نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
محور خطبهها: نگرانی رهبری درباره افراط سیاسی بعضی از رسانهها، تلاش همیشگی دشمنان برای ایجاد انحراف در محتوای انقلاب، آزادی و انقلاب اسلامی، انواع و اقسام توطئهها علیه انقلاب اسلامی شهید قرنی، شهید شیرودی، شهید شاهآبادی، شهید مطهری، روز معلم، روز کارگر، کارگران و انقلاب، زوایای کنفرانس برلین، سیاستهای متناقض آمریکا
خطبه اول :
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاه والسلام علی رسول الله و علی آله الائمه المعصومین
اوصیکم عبادالله بتقوی الله واتباع امره
امروز هر دو خطبه در مورد مسائل روز خواهد بود. به خاطر انبوهی و فراوانی مسائل روز، بحث مربوط به اخلاق را نمیتوانیم ادامه دهیم. البته ارتباطی با همان بحث اخلاقی خواهد داشت. ادامه بحث اخلاق خطبههای اخیر درباره اعتدال و پرهیز از افراط است که گفتم افراط در هر جریانی بذر انهدام آن جریان را میپاشد و آن را تضعیف یا نابود میکند. به خصوص در مسائل سیاسی و اجتماعی که خطبه اول امروز یک مقدار توضیح همان بحث، منتهی از زاویهای دیگر میباشد.
این چند هفته شاهد طرح مسائل بسیار مهمی از زبان رهبر انقلاب بودیم که در سالهای اخیر بیسابقه است و طبیعتاً وظیفهای بر عهده خطبای جمعهها میگذارد که عنایت خاص ایشان به مسائلی سیاسی و اجتماعی کشور را بیشتر برای مردم توضیح دهند و اظهارات ایشان را باز کنند.
از اوّل سال خیلی از مسائل را مطرح کردند. همین که اسم امسال را به نام مولا علی بن ابیطالب(ع) گذاشتند، توضیح لازم دارد. نگرانی ایشان از وحدت ملی و امنیت ملی بسیار قابل توجه است که البته این را در خطبههای قبل گفتهام. توجه ایشان به محتوای اصلاحات،بدیع بود. حرفشان در اظهارات جدیدشان قابل توجه است.دو سه مورد درباره مشاجرات بیجهت مطبوعات و جناحها و جریانها توضیح دادند که
باعث شد تا مسائل اصولی مملکت فراموش نشود. از قبیل بحث در خشونت، یا بحث در اینکه توسعه سیاسی مقدّم است یا توسعه اقتصادی یا امثال اینها که گفتند اینها باعث مشغول کردن مسؤولان بهکارهای غیرلازم و غفلت از نیازهای واقعی مردم میشود.
نگرانی اصلی ایشان آسیب دیدن ارزشهای انقلاب است که محور اصلی حرفهایی میباشد که ایشان تا به حال زدند. نگرانی ایشان از مشاجرهها، و تخاصمها و کینهتوزیهایی که در برخورد اندیشهها این روزها پیش آمده، نگرانی از تضعیف نهادهای انقلاب و نهادهایی که از اول پیروزی تا حال پشتیبان انقلاب بودند، نگرانی از تضعیف حوزه، قوای سهگانه، دولت، قوه قضائیه و مجلس و نهادهای دیگر و خیلی چیزهایی که ایشان مطرح کردند، تعبیرات نسبتاً تندی که داشتند حاکی از احساس خطر تبدیل بعضی از مطبوعات به پایگاه دشمن، یا نفوذ چند چهرهها در مطبوعات و یا اینکه اجرای مأموریت برای اهداف استکبار است که اینها حرفهای واضحی میباشند.
اولاً خود اینکه چرا رهبری در این مقطع وارد این فضا میشوند و ثانیاً شرح این مسائل. به نظر من حتماً دو سه خطبه را میطلبد. ولی من حداقل یک خطبه را برای این اختصاص خواهم داد. از نظر من تعیین کردن استراتژی حرکت مهمترین حرف ایشان بود که زدند. البته خیلی کوتاه و فکر میکنم مخاطبشان آمریکاییها و خارجیها بودند که فرمودند اگر شرایط حرکت امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را مقایسه کنید و بخواهید بدانید امروز در کشور شرایط چیست؟ مطمئن باشید که سیاست نظام ما سیاست امام حسن(ع) نیست، زمان ما مقتضی سیاست امام حسین(ع) است و از خارج نمیتواند صلحی بر این ملت تحمیل شود. مگر اینکه
عاشورایی به وجود بیاید که آن هم به انهدام دشمن منجر میشود.
به هر حال این بحثها، اساسی است و خیلی از مسائل نیاز به توضیح دارد. من عرض میکنم ولی در یک خطبه نیم ساعتی نمیتوان همهی مسائل را روشن میکرد. بهنظر من محور اصلی حرف، مسئله حفاظت از انقلاب اسلامی - نه تنها انقلاب، انقلاب با محتوای اسلامی - است. اینکه این روزها در معرض تهاجم و خطر است، همان نقطه اسلامی بودن است، اگر انقلابی باشد که آسیبی به منافع استکبار نزند، آنها تأیید هم میکنند و حتی حاضرند اسمش را اصلاح بگذارند و کاری به مسایل دیگر ندارد و اصل مسئله این است.
از نظر من که از بدو شروع نهضت اسلامی، از بیش از 40 سال پیش، همیشه در جریان اصلیترین پیکان حرکت انقلاب،به خصوص بعد از پیروزی انقلاب تا به حال بودهام، خیلی از مسائل روشن است و میدانم جامعه به سوی کجا حرکت میکند و دشمنان چه میخواهند و ما چه باید بخواهیم و رهبری چه میگویند. برای من اینها خیلی واضح است. شاید برای خیلی از شما هم واضح باشد. امّا باید گفتگو کنیم، من وضع فعلی را تا حدودی شبیه به یکی دو سال اول انقلاب میدانم. از جهاتی و تا حدودی عرض میکنم، نه کاملاً. از حدود اواسط سال 58 تا اواسط سال 60، این دو سال تقریباً جریاناتی بودند که بسیاری از مسائل شبیه آن دوران الان دارد اتفاق میافتد و رهبری هم شبیه امام حرکت کردند. میتوانم شهادت بدهم که محتوای ذهنی امام و رهبری و حرکت ایشان با هم تطبیق میکند که یک جور مشکل را تلقی و یک جور برخورد کردند، امام یک دورهای صبر کردند، بعد یک دورهای حرف زدند و هدایت کردند، ایشان هم در این روزها همین کار را کردند.
اینکه امسال سال
علیبنابیطالب(ع) شد، اولین نقطهای بود که عرض میکنم و از جهتی برای خود من جالب است و نمیدانم در ذهن ایشان هم این بوده یا خیر. علیبنابیطالب(ع) وقتی به خلافت رسیدند و با ایشان بیعت شد و اولین خطبهای که خواندند و معمولاً در نهجالبلاغهها خطبه شانزدهم است.(1) جمله عجیبی گفتند، این جمله برای من تابلوی بسیار گویایی است. اولاً محکم گفتند که شرایط شما برگشته به شرایطی که پیغمبر اکرم(ص) کارشان را شروع کردند. خیلی حرف بزرگی است. این همه سال از عمر اسلام گذشته و بعد از پیغمبر سه خلیفه حاکم شدند و اسلام از جزیره العرب شروع کرده و در مرزهای هند و اروپا دارد پیشرفت میکند، علیبنابیطالب(ع) میفرمایند که وضع ما برگشته به آن چیزی که در زمان پیغمبر(ص) بوده است. توضیح میدهند و بعد جملات تهدیدکندهای دارند «لتغریلن غربله و لتبلین بلیله» آزمایش سختی در پیش داریم، خیلی چیزها زیر و رو میشود و خیلیها جلو افتادهاند که عقب خواهند افتاد و خیلیها عقب افتادهاند که جلو خواهند افتاد و حرفهای انذارگونهای بهمردم گفتند و بعد هم محور را تقوا قرار دادند، گفتند ما باید با محور حقحرکت کنیم و پیشبینیهایی هم کردند.
نمیدانم نظر رهبری این بوده که امسال سال علیبنابیطالب(ع) باشد یا خیر؟ ولی فکر میکنم با این بحثهایی که میخواهم بکنم، تناسب دارد. من شرایط امروز را در بسیاری از موارد تکرار شرایط گذشته میدانم و در بسیاری از موارد هم متفاوت میدانم، چند مورد از اینها را با هم میگویم و نمیشود همه را گفت.
اصل مسئله این بود که بعد از پیروزی انقلاب، استکبار و غربیها، به خصوص آمریکاییها، کمر بستند که انقلاب را از محتوای اسلامی خالی کنند و در حقیقت انقلاب سیاسی باشد.
خیلی هم تلاش کردند و ما هم هزینه سنگینی بابت کارشکنیها و تلاشهای اینها پرداختیم و واقعاً خیلی هزینه پرداختیم که بعضی از آنها را امروز میگویم. آن دوره شکست خوردند. البته با مشکلات فراوان و شهدای فراوانی که انقلاب تقدیم کرد، رفتند و دوباره برنامهریزی کردند و دوباره شروع کردهاند. یعنی چند سالی است که دوباره با همان فکر شروع کردهاند و اصل مسئله عوض نشده است.
آنها در دنیا خیلی انقلاب دیدهاند و با خیلی از انقلابها ساختند و کنار آمدهاند و کمکم هم فکری برای آنها کردهاند و سوار بر موج شدند، ولی با انقلاب اسلامی مواجه نبودند. هر جا هم بعد از انقلاب، چنین حرکتی شروع شد، در نطفه خفه کردند. مثل الجزایر، مثل تونس، مثل مصر، مثل خیلی جاهای دیگر. در ایران رودست خوردند و غافلگیر شدند و فکر نمیکردند با پیشتازی روحانیت و مذهبیها انقلاب پیروز شود که شد. آنها فکر کردند که این را بعداً مهار میکنند و بلافاصله برنامهشان را شروع کردند که داستان لانه جاسوسی و کشف اسرار آنجا خودش اسناد قابل توجهای را برای این ادعای ما نشان میدهد. همان موقع کنفرانس «گوادالوپ»(2) شروع شد. در آنجا تصمیمات خطرناکی برای خالی کردن محتوای انقلاب اسلامی گرفتند و روشهای آن را هم کارشناسانه تعیین کردند، قدم بعدی آن را هم پیشبینی کردند. آن موقع ابزار آنها - در خارج امکاناتی بود - در داخل لیبرالها بودند که صریحاً مخالف حکومت اسلامی بودند و مخفی هم نمیکردند. گروههای چپ بودند، گروههای منافق بودند، چپ آن روز یعنی کمونیستها، نه نیروهای مسلمان چپگرا که اینهانیروهای انقلابی در داخل کشور بودند.اینها آن موقع نبودند، آنها همراه انقلاب بودند، انواع کمونیستها و منافقین و
لیبرالها که در نقطهای بههم میرسیدند و در نقاطی هم با هم اختلاف داشتند. ولی سر مسئله نفی حاکمیت اسلامی متفق بودند. دوره سختی بر ما گذشت، بعضی از این شباهتهایی که عرض میکنم، در این دوره اتفاق افتاد.
یکی از برنامههای آنها آن بود که برای ما در دوره تثبیت گران تمام شد. عمدتاً با اینها مواجه بودیم که شهدای گرانقدری را تقدیم انقلاب کردیم. در آن مقطع تلاششان این بود که شبکه داخلی را با شبکه امپریالیسم خبری و صهیونیستی در دنیا مرتبط کنند، آن موقع مطبوعات آزاد خیلی فراوان بود و هر گروهی یک نشریه داشت و مثل قارچ هر روز نشریهای از زمین میروئید، بهاضافه اینکه نیروهای مسلح ضدانقلاب هم بودند. بسیاری از مخازن اسلحه کشور غارت شده و در دست گروهکها بود. با اینکه صدها هزار اسلحه را جمع کردیم، اسلحهها را در مخازن زیرزمینی و جاهای مخفی داشتند. نیروهای مسلحشان را به جان مردم انداختند و چه شهدایی را از ما گرفتند. اولین کارشان این بود و تعبیر خودشان این بود که نیروهای بسیج کننده و پل ارتباطی توده مردم و حکومت را باید از بین ببریم.
سراغ افرادی مثل شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید رجایی و خیلی کسان دیگر رفتند و در بعضی از جاها موفق شدند و بعضی جاها ناموفق بودند. شهدای محراب، پیرمردهایی که سالهای آخر عمرشان را میگذراندند، به همین دلیل هدف قرار میگرفتند. مثل شهید دستغیب، شهید اشرفی اصفهانی، شهید صدوقی، شهید مدنی و امثال اینها و نیروهای در صحنه هم همینطور که اگر بخواهم از آنان نام ببریم، خیلی طولانی میشود. همچنین حمله به نماز جمعهها و اجتماعات مردم و بمبگذاری در جاهای حساس از کارهایی بود که آن موقع کردند. در کارهای تبلیغاتی هم به صورت شبکهای عمل میکردند، یعنی تا چیزی را رادیو اسرائیل و رادیو بیبیسی القاء میکردند، در داخل ترویج میکردند، یا برعکس. به هر حال شبکهای عمل میشد، این شرایط در زمان ما هم هست، یعنی شبکه کاملتر از گذشته است. با تجربههای بیشتر و ابزار پیشرفته ارتباطی که آن موقع اینجوری نبود، آن موقع فاکس، اینترنت، ماهواره، ارتباطات تلفنی، مخابرات و خیلی چیزهای دیگر نبود و الان اینها هم هستند.
به هم پیوستن این شبکهها امروز شدیدتر از گذشته است و این، خیلی برای من روشن است. بحثهایی که در داخل میبینم، مؤید حرفهای من است. افرادی از داخل میروند در صدا و سیمای خارجی حرف میزنند.یا با شبکههای فارسی که مثل بیبی سی، رادیو اسرائیل، رادیو آزادی و رادیو آمریکا و خیلی جاهای دیگر، مصاحبه میکنند.اصلاً فرقی نمیبینیم. وقتی گزارشگر آنها حرف میزند یا افرادی از خود نیروهای انقلابی سابق ما حرف میزنند، خیلی فرقی نمیبینیم. یک جور خبرهایی را میگویند. البته آن حذف فیزیکی که آن موقع بود، فعلاً نیست، اولاً دیگر آن گروههای مسلح نیستند و اگر بخواهند کاری بکنند، باید از عراق دو سه نفر بفرستند که معمولاً در مسیر گرفتار میشوند و اسلحه همه کمتر در دستشان است. ولی حذف ترور شخصیتی را به جای آن کار شروع کردند و این خطرناکتر است. اینها در این مدت سراغ هر جایی که فکر میکردند که شخصیتشان یا فکرشان یا آثارشان میتواند سنگر حفاظت از انقلاب یا اسلام باشد، رفتند تا آنها را بیاعتبار کنند. هر کسی به نحوی مشغول کار بود. وقتی یک
شبکه خبری وسیع جهانی در سراسر دنیا و روزنامهها و نشریات فراوان، شایعات و خیلی حرفها را با هم درست کنند، میتوان هر کسی را از پای درآورد. این کار در شرایط کنونی سخت نیست. تا الان این کار را میکردند. پس شباهت و تفاوت داریم.
اهدافشان چه بود؟ نگاه کنید ببینید واقعاً با هم میخواند. بیشترین فشار را اوایل روی همین مسأله اسلامی بودن نظام آورده بودند.این بحث هم از درون شورای انقلاب شروع شد که بعضی از همکاران و همراهان موافق نبودند از مردم بهاسم حکومت اسلامی رأیگیری کنیم که امام قاطعانه به میدان آمدند و آنها ناچار شدند و سکوت کردند. یکی از جاهایی که امام خیلی حرف زدند آن موقع بود، که اگر امام نیامده بودند، شاید زورمان نمیرسید که برای اسلامی بودن، رفراندوم کنیم. آنها میگفتند دمکراتیک یا جمهوری و امثال اینها که الحمدلله نشد. بعدها هم خیلی فشار آوردند.
کار به آنجا رسید که وقتی در مجلس خبرگان ولایت فقیه مطرح شد، استعفا دادند. شما ببینید کسی که دولت در دستش است، همه امکانات اجرایی کشور در دستش است، به خاطر یک اصل که قرار است در مجلس خبرگان مطرح شود، استعفا بدهد و دولت را رها کند. البته در آن مقطع امام استعفای آنها را نپذیرفتند. چون ما آماده نبودیم که بپذیریم و هنوز آماده اداره کشور نبودیم. در قدمهای بعدی که در قضیه لانه جاسوسی پیش آمد، پذیرفتند که بعد آن اتفاقات بیش آمد.
الان هم همین است که شما میبینید. البته نمیتوانند با صراحتی که با سایر مسائل برخورد میکنند، از اسلام و ولایت فقیه و امام حرف بزنند، ولی مخفی نمیکنند. اگر همه مطالبی که در این مدت علیه مقدسات ما نوشته شده، جمع کنند، یک کتاب چند هزار صفحهای
میشود. حالا یا صریح یا با کنایه یا به صور دیگری که میبینیم. پس میبینید دوباره بحث همان است.الان مسأله جدیدی نداریم. همان حرفها تکرار میشود.
مسأله سومی که آن موقع گرفتار بودیم و هنوز هم گرفتاریم، بحث نهادهای انقلابی است. تلخترین بحثهایمان در شورای انقلاب و بعد از شورای انقلاب، با لیبرالها و منافقین و با گروههای چپ، بر سر نهادهای انقلابی بود. آنها موافق نبودند چیزی به نام سپاه، کمیته، جهاد، دادگاه انقلاب و امثال اینها در کشور شکل بگیرد. شما اگر مذاکرات شورای انقلاب را بخوانید، میبینید چقدر ما تلخیها داریم! در بیرون هم همین کار بود.یعنی در همه حرکتها این بود که این چیزها نشود. الان هم همین است.
الان چقدر از رادیوهای بیگانه، رسانههای خارجی و ابزار داخلیشان میبینید که راجع به سپاه، بسیج و دادگاه انقلاب و نهادهای انقلابی که بوجود آمده و هنوز هم کارآیی بالایی دارند، حرف میزنند. بعضیهایشان رکن انقلاب شدند، پس میبینیم این تعبیر علیبنابیطالب(ع) «و انَّ بلّیتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث الله نبیّه»* با شرایط فعلی ما تعبیر غیرمأنوسی نیست.
الان آن مسایل در حال اتفاق است. در آنموقع کارهایی انجام شد و امام(ع) با تعبیراتی، به میدان آمدند. شباهتها را ببینید.زمانی امام به میدان آمدند و تعبیر اسلام آمریکایی کردند و مخاطبشان فهمیدند امام چه میگوید. امروز هم اصلاحات آمریکایی را مطرح میکنند. یعنی شرایط به گونهای است که ولیفقیه آن روز با ولیفقیه امروز یک جور حرف میزنند. آن روز آنها یکی از مراکزی که انتخاب کردند، دانشگاهها بود و به سراغ دانشگاهها رفتند. در همین دانشگاه تهران - آنگونه که به ما
میگفتند - 170 اتاقش در اختیار گروههای مسلح ضدانقلاب بود. آن روز خود دانشجویان مسأله را تصفیه کردند. ما نبودیم که مایل باشیم دانشگاهها تعطیل شود. دانشجویان حرکت انقلابی کردند. مثل خود سفارت آمریکا، دانشگاهها را تعطیل کردند که بعد ستاد انقلاب فرهنگی تشکیل شد و یک دوره، دورهی تنفس بود و بعد برگشتیم.
امروز هم خیلی روشن است که دشمنان خارجی و عوامل داخلی، میخواهند قشر جوان، دلسوزو آرمانی ما را به نحوی فریب بدهند و اینها را وارد صحنه بکنند که شباهتی وجود دارد و آن این است که امروز هم دانشجویان بسیار متدین و انقلابی و ایثارگر میفهمند و میتوانند چتر حفاظتی انقلاب در دانشگاهها باشند. ولی آنها دشمنان ما این امید را دارند.
آن روز مسألهای را مطرح کردند و تخصص را در مقابل تعهد گذاشته بودند. کَاَنَّهُ انقلاب اسلامی با تخصص مخالف است. هر چه داد میزدیم که اسلام علم و عمل را با هم میخواهد، آنها حرف خودشان را میزدند. امروز هم آمدند آزادی را در مقابل اسلام قرار دادند، آزادی را در برابر ایمان قرار دادند. این چه حرفی است؟! همه زندگیمان، و همه مبارزات 20 سالهمان برای آزادی و از پایگاه ایمان بود. دوره انقلاب و دوره عملکرد انقلاب با پایگاه ایمان بود. همه زندگیمان آزادی و با حضور مردم در صحنه و درخواست و تکلیف کردن، حتی واجب کردن مراجع به مردم بود که باید برای انتخابات بیایید و رأی بدهید. حضور مردم وظیفه شرعی بود و هنوز هم چنین است. مگر میشود انقلابی را که از شروع تا امروز چهل سال عمر دارد و در همه مقاطع با محور آزادی عمل میکرد و آزادیخواهی، در رأس آن هم بر محور اسلام بود، مخالف آزادی دانست و امروز بیایند این را در مقابل اصلاحطلبی ترویج
بکنند که با اسلام نمیسازد؟!
در مقطع قبلی هم فشار زیادی روی حوزهها آمد. روی طلبهها، علماء و روحانیت، خیلی فشار آوردند. قتلهای فجیعی که اشاره کردم امروز هم میبینیم که وجود دارد. بنابراین شما خیلی نقاط مشترک میبینید که آن موقع بوده و امروز هم هست. شاید میشد مطالبی را که رهبری مطرح کردند، با یک مقدار هوشیاری و تحلیل حرفهایی که ایشان با اشاره در سالهای اخیر میگفتند، فهمید. اما خیلیها نخواستند بفهمند و چشمشان را بستند و احتیاجی به صراحت و تأکید و تکرار پیدا کرد که فعلاً به این صورت درآمده است. کاش آن نصایح مجمل و اشارهگونه را درک میکردند و خدا کند که امروز از این صراحتهایی که ایشان دارند و از این استراتژی که تعیین کردند، بفهمند که پایان کار این کجرویها به کجا میرسد و نقطه اختلافی که وجود دارد، ما را ضعیف میکند. البته نهادهایی را که آن روز میکوبیدند، امروز نهالی نوپا نیستند. یک روز سپاه و بسیج را میکوبیدند که هنوز نهال تازهای بودند که با یک توفان میتوانستند بشکنند. ولی امروز اینها یک درخت تنومند با ریشه در اعماق زمین هستند که صدها هزار و میلیونها انسان باایمان و تجربهی و جهاد در صحنه هستند. خیلی تفاوت دارد.
فکر نکنند حرفی که رهبری به آمریکاییها میزنند و میگویند ما حسینی هستیم، بلوف و یا یک ادعاست، بلکه واقعیتی مجسّم است. توده مردم و، نیروها و نهادها با آنچه که آن روز در صحنه بودند، خیلی تفاوت دارند. به علاوه امروز قشر متدین، متخصص و نیروهایی که آن روز آماده نبودند، در این 20 سال تربیت شدند، مدیران و استادان و شخصیتهای علمی و معلمان، عمدتاً کسانی هستند که خودشان ریشه انقلابی دارند و
در انقلاب بزرگ شدند. تربیت شده مدرسه انقلاب هستند و در همه جای کشور مانند یک سنگر ایستادهاند و مواظب هستند. مثل آن موقع نیست که هرگوشه کارمان دست کسانی باشد که وقتی آمریکا میخواهد به طبس بیاید، رادار ما کور شود و ضدهواییهای ما جمع شود و هواپیمای خودمان برود و اسناد را منهدم کند که به دست ما نیفتد. الان مثل آن موقع نیست.الان چشمهایی باز و انسانهایی نیرومند و دورهدیده در جاهای خودشان سنگرانشان را به خوبی حفظ میکنند. (شعار مرگ بر آمریکای نمازگزاران).
الان باید چه بکنیم؟ به نظرم وضع روشن است، قطعاً رهبری همینطوری که در اظهاراتشان گفتند و همه ما گفتیم و بارها هم گفتیم، ما هنوز معتقدیم که نیروهای انقلابی باید با هم همکاری کنند. نقطه مثبتی که آن موقع بود و الان یک مقدار تضعیف شده و تفاوت پیدا کرده، این است که نیروهای وفادار به انقلاب و مذهبی در مقابل لیبرالها و منافقان متحد بودند. در مجلس فقط حدود 40 نفر مخالف داشتیم که حدود 20 نفرشان جدّی بودند و بقیه هم گاهی این طرف گاهی آن طرف تلوتلو میخوردند. اما الان اینجور نیست.
تعدادی از نیروهای سابقهدار انقلاب، به دشمن عقد اخوت نشان میدهند. با نیت خارجیها و چیزهایی که رادیو اسرائیل و رادیو بیبیسی میگویند، هماهنگ شدند. از این طرف هم انسان گا هی تندرویهای نادرستی میبیند که آن هم قابل تحمل نیست که همیشه گفتم افراط و تفریط دو طرف، کار دست انقلاب میدهد. باید با هم کار کنیم. نیروهایی که از بن دندان و ته دل انقلاب اسلامی را - با کمی تفاوت دید در عملکرد و چیزهای دیگر - قبول دارند، باید در مقابل این سیل
بنیانکن خارجی که تصمیمش را گرفته و به میدان آمده، بایستیم.
یکی از شگردهایی که این روزها دارد به کار گرفته میشود که خیلی مهم است، این است که کارایی اسلام را به عنوان نظام حاکم زیر سئوال ببرند. میخواهند دل مردم را خالی کنند. این هم در صدر انقلاب بود. منتها آن موقع به عنوان پیشبینی میگفتند، امروز به عنوان تجربه میگویند. آن موقع تعهد و تخصص را مطرح میکردند و میگفتند مسلمانان، متدینین و روحانیت، عُرضه اداره کشور را ندارند، عرضه کارهای فنی و مدیریت و... را ندارند. امروز میبینند این دوره خوب عمل شده و لیاقت نشان دادند و آمدهاند حقایق تاریخ ملموس را منکر میشوند.
چند دوره افتخارآمیز داریم. یکی دوره مبارزه است. چه کسی میتواند بهتر از این پیدا کند که با بسیج توده مردم، بدون به کار بردن اسلحه، رژیم ستمگری مثل رژیم پهلوی را با پشتیبانانش یعنی آمریکا، اسرائیل، شوروی و انگلیس اینجور خفتبار از صحنه بیرون کنند؟ کجا چنین انقلابی بود؟
دوره تثبیت را - همان دو سه سالی که عرض میکنم - کدام کشور بعد از انقلابش موفق شد به این خوبی مرحله تثبیت را پشت سر بگذارد؟ کجا سراغ دارید انقلابی حرکتهای ایذایی مسلحانه و سیاسی، شبکه و تدبیرهای کنفرانسهای «گوادالوت» را اینجوری خنثی بکند و از زیر این همه آوار خرابکاری نیرومند بیرون بیاید و نهادهای انقلابش را در کنار نهادهای سنتی به وجود بیاورد و ضعفهای باقیمانده از زمان پهلوی را با نهادهای انقلابی جبران بکند؟ ارتش، نیروی انتظامی و اداراتش را را با تزریق نیروهای انقلابی، مناسب انقلاب بکند؟ دانشگاههایش را با آن
سرعت بازسازی کند و به 5/1 میلیون دانشجو برساند و استادانش را خودش تربیت کند؟ مگر میتوانند بگویند که کار نکردند؟ شما یک انقلاب دیگر را با این ویژگی نشان دهید. دوره دفاع مقدس را زیر سئوال میبرند، چه حرفهای واهی میزنند. دروغهایی که همه رزمندگان میدانند، مردم میدانند، امام را زیر سئوال میبرند. ما میدانیم که همه شیاطین دنیا پشت سر صدام صف کشیده بودند که با حزب بعث قسیالقلب عراق، انقلاب اسلامی را از پای دربیاورند و هر چه میخواست، پول دادند، سلاح دادند، اطلاعات دادند، تبلیغات دادند، و تقویت روحیه دادند. برایش در داخل ستون پنجم درست کردند، هر چه میخواست به او دادند. سرانجام با وضع فلاکتبار از جبهه بیرون رفت و امروز هم صدها میلیارد دلار به جمهوری اسلامی بدهکار است و فلاکت خودش را هم دارد. اگر یک روز محکمهای در دنیا تشکیل شود که اینها را محاکمه کند، همه پشتیبانانش محکوم میشوند، چون خیلی کارهای خلاف موازین کردند.
ایران تنها با بچههای خودش، با بسیج، با ارتش، با سپاه، با نیروی انتظامی، و مردم متفرقه، این جنگ بیسابقه در تاریخ بشریت را به این خوبی تمام کرد و نگذاشت یک وجب از خاکش را ببرند و حقش را بالاخره در سازمان ملل گرفت. اینکه در اجرا چه خواهد شد، احتیاج به زمان دارد.
امید به بعد از جنگ بسته بودند و گفتند بعد از جنگ شکمهای گرسنه و نیازهای کشور، انبارهای خالی و مخروبههای جنگ و توقعات مردم و خیل بیکاران و دست خالی در دانشگاهها، کشور را از پای در خواهد آورد. بعد دیدند دوران سازندگی آمد و به بهترین وجه ویرانهها را
ساخت، زیربناها را ساخت. آب و برق و گاز و پتروشیمی و مخابرات در سراسر کشور توسعه یافت و نیازهای مصرفی را برآورده شد. برنامههای وسیع سدسازی را شروع کرد.
امسال که خشکسالی است، میفهمید که چه مقدار اولویت داشته و باید سریعتر حرکت میکردیم. با طراحی بیش از 200 سد و ساختن تعداد زیادی سد، مهار آبها را تحرّک بخشیدیم، گاز به همه جای ایران رسید، بیش از 250 شهر از گاز استفاده میکنند. نیازهای مصرف را به گونهای تولید میکند که اگر دروازههای کشور را ببندیم، کشور احساس کمبود نخواهد کرد. دیدند این هم نشد. الان بعد از همه اینها، چند قلم بدست نادان یا مغرض بیایند و همه این افتخارات را زیر سئوال ببرند. این بهترین خدمت به آنهاست و جاده صافکن آنهایی هستند که خواب تسلط بر ایران را میبینند و همانی است که باید آرزویش را بهگور ببرند.
یکی از مطالبی که رهبری این روزها خیلی روی آن تکیه کردند و کمسابقه بود، توجه به معیشت مردم و نقد کردن منابع کشور است. همین پریروز هم گفتند، قبلاً هم گفتند، فرمودند: دست به دست هم دهید و با هم حرکت کنید و نگذارید با این منابع عظیمی که در کشور است، مردم دچار مشکلات اقتصادی شوند، این با همکاری احزاب، گروهها و قلمها و انسانها انجام میشود.
اگر بخواهد این تفرقهها باشد، اگر بخواهد این هیجانها باشد، اگر بخواهد آرامش در جامعه نباشد، دولت چطور میتواند بسازد؟ قوه قضائیه چگونه میتواند جلو فسادها را بگیرد؟ مجلس چگونه میتواند با خیال راحت طرح بدهد و قانون بدهد؟ صدا و سیما چگونه میتواند مردم را هدایت کند؟ این شرایطی که درست کردیم، برای همه ضرر
دارد، باید شرایطی درست کرد که دولت با خیال راحت برنامهریزی و اجرا بکند، تحت فشار سیاسی نباشد، هیجان به وجود نیاید، آنهایی که خود را طرفدار دولت میدانند و در عمل - نه در قلب - حقیقتاً دشمن دولت هستند، دولت را تضعیف میکنند. قوه قضائیه، هر کاری میکند، شما رنگ سیاسی به آن میدهید. قاضی را متهم میکنید، مدیریت را متهم میکنید، میگویید جناحی بود، باندی بود، بالاخره هر حکمی که بدهیم، یک طرف ناراضی است. هیچ حکمی صادر نمیشود که دو طرف راضی باشند.
قوه قضائیه باید احساس امنیت کند که بتواند قضاوت کند. همین وضعی که دولت میخواهد. فشاری که روی صدا و سیما میآید، بد است. به هر حال اگر این رسانه ملی تضعیف شود و مردم اعتماد خود را از دست بدهند، و ما بخواهیم مردم را برای مسائل ملی و امنیت توجیه کنیم، با چه وسیلهای میتوان این کار را کرد؟ فکر میکنند هر چه میگوییم، دروغ است. به رادیو بیبیسی و اسرائیل اعتماد پیدا میکنند. این حرفهایی که اینجا مطرح میکنند چنین نتیجهای به دنبال دارد، این چه خیرخواهی است که اگر هم نیت خیر باشد، در سنگر دشمن است؟!
اینکه رهبری میگویند پایگاه دشمن، حرف خیلی بزرگی است، باید بپرسید، حداقل برای شما این سئوال پیش بیاید، بروید خدمت رهبر انقلاب و بگویید چه کردهایم که دل شما را اینقدر به درد آوردیم که اینگونه به ما بگویید؟ اینکه میگویند دو چهره، یعنی چه؟ بروید بپرسید، من فکر میکنم کسانی که صبر رهبری را به پایان رساندند، خیلی خامی کردند، من ایشان را خوب میشناسم. بسیار صبور و به آینده امیدوار هستند.
نباید اینگونه رفتارکنیم. ما باید همه با هم همکاری کنیم. البته رقابت سیاسی هیچ مانعی ندارد و ما خودمان تشویق میکنیم. از نقد که کسی بدش نمیآید. منتها در حال حاضر نقد نیست، اکنون هتاکی و فحاشی است.
اصولاً کلمه نقد این است که مشخص شود چه مقدار فلز بیارزشی با فلزی که اصلش گرانبها بوده، مخلوط شد؟ سره و ناسره یا تقلبی و اصلی معلوم میشود.نقد این بود که نزد زرگرها میبردند و نقادها آنها را جدا میکردند و محک میزدند و خوب را از بد مشخص میکردند.
ما باید نسبت به نقادی اینگونه عمل کنیم و کارهای خوب را بیان کرده و کارهای بد و اشکالات را بگوئیم، خدمات را مطرح کنیم. در این صورت کسی هم نمیرنجد.
انسان آئینه میشود. انسان وقتی به آئینه نگاه میکند، میبیند چشمش خوب است و بینی اشکال دارد و درست میکند و میبیند ابروهایش کج رفته و درست میکند.
اگر آئینه فقط بدیها را نمایان کند، انسان را گمراه میکند. چیز دیگری میشود. نباید فقط سیاهیها و بدبختیها را نشان دهد.
به هر حال بهنظر میرسد که راه با سخنان رهبر معظم انقلاب روشن است و امیدوارم حداقل موفق شویم و مجال را بر دشمنان تنگ کرده و راه نفوذ آنان را در داخل کشور ببندیم. پشت مرزها هر غلطی میخواهند بکنند، ما هم جواب آنها را میدهیم.
نسبحک اللهم و نحمدک و نصلی علی اولیائک وندعوک باسمک العظیم الاعظم. الاعزّ الاجلّ الاکرم یا الله یا الله یا الله
پروردگارا به مقدساتت سوگند میدهیم به ما کمک کن تا بتوانیم میدان
خونبهای شهدا و تلاشهای امام امت را به خوبی حفاظت کرده و به دست ولی امرت حضرت حجت برسانیم. «آمین نمازگزاران»
پروردگارا ارواح پاک و مقدس شهدا را از ما راضی و خشنود بگردان. (امین نمازگزاران)
پروردگارا دلهای امت ما را بیشتر به هم نزدیک بفرما (آمین نمازگزاران).
شرّ اجانب و کفار را از سر اسلام عزیز و مظلوم کوتاه بفرما. (آمین نمازگزاران).
بسم اللّه الرحمن الرحیم
قل هو اللّه احد/ اللّه صمد/ لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد
* خطبه 16 نهجالبلاغه
خطبه دوم:
بسماللهالرحمنالرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاه والسلام علی رسول الله و علی امیرالمؤمنین و علی صدیقه الطاهره و سبطی الرحمه و علی بن الحسین و محمدبن علی و جعفربن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمدبن علی و علی بن محمد والحسن بن علی والخلف الهادی المهدی صلاه الله علیهم اجمعین
در خطبه دوم هم بعد از تذکر به مراعات تقوا، چند مناسبت از مناسبتهای هفته را عرض میکنم. در این هفته، هفته قبل و هفته آینده سالگرد چند شهید گرانقدر است که انقلاب در مراحل اولیه تقدیم خداوند کرده است.
یکی از آنها شهید قرنی(3) است که «السابقون السابقون» میباشد. به
خاطر مقاومت ایشان در کردستان که برای حفظ تمامیت ارضی و شکستن فتنه اشرار کرد، در عراق به شهادت رسید.
دیگری شهید شیرودی(4) است که در ارتش، بزرگواری کمنظیر بود. وقتی که بنیصدر نمیگذاشت رزمندگان دلسوز و مجاهد بجنگند، اولین طلسم را شکست و رزمندگان میدانند در جبهه حق چه کرد و عاقبت هم جانش را در سر راهش گذاشت و این نشان قهرمانی است. شهید شاهآبادی(5) روحانی وارستهای بود که از نمونههای الگو در روحانیت بود و در جبهه به سوی خداوند پرواز کرد.
بزرگتر از همه اینها شهید مطهری(6) است که در دوازدهم اردیبهشت، چند ماه پس از پیروزی انقلاب او را از ما گرفتند. وی شخصیت فوقالعادهای بود، کسی که امام(ره) همه آثارش را یک جا تأیید کردند و قبل از انقلاب تحت فشار لیبرالها و کمونیستها بود. بسیار آزارش دادند تا اینکه از حسینیه ارشاد که محصول تلاش خودش هم بود، قهر کرد و به او اجازه ندادند در آنجا تبلیغ اسلام کند.
بعد از انقلاب هم همانها به او فشار میآوردند. چون مواضع ایشان را در شورای انقلاب میدیدند و ناجوانمردانه این ذخیره انقلاب را از ما گرفتند. با همان سیاستهایی که اول عرض کردم، او را شهید کردند.
خوشبختانه آثار ایشان امروز ایران و خیلی از کشورهای اسلامی را تحت پوشش قرار داده و به جوانان توصیه میکنم به این آثار بهای زیادی بدهند و مطمئن باشند آنچه در کتب ایشان است ریشه حقیقی اسلامی و قرآنی دارد و نگرانی از انحراف و کجفهمی در آنها نیست که البته جامعه ما ایشان را میشناسد.
به همین مناسبت روز معلم را داریم که برای ما خیلی عزیز است
مربوط به بیش از یک میلیون معلم و صدها هزار معلم بازنشسته است که سروکار یک سوم از عزیزترین سرمایههای کشور و نوجوانهای ما با آنها است. و حقیقتاً اینها خدمات زیربنایی فوقالعاده ارزندهای انجام میدهند و حقیقتاً جمعیت قانعی هستند و دریافت حقوق و امکانات آنها به اندازه حقشان نیست. البته نظام همیشه به آنها توجه داشته است.
نظام اسلامی به تدریج وضع معیشت و حقوق معلمین را مورد توجه قرار میدهد و چون قشر وسیعی میباشد حرکت ضربتی مشکل است، ولی حتماً اجرا میشود. شخصیت آنها باید در جامعه عزیز باشد، چون آنها خیلی بزرگوارند و هم زندگی آنها که خوشبختانه دولت و مجلس و بیش از همه رهبری، بهآن توجه دارند.
مناسبت دیگر ما روز کارگر است که میدانید قشر کارگر بزرگترین و وسیعترین نیروهای انسانی کشورند و هیچ قشری به اندازه کارگرها در جامعه وسیع نیستند و اگر عدالت اجتماعی در کشور اجرا شود الویت با کارگران است که اینها یک محرومیت تاریخی دارند.
از طرفی نقش آنها در انقلاب بیش از بقیه اقشار است. بیش از انقلاب کمونیستها که با ما در زندان و بیرون مراوده داشتند هدف آنها سربازگیری از کارگران بود.
میگفتند لشکر بالقوه مارکسیستها کارگران هستند. آن موقع در دنیا هم حکومتهای کارگری خیلی فراوان بود و شعار حکومت کارگری برای کارگران بسیار فریبنده بود که معمولاً هم آنها به هیچ چیز نمیرسیدند.
کارگران ایران فریب نخوردند و سرباز اسلام و امام ماندند و در
پیروزی انقلاب حقیقتاً نقش اول را ایفا کردند. همان اعتصاب کارگران نفت در خوزستان کمر رژیم را در داخل و هم اربابان رژیم را شکست. چون قطع نفت ایران، دنیا را به ستوه آورد. بریدن پنج، شش، میلیون بشکه نفت از دنیا یعنی خاموش کردن بسیاری از موتورهای تولید و توزیع دنیا و این چیزی بود که دنیا نمیتوانست برای زمان طولانی تحمّل کند و هیچ راهی پیدا نکرد که این اعتصاب را خاموش کند. ما خودمان وقتی که از طرف امام رفتیم، سلامت کارگران را دیدیم. فقط فرمان امام و آن هم مستند میتوانست آنها را قانع کند که گوشهای را برای سوخت داخل باز کنند در آن سفر از هوشیاری کارگران مسایل عجیبی دیدم. بعد از انقلاب هم اینها حقیقتاً سرباز بودند. همیشه گروهکها خواستهاند از میان کارگران سربازگیری کنند اما نتوانستهاند.
اوایل انقلاب همّت دشمنان این بود که کلیه کارخانهها را خالی کنند و بیشترین صدمه را بزنند. میگفتند و تعطیلی کارخانهها امکانات کم کشور را از دست میبرد. کارگران ایستادند و تولید را نگه داشتند.در جنگ هم آنها یک پا در کارخانه و یک پا در میدان جنگ بودند وکاروانهای کمک کارگران ناشی از همین حقوقهای کم و بخور نمیر آنها بود که یکی از کاروانهای الهامبخش در طول جنگ بود. در دوران سازندگی هیچ کارخانهای نبود که بروم و نشاط و شادابی و آمادگی اینها را برای خدمت را نبینم.
کارگران امتحان خودشان را دادند و این مقدار امتحان کافی است. حق آنان است که مراعات حال اینها را بکنیم. و در عین حال به این عزیزان که مثل فرزندان خودم به آنها علاقمندم، عرض میکنم که مواظب باشید، هنوز هم کسانی هستند که میخواهند از شما سوءاستفاده بکنند. البته حتماً هوشیاری شما محفوظ میباشد.
از مسائل دیگری که این هفته داریم داستان طبس(7) است که امسال با طبس دیگری «کنفرانس برلین»(8) همراه است و این دورا باید با هم بگوییم. چون با یکدیگر تشابه دارند.
در آن زمان حرکت باید مثل طبس باشد. شرایطی که داشتیم، اینگونه میخواست. این زمان کنفرانس برلین تبلور طبس میشود. در هر دو جا امداد غیبی را میبینیم واقعاً امداد غیبی بود. حادثه جالبی بود. رسوایی طراحان میتواند عبرتی برای دیگران باشد.
آمریکاییها فکر کردند در شرایطی که ایران بر ارتش و راهها مسلط نیست و مسائل اطلاعاتی و امنیتی خوابیده است، سخت نیست تا لشکرکشی کنند و بیایند در ورزشگاه شهید شیرودی پیاده شوند و بروند مأموران خود را از سفارتخانه برداشته و اگر توانستند چند گروگان ایرانی هم ببرند.
خداوند این کار را به سر آنها آورد و واقعاً برای کاخ سفید خفت بود که ما کم استفاده کردیم و اشکالاتی پیش آمد که اجازه نداد تا خوب مطلع شویم. آن موقع فرماندهی کل قوا با بنیصدر بود. رادار در یک جا کار نکرد و نفهمیدیم چرا کار نکرده است. اگر آمدند ضدهواییها را از فرودگاه تهران و رامسر و بعضی جاها جمع کردند، متوجه دلیل کار نشدیم. افرادی را بازداشت کردند و به زندان بردند. ولی نگذاشتند قضیه روشن شود.
بدتر از اینها هلیکوپترها و هواپیمایی بود که روی زمین مانده بودند و اسناد امریکایی در آن بود و شاید افراد و عوامل داخلی را نشان میداد. رفتند به عنوان مراقبت آنها را زدند و منفجرکردند و سوزاندند و اجازه
ندادند ما بفهمیم چون ما چنین تسلطی را نداشتیم.
هیأتی تشکیل دادیم. از طرف من، شهید چمران برای تحقیق رفت ولی نگذاشتند چیزی سر دربیاورد و اسرارش مانده است، سه کشور فعال بودند و از آمریکا آمدند و در مصر و عمان پایگاه درست کردند.
این همه خفت نتیجه یک کار احمقانهای است که کاخ سفید کرد. داستانی طولانی دارد. خداوند با یک طوفان شن که خیلی معمولی است و هیچ کس نمیداند این طوفان چگونه تشکیل شد و این جریان را به هم ریخت که آنها در آمریکا بنویسند: «امام از بالای بالکنش اشاره کرد و باد حرکت کرد و طوفان ساخت.» اینکه آنها هم معجزه میبینند و ما هم معجزه میبینیم، خیلی اهمیت دارد.
برلین هم چنین چیزی بود. طراحیهای زیادی کرده بودند. چند ماه بود که در حرفهای رهبری بود و رهبر معظم انقلاب حرفهای سست نمیزنند. مدتی اینها کار کرده بودند. روی همه چیز کار کرده بودند.
حرفهایی که آنجا باید زده شود، افرادی که باید به نمایندگی از جناحهای مختلف اعم از نویسنده، شاعر، و روزنامهچی، حزب چپی، لیبرال و حقوقدان میرفتند، انتخاب شده بودند و همه این چیزها را جور کرده و 17 نفر را تنظیم کرده بودند تا همه شئون انقلاب اسلامی را در آنجا محاکمه بکنند و از آن طرف هم نیروهایی را جمع کرده بودند تا در آنجا صحنه درست کنند. باز و کبوتر درست نمایند تا کبوترها در حد اعتدال به اصلاحات آمریکایی قانع شوند و بازها اصل انقلاب را بگویند.
حزب سبز آلمان(9) همیشه و در همه دوره حیات خود با ما خصومت داشته است.در دوره قبل که اینها حاکم نبودند و اقلیت بودند، هر وقت قصد ایجاد رابطه با آلمان را داشتیم، اینها بمبگذاری و مخالفت میکردند.
همه چیز را در پناه یک حرکت فرهنگی درست کرده بودند، خداوند اینگونه اینها را رسوا کرد، بنا بود چهار کنفرانس داشته باشند. برای هر یکی از کسانی که رفتند، سخنرانیهای جنبی هم قرار داده بودند.
واقعاً اسباب شرمندگی است. افرادی که رفتند، شاید فریب خوردند. میگذاریم تحقیقات روشن کند. البته نمیگذارند حقایق روشن شود. از همین هیاهویی که راه انداختند که چرا نیم ساعت فیلم پخش منتشر گردید، کاملاً مشخص است که نمیخواهند حقایق روشن شود. حسابی طوفان به راه انداختند که حقیقت گم شود مثل « داستان طبس». آمریکاییها هم پشت قضیه هستند و احتمالاً این طرح مثل دادگاه میکونوس توسط آمریکاییها ریخته شد.
آلمانیها بارها رودست خوردند و خودشان را جلو انداختند و بعد هم با خفت قبول میکنند که اشتباه میکنند.کاری که در جریان میکونوس کردند، همین بود. به هر حال خداوند در جاهایی که ما حاضر نیستیم، با ملائکه خودش از انقلاب حمایت میکند و این نمونه روشن حمایت الهی است که خوشبختانه فیلمش را گرفتهاند. الان عجب حرفهایی میزنند! میگویند چرا خانم برهنه دارد میرقصد را نشان دادید؟! اینها حرف است. هر شب شما دارید از این فیلمها میبینید. کسی غصه این چیزها را نمیخورد. لااقل شما نمیخوردید. اگر دیگران غصه میخورند، روی این یکی حرفی ندارند و حاضرند لختترش هم دیده شود. حقایق باید روشن شود.
اینکه در یک جا بخواهیم همه چیز شفاف و اطلاعرسانی واضح باشد و در جایی دیگر بخواهیم شفاف و روشن نباشد، بحثانگیز است اینجا حتماً باید شفاف باشد. چون واقعاً خطرناک است.
به هر حال باید حقایق روشن شود. ما انتظار داریم نیروهای قضایی، امنیتی، سیاسی و دولت کار کنند تا بفهمیم که آلمانیها دنبال چه بودهاند؟ چرا این افتضاح را به بار آوردند؟ در قدیم در روضهخوانی که بد عمل میشد، میگفتند، بانی، ذاکر و مستمع باعث افتضاح شدند.
این جا هم همینطور شد. هم مستمعین خیلی مفتضح شدند و هم سخنرانان از این بدتر نمیشد. «و مکرواومکرالله خیرالماکرین»* و یکی از مصادیق خیرالماکرین بود که اتفاق افتاد.
خداوند از این قطعات تاریخی زیاد دارد. اگر خودمان آمادگی داشته باشیم، خداوند آن موقع به ما کمک میکند و بدتر از این، افتضاح آمریکاییهاست.
آمریکاییها اکنون فشار عجیب و غریبی روی مسائل مطبوعات آوردند. البته هیچ کس دلش نمیخواهد که نشریهای در کشور توقیف شود و دل همه میخواهد که همه نشریات کار کنند، بهتر هم کار کنند، وسیعتر هم باشند، بیشتر هم باشند. ولی آمریکاییها و بعضیها شرایطی را فراهم آوردند که قوه قضائیه را در موضعی قرار دادند که انجام وظیفه کند. آنها صریح هم میگویند.
وقتی رهبر ما میگویند آنها پایگاه دشمن هستند و یا دو چهره عمل میکنند، وظیفه ما جدّیتر میشود. فکر میکنم بهتر است بگذاریم حقایق روشنتر شود و انشاءالله این موج هم بگذرد و یک همکاری در جامعه ما پیدا شود که دشمنان به آن چشم نبندند و همه بتوانند از مطبوعات آزاد و پیشرفته و حقگو استفاده کنند که حتماً برای کشور مفید است. ولی شرط آن این است که حقگو و در محدوده قانون و منتظم باشند.
آمریکاییها اکنون سخت دارند اظهار ناراحتی میکنند و ما تعجبمان از این سیاستهای یک بام و دو هوای آمریکاست. آمریکا به طور گزینشی هر کسی را میخواهد میپسندد و هر کس را نمیخواهد طرد میکند و هیچ معیاری ندارد. کشورهایی هم هستند که در عمرشان پارلمان ندیدهاند، انتخابات ندیدهاند، کاری به نمایندگی و مردمسالاری ندارند. آنها مثل پسرخوانده، عزیزدردانه آمریکا هستند. به آنها سلاح میدهد، کمک میکند، ارتش میآورد، دفاع میکند. چون لقمه لذیذی هستند که بخورند. کشورهایی مثل ترکیه هستند که دستگاه قضایی و ارتش و اطلاعاتش آمدند، حزب دارای اکثریت در پارلمان را چون مسلمان بودند، منحل کردند و دولت را ساقط کردند و آمریکا این کار را تحسین کرد. همینها آمدند هزاران دختر را چون روسری بر سر دارند، از دانشگاهها بیرون کردند. آمریکا اینها را تحسین کرد. اگر ایران چیزی غیر از این باشد، چه خواهند کرد؟ معلوم است که اینها عقیدهای به این حرفهای مردمسالاری یا آزادی ندارند. در ایرانی که 20 انتخابات در ظرف 20 سال انجام شده و قطعاً از آزادترین انتخابات دنیاست، به دیکتاتوری و اعمال سلیقه از بالا متهم میشویم ولی کشورهایی که مردم اصلاً امیدی به انتخابات ندارند، آنها به عنوان مترقی معرفی میشوند. حقوق بشر را هم اینگونه تفسیر میکنند.
مسائل نظامی هم همینطور، اسرائیل در زرادخانه اتمی خود چند صد بمب اتمی دارد و هنوز نورچشم و تعیینکننده سیاست آمریکاست. ولی ایران که میخواهد یک نیروگاه هستهای را برای برق و استفاده صلحجویانه که 25 سال پیش پولش را داده و آلمانیها نیمه ساخت گذاشتهاند، رفتهاند، تکمیل بکند، اینطور تحت فشار است که چرا
نیروگاه میسازید؟ آمریکا با این شیوههایی که دارد چطور میخواهد مردم حرفش را بپذیرند؟ چطور میخواهد وجاهت پیدا کند؟ چطور میخواهد ملت ما بار دیگر رغبت کنند تا بار دیگر بنشینند با او حرف بزنند؟ خودش را باید اصلاح کند، نه اینکه فشار بیاورد و ایران را به زور وارد قالبی کند که او میپسندد. این بازیها دیگر در ایران تأثیر ندارد. حالا اگر جاهای دیگر تأثیر دارد، در ایران نیست. امیدوارم، جوانان ما هوشیارتر از این حرفها باشند و با انسانهایی که خیال میکنند آمریکا فرشته نجات است و اگر بیاید کارها را حل میکند، قدری با مطالعه برخورد کنند.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
اذا جاء نصراللّه والفتح/ و رایت الناس یدخلون فی دین اللّه افواجا/ فسبح بحمد ربک واستغفره اِنّهُ کان توابا*
* سوره نصر
* سوره مبارکه آل عمران، آیه شریفه 54
پی نوشت ها:
9/2/1379
1- خطبه شانزدهم نهج البلاغه پس از بیعت مردم مدینه با امام علی(ع) اوّلین سخنرانی آن حضرت در سال 35 هجری است که در باره: اعلام سیاستهای حکومتی، فضائل اخلاقی امام، سرگردانی مردم و ضرورت تقواست:
ذمَّتِی بمَا أَقُولُ رَهِینَةٌ وَ أَنَا بهِ زَعِیمٌ إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَی عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ أَلَا وَ إِن بَلِیَّتَکُمْ قَدْ عَادَتْ کَهَیْئَتِهَا یَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نبیکم صلی الله علیه و اله وَ الَّذی بَعَثَهُ بالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّی یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَ أَعْلَاکُمْ أَسْفَلَکُمْ وَ لَیَسْبقَنَّ سَابقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا وَ لَیُقْصِرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا وَ اللَّهِ مَا کَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لَا کَذَبْتُ کِذْبَةً وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْیَوْمِ أَلَا وَ إِنَّ الْخَطَایَا خَیْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَیْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بهِمْ فِی النَّارِ أَلَا وَ إِنَّ التَّقْوَی مَطَایَا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَیْهَا أَهْلُهَا وَ أُعْطُوا أَزمَّتَهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَ لِکُلٍّ أَهْلٌ فَلَئِنْ أَمِرَ الْبَاطِلُ لَقَدیماً فَعَلَ وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ وَ لَقَلَّمَا أَدْبَرَ شَیْءٌ فَأَقْبَلَ
أقول إن فی هذا الکلام الأدنی من مواقع الإحسان ما لا تبلغه مواقع الاستحسان و إن حظ العجب منه أکثر من حظ العجب به و فیه مع الحال التی وصفنا زوائد من الفصاحة لا یقوم بها لسان و لا یطلع فجها إنسان و لا یعرف ما أقول إلا من ضرب فی هذه الصناعة بحق و جری فیها علی عرق وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ
و من هذه الخطبة: شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ أَمَامَهُ سَاعٍ سَرِیعٌ نَجَا وَ طَالِبٌ بَطِیءٌ رَجَا وَ مُقَصِّرٌ فِی النَّارِ هَوَی الْیَمِینُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِیقُ الْوُسْطَی هِیَ الْجَادَّةُ عَلَیْهَا بَاقِی الْکِتَاب وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ وَ إِلَیْهَا مَصِیرُ الْعَاقِبَةِ هَلَکَ مَنِ ادَّعَی وَ خابَ مَنِ افْتَری مَنْ أَبْدَی صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ وَ کَفَی بالْمَرْءِ جَهْلًا أَنْ لَا یَعْرِفَ قَدْرَهُ لَا یَهْلِکُ عَلَی التَّقْوَی سنْخُ أَصْلٍ وَ لَا یَظْمَأُ عَلَیْهَا زَرْعُ قَوْمٍ فَاسْتَتِرُوا فِی بُیُوتِکُمْ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَیْنِکُمْ وَ التَّوْبَةُ مِنْ وَرَائِکُمْ وَ لَا یَحْمَدْ حَامِدٌ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا یَلُمْ لَائِمٌ إِلَّا نَفْسَه. ترجمه: آن چه میگویم به عهده میگیرم، و خود به آن پای بندم کسی که عبرتها برای او آشکار شود، و از عذاب آن پند گیرد، تقوا و خویشتن داری او را از سقوط در شبهات نگه میدارد. آگاه باشید، تیره روزیها و آزمایش ها، همانند زمان بعثت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بار دیگر به شما روی آورد. سوگند به خدایی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را به حق مبعوث کرد، سخت آزمایش میشوید، چون دانهای که در غربال ریزند، یا غذایی که در دیگ گذارند به هم خواهید ریخت، زیر و رو خواهید شد، تا آن که پایین به بالا، و بالا به پایین رود، آنان که سابقهای در اسلام داشتند، و تاکنون منزوی بودند، بر سر کار میآیند، و آنها که به ناحق، پیشی گرفتند، عقب زده خواهند شد.
به خدا سوگند، کلمهای از حق را نپوشاندم، هیچ گاه دروغی نگفته ام، از روز نخست، به این مقام خلافت و چنین روزی خبر داده شدم. آگاه باشید همانا گناهان چون مرکبهای بد رفتارند که سواران خود (گناهکاران) را عنان رها شده در آتش دوزخ میاندازند. اما تقوا، چونان مرکبهای فرمانبرداری هستند که سواران خود را، عنان بر دست، وارد بهشت جاویدان میکنند. حقّ و باطل همیشه در پیکارند، و برای هر کدام طرفدارانی است، اگر باطل پیروز شود، جای شگفتی نیست، از دیرباز چنین بوده، و اگر طرفداران حق اندکند، چه بسا روزی فراوان گردند و پیروز شوند، امّا کمتر اتّفاق میافتد که چیز رفته باز گردد.
میگویم: «کلمات امام علیه السّلام پیرامون حق و باطل، از سخنان نیکویی است که کلام کسی از سخن سرایان به آن نخواهد رسید، و بیش از آن چه که ما در شگفت شویم، شگفتی، برابر آن فرو مانده است، در این کلمات امام علیهالسّلام ریزهکاریهایی از فصاحت است که نه زبان قدرت شرح آن را دارد، و نه انسانی میتواند از درّههای عمیق آن بگذرد، این اعتراف مرا کسانی که در فصاحت پیشگامند و با سابقه، درک میکنند.»
آن کس که بهشت و دوزخ را پیش روی خود دارد، در تلاش است. برخی از مردم به سرعت به سوی حق پیش میروند، که اهل نجاتند، و بعضی به کندی میروند و امیدوارند، و دیگری کوتاهی میکند و در آتش جهنّم گرفتار است. چپ و راست گمراهی، و راه میانه، جادّه مستقیم الهی است که قرآن و آثار نبوّت، آن را سفارش میکند، و گذرگاه سنّت پیامبر(ص) است و سرانجام، بازگشت همه بدان سو میباشد.
ادّعا کننده باطل نابود شد، و دروغگو زیان کرد، هر کس با حق در افتاد هلاک گردید. نادانی انسان همین بس که قدر خویش نشناسد. آن چه بر أساس تقوا پایه گذاری شود، نابود نگردد. کشتزاری که با تقوا آبیاری شود، تشنگی ندارد. مردم به خانههای خود روی آورید، مسائل میان خود را اصلاح کنید، توبه و بازگشت پس از زشتیها میسّر است. جز پروردگار خود، دیگری را ستایش نکنید و جز خویشتن خویش دیگری را سرزنش ننمایید.
2- کنفرانس گوادلوپ، اشاره به گردهمایی سه روزه سران چهار کشور اروپایی یعنی فرانسه، انگلستان، آمریکا و آلمان در جزیرهای به این نام در سال 1357 است. در این کنفرانس که از 14 تا 17 دی ماه 1357 و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی ایران ترتیب یافت، رهبران چهار کشور غربی سیاست خارجی خود را در زمینه چند بحران مهم جهانی از جمله انقلاب اسلامی ایران با یکدیگر هماهنگ ساختند.
گوادلوپ نام جزیرهای کوچک در شرق دریای کارائیب و غرب اقیانوس اطلس است. این جزیره با حدود 1800 کیلومتر مربع وسعت و 360 هزار نفر جمعیت دارای آب و هوایی گرم و مرطوب و پر باران است. در اواخر قرن پانزدهم میلادی توسط کریستف کلمب کشف شد و از اوایل قرن نوزدهم میلادی جزء مستعمرات فرانسه شد. در پایان جنگ دوم جهانی فرانسه به شهروندان آن حقوقی برابر با فرانسویان داد و یکی از ایالات ماوراء بحار فرانسه شد. به همین دلیل یک فرماندار انتصابی از فرانسه زمامدار این جزیره است و 3 نماینده و 2 سناتور همواره از گوادلوپ در مجلسین فرانسه حضور دارند. مردم گوادلوپ کاتولیک، پول آنها فرانک و زبان رسمی و رایج آنها فرانسه است که با خط لاتین نوشته میشود. شهرک «باستر» با حدود 20 هزار نفر جمعیت، مرکز این جزیره محسوب میشود و پنبه، نیشکر، قهوه و موز، مهمترین محصولات آن به حساب میآید.
در نیمه دوم سال 1357، مدارس و دانشگاهها در جریان انقلاب اسلامی تعطیل بودند، اعتصاب در سراسر کشور برقرار بود. صدور نفت متوقف شده بود، تظاهرات خشمآلود مردمی همهروزه در شهرها جریان داشت. جریان برق غالباً قطع بوده و توزیع نفت و بنزین به حداقل رسیده بود. مطبوعات در اعتراض به حاکمیت اختناق و سانسور، تعطیل و در اعتصاب بودند. اکثر پروازهای داخلی و خارجی به دلیل اعتصاب کارکنان فرودگاه مهرآباد لغو شده بود. بسیاری از سربازان به فرمان امامخمینی از پادگانها فرار کرده و یا از دستور مافوق برای کشتار مردم امتناع میورزیدند. دولتهای کم دوام شاه در برابر مردم تاب مقاومت نداشته یکی پس از دیگری ساقط میشدند. آموزگار در 5 شهریور جای خود را به شریفامامی داده و او نیز در 14 آبان جای خود را به دولت نظامی ازهاری سپرده و این دولت نیز در 16 دی ماه همزمان با تشکیل اجلاس گوادلوپ سقوط کرده و شاه به عوامل جبهه ملی متوسل شده بود. معالوصف غلامحسین صدیقی از پذیرفتن دستور شاه برای تشکیل کابینه امتناع ورزید و بختیار بار این مسئولیت را در واپسین روزهای حیات رژیم شاه برعهده گرفته بود. معالوصف وی از کمترین حمایت مردمی برخوردار نبود و به عنوان زائده رژیم شاه تلقی میشد. در چنین وضعیتی و بخصوص در آستانه خروج شاه از کشور، اکثر دولتهای جهان خود را برای تعامل با دولتی که مولود انقلاب مردم ایران باشد آماده کرده بودند. این ذهنیت حتی بر اجلاس گوادلوپ نیز سایه افکنده بود.
در اوایل دی 1357 والری ژیسکاردستن، رئیس جمهور فرانسه از سران دولتهای آمریکا، انگلستان و آلمان درخواست کرد به گوادلوپ سفر کنند تا بهطور غیر رسمی راجع به بحرانهای بینالمللی با یکدیگر به بحث و تبادلنظر بپردازند. در آن زمان تبعات کودتای کمونیستها در افغانستان، خشونتهای فزایندهنژادی در آفریقای جنوبی، اشغال نظامی کامبوج توسط ارتش ویتنام و مهمتر از همه آنها انقلاب اسلامی ایران مهمترین دغدغه سیاسی رهبران کشورهای غربی محسوب میشد. این دغدغه خاطر برای ژیسکاردستن که کشورش میزبان امام خمینی رهبر انقلاب بود نیز بیشتر وجود داشت. ژیسکاردستن آنگونه که در خاطرات خود میگوید، هنوز باور نداشت که کار شاه به پایان رسیده است. او گزارشهای ارسالی «رائول دلای» سفیر فرانسه در تهران را که تأکید میکرد راهی جز خروج شاه از کشور وجود ندارد، «بدبینانه» خوانده و به همین دلیل برای آگاهی از اوضاع ایران «میشل پونیاتوسکی» فرستاده ویژه خود را که دوست شاه نیز بود، به تهران اعزام کرده بود. از اینرو وقتی گزارشهای پونیاتوسکی را نیز با جمعبندی سفیر فرانسه یکسان یافت، در یک سردرگمی سیاسی دعوتنامههایی برای جیمیکارتر رئیس جمهور آمریکا، جیمز کالاهان نخستوزیر انگلستان و هلموت اشمیت صدراعظم آلمان فرستاد و آنها را به گوادلوپ دعوت کرد تا به مشورت پرداخته، راهبردهای سیاسی خود را با آنها همسو سازد و چاره مشترکی برای حفظ منافع خویش در ایران بیابند.( قدرت و زندگی، والری ژیسکاردستن، پیک نشر، 1368 ص 101)
این عده روز 14 دی 1357 وارد گوادلوپ شدند و سپس به محل تشکیل اجلاس که آلاچیقی در کنار دریا بود رفتند. در این نشست حساسیت شرکتکنندگان راجع به مسائل ایران به مراتب بیشتر از سایر مسائل و بحرانهای بینالمللی بود. بحثهای مربوط به ایران، ابتدا با سخنان جیمزکالاهان آغاز شد: «شاه از دست رفته و دیگر قادر به کنترل اوضاع نیست. راهحل واقعی برای جانشینی او هم وجود ندارد. مردان سیاسی که در میدان ماندهاند تواناییهای محدودی دارند. بهعلاوه بیشتر آنها با رژیم ارتباطاتی داشتهاند و آلوده به مسائل و مشکلات این رژیم هستند. آیا ارتش میتواند در این میان یک نقش انتقالی ایفا کند؟ نه! ارتش فاقد تجربه سیاسی است و فرماندهان آن هم به شاه وفادارند.»
ژیسکاردستن درابتدا تحت تأثیر اظهارات شاه به «پونیا توسکی» فرستاده ویژه کاخ الیزه، صرفاً تحلیلهای محمدرضا پهلوی را مطرح کرد. او گفت: «... خطر سقوط شاه و احتمال مداخله شوروی، مهمترین عللی هستند که باید دولتهای غربی در جلوگیری از وقوع آنها بکوشند. شاه از من تقاضا کرده است برای کاستن از فشار شوروی، بهطور مشترک اقدام کنیم. به نظر من لازم است از طرف سران به شوروی هشدار داده شود تا شورویها بدانند که این سران مستقیماً درگیر و نگران اوضاع هستند. باید از شاه پشتیبانی شود. زیرا با وجود اینکه، او تنها ضعیف شده، ولی دید واقع بینانهای! به مسائل دارد و تنها نیرویی است که در برابر جریان مذهبی، ارتش را در اختیار دارد. از طرف دیگر این امکان وجود دارد که مشکلات فزاینده اقتصادی، در سطح طبقه متوسط که تعداد آنها در تهران زیاد است و از نفوذ قابل توجهی هم برخوردارند تغییراتی به وجود آورد و ابتکار سیاسی آنها را در آینده ممکن سازد.»
معالوصف گزارشهای مستندی که در روز شروع کنفرانس و روزهای پس از آن به گوادلوپ رسید، به تدریج رئیس جمهور فرانسه را به قضاوتهای واقع بینانه ترسوق داد. او معتقد بود کارتر باید برای تثبیت دولتی که پس از رفتن شاه از کشور در ایران شکل میگیرد، به تماس با امام خمینی بهعنوان راهحل نهایی متقاعد گردد. کارتر به خروج شاه متقاعد شده بود، ولی تنها دولت بختیار را بهعنوان دولت قانونی پس از شاه به رسمیت میشناخت. او پذیرفته بود که شاه دیگر نمیتواند در ایران بماند ولی به اراده ارتش برای تحکیم موقعیت بختیار همچنان اعتماد داشت. او اعتقاد داشت فرماندهان نظامی نخواهند گذاشت انقلاب به پیروزی برسد ولی مایل به کودتای آنان نیز نبود. کارتر به سولیوان سفیر آمریکا در تهران نیز اعتماد چندانی نداشت و ژنرال هایزر را برای بررسی اوضاع و واداشتن ارتش به تبعیت از بختیار به تهران فرستاده بود.
کارتر در سخنان خود گفت: «... شاه دیگر قادر به ماندن و ادامه حکومت نیست. زیرا مردم ایران به هیچ روی خواهان او نیستند. بهعلاوه دولت یا دولتمردان وجیهالمله دیگری برجای نمانده تا حاضر به همیاری و همکاری با او باشد.»
کارتر تا آنجا پیش رفت که هرنوع امکان موفقیت شاه را منتفی دانست و رهبران غرب را به اندیشیدن پیرامون آیندهای که در آن نظام سلطنت قطعاً جایی نخواهد داشت دعوت کرد این در حالی است که وی یک سال پیش از آن در سفر به تهران و پس از ملاقات با شاه تأکید کرده بود که شاه، ایران را به جزیره ثبات در منطقه تبدیل کرده است. (هفتهزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامی، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، ج 2، ص 775)
هلموت اشمیت صدراعظم آلمان نیز اگرچه بیش از سایر همپیمانان نگران منافع اقتصادی در کشورش در ایران بود ولی اعتقادی به باقی ماندن شاه در کشور نداشت.
سران کشورهای آمریکا، آلمان، انگلیس و فرانسه پس از 3 روز گفتگو و مشورت راجع به تحولات ایران به این نتیجه رسیدند که باقی ماندن شاه در ایران سبب تداوم بحران خواهد بود. معالوصف هیچیک حاضر نبودند که در صحن بینالمللی«گوادلوپ» بهعنوان مرکز تبانی غرب برای سقوط شاه یا زمینهساز پیروزی انقلاب اسلامی ایران شناخته شود.
پس از پایان اجلاس گوادلوپ، کارتر به توصیه ژیسکار دستن و همچنین همراهان خود از جمله سایر وسونس وزیر خارجه و برژینسکی مشاور امنیت ملی آمریکا، تصمیم گرفت امام خمینی را به وضعیتی میان سقوط رژیم شاه و پیروزی انقلاب اسلامی متقاعد سازد. او این وضع را در حفظ دولت بختیار جستجو میکرد. به همین دلیل یک روز پس از پایان اجلاس ـ 18 دی ـ پیغام خود را بهطور غیرمستقیم و توسط دو تن از مقامات فرانسوی به اطلاع امام خمینی رساند. او در پیام خود از امام خمینی خواست تا تمام نیرو و اهتمام خویش را جهت جلوگیری از مخالفت مرد م علیه بختیار به کار بندد وی در این پیام به قطعی بودن خروج شاه اشاره کرد و سپس تهدید کرد که «تهاجم به بختیار به مثابه قماری است که تلفات فراوان برجای خواهد گذاشت و وخامت اوضاع به مداخله ارتش خواهد انجامید.»
امام در پاسخ درخواست کارتر را قاطعانه رد کردند و فرمودند: «..پیام آقای کارتر دو جهت داشت یکی موافقت با دولت بختیار یا دست کم سکوت در شرایط فترت موجود و دوم راجع به احتمال کودتای نظامی یا پیشبینی وقوع آن. در باب موضوع اول امام تأکید کرد که همه مصایب و خونهای ریخته شده ملت برای رهایی از زیر بارگران سلسله پهلوی است. ملت ما حاضر نیست با دولت بختیار بهعنوان میراث شاه و یا با تدابیری چون تشکیل شورای سلطنت که همه آنها غیرقانونی است، کنار آید. اما درباره حفظ آرامش ما بارها تأکید کردهایم که همواره خواهان مملکتی آرام و با ثبات بودهایم. اما با وجود شاه آرامش هیچگاه باز نخواهد گشت. آقای کارتر اگر حسن نیت دارند میبایست از پشتیبانی کودتا یا دخالت در امور ایران دست بکشند، تا خواسته مشروع ملت محقق گردد و آرامش و ثبات دائمی برقرار شود. ملت ایران نیز از کودتای نظامی هیج هراسی به خود راه نخواهد داد. زیرا چندین ماه است که رژیم با خشونت و قهر و غلبه نظامی و با حادترین شکل آن با مردم رفتار کرده است.
مردم ایران برای من پیام فرستادهاند که در صورت بروز کودتای نظامی باید حکم جهاد مقدس داد. من کودتا را نه به صلاح ملت ایران میدانم و نه به صلاح ملت امریکا. اما اگر چنانچه کودتایی صورت پذیرد ملت ایران از چشم شما خواهد دید. من به حکم این که یک روحانی هستم همیشه مصلحت بشر در نظر میگیرم. لذا به شما توصیه میکنم که جلوی این خونریزیها را بگیرند و ایران را به حال خود واگذارید. در این صورت است که نه تسلیم شرق خواهد شد و نه تسلیم غرب.
ملت را به حال خود واگذارید تا من از اشخاص پاکدامن برای انتقال قدرت، یک شورای انقلاب تأسیس کنم تا امکانات مناسب جهت به ثمر نشستن حکومت مبعوث ملت انجام پذیرد، در غیر این صورت امید به آرامش نیست. اکنون در سازمان نیروهای مسلح ایران اختلاف عمیق و اساسی بروز کرده است و در صورت کودتای بسیاری را ارتشییان که به ما پیوستهاند این تلاش را در نطفه خفه خواهند نمود... »( به نقل از صحیفه امام، جلد 5، ص 376) روز 21 دی سایروس ونس وزیرخارجه آمریکا و سخنگوی 4 کشور شرکتکننده در کنفرانس گوادلوپ به روزنامهنگاران اظهار داشت:
«... شاه در نظر دارد تعطیلات خود را در خارج از ایران بگذارند و دولت ایالات متحده نیز این تصمیم شاه را تأیید میکند. آمریکا احساس میکند که شاه دیگر در آینده ایران نقشی ندارد.» (سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، ص 459)
در همین روز «آنتونی پارسونز» سفیر انگلستان در ایران با اطمینان از خروج قطعی شاه قصد ترک ایران را داشت. وی میگوید: «در این دیدار خداحافظی، شاه نظر مرا راجع به سرنوشت خودش جویا شد. من گفتم او را در وضعی میبینم که آمریکاییها برای آن اصطلاح «no. win» (وضعیتی که در آن امیدی به پیروزی وجود ندارد) به کار میبرند و اضافه کردم هر روز که شما بیشتر در کشور بمانید بختیار مثل برفی که در آب افتاده باشد، تحلیل خواهد رفت، اگر کشور را ترک کنید شانس کمی برای بازگشت خواهید داشت. زیرا بختیار توانایی برقراری نظم و استقرار حکومت خود را ندارد... طوفان انقلاب ایران را فرا گرفته و همه نهادهای قانونی را کنار زده است.... » (خاطرات دو سفیر، سولیوان و پارسونز، نشر علم، 1357، صص 409 ـ 405. )
سران دولتهای غربی در گوادلوپ به خوبی از قدرت انقلاب مردم و از سقوط قریبالوقوع شاه و رژیم تحتالحمایه او با خبر بودند. از اینرو در موضعی انفعالی و در وضعیتی که کمترین امیدی به بقای شاه نداشتند، ناگزیر شدند با رفتن او از کشور موافقت کنند. در واقع کنفرانس گوادلوپ تحتالشعاع اراده ملت ایران قرار داشت والا قدرتهای غربی چیزی در حمایت همهجانبه خود از رژیم شاه کم نگذاشتند. به قول فردوست «کارتر تا آنجا که میتوانست از رژیم او و از خود او پشتیبانی کرد. کارتر به تهران آمد و آن نطق کذائی را سر میز شام کرد که حداکثر حمایت از محمدرضا بود. کارتر حتی با تلفنهای روزمره تلاش کرد محمدرضا را از نظر روحی آماده حداکثر مقاومت کند ولی محمدرضا آمادگی نداشت. کارتر آنچه را که لازم بود در حمایت از شاه انجام داد. او که نمیتوانست برای حمایت از محمدرضا در ایران قشون پیاده کند. (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، فردوست مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ج اول، ص 599)
نه آمریکا نه سایر دولتهای غربی، هیچگونه کوتاهی در حمایت از شاه نداشتند. ولی مشکل آنها این بود که هیچ برنامهای برای نجات شاه و رژیم او نداشتند و موج فراگیر انقلاب آنها را دچار استیصال و سردرگمی کرده بود. حضور آنها در گوادلوپ نمایانگر آخرین تلاشهای بیهدف و مایوسانه آنها برابر انقلاب اسلامی بود. به همین دلیل بود که قویترین متحدان غربی بهترین راه را در خروج او از کشور دیدند. از این رواست که پیروزی انقلاب را مظهری از ناکامی غرب میشمارند.
3- تیمسار سپهبد سید محمدولی قرنی در سال 1292 خورشیدی، در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. پدرش، میرزا آقاخان از مدیران مخابرات تهران بود. وی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان گلبهار اصفهان و تحصیلات متوسطهاش را در دبیرستان دارالفنون در تهران آغاز کرد و در دبیرستان نظام ارتش به پایان رساند. در سال 1309 وارد دانشکده افسری شد و در سال 1313 با درجه ستوان دومی، در رسته توپخانه فارغالتحصیل گردید.
سپهبد سیدمحمدولی قرنی در دوران خدمت خود خدمات درخشانی را از خود به نمایش گذاشته است و مشاغل مهمی همچون کفیل فرمانده گردان 2 هنگ 4 توپخانه، فرمانده گردان 105، رئیس رکن دوم ستاد مرکز تعلیماتی آمادگاه، فرمانده پارک توپخانه لشکر 2، رئیس رکن سوم لشکر 2 مرکز، رئیس ستاد لشکر 2، معاون اداره دوم سررشته داری ارتش، فرمانده تیپ مستقل رشت، رئیس رکن دوم و معاون ستاد ارتش را برعهده گرفته است.
آخرین سمت ایشان پیش از اخراج از ارتش، ریاست رکن 2 و معاونت ستاد ارتش بوده است. این شغل، باتوجه به موقعت زمانی و وضعیت ارتش پس از کودتای 28 مرداد 1332، شغل بسیار مهمی بوده است.
سرلشکر قرنی در فکر کودتا بود و ظاهراً از همه جوانب هم شرایط فراهم شده بود، اما در شگفتی تمام کودتا «لو» رفت و اغلب قریب به اتفاق عواملش، از جمله سرلشکر قرنی دستگیر شدند.
قرنی و همکاران و همفکرانش دستگیر و محاکمه شدند. در آغاز صحبت از اعدام قرنی بود، ولی بنا به عللی که هنوز کاملاً معلوم نشده، مانند اینکه حقیقت وجودی لودهندگان کودتا روشن نشده، دادگاه، سرلشکر قرنی را به اخراج از ارتش و سه سال حبس محکوم کرد. وی در اسفند 1339 از زندان آزاد شد و از آن پس شدیداً تحت مراقبت امنیتی قرار داشت. شهید قرنی به دلیل همکاری با روحانیت در جریان نهضت امام خمینی(ره) مجدد به زندان رفت و در دی ماه سال 45 آزاد شد.
شهید قرنی در جریان انقلاب به نیروهای انقلابی پیوست. به هنگام شکلگیری و گزینش اعضای شورای انقلاب که از سوی حضرت امام خمینی(ره) صورت میگرفت و همگی از صافیهای متعدد باید عبور میکردند، ایشان به عضویت این شورا انتخاب شد.
پس از پیروزی انقلاب، بلافاصله، یعنی روز 23 بهمن، سرلشکر قرنی، ضمن اعاده به ارتش با درجه سرلشکری به عنوان رئیس ستاد ارتش انقلاب، با حکم امام خمینی (ره) منصوب شد.
ترور شهید سرلشکر محمدولی قرنی به گروهک تروریستی فرقان نسبت داده شده و این گروهک نیز مسئولیت این جنایت بزرگ را به گردن گرفته است.ترورهای زیادی به این گروه نسبت داده شده و فرقان عامل از میان رفتن افراد زیادی بوده است، ازجمله ترور شهیدانی چون قرنی، مطهری، حاجی طرخانی، محسن بهبهانی، حاج مهدی عراقی، آخیم لایپ (آلمانی)، قاضی طباطبایی و دکتر مفتح که تمامی در سال 1358 صورت گرفت، بخشی از کارنامه سیاه گروهک فرقان را تشکیل میدهد.
روز سوم اردیبهشت 1358، ساعت 11 سرلشکر محمد ولی قرنی که در منزل شخصیاش (خیابان ولیعصر فعلی) به سر میبرد، به هنگام مراجعه به حیاط منزل، از بیرون ساختمان (احتمالاً از ساختمانهای روبهرو) مورد هدف قرار گرفت. صدای فریاد قرنی که میگفت «سوختم»، «سوختم» همسرش را که داخل ساختمان بود، به حیاط کشاند و وی با پیکر غرقه در خون قرنی که میان حیاط افتاده بود، روبهرو شد. ضارب شهید سرلشکر قرنی، یکی از اعضای گروهک محارب و منحرف فرقان به نام حمید نیکنام بود که دستگیر و اعدام شد.
4- خلبان علیاکبر قربان شیرودی در دیماه ۱۳۳۴ در روستای بالا شیرود از توابع شهرستان تنکابن در خانوادهای کشاورز و متدین دیده به جهان گشود. پس از گذراندن سال سوم متوسطه در زادگاه خویش، برای ادامه تحصیل راهی تهران شد و همراه با کار به تحصیل خود ادامه داد.
شیرودی با اتمام تحصیلات متوسطه در سال ۱۳۵۱ وارد ارتش شد و دوره مقدماتی خلبانی را در تهران به پایان رساند. سپس دوره هلیکوپتری کبرا را در پادگان اصفهان گذراند و با درجه ستوانیاری فارغ التحصیل شد.
وی پس از ۳ سال خدمت در ارتش به کرمانشاه رفت و با خلبان احمد کشوری آشنا شد. شیرودی از ارتشیانی بود که با اوج گیری جریانات انقلاب اسلامی به صفوف راهپیمایان پیوست و به دستور حضرت امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگانها، او نیزخارج شد.
پس از خروج از پادگان درصدد تشکیل گروهی چریکی بر آمد و با تعدادی از دوستانش در کرمانشاه در این زمینه اقدام کرد تا اینکه امام خمینی به میهن بازگشتند و انقلاب به پیروزی رسید.
شیرودی که با شروع جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به منطقه کرمانشاه رهسپار شده بود در جریان یکی از مأموریتهای خود با سرپیچی از فرمان بنی صدر مبنی بر تخلیه پادگان و انهدام انبار مهمات منطقه، به همراه ۲ خلبان همفکر خود و با ۲ هلیکوپتری که در اختیار داشتند، در طول ۱۲ ساعت پرواز بینهایت حساس و خطرناک که وی بهعنوان تنها موشکانداز پیشاپیش ۲ خلبان دیگر به قلب دشمن یورش برد، توانست مهمات دشمن رادرهم کوبیده وخسارات سنگینی بر دشمن وارد آورد. با اوجگیری جنگ کردستان شیرودی و چند تن دیگر از خلبانان وارد جنگ شدند.
وی در چند عملیات پروازی خود تلفات سنگینی را به نیروها و تجهیزات دشمن در نقاط راهبردیی غرب کشور وارد کرد. در ۱۳ دی ماه ۱۳۵۹ وقتی خیانتهای آشکار بنی صدر را دید به افشاگری پرداخت و از شنوندگان سخنانش خواست با ایمان و اسلحه و چنگ و دندان از میهن اسلامی دفاع کنند.در همین ایام علی اکبر شیرودی را به خاطر باز پسگیری ارتفاعات بازی دراز بازداشت تنبیهی کردند و در واکنش به این مسئله، روحانیون متعهد و اعضای سپاه کرمانشاه مراتب ناراحتی خود را در اسرع وقت به اطلاع اعضای شورای عالی دفاع رساندند و حکم بازداشت وی منتفی شد.
شیرودی بالاترین ساعت پرواز در جنگ را در جهان داشت و با بیش از ۴۰ بار سانحه و بیش از ۳۰۰ مورد اصابت گلوله به هلیکوپترش، باز سرسختانه میجنگید.
شیرودی پس از چند هزار مأموریت هوایی و انجام بالاترین پروازهای جنگی در دنیا و نجات یافتن از ۳۶۰ خطر مرگ سرانجام در آخرین عملیات پروازی خود (۸ اردیبهشت ۱۳۶۰) در منطقه بازی دراز، هنگامی که عراق لشکری زرهی با ۲۵۰ تانک و با پشتیبانی توپخانه و خمپارهانداز و چند فروند جنگنده روسی و فرانسوی، برای بازپسگیری ارتفاعات «بازی دراز» به سوی سرپل ذهاب گسیل داشته بود، به مقابله با آنان پرداخت و پس از انهدام چندین تانک از پشت سر مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید.
5- آیتالله مهدی شاه آبادی، در سال ۱۳۰۹ در قم به دنیا آمد. در سن ۴ سالگی به علت هجرت والد مکرم (مرحوم آیتالله میرزا محمد علی شاه آبادی استاد عرفان حضرت امام خمینی) به تهران رفته و دوران طفولیت و کودکی خویش را در مکتب خانه قرآن امامزاده یحیی(ع) به مدت ۲ سال گذراند. تحصیل دوره ابتدایی را از سن ۶ سالگی تا ۱۲ سالگی به پایان برد. درحین همین سالها ادبیات عرب را از پدر بزرگوار خویش و نیز از برادر بزرگ تر خود فرا گرفت. در سال ۱۳۲۳، جهت تحصیل کامل دروس علمیه در دبیرستان مروی تهران ثبت نام نموده و با کسب موفقیت در دوروس حوزوی در سال ۱۳۲۷ در سن ۱۸ سالگی ملبس به لباس مقدس روحانیت شد.
یک سال بعد در سال ۱۳۲۸ گرد یتیمی بررویش نشسته و در فقدان پدر به سوگ نشست.
سرپرستی و خدمتگزاری ما در بعد از فقدان پدر، آرامشی بود بر قلب داغدار او که تا پایان عمر مادر، بدان مبادرت میورزید، اما در سال ۱۳۵۸ روح مادر پیرش نیز به ملکوت اعلا پر کشید.
وی در حین اشتغال به تحصیل حوزوی، دروس جدید (دوره دبیرستان) را نیز میگذراند. پس از ۴ سال از رحلت پدر، جهت تکمیل دورههای تحصیل علوم حوزوی به قم عزیمت نموده و سطوح عالی حوزه را به اتمام رساند. دروس خارج فقه و اصول را از محضر آیات عظام: امام خمینی، بروجردی، گلپایگانی و اراکی تحصیل نمود.
در سن ۲۷ سالگی در سال ۱۳۳۶ جهت تشکیل خانواده تصمیم به ازدواج گرفته و با خانواده آیتالله العظمی میرزای شیرازی وصلت نمود. فعالیت سیاسی وی پس از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شروع شد و این مبارزات با الهام و تبعیت از رهبریهای حضرت امام خمینی تا پیروزی نهایی انقلاب اسلامی ادامه یافت. آن بزرگوار چندین مرحله توسط ماموران طاغوت دستگیر شد که از این میان ۵ بار اسیر زندانهای مخوف رژیم گشته و یک بار هم تبعید شد:
- در سال ۱۳۵۲ به مدت ۴ ماه
- در سال ۱۳۵۳ به مدت ۲۰ روز
- در سال ۱۳۵۴ به مدت ۲ ماه
- در سال ۱۳۵۷ به مدت ۴ ماه
- در آذر ماه سال ۱۳۵۷ تا سوم بهمن ۱۳۵۷
- در سال ۱۳۵۵ به شهرستان بانه کردستان تبعید شد.
وی هر بار پس از آزادی از زندانهای ستمشاهی نه تنها از فعالیتهای سیاسی خویش دست نمیکشید؛ بلکه پر خروش تر از گذشته در مسیر اهداف مقدس انقلاب گام برمیداشت.
در واپسین لحظات حیات حاکمیت ستمشاهی ؛ یعنی پس از آزادی از زندان در سوم بهمن ۱۳۵۷ به همراه بعضی از علما و روحانیون، در دانشگاه تهران تحصن نموده، خواستار بازگشایی فرودگاه جهت ورود امام شدند.
اداره بیت امام هنگام استقبال از امام، نقش ویژه شهید بود که بسیار حساس و قابل توجه است. ابلاغ و اعلام فرمان امام مبنی بر لغو حکومت نظامی در ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ به مردم نقش دیگر شهید بود که به همراه شهید مطهری، اقدام نمودند و نیز در فعالیتهای عملی، خلع سلاح پادگانها و اماکن نظامی و انتقال سلاح و مهمات به اماکن مخصوص از وظیفههای دیگر او بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز فعالیتهای اجرایی در سنگرهای فرهنگی و اجتماعی، وی از پذیرفتن مسئولیتها سرباز نمی زد و با قبول مسئولیتهای خطیر تلاش وافر داشت.
فعالیت در شکل گیری و راه اندازی کمیته انقلاب اسلامی تلاش در سنگر هدایت و ارشاد مردم و عضویت در هسته مرکزی جامعه روحانیت مبارز به همراه شهیدان بزرگوار: آیتالله مطهری، دکتر بهشتی، دکتر باهنر و دکتر مفتح به عنوان یک عضو فعال، جلوههایی از تلاشهای خستگی ناپذیر او بود.
آیتالله شاهآبادی در آغاز دوره اول مجلس شورای اسلامی به عنوان کاندیدای مشترک جامعه روحانیت مبارز و حزب جمهوری اسلامی و دیگر گروههای اسلامی بود که با رای بالای مردم تهران به نمایندگی مجلس شورای اسلامی انتخاب شد و در طی ۴ سال خدمت در این سنگر، اثرات عمیقی از خود به جای گذاشت. ایشان در کمیسیون قضایی، یک عضو صاحب نظر فعال بود و در دوره دوم کسب ۵/۱ برابر بیشتر رای به نمایندگی مجلس انتخاب شد و همین دلیل بر افزایش محبوبیت او در بین مردم بود.
نمایندگی امام در بنیاد مستضعفان از سال ۱۳۵۹ از فعالیتهای خوب دیگر وی به شمار میرود و همواره میکوشید تا در امتثال اوامر امام و ارائه گزارش کار به محضر او، رهبری نظام را یاری دهد.
همکاری با اوقاف و امور خیریه از فعالیتهای قابل توجه جانبی دیگر آیتالله شاهآبادی بود.
امام جماعت یکی از از مساجد فعال تهران (مسجد رستمآباد) پیش و پس از انقلاب و ارتباط نزدیک با مردم و پاسخگویی و حل و فصل مشکلات آنان از جلوههای توجه ایشان به مردم بود.
در طول مدت دفاع و جنگ تحمیلی در فرصتهای به دست آمده در جمع رزمندگان اسلام و در کنار آنان در جبههها حضور مییافت و امر خطیر نمایندگی، مانع این حضور نمی شد؛ چرا که او با عشق زائد الوصفش بدان مبادرت میکرد.
بالاخره در واپسین مرحله ای که آیتالله از مناطق جنگی جنوب بازدید میکرد، در تاریخ 6/2/63 در منطقه عملیاتی جزیره مجنون در اثر انفجار و اصابت ترکش به شهادت رسید.
6- ستاد شهید آیتالله مطهری در 13 بهمن 1298 هجری شمسی مطابق با 12 جمادی الاول 1338 هجری قمری(1920 میلادی) در شهرستان فریمان در نزدیکی شهر مقدّس مشهد در یک خانواده اصیل روحانی چشم به جهان گشود. پس از طیّ دوران طفولیّت به مکتبخانه رفته و به فراگیری دروس ابتدایی پرداخت. در سن دوازده سالگی به حوزه علمیّه مشهد عزیمت نموده و به تحصیل مقدّمات علوم اسلامی اشتغال ورزید. در سال 1316 علیرغم مبارزه شدید حکومت وقت رضا شاه پهلوی با روحانیّت و علیرغم مخالفت دوستان و نزدیکان، برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیّه قم شد.
در دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از محضر مرحوم آیتالله العظمی بروجردی (در فقه و اصول) و مرحوم حضرت امام خمینی (به مدت دوازده سال در فلسفه ملّاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول) و مرحوم علّامه سیّدمحمدحسین طباطبایی (در فلسفه بوعلی و فلسفه تطبیقی) بهره گرفت. استاد شهید مدتی نیز از محضر مرحوم آیتالله حاج میرزا علی آقا شیرازی در اخلاق و عرفان بهرههای معنوی فراوان برد. از اساتید دیگر استاد مطهری میتوان از مرحوم آیتالله سیّدمحمّد حجّت (در اصول) و مرحوم آیتالله سیدمحمّد محقّق داماد (در فقه) نام برد. وی در مدت اقامت خود در قم علاوه بر تحصیل علم، در امور اجتماعی و سیاسی نیز مشارکت فعال داشت.
در سال 1331 در حالی که از مدرّسین معروف و از امیدهای آینده حوزه به شمار میرفت. به دلایلی از جمله مشکلات معیشتی به تهران مهاجرت کرد. در تهران به تدریس در مدرسه مروی – که در آن علوم حوزوی آموزش داده میشد- و نیز تألیف و سخنرانیهای تحقیقی پرداخت. در سال 1334 ایشان اولین جلسه از جلسات تفسیر قرآن خود را برای دانشجویان برگزار کرد. در همان سال، تدریس خود در دانشکده الهیّات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را آغاز نمود. در سالهای 1337 و 1338 که انجمن اسلامی پزشکان تشکیل گردید. استاد مطهری از سخنرانان اصلی این انجمن و در طول سالهای 1340 تا 1350 سخنران منحصر به فرد این انجمن بود و بخشی از آثار استاد محصول همین جلسات است.
از سال 1341 که نهضت امام خمینی آغاز گردید استاد مطهّری به طور فعّال در کنار امام بود به طوری که میتوان سازماندهی قیام پانزده خرداد در تهران و هماهنگی آن با رهبری امام را مرهون تلاشهای او و یارانش دانست. در ساعت 1 بعد از نیمه شب روز چهارشنبه پانزده خرداد 1342 به دنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص محمدرضا شاه به وسیله پلیس دستگیر شده و به همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی گردید. پس از 43 روز به دنبال مهاجرت علمای شهرستانها به تهران و فشار مردم، به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد شد.
پس از تبعید امام خمینی به خارج از کشور در 13 آبان 1343 مسؤولیت استاد مطهری و یارانش سنگینتر شد. در این زمان وی به تألیف کتاب در موضوعات مورد نیاز جامعه و ایراد سخنرانی در دانشگاهها و مساجد مختلف ادامه داد. به طور کلی استاد شهید که به یک نهضت اسلامی معتقد بود نه به هر نهضتی، برای اسلامی کردن محتوای نهضت تلاشهای ایدئولوژیک بسیاری نمود و با کجرویها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد. در سال 1346 به کمک چند تن از دوستان اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود.
در سال 1348 به خاطر صدور اعلامیّهای با امضای ایشان و حضرت علامه طباطبایی و آیتالله حاج سیدابوالفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع آوری اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طیّ یک سخنرانی در حسینیّه ارشاد، دستگیر شد و مدتی در سلول انفرادی به سر برد. از سال 1349 تا 1351 برنامههای تبلیغی مسجد الجواد را به عهده داشت و غالبا خود سخنران اصلی بود تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیّه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مطهری دستگیر و مدتی در بازداشت قرار گرفت. پس از آن استاد شهید سخنرانیهای خود را در مسجد جاوید و مسجد ارک و غیره ایراد میکرد. بعد از مدتی مسجد جاوید نیز تعطیل گردید. در حدود سال 1353 ممنوع المنبر گردید و این ممنوعیّت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
از مهمترین خدمات استاد مطهری در طول حیات پربرکتش ارائه ایدئولوژی اصیل اسلامی از طریق درس و سخنرانی و تألیف کتاب بود. این امر خصوصا در سالهای 1351 تا 1357 به خاطر افزایش تبلیغات گروههای چپ و پدید آمدن گروههای مسلمان چپ زده و ظهور پدیده التقاط به اوج خود رسید. پس از حضرت امام، استاد مطهری اولین شخصیتی بود که به خطر سران سازمان موسوم به «مجاهدین خلق ایران» پی برد و دیگران را از همکاری با این سازمان باز میداشت و حتی تغییر ایدئولوژی آنها را پیشبینی نمود. در این سالها استاد شهید به توصیه امام خمینی مبنی بر تدریس در حوزه علمیّه قم، هفتهای دو روز به قم عزیمت کرده و درسهای مهمّی در آن حوزه القا نمود، و همزمان در تهران نیز جلسات مختلفی برای اساتید دانشگاه در منزل خود برگزار کرد. در سال 1355 به دنبال اعتراض به یک استاد کمونیست دانشکده الهیات! به خاطر القاء تعالیم مارکسیستی در سر کلاس، اجباراً زودتر از موعد مقرّر بازنشسته شد. همچنین در این سالها استاد شهید با همکاری تنی چند از شخصیتهای روحانی، «جامعه روحانیّت مبارز تهران» را بنیان گذاشت بدان امید که روحانیّت شهرستانها نیز به تدریج چنین سازمانی پیدا کند.
گرچه ارتباط استاد مطهری با امام خمینی پس از تبعید ایشان از ایران به وسیله نامه و غیره استمرار داشته است ولی در سال 1355 موفق گردید مسافرتی به نجف اشرف نموده و ضمن دیدار با امام خمینی درباره مسائل مهم نهضت و حوزههای علمیّه با ایشان مشورت نماید. پس از مرگ مشکوکآیتالله سیّد مصطفی خمینی، فرزند ارشد امام خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی، استاد مطهری به طور فعال تری در خدمت نهضت قرار گرفت و در تمام مراحل آن نقشی اساسی ایفا نمود.
در دوران اقامت حضرت امام در پاریس، سفری به آنجا نموده و در مورد مسائل مهم انقلاب با ایشان گفتگو کرد و در همین سفر، امام خمینی ایشان را مسئول تشکیل شورای انقلاب اسلامی نمود. هنگام بازگشت امام خمینی به ایران مسئولیّت کمیته استقبال از امام را شخصاً به عهده گرفت و تا پیروزی انقلاب اسلامی همواره در کنار رهبر انقلاب و مشاوری دلسوز و مورد اعتماد برای ایشان بود. استاد مطهری تنها هشتاد روز پس از انقلاب اسلامی در قید حیات بود تا اینکه در سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358 در حالی که از یکی از جلسات فکری-سیاسی بیرون میآمد، با گلوله گروه نادان و جنایتکار فرقان که به مغزش اصابت نمود در تاریکی شب به شهادت رسید.
در خصوص شخصیت و آثار فکری و قلمی استاد شهید مرتضی مطهری کتب و مقالات ارزشمند بسیار زیادی توسط اندیشمندان و پژوهشگران ایرانی و غیر ایرانی به رشته تحریر در آمده است که تاکنون بالغ بر 300 عنوان کتاب، 2000 مقاله علمی و تحلیلی و 50 عنوان پایاننامه به ثبت رسیده است. همچنین بخش عمده ای از آثار مکتوب استاد توسط اشخاص حقیقی و مراکز علمی و فرهنگی در داخل و خارج از کشور به 30 زبان ترجمه شدهاند که عناوین آنها به تفکیک زبانها در بخشی تحت عنوان «کتابهای ترجمه شده» آمده است.
7- پنجم اردیبهشت، سالروز شکست نظامی آمریکا در صحرای طبس است. در این حمله نظامی، شیطان بزرگ با مفتضحانه ترین وضعی شکست خورد. شکست شیطان بزرگ در این عملیات، حمله فیلداران ابرهه را به خانه کعبه در ذهنها زنده میکند. لشگریان ابرهه، همچون نیروهای متجاوز آمریکایی، از فراوانی قدرت و شوکت، تصور نمی کردند کسی بتواند مانع حمله آنها به خانه کعبه شود، ولی آن هنگام که به سوی کعبه هجوم آغاز کردند، به فرمان خداوند متعالی پرندگانی در آسمان ظاهر شدند و سنگ هایی که در منقار داشتند، بر سر فیل سواران فرود آوردند و بدین وسیله، کافران یکی پس از دیگری به هلاکت رسیدند. در پنجم اردیبهشت 1359 نیز دانههای ریز شن، دسیسه بزرگ آمریکا را فرو شکست.
دخالت نظامی آمریکا که به شکست مفتضحانه ای انجامید، کوششی برای رها سازی گروگانهای آمریکایی بود که در جریان تسخیر لانه جاسوسی، به دست دانشجویان پیرو خط امام به دام افتاده بودند. این اقدامات آمریکا، به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی صورت میگرفت؛ انقلابی که ایران را از چنگال نفوذ آمریکاییان بیرون آورد. منابع سرشار نفت، موقعیت حساس ایران به علت داشتن مرزهای طولانی با شوروی سابق، خریدهای سرسام آور تجهیزات نظامی، داشتن نقش مثبت در مسئله اعراب و اسرائیل و دلایل فراوان دیگر، ایران را به عنوان سودمندترین کشور برای آمریکاییان در آورده بود. با پیروزی انقلاب، طبیعی بود که آمریکا برای بازگرداندن آب رفته به جوی، دست به هر اقدامی بزند که انجام شبه کوتای نظامی در طبس، یکی از آنان بود.( «پیامدهای شکست نظامی آمریکا در طبس»، سلام، 6 اردیبهشت ماه 1377)
آمریکا به عنوان قدرتی بزرگ، از ابتدای قرن بیستم سر برآورد و کشورهای اروپایی را که قرنها به غارت مناطق گوناگون جهان پرداخته بودند، در درجه دوم قدرت قرار داد. آمریکا به دنبال گسترش قدرت خود بر کشورهایی که اروپاییان سالیان متمادی آنها را استثمار کرده بودند، کوشید بر آنان چیره شود. از مهم ترین مناطقی که اروپاییان و بعد از آن آمریکاییان به آن دست یافتند، منطقه خاورمیانه، این گنج بیپایان بود. آمریکا برای دست یابی به منابع ایران، همواره کسانی را به رهبری ایران میرساند که غلام حلقه به گوش او بودند. پیروزی انقلاب اسلامی و تسخیر لانه جاسوسی آمریکا، آنها را در رسیدن به اهدافشان ناکام ساخت و بر آن داشت تا با اجرای عملیات بزرگی با نام دلتا، گروگانهای خود را آزاد کنند.( هدیه بادامچیان، «واقعه طبس، شکستی تاریخی برای آمریکا»، نشریه شما، ش 26)
آمریکا در پنجم اردیبهشت سال 1359، با تعدادی هواپیمای نظامی و بالگرد، حمله خویش را به ایران آغاز کرد. این هواپیماها و بالگردها که حامل موتور سیکلتها و جیپهای نظامی و نارنجک و توپ و مسلسل بودند، در صحرای طبس فرود آمدند تا از آن مکان، عملیات آزادسازی گروگانها را آغاز کنند. آنها قصد داشتند ابتدا با سلاحهای شیمیایی، پاسداران جاسوس خانه را از پای درآورند و زمینه ورود بالگردها را به آنجا آماده سازند، و سپس کماندوها به طور ضربتی گروگانها را آزاد کنند و به داخل بالگرد منتقل ساخته، بعد راهی پایگاهی شوند که هواپیماهای حمل و نقل سی ـ 130 در آن مستقر بودند. کماندوهای آمریکا برای اجرای بهتر این عملیات، از مدتها قبل به منطقه آریزونا اعزام شده و در شرایط سخت آنجا که شبیه به شرایط طبس بود، تمرینهای لازم را انجام داده بودند تا به محض ورود به طبس، آمادگی لازم را برای اجرای طرح داشته باشند.
آمریکاییها در چهارم نوامبر 1979، گروه ویژه 132 نفره را به نام دلتا فورس برای حمله به ایران و آزادسازی گروگانها تشکیل دادند و نام عملیات را پنجه عقاب نهادند. بیشتر مسئولان دولت وقت آمریکا در این کار شرکت داشتند و هر کس اطلاعاتی در مورد ایران داشت در اختیار گروه دلتا قرار میداد. دوازده فروند هواپیما در صحرایی در سیصد مایلی جنوب شرقی تهران به زمین نشستند. در این صحرا، هشت بالگرد برای بردن افراد به تهران در نظر گرفته شده بود. در محل پیاده شدن گروه دلتا، شش کامیون، این گروه را به سفارت آمریکا در تهران میبردند. قرار بود پس از پایان عملیات، بالگردها، افراد گروه دلتا و گروگانهای آزاد شده را به منظریه برسانند و از آنجا با هواپیماهای سی ـ 130 از ایران خارج کنند.
واقعه طبس، ضمن فراهم آوردن اتحاد و یکپارچگی بیشتر نیروهای انقلابی ایران، حقانیت انقلاب اسلامی را در جامعه بین المللی به اثبات رسانید. در جریان این حادثه، چهره دشمن واقعی انقلاب بیش از هر زمانی نمایان تر، و الهی بودن انقلاب نیز برای جهانیان روشن شد. در حقیقت، خداوند متعالی با توفان شن، پرده دیگری از چهره زشت حاکمان واشنگتن را برداشت و تجاوز آشکار و مغایر با قوانین و موازین بین المللی آنان را به نمایش گذاشت.
در پی شکست آمریکا در صحرای طبس، بار دیگر نظریه پیروزی فن آوری بر ایمان رد شده، بر حیثیت و اعتبار جهانی انقلاب اسلامی افزوده گردید. به دنبال تجاوز نافرجام کماندوهای آمریکا در طبس، حضرت امام خمینی؛ رهبر بزرگ ترین انقلاب ضد آمریکایی با صدور پیامی فرمود: «اشتباه کارتر در آن است که گمان میکند با دست زدن به این مانورهای احمقانه، میتواند ملت ایران را که برای آزادی و استقلال خویش و برای اسلام عزیز از هیچ فداکاری روی گردان نیست، از راه خودش که راه خدا و انسانیت است، منصرف کند. کارتر جنفهمیدهج... با چه ملتی رو به روست و با چه مکتبی بازی میکند. ملت ما، ملت خون و مکتب جهاد است. حمله به ایران، حمله به تمام بلاد مسلمین است».(«پیامدهای شکست نظامی آمریکا در طبس»، همان)
مهم ترین بُعد شکست آمریکا در طبس، تأثیر آن بر انتخابات ریاست جمهوری آن کشور در سال 1980م به شمار میآید. در آن زمان، جیمی کارتر کاندیدای حزب دموکرات و رونالد ریگان کاندیدای حزب جمهوری خواه بود. بهترین اهرمی که کارتر میتوانست با آن رقیب انتخاباتی خود را در معرض فشار قرار دهد، آزاد سازی گروگانهای آمریکا در تهران بود. سرانجام شکست در عملیات آزاد سازی گروگانها یا واقعه طبس، سبب شد که جامعه رأی دهندگان آمریکایی، امید خود را به کارتر از دست بدهند و هنگامی که وی در واپسین روزهای دوران ریاست جمهوری خود نتوانست مسئله گروگانها را خاتمه دهد، اعتماد مردم به وی و حکومتش سلب گردید.( همان ماخذ)
واقعه شکست آمریکا در طبس، آن قدر مهم و سرنوشت ساز بود که حتی مشهورترین چهرههای سیاسی را در آمریکا وادار به اعتراف به شکست کرد. برای مثال، برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر، احساس ناامیدی ملی را در آمریکا، از پیامدهای مهم شکست این کشور در طبس میداند و میگوید: «ماجرای مفتضح ایران، یکی از سه عامل مهم شکست کارتر بود و این ماجرا، احساس ناامیدی ملی را برانگیخت». ویلیام سولیوان، سفیر سابق آمریکا در تهران نیز از این واقعه، با عنوان دوران تحقیر ملی آمریکا یاد میکند و مینویسد: «روش سست و بیقید حکومت کارتر و اقدامات نامعقول او، به گروگان گیری اعضای سفارت آمریکا انجامید و دوران تحقیر ملی که در تاریخ آمریکا نظیر آن دیده نشده است، آغاز شد».(همان ماخذ) یکی از خبرنگاران روزنامه آمریکایی نیویورک تایمز مینویسد: «داغ شکستی که آمریکاییان در ایران خوردند، تا مدتها آنها را رها نخواهد کرد؛ به ویژه بدین دلیل که این شکست، ضربه دوباره ای به احساس آنهایی بود که شدیدا به فن آوری معتقدند و به آن ایمان دارند. از کار افتادن سه بالگرد در میان بادهای شنی بیابان، ضربه بسیار سنگینی بوده است».(«شکست نظامی آمریکا در طبس، سرانجام نافرجام تجاوزگری»، جمهوری اسلامی، 5 اردیبهشت ماه 1377)
امام(ره)؛ در پی شکست آمریکا در طبس، در پیام کوبنده ای چنین فرمودند: «کارتر باید بداند که با این عمل بسیار ناشیانه، حیثیت سیاسی خود را به صفر رساند و از ریاست جمهوری باید قطع امید کند. کارتر با این عمل خود ثابت کرد که قدرت تفکر را از دست داده است و از اداره یک کشور بزرگ مثل آمریکا عاجز است. اکنون که شیطان بزرگ دست به کار احمقانه زده است، ملت شریف ایران باید برای خدای تبارک و تعالی با تمام توان خود و با اتکال به قدرت خدای متعال مهیا شوند و آماده نبرد با دشمنان خود گردد».( صحیفه نور، ج12، ص 57) ایشان در بخش دیگری از پیام خود فرمودند: «نباید بیدار شوند، آنهایی که توجه به معنویات ندارند و به این غیب ایمان نیاورده اند؟ نباید بیدار شوند؟ کی این هلیکوپتر آقای کارتر را که میخواستند به ایران بیایند ساقط کرد؟ ما ساقط کردیم؟ شنها ساقط کردند. شنها مأمور خدا بودند. باد مأمور خداست. قوم عاد را باد از بین برد؛ این باد مأمور خداست. این شنها همه مأمورند. تجربه بکنند باز».( همان، صص 139 ـ 140)
با آغاز عملیات نیروهای آمریکایی در طبس، آنها هنوز نیمی از راه را نرفته بودند که با توده ای از ابر مواجه شدند که به هیچ وجه انتظار آن را نداشتند و هوا شناسان نظامی نیز پیش تر وجود آن را پیش بینی نکرده بودند. در این میان با وسایل پرواز و هوانوردی یکی از بالگردها از کار افتاد. سپس بالگرد دیگری با یکی از هواپیماهای سی ـ 130 برخورد کرد و ناگهان دو هواپیما و نیز بالگرد در میان شعلهها ناپدید شدند. گلولهها و مهمات موجود در هواپیماهای مشتعل شده سی ـ 130، به طرف دیگر بالگردها پرتاب شد. وقتی از وزیر دفاع وقت آمریکا درباره چگونگی شکست مفتضحانه عملیات نجات پرسیدند، گفت: «آیتالله خمینی در بالکن منزل خویش ایستاده بود و با هر حرکت دست او، یک هواپیما به زمین میافتاد».( قاسم بابایی، «دلتا فورس، مأموریت؛ کشتن تمام گروگان ها، هدف؛ براندازی نظام جمهوری اسلامی»، قدس، 5 اردیبهشت ماه 1378)
اهمیت واقعه طبس در این نبود که آمریکاییان برای نخستین بار آشکارا در داخل خاک ایران نیرو پیاده کردند؛ زیرا این واقعه، نمونه کوچکی از تجاوز آمریکاییها را در کشورهای مختلف جهان نشان میدهد. اهمیت واقعه صحرای طبس، در این بود که وقتی نظامی مردمی و اسلامی مورد عنایات باری تعالی باشد، حتی عواملی مانند ریگها و گرد و غبار بیابان هم میتوانند ماشین جنگی قدرتمندترین کشور جهان را در هم بکوبد و منهدم سازد. از آن پس، تصمیمات و اقدامات خصمانه آمریکا و دشمنان انقلاب در پرتو عنایت خداوند بیثمر میماند و کاروان پر خروش انقلاب، همچنان با حضور توفنده ملت سرافراز در کنار رهبر دوراندیش و شجاع خود، به حرکت سرنوشت ساز و امیدبخشش ادامه میدهد.( سپاهیان ابرهه در طبس»، جمهوری اسلامی، 5 اردیبهشت ماه 1377)
8- کنفرانس برلین (نام اصلی: کنفرانس «ایران پس از انتخابات») نام همایش ۳ روزهای بود که از ۱۹تا ۲۱ فروردین ۱۳۷۹ به مدت سه روز از سوی حزب سبز آلمان و به دعوت بنیاد هاینریش بل در خانه فرهنگهای جهان در برلین برگزار شد. این کنفرانس نزدیک به دو ماه بعد از انتخابات دوره ششم مجلس شورای اسلامی در ایران برگزار میشد. این انتخابات با پیروزی جبهه دوم خرداد متشکل از حامیان رئیس جمهور، سید محمد خاتمی، به پایان رسیده بود و تعدادی از فعالان سیاسی و نویسندگان نزدیک به این جناح برای سخنرانی در مورد تحولات سیاسی ایران به این کنفرانس دعوت شده بودند.
شرکتکنندگان در این کنفرانس هدف از برگزاری آن را از یک سو نشان دادن نظرات متنوع طیفهای مختلف فکری اصلاحطلب، با هدف ایجاد پلی میان اصلاحطلبان و اندیشمندان داخلی و فعالان سیاسی خارج از کشور، و از سوی دیگر برگزاری گفتگو بین شخصیتهای ایرانی و آلمانی جهت ترمیم و بهبود وضع افکار عمومی آلمانها نسبت به ایران و به تبع آن افزایش روابط اقتصادی و صنعتی طرفین اعلام کردند. حزب کمونیست کارگری ایران از مخالفین اصلی این برنامه بود و میتینگ آلترناتیوی را هم در بیرون سالن کنفرانس برگزار کرده بود. اعتراضات داخل سالن کنفرانس زمانی شروع شد که، شادی امین فعال حقوق بشر مقیم آلمان به احترام کشته شدگان درخواست یک دقیقه سکوت کرد، اما مورد بیتوجهی برگزار کنندگان کنفرانس قرار گرفت.
بعدها انتقادات گسترده ای از سوی نیروهای مختلف سیاسی در باره این کنفرانس مطرح شد. صدا و سیما با پخش برنامهای ۳۰ دقیقهای از بخشهایی کوتاه و سری شده از حدود ۱۶ ساعت از بعضی سخنرانیهای نشستهای کنفرانس در دو شب متوالی ۲۹ و ۳۰ فروردین ماه ۱۳۷۹ از شبکه اول، جامعه را آگاه کرد. در این فیلم صحنههایی از عریان شدن یک مرد، رقصیدن یک زن، فریادهای مرگ بر جمهوری اسلامی و سران آن و بریدههایی از فیلم سخنرانی روزهای مختلف در کنار این صحنهها پخش شد.
توجه اصلی به کنفرانس برلین یک هفته بعد از تمام شدن آن شروع شد وماجرا به سرعت بالا گرفت. حکم احضار از طرف دستگاه قضایی برای همه شرکت کنندگان فرستاده شد و به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام بازجویی و تفهیم اتهام شدند.
9- «حزب سبز آلمان» (اتحاد ۹۰/سبزها به آلمانی: Bündnis 90/Die Grünen)، حزبی سیاسی با مدعای اولیه دفاع از محیط زیست در کشور آلمان است که اولین و تا بحال موفقترین حزب سبز در جهان بوده است. این حزب در ۱۹۸۰ با نام «سبزها» در جمهوری فدرال آلمان (آلمان غربی) تأسیس شد.
از سوی دیگر در جمهوری آلمان دموکراتیک (آلمان شرقی) هم در فاصله 90- ۱۹89 گروههای مختلف مشابهی گرد هم آمدند و «ائتلاف ۹۰» را بنیان گذاشتند. پس از تخریب دیوار برلین و اتحاد دو آلمان، در سال ۱۹۹۳ این دو حزب به هم پیوسته و «ائتلاف ۹۰/ سبزها» را تشکیل دادند. این حزب، از از ۲۷ اکتبر ۱۹۹۸ تا ۲۲ نوامبر ۲۰۰۵ بخشی از دولت ائتلافی با حزب سوسیال دموکرات آلمان آلمان به صدراعظمی «گرهارد شرودر» بود و از جمله وزارت «امور خارجه» را به زعامت «یوشکا فیشر» در اختیار داشت. البته آنها به تنهایی حزب چندان قدرتمندی نیستند و لذا به محض اینکه متحد اصلی شان حزب سوسیال دموکرات در انتخابات فدرال ۲۰۰۵ شکست خورد و مذاکرات جهت تشکیل دولت ائتلافی پس از سه هفته به جایی نرسید، از قدرت کنار رفته و دولت را به آنگلا مرکل رهبر «اتحادیه دموکرات مسیحی» (محافظهکارترین حزب آلمان) واگذار کردند.
اما در خارج از آلمان، سبزها چه در مقام مسئولیت امور خارجه دولت و چه در مقام یک حزب فعال در پارلمان اروپایی، نسبت به مسائل خاورمیانه و به ویژه ایران همواره فعال بوده اند. مهمترین فعالیت سبزها در قبال مسائل ایران، برگزاری کنفرانس برلین توسط نهاد فرهنگی- سیاسی زیر مجموعه این حزب با عنوان «بنیاد هاینریش بل» در سال 2000 بود. واسطه توجه حزب سبز به ایران، دوستان کمونیست سابق سبزها در آلمان هستند که پیش از انقلاب همچون آنها عقاید افراطی مارکسیستی داشتند و حالا همراستا با ایشان همگی به لیبرالیسم افراطی گرویدهاند. افرادی از قبیل حسن ماسالی - مسئول امور ایران در حزب سبزهای آلمان - و بهمن نیرومند که پیش از این عضو احزاب چپ آلمان بودند و حالا در حزب سبزها عضویت رسمی دارند.
به همین دلیل، حزب سبزهای آلمان ضدیتهای فراوانی با جمهوری اسلامی نشان داده است؛ تا جایی که «یوشکا فیشر» وزیر وقت خارجه آلمان، دارای بیشترین ارتباط در سطح اروپا با مسعود رجوی، رهبر گروهک منافقین، میباشد. در نامههای یوشکا فیشر به رجوی که در مطبوعات آلمان منعکس میشد، وی با لفظ «مسعود عزیز» از رجوی نام میبرد. «مریم قجر عضدانلو» - همسر سابق مهدی ابریشمچی و همسر فعلی رجوی- چندی پیش از کنفرانس برلین، در کنگره زنان حزب سبزها شرکت و به سخنرانی علیه جمهوری اسلامی پرداخت. (هفته نامه پنجره، شماره 130)