهرا رفته بودند، از انبوه جنازههایی که آنجا دیده بودند، خبر دادند. البته عددی که رژیم گفت، خیلی کمتر از آنها بود و بعداً هم مشخص نشد. نمیدانم چرا هنوز نتوانستم عدد واقعی اینها رابدست بیاوریم. همانطور که عدد شهدای 15 خرداد را هم به خوبی نمیدانیم. من آن موقع در باغ شاه سرباز بودم، سرباز اجباری برده بودند، این سربازها که میرفتند و مردم را میزدند، وقتی برمیگشتند، من جمله چتربازها، صحنههای عجیبی از کشتار نقل میکردند، بعداً با اعدادی که میشنیدیم، هیچ جور نمیآمد. شاید می خواستند ما را بترسانند. چون طلبه و سرباز بودیم. شاید چیز دیگری بود. این هم از چیزهایی است که هنوز خوب باز نشده است. شاید بعضیها آن موقع نمیخواستند معلوم شود بچههایشان شهید شدند، چون مشکل پیدا میکردند. رژیم سراغ آنها میرفت که اینها چرا اینجا بودند و چرا نبودند؟! مخفی میکردند، نگفتند، البته اینها بعد از انقلاب باید میگفتند، یکی از نکات مبهم است.
به هر حال شهدای 17 شهریور اینگونه مظلومانه شهید شدند. با اینکه مقداری توقف در برنامههای تظاهرات درست کرد، اما خون آنها آنچنان جوشید که دوباره امواج خروشان مردم را از مساجد، خانهها، حسینیهها و مدارس به میدانها کشید. بالاخره با همین امواج تظاهرات رژیم سقوط کرد. چیزهای دیگری هم بود، دو، سه چیز بود که خیلی مؤثر بود. یکی همین تظاهرات روزانه بود، یکی اعتصابهای کمرشکن و مهمترین آن اعتصاب کارکنان شرکت نفت بود که هم رژیم و هم اربابان رژیم را مستاصل کرده بود.
به هر حال یاد این شهدای گرامی را باید همیشه عزیز بداریم و به خانوادههای عزیزشان هم باید تبریک بگوییم و هم تسلیت.
مسئله دیگر که گفتم در این خطبه اشاره میکنم، بحث چشمانداز 20 ساله بود، نه از آن جهت، از جهت مجلس خبرگان می خواهم عرض بکنم. در سه روز گذشته مجلس خبرگان را داشتیم. در مجلس خبرگان دو سه بحث اساسی و بنیانی مطرح شد، یکی وحدت جهان اسلام که حقیقتاً این روزها هم در داخل کشور خودمان و هم در سطح جهان اسلام در خطر قرار گرفت. ملتها و دولتها مشکلاتی پیدا کردند. خیلی روشن است که عوامل استکبار دست اندرکار این تفرقهها هستند. همانهایی که در گذشته معلوم شد به گداهای حرفهای پول میدادند که دم حرمها بنشینند با روضه حضرت زهرا(س) در نجف، مشهد و جاهای دیگر تفرقه ایجاد کنند، امروز در سطح وسیعی دست اندرکارند که ما را متفرق کنند. خبرگان با بررسی این مسئله هشدار دادند و در بیانیه خودشان تأکید کردند. امیدواریم مخاطبان این پیام خبرگان را به خوبی درک کنند. امروز دنیای اسلام و ما در داخل کشور بیش از هر چیز نیاز به همراهی، همدلی و پرهیز از تفرقه داریم. دشمن در حال تهاجم است. دشمن خودش هم مشکل دارد. اما مشکل داشتن آن، باعث نخواهد شد که تهاجمش را کم کند، شاید نجات خودش را در تهاجم بداند و بخواهد مشکلاتش با برونفکنی حل شود.
مسئله دومی که در خبرگان به آن توجه شد، مسئله همین چشمانداز بود. خبرگان در اجلاس قبل هم همین کار را کردند، ولی کمیسیون سیاسی و اجتماعی خبرگان توصیه میکند که این بحثها را جدّی بگیریم. برای خبرگان در اجلاس قبل توضیح دادم و در این اجلاس آقای خاتمی ریاست جمهوری سابق الزامات چشمانداز را توضیح دادند که چه چیزهایی باید داشته باشیم تا بتوانیم آن سند را اجرا کنیم که این هم خیلی مهم است. البته چون من در خطبه های دیگر هم در آینده این را بحث میکنم، اینجا خیلی عرض نمیکنم.
مسئله سوم، مسئله خرافات و آلوده شدن معارف ناب مکتب تشیع به چیزهای نادرست و مشمئزکننده بود که آنجا هم بحث مفصلی شد و نقادی شد و توصیههایی به صدا و سیما شد که از نشر چنین خرافاتی پرهیز کند که ارزش این گوهر تابناک معارف مکتب اهل بیت(ع) سخیف، بیمنطق و ضعیف نشان میدهد و گاهی منحرف میکنند. از غلوهائی که ائمه(ع) تبری کردند و گفتند اینها را هر جا پیدا کردید، به سرشان سنگ بزنید. گاهی مقام ائمه(ع) را مثل مقام خدا بالا می برند و حرفهایی میزنند که واقعاً شرک است. باید از آن پرهیز کرد. این مسئله هم امروز یک خوره است که به جان ما افتاد. به خاطر اینکه فضای ما فضای ولایت و بحث اهل بیت(ع) است و هر کسی مسابقه میگذارد برای اینکه یک حرف بالاتری بزند و یک چیز عجیبتری را مطرح بیپایه دروغ یا سست و غیرقابل قبول یا غلو و شرک و یا شکلهای ناپسند مطرح کند که این مسائل گاهی در صدا و سیما هم منتشر میشود که کنترل آن آسان است. چون وقتی رهبری بخواهند، آنها نمیکنند. اما مجموعاً باید فکری کرد که ما روی مطالب صحیح و معارف درست که در عقاید ماست، تکیه کنیم.
مسایلی داریم که بیشتر با مسائل خارج از کشور برخورد میکند. اولین مسئله فاجعه ایست که در کاظمین اتفاق افتاد. حقیقتاً از نمونههای بزرگ جنایات بشری و کشتار جمعی در عراق است. البته از این صحنهها زیاد بوده، بارها در بین هیأتهای عزاداری بمب منفجر شده وعده زیادی شهید شدند. روزانه کارهای جنایت بار در عراق میشود. ولی این خیلی هولناک بود. طراحی کردند که یکدفعه هزار نفر در یک روز شهید شوند. این کار چقدر قساوت لازم دارد! آنهایی که آنجا مسئولند، آمریکائی ها و دیگران، چقدر کوتاهی کردند! بعد چقدر عکسالعمل نشان دادند! کشورهای عربی و کشورهای اسلامی هم اینگونه بودند! فاجعهای که بیش از هزار نفر شهید بدهد، چند صد نفر مجروح بدهد که خیلیها تا ابد باید جانباز باشند. این حالت را به وجود بیاورد و آن هم بین مردمی که برای زیارت امامشان رفتند. هیچ چیز دیگری نمیخواهند، در آن شرایط ناامنی هر کسی به زیارت میرود، آماده شهادت است، ولی این خشونت و این شقاوت واقعاً در تاریخ ما خیلی زشت است و عکسالعمل مناسب نداشتن از طرف قدرتهای مسئول در آنجا هم این زشتی را فریاد میکند.
ما به خودمان و به آن خانوادههای عزادار و به مردم عراق صمیمانه تسلیت عرض میکنیم. به آنها به خاطر توفیقی که پیدا کردند تا قانون اساسی و مجلس را پیش ببرند. تبریک میگوییم. دعا میکنیم که بتوانند بقیه اهدافشان را تا استقرار نظم کامل ملی و مردمی در کشورشان تحقق بخشند و تلاش کنند نیروی امنیتی و حفاظت خودشان را به گونهای قوی کنند که احتیاجی به حضور بیگانگانی نباشد که نمیتوان به خیر آنها امید پیدا کرد و امنیت را به خواست آنها مربوط کرد. آنها شاید ناامنی بخواهند. انشاءالله زودتر بتوانند حفاظت واقعی برای کشورشان درست کنند. از همسایههای عراق انتظار داریم که همکاری کنند. کشور عراق بسیار مهم است، بسیار سرنوشتساز است. بمب ساعتی است که دشمنان از زمانی که کشورهای منطقه تجزیه شدند، گذاشتند که هر وقت میخواهند، منطقه را منفجر کنند. گاهی بدست صدام و حزب بعث و گاهی اینجوری و گاهی ممکن است طراحیهای دیگری داشته باشند. تنها راهش این است که مردم عراق متحد، سرنوشت خودشان را بدست بگیرند و کشور خودشان را با مصلحت خودشان اداره کنند. از اقداماتی که در این سالهای سخت کردند، میتوان فهمید که رشید و بالغ و تصمیمگیران درستی هستند.
مسئله فلسطین بسیار مهم است. اسرائیل قطعاً اگر میتوانست غزه را میداشت، حضور در غزه برایش بسیار سنگین بود. غزه جای کوچکی است، خیلی کوچک است، همهاش به اندازه یک شهر، است. البته جمعیت فوقالعاده انبوهی در آنجا هست که از لحاظ جمعیت منطقه دارد خفه میشود. اسرائیل نمیتوانست آنجا را اداره کند. هر روز مشکل کشتار و تلفات داشت و هزینه عمده اسرائیل در غزه بود. با محاسبه آنجا را تخلیه کردند. شاید نیروهای رادیکال صهیونیست که خواب اسرائیل بزرگ از نیل تا فرات را میبینند، این را برای خودشان شکست میدانند، شکست هم هست. اما اسرائیل به نفعش بود که آنجا را تخلیه کند. تحت فشاری که نیروهای مقاومت اسلامی در آنجا میآوردند، شرایط برای جهاد مساعد بود. باید برای فلسطینیها یک پیروزی الهامبخش حساب نمود که قدم بعدی را بردارند و باید ادامه بدهند و فکر نکنند که همه چیز دارد تمام میشود. ممکن است اگر چنین تفکری پیش بیاید، خطر بسیار بسیار جدّی باشد.
مسئله آمریکا از چند جهت قابل توجه است. یکی رفتاری که برای کنفرانس سازمان ملل سالانه و برای کنفرانس بینالمجالس کرد. به خیال خودشان تحقیر میکنند، البته در دنیا موج تبلیغات درست میشود و متأسفانه و همه رسانهها مطرح میکنند. گاهی میگویند ویزا میدهیم، گاهی میگویند نمیدهیم، گاهی میگویند اگر اینجوری شود، میدهیم، این همه جنگ روانی است که دارند میکنند و سابقه بدی برای خود آمریکا خواهد شد. بالاخره وظیفهاش است. میزبان اجلاسی است، شرایط را برای همه فراهم کند. اینها تخلفات بینالمللی است. اشکالش این است که بقیهای که آنجا جمعاند، نباید موافقت کنند. باید آنجا بگویند ما کار نمیکنیم تا این اجازه صادر شود. این میتواند بر سر همهشان بیاید. بعضی از رؤسای جمهور به خاطر همین تحقیرها و همین بدرفتاریهایی که میشود، یا نمیروند و یا با نگرانی میروند. حتماً اینهایی که جمعاند، میتوانند مسئله را حل کنند و بگویند اگر بناست رفتار تبعیضآمیز شود، بهتر است اجلاس در جای دیگری باشد و این برای آمریکا بسیار گران تمام میشود و میشود جای دیگری هم برد. احتیاجی به دعوا هم ندارد. درست نیست کسی مسئولیت میزبانی جمعی باشد که از سراسر دنیا با هزینه گزاف برای انجام وظیفه ملی و بینالمللی بیایند و بگوید به میل من بیائید یا نیائید. این واقعا یک زورگوئی خطرناک است.
البته فکر میکنم ما هم خوب عمل نکردیم. چه لزومی داشت از اول مدام حرفهای آنها را تکرار کنیم، یکبار بگوییم میرویم، یکبار بگوئیم نمیرویم. بنده دو دوره ریاست جمهوری را داشتم. شرایطم مناسب بود، ولی نرفتم. هیچ مشکلی هم نداشتیم، حرفی که من میزنم، وزیر خارجه ما هم میزند. البته مهم است که شخص اول باشد و با دیگران مذاکره و مسائل را حل کند، اما نه اینکه اینجوری فشار بر سر ما بگذارند و مدام ناز بیاورند و تحقیر و بدنام کنند. یک روز بگویند میدهیم، یک روز بگویند نمیدهیم، با جنگ اعصاب، اعصاب ملتی را خرد کنند، این بازیها، نمی ارزد، رهبر معظم انقلاب هم بودند، یک دوره رفتند، آقای خاتمی یک دوره رفتند، یک دوره نرفتند، میشود مستقل با این مسائل برخورد کرد و حرفهایمان را هم از تریبونهای فراوان دنیا بزنیم، ولی به هر حال مقاومت برای گرفتن حق مسئله مهمی است و این را قبول دارم. با قدرت انسان وارد شود و حق خودش را بگیرد و جلوی زورگوییها را بگیرد که حالا این مورد هنوز اتفاق نیفتاده است.
مشکل دیگر آمریکا در داخلش است. واقعاً چیز عجیبی در حوادث توفان کاترینا(5) پیدا شد. دنیا این را نمیدانست، ما که خیلی روی نقاط ضعف آمریکا مطالعه میکنیم، اینقدر نمیدانستیم، خود آمریکاییها هم نمیدانستند، دیدید وقتی در کشورهای دیگر حادثه مهمی پیش میآید، اینها با فرستادن کمکهای کم ارزش و صدقه دادن و نشان دادن صنعت مدیریت بحران، خودشان را بزرگ جلوه میدهند، این بازی اینهاست. اینبار خداوند همه چیز را به سر آنها پیش آوردند، واقعاً حادثه عجیبی است. هنوز دنیا این حادثه را نفهمیده است. خود آمریکایی هم هنوز نفهمیدهاند. بعد از یک هفته هنوز شهرکهایی پیدا میشوند که هنوز هیچکس به آنجا نرفته و آن شهرک کن فیکون شده و از بین رفته است. روستاهای جدیدی کشف میشوند، هلیکوپترها پیدا میکنند. بعد می بینند آنجا هنوز هیچ کس نرفته، دارو نبرده، دکتر نرفته، ماشین نرفته، راههایشان بسته است، مرض عمومی آمده، وبا آمده، در دنیای امروز که ماهواره همه نقطههای زمین را در هر لحظه نشان میدهد، این اتفاقات خیلی مهم است. از یک طرف میگویند 25 هزار کیسه برای حمل جسدهای نایلونی فرستادند، یکبار میگویند حالا 118 جسد پیدا کردیم. این حرفها برای خودشان هم بد شده است.
اول میگفتند 5 میلیارد، آخر گفتند 20 میلیارد دلار خسارت و امروز می گویند 150 میلیارد خسارت دیدیم که 50 میلیارد دلار را مجلس تصویب کرد و بعداً گفتند چند سال وقت لازم است که آنجا را به جائی برسانیم. این حرفها نشان از مشکلات واقعی در یک کشور ابرقدرت دنیاست. واقعاً نشان از ضعف مفرط در درون اینهاست. حرفهای مسخرهای هم پیش میآید. مادر آقای بوش، خانمی که همسر بوش بزرگ هست و یا همسر یکی از رؤسای جمهور، وقتی به آنجا میرود، میگوید الان زندگی بعضی از آسیب دیدهها از گذشته بهتر شده است. این حرف مورد توجه عجیب رسانهها قرار گرفت. اینها چطور زندگی میکردند که با کمک 100 دلار زندگیشان بهتر شده است؟! این حرف یا درست است و یا درست نیست و نشان میدهد مشکل واقعی در اداره آمریکاست که همیشه برون فکنی
میکنند. ثانیاً با استثماری که از سایر دنیا دارند، چیزهایی به آنجا می برند، بالاخره کشوری که کمبود سوخت دارد. اگر نود درصد نفت خلیج مکزیک از رده خارج شده باشد، یعنی تقریباً 20 درصد نفت آمریکا و چند پالایشگاه و گاز خارج شده باشد، فاجعهای برای آن کشور میشود. نمیشود اینها را کم حساب کرد. باید روی این مسائل حساب کرد. دنیا باید بیشتر آگاه باشد. باید محققانه حرف زد. چطور میشود شهری با آن وسعت در کنار دریا و گودتر از سطح دریا وجود داشته باشد و حفاظتش به گونهای باشد که یک گردباد دریایی بتواند دیوار را بشکند و شهر را اینجور خرد بکند. این برمیگردد به حرفهایی که بعضیها فکر میکنند که همه چیزشان از اساس مهم و محکم است و برنامههایشان دقیق است. این حادثه چیزهای زیادی را روشن کرد.
یک مسئله دیگرکه در همین شرایط بروز کرد که بسیار مهم است و شاید از لحاظ جهانی بیشتر بشود روی آن حساب کرد، این بود که معلوم شد، 88 نفر از زندانیان گوانتانامو، یک ماه است که اعتصاب غذا کردند و نگذاشتند مردم دنیا بفهمد. به خیلی از اینها از راه بینی غذا تزریق میکنند که نمیرند. حادثه مشابهی در دنیا اگر اتفاق بیفتد، آمریکاییها چقدر غوغا میکنند! رسانههای غربی چقدر هیاهوها به پا میکنند! 88 نفر در آن جزیره شبیه جزیره اموات دارند زندگی میکنند، در جایی که صدا و دستشان به دنیای آزاد نمیرسد و به خانوادههایشان نمیرسد، اینجور مظلومانه میخواهند از خودشان دفاع کنند و این طور فراموش شده هستند! دنیای فراموش شدگان واقعی آنجاست که رسانههای دنیا هم که ادعای شفافسازی دنیا را دارند، اینقدر غافلند یا اینقدر بیحساب عمل میکنند و فریبکاری میکنند! اینها چیزهایی است که دنیا باید روی آن حساب دیگری باز کند.
آخرین حرف ما مسئله هستهای است. با اینکه تقریباً همه، حتی آمریکا اعتراف دارند که بهرهگیری از صنایع هستهای حق همه ملتها من جمله ایران است، این همه بر سر یک اقدام قانونی و حق یک کشور مظلوم مثل ایران سروصدا راه بیندازند و ممانعت، مزاحمت، تهدید و ارعاب کنند. این یکی از چهرههای زشت تاریخ معاصر ماست. دلیلش هم این است که مراکز بینالمللی تحت تاثیر قدرتهای بزرگند. دلیلش این است که استعمارگران هنوز درهمان فضای استعماری گذشته قرنهای پیش تنها با اشکال جدید و شیوههای جدید و با ادبیات جدید و با فریبکاری افکار عمومی هستند. این چه حرکتی است که دو سه سال است همه مطبوعات دنیا و رسانه های جهان را پر کرده است! همه حرف این است که آیا ایران حق دارد از این صنعت و تکنولوژی مهم روز که میتواند پایه سعادت بشریت باشد، برخوردار باشد یا نه! همه هم میگویند میتواند. حرف مهم همه هم این است. اگر اطمینان ندارید، بیائید اطمینان پیدا کنید. شما که مزاحم هستید. ما مدت طولانی وقت خود را صرف کردیم که به اینها اعتماد بدهیم و به اصطلاح اعتمادسازی کنیم. گرچه با آن کار حقانیت خود را ثابت در دنیا کردیم. حقیقتاً دنیا فهمیده که ایران حق میگوید. تبلیغات گمراهکننده آنها خنثی شدم که دروغهای زیادی گفتند. در بازرسیهایی که شد، معلوم شد دروغ میگویند. دستاوردهای زیادی داشتیم، ولی طرفهای ما حاضر نیستند وقتی همه چیز هم شده است، از ادعاهای زورگویانه خودشان دست بردارند و باجخواهی میکنند. این ظلم تاریخی بالاخره یک روز در دنیا خود را نشان میدهد و این دمل چرکین فشار ناحق به دولتها یک روز سرباز میکند وعفونتش دردرجه اول نصیب همین استعمارگران زورگو خواهد شد.
میخواهم به ملت شریف خود عرض کنم که مطمئناً بنای ندیده گرفتن این حق در هیچ یک از مصادر امور ایران نیست و ما تا آخر برای حفظ حق تاریخی و ملی و آبروی تاریخی خود خواهیم ایستاد. به کسانی که دارند مزاحمت میکنند، میگویم راهی که دارید میروید، به جایی نمیرسد، عاقلانهتر عمل کنید. داریم به جلسه شورای حکام نزدیک میشویم. اگر خامی کنید و در آنجا تصمیمات ناروا بگیرید و تهدیدهایی را که میکنند انجام بدهند، مطمئناً این فقط ملت ایران نیست که ضرر میکند. ضررش متوجه خیلی از جاها میشود. من جمله همانهایی که در تصمیمگیریهای زورگویانه و ظالمانه شریک هستند و خداوند هم از این ظلم تاریخی آنها نخواهد گذشت.
بسم الله الرحمن الرحیم
والعصر/ انّ الانسان لفی خسر/ الاّ الذین آمنوا و عملو الصالحات/
و تواصوا بالصبر و تواصوا بالحق
پی نوشت ها:
1- آیتالله مدنی در سال ۱۲۹۳ شمسی در دهخوارقان (آذر شهر) در استان آذربایجان شرقی به دنیا آمد. در 4 سالگی، مادر و در 16 سالگی، پدر خود را از دست داد و دوران کودکی را با رنج و زحمت و سختی به پایان رساند. در عنفوان جوانی، به قصد کسب علم و کمال، به شهر مقدس قم عزیمت کرده، به رغم مشکلات فراوان شخصی ناشی از درگذشت پدر و استبداد عصر رضاخانی، با پشتکار وافر به تحصیل علوم دینی مشغول شد.
در حوزه علمیه قم، پس از گذراندن مراحل مقدماتی، از محضر اساتید بزرگ فقه و اصول و فلسفه بهرهمند گردید. مدتی پای درس مرحوم آیتالله حجتکوهکمری(ره) و آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری(ره) حاضر شد و مدت چهار سال نیز در محضر امام خمینی قدس سره حضور یافت و از دروس فلسفه و عرفان و اخلاق ایشان بهرهمند شد.
سیداسدالله مدنی، پس از مدتی به نجفاشرف هجرت کرده، در حوزه علمیه نجف اشرف، در کنار تکمیل تحصیلات عالی خویش، تدریس در سطوح مختلف را شروع کرده و به دستور مرحوم آیتالله حکیم(ره)، کرسی تدریس لمعه، رسائل، مکاسب و کفایه را به عهده گرفت و در اندک زمان، جزو اساتید معروف حوزة علمیة نجفاشرف به شمار آمد.
شهید محراب، در نجفاشرف، در درس خارج مرحوم آیتالله سید عبدالهادی شیرازی(ره)، مرحوم آیتالله حکیم(ره) و مرحوم آیتالله خوئی(ره) شرکت کرده، و از مراجع بزرگی از جمله آیتالله حکیم در نجف و آیتالله حجتکوهکمری در قم، و آیتالله خوانساری اجازه اجتهاد دریافت کرد.
شهید آیتالله مدنی از مجاهدان غیوری است که نخستین فعّالیّت سیاسی و اجتماعی خود را ستیز با فرقه گمراه بهائیت قرار داد. به روایت تاریخ، رضاخان و عوامل داخلی استعمار برای سرکوب اسلام، مخصوصاً مکتب شیعه، زمینه فعّالیّت بهائیت و دیگر فرقههای ساختگی را فراهم نمودند؛ تا آنجا که در زمانی کوتاه، سرمایهداران بهایی در آذربایجان و به ویژه اطراف تبریز، بعضی از کارخانه های برق را در دست گرفتند.
وی پس از آگاهی از وضع موجود، با سخنرانی های افشاگرانه و تحریم برق تولیدی آن کارخانهها و منع خرید و فروش با این فرقه گمراه، سرانجام شهر مذهبی آذرشهر را از لوث وجود استعمارگران پاک نمود.
پس از به ثمر رسیدن قیام خونین ملّت ایران به رهبری امام خمینی، شهید محراب آیتالله مدنی ــ این یار دیرینه امام که پرچم مبارزه را آنی بر زمین نگذاشته و از سنگری به سنگر دیگر، در صف مقدّم مبارزه حرکت کرده بود- فصل دیگری از مبارزات خود را برای پاسداری از انقلاب شکوهمند اسلامی آغاز نمود.
او این بار با تصدّی نمایندگی مجلس خبرگان قانون اساسی از طرف مردم همدان خدمت به نظام مقدّس جمهوری اسلامی ایران را آغاز کرد. این مبارز خستگی ناپذیر در سنگر نماز جمعه با افشای ماهیّت پلید عناصر فرصتطلب، ملی گرا و لیبرال و نیز منافقین کوردل، توطئه های استعمار و عناصر داخلی آنان را نقش بر آب نمود و از حریم انقلاب اسلامی پاسداری کرد.
آیتالله مدنی در موقعیّتهای مختلف، هرگز ساده زیستی و زهد را فراموش نکرد و همیشه با زندگی اشرافی، علنی و عملی، مبارزه کرد. زندگی ساده او همیشه توطئههای دشمن را برای تخریب شخصیت وی نقش بر آب میکرد.
هنگامی که از قیامت سخن میگفت، چنان میگریست که گویی صحرای محشر و عظمت آن را میبیند. او خودساختهای بود که جامعه سازی کرد.
او به تهذیب نفس و تقوی بسیار اهمیّت میداد و معتقد بود پیروزی بر دشمنان و طاغوتیان زمان در گروی اصلاح نفس و خودسازی است.
آیتالله مدنی در 20 شهریورماه 1360، پس از اتمام خطبههای نماز جمعه، با انفجار نارنجک منافقی کوردل به شهادت رسید.
2- آیتالله شهید علی قدوسی در پنجم رجب سال 1306 خورشیدی در شهرستان نهاوند در یک خانواده روحانی تولد یافت پدر وی مرحوم آیتالله ملا احمد قدوسی بود که از علمای معروف زمان خود و به علم و تقوی شهرت خاصی داشت و تحصیلات خود را در نجف اشرف گذرانیده بود و پس از آخرین استقاصه از محضر مرحوم آیتالله میرزا محمد حسین شیرازی و مرحوم آیتالله میرزا حبیب الله رشتی و مرحوم آیتالله آخوند ملا کاظم خراسانی با مقام اجتهاد به نهاوند مراجعت و مرجعیت عام داشتند مرحوم شهید قدوسی آخرین فرزند این خانواده بود که از همان کودکی نبوغ و استعداد وی مشهود بود و دوران تحصیلات ابتدایی و دوران متوسطه را در نهاوند میگذراند و چون در نهاوند در آن موقع مدارس بالاتری نبود از پدرش میخواهد که برای ادامه تحصیلات به سایر شهرستانها برود در آن موقع وضع دبیرستانها چندان رضایت بخش نبود و احتمال انحراف نوجوانها زیاد بود با مخالفت پدرش روبرو میشود و پیشنهاد میشود که برای ادامه تحصیل قم آمده به فرا گرفتن دروس اسلامی بپردازد مرحوم شهید قدوسی به این پیشنهاد چندان تمایلی نداشت، ولی جریان دفعتاً پیش میآید که مرحوم شهید قدوسی را عوض میکند و راهی قم مینماید. خلاصه جریان این است: یکی از مبلغین که برای تبلیغ به نهاوند آمده بود و مردی مبارز و متدین بود و سالها در زندان رضا خان پدر شاه مخلوع شکنجه و آزار دیده و تازه آزاد شده بود و شناخت چندانی به خانواده آیتالله قدوسی پدر مرحوم شهید قدوسی نداشت پس از اقامه نماز هر روز منبر میرود و یک روز در ضمن صحبت اظهار میدارد دیشب خواب دیدم پیغمبر اکرم(ص) را که به دست مبارک خود عمامه بر سر پسر کوچک حضرت آقا (اشاره به پدر مرحوم شهید قدوسی) گذاشت، اگر چنین پسری ایشان دارد و در مسجد میباشد او را به من نشان دهید، که از طرف حاضرین در مسجد مرحوم شهید قدوسی به او معرفی میگردد و او پس از ختم و پایین آمدن او را بغل کرد و مصافحه میکند و میگوید بگو که مقامی عالی در انتظار توست و مردم مسجد همه به او تبریک میگویند از آن شب دفعتاً تحول عجیبی در مرحوم شهید قدوسی پیدا میشود و بلافاصله از پدرش میخواهد که او را برای تحصیل قم بفرستد.
مقدمات حرکت او به قم فراهم میشود و در سال 1321 که مرحوم شهید قدوسی بیش از پانزده سال نداشت قم آمده و ابتدا مورد توجه مرحوم آیتالله صدر که یکی از گردانندگان حوزه علمیه قم بود و شناختی از پدر مرحوم شهید قدوسی داشتند قرار میگیرد ولی چون امکان حجره و محل سکونت طلاب در آن موقع خیلی کم بود در ابتدای دوران تحصیل با سختی و مشکلات زیادی روبرو میگردد ولی با کوششی خستگیناپذیر به تحصیل مشغول میشود و دروس مقدماتی را طی چندین سال تمام و وارد درس خارج میشود. ایشان در امور سیاسی نیز کاملاً مداخله داشت و در جریان نهضت دکتر مصدق و فداییان اسلام با نواب صفوی همکاری مینمود و با او همفکری داشت و همچنین در مخالفت با حزب توده که در آن موقع اوج گرفته بود فعالیتهای زیادی داشت بعد از کودتای 28 مرداد وی به تحصیل خود ادامه میدهد و درس خارج را در محضر آیتالله بروجردی و امام خمینی و سایر علمای حاضر در حوزه فرا میگیرد و همچنین درس فلسفه و تفسیر را نزد علامه طباطبایی ادامه میدهد و از جمله شاگردان ممتاز استاد علامه بود و از هم حوزههای مرحوم شهید دکتر بهشتی و مطهری میباشد شهید قدوسی بعد از سالها تلمذ نزد علامه طباطبایی چنان مورد توجه ایشان قرار گرفت که استاد او را به دامادی خود پذیرفت. شهید قدوسی قبل از خرداد 1341 به درجه اجتهاد نائل و از آن سال به بعد همراه دیگر روحانیون متعهد حوزه به مبارزه میپردازد و از جمله کسانی بود که اعتقاد به تحرک حوزه داشتند و معتقد بود که از لحاظ حرکت اجتماعی و نوع تشکیلات و دروس و مسائل مطرح شده باید حوزه تحرک جدیدی داشته باشد وکلاً در آن زمان نهضتی شروع شده بود که بتواند هرچه بیشتر حوزه را برای دنیای امروز و رهبری یک جامعه در این زمان آماده نماید .
شهید قدوسی و عده دیگر از روحانیون حوزه مخصوصاً آیتالله منتظری مخفی در فکر تشکیل جمعیتی بودند که هدف آنها همان تحرک و نهضت و اصلاح هرچه بیشتر حوزه علمیه بود و جالب که در آن زمان حتی روشنفکران مسلمان آشنایی کمی با حرکتهای تشکیلاتی و سازمان مبارزاتی داشتند. این جمعیت دارای شاخههای تشکیلات کاملاً جدید و بیسابقه در بین روحانیون بود و ایشان در این کار سهم بسزایی داشتند. مدتی بعد و در حدود سال 1344 این جمعیت توسط ساواک شناسایی شد و تمام روحانیونی که در آن شرکت داشتند از جمله خود شهید قدوسی دستگیر و زندانی شدند بعد از مدتی وی از زندان آزاد گردید و باز به طور بسیار مخفیانه به کارهای قبلی خود ادامه میداد شهید قدوسی از جمله کسانی بود که اهمیت زیادی برای روشنفکران مسلمان قائل بود و ارتباط فکری و تماس زیادی با دانشگاهیان مبارز داشت و نیز برخوردهای فکری بسیاری با بعضی از جوانانی که بعداً جزء موسسین سازمانهای مبارزه مسلحانه شدند داشت و سعی بسیار در ایجاد ارتباط و تماس ایدئولوژیکی بین این روشنفکران و روحانیت مبارز نمود و اهداف خود را در مورد اصلاح حوزه علمیه دنبال نمود و مدیریت مدرسه حقانی را پذیرفت .
شهید قدوسی مردی متواضع و متین و پرکار و خلیق بود و در عین حال در کارها قاطعیت بسیار داشت و با بینظمی بسیار مخالف بود و برای اولین بار شروع به امتحان گرفتن از طلاب نمود وی بسیار سعی نمود که طلاب علاوه بر خواندن دروس اسلامی از دروس جدید مثل ریاضیات و طبیعی و زبان خارج کاملاً استفاده نمایند و در تمام سطوح، دروس کلاسیک دبیرستانی را جزء دروس اسلامی قرار میداد و همچنین دروس اقتصاد و جامعه شناسی و روانشناسی که در آن زمان در حوزه معمول نبود جزء برنامه طلاب مدرسه حقانی قرار داد و برنامههای مدرسه مذکور با همفکری شهید مظلوم آیتالله بهشتی و عدهای دیگر از دوستان ایشان انجام میشد در طول این مدت مدرسه حقانی به عنوان مرکزی برای مبارزه با رژیم نبود و بسیار از شاگردان وی به زندان افتاده و یا فراری و در تبعید بودند و ساواک به طور مرتب برای دستگیری مبارزین به این مدرسه حمله مینمود و در این مدت مرحوم شهید قدوسی کاملاً تحت نظر ساواک و چند بار بازداشت گردید و گاه و بیگاه به منزل ایشان میریختند و مزاحمت ایجاد میکردند و به تعبیر ساواکیها مدرسه حقانی را یک پایگاه مبارزاتی با رژیم میدانستند، از جمله برنامههای دیگر شهید قدوسی ایجاد مدرسه طلبگی برای خواهران بود و قبل از ایجاد این مدرسه تقریباً هیچ گونه محلی برای این که خواهران مانند برادران بتوانند دروس اسلامی را فراگیرند وجود نداشت و ایشان برای این کار مکتب توحید را ایجاد کردند که با استقبال بینظیر روبرو شد و بسیاری از خواهران که مایل بودند بتوانند ایدئولوژی اسلامی را فراگیرند به این محل روی آوردند و بعداز مدتی بسیاری دیگر از این نوع مدارس به وسیله افراد دیگر تأسیس گردید از جمله درس شهید قدوسی درس اخلاق ایشان بود که بسیار جالب و درخور خواستار بسیار داشت و در سالهای آخر قبل از انقلاب شهید قدوسی برای ایجاد ارتباط و اتحاد بیشتر طلاب و دانشجویان کلاسهای مرتبی برای دانشجویان ایجاد کرد که بسیاری از دانشجویان برای یادگیری دروس اسلامی به این کلاسها آمدند و باعث ایجاد ارتباط بیشتر طلاب و دانشجویان گردید. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ابتدا ایشان برای پیاده کردن برنامههایی که هیئت مدرسین در مورد حوزه و مسائل دیگر داشتند در قم فعالیت داشت و سپس به فرمان رهبر انقلاب مسئولیت دادستانی کل انقلاب را پذیرفت بعد از پذیرفتن این مسئولیت بسیاری از شاگردان ایشان در دادگاههای انقلاب مسئولیتهای مختلف را عهده دار شدند و سهم مهمی در گرداندن و نظم دادن دادگاهها داشتند شهید قدوسی با این که مریض و از ناراحتی کبدی فوقالعاده زجر میبرد، ولی هیچ گاه از کار کوتاه نیامده و میتوان گفت کار ایشان شبانه روزی بود.
حاصل زندگی شهید قدوسی شش فرزند بود که پسر بزرگ ایشان دانشجوی دانشگاه مشهد و از دانشجویان پیرو خط امام بود و فعالیتهای زیاد قبل و بعد از انقلاب داشت و یکبار هم به زندان افتاد ودر روز 17 شهریور 57 در جریان یک درگیری مسلحانه در مشهد زخمی شد، ولی موفق به فرار گردید و بعد از انقلاب از مسئولین انجمن اسلامی دانشگاه مشهد بود و سپس در قسمت تحقیقات دفتر تحکیم وحدت فعالیت میکرد و بعد از شروع جنگ تحمیلی عراق به جبهه رفت و در روز 28 صفر در هویزه با 160 نفر دیگر از همرزمان در محاصره قوای بعثی قرار گرفت و تماماً شهید میگردند. شهید قدوسی در شهادت این فرزند لایق و ممتاز آنچنان استقامت و بردباری و صبر نمود که از حد توصیف خارج است سرانجام خود نیز در روز شنبه 14 شهریور 1360 در جریان توطئه یک بمبگذاری در دادستانی شربت شهادت نوشید.
3- سرتیپ شهید وحید دسگردی در سال 1304 در شهر اصفهان به دنیا آمد. پدرش شادروان حسن وحید دستگـــردی مؤسس و مدیر مجله ادبی ارمغان بود. وی از همان ابتدا روحیه ای مذهبی داشت و هر شب به مسجد میـــــرفت و خواهرشان نقل میکند که در آن ایام نماز شب ایشان بهیچوجه ترک نمیشد.
تا اینکه در سال 1328وارد آموزشگاه شهربانی شد و در سال 1330 بدرجه ستوان دومی و در سال 1332 بدرجـــه ستوان یکمی و در سال 1336 بدرجه سروانی و در سال 1342 بدرجه سرگردی و در سال 1347 بدرجه سرهنگ دومی و در سال 1351 بدرجه سرهنگ تمامی نائل گردید. و بدین ترتیب در طی این سالها توانست دوره تخصصی انتظامی، کلاس ستاد وکلاس عالی را طی کند. سرتیپ شهید در نهضت ملی ایران شرکت فعال داشت و به علت فعالیتش رژیم اصنین به اخراج او از شهربانی گرفت و بعدها نیز شهربانی با احتیاط به سرتیپ شهید، کار ارجاع میکرد و همیشه مراقبینی زیر دست او میگذارد که حرکات و سکنات او را گزارش بدهند. ایشان از مقلدین امــــام مدظله بود و علاقه زیادی به ایشان داشت و همیشه کوچکترین مسائل شرعی را مد نظر میگرفت و رعایت میکرد. بارها دیده شده بود که خمس و زکات خود را تا دینار آخر حساب کرده و میپرداخت، همچنین یکبار وجوبا”به مکه معظمه مشرف گردید. این اعمال برجستگی خاصی به شخصیت او در خانواده میبخشید و او را بعنوان یک فرد متشرع بر جسته میساخت. و بدلیل همین خصوصیت بود که در سالهای 56 –57 احساس کرد که بنای دستگاه بر اینست که از شهربانی نیز در کشتار مردم مسلمان انقلابی استفاده کند خود را در سال 57 باز نشسته کــــرد و در همان سال در تظاهرات و حرکات انقلابی مردم با لباس مبدل شرکت میکرد. تا اینکه انقلاب اسلامی به ثمر رسید و دستگاه طاغوتی از بین رفت و جمهوری اسلامی برقرار گردید لذا سرتیپ شهید با رغبت و هیجان مخصوصــــی در اسفند ماه 1357 برای خدمت دوباره به شهربانی جمهوری اسلامی بازگشت.
سرتیپ شهید وحید دستگردی پس از انقلاب در سمتهای رئیس شهربانی اصفهان، سرپرست اداره بازرسی، معاون انتظامی و در 14 اسفند 1359 به سمت رئیس شهربانی کل کشور منصوب و مشغول بکار شد. ایشان طی 32 سال خدمت به سمتهای مختلفی از جمله ریاست کلانتریهای 4-6-7-11-12 –14-17 و تهران نو، اداره مبارزه با مواد مخدر، محلات، ریاست شهربانی اصفهان و 00 منصوب گردید .
سرتیپ شهید هوشنگ وحید دستگردی که از مجروحین فاجعه بمب گذاری 8 شهریور نخست وزیری بود، در تاریخ 14 شهریور 1360 بدرجه رفیع شهادت مفتخر گردید.
4- مرحوم آیتالله طالقانی در سال ۱۲۸۹ هجری شمسی دیده به جهان گشود.او در خانوادهای اهل علم و فضیلت و دارای روحیات انقلابی و ضد ظلم رشد نمود و برای نخستین بار در مکتب پدرش ابوالحسن آغاز به یادگیری مفاهیم اسلامیو درس تقوا کرد. همان کس که امام خمینی(ره) از او به سرآمد پرهیزکاران یاد میکند.
او تحصیلات دینی خود را در مدارس رضویه و فیضیه قم به پایان رساند. آیت الله طالقانی در زمان طلبگی آشنایی فراوانی با امام(ره) داشت و روابط متقابل آن دو، بسیاری را در شگفتی افکنده بود.
آیتالله طالقانی موفق به کسب اجازه نامه اجتهاد از مرجع بزرگ آن روز آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی شده و بعد از اتمام تحصیلات به تهران آمده و در مدرسه شهید مطهری (سپهسالار سابق) به تدریس علوم دینی مشغول شد. در سال 1318 برای اولین بار خشم خویش را نسبت به رژیم و دستگاه حکومتی، با دادن یک اعلامیه در رابطه با کشف حجاب ابراز کرد و در پی آن دستگیر و زندانی شد.
پس از شهریور 1320، با تشکیل گروههای گوناگون سیاسی، مبارزه را به طور رسمیآغاز کرد، اما طولی نکشید که این دوران را وقفهای پیش آمد؛ چرا که پس از کودتای 28 مرداد [تصاویر منتشر نشده از کودتای 28 مرداد] ساواک، مرحوم طالقانی را به جرم مخفی کردن نواب صفوی در خانه اش، دستگیر، و به زندان افکند، اما این دستگیری کوتاه و موقت بود و بزودی آزاد و فعالیت دوباره را آغاز کرد.
آیت الله طالقانی در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران مبارزات ارزندهای داشت و تلاشهای فراوانی در جهت رهانیدن حقوق ملت مسلمان ایران از چنگال استعمارگران چپاول پیشه انجام داد.
آیتالله طالقانی در سال 1342 در ارتباط با وقایع 15 خرداد دستگیر و به ده سال زندان محکوم شد. آیتالله طالقانی در زندان نیز دست از مبارزه و ارشاد برنداشت، رفتار و گفتار مناسبش حتی روی مأموران زندان اثر مثبت گذاشت و در پی همین تلاشهای فرهنگی و تبلیغی بود که در زندان، با نوشتن تفسیر «پرتوی از قرآن» سعی در آشنا کردن افراد به عظمت و سازندگی قرآن کرد.
ایشان درباره خود میگوید: «من پیش از این که در کسوت یک سیاستمدار متعارف و معمول باشم یک شاگرد کوچک مکتب قرآن و معلم قرآنم». زندانی شدن مرحوم آیتالله طالقانی در این مرحله بیش از 4 سال طول نکشید و در سال 1346 به واسطه فشارهای داخلی و خارجی بر رژیم شاه از زندان آزاد شد و بعد از آزادی مبارزه را همچون گذشته ادامه داد و در آستانه سال 1350 همزمان با برگزاری جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی دستگیر و به مدت سه سال در زابل و 18 ماه در بافت کرمان در بدترین شرایط به حالت تبعید بسر برد. در سال 1354 مجدداً به دست ساواک گرفتار شد و به 10 سال زندان محکوم شد.
آیتالله طالقانی در دوران انقلاب اسلامی، پس از آزادی از زندان نهایت تلاش خود را در جهت پیروزی انقلاب نمود و پس از پیروزی به ریاست شورای انقلاب اسلامیبرگزیده شد و در انتخابات مجلس خبرگان قانونگذاری (12 مرداد 1358) از سوی مردم تهران به عنوان نماینده انتخاب شد.
در اوایل مرداد 1358 از سوی امام خمینی «ره» مأمور تشکیل نماز جمعه تهران شد و اولین و با شکوهترین نماز جمعه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در پنجم مرداد به امامت ایشان در دانشگاه تهران برگزار شد. [آشنایی با تاریخچه نماز جمعه در انقلاباسلامی]
بعد از انتصاب به عنوان امام جمعه تهران، موفق به برگزاری پنج نماز جمعه شد که آخرین نماز جمعه به مناسبت فرا رسیدن سالگرد جمعه خونین 17 شهریور در بهشت زهرا و کنار مزار شهدا برگزار شد.
سرانجام در سحرگاه نوزدهم شهریور سال 1358 این عالم مجاهد پس از سالها فعالیتهای علمیو مبارزات سیاسی علیه رژیم ستمشاهی و عمری تلاش خستگیناپذیر در راه پیاده کردن احکام اسلام، در اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفت و به دیدار معبود شتافت.
5- توفان کاترینا (به انگلیسی: Hurricane Katrina) یکی از فاجعهبارترین بلایای طبیعی در ایالات متحده آمریکا بوده است. این توفان که در سال ۲۰۰۵ میلادی رخ داد بخشی از کرانههای آمریکایی خلیج مکزیک از نیواورلئان در ایالت لوئیزیانا تا موبیل در ایالت آلاباما را درنوردید و به ویرانی کشید. توفان کاترینا در پگاه ۲۹ اوت ۲۰۰۵ از دریا به خشکی رسید و باعث مرگ ۱٬۸۳۶ تن و آوارگی یک میلیون نفر شد. چنین فاجعهای انسانی از زمان جنگ داخلی آمریکا در ایالات متحده دیده نشده است. سرعت این طوفان ۲۸۰ کیلومتر گزارش شده است.