نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
محور خطبهها: درسهای اخلاقی قرآن، از حسادت تا تکبر، نقش تکبر در رانده شدن ابلیس، بروز حسادت در انسان ، از زبان تا روح ، دل و عمل، نگاه عارفانه و فقهی به حسد، حسد، اولین گناه اجتماعی در قرآن، نگاه روانشناسان به حسدهای فردی و اجتماعی امام هادی(ع)، شهید هاشمینژاد، شهادت سرداران ارتش و سپاه، آغاز سال تحصیلی، روز جهانگردی، روز سالمندان، نگاهی تحلیلی به دفاع مقدس، از آغاز تا پایان، مسئله نفت، ظلم آمریکا در حق فلسطینیها
خطبه اول:
بسماللهالرحمنالرحیم
الحمدللّه رب العالمین والصّلاه والسّلام علی رسول الله و علی آله الائمه المعصومین عبادالله اوصیکم بتقوی الله واتباع امره.
بحث قرآنی ما به فصل اخلاق رسیده بود. بناست در خطبههای اول بحث به روش قرآنی عمل کنیم. ترتیب بحث از نوع کتابهای مرسوم اخلاق نیست. با اهتمامی که قرآن به برخی از مقولههای اخلاقی داده است، روی این موضوعات بحث میکنیم.
البته تقوا در همهی این مقولهها موثر بوده و همیشه قبل از بحث بر مراعات تقوا تأکید داریم که از وظایف خطبای جمعه است. با تأکید مجدد، آنچه که ماندنی و مایه سعادت خواهد بود، روحیه تقوی است که این سرمایه برای نجات انسان از همهی مهالک کارایی دارد و بسیاری از مقولههای اخلاق هم ماحصل اخلاق خوب است و نتیجهی آن سعادت انسان است.
اولین مقوله اخلاقی که از دید قرآن مورد توجه است، مساله تکبّر و تواضع است که عرض کردم. اولین گناهی است که مخلوقات خداوند در جهانبینی قرآنی مرتکب شدند و باعث آن هم شیطان است. گفتم عامل خذلان شیطان و مشکلات انسان از همین روحیه بسیار بد سرچشمه میگیرد. خوشبختانه در فاصله این دو خطبهی من، رهبری هم در یکی از پیامها و بحثهای خود تأکید بسیار روشنی در خطر تکبّر داشتند.(1)
آثار شوم خودبینی و خود بزرگبینی و نیاز جامعه به روحیه تواضع و اعتماد و واقعبینی را گفتم که از تکبّر برای شیطان حسد بیرون آمد. یعنی اولین اثر تکبّر در وجود متکبّر حسد است. دلیلش هم روشن است. از نظر روانی برای انسان یا هر موجود دیگر طبیعی است که وقتی که خودش را بالاتر از دیگران و دیگران را پائینتر میبیند، وقتی که نعمتهایی را میبیند که دیگران دارند و او ندارد و یا حتّی دارد، روحیه حسد در او به وجود میآید و تمایل بهاینکه این نعمت و این کمال از محسود دور شود، در او رشد میکند.
شیطان وقتی که خودش را از آتش میدید، فکر میکرد حضرت آدم از خاک آفریده شده و به نظر او آتش برخاک مزیّت و او بر آدم تقدّم دارد. لذا وقتی که دید آدم مستحق سجده شده و دیگران باید بر آدم تواضع کنند، نتوانست تحمّل کند. شعله حسد وجودش را گرفت و منجر به عصیان و خسران بزرگ و زحمت زیاد برای نوع بشر شد. پس در یک تحلیل میتوانیم بگوییم حسد هم زاییده تکبّر است. گر چه در علم اخلاق مقوله مستقلی است که ممکن است از منابع دیگر هم متولد شود. باید ببینیم معنی حسد چیست. تعریفی بین اخلاقیون و حکما معروف است که فکر میکنم غنیترین باشد. تعریفی که کمتر میتوان به آن نقض وارد کرد. تعریف آن این است که روحیهای در انسان بهوجود آید که تمایل داشته باشد کمال و فضیلت و نعمتی که دیگران دارند، از آنان سلب شود.
یعنی اگر میبیند انسانی در جامعه محبوب است، دلش میخواهد او از محبوبیت بیفتد. اگر میبیند انسانی، اموالی، اولاد خوبی، زندگی خوبی و مسکن و دانش خوبی دارد، تمایل دارد که این نعمتها و این کمالات از او سلب شود. این دو جور است:
1- طرف به حق کسب کرد و درس خواند، با سواد است، کار خوب کرد و محبوب است. زحمت کشیده و ثروت دارد.
2- به ناحق بدست آورد. غصب کرد، فریبکاری کرد، مردم را فریب داد، دانش ندارد، تظاهر به دانش میکند و اموال را به ناحق به دست آورده است.
این دو تفاوت دارند. یعنی در این فرض، اگر انسانی تمایل داشته باشد نعمت از او سلب شود، چون او مستحق نعمت نیست، این را نمیتوان حسد گفت، شاید یک وظیفه باشد. کسانی که به ناحق موقعیتی، مالی و یا جایی یا هر چیزی را به ناحق کسب کردهاند. جزو موارد حسد به حساب نمیآید. لذا این گونه تعریف کردهاند، «الحسدُ، تمنی زوالَ نعمةِ مِنْ ذی نِعْمَتهِ مُسْتَحَقٌ لَها» یعنی آرزوی سلب نعمت از صاحب نعمتی که استحقاق نعمت را دارد.
تا اینجا حسد به زبان، روح و دل انسان مربوط بود، هنوز وارد مقوله عمل نشدیم. اگر کسی حسد دارد، در عمل چه میکند؟ این بحث دیگر است و همین جا نکتهی دیگری است که باید توضیح بدهم. بین حسد و غبطه فرق میگذارند. غبطه را مذموم نمیدانند، بلکه ممدوح میدانند. یعنی اینکه فردی کمال را در فرد دیگری میبیند و خودش هم آرزو میکند مثل او باشد. اگر کمی صاحب دانش، تقوی، محبوبیت و برخوردار از نعمتهای مادی و معنوی را ببیند و بگوید: ای کاش من هم مثل او بودم. نمیخواهد از او سلب شود. فقط میخواهد متصف به صفت شود که این را غبطه گویند. غبطه اشکالی ندارد، بلکه خوب است که انسان هر جا پیشرفت، ترقّی، تکامل، کمال و فضیلتی ببیند، بگوید بهتر است خود را با تلاش به او برسانم. اصلاً این باید جزو اخلاق خوب محسوب شود. مذموم نیست. تا اینجا تعریف حسد روشن شد.
در علوم روانشناسی خیلی به مسأله حسد نمیپردازند و خیلی کم به این مسأله بها دادند. الان بحث را باز کردند که در نقطهای با ما در بحث تربیتی اشتراک دارند. به آن اشاره میکنم. این حالت، حالت بسیار بسیار بدی است. یعنی اگر انسان روحیه خبیثی داشته باشد و از آسایش، کمال و پیشرفت دیگران ناراحت باشد، روحیهای بسیاربسیار بد است، چه عمل بر مقتضای او داشته باشیم و چه نداشته باشیم. یک بحث بسیار جدّی در این جا مطرح است که آیا خود این روحیه از نظر فقهی گناه است یا نه؟
اگر انسان از اینکه میبیند کسی موفق، پیروز و محبوب است، امّا اقدامی نمیکند، در دل خود خون میخورد، رنج میبرد و عصبانی است، آیا گناه است؟ اگر اقدام کند، قطعاً گناه محسوب میشود؟ یعنی اگر انسانی دست به کاری بزند برای اینکه لطف، نعمت و کمال خدا را از دیگری سلب بکند، او را بدنام کند و اگر محبوب است، او را از حق اعمالش محروم کند، سلامتی او را مخدوش کند، این گناه، تعدّی و تجاوز قطعی است و حسد به طور مسلّم محکوم و مذموم است.
قدم قبلی این است که انسان در دل خودش ناراحت باشد. امّا اقدامی نکند. فقط خون دل بخورد. خیلی از فقها و قدما گفتهاند: همین حالت حرام است. البته اینجا یک بحث جدّی مطرح است که آیا این اختیاری بود؟ گاهی افراد روحیهای دارند و از این چیزها ناراحت میشوند. امّا از روی ناچاری هم نمیتوانند کاری انجام دهند.
به تعبیر عرفی ذاتاً حسود هستند. کاری هم نمیتوانند بکنند. اقدام خلافی هم انجام نمیدهند، منتها در درون خودشان خودخوری میکنند. رنج میبرند. آیا این گناه دارد؟ انشاءالله این را در خطبههای بعد کمی توضیح میدهم. خیلی از فقها و قدما گفتهاند: همین حالت هم گناه است. این کار راه دارد و راههایی هم برایش تعیین کردند که انسان از این راهها تلاش و فکر، عقل، قلب و دل خود را سالم و صاف کند و راه هم نشان دادند که ما به این راهها- انشاءاللّه- در مقولههای بعدی که یکی دو خطبه لازم دارد، میپردازیم. چون از بحثهای بسیار مهم است و بسیاری از شرارتهایی که امروز در دنیا میشود- چه شرارتهای سیاسی، چه شرارتهای اجتماعی و چه شرارتهای اقتصادی- معلول روحیه حسد انسانهاست که ریشه در حسد انسان دارد.
بنابراین باید از لحاظ تربیتی و پرورش، روی آن تأکید شود و معلّمان، مدرّسان، مرّبیان و همهی مردم به فکر باشند و این مرض بسیار خطرناک را بشناسند و از جامعه کم کنند. متأسفانه این مرض نسبتاً عمومی است. در مقابل حسد، خیرخواهی است که در تعبیر شرعی، اخلاقی و عرفی به آن نصیحت و موعظه میگویند که ائمه مؤمنین باشند. البته اگر موعظه بکنند، دلیل دیگری دارد و امر به معروف و نهی از منکر است. وظیفه انتقاد، ادلّه دیگری دارد. امّا نباید از کلمهی نصیحت آن را بفهمیم.
کمی دربارهی حسد، مفهوم و مصادیق حسد توضیح دادم. قرآن بعد از تکبّر به سراغ حسد رفته است. اول در وجود شیطان بود که میخواست آدم و حوا را از بهشت بیرون بیاندازد. این یک حرکت حسودانه است. اینکه پیش خدا قسم میخورد که من انسان و فرزندانش را منحرف خواهم کرد و ریشهی فضیلت را در وجود آنها از بین میبرم، یک حرکت حسودانه است. بیش از حسد ذاتی، حسد عملی در آن است. پس بعد از تکبّر، اولین حرکت خطرناک و مفسدی که در جهان بینی قرآن در آفرینش انسان و ملائکه و شیطان اتفاق افتاده، حسد است.
اگر به تاریخ بشر بنگریم، متوجه میشویم اولین گناه اجتماعی که قرآن به آن میپردازد، مسئله حسد است و آن داستان هابیل و قابیل میباشد. میدانید که پنج و شش آیه سوره مائده در این مورد است. دو نفر از پسران آدم در یک مسابقه قربانی که تقرّب خدا در آن بود، برای نزدیکتر شدن به خدا شرکت میکنند. یکی موفق شد و خداوند عمل او را پذیرفت و گامی به خدا نزدیک شد و دیگری موفق نشد. اینکه دلیلش چه بود؟ در قرآن وجود ندارد. قرآن میفرماید: «وَاِتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَاَابَنیْ آدَمَ بالْحَقِّ اِذْ قَرَّبا قُرْبانآ فَتُقِّبُلَ مِنْ اَحَدهِما وَ لَمْ یُتَقَّبلْ مِنَ اْلاخَرِ»* قربانی کردند. اینکه قربانی از چه نوع بود؟ در قرآن نیست. یعنی عملی در راه خدا انجام دادند. البته در روایات توضیحاتی دادند که بحث قرآنی ما نیست. به خیال خودشان یک اقدام خداپسندانه کردند برای اینکه به خدا نزدیک شوند. این که در یک میدان مسابقه و در فضای فردی بوده است که یکی پذیرفته شد و «فَتُقِبُلَ مِنْ اَحَدهما وَ لَمْ یَتَّقبلْ مِنَ الاخَر» دیگری که قربانی او رد شد در این مسابقه شکست خورد، حسد کرد که چرا قبول نشد؟ اگر این احساس برایش پیدا میشد که چرا عقب افتادم؟ تلاش کنم به برادرم نزدیک و مثل او شوم، این میشد غبطه که خوب بود. این کار را نکرد. بجای اینکه خودش را اصلاح کند، بجای اینکه عیبهای خودش را برطرف کند و به کاری که بردارش کرده بود، نزدیک شود، بنا را بر انتقام از برادرش گذاشت، گفت: «من ترا میکشم» به سرعت به کشتن رسید. عمق مسئله چه بوده که از نظر او انتقام فقط با کشتن بوده است و برادرش را کشت؟ برادرش گفت: «من به تو دست درازی نخواهم کرد. اگر این کار را بکنی، سودی نمیبردی. هم مسؤولیت من و هم مسؤولیتهای خودت را به عهده خواهی گرفت. بارت را دو چندان خواهی کرد. از خدا دورتر میشوی و به حقیقت نمیرسی. از حقیقت دور خواهی شد. اقدام احمقانهای است که میکنی. میخواهی برای رسیدن به یک فضیلت، صاحب فضیلت دیگری را از میدان خارج کنی، این چه اقدامی است؟»
«لِئُنْ بَسَطْتَ اِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتَلَنی مااَنَا بباسطٍ یَّدیَ اِلَیْکَ لِاَقْتُلَکَ اِنّی اَخاُف اللّهَ رَبَّ الْعالَمین»*، به هر حال «فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسَهُ قَتْلَ اَخیهِ فَقَتَلَُه قَاَصْبَحَ مِنَالْخاسرین»** برادرش را کشت و به یک موجود خطرناک و خاسر تبدیل شد و زیان دید و سودی نبرد و ضرر کرد.
نکتهی بسیار جالبی در آیهی بعدی میآید که تفسیرهای دیگری دارد که در بحث حسد نکته دیگری از آن میفهمیم. قرآن میفرماید: «مِنْ اَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنی اِسْرائیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساًبغَیْرِ نَفْسٍ اَوفَسادٍ فیِ الْاَرْضِ فَکَانَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعا وَّ مَنْ اَحْیاها فَکَاَنَّما اَحْیاَالنّاسَ جَمیعا»*** خداوند میفرماید فلسفهی حکم در مورد قاتلی که بدون حق، نفس محترمی را کشته است، از داستان هابیل و قابیل سرچشمه میگیرد. جالب است. نکته اینجاست که اگر اینجا «حسد» را ریشه حساب کنیم- معمولاً مفسّرین و علما و حکما، حسد را ریشه معرفی کردهاند- میتواند یکی از تأویلهای این آیه و شاید معنای ظاهر آیه این باشد که خداوند برای کسی که روحیهی احیاء مردم را دارد، ثوابی به اندازهی احیاء همهی بشریت مینویسد و کسی که روحیه کشتن مردم را دارد و میخواهد به مردم خسارت بزند و رذالت میکند و حسادت میورزد که ضد فضیلت است، او مثل کسی است که با همهی مردم و با نفوس محترم مردم طرف است و گناهش بهآن بزرگی است. اگر این تفسیر و یا حداقل تأویل و یا استفادهی از قرآن را بپذیریم، این آیه خطر حسد را مشخص میکند. البته اگر این مسئله مربوط به حسد باشد که باید باشد.
یعنی حسد، جامعه حسود و افراد حسود جامعه اینقدر خطرناک هستند که میخواهند جامعه را بکشند. برای اینکه اینها مخالف فضیلت هستند، مخالف کمالند، مخالف رفاه و سعادت مردمند، اینها در قلبشان برای مردم خوشی و سعادت نمیخواهند، اینها مردم را سیه روز میخواهند، اینها میخواهند خودشان نعمتها را داشته باشند و در چشمشان، در افق دیدشان، سعادت دیگران مذموم است و اگر عمل هم بکنند، مثل قابیل برای زوال نعمت، سعادت، کمال و تکامل مردم حرکت میکنند. خطرش، خطر جامعه کُشی است.
خطرش، خطر نابود کردن فضائل یک جامعه است که جامعهی بدون فضایل، مرده است. اگر انسانیت ارزش دارد، به خاطر فضایلش است و اگر فضایل و کمالات را از انسانها بگیریم، چه چیزی باقی خواهد ماند؟ یک مورد منفی است. مثبت و ارزش نیست. ارزشها میرود و ضد ارزشها در جامعه حاکم میشود. از نظر خداوند این از حیوانات هم پستتر است که تعبیرات صریحی در قرآن داریم.
پس اگر به نقطهی اصلی داستان هابیل و قابیل توجه کنید، میبینید جرقهی اصلی خیانت و حسد است و آن اینکه، چرا به خدا نزدیک شدی و من نتوانستم به خدا نزدیک شوم؟ تو که به خدا نزدیک شدی، باید کشته شوی که قلب من راحت بشود.» اگر این ملاک حرکتهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و معاشرتی ما باشد، واقعاً خطرش همان خطر کشتن مقّربان درگاه خداست. مقّربان درگاه خدا، یعنی همان صاحبان کمال و فضیلت. یعنی همانهایی که در تکاملشان به طرف عرش و خدا یک قدم بهجلو رفتهاند و به ملکوت پرواز کردهاند. چیزهایی هست که خیال میکنیم نعمت است، ولی آنها نعمت و کمال نیست.
اتفاقاً امام در تعریف «حسد» بهاین نکته توجه کردهاند که جالب است. ایشان با روحیهی عرفانیشان میفرمایند: «حسد این است که آدم برای زوال نعمت متوهمی که در دیگران میبیند، بکوشد.» کلمه «متوهم» را میآورند. یعنی چیزهایی که ما خیال میکنیم نعمت است. با توهم اینکه دیگران این نعمت را دارند، میخواهیم آنها را ساقط کنیم. چون همه چیز که نعمت نیست. خود قرآن هم گاهی به پیغمبر(ص) میفرماید: «اگر بهاینها اموال و قدرت و چیزهای دیگر دادیم، خیال نکن اینها همه نعمت و لطف است». البته میتواند نعمت باشد. وقتی تحمّل حضرت موسی و اصحابش کم میشود، به خدا میگویند: «خدایا تو این همه به فرعونیان امکانات دادی که مردم را گمراه کنند و مردم خوب تو این همه بدبخت و فقیرند که این گونه زندگی کنند» جوابشان همین است. لذا تعبیر امام در تفسیر «حسد» این است که انسان خیال کند طرف، نعمتی دارد و بخواهد این نعمت را از او سلب کند، ولو اینکه نعمت نباشد. چون ما این گونه خیال کردهایم.
در بحث بعدی باز خواهم کرد که ضرر حسد به خود آدم قطعی است. امّا معلوم نیست در طرف مقابل قطعی باشد. خود آدم میسوزد و ناراحت میشود و رنج دارد و آرامش ندارد. این ضرری است که مثل یک خوره وجود آدم را میخورد.
علمای روانشناسی وقتی میخواهند رفتار انسان را تعریف کنند، دو عامل برایش مینویسند: یکی انگیزش و دیگری هیجان. انگیزش مثل تشنگی، گرسنگی و غریزه جنسی که در وجود آدم هست و آدم را وادار میکند که برای رفع نیازش اقدام کند. هیجان چیزیست که در وجود آدم به وجود میآید و در اثر به وجود آمدن آن در انسان، هیجان ایجاد میشود. بعد از آن نیز حرکتی هست که مثلاً آدم بترسد. اگر آدم ترسید، حرکاتی انجام میدهد که هیجانی است. اگر خوشحال هم شد، حرکاتی انجام میدهد که هیجانی است.
روانشناسان در مورد حسد میگویند: «هیجان مرکبّ است» یعنی دو عنصر هیجان در آن است یکی غم و دیگری خشم. اول انسان اندوه پیدا میکند، اندوهناک میشود که چرا فلانی این فضایل را دارد؟ چرا او این پیروزیها را دارد؟ بعد خشم میگیرد و نسبت به او غضب پیدا میکند. مثل آن غضبی که شیطان با آدم پیدا کرد و سراغ کم کردن فضیلت او رفت. هیجان مرکّب از غم و خشم در وجود انسان مثل یک تنور سوزاننده است که انسان خودش و فضایل را در خودش میسوزاند.
انسانی که دچار بدبینی، بدخواهی و بددلی نسبت به دیگران است و غصه میخورد و از پیروزی آنها خشم میگیرد، در درون خودش دارد میسوزد، فضایلش هم دارد میسوزد.
تعبیری در یکی از روایتهاست که «اَلْحَسَدُ یَاْکُلُ الْایمانَ کَما یَا کُلُ النّاُر الْحَطَبَ» همانطور که آتش هیزم را میسوزاند، حسد هم خود آدم را میسوزاند. این واقعاً، واقعی است. هر کس در وجود خودش میتواند این را تجربه کند. فکر میکنم کمتر انسانی است که در عمقش مبتلا بهحسد نشده باشد. گاهی اعمال کرده و گاهی اعمال نکرد.
این تجربه را انسان از بچگی تا بزرگی در وجود خودش میبیند. اگر این غیرقابل علاج بود، این بحثها را نداشت، میگوییم هست. چه کار میخواهیم بکنیم؟ ولی ما این را حداقل قابل تخفیف و تا حدودی قابل علاج میدانیم و انشاءاللّه در جمعههای آینده، در یکی دو خطبه دیگر در مورد حسد بحث میکنم. فکر میکنم با این کار این شجره خبیثه را که شیطان مصداق بزرگش بود، به جامعه بشناسانیم که این همه فساد در عالم دارد و انسانهای حسود، با روحیهای حسدشان، به مراتب خود، یکی از عوامل نابسامانیهای اجتماعی میشوند. شاید بحث ما تأثیر کند و بتوانیم یک مقدار اخلاق اسلامی را جایگزین کنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ اَعُوذُ برَبِّ الْفَلَقْ/ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ وَ مِنْ شَرِّ غاسقٍ اِذا وَقَبَ وَ مِنْ شَرِ النَّفَّاثاتِ فِی الْعُقَد وَمِنْ شَرِحاسدٍ اِذاحَسَدَ[1]
* سوره مبارکه مائده آیه 27 : بخوان بر آنها حقیقت و راستی حکایت دو پسر آدم را که تقرّب به قربانی جستند. از یکی پذیرفته شد و از دیگر پذیرفته نشد.
* سوره مبارکه مائده، آیه 28: (هابیل به قابیل گفت) اگر تو به کشتن من دست به آوری، من هرگز به به کشتن تو دستدراز نخواهم کرد. چون من از خدای جهانیان میترسم.
** سوره مبارکه مائده، آیه 30: پس از این گفت و گو هوای نفس او (قابیل) را به کشتن بردارش ترغیب کرد تا او راکشت و بدین سبب از زیانکاران شد.
*** سوره مبارکه مائده، آیه 32 : بدین سبب بر بیناسرائیل چنین حکم کردیم که هر کس نفسی را بدون حق قصاص و یابی آنکه فتنه و فسادی در زمین بکند چنان باشد که همه مردم را کشته و هر کس نفسی را از مرگ نجات دهد، چنان باشدکه مردم زندگی بخشیده است.
[1] سوره مبارکه فلق
خطبه دوم:
بسمالله الرحمنالرحیم
الحمدلله ربّ العالمین، والصّلاه والسّلام علی رسول الله و علی امیرالمؤمنین و علی الصدیقه الطّاهره و سبطی الرّحمه و علی بن الحسین و محمدبن علی و جعفربن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمدبن علی و علی بن محمد والحسن بن علی والخلف الهادی المهدی صلاه الله علیهم اجمعین
اوصیکم عباداللّه بتقوی الله و اتباع امره
مناسبتهای امروز خیلی زیاد است و بنده علاقهمندم که بخش مهمی از خطبهام را به «هفته دفاع مقدس» و مسائل جنگ تحمیلی اختصاص بدهم. بقیهی موارد را هم به صورت مختصر عرض میکنم.
میلاد باسعادت حضرت امام باقر(ع)، امام پنجم را که مبداء بسیاری از علوم انسانی در تاریخ بشر و جامعه اسلامی هستند، تبریک عرض میکنم.
شهادت امام مظلوم، امام هادی(ع)(2) را که در هفتهی آینده است و حقیقتاً مظلوم، محصور و محدود بودند، تسلیت عرض میکنم.
شهادت همسنگر و همرزم عزیزمان مرحوم هاشمینژاد(3) را که سالگرد شهادت ایشان هم است، تسلیت عرض میکنم.
شهادت سرداران و فرماندهان بسیار ارزشمند ارتش و سپاه، شهید فلاحی، شهید فکوری، شهید نامجو، شهید کلاهدوز، و شهید جهان آراء را که در قطعهای از صحبتهایم جداگانه به آنها میپردازم، به ارتش و سپاه و مردم تسلیت عرض میکنم.
اشارهای به شروع سال تحصیلی کنم که جوانان و نوجوانان ما از اول مهر در سطح وسیعی مشغول تحصیل شدند. حدود 22، 23 میلیون نفر از مردم کشور ما با تمام وقتشان در مدرسهها و دانشگاهها و آموزشگاههای آزاد مشغول تحصیل یا تدریس هستند که حقیقتاً موج خوب و سازندهای است.
ملّتی که 37، 38 درصد جامعهاش مشغول تحصیل باشند، میتواند به آیندهاش امیدوار باشد. همین جا به عزیزان دانش آموز و دانشجو توصیه میکنم که این فرصت گرانبها را غنیمت بشمارند و از فضای خوب تحصیلی که در کشور هست، بهره بگیرند و اجازه ندهند افراد نادان و مغرض آنها را به چیزهای غیرتحصیل مشغول بکنند که این قطعه تاریخ زندگی هر فرد، برای خود او، خانواده و کشور مهم است و استفاده نکردن از این مقطع یقیناً پشیمانی میآورد. از این مقطعی که بحمدللّه در سایهی انقلاب اسلامی به وجود آمده، یک و نیم میلیون دانشجو تحصیل میکنند. بیش از 18 میلیون دانش آموز تحصیل میکنند. وسایل تحصیل تا عشایر و روستاها و مرزها رفته است. حتّی برای کسانی که نمیتوانند هزینه تحصیل خود بپردازند، آموزشگاههای شبانهروزی درست شده و آنها را با هزینه زندگیشان تحت آموزش قرار دادهاند. با این همه علاقهای که هست، این همه هزینهای که برای تربیت استاد، تهیه کلاس، آزمایشگاه، کتاب و غیره میشود، انتظار این است از این نعمتی که خداوند به شما داده، خوب استفاده کنید. به استادان و معلّمان هم توصیه و از آنها تقاضا میکنیم که از این وقت به خوبی استفاده و بچهها و جوانان را هدایت کنند تا آن چیزی که اولویت آنهاست، مورد توجه باشد.
اگر این فضای وسیع آموزشی- اگر فضای آموزشی مدارس علوم دینی را هم اضافه کنیم، مجموعهی بسیار با ارزشی میشود- استفاده درست شود، آیندهی علمی و اخلاقی و دینی و اجتماعی کشور به خوبی رقم میخورد و میتوان بهآینده بهتری برای انقلابمان امیدوار بود.
مسأله دیگر «روز جهانگردی»(4) است که در این هفته داشتیم. این هم مسأله مهمی است. از همهی مسؤولان و افراد مؤثر انتظار داریم که تلاش کنند تا صنعت جهانگردی در ایران شکل بگیرد. چه ایرانگردی مردم کشورما و چه اینکه از خارج بیایند، برای ما خوب است. مجموعهی با ارزشی از آثار باستانی و میراث فرهنگی داریم و جاهای دیدنی و منابع ارزشمند اقتصادی کشورمان که اگر سفرها با این هدف انجام شود، برای مسافر سازنده است.
اگر از جهانگردی بینالمللی استفاده کنیم، منبع بسیار خوبی برای اقتصاد کشور خواهد بود و شاید کارهای جهانگردی بیشترین کارهای اشتغالزا را تشکیل میدهد. حمل و نقل، هتل، تغذیه رستورانها و بسیاری از چیزهای دیگر که برای مسافر مصرف میشود، اشتغالزاست و خیلی جاها را میتواند تحت تأثیر قرار دهد.
«روز سالمندان»(5) را داریم که باید از مردم و مسئولان تقاضا کنیم به کسانی که عمری برای ملّت و جامعه و کشور خدمت کردهاند و الان پیرو افتاده و سالمند هستند و به مراقبت، محبت و دلجویی احتیاج دارند، توجه کنند. دلهایشان نازک است. زود ناراحت میشوند. باید به عنوان یک حرکت انسانی به اینها توجه کنیم. دیگر از سن 65 سال تا 70 سال ببالا به اینگونه برنامههای مراقبتی دارند.
الان دنیا برای سالمندان برنامههای خوبی دارد. ما هم باید سعی کنیم در استاندارد بینالمللی بتوانیم مراعات سالمندانمان را بکنیم.
مسئله جنگ تحمیلی، 8 سال دفاع مقدس و مسئله خاص شکستن حصر آبادان که در هفته گذشته بود - پنجم مهر- برای بنده یک مسئله اساسی است که مقدار زیادی از بحث را به این مسئله اختصاص دادهام. دفاع، تحمیل جنگ، پیروزیهای جبهه و تأثیری را که عملیات شکست حصر آبادان در جبههها داشت، توضیح دهم.
البته وقت کم است و باید همهی این مسائل را فشرده عرض کنم. میدانید که جنگ تحمیلی علیرغم بعضی از منفی خوانیهایی که امروز متأسفانه بعضی از عوامل ناآگاه و یا خود فروخته داخلی برای تأمین نظر استکبار جهانی و دشمنان خارجی مطرح میکنند، جنگی نبود که ایران در شروع آن نقشی داشته باشد. در آن زمان در ایران آمادگی جنگ وجود نداشت خوشبختانه نیروهای نظامی و انتظامی در مراسم ما زیاد هستند، آنها خوب میدانند و بهتر است بیشتر هم بدانند. وقتی کسی میخواهد جنگ کند باید از مدتها قبل خودش را آماده کند.
ارتش ما بعد از انقلاب دچار مشکلات جدّی شد، مستشاران آمریکایی در رگ و پوست ارتش ما حضور داشتند که با پیروزی انقلاب همه اخراج شده بودند. بسیاری از بند و بستهای ارتش را در اختیار داشتند. برای خریدها و اجرای بسیاری از طرحها و خیلی از چیزهایی که میدانید و حتّی برای استفاده از سلاحی که خریده بودیم، باید تصمیمگیری میکردند.
اینها رفته بودند. بخشی از فرماندهان که در جریان انقلاب با مردم بد عمل کرده بودند و میدانستند آیندهای ندارند، یا خودشان رفتند و یا تصفیه شدند. ولی پیکره ارتش سالم و همراه انقلاب بود و در حقیقتاً فرمان شاه را اجرا نکرده اگر ارتش فرمان برده بود، به این آسانی انقلاب پیروز نمیشد. آنها حق داشتند و خود را در انقلاب سهیم میدانستند و ماندند. امّا منافقین که فرمان آمریکا و انگلیس را اجرا میکردند و خیلی از گروههای چپ صریحاً خواستار انحلال ارتش بودند و میگفتند : «هیچ انقلابی در دنیا نیست که نیروی مسلح گذشتهاش را نگاه دارد.» چقدر مقاله نوشتند! سخنرانی کردند! اهانت کردند!
کار بهجایی رسید که امام آن فرمان هوشیارانه را دادند و بقای ارتش را تصمین کردند و واقعاً یک قطعهی تاریخی و از افتخارات رهبری انقلاب اسلامی است که این تصمیم را در بدترین شرایط روانی گرفت. سلسله مراتب ارتش به کلّی به هم ریخته بود که با آن فرمان و دستور دوباره احیاء شد. تازه شروع کرده بودیم که ارتش را از نو سازماندهی کنیم که یک ارتش مکتبی برای انقلاب باشد. سپاه مقداری نیرو جمع کرده بود و بیشتر گرفتار مسائل ناامنی بود که آن روزها در اوج بود. ترورها و خرابکاریها وسیع بود. اکثر اتاقهای همین دانشگاه تهران، اتاق جنگ گروهکها و انبار اسلحه آنها بود. واقعاً عجیب و غریب بود. تازه امام خواسته بودند چیزی به نام بسیج مستضعفان درست شود. اصلاً مسئله جنگ مطرح نبود، اصلاً معنا نداشت که ما بجنگیم، در مرکز واقعاً گرفتاریهای عجیب داشتیم. لیبرالها بودند. بنیصدر بود. کمونیستها بودند. منافقین بودند، ساختار نظاممان را هنوز درست نکرده بودیم، تازه مجلس تشکیل شده بود. بین مجلس و رئیس جمهور و بین لیبرالها و انقلابیون اختلاف بود. دادگاهها تازه کار بودند، مشکلات زیادی در کشور بود.
اتهام اینکه ایران میتوانست جلوی جنگ را بگیرد و نگرفت، یک قضاوت بسیار ظالمانه است. متأسفانه این حرفها را از زبان بعضی از فرصتطلبهایی که بعضی از آنها سابقه انقلابی هم دارند، میشنویم که برای ما دردناک است.
جامعه بداند که «جنگ تحمیلی» بهترین تعبیر است و این جنگ را بر ما تحمیل کردند. هر چه بود، گذشت. روزهای اول واقعاً جنگیدن برای ما آسان نبود. ارتش ما در اهواز و خوزستان، لشگر 91 بود. ظاهراً خودشان در درون مشغول تصفیه بودند و آمادگی دفاع نداشتند. ولی با همان شرایطی که بود، ارتش بعد از چند روزی که اول جنگ غافلگیرانه گذشت، موفق شد جنگ را مهار و دشمن را متوّقف کند. کار مهمی بود. آنها در درجه اول میخواستند کلّ خوزستان را بگیرند و بعد اگر انقلاب سقوط کرد، به تهران بیایند. فکر میکردند که زمان شهریور 1320 و دولت رضاخان است که ارتش آن زمان مقاومت نکرد و تا هر جا که خواستند، آمدند.
آقای یاسر عرفات در اوّلین سفری که بعد از جنگ بهایران آمد، به من گفت که من در اتاق جنگ بغداد نقشهها و طرحهای آنها را، دیدم که مسجد سلیمان و بهبهان هدف اوّل آنان است. اگر به مسجد سلیمان و بهبهان میرسیدند، همه راههای ما به دریا و مناطق نفتی قطع میشد و کلّ خوزستان میرفت. ولی مردم و ارتش، عراقیها را قبل از رسیدن به جاده اندیمشک و قبل از رسیدن به اهواز و کارون، در جنوب متوقّف کردند، در غرب هم مردم و ارتش مقاومت کردند. تعدادی از آنها آمدند و ارتفاعات ما را گرفتند، آن موقع یکی از نمایندگان غرب- نماینده گیلان غرب- میگفت: «حتّی زنها در دفاع شرکت جانانه داشتند» خانمی با چوب از خانه بیرون میرفت و با اسلحه کلاش باز میگشت که از سربازان عراقی مصادره میکرد، خوب مقاومت شد. البته اگر ما آماده بودیم، آنها نمیتوانستند قدم در خاک ما بگذارند. ولی این مقدار آمدند و در حرکت اوّل ضربه بزرگی خوردیم.
خرمشهریها چهل روز ارتش مجهز عراق را پشت دروازههای خرمشهر معطل کردند که کار بزرگی بود. در زمان رضاخان که همه چیز نظامی و ایران یک قلعه نظامی بود، ظرف چند ساعت آمدند و همه جا را گرفتند. با ماشین بهسرعت و مثل پیاده روی و راهپیمایی حرکت کردند و از غرب و جنوب و شمال آمدند و هر جا را که میخواستند، گرفتند. مشکل اصلی ما در فرماندهی بود. آقای بنیصدر رئیس جمهور بود و به طور طبیعی- امام که از لحاظ جسمانی آمادگی فرماندهی کلّ قوا را در اجرا نداشتند- فرماندهی بهایشان واگذار شده بود.
در جبهه جنگیدن مشکل بود، چون نیمی از خوزستان در دست ارتش عراق مانده بود. ارتش هم که حالش این بود، حاضر نبود نیروهای مردمی و سپاه بیایند. سلاح و مهمات نمیداد، اجازه حمله نمیداد، من و بعضی از دوستانمان مثل شهید بهشتی و شهید رجایی در سفری بهاهواز و آبادان رفتیم. کار مهم ما این بود که بگوییم به نیروهای مردمی سلاح بدهند. مردم در آبادان گریه میکردند و میگفتند: به ما سلاح نمیدهند.
گردان توپخانه 175 ارتش که مؤثرترین گردان توپخانه ما بود و بردش نزدیک 40 کیلومتر و واقعاً گلولههایش مثل بمب بود، پشت آبادان مانده بود و به او گلوله نمیدادند. به بنیصدر گفتیم: چرا نمیدهید؟ گفت: «هر یک از این گلولهها هفت هزار دلار قیمت دارد و اینها همینطوری میاندازند و ما هم نداریم»، با این تعبیر بود که برای من خاطره جالبی است. شاید در کتابهای خود نوشته باشم. مدّتی بحث ما بود، به تهران آمدیم و بهامام گفتیم. بنیصدر گفته بود: «ما از اینها کم داریم، گلوله گران است و باید در جاهای حساس به کار ببریم و به ما هم نمیفروشند».
مقام معظم رهبری آن موقع از طرف شورای انقلاب در ارتش مسؤولیت داشتند و نماینده امام در شورای عالی دفاع هم بودند. ایشان در مسافرتی در فرودگاه با کسی برخورد کرده بود که اسنادی در اختیار ایشان گذاشته بود که اولاً این گلولهها را زیاد داریم، ثانیآ این گلولهها آنقدر گران نیست، سیصد دلار است. ثالثآ منبع فروش هم هست. ایشان این نامه را از فرودگاه برای من فرستاد، من این نامه را خدمت امام بردم و گفتم ببینید به شما دروغ میگویند، ما چه کنیم؟ ایشان همان سند را گرفتند و دستور دادند، گلوله داده شود که یک مقدار حل شد. من یک نمونهاش را گفتم. موارد فراوانی داشتیم.
برای اوّلین عملیاتی که ارتش میخواست برای عقب راندن عراقیها در غرب دزفول انجام دهد، به دزفول رفتم. شب یک مقدار عقبتر از جبهه ماندم که ببینم چگونه عمل میکنند. ولی فرماندهی به گونهای بود که هیچ اثری نداشت. یادم هست که وقتی بازگشتیم، شهید فلاحی هم برگشت، میگفت: افرادی را که نافرمانی میکردند، کتک زدم. یعنی این قدر مشکل بود.
در اتاق جنگ در ستاد ارتش که اولین باری بود که ما آن اتاق زیرزمین را میدیدیم، نیروی هوایی و ارتشیها هم التماس میکردند، میگفتند : «آتشبس را نپذیرید و بگذارید ما برای ارتش اعاده حیثیت کنیم.» البته امام هم نمیپذیرفتند، ولی نگران بودند که بنیصدر آتشبس را هم بپذیرد. سرانجام نیروی هوایی وارد عمل شد و بسیار خوب عمل کرد، پشت جبهه عراق را فلج کرد. ماههای بعد نیروی دریایی کلّ نیروی دریایی عراق را در شمال خلیج فارس منهدم کرد که تا آخر جنگ نتوانستند فعالیت نظامی کنند. مواضعی را که نیروی زمینی گرفته بود، خوب حفظ کرد. ولی تا بنیصدر بود، کاری نمیشد کرد. عملیات تهاجمی که دشمن را عقب براند، نمیشد. مقاومت میکرد. در این فاصله نیروهای مردمی تجهیز شدند. گروههای مختلف، نیرو به جبهه فرستادند. سپاه شکل رزمی به خودش گرفت. افسران متعهد ارتش با سپاه ارتباط ایجاد کردند و آموزش دادند. همین شهید کلاهدوز یکی از همانها بود که ارتشی بود و آمد و همکاری کرد. شهید صیاد شیرازی که امروز در میان ما نیست، بسیار مؤثر بود. این افراد زیاد هستند، بالاخره با رفتن بنیصدر تحرّک تهاجمی در جبهه ما شروع شد، بنیصدر در خرداد رفت. ما اولین عملیات را در ماه مرداد انجام دادیم که عملیات دارخوین بود. در آنجا ارتش و سپاه و نیروهای مردمی با هم یک عملیات کوچک را که حالت تمرینی داشت، انجام دادند. دیدند خیلی خوب میشود جنگید. ارتش نقش جنگ کلاسیکش را ایفا میکرد، سپاه یک نوع دیگر و نیروهای مردمی یک نوع دیگر که ترکیب خوبی بود و عراق با این سبک جنگیدن آشنا نبود. منتظر دفاع کلاسیک رسمی ما بود.
یک ماه و چند روز گذشت که توانستیم اولین عملیات را انجام دهیم. در پنجم مهر همان سال که چهار ماه میشود، عملیات بزرگ و بسیار ارزشمند، شکست حصر آبادان انجام شد. شرّ بنیصدر خرداد ماه از سر ارتش و نیروهای مسلح ما کم میشود و ما در ماه مهر میتوانیم چنین عملیاتی انجام دهیم. لشگر 77 خراسان بود که به خاطر پیروزی ارزشمندی که به دست آورده بود، در محور بود. به آن لشکر در شورای عالی دفاع لقب لشگر پیروز دادیم و که به عنوان لشگر پیروز شناخته میشد. عملیات شکست حصر آبادان حرکتی بود که هم عراقیها را گیج کرد، هم دنیا را متوجه قدرت بینظیر ما در جنگ کرد. حقیقتاً نقطه عطف بود.
از لحاظ وسعت، به اندازه عملیات بعدی نبود. ولی از لحاظ نشان دادن قدرت حرکت برقآسا و غافلگیر کننده نیروهای ما و همکاری و هماهنگی ارتش و سپاه و بسیج و نیروهای مردمی، یک خبر فوقالعاده بود. این تحوّل مبارکی بود که توانستیم شرق کارون را از وجود عراقیها پاک کنیم. یک پیروزی چشمگیر که عراق داشت این بود که از کارون عبور کرده بود و به شرق کارون رسیده بود و آبادان را محاصره کرده بود. در همین مدّت برای اینکه آبادان را بگیرد، دوبار هم از بهمن شیر عبور کرد. گرفتن آبادان برای آنها یکی از اهداف استراتژیک بود. آنها برای خرمشهر و آبادان نامهای عربی گذاشته بودند. هدف مهم صدام این بود که این جزیره را بگیرد و با گرفتن این جزیره و این طرف ساحل اروند رود، دو طرف شطالعرب را داشته باشد و برای صدام بسیار مهم بود که آبادان را بگیرد. پالایشگاه و مسائل ارزی و امثال اینها چیز دیگری بود، آن چه که مهم بود این بود که شطالعرب رود داخلی عراق میشد. در غیر این صورت ما اروند رود را داشتیم که برای ما نقطه استراتژیک بود.
مقاومت عجیب مردم آبادان در طول دوران محاصره- حدود یک سال- جزء افتخاراتی است که همیشه باید در تاریخ آبادان بماند و جزء حماسههای تاریخی ایران ثبت شود. واقعاً در محاصره بود. به گونهای بود که وقتی میخواستیم به آبادان برویم با هلیکوپتر از راه دریا با دو سه متری آب پرواز میکردیم که چشمهای عراقیها ما را نبیند. همیشه نمیرفتیم، هر از چند گاهی که میتوانستیم، میرفتیم. آنجا که بودیم، شب و روز صدای خمپاره و گلوله و بمب در شهر بود. فقط در زیر زمینها میشد زندگی کرد. ولی مردم آبادان ماندند و شهر را با نیروهای مردمی و سپاه و ارتش حفظ کردند، الان میخواهم نکتهی بعدی را عرض کنم.
عملیات دوم ما که ثامنالائمه بود، شرق کارون را پاک کرد، آبادان را از محاصره نجات داد و مقدار زیادی تانک و توپ و نفربر به غنیمت گرفتیم که برای سپاه بسیار ارزشمند بود. تا آن موقع سپاه، نیروی مکانیزه نداشت و آن باعث شد که یک تحوّل عمدهای در سپاه اتفاق بیفتد. حدود 1600 اسیر گرفتیم. حرکاتی که اسرا کردند، روحیه ما را بالا برد و روحیه عراقیها را شکست.
بعد از عملیات ثامنالائمه شورای هماهنگی خلیخفارس که حالا میبینید هست، تشکیل شد. یعنی آنچنان احساس خطر کردند که دور هم نشستند که چکار کنند؟ تحوّل عمدهای در جنگ بود. از آن موقع اولین حرکت آمریکاییها برای حضور مؤثر در منطقه، با آوردن ناوگانهایشان به دریای عمان شروع شد. موج تبلیغات سهمگین روانی علیه ایران شروع شد. در داخل هم آنچنان روحیه بالا رفت که موج داوطلبان به طرف جبههها آغاز شد. امام از نیروها- ارتش، سپاه و بسیج، به ویژه فدائیان اسلام- تشکر کردند. چون فدائیان اسلام گروه نسبتاً منظمی داشتند و در آبادان مقاومت میکردند و در جنگ شرکت مؤثری داشتند. یعنی آن موقع نیروهای مردمی تا این حد بودند. از آن موقع با اقدامات ستون پنجم در داخل کشور و جنگ روانی وسیع مواجه شدیم که تا امروز ادامه دارد و مدرنتر شده است.
شهیدانی که اسمشان را بردم که در پنجم مهر در آبادان جنگیدند، در هفتم مهر که برای ارایه گزارش و گرفتن برنامه به تهران میآمدند، هواپیمایشان نزدیک تهران سقوط کرد و جمع زیادی شهید شدند. از جمله شهید فلاحی، رئیس ستاد مشترک، قائم مقامش، شهید فکوری، قائم مقام سپاه، شهید کلاهدوز، شهید نامجو، فرمانده نیروی زمینی و شهید جهان آرا، فرمانده سپاه خرمشهر و آبادان بودند که در پیروزی جبهه سهیم بودند. هواپیمایشان به طرز مرموزی سقوط کرد و اینها از دست ما رفتند. البته نتوانستیم سندی پیدا کنیم که خرابکاری را چه کسی کرده است؟ ولی با عملیات بعد که از منافقین دیدیم، پی بردیم، آن کار هم با برنامهریزی بود. یک سیاست بود که هر وقت در جبهه پیروز میشدیم، برای اینکه شادی جبهه را کمرنگ کنند، روحیه مردم را بشکنند، عملیات را تحتالشعاع قرار بدهند و اینکه بخشی از جنگ روانی را آنها انجام بدهند، یک عملیات شرورانه میکردند، با همه مقیاسهایی که عملیات بعدیشان دارد، به احتمال قوی، سقوط هواپیما یک دسیسه بود. البته نمیخواهم غیرمستند حرف بزنم. با حدس سیاسی معتقدم آنها این خدمت را به صدام کردند که این پیروزی را در ذائقه ما تلخ کنند. بعد از این فتح چشمگیر، بلافاصله عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس شروع شد که تا فتح خرمشهر پیش رفتیم. سپس با یک توقف کوتاهی- به ادله خاصی- دوباره عملیات حقیقتاً افتخارآمیز و مثال زدنی در خیبر، فاو، شلمچه، حلبچه و خیلی جاهای دیگر اتفاق افتاد. بالاخره قدرتهای بزرگ دنیا رسماً اعلام کردند، که پیروزی ایران را تحمّل نمیکنیم. بهما هم پیغام دادند و روشن کردندکه نخواهند گذاشت ایران پیروز شود. میگفتند: «این جنگ پیروز ندارد». عراق که نمیتوانست پیروز شود. دیدید کار بهجایی رسید که به عراق سلاح شیمیایی دادند که در جنگ جهانی دوم هم به کار نرفته بود.
موشکهای با بُرد 700 کیلومتر دادند که تهران را میزد. هواپیماهایی بلندپرواز دادند که هیچ وسیله دفاعی بهآنها نمیرسید. بمبهای لیزری دادند که میتوانست پایه پل را نشانهگیری کند و بزند. بمبهای خوشهای دادند که میتوانست یک فرودگاه و یک پایگاه را از حیز انتفاع بیندازد. موشکهای حساس اگزوسه دادند تا با هواپیمای سوپراتاندارد فرانسه کشتیهای کوچک ما را در خلیج بزنند. همهی اینها هم جواب نداد، باز قدرت ما میچربید.
بالاخره آمریکا مجبور شد وارد جنگ شود که رسماً وارد جنگ شد، پرچمش را روی نفتکشهای کویت میزد که ما جرأت نکنیم به کشتیهای حامل پرچم آمریکا حمله کنیم. ولی اولین کشتیشان غرق شد. جنگ ناوگان با قایق کوچک و تندروی بسیجی و سپاهی بود. هر جا کشتیهای ما را میدیدند، میزدند. سکوهای نفتی ما را منهدم میکردند که با 300، 400 میلیون دلار بازسازی میکردیم، ناو سبلان ما را منهدم و هواپیمای ایرباس ما را ساقط کردند. با آن خشونت بیرحمانه که واقعاً نظیرش را در تاریخ نمیبینیم، برای اینکه به ما بگویند نمیشود جنگید. ( شعار مرگ بر آمریکای نمازگزاران)
اینها در طول این جنگ بدترین، رذیلانهترین و دروغ پردازانهترین تبلیغات جنگ روانی را علیه ما داشتند. ما را جنگ طلب معرفی میکردند که مظلوم جنگ بودیم. آخر مظلومیت ما را قبول کردند. میگفتند بچههای 12 و 14 ساله را به جبهه میبرند که بدترین قضاوت و دروغ بود. یکی از مشکلاتمان این بود که چگونه مانع بچههای نوجوان بشویم که به جبهه نروند. قانون وضع کرده بودیم که نیایند. اموال ما را بایکوت کرده بودند. قطعات سلاح را به ما نمیدادند. مهمات نمیدادند. طلب ما را نمیدادند، تبلیغات هم با آن بود. منافقین هم با هر عملیاتی که میشد، یک کار شیطنتآمیز از قبیل انفجار بمب در نماز جمعه انجام میدادند. وقتی نتوانستند کار دیگری کنند، به اینجا رسیدند. با همهی این جنگهای روانی، بالاخره پذیرفتند که عراق متجاوز است و ایران طلبکار و مظلوم است. به جای هزار میلیارد خسارت ما، صد میلیارد دلار نوشتند. البته همان را هم ندادند. اگر میخواستند بدهند، سخت نبود. الان دارند به کویت میدهند، همین دو، سه روز پیش تصویب کردند که 15 میلیارد دلار از نفت عراق را که فروخته میشود، به کویت بدهند. ولی از صد میلیارد دلار خسارت ما هیچ خبری نیست.
هیچ بندی از قطعنامهای را که با التماس ما را وادار کردند امضاء کنیم، درست اجرا نکردند. چون دیگر کاری ندارند. آنها میخواستند صدام را از دست سربازان ایرانی نجات بدهند. البته جنگ روانی متوقف نشده است. در هر زمان به تناسب خودش بود و امروز دوباره اوج گرفته است. فکر میکنند میتوانند نسل جدیدی را که امروز به بلوغ رسیده و دنبال فهمیدن حقایق است، گمراه کنند. چرا جنگ شروع شد؟ چرا بعد از فتح خرمشهر ختم نشد؟ چرا ما وارد خاک عراق شدیم؟ خیلی چراهای دیگر روی جنگ میگذارند و بیانصافانهترین حرفها را میزنند برای اینکه تاریخ مشعشع کشور ما را لکهدار کنند. تاریخ دفاع مقدس میتواند برای صدها نسل آینده وسیله افتخار و روحیه باشد.
ارزش دارد که بسیاری از حملههای ایران در دانشگاههای نظامی دنیا تدریس شود. توانستیم صنایع نظامی خود را در دوران جنگ شکل بدهیم و روی پای خودمان و غریبانه بجنگیم. بهترین نوع سلاح تدافعی را خودمان طراحی کردیم و ساختیم که در ارتشهای دنیا وجود ندارد. امروز ایران یکی از مقتدرترین کشورهایی است که میتواند به خوبی با امکانات و صنایع نظامی خود، از خود دفاع کند. این افتخارات را زیر سئوال بردن، یعنی چه؟ نمیدانم کسانی که به نام ملّت هم حرف میزنند، از جان این مردم، از جان این نیروهای مسلّح و از ارواح شهدا و از جانبازان و آزادگان و مفقودان و کسانی که هستیشان را دادند که این انقلاب بماند و این کشور محفوظ بماند و ایران به صورت یک نیروی مقتدر در جغرافیای سیاسی و نظامی دنیا بماند، چه میخواهند؟ الان حق ناشناسیهایی میشود که شیطان هم بهآسانی نمیتواند مرتکب شود. (شعار مرگ بر منافق نمازگزاران)
به هرحال، در پایان هفته دفاع مقدس باید بگوییم که یکی از مهمترین حماسههای تاریخ دنیا در آن هشت سال اتفاق افتاد و ایران تا به حال نتوانست این عظمت را برای مردم توضیح بدهد. حرفی که رهبر عزیزمان خواستند که افراد فرهنگی، نیرو مصرف کنند و پشت جبهه، جبهه، رزمندگان، خانوادههای ایثارگران و نیروهای مسلح را، آن گونه که بودند و عمل کردند، معرفی کنند، به خاطر جاودانی آن است. بسیاری از حوادث جبهه استحقاق یک فیلم با سریال چند قسمتی را دارد. متأسفانه این وظیفهی مهم توسط نیروهای فرهنگی تاریخ ما به خوبی انجام نشد.
امیدوارم از بحثهایی که در این هفته شد و با رشدی که نیروهای فرهنگی و هنری ما کردهاند، بتوانند از عهده این کار بربیایند. هنوز نمایشگاههای مؤثر و گویا برای تاریخ دفاع نداریم. با اینکه خیلی از کار شروع شده، امّا میبینم اکثراً پیشرفت ندارند. چند سال پیش به کره شمالی رفته بودم. نمایشگاه دفاع خود را به ما ارائه دادند. کشوری کوچک است. واقعاً تاریخ حماسه آنها را خوب فهمیدم. ایران میتواند خیلی از این نمایشگاهها داشته باشد.
اقداماتی شده است. نه اینکه هیچ کاری نشده است. همین که توانستیم مردم را تا آخر در جنگ نگهداریم و مردم در صحنه باشند، به خاطر کارهای فرهنگی، ادبی، هنری و تبلیغی بود. اینکه تبلیغات دشمن خیلی مؤثر نیست، به خاطر همین است. امّا استحقاق این قطعه تاریخ بیش از اینهاست. انشاءاللّه عمل میشود. اگرچه شما را خسته کردم، ولی دو مسئله کوچک دیگر را هم عرض میکنم:
مسأله اصلی که امروز در دنیا مطرح شده و به حق باید مطرح میشد و مدتها میخواستیم که مطرح شود و نمیشد، این است که سهمی که کشورهای صنعتی از این نفت میبرند، خیلی ظالمانه و زیاد و سهم تولید کنندگان کم است.
قیمت یک بشکه نفت که میفروشیم، برای مصرف کننده اروپایی یا ژاپنی بیش از صد دلار است. یعنی از قیمت بنزین، گازوئیل، مازوت و سایر مشتقات هم بیشتر است. قیمت آن را 30 دلار بگیریم، سهم ما 25 دلار است و بقیهاش را آنها میخورند. یا شرکتهای نفتی میخورند یا دولتها مالیات میگیرند. برای اولین بار است که موجی شروع شد که مالیاتتان را کم بکنید. اینهم بهخاطر حرکت اعتراضآمیزی است که کامیونداران و مصرف کنندگان اروپا شروع کردهاند. خوشبختانه اوپک هم تسلیم جوسازیها نشد. امیدوارم این بیعدالتی که در تاریخ همه نسلهای دنیا وجود داشته و مصرف کننده گران میخرید و تولید کننده ارزان میفروخت و این وسط دولتهای زورگوی استعمارگر میخوردند، با این مسأله حل شود. اگر بخواهیم نفت قیمت مناسب داشته باشد، باید همکاری کنیم.
مسئله دوم مصوّبهای است که دیروز (پنجشنبه) مجلس نمایندگان آمریکا گذاردند که خیلی چیزها را افشا میکند. میدانید فلسطینیها گفتهاند اگر تا فلان تاریخ مذاکرات به نتیجه نرسید، ما یک طرفه دولت فلسطینی را با مرکزیت بیتالمقدّس اعلام میکنیم. این حق آنهاست، چیزی است که در مذاکرات نامقبول اسلو بوده و توافقات اولیه فلسطینیها و اسرائیلیها بوده که ما آن را اِجحاف میدانیم. ولی آمریکاییها دیروز قانون گذراندند که اگر فلسطینیها چنین اقدامی کنند، هیچکس حق ندارد با این دولت رابطه پیدا بکند و آن را به رسمیت بشناسد، جریمه گذاشتند. این آمریکا میخواهد میانجی باشد. این چه میانجی است که جلوی حرکت مظلوم را میبندد و دست ظالم را باز میگذارد؟ خود باراک اعلام کرده ما حرفی نداریم که بخشی از بیتالمقدّس شرقی مرکز فلسطین باشد، آمریکا میآید در مجلس خودش این قانون را میگذراند. این خیلی حرف است. یعنی واقعاً بیانصافی و غیرصالح بودن میانجیگری و داوری را برای آمریکا نشان میدهد.
بسمالله الرحمن الرحیم
قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدُ/ اللّهُ الصَمَدُ/ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یولَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفواً اَحَدْ
پی نوشت ها:
8/7/1379
1- آیتالله خامنهای در پیامی به مناسبت برگزاری دهمین اجلاس سراسری نماز که 22 شهریور 1379 توسط حجتالاسلام والمسلمین قرائتی، قرائت شد، نوشتند: «در میان خصلتهای نکوهیده که سلامت جان و راحت زندگی را با خطر و مانع مواجه میسازند، تکبر از پرآفتترین آنهاست. خودبرتربینی و سرکشی برخاسته از آن، چه بسیار حقیقتها را ناشناخته، و چه راههای فضیلت را ناپیموده میگذارد. و چه کینهها و خصومتهای نابحق و چه زشتیها و ناهنجاریها که پدید میآورد. آری تکبر، حجاب حقیقت، و خار راه فضیلت، و دشمن صفا و صداقت، و انگیزهی دشمنی و شرارت است. آحاد و جامعههای بشری از آغاز عمر خود تا کنون، ضایعات بیشماری را از کبر و خود پسندی اقوام و افراد، و سرکشیها و تعصبات ناشی از آن، تحمل کردهاند و میکنند.
عبادات اسلامی و بیش از همه نماز، برای زدودن این آفت از جان آدمیان، از جمله درمانهای مؤثر و کارامد میباشند.نماز، آنگاه که با حال و حضور و آداب، گزارده شود روح آدمی را به نیازمندی ذاتی وی آشنا میسازد، و ریشه کبر و تفاخر و جبروت موهوم را در درون او میسوزاند. خشوع در برابر پروردگار، نور بصیرت را بر دل او میتاباند و سایهی وهمآلود خود بزرگبینی را از آن میزداید: فرض الله الایمان تطهیرا من الشرک و الصلاه تنزیها من الکبر...
چه نیکو است به سخن پیشوای پرهیزکاران و امیر مؤمنان (علیه السلام) گوش فرادهیم و ستایش نماز را در سالی که مزین به نام والای اوست، از بیان ستودهی او بشنویم. در نهج البلاغه چنین آمده است. و عن ذلک ما حرس الله عباده المؤمنین بالصلوات و الزکوات و مجاهده الصیام فی الایام المفروضات، تسکینا لاطرافهم و تخشیعا لابصارهم و تذلیلا لنفوسهم و تخفیضا لقلوبهم و اذها با للخیلاء عنهم.. یعنی: خداوند بندگان مؤمن را با نمازها و زکاتها و روزههای دشوار از کبر و خودبینی محافظت و حراست میکند: به پیکر آنان آرامش میبخشد، به دیدگان آنان فروتنی میدهد، نفس آنان را رام میسازد، دلهای آنان را افتادگی میآموزد، و خودپسندی را از آنان دور میکند.
در کشور اسلامی ما همهی آحاد مردم، بویژه بلندپایگان علمی و اجتماعی و مالی، به این خصوصیات نیازمندند. بلای طغیان، و تجاوز، و زورگویی، و زیادهطلبی، و تحقیر دیگران، و نادیده گرفتن حق صاحبان حق، امروزه بزرگترین آفت جوامع بشری و جامعهی جهانی است و علاج این همه، در این بیان والای علوی علیه السلام است...»
2- نام شریف دهمین امام شیعیان حضرت امام هادی علیه السلام، علی است. در میان القاب فراوان آن امام، «هادی» شهرت بیشتری دارد. کنیه امام هادی(ع) ابوالحسن است. سال ولادت حضرت هادی 212 یا 214 هـ.ق است و محل ولادتش، جایی به نام صریا در نزدیکی مدینه. پدر بزرگوار امام ، حضرت امام محمد جواد(ع) است و مادر بزرگوارش بانویی به نام سمانه مغربیه. از دوران کودکی امام هادی جز چند واقعه، چیزی در تاریخ ثبت نشده است. با شهادت امام جواد(ع) در سال 220 هـ.ق، در سن هشت یا شش سالگی به امامت رسیدند. این امام همام سرانجام پس از 42 سال زندگی سراسر رحمت و برکت در سال 254 هـ. ق در سامراء توسط حاکمان ستمگر عباسی به شهادت رسید و در همان شهر به خاک سپرده شد.
3- درتاریخ 5/5/1311شمسی در شهر علم خیز بهشهر از استان مازندران در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. پدرش سید حسن مردی با ایمان و با تقوا و کاسب محل بود که با زحمت فراوان مخارج زندگی خود و خانوادهاش را تامین می کرد.
دوران رشد و بالندگی سید عبدالکریم با اوجگیری حکومت دیکتاتوری رضاخان مواجه بود. رضاخان در دوران حکومت ننگین خود دین و دینداری را تحت فشار و اختناق قرارداده بود و در شهریور 1320 یعنی زمانی که سید عبدالکریم 10 ساله بود خاک ایران را ترک می کند و پسرش محمد رضا به حمایت انگلیس و آمریکا بر تخت سلطنت قرار می گیرد که او نیز دنباله روی سیاستهای پدرش بود.
در همین ایام سید عبدالکریم که دارای هوش و ذکاوت خاصی بود ضمن درس خواندن بعد ازظهرها در مغازه پدرش به او کمک می کرد و از آنجایی که علاقه شدید به علم داشت، با تشویق پدرش در حوزه علمیهی آیتالله کوهستانی در روستای کوهستان در 6 کیلومتری بهشهر همراه دیگر طلبههای جوان و با هدفی پاک و بی آلایش و با اخلاص و تشنه علم و اخلاق مجذوب رفتار حکیمانه آن استاد الهی شده و با جدیت و تلاش به تحصیل علم پرداخت تا جائیکه در طول 4 سال دروس مقدماتی و مقداری از درس سطح فقه و اصول را به پایان رساند. این دوره از زندگی اش نقطه عطفی بودکه با عظمت و زیبایی از آن یاد می کرد. پس از این ایام با کسب اجازه از محضر استاد کوهستانی عازم حوزه علمیه قم شده و به ادامه تحصیل در زمینه فقه و اصول پرداخت و از اساتید بزرگی بهره برد و در درس خارج فقه و اصول حضرات آیات عظام بروجردی، علامه طباطبایی و امام خمینی(ره) شرکت نمود و از اساتید دیگرآیتالله صدوقی سیدرضا صدر آیتالله مجاهدی و مرحوم داماد کسب علم نمود و در سال 1340 پس از فوت آیتالله بروجردی به مشهد مقدس مشرف شد و در درس آیتالله میلانی و آیتالله شیخ مجتبی قزوینی به تحصیل پرداخت. وی در سال 1335 در سن 25 سالگی با همشیره آقای سید حسن ابطحی ازدواج نموده و خطبه عقد آن دو در جوار حرم مطهر حضرت رضا(ع) با حضور آیتالله میلانی انجام می شود و با تشکیل خانواده زندگی بسیار ساده و بیآلایشی داشت که با شهریهی طلبگی، زندگی خود را اداره می کرد و بقیه آن را از درآمد منبر و یا حقالتالیف آثار بدست می آورد و مخارج زندگیاش را تامین می نمود.
سید عبدالکریم در برابر خداوند تسلیم محض بود و علاقه و ارادت خاصی نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام داشت و از کبر و غرور منزه بود و با توده مردم به خصوص قشر مستضعف و محروم رابطه نزدیکی داشت و به یاری آنان می شتافت. ایشان نسبت به مسائل فرهنگی بسیار حساس و با مسئولیت بود و در این راه نیز زحمات زیادی کشید.
به همین مناسبت از سال 1340 با برپایی مجالس تبلیغی و آگاهی دادن به مردم همت گماشت و همواره به سفرهای تبلیغی در شهرهای مختلف عازم می شد و در سال 1343 با همکاری سید حسن ابطحی کانون بحث و انتقاد دینی را جهت ارشاد نسل جوان بنا نهادند. این کانون دارای دو شعبه بود که شعبه مرکزی آن در مسجد صاحب الزمان(عج) واقع در فلکه صاحب الزمان(عج) قرار داشت. این کانون تا سال 1351 ادامه داشت تا اینکه ساواک سخنرانی و پاسخگویی به سئولات جوانان را از ناحیه شهید هاشمی نژاد ممنوع نمود.
اما سید عبدالکریم همچنان به مبارزات سیاسی خود ادامه می داد و آشکارا جنایات خاندان پهلوی را آشکار می نمود و بارها و بارها در این خصوص بازداشت و زندانی و مورد شکنجه قرار گرفته بود.
در سال 1342 در ایام دهه فاطمیه مجالسی در سطح شهر مقدس مشهد برپا شد. شهید ابتدا در منزل آقای اخوان فاطمی واقع در کوچه عباسقلی خان جنب گرمابه اسلامی منبر می رفته و در شبهای 21 و 22 و 23 سال 1342 در مسجد فیل واقع در پایین خیابان منبر داشتند و در آنجا درباره حقوق زن و انجمنهای ایالتی و ولایتی و کاپیتولاسیون صحبت می کردند که در شب سوم روز سهشنبه 23/7/1342 مامورین شهربانی مسجد را محاصره کردند و قصد بردن شهید هاشمینژاد را داشتند. در این حادثه که جمعیت منسجم حدود پانزده هزار نفر بوده است تعدادی شهید، تعدادی مجروح و تعدادی اسیر و زندانی شدند و شهید بزرگوار بازداشت و زندانی و سپس ممنوع الملاقات شدند. رژیم منحوس با تلگراف ابراز تاسف آیتالله میلانی، شهید را به دو ماه زندان قابل خرید محکوم نمود. ضمن اینکه دادستان تقاضای اعدام برای ایشان نموده بود. در همان شبها رادیو بی بی سی اعلام کرد که در مشهد حادثه مسجد فیل را که از نادرترین حوادث می باشد ‘ شیر بچه ای در مشهد بوجود آورده است. بعد از آن شهید هاشمینژاد بارها و بارها دستگیر و زندانی شدند تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 که از زندان آزاد گردیدند و در سنگر دبیر کل حزب جمهوری اسلامی مشهد جهت ارتقای سطح آگاهیهای اعضا و حزب جوانان خدمات شایستهای را انجام دادند. سپس وی با رای قاطع مردم استان مازندران به مجلس خبرگان راه یافته و در تصویب قوانین حیاتی چون ولایت فقیه بیشترین نقش را ایفا نمودند. در قضایای جنگ تحمیلی یکی دو نوبت به همراه رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای به مناطق جنگی رفته و در افشای خیانتهای بنیصدر ملعون و جبهه متحد لیبرالهای سلطنت طلب و منافقین سهم بسزایی داشتند.
اما نقشه ترور شهید هاشمینژاد از درون سازمان منافقین طرح ریزی شد و صبح روز هفتم مهر ماه 1360 همزمان با شهادت حضرت جواد الائمه علیه السلام طبق معمول در کلاس درس حضور یافته و ساعت 8 صبح هنگامی که در حال خروج از حزب بودند در محل درب خروجی حزب جمهوری اسلامی به خیل شهدا پیوست و پیکر پاکش در حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا(ع) بخاک سپرده شد و سه روز عزای عمومی در خراسان اعلام گردید. مدت زندگی شهید حدود 49 سال و 2 ماه و 2 روز بوده است.
4- از سال ۱۹۸۰، سازمان جهانی گردشگری سازمان ملل متحد سالانه روز ۲۷ سپتامبر (6 مهر ماه) را به عنوان روز جهانی گردشگری جشن میگیرد. اساسنامه این روز در تاریخ ۲۷ سپتامبر سال ۱۹۷۰ به تصویب سازمان جهانی گردشگری رسید. انتخاب و تصویب این روز نقطه عطفی در گردشگری جهانی محسوب میشود. هدف از گرامی داشت چنین روزی، بالا بردن سطح آگاهی در مورد نقش گردشگری در جامعه جهانی و نشان دادن چگونگی تاثیر گردشگری بر ارزشهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در سراسر جهان است.
5- بر اساس تصویب سازمان ملل نهم مهرماه برابر با اول اکتبر، به عنوان روز جهانی سالمندان در نظر گرفته شده است. سازمان ملل ۲۵ سال پیش در ۱۴ دسامبر سال ۱۹۹۰ ، طی نشستی عمومی ضرورت توجه به سالمندان را مورد تاکید قرار داد و یک سال بعد باز هم در نشستی عمومی اصول و معیارهایی برای افراد سالمند در سراسر جهان را تدوین و منتشر نمود.