نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
محور خطبهها: اربعین حسینی، مظلومیت اهل بیت(ع)، اسارت زنان، خطبههای امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س)، شرح مسیر حرکت اسرای کربلا شهادت امام حسن(ع)، شهادت امام رضا(ع)، رحلت پیامبر(ص)، تأسیس جهاد سازندگی و دستاوردهای آن، شهدای مؤتلفه، شهید چمران، اهمیت وقف در اسلام، بیابانزدایی، سازمان تبلیغات اسلامی، هفتم تیر
خطبه اول:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربالعالمین والسلام والصلوه علی رسولالله و علی الله الائمه المعصومین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، لایحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم*، اوصیکم عبادلله بتقوی الله.
با تأکید بر حفظ ودیعه الهی تقوا که خداوند به شما امّت اسلامی عطا فرموده و توجه به اوامر و نواهی الهی، بحثها را شروع میکنیم.
معمولاً در خطبههای اول درباره قرآن صحبت کردم، اما امروز به خاطر مناسبتهای فراوان و اینکه این هفته بین دو مقطع مصیبت قرار گرفته، بین اربعین و ایام آخر صفر، فکر کردم که بهتر است در خطبه اول درباره این مسائل مطالبی عرض کنم که بخشی از مسائل روز میشود و در خطبه دوم هم فهرست طولانی از بحثهای خاص داریم.
در مورد خطبه اول بیشتر عواقب فاجعه عاشورا را یک بحث منسجم و تحلیل سیاسی - اجتماعی توضیح میدهم در که برای مردم ما بتواند راهی برای آشنایی بهتر با تاریخ صدر اسلام باشد. حوادث بعد از عاشورا را توضیح میدهم که به اربعین مربوط میشود. منتها چون این بحث از زمان امام حسن(ع) تا زمان امام رضا(ع) هم در یک مجموعه قرار میگیرد، به همه این موارد مربوط میشود.
بعد از آنکه علی بن ابیطالب(ع) را شهید کردند و امام حسن(ع) را نگذاشتند به وظیفه امامتشان عمل کنند، سیاستی که ائمه ما و اهل بیت پیغمبر(ص) گرفتند چیزی بود که منجر به حادثه عاشورا و حوادث بعد از عاشورا شد و سپس مشی خاص ائمه ما که در حالت مخالفت اصولی با خلفای غاصب توانستند مکتب خالص اسلامی را در سراسر دنیا پخش کنند.
واقعاً موفق بودند. در یک برهه از زمان بعد از غیبت کبری میبینیم در یمن زیدیها، در ایران و عراق آل بویه، در شمال عراق و سوریه و شامات آل حمدان و امامزادههای دیگری هم در گوشه و کنار حکومتهای خالص شیعی داشتند، در یک قطعه از زمان که نشان موفقیت مسیری است که ائمه ما و پیشتازان مکتب تشیع برای فتح قلوب مردم انتخاب کردند. حالا این یک بحث تاریخی است که باید جداگانه به آن بپردازیم.
خود امام حسن(ع) پایهای را ریختند که هم شیعه را حفظ کنند و هم حرفهایشان را بزنند. امام حسین(ع) احساس خطر کردند و جان خود و عزیزانشان را به عنوان یک نقطه تحوّل و خلق یک سرمایه تبلیغ برای اسلام و قرآن، علیه ظلم و ستم در حادثه عاشورا به تاریخ اسلام تقدیم کردند و بحث من از همین جا شروع میشود.
بعد از مرگ معاویه حکومت مستقری در دنیای اسلام نبود. بعضی جاها با یزید بیعت کرده بودند و بعضی جاها نکرده بودند. امرایی از گوشه و کنار سر بلند کرده بودند و داعیه استقلال داشتند. من جمله مردم کوفه که از سالهای پیش از حاکمیت علی بن ابیطالب(ع) اکثریتشان شیعه بودند و به خصوص حضور موالی که قشر مظلومی بودند و در کوفه فراوان بودند، آنها به فکر افتادند که با دعوت امام حسین(ع) آنها هم عراق را مرکز فعالیت حکومت شیعه بکنند که منجر به حادثه عاشورا شد.
از نظر امام حسین(ع) روشن بود که چه میشود. آنها اطلاع داشتند. ما ادلهای محکم داریم که آنها از عواقب مطلع بودند و با برنامه آمدند. به نظر میرسد برنامه اهل بیت و امام حسین(ع) این بود که نشان بدهند جریان حاکم چقدر ظالم و منحرف است و اینها چقدر مظلومند و باید از آنها دفاع شود و فکرشان در سایه مظلومیتشان مطرح شود.
جریان بنیامیه هم سیاستش این بود که با خشونت و اعمال زور و ایجاد خفقان دوباره سلطهای که در زمان معاویه بود، برقرار کند و حکومت یکپارچه را با مرکزیت شام ایجاد بکند. ببینید دو سیاست متضاد که برآوردشان به نفع جریانهایی تمام میشود که در این بخش از صحبتها ممکن است به آنها برسیم.
بنی امیه خیال میکردند با فشار زیاد بر خانواده پیغمبر(ص) و عبرت قراردادن آنها برای دیگران، تسمه بر گرده همه میکشند و دیگر کسی جرأت نمیکند که وارد میدان شود. میگویند وقتی با بچههای پیغمبر(ص) اینجوری کردند تکلیف دیگران روشن است. خاندان اباعبدالله(ع) هم فکر میکردند که باید نشان بدهند که بنیامیه مردمی هستند که برای دنیایشان حاضرند چنین جنایاتی را مرتکب شوند. مسأله، مسئله دنیاست. مسئله تبلیغاتی که اینها کرده بودند، نبود.
در گذشته علی بن ابیطالب(ع) و خیلی از بزرگان خالص مسلمان را در بین افکار عامه و عشایر و تودههای ناآگاه بدنام کرده بودند، لذا میبینیم بعد از قطعی شدن جنگ، شقاوتها شروع میشود.
قطع آب از بچههای پیغمبر(ص) یکی از چیزها بود. چون معلوم بود جمعیت کوچکی که هستند با این لشکر عظیم نمیتوانند هماهنگی داشته باشد و لشکر شیطان پیروز میشود. خود قطع آب به عنوان یک حرکت به تعبیر خودشان روکمکنی بود تا دیگران بفهمند که آنجا جای رحم نیست. بعد از شهادت اصحاب امام حسین(ع) دستور عجیبی صادر میشود که من تا به حال در جنگهای دیگر سابقهای مثل آن ندیدم که بدنهای مطهر این چند نفر را با تازاندن اسب له کنند این کار واقعاً یک عمل شیطانی است که فقط در چنین فضای سیاسی قابل تصور است.
این جنایت را کردند و بعداً کسانی که این جنایات را مرتکب شده بودند، به این جنایتشان افتخار میکردند غارت اموال بچههای پیغمبر(ص)، آتش زدن خیمهها و خشونتهای خیلی بیمورد با بچهها از این قبیل است.
برنامه است. دستور است، آدم وقتی اسناد این مقاتل را میخواند میبینید که اینها برنامه و دستور بوده است. از همان عصر عاشورا برنامه مانور کوفه را تنظیم کرده بودند. سرها را به دیگران دادند و گفتند شما به کوفه ببرید.
عجیب است است که این هفتاد و چند سر مقدسی که بریدند، تقسیم کردند بین قبایل و گروههایی که در جنگ به نفع یزید شرکت کرده بودند و به بعضیها پنج سر، به بعضیها ده سر رسید که اینها بروند و با قبیله هایشان با این سرها درکوفه مانور بدهند. این وضع اینهاست.
از آن طرف هم برنامه حضرت زینب(س) و حضرت سجاد(ع) و دیگران روشن است که از لحظه شهادت امام حسین(ع) برنامه تبلیغ بیحیایی و نامردی دشمن و مظلومیت اهل بیت شروع میشود. همین جریان تا آخر ادامه دارد و هنوز هم ادامه دارد. جریانی تعبیه شده درتاریخ است که پایانش پایان ظلم است و موقعی است که ملتهای دنیا ظلم را سر ببرند و عدالت موعود اسلامی در دنیا به وجود بیاید. این چراغی برای یک قطعه محدود تاریخ نیست. اولین جرقهاش در کربلا شروع شد که آن اعتراض شدید و مسلحانه خانمی است از آل بکرین وائل که با شمشیر از خیمه بیرون میآید و به این رفتاری که با اهل بیت میشود، اعتراض میکند. خیلیها را همانجا تکان داد. در کوفه که هنوز حکومت مستقلی نبود و ابنزیاد هم آمده بود و هنوز هم تصمیمشان را نگرفته بودند که چه کار میخواهند بکنند.
لذا الان در ذهن شما نباشد که در محیط خفقانی که امام حسین را آنطور میکشند و با بچههایش اینجور رفتار میکنند، چطور میشود این حوادثی که میگویم در کوفه اتفاق بیفتد. علتش این است که کوفه هنوز تحت سلطه اینها نبود. شام بود و بسیاری از شهرهای مسیر نبود. مردم یا مخالف بودند یا بعضیهایشان به صورت مختلف عامل بودند اگر حضرت زینب موفق میشود که نزدیک دروازه کوفه خطبه بخواند، حضرت سجاد(ع) خطبه بخواند، حضرت کلثوم(س) خطبه بخواند و حرفهایشان ضبط و با دقت پخش شود، اینها تصادفی نیست و معجزه هم نیست. اصلاً مردم گیج شده بودند. اینها میخواستند با این اسرا که بسیار با بیحیایی و خشونت با اینها رفتار میشد، رابطه داشته باشند.
مطمئن باشید اسنادی که میگویند اینها با سر برهنه بودند، درست است. اینقدر زیاد است که آدم نمیتواند شک کند. مطمئن باشید اینهایی که صحبت از بستن پای حضرت سجاد(ع) زیر شکم شتر بدون جهاز میکنند، حرف اغراقآمیز و تبلیغاتی نیست، میخواستند این منظره را ارائه بدهند بعد از این خطبههایی که اینها خواندند و به تعبیر اکثر مورخین «ضج الناس بالبکاء» همه مردم یکپارچه گریه شدند، سر امام حسین(ع) را بر سر یک نیزه بلندی به یک قلدری دادند و او آورد که مردم را متفرق بکند، رجز میخواند که من صاحب نیزه طویلم. «انا صاحب رمع الطویل و انا صاحب السیف الصقیل» من شمشیر صیقلی و نیزه بلند دارم. و «انا قاتل صاحب الدین الاصیل» حتی من کسی هستم که جبرییل نوحه برایش خوانده است «انا قاتل من ناآه الجبرییل» بگو من قاتل کسی هستم که بخشی از خدامش اسرافیل و میکاییل، عزراییلند. قاتل کسی هستم که پیغمبر(ص) با وی چنین بوده است. بگو قاتل پیغمبری، قاتل انبیاء هستی که شعارهای او را معکوس میکند او را از این حرکتی که کرده پشیمان میکند، وارد کاخ ابن زیاد میشوند، شما همه اینها را میدانید.
من فقط نکاتی را عرض میکنم که بعضیهایشان ممکن است برای شما تازگی داشته باشد. چون من پیش از انقلاب رسیدگی تاریخی عمیقی کردم و خیلی یادداشتها دارم. هر وقت فرصت میکنم به یادداشتهایم مراجعه میکنم.
در مجلس ابن زیاد اتفاقات عجیبی میافتد. اولاً همان مسألهای که آنها را میخواستند به صورت ظاهر ذلیل نشان بدهند، دلیل مهمی دارد که حضرت زینب را میگویند وقتی وارد شد «علیها ارذل ثیابها» بدترین لباسها را زینب پوشیده بود، نه اینکه خودشان انتخاب کرده بودند، آنها اینکار را کرده بودند «تستر وجهها یکمها» فقط با آستین خود میتوانست کمی از صورتش رابپوشاند. این تعمد بود، میخواستند روحیه آنها را بشکنند، میخواستند مردم را بترسانند. آن وقت آن صحبتهای حضرت زینب(س) که «ما رایت الاجمیلا» در جواب ابن زیاد که میخواهد ملامت کند و نیش زبان بزند. که میگوید «کیف رأیت صنع الله باخیک» دیدی خدا با برادرت چه کار کرد؟ و آن جوابهایی که ابن زیاد را در جلسه خوار کرد و همچنین صحبتهای امام سجاد که چون آنها را میدانید، نمیگویم. اعتراض «زیدبن ارقم» مهم است. چرا زیدبن ارقم آنجا بود؟ این یک بحث تاریخی میخواهد. چون زیدبن ارقم از صحابههای محترم است و در رکاب حضرت علی(ع) هم جنگید. هم در جنگ جمل بوده و هم در جنگهای دیگر مثل جنگ صفین بوده است. آدمی بوده که حرفش سند بوده است و سابقه بسیار مهمی در تاریخ اسلام دارد و تمام دنیای اسلام وی را میشناختند، یک وقتی برای اولین بار که گروه منافقین تصمیم گرفتند علیه پیغمبر(ص) وارد شوند و توطئه کردند، زید هنوز نوجوانی بود، از توطئه اینها مطلع شد و آمد توطئه را به پیغمبر(ص) گزارش داد. آنها منکر شدند و شاهد آوردند که این جوان دروغ میگوید. پیغمبر(ص) هم حرف اینها را پذیرفت و زید خیلی متأثر شد که حرف حقی را زده و حالا هم محکوم است که این سوره منافقون نازل شد. قرآن صریحاً حرف زید را تأیید میکند و میگوید: «قسم میخورند که نگفتند، ولی گفتند» با همین سوره موقعیت زید بالا رفت.
شخصیتی بود که هر وقت در تاریخ موضع میگرفت، تأثیر میکرد. یک بار به محفل ابن زیاد رفت. من گفتم نقاط مبهم برای خود من است که دنبال آن هستم تا حل کنم، آن این است که اینطور آدمها چطور در محافل افرادی مثل ابن زیاد و یا محافل معاویه و... آن هم در چنین جلسهای شرکت میکند؟
در جلسهای رفت که دید معاویه و عمروعاص هستند. اعتراض کرد و گفت: همیشه تو بین ما و دوستان ما فاصله میاندازی، به قدیم اشاره کرد. این متکی است به یک روایتی که از پیغمبر(ص) شنید. فرمود هر وقت دیدید این دو نفر با هم هستند بینشان فاصله بیندازید، اینها محال است سر یک کار خیر همراه شوند. «اتهمالم یجتمعها علی خیر» اینها هیچ وقت برای کار خیر با هم همکاری نمیکنند. این آدم (زید) در تاریخ یک نقطه ضعف برایش نقل میکنند که بعد هم میگویند توبه کرده است. درباره علیبن ابیطالب(ع) اشتهاد کرده بودند و گفتند: آنهایی که غدیر را شنیدند بیایند و بگویند و ایشان شنیده بود و نیامد بگوید. بعداً پشیمان شد و توبه کرد. بعضیها این را قبول ندارند. تا الان حدیث غدیر در بین اهل سنت بیشتر متکی به روایت زیدبن ارقم است. بعضی از روایتها هم میگوید که در آن موقع کور بود، حالا من نمیدانم اگر کور بود چگونه دید و یا فهمید؟ با این تعبیرات نباید کور باشد. وقتی که دید «ابن زیاد» عصبانی شد و به سر امام حسین(ع) اهانت میکند و با چوب دستی به لب مبارک امام حسین اشارت میکند، بلند شد و گفت: ابن زیاد خجالت بکش. من بارها لبهای پیغمبر(ص) را بر همین نقطهای که تو چوب میزنی دیدم. از مجلس «ابن زیاد» بیرون رفت. حادثه مثل بمب در کوفه صدا کرد. اذن عام بود، همه آمده بودند قضیه پخش شد. ابن زیاد اول اسراء را به زندان فرستاده بود. همان کاری را که بعداً یزید میکند و بعداً پشیمان میشود. دستور داد در کنار مسجد جامع خانهای برای بچههای پیغمبر(ص) در نظر بگیرند که مردم بیایند و به اینها تسلیت بگویند، مشی حضرت زینب را ببینید.
مشی او در آنجا از کوفه با شام فرق کرده، چرا؟ این هم جزو سئوالات است. حضرت وقتی که رفتند در خانه مستقر شدند، قرار شد مردم بیایند، ایشان اعلام کرد فقط کسانی میتوانند بیایند که یک وقتی اسیر بودند، یا کنیز، یا ام ولد یا آزاد شده باشند، زنان عربی نیایند. نمیدانم چرا؟ چون موقعیت خوبی بود که زنان عربی بیایند و حضرت زینب افشاگری بکنند. اما این دستور را فرمودند. البته دو احتمال میدهیم: یکی اینکه حضرت زینب خودشان آنجا یک روزی زن اول شهر و دنیای اسلام بودند و زنان بزرگ عرب را میشناختند و نمیخواستند با آنها مواجه بشوند.
یکی دیگر هم که ممکن است درستتر باشد. در آن روز قدرت مردمی در دست بخش محرومان کوفه یعنی همین موالید بود، موالید افراد غیرعرب و ایرانی بودند که به آنجا آمده بودند و از نظر معاویه شهروند درجه دو شناخته میشدند و امتیازاتی که اعراب داشتند به اینها نمیدادند. گروهی مظلوم، اما نیرومند بودند، با این اقدامی که حضرت زینب کرد، اینها را در مقابل دیگران قرارداد، به خاندان اهل بیت نزدیک و صمیمی بودند.
بعداً هم آدم در قیام مختار میبیند که عمده نیروهای مختار اینها بودند، احتمالاً این موضع حضرت زینب، بیارتباط با این وضع طبقاتی کوفه نباشد. به هر حال هر چه بود، حضرت اینطوری رفتار کردند.
روایتی از حضرت سجاد نقل میکنند که فضای سیاسی کوفه را نشان میدهد، حضرت میفرمایند: ما را گاهی میآوردند و از زندان میبردند و یا از مقر کاخ یا جایی دیگر.
تعبیر ایشان این است که میگوید وقتی که ما در نقطهای از شهر کوفه عبور میکردیم مردم آنجا جمع بودند، بگوش خودم میشنیدم که مردم، شب بنی امیه را لعن و از اهل بیت دفاع میکنند. این فضای کوفه بوده اهل بیت را که میبردند. هر جا میرفتند با احساسات مردم مواجه میشدند، با احساسات موافقشان با اهل بیت و احساسات مخالفشان با بنی امیه و ابن زیاد.
ابن زیاد فهمید که اشتباه کرد که این شرارت را در کوفه کرده است. کوفه هنوز مرکزتشیع است و همین که میخواهم عرض کنم. دوستان ما که معمولاً «ما اهل کوفه نیستیم» را شعار میدهند. این را یادشان باشد، کوفیها اگر چه بیوفاییهایی در تاریخ کردند اما ما شهری را در همه تاریخ اسلام، در دوران گذشته نمیشناسیم که بیشتر از کوفیها به اهل بیت نزدیک باشند. اینکه مدام کوفیها در انقلاب شرکت میکردند و امامزادهها میرفتند آنجا کارشان را شروع میکردند و شکست میخوردند، به خاطر زمینه مردمی بود.
کوفه همیشه در مقابل شام حامی اهل بیت بود و امروز هم کوفیها شیعه خالص هستند، البته به خاطر همین فتنهها، بیوفاییهایی هم از اینها هست. دیگران اصلاً دیکتهای ننوشتند که اشتباه کنند. اینها دیکته نوشتند و اشتباهاتی هم داشتند، لذا یک قدری باید مواظب بود که مردم کوفه را اینطوری نگوییم، آنها وقتی شعار ما را میفهمند، قطعاً از این شعارها عصبانی میشوند.
گرچه ما به امروزیها نمیگوییم، اما به هر حال یک قطعه تاریخی است، کوفه در توسعه افکار شیعه خیلی تأثیر داشته است. به هر حال ابنزیاد دید که نمیتواند. لذا مردم را به مسجد جامع دعوت کرده و تبانی کرد که مردم را توجیه بکند.
آنجا «عبدالله عفیف عضدی» آنچنان به دهان «زیاد» زد که بلافاصله مردم به نفع عبدالله قیام کردند، بین طایفه یمن و «عضد» از یک طرف و طایفه «مضب» که از طرف ابن زیاد در رأس بودند، جنگی شد و عدّه زیادی کشته شدند. یعنی همان موقعی که میخواست نفس مردم را بگیرد و تسمه بر گرده مردم بکشد و در همان شرایط این جنگ وسیع به وجود میآید و خیلی عجله داشت که اهل بیت را از کوفه بفرستد، یک بخشنامه کردند به شهرهای مسیر که هر جا اینها وارد میشوند، جشن بگیرند و دعا به یزید بکنید و از شیعه و اهل بیت اظهار تنفر بکنید و به مأمورین دستور داد که به هر شهری میروید سرها رابه نیزه کنید و بچهها را هم مثل کوفه لخت و بدون حجاب به معرض نمایش بگذارید.
واقعاً عجیب است، من هنور مطالعهام را تمام نکردم و هنوز دارم کار میکنم، در این مسیری که اینها رفتند، در اکثر شهرها مردم علیهشان قیام کردند، دلیلش را هم گفتم، چون هنوز حکومت مستقر نبوده و مردم خیلی نمیترسیدند.
اولین جایی که رسیدند همین تکریت، زادگاه صدام است، مردم شهر از پشتبامها، سنگباران میکردند. نگذاشتند وارد بشوند، از تکریت جلوتر رفتند و به شهری به نام «لبانا» رسیدند. مردم نگذاشتند آنها وارد شوند و اینها فرار کردند. برنامههای دیگر آنها را بر هم زدند. گزارش دادند به «ابن زیاد» که ما هر جا میرویم این مسائل هست. هر جا که به دیوار برخورد میکردند، بر روی دیوارها شعارهایی علیه آنها نوشته بودند.
به موصل رسیدند. فکر میکردند، موصل را دارند. چون موصل جای مهمی بود، حاکم موصل، مأمورین دولتی را جمع کرد و چند مایل به استقبال آمد، اما مردم که متوجه شدند، پشت سر اینها اجتماع کردند و گفتند: اگر وارد موصل بشوید یک نفر از شما سالم نخواهد ماند و نتوانستند در موصل بمانند، از شهر بیرون رفتند. به بصره رفتند، نوعاً در مسیر آب فرات حرکت میکردند. مگر جایی که لازم بود مسیرشان را عوض میکردند. رفتند «دق نصرین باز» آنجا هم عین این ماجرا بود و فکر میکنم درگیری هم اتفاق افتاد. آنجا هم نتوانستند وارد شهر بشوند.
ناچار به «دیری» پناه بردند. چون بیابانی بود که نمیشد بمانند. آن داستان معروف دیر را داریم که آن راهب که سر را به عنوان نگهداری گرفته بود. سر را شناخت و آن حادثه عجیب عارفانه تاریخی اتفاق افتاد که راهب هم مسلمان شد. از آنجا به شهری بهنام «شیذر» رفتند و در «شیذر» مردم با اینها درگیر شدند و 5 نفر را کشتند و عدّهای تلفات دادند و نتوانستند وارد شهر بشوند. در شهر بعدی که جایی به نام «ویبور» است، رسیدند مردم آنجا پل را خراب کردند که اینها نتوانند وارد شهر شوند، شاید قدرت دفاع نداشتند.
باز هم درگیری شد، از آنجا جلوتر میروند، به شهرهای دیگری میرسند که در مسیر، همه شهرها همین طور بود. در «هومات»، «هنس» و در بعضی جاها کشتار و در بعضی جاها حمله میشد. هیچ جا نمیتوانستند جشن بگیرند، اگر گاهی اتفاق میافتاد که مأمورین دولتی میآمدند تا استقبال کنند و جشن بگیرند، جوانها دنبال اینها میآمدند و جشنشان را بر هم میزدند و نمیگذاشتند داخل شهر بشوند و شام را به کلی به هم ریختند، آن وقتی که وارد شام شدند با همان برنامهای که حضرت زینب و امام سجاد داشتند و با برنامه اشتباهای که یزیدیها داشتند، وارد شدند.
در دروازه شام همان اتفاق افتاد که در دروازه کوفه افتاد. امام حسین هم خودشان در این برنامه شرکت میکردند، قرآن خواندن سر حمل بر روایت اغراقی نبود، خیلیها گفتند، سر قرآن خواند، وقتی که لازم دید به برنامه افشاگریهای حضرت زینب و حضرت سجاد(ع) کمک بکند، امام حسین هم قرآن خواندند که مردم بهتر بفهمند وبه اینها شوک وارد بکند.
اتفاقات مجلس یزید خیلی بیشتر از اتفاقات مجلس «ابن زیاد» بود، اینجا خانواده یزید متلاشی شد، تحقیقاً سه نفر زن از سراپرده یزید، اعتراض کردند.
هر یک از اینها بحث جداگانه کردند. یکی از اینها خانمی است به نام «هند» دختر «عبدالله بن عامر بن حریض» که از صحابی بود و بعد از عمال بنی امیه شده بود، این زن مدتی هم در خانواده اهل بیت بوده و خوب میشناخت.
چیزهای عجیبی راجع به او نقل میکنند، گاهی مواقع آدم خیال میکند دو نفر هستند و گاهی فکر میکند یکی باشد، یک جا هست که خواب دید که انواری میآید، انبیاء میآیند، حضرت مریم میآید. تعجب کرد و وحشتزده شد و گفت: در خانه ما چه خبر است؟ مطلع بود که حوادثی به وجود آمده، بلند شد که به خانه یزید و به اطاق یزید برود، دید یزید بیشتر از خودش وحشت کرده است.
در تاریکی ایستاد و میگوید: من به امام حسین چکار داشتم؟ یک حالتی برای خانواده یزید درست کردند و من از مجموع چیزهایی که جمع کردم احساس میکنم کابوسی بر اینها حاکم بود که مدام خوابهای وحشتناک میدیدند.
میگویند همین خانم هند در جلسهای رسمی که یزید سر را آورده و عدّهای جمع هستند، بدون اجازه پشت پرده آمد و گفت: یزید چه خبر است؟ اعتراض کرد و بعد به یزید گفت: اینها را بیرون کن تا من بیایم، با تو حرف دارم. وقتی وارد شد آنچنان به شوهرش اعتراض کرد که یزید نتوانست جلسه را ادامه بدهد، داستانهایی نقل کرد.
سه نفر از مسیحیان را نام میبرند که اعتراض کردند، یکی «جاسلیق» یکی از مأموران ویژه سلطان روم است، یکی هم یک وزیر از روم است که قبلاً به صورت مخفی مسلمان شد و در خاندان پیغمبر(ص) خاطرات بسیار مهمی از همین امام حسن و امام حسین(ع) داشته و در محل رسمی اینها را نقل کرده و آنجا به یک مرکز جنگ اعصاب برای یزید تبدیل شده بود که میخواست جشن بگیرد.
شبیه حادثه زید ابن ارقم و ابوبرز اسلمی» اتفاق افتاد. همین «ابوبرز» هم یکی از صحابی است مثل «ابن ارقم». پروندهاش کمی خالصتر هست. با همان تعبیرهایی که آنجا بود که چطور تو حاضر میشوی به لبهای مبارک امام حسین شمشیر یا چوب بزنی؟ بعد دیدههای خودش از خدمت پیغمبر(ص) را نقل میکند.
بیرون شهر هم همین خبر بود، مردم شام هم مطلع شده بودند. شام بدترین جایی بود که تبلیغات معاویه مردم را کور و کر کرده بود. ولی آمدن بچههای پیغمبر(ص) همه چیز را عوض کرده بود. اول بچهها را در یک چهار دیواری گذاشته بودند، زمین خالی بود، آفتاب روز و سرمای شب اذیتشان میکرد. بعد آن سخنرانیهای زینب و سجاد و دیگران در مجلس یزید پخش شد و بعد از آن حادثه خطبه نماز جمعه مسجد جامع شام پخش شد که مجموع اینها، محل شام را به شکلی دیگر کرده بود که یزید مجبور شد مقداری جبران بکند.
بعضیها فکر میکنند یزید پشیمان شد، ولی واقعاً خیلی سند داریم که حاکی از آن است که یزید دید حکومت او دارد تضعیف میشود، دید مردم بیتفاوت را دارد دشمن میکند. دوستانش را متوحش میکند، صفحه را برگرداند و مثل «ابن زیاد» محبت کرد و مثل ابن زیاد که برای حضرت زینب خانه ساخت. درست همان نسخه را اینجا عمل کرد. اینها را به چهاردیواری بدون سقف منتقل کردند و در آن عزاداری معروف بعضیها آن را سه روز و بعضیها 7 روز نوشتند، حضرت زینب و همراهانش همه چیز را گفتند.
حادثه کربلا را با جزییاتش برای زنهای عزاداری که میآمدند تعریف کردند، و مردم شام مطلع شدند که چه کسی بر آنها حاکم است و چه مظالمی دارد. آنهایی که در جلسات اول میخواستند بچههای پیغمبر(ص) را به کنیزی بپذیرند به عنوان اینکه اسیرند و اسیر را معمولاً به کنیزی یا غلامی میگرفتند، همانها بودند که علیه یزید شدند و جو را عوض کردند. فرصت نیست که تعبیرات حضرت زینب را بخوانم، کار به اینجا رسید که با احترام بچههای پیغمبر(ص) را برگرداند.
تا اینجا یزید به اهداف خودش نرسیده بود، بجای اینکه مردم را بترساند مردم را جریح و مبارز کرده بود و کاروان کربلا به اهدافشان رسیده بودند و موفق شده بودند که افکار عمومی را علیه یزید تحریک بکنند و آن حکومت متزلزل را ذیلتر بکنند. نهایتاً اربعین به کربلا میرسند. در آنجا، صحنه نشان میدهد که اوضاع در همین مدّت عوض شده بود.
وقتی که به آنجا رفتند، جمع زیادی از زنهای عشایر اطراف و عده زیادی از مدینه، آمده بودند که عزاداری کنند که «جابر» هم جزو آنها بود. آن مراسم عزاداری که آنها در اربعین برای امام حسین گرفتند و در مسیرشان تا مدینه برگزار کردند. این نتیجه دو برنامه متضاد، که یکی میخواهد، تسمه بر گرده مردم بکشد، مردم را بترساند و یکی میخواهد ذهن مردم را نسبت به یک جریان ظالم و ستمگر با روحیات شیطانی روشن بکند. پیروزی با او است و بعد هم میبینیم که حکومت بنی امیه در شاخه ابوسفیانیاش زایل میشود. خانواده معاویه با همین ظلمی که کرده بودند، زود ازمیدان به در میروند. متأسفانه شرایط به گونهای بود که به جای اینها، مروانیها میآیند. مروانیها بدتر از سفیانیها عمل میکنند.
آن یک بحث دیگر است که باید در یک جای دیگر بحث شود و کار تا زمان امام رضا(ع) ادامه پیدا میکند و زمان امام رضا(ع) است که مأمون احساس میکند که اگر امام رضا(ع) را کنار خودش نداشته باشد، مردم را از دست میدهد. میدانست اگر خراسان حکومت کند، امام رضا(ع) جزو مخالفان باشد. این را تشخیص داد و این برنامهها اتفاق افتاد.
بسماللهالرحمنالرحیم
اذا جاء نصرالله والفتح/ و رأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجا/ فسبح بحمد ربک واستغفره انه کان توابا*
خطبه دوم:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله والصلوه علی رسول الله و آله و الصلاة والسلام علی علی بن ابیطالب و علی الصدیقه الطاهره و سبطی الرحمة و علی بنالحسین و محمدبن علی و جعفربن و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمدبن علی و علیبنمحمد والحسنبنعلی والخلفالهادیالمهدی، صلوات الله علیهم اجمعین.
اوصیکم عبادللّه بتقوی الله و اتباع امره و نهیه.
با بحث خطبه قبلمان بخشی از مناسبتهای روز را پوشش دادیم. شهادت امام حسن و شهادت امام رضا(ع) و رحلت پیغمبر(ص) که محور همین بحثها بود. باز هم به امّت شریفمان تسلیت عرض میکنیم و امیدواریم در روزهای آخر ماه صفر از این مناسبها برای نورانیتر شدن قلبها استفاده کنند.
مناسبهای فراوانی در این هفته هست که من با اشاره از آنها عبور میکنم. اولین آنها هفته جهاد است که یکی از کارهای فوقالعاده مهم حضرت امام بود که ما امروز ثمرات آن را میبینیم، در سال 58 تقریباً چهار پنج ماه بعد از پیروزی انقلاب این تصمیم را گرفتند.(1)
قبل از آن ما در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی به فکر افتادیم که گروههایی از حزب تعیین کنیم تا به روستاها بروند. چون میدانستیم روستاهای ایران برای کمک خیلی مظلوم هستند. این فکر بعد تنظیم شد و به صورت یک پیشنهاد خوب خدمت امام رفت و امام فرمان مهمی را صادر کردند که ما امروز بعد از 19 سال وقتی که میخواهیم آثار این فرمان را به مردم توضیح دهیم احتیاج به چند وقت داریم، من فقط کلماتی در دو، سه دقیقه درباره شجره مبارکه جهاد خواهم گفت.
اگر جهاد نبود من نمیدانم الان شرایط ما چگونه بود و در جنگ هم نمیدانیم چه میشد، جهادیها در جنگ واقعاً کمکهای مؤثری به ارتش و سپاه و بسیج کردند. در
حملاتمان، در بیابانی وارد میشدیم، دشمن را شکست میدادیم جایی که بمانیم نداشتیم، معلوم است در روی زمین صاف دشمن نیروها را درو میکند، این جهادیها بودند که به سرعت برای بچهها اول جانپناه میساختند و بعد سنگرهای محکم را و آن خاکریزهای بزرگ را. خود دستگاههای مهندسی ارتش و سپاه هم خیلی کار کردند. ولی جهاد مرکز کارهای مهندسی بود.
در دوران سازندگی ما خیلی مرهون زحمات جهادگران هستیم. اگر 70 هزار کیلومتر جهاد روستایی را نداشتیم که اینها ساختند، اگر 27 هزار روستا را که اینها برق دادند برق نداده بودیم، و اگر 19 هزار روستا را که اینها آب دادند، کاری که اینها در شیلات کردند و ما را خودکفا کردند و کاری که در دام و طیور کردند و ما را خودکفا کردند و کاری که در سایر زمینههای منابع طبیعی کردند، کار آبخیزداری که میلیاردها متر آب را حفاظت کردند و از سیلهای مخرب جلوگیری کردند، کاری که برای میگو کردند که اولین کار است و فکر میکنم جزو کارهایی است که کشور ما را در آینده از بخشی از نیازهای خارجی نجات میدهد. چون ساحل طولانی و اقیانوس بیکران است. جهاد الان غذای میگو و تکنولوژی پرورش میگو را بومی کرد که خیلی آسان میشود سرمایهگذاری کرد و شغل ایجاد نمود و پروتیین تولید کرد و صادرات داشت. حالا تازه داریم به نتایج آن میرسیم. کاری که در آبخوانداری شروع کردند از کارهای مهم تاریخ ماست.
البته هنوز در افکار عمومی با آن شتاب نیست و هنوز مسؤلین خیلی با آن کار خو نگرفتهاند که تمام درهایی که رودخانههای فصلی دارد و پایین آن زمینهای بایر و کویر افتاده، آبهای فصل را به زمین تزریق کنند و در دهانه دره جنگلی به وجود میآورند که با همان آب میتواند باقی بماند و آبهای اضافی به زمین میرود و چاههای دشت را از کم آبی نجات میدهد. من همین سفری که به کرمان رفتم، به بم رفتم و در نرماشیر آنجا که آفتاب سوزان الان بیش از 50 درجه هست، کاری که دو سال پیش شروع کرده بودند ـ
شما میدانید درخت در این چنین جایی باید چگونه رشد کند ـ به جنگل کوچکی در ظرف دو سال تبدیل شده است. من با ماشین از روستاهای پایین عبور کردم. گفتند که بیلان چاهها دارد مثبت میشود و آب بالا آمده و اینکار را در اکثر نقاط کم آب کشور میتوانیم بکنیم. با هزینه در حال انجام است و در برنامه هست.
در سیلوسازی ما را خودکفا کردند، در سدسازی کارهای مهمی انجام دادند، در صنایع روستایی، مناطق صنعتی که در روستاها درست کردهاند، کارهای باارزشی است، در جنگلها یکی از طرحهای مهم آنها احیای گونهها در زاگرس است که امیدوارم فراموش نشود و اجرا شود که بهترین چیز برای دانههای روغنی است. ما حدود 15 میلیون هکتار جنگلهای اینگونه در جنوب و غرب کشورمان داریم که میتوانیم از اینگونه استفاده کنیم.
به هر حال در سرمسازی، ساخت داروهای دامی و چیزهای دیگر، حقیقتاً شجره مبارکهای است، الان جوانان خودمان با آموزشهای خوب و تجربههای با ارزش در کشور بدون توقعات زیاد این کارها را انجام میدهند. من به آنها تبریک میگویم و از آنها تشکر میکنم.
یکی از کارهای جدیدشان شناسایی داروهای گیاهی است که بیش از هزار داروی گیاهی را شناختهاند و باید با وزارت بهداشت هماهنگ جلو بروند. کاری که چین کرده است را ما خیلی غنیتر میتوانیم بکنیم و کشورمان را از داروهای شیمایی تا حدودی بینیاز کنیم. از این کارهای جهاد انشاءاللّه پشتیبانی شود و کارش را ادامه بدهد.
موضوع دیگر ما یاد شهدای گرانقدر مؤتلفه اسلامی است، شهید بخارایی، امانی، نیکنژاد و صفار هرندی که اینها کارشان را انجام دادند و شخصیتهای بزرگواری بودند.(2)
بعد از 15 خرداد که رژیم فکر میکرد نفس همه ما را گرفته و مردم را ترساند و ارعاب کرده و دیگر کسی نقسش بلند نمیشود، امام را هم بعد از اینکه زندان بودند و
آزاد شدند و دوباره به کاپیتولاسیون اعتراض کردند، تبعید کرد و خیالش راحت شده بود.
این گروه مسلح مؤتلفه نشان داد که کار تمام نشده و اگر مردم را در میدان سیاست آنطور سرکوب کنند، راههای جدیدی باز میشود و این راه را اینها باز کردند و محاکمات اینها واقعاً درس است. نواری که از اینها مانده، رفتاری که در زندان داشتند، و استقبالی که از شهادت کردند، به مردم خیلی روحیه داد و بعداً گروههای دیگر آمدند.
البته ما با مبارزه مسلحانه پیروز نشدیم. ما با آمدن شما در میدان، پیروز شدیم. ولی اثر مبارزات مسلحانه در آن شرایط خفقان این بود که نگذاشت مبارزه فراموش شود و صدایش بیشتر و خبرش پخش شد. از اعلامیه و سخنرانی، انعکاس بیشتری پیدا میکرد و کمی آنها حساب میکردند، گرچه این را بهانه خشونت هم قرار میدادند، ولی در مجموع ما استفاده کردیم. البته استراتژی امام مبارزه مردمی بودکه با آن ما موفق شدیم.
همین جا یاد سردار رشید، شهید چمران را گرامی میداریم.(3) این شخصیتی که واقعاً سابقه طولانی جهاد، در لبنان و سایر جاها داشت، مبارزات سیاسی در خارج، و بعد هم در اینجا سختترین میدانها را انتخاب کرد. با اینکه وزیر دفاع بود، ترجیح داد که در میدان جنگ، نیروهای متفرق مردمی را فرماندهی کند و در آن دوران فترت، که ما با حضور بنیصدر برای فعّال کردن جبههها مشکل داشتیم، واقعاً چراغ روشنی برای روشن نگاه داشتن فضای جبهه بود و تأثیرات جدّی در پرورش نیروهای مردمی و پیوستن آنها به جهاد داشت.
از مناسبتهای دیگری که ما داریم هفته وقف است که باز هم با فرمان امام ما این طراوت جدید وقف را داریم. وقف عامل مهمی در اجتماعات بشری است، در همه جا، بخصوص در معارف اسلامی خیلی روی آن حساب شده است. منتهی با وقف خوب رفتار نشده و قدری فرهنگ وقف به چیزهایی که مردم را نمیگذارد رغبت اساسی داشته باشند، آلوده شد. ما باید این فرهنگ را با عمل خود در خوب اداره کردن خیلی
تقویت کنیم و مردم امروز خوب خیلی تقویت کنیم و را بینند و از کارشان پشیمان نشوند و تشویق شوند.
وقتی مردم ببینند مالی که صدها سال پیش وقف شده، امروز در خدمت بشریت است، در خدمت مردم و اسلام است، در خدمت انقلاب است، همه تشویق میشوند که چیزی از خودشان بگذارند. ولی اگر ببینند ملکی مخروبه شده، کشت نمیشود، بلااستفاده میشود، بد مصرف میشود، گاهی تغییر داده میشود و به نام اشخاص میشود، فکر میکنند راه دیگری باید انتخاب کنند. پس ما باید اول فرهنگ وقف و ارزش آن را برای مردم بگوییم، بعد خوب عمل کنیم، متولیان وقف باید دقت کنند. الان دهها هزار مورد موقوفه داریم. امامزادهها، بقاع متبرکه و جهاد خیر در همه امور تقریباً موقوفه هست، اما حقیقتاً کمتر از استعدادی که این ثروت عمومی خیریه برای جامعه ما دارد استفاده میشود.
در سالهای اخیر نظمی داده شده و امیدوارم این نظم ادامه پیدا کند، در بخشهای مختلفی فعّال شده و من به شما مردم عزیز عرض میکنم مبادا پشیمان شوید از اینکه این راه را انتخاب کردهاید، و مبادا فکر کنید با وقف کردن چیزی از دستتان میرود، وقف صدقه جاریهای است که شاید هزاران سال بعد در عالم دیگر بتوانیم از آن استفاده کنیم.
یکی از مناسبتهای دیگر، بیابانزدایی است که این کار را هم جهاد بعهده دارد، بخش عظیم کشور ما کویر و بیابان است و ما تجربه خوبی داریم. پیشرفت بیابانی و کویرها را در خیلی از جاها متوقف کردهایم و پیش رفتهایم، ده میلیون هکتار در برنامهمان گنجاندهایم که بیابانزدایی کنیم و انشاءاللّه اینکار خوب که مورد تأیید مجامع بینالمللی قرار گرفته است، ادامه یابد. اقدامات ایران به عنوان حرکت اصولی و برنامهای درست که میتواند برای دیگران هم مفید باشد، تأیید شد. من امیدوارم این سنت خوبی که در برنامههای اول و دوم تقویت شده، ادامه پیدا کند که در خطر واقعی هجوم کویر و چیزهای خطرناک هستیم.
هفته سازمان تبلیغات اسلامی است که آن هم از یادگارهای ارزشمند امام است. امروز هزاران طلبه و مبلغ تحت پوشش این سازمان در روستاها در مناسبتهای مختلف حضور پیدا میکنند و نیازهای فرهنگی و فکری را تأمین میکنند. واقعاً خدمت مهمی است، پایه زندگیمان اسلام است، انقلابمان را با اسلام پیروز کردیم، تداوم انقلابمان را از قدرت اسلام گرفتیم، دفاعمان را با به اتکاء اسلام انجام دادیم، سازندگیمان را با قدرت اسلام انجام دادیم.
این لشکر خدا که روحیه جوانهای ما را در سراسر کشور حفظ میکنند، مبادا این گوهر عظیم را از دست بدهند، برای اینها باید خیلی اهمیت قایل باشیم و هستیم و بحمدلله موفق هستند.
ما هنوز روستاهای زیادی داریم که مسجد هم دارند اما مبلغ ندارند. من خودم مرتب نامه دارم که باید کمک بکنیم که این سازمان بتواند این کارها را، این وظایف مهمی را که به عهدهاش گذاشته شده، انجام بدهد.
در هفته آینده باید به استقبال مراسم هفتم تیر برویم که یکی از عقدههای ملت در تاریخ انقلاب است. ضرر عمدهای کردیم و منافعی هم به خاطر خونهای مقدس آنها داشتیم که من برای آماده شده مردم برای آن مراسم، کمی در این مورد عرض میکنم.
من الان دارم خاطرات سال 60 خودم را برای انتشار تنظیم میکنم.(4) درست همین جا هستم، موقعی که در ماه خرداد و تیر شدیدترین بحرانها را داشتیم. جنگ آنجوری بود، بنیصدر نمیگذاشت جنگ فعّال بشود و مانع حضور نیروهای مردمی بود. وضع سیاسی جوری بود که تشکیل دولت بسیار مشکل شده بود. شرایط اقتصادی مردم خوب نبود، در این شرایط منافقین هم ترور وسیع خودشان را شروع کرده بودند. قبل از شهادت یاران امام در شورای مرکزی حزب جمهوری که آن انفجار اتفاق افتاد و آن هفتاد و چند نفر دردانههای انقلاب از دست ما گرفته شدند، سراغ رهبر عظیمالشأن حضرت آیتالله خامنهای (صلوات نمازگزران) رفتند. خداوند نخواست ملت ما از آثار وجودی
این شخصیت بزرگ محروم بماند. ایشان را برای امروز ذخیره کرد و خوشبختانه ماندند. اما با کمی رنج که متأسفانه هنوز هم آثار آن بمب شومی که در جلوی ایشان منفجر شد، ایشان را رنج میدهد. بعد هم حوادثی که در ماه خرداد پیش آمد و بعد هم همین 30 خرداد، آن حرکت کور و شوم مسلحانه منافقین و آن شهدای فراوان و بعد کشتارهایی که اینها داشتند، سال 60 را خیلی بر ما تلخ کرده بود.
من در کانون مشکلات آن زمان بودم، دوستان ما در قوه قضاییه، قوه مجریه، مجلس، و خیلی جاها از ما گرفته شده بودند. برادر گرانقدر آن روز و رهبر عظیمالشأن امروز انقلاب در بیمارستان مشکل جدّی داشتند. جنگ آنجوری بود. حوادث بسیار سهمگینی بود. میخواهم عرض کنم که شرایط را انقلاب به خوبی پشت سرگذاشت و خیلی سریع دوباره هم در جنگ و هم در اقتصاد و مسائل سیاسی و هم تشکیل دولت و ترمیم مجلس، به ثبات و پیروزی رسیدیم.
ما آن زمان را با کمکهایی که آن روزها امام میفرمودند و با حضوری که مردم در صحنه داشتند، به این خوبی از سر گذراندیم، این تجربه موفق را پشت سر خود داریم. امروز به خاطر بعضی از سمپاشیهایی که از گوشه و کنار میشنویم، نباید روحیه یأس یا ضعف به ما دست بدهد (تکبیر نمازگزاران).
ما امروز بارها از آن زمانها قویتر و باتجربهتر و نیرومندتریم و امکانات بیشتری داریم و متحدتر هستیم. دشمنان ما بیجهت چشم به این مقاطع دوختهاند و گاهی حرفهایی بزرگتر از دهان خودشان میزنند. دوستان ما مطمئن باشند این انقلاب از الطاف الهی برخوردار است.
این انقلاب با قلوب مسلمانان پیوند دارد و البته شرطش این است که ما متحد باشیم. آن موقع اگر دشمنانی، مخالفانی در درون داشتیم، بیشتر از ملیگراها و منافقین و کمونیستها بودند و جبهه خط امام و نیروهای مذهبی حقیقتاً متحد بودند.
حرف مهم من امروز در این تحلیل این است که باید نگذاریم آن اتفاقی که ما را از آنچنان گردابی نجات داد، در تاریخ مخدوش بشود. این تجربه بسیار خوبی است.
اگر نیروهای وفادار به ولایت و نیروهای وفادار به انقلاب و نیروهایی که سهم زیادی در این جریانها پیش از انقلاب و بعد از انقلاب و در جنگ و در سازندگی داشتهاند، متحد باشند، شیاطین هر قدر هم صفشان قوی باشد، نمیتوانند ما را شکست بدهند (تکبیر نمازگزاران و شعار هاشمی، هاشمی خدانگهدار تو)
خداوند حافظ شما باشد. ما با شما توانستیم این کارها را بکنیم. واقعاً من الان با شما تعارف نمیکنم. چند نفر آدم جز با نیرویی مثل شما مردم نمیتوانند یک کشوری را در مقابل این همه دشمن و شرارت حفظ بکنند. شما مردم هم اگر قوی هستید، به خاطر دین و ولایت است که شما به خاطر آن مبارزه کردید. وارد میدان شدیم و حاضر شدیم جان و مال بدهیم، حاضر شدیم زندان برویم. حاضر شدیم ضرر مادی کنیم. آن سرمایه است و من عرض میکنم تا آنجوری باشد، حرکت تکاملی انقلاب ادامه دارد و خدای نکرده اگر روزی آن مجموعه که تا به حال تکیهگاه انقلاب بودند، بخواهند در مقابل همدیگر قرار بگیرند، نمیدانیم لطف خداوند شامل حال ما میشود یا نه.
خداوند با سنتهای قطعی آفرینش با ما رفتار میکند. سنتهای قطعی را هم خودش توضیح داده است و اختلاف و نزاع و درگیری و دشمنی و اینطور چیزها را مانع رشد و تکامل میداند.
توصیه من به همه گروهها - بدون اینکه الان نظری به یک طرف داشته باشیم - این است که اصل مسئله فراموش نشود که ما با همکاری میتوانیم موفق بشویم، همانکه تا حالا بوده و دشمن ما هم با اختلاف ما میتواند در ما رخنه کند که انشاءالله هیچ وقت دشمن به این آرزوی شوم خود در ایران نخواهد رسید (تکبیر نمازگزاران).
بسماللهالرحمنالرحیم
انا اعطیناک الکوثر/ فصل لربک وانحر/ ان شانئک هو الابتر*
* سوره کوثر
پی نوشت ها:
29/3/1377
1- پیام امام خمینی(ره) به ملت ایران درباره تشکیل جهاد سازندگی
زمان: 26 خرداد 1358 | 21 رجب 1399.
مکان: قم
موضوع: تشکیل جهاد سازندگی
مخاطب: ملت ایران
صحیفه امام، ج 8، ص: 180
بسم الله الرحمن الرحیم
ما در مشکلات باید متوسل بشویم به ملت. ملتی که- بحمدالله- مهیا برای کمک و فداکاری بوده و هستند. با فداکاری ملت- بحمداللَّه- مراحلی را که بسیار اهمیت داشت پشت سر گذاشتیم، موانع مرتفع شد، خائنین رفتند، و اگر تتمهای هم باشد، با همت ملت خواهند رفت. لکن این دیوار شیطانی بزرگ که شکست، پشت آن دیوار خرابیهای زیاد هست؛ و ما باید به همت ملت آن خرابیها را ترمیم کنیم. ناچاریم که به ملت متوجه بشویم برای سازندگی؛ برای اینکه ترمیم کنیم این خرابیها که در طول مدت حکومت جائر پهلوی در مملکت ما حاصل شده است. و- بحمدالله- ملت ما راجع به سازندگی، این مهیا بودن خودشان را اعلام کردهاند. دانشجوهای عزیز، متخصصین، مهندسین و بازاری، کشاورز، همه قشرهای ملت، داوطلب برای این است که ایرانی که به طور مخروبه به دست ما آمده است بسازند. از این جهت، باید ما بگوییم یک جهاد سازندگی، موسوم کنیم این جهاد را به «جهاد سازندگی» که همه قشرهای ملت، زن و مرد، پیر و جوان، دانشگاهی و دانشجو، مهندسین و متخصصین، شهری و دهاتی، همه با هم باید تشریک مساعی کنند و این ایران را که خراب شده است بسازند. و البته آن جاهایی که بیشتر خرابی هست؛ مثل آنجاهایی که روستاها، جاهایی که مساکن عشایر هست، دهات دورافتاده که تقریباً هر کدام از گروهها میآیند، شکایت از وضعشان دارند، میگویند برق نداریم، خانه نداریم، آب نداریم، اسفالت نداریم، بهداری نداریم؛ و همه هم صحیح میگویند. بنا، بر این بوده است که اینطور ایران را خراب کنند. و الآن که- بحمدالله - آن سد شکسته شد، برای مرحله ثانی، که مرحله سازندگی است، ما دستمان را پیش ملت دراز میکنیم، و از ملت میخواهیم که همه در این نهضت شرکت کنند و همه دست برادری به هم بدهند و این سازندگی و جهاد سازندگی را شروع کنند. و البته مأمورین دولت در هر جا- آنها هم- مردم با آنها تشریک مساعی کنند. در تحت نظر اشخاص کارشناس، مأمورین دولت کارها را انجام بدهند. و روحانیونی که در همه جا در بلاد- بحمدالله - هستند، در این امر آنها هم تشریک مساعی کنند، نظارت کنند و من به همه ملت، به همه اشخاص که در این روستاها و دهات به سر میبرند، پس از اینکه به همهشان دعا میکنم و عرض ارادت، یک سفارش دارم. و آن اینکه توجه کنند کسانی که برای ساختن و برای سازندگی و برای جهاد سازندگی در دهات میآیند، در روستاها میآیند، توجه کنند که مبادا خدای نخواسته در بین آنها یک اشخاصی نباشد که بر خلاف رویّه ملت، بر خلاف اسلام، مسائلی داشته باشند. اگر یک همچو اشخاص دیدند، فوراً آنها را از ده کنار بگذارند، و نگذارند در بین جوانهای ما، در بین روستاییان ما، تبلیغات سوئی بکنند.
انشاءالله خداوند به همه ملت و به همه کسانی که در این راه تشریک مساعی میکنند و این وظیفه اخلاقی- شرعی را ادا میکنند، به همه توفیق عنایت کند. همه موفق باشند که در این جهاد شرکت کنند و آن خرابهها را بسازند، و برادران خودشان را کمک کنند؛ که شاید هیچ عبادتی بالاتر از این عبادت نباشد. بلکه من میخواهم از اشخاص که برای زیارتها، برای مکه معظمه، برای مدینه منوره میخواهند بروند لکن به طور استحباب میخواهند بروند، من میخواهم از آنها هم تقاضا کنم که شما برای ثواب میخواهید بروید مکه مشرف بشوید، میخواهید بروید مدینه منوره، عتبات عالیات مشرف بشوید؛ امروز ثوابی بالاتر از اینکه به برادرهای خودتان کمک کنید [نیست] و این سازندگی را همه با هم شروع کنید که ایران خودتان درست ساخته بشود، و برادرهای خودتان نجات پیدا بکنند. خداوند به همه شما اجر عنایت میکند، و همان ثوابی را که شما از زیارتها میخواهید خداوند به شما در این جهاد خواهد داد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
2- شهدای موتلفه عبارتند از:
- شهید محمدصادق امانی همدانی در سال 1309 در تهران متولد شد. وی که از کسبه بازار تهران بود بنابر بر نقل حاج مهدی عراقی: «خودش یک مجتهد بود و قریب 6 هزار حدیث از حفظ بود و مربی اخلاق بود، درس اخلاق داشت، بچه های زیادی از شاگردانش بودند که روزهای جمعه به خصوص به آنها درس اخلاق میداد.»
درکنار تربیت معنوی نیروها شهید صادق امانی در گروه شیعیان فعالیت داشت و پس از آن با نظر حضرت امام(ره) به همراه جمعی از یاران اقدام به تأسیس مؤتلفه اسلامی کرد و پس از مدتی رهبری شاخه نظامی مؤتلفه را عهده دار شد و طراح عملیات بدر در اجرای حکم الهی درباره حسنعلی منصور بود. وی پس از واقعه کشته شدن منصور، تحت تعقیب قرار گرفت و پس از ده روز یعنی روز یازدهم بهمن ماه 1343 در منزل ابوالقاسم رضوی فرد دستگیر و دادگاه نظامی شاه محاکمه و محکوم شد.
- شهید محمد بخارایی، فرزند علی اکبر در سال 1323ه. ش در جنوب شهر تهران به دنیا آمد. او پس از پایان دوره مدرسه با شهید رضا صفار هرندی دوست صمیمی شد و در جلسات حجتالاسلام و المسلمین حاج شیخ علی اصغر هرندی با اسلام و افکار روشنفکرانه در نهضت امام آشنا گردید.
با آغاز نهضت امام خمینی(ره)، با مؤتلفه اسلامی آشنا شد و در عملیات بدر برای اجرای در کلمه الهی در به هلاکت رساندن حسنعلی منصور نقش ویژهای داشت و پس از شلیک دو گلوله به طرف منصور، از صحنه بیرون آمد، ولی با لغزیدن پای او روی یخ خیابان در جلوی مسجد سپهسالار سابق (مدرسه شهید مطهری فعلی) به زمین افتاد و دستگیر شد. با اینکه نوجوانی 20 ساله بود ولی در بازجوییها و بیدادگاه همگان را از بلاغت و فصاحت و شجاعت خود به تحسین واداشت.
- شهید رضا صفار هرندی (برادر حجتالاسلام حاج شیخ علی اصغر هرندی) فرزند علیاکبر در سال 1325 در خانواده ای اهل علم و تبلیغ دین به دنیا آمد. پس از دوره ابتدایی، دروس دینی را نزد برادرش خواند و در مغازه او به کار مشغول شد. وی در مسجد برادرش در امر تبلیغ دین و ارتباط با نوجوانان و کشاندن آنها به راه دین فعال بود و با شهید محمد بخارایی و شهید نیکنژاد آشنا شد. با شروع نهضت امام خمینی(ره)، به انجام وظیفه انقلابی رو آورد و با مؤتلفه اسلامی آشنا شد. روز ز عملیات اعدام انقلابی منصور پشتیبان شهید بخارایی بود و توانست پس از پایان عملیات از صحنه بیرون آید، ولی وقتی که میخواست وسایلش را از خانه بردارد و به اتفاق شهید نیک نژاد زندگی مخفی را آغاز کند، دستگیر شد.
- شهید مرتضی نیکنژاد در سال 1321 در جنوب شهر تهران در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. وی پس از پایان دوره ابتدایی در بازار تهران به شغل گالش فروشی اشتغال داشت. او با آشنایی با شهید رضا صفار هرندی در جلسات دینی حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ علی اصغر هرندی شرکت کرد و پس ازآشنایی با شهید بخارایی، جمعی صمیمی تشکیل دادند و از همین جمع با مؤتلفه اسلامی آشنا گشت. در جریان عملیات بدر نفر دوم عملیات و پشتیبانیکننده شهید بخارایی بود که پس از اینکه شهید بخارایی منصور را به سزای خیانتهایش رساند، چند تیر شلیک کرد که مأمورین طاغوت را از توجه به بخارایی منصرف سازد. این گلولهها به ناودان مجلس و شیشه اتومبیل بنزل که منصور را در آن انداخته و به بیمارستان می بردند، اصابت کرد و شیشه جلوی بنز را خرد کرد. وی از صحنه عملیات خارج شد، ولی به همراه شهید صفار هرندی دستگیر شد. در دادگاه تجدید نظر طاغوت با اینکه مریض و قادر به حرکت نبود، به دستور رییس به دادگاه نظامی او را با برانکارد به جلسه نیمکت در حالی که دراز کشیده بود، محاکمه کردند.
این چهار نفر سحرگاه 26 خرداد 44 تیرباران شدند و به شهادت رسیدند.
3- دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد متولد شد. وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ سپس در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشته الکترومکانیک فارغالتحصیل شد. چمران یک سال به تدریس در دانشکده فنی پرداخت. وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به آمریکا اعزام شد و پس از تحقیقات علمی در جمع معروفترین دانشمندان جهان در کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه آمریکا - برکلی - با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ مدرک دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.
در آمریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایه ریزی کرد و از موسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در آمریکا به شمار میرفت که به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع میشود. او پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام خمینی(ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت ساز میزند و به همراهی بعضی از دوستان مؤمن و همفکر، رهسپار مصر میشود و مدت دو سال در زمان عبد الناصر سخت ترین دوره های چریکی و پارتیزانی را میآموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته شده و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی را بر عهده میگیرد.
بعد از وفات عبد الناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا میکند، از این رو دکتر چمران رهسپار لبنان میشود تا چنین پایگاهی را ایجاد کند. به کمک امام موسی صدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را بر اساس اصول و مبانی اسلامی پیریزی مینماید. این سازمان در میان توطئهها و دشمنیهای چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده کرده، در معرکه های مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو میرود و در طوفانهای سهمناک سرنوشت، به استقبال شهادت میتازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبار ترین ستمگران روزگار، صهیونیسم اشغالگر و راستگرایان فالانژ، به اهتزاز در میآورد.
با پیروزی انقلاب اسلامی بعد از 21 سال هجرت، به وطن باز میگردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب میگذارد. قاطعانه به سازندگی میپردازد و لاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعدآباد میکند. سپس در شغل معاونت نخست وزیری، روز و شب خود را به خطر میاندازد تا سریعتر مسأله کردستان را فیصله دهد. او در قضیه فراموش ناشدنی «پاوه» قدرت ایمان و اراده آهنین و شجاعت و فداکاری خود را بر همگان ثابت میکند.
در اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی، به خصوص در ارتش، حداکثر سعی و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشته ارتش را تغییر دهد. سپس به نمایندگی حضرت امام(ره) در شورای عالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت. پس از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، دوران حماسه ساز و پرتلاش دیگری آغاز میشود. خدمت امام امت رسید و با اجازه ایشان و به همراه آیتالله خامنهای که در آن زمان نماینده دیگر امام در شورای عالی دفاع و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود، به اهواز رفت.
در سیام خرداد ماه 1360 یعنی یک ماه پس از پیروزی ارتفاعات الله اکبر، چمران در جلسه فوقالعاده شورای عالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیتالله اشراقی شرکت و از عدم تحرک و سکون نیروها انتقاد کرد و پیشنهادهای نظامی خود را از جمله حمله به بستان را ارائه داد. در سحرگاه سی و یکم خرداد 1360، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکتر چمران بشدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. به طرف سوسنگرد به راه افتاد. رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرماندهشان را به آنها تبریک و تسلیت گفت. در آن منطقه در حین سرکشی به مناطق و خطوط مقدم بر اثر اثابت ترکش خمپاره های دشمن به شهادت رسید.
4- خاطرات سال 1360 ایشان با عنوان عبور از بحران (کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی) به اهتمام یاسر هاشمی منتشر شده است که تاکنون (1386) به چاپ نهم رسیده است.
این کتاب علاوه بر خاطرات روزانه به همراه عکسها، فصلی با عنوان «روایت هجران» دارد که مربوط به حادثه 7 تیر میباشد.
چهرههای آخر کتاب که آلبومی از بزرگان نظام میباشد، دیدنی است.