خطبه اول:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و الصلاه والسّلام علی رسولاللّه و علی آله الائمه المعصومین
اوصیکم عبادالله بتقوی الله و اتباع امره و نهیه
« وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً»*
قطعاً فراموش نکردید که بناست چند خطبهای درباره دستاوردهای انقلاب عرض کنیم که تا به حال چند خطبه درباره معجزه پیروزی انقلاب، تثبیت انقلاب و دفع شرارتها و توطئهها ایراد شد.
درباره دوران آشوب و شورش که برای براندازی انقلاب طراحی شده بود و سپس تنظیم ساختار نظام اسلامی که یک کار بیسابقه و بکر و ستودنی است، مطالبی گفتم و امروز درباره آثار جهانی انقلاب بحثی را شروع میکنم، چون هوا سرد است و انتظاری نیست که نمازگذاران عزیزمان را در سرما نگه داریم، بخش کوتاهی از آن موضوع را عنوان میکنم و بخش دیگر به خطبه بعد مؤکول میشود.
آثار جهانی انقلاب که دور از چشم ماست، بسیاربسیار مهم و پیچیده است و بنده میتوانم سرفصلهایی از آن را در خطبهها مطرح کنم. ولی باید کار تحلیلی جامعی روی این موضوع شود. در مورد آثار داخلی در فصل بعد عرض میکنم و فعلاً به آثار جهانی میپردازم. چند مورد را که حدود 16 مورد است، یادداشت کردم که امروز چند مورد از آن را با شما در میان میگذارم.
اولین اثری که در دنیا داشت و محاسبات و نظرهای محافل سیاسی، فرهنگی و صاحبنظران را عوض کرد، این است که برای آنها مهم بود که انقلاب اسلامی، طلسم یک دور باطل و تفکّر نادرست را در دنیا شکست و آن این بود که فکر میکردند که جای دین در تاریخ معاصر و آینده در مدیریت جوامع نیست و ادیان و پیروان ادیان باید به گذشتههای افتخارآمیزشان راضی باشند و امروز برای انسانسازی تلاش کنند، آن هم در رابطه با مسائل شخصی و رابطه با خدا و کاری با مسایل جامعه، سیاست، اقتصاد، فرهنگ، علم و دانش و... نداشته باشند و اینها را برای اهل دنیا بگذارند. تقریباً خیال دنیا راحت شده بود که از این به بعد دین به دورههای گذشته برنمیگردد که به اسم دین بر دنیا حکومت میشد.
یک اثر مهم انقلاب اسلامی که باید خیلی به آن بها بدهیم. این است که این طلسم را شکست و پیشتاز یک حرکت بسیار مهم که باید به عنوان یک نقطه عطف تاریخ حساب کنیم، ثابت کرد که این طور نیست و میشود امروز هم جامعه و دنیا را با دین اداره کرد. آن هم از دید ما دین اسلام که دین خاتم و آخرین پیام الهی به وسیله انبیاست و چیزی است که تا قیامت خواهد بود.
این، مطلب خیلی مهمی است، ممکن است که سرسری از این بگذریم و بگوییم که این یک قطعه تاریخی است که اتفاق افتاده، خیلی از کشورها، حکومتهای جدید درست کردند، انقلاب کردند و سلطنت یا جمهوری و نظام طائفگی را بهم زدند و خیلی کارهای عجیب کردند و هنوز هم میکنند، اما این پیامها در آن نیست. اینها مسائل خاص عرفی است که دستاوردهای خوب و یا بد انسانهاست.
باید اینجا سراغ یک مقوله بسیار عمیق و اساسی تاریخی، انسانی و الهی رفت و آن مسئله حاکمیت دین خداوند به جامعه بشری و احیاء پیام انبیاست. اثر این انقلاب در دنیا جدّی شد. اگر کسی به موضعگیریهای مراکز دینی غیر اسلامی دنیا نگاه کند، میبیند که خیلی تفاوت کرده، تا آن روز پاپ سعی میکرد وارد مسائل سیاسی نشود، با اینکه قدرت پاپ زیاد است. ولی بعد از آن میبینیم که در مسائل اساسی جهانی، اظهارنظر میکند و فشار میآورد و مسیحیها وارد معرکه میشوند و هر روز هم صحنه جدیدی از حضور کنشتها، کلیساها، معابد اردویی، بودائیها و بسیار از ادیانی که در شرق، جمعیت و طرفدار دارند، به وجود میآید. دارند حالت جدیدی پیدا میکنند.
آخرینش را چند روز پیش شنیدیم که برای اولین بار روحانیون بودایی در سریلانکا نامزد مجلس شدند که تعجب جهانی را برانگیخت و مثل بمبی در دنیا منفجر شد که چه خبر شد؟ اینهایی که دعوت به ریاضت، صومعهنشینی و انزوا میکردند، الان آمدند و مصاحبه کردند و گفتند که دیدیم نقش دین برای اداره جامعه خیلی بیشتر از نقش دیگران است. این، مسئله خیلی مهمی است که ما روی آن کم کار کردیم و کسانی که در این مسائل اطلاع و قدرت تحلیل دارند، باید وارد شوند.
مسئله دوم این بود که انقلاب ما نشان داد که انسانهای مؤمن - البته هر کسی به راه خویش ایمان دارد، ولی منظور من مؤمن به دین است - میتوانند تاریخ را عوض کنند. چون در ایران بخشهای مختلفی وارد میدان شده بودند، بخشهای سیاسی چپ، راست و ملیگرا نتوانستند جامعه را متحوّل کنند. وقتی نیروی مذهبی وارد میدان شد، نشان داد که میتواند قدرت عمیقتر، عظیمتر، پایدارتر و قابل اتکاتری را به دنیا عرضه کند و کرد.
دلیل ما هم این است که در مدت کوتاهی که معمولاً عمر مبارزات خیلی بیشتر از اینهاست تا پیروز شوند، توانست رژیم تا دندان مسلّح شاهنشاهی ایران و اربابان مختلفش را که در ایران حضور واقعاً جدی داشتند، مثل آمریکا و انگلیس را به زانو در بیاورد و ملّت را به نام دین بر سرنوشت خود مسلّط کند، این کار بزرگی است که به حساب انسانهای مؤمن میگذاریم. ممکن است بعضی از این مطالب شبیه هم باشد و خیال کنید که تکراری است، تکراری نیست.
اولین کار این بود که انقلاب ما ثابت کرد که عصر دین هیچ وقت سپری نمیشود و ادعای سپری شدن عصر دین دروغ است.
دومین کار این است که ثابت کرد که همین انسانهای مؤمن و معتقد بیشتر و پایدارتر از دیگران میتوانند مشکلات راه مبارزه و اداره جامعه را به عهده بگیرند.
مسئله سوّمی که میتوانیم از آثار انقلاب حساب کنیم، طلسم شکستناپذیری استکبار و ابرقدرتهای مدعی جهان را شکست. تا آن روز تحلیل همه این بود که اگر انقلابی در جهان پیروز میشود، پشت سرش باید قدرت خارجی و نیرومندی از اردوگاه غرب یا شرق باشد. لذا انقلابها و تحولهایی که میشد، بعضی شرقی و بعضی غربی بود، نوع شرقی که متکی به شورویها و نوعاً سوسیالیستی بود و نوع غربی آن کودتاها و به قول خودشان انقلاب از دریچه دیگر بود که باز با حمایت استعمار غرب انجام میشد و فکر میشد که بدون اتکاء به این دو قدرت نمیتوان هیمنه استکبار را شکست، امّا ایران و مبارزات ایران این کار را کرد. اینها که میگویم هم شامل دوره مبارزه و هم شامل دوران اداره جامعه تا امروز است. انقلاب اسلامی ایران ثابت کرد که آمریکا و اردوگاه غرب با همه قدرتش و همچنین اردوگاه شرق آن روز با همه قدرت و مکنتش، شکستپذیر هستند و اگر ملّتی برای مبارزه با این قدرتهای جهنمی تصمیم بگیرد و پایش بایستد و حاضر باشد فداکاری کند و مال و جان بدهد و ایثار کند، میتواند همان قدرتهایی را که شکستناپذیر تلقی میشوند، بشکند و این دستاورد خیلی مهم است. یک واهمه خطرناک حاکم بر افکار مردم دنیا را که مثل ویروس خطرناکی، همه جا را آلوده کرده بود، شکست و حقیقتی را نشان داد و ثابت کرد که بزرگترین قدرتها هم گرچه در داخل متکی به همه امکانات حکومتی باشند، در مقابل خواست به حق و مداوم ملّتها، شکستپذیرند و ما این موضوع را در دوران مبارزه، تثبیت، جنگ و سازندگی تا امروز به خوبی ثابت کردیم و این دستاورد در سطح جهانی است. الان قضاوتهایی درباره ایران و انقلاب اسلامی میشود که میتوان از این مقولهها استفاده کرد. ما میلیونها انسان بیرون از ایران داریم که با درسهایی که از انقلاب اسلامی گرفتهاند، راه خود را عوض کردند و به فکر حل مشکلات خود به طور عمیق افتادند که شاید در بعضی از بخشها نمونههایی از آنها را خدمت شما عرض کنم.
چهارمین مسئله شکستن تز منحوس استعماری جدایی دین از سیاست است. فرهنگسازان تقلبی دنیا مدتها کار کرده بودند که بگویند باید دین را از سیاست جدا کرد که دو استدلال در آن بود:
یک استدلالشان برای خودشان است و آن این است که افکار ادیان قدیمی و متناسب با زمان نزول خودشان است. حتّی آنهایی که دین را قبول دارند، حتّی آنهایی که به کلیسا میروند و یا به کنیسهها و یا به معابد بودایی و هندو و... میروند، میگفتند دین متعلق به آن زمان است. تقدّسش محفوظ، اما اگر دین وارد سیاست شود، نمیتواند امروز را اداره کند، اما چیزی که به ما و شاید به نیروهای مؤمن دین میگفتند، این بود که سیاست آلوده به نیرنگ، کلک، دغل بازی، کارهای ناحق و پشت هماندازی است و دین نباید خود را به اینگونه مسائل آلوده کند. وقتی با این زبان با علما، حوزهها و مؤمنین صحبت میکردند، خیلی از افراد فریب میخوردند و میگفتند که راست میگویند، ما که میخواهیم با خدا عهد داشته باشیم و راه خدا را برویم، نمیتوانیم دغل بازی و کلکبازی کنیم. جا انداخته بودند که باید دین از سیاست جدا باشد.
منظرهای از اوایل انقلاب یادم هست. اوایل انقلاب که امام را دستگیر کردند و به زندان بردند و بعد از زندان در خانهای محصور کردند و مدتها ایشان را از جامعه جدا کردند و فشارهای فراوانی از طریق حوزهها و نیروهای مبارز آمد و مجبور شدند ایشان را آزاد کنند که به قم برگردند، رسانههای درباری بحثی را مطرح کردند که القا کنند که امام در مذاکرات با مسؤولان دولت پذیرفتند که دین با سیاست سازگاری ندارد و تصمیم گرفتند که در حوزه باشند و به کارهای علمی و اخلاقی حوزه بپردازند. ایشان به قم آمدند و بعد روزنامهها در سرمقالهها و صفحات داخلی این بحث را دامن زدند که سیاست محیط آلودهای است، روحانیت این را برای دیگران بگذارند و آلوده نشوند و تقدّس مسجد و قرآن و معبد را فدای این طور چیزها نکنند. این یک بحث عوامفریبانه بود و وقتی امام این چیزها را دیدند، ناراحت شدند و پیغام دادند، این حرفهایی را که دارید القاء میکنید که من چنین قراری با شما داشتم دروغ است، یا شما تکذیب کنید و یا من تکذیب و اقدام میکنم.
میدانم که یکی از شخصیتهای روحانی آن زمان را که با مطبوعات تهران سر و کار داشت، را به قم فرستادند و با امام صحبت کردند و بنده هم در آن جلسهای که امام این اخطار را کردند، بودم. البته آنها اقدام مناسبی برای تکذیب نکردند و القاء آنها در جامعه ماند. امام خودشان سخنرانی کردند و شاید هم بیانیه دادند و فرمودند که اینها دارند مغالطه میکنند، من میدانم سیاستی که اینها دارند، آلوده است. دغلکاری، خدعه، نیرنگ، فریبکاری و پشت هماندازی دارد. اما سیاست دین این نیست، دین جامعه را بدون آلودگی اداره میکند، دین با صداقت، اخلاص و شفافیت، خواستهها، راهکارها، اهداف و ابزار کار خود را به مردم معرفی و از آن دفاع میکند. بنابراین دین عین سیاست و سیاست عین دین است، منتها نه سیاست به تعریف شما. سیاست به تعریف دین که همان ولایت و اداره صحیح جامعه است.
به هر حال تز استعماری بسیار خطرناک شکست. اگر کسانی از معمّرین نیروهای اسلامی، چهل، پنجاه سال پیش را به یاد بیاورند، میدانند که این تقریباً پذیرفته شده بود که دین و سیاست با هم سازگار نیستند. ولی انقلاب این تز را شکست و امروز دیگر کسی جرأت نمیکند، بگوید اگر بگوید، خیلی زود رسوا مـیشود کـه چنین تـز استعماری را تکرار میکند.
پنجمین نکته که عرض میکنم - آخرین خواهد بود، چون وقت نداریم و خطبه دوم احتمالاً طولانیتر میشود - دین و مدرنیزم بود. یک بحث بسیار بسیار جدّی در رسانهها و محافل علمی و دانشگاهی و کلاسهای سیاسی دانشگاهها، مطرح بود و الان هم هست، که دین مربوط به عصر گذشته است و دین نمیتواند در مدرنیزم حضور داشته باشد. چون عصر مدرن، اطلاعات، دانشها، علومی که در گذشته سابقه تاریخی نداشته، شناخت افلاک، آسمانها، کرات، فضا، شناخت اعماق همه اجزاء ذرات و شناخت شیوه عمل موجود است. موجودات فوقالعاده بزرگ و فوقالعاده ریز و غیر قابل رؤیت، ارتباطات اجتماعی، ارتباطات فرهنگی، اخلاقی و انسانهای مدرن همه متکی به دستاوردهای علمی سطح اول دنیا هستند. اینها هستند که سرنوشت بشر را تعیین میکنند، ولی وقتی که دین نازل شده که آخرین آن دین اسلام 1400 سال پیش، از این دنیای مدرن خبری نبوده، بنابراین اگر بخواهد با مدرنیزم سر و کار پیدا کند، دستش خالی است و دین در عصر امروز - اگر مؤمنین بخواهند - نمیتواند منطقاً کارایی داشته باشد. این حرف بخصوص در محیطهای علمی و جوانها و نوجوانها و کسانی که مرعوب علم و دانش غرب بودند، به خصوص علوم ریاضی و طبیعی و نجوم جدید بودند، خیلی اثر میگذاشت. مثلهایی هم میزدند که ظلم به تاریخ ادیان بود که من در مورد اسلام میگویم. چیزهایی در روایات، اظهارات و سخنرانیها پیدا کردند و میگفتند که دین با این منظر با واقعیتهای جهان مواجه میشود. دین دیگر نمیتواند با این تفکر و پیشرفت علم که هر روز چندین کتاب بر کتابخانه دستاوردهای جدید بشری اضافه میشود، کارساز باشد. وقتی در محافل علمی مطرح میشد، انصافاً شکننده بود. دستاوردی که عرض میکنم در سطح جهانی است و امروز در بسیاری از مراکز تحقیقاتی دنیا مورد مطالعه است و موافق و مخالف دارد.
آنهایی که رنگ سیاسی و رنگ استعماری به قضیه نمیدهند، منصفانه میپذیرند که اشتباه شده بود و عدهای هم هستند که هنوز روی افکار خود باقی هستند. این همه بحثها باید در مجامع خودمان، در اجلاسها و همایشهایی که در خارج حضور پیدا میکنیم و در رسانهها و سایتها و چیزهایی که از طریق اینترنت و جاهای دیگر در اختیار دیگران گذاشته میشود، مورد توجه قرار گیرد. امروز خیلی خوب فهمیدند که دین و دانش قابل جمع هستند و دانشگاه ایران و علوم جدید در ایران در دوران انقلاب راه 100 ساله را در مدت 25 سال پیمود. وقتی بین امروز و 25 سال پیش مقایسه میکنند، میبینند که دانشگاه ما آنقدر از لحاظ کمی و کیفی عظمت پیدا کرده که قابل مقایسه نیست و تأیید میکنند.
من یک شاهد عملی میآورم. همین هفته قبل در یکی از کشورهای جنوب خلیج فارس و در یکی از دانشگاههای پیشرفته شان اجلاسی بود، شورای اتحادیههای دانشگاهی دنیای اسلام که الان حدود 170 دانشگاه در آن عضوند که تعدادی از ایران در آنجا عضوند، آنجا نخبگان دانشگاهی جمع شدند که همکاری و تعامل علمی کنند و دستاورد دانشگاههای کشورهای اسلامی را تبادل و تقویت کنند. در اجلاس تعداد زیادی عضو جدید پذیرفته شدند که تعداد 200 عضو شد. هم در دوره قبل و هم در این دوره که این اجلاس دوره سه ساله دارد، دانشگاههای ایران محور و رئیس دانشگاه آزاد اسلامی به عنوان رئیس شورای اجرایی این اتّحادیه انتخاب شد. اینجا که عوام نیستند و موج عوامفریبی نیست. اینجا شخصیتهای مبرز دانشگاههای جهان اسلام جمع شدند، (حدود 200 دانشگاه) وقتی دستاوردهای دانشگاههای ایران را بحث میکنند و علوم و دانش پیشرفته ایران را میبینند، از لحاظ سیاسی به مصلحت خودشان میدانند و زیر بار نمیروند و نمیخواهند که این اعتبار را به ایران بدهند. امّا این بار هم مثل سه سال گذشته دیدند طرحهایی که از ایران رفت، برای همه مفید بود. این بار هم از ایران و آن هم رئیس دانشگاه آزاد اسلامی، به عنوان رئیس شورای اجرایی انتخاب شد که فکر میکنم از افتخارات ما و سند خوبی برای بحث ما میباشد که عصر جدایی علم و دین دروغ بود و عصر شروع هماهنگی علم و دین با انقلاب اسلامی آغاز شد و امروز مدرنیزم میتواند از پایههای دینی استفاده کند. امروز دین میتواند از بهرههای فراوانی که مدرنیزم به بشریت داده، برای نشان دادن افکار عمیق، الهی، آسمانی و ریشه دار خود بهره بگیرد.
بسمالله الرحمن الرحیم
اذا جاء نصرالله والفتح/ و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا/ فسبح بحمده واستغفره انه کان توابا*
خطبه دوم:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین، والصلاه و السلام علی رسول اللّه و علی علی امیر المومنین و علی الصدیقه الطاهره و سبطی الرحمه و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و الخلف الهادی المهدی(عج)
اوصیکم عباداللّه و نفسی بتقوی اللّه
دعا میکنم که خداوند همیشه به ما این توفیق را عنایت کند و گوهر تقوا را از دست ندهیم و اگر ضعیف است، تقویت کنیم.
مناسبتهای این هفته خیلی زیاد است. من ده مورد را یادداشت کرده که همه مهم هستند و باید حداقل کلمهای راجع به آنها بگویم. البته مختصر میگویم که وقت کمی بگیرد.
اولین آنها، سالگرد ارتحال آیتالله کاشانی(1) است که همراه با مسئله ملّی شدن صنعت نفت(2) که امروز است، این دو مناسبت را با هم عرض میکنم که مسئله تاریخی خیلی مهمی است. به هر حال یکی از نقاط برجسته خدمات ایرانیان این است که توانستند دست استعمار را از صنایع نفت و ذخایر عظیم گاز کشور کوتاه کنند و مدیریت آن را از دست استعمار بگیرند و امروز هم به عنوان آن روز و به افتخار آن، بعد از انقلاب تعطیل است. البته امروز هم جمعه و هم 29 اسفند ثبت شده است.
در این قضیه بیشتر نام مرحوم دکتر مصدق جلوه میکند. میخواهم با تذکر یک ظلم تاریخی را هم در اینجا برطرف کنم، گرچه نباید نقش مرحوم دکتر مصدق و جبهه ملّی و نیروهای مبارز را کم بگیریم. مجلس آن روز و این آقایان خوب کار کردند، ولی اصل کار مال مرحوم آیتالله کاشانی بود. وقتی که بعد از رفتن رضاخان و شروع دوره جدید در ایران، کمکم فکر آزاد کردن صنایع نفت ما مطرح شد، از طرف دیگر انگلیسیها فشار میآورند که در دوره محمدرضا قراردادهای قبلی را تقویت و تثبیت کنند.
چون برای آنها آسان بود و محمدرضا تسلیم آنها بود. کار به جای خطرناکی رسیده بود که آیتالله کاشانی مردم را دعوت کرد و در مسجد امام در کنار بازار که آن روز مسجد شاه بود، بیش از صد هزار نفر به دعوت آیتالله کاشانی به خیابانها آمدند و با قرارداد جدید مخالفت کردند و خواستار خلع ید انگلیسیها از صنعت نفت شدند. البته ایشان وسیعتر از نفت میگفت، اصلاً کندن دست استعمار انگلیس از ایران برایشان مهم بود.
بعد از آن هم انصافاً مجلس خوب وارد مبارزه شد و کمیسیونی برای این کار تشکیل دادند و بین بیرون و داخل هماهنگی شد. ولی فضای جامعه را در این قضیه آیتالله کاشانی هدایت کرد و در روزهای آخر که دیدند نمیتوانند جلوی این حرکت را بگیرند، تصمیم گرفتند با قدرت «رزمآرا» که یک نظامی خیلی جدّی و قاطعی بود، جلوی این مسئله را بگیرند. رزمآرا تصمیم گرفت که جلوی ملّی شدن صنعت نفت بایستد و یک بار صریحاً با پروریی اعلام کرد که من مسجد را بر سر آقای کاشانی و مجلس را بر سر مجلسیان و شخص مصدق خراب خواهم کرد. تصمیم خود را با قاطعیت اعلام کرد. اما ایشان موفق شدند آن را تصویب کنند، هم مجلس و هم جامعه تصویب کردند و مبارزات به ثمر رسید. ولی متأسفانه بعداً بین آیتالله کاشانی و جبهه ملی اختلاف افتاد، اینها خدمات آیتالله کاشانی را بیصفایی کردند. در مدتی که آنها حاکم بودند، ابزار دست آنها بود و بعد هم در دست دربار بود که هر دو آنها از آقای کاشانی ناراحت بودند و آقای کاشانی را حداقل بین ملیّون و آنهایی که در مبارزه بودند، بدنام کردند.
چپیها که با ایشان مخالف بودند و ملیّون هم مخالف شده بودند و به ایشان بد کردند و با جدا کردن آقای کاشانی، متّکا و پایگاه مردمی آنها از دست رفت و ضرر کردند و نتوانستند به راهشان ادامه بدهند. به هر حال ما روز ملّی شدن صنعت نفت را تبریک میگوییم و از آنهایی که این کار را کردند، تشکّر میکنیم و یاد شخص آیتالله کاشانی را گرامی میداریم و امیدواریم که تاریخ نگذارد این نقش ارزنده مغفولالاثر بماند.
مسئله بعدی نوروز است که فرداست و در زندگی ما مسئله مهمی است. ایرانیها از هزاران سال پیش به نوروز اهمیت زیادی میدادند. البته نوروز به شکل حالا ثابت و پا برجا نبود و متغیر بوده، گاهی پاییز و گاهی تابستان و گاهی بهار میشد. معیار درستی نداشت، ولی به هر حال به عنوان یک روز مهم در تاریخ ایرانیها بود.
مسئله مهمی که امروز میخواهم عرض کنم این است که اسلام هم بر اساس یک مبنا که با سایر مقررات کشورها و ملّتها دارد، با نوروز برخورد منطقی کرده است. این بحث یادتان باشد که همه احکام اسلام و تصمیمات حکومتی پیغمبر(ص) ابتکاری و تأسیسی نبوده، بالاخره ملتها و حتّی جامعه جزیرهالعرب آداب، رسوم، عادات، عقاید و افکار و احکامی داشتند. پیامبر(ص)که آمدند، خیلی از اینها را عوض کردند و حکم جدید آوردند و خیلی را هم تأیید کردند که ما به آن امضایی میگوییم.
مراسم نوروز یکی از همان تصمیمات امضایی است. یعنی وقتی که با ایرانیها مواجه شدند، احترامی را که ایرانیها برای عید نوروزشان داشتند، پذیرفتند، البته آن موقع دیگر عید نوروز تثبیت شده بود. از زمان عمر خیّام وقتی که تقویم جلالی را درست و مسئله کبیسه را حل کردند، عید نوروز همیشه ثابت بود. همین چیزی است که از لحاظ تاریخی الان هست.
اگرچه مبدأ تاریخ اسلام، هجرت پیغمبر(ص) و بر اساس ماه قمری تعیین شده بود، اما برای مبدأ تاریخ ایران که نوروز بود و تقویم ایرانی که همین تقویم جلالی است، احترام قائل شدند و پذیرفتند و چیزهای زیادی هم در روایات ما هست. البته سیاست اسلام این است که به این طور چیزها که برخورد میکرد، اقدامات خرافی و شرکآمیزی را که در جشنهای از این قبیل وجود دارد و داشته و هنوز هم هست، اصلاح میکند و به جای آنها بحثهای توحیدی و توجه به خدا را میگذارد.
اما در مراسم عید به قسمتهای معقول به خصوص خانهتکانی و نظافت و رفت آمدهای فامیلی و مردمی و هدایا و چیزهایی را که محبتهای اجتماعی ایجاد میکند، تکیه کرده است.
در روایتی دیدم که حضرت علی(ع)وقتی که به کوفه آمدند، در کوفه ایرانیها زیاد بودند، اولین عید نوروز که شد، طبق رسومی که قبلاً بوده و هنوز هم هست که برای بزرگانشان هدیه میبردند، مقداری هدیه برای حضرت آوردند که حضرت فرمودند: این چیست؟ مردم گفتند: این هدیه نوروز است. حضرت مزاحی کردند و گفتند: اگر نوروز این جوری است، خوب است که هر روز نوروز کنید و تأیید کردند.
امام صادق(ع) روایات طولانی و مفصلی دارند و چیزهای زیادی فرمودند. میخواهم بگویم راهی که اسلام انتخاب کرده که با عواطف و خواستههای عمیق و ملّی، طایفهای و قومی و فرهنگی که در جوامع بوده، برخورد نمیکند. ابعاد شرکآمیزش را حذف و ابعاد توحیدی را جایگزین کرد. خرافات را حذف و کارهای منطقی و درست و اخلاقی را جای آن میگذاشت که تقریباً این روش در برخورد با اقوام مختلف، ایرانی، مصری، هندی و هر کس که بعداً با تمدنهای مسلمانها مواجه شدند، اتفاق افتاده است.
مورد سوم که باز در مناسبتهای ماست و خیلی هم مهم است، تأسیس حوزه علمیه قم در سال 1301 است که تقریباً همزاد با شروع حکومت خاندان پهلوی است، وقتی که رضا خان بر سر امور میآید، حوزه قم هم تأسیس میشود. دو سه سال اول رضاخان روی حوزهها و مساجد حساس نبود که واقعاً در تاریخ ما کار بسیار مهمی است. الان میتوانم با تحلیل سیاسی و تاریخی اثبات کنم که ریشه اصلی انقلاب ما در آنجاست. نقشی که تأسیس حوزه علمیه قم در روند حاکمیت دین و تقویت مبانی دینی در جامعه داشت، از آن روز شروع میشود.
مرحوم آیتالله حائری از نجف که آمده بودند، در اراک جمع طلبهای داشتند و در آنجا حوزهای تشکیل داده بودند، ایشان شخصیت بزرگی است، قم علمای بزرگی داشت امّا حوزه نداشت، از ایشان برای سفر به قم دعوت کردند و مردم استقبال خیلی خوبی از ایشان کردند تا شاجمان که در راه اراک است، به استقبال ایشان رفتند. شاجمان الان جزو شهر شد، ولی آن زمان خیلی دور بوده و ما به زحمت تا آنجا میرفتیم. بعد ایشان در صحن نماز جماعت خواندند و مردم هجوم آوردند و گفتند که شما در قم بمانید و اینجا حوزه تشکیل دهید و ایشان قبول نمیکردند و علما آنقدر فشار آوردند که متوسل به استخاره شدند. با اینکه ایشان در زندگی خود خیلی هم اهل استخاره نبودند گویا این آیه آمده که «وَأْتُونِی بأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ»* اول صفحهای که باز شده بود، داستان حضرت یوسف و یعقوب و خانوادهشان است که وقتی ایشان در مصر نیرومند و حاکم شد و بچهها آمدند، ایشان از خانوادهشان دعوت کردند که به مصر بیایند.
ایشان (آیتالله حائری) دیدند که خیلی وصفالحال است و پذیرفتند که در قم بمانند و کسانی را فرستادند تا امکانات ایشان را به قم آورند و حوزه در قم تأسیس شد.
در زمان ایشان حدود ششصد نفر از طلبههای فاضل تربیت شدند که عمده آنها هم ارکان آینده جامعه روحانیت شدند. حقیقتاً پایهای که ایشان گذاشت، پایه و شجره مبارکی بود، امروز میبینید که قم محور تحقیق و تحصیل علوم دینی و مکتب اهل بیت(ع) است و از سراسر جهان، بیش از ده هزار طلبه خارجی در قم در حال تحقیق هستند. میدانید که امام یکی از شاگردان همان مکتب بودند که این وضع و هدیه را به عنوان شاگردی از اولین حوزه قم برای ملّت عزیز ما هدیه کردند.
مسئله دیگر ما مربوط به قم و همان مدرسه فیضیهای است که نقطه آغاز کار آقای حائری بود که آن را تعمیر کردند، در سال 42 روز اول یا دوم عید نوروز بود که به عنوان روز شهادت امام صادق(ع) از طرف آیتاللهالعظمی گلپایگانی در آنجا جلسه عزاداری بود. همان موقعی که درگیریهای روحانیت و امام با رژیم شاه بعد از اعلام انقلاب سفید خیلی شدید شده بود و به اوج رسیده بود. علما عید نوروز را تحریم کرده بودند و به خاطر کارهای شاه عزا اعلام کردند. آنها خواستند انتقام بگیرند و به حوزه علیمه قم حمله کردند. من هم آن روز در همان جلسه دوم و نزدیک منبر حاج آقا انصاری که واعظ خوبی بودند، نشسته بودم که یکدفعه سر و کله صاحبان گارد شاهنشاهی پیدا شد و با عربده به ما حمله کردند که منظره خیلی بدی بود.
وقتی مرا بیست روز بعد به باغشاه برای سربازی بردند، آنجا با بخشی از اینهایی که آن روز به مدرسه فیضیه حمله کرده بودند، مواجه شدم. داستانهای عجیب و غریبی از کارهایی که آنجا شده بود، برای ما نقل کردند. چیزهایی شنیده بودیم، ولی آنها اطلاعات زیادی داشتند که ما نمیدانستیم گروهی چترباز بودند که به تازگی از مأموریت جنوب که رفته بودند قشقاییها را سرکوب کنند، برگشته بودند و در باغ شاه دوره استراحتشان بود. این جنایت که رژیم شاه در مدرسه فیضیه کرد، خود این جریان نقطه حرکت جدید به عنوان جواب دادن به اینگونه جنایت که چهره خود را نشان دادند، شد و این هم یک ایستگاه و نقطه عطف دیگری در تاریخ مبارزات است.
24 اسفند مناسبت دیگری است که تروریستهای تحت حمایت آمریکا در سال 64 در همین دانشگاه تهران و در همین اجتماع در چند متری تریبون، بمب منفجر کردند و شما دیدید که چه منظرهای بود! بعضی از اجساد قطعهقطعه شده بود و بعضی از اجزای بدن انسانها بالای درختها دیده شد. رهبر عظیمالشأن انقلابمان هم مشغول خطبه خواندن بودند که شعله آتش که از آنجا بلند شده، تا تریبون آمده بود و ایشان احساس گرمی این شعله را کرده بودند. واقعاً یکی از نقاط افتخارآمیز این است که با این حادثه عجیب نه مردم متفرق شدند و نه امام و خطیب دست از خطبه برداشت، ایشان یک لحظه عقب کشیدند و بعد برگشتند و خطبهشان را مثل گذشته ادامه دادند و مردم هم با شعار و استقامت همچنان صحنه را آرام نگه داشتند و عدهای هم مشغول جمع کردن جسدهای مقدس شهدا بودند.
این منظره برای همیشه میتواند تابلویی برای آمریکاییها و تروریستهای ضد انقلاب باشد که اینها چه مردان جنایتکاری هستند! آمریکاییها نمیتوانند دامن خودشان را از اینگونه جنایاتی که علیه انقلاب شد، پاک کنند. اینکه امروز پرچم مبارزه با تروریسم را بلند کردهاند، چون صادقانه عمل نمیکنند و یک بام و دو هواست و بعضی تروریستها را در پناه خود نگه میدارند و با بعضی که فرزند خودشان بودند و با آنها کج افتادهاند، درگیر میشوند، همه دلیل شکست آمریکا در راهش است. اگر آمریکا صادقانه عمل میکرد، افکار عمومی دنیا و دولتها، با ترور موافق نیستند و همه میخواهند که تروریست نباشد و امنیت مردم مخدوش نشود و مردم راحت باشند. مسائل با قانون حل شود. ولی عیبش این است که پرچمدار این حرکت آمریکاست. آمریکایی که طالبان را ساخت، آمریکایی که القاعده را ساخت، آمریکایی که منافقین را زیر دامنش گرفت، آمریکایی که هر جا تروریستی علیه انقلابها پیدا میشود، آنها را تقویت میکند، نمیتواند ادعا کند، به خصوص که همین حالا هم دستش آلوده است، چون آمریکا میداند که آنهایی که الان در عراق تحت حمایت آمریکا ماندند، مردم عراق از آنها عصبانی هستند، آنها در قتل عام عراق در 11 سال پیش شرکت کردند، آمریکا نمیتواند بگوید که من طرفدار مبارزه با تروریست هستم، در مجلس و دولت آمریکا و همه جا دستشان باز است، پول جمع میکنند، حسابها و تبلیغاتشان پابرجاست. بنابراین به نظر میرسد که شکست آمریکا همین عدم اخلاص و اراده جدّی و واقعی و عدم صلاحیت خودش است. چون به این جنایتها آلوده است.
مسئله بعدی بمباران شیمیایی حلبچه است که در 28 اسفند 66 اتفاق افتاد.(3) از نکبتهای تاریخ است. صدام با این جنایتش شاهرگهای خودش را قطع کرد، چون در یک لحظه بیش از 5 هزار نفر را با انواع گازهای شیمیایی شهید کرد. آنقدر خطرناک بودند که فقط با تنفس آن که بوی این گازها به کسی میرسید، انسانها به زمین میافتادند و میدانیم و امروز در دادگاهها آلمان هم ثابت شده که این مواد را غربیها و آمریکاییها به صدام دادند. جالب این است که خودشان پرچمدار مبارزه با سلاحهای کشتار جمعی هستند. جمهوری اسلامی مظلومترین قربانی این جنایات است. مشخصتر از این که نمیشود.
ما سالها در جنگ مورد بمباران شیمیایی بودیم، از جزیره مجنون که عملیات خیبر شروع شد تا آخر جنگ که عملیات حلبچه بود، ادامه دادند و داد ما بلند بود و قربانیانمان را به کشورهای غربی میفرستادیم و در بیمارستانهای آنها امواج خبرنگارها میآمدند و میدیدند. اما آنها همان راه کمک فنی خود به صدام را ادامه میدادند. به تازگی اعلام کردند که صدام به خاطر حلبچه باید به عنوان جنایتکار جنگی محاکمه شود. اگر او باید محاکمه شود، چرا آنهایی که به او این فن، مواد و سلاح را دادند، میخواهند محاکمه کنند؟! صدام را ما باید محاکمه کنیم، باید به دست خود عراقیها بدهند، این نشان میدهد که خیلی آلودهاند.
متأسفانه اینقدر پرونده و دامنشان آلوده است که به هر کاری دست میزنند. محاکمه صدام چیز خوبی است، اما آمریکا داور خوبی نیست، مبارزه با تروریست خیلی خوب است، ولی آمریکا پرچمدار خوبی نیست، چون صادق نیست. به همین خاطر شکست میخورد. به بازماندگان آن خانوادهها و شهدا تسلیت عرض میکنیم و امیدواریم که دست انتقام الهی از همه عوامل این فاجعه انتقام بگیرد که تا به حال خوب گرفته، آنهایی که مستقیماً دستشان آلوده بود، الان دست انتقام الهی آنها را گرفته و وضع خود آمریکا هم بهتر از آنها نیست، ناراحتتر و گرفتارتر از آنهاست.
صدام در زندان است و سربازان آمریکایی در داخل عراق زندانی نیستند، ولی وضعشان بدتر از زندانی است. هر لحظه منتظر خطر هستند. خود آقای بوش در آمریکا گرفتارتر از صدام است، برای اینکه آینده خود را در حال تباهی میبیند که بعداً عرض میکنم.
مناسبت بعدی روز جهانی آب است.(4) این روز، بسیاربسیار مهم که از سال 71 تأسیس شد، کار بسیار بزرگی است. در ایران سیاست کلّی اداره آب، از سرچشمه تا آخرین نقطه مصرف را نوشتیم و رهبری هم تأیید کردند و اعلام شده و امیدواریم که همه دستاندرکاران و مردم مواظب باشند. آب در حیات امروز ما بسیار مهم و فردا مهمتر است. منابع آب محدود است. همین است که میبینید. این مقدار باران که میآید، مقداری از آن تبخیر میشود و برمیگردد، در جایی امسال بارندگی بیشتر است، سال دیگر در جای دیگر بیشتر است. مقدارش همین و جمعیت رو به اضافه شدن است. مصرف آب بالا رفته و آبها آلودهتر میشوند. بدون آب زندگی برای بشر بسیار مشکل خواهد شد و یکی از وظایف مهم مدیریت، آب است که هم مردم باید همکاری کنند و هم دولت باید سرمایهگذاری کند، نگذاریم آبهایمان هدر برود و در دریاها نابود شود و یا از مزرهایمان خارج شود و یا در کویرها تبدیل به نمک و یا تبخیر شود. آب را باید حفاظت کرد. نگذاریم آلوده شود. در همه شهرها مراکزی برای آلوده کردن منابع آب هستند. آبهای زیرزمینی آلوده میشوند. فکر میکنم یک وظیفه ملی، انسانی، اسلامی و دولتی است که باید برای حفاظت و استفاده درست از آبها برنامهریزی کنیم.
یکی از بحثهای مهم که نمیتوانم زیاد روی آن بایستم، مسایل فلسطین و عراق است که در هر دو جا فاجعه است. فاجعه هر دو جا هم به آمریکا و استعمارگران مربوط میشود، مصیبت فلسطین را غربیها درست کردند، حمایت از اسراییل هم مال غربیهاست و مسؤول کشتار روزانه مردم فلسطین هستند. مسؤولیت عراق، هم در دوران صدام و هم در دوران پس از صدام به عهده آنهاست که این همه جنایت میشود.
خبرهای دیروز عراق را ببینید که چقدر انفجار در هتلها، جلوی مراکز پلیس، خیابانها و... بوده! چقدر به مساجد حمله کردند! چقدر روحانی و مردم را کشتند! اصلاً فاجعهای در سراسر عراق است و آمریکاییها آنجا ایستادند و تماشا میکنند. دامن آنها را هم میگیرد. فکر میکنم تا دنیا این دو مسئله را حل نکند، نمیتواند حداقل در منطقه آرامش داشته باشد. در درجه دوّم هیچ جای دنیا، امن نیست. حوادث اسپانیا و جاهای دیگر را که نمیتوانید از مسائل خاورمیانه و عراق جدا کنید.
بالاخره کسانی که آسیب میبینند، یک جا منفجر میشوند، کسانی که دستشان از همه جا کوتاه میشود، در یک جا انتقام میگیرند، ما که راه آنها را نمیپسندیم، راه درستی نیست، امّا این واقعیت بشریت است. این واقعیتی است که تحمیل میشود، به فکر ریشههای مسئله نیستند. اینها خیال میکردند به عراق میآیند، نفت و مرکز استراتژیک را در دست میگیرند و مسئله فلسطین و اسرائیل را حل میکنند و بر خلیج فارس مسلط میشوند و ایران را تهدید میکنند. با این جور تفکرات واهی، به این اقیانوس آمدند که صید بگیرند، امّا ماهیها دام و صیاد را با هم دارند میبرند. الان شما روزگار آمریکا را ببینید! یک سال شده است. آقای بوش دیروز در لشکر 101 هوابرد برای نظامیها سخنرانی و باز از سیاست جنگ پیشگیرانهشان دفاع کرد.
اما هیچ کس نیست که باور کند این حرفها درست است. خود بوش هم وقتی میگوید خجالت میکشد که به مخاطبین خود دروغ میگوید. با دروغ شروع کرد و با دروغ هم باید ختم کند. آقای رئیس جمهور لهستان گفتند: ما فریب خوردیم که در مسئله عراق همراه آمریکا شدیم، نخست وزیر جدید اسپانیا گفت: جنگ عراق یک فاجعه برای بشریت بود و اولین کارم این است که سربازهایم را از آنجا بیرون بیاورم. استرالیا، هلند و خیلی جاهای دیگر که شریک آمریکا شده بودند، الان پشیمان شدند و حکومتهایشان در تهدید است، یعنی دارند سرنوشت اسپانیا را پیدا میکنند. دارند جدا میشوند و در این مجموعهای که به اصطلاح ائتلاف اسم گذاشته بودند، شکاف ایجاد شد. ائتلاف برای صلح درست کرده بودند. ببینید که برعکس شده است. این صلح بود که به عراق آمدند؟ این صلح بود که هر روز جنگ، تباهی، انفجار و ترور هست؟
اولش هم جنگ بود، حالا هم جنگ است، اسمش را ائتلاف برای صلح گذاشتند! بعد از آن رقیب آقای بوش میگوید که شرکت بقیه نمادین و نمایشی است. همه هزینهها به عهده آمریکاست. ما داریم برای این اشتباهمان قربانی مالی و جانی میدهیم. آمریکا را نجات دهید. ببینید که محبوبیت آقای بوش زمانی که جنگ را شروع کرد، حداقل 67 درصد بود، امروز که یک سال گذشته، خودشان میگویند که کمتر از 47 درصد شده است. جامعه و همراهان آمریکا هم نمیپسندند، چه اشتباه فاحشی کردند! کار درستی که انجام شد، این بود که شرّ مستبدی مثل صدام و حزب بعث را کوتاه کردند، اما این کار راه بهتر داشت.
اگر با همسایهها و مردم عراق همکاری میکردند و دست صدام را باز نمیگذاشتند، خود مردم عراق 10 سال پیش این کار را میکردند. (مرگ بر اسرائیل)
شما درست شعار دادید. آنها فکر میکردند با آمدن به اینجا اسرائیل را ابرقدرت میکنند و اسرائیل تقویت میشود. مشکلات عراق دامن اسرائیل را هم گرفته، دامن آمریکا را هم گرفته، بهتر هم هست که بگیرد.
خدا خواست با اشتباه خودشان به باتلاق بیفتند. من یک سال پیش در همین جا گفتم که عراق برای آمریکا باتلاق است. بعضی از رسانهها گفتند که شما اشتباه میکنید و این فرصتی برای آمریکاست، امروز آقای جان کری هم که رقیب آقای بوش است، عین تعبیر باتلاق را کرده و گفته که آمریکا در باتلاق عراق گیر افتاد. الان عقلی میخواهد که بتواند ما را از باتلاق دربیاورد.
به هر حال یک سال از تهاجم به عراق گذشت و چیزی جز خسارت و ضرر و قربانی دادن و از دست دادن آبرو، و هیمنه شکستن، عاید مهاجمین نشد.
امّا راجع به خودمان امیدوارم سال آینده سال خوبی برای ما باشد. الحمدلله همانطوری که قبلاً گفتم، زیربناهای کشور در حدی هست که بتوانیم گامهای بلندتری برداریم، البته باید این زیربناها را تقویت کنیم.
منابع ارزی ما در حدّی هست که برنامههایمان جواب دهد. منابع ریالی فراوان هست، اگر مشکلی هست، مدیریت منابع ریالی است که اینها را در خدمت تولید و توسعه قرار دهیم و برای ایجاد شغل و پایین آمدن تورم و کمک به زندگی مردم تجربه خوبی پشت سرمان داریم و فهمیدیم که مشاجرات سیاسی که بعضی احزاب و افراد، خیال میکردند که مردم را با اینها فریب میدهند، نتیجه خوبی ندارد. مردم زود فهمیدند که راه خیر برای آنها راه دیگری است. کسانی که امروز به مجلس راه پیدا کردند، عمدتاً اهدافی که اعلام کردند، اهداف توسعهای، رفاهی، زندگی مردم و مبارزه با تورم، مبارزه با بیکاری و رفع تنگاهای داخلی و خارجی بود. من فکر میکنم با این تجربه میتوانیم، برنامه چهارم ما هم بحمدالله در مجلس تصویب شد. مشکلاتی داشت که مجمع آنها را رفع کرد و امروز از لحاظ قانونی و مقرراتی هم مشکلی نداریم.
بودجه سال آینده را عرض میکنم، برنامه که از پیش تصویب شده بود. بودجه سال آینده ما مشخص و آماده است و ما در آستانه تنظیم برنامه چهارم هستیم که دولت تنظیم کرده و در مجلس است. امیدواریم که مجلس بتواند این برنامه را خوب از آب دربیاورد. الان چشمانداز بیست ساله ما مشخص است. سیاستهایی است که رهبری اعلام کردند و مجمع تشخیص مصلحت به عنوان مشاور رهبری آنها را تصویب کرده و خدمت ایشان فرستاده است. دولت و مجلس برای تنظیم آن فعال بودند، تقریباً روی چشمانداز اجماع داریم. میتوانیم با آن چشمانداز و با برنامه چهارم و با منابعی که داریم و با نیروهای انسانی فراوانی که الحمدالله انقلاب تربیت کرده، گامهای بلندی برداریم که سال آینده بتوانیم یک فهرست طولانی از خدمات توسعهای و رفاهی برای مردممان در اینجا عرض کنیم.
امیدواریم که سال مبارکی برای ما در پیش باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
قل هو الله احد/ الله الصمد/ لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد*
پی نوشت ها:
29/12/82
1- آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی در سال 1364 شمسی، در خانوادهای روحانی در تهران قم به عرصه وجود نهاد. پدر آیتالله سید مصطفی، از علما و مراجع بزرگ عصر خویش بود که در سال 1280 شمسی، به نجف اشرف هجرت نموده و در آنجا مشغول تدریس و تحقیق شد و در جنگ اول جهانی به صوف مجاهدان پیوست و رهبری نیروهای عراقی علیه تجاوز انگلیس را بر عهده گرفت. سید ابوالقاسم به همراه پدر، عازم عراق شده و در حوزه نجف به ادامه تحصیل پرداخت و از اساتیدی همچون میرزا محمد تقی شیرازی، آخوند خراسانی و میرزا حسن خلیلی بهرههای فروانی برد و در 25 سالگی به درجه اجتهاد نائل آمد.
ایشان در عراق به همراه پدر، پدر ف رهبری نیروهای ملی عراق را برعهده داشت به طوری که انگلیسیها که وجود ایشان را بزرگترین مانع پیشرفت خود در عراق میدانستند، حکم اعدام ایشان را صادر کردند اما ایشان قبل از دستگیری، عراق را به سمت ایران ترک کرد. بعد از برکناری رضاخان در شهریور 1320 و اشغال ایران توسط متفقین، آیتالله کاشانی، اعلامیهای با این مضمون که ایران مال ایران است و ذخایر آن به خصوص نفت از آن ایرانیان است، انتشار داد. ایشان همچنین در قم اعلامیه و شبنامه علیه انگلیسی ها صادر میکرد تا اینکه سرانجام در خرداد 1323 بازداشت و تبعید گردید و تا پایان جنگ جهانی در ارودگاههای متفقین زندانی بود.
آیتالله کاشانی پس از پایان جنگ دوم جهانی، در فعالیتهای اجتماعی و مبارزات سیاسی فعالانه حضور یافت و در مقابل سیاست بازیهای قوام ایستاد و در نتیجه در سال 1324 بار دیگر دستگیر و تبعید شد. اما در دی ماه 1324 در دوره پانزدهم مجلس به نمایندگی انتخاب شد و علیه دولتهای دست نشانده هژیر و ساعد به مبارزه پرداخت. در پی ترور نافرجام شاه، بار دیگر آیتالله کاشانی دستگیر و در قلعه فلک الافلاک خرمآباد زندانی و از آنجا به لبنان تبعید شد. پس از تبعید ایشان، مبارزات مردم همچنان ادامه یافت و شهید نواب صفوی رابطه مستقیم با آیتالله کاشانی برقرار نموده و اعلامیههای ایشان را پخش می کرد. بعد از ترور هژیر توسط فدائیان اسلام در 27 اسفند 1328، کابینه ساعد سقوط کرد و در انتخابات دوره شانزدهم، آیتالله کاشانی غیابا از طرف مردم به نمایندگی مجلس انتخاب شد و منصورالملک نخست وزیر وقت، طی تلگرافی از ایشان عذرخواهی کرده و ایشان به ایران بازگشت. عمده فعالیت ایشان پس از آن، در رابطه با ملی شدن صنعت نفت و روی کار آمدن دولت مصدق بود که در ملی شدن صنعت نفت نقش ممتازی را ایفا کرده و رهبری مردم در قیام 30 تیر 1331 را برعهده داشت. پس از آنکه مصدق دوباره روی کارآمد بنای اختلاف با آیتالله کاشانی گذاشت.
نصیحتهای آیتالله کاشانی فایدهای نکرد تا اینکه کودتای 28 مرداد اتفاق افتاد. پس از کودتای 28 مرداد که قرار داد کنسرسیوم در دولت زاهدی منعقد شد، آیتالله کاشانی طی اعلامیهای شدیداللحن آن را محکوم کردند و از درجه اعتبار ساقط دانستند. در سال 1334، پس از دستگیری سران فداییان اسلام، باز دیگر آیتالله کاشانی به عنوان دخالت در قتل رزمآرا دستگیر و در معرض محاکمه و اعدام قرار گرفت. اما بر اثر پافشاری مقامات روحانی و هشدار جدی آنان، آزاد گردید. سرانجام آیتالله کاشانی در 23 اسفند 1340 پس از عمری مجاهدت با استبداد داخلی و استعمار خارجی، دعوت حق را لبیک گفت.
2- روز ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ مجلس سنای ایران طرح ملی شدن صنعت نفت را تصویب کرد. ملی شدن صنعت نفت در واقع پیشنهادی بود که ابتدا با امضای همه اعضای کمیسیون مخصوص نفت مجلس شورای ملی ایران در ۱۷ اسفند ۱۳۲۹ به صحن علنی مجلس ارایه و ۲۴ اسفند تصویب شد و سپس با تایید سنا در روز ۲۹ اسفند به قانون مبدل شد.
در سالهای ۱۳۲۶ و ۱۳۲۷ مذاکراتی بین نویل گس، از مقامات شرکت نفت ایران و انگلیس و عباسقلی گلشائیان، وزیر دارائی دولت محمد ساعد انجام شد و حاصل آن قراردادی بود که به قرارداد الحاقی گس- گلشائیان معروف شد. طبق این قرارداد، حق امتیاز ایران از نفت جنوب افزایش مییافت ولی در عین حال قرارداد اصلی یعنی قرارداد ۱۹۳۳ تغییری نمیکرد بلکه بر پایه قانون استواری قرار میگرفت. دکتر محمد مصدق اگرچه در دوره پانزدهم در مجلس حضور نداشت ولی به کمک نمایندگانی از جبهه ملی مثل حسین مکی، مظفر بقائی و ابوالحسن حائریزاده توانست از تصویب آن جلوگیری کند و عمر مجلس پانزدهم به پایان رسید. شاه در این دوره به مقامات بریتانیا اطمینان میداد که اگر با اصلاحات او و افزایش اختیاراتش موافقت کنند قرارداد الحاقی نیز به تصویب خواهد رسید. او بر اعمال نفوذ دربار و ارتش برای جلوگیری از انتخاب نمایندگان مخالف قرارداد در مجلس شانزدهم حساب میکرد.
با شروع انتخابات و روشن شدن اعمال نفوذهای وسیع در جریان آن، دکتر مصدق با عدهای از همفکرانش در اعتراض به وضع انتخابات در دربار متحصن شدند. شاه با اکراه آنان را در کاخ پذیرفت ولی اعتراض آنان به انتخابات را قبول نکرد. دکتر مصدق و همراهانش در این تحصن جبهه ملی ایران را پایه گذاشتند که در سالهای بعد نقش موثری در صحنه سیاسی ایران داشت. دکتر مصدق و چند تن دیگر از جبهه ملی در انتخابات مجلس شانزدهم (پس از ابطال صندوقهای تهران و رأیگیری مجدد) به مجلس راه یافتند.
در همین دوره عبدالحسین هژیر که پس از نخستوزیری مدتی عملاً و بعد رسماً وزیر دربار بود به دست فدائیان اسلام کشته شد و این ضربهای به دربار و شاه بود. مجلس شانزدهم پس از انعقاد به ساعد (که شاه دوباره بدون رای تمایل مجلس او را منصوب کرده بود) رای اعتماد نداد و دوران نخستوزیری او به پایان رسید، بدون اینکه بتواند قرارداد الحاقی را که دربار و دولت بریتانیا به تصویب آن نظر داشتند به تصویب برساند. پس از ساعد، علی منصور با حمایت بریتانیا نخستوزیر شد. بریتانیاییها او را قادر به قبولاندن قرارداد الحاقی به مجلس میدانستند. منصور نیز بدون رأی تمایل به نخستوزیری رسید و شاه به این ترتیب میخواست بر اختیارات خود تاکید کند.
در ۴ خرداد ۱۳۲۹ دکتر مصدق در نطقی مجلس مؤسسان را غیرقانونی خواند و به شاه نصیحت کرد که از اقدامات خلاف قانون اساسی مشروطه دوری کند. وی همچنین از دخالتهای دربار و اشرف پهلوی و رییس ستاد ارتش در امور سیاسی کشور انتقاد کرد. او همچنین طرحی را برای تصویب پیشنهاد کرد که تصمیمات مجلس موسسان بیاعتبار شوند ولی این طرح تصویب نشد. احمد قوام نیز با انتشار نامه سرگشادهای به شدت از شاه و تمایل او به کسب اختیارات بیشتر انتقاد کرد. حکیمی که اینک وزیر دربار بود نامه تندی در پاسخ به قوام فرستاد. در واقع دخالتهای شاه و دربار در امور سیاسی ایران و نیز فساد دربار (اعم از مالی و غیره) در جامعه آنان را منفور ساخته بود. شاه به ویژه در این دوره از جبهه ملی بیمناک بود و بر اساس اسناد وزارت خارجه انگلستان بارها به شپرد، سفیر جدید بریتانیا از جبهه ملی بدگویی میکرد. در یک مورد گفته بود که او جبهه ملی را از حزب توده خطرناکتر میداند.
منصور برای جلب نمایندگان به خواستههای جبهه ملی با نظر مساعد برخورد میکرد. همچنین او آیتالله کاشانی را که پس از ترور شاه به لبنان تبعید شده بود به ایران دعوت کرد. بالاخره منصور قرارداد الحاقی را به مجلس تقدیم کرد ولی نظری در موافقت با آن ابراز نکرد و خواست که مجلس قرارداد را بررسی کند. بریتانیا که تردید منصور در دفاع از قرارداد را دید با نظر مثبت به نخستوزیری سرلشگر رزمآرا تمایل نشان داد. منصور در ۵ تیر ۱۳۲۹، به شرط اعزام به رم در سمت سفیر ایران در ایتالیا، استعفا کرد.
رزمآرا که در ارتش به خاطر سختکوشی و مدیریت خود صاحب نامی بود، وارد سیاست شده بود و با ایجاد پیوند با محافل سیاسی امیدوار به نخستوزیری بود. شاه و بریتانیا نیز میخواستند که فرد مؤثری که از اقدامات مختلف نترسد نخستوزیر شود و کار قرارداد الحاقی را تمام کند. دکتر مصدق و جبهه ملی به شدت با رزمآرا مخالفت کردند ولی او توانست رأی اعتماد از مجلس را به دست آورد. رزمآرا از مجلس خواستار تصویب قرارداد الحاقی شد، ولی مخالفت مصدق و جبهه ملی به جای این کار منجر به مطرح شدن پیشنهاد ملی شدن نفت در سراسر ایران شد.
موضوع منحل کردن مجلس توسط شاه برای باز کردن دست رزمآرا نیز در میان طرفداران بریتانیا مطرح بود ولی شاه که دیگر از قدرت گرفتن رزمآرا و احتمال سرنگونی خود به دست او بیمناک شده بود به مخالفان وی پیوست. رزمآرا که از تصویب قرارداد الحاقی مایوس شده بود بدون اینکه اعلام کند میخواست با پشتیبانی ظاهری از اندیشه ملی شدن نفت قرارداد جدیدی را پیشنهاد کند که عملاً حق امتیاز ایران را به ۵۰ درصد میرساند. ولی مقامات شرکت نفت ایران و انگلیس به شدت با این فکر مخالفت کردند. رزمآرا در ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ به دست یکی از اعضای فدائیان اسلام کشته شد، اگرچه هنوز روشن نیست که چه کسانی واقعاً در کشتن او دست داشتند.
پس از کشته شدن رزمآرا، شاه باز هم بدون کسب رأی تمایل مجلس، حسین علاء را به نخستوزیری برگزید. سرانجام پس از ماهها مبارزه مردم ایران با استعمار و رهبریهای دکتر محمد مصدق و آیتالله کاشانی در روز ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ ماده واحده ملی شدن صنعت نفت ایران از تصویب نمایندگان مجلس گذشت.
مضمون ماده واحدهای که به تصویب مجلس رسید این بود که «نظر به اینکه ضمن پیشنهادات واصله به کمیسیون نفت، پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور مورد توجه و قبول کمیسیون قرار گرفته و از آنجا که وقت کافی برای مطالعه در اطراف اجرای این اصل باقی نیست، کمیسیون مخصوص نفت از مجلس شورای ملی تقاضای دو ماه تمدید مینماید. بنابراین ماده واحده ذیل را با قید دو فوریت برای تصویب تقدیم مجلس شورای ملی مینماید. ماده واحده: مجلس شورای ملی تصمیم مورخه هفدهم اسفند ۱۳۲۹ کمیسیون نفت را تایید و با تمدید مدت موافقت مینماید. تبصره ۱: آقایان حق دارند تا ۱۵ روز بعد از تشکیل کمیسیون حق حضور داشته باشند.»
گزارش کمیسیون در ۲۴ اسفند از تصویب نمایندگان مجلس شورای ملی گذشت. همچنین مجلس سنا در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ گزارش پیشنهادی کمیسیون نفت را به شرح ذیل تصویب نمود: «به نام سعادت ملت ایران و به منظور تامین صلح جهان، امضا کنندگان ذیل پیشنهاد مینماییم که صنعت نفت ایران در تمام مناطق کشور بدون استثنا ملی شود، یعنی تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهره برداری در دست دولت قرار گیرد.»
بر این اساس، کمیسیون نفت در ۵ اردیبهشت ۱۳۳۰ گزارشی مشتمل بر ۹ ماده به مجلس تقدیم کرد و نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران به ثمر نشست. این دوره تقریبا با مطرح شدن خواسته دولت شوروی برای کسب امتیاز نفت شمال در سال ۱۳۲۲ شروع شد و در ۲۹ اسفندماه ۱۳۲۹ با تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت به اوج رسید.
پس از نخستوزیری مصدق در اردیبهشت ۱۳۳۰، اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت در سرلوحه برنامه دولت قرار گرفت. با تصویب این قانون شرکت سابق نفت ایران و انگلیس خلع ید و صنعت نفت ایران در عمل ملی اعلام شد.
3- بمباران شیمیایی حلبچه (به کردی: کیمیابارانی ھەڵەبجە) در ۲۵ اسفند ۱۳۶۶ توسط حکومت بعث عراق صورت گرفت. این بمباران بخشی از عملیات گستردهای بهنام عملیات انفال بود که بر ضد ساکنان مناطق کردنشین عراق انجام گرفت. در پی عملیات والفجر ۱۰ توسط ایران و تصرف بخشهایی از کردستان عراق در اواخر سال ۱۳۶۶ که منجر به استقبال مردم این مناطق از نیروهای ایرانی شد، صدام حسین به پسرعمویش علی حسن المجید معروف به علی شیمیایی، دستور بمباران شیمیایی این مناطق را داد. در پی این حمله حدود پنج هزار تن از مردم حلبچه که غیر نظامی بودند کشته شدند.
حمله شیمیایی به حلبچه که به کشتار حلبچه یا جمعه خونین نیز شناخته میشود، یک نسلکشی مردم کرد بود که در ۱۶ مارس ۱۹۸۸ به وسیله بمباران شیمایی توسط نیروهای دولتی عراقی در شهر حلبچه کردستان عراق در طی روزهای پایانی جنگ ایران و عراق روی داد.
این حمله نزدیک به ۳۲۰۰ تا ۵۰۰۰ نفر را کشت و نزدیک به ۷۰۰۰ هزار تا ۱۰۰۰۰ هزار نفر را زخمی کرد که اکثراً از غیرنظامیان بودند؛ صدها تن دیگر بر اثر عواقب، بیماریها و نقص جسم در هنگام تولد در سالها پس از حمله کشته شدند. حادثهای که به صورت رسمی به عنوان نسلکشی مردم کرد عراق شناخته شد و هنوز به عنوان بزرگترین حمله شیمیایی مستقیم به یک منطقه شهرنشین در تاریخ باقی مانده است.
4- روز جهانی آب مصادف با دوم فروردین هر سال (۲۲ مارس) از سوی سازمان ملل نام گذاری شدهاست. روز جهانی آب اولین بار در سال ۱۹۹۲ میلادی، در کنفرانس محیط زیست و توسعه سازمان ملل در هر ریودوژانیرو کشور برزیل رسماً مطرح شد. در این کنفرانس از کلیه کشورها خواسته شد تا در راستای اجرای بیانیه شماره ۲۱ سازمان ملل، این روز را به عنوان روز ترویج و آگاهسازی مردم در مورد آب اختصاص دهند.