خطبه اول:
بسم اللهالرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاه والسلام علی رسول الله و علی آله الائمه المعصوین.
اوصیکم عبادالله بتقوی الله و اتباع امره.
امروز بنا دارم در خطبه اول به خاطر سالگرد میلاد وجود مقدس امام رضا(ع)،(1) و به دلیل ادای دینی که ما ایرانیها بر عهده داریم که وجود مقدس ایشان در کشورمان یکی از استوانههای استقلال، عظمت، خداشناسی و راه حق است، درباره آن امام عزیز صحبت کنم.
فکر می کنم برای ما ایرانیها و همه مسلمین بخصوص پیروان مکتب اهل بیت آشنایی بیشتر با شخصیتهای نادر بشریت بسیار مهم باشد. بخصوص در مورد تاریخ ائمه که حقیقتاً تاریخنویسان ظلم کردهاند. ائمه مقام خودشان را دارند و نیازی به معرفی ما ندارند. ولی بشر نیاز دارد کهاین انسانها را بهتر بشناسد و در زندگی از آنها الگو بگیرد.
یکی از اشکالات جدّی در تاریخ اسلام این است که بخاطر شرایطی که در دوران ائمه و چند قرن بعد از ائمه درسیاست دنیای اسلام بوده، عمداً سعی میکردند که فضایل اهل بیت(ع) را نگویند و مخفی کنند و نقاط نادرستی به آنها نسبت دهند. البته شیعیان هم کار خودشان را کردهاند، اما حرف غالب را حکومتها و تاریخ نویسان مبعوث حکومتها در آن زمان می زدند. لذا می بینید که قسمت اعظم زندگی امام رضا(ع) برای ما که به اصطلاح طلبه هستیم و کارمان مطالعه اسلام و زندگی ائمه و مبانی دینی است و تاریخ ائمه برای ما بسیار مهم است، روشن نیست و خیلی از چیزها را نمیدانیم و پیدا کردن آن هم سخت است. چون مقدار زیادی باید با حدس، اجتهاد و گمانهزنی در بیاید.
امام رضا(ع) در سن 55 سالگی شهید میشوند. سه سال از سالهای آخر عمرشان به خاطر اینکه در حاشیه خلافت و حکومت قرار گرفتند، تاریخ را پر کرده و از این سه سال خیلی مطلب داریم. اما سالهای قبلش برای ما مخفی است. در دوران امامت پدر بزرگوارشان نقش امام رضا(ع) به خصوص در دوران زندانی بودن، مهجور بودن و تبعید بودن حضرت موسی بن جعفر(ع) باید خیلی پررنگ باشد که چیزی از آن نیست. البته روایات و سئوالاتی درباره مسائل عملی دنیای اسلام و مسلمانها هست، ولی آنها تاریخ را درست نشان نمیدهند.
بعد از شهادت پدرشان که ایشان 20 سال امام بودند، 17 سالش را تقریباً در پشت حجاب همین بغضها، کینهها، شیطنتها و سیاستبازیها بودند. در دوران مسئولیت امامتشان هم از ایشان آن طوری که هست، مطلببرداری نمیشود و به تاریخ داده نمیشود. این خیلی حرف است. البته آستان قدس رضوی با پژوهشکده نیرومندی که دارد، الان سعی میکند زوایای تاریخ را کشف و خفیا را روشن کند. اما منابع کافی نیست و هر جا که سر میزنند، اشکالاتی در منابع پیدا میشود و کار را دشوارتر میکند.
در 10 سال اول از20 سال امامتشان همان خفقانی که هارونالرشید در زمان امامکاظم(ع)، بر فضای کشور اسلامی حاکم کرده بود، در همه جا بود و واقعاً خفقان بیداد میکرد، 5 سال بعدش هم با مقداری تفاوت شبیه همان است. الان نمیتوانم وارد این تفاوتها شوم. چون خیلی وقت میخواهد که اینها را باز کنیم. 5 سال آخر راه خاصی در فضای دنیای اسلام باز شد که میتوانیم مطالب زیادی از آن استناد و مطرح کنیم. بسیاری از اطلاعات مورخین هم از این 5 سال است.
هارونالرشید در دوران اوج عظمت امپراتوری اسلامی بوده است. شاید مهمترین نقطه اوج تمدن اسلامی در زمان هارون بوده که از کرانههای اقیانوس اطلس تا آن طرف رود سند در قاره هندوستان و تا قسمت بالایی از آسیای میانه و مرکزی و قفقاز یعنی از شمال، جنوب، شرق و غرب حکومت میکرد. دنیای اسلام در بهترین نقاط معموره دنیا حکومت داشت.
بزرگترین تمدنهایی که تا آن زمان شناخته شده بودند، در فضای اسلامی بودند. هارون هم حاکم و مسلط بود. اما در همان دوران خفقان هارونی میبینیم که شیعیان و مخالفان خلافت عباسی در جای جای دنیای اسلام تحرکات جدّی داشتند.
در غرب آفریقا ادارسه بودند که از فرزندان امام حسن(ع) هستند. در اندلس امویها بودند. در الجزایر شیعیان و اولاد ائمه بودند. در یمن فرزندان امامحسن(ع)، قیام و نهضت قوی داشتند. در مصر نهضتهای قوی بود. مکه بیشتر به مشی خلفا و عباسیها متمایل بود و به خلفای راشدین اهمیت نمیداد. مدینه بیشتر تابع اهل بیت(ع) بود و زیاد با حکومت خلفا همنوا نمیشد. بصره و کوفه هم دائماً در جریان نهضتهای علویها بودند. در اهواز و ری و بسیاری از نقاط کشور ایران، مثل آذربایجان، بابک خرمدین قیام کرده بود. در سیستان، خوارج نهضت وسیعی را برپا کرده بودند. در مرو، المقنع ادعای پیامبری داشت. ماه را از عمق چاه به عنوان معجزه به آسمان میفرستاد. در خود خراسان که مرکز قدرت عباسیان بود، قیامهایی بود. وضع اینگونه بود.
هارون به ایران آمد. چون در محاسباتش میدانست که با قدرت ایرانیها بر سلسله اموی پیروز شد. نقش ابومسلم خراسانی را در تاریخ میدانید که امویها را شکست داد و عباسیها آمدند. بخش عظیمی از ارتش هارون را نیروهای ایرانی، بخصوص خراسانیها تشکیل می دادند. هارون در اواخر عمرش به فکر افتاد که به مناطق مختلف کشورش سفر و این نهضتها را سرکوب کند. خیلی جاها هم رفت. در سفری بهایران آمد که آخرین سفرش بود و گرفتار شد. هنوز میخواست به آفریقا و جاهای دیگر برود.
برای اینکه شقاوتش را نسبت به اهل بیت(ع) ببینید و اینکه بر اهل بیت(ع) چه میگذشت، به این نکته توجه کنید. از بغداد تا خراسان هر جا شخصیتی شیعی که تفکرات سیاسی و اجتماعی داشت و میتوانست مزاحم خلافت باشد، دید، آنها را بازداشت کرد و با خود به خراسان برد و زندانی کرد و در یک شب توسط حمیدبنقحطبه همه این شخصیتهای عظیمالقدر را که ملائکههای روی زمین بودند، شهید کرد.
با اهل بیت(ع) با خشونت برخورد کرد. ظاهرش این بود که در خراسان برای تحکیم موقعیت ولایت عهدی مأمون رفته است. چون مأمون را در مرو کاشته بودند. آن منطقه قدرتشان بود. اما خراسان که پشتوانه حکومت عباسیها بود، مردم در قلوب و دلهایشان علوی بودند و به اهل بیت(ع) به شدت گرایش داشتند. لذا نگران بودند که خراسان، آتش زیر خاکستر باشد. ارادت خراسانیها به اهل بیت(ع) که در تاریخ زیاد به آن پرداختند، به نظر من مهم است.
در یک جلسه مشورتی در زمان خلیفه دوم، موقعی که لشکر اسلام بخش عظیمی از ایران را فتح کرده بود، بحث شد که مسلمانان به طرف خراسان هم بروند یا نه؟ نظر غالب، بخصوص نظر فرماندهان جبههاین بود که نروند. گفتند خراسان مردم شروری- به تعبیر آنها- دارد و آنجا در باتلاق گیر میکنیم. بگذاریم آن منطقه بیرون از حکومت باشد. علی بن ابیطالب(ع) به عنوان مشاور عالی خلیفه دوم در جلسات شرکت میکردند، ایشان وقتی این قضاوت را شنیدند، نظر دیگری دادند و گفتند: برعکس، اگر خراسان را به کشور اسلامی ضمیمه کنید، تداوم بقا و ارتقای اسلام در ایران و منطقه را تضمین میکند. خراسان آن روز هم فقط خراسان ایران نبود، خراسان بزرگ بود. حضرت علی(ع) اوصاف مردم خراسان را در چند سطر میگویند که بسیار جالب است. برای شجاعت، صلابت، صداقت، مردانگی و وفاداریشان، نقاط برجستهای را مطرح و رأی را عوض میکنند و فرمان پیشرفت ارتش اسلام صادر میشود و میآیند و خراسان را میگیرند.
این حرفهای حضرت علی(ع) در محافل ویژه خراسانیها مطرح بود. آشنایی خراسانیها با اهل بیت(ع)، مهمترین دریچهاش از اینجا شروع میشود و بعد ادامه پیدا میکند که تاریخ طولانی دارد. لذا اینها به فکر بودند که خراسان را حفظ کنند.
به هر حال آخرین سفر هارون شد و مریض شد و در طوس فوت کرد و در همانجا در باغ حمید قحطبه، همین قاتلی که به او اشاره کردم، دفن شد. قبلاً امام رضا(ع) در یکی از اظهاراتشان در سفری که به مکه رفته بودند و هارون هم آنجا بود، وقتی هارون مشغول مراسم مکه بود و امام رضا(ع) بیرون خانه خدا بودند، تعبیری برای اصحاب کردند که مورد تردید بود.گفتند: من و هارون در یک نقطه به قبر میرویم. این حرف خیلی معنا داشت. رمزی بود که بعداً کشف شد. آنهایی که شنیده بودند، برایشان جالب بود.
به هر حال هارون مرد و مامون در مرو ماند. در بغداد مردم با امین برادر مأمون که 6 ماه کوچکتر از مأمون بود، ولی چون فرزند زبیده و از خانوادههای اصیل عرب بود، بیعت کردند. اما مأمون این بیعت را نپذیرفت. با تشویق مردم خراسان و سران خراسانی در مقابل برادرش قیام کرد. 5 سال جنگیدند.
این 5 سال دروازه ورود به فضای جدید است. چون در این 5 سال در خانواده خلافت جنگ بود، فضا باز شد. قیامهایی که در بخشهایی از کشورهای اسلامی بود، تعمیق و قوی شدند. وقتی مأمون برادرش را شکست داد و به عنوان خلیفه سوگند یاد کرد و سکه زد، با دنیای عظیمی از حرکت، تلاش، مبارزه و جهاد مواجه شد که عمدتاً بر عهده سادات علوی چه ابن الحسن و چه ابنالحسین بود. فرض بود که مرکز همه این تحرکات در مدینه است. گرچه امام رضا(ع) حتی اگر ارتباط داشتند، با تقیه ارتباط خودشان را با این نهضتها علنی نمیکردند. از چیزهایی که مخفی است، همین جاست. من پیش از انقلاب در یک طرح مطالعاتی برای زندگی اهل بیت(ع) روی همین موضوع فصلی باز کردم که ارتباط مراکز اصلی شیعه
یعنی ائمه با نهضتهای شیعی چگونه و در چه سطحی بوده است. از لحاظ مالی، هدایت سیاسی، فکری، تدارکاتی و خیلی چیزهای دیگر، به اهل بیت(ع) مرتبط بود. این از مسائل بسیار مهم است. طبعاً همراه با تقیه بود، کشفش هم آسان نیست و در تاریخ هم ردّ پای کمی دارد.
به هر حال وقتی که مشاوران مأمون با او صحبت کردند، به این نتیجه رسیدند که راهی برای مهار نهضتهای عظیم دنیای اسلام وجود ندارد، مگر اینکه علی بن موسی الرضا(ع) کنار ما باشد و با کمک ایشان میتوانیم کار کنیم. طراحی شد که امام رضا(ع) را به مرو بیاورند. نمیدانم و نمیتوانم درست قضاوت کنم. چون مأمون در این جریان پیچیده عمل کرد.
برای بسیاری از هم مورخین شک هست. بعضیها معتقدند که مأمون صداقت داشت. چون در کودکی معلم شیعه داشته و در حقیقت شیعه بود و به خلافت اهل بیت(ع) معتقد بوده و میخواست به این اعتقادش عمل کند. یا حداقل از امام واقعی برای خلافت خود اجازه و تأیید بگیرد. البته نظر بیشتر مورخین این نیست و معتقدند این حیله و تدبیر مکارانه و شیطانی برای اهدافش بود. اهدافی که انسان در تاریخ میتواند جایی پیدا کند، خیلی فراوان است. من فقط هفت هشت هدف را اسم میبرم که همه اینها قابل بحث است.
فکر میکردند که اگر بتوانند امام رضا(ع) را به عنوان ولیعهد و حتی به عنوان خلیفه در کنار خودشان داشته باشند، این مسائل حل میشود. اول اینکه با پذیرش این سمت مخصوصاً ولایت عهدی، معنایش این است که همه اظهارات نزدیک به دو قرن شیعیان که خلافتها را غاصب میدانستند، به باد میرود. چون پذیرفتند و تأیید کردند و با آنها همکاری میکنند. این میتوانست دستاورد بزرگی برای عباسیها در مقابل افکار شیعی در سراسر دنیا باشد.
دوم اینکه علویها که آن روز سختترین مخالفان خلافت بودند، وقتی امام رضا(ع) را با ولایتعهدی در مرکز خلافت ببینند، اسلحهها را کنار میگذارند و همکاری میکنند و دهها قیام و نهضت خود بخود آرام میگیرد.
سوم اینکه تقدّس اهلبیت(ع)، بخصوص شخصیت امام رضا(ع) در ذهن مردم از بین می رود. چون سرمایه اصلی ائمه ما در بین مردم، این بود که دانششان فوق دانشها بود. از لحاظ عدم علاقه به ریاست و قدرت قویترین علمای زمان بودند که نشان داده بودند و در تمام طول تاریخ، از زمان علی بنابیطالب(ع) تا آن روز برای مردم، زاهدان واقعی بودند که اگر حرفی میزنند و کاری میکنند، برای انجام وظیفه - و نه قدرتطلبی- است. زهد واقعی را در اینها میدیدند.
در سراسر این قرن به صور مختلف، مظلوم بزرگ تاریخ دنیای اسلام بودند. طراحی معمول این بود که سه سرمایه مظلومیت، قداست و دانش را از اینها بگیرند. برای گرفتن دانش آنها مناظرهها طراحی شده بود که در جلسات مناظره آنها را شکست بدهند. این هم از خواستههایشان بود که انجام شود.
از خواستههای دیگر این بود که امام رضا(ع) را با آن نفوذ عمیقی که در همه خلقها داشت، تبدیل به توجیهگر و پاسخگوی مسایل حکومت کنند. امام رضا(ع) در موقعیت منتقد و مطالبهگر حقوق مردم و مسلمانان بود. میخواستند امام رضا(ع) جنایات خلافت عباسیها و خیلی چیزها از این قبیل را جواب بدهند و توجیه کنند.
میخواستند به وسیله امام رضا(ع) هم دستگاه خلافت را تقویت کنند، هم معارضین را به زمین بزنند و آرام کنند و هم تقدسی برای خلافت کسب کنند و هم تقدس، مظلومیت و دانش اهل بیت(ع) را از آنها بگیرند و آنها را انسانهایی معمولی جلوه دهند و به مردم بگویند اگر اینها تا به حال اظهار عدم قدرت طلبی میکردند و زهد سیاسی نشان میدادند، دستشان نمیرسید و الان که رسید، گرفتند و قبول کردند و دخالت میکنند. برنامه اینگونه بود.
لذا وقتی تصمیم گرفتند امام رضا(ع) را دعوت کنند، خیلی سریع با پیکهای سریع که آن روزها بود و به سرعت میرساندند، دستور را به حجاز بردند. خطبای جمعه و زبانهای دیگر خلافت در حجاز، بخصوص در مدینه شایع کردند که خلافت بهامام رضا(ع) توجه ویژه کرده و گرفتاریها تمام شده و به زودی سمت مهمی در دستگاه خلافت میگیرند و امامرضا(ع) آماده مسافرت هستند. فضای مدینه را به گونهای کردند که یک عده خوشحال بودند که از این رنجها بیرون میآیند و یک عده هم نگران بودند که چه اتفاقی میخواهد بیفتد.
در مقابل تدبیرهای دشمنان- اگر هم تدبیر نبود - این آثار میتوانست باشد. ممکن است اینها را از تدبیرهای آنها حساب کنیم و یا نه، فرض کنیم حسن نیتی هم در کار بوده که بسیار بعید است. اگر امام رضا(ع) آنگونه رفتار نمیکردند، همه این آثار خود به خود اتفاق میافتاد. امام رضا(ع) مبارزه را قبل از اینکه مأمورین مأمون برسند، شروع کردند. ایشان در عمل اثبات کردند که این سفر اجباری است، تبعید است، با رضایت نیست، آخرین سفر است، در این سفر شهادت است و نه خلافت و خیلی چیزهای دیگر.
به حرم نبوی کنار قبر جدّشان و بقیع میرفتند و حرفهایی میزدند و به گونهای وداع میکردند که همه میفهمیدند این سفر معنای دیگری دارد. خانوادهشان را جمع کردند و برایشان روضه خواندند و از آنها خواستند که قبل از اینکه مصیبتی رخ بدهد، عزاداری کنند. چیزهای عجیبی آن روزها در مدینه اتفاق افتاد که نشان میداد حضرت بر آثار این سفر مسلط بودند و میخواستند این جریان را به نفع نهضت مکتب اهل بیت(ع) تمام کنند.
در مسیر راه هم خیلی کار کردند. یکی از مشکلات ما این است که هنوز مسیر حرکت امام رضا(ع) در این سفر درست مشخص نیست. هر کس جای ایرانیها بود، باید این مسیر را بازسازی میکرد. جاهایی را که توقف کردند، مشخص میکردند. بالاخره وقتی از بصره وارد اهواز میشوند، توقفهایی هم داشتند. البته اگر از این مسیر بود. چون بعضیها میگویند از طریق بغداد بوده است.
حضرت رضا(ع) دو سفر به ایران آمدند. یک بار قم آمدند که مربوط بهاین موضوع نیست و سفر دیگری بود. یک بار هم برای آخرین سفر آمدند، این دو سفر مخلوط شده است. بعضی وقتها حرفهای این سفر به آن سفر می چسبد و میبینیم با هم نمیخوانند و با تاریخ جور در نمیآید. قطعاً از وظایف ماست که دنبال کنیم، اهمیتش خیلی بیشتر از جاده ابریشمی است که امروز این همه در دنیا دارند برای احیای آن تلاش میکنند. اگر نبود آن تلاشهایی که مستشرقین غربی کرده بودند، از جاده ابریشم هم اسمی نبود، ولی برای این جاده کسی کار نکرده است.
در دولتمان به فکر افتادیم که این مسیر را شناسایی و تبدیل به یک بزرگراه کنیم که نرسیدیم. به نقاط مبهمی رسیدیم و به محققین دادیم که کار کنند. باید این را ادامه داد. بالاخره باید این مسیر را مشخص کرد و اگر شد با کشور عراق و همسایههای دیگر هماهنگ کنیم تا از مدینه به مرو بزرگراه بسازیم که میارزد. امروز امام رضا(ع) در کشور و منطقه ما، خراسان بزرگ و دنیا به عنوان یک مرکز عظیم هستند. چیزهایی هم از ایشان در قم، ورامین، نیشابور و جاهای دیگر در این سفر داریم که خیلی بیش از اینها بوده و باید حرفهای زیادی در بیاوریم. اینکه ایشان همین باغ حمید بن قحطبه را میخرند، معنا دارد. ملک ایشان بود که در آن اقامت کردند و همانجا شهید شدند. در سرخس و مرو خوشنشین حکومت بودند و حکومت برای ایشان خانه تعیین میکرد. اما اینجا خودشان تهیه کردند. بعد وقتی به مرو میآیند، رفتار ایشان خیلی معنا دارد.
پیشنهاد خلافت میشود و ایشان به کلی رد میکند و آنها هم زود عقبنشینی میکنند. چون این را نمیخواستند. پیشنهاد ولایتعهدی میشود و ایشان رد میکنند. خیلی صریح به ایشان میگویند اگر نپذیرید، قتل و مرگ است. ایشان با همان رویه تقیهای که در همه زندگیشان داشتند، میپذیرند. شرط میگذارند که در امور دخالت نکنند و عزل و نصب نکنند، فرمان ندهند. خیلی مهم است. چطور انسان ولیعهد کشوری شود که در شرق و غرب عالم مسئله دارد و بگوید من در مسایل اساسی دخالت نمیکنم؟ این حرف باید برای مردم معنای زیادی داشته باشد. خیلی برای اهل نظر معنا داشت و معلوم بود امام رضا(ع) چه میخواهند بگویند.
حتی آن نماز عید معروف را هم تحمیل کردند کهایشان بروند نماز عید بخوانند. نماز عید شأن حاکم است و خواستند به ایشان واگذار کنند و ایشان هم خواستند بگونهای آن نماز را برگزار کنند که تخطئه همه دوران خلفا بود. گفتند من مثل پدرم علی ابن ابیطالب(ع) و جدّم پیامبر اکرم(ص) نماز را برگزار میکنم و آنها پذیرفتند، اما وقتی دیدند مسایل دیگری پیش میآید، جلویش را گرفتند و مانع شدند. خیلی حرف هست. حضرت از این موقعیت استفاده کردند و به نفس اینکه حضرت در کنار کاخ مأمون خانه داشتند، باعث شد توسعهای در امور شیعه در سراسر دنیا پیدا شود و نهضتهای شیعی جان گرفتند، مشکلاتشان را حل و قوام پیدا کردند. به جای سرکوب آنها، امور را رتق و فتق میکردند. واقعاً جهشی در توسعه تشیّع است.
در همین دوران کمتر از 3 سالی که حضرت در این منطقه بودند، شعرا میآمدند برای حضرت شعر می گفتند.کسانی که جرأت نمیکردند اسم اینها را ببرند، با رمز اسم میبردند و قصیدههای غرّا گفتند. دعبل و ابونواس بهترین قصاید آن زمان را گفتند. وقتی که دعبل شعرش را خواند و آن خلعتها را گرفت و به طرف قم حرکت کرد، در مسیر راهزنها او را گرفتند، وقتی با راهزنها تماس گرفت، دید رئیس راهزنها دارد قصیده او را می خواند و حفظ کرده بود. تعجب کرد که این قصیده سریعتر از خود او سفر میکند و به اطراف دنیا میرود.
چیزهای زیادی از همین دوره کوتاه دو سال و نیم هست که امام رضا(ع) با فرزانگی، تدبیر، کیاست، سیاست و الهام الهی مسایل را حل کنند و تدبیرهای مأمون را – اگر تدبیر بود - به هم بریزند، و اگر آثار طبیعی یک تصمیم بوده، بازهم حضرت آنها را به هم ریختند و در آخرین لحظه هم با شهادت و خون مقدسشان، واقعیتهایی را که عرض کردم، امضا و تثبیت کردند.
حرکت امام رضا(ع) حقیقتاً یک مجموعهارزشمند تاریخ اهل بیت(ع) است و ما برای همه ائمه(ع) از این گونه افتخارات داریم و بزرگان مکتب تشیّع و اهل بیت(ع) در طول زمانها، تاریخ را صفا و جلا دادهاند، واقعی و معنادار کردهاند و ما به این تاریخ، مدیونیم. حقیقتاً مدیونیم و باید کار بیشتری کنیم.
از حوزههای علمیه صمیمانه تقاضا میکنم روی این کار بزرگ بیشتر سرمایهگذاری کنند. به خصوص از آستان قدس رضوی که الان امکانات دانشگاه و انسانهای فرهیختهای برای این کار دارد، میخواهیم بیشتر، شدیدتر و سریعتر کار کنند. خیلی باید کار کنیم تا مکتب اهل بیت(ع) را که تنها راه نجات بشریت امروز از گردابهای عجیب سیاسیکاریها و فریبکاریهای دنیا و تنها راه اصلاح جهان است، بیشتر معرفی کنیم. چون باید از این سرمایهای که خداوند به ما داده، بیشتر استفاده کنیم.
بسم اللهالرحمن الرحیم
انا اعطیناک الکوثر/ فصل لربک وانحر/ ان شانئک هوالابتر.*
* سوره مبارکه کوثر
خطبه دوم:
بسم اللهالرحمن الرحیم
والصلوه والسلام علی رسول الله و علی علی امیرالمومنین و علی صدیقهالطاهره و سبط الرحمه وعلی ابن الحسین ومحمدبن علی و جعفربن محمد و موسی ابن جعفر و علی ابن موسی و محمدابن علی و علی ابن محمد و حسن ابن علی و خلف الهادی المهدی صلوات الله علیهم اجمعین. اوصی عبادالله و نفسی به تقوی الله.
برای جبران طولانیشدن خطبه اول که دیگر مختصرتر از آن هم نمیشد درباره امام رضا(ع) حرف زد، در خطبه دوم چند موضوع را به اختصار مطرح میکنیم.
شهادت آیتالله دستغیب(2) را داریم که در سالگرد، این شهید بزرگوار محراب هستیم. یاد آن بزرگمرد را که سهم زیادی در انقلاب اسلامی و تاریخ حوزههای دینی ایران دارند، بزرگ میداریم و به شما، مردم و خانواده عظیمالشأن ایشان تسلیت عرض میکنم.
حقیقتاً مرحوم آیتالله شهید دستغیب شخصیت بزرگی بودند. ما پیش از انقلاب ایشان را شناختیم. از همان روز اول شروع مبارزات ایشان در صحنه بودند. در فاجعه پانزده خرداد گرفتار شدند و با شجاعتی که کردند، بعد از آزادی بار دیگر گرفتار شدند. برای حل مشکل سوخت که در اواخر رژیم شاه به امر امام خمینی(ره) به جنوب سفر کردیم، در آن هیئتی که من هم بودم، به شیراز رفتیم و واقعاً عظمت حضور ایشان را در منطقه فارس و جنوب با چشممان دیدیم که چگونه با اشاره ایشان مردم منطقه قیام، سکوت و یا حرکت میکردند. واقعاً عظمت ایشان را حس کردیم.
بعد از سه سال زندان که اطلاعاتم از اخبار ایران کم بود، وقتی آنجا را دیدم، خیلی چیزها از مردم فارس، روحانیت فارس و ایشان فهمیدم.
شهید دیگر ما در این هفته آیتالله مفتح(3) هستند که ایشان هم سهم و حق بزرگی در انقلاب دارند. در دوران تلاشهای علمی و تربیتی حوزه در مبارزات و در سفرهای تبلیغی زمان مبارزات، کارهای مهمی کردند و بعد هم بین دانشگاه و حوزه ائتلاف و رابطه برقرار کردند. ایشان یکی از علمای موثر همکاری حوزه و دانشگاهها بودند. آخر هم در محیط کار دانشگاهی به شهادت رسیدند. بغض ضدانقلاب نسبت بهایشان بیشتر از این نقطه منشأ میگرفت که این پل برای آنها بسیار سنگین بود و می خواستند این پل را بشکنند و وحدت حوزه و دانشگاه اتفاق نیفتد. هنوز هم همان عوامل و تربیتشدگان آنها که آن روز فعال بودند تا مانع همکاری حوزه و دانشگاه شوند، فعالند و شیطنتآمیز کار میکنند که بین دانشگاه و حوزه تفرقه بیندازند.
اگر این توفیق برای آنها پیدا شود، بزرگترین خسارت ماست و رخنه خطرناکی در نظام اسلامی ماست. اگر بتوانیم هوشیارانه، همکاری حوزه و دانشگاه، طلبه و دانشجو را تداوم ببخشیم، یکی از ستونهای استحکام بنای باشکوه نظام اسلامی است. عمیقاً از همه میخواهم، آنهایی که وفادار انقلاب هستند، نگذارند بین حوزه و دانشگاه اختلاف بوجود بیاید و عوامل افراطی چپ و راست باعث نشوند که حوزه از دانشگاه یا دانشگاه از حوزه برنجد. باید با هم باشیم.
سعادت و پیشرفت این کشور ایجاب میکند که دانشگاههای ما همراه با حوزهها باشند. حوزهها کارشناسان مکتب اسلام و دانشگاهیان کارشناسان علوم و فنون مدیریت زندگی جامعه ما هستند و این دو نمی توانند جدای از هم کار کنند. اگر در دو جهت حرکت کنند، معنایش جداشدن از اسلام یا جداشدن اسلام از دانشگاهها خواهد بود که البتهاین اتفاق با خیل عظیم نیروهای مذهبی که در این 27 سال در دانشگاهها تربیت شدهاند و حضور دارند، نمیافتد. ولی فکر میکنم به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه این تذکر مهم است.
مسئله دیگری که این روزها داریم، اضافه شدن یکی از برادران خیلی خوب ما به جمع ائمه موقت جمعه است. خوشبختانه برادرم جناب آقای حاج سیداحمد خاتمی منصوب شدهاند که مثل یکی از ما اقامه نمازجمعه کنند. با اطلاعی که از سوابق، دلسوزی و روحیه انقلابی ایشان دارم، فکر میکنم به تقویت تریبون نمازجمعه کمک خواهند کرد. انشاءالله از ایشان هم به خوبی استفاده کنیم.
مسئله دیگری که در سالگردش هستیم و یادآوری آن مهم است و معمولاً یادمان می رود که اعلام کنیم، مجرم، مسئول و مقصر شناخته شدن رژیم بعث عراق در سازمان ملل به عنوان آغازگر جنگ است.(4)
این مسئله خیلی مهم است و رویش کار کمی کردهایم. ما روی جنگ خیلی حرف زدهایم. مردم چیزهای زیادی میدانند و خودشان هم در جبهه بودهاند، اطلاعات فراوانی هست، اما در مورد این پیروزی سیاسی که بعد از جنگ در سازمان ملل به دست آوردیم، هم تحلیل کم شده و هم اطلاعات کمی به مردم داده شده است. در دوران جنگ، تبلیغات انبوه استکبار خبری این بوده که ایران را جنگطلب و مانع صلح معرفی کند. گاهی حرفهایی هم زده میشد که آنها از این حرفها استفاده میکردند. به جای رسیدیم که شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه داد.
هفتمین قطعنامه شورای امنیت درباره جنگ بود. مدتی روی قطعنامه 598 کار کردیم تا بالاخره آنها را قانع کردیم که اگر میخواهید این قطعنامه پذیرفته شود، باید مقصر و غرامات جنگ و مسایل دیگر روشن شود. آنها دیدند کهایران مقاومت میکند و بالاخره پذیرفتند. ما قطعنامه را قبول کردیم و بعد هم کار کردیم تا قرار شد دبیرکل سازمان ملل گزارشی از گروه بیطرفی که تعیین میکند، راجع به جنگ ارائه بدهد.
این گزارش، گزارش ارزشمندی است. البته همه خواستههای ما در آن نیست. ولی چند خواسته مهم در آن هست که پیروزی تاریخی، بادوام و جاویدان برای ایران است. چون این جنگ هیچ وقت فراموش نمیشود. تاریخ دنیا با این جنگ خیلی حرف دارد و این جنگ هم خیلی حرف برای گفتن دارد. اولش این بود که پذیرفتند، صدام در 31 شهریور سال 1359 شروع کننده جنگ متجاوز بود و بهایران حمله کرد. چون تا آن روز صدام میگفت: چند روز قبلش ایران این جنگ را شروع کرده است. صریح گفتند که او مقصر است.
دوّمین مسئله این بود که سراغ سلاح شیمیایی و کارهای خلاف مقررات بینالمللی رفتند و تأیید کردند که صدام از سلاح شیمیایی علیه مردم بیدفاع ایران در شهرهای مرزی مثل سردشت و جاهای دیگر استفاده کرده است. البته چیزهای زیادی هم دارد. خوشبختانه آن مسئله هنوز هم تمام نشدهاست و همین سه چهار روز اخیر در هلند دادگاهی بود که جانبازان مصدوم شیمیایی ما هم رفتند و شهادت دادند. دلال سلاحهای شیمیایی در هلند به 15 سال زندان محکوم شد که برای عراق از اروپا سلاح شیمیایی تهیه کرده بود.
به هر حال این پیروزی که ما در سازمان ملل و شورای امنیت به دست آوردیم، علی رغم اینکه در آنجا حضور سیاسی و طرفدار نداشتیم که به ما رأی بدهند، ولی مقاومت، استقامت، شجاعت و قدرت رزمندگان ما در جبههها کار را بجایی رسانده بود که آنها ناچار شدند این مقدار از واقعیتها را بپذیرند. یعنی پیروزی در میدان جنگ و سیاست جهانی که قطعنامه بعدی - گویا قطعنامه هشتم میشود - صادر شد، حق ما تثبیت و محکومیت عراق قطعی شد و گروه بررسی کننده غرامات جنگ به منطقه آمدند و بقیه بحثها.
لذا فکر میکنم باید روی این روز تاریخی یک مقدار زیادتر کار کنیم و فراموش نکنیم. چون این قطعه از تاریخ منشأ بسیاری از قضاوتها خواهد بود و ملتی بهاین آسانی دست از این سرمایههای جاویدانش برنمیدارد. (شعار هاشمی هاشمی تشکر)
من به عنوان یک سرباز از بین میلیونها سربازی که در این انقلاب، جنگ و سیاست کار میکرد، مطرح هستم، نه بیشتر. البته این پیروزی در سال 70 در دولت من اتفاق افتاد و ما با کاری که کردیم و همکاری با سازمان ملل و دبیرکل – که انصافاً شخصیت با انصافی بودند و باید از ایشان تشکر کنیم- و باحوصلهای که کارشناسان دیپلماتیک جمهوری اسلامی در مذاکرات انجام دادند، این پیروزی به دست آمد.
مسئله دیگرکهاز فتوح زمان ماست، انتخابات دیروز عراق است. حقیقتاً مهم است. همان اهمیتی که برای آن پیروزی عرض کردم، باید به این پیروزی – و حتی بیشتر - اهمیت دهیم. البته این پیروزی از ما نیست. از مردم عراق است. ما در این پیروزی با آنها شریک هستیم و به مردم عراق و ایران تبریک میگوییم. چون در مقدماتش یعنی در دوران جنگ و مبارزه با صدام خیلی هزینه کردیم.
پیروزی از این جهت است که جریان برخلاف اهدافی که آمریکاییها و همکارانشان و به قول خودشان ائتلاف اشغالگرها در منطقه تعقیب میکردند، پیش میرود و آخرین حرکت مهم سیاسی اجتماعیاش را دیروز انجام داد و آینده هنوز مشکل دارد. اما به هر حال روال دارد در جهت درست حرکت میکند. از اول هم میدانستیم آمریکاییها در منطقه دچار باتلاق میشوند و شدند.
آن روزی که من از همین تریبون نماز جمعه گفتم، غربیها مسخره و استهزا کردند و گفتند که اینها با خوش بینی خیال میکنند چند کشور دنیا که لشکرکشی میکنند، بیحساب است. ولی معلوم شد که خیلی بیحساب بود. یعنی اطلاعات عوضی به آنها داده بودند. نمیخواستند چنین وضعی در عراق پیش بیاید که مردم تصمیمگیر باشند. من که الان میگویم مردم عراق، شامل شیعه، سنی و کرد است و همه ملت عراق را عرض میکنم. آنها فکر
میکردند میآیند و اینجا را اشغال میکنند و میمانند و از میان پادگانها، پایگاهها و سفارتخانههایشان منّتی بر سر مردم میگذارند و با حکومتهای دستنشانده و مدیرانی که معین میکنند، عراق و به تبع آن، منطقه را به طرفی که میخواهند، میبرند.
قطعاً طراحی آنها این بود. تردید ندارم. هم اسناد کافی داریم و هم استدلال، بحث و تحلیل این را نشان میدهد. خیلی هم هزینه کردند. هزینههای مالی آمریکاییها در جنگ عراق نسبت به هر کاری که در گذشته در خارج از آمریکا کردهاند، بیسابقه است. هزینههای جانی آنها هم بسیار زیاد است. خودشان 2 هزار و 100 کشته و 15 هزار زخمی و مصدوم میگویند. اما قطعاً این آمار درست نیست . ارقام دیگری است. علاوه بر آثار روحی و روانی که روی فرزندان و نیروهای نظامی و پشتیبانی که در عراق بودند و امروز شکست خورده به نظر میآیند و مأیوس هستند، روحیه یأس را بهارتش آمریکا تزریق کردند. این حالت بسیار بسیار گران است. روحیه ملت آمریکا که خودشان را پیروز مطلق تصور و خیال میکنند هر کجا پا بگذارند، میتوانند آنجا را به میل خودشان طراحی و عمل کنند، شکست. چون میبینند برخلاف جهت خودشان کار کردند.
تحلیلگرانشان آقای بوش را ملامت میکنند و میگویند: تو لشکر کشیدی تا منافع ایران در منطقه تأمین شود. دست ایران را در افغانستان، عراق و منطقه بالا بردی و دست دیگران را شکستی و با شرایطی که درست کردهای، خطر بزرگی برای سیاست استکباری در منطقه بوجود آمده است.
صدام در طول زندگی خود، همیشه به عنوان وزنه تعادل در مقابل انقلاب اسلامی به نفع غرب عمل میکرد. مأموریت حزب بعث این بود که قدرت انقلاب اسلامی را مهار و مشغول کند و جنگ فرسایشی راه بیندازد و ما را گرفتار جنگ و مسائل داخلی کند. این سیاست تا شکست صدام ادامه داشت. الان بوش متهم است که این سیاست وزنه تعادل را بدون اینکه جایگزینی برای آن فکر کند، به هم زده است. آنها میدانستند که سرنوشت تاریخی صدام با وضعی که داشت، محتوم به شکست است. اما انتظارشان این بود که جایگزین مناسبی داشته باشند. ولی وقتی لشکرکشی کردند، وضعشان به اینجا رسید. مردم عراق با صبر، مقاومت و تحمل مشکلات، دوره سختی را گذراندند.
البته نقش حوزههای علمیه نجف و شخص آیتالله سیستانی برای اینکه این جریان آرام آرام به طرف هدف حرکت کند، بسیار مهم و ارزشمند است و ما تدبیر ایشان و روحانیت عراق را ستایش میکنیم. چون حفظ راه درست و آن کورانی که در عراق است، مشکلات داخلی، مشکلات امنیتی و مشکلات دیگر مثل کمبودها، تهدیدها و اشغال، کار آسانی نیست.
میبینیم آمریکاییها که شکست خوردند، باز هم حرفهای بیخود در مورد دخالت ایران در عراق میزنند. آیا این حرف جای خنده و استهزاء ندارد؟ کسی که 160 هزار نیروی نظامی آنجا دارد. بزرگترین سفارتخانهاش در عراق است و در خشک و تر امور عراق دخالت میکند و مخفی هم نمیکند و اعلام هم میکند.آدم میکشد، زندان می برد، آن فجایع زندان ابوغریب را دارد، این بمبارانهای مردم را دارد، آن هتک ناموسها را دارد، آنقدر به خانههای بیگناهان حمله کرده و همه این کارها را کرده، با ادعا میگوید که ایرانیها دارند در عراق دخالت میکنند و یک دروغ هم درست میکنند و میگویند در فلان جا یک نفر را گرفتهاند. چطور میشود که این همه امکانات دارید و حزب بعث هم در این جهت درخدمت شماست، تا بحال نتوانستید یک مأمور ایرانی را در آنجا پیدا کنید که آمده باشد در امور داخلی عراق دخالت کند.
مگر میشود! مردم دنیا میفهمند. اگر کسی دخالت وسیع کند، از هر ده مورد یک مورد آن کشف میشود. هرچه ادعا کردند، دروغ بود. راننده را گرفتند و تهمت زدند، زوّار را گرفتند و تهمت زدند و امثال اینها. آمریکایی که سرتا پا مداخله خلاف قانون و خلاف شرع و خلاف عرف دیپلماتیک در عراق و دور زدن سازمان ملل برای حمله بر عراق دارد، ما را متهم میکند که در عراق دخالت میکنیم. معلوم است که همان غریقی است که دستش به جایی نمیرسد و به هر حشیش - حتی پرکاهی – که میبیند، دست میزدند بلکه شاید او را نجات دهد. (شعار مرگ بر آمریکای نمازگزاران)
عراق الان واقعاً جای مهم و نقطه عطف تاریخ منطقه ما شدهاست. اگر آمریکاییها موفق میشدند سلطه خود را بر عراق تکمیل کنند، برای سالهای طولانی منطقه ما دچار استکبار، استعمار، دخالت و انحصارگری استعماری میشد و خیلی چیزها به هدر میرفت. اگر عراق بتواند تبدیل به یک کشور مستقل، آزاد، دمکراتیک و واحدی شود که روی پای خود با نظر مردمش بایستد، آمریکاییها در منطقه بیشترین ضرر را کردند و منطقه می تواند با همکاری ایران، عراق و کشورهای جنوب خلیج فارس، بخصوص عربستان و سوریه تبدیل به یک وزنه عظیم و متکی به مهمترین نیاز بشریت شود که مواد انرژی زا مورد نیاز بشریت است. خاورمیانه با موقعیت استراتژیکی که دارد، میتواند به عنوان یک قدرت در معاملات جهانی حضور پیدا کند و سرنوشت بسیاری از مسائل تحت تأثیر قرار میگیرد. آمریکاییها الان دارند دست و پا میزنند. اولاً به ناحق روی سوریه و لبنان فشار میآورند. فکر میکنند اگر بتوانند تعادل را در آنجا به هم بزنند، در عراق هم تأثیر دارد.
ایران را تهدید میکنند. مسأله هستهای را بهانه کردهاند، میدانند که جز منافع صلحآمیز در برنامه هستهای ایران نیست. ولی دائماً شبههانگیزی میکنند و برای خودشان یار جمع میکنند برای اینکه ما را متهم کنند که بدنبال سلاح هستهای هستیم. تهدید و ارعاب دارند. حربه
شورای امنیت را بالای سر ملت ما گرفتهاند و اسراییل با تهدید نظامی پررویی میکند. این وضع را میبینید.
فکر میکنم که این هم از اشتباهات آمریکاست. به نفعش بود که حتی موقعی که به عراق تجاوز کرد، ایران را ندیده نگیرد. البته ما هیچوقت رضایت نداده و نخواهیم داد که آنها بیایند و این کارها را بکنند. اما آنها در میدانهای دیگر خصومت کردند. در میدان هستهای، در مسائل فلسطین و لبنان، در مسائل جهانی و هر جا که توانستند، ما را اذیت میکنند. به شما عرض میکنم که در این مصاف هم بخاطر اینکه حق با ماست و مردم ما هم حق خودشان را میدانند و از آن دفاع میکنند، انشاءالله ایران پیروز خواهد بود. (تکبیر نمازگزاران)
اصولاً روند تحولات جهانی به سویی است که استعمار، استکبار، تجاوز و انحصارگری قدرتهای بزرگ را به چالش میطلبد و به مخاطره انداخته است و چارهای هم ندارند. چون آنها دچار تضاد شدهاند. به قول خودشان پارادوکس دارند. حربه بزرگشان حقوق بشر و دمکراسی است. البته ریاکارانه، چون اعتقادی به دمکراسی در جهان سوم ندارند و به نفعشان است که مستبدین در هر کشوری حکومت کنند و آنها با آن مستبد بسازند و مردم را دور بزنند.
به هر حال نمیتوانند این حربه را زمین بزنند. افکار عمومی خودشان هم دیگر قبول نمیکند. روند جهانی به سمت دمکراسی، آزادی و سرنوشتساز بودن آرای مردم است. همه جا هست و منحصر به منطقه ما نیست. چون چنین است، آمریکاییها خودشان را پرچمدار این شعار حساب میکنند.
اصل دیگری بر مردم حاکم است و آن اینکه مردم سلطه بیگانه را از سلطه مستبدین خودشان بدتر میدانند. هیچ ملتی نیست که حاضر شود از استبداد داخلی نجات پیدا کند و گرفتار استبداد خارجی شود. پیدا نمیکنید. اگر هم موقتاً مثل عراق اتفاقی میافتد، آن ملت میداند که بعد از شکستن آن سلطه، راه نجاتش باز میشود. الان آمریکا با این تضاد مواجه است. اگر آرای مردم ملاک باشد، حاکمیت استعمار خارجی و بیگانه را رد میکند و اگر بخواهند دست از شعار حقوق بشر بردارند، همه چیزشان برباد می رود و تیشه به ریشه خودشان میزنند.
بنابراین فکر می کنم راه برای دنیا حتی در سازمانهای بینالمللی که آنها نوعاًَ حکومت دارند، به سوی ملتهاست. میدانید که در یک سال گذشته چقدر آمریکاییها تلاش کردند که قانون سازمان ملل را به نفع خودشان اصلاح کنند، ولی ملتها و دولتها نگذاشتند و آنها یک قدم پیش نرفتند. آقای بوش به آمریکای لاتین سفر و در جلسه سران شرکت کرد تا اهداف آمریکا را تحکیم کند و در آن جلسه شکست خورد و دست خالی برگشت. الان دولتها و سازمانهای جهانی و منطقهای به طرف گرفتن حق خودشان می روند و این روال، روال مبارکی است و ما باید همین روال را تأیید کنیم. اگر جهانی شدن با این شیوه حرکت کند، صاحبانی بهتر از جهان گذشته خواهیم داشت.
بسمالله الرحمن الرحیم
اذا جاء نصرالله و الفتح/ ورأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجا/ فسبح بحمد ربّک و استغره انه کان توابا.
پی نوشت ها:
1- هشتمین پیشوای شیعیان امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در مدینه دیده به جهان گشود.
کنیهها: ابوالحسن و ابوعلی، لقبها: رضا، صابر، زکی، ولی، فاضل، وفی، صدیق، رضی، سراج الله، نورالهدی، قره عین المومنین، مکیده الملحدین، کفوالملک، کافی الخلق، رب السریر و رئاب التدبیر، مشهورترین لقب: مشهورترین لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب این لقب گفتهاند: «او از آن رو رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودی پیامبران خدا و امامان پس از او بود. همچنین گفته شده: از آن رو که همگان خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند. سر انجام گفته شده است: از آن رو او را رضا خوانده اند که مامون به او خشنود شد.»
مادر امام: در روایتهای مختلفی که به ما رسیده است نامها و کنیهها و لقبهای ام البنین نجمه سکن تکتم خیزران طاهره و شقرا را برای مادر آن حضرت آوردهاند.
زاد روز: درباره روز ماه و سال ولادت و همچنین شهادت آن حضرت اختلاف است. ولادت آن حضرت را به سالهای (148 و 151 و 153 ق) و در روزهای جمعه نوزدهم رمضان نیمه همین ماه جمعه دهم رجب و یازدهم ذیالقعده.
روز شهادت: روز شهادت آن حضرت را نیز به سالهای (202 و 203 و 206 ق) دانستهاند. اما بیشتر بر آنند که ولادت آن حضرت در سال (148 ق) یعنی همان سال وفات امام صادق علیه السلام بوده است چنان که مفید کلینی کفعمی شهید طبرسی صدوق ابن زهره مسعودی ابوالفدا ابن اثیر ابن حجر ابن جوزی و کسانی دیگر این نظر را برگزیدهاند. در باره تاریخ شهادت آن حضرت نیز عقیده اکثر عالمان همان سال (203 ق) است.
بنابر این روایت عمر آن حضرت پنجاه و پنج سال میشود که بیست و پنج سال آن را در کنار پدر خویش سپری کرده و بیست سال دیگر امامت شیعیان را بر عهده داشته است. این بیست سال مصادف است با دوره پایانی خلافت هارون عباسی پس از آن سه سال دوران خلافت امین و سپس ادامه جنگ و جدایی میان خراسان و بغداد به مدت حدود دو سال و سر انجام دورهای از خلافت مامون.
فرزندان: گرچه که نام پنج پسر و یک دختر برای ایشان ذکر کرده اند اما چنان که علامه مجلسی میگوید: حداکثر تنها از جواد به عنوان فرزند او نام بردهاند. حضرت امام رضا(ع) به دسیسه مامون و با سم او به شهادت رسید و پیکر مطهر ایشان را در طوس در قبله قبه هارونی سرای حمید بن قحطبه طایی به خاک سپردند و امروز مرقد او مزار آشنای شیفتگان است. زندگی و شخصیت امامان شیعه دو جنبه ارزشی متمایز و با این حال مرتبط با هم دارد:
اول: شخصیت عملی علمی اخلاقی و اجتماعی آنان که در طول زندگی ایشان در منظر همگان شکل گرفته است و فهم و ادراک آن نیاز به پیش زمینههای اعتقادی و مذهبی خاص ندارد، بلکه هر بیننده فهیم و دارای شعور و انصاف میتواند ارزشها و امتیازهای آنان را دریابد و بشناسد.
دوم: شخصیت معنوی و الهی آنان که ریشه در عنایت ویژه خداوند نسبت به ایشان دارد. شناخت این بعد از شخصیت اهل بیت نیاز به معرفتهای پیشین دارد، یعنی نخست باید به رسالت پیامبر(ص) ایمان داشت و براساس رهنمودهای آن حضرت ولایت عترت را پذیرفت و برای شناخت جایگاه عترت به روایات و راویان معتبر اعتماد کرد و کوتاه سخن این که بینشهای مذهبی مختلف میتواند مانع شناخت این بعد از شخصیت اهل بیت(ع) باشد.
2- در سال 1356 عوامل شاه، مدتی ایشان را در منزل خود محصور و تحت نظر داشتند که با عکسالعمل شدید مردم انقلابی شیراز با رژیم مجبور به عقبنشینی شد. پس از کشتار وحشیانه رژیم شاه در پنجم رمضان در شیراز، حکومت نظامی اعلام شد و آن عالم مجاهد دستگیر و در تهران زندانی شد. شهید دستغیب پس از پیروزی انقلاب به نمایندگی از مردم فارس در مجلس خبرگان انتخاب شد و همچنین به فرمان امام به سمت امام جمعه شیراز منصوب شد.
آیتالله سید عبدالحسین دستغیب در سال 1288 شمسی در شیراز در یک خانواده روحانی اهل علم و فضیلت متولد شد. پدرش سید محمدتقی هنگام تولد فرزندش در کربلا به سر میبرد و چون ولادت او مقارن با عاشورا بود، نام او را عبدالحسین نهاد. سید عبدالحسین در 12 سالگی پدر خود را از دست داد و در سال 1310، جهت ادامه تحصیل علوم دینی راهی نجف شد و از محضر بزرگان کسب فیض کرده و به درجه اجتهاد نائل شد. مبارزات سیاسی او از زمان کشف حجاب شروع شد اما اوج مبارزات این شهید بزرگوار علیه رژیم شاه، زمانی بود که لوایح ششگانه مطرح شد و جنبش سال 41 که آغاز نهضت امام خمینی بود شکل گرفت. در 15 خرداد ایشان بازداشت و به تهران تبعید شد. در سال 1343، برای دومین بار دستگیر و به تهران اعزام و زندانی و سپس تبعید شد.
پس از آزادی ایشان رهبری اهالی فارس را در نهضت امام خمینی بر عهده داشت. در سال 1356 عوامل شاه، مدتی ایشان را در منزل خود محصور و تحت نظر داشتند که با عکسالعمل شدید مردم انقلابی شیراز با رژیم مجبور به عقبنشینی شد. پس از کشتار وحشیانه رژیم شاه در پنجم رمضان در شیراز، حکومت نظامی اعلام شد و آن عالم مجاهد دستگیر و در تهران زندانی شد. شهید دستغیب پس از پیروزی انقلاب به نمایندگی از مردم فارس در مجلس خبرگان انتخاب شد و همچنین به فرمان امام به سمت امام جمعه شیراز منصوب شد. ایشان همچنین ریاست حوزه علمیه فارس را بر عهده داشت و بعد از پیروزی انقلاب، مدارس علمیه قوام، هاشمیه و آستانه شیراز را که سالهای طولانی توسط رژیم پهلوی تعطیل شده بود، دوباره دایر کرد. سرانجام در روز جمعه 20 آذر 1360، آیتالله سید عبدالحسین دستغیب، در حالی که عازم نمازجمعه شیراز بود، در یکی از کوچهها با انفجار بمبی توسط منافقین به شهادت رسید.
3- محمد مفتح در سال ۱۳۰۷ شمسی، در خانوادهای روحانی در همدان به دنیا آمد. پدرش مرحوم، حجتالاسلام حاج محمود مفتح، یکی از واعظان مخلص و عاشق خاندان رسالت و ولایت بود و در ادبیات فارسی و عربی تبحر فراوانی داشت و اشعار زیادی در مدح و رثای اهل بیت(ع) به زبانهای عربی و فارسی از وی به جا مانده است.
او در حوزه علمیه همدان، مدرس ادبیات فارسی و عربی بود. شهید مفتح از کودکی در محضر پدر به فراگیری ادبیات پرداخت و پس از گذراندن دوره ابتدایی، جهت فراگیری معارف اسلامی به مدرسه «آخوند ملاعلی» وارد شد و پس از مدتی جهت استفاده از محضر اساتید بزرگ به حوزه علمیه قم مهاجرت کرد و در مدرسه «دارالشفاء» با جدیت فراوان به کسب علوم معارف پرداخت و از محضر بزرگانی چون آیات سید محمد حجت کوهکمرهای، بروجردی، سید محمد محقق (داماد)، علاّمه طباطبایی صاحب المیزان و امام خمینی(ره) استفاده کرد و خود مدرسی بزرگ در حوزه شد.
مفتح در حالی که در قم استادی بزرگ بود، پا به عرصه دانشگاه گذاشت. وی که در حوزه علمیه به درجه اجتهاد رسیده بود، در دانشگاه نیز موفق به اخذ درجه دکتری گردید. رساله دکترای وی تحقیقی درباره نهجالبلاغه است که با درجه بسیار خوب مورد قبول دانشگاه قرارگرفت.
دکتر مفتح، پس از گذراندن دوره دانشگاه، علاوه بر تدریس در حوزه، به تدریس در دبیرستانهای قم پرداخت.
وی به لحاظ رسالتی که بر دوش خویش حس میکرد، ضمن مبارزه با عفریت جهل و بیشعوری، در دو سنگر دبیرستان و حوزه از همان آغاز سعی در روشنگری دانشپژوهان داشت و کلاسهای خویش را مرکزی برای تشکل آنان در جهت مبارزه با رژیم قرار داده بود و در این راه به تأسیس انجمن اسلامی دانش آموزان، با همیاری شهید بهشتی همت گمارد.
در زمان تحصیل و تدریس، حاشیهای بر اسفار ملاصدرا، نوشت که سومین حاشیه بر این کتاب است. همچنین کتابی به نام روش اندیشه در علم منطق به رشته تحریر درآورد که به عنوان کتاب درسی در حوزه و دانشگاه، برای بالاترین سطح منطق استفاده میشود. ترجمه تفسیر مجمع البیان هم یکی از تألیفات این شهید عالی مقام است.
دکتر مفتح در جهت ایجاد تشکل و سازماندادن به طلاب و فضلا دست به تشکیل مجمعی به نام جلسات علمی اسلام شناسی زد که این مجمع فعالیت وسیعی به منظور شناساندن چهره اصلی اسلام در جامعه آغاز کرد. ساواک که پی به نقش مؤثر این مجمع در شناساندن اسلام راستین برده بود، آن را تعطیل کرد.
در سالهای 1340تا 1342، سخنرانیهای او در شهرهای مختلف و روشن ساختن مواضع نهضت اسلامی در افشای چهره رژیم پهلوی بسیار مؤثر بود و به لحاظ اثر عمیقی که این سخنرانیها در میان تودهها داشت، بارها توسط ساواک تعطیل شد و هر بار این تعطیلی با دستگیری و آزار ایشان همراه بود.
شهید مفتح بعد از تبعید امام(ره) مبارزات خود را شدت بخشید و با سفر به استان خوزستان سعی در افشای ماهیت رژیم و شناساندن نهضت امام به مردم داشت و ساواک که با دستگیریهای متعدد و ممنوعالمنبر کردن ایشان نتوانسته بود کاری از پیش ببرد، ورود ایشان را به شهرهای خوزستان ممنوع اعلام کرد.
مبارزه دکتر مفتح تا رمضان سال 1357، که نهضت مردم مسلمان به رهبری امام خمینی(ره) اوج گرفته بود، همچنان ادامه داشت. ایشان بعد از نماز عید فطر با تأکید بر رهبری بی چون و چرای امام امت روز پنجشنبه 16 شهریور 1357، را به عنوان تجلیل از شهدای ماه رمضان تعطیل اعلام کرد. در این روز راهپیمایی بزرگی علیه رژیم انجام گرفت که زمینه ساز راهپیمایی 17 شهریور گردید، که توسط رژیم پهلوی به خاک و خون کشیده شد و جمعه خونین نام گرفت.
در بهمن 1357، [12 بهمن 57؛ فریادی برای همیشه] جهت بازگشت امام(ره) استاد مفتح به همراه دیگر همرزمان، کمیته استقبال از ایشان را تشکیل دادند تا مقدمات ورود پیروزمندانه رهبر و مراد خویش را به نحو شایسته فراهم نمایند.
دکتر مفتح با تشکیل شورای انقلاب از طرف امام(ره) به عضویت این شورا درآمد. بعد از پیروزی انقلاب برای تشکیل کمیتههای انقلاب اسلامی فعالیت چشمگیری کرد و خود سرپرستی کمیته منطقه4 تهران را به عهده داشت.
آخرین مسئولیت وی، سرپرستی دانشکده الهیات و عضویت در شورای گسترش آموزش عالی کشور بود که به نحو شایسته در این سنگرها انجام وظیفه نمود و در طی این دوران همچنان مسئولیت امامت جماعت مسجد قبا را نیز بر عهده داشت.
سرانجام، پس از عمری تلاش و جهاد مستمر و خستگی ناپذیر در راه تبلیغ دین، در ساعت 9 صبح روز 27 آذر سال 1358، هنگام ورود به دانشکده الهیات، توسط عناصر منحرف گروهک فرقان هدف گلوله قرار گرفت و به فیض عظیم شهادت نایل آمد.
4- قطعنامه 598، هشتمین قطعنامهای بود که شورای امنیت سازمان ملل از ابتدای تجاوز علنی رژیم بعثی عراق به جمهوری اسلامی ایران، صادر کرده بود. همه قطعنامههای قبلی به علت جهتگیری ناعادلانه آنها از سوی ایران رد شده بود اما در ابتدای صدور قطعنامه 598 بعلت نکات مثبتی که در این قطعنامه گنجانده شده بود از سوی جمهوری اسلامی اعلام شد که ایران جای بحث و مذاکره در این قطعنامه میبیند و آن را نه رد کرد و نه قبول؛ ولی سرانجام در تاریخ 27 تیر 1367 این قطعنامه مورد قبول جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت. متن قطعنامه 598: شورای امنیت، با تأیید مجدد قطعنامه (1986 میلادی) 582 خود، با ابراز نگرانی عمیق از این که علیرغم در خواستهایش برای آتشبس، منازعه بین ایران و عراق به شدت سابق با تلفات شدید انسانی و تخریب مادی ادامه دارد، با ابراز تأسف از آغاز و ادامه منازعه، همچنین با ابراز تأسف از بمباران مراکز صرفاً مسکونی غیرنظامی، حملات به کشتیرانی بی طرف یا هواپیماهای کشوری، نقض قوانین بینالمللی انسان دوستانه و دیگر قوانین ناظر بر درگیری مسلحانه، بویژه کاربرد سلاحهای شیمیایی برخلاف الزامات پروتکل 1925 ژنو، با ابراز نگرانی عمیق نسبت به احتمال تشدید و گسترش بیشتر منازعه، مصمم گردید به تمامی اقدامات نظامی بین ایران و عراق خاتمه بخشد، معتقد شد که میباید یک راه حل جامع، عادلانه، شرافتمندانه و پایدار بین ایران و عراق به دست آید. با یادآوری مفاد منشور ملل متحد، به ویژه تعهد همه دُوَل عضو به حل اختلافات بینالمللی خود از راههای مسالمتآمیز به نحوی که صلح و امنیت بینالمللی و عدالت به مخاطره نیفتد، با حکم به این که در منازعه ما بین ایران و عراق زمینه صلح حاصل شده است، با اقدام براساس مواد 39 و 40 منشور ملل متحد: 1- خواستار آن است که به عنوان یک قدم اولیه جهت حل و فصل (مناقشه) از راه مذاکره، ایران و عراق یک آتش بس فوری را رعایت کرده، به تمامی عملیات نظامی در زمین، دریا و هوا خاتمه داده و تمامی نیروهای خود را بدون درنگ به مرزهای شناخته شده بین المللی بازگردانند. 2- از دبیرکل درخواست میکند که یک تیم ناظر ملل متحد را برای بررسی، تأیید و نظارت بر آتش بس و عقب نشینی نیروها اعزام نماید و همچنین از دبیرکل درخواست مینماید با مشورت طرفین درگیر، تدابیر لازم را اتخاذ نموده، گزارش آن را به شورای امنیت ارائه نماید. 3- مصرانه میخواهد اسرای جنگی آزاد شده و پس از قطع مخاصمات فعال کنونی، براساس کنوانسیون سوم ژنو 12 اوت 1949، بدون تأخیر به کشور خود بازگردانده شوند. 4- از ایران و عراق میخواهد با دبیرکل در اجرای این قطعنامه و در تلاشهای میانجیگرانه برای حصول یک راه حل جامع، عادلانه و شرافتمندانه مورد قبول دو طرف در خصوص تمام موضوعات موجود، منطبق با اصول مندرج در منشور ملل متحد، همکاری نمایند. 5- از تمامی کشورهای دیگر میخواهد که حداکثر خویشتنداری را مبذول دارند و از هرگونه اقدامی که میتواند منجر به تشدید و گسترش بیشتر منازعه گردد احتراز کنند و بدین ترتیب اجرای قطعنامه حاضر را تسهیل نمایند. 6- از دبیرکل درخواست مینماید که با مشورت با ایران و عراق، مسأله تفویض اختیار به یک هیأت بی طرف برای تحقیق راجع به مسئولیت منازعه را بررسی نموده و در اسرع وقت به شورای امنیت گزارش دهد. 7- ابعاد خسارات وارده در خلال منازعه و نیاز به تلاشهای بازسازی با کمکهای مناسب بین المللی پس از خاتمه درگیری تصدیق میگردد و در این خصوص از دبیرکل درخواست میکند که هیأت کارشناسان را برای مطالعه موضوع بازسازی و گزارش به شورای امنیت تعیین نمایند. 8- همچنین از دبیرکل درخواست میکند که با مشورت با ایران و عراق و دیگر کشورهای منطقه، راههای افزایش امنیت و ثبات منطقه را مورد مدافه قرار دهد. 9- از دبیرکل درخواست میکند که شورای امنیت را در مورد اجرای این قطعنامه مطلع نماید. 10- مصمم است برای بررسی اقدامات بیشتر جهت رعایت و اجرای این قطعنامه در صورت ضرورت جلسات دیگری مجدداً تشکیل دهد. حضرت امام خمینی پیام مهمی در این مورد خطاب به ملت ایران صادر فرمودند که در قسمتی از این پیام آمده است: «و اما در مورد قبول قطعنامه که حقیقتا مسأله بسیار تلخ و ناگواری برای همه و خصوصاً برای من بود این است که من تا چند روز قبل معتقد به همان شیوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجرای آن میدیدم، ولی به واسطه حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلا خودداری میکنم و به امید خداوند در آینده روشن خواهد شد و با توجه به نظر تمامی کارشناسان سیاسی و نظامی سطح بالای کشور - که من به تعهد و دلسوزی و صداقت آنان اعتماد دارم - با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم و در مقطع کنونی آن را به مصلحت انقلاب و نظام میدانم و خدا میداند که اگر نبود انگیزهای که همه ما و عزت و اعتبار ما باید در مسیر مصلحت نظام و مسلمین قربانی شود، هرگز راضی به این عمل نمیبودم و مرگ و شهادت برایم گواراتر بود، اما چاره چیست؟ همه باید به رضایت حق تعالی گردن نهیم دیروز روز امتحان الهی بود که گذشت و فردا امتحان دیگری است که پیش میآید .... من باز میگویم قبول این مسئله برای من از زهر کشندهتر است، ولی راضی به رضای خدایم و برای رضایت او این جرعه را نوشیدم و نکتهای که تذکر آن لازم است در قبول این قطعنامه فقط مسئولین کشور ایران با اتکای خود تصمیم گرفتند. تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود .... بدانید که پیروزی از آن شماست.»