ِبسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللهِ وَالِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ. أَعُوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ، بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم، «لَقَدْ جَأکُمْ رَسُولُ مِنْ اَنْفُسکُم عزیزُ عَلَیِه ما عَنَتُّم.[1]» اُوْصیکُمْ عِبادَالله بتَقْوَی الله وَ اَتِّباعِ اَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ.
با تأکید بر حفظ وظایف و انجام دستورات الهی و اسلامی و انسانی و مراقبت از تقوی و تحفظ در مسائل اخلاقی و دینی، در خطبه اول به طور مختصر بحث کوتاهی، هم دربارهی بعثت نبی اکرم و هم ادامه بحث اعجاز قرآن خواهم داشت که در خطبههای اول هر هفته هست. وقت بیشتر را به خطبهی دوم اختصاص میدهم که مسائل مهم روز را داریم.
بعثت(1) پیغمبر اکرم(ص) حقیقتاً قطعهای بینظیر تاریخی است که تکرار نخواهد شد و در گذشته هم از آدم تا خاتم چنین روزی با این ابعاد نداشتهایم و هنوز هم این روز مقدس آثار خودش را نشان نداد؛ چون برای زندگی انسان تا قیامت که خدا میداند طول آن چقدر هست، این روز، شروع جدیدی بوده و امیدواریم که با رشد و کمال و بلوغ بشریت، محتوای بعثت و خاتمیت بتواند توشه راه انسانها و سازنده جامعه مناسب و آن لطف ویژه خداوند به بشریت باشد. بعد از صدها سال که درهای آسمان به روی زمین بسته شده بود و بشریت دچار سردرگمی و حیرت و نابسامانی بود، یک بار دیگر لطف خداوند شامل حال بشر شد و جبرئیل به زمین آمد و باب مراوده و گفتگو و ابلاغ پیام خداوند را به انسانها باز کرد و آنچه که گفتنی و ضرورت آینده بشر بود، در مدّت بیست و سه سال، با رفت و آمدهای مکرر و ارتباط مستقیم پیغمبر(ص) با خداوند این ودیعه الهی در اختیار بشریت قرار گرفت که جوهر آن در قرآن و در سنت، رفتار و گفتار پیغمبر(ص) است.
بخشهای مهم آن بروز کرده است و با آن وسایلی که خداوند در اختیار پیغمبر(ص) گذاشت، پیغمبر(ص) جامعه اولیه اسلام را در مکه پایهگذاری کردند و در مدینه ساختند و الگویی برای بشریت خلق کردند که متأسفانه بعد از آن نتوانستیم و بشر نتوانست درست الگوگیری کند و هنوز هم در پیچ و خم این راه طولانی است که امیدواریم انقلاب اسلامی در ایران، طلیعه روزگاری نو و جهش به سوی وادی مقدس باشد که بعثت نبی آدم آنها را هدف گرفته است.
معجزه بزرگ این رسالت و بعثت، قرآن است که کتاب این حرکت است. این بود که موفق شد در جایی که هیچکس فکرش را نمیکرد، جامعه و تمدن و راه و مکتبی را پایهگذاری کند که در عصر اتم و موشک و فضا، باز در صدر مکتبها و نوآوریهای تاریخ بشر باشد. حقیقتاً جای درنگ و تأمل است. از متفکّران و دلسوزان دنیا دعوت میکنیم که منصفانه به این حادثه توجه کنند، در مکه، در جزیرهالعرب و جزیره عربستان، در جایی که در محاصره بیابانهای ریگزار یا کوههای خشک، یا مستعمره ایران و روم و دچار زندگی نیمه وحشی قبایلی بود و فقط در کنار دریاها، در شرق و جنوب و غرب و شمال در جزیرههای کوچک زندگی مردم از میان ریگزارها بیرون آمده بود، این منطقهای که نه مدرسه دارد و نه دانشگاه و نه معلّم و استاد دارد و نه ارتباط درستی جز کاروانهای تابستان و زمستان که گاهی به شمال و گاهی به جنوب میرفت و البته نقطهی ممتازی مثل مکه بهخاطر حضور بتها در خانه خدا و کعبهی مقدس قرار دارد، امنیتی بین همهی قبایل صاحبان بت گذاشته شده بود که آنجا جای نزاع و خونریزی نباشد که البته گاهی هم میشد. فقط جزیره امنی در این وادی طولانی خشک و ناامن و پر از جنگ و غارت و چپاول بود که آن هم با شرایطی که بر جریانهای بتپرستی و سنتهای غلط قبایلی بود، اصلا زمینه یک تحرک فکری در آنجا نبود.
اگر فکر کنیم سایر نقاط دنیا از لحاظ فکری، مکه را پشتیبانی میکرد، از لحاظ فکری، این هم چیز درستی نیست، تاریخ عصر بعثت روشن است و امروز نقطهی تاریک کم دارد. همهی نقاط تمدن خیز دنیا دچار بحرانهای زندگی اجتماعی بودند. ایران در پایان دوران طولانی سلسلههای شاهنشاهی در عهد ساسانیان، آنچنان گرفتار مقررات ظالمانهی طبقاتی در میان خودش بود که مردم از صمیم دل منتظر فرج و راه نجات از آن استبداد و استعمار بودند. امپراطور بزرگ روم شرقی که محدودهی عظیمی از آفریقا و اروپا و آسیا را در اختیار داشت، رو به زوال بود و فشارهایی که ساسانیان روی آنها آورده بودند، حتی اسکندریه و سواحل مدیترانه را هم از دست داده بودند و شاهد بدترین نظام هرج و مرج در خودش بود که شاید نمونهی هرج و مرج آن زمان در تاریخ روم دیده نمیشود.
هندوستان که مهد تمدن دیگری بود، آنچنان دچار سیستم طبقاتی بود که مردم را به پنج گروه متمایز تقسیم کرده بود و اکثریت مردم که تودههای مردم و به تعبیر خودشان نجسها بودند، مظلومترین مردم روزگار بودند. در چین که مهد تمدن دیگری است، نظام بردهداری و استعمار و استثمار، مردم را به ستوه آورده بود. در ژاپن همچنین. مصر که مهد تمدن دیگری است، گرفتار دست به دست شدن بین دولتهای ایران و روم بود و آنجا هم از قرنها پیش مستعمره واقعی امپراطور روم بود که مردم آنجا برده و یا شبه برده بودند. در خود جزیره، در منطقه عدن و صنعا، کمی آثار زندگی بود؛ امّا آنجا هم مثل استانی از استانهای ایران تحت سلطهی ساسانیان بود که ظلمهای ساسانی بهطور مضاعف آنجا را پوشش میداد. اندیشه نبود، فکری نبود، راهی نبود که کسی بخواهد از آن اقتباس کند، یا به صورت الگو بهره بگیرد. همه چیز از صفر شروع میشود، همانطور که خود مکه صفر بود، همانطور که جزیرهالعرب صفر بود، بقیه دنیا اگر هم مظاهر تمدن داشتند، نقاط منفی و زیر صفرشان خیلی بیشتر بود.
در چنین دنیایی که علی بن ابیطالب(ع) در نهجالبلاغه چهره آن روز دنیا را در چند جمله ترسیم میکنند[2] که دنیا چه بود و پیغمبر(ص) که آمد چه کرد و قرآن چه ساخت. از این دنیای گمراه و گرفتار جنگ و خون و ظلم و ستم و تبعیض، با افکار آسمانی، با راهنماییهای جبرئیل و با تلاشهای پیغمبر(ص) و یاران او، چنان جامعهای ساخته شد که اوج کارش را در قرون سوم و چهارم از لحاظ ظاهری میبینیم؛ ولی روح و جوهرش همانی بود که مدینه را ساخت. یثرب یا همان مدینه زمان پیغمبر(ص)، حقیقتاً با شرایط زمانی آن زمان میتواند بهعنوان یک الگوی واقعی برای بشریت باشد. البته چون شرایط آن زمان بهگونهای نبود که همهی مسائل یک جامعه پیشرفته را آنجا داشته باشیم، ولی مادهی اولیه را میتوانیم پیدا کنیم که اجتهاد آن کارساز است و کار میکند.
حقیقتاً معجزه است و چیزی به دنیا آمد که امروز ما با سربلندی آمادهایم در هر میزگردی، در هر اجتماع مباحثهای و در هر فضای آزاد مذاکرهای، اثبات کنیم که معارف اسلامی همه ابعادش از جهانبینی آن و ایدئولوژی و خطوط اصلی حرکتش و راههای بازی که در مسیر خودش از طریق تأیید اجتهاد برای هر زمانی و هر مکانی و هر شرایطی باز گذاشته، اخلاقش، فلسفهاش، عرفانش و هر چه که امروز مورد نیاز یک جامعه پیشرفته بشری است، با استناد مواد موجود و آیات، روایات، سنتها و با اصول مقبول استنباط، با پذیرش قواعد و مقررات ادبی که از حدود استفاده لفظی هم نخواهیم تجاوز بکنیم، حاضریم ثابت کنیم که مترقیتر از این سلسلهی معارف که آن روز در اختیار بشر قرار گرفته، شما در هیچ جایی نیاوردید.
منشور سازمان ملل که از چکیده افکار همه ملتها بهآن صورت درآمده، در کنار معارف انسانی که اسلام دارد و واقعیتهای بشر منطبق بر فطرت، نیاز، انعطافپذیر و قابل مانور در این مجموعه معارف وجود دارد؛ واقعاً چیز بزرگی نیست که بشریت امروز بهآن بنازد. البته کار بزرگی کردهاند؛ منتها ما داعیهدار این هستیم که این راه و این مکتب میتواند محور حرکت انسانی امروز و آینده بشریت باشد البته کار عظیمی در دنیای ارتباطات و شرایط تبادل افکار در یک محیط سالم است که به دور از برخوردهای عصبی و به دور از برخوردهای سیاسی باید به عهدهی متفکران دنیا قرار بگیرد.
متفکّران مقبول بنشینند و بحث بکنند و این خدمت را به بشریت بکنند که با بروز انقلاب اسلامی و با پیروزی قرآن و مکتب حق اسلامی، ولایت در این سرزمین خوب خدا، ایران، خود را نشان داد. بنده چنین امیدی را یک حالت ایدهآلیسم، یا بلندپروازی نمیدانم. دنیای امروز این بستر را میتواند داشته باشد که متفکّران عالم بیایند و بحث شود و بهترینها انتخاب شوند. امیدواریم چنین موقعیتی در آینده پیش بیاید و جامعه و متفکّرین ما از شرایطی که بهوجود آمده است، استفاده مساعد را بکنند.
بسماللّه الرحمن الرحیم
وَالْعَصْرِ/ اِنَّ الاِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ/ اِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بالْحَقِّ وَتَواصَوْا بالصَّبْرِ.
[1] سوره مبارکه توبه؛ آیه شریفه 128
[2] امام علی(ع) در این باره می فرماید: « وَ النَّاسُ فِی فِتَنٍ انْجَذَمَ فِیهَا حَبْلُ الدِّینِ وَ تَزَعْزَعَتْ سَوَارِی الْیَقِینِ وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ الْأَمْرُ وَ ضَاقَ الْمَخْرَجُ وَ عَمِیَ الْمَصْدَرُ فَالْهُدَی خَامِلٌ وَ الْعَمَی شَامِلٌ عُصِیَ الرَّحْمَنُ وَ نُصِرَ الشَّیْطَانُ وَ خُذلَ الْإِیمَانُ فَانْهَارَتْ دَعَائِمُهُ وَ تَنَکَّرَتْ مَعَالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُکُهُ أَطَاعُوا الشَّیْطَانَ فَسَلَکُوا مَسَالِکَهُ وَ وَرَدُوا مَنَاهِلَهُ بهِمْ سَارَتْ أَعْلَامُهُ وَ قَامَ لِوَاؤُهُ فِی فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بأَخْفَافِهَا وَ وَطِئَتْهُمْ بأَظْلَافِهَا وَ قَامَتْ عَلَی سَنَابکِهَا فَهُمْ فِیهَا تَائِهُونَ حَائِرُونَ جَاهِلُونَ مَفْتُونُونَ فِی خَیْرِ دَارٍ وَ شَرِّ جِیرَانٍ نَوْمُهُمْ سُهُودٌ وَ کُحْلُهُمْ دُمُوعٌ بأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُکْرَمٌ؛ امّا مردم در شبانگاه طلوع محمّد(ص) گرفتار فتنههایی بودند که رشته دین را گسیخته و ارکان یقین را لرزانده، هرکس به سویی پناهنده، و نظام زندگی درهم ریخته و راه نجات به هم آمده و نور امیدی باقی نمانده بود. بازار هدایت بیرونق و ظلمت کوری همهگیر. عاصی بر خدا و فرمانبر شیطان. کشتی ایمان در غرقاب بود و بادبان آن در سقوط، و نشانههای آن وخیم و راههای آن ناراه. آری، از شیطان فرمان میگرفتند، و در بیراهههای او پای میکوبیدند، و در گندابزار او پرسه میزدند. آنها مظهر شیطان و پرچمدار او بودند. فتنه همچنان بیداد میکرد و مردم را لگد کوب میساخت و هر دم آماده حمله و هجوم بود، و فضایی مه آلود از سرگردانی و نادانی و گرفتاری بر سینهها سنگینی مینمود. آنها در برترین خانهها (حرم الهی) و در کنار بدترین همسایگان (بتپرستان) بودند. چه جامعه ناامنی که خوابشان پریشانی و کابوس، و روشنی چشمشان اشک خون بود، در سرزمینی که دهان دانشمندان به ذلّت بسته، و نادانان بر کرسی احترام نشسته.» (نهج البلاغه؛ خطبه دوم)
خطبه دوم
بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ اْلعالَمینَ، وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِاْلمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدّیقه الطّاهِره وَ عَلی سبْطَیِ الرّحْمَه الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّبْنِالْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِعَلِیٍّ وَ جَعْفَرِبْنِمُحَمَّدٍ وَ موُسَیبْنِجَعْفَرٍ وَعَلِیِّبْنِمُوسی وَ مُحَمَّدبْنِعَلِیٍّ وَ عَلِیِّبْنِمُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِبْنِعَلِیٍّ وَ ألْخَلَفِ اْلهادی اْلمهْدیّ(عج).
مناسبتهای این هفته فراوان است و تعدادی از آنها را با فهرست عرض میکنم و وارد بحث اصلی میشوم. در اولین مناسبت، شهادت مظلومانهی امام هفتم(2) را داریم که حقیقتاً دوران پررنجی را در شرایط اوج تمدن اسلامی داشتند. موقعی که دنیای اسلام به افکار نورانی ایشان نیازمند بود، ایشان در زندانها، در غل و زنجیر، روزگار میگذراندند؛ گرچه شاگردان و اصحاب ایشان همه جا نورافشانی میکردند. از ظلمهای غیرقابل گذشت بنیعباس به خاندان پیغمبر(ص)، سرگذشت حضرت موسی بن جعفر(ع) است.
هفتهی مبارک بسیج را داریم(3) که این شجرهی طیبه از بهترین یادگارهای امام و از نمونههای مشخص وجود امداد غیبی برای امام و کمک شدن از الطاف الهی است که یک چنین تصمیم سرنوشتسازی را پیش از شروع جنگ در سال 58 گرفته و بستر متشکّل شدن میلیونها جوان فداکار و ایثارگر را فراهم کردند که ما ثمرات آن را در دفاع مقدس و در سازندگی و در مسایل اجتماعی که حضور این نیروها در بسیاری از زمینههای عمومی کشور و به علاوه فرهنگ ارزشمند اسلامی و انقلابی ایثار که دائماً از طریق اینها در خانوادهها و همهی بخشهای مملکت تزریق میشود، بخشی از ثمرات این تصمیم تاریخساز اماممان بود که خداوند به ماتوفیق بدهد درآینده بتوانیم از این موهبت بیشتر و بهتر استفاده کنیم.
روز نیروی دریایی نیز از مناسبتهاست که از افتخارات ماندگار ارتش جمهوری اسلامی ایران است.(4) بنده به عنوان مسئول جنگ، آثار این مناسبت را در سراسر دوران جنگ لمس میکردیم.
کار بزرگی که نیروی دریایی در هفتم آذر آن سال انجام داد و موفق شد قدرت جهنمی ارتش عراق را در دریا بشکند و از آن روز به بعد حاکمیت جمهوری اسلامی و نیروهای ما را در دریا بینظیر کرد. اگر نبود این کاری را که نیروی دریایی کرده بود، قطعاً امکانات دریایی عراق نمیگذاشت ما در طول جنگ از منابع دریایی، از بندرها و از راههای دریایی خودمان استفاده بکنیم. به صورت معمولی اگر بخواهیم حساب بکنیم، اگر آن مسیر بسته میشد، ما را خفه میکردند که شما دیدید وضع بهگونهای بود که اواخر جنگ هیچ کس در دریا نمیتوانست حریف ما باشد که آمریکاییها به طور رسمی وارد جنگ با ما شدند و سکوها، کشتیها و مراکز ما را مستقیماً با توپهای آمریکایی زدند و فرانسویها برای زدن منابع مهم دریایی ما، امکانات پیشرفتهای که مجاز نبودند از محدودهی ناتو و اروپا بیرون ببرند، گاهی با مباشرت خودشان در اختیار عراقیها گذاشتند که نیروی دریایی ما را که اخیراً سپاه و ارتش با هم شده بودند و مجموعهی بسیار نیرومندی را شکل داده بودند، بتوانند به زانو دربیاورند که بحمدالله آنجا هم موفق نشدند ما امروز حرف اول را در دریای جنوب میزنیم. ترکیب بسیار قابل اعتمادی از امکانات دریایی را در اختیار داریم و نیروهای جنگ دیده و دورهدیده و با امکاناتی که میدانند چگونه باید از آنها استفاده بکنند، در دریا در خدمت دفاع از ایران و انقلاب هستند. (شعار مرگ بر آمریکای نمازگزاران)
مناسبتهایی مثل سالگرد شهادت شهید بزرگوار مدرس(5) را داریم که از افتخارات تاریخی ایران و روحانیت است. مناسبتهای دیگری هم هست که در هفتههای بعد آقایان میگویند.
مناسبت بعدی در پیش داشتن کار بزرگ کنفرانس سران اسلامی(6) در تهران است که خیلیها تلاش کردند این اتفاق در تهران نیفتد. کارشکنیهای عجیبی داشتیم و وقتی 7 سال پیش در سنگال موفق شدیم مصوّبه کنفرانس آن دوره را برای این اجلاس بگیریم، یک پیروزی بزرگ تلقی شد و در این 7 سال هم خیلیها شیطنت کردند آن تصمیم را بشکنند که بحمدالله موفق نشدند.
مسئله ایران نیست. اگر فقط مسئله ایران بود، برای بنده آن قدر نمیتوانست مهم باشد. ما فکر جهانی و دنیای اسلام را داریم و امیدواریم که این کنفرانس با مقدماتی که فراهم شده، بتواند یک گام مؤثر برای آینده دنیای اسلام باشد که احتیاج به همکاری همه جانبه دارد. هر کس باید در این کار بزرگ سهیم بشود که این کنفرانس متناسببا شئون دنیای اسلام برگزار شود.
مسئله اساسی ما که همهی مردم و شاید خارجیها انتظار دارند که حقایقی در خطبههای نماز جمعه دربارهی آن گفته بشود، مسئله ولایتفقیه و بحثهای جاری است که این روزها در ایران و در دنیا در این مورد مطرح میشود. انصافاً بحث حسّاس است و چشمهای زیادی بهاینجا دوخته شده و گوشهای زیادی منتظر خبرهای ایران است؛ گرچه کانون مسئله چیز مهمی نیست. اتفاق قابل توجهی نبوده، اگر میبینید موج دارد و حساسیت دارد، به خاطر حساسیت مسئله است و به خاطر چیزی است که ما 20 سال با آن مواجهیم. برای اوّلین بار زمینهای پیش آمده که این مسئله بهاین صورت در کشور مطرح بشود و دنیا نیز عجیب روی آن حساسیت دارد؛ چون یک مباحثه و مشاجره و برخورد 19 - 18 سالهای است که ما بعد از انقلاب داشتیم و الان به صورت خاصّی مطرح میشود.
فکر میکنم به عنوان یک نفر آشنا و مطلع بتوانم منصفانه و به دور از هیجانهایی که در سطح جامعه هست و کار را قدری مشکل میکند، مقداری این بحث را باز کنم؛ البته بحثم دو قسمت داشت: یک بخش راجع به صحبتهای خوبی است که رهبر عالیقدر انقلاب در صحبتهای دو سه روز پیش خودشان فرمودند(6) که دیگر ضرورتی ندارد من اینجا بحث بکنم. بیشتر بحث را صرف بخش دیگری میکنم که باید توضیح بدهم. ضمناً شما این صحبتها را از کسی میشنوید که الان که توضیح میدهد، معمولا خودش شاهد و دستاندرکار مسائل بوده و امروز هم هیچ داعیه و باند و حزبی برای خودش ندارد و فکر میکند فقط برای انقلاب و اسلام همان راهی که از قدیم شروع کرده بودیم و پنجاه سال است که داریم برایش کار میکنیم، در همان مسیر حرف میزند و مدتهاست که خودم را برای زندگی در کنار پیشرفت کشور و روی پای خود دیدن انقلاب آماده کرده بودم.
برای تنظیم یادداشتهای فراوانی که حدود 40 سال است تهیه کرده بودم که اینها را به تاریخ اسلام داده بودم؛ به خصوص یادداشتهایی که بعد از انقلاب دارم و فکر میکنم عمدتاً برای تدوین تاریخ واقعی انقلاب میتواند در خدمت تاریخ قرار بگیرد، وقت مصرف کنم و در کنار آن شاهد عظمت، پیشرفت و به ثمر رسیدن تلاشها و جهادها و شهادتها و برنامهها باشم که امیدوارم همینگونه باشد تا بتوانم به کارهایی که برای خودم در نظر گرفتم و کمی هم رسیدن بهدنیای اسلام میباشد؛ برسم که برای من بسیار عزیز است. فکر میکنم بتوانم از تجربهام برای بخشی از کشورهای عقبمانده دنیای اسلام در آفریقا و آسیا بهره برسانم. بنابراین به عنوان کسی که میخواهد واقعیتها برای جامعه روشن شود، این صحبتها را میکنم. از نظر بنده بحثهایی که این روزها در جامعه مطرح است، یک بُعدش بسیار کور و بیهدف است که نمیدانم چرا مطرح شده و برایم قابل توجیه نیست و یک بُعدش خیلی روشن است و همیشه درگیر بودیم و منتظر بودیم که چنین اتفاقاتی ممکن است روزی بیافتد؛ چون از لحظه شروع بحث ولایت فقیه، چنین مواجهه را داشتیم. در شرایطی نمیشد حرف زد و در شرایطی میشود و یا فکر میکنم باید حرف زد.
در مورد قسمت دوم که ریشه باید در آنجا باشد، بیشتر باید فکر کرد. چون آنهایی که واقعاً با ولایت فقیه مخالفند، فکر میکنند ولایتفقیه به عنوان جوهر نظام ما مانع اهداف آنهاست و عملاً هم فهمیدند که اینگونه است. ریشهی اصلی آن را ما در خارج از کشور، در استکبار جهانی و ضدانقلاب میبینیم و پایه دومش بعد از آن است که تفکرات خاصی در میان جریانهایی از داخل کشور که در اوایل انقلاب به عنوان ملیگرا در مقابل ما بودند، قرار دارد. از آنجا که جلوتر میآییم، فکر میکنم کسانی که وارد این میدان میشوند، یا دانشگاه یا حوزه و یا جاهای دیگر، الان متوجه نیستند که دارند چه میکنند.
باید فکر بکنند که چرا اصلاً این کار را میکنند؟ دنبال چه چیزی هستند؟ چون اگر قدری بحث را باز بکنیم، باید ببینیم اصلاً مسئله چیست؟ آیا مسئله اصل ولایتفقیه است؟ آیا چنین چیزی باید در جامعه و یا در محیطهای دیگر اسلامی باشد؟ این یک بحث است. آیا باید در محیطهای دیگر اسلامی باشد؟ این یک بحث است. بحث بعدی این است که اختیارات ولایت فقیه چقدر میتواند باشد. بعد میتواند این باشد که عملکردش در این دوره چگونه بود؟ بعد میتواند این باشد که شخصی را که امروز مسئولیت این مسند الهی را دارد، قبول دارند یا نه؟ نهایتاً مسائل پیرامونی مطرح میشود که این روزها مسئله مرجعیت است.
این مسئلهای است که آدم میبیند این روزها در جاهایی دارند صحبت میکنند و من هم فکر میکنم برای هر یک از اینها چند کلمهای باید صحبت بشود و قدری وضع روشن بشود. خیلی از مردم ما میدانند این حمایت بسیار خودجوش و باارزش و با شعور سیاسی که مردم ما کردند، نشان میدهد که تودهی مردم خیلی از مسایل را میفهمند و از حق دفاع میکنند. امّا خیلیها هستند که نمیفهمند. ما قشر جوان نورسیدهی زیادی داریم که خیلیهایشان در جریان نیستندو کسانی هم هستند که از اول خیلی خودشان را بهاین مسایل نزدیک نمیکردند.
فکر میکنم کار مفید این باشد که دور از هیجان، دور از تهاجم و حمله توضیحات اینچنینی بدهیم. کارهایی که باید میشد، دیگران کردند. کاری که به عهدهی ماست، توضیح این مسئله است. البته در این بحثها، بحثهای اسلامی و ایدئولوژیک هم شده، خیلی از آقایان توضیحات علمی هم خیلی از آقایان دادند. توضیحات سیاسی هم دادند و منتها شاید در فضای شلوغی که آن روزها بود، توجهات بیشتر به سمت ابعاد سیاسی بوده است.
در مورد اصل ولایتفقیه که اولین سئوال است، این همان بحثی است که ما از اوّل پیروزی انقلاب داشتیم. شما یادتان است به محض اینکه پیروز شدیم، اوّلین بحثی که در شورای انقلاب مطرح شد، این بود که حکومت اسلامی، حکومت دموکراتیک، جمهوری مطلق یا جمهوری دموکراتیک باشد. در شورای انقلاب عدهّای با ما بودند که جزو دوستان و همکاران دوره مبارزه ما بودند؛ از نهضت آزادی، جبهه ملی، متفرقههای دیگر، ارتش، پلیس و خیلیهای دیگر جزو شورای انقلاب بودند.
شخصیتهای مستقل هم بودند که ما هم آنها را قبول داشتیم و آنها هم ما را قبول داشتند. واقعاً اختلافنظر بود، آنها به طور جدّی میگفتند که نباید بگوییم حکومت اسلامی که امام مسئله را حل کردند و به رفراندوم گذاشتیم و مردم هم گفتند: حکومت اسلامی و شما آن رفراندوم را دیدید و آن مرحله را پشت سر گذاشتیم.
دوستیهای ما هم به هم نخورد و مردم حرف آخر را زدند. الان حکومت اسلامی است. در قانون اساسی که قرار شد در مجلس خبرگان تصویب شود، ولایت فقیه را پیشبینی نکرده بودیم. در یادداشت اولیه اصل ولایتفقیه نبود، امام هم امضاء کرده بودند، علمای دیگر هم امضاء کرده بودند. در مجلس خبرگان مطرح شد. علمایی که بودند، مسئله را مطرح کردند که اگر حکومت اسلامی است، بدون این اصل نمیتواند حکومت اسلامی باشد و به محض اینکه معلوم شد که بناست اصل ولایت در قانون اساسی بیاید، دوباره همانهایی که در شورای انقلاب در مقابل ما بودند، سروصدا کردند. بعضی از آنها در مجلس خبرگان هم بودند. بعضیهایشان در دولت بودند و افرادی از آنها نیز در شورای انقلاب بودند که باز این بحث شروع شد.
این دفعه ما در دولت و شورای انقلاب بودیم. بنده در مجلس خبرگان نبودم. رهبر معظم انقلاب هم آنجا نبودند. ما با هم در مجلس بودیم. همان مشاجره دوباره شروع شد و کار به جایی کشیده شد که آقایان گفتند: ما از دولت استعفا میدهیم که استعفایشان را نوشتند. بهنظرم کارگردانش آقای امیرانتظام بود؛ البته دقیق یادم نیست، به یادداشتهای آن روز مراجعه نکردم. فکر میکنم ایشان امضاء میگرفت و خدمت امام رفتند. فکر کردند امام استعفایشان را نمیپذیرد؛ ولی امام گفتند: میپذیرم و فهمیدند اگر بخواهند مخالفت کنند، با این مشکل مواجه میشوند که دوباره قضیه آرام گرفت.
بعدها هم هیچ وقت مخفی نمیکردند. بعضیهایشان این آزادمنشی را دارند که همیشه میگویند ما موافق نبودیم، ولی چون قانون اساسی شد، قبول داریم و بعضیهایشان هم قبول ندارند و عمل نمیکنند.
در این مدّت میدانی پیدا نکردند که هیاهو کنند؛ ولی حرفشان را همیشه زدند. حرفهایی که الان در حوزه و دانشگاه گفته شده، این نیست، ولیآنها خیلی راضیاند. آنها فکر میکنند همانی است که آنها میخواستند؛ ولی با یک بیان و زبان دیگر دارد گفته میشود؛ نتیجهاش هر چه باشد - حتی بحث آن میتواند - باعث تضعیف ولایت بشود.
آنها قاعدتاً در میدان مباحثه و مشاجره و مبارزه راضیترین و برندهترین هستند. فکر نمیکنم آقایانی که در قم یا تهران حرف زدند، اینگونه فکر بکنند. چون اینها که صریح میگویند: ما ولایتفقیه را قبول داریم. حرفهایی که میزنند، کور است. پس منظور چیست؟ سر چه چیزی بنا است که مبارزه بشود؟ سر چه چیزی بنا است این بحثها و وقتگیریها پیش بیاید؟ باید روی این مسئله آقایان قدری فکر بکنند و ببینند چه چیزی دارند میگویند؟
یکی مسئله عملکرد است. باید قبل از آن تاریخچهاش را بگوییم. این اتفاقی که افتاده، تازه است. چون آنها در زمان امام این حرفها را نمیزدند. فکر میکنم یک مقدار تاریخ را درست نمیدانند. خیال میکنند که منصب ولایت امروز در دست شخصیت - از نظر من منحصر صالح این مسند میباشند - ایدهآلی نیست. آنها فکر میکنند که نباید این گونه باشد. یعنی بحث شخص باشد، بعضی از آنها- نه همهی آنها- چنین فکری دارند. اگر این باشد، انصافاً یک ظلم تاریخی دارد میشود.
فکر میکنند مثلاً کسانی تلاش، برنامهریزی و توطئه کردند تا این وضع را بهوجود آوردند. بنده از لحظات اوّل آن، حضور داشتم و همهی اینها را یادداشت دارم. روزی که جزئیات خاطرات آن روز من منتشر بشود، میبینید چه بحثهایی در بین ما بوده است.
من شهادت میدهم که رهبر عزیزمان، آیتالله خامنهای (صلوات نمازگزاران) در این راه برای خودشان یک قدم هم برنداشتند. یک بار هم علاقه داشته باشند بهاینجا برسند، نبود. خیلی جاها مخالفت و ممانعت کردند؛ ولی شد.چیز عجیبی است. مطلع هستم که در جاهای دیگر فکر میکنند ما سه نفر - بنده، مرحوم حاج احمد آقا و خود ایشان - کار میکردیم تا این برنامههاپیش بیاید. به خدا این گونه نیست. ضدّ این است.
چند ماه قبل از اینکه این قضیه اتفاق بیفتد، در جلسهای سران سه قوه و حاج احمد آقا و نخست وزیر خدمت امام بودیم؛ معمولا برای امور کشور جلسه هفتگی داشتیم که بسیار هم مفید بود. الان باید چنین چیزی در جامعه باشد. مشکلات کشور، جنگ و همه چیز را در آن جلسه حل و گرهها را باز میکردیم.
همین پنج نفر بودیم و هر پنج هفته یک بار میهمان حاج احمد آقا بودیم، معمولاً شام خدمت امام میرفتیم و خدمت ایشان بودیم و بحثهایی که لازم بود خدمت ایشان حل بشود، در حضور ایشان مطرح میشد.
در یکی از این جلسات که رفت و آمدها و مکاتباتی شده بود، امام از جانشین آن زمان خودشان ناراحت بودند، جمله و مطلبی فرمودند که برای ما تلخ بود و شوکه شدیم.
ما احساس کردیم که ایشان نظر تندی دارند. بحثها که تمام شد و وقتی میخواستیم بیرون بیاییم، رهبر امروز انقلاب به امام عرض کردند: «آقا! شما نهی کنید ما پنج نفر را که این حرف شما را بیرون نقل نکنیم وبر ما حرام کنید. چون اگر این حرف از بین ما پنج نفر بیرون برود، بسیار مشکلآفرین میشود و ما مشکل سیاسی پیدا میکنیم». امام فکری کردند و فرمودند: «خیلی خوب، من نهی کردم که شما این حرف را بزنید». این حرف ماند.
خیلیها با ما محرم بودند و این حرف را نفهمیدند. پیشنهادش هم از طرف ایشان بود که این حرفها زده نشود؛ چون ما همه معتقد بودیم. خودمان قبلا طراحی کرده بودیم که جانشین امام را داشته باشیم و خدای نکرده اگر برای امام حادثهای پیش بیاید، کشور دچار خلاء نشود.
شما که حال امام را میدانستید. معمولاً شبها هر وقت تلفن خانهی ما زنگ میزد، میترسیدیم خبری از امام باشد. حال ایشان آن وقت مساعد نبود. دکترها در بدنشان یک دستگاه فرستنده گذاشته بودند که ایشان اگر به حمام یا دستشویی بروند، بیرون بدانند حال ایشان یک لحظه وضع دیگری پیدا کرد یا نکرد. این قدر تحت مراقبت بودهاند.
بنده رفته بودم کنار منزل ایشان منزل کرده بودم که هر وقت لازم باشد، به کمک ایشان بروم. شرایط مساعد نبود. لذا خیلی برایمان مهم بود که جانشین رهبری آماده باشد تا دشمنان توطئه نکنند.
این یکی دو ماه ما بین خودمان خیلی جوّ هیجانی داشتیم. چون مسائلی رد و بدل میشد و همه را در دلمان نگه میداشتیم. تا نوروز سال 68، که در نوروز سال 68 همه رفتند. نوعاً آقایان به تناسب مسئولیتها و کارهایشان میرفتند. من هم به خاطر وضع جنگ که قدری شرایط بد بود و همچنین مسائل امام و برای همین مسئله در تهران مانده بودم.
روز دوم فروردین خدمت امام رفتم و دیدم امام صریح شدند و قاطع میگویند که مسئله را باید حل کنید و دیگر نمیتوان ادامه داد. من آمدم به خانه و خیلی ناراحت بودم و به مشهد که آیتالله خامنهای آن موقع آنجا بودند، تلفن کردم و گفتم: «من و حاج احمد آقا تنها هستیم و شما خیلی نمانید و بیایید. کارهای مشکلی داریم.»
ایشان برنامههای مفصّلی داشتند. برنامههایشان را کوتاه کردند و گفتند: «اگر ضروریتر شد فوریتر میآیم». پس فردا آیتالله امینی از قم به من تلفن کردند و گفتند: «امام به دبیرخانه خبرگان دستور دادند که جلسه خبرگان را تشکیل بدهید، برای اینکه این مسئله را حل و تمام کنید». من بهایشان گفتم: «خیلی خوب. شما بیایید تهران، ما روی مسئله حرف داریم. فعلاً این جلسه را تشکیل ندهید و به تهران بیایید».
با حاج احمد آقا دوباره خدمت حضرت امام رفتم. خیلی حرف زدیم، من پیش امام گریه کردم و آنچه که میفهمیدم خدمت ایشان گفتم. ایشان اصرار داشتند و میگفتند: «مسئله باید تمام بشود». تا اینکه روز 6 فروردین شد. روز ششم فروردین، پنجشنبه بود و ما روز جمعه که نمیتوانستیم جلسه تشکیل بدهیم و به آقای امینی گفتیم: «روز یکشنبه به تهران بیایید». فکر میکنم روز یکشنبه بود. باید تاریخ جور دربیاید. رهبری هم که در مشهد بودند، همان روز مستقیم از مشهد به دفتر من در مجلس آمدند. همان موقع هم نامهای از امام به من رسید.امام نامهای سر به مهر برای من به دفتر من فرستادند که وقتی نامه رسید، رهبری هم رسیده بودند.
ما با هم این نامه را باز کردیم و امام اجازه داده بودند که نامه را بخوانیم. همین نامهای است که الان چاپ شد؛ یعنی نامه دومی که در روزنامهها چاپ شد، همین است. حاج احمد آقا تلفن کرد و گفت: «به نظر میرسد اگر بخواهیم فتنهای پیش نیاید، شما و آقای خامنهای با هم بروید قم و شما نامه را ابلاغ کنید و آنجا هم صحبت کنید تا فتنهای هم پیش نیاید. مسئله امام را هم که میدانید، حالت برگشت ندارند». من گفتم: «نه، ما حرف داریم. ما باید قبلاً امام را ببینیم». ایشان گفت: «آقا نامه را دادند به رادیو، رادیو ساعت 2 میخواند».
من گفتم: «نخواند. بالاخره ما مشاور امام هستیم. صبر کنید ما بحث خودمان را بکنیم تا بعد بفهمیم چه میشود؟ چه اتفاقی میافتد؟» اعضای هیأت رئیسه خبرگان هم از قم آمدند. آیات عظام مشکینی،امینی، مومن و طاهری خرمآبادی و من اعضای هیأت رئیسه بودیم.
هم برای اینکه اجلاس خبرگان را دعوت کنیم و هم برای مشورت در اصل قضیه. ساعاتی بحث کردیم. همه ما صلاح ندانستیم. تا ساعت 9 شب طول کشید؛ بالاخره تصمیم گرفتیم پیش امام برویم. احمد آقا گفت: «آقا نمیپذیرند. گفتند: هر کس بیاید راه ندهید». ما گفتیم: «ما میآییم، اگر راه ندادند هم ندادند». ساعت 30/ 9 شب ما چهار نفر، بنده و رهبری و آقای مشکینی و آقای امینی، رفتیم.
ایشان محبت کردند و تشریف آوردند. امام ناراحت بود. خیلی هم ناراحت بودند. ما نگران بودیم که ایشان را هیجانی کنیم و مشکل پیش بیاید. از جلسههای بسیار تلخ روزگار ما بود.
ایشان خیلی تند صحبت کردند و ما صبر کردیم، خلاصه بحث این شد که ایشان میگفتند: «چرا نگذاشتید نامه پخش شود؟» ما گفتیم: «یکی اینکه ما مصلحت نمیدانیم و الان هم تقاضا میکنیم که نامه پخش نشود. دوم اینکه جلسه خبرگان را مصلحت نمیدانیم، بگذارید مسائل را قدری بررسی کنیم و مسائل دیگر را ببینیم». ایشان پذیرفتند که جلسه را بههم بزنیم و فعلاً جلسه نباشد.
گفتیم: «ضرورتی ندارد. شما خودتان هر کاری بخواهید میکنید و اگر لازم باشد ایشان استعفا میدهند. ما چرا جلسه بگذاریم؟ این بحثها و مسائل لازم نیست». این را پذیرفتند.
ایشان برای پخش نامه مقاومت میفرمودند و ما اصرار میکردیم. آخرین قرار این شد که گفتند: «امشب پخش نمیکنیم». قبول کردند که شب پخش نشود تا فردا برسد. فردا نزدیک صبح دیدم در خانه ما زنگ زدند. بیدار شدم و دیدم یک نفر از طرف امام پیش از اذان آمده است و گفت: «امام فرمودند که به تو بگویم چون دیشب خیلی ناراحت از اینجا رفتید، من تصمیم گرفتم که حرف شما را قبول کنم. و این نامه را پخش نمیکنم، خیالتان راحت باشد».
بعد نامه را فرستاده بودند. ما هم اجازه خواستیم که ما نبریم، گفتیم: «لازم نیست.» به مسائل بعد از آن کار ندارم. میخواهم به شما بگویم ببینید، در این مرحله بیشترین سهم را رهبری داشتند برای اینکه این اتفاق نیفتد و اجلاس خبرگان تشکیل نشود و نامه خوانده نشود. اگر ضبطی بود، خیلی خوب بود. ما ضبط نمیکردیم؟ اگر مذاکرات آنجا باشد، مذاکرات تاریخی و واقعاً دیدنی و شنیدنی است.
خواهید دید آن حرفهایی که ما در حضور امام زدیم - ادب را خیلی رعایت میکردیم- یعنی همیشه ملاحظه میکردیم، چقدر صریح صحبت کردیم. واقعاً یک موی بدن ما راضی نبود که چنین اتفاقی بیفتد؛ چون تحلیل ما این بود که نباید این موقع این خلاء در کشور به وجود بیاید.
اصلاً تدبیر کرده بودیم که دشمنان ما بدانند خلاء نیست. مسئله دوم ما این بود که کسی را نداشتیم. یکی از بحثهای همانجا همین بود که درآن جلسه اولی که گفتم امام نهی کردند، همین شد که ما گفتیم:«چه کسی باشد؟ شما که میفرمایید ما آقایان را میشناسیم، ما که علماء را میشناسیم، ما که همکارانمان را میشناسیم، چنین چیزی نمیشود.» در آن جلسه بود که ایشان فرمودند: «همین آقای خامنهای».
به هرحال اوّلین بار امام فرمودند. اصلاً چنین تصوری نداشتیم. برای ما غیرمنتظره و برای شخص رهبری شوکآور بود.الان آن قسمت بعدی را میگویم. از آن به بعد دیگر بحثهای خصوصی بود. مسائل فراوانی که لازم نیست الان بگویم که به فاجعه رحلت حضرت امام میرسیم. آن موقع ما جانشین نداشتیم و شرایط هم بهگونهای بود که نگرانی داشتیم.
اوضاع را هم که شما میدانید، آن موقع چگونه بود؟ نظر همهی ما - ما یعنی همهی آنهایی که با هم کار میکردیم - این بود که باید شورا تشکیل بدهیم. اصلاً روی فرد فکر نمیکردیم. فرد رهبر در ذهن ما نبود؛ چون قانون اساسی این بود که یا فرد - اگر شرایط مثل امام داشته باشد - یا شورا که شرایط مثل قانون اساسی را داشته باشد که شما هم میدانید و میتوانید دوباره بخوانید.
ما همه روی شورا فکر میکردیم و مسئله مهم این بود که رهبری بپذیرند و عضو شورا بشوند و ایشان نمیپذیرفتند. در جماران وقتی حال امام مأیوس کننده شد، ما بحث جدّی کردیم و ایشان نپذیرفت که عضو شورا بشود.
ما سه نفر را پیشنهاد میکردیم و بعضیها پنج نفر را پیشنهاد میکردند. اصلاً بحث این بود. جلسه خبرگان هم که تشکیل شد، یک بحث پیش آمد که فرد یا شورا؟ من و شخص رهبری از شورا دفاعکردیم. بروید آن مذاکرات را بخوانید. رهبری دفاع محکمی کردند که فرد الان مناسب نیست و باید شورا باشد و بعضی از آقایان گفتند: «نه، نمیشود.» البته امام این راه را باز کرده بودند. امام یکی از کارهای مهمی که کردند که بحث بعدی من است، این بود که فرمودند: «چه کسی گفته که رهبر باید مرجع هم باشد؟ مجتهدی که قدرت اجتهاد مطلق داشته باشد، کافی است و مصداق آن هم ایشان است. افراد دیگری هم دارید بیاورید.» یعنی یکی از کارهای مهم بود که این مسئله و گره را امام باز کرده بودند.
امّا در خبرگان گفتند: «نه، چرا ما اینگونه بکنیم؟ شخص قبول میکنیم. چرا سراغ مرجع برویم». بعضی از همین آقایانی که الان مخالفت میکنند، خودشان پیشنهاد فرد دادند و عجیب اینکه ما نوعاً در اینگونه جلسات متنفذ بودیم و آراء ما را میپذیرفتند، آن دفعه آراء ما را نپذیرفتند.
اکثریت رأی دادند به اینکه رهبر فرد باشد و فرد شد. فردی که مورد نظر آنها بود، نشد. ایشان در جلسه رأی آورد. رأی اکثریت قاطع را ایشان آورد. هیچ کس از ما هیچگونه - خدا شاهد است - توطئهای، برنامهای، تلاشی، پشتهماندازی و کوششی نکرد که به رهبری ایشان برسیم. این کاری بود که امام بهاین نظر رسیده بودند. خودشان بهافرادی از بیتشان، دوستانشان و به ما گفته بودند. بهطوری طبیعی اینگونه پیش آمد و این اتفاق افتاد.
پس دیگر فکر نکنند که کسانی برنامهریزی کردهاند تا کسی را عزل بکنند و کسی دیگر را بیاورند. این درست در زمان رهبری امام اتفاق افتاد. بعدش میبینید یکی از اعتراضاتی که آقایان دارند و مطرح هم کردند، روی این هم خیلی تکیه کردند، قضیه مرجعیت است. میگویند در قانون اساسی آمده که لازم نیست مرجع باشد، بله لازم نیست، امام جدا کردند، چرا ایشان باید مرجع باشد؟
این را هم من باید شهادت بدهم. شاید دیگران هم مثل من بدانند و تا بهحال نگفتند. شما همه یادتان است. دورانی که بحث مرجعیت بود، من سخنرانی نکردم و دربارهی مرجعیت ایشان مطلبی نگفتم و هیچ کس از من چیزی نشنیده است.
شاید باعث تعجب شما باشد که چرا فلانی حرف نمیزند؟ خیلیها هم از من پرسیدند، ولی من نمیخواستم بگویم. چرا؟ برای اینکه من بهایشان نزدیکم. معمولاً از هم چیزی را پنهان نمیکنیم. من میدانستم ایشان راضی نیست که مرجع باشند.
یقین داشتم که ایشان مخالف است. یک بار بحث کردیم و ایشان گفتند: «الان من اگر بخواهم مسئولیت مرجعیت را بگیرم، چقدر باید وقت بگذارم؟ مگر میشود؟»ایشان قبول نمیکرد و میگفت: «من وقت ندارم. حتّی اگر رهبر نباشم و بخواهم در مدّت کوتاهی این کار را بکنم، نمیشود. مسائل رهبری هم آنطور است». خیلیها به ایشان فشار میآوردند، ایشان میگفت: «من که با دیگران نمیتوانم حرف بزنم، با تو حرف میزنم. من راضی نیستم کسی از مرجعیت من حمایت بکند.» لذا من حمایت نکردم. این یک واقعیت تاریخی است که من میدانستم و ایشان و اگر لازم نبود، هیچ موقع این حرف را نمیزدم.
امّا الان میبینم دارد بیانصافی میشود. کسانی میآیند و کاری که بهایشان تحمیل شده و نمیخواست، دیگران از بیرون برای مرجع تعیینکردن اعلامیه دادند، به حساب شخص ایشان میگذارند. ایشان بعدش اعلام کرد: «من برای مردم ایران در داخل حاضر نیستم مرجع باشم و رساله بنویسم» و ننوشت. چه سندی از این گفته بهتر است؟. دیگران روی مصلحتی که تشخیص دادند، گفتند: «به هرحال اگر رهبری حالت مرجعیت نداشته باشد، ممکن است بعضی از احکامی که میدهد، افرادی بیایند و بر آن خدشه وارد کنند.» روی مصلحتاندیشی خودشان رفتند و تبلیغ کردند و این اتفاق افتاد. الان ما میبینیم بعضی از آقایان علما روی این مسئله حرف میزنند.
من عرض میکنم: این مسئلهای است که بهایشان تا همین حدّی که ایشان عمل کردند، تحمیل شد. البته ایشان که رساله عام برای مردم ننوشتند، این مسئله بهایشان تحمیل شد و با این وضع باید انسان تاریخ را ببیند که نوشته میشود و ظالمانه قضاوت میشود. کسی که یک لحظه در عمرش فکر نکرده و برای چنین مسئولیتهایی برنامهریزی نکرده، بخواهند او را به قدرتطلبی و امثال این چیزها متهم کنند. من این را لااقل از زبان کسی که خودش در همه لحظهها حضور داشته، واقعاً ظالمانه میدانم. شما باید واقعیت تاریخی را بدانید؛ مخصوصاً جوانها باید این واقعیت تاریخی را بدانند؛ زیرا وقتی که میبینند حرفهای متناقض در این باره گفته میشود، شک میکنند.
مسئله دیگری که ممکن است مطرح کنند، مسئله عملکرد است. بینی و بین الله از ظالمانهترین حرفهایی است که اگر کسی مطرح کند که در دوران زعامت ایشان کشور خوب اداره نشده است. چرا این قضاوت را بکنیم؟ کشوری که ایشان تحویل گرفتند، چه بود؟ آن چیزی که امروز واقعیت دارد، چیست؟ وضع جنگ چگونه بود؟ وضع اسرای ما چگونهبود؟ وضع امکانات خزانه ما چگونه بود؟ وضع کارخانه ما چگونه بود؟ راههای ما، بنادر ما، ذخایر ما، کارخانههای ما، کشاورزی ما، مخابرات ما، نیروگاههای ما و گاز، نفت، فولاد و مس، آلومینیوم و هر چیزی که شما میخواهید فکرش را کنید، چگونه بود؟ شرایط تجارت خارجی چگونه بود که ایشان تحویل گرفتند؟
در این دورهی هشت ساله چه شد؟ امروز کشور شما چه کمبودی به صورت جدّی است؟ چه مشکلی در این دوره برای کشور پیش آمد؟ چقدر مشکلات وجود داشت که در این دوره حل شد؟ ممکن است بعضیها بگویند: «چه کار به رهبری دارد. رهبری کار دیگری داشتند. این دولت و مجلس و دیگران بودند.» که اگر این حرف را بگویند، بیانصافی است من میدانم. ما هفتگی و بیش از هفتگی با ایشان در مورد مسائل صحبت داریم. ایشان در مسائل شریک و مطلع هستند و در تصمیمگیریها نظر میدهند. گاهی هدایت میکنند. اینگونه نیست که این مسائل جدا از رهبری باشد.
اگر میبینید این هشت سال، ایران مخروبه و ویران، تبدیل به یک کشور نیرومند در حال سازندگی شد، کشور بالندهای که دستش امروز به صنایع پیچیده دنیا میرسد و دفاعی دارد که قدرتهای بزرگ دنیا جرأت نمیکنند چشم چپ به اینجا داشته باشند، ارزشهایی است که مستقیماً ایشان از آن حراست میکردند. اگر امروز جامعهی ما همچنان انقلابی و با طراوت و شاداب و در صحنهی انقلاب باقی مانده، اینها مال کیست؟
چه عملکردی ایراد دارد که ما بیاییم این اصل مهم محور زندگی، انقلاب، مسیر شرافت و مسیر کمال ایران را زیر سؤال ببریم و دشمنانمان را خوشحال کنیم و به آنها امید بدهیم.
عرض کردم آنهایی که در کل با ما مخالف هستند، آمریکا، اسرائیل، ضدانقلاب و یک درجه پایینتر آنهایی که با اسلامیت این کشور مخالف هستند، دلشان میخواهد ولایت فقیه زیر سئوال برود. ما چرا؟ حوزه چرا؟ دانشگاه چرا؟ دانشجو چرا؟ آنهایی که میگویند: «ولایتفقیه را قبول داریم، ولی حرفهای دیگری داریم» اینها چه میگویند؟ در تضعیف این محور چه کسی سود میبرد؟ نفعش را کجا میبرد؟ شک نداشته باشید - من این حرف را قبلا هم زده بودم و بعضی جاها انتقاد شده بود- که از اول با این سرمایه پیروز شدیم و بعدها هم همین است.
مگر امام به جز با عنوان و موقعیت روحانیت و ولایت میتوانست بر یک رژیم جهنمی مثل رژیم پهلوی که همه چیز آمریکا و اسرائیل، شرق و غرب در اختیارش بود، پیروز شود؟ (تکبیر نمازگزاران). با این سرمایه پیروز شدیم، با این سرمایه نگذاشتیم کشورمان دچار جنگ داخلی بشود. نگذاشتیم وضعی مثل افغانستان در کشورمان به وجود بیاید. مزاج ایران، تمدن قومیتها و حضور گروههای مسلح فراوان در چپ و راست کشور، آماده بود که وضعی که در کردستان داشتیم، در خیلی از جاهای دیگر اتفاق بیافتد.
اگر نفوذ و قاطعیت رهبری امام نبود، نمیتوانستیم دوران تثبیت داشته باشیم که شد. دشمنانمان هم شهادت میدهند که بدون محوریت ولایت فقیه آنچنان دفاعی غیرممکن بود. در دوران سازندگی ممکن است خیلیها نفهمند؛ ولی ما که دستمان در کار بود، میفهمیم بدون چنین محوری که جامعیت جامعه را در راه سازندگی قرار بدهد و همراه بکند، آسان نبود. کارهای عظیمی در این هشت سال انجام شد و در آینده هم این نیاز را داریم. فکر میکنم عملکرداین دوره زعامت ایشان واقعاً مشعشع است و کسانی که بخواهند از این زاویه نظریهی منفی بدهند ظلم میکنند. همانطور که بهسایرین ظلم کردند. البته ایشان در سطح رهبری و بسیاری از مدیران که متأسفانه امروز دارم میبینم، آنهایی که این خدمات به دست آنها انجام شده و زحمت کشیدند و این راهها را هموار کردند، آنها را هم دارند بهاسم دیگری تضعیف میکنند. مجموعه انسانهایی که تحت ولایت امر این کار بزرگ را کردند. اینها سرمایههای آینده ما هستند. تضعیف اینها، چند قدم پایینتر از تضعیف رهبری، آن هم ظلم به تاریخ و کشور است و زیر پای آینده را سست میکند. آن هم مسئله مرجعیت که عرض کردم.
در مورد مسئله توسعه قدرت و اختیارات، اگر چیزی بعد از امام، در قانون اساسی اضافه شده، باز علیرغم نظر شخصی ایشان و من بوده است. بعضی از همینهایی که الان مخالف هستند، میگفتند: «ولایت مطلقه» را اضافه کنیم. «ولایت مطلقه» در قانون نبود. البته فرقی نمیکرد. چون امام قبلاً این مسئله را گفته بودند. دیگران میگفتند.
در اصلاح قانون اساسی، صدا و سیما را به گردن ایشان گذاشتند؛ چون گفتند: در گذشته مدیریتش مشکل داشت، چون تفاهمش آسان نبوده و چیزهایی از این قبیل. ولی هیچ اقدامی از طرف رهبری برای توسعه قدرت اختیار نشده است.
مرجعیت را عرض کردم، عملکرد را عرض کردم، اصل ولایتفقیه را عرض کردم، تاریخچه را عرض کردم و فکر میکنم به نظر میرسد نتیجه بحث من این باشد که همهی ما، چه آنهایی که انتقادی دارند و چه آنهایی که انتقادی ندارند، در این مقطع حساس باید دست به دست هم بدهیم، همراه باشیم، بهانهگیری نکنیم و آینده را دچار تشویش نکنیم.جامعه را دچار تشویش نکنیم، دشمنانمان را خوشحال نکنیم. اگر هیچ دلیلی نداشته باشید، حداقل خارجیها و دشمنها را میبینید که چقدر از این بحثها خوششان میآید.
یک بحث شیرینی برای آنهاست و بحث تلخی برای ماست. چرا ما باید اینجوری کنیم. باید دوستانه، البته همیشه این وضع بوده، الان هم هست، آینده هم هست، کسانی که نظراتی دارند، میتوانند آرام و از راه خودش نظراتشان را بیاورند مطرح کنند و بنشینیم. اگر پیشنهاد اصلاحی دارند پیشنهاد بدهند.
بررسی میشود، بالاخره کارها صاحب دارد، مسئول دارد، همهی جریانها عادی است و انشاءالله این اشتباهی که در این چند روز اتفاق افتاد، دیگر تکرار نشود تا آرامش جامعه برای کار و فعالیتهای دولت جدید که تازه کارش را شروع کرده و میخواهد کار کند، فراهم شود. لازم است یک آرامش قابل قبولی در کشور باشد که اگر فکر جدیدی دارند و میخواهند مطرح و عمل کنند، بتوانند کار کنند. بهنظر میرسد که بحثهای جدید مصلحت نیست. البته این مخالفت با آزادی نیست، این را هم شما میدانید که من همیشه طرفدار آزادی فکر، اندیشه، مذاکره، مباحثه و میزگرد بودم و هنوز هم هستم. منتها فکر میکنم راهش اینجوری نیست که الان دارد انجام میشود. راه بهتری وجود دارد که باید بدان صورت انجام دهیم.
اَعُوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ/ بسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ/ اَللّهُ الصَمَدُ/ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یوُلَدْ/ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَد
پی نوشت ها:
7/9/1376
1- کلمه بعثت به معنای «برانگیخته شدن» بوده و در اصطلاح به مفهوم فرستاده شدن انسانی از سوی خداوند متعال برای هدایت دیگران میباشد. مسئله بعثت پیامبر(ص) در ادیان الهی با برخی از خصوصیات و نشانهها، قبل از ظهور آن حضرت، مطرح بوده و بسیاری از اهل کتاب و پارهای از اعراب مشرک نیز با آن آشنایی قبلی داشتهاند. نوید و بشارت ظهور پیامبر خاتم، به تصریح قرآن در تورات و انجیل ذکر گردیده و حضرت عیسی نیز پس از تصدیق توراتی که به حضرت موسی نازل شده بود، به برانگیخته شدن رسول اکرم(ص) بشارت داده است.
به عقیده اکثر علمای شیعه، بعثت پیامبر(ص) در روز 27 ماه رجب، پنج سال پس از تجدید بنای کعبه، اتفاق افتاد که در این هنگام، چهل سال داشتند.
پیامبر(ص)، طبق رسم خویش چند روزی بود که برای عبادت و تفکر به غار حرا رفته بودند. در روز بیست و هفتم ماه رجب بود که جبرئیل بر ایشان نازل شد و گفت: ای محمد بخوان. پیامبر فرمود: چه بخوانم؟ جبرئیل آیات آغازین سوره علق را از جانب خداوند نازل نمود و پس از انجام وظیفه خود و ابلاغ آیات الهی، بار دیگر به آسمان بازگشت.
پیامبر(ص) از کوه پایین آمدند و به سمت مکه و خانه خویش عازم شدند. هنگامی که به خانه رسیدند، ماجرای بعثت خویش را برای خدیجه بازگو نمودند.
2- ابوالحسن موسی بن جعفر(ع) امام هفتم از ائمه اثنی عشر(ع) ونهمین معصوم از چهارده معصوم(ع)است که تولد آن حضرت در ابواء (محلی میان مکه و مدینه) به روز یکشنبه هفتم صفر سال 128 یا 129 ق واقع شد. به جهت کثرت زهد و عبادتش معروف به (العبد الصالح) و به جهت علم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به (الکاظم) گردید. آن حضرت به کنیههای ابو ابراهیم و ابو علی نیز معروف بوده است. مادر آن حضرت حمیده کنیزی از اهل مغرب یا اندلس (اسپانیا) بوده است. امام هنوز کودک بود که فقهای مشهور مثل ابوحنیفه از او مسئله میپرسیدند و کسب علم میکردند و بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق(ع) (148 ق) در بیست سالگی به امامت رسید و 35 سال رهبری و ولایت شیعیان را برعهده داشت
در زمان حیات امام صادق(ع) کسانی از اصحاب آن حضرت معتقد بودند پس از ایشان اسماعیل امام خواهد شد. اما اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت و کسانی مرگ او را باور نکردند و او را همچنان امام دانستند .پس از وفات حضرت صادق(ع) عدهای چون از حیات اسماعیل مأیوس شدند؛ پسر او محمد بن اسماعیل را امام دانستند و اسماعیلیه امروز بر این عقیده هستند و پس از او پسر او را امام میدانند. پس از وفات امام صادق(ع) بزرگترین فرزند ایشان عبدالله نام داشت که بعضی او را عبدالله افطحمی دانند.این عبدالله مقام و منزلت پسران دیگر حضرت صادق(ع) را نداشت و به قول شیخ مفید در«ارشاد» متهم بود که در اعتقادات با پدرش مخالف است و چون بزرگترین برادرانش از جهت سن و سال بود ادعای امامت کرد و برخی نیز از او پیروی کردند اما چون ضعف دعوی و دانش او را دیدند؛ روی از او برتافتند و فقط عده قلیلی از او پیروی کردند که فطحیه موسوم هستند.
درباره حبس امام موسی(ع) به دست هارون الرشید شیخ مفید در ارشاد روایت میکند که علت گرفتاری و زندانی شدن امام، یحیی بن خالد بن بر مک بوده است، زیرا هارون فرزند خود امین را به یکی از مقربان خود به امام جعفربن محمد ابن اشعث که مدتی هم والی خراسان بوده است، سپرده بود و یحیی بن خالد بیم آن را داشت که اگر خلافت به امین برسد، جعفربن محمد را همه کاره دستگاه خلافت سازد و یحیی و بر مکیان از مقام خود بیفتند. جعفر بن محمد بن اشعث شیعه بود و قایل به امامت موسی(ع) و یحیی این معنی را به هارون اعلام میداشت. سرانجام یحیی پسر برادر امام را به نام علی بن اسماعیل بن جعفر از مدینه خواست تا به وسیله او از امام و جعفر نزد هارون بدگویی کند. گویند امام هنگام حرکت علی بن اسماعیل از مدینه او را احضار کرد و از او خواست که از این سفر منصرف شود و اگر ناچار میخواهد برود، از او سعایت نکند. علی قبول نکرد و نزد یحیی رفت و به وسیله او پیش هارون بار یافت و گفت از شرق و غرب ممالک اسلامی مال به او میدهند تا آنجا که ملکی را توانست به هزار دینار بخرد. هارون در آن سال به حج رفت و در مدینه امام و جمعی از اشراف به استقبال او رفتند. اما هارون در قبر حضرت رسول(ص) گفت یا رسول الله از تو پوزش میخواهم که میخواهم موسی بن جعفر را به زندان افکنم؛ زیرا او میخواهد امت تورا برهم زند و خونشان بریزد. آنگاه دستور داد تا امام را از مسجد بیرون بردند و او را پوشیده به بصره نزد والی آن عیسی بن جعفربن منصور بردند.
عیسی پس از مدتی نامهای به هارون نوشت و گفت که موسی بن جعفر در زندان جز عبادت و نماز کاری ندارد یا کسی بفرست که او را تحویل بگیرد یا من او را آزاد خواهم کرد. هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربیع سپرد و پس از مدتی از او خواست که امام را آزاری برساند اما فضل نپذیرفت و هارون او را به فضل بن یحیی بن خالد برمکی سپرد. چون امام در خانه فضل نیز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت؛ فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنیدن این خبر در خشم شد و آخرالامر یحیی امام را به سندی بن شاهک سپرد و سندی آن حضرت را در زندان مسموم کرد و چون آن حضرت از سم وفات یافت، سندی جسد آن حضرت را به فقها و اعیان بغداد نشان داد که ببیند در بدن او اثر زخم یا خفگی نیست. بعد او را در باب التبن در موضعی به نام مقابر قریش دفن کردند. تاریخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و پنجم رجب سال 183 ق در 55 سالگی گفتهاند.
3- امام(ره) در پنجم آذر 1358، فرمان تشکیل بسیج را صادر کردند و فرمودند: «مملکتی که 20 میلیون جوان دارد، باید بیست میلیون ارتش داشته باشد.» هنوز یک سال از صدور فرمان امام نگذشته بود که رژیم بعث عراق با هدف براندازی نظام نوپای اسلامی و با حمایت استکبار جهانی، علیه ایران دست به حمله همهجانبه زد. در چنین شرایطی بود که جوانان سلحشور، به اشاره امام به صورت خودجوش و تحت تشکلهای بسیجی به جبههها شتافتند و در طول هشت سال دفاع مقدس، با تقدیم خون خود، نهال نوپای انقلاب اسلامی را آبیاری کردند و حماسهها و رشادتهای بیسابقهای آفریدند. اینگونه بود که بسیج در تاریخ انقلاب اسلامی نه به عنوان یک نهاد نظامی صرف، بلکه به عنوان یک مکتب فرهنگی و ارزشی و کلمه طیبهای که در بین همه اقشار ملت ایران ریشه دوانیده است، مطرح میشود.
4- صبح هفتم آذر 59، دشمن با تمام قوا از هوا و دریا درصدد بازپسگیری پایانههای نفتی «البکر» و «الامیه» برآمد که روز قبل توسط دریادلان نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی به تسخیر در آمده بود؛ اما در یک مصاف نابرابر، ناوچه «پیکان» به تنهایی توانست تعداد دیگری از کشتیها و هواپیماهای عراقی را از صحنه عملیات خارج کند. سرانجام پس از ساعتها نبرد بیامان، هنگام ظهر 7 آذر 1359، در حالی که دلاورمردان این ناوچه، آخرین گلولههای خود را به سوی دشمن نشانه میرفتند، ناوچه پیکان مورد اصابت چند موشک قرار گرفت و با پرسنل شجاع و فداکار خود در زیر آبهای گرم خلیجفارس، جای گرفت. با این حال نتیجه این مصاف و این رشادتها، انهدام بزرگترین پایانه صدور نفت منطقه و از کار انداختن بیش از 50 درصد از توان رزمی نیروی دریایی عراق بود. این نبرد آنچنان در روحیه دشمن بعثی اثر گذاشت که تا پایان جنگ حرکت چندان مهمی در دریا از آنها مشاهده نشد. به مناسبت رشادتها و دلاورمردیهای نیروی دریایی ارتش در دفاع از جزایر، بنادر، سواحل و دریاهای کشور و به ویژه دفاع از آبادان و خرمشهر و آبهای خلیجفارس در دوران جنگ تحمیلی، با تأیید امام، هفتم آذر، روز نیروی دریایی ارتش نام گرفت
5- شهید آیتالله سیدحسن مدرس در سال 1287 قمری به دنیا آمد. تحصیل خود را در علوم دینی در اصفهان، سامرا و نجف در محضر بزرگانی چون آیتالله میرازی شیرازی تا درجه اجتهاد ادامه داد؛ آنگاه به اصفهان مراجعت کرده و مشغول تدریس فقه و اصول شد. در جریانات مربوط به نهضت مشروطه به سمت سیاست روی آورد. فعالیت سیاسی ایشان با عضویت در انجمن ایالتی اصفهان آغاز میشود و با انتخابش به عنوان یکی از پنج تن علمای منتخب، برای دوره دوم قانونگذاری مجلس، در تاریخ 1289 شمسی، چهره سیاسی او شناختهتر میشود. وی در دوره سوم نیز از طرف مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد؛ ولی این مجلس به علت فشار خارجی و آغاز جنگ اول جهانی یک سال بیشتر دوم نیاورد. مدرس از چهرههای سرشناس کمیته دفاع ملی بود که جهت جلوگیری از پیشرفت نیروهای روسیه تزاری به سمت پایتخت به قم مهاجرت کردند. او سپس عازم اصفهان، کرمانشاه، عراق، ترکیه و سوریه گردید و پس از دو سال به ایران بازگشت. با امضای قرارداد 1919 وثوقالدوله، مدرس به مخالفت برخاست و با این قرارداد ننگین به شدت مخالفت کرد و اجازه نداد ایران بین اجانب تقسیم شود. پس از کودتای رضاخان و سید ضیاءالدین طباطبایی در سوم اسفند 1299، مدرس همراه بسیاری از ملیون و مبارزان دستگیر شد و تا پایان عمر کابینه سیاه سید ضیاءالدین طباطبایی در قزوین زندان بود. پس از آزادی به نمایندگی مردم تهران در مجلس چهارم انتخاب شد و به عنوان نایب رییس مجلس و رهبری اکثریت مجلس برگزیده شد. در دوره پنجم هم که در سال 1302 افتتاح شد و با تغییر سلسله قاجاریه و روی کار آمدن رضاخان همراه بود، رهبری اقلیت مجلس را بر عهده داشت. رضاخان که به دنبال حذف قاجار و حاکمیت خود بود، طرح جمهوری را مطرح کرد اما وجود مدرس و رفقای او در مجلس که فراکسیون اقلیت را تشکیل میدادند، مانع از به سرانجام رسیدن طرح جمهوری رضاخانی گردید. یکی از وقاع مهم مجلس پنجم استیضاح رضاخان، توسط مدرس بود؛ اما، رضاخان توانست با فریب و نیرنگ، مقدمات تصویب انقراض قاجاریه را فراهم کند و در تاریخ 9 آبان 1304 این کار را عملی کرد و خود به پادشاهی ایران رسید. رضاخان طی برگزاری انتخابات مجلس هفتم، اجازه نداد مدرس به مجلس راه یابد و ابتدا مدتی او را خانهنشین کرد و سپس در 16 مهر 1307 دستگیر و به دامغان و مشهد و سپس به خواف تبعید کرد. شهید مدرس 7 سال در خواف توسط مأموران تحت نظر بود و در 22 مهر 1316 از خواف به کاشمر منتقل شد. در این زمان رضاخان دستور قتل مدرس را به رئیس شهربانی کاشمر داد، ولی او به این کار تن نداد و در نتیجه این مأموریت به چند مزدور واگذار شد که آنها در شب دهم آذر 1316 برابر با 27 رمضان 1356 قمری به سراغ آن عالم ربّانی رفتند و او را به شهادت رساندند و جنازه را مخفیانه به خاک سپردند. قبر شهید مدرس پس از شهریور 1320 و خروج رضاخان از ایران، توسط اهالی محل شناسایی و مشخص گردید.
6- سازمان کنفرانس (همکاری) اسلامی، دومین سازمان بین دولتی پس از سازمان ملل متحد است که با عضویت ۵۷ کشور در چهار قاره گسترش دارد. این سازمان بر اساس تصمیم اجلاس تاریخی که در رباط، پایتخت مغرب در ۱۲ رجب ۱۳۸۹ هجری قمری (۲۵ سپتامبر ۱۹۶۹) برگزار شد؛ به عنوان یک نتیجه از آتشسوزی مسجد الاقصی در اشغال بیت المقدس تأسیس شد.
در سال ۱۹۷۰ اولین نشست وزیران امور خارجه سازمان همکاری اسلامی در جده برگزار شد و. منشور یا قانون اساسی سازمان کنفرانس اسلامی طبق ماده ۱۰۲ منشور سازمان ملل متحد در تاریخ ۱ فوریه ۱۹۷۴ به ثبت رسید.
7- آیتالله خامنهای روز پنجم آذر در سخنانی گفت:« چندی قبل، در یکی از اجتماعاتی که درباره انقلاب و خطرات انقلاب برای استکبار، در یکی از کشورهای بیگانه تشکیل شده بود، بعضی از کسانی که در آنجا سخنرانی کردند، گفته بودند که انقلاب اسلامی، به وسیله روحانیت و به پشتیبانی جوانان حوزه و دانشگاه پیش رفت و به طور کلّی با تکیه به نسل جوان ادامه یافت. برای زدن و کوبیدن انقلاب هم باید از همین وسیله استفاده کنیم! باید سراغ حوزه علمیه، سراغ یک معمّم و سراغ حوزه و دانشگاه برویم؛ بلکه از آن طریق بتوانیم این انقلاب را ضربه بزنیم! غافل از اینکه حوزه ما بیدار است، دانشگاه ما بیدار است، بزرگان ما بیدارند. کسانی که توطئه میکنند، ملت ایران را بد شناختهاند! در این توطئهای که اخیراً نشانههای آن را مشاهده کردید - که من مایل نیستم در جزئیات اینگونه چیزها وارد شوم - دلم نمیخواهد از کسانی اسم بیاورم؛ اما اصل قضیه را ملت ایران، باید درست توجّه کند و اعماق توطئه را بداند. ما در شناختن دشمن، دچار اشتباه نخواهیم شد؛ این را دشمن بداند! خیال نکند که اگر آمدند و چند نفر آدم سادهلوح و معمّم را وادار کردند که حرفی بزنند، ما اشتباه میکنیم و خیال میکنیم که دشمن ما اینها هستند! اینها کسی نیستند! دشمن، خود را پشت پرده پنهان میکند. دشمن که جلو نمیآید و خود را نشان نمیدهد. دشمن سعی میکند شناخته نشود! آن کسی که سینه سپر میکند و به خیال خود جلو میآید، یک عامل است؛ ممکن است خودش هم نداند عامل است!
امام بزرگوار، مکرّر میفرمود که گاهی دشمن با ده واسطه، یک نفر را تحریک میکند که حرفی بگوید، یا کاری را انجام دهد! اگر شما بخواهید دشمن را بشناسید، باید ده واسطه را طی کنید و بروید. دشمن انقلاب در ایران - یعنی ایادی استکبار جهانی - راحت میتوانند ده واسطه پیدا کنند و خودشان را در حوزه قم، به بیچارهای برسانند و او را به حرفی، به گفتهای و به یک موضعگیریِ غلط و ناشیانه وادار کنند! آنقدر در کشور، ورشکستگان سیاسی، ضربت خوردههای از انقلاب، تودهنی خوردههای از همین بسیج، ضربت خوردههای از دادگاههای انقلاب، ساواکیهای قدیم و کسانی که امیدشان به این بود که نظام مزدور گذشته ظالم بماند و آنها از آن استفاده کنند و محروم ماندند، هستند که واسطه بشوند تا آن ده واسطه را درست کنند و خبر غلط و حرف دروغی را به فلان آدم بیچاره و مفلوک بدهند و او خیال کند که اوضاع و احوال به صورتی است که باید حالا حرفی زد؛ خودش و دیگران و زن و بچه خود را به بلا بیندازد!
دشمن برای مبارزه با انقلاب، انواع و اقسام روشها را تجربه کرده است. این دفعه به خیال خود خواستند روش مؤثّرتری را تجربه کنند و آن، هدف گرفتن رهبری است! یقیناً بعد از مطالعه زیاد و با اطلاع از اوضاع و احوال گوناگونی - و البته خبرهای راست و دروغی - توانستهاند به این نتیجه برسند که باید رهبری را هدف قرار داد! چرا؟ به خاطر اینکه میدانند در کشور، اگر یک رهبری مقتدر وجود داشته باشد، همه توطئههای آنها نقش بر آب خواهد شد؛ والّا اینها با شخص، طرف نیستند! شخص، برای اینها مهم نیست؛ هر کس باشد. مگر همین کسانی که امروز به این زبان خشن حرف میزنند و اینطور ناجوانمردانه سیل تهمت و افترا روانه میکنند، با امام، طرف نشدند؟! همین افراد با امام هم طرف شدند؛ دل امام را پر از خون کردند، که امام در آن نامه، به آن اشاره فرمود! همین کارها را با رهبری میکنند؛ چون میدانند رهبری در جامعه اسلامی و ایران اسلامی، گرهگشاست.
رهبری، یعنی آن نقطهای که هرجا دولت - هر دولتی در ایران - مشکلی داشته باشد، مشکلات لاعلاجش به دست رهبری حل میشود. توجّه کنید؛ هر جا که تبلیغات دشمن کاری کند تا مردم را به دولتها بدبین سازد، اینجا نقش رهبری است که حقیقت را برای مردم، روشن، و توطئه دشمن را بر ملا میکند. این چند ساله ندیدید که درباره دولتها، دولتمردان و مسؤولان چه میکردند و چگونه سعی مینمودند که تبلیغات دروغ و ترفندهای گوناگونی را رایج کنند تا مردم را مأیوس نمایند!
آنجایی که میخواهند مردم را مأیوس کنند، رهبری است که امید به مردم میدهد. آنجایی که میخواهند یک توطئه سیاسیِ بینالمللی برای ملت ایران به وجود آورند، رهبری است که قدم جلو میگذارد و تمامیت انقلاب را در مقابل توطئه قرار میدهد - مثل همین قضیه اخیر اروپا که ملاحظه کردید - و دشمن را وادار به عقبنشینی میکند. آنجایی که میخواهند در بین جناحهای گوناگون مردم، اختلاف ایجاد کنند، رهبری است که میآید مایه الفت و مانع از تفرقه میشود. آن جایی که میخواهند صندوق های انتخابات را خلوت کنند و مردم را از حضور در پای صندوقها و رأی دادن مأیوس نمایند، رهبری است که به مردم الگو میدهد و میگوید که انتخابات وظیفه است. آنگاه مردم اعتماد میکنند، وارد میشوند و حماسه عظیمی میآفرینند. آنجایی که جایگاه ابراز نظر مردم در مسائل انقلاب است، چشم مردم به دهان رهبری است. در زمان امام راحل این را بارها تجربه کردند و به لطف پروردگار، تو دهنی خوردند. بعد از رحلت امام راحل هم با کمک مردم، با همّت و با همکاری مردم، دهها بار با همین کیفیّت و همین شیوه، پیوند جوشیده استوار میان مردم و رهبری، توانسته است مشت محکم به دهان دشمنان بزند. لذا بسیار طبیعی است که با رهبری، بد باشند و کینه عمیق داشته باشند؛ جای تعجّبی ندارد. البته رهبری مقتدر؛ اگر یک رهبری بیحال، بیجان و بیحضوری باشد - که نه از جایی خبر دارد و راحت میشود ذهنش را عوض کرد؛ راحت میشود او را به اشتباه انداخت - چنین رهبری ضعیفی، چندان برایشان اهمیت ندارد. اما اگر قرار شد رهبریِ مقتدری که اسلام میگوید، مردم میخواهند، انقلاب طلب میکند و قانون اساسی حکم میکند، باشد، با آن مخالفند! حق دارند مخالف باشند! من تعجّب نمیکنم از اینکه اینها رهبری را هدف قرار دهند!
البته ملت بیدارند. علما، بزرگان و مسئولین کشور، به فضل پروردگار، مثل همیشه در نهایت هوشیاری عمل کردند و تا دیدند که توطئه است، اقدام نمودند. البته سخنرانی در دنیا زیاد است، شبنامه در دنیا زیاد است، حرف نادرست، تهمت و افترا و دروغ، کم نیست؛ اما هر تهمت و دروغی، توطئه نیست، هر شایعهای بهوسیله دشمن نیست. آن شایعهای که توطئه دشمن است، بهوسیله انسان های خبیر و بصیر شناخته میشود.
اوّل کسی که در مقابل این حرفها در این چند روز - این یکی دو هفته - وارد میدان شد و حرف زد، رئیس جمهور عزیزمان جناب آقای خاتمی بود. در مصاحبه خود به شکل بسیار دقیق و هوشمندانه، آنچه را که میخواستند در ذهن مردم القا کنند، ایشان از ذهن مردم، پاک کرد، رفت و در مقابل این توطئه قرار گرفت؛ آنها هم خیلی عصبانی شدند.
بعد از انتخاباتِ ریاست جمهوری امسال که برای مردم، یک حادثه شیرین بود - سی میلیون جمعیت در انتخاباتی شرکت جویند، رئیس جمهوری را با بیست میلیون رأی انتخاب کنند، بعد دولت تشکیل شود، مجلس شورای اسلامی به تمام وزرا رأی دهد، وزرا بدون هیچ دغدغهای در سرتاسر کشور مشغول کارشان شوند و به موقع گزارش دهند؛ اینها کارهای کوچکی نیست. اینها برای مردم، رخدادهای شیرینی است - به همین نسبت برای دشمن، تلخ بود. نتوانستد تحمّل کنند. فهمیدند که این انسجام، این حرکت صحیح و عمومی و مردمی، کانونی دارد. کانون آن، وحدت ملت است؛ کانون آن، انسجام است؛ کانون آن، اعتقاد است. خواستند این اعتقاد، این ایمان و این همبستگی مردم را از بین ببرند و اینطور وانمود کنند که در نظام جمهوری اسلامی، تشتّت هست!
امروز کسانی که به رادیوهای بیگانه گوش میدهند - که غالب این تحلیل های غلط هم از رادیوهای بیگانه است- پی میبرند که متأسفانه آدمهای سادهدل، عین همان را که دشمن القا و پول خرج میکند تا آن را به ذهنهای مستمعین خود برساند، قبول میکنند! اگر کسی به این رادیوها گوش بدهد، خواهد دید که غوغا میکنند تا ثابت کنند الان در نظام جمهوری اسلامی، اختلاف، دودستگی، دو جریانی و دشمنی هست و همدیگر را تحمّل نمیکنند!
بیچارهها! نه ملت ایران را شناختید، نه انقلاب را شناختید، نه روحانیت را شناختید، نه مسئولان را شناختید! با همین جهل و بیخبری بود که در انقلاب، شکست خوردید! با همین جهل و تحلیل غلط بود که هجده سال است شکست میخورید! به فضل الهی، با همین اشتباهی که میکنید، در این دفعه هم به دست مردم شکست خوردید و تا آخر، همیشه شکست خواهید خورد! دشمن سعی کرد بگوید دو جریان است که با هم مخالفند، و بر سر اختیارات، با هم اختلاف دارند. نخیر؛ ایشان در مصاحبه، قشنگ تشریح و روشن کردند. معلوم شد که روابط، کاملاً تعریف شده و مشخّص است. همه میدانند که تکلیف و وظیفهشان چیست و با همکاری و محبّت، کارهای خودشان را پیش میبرند. دشمن، اینجا ناکام شد! بعد هم بزرگان و مراجع عظام قم ایستادند. یکی از برکات مهم الهی برای این کشور، وجود مراجع آگاه است. مرجع تقلید آگاه، برای مردم از هر نعمتی بالاتر است. مرجع تقلید آگاه، مرجعی که فریب نمیخورد، مرجعی که ذهن او را تبلیغات دشمن نمیسازد، مرجعی که تحلیل سیاسی خود را از رادیو اسرائیل نمیگیرد، خیلی ارزش دارد. دیدید که مراجع، چطور در مقابل این زمزمهها و شایعههای دشمنساز، ایستادند؛ بعد هم حوزه و روحانیت قم، بعد هم شهرهای مهم و مختلف کشور، موضع خودشان را مشخّص کردند. معلوم شد که ملت ایران، بیدار است. انصافاً، هم ملت، هم مسئولان و هم روحانیون، موضع بسیار خوبی نشان دادند. من از یکایک آنها تشکر میکنم؛ نه به خاطر شخص. عزیزان من! اینجا مسئله شخص نیست. من هم مثل یکی از شما، از نظام اسلامی، از رهبری اسلامی و از ولایت فقیه به عنوان ستون فقرات این نظام، باید دفاع کنم. وظیفه من است. تکلیف شرعی است؛ مسئله شخصی نیست. به خاطر مسئولیت سنگینی که من دارم، از همه کسانی که در این برهه، قدم در میدان گذاشتند تا حرف دشمن را در گلوی او خفه کنند و مشت به دهان دشمن بکوبند، صمیمانه تشکّر میکنم.
همینجا میخواهم از همه خواهش کنم که دیگر این راهپیماییها را متوقّف کنید؛ بس است. وقت برای حضور در صحنه و در میدان، در راهپیمایی برای مسائل و قضایایی که همیشه این ملت با آن مواجه است، بسیار است؛ لزومی ندارد که این راهپیماییها ادامه پیدا کند. در هر جای کشور، من خواهش میکنم دیگر راهپیمایی نکنند. البته گویندگان و نویسندگان، باید ذهنها را روشن کنند. تکلیف هدایت مردم، یک تکلیف الهی است. در این قضیه، ممکن است بعضی تصوّر کنند که به شخص، ظلم شد. اگر در این مسئله به شخص من ستمی رفته باشد و کسی ظلمی کرده باشد، من از حق شخصی خودم به طور کامل میگذرم و هیچ شکایتی از هیچکس ندارم. البته امام بزرگوار در طول ده سال، خیلی حرفها داشت که بعضی از آنها را به مردم گفت، خیلی را هم به مردم نگفت! ما هم حرفهایی داریم که اگر خدای متعال در پیشگاه خودش اجازه نطق داد، با خود او در میان خواهیم گذاشت. لزومی ندارد که انسان همه چیزها را بگوید! من مسئله شخصی در این قضیه ندارم؛ اما از حق مردم مطلقاً اغماض نخواهم کرد. آن کسانی که خواستند خاطر مردم را مغشوش، ذهن مردم را خراب و امنیت مردم را به هم بزنند، به خیال خود خواستند مردم را در مقابل یکدیگر قرار دهند و صفوف را از هم جدا کنند. اینها به مردم خیانت کردند، به انقلاب و به کشور خیانت کردند و البته باید در چارچوب قانون با اینها رفتار شود. من خواهش میکنم هیچ کار و هیچ حرکت غیرقانونی نشود. هیچکس از آحاد مردم درصدد برنیاید که خودش برود و به خیال خود، کسی را مجازات کند؛ نه، بهعهده قانون است. البته به هیچوجه نباید انتقامگیری کرد؛ انتقامگیری چیزی نیست که جایش اینجا باشد. انتقام را از دشمنان مستکبر، در جای خود باید گرفت. کسانی که از روی نادانی، نفهمی، هوای نفس زودگذر، هواهای بشری ناشی از خصال زشت و بد و حسد و غیره، اقدامی میکنند، شایسته این نیستند که کسی به فکر انتقامگیری از آنها بیفتد؛ لیکن قانون باید اجرا شود. اگر این کارهایی که بعضی کردند و میخواهند باز هم ادامه بدهند - من اطّلاع دارم که باز هم برای آینده، برنامههایی دارند - غیرقانونی است و اگر خیانت به مردم است - که هست - باید مسئولین اجرایی و قضایی، وظایف خودشان را درباره اینها انجام دهند. البته من اطّلاع دارم که انجام هم خواهند داد و هیچگونه سستیای در این زمینه وجود نخواهد داشت.» (آرشیو بیانات پایگاه اطلاعرسانی مقام معظم رهبری)