خطبه اول:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلوه والسلام علی رسول الله و علی آل ائمه المعصومین
وقدنری تقلب وجهک فی السما و فلنولینک قبهّ ترضاها*
اوصیکم عبادالله به تقوی الله و اتباع امره و نهیه
از خداوند مهربان و عطوف تقاضا میکنیم که همیشه ما را از آثار خوب جوهر تقوا برخوردار کند و توفیق بدهد که بتوانیم این سرمایه سعادت را در وجود خود تقویت کنیم.
در دو خطبه امروز، خطبه اول تداوم بحثهای قرآنی است ودر خطبه دوم مطالبی را در دو موضوع عاشورا، محرم و امام حسین(ع) و عاشورای امروز ما یعنی غزه ایراد میکنم و سعی میکنم هم به خاطر مراعات حال مستمعان در سرما و هم برای اینکه شما برنامه راهپیمایی بعد از نماز جمعه دارید، مختصر عرض کنم.
فکر میکردم که بحث قبله را که امروز در خطبه اول مطرح میکنم، میتوانم در یک خطبه توضیح بدهم. اما چون میخواهم مختصر صبحت کنم،حتماً به یک خطبه دیگر احتیاج است. یادتان است که بحث ما درباره شکل گیری نظام اسلامی بر محور قرآن است و اولین بخش را در محور عبادات شروع کردیم و در عبادات هم از نماز شروع شد. تا به حال محتوی نماز را عرض کردیم و امروز از قبله که یکی از نقاط مهم عبادات ماست، حرف میزنیم که در بخش نماز است.
اهمیت قبله برای همه ادیان آسمانی بسیار بالا بوده و قبله به عنوان کانون پرگار دایرههای هر امتی تاثیرگذار است. هیچ امتی را بدون قبله نمیتوانیم بشناسیم و ارزیابی کنیم. اسلام هم در این جهت بسیار بسیار با اهمیت وارد شده است. مسئله قبله در تاریخ صدر اسلام مسئله بسیار حساسی در ابعاد عبادی، فرهنگی و اجتماعی شده بود که بجاست در بحث نماز و تشکیل امت اسلامی بر محور قرآن به بحث قبله توجه ویژهای کنیم.
از لحاظ تاریخی حتماً مطلع هستید که پیامبراکرم(ص) تابع دین حنیف ابراهیمی بودند و در جای جای قرآن روی این نکته تأکید شده که اسلام بیش از سایر ادیان به معارف ابراهیمی متکی است و حضرت ابراهیم(ع) هم افتخارش این بود که مسلمان- نه مسلمان اصطلاحی ما- است.
او ابوالانبیا است و بعد از حضرت نوح(ع) از او شروع شده است. ملت ابراهیمی و ملت اسلامی خیلی به هم نزدیک هستند و هیچ یکی از ادیان الهی به این نزدیکی نیستند. وقتی که پیامبر(ص) مبعوث شدند و در مکه بودند و نماز تشریح شد، خیلی از آنهایی که در آنجا بودند، انتظار داشتند که پیغمبر(ص) به طرف کعبه نماز بخواند. کعبهای که هر روز به آنجا میرفتند و عبادت میکردند؛ اما این اتفاق نیفتاد.
پیغمبر اکرم(ص) نمازشان را به طرف شام، یعنی شمال مکه و با هدف بیتالمقدس میخواندندکه همان موقع بحثهای جدّی در میان مسلمانان و غیرمسلمانان و ادیان دیگر بود. به خصوص که در کتب آسمانی هم که در اختیار اهل کتاب بود، این مطلب آمده بود که قبله مسلمین به طرف کعبه است. البته تغییر نماز به دو قبله هم داشتند که مطلب قابل توجهی برایشان بود.
پیامبر(ص) در تمام دورانی که در مکه بودند، نمازشان را به طرف بیتالمقدس میخواندند که قبله یهود و تا حدودی نصاری بود. آیاتی هم داریم که پیغمبر(ص) علاقه زیادی به خود کعبه و قبله نهایی شان داشتند. تا در مکه بودند سعی میکردند در نقطهای از مکه نماز بخوانند که هم رو به روی کعبه باشند و هم رو به روی بیتالمقدس. یعنی میرفتند در جنوب مکه نماز میخواندند. البته زمانی که در شمال مکه بودند، نمیتوانستند به این جهت نماز بخوانند. بعضیها اسرار را میدانستند و خیلیها نمیدانستند. تعصباتی هم بود. بحثهای جدی هم بود.
بعدها که آیات قبله نازل شد، خداوند این دوره را به عنوان آزمایش مسلمانها معرفی کرد. این را قرآن بعدها توضیح میدهد. یک داستان جالبی هم هست که بعضی از علاقههای شدید را نشان میدهد. فردی به نام برا ابن معرور از شخصیتهای بزرگ مدینه است و جزو آن گروهی بود که مسلمان شده بودند و بیعت کردند که مقدمه هجرت بود. وقتی از مدینه برای بیعت عقبه به طرف مکه میآمدند، در مسیر همراهان دیگر به طرف بیتالمقدس نماز میخواندند، اما برا حاضر نبود به طرف بیت المقدس نماز بخواند و میگفت: من به طرف مکه نماز میخوانم.
به او گفتند: پیغمبر(ص) به طرف بیت المقدس نماز میخواند. میگفت: برویم از پیغمبر(ص) بشنویم. وقتی آمدند، مسئله را خدمت پیغمبر مطرح کردند. برا گفت: بله، من حاضر نبودم مکه را پشت سر خودم قرار بدهم. کعبه باید روبروی ما در نماز و قبله ما باشد. پیغمبر فرمودند: اگر صبر کنی درست میشود. ولی قبله من الان آنجاست. برا تسلیم شد و ازآن به بعد به طرف بیت المقدس نماز میخواند، ولی از این جهت که شاید نمازهایش باطل باشد، محزون بود. سئوال کرد که بعضیها میگویند آیه «و ماکان الله لیضیع ایمانکم» ناظر به این مسئله است.
به هر حال به مدینه برگشت و منتظر پیغمبر(ص) بود که پیامبر تشریف بیاورند. اجل مهلتش نداد و فوت کرد. وصیت کرد که مرا در قبر به طرف کعبه بخوابانید. معلوم میشود که آن موقع این جور نبود. او را به طرف کعبه خواباندند. الان هم ما به این ترتیب در قبر خوابانده میشویم. این در بین مسلمین سنت شد.
سنتهای دیگری هم از برا مانده است. کار جالب دیگرش هم این بود که در هنگام فوتش وصیت کرد یک سوم اموالش را به پیغمبر(ص) بدهند و دادند. پیامبر که به مدینه آمدند، سرقبرش رفتند و برایش نماز خواندند.
این قطعه تاریخی را به این جهت گفتم که ببینید عواطف مردم درباره قبله چگونه بود! ولی صبر میکردند. حکم خدا و دستور پیغمبر(ص) بود. پیغمبر در مکه به طرف شام نماز میخواندند و به مدینه هم که آمدند، مدتی به طرف بیت المقدس نماز میخواندند.
بعضیها این مدت را 7 ماه، بعضیها 9 ماه و بعضیها 17 ماه میگویند. ولی بیشتر روی 17 ماه تکیه میکنیم که این اتفاق افتاده است.
جای تحویل قبله را هم متعدد میگویند. چند مسجد و محل را اسم میبرند. معروفش همین مسجد قبلتین است که مسجد بنی سالم بود. زمانش، موقعی بود که هم پیامبر(ص) در حال نماز بود. جبرائیل نازل شد و آیه معروف: «قدنری تقلب وجهک فی السما...» را نازل کرد و دو بازوی پیامبر را گرفت و ایشان را به طرف جنوب، یعنی به طرف مکه برگرداند و در عقب جمعیت برد که جلوی جمعیت شد.
قبله عوض شد. تا اینجا این اتفاق افتاد. مسئله سادهای نبود. اولاً در آن زمان کعبه کانون سیاست بود. اهمیت فراوانی داشت. خانه خدا مرکز توحید ابراهیمی تأسیس شده بود. در اینجا دو سه جریان بودند که موافق نبودند. در درجه اول یهود و نصاری بودند که پیغمبر(ص) به طرف معبد آنها نماز میخواند و تغییر قبله داد.
گرچه قبله آنها بیتالمقدس نیست، اما زادگاه حضرت مسیح(ع) است که نزدیک آنجاست. عجیب است که در تعبیراتی که داریم و در قرآن هم کلمه مشرق و مغرب آمده است که قدری تفسیرش سخت است. چون قبله یهود به طرف مغرب و قبله نصاری به طرف مشرق بود. با اینکه هر دو نزدیک هم و در فلسطین هستند.
وجهش را این گونه ذکر میکنند که در آن موقع یهودیها بیشتر در شرق فلسطین زندگی میکردند و مسیحیها در غرب بودند. مسیحیها به طرف زادگاه حضرت مسیح نماز میخواندند که در جهت مشرق بود و یهودیها به طرف بیتالمقدس نماز میخواندند که در جهت غرب بود.
این را باید بیشتر بررسی کنیم. این تعبیر چیست. « لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب»؟ بعضیها میگویند منظور دو قبله یهودیها و مسیحیهاست.
بعدها توضیح بیشتری میدهم. یهود موضع سختی در مقابل تحویل قبله گرفت. در گذشته بر مسلمانان افتخار میکرد که دینتان تابع دین ماست. گاهی هم در محافل خصوصی پیغمبر را ناحق میدانستند و میگفتند ما در کتب آسمانی میبینیم که پیامبر اسلام قبله جدیدی را انتخاب میکند. میخواستند در حقانیت پیامبر(ص) تشکیک کنند.
با این اقدامی که پیغمبر(ص) کردند و به دستور پیامبر(ص) هر دو حربه یهودیها کند شد. میگفتند ما بر شما برتری داریم. گاهی میگفتند این چه دینی است که هر روز قبله اش عوض میشود! این که نمیشود. گاهی میگفتند این موقت است و دوباره بر میگردد. گاهی میگفتند این سیاسی است که میخواهند دل مردم مکه را به دست بیاورند. آیاتی که در سوره بقره میخوانید، از آیه 140 به بعد میبینید که پیامبر(ص) جواب آنها را با وحی آسمانی میدهند. مسئله بسیار مهمی در اینجاست که در خطبه مستقلی خواهم گفت و آن این است که که این کار پیامبر یک انقلاب بزرگ فرهنگی بود.
در شرایط گذشته قبله که نقطه توجه برای امت است، کانونی بود که در آن زمان آلوده به اهداف تحریف تورات و مشکلاتی بود که با شرکآلود کردن محیط را درست کرده بود. این حرکت پیغمبر(ص) این سلطه فرهنگی را که میتوانست مزمن شود، به هم زد و به جایی توجه کرده که توحید واقعی از آنجا شروع شده و کانون توحید بوده و تاریخ آنجا را کانون توحید میشناسد.
وقتی که حضرت ابراهیم(ع) کعبه را تجدید بنا کردند تا زمان حضرت موسی(ع) همه به طرف کعبه نماز میخواندند و عبادت میکردند. از زمان حضرت موسی(ع) بحث جدیدی پیدا شد و آن اینکه فلسطین، مسجدالاقصی و بیت المقدس را که به تعبیر قرآن منطقه مبارک است، از شرک نجات بدهند. لذا بنی اسرائیل متوجه آن نقطه شدند و حضرت موسی(ع) مأموریت یافت آن نقطه را کانون قرار بدهد که هنوز هم هست و ما به تقدس بیت المقدس و قبله بودن آن در دین حضرت موسی(ع) احترام میگذاریم هنوز هم به آن پای بند هستیم. اسلام که دین ابدی و کل بشر است، کانون توجه او همان کانون توجه حضرت ابراهیم است.
بسم الله الرحمن الرحیم
انا اعطیناک الکوثر/ فصل لربک وانحر/ ان شانئک هوالابتر
* سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 144
خطبه دوم:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلوه والسلام علی رسول الله و علی علی امیرالمومنین و علی الصدیقه الطاهره و سبطی الرحمه و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد والحسن بن علی و الخلف الهادی المهدی صلواه الله علیهم اجمعین
اوصیکم عبادالله و نفسی بتقوی الله
در خطبه دوم همان طور که عرض کردم، دو موضوع عاشورا و غزه را مورد بحث قرار میدهم و به ناچار از مناسبتهای دیگر هفته فعلاً صرفنظر میکنم.
در مورد عاشورا، کربلا، محرم و امام حسین(ع) مخاطبان ما خیلی چیزها میدانند .چون همیشه در عمرشان از موهبت شنیدن مسائل مربوط به این حادثه برخوردار بودند و هنوز هم ادامه دارد. بنده هم بعضی از نکات را عرض میکنم.
خوب میشود فهمید که عاشورا یک برنامه تنظیم شده و طراحی است که ریشه در آسمان و اسلام و برنامههای خود پیغمبر(ص) دارد. منتها در حوادثی که پیش آمد، به گونهای عمل شده که حالت طبیعی و معمولی یک مبارزه و جهاد و قرار گرفتن حق در مقابل باطل و یک حرکت امر به معروف و نهی از منکر رقم خورد.
ظاهراً هدف اول آن مبارزه با کجرویهای بنیامیه بود، اما با آنچه که اتفاق افتاد و ادّلهای که بدست ما هست و گفتههایی که از بزرگانمان و به خصوص ائمه معصوم داریم، نشان میدهد که برنامهای برای همیشگی و جاویدانی اسلام و باز کردن یک جبهه ابدی برای مبارزه حق و باطل و عدل و ستم، روح داستان و قضیه است. ظاهرش را میتوان به شکلی دیگر هم گفت. معلوم است که اباعبدالله صریحاً و عموماً و علناً - نه خودشان و نه دیگران - اعلام نمیکردند که ما میرویم و حتماً کشته میشویم و حتماً مظلوم میشویم و برنامهها آن گونه خواهد شد.
گرچه اینها را در جاهای خاصی گفتهاند و امروز هم در دست ما هست، اما ظاهر قضیه کاملاً یک ظاهر معمولی است. بالاخره یزید حاکم ستمگری بود و برخلاف مقررات اسلام که حکومت را موروثی نمیدانست، افراد معینی را برای حکومت تعیین کرده بود. خداوند با ارثی کردن خلافت یزید ناصالح به جای پدر ناصالح ترش به تخت خلافت مینشیند، مخالف بود. برنامهای که معاویه تهیه کرده بود، همه قدرتمندان را خاضع و تسلیم کرده و بعضیها را خریده و بعضیها را ترسانده بود. فقط اباعبدالله بود که نتوانسته بودند روی ایشان تاثیری بگذارند و نگران حرکت اباعبدالله بودند. جامعه هم ضمن اینکه به چند شخصیت مبارز و مبرز نظر داشت، اما مخلصان امت اسلامی توجهشان به اباعبدالله بود.
اباعبدالله بیعت نکردند و نپذیرفتند و در مدینه تهدید شدند و به مکه پناه بردند. در پناه حرم خدا برنامه هایشان را تنظیم کردند و مردم کوفه فهمیدند که اباعبدالله تسلیم نشده است. سابقه حضور علی بن ابیطالب(ع) در کوفه و اصولاً نفوذ مکتب اهل بیت در کوفه باعث شد که مردم کوفه توجه کنند که با رهبری امام حسین(ع) میتوانند در مقابل بنیامیه بایستند که همان دعوتها و همان امان نامهها و همان پیکها و همانها که میدانید، اتفاق افتاد.
ظاهر قضیه آن است که کانونی از کانونهای پرجوش و پرخروش که امت اسلامی در عراق آماده است که از رهبری امام حسین(ع) حمایت کند، دعوت شده و اباعبدالله هم طبق معمول و منطق، اول سفیرشان، مسلم را میفرستند تا مطالعه کند که زمینه چقدر آماده است و حضور مردم چقدر جدی است و امکان کار در آنجا چقدر مقدور است!
اینها همه طبیعی است. یعنی هر کس بخواهد مبارزهای بکند و کاری به این بزرگی را انجام دهد، این چیزها باید اتفاق بیافتد. به هرحال مسلم هم میرود و میماند و مذاکره میکند و مطمئن میشود که مردم آمادگی دارند. شخصیتی هم نبود که فریب بخورد. شخصیت بسیار نیرومندی بود. حضرت مسلم به امام حسین(ع) گزارش میدهد که بنظر میرسد همه چیز آماده است و شما میتوانید تشریف بیاورید. ایشان هم میآیند.
این صورت ظاهر قضیه است، اما آنهایی که کوفه را میشناختند و سابقه رفتار مردم کوفه با علی بن ابیطالب(ع) و همچنین با برادر امام حسین(ع) حضرت امام حسن(ع) را میدانستند، تردید داشتند و یا مطمئن بودند که این نتیجه نمیدهد. نظیر فصل بزرگی در تاریخ هست. افرادی که در مکه و مدینه و در مسیر و همه جا خدمت اباعبدالله آمدند، نصیحت کردند، خیرخواهی کردند، خواهش کردند و بعضیها گریه کردند که شما به این سفر نروید و این نتیجه نمیدهد. آخرین امید امت اسلامی که شما هستید، از دست میروید. از این تعبیرات خیلی زیاد است. الحمدالله وعاظ، گویندگان و خطبا این مسائل را همیشه گفتهاند و کم نیست و در دسترس شما مردم است.
ولی اباعبدالله میدانستند چه خبر است. همانجا داستانی را حضرت ام سلمه برایشان نقل کرد. وقتی که برای خداحافظی با ایشان صحبت کردند، امسلمه گفت: یک روز پیغمبر در حجره من بود و به من دستور دادند که کسی نیاید و من بیرون بودم که حجره صدای ناله پیغمبر را شنیدم. نگران شدم. در را باز کردم و دیدم حسین که کودک بود، روی دامان پیغمبر نشسته بود و پیغمبر با موهای مبارک اباعبدالله دستشان را میگرداندند و بر سرشان میکشیدند و اشک میریختند. گاهی هم صدای گریه شان بلند میشد. پرسیدم: چرا گریه میکنید؟ فرمودند: جبرائیل اینجا بود و رفت. جبرائیل حسین را که دید، از من پرسید: حسین را خیلی دوست دارید؟ گفتم: البته، پاره جگر و نور چشم من است. فرمودند: میدانی همین امت تو، اینهایی که اینقدر اظهار وفاداری میکنند، او را میکشند. گوشههایی از صحنه عاشورا را برای پیغمبر(ص) تعریف میکند و ایشان را از همان حجره امسلمه به کربلا میبرد و جایی را به پیغمبر نشان میدهد و میگوید این نقطه و این زمین است و پیغمبر(ص) هم آنجا را میبیند.
امسلمه این داستان را برای اباعبدالله تعریف میکند و اشک میریزد. امام حسین(ع) میفرماید: مادر عزیز فکر میکنید من نمیدانم. این را من میدانم. با پدرم هم که در مسیر جنگ صفین از کوفه به این نقطه رسیدیم، علی بن ابیطالب(ع) ایستاد و ما هم اطرافش بودیم و فرمود اینجاست که خون شما ریخته میشود، اینجاست که فرزندان من به اسارت میروند،
اینجاست که ظلم فجیعی انجام خواهد شد.
من آنجا را میشناسم، ولی چیزی است که باید بشود و میشود و خدا میداند چه میشود و چه آثاری خواهد داشت!
از این اظهارات خیلی زیاد است حضرت با همه نصحیتهایی که بود، با عده خاصی حرکت میکنند. عدهای که در مکه بودند یا در راه کمکم به ایشان پیوستند. آنها هم کسانی بودند که در تقدیر الهی در این کاروان ثبت نام شده بودند و برای خودشان و خیلیها معلوم بود که سرنوشتشان چه است و منتظر آن روز بودهاند. در بعضی از اسناد آمده که افرادی خدمت اباعبدالله میرسیدند و میگفتند که آیا اسم ما در آن لیست هست؟
این واقعه از اسرار بود و عمومی نبود و خیلیها میدانستند که بعدها نقل کردهاند و در جایی گفتهاند و در کتابها ثبت شد که الحمدلله و ما آنها را فعلاً داریم. خیلی چیزها را هم نداریم. چون همه مسائلی که در آن مدت طولانی گذشته، در دست ما نیست.
اباعبدالله همچنان میآمدند و در مسیر کسانی که فکر میکردند هجرت به کوفه منشأ قدرت اهل بیت میشود، به ایشان میپیوستند. امّا قطعه به قطعه در راه روشن میشد که خطر جدی است و خیلیها متفرق میشدند. از جمله در یکی از منازل که خبر شهادت حضرت مسلم رسید. تا آنجا همه فکر میکردند کوفه آماده است، ولی مسافری از عراق میآمد که در مسیر با کاروان اباعبدالله برخورد کرد. وضع کوفه را پرسیدند او گزارش واقعه کوفه را داد و اباعبدالله فرمودند. « انالله و انا الیه راجعون»
اول نمیخواستند جلوی دیگران اخبار کوفه را بگویند، چون میفهمیدند که خیلیها در این جمعیت مأیوس میشوند. حضرت فرمود: بگویید. نمیخواهم چیزی را از اصحابم پنهان کنم و میخواهم اینها با علم، اطلاع، ایمان و اراده وارد این میدان شوند.
داستان روشن شد و اباعبدالله به خیمه دیگری رفتند و بچهها و خانوادههای مسلم را که همراهشان بودند، خواستند. بچهها آمدند و اباعبدالله بیشتر از گذشته به آنها محبت کردند. بهگونهای به آنها محبت کردند که آنها احساس خطر کردند و گفتند: مگر چیزی شده است؟ مگر برای پدر ما حادثهای پیش آمده است؟ حضرت فرمودند: من به جای پدر شما هستم و زینب (س ) شما را پرستاری میکند و مثل فرزندان خود من هستید.
بالاخره همه چیز روشن شد. آنجا جایی بود که به صورت ظاهر برنامه جهاد ناقص شده و احتمال بهم زدن برنامه و برگشتن جدّی شده بود، اما دیدند امام حسین(ع) با همان صلابت به جلو میروند. البته اتمام حجتهایی در مسیر شد که در تاریخ ثبت است تا دیگران شبهه ایجاد نکنند که اباعبدالله خودشان را به کشتن دادند. این اتمام حجتها همه هم توجیه منطقی دارد و قابل بحث است. لذا روی آنها باید بیشتر تکیه کنیم. من هم در این خطبه این فرصت را ندارم و وقت هم نیست.
به کربلا میرسند و آنهایی که باید بمانند، ماندند و افرادی هم که هنوز نرسیده بودند، خودشان را به کربلا رساندند. یک دوره طولانی بود. ایشان هشتم یا نهم ذیالحجه از مکه حرکت کردند و اول یا دوم محرم وارد کربلا شدند. بیست و چند روز این مسیر را طی کردند و در این مسیر در هر منزلی اتفاقات بسیار مهمی افتاد که بسیاری از آنها در کتب ضبط است و بسیاری را هم باید پیدا و روی آن کار کرد.
بالاخره کار به جنگ کشید که میدانید چه گذشت. من همین مقدار میخواهم عرض کنم که آنهایی که با اراده، اختیار و عشق به کاروان عاشورایی آمده بودند، میدانستند آثار خون آنها در آینده تاریخ چیست.
این حرفها هم در میان گفتهها هست. حضرت زینب(س) با یک جمله معنادار به حضرت سجاد(ع) مریض که بعد از فاجعه عاشورا و هنگام حرکت کاروان اسارت بطرف کوفه مضطرب بودند، دلداری دادند و گفتند: «عزیز من! محزون نباش» امام سجاد(ع) گفتند: «چرا محزون نباشم، وقتی میبینم بدن حجت خدا این گونه بدون غسل، کفن و دفن در میان ریگهای بیابان مانده و ما به اسارت میرویم؟» حضرت زینب(س) عرض کرد: «عزیزم! اینجا اینطور نمیماند. اینجا بارگاه میشود، اینجا مرکز نور میشود، اینجا عاشقان زیادی را به خود جلب میکند و اینجا برای هدایت خلق الله همیشه گویا خواهد بود و دنیا از این منظره بسیاری بهره میبرد و راه جدمان را مردم از همین جا ادامه میدهند.»
صحبتهای زیادی از کربلا در تاریخ آمده است. آنهایی که به عشق شهادت در رکاب مولایشان آمده بودند، لحظه شماری میکردند. در روایات هست که آنها به خاطر آنچه که میدیدند و میدانستند و ایمانی که داشتند، از آن همه ضربههای شمشیر و نیزه و تشنگی و مشکلات یک ذره رنج نبردند. « لم یحسوا الم الحدید » رنج آهن پارههایی را که بر پیکر آنها وارد میشد، احساس نمیکردند و خدا، انبیاء و بهشت را میدیدند و میدانستند شهادت همان و حضور در بزم انبیا همان.
این حادثه بصورت ظاهر تمام شد. دوران اسارت هم که بخش مهمی از این جریان است، تمام شد. اما امروز بخوبی حس میکنیم که در درجه اول ما شیعیان و در درجه بعد مردم دنیا با منطق و عدل و دیدن حقایق در مسیر سعادتشان ریزه خوار خوان گسترده اباعبدالله و عاشورا هستند.
مطمئنیم که جنگ حضرت اباعبدالله جنگ با
شمشیر نبود. جنگ با اشک و احساسات و عواطف بود که آن احساسات و عواطف هر روز بیشتر میشود و عاشقان امام حسین(ع) در مقابل مخالفان حق هر روز نیرومندتر میشوند. روزی که موفق شوند دیو ظلم و ستم را سر ببرند، آن روز انتقام خون اباعبدالله گرفته شده است.
حادثه غزه که ما برای آن هم عزاداریم، نمونه و سایهای از ان جریان است و بی شباهت هم نیست. یک و نیم میلیون جمعیت در یک منطقه بسیار فقیر، آن هم مردمی که نیمی از آنها آوارهاند و بارها آواره شدهاند و بالاخره سر از غزه در آورند، در محاصره دشمنانی هستند که اگر قساوتشان از دشمنان اباعبدالله بیشتر نباشد، کمتر نیست. خصومتشان هم بیشتر است. آنها بظاهر مسلمان بودند، اینها مسلمان هم نیستند. البته اسلام آنها بدردشان نمیخورد، اما اینها اصولاً و عمیقاً نسبت به آنچه که در غزه وجود دارد، کینه دارند. یک جمعیت کوچک را محاصره کردهاند و دارند از همه امکاناتشان برای فقر و گرسنگی و مشکلات درست کردن و نهایتاً کشتن و مجروح کردن استفاده میکنند.
حادثه انصافاً خیلی تلخ است. جمعیت کوچکی که وسیله دفاع ضد هوایی ندارند و دشمن دائماً در فضای آنجا هواپیما یا هلیکوپتر دارد و همه جا را نشانه میگیرند و از بالا با موشکهای لیزری میزنند. هر خانهای را، هر مسجدی را، هر مدرسهای را و هر جایی را که مایل باشند، میزنند و کسی از آنها بازخواست نمیکند. اتفاق عجیبی دارد در غزه میافتد.
میخواهم در تحلیل اساسی خود همان حرفی را که درباره عاشورا میزنم، یک مقدار واضحتر و نقدتر درباره غزه عرض کنم. اگرکسی بپذیرد که یزید و ابن زیاد اشتباه نکردند، میتواند بپذیرد که اینها هم اشتباه نکردند. اسرائیلیها و حامیان اینها اشتباهشان بسیار جدّی است. (شعار مرگ بر اسرائیل نمازگزاران )
ما اسرائیل را اینگونه میشناسیم. شما تاریخ دولت اسرائیل را ببینید. حرکتش با کارهای تروریستی بود. فراری دادن فلسطینیها با ترور، صحنههای خشن و گاهی خیلی بدتر از این بود. داستان «دیر یاسین» را میدانید. برای اینکه فلسطینیها را بترسانند، دیر یاسین را غارت کردند و مردم روستا را در یک میدان جمع کردند. مردانشان را جلوی زنها و کودکان کشتند و زنان و دختران و کودکان را روی کامیونهای سرباز، مثل این تریلیهایی که سقف ندارند - نشاندند و در شهرها گرداندند. صهیونیست اینها را مورد شماتت قرار میدادند برای اینکه ایجاد رعب کنند تا از فلسطین فرار کنند که خیلیها از فلسطین فرار کردند و بچههای همانها هستند که الان در غزه زندگی میکنند.
ما اسرائیل را این گونه میشناسیم. اینهایی که الان حاکم هستند، پیرمردان و پیرزنانشان همان تروریستهای آن زمان هستند که هنوز خیلیهایشان زندهاند. طبیعت آنها این گونه بود و باز هم این گونه باقی خواهند ماند. تا بمانند اینگونه میمانند، برای اینکه باید با این حربه دیگران را خاموش کنند. حربه دیگر و یا حربه اقناع ندارند. چون حقی با آنها نیست که بخواهند از آن حق دفاع کنند. لذا باید این گونه بمانند. اما این هم اشتباه است.
اگر تا به حال توانستهاند ادامه بدهند، با همین حرکتها رگهای حیات خودشان را قطع میکنند. همان تعبیری که حضرت زینب(س) در کاخ ابن زیاد فرمودند: «تو خیال میکنی ما را کشتهای و کار تمام شد، نه، بلکه تو داری رگهای جمعیت خود را قطع میکنی. این درست نیست که خیال کنی الان پیروز شدی و ما را شماتت میکنی و به آن افتخار میکنی.»
این کارها با ادّلهای که میتوان از لحاظ سیاسی مسئله را مطرح کرد، خیلی روشن است. همین الان دولت اسرائیل با آنکه خودش را به تنهایی از همه کشورهای عربی قویتر میداند و سیاست غربیها هم این است که اسرائیل را با اسلحههای پیشرفته و امکانات به تنهایی از مجموعه کشورهای عربی قویتر داشته باشند، در مقابل مردم غزه - همین جمعیت تحت محاصره - حسابی به استیصال افتاده است.
همین دیروز یک مسئول اسرائیلی گفت: «حدود 900 هزار جمعیت ما در جنوب اسرائیل در تیررس موشکهای حماس هستند که در چندین شهر و چندین بندر و تعداد زیادی روستا زندگی میکنند.» معنای این حرفها این است که هیچ آرامشی در آنجا نیست. زندگی معمولی شان در پناهگاههاست و هر روز برد موشکهای حماس بیشتر میشود و به نقاط دیگر میرسد. الان شرایط اسرائیل این است که در شمال تحت تهدید موشکهای حزب الله است، در مرکز از موشکهای احتمالی که از کرانه باختری به آنها شلیک میشود و تا دریا میرسد، تهدید میشوند و جنوبش که امنترین نقطه بود، تحت تاثیر اینهاست. یعنی حالت بسیار وحشتناکی دارند. آن هم تیپ کاری که صهیونیستها دارند و میبینیم چقدر به تعبیر قرآن «ولتجد نهم احرص الناس علی حیاه» اهل مجاهدت و اهل ایثار و گذشت و فداکاری نیستند! و حرکتهایی که میکنند، مادی گرایانه است.
به هر حال این گونه دارند زندگی میکنند. چکار میتوانند بکنند؟! آنها میگویند ما میخواهیم دولت حماس را سرنگون کنیم. نمیگویند وقتی سرنگون شد، چه اتفاقی میافتد؟! اتفاقاً وقتی حماس میخواست دولت تشکیل بدهد، خیلی از مجاهدین مخالف بودند و پیش ما آمدند و گفتند: «مصلحت نیست، زیرا مقاومت با دولت نمیسازد. مقاومت نمیتواند مسئول نان و آب و بهداشت و درمان باشد. بگذارید ما به صورت مقاومت بمانیم.» همین الان تفکری وجود دارد که اگر اسرائیل بر فرض محال بتواند دولت حماس را بشکند، آن وقت نیروهای مقاومت که با مسئولیت کمتر در میدان میمانند، از هر گوشهای میتوانند اسرائیل را تهدید کنند. آنها دیگر افراد شناسنامهدار نیستند که بشناسند و مقابله کنند. الان میبینید که آمریکا و غرب با آن هیمنه و قدرتی که دارند، در مقابل معدودی از نیروهای تروریست القاعده چقدر در فشار و زحمت هستند! در سراسر این مناطق اوضاع اینگونه نیست که بتوان با هواپیما و تانک مقاومت را شکست.
نمونهاش در لبنان بود. فکر میکنم آن فضاحتی که در لبنان بر سر اسرائیل آمد، تاریخی است اسرائیل از درون حکومت دچار تزلزل شد. همدیگر را متهم و حتی محاکمه کردند و تقصیر را به گردن هم انداختند. هنوز هم جریان آن شکست، وجود آنها را قبضه کرده است. ممکن است در غزه اتفاق شدیدتری بیافتد. آنجا حزب الله بود، آنجا بیش از یک میلیون یا نزدیک دو میلیون شیعه بود. پشت سر آنجا یک دولت مستقل بود. لبنان ارتش داشت. آنجا مرزهایشان باز بود. با سوریه، با دریا و با همه جا مرز داشتند. آنجا رفت و آمد داشتند. اگر حزب الله میتوانست مقاومت کند، عقبه آنچنانی داشت. ولی در غزه اینها نیست. در محاصره هستند و اگر بخواهند غذایی یا دارویی ببرند، باید با اجازه اسرائیل باشد و یا از مصر اجازه بگیرند که گاهی مرز رفح را باز میکنند و چند زخمی را میبرند و مقداری کامیون وارد میکنند. یا سازمان ملل با اجازه اسرائیل چیزی میآورد برای اینکه مردم از گرسنگی نمیرند و در آنجا پخش میکنند.
اگر اسرائیل از حزب الله شکست خورد آن مسائل در لبنان بود، اما اگر از مردم غزه شکست بخورد خبر افتضاحش تا آسمان میرسد (تکبیر نمازگزاران ).
همه دستاوردی که بعد از کشتن این همه آدم و جنایت مطرح میکنند این است که میگویند ما بخشی از مراکز موشکپرانی را منهدم کردیم. هر ادعایی که میکنند، روز بعد میبینند که موشکها چند کیلومتر آن طرفتر را زد. موشکهای حماس موشکهای پیچیدهای نیست. دست ساز است. خودشان میتوانند کارگاههای خانگی و همه جا از این چیزها بسازند و هر وقت خواستند پرتاب کنند و این مسئله تمام شدنی نیست.
به علاوه جنگ روانی راه انداختند، تانکهای زیادی را در مرز غزه متمرکز کردند و میگویند: چون باران میآید، زمین گل و باتلاق است و نمیتوانیم برویم. این یک جنگ روانی است. البته شاید هم اتفاق بیافتد و نمیتوانیم از نادانی صهیونیستها مطمئن باشیم. اگر تانکها وارد شوند، صحنه عجیب و غریب دیگری اتفاق میافتد. چون فلسطینیها نوعی از سلاحها دارند که از فاصله دور تانکها را شکار میکنند. چیزی که در دفعه قبل نداشتند. آن دفعه که تانکها آمدند، آسیب دیدند، اما با « آر.پی .جی » که مجاهد از پشت سر به سوی اگزوز تانک شلیک میکرد تا تانک از کار بیاندازد. ولی این دفعه این طوری نیستند و تانکها را از راه دور میشکنند.
به نظر میرسد که اگر اسرائیل جنگ زمینی را هم آغاز کند، نتیجهای نمیگیرد و اگر هم به فرض محال دولت مشروعی را با کشتن آنها یا با بمب و یا به نحو دیگری ساقط کند، فکر میکنم مقاومت نیرومندتر میشود و مشکلات اسرائیل افزایش خواهد یافت. حتی مشکلات از مرز غزه فراتر میرود و در سایر مناطق برای اسرائیل مشکلات درست میکند.
حرکتی که میکنند، کاملاً احمقانه است. آمریکا هم اشتباه کرد. اروپا هم اشتباه کرد. نباید میگذاشتند این شرارت شروع شود. خواست مردم غزه و حماس چیز بزرگی نیست. میگویند ما
را محاصره نکنید و بگذارید مرز آبی که با مصر داریم، باز باشد و رفت و آمد باشد. البته مرزها در دست اسرائیل است که میتواند کنترل کند. میتواند اجناسی را که وارد میشود، ببیند تا جنسهای غیرنظامی وارد شود. مرزها، فرودگاهها و هر چه دارند در دست اسرائیل است.
خواست حماس(1) یک خواست مشروع و یک خواست منطقی است. الان که بحث آتشبس است، حماس میگوید محاصره را بردارید و ما آتشبس را میپذیریم. اسرائیل میگوید شما موشک پرانی نکنید ما آتشبس را میپذیریم. حماس جواب میدهد که موشک پرانی ما که ابتدایی نیست، وقتی جنایتی میکنید، گلولهای میزنید و بمبی میزنید، ما جواب میدهیم.
حقیقتاً منطق با مردم حماس است. علاوه بر اینکه اصولاً حق با اینهاست. اینها در سرزمین خودشان و سرزمین مادری و تاریخی خود دارند زندگی میکنند و اسرائیل آدمهایی را از اطراف دنیا جمع کرد و به اینجا آورد و دارد علیه اینها ستم میکند. هم منطق با حماس و فلسطینیهاست و هم افکار عمومی. یقیناً اسرائیلیها با این تهاجم هفت روزهای که علیه حماس کردند، میلیونها سرباز برای مردم فلسطین در سراسر دنیا به وجود آوردند. امروز مردم فلسطین از یک هفته قبل طرفداران بسیار بیشتری دارند که آمادهاند. مردم ایران را میبینید که علاقمند هستند برای جهاد علیه اسرائیل به غزه بروند. با اینکه آنها خودشان اعلام میکنند ما سرباز کم نداریم. ما امکانات لازم داریم و نه سرباز، چون همه مردم رزمنده هستند. غزه هم آنقدر بزرگ نیست که جمعیت زیادی را بپذیرد. آنجا بحمدلله مملو از نیروهای فداکار، ایثارگر و رزمنده است.
امت اسلامی باید حمایت کنند. باید حمایت سیاسی، حمایت فرهنگی، حمایت تبلیغاتی، حمایت مالی و تسلیحاتی و هر چه که میتوانند، بکنند تا مردم غزه مقاومت کنند و کسانی که دارند از حق دفاع میکنند، بتوانند سر جای خودشان بایستند و از حق دفاع کنند.
الحمدلله ایران ما در این میدان پیشتاز است و بسیاری از مسلمانها و ملتها با ما همراه هستند. آزمایشگاهی که امروز در تاریخ وجود دارد، نهایتاً به افتضاح آمریکا و اروپا و دولتهای اسلامی و عربی که در این مصاف به نفع فلسطین وارد نشوند، تمام خواهد شد و انشاءالله خداوند این مردم را به حقشان خواهد رساند. (تکبیر نمازگزاران و شعار هاشمی هاشمی خدا نگهدار تو)
خداوند نگهدار شما و انشاءالله نگهدار اسلام و حق و حقیقت باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
قل اعوذ برب الناس/ ملک الناس/ اله الناس/ من شرًالوسواس الخناث/ الذی یوسوس فی صدور الناس/ من الجنه والناس*
* سوره مبارکه ناس
پی نوشت ها:
1- حرکت مقاومت اسلامی با نام اختصاری حماس یک سازمان اسلامگرای سیاسی-نظامی فلسطینی است. این سازمان در سال ۱۹۸۷ به رهبری عبدالعزیز رنتیسی و شیخ احمد یاسین به عنوان شاخه فلسطینی اخوانالمسلمین تاسیس شده و هدف خود را «آزادی تمامی خاک فلسطین» اعلام کردهاست.
حماس اگرچه پیمانهای اسلو را قبول ندارد زیرا معتقد است اسراییل در فلسطین سرزمینی ندارد و آن را به زوراشغال کرده است، اما با حکومت خودگردان فلسطین همکاری کرده، وارد مهمترین نهادهای وابسته به آن شده و حتی در سال ۲۰۰۶ با پیروزی در انتخابات شورای قانونگذاری فلسطین به حزب حاکم مجلس قانونگذاری فلسطین تبدیل شدند و اسماعیل هنیه از رهبران حماس به عنوان نخستوزیر حکومت خودگردان فلسطین معرفی شد. اما یک سال بعد در تابستان ۲۰۰۷ در جنگ داخلی فلسطین وارد جنگ مسلحانه با سازمان فتح شدند. حماس در نبرد غزه پیروز شده و کنترل کامل نوار غزه را به دست گرفت، اما در کرانه باختری شکست خورده و فعالیت آن در این منطقه غیرقانونی اعلام شد.