خطبه اول:
بسماللهالرحمنالرحیم
الحمدلله والسّلام علی رسولالله و علی آله الائمه المعصومین
اعوذ بالله منالشیطان الرجیم
وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبنا غِلّاً لِلَّذینَ آمَنُوا[1]
اوصیکم عبادالله بتقویالله و اتباع امره
با یادآوری اهمیت نقش تقوا در زندگی بشر و تکامل انسانها، بحث اخلاق از دیدگاه قرآن را که معمولاً در خطبههای اول پیگیری میکردم، ادامه میدهم.
قرار این بود که به روال قرآن به مباحث مهم اخلاقی بپردازم. گفتیم اوّلین سیئه اخلاقی که قرآن به آن توجه کرده، کبر است که از آن مبحث گذشتم. دوّمی را حسد معرفی کردم که در خطبههای گذشته آیاتی از قرآن را در مورد حسد و خطراتی که این روحیهی پلید میتواند برای انسانها داشته باشد، مطرح کردم.
گفتم شیطان هم گرفتار کبر و غرور و خودبینی بود و هم دچار حسد بود که از موقعیت حضرت آدم به رشک افتاده بود و قرآن هم توجه ویژهای به آثار منفی رشک و حسد در قلوب مؤمنین و انسانها دارد. از لحاظ تاریخی که قرآن مطرح میفرماید، داستانهایی را مورد توجه قرار داده که برای ما هم جالب است.
اوّلین آن داستان فرزند حضرت آدم است که اولین قتل نفسی که به ناحق اتفاق افتاد، معلول حسد بود و منشاء خیلی از سیئات تاریخی است. بعد داستان حضرت یوسف و برادرانشان را نقل میکند که شاید مهمترین داستانی است که در قرآن آمده و از آموزندهترین داستانهای بشری است. ریشه آن گرفتاریها و مشکلاتی که برای خاندان حضرت یعقوب و خود حضرت یوسف و بنیاسرائیل در مصر و جاهای دیگر اتفاق افتاده، حسد و رشکی است که در دل برادران حضرت یوسف بود. با اینکه فرزندان یک پیغمبر عظیمالشأن بودند.
قرآن یک بحث کلّی هم دارد «اَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ اِبْراهیمَ الْکِتابَ»* کسانی را که در دلشان احساس ناراحتی و خشم میکنند و از اینکه ببینند افرادی یا خانوادههایی از طرف خداوند به نعمتهای ویژه رسیدهاند، حسادت میکنند- آل ابراهیم را بهعنوان یک خانواده خوب و مورد عنایت ویژه خدا و دارای امتیازات معرّفی میکند و کسانی را که حسادت میورزند و از این موفقیتهای ارزشمند آل ابراهیم ناراحتند- سرزنش میفرماید.
در سوره فلق- در سورهی ماقبل آخر قرآن، «قُلْ اَعُوذُ برَبِّ الْفَلَقِ»** خداوند به ما میگوید: از شرها به خدا پناه ببرید، یکی از مهمترین آنها شرّ حسد و حاسدان است «وَ مِنْ شَرِّ حاسدٍ اِذا حَسَدَ»[2] البته اینجا «اذا حسد» دارد که مهم است، شاید در بحثهای خطبه من به این نکته اشاره شود که چرا این قید آمده است؟
ولی گرچه لفظ حسد در آنها نباشد، از لحاظ مضمون، آیات فراوانی داریم. خیلی روشن است که خداوند نمیپسندد بندگان او در قلب و دلشان برای دیگران حسد و رشک و کینه داشته باشند. لذا میخواهم چهار، پنج موضوع را با هم مطرح کنم که بتوانم معنای بهتری از این بحث ارائه دهم و مجموعهای باشد. فکر نمیکنم اینقدر فرصت داشته باشم که هر یک از اینها را جداگانه بهعنوان یک موضوع در بحثهای خطبههای مستقل بیاورم و در خطبههای جمعه اینقدر فرصت نیست. لذا این چهار، پنج موضوع را با هم میگویم. حسد همراه با کینه و غل - که به تعبیر قرآن، هم شوه گفته میشود و هم غل است - در یک خانوادهاند. خانواده سوم غبطه است که در بین اینهاست، بعضی نه حسد و نه محبت است. خودش موضوع مستقلی در مقولههای اخلاقی است. بهتر است که حدود و تعریف اینها را عرض کنیم که هر انسانی خوب میتواند خودش را بشناسد.
نظر عمدهام از بحثی که میکنم این است که مستمعین ما خودشان را میزان قرار دهند و به خودشان و قلبشان مراجعه کنند و ببینند واقعاً دل و وجودشان، در رابطه با مردم دیگر چگونه است؟
اگر عیبی میبینند خودشان را اصلاح کنند. اگر عیبی نمیبینند، خدا را شکر کنند. اگر روحیهای دارند که گرفتار بخل، حسد، کینه و عداوت نیستند، حفظ کنند. به خصوص اگر متصّف به مکارم اخلاق، محبت، صفا و خیرخواهی هستند، حفظ کنند. ابتدا تعریف مختصری از ین چند مقوله داشته باشیم. معتبرترین تعریف حسد را در مفردات راغب میبینم که خیلی از علمای دیگر هم همین را گفتهاند. این است که «اَلْحَسَدُ تَمَنّیَّ زَوالَ نِعْمَةً مِنْ مُسْتَحَقِّ لَها» حسد عبارت است از اینکه انسان در دلش خواهان زوال یک نعمت و امتیاز از دیگری باشد. به شرط اینکه دیگری این نعمت را با استحقاق به دست آورده باشد نه با زور. اگر کسی قدرت غاصبانه، مال حرام و وجهه کاذبی در بین مردم دارد و کسی در دل خود بخواهد اینها زائل شود، این از مقوله حسد نیست. اینها شاید وظیفه باشد که انسان حقایق را روشن کند و نخواهد کسانی از راه فریب دارای امتیازات و به ناحق دارای نعمتی باشند.
پس مضمون حسد این است که انسان در دلش خواهان زوال نعمت، صاحب نعمت و مستحق نعمت باشد، اگر ما زوال نعمت انسانی را که به حق از مال، جاه، رفاه، آبرو و یا چیز دیگری برخوردار است و تلاش کرد و بهدست آورد، بخواهیم، مصداق این، همان حسد است. البته دلیلی هم دارد. راغب میفرماید: یک وقت آدم در دلش میخواهد کسی از نعمت محروم شود و یک وقت نه، تلاش هم میکند. اگر تلاش کند مطمئناً گناه دارد. ولی اگر در قلبش باشد، خودش رنج میبرد. اینکه گناه دارد یا نه؟ بحث دیگری است. چون برای انسانها اختیاری نیست، معلوم نیست گناه باشد. گرچه قطعاً مکروه است و باید تلاش کنیم این حالت را از خودمان دور کنیم، چون این حالت جامعه را آزار میدهد.
حسد که همراه غل و کینه است، در مقابل نصیحت و خیرخواهی است، نصیحت نه به معنای پند و اندرز که فارسی آن را مطرح میکنیم. حکم عربی است و به معنای خیرخواهی و خلوص است. کسی که قلب، دل و نفسش، خیر دیگران را بخواهد در وجود افرادی که چنین حالتی دارند، صفت بسیار بزرگی میبینیم. در مقابل اینها کسانی هستند که در قلبشان بدخواهی مردم و جامعه و افراد است. این نصیحت همراه محبت است و در آن کینه نیست و عداوت ندارد، یعنی انسان در قلبش مردم را دوست دارد. تعریفش این است که انسان برای دیگران همان چیزی را بخواهد که برای خودش میخواهد، شما به قلب خودتان مراجعه کنید. ببینید این حالت را دارید یا ندارید؟ اگر حالت خیرخواهی داشته باشید، خوب است. خودتان میخواهید چگونه باشید؟ سالم باشید؟ خوشحال باشید؟ خانوادهتان، محیط کارتان، محیط زندگیتان و آبرویتان چگونه باشد؟ اگر هر چه میخواهید، برای دیگران هم چنین چیزی را دوست دارید، این حالت خیرخواهی و جزء مکارم اخلاق است.
البته در یکی از خطبههایم در آینده توضیح خواهم داد که بین محاسن اخلاق و مکارم اخلاق، فرق است. مکارم اخلاق بُعد بسیار بالایی از رشد اخلاقی در انسانهاست که خیلیها ندارند و کم هستند کسانی که مکارم اخلاق دارند.
در بین اینها، یعنی در مقابل نصیحت و حسد، غبطه است، غبطه این است که کسانی دارای امتیازاتی باشند و شما مایل باشید خودتان هم این امتیازات را داشته باشید.
نمیخواهید امتیاز دیگری از دستش برود، میخواهید خودتان هم این را داشته باشید. اگر میبینید فلانی باسواد است، تلاش میکنید که شما هم باسواد شوید، اگر میبینید دیگران آبرو دارند، تلاش میکنید آبرومندتر شوید، اگر میبینید دیگران تمکّن مالی دارند، تلاش میکنید که داشته باشید. غبطه مذموم نیست. بلکه ممدوح است و آن را باید عامل تکامل و موتور پیشرفت و جامعه بشری به حساب بیاوریم. با این توضیحاتی که عرض کردم، غبطه و خیرخواهی و حسد را در یک بحث کوتاه گفتم. اگر بخواهیم هر یک از اینها را جداگانه بگوییم و مسایلش روشن شود، باید بحثهای فراوانی کنیم و مثالهای زیادی بزنیم تا اینها خوب روشن شود. ولی فکر میکنم این مقدار برای کسانی که میخواهند در این بحثهای اخلاقی عمل کنند یا صاحب نظر باشند، کافی باشند.
امّا، بحث اصلی ما روی حسد است که از دید قرآن، انبیاء، اولیاء، تاریخ، انسانها و مکتبها، واقعاً مذموم است. هیچ کس انسان حسود را نمیبخشد. هیچ کس نمیتواند از انسان حسود تعریف کند. هیچکس دلش با انسان حسود گرم نیست. متأسفانه عامترین حالتی است که در انسانها دیده میشود، خیلی کم هستند انسانهایی که از اصل این صفت مذموم خالی باشند. منتها یک عدّه این را رشد میدهند و به مرحله عمل در میآورند. بعضیها این را ضعیفتر میکنند و در دلشان مثل آتش زیر خاکستر میکنند. بعضیها هم خیلی خوب هستند و مکارم اخلاق دارند و از این حالت مبرّا هستند، این را از صفات انبیاء و اولیاء میدانند. کسی که در قلبش احساس رشک و حسد نکند، مکارم اخلاق دارد. انسانهای ممتاز زیادی هم دیده میشوند که همین حالت را دارند، ولی عامه مردم معمولاً نمیتوانند خودشان را از شرّ حسد نجات دهند و گرفتار آن میشوند.
خوب است درباره آیهای که اوّل صحبت خواندم، توضیح دهم. آیهای که خواندم در سوره حشر است، قرآن در این آیه، سه دسته انسان را مطرح میکند. اوّل کسانی که برای دین خدا آواره شدند، دوم انصار، یعنی آنهایی که در مدینه استقبال کردند و مهاجرین را پناه دادند و ایثار کردند و با هم قدرتی را درست و اسلام را پیروز کردند و سوم تابعین.
البته بعضیها گفتهاند منظور همان تابعین بلافصل است، ولی ادعای مقبولی نیست، بلکه منظور همهی انسانهایی است که بعد از آن میآیند. خداوند اینها را در ردیف آن دو گروه قرار داد و دربارهی آنها با این تعبیر میفرماید: «یقولون ربنا اغفرلنا ذنوبنا ...» تا آنجا که میفرماید: «وَلا تَجْعَلْ فی قُلُوبَنا غِلّآ لِلَّذینَ آمَنُوا...» در دلهای ما غل و کینه نسبت به مؤمنین قرار مده.»
مسئله لطیفی است، یکی از خواستههای مهم کسانی است که در ردیف انصار و مجاهدین هستند و خداوند نام آنها را ذکر کرد. این است که از خداوند میخواهند و خودشان هم تلاش میکنند که دلهایشان را نسبت به دیگران با محبت و خیرخواه قرار بدهد و آنها را از آلودگی حسادت نجات دهد.
این دعا را همیشه زمزمه کنید، در عین حال مواظبت کنید که به این خواستهتان عمل شود، هر وقت احساس کردید که بیجهت دارید روی پیشرفت، موفقیت و آبروی یک نفر رشک میبرید، بدانید که برای شما نقطه خطر است.
خسران دنیا و آخرت دارد که من عرض میکنم چطوری دنیا و آخرت انسان را تباه میسازد. امروز تقریباً همه روانشناسان معتقدند که بسیاری از امراض روانی که بشر بهآنها مبتلا است و بعد امراض جسمی میشود، میتواند معلول حسد باشد.
یعنی انسانی که از پیشرفت دیگران رنج میبرد و دلش راضی نیست، خودخوری میکند و بهخودش فشار میآورد و غصه میخورد، اثری هم ندارد. برفرض که طرف مستحق بوده - به هر دلیل - تلاش کرده و موفق شده است. شما اگر خودتان را به رشک و حسد آلوده کنید، جز اینکه خودتان را اذیت کنید، هیچ نتیجهای نمیگیرید.
امروز بیشتر میخواهم از کلمات حضرت علی بن ابیطالب(ع) استفاده کنم، تقریباً همه ائمه(ع) و بزرگان راجع بهاین موضوع مطلب دارند. بهخاطر اینکه سال علی بن ابیطالب(ع) است، کلمات ایشان را انتخاب کردم که علاوه بر قرآن بیان کنم. چند جمله میخوانم تا ببینید علی بن ابیطالب(ع) با چه دید جالبی این خطرات را تبیین میکند.
قبل از آن، از پیامبر(ص) یک جمله را نقل میکنم، فرمودند: «اَقَلَّ النّاسَ لِذَهِ الْحَسُود» «آدم حسود از همه مردم در زندگی کمتر لذت میبرد». دلیل آن هم معلوم است. در خانه یا محل کار نشسته است و میبیند دیگران موفق هستند، از این کار رنج میبرد. در دنیا آدمهای دیگری هستند که موفق میباشند، بنابراین آدم همیشه باید بیجهت غصه بخورد؟ این جمله را پیامبر(ص) فرمود.
امام علی(ع) فرمودند: «لاراحَةً لِالْحَسُودُ» «انسان حسود زندگی راحتی ندارد» هر کسی میتواند این را در وجود خودش - خدای ناکرده اگر مبتلا به حسادت باشد - لمس کند. همیشه اطراف ما انسانهای موفق، ممتاز و پیروز هستند. چرا باید دائماً رنج ببریم؟
امام علی(ع) جمله دیگری میفرمایند: «اَلْحَسَدُ حَبْسُ الرُّوح» آدم حسود روح خودش را در محبس قرار داده است و دائمآ احساس تنگی، محدودیت و عقب افتادگی میکند و بیجهت روح خودش را گرفتار کرده است.
تعبیر سوم حضرت علی(ع) این است که «اَلْحَسُود کَثیر الحَسْرَت مُتَضاعَفُ السَّیِّئاتْ» «آدم حسود حسرت زیاد دارد و سیئات عملش هم فراوان است». این جمله بسیار پرمعنا است که با توضیحات ارائه شده روشن است.
جمله دیگر این است که «ما رَاَیْتُ ظالِمآ أَشْبَهُ بهِ مَظْلُومٍ مِنْالْحاسد» حضرت علی(ع) میفرمایند: «من هیچ ظالمی را ندیدم که شبیهتر بهانسان مظلوم باشد جز آدم حسود». آدم حسود در حقیقت به خودش ستم میکند، در حالیکه نسبت به دیگران رشک میبرد و دیگران اصلاً نمیفهمند، ولی خودش رنج میبرد. یعنی حالت مظلوم را دارد، ولی با روحیهی خودش و به دست خودش مظلوم گردیده است.
تعبیر دیگری دارند که با علوم پزشکی و روانشناسی امروز کاملاً وفق دارد، «صِحَةُ الجَسَد مِنْ قِلَّه الْحَسَد» «اگر میخواهید بدن شما سالم باشد، سعی کنید حسدتان را کم کنید».
امراضی که دهها مرض خطرناک عصبی برای انسانها دارد که در کتابهای روانشناسی مینویسند، همینهاست. انسان خودش را به خاطر یک انحراف روحی گرفتار این همه امراض عصبی و روانی و بعضی اوقات امراض دیگر میکند.
تعبیر دیگر حضرت علی بن ابیطالب(ع) این است که میفرمایند: «اَلْحَسُودَ اَبَدا عَلیل» «حسود دائمآ علیل و مریض است». چون رنج میبرد و مثل یک آدم گرفتار است. در ادبیات قدیم و جدید، کشورهای دیگر تعبیرات بسیار خوبی مثل همین کلمات قصار هست که من چند جمله را انتخاب کردم و بیان میکنم. این مخصوص تعلیمات اسلامی، قرآنی و ائمه(ع) ما نیست، بلکه دیگران هم همین چیز را دارند. چینیها مَثَل جالبی دارند و میگویند: «وقتی واگنهای قطار اقبال دیگران راه میافتد، حسد روی چرخهای آن واگن آویزان میشود» معلوم است که چه اتفاقی میافتد. ارسطو نیز گفته است: «بهره حسود در دنیا غم و اندوه است» همان مطلبی که علی بن ابیطالب(ع) با آن تعبیر زیبای خود فرموده بودند.
از فرانسویها نقل میکنند که میگویند: «زنگ، آهن را و حسد قلب و دل انسان را میخورد» از سوئدیها نیز نقل شده که میگویند: «حسود به سوی دیگران تیراندازی میکند و قبل از آن خودش زخمی میشود، اول خودش را زخمی میکند و بعد به دیگران تیر میاندازد.» دانمارکیها گفتهاند: «حسود تصور میکند اگر پای همسایهاش بشکند، او بهتر راه میرود در صورتی که موفقیت یا عدم موفقیت دیگران تفاوتی به حال او ندارد. از این قبیل امثال سائده بسیار فراوان میباشد.
حالتی است که شرق و غرب، امروز و دیروز و همهی مکاتب انسانی قبول دارند. یک حالت بدیع است و قرآن این را زیباتر و واقعبینانهتر از همه در جهانبینی خود دارد و از اوّل شیطان را بهعنوان یک عنصر حسود و منشاء همهی شرهای جهان میشناسد. باید از این پندهای قرآن استفاده کنیم و بهجای روحیه زشت و بدخواهی، روحیه شیرین، محبت، خیرخواهی و خوشحالی از موفقیت دیگران را در خودمان احیا کنیم.
کار آسانی نیست، امّا با تمرین، توجه و پیگیری، میشود. هر وقت احساس کردید بیجهت دارید دچار حسد میشوید، خودتان را مجازات و سرزنش کنید و در عمل ضد او کار کنید. انسان با تمرین میتواند این روحیه را بردارد. میدانید که روحیهی حسد چه ضررهایی برای جامعه دارد! جلوی پیشرفتها، موفقیتها، همدلی و وحدت را میگیرد. بسیاری از این نزاعهایی که شما امروز در جامعه خودمان شاهد هستید، اگر موشکافی کنید، به ریشه حسد خواهید رسید.
خوششان نمیآید دیگران موفق باشند، کارشکنی و اذیت میکنند، گاهی هم نَفْس انسان را فریب میدهد. خیال میکند که برای خدا کار میکند. «وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسنُونَ صُنْعا»* اینها از لحاظ خسارت أشدالناس هستند که فکر میکنند کار خوب انجام میدهند. امّا در حقیقت پایه سعادت خودشان و جامعه را میزنند.
قرآن میفرماید: اینها «اَخْسَرین اَعمالا»* هستند و بیش از همه خسارت میبینند. خداوند ما را از شرّ قلبهای حسود و حسادت خودمان حفظ بفرماید.
بسمالله الرحمن الرحیم
قُلْ اَعُوذُ برَبِّ الْفَلَق/ مِنْ شَرِّ ما خَلَق/ وَ مِنْ شَرِّ غاسقٍ اِذا وَقَب/ وَ مِنْ شَرِّالنَّفاثاتِ فِیالعُقَد/ وَ مِنْ شَرِّ حاسدٍ اِذا حَسَد
[1] سوره مبارکه حشر، آیه 10 : و در دل ما کینه مومنان را قرار مده.
* سوره مبارکه نساء، آیه :54 آیا حسد میورزند (یهود) با مردم (مسلمانان) چون آنها را خدا به فضل خود برخوردار فرمود؟ البته ما بر آل ابراهیم حکمت و کتاب فرستادیم.
** سوره مبارکه فلق، آیه 1
[2] سوره مبارکه فلق، آیه 5
* سوره مبارکه کهف، آیه :104 و آنها به خیال باطل میپنداشتند نیکوکاری میکنند.
* سوره مبارکه کهف، آیه 103
خطبه دوم:
بسماللّهالرحمنالرحیم
الحمدللّه رب العالمین والصّلاه والسّلام علی رسول الله و علی امیرالمؤمنین و علی الصدیقه الطّاهره و سبطی الرّحمه و علی بن الحسین و محمدبن علی و جعفربن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمدبن علی و علی بن محمد والحسن بن علی والخلف الهادی المهدی صلاه الله علیهم اجمعین
اوصی عبادالله بتقوی الله.
مناسبتهای متعددی است که بحثها متنوعی را در خطبه دوم برای آنها خواهم داشت.
قبل از همه، یاد شهید پرافتخار تاریخ اسلام و روحانیت «آیتالله مدرس»(1) را که افتخاری برای اسلام و روحانیت هستند، گرامی میدارم که حق بزرگی را بر تاریخ ایران در دوران مشروطه و در اعتبار و عظمت مجلس دارند. روز مجلس هم به خاطر افتخار ایشان در تاریخ ما ثبت گردیده است.
همچنین شاگرد مجاهدش مرحوم میرزا کوچک خان(2) که گوشهای از افکار مرحوم آیتالله مدرس را داشت و آن مجاهدتها را با غرب و شرق، کمونیست و امپریالیست انجام داد.
به پیشباز ماه مبارک رمضان میرویم. در مناسبت دوم، چند جملهای عرض کنم که فرصت بسیار بسیار ارزشمندی است که خداوند هر سال برای ما قرار داده است، ماه مبارک رمضان سفره نعمت الهی است که به فضل و کرم خداوند گشوده میشویم و دعوت میشود، همه ما بر سر این سفره مینشینیم و برای خودمان زاد و توشه جاویدان برای دنیا و آخرت برمیداریم.
حقیقتاً یکی از مظاهر الطاف و فضائل الهی قرار دادن ماه رمضان در زندگی ماست. دربهای بهشت را باز میکند و دربهای جهنم را میبندد. غفران و رحمت را چند برابر روزهای معمولی میگرداند. چیزهای سادهای را از ما خواسته است. یک امساک محدود چند ساعته است که اگر مریض نباشیم، اگر حرجی نداشته باشیم، اگر امکان روزه گرفتن بیمشکل را داشته باشیم، بر ما واجب است. چیز زیادی از ما نخواست. باب رحمت را باز گذاشته است. نَفَسْهای ما را در صورتی که در مسیر درست حرکت کنیم، عبادت حساب میکند.
غیبت نکنیم، از رذائل اخلاقی کم کنیم. از محسنات و مکارم اخلاقی بیشتر برخوردار شویم. به زیردستان برسیم. به نیازمندان و فقرا رسیدگی کنیم.
خیلیها هستند که برای تهیه غذا و امکانات تغذیه خود و فرزندانشان مخصوصاً در این ماه رمضان با مشکل روبرو هستند و هر یک از افراد متمکّن میتوانند با شناسایی اطراف خود، چند نفر و چند خانواده را تحت پوشش بگیرند و با دادن افطار و سحر و اعطای هدایا، خودشان را بهخدا نزدیک و مشکلات آنها را رفع و محبت، صفا و صمیمیت را بین جامعه زیاد کنند.
رمضان، واقعاً ماه عظیمی است. انفاقش با انفاق در ماههای دیگر فرق دارد. نگویید که ماهها در گردش خورشید و ماه و ستارگان چه فرقی دارند. من نمیدانم چه فرقی میکند و من هم نمیتوانم حقیقت مسئله را بفهمم. امّا مطمئنم که خداوند این را متفاوت میبیند. در قرآن که کتاب خداست، فضیلت ویژهای برای ماه رمضان قرار داد. و یا خود قرآن در این ماه نازل شد. چه فرقی میکند؟ قرآن هر وقت نازل شود، قرآن است. شب قدر در این ماه است که ما آن را هم نمیفهمیم. چیزهایی میگوییم برای اینکه توضیحی داده باشم. امّا خیلی از چیزهای دنیا را نمیفهمیم، ما مگر میتوانیم بفهمیم که قلم آفرینش چگونه است که شما یک لحظه غذا میخورید، یک ساعت بعد این به میلیونها موجود زنده در وجودتان تبدیل میشود؟ همه ما و همه موجودات زنده این حالت را دارند مگر رمز این رامیفهمیم؟ علم کمی فهمید. مگر تا الان میدانستیم یک موجود ذرهبینی کوچک به نام «ژن» میلیاردها جز دارد که هر جزء آن یک قدرت است و یک مدیریت در زندگی ما دارد؟ اسرار خلقت خیلی زیاد است. این را نمیفهمیم چگونه است. عرش خداوند که خدا بر او استوار است، «استوی علی العرش» بالاخره یک مضمون است. آنجا تقدیرها، تصمیمها و مدیریتها وجود دارد و این با شب قدر ارتباط دارد و قرآن و ماه رمضان به هم مربوط است.
به هر حال، از این فرصت مهمی که خداوند به ما داده، استفاده کنیم. خودش هم فرموده هدفمان این بود که شما تقوایتان را بالا ببرید. انسان متقی هدف همه این منظومه قوانین، مقررات، اخلاقیات و معارف است تا انسانهای حقجو و حقخواه و عامل به حق پیدا شوند. بنابراین واقعاً باید این نعمت عظیم را مغتنم بشماریم و نگذاریم این لحظات ارزشمند مفت از دست ما برود.
مناسبت دیگر، سالگرد تأسیس بسیج(3) است که باید اینجا یاد روح بزرگ و عظیم بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، امام راحل را گرامی بداریم که حقیقتاً چه رهبری بینظیری را در تاریخ ثبت کردند! در ماه هشتم پیروزی انقلاب که هنوز خبری از جنگ نبود، امام(ره) تصمیم گرفتند بسیج مستضعفان را ایجاد کنند. توضیحات مختصری هم دادند. اگر به کلمات آن روز امام(ره) مراجعه کنیم، میبینیم، ایشان میفرمایند برای یک انقلاب و مکتبی که بنا دارد با استکبار جهانی و شیطان دنیا درگیر شود، انقلابی که دشمنانش متمکّن و پولدار هستند و سلاح، توطئه، تبلیغات، نفوذ و جاسوس دارند، باید خودمان را آماده سازیم. نمیخواهیم روزی از اهداف انقلاب کوتاه بیاییم و لذا باید مردممان را که صاحب انقلاب هستند و باعث پیروزی انقلاب شدهاند، برای دفاع طولانی آماده کنیم و آماده مواجهه با این خطرات باشند. آن موقع که جمعیت کشور 40 میلیون نفر بود، فرمودند: «جامعهای که 20 میلیون جوان دارد، باید 20 میلیون تفنگ به دست داشته باشد.» چنین جامعهای نباید متوجه خطرات خودش نباشد.
این بُعد در نظر ایشان بود. بعد این را به دانشگاهها، ادارات، کارخانهها، مدارس و حوزهای علمیه سرایت دادند. همه گفتند: این بسیج، بسیجی نیست که فقط برای دفاع نظامی باشد. باید در همه شؤون زندگی ما روحیه بسیجی حضور داشته باشد. این کار خیلی بزرگ بود. ما تا بهحال بعضی از آثار اینها را فهمیدیم و هر چه پیش میرویم، میبینیم که این تدبیر، تدبیری بجا و از امدادهای الهی است که به قلب مقدّس امام راحل الهام شده بود و ایشان این تصمیم را ابلاغ کردند. چه خوب هم استقبال شد!
جنگی که همهی شیاطین عالم پشت سر حزب بعث عراق موضع گرفته بودند، هر چه پول و هر چه سلاح و تبلیغ و اطلاعات میخواست به اومیدادند و ما تنهای تنها بودیم و حتّی موجودی خودمان را هم بایکوت کرده بودند اولین اثر آن را در دفاع مقدس دیدیم. همه ما میدانیم اگر بسیج نبود، معلوم نبود جنگی که همهی شیاطین عالم پشت سر حزب بعث عراق موضع گرفته بودند، هر چه پول و هر چه سلاح و تبلیغ و اطلاعات میخواست به او میدادند و ما تنهای تنها بودیم و حتّی موجودی خودمان را هم بایکوت و مسدود کرده بودند جنگ به این خوبی بتواند منافع ایران را حفظ و دشمن را از کشور بیرون نماید و بالاخره دشمن را در دنیا محکوم کند و نگذارد حق ایران ضایع شود. نه اینکه ارتش و سپاه کم کار میکردند، بلکه کافی نبود. توانستیم بهتنهایی این شرّ بزرگ را از کشور و انقلاب دور کنیم. بالاخره سهم بسیج در کنار سهم ارتش و سپاه بالاست. در آینده هم باید اینگونه باشد. واقعاً همه، آنهایی که ایران، انقلاب و اسلام را میخواهند، باید حقّ بسیج را خوب بشناسند و اهمیت حضور بسیج را بدانند و به خودشان اجازه ندهند تا این میراث ارجمند امام و انقلاب را ضعیف کنند.
آنهایی که فکر میکنند شأن نزول بسیج و نقش مورد انتظارش مربوط بهدوران دفاع مقدس بود، اشتباه میکنند، اینگونه فکر نکنند. در دوران سازندگی هزاران طرح عمرانی را بهدست نیروهای بسیج عملی کردیم.
در نمایشگاهی که در اواخر دوران مسؤولیت من گذاشته بودند و بازدید کردم، خودم هم مبهوت شدم. در همهی رشتههای سازندگی از کارهای بزرگ و کوچک، روستا، شهر و همه جا اینها سهم بهسزایی داشتند. خوب است در هفته بسیج آمارهایش را برای مردم بگویند. حضورشان امروز در دانشگاهها، ادارات و جامعه محسوس است. خیلیها، از این جبههی محکم دفاعی انقلاب وحشت دارند. آنهایی که میخواهند خیانت و ظلم کنند و به دستاوردهای انقلاب دستبرد بزنند، میترسند. البته از دشمن انتظار نیست که از بسیج راضی باشد. ولی از دوستان و نیروهای انقلابی و حتّی آنهایی که انقلابی نیستند، امّا ایرانی هستند، انتظار داریم که زحمات این جمعیت عظیم و میلیونی را همیشه مدّ نظر داشته باشند. اگر هم نداشته باشند، حسادت است. خودشان ضرر میکنند. چون این شجره کوچکی نیست که آنها بتوانند آن را از پا در بیاورند. بسیج روز به روز رشد میکند و عمیقتر میشود.
مناسبت دیگر ما روز نیروی دریایی(4) است که بجاست من یادی از آنها نمایم.
نیروی دریایی در هفتم آذر سال 59 کاری کرد که ما تا آخر جنگ از آن عملیات موفق سود بردیم. اینها در یک درگیری، نیروی دریایی عراق را متلاشی کردند. سال اول جنگ بود، در هشت سال بعد دیگر عراق نتوانست کمر نیروی دریاییاش را دوباره راست بکند.
در یک حرکت واقعاً شجاعانهای که اسمش عملیات مروارید بود، توانستند عمده نیروهای متحرّک عراق را در دریا منهدم کنند.
سکوهای البکر و الامیه را آن موقع از دست عراقیها گرفتند. هفت ناوچه پیشرفته را در یک عملیات از عراقیها غرق کردند. البته ما هم تلفات دادیم، ناوچه پیکان غرق شد و تعدادی شهید داشتیم. ولی تا آخر جنگ راحت بودیم، نکتهی مهمی که من خدمت شما و برای آنهایی که تاریخ جنگ را بهخوبی نمیدانند، یادآوری کنم، این است که عراق میدانست خلیجفارس و منطقه دریایی نقشی سرنوشتساز در جنگ دارد.
همان اول و پیش از جنگ، با ایتالیا قرارداد بسته و 2 میلیارد دلار تجهیزات دریایی خریداری کرده بود. ناوهای پیشرفته، سلاح و موشکهای پیشرفته داشت و بنا بود اینها را وارد میدان بکند. اگر اینها میآمدند، خلیجفارس به کلّی از تصرّف ما خارج و صدور نفت ما قطع میشد. جنوب ما بهطور کلّی از دست میرفت. خیلی خطر داشت. با انهدام نیروی دریایی عراق، زمینه آمدن آن تجهیزات جدید از بین رفت. نتوانست بیاورد. نمیدانم الان به کجا رسیده و با آن تجهیزاتی که خریداری کرده بودند، چه کردند.
البته ما اعلام کرده بودیم هر چه بیاورید، در تنگه هرمز منهدم میکنیم و متصرّف میشویم. امّا اگر آنها آن ضربه را نخورده بودند، معلوم نیست که منصرف میشدند.
با کاری که نیروی دریایی در عملیات مروارید کرد، تقریباً تا آخر دوران جنگ، خلیج فارس در اختیار ما بود. جنوبیها هم از امنیتی که ما ایجاد میکردیم، استفاده میکردند. گرچه گاهی کشتیهای تجاری ما زده میشد، یا به سکوهای نفتی حمله میشد، امّا این مقدار قابل تحمّل بود و از دست دادن تسلط بر خلیجفارس برای ما مساوی بود با شکست در جنگ که باید برای نقش نیروی دریایی واقعاً احترام و ارزش زیادی قائل باشیم. از خداوند میخواهیم شهدای آن روز را در مقام قرب الهی خودش محشور بفرماید.
مسئله دیگری که بنده میخواستم مطرح کنم، مسایل روز کشور و بحثهای جاری در کشور است، همانطور که خودتان میدانید، تقریباً همه گروهها در اصل مسئله اتفاق نظر دارند که الان مسئله عمده ما، مسایل بیکاری مردم، امنیت سرمایهگذاری مردم و نیازهای زندگی مردم است.
ضمن اینکه همهی مسایل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اهمیت خودش را دارد.
دشمن الان خیلی خوشحال میشود که بگوید جمهوری اسلامی با انقلاب اسلامی نمیتواند زندگی و نیازهای مردم را تأمین کند و نمیتواند متناسب نیاز روز حرکت کند. حرف عمده اینها این است که از اهداف اولیه آنها بود. اگر حرف آنها را با عمل خود تأیید کنیم، این ظلم بزرگی است که ما خودمان میکنیم. در صورتی که غیر از این است. ما ثابت کردهایم که میتوانیم. بدترین شرایط شورش را به خوبی پشت سر گذاشتیم. بدترین جریان جنگ را که همهی شیاطین علیه ما بودند، با موفقیت پشت سر گذاشتیم. در عین تحریم بودن، بهترین دورهی سازندگی را گذراندیم و زیربناهای کشورمان را ساختیم.
توانستیم بسیاری از گرفتاریهایی را که از ناحیه آب، برق، راه، بندر، مواد اولیه، فلزات، مصالح ساختمانی و مصارف روزمره مصرفی مردم داشتیم- که از زمان رژیم قبل خیلیهایش مانده بود – به وضع متعادلی برسانیم. دیدیم اسلام و انقلاب اسلامی میتواند دنیای مردم را بسازد. امروز هم- الحمدلله- وضع ارزی خوب است که بهترین و اصلیترین درآمد ماست. اگر وضع نفت خوب باشد، وضع ریالی ما هم میتواند خوب باشد. چون پول در دست مردم هست. شما میبینید وقتی که دولت اعلام میکند مثلاً صد میلیارد تومان اوراق مشارکت میفروشیم، مردم ظرف یک روز میخرند. پس معلوم میشود پول در میان مردم هست. باید بهگونهای اداره شود که این پولها در مسیر سازندگی قرار گیرد، عمران، ایجاد اشتغال و پیشبرد مملکت، با هماهنگی، همدلی، برنامه و مدیریت امکان پذیر است.
بیکاری برای کشور ما یک مسئله غیرقابل اجتناب نیست. اگر تجربه نداشتیم، این ادعا را میپذیرفتیم و میگفتیم جمعیت جوان و جویای کار زیاد است. امّا اینطور نیست مگر همین مشکل را در دوران سازندگی نداشتیم؟ وقتی که جنگ تمام شد، بیکاری 5/15 درصد بود و صدها هزار نفر در جنگ کار میکردند، یا در جبهه یا پشت جبهه مشغول کار بودند. اینها هم بیکار شدند و بهآن بیکاری اضافه شد، آنهایی هم که کار میکردند، کارشان مفید نبود. کارخانهها که مواد نداشتند، برق قطع بود، کار جدّی نداشتند، در ظرف 8 سال، 5/15 درصد به 9 درصد رسید. رشد جمعیت هم که از اواخر دوران رژیم پهلوی 4 درصد بود، آثارش را در سال 69 کاملاً مشهود کرد. در این وضعیت نرخ بیکاری پایین آمد، اگر 5 درصد دیگر پائین میآمد و به 4 درصد میرسیدیم، یعنی دیگر بیکاری نداشتیم. چون 4 درصد همیشه در انتقال نیروها و انتظار شروع به کار و غیره وجود دارد.
بنابراین مسئله عمده این است، البته این کار را فقط دولت نمیتواند انجام دهد، دولت یک مقدار پول دارد که صرف سازندگی میکند، کار اصلی را که باید بشود، مردم انجام میدهند. همه این کارگاههایی که شما میبینید در کشور هست، میتوانند توسعه بدهند. اگر شرایط درست باشد، میتوانند 100 کارگر را به 120 کارگر برسانند. اگر میدان باشد، تولید بکنند، مصرف بکنند، رونق باشد و پول بگردد، حتّی یک کارگاه 2 یا 3 نفره هم میتواند دو یا سه نفر دیگر را اضافه کند. شرطش در امنیت، آسایش خاطر و اطمینان به آینده است. کسی که میتواند با پولش اوراق مشارکت یا در بورس، سهام بخرد و 20 درصد سود ببرد، نمیآید در شرایط ناامنی پولش را مصرف کند و به کارخانه، ساختمان یا چیزی از این قبیل تبدیل کند.
بهخصوص که فرهنگ جامعه ما هم از افراد متمکّن خیلی استقبال نمیکند و طور دیگری بهاینها نگاه میکنند. با برخوردهایی که میشود، آنها هم دلسرد میشوند. در چنین شرایطی آدم نمیبیند رونق اقتصادی و تحوّل در ایجاد اشتغال و تبدیل شدن بهیک وزنه اقتصادی و عمرانی در دنیا بهوجود بیاید.
میتوانیم یکی از صادرکنندگان مهم خدمات مهندسی باشیم، ما الان نگرانیم که مهندسانمان که از دانشگاه بیرون میآیند، بیکار باشند. چرا اینها در ایران محبوس شوند و کار نباشد؟ اگر الان با امکانات ارزی که داریم، طرحهای بزرگ سدسازی، راهسازی، پلسازی، نیروگاه، کارخانه سیمان و خیلی چیزهای دیگر را که در دوران سازندگی شروع شد و هنوز هم کار میکند، در دنیا بگیریم، در رقابت شرکت کنیم، میتوانیم همین نیروها را صادر کنیم تا خدمت و کار کنند. اینها ارز و اعتبار میآورند. واقعاً الان در شرایطی هستیم که خواندن آیه یأس برای مردم کار بسیار بدی است و باید مردم را امیدوار کرد. محیط را برای کار و سازندگی و رونق اقتصادی مهیا کرد. این کار با همدلی و همراهی و پرهیز از این تشنجها و ماجراجوییها که آدم میبیند افراد ماجراجو در کشور درست میکنند، شدنی است. میتوان این مشکلات را به خوبی پشت سر گذاشت که انشاءاللّه آن آمادگی را در جامعه پیدا کنیم.
تصوّری که بعضی از خارجیها دارند و خیال میکنند مردم از انقلاب دلسرد شدهاند، حرف بیخودی است، خودمان اگر مردم را دلسرد نکنیم، مردم دلسرد نیستند، همین منظرههایی که در سفر مقام معظم رهبری به استان مرکزی دیدید، کافی است برای اینکه این ادعاها را باطل کنید، دیدید که مردم این استان با چه شور و شوق و روحیهای در صحنه حاضر بودند! این با پنج سال پیش، زمان انقلاب و جنگ چه تفاوتی داشت؟ مردم اینها هستند.
مردم هر وقت احساس بکنند که کسی دارد برای آنها خدمت و دلسوزی میکند و راه امام را ادامه میدهد، در خدمت انقلابند و با اینها میتوانیم مثل گذشته، مشکلاتی را که دشمنانمان بر ما تحمیل میکنند، حل کنیم (تکبیرنمازگزاران).
دو موضوع بینالمللی و خارجی داریم که مهم هستند و نمیتوانیم از آنها بگذریم. یکی مربوط به آمریکاست که میبینید چه گرفتاریهایی برای آنها در انتخابات درست شده است. خوبی این مسئله این است که خداوند دارد از یک دولت مغرور که مدتهاست بقیه دولتها و ملتها را تحقیر میکند و به اسم دموکراسی مدعی است که باید برای همه جا شاهد و ناظر اعزام کند تا انتخاباتشان را خوب انجام بدهند، انتقام میگیرد. هر کسی هم انتخابات را خوب برگزار میکند، آنها بالاخره عیبی میگیرند و قبول ندارند کسی مثل آنها دمکرات باشد. ولی دیدید چه وضعی دارند! واقعاً نکات کمی از آن یعنی فقط همان مقداری که رسانههای خارجی بخشی از آن را اطلاع میدهند، در ایران پخش شد. میدانیم مطلب بیش از اینهاست. دو، سه نکتهاش مهم است: یکی اینکه بالاخره در این حوادث روشن شد حزب حاکم آمریکا، یک چهارم رأی مردمی دارد که باید پای صندوقهای رأی بیایند. یعنی 25 درصد، هر یک از اینها پیروز شوند، 25 درصد است. البته اگر آنها هم مثل ما سن رأی دادن را به 15 سال بیاورند، 25 درصدشان هم 18 درصد، میشود، چون چند طبقه از مردم در انتخابات شرکت نمیکنند.
با همین سنی که فعلاً رأی میگیرند، 25 درصد مردم به یک حزب رأی دادهاند. واقعاً این دمکراسی است؟
طبق قوانینی که آنها تعیین کردهاند، دمکراسی است! غیر از این چارهای ندارند. امّا اینکه حاکمیت مردم یعنی رأی نیست، دمکراسی یعنی حاکمیت مردم، حاکمیت یعنی رأی 75 مردم درصدی به حکومت. امّا اگر در آمریکا سن را 15 سال فرض کنیم، 85 درصد رأی ندادهاند، یعنی یک عده محدود، رأی دادند. خیلی از این آراء هم با شیوههای شیطانی تبلیغات و راههای خاص که اینها درست کردهاند، با شبکههای وسیع تبلیغاتی و اینترنت، ماهواره، رادیو و مجله و خیلی چیزهای دیگر است که مردم را فریب میدهند تا بیایند و رأی دهند.
نکته دوم اینکه واقعاً همین دمکراسی هم آلوده است، بعضیها حرفهایی زدند که پس از رأیگیری در آمریکا صندوقهایی پیدا شده است. الان جرأت نمیکنند دستی بشمارند. چرا؟ از دو جهت:
1- میترسند در شمارش دستی هم تقلّب شود.
2- میترسند افتضاحی در سراسر کشور پیدا شود. چون اگر بخواهند تقلّب کنند، در شمارش دستی بیشتر میتوان تقلّب کرد.
یکی تهدید میکند و میگوید اگر شما دستی کنید ما هم میگوییم فلان جا دستی شود، دادگاه وارد میدان میشود و میگویند دادگاهی که آمده 6 قاضی دمکرات دارد و یک قاضی جمهوریخواه است. در همین جمع محدودشان بیاعتمادی است، واقعاً آمریکاییها افتضاح به بار آوردهاند. در حالی که آنها خودشان را قبله دمکراسی و ضربالمثل میدانند.
بقیه چیزها را هم نگاه کنید. در همهی مسایل اینگونه هستند. ولی وقتی نوبت به ملتهای جهان سوم میرسد، مسخره و تحقیر میکنند. مردم 70 تا 80 درصد رأی میدهند و آنها را آرای بیارزش قلمداد میکنند. در این کار افتضاح شد و مردم دنیا فهمیدند. ملتهای دنیا باید بفهمند تا راه خودشان را انتخاب کنند و فریب آنها را نخورند.
گفته بودیم کابینه 36 میلیونی، گفته بودیم اطلاعات 36 میلیونی، گفته بودیم ارتش 20 میلیونی و همه را هم راست گفته بودیم. مردم واقعاً همه جا بودند و هستند و هنوز هم میبینیم که هستند. حکومت ما را فاشیستی میگویند و حکومت خودشان را دمکرات و آزادمنش میگویند. متأسفانه آدمهایی هم در داخل پیدا میشوند که خودشان را سیاستمدار و فرهیخته میدانند و شیفته آنجا هستند و غرب را بهشت و نمونه میدانند. رادیوهای بیگانه باید تکلیف حرکت اینها را تعیین کند.
برای ملّتی که توانست معجزه انقلاب مردمی را تحقق ببخشد، خیلی تلخ است که ببینند فرزندان ایران برای خودشان از آمریکا و فرانسه و آلمان، الگو میگیرند.
مسئله مهمتر امروز ما و دنیای اسلام و دنیای بشر، مسئله فلسطین است. واقعاً مسئله عظیمی است. عمق فاجعه خیلی شدید و وسیع و گسترده است. دهها سال است که این ملت همیشه مظلوم و گرفتار است و بیش از چهار، پنج میلیون آواره در سراسر دنیا دارد.
فقط من منطقه انتفاضه را کمی روشن میکنم تا ببینید چه وضعیتی است. کمی از زمینهای فلسطین در دست این مردم است. فلسطین اول بار که تقسیم شد، تقریباً نصف به نصف بود. یعنی از 28 هزار کیلومتر، 14 هزار کیلومتر آن را عربها برداشتند و 14 هزار کیلومتر آن را به یهودیها دادند.
بعد صهیونیستها با یک حمله دیگر، 6 هزار کیلومتر را گرفتند و حدود 8 هزار کیلومتر برای اعراب باقی ماند. این 8 هزار کیلومتر را هم در سال 67 با آن جنگی که شد، اسرائیل گرفت که بیتالمقدّس و کرانه باختری رود اردن و غزه است. اسرائیلیها در بخش زیادی از این اراضی شهرک ساختند و صهیونیستها را از اطراف دنیا آوردند و در آنجا مسکن دادند. آن شهرها به صورت نظامی و امنیتی اداره میشوند. گاهی به روستاهای عربنشین و مسلماننشین نزدیک هستند. در این چند سالی که صحبت صلح بود، حدود هفت، هشت درصد از اینها را از ارتش اسرائیل خالی کردند. ولی راهها و بیابانها هنوز در دست اسرائیلیهاست. در حقیقت امنیت دست اسرائیلیها است و بعضی از فلسطینیها در روستاها و شهرها با پلیس خودشان زندگی میکنند. به این دولت خودگردان میگویند که الان در آن انتفاضه است. قرار بود پنج شش سال پیش کرانه غربی و غزه و بیتالمقدّس تخلیه شود. سازش و صلحی که این همه از آن حرف میزنند، نتیجهاش همین چیزی است که عرض میکنم.
مردم حرکت کردند و نمیتوانند این ظلم را تحمّل کنند، نمیتوانند این زندگی را تحمّل کنند. پلیس و نیروی نظامی اسرائیل آنها را تحت فشار و اذیت قرار میدهند و یک حالت انفجار در مردم پیش آمده است. ببینید چه جنگ نابرابری است! اینها وقتی از خانهشان بیرون میآیند با ارتش اسرائیل مواجه میشوند و هیچ کاری نمیتوانند بکنند، فقط سنگ میزنند و شعار میدهند و اسرائیلیها هم گلولهی توپ، خمپاره و تفنگ به روی اینها باز میکنند. دلیلش این است که در این هشت هفته در آماری که خود اسرائیلیها هم قبول دارند، 260 نفر از فلسطینیها شهید و بیش از ده هزار نفر مجروح شدند و اسرائیلی هم ده پانزده تا سی نفر کشته دادند. شرایط انتفاضه که میگوییم، این است. یعنی عربها - چه مسیحی، چه مسلمان - قربانی میشوند. مخصوص مسلمانها نیست. در «بیت جالا» که این روزها اسمش زیاد میآید، با حمله اسرائیلیها یک فاجعه اتفاق افتاد که یک منطقه مسیحینشین است. همانجا بود که یک مهندس آلمانی که شوهر یک خانم فلسطینی مسیحی است، کشته شد. او که کشته شد، مقداری در اروپا سروصدا بلند شد. هم مسیحیها و هم مسلمانها که البته عمدتاً مسلمانها هستند، در فشار زندگی میکنند. این دو جبهه نابرابر است. آنطرف همه چیز دارد. از تانک، توپ، هلیکوپتر و هواپیما استفاده میکند و بمباران میکند. اینطرف هم یک ملت مظلوم است. مردمی که پشت سرشان 50 سال مظلومیت و آوارگی دارند و چهار میلیون از بستگانشان در سراسر دنیا آوارهاند.
در این زمان دنیای غرب را شما ببینید. چطور عواطف آمریکاییها که دلشان برای مثلاً زندانی در یک کشور جهان سوم میسوزد و هیاهو بلند میکند، از کشته شدن ده هزار مظلوم، جریحهدار نمیشود و برعکس قضاوت میکنند؟ بهنفع اسرائیل قضاوت میکنند. در شورای امنیت به نفع اسرائیل تصمیمات شورا را وتو میکنند. اگر انفجاری به دست فلسطینیها اتفاق میافتد، غربیها محکوم میکنند. امّا این همه فلسطینی کشته میشوند و گویا اصلاً خبرش به آنها نمیرسد.
وجدان بسیار بسیار ناحقی بر کسانی که از بقیه دنیا حقوق بشر میخواهند، حاکم است. کسانی که مدعی دایه مهربانتر از مادر مردم کشورهای دیگر هستند. این سیاست یک بام و دو هوا را چگونه توجیه کنیم؟ ما چگونه بهانصاف شما اعتماد کنیم؟ چگونه به مروّت شما اعتماد کنیم؟ چه توقعی از مردم دنیا دارید که شما را بپذیرند؟ خیال نکنید مردمی که سکوت میکنند، شما را قبول کردند و راضیاند. شما راهی جز این باقی نگذاشتهاید. همه راهها را برای مردم بستهاید، سنگها را بستهاید و سگها را آزاد گذاشتهاید که مردم را بگزند و تحقیر کنند و از زبان شما افتخارات مردم را زیر بار سنگین انتقادات بگیرند. در حالی که میتوانستید این حرفها را بزنید. از آن موقع که قضیه فلسطین شروع شد، از ظالم دفاع کردید و از مظلوم دفاع نکردید.
نمیتوانید بگویید 8 میلیون فلسطینی حق ندارند. نمیتوانید عواطف فلسطینیها را نادیده بگیرید. البته ما به خود دنیای اسلام هم انتقاد داریم، این کافی نیست که مردم لحظه لحظه، شب و روز، در خطر حمله هلیکوپترها و توپها و تانکهای اسرائیلی باشند و سربازان اسرائیلی بتوانند در هر خانهای پیدا شوند و اگر گوش به حرفشان نکردند، خانه را منفجر کنند و ما در جلسات سران اکتفا کنیم به اینکه ما یک میلیارد دلار در صندوق کمک میگذاریم. اینکه حمایت نیست. الان صحنه نبرد و انتفاضه فقط همان چند کیلومتر در داخل اراضی اشغالی است. بقیه دنیای اسلام که دستشان از دور برآتش است، حقیقتاً ضعیف عمل میکند.
از 50 سال پیش کشورهای اطراف فلسطین مستعمره بودند، مصر مستعمره بود، عراق مستعمره بود، سوریه مستعمره بود، آنموقع بهتر از الان حرکت میکردند. ارتشهایشان میآمدند، سربازانشان میآمدند، کمکهای دیگری میکردند. الان حتّی در جلسات رسمی کنفرانس اسلامی میبینیم کشورهای بزرگی مثل اندونزی، ترکیه، مصر و خیلیهای دیگر صریح میگویند که ما حاضر نیستیم رابطه خود را با اسرائیل قطع کنیم و جبهه اسلامی و قطعنامه کنفرانس اسلامی را ضعیف میکنند. واقعاً چه همکاری دینی، چه همراهی اسلامی، چه ایثار و چه وظیفهای داریم؟ خداوند در قرآن ما را «بعضهم اولیاء بعض» خواسته است. ولایت نیست که بین ما حاکم است. ولایت بین مسلمانها، ولایت واقعی است.
به هر حال انسان واقعاً از این حوادث تلخی که امروز در دنیای اسلام میگذرد، متأسف است و حق دارد به جای اشک، خون گریه کند.
بسماللهالرحمنالرحیم
قل هوالله احد/ اللهالصمد/ لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد
پی نوشت ها:
4/9/1379
1- سیدحسن مدرس بر حسب اسناد تاریخی و نسب نامهای که حضرت آیتالله العظمی مرعشی نجفی(ره) تنظیم نموده از سادات طباطبایی زواره است که نسبش پس از ۳۱ پشت به حضرت امام حسن مجتبی(ع) میرسد
سیداسماعیل طباطبایی (پدر شهید مدرس) که از این طایفه محسوب میگشت و در روستای مزبور به تبلیغات دینی و انجام امور شرعی مردم مشغول بود، برای آنکه ارتباط طایفه میرعابدین را با بستگان زوارهای قطع نکند تصمیم گرفت از طریق ازدواج پیوند خویشاوندی را تجدید و تقویت کرده، سنت حسنه صله ارحام را احیا کند. بدین علت نامبرده دختر سیدکاظم سالار را که خدیجه نام داشت و از سادات طباطبایی زواره بود به عقد ازدواج خویش درآورد. ثمره این پیوند با میمنت فرزندی بود که به سال 1278 قمری چون چشمهای پاک در کویر زواره جوشید. پدر وی را حسن نامید. در سال 1298ق برای تحصیل علوم دینی رهسپار اصفهان گردید و به مدت 13 سال در حوزه علمیه این شهر محضر بیش از سی استاد را درک کرد
پس از اتمام تحصیلات در اصفهان در شعبان 1311 قمری وارد نجف اشرف شد و از جلسه درس آیات عظام سیدمحمد فشارکی و شریعت اصفهانی بهره برد و پس از 7 سال اقامت در نجف و تأیید مقام اجتهاد او از سوی علمای این شهر به سال 1318 قمری (در 40 سالگی) از راه ناصریه به اهواز و منطقه چهارمحال و بختیاری راهی اصفهان گردید.
آیتالله شهید سیدحسن مدرس در سنین جوانی به مقام رفیع اجتهاد رسید و از لحاظ علمی و فقهی مجتهدی جامعالشرایط، صاحب فتوا و شایسته تقلید بود و هر چند حاضر به چاپ رساله عملیه خود نشد، در فقه و اصول و سایر علوم دینی آثاری مفصل و عمیق از خود به یادگار نهاد و آیتالله العظمی مرعشی نجفی(ره) تالیفات فقهی او را ستوده و افزوده است که : از مدرس اجازه نقل حدیث داشته است.
مدرس با ورود به تهران در اولین فرصت درس خود را در ایوان زیر ساعت در مدرسه سپهسالار (شهید مطهری کنونی) آغاز نمود و تاکید کرد که کار اصلی من تدریس است و سیاست کار دوم من است.
سرتیپ درگاهی رئیس شهربانی تهران که عداوتی خاص با مدرس داشت در پی فرصتی میگشت تا عقرب صفت زهر خود را فرو ریزد. به همین منظور در شب دوشنبه شانزدهم مهرماه 1307 به همراه چند پاسبان مسلح به منزل مدرس رفته، پس از مضروب و مجروح کردن اهل خانه و زیر کتک گرفتن شهید مدرس وی را سر برهنه و بدون عبا دستگیر کردند و به قلعه خواف تبعید نمودند.
پس از 9 سال اسارت در قلعه خواف به دنبال اجرای نقشه رضاشاه روانه کاشمر گردید و در حوالی غروب 27 رمضان 1356 قمری مطابق با دهم آذر 1316 شمسی 3 جنایتکار و خبیث به نامهای جهانسوزی، خلج و مستوفیان نزد مدرس آمده و چای سمی را به اجبار به او دادند و چون دیدند از اثر سم خبری نیست، عمامه سید را در حین نماز از سرش برداشته، بر گردنش انداختند و آن فقیه بزرگوار را به شهادت رساندند.
2- میرزا یونس، فرزند میرزا بزرگ، که بعدها مشهور به میرزاکوچک خان جنگلی شد، در سال 1298 هجری قمری در محله استاد سرای رشت و در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود و تحصیلات مقدماتی را در رشت در مدرسه علمیه حاج حسن (صالح آباد) گذراند.
بعد از چندی در جرگه طلاب مدرسه جامع وارد شد که از لحاظ تعلیمات دینی در سطحی بالاتر قرار داشت. میرزاکوچک خان در خلال تحصیل مقدمات فقه و اصول در مخالفت با نارواییها بی پروا بود به همین سبب احترام سایر طلاب را به خود جلب کرد.
در قیام آزادیخواهان رشت علیه پیمانشکنی محمدعلی شاه (1326 ه.ق) در صف مشروطهطلبان جای گرفت و با آنان در تحصن شهبندری عثمانی (کنسولگری عثمانی) شرکت جست و هر سحرگاه با صدای تکبیر خود متحصّنان را به ادای نماز فرا میخواند (تکبیر او و نماز متحصنان پاسخی بود به تبلیغات دولتیان که آزادیخواهان را با بیمذهب معرفی میکردند) در واقعه تعرض مسلحانه مشروطهخواهان رشت علیه قوای مستبدان (16 محرم 1327 هـ ق) از طرف همکاران وی بود و انجمنی به نام وفا را تشکیل داده بود و اداره میکرد.
هنگام بسیج قوای ملی رشت برای تصرف پایتخت، میرزا عنوان فرماندهی یک دسته از جنگاوران را در دوشنبه بازار سنگر بر عهده گرفت، در آنجا سخت بیمار و بستری شد و دسته جنگاورانش تحت فرمان یپرم خان ارمنی درآمد که به سوی قزوین حرکت کردند.
کوچکخان پس از مداوا به مجاهدان پیوست و در فتح تهران شرکت جست در شورش شاهسونان همراه یپرم خان و سردار اسعد به کمک مجاهدان آذربایجان رفت، هنگامی که شاه مخلوع (محمدعلی) عمال خود را به قصد تصرف ترکمن صحرا به آن منطقه (به دستیاری بیگانه) گسیل داشت، کوچک خان داوطلبانه به قوای دولت مشروطه ایران پیوست و به جبهه رفت. در جریان جنگ بر اثر تیری که زیر شانهاش نشسته بود از پای افتاد و اسیر شد که به روسیه منتقلش کردند اما او پس از معالجه خود را به رشت رسانید.
در جریان تعرض قوای روس به آذربایجان و گیلان «به بهانه مخالفت شوستر مستشار مالی آمریکایی» و قتل و اسارت و حبس استقلال طلبان و مدافعان ایرانی (30ـ 1329هـ . ق) و هم زمان با اعدام عبدالعزیز شریعتمداری تالش، یوسف خان جوبنهای، صالحخان مژدهی، کاظم علی روستا در رشت و مقارن با تشکیل انجمن ایالتی گیلان و حبس و تبعید اعضاء انجمن و جمعی دیگر به قفقاز کوچکخان به فرمان اجنبی از اقامت در زادگاه خود محروم و به تهران رفت و مقیم شد مجدداً به تکمیل تحصیل پرداخت.
سه سال بعد، جنگ بینالملل اول در گرفت و به سال (1914 م) روسها از شمال و انگلیسیها از جنوب، با قوای انبوه به ایران تاختند و بیطرفی اعلام شده کشور را نقض کردند.
کوچک خان با گروه استقلالطلبان و مدافعان که در هر طبقه از بالا و پائین یافت میشدند هم داستان شده بدواً با سالار فاتح معروف به دیوسالار به کجور رفت که در آن ناحیه پایگاهی دفاعی به وجود آورند. چون جریان را مساعد نیافت از دیو سالار جدا شد و به رشت رفت و از رشت پس از ملاقات پنهانی با بعضی یاران موافق به (خراط محله) تولم حرکت کرده و در جنگل آن ناحیه نهضت جنگل را پایه گذاری کرد.
از آن تاریخ تا سال 1338 ه ق (1298 ش) مدام با قوای روسیه تزاری و پس از آن با قوای انکلیسی که بعد از انقلاب روسیه در پناه لشکریان ژنرال پیچیرا خوف روسی خود را به گیلان و از گیلان به باکو رسانده بودند در حالت جنگ دفاعی و تعرضی بود.
در عین حال به احداث راههای ارتباطی و تشکیل دبستانها در نقاط مختلف فومنات و تأسیس مدرسه نظام در گوراب زرمیخ و ایجاد کارگاههای پارچهبافی برای تأمین نیازمندیهای سربازان و اموری از این قبیل اشتغال داشت.
در سال 1299 ه.ش بعد از ایجاد روابط دوستانه بین دولت های ایران و شوروی و شناسایی حکومت شوروی از جانب دولت وقت ایران برخی از دوستان طرفدار روسیه میرزا مثل احساناللهخان به وی خیانت کردند و از وی جدا شدند.
میرزا کوچکخان در این زمان پس از حدود هفت سال مبارزه و جنگ و گریز با تعداد اندکی از یاران خود برای جمع آوری قوا به طرف خلخال حرکت کرد که در برف و بوران اسیر گشت و جان خود را از دست داد.
با شهادت وی در روز دوشنبه یازدهم آذر 1300 هجری خورشیدی (سوم ربیع الثانی 1340 ق) نهضت جنگل به نقطه پایان خود رسید.
جسد کوچک خان در گیلوان با مراقبت احترام آمیز آقا سید نصرالله گیلوانی به خاک سپرده شد اما اندکی بعد جسد کوچک خان به دست افراد سالار شجاع برادر سردار مقتدر طالشی افتاد.
یکی از آنان سر وی را جدا کرد و به نشانه پایان روزگار او به تهران منتقل و به سردار سپه ارائه کرد، در نهایت سرش در گورستان حسنآباد تهران در نقطه نامعلومی دفن شد که بعداً از جانب یاران جنگلی محل دفن شناسایی شد چند سال پس از این واقعه که گورستان حسنآباد شبانه زیر و رو میشد تا مؤسسات آتشنشانی در آنجا مستقر شود، سر کوچک خان به وسیله آزادیخواهان که در لباس کارگران شب درآمده بودند ربوده شد و به وسیله میرزاخان سیگارودی به رشت انتقال یافت و در اختیار کربلایی کاس آقا (حسام) معروف به خیاط که از وفاداران به آزادی بود، قرار گرفت که در جلسهای شبانه مورد شناسایی و تأیید یاران جنگلی حاضر قرار گرفت سپس در ایوان مرقد سلیمان داراب به امانت سپرده شد.
در سال 1321 خورشیدی جسد کوچک خان نیز بنا به وصیتی که کرده بود پس از تحصیل فتوا از مجتهدان زمان از گیلوان به رشت انتقال یافت و بر زیر تپهای مقابل بقعه سلیمان داراب در جوار سر وی به خاک سپرده شد که بعداً بر آن بارگاهی ساخته شد.
3- امام خمینی در پنجم آذر 1358، فرمان تشکیل بسیج را صادر کردند و فرمودند: مملکتی که 20 میلیون جوان دارد، باید بیست میلیون ارتش داشته باشد. هنوز یک سال از صدور فرمان امام نگذشته بود که رژیم بعث عراق با هدف براندازی نظام نوپای اسلامی و با حمایت استکبار جهانی، علیه ایران دست به حمله همه جانبه زد. در چنین شرایطی بود که جوانان سلحشور، به اشاره امام به صورت خودجوش و تحت تشکلهای بسیجی به جبههها شتافتند و در طول هشت سال دفاع مقدس، با تقدیم خون خود، نهال نوپای انقلاب اسلامی را آبیاری کردند و حماسهها و رشادتهای بیسابقهای آفریدند.
4- صبح هفتم آذر 59، دشمن با تمام قوا از هوا و دریا درصدد بازپسگیری پایانههای نفتی «البکر» و «الامیه» برآمد که روز قبل توسط دریادلان نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی به تسخیر در آمده بود؛ اما در یک مصاف نابرابر، ناوچه «پیکان» به تنهایی توانست تعداد دیگری از کشتیها و هواپیماهای عراقی را از صحنه عملیات خارج کند. سرانجام پس از ساعتها نبرد بیامان، هنگام ظهر 7 آذر 1359، در حالی که دلاورمردان این ناوچه، آخرین گلولههای خود را به سوی دشمن نشانه میرفتند، ناوچه پیکان مورد اصابت چند موشک قرار گرفت و با پرسنل شجاع و فداکار خود در زیر آبهای گرم خلیجفارس، جای گرفت. با اینحال نتیجه این مصاف و این رشادتها، انهدام بزرگترین پایانه صدور نفت منطقه و از کار انداختن بیش از 50 درصد از توان رزمی نیروی دریایی عراق بود. این نبرد آنچنان در روحیه دشمن بعثی اثر گذاشت که تا پایان جنگ حرکت چندان مهمی در دریا از آنها مشاهده نشد. به مناسبت رشادتها و دلاورمردیهای نیروی دریایی ارتش در دفاع از جزایر، بنادر، سواحل و دریاهای کشور و به ویژه دفاع از آبادان و خرمشهر و آبهای خلیجفارس در دوران جنگ تحمیلی، با تأیید امام، هفتم آذر، روز نیروی دریایی ارتش نام گرفت تا همه ساله حماسه باشکوه دریادلان نیروی دریایی و یاد شهدای عزیز و گرانقدر دریایی گرامی داشته شود.