نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
حادثه کربلا، تشریح نهضت عاشورا، کاروان اسارت، نقش حضرت زینب(س) در ماندگاری قیام کربلا امام، رهبری بینظیر، انتخابات شوراها، شهادت آیتالله مطهری، روز کارگر، اسرای ایرانی در عراق، حادثه طبس
خطبه اول:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاه والسلام علی رسولالله و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین، اوصی عبادالله و نفسی بتقوی الله
فکر میکنم به خاطر فضای غمآلود محرم و نزدیک بودن به ایام عاشورا و این لباسهای سیاهی که نمازگزاران در تن دارند، ما را ارشاد میکند که ما هم هماهنگ فضای غمآلود، خطبه اول را درباره کربلا و کربلاییان و عاشورا ایراد کنیم. معمولاً در خطبهها وقتی که با چنین ایامی مصادف میشود بنده این سنت را حفظ کردهام.
امروز هم همین کار را میکنم. چون ایّام بعد از عاشورا است و درست در دوره اسارت اهل بیت(ع) هستیم، درباره مسائل بعد از شهادت امام حسین(ع) صحبت خواهیم کرد. در سالهای گذشته هم صحبت کردهام، اما این قدر فضای این بحث وسیع است که همیشه مطالب تازه وجود دارد. الان موقعی است که بخاطر شرایطی که در روحیات مردم ماست باید درباره آثار عاشورا و نتایج تاریخی که از این حرکت به احتمال قوی طراحی شده الهی در تاریخ بشریت تحلیلی ارائه بدهم. بنده جزو کسانی هستم که در این زمینه هم قبل از انقلاب و هم حالا مطالعه کردهام و از منظر سیاسی به مسأله نگاه میکنم و واقعاً چیز عجیبی است. هر چه به ابعاد این حادثه بیشتر میاندیشیم، حکمت و فلسفه این حرکت که آن روز برای خیلیها نامفهوم بود، برای ما واضحتر میشود.
کربلا و حوادث بعد از آن یکی از قلههای بسیار مهم برخورد حق و باطل و نور و ظلمت و ناسوت و لاهوت و ملکوت در تاریخ بشریت است. از طرف دشمنان اوج شقاوت است و از طرف حق و اردوگاه اباعبداللّه اوج ایثار و برنامه ریزی برای یک هدف جهانی و تاریخی است.
یک تشبیه بکنم تا زمینه صحبت بهتر روشن شود. در آن مقطع که این حوادث اتفاق میافتاد، فهم آن برای خیلیها دشوار بود. هر حادثهای همینطور است. ما امروز که روی حوادث زمان خودمان مطالعه میکنیم، فقط گوشههایی را میبینیم و نمیتوانیم با کلیّت تاریخ قضاوت بکنیم. کسی که به تاریخ وبشریت در گذشته و آینده به صورت یکپارچه نگاه بکند، خداست. عالم غیب جهان ماست. او میداند که چه اتفاقاتی افتاده است. مثلاً فیلمی را در نظر بگیرید. یک فیلم را میبیند، ممکن است در یک قسمتش مثلاً ظلم شود، فساد شود، حرکت ناموزونی شود. اما همه فیلم را که با هم نگاه میکنید، میبینید که این عجب اثری داشت و چه موضوعی را القاء کرده و ممکن است مثلاً صد دقیقه فیلم برای انسان هیجانآور و ناراحت باشد. امّا پنج دقیقه فیلم مضمون دیگری بدهد. تاریخ در نظر خداوند و طراحان تاریخ اینطوری است. آیهای در قران داریم میفرماید: «و ان یوم عند ربک کالف سنه مماتعدون.»
هزار سال در محاسبات شما پیش خداوند یک روز است یعنی برای خدواند همه این مجموعه میتواند یک معنا داشته باشد. با یک دید نگاه میکند. یا یک چشم در نظر میگیرد وقتی که مجموعه را نگاه میکند معنادار میشود.
هزار سال ممکن است خیلی حرفها ناحسابی بنظرمان برسد. حادثه
عاشورا را ما در بستر تاریخ نگاه بکنیم که آن روز چه کرد و امروز چه میکند و در آینده چه میکند معنایش همین است. شواهدی را که گفتم در فیلمی ببینید که در مجموعه فیلم آدم میتواند قضاوت بکند و یا مثل خداوند هزار سال را با هم ببینید. اگر چنین دید تاریخی پیدا کنیم معناداری شود. خداوند بشریت را معنادار با هدف مختار، تصمیم گیرنده و مسئول اعمال خودش آفرید. یک چنین جریانی در بستر تاریخ طبیعی است. این مبارزه حق و باطل از زمان شروع شرایع آسمانی بوده و فکر میکنم تا قیامت هم باید باشد. یعنی زندگی بشریت در چنین فضایی است. شیطان و فرشته در وجود انسان و همین مضمون در وجود جامعه و در جریان کل تاریخ بشریت این تصادم را دارند و ما این نشیب و فرازها و قلهها و پستیها را با هم میبینیم.
اگر حادثه عاشورا را این جور نگاه بکنیم، قضاوت بهتری میتوانیم در تاریخ بکنیم. در زمان شروع اسلام یک درگیری در بین مسلمانان با کفار بود. این یک بعد برخورد شیطان و فرشته است و در درون خود اسلام یک جریان دیگری بوجود آمد. که یک درگیری از درون مسلمانها جوشید. البته این در رابطه با همان برخورد کلی قبلی است. کسانی به اسلام گرویدند و در اواخر پیروزیهای اسلام بصورت ظاهر گروهی که خودی نبودند و قبلاً نیامده بودند، فرصت طلبانه آمدند یعنی مجبور شدند که شاه بیت آنها خانواده بنیامیه است که جریان حق موقعیت خودش را در اسلام تثبیت کرده بود. خانواده خود پیغمبر(ص) با محوریت علی بن ابیطالب(ع) و محور آن مجموعه طاغوتها و منافقین و آدمهای دو دل و مردد همان جریان طاغوتی جزیرهالعرب خانواده بنی امیه آمدند. منتها در آن مقاطع آنقدر فضایل و ایثارها و خدمات جریان
علی روشن بود که آنها کاری نمیتوانستند بکنند. آنها شرمنده و پیش پا افتاده بودند در جامعه حضور داشتند. جریانهایی هم که بعد از رحلت پیامبر حاکمیت را گرفتند جزو اینها نبودند آنها جریانهای میانه بودند. خانواده بنی امیه وضع خاصی دارند همین وسط هم جریانهای دیگری بود. این جریان کم کم هر قدر که از مبداء وحی دور میشد و جوانان بزرگ از مسائل صدر اسلام و فداکاریها و گذشتها بیاطلاع میشدند این جریان کمکم نزدیک میشود تا اینکه در زمان خلیفه سوم کاربجایی میرسد که اطراف خلافت را آنها، مثل مروانیها میتوانند بگیرند. حَکَم و دیگران در نقاط دور تبعید بودند اینها را آوردند و جبران کردند و هدایایی به آنها دادند و موقعیت هایی دادند. کار رسید به آنجایی که شرایط بگونهای شد که میشد معاویه را با آن همه سوابق ناجور، بعنوان حاکم و استاندار در شامات نصب کنند که کردند که همین هم منشاء فتنهها شد و دعواهایی شد. ولی دیگر آن جریان شوم در مقابل جریان حق اهل بیت(ع) پا گرفته بود و جا پایی پیدا کرده بود. آن هم در جایی مثل شام که مخلوطی از مسلمانها و غیر مسلمانها بودند. قدم بعدی را در مصر برداشتند که آنجا هم هم مخلوطی بود که پایگاه خودشان را آنجاها محکم کردند. یک جریان ریشهدار طاغوتی در مقابل جریان ریشهدار الهی در مقابل هم قرار گرفتند. حوادث مهم صدر اسلام تا زمان بنی امیه و بعدش در دوران بنیعباس همه را باید در این فضا تحلیل بکنیم. با علی بن ابی طالب(ع) که محور حق و فضیلت و عدالت و انسانیت بود، سرسازگاری نداشتند. تاریخ را ملت ما میداند. بخاطر همین بحثهای عاشورایی این چیزها را مردم ما میداند. میخواهم نکات مهم و فراز و نشیبها را عرض بکنم. برخوردها تا موقعی که علی
بن ابیطالب(ع) حضور داشتند یک مقدار مشکل بود و بعد از اینکه بطور رسمی خانواده اهل بیت(ع) کنار رفتند، معاویه طراحی کرد علی بن ابیطالب را و خانواده اهل بیت(ع) را از گردونه اسلام بیرون بکند. کار به دست کسانی انجام که علی بن ابیطالب(ع) را در همه مصافها دیده بودند. هنوز هم جامعه چنین مسائلی را هضم نمیکند. این چنین مسائل را چون اکثر کسانی که علی بن ابیطالب(ع) را در همه مصافها دیده بودند. به این آسانی باور نمیکردند حرفهای او را یک مقدار با ملاحظه میپذیرفتند. ولی بیست سال تبلیغات کردند. حتماً میدانید که از سال 21 تبلیغات علیه علی بن ابیطالب(ع) شروع میشود و ما در سال 61 حادثه کربلا را داریم. این بیست سال انواع تهمتها، ایذاءها، دروغها را نسبت به علی(ع) روا داشتند. برای اینکه نیروهای جوانی که به میدان آمده بودند از معاویه بودند. از تریبونهای نماز جمعه، اول خطبه که ما حمد و مدح اهل بیت پیغمبر (ص) را داریم، آنها کلمه سبّ علی را گنجانده بودند. آخر نمازها معمولاً اهانت میکردند. از طرفی تاریخ را مردم میدیدند. هر چند کتاب کم بود، اما تاریخ شفاهی زیاد بود. به هر نقطهای از تاریخ اسلام دست میگذاشتند، آنجا علی بن ابیطالب(ع) و خاندان پیامیر را میدیدند.
برای اینکه این را هم از ذهن مردم بگیرند، یک عده حدیث فروش انتخاب کردند که اینها مینشستند حدیث جعل میکردند. حدیثها یشان قیمت هم داشت آنجاهایی که جاهای فضیلت بود علی را حذف میکردند و آنجاهایی که میتوانستند اسمی از خاندان بنی امیه میگذاشتند که آدم الان این حدیثهای مجعول را خیلی میبیند. در تاریخ همه ابزار را بکار میبردند، برای اینکه علی بن ابیطالب در افکار
مردم و اهلبیت در فرهنگ مردم مسلمان ضعیف شود.
درکنارش ارعاب، غل، حبس، شکنجه و آن کارهایی که در دست عمّال شقی بنی امیه بود در سراسر کشور انجام شد.
به یزید که میرسیم، بسیار بیپرواتر عمل میکند. جوان و مغرور بود. در دربار رشد کرده اصلاً انتقادات و حرفها و نظرات مخالف به گوشش نرسیده بود. یک دفعه تصمیم میگیرد کار را یکسره بکند و اینجاست که افرادی که آن طرف بودند و خطر را حس کرده بودند به فکر میافتند از موقعیت ضعیف یزید که بعد از معاویه پیش آمد، استفاده کنند و بر محور امام حسین(ع) حرکت کنند. البته یک جریان دیگر میانهای هم بود که آنها سراغ عبدالله بن زبیر رفتند. او را به مکّه بردند و آنجا با او کار کردند. اما افراد خالصتر امام حسین(ع) را دعوت کردند امام حسین(ع) هم کمی اتمام حجت شده بود.
آن طرح آسمانی از اینجا شروع میشود این طرح بسیار طرح گویایی است طرح کربلا این است که بصورت ظاهر مقدمه یک برخورد رسمی و نظامی تنظیم میشود. اما اهل نظر و خود اباعبدالله(ع) با علم غیب یا با شواهدی که در تاریخ میبینند، میدانستند که جریانات مبارزه مسلحانه آنها به جایی نخواهد رسید. هم مردم کوفه و هم شرایط زمانه را میشناختند آنچه به سر پدر و برادرشان آمده بود، فراموش نکرده بودند لذا جنگ سرد یا جنگ روانی به جای شمشیر، با احساسات مردم به میدان ظلم بنی امیه رفتن، بُعد اصلی حرکت امام در عاشورا میشود. یزید هم از آن طرف بشدت مغرور و کمکم حرفهایش را بروز میداد و در کنار این کارهایی که عرض کردم رفتهرفته خیلی روشن میگفت که این مقابله ما و پیغمبر(ص) است. این انتقام بدر و جاهای دیگر است. با صراحت
حرف میزد و گاهی هم بر سوابق تکیه میکرد در اخباری که در دوران اسارت هست، دو سه نکته وجود دارد که نشان میدهد روحیه یزید چطور بود. و واقعاً چرا اباعبدالله نیامده بودند. صریحاً در جلسه رسمی یزید گفته «الیوم یوم بدر» امروز را در مقابل روز بدر خوب روز بدر بگذارید. همان روزی است که جنگ بدر اولین ضربه کاری اسلام به کفر وارد شد. همان روزی است که پدران یزید آنجا از پا درآمدند و اولین سنگر کفر و شرک شکست. تعبیر دیگری است که در یکی از این تواریخ دیدم. وقتی که اسراء را به شام میبردند در مسیر در نقطهای یزید نشسته بوده در یکی از بالکنهای یکی از قصرها که منظره عبور اسراء و سرها را ببیند. جشن آنها بود. آن روز را میخواستند پیروزی خودشان را به رخ مردم شام بکشند آن لحظهای که سرها و اسرا نزدیک آن بالکنی که او نشسته بود، میرسند، کلاغی نالهای میکشد که در بین اعراب این شوم است.
لما یداتلک الحمول واشرحت تلک الرئوس علی شفا جیرانی نصب الغرب قفلت تق اولی نقل فقد افبطیت میالرسول دیونی. خیلی شعر عجیبی است. میگوید وقتی همسرها و اسرا... بر جیرون شدند. «جیرون» چیست؟ جیرون آنچه که در تاریخ دیده میشود و در دائره المعارفهاست قصری از قصرهای قدیمی شام است. اینکه کجاست زیاد روشن نیست. بعضیها میگویند نه در دروازه ورودی بوده که اتفاقاً دروازه جیرون هم گفته میشد. این قصری است که در تاریخ مبهم است. بعضی میگویند صابئین ساختند. مدتی کنشت بوده. مدتی کلیسا و در دست نصار بود. بعضی میگویند زمان حضرت سلیمان ساخته شده و دیوها ساختند و جیرون اسم آن دیوی است که این بنا را ساخت. روایات
مختلف است.
به هر حال در دوره اسلامی به مسجد و قصر تبدیل شد از آن زمان بوده است، که وقتی سرها را آوردند در بالکن آن یزید نشسته بود. تکیه روی جیرون مهم است. یعنی جیرون را که از افتخارات آثار باستانی شامات است به رخ مسلمانان و امام حسین(ع) میکشد و در مقابل امام حسین(ع) قرار میدهد و میگوید طلبم را گرفتم. این چه تعبیری است. چه طلبی از پیغمبر داشتند که باید از امام حسین(ع) بگیرند؟ این همین است که تا بحال عرض کردم. یعنی این طرز تفکر حاکم زمانه بود آنهم با آن ابزاری که همه چیز را در قبضه خودشان قرار داده بودند و در مقابل روح اسلام و اساس اسلام ایستاده بودند.
امام حسین(ع) در چنین شرایطی اگر نمیتوانست نیرویی جمع کند و بجنگد چه راهی داشت جز اینکه از لشکر عظیم احساسات و عواطف مردم استفاده بکنند؟ فلسفه بردن اهل بیت به این سفر همین است، فلسفه اصرار امام حسین(ع) بر نشان دادن صحنههای دلخراش برای اینکه قلبهای قسی و سیاه شده را هم تکان بدهد، همین است. چیزی غیر از این قابل تفسیر نیست. هیچ تفسیر دیگری ندارد که چرا امام حسین(ع) این کار را کرد. آن طوری بچههایشان را در بیابان شلاق بزنند، آن طوری بچههای پیغمبر را روی شتر بگذارند و در محیط اسلامی آنها را سر برهنه مثل اسرای کفار و مشرکین در خیابانها بگرداند.
اینها صحنه هایی بود که برای امام حسین(ع) پیش بینی شده بود و در کلماتی که قبلاً از اینها شنیده بودیم، وجود دارد. آن موقعی که امام حسین(ع) میخواهند به خیمه بروند و از خیمه به میدان بروند و دستشان را روی قلب خواهرشان زینب میگذارند و میگویند: این قلب باید خیلی قوی باشد و صبر بکند، اینها را میبینند. اینکه امام حسین
(ع) بجای اسب سوار شتر شود و قرآن بیاورد و برای آنها در میدان کربلا خودش را معرفی کند، مهم است. چون میدانست تبلیغات کور کننده خیلیها را فریب داده است. اینکه در کوفه و در شام چه گذشت؛ واقعاً حوادث عجیبی است. کوفه مرکز حکومت علیبن ابیطالب بود. زینب چند سال پیش که از خیابانها عبور میکرد، همه شهر برای او حریم میگرفتند. آن موقع تاریخنویسی هم نبوده است. بسیاری از این مطالب زبان به زبان و سینه به سینه و از مشاهدات مردم به دست ما رسیده است.
هفتاد یا هشتاد سال بعد اولین مقتل نوشته میشود. آن مقتل نیست و کم است یعنی دو قرن بعد به قتاب دست پیدا میکنیم. ولی این واقعیتها در همان صحنههای عجیب و غریب از زبان مردمی که حاضر بودند دوست یا دشمن- کمکم نقل شد و به دست ما رسیده است.
شخصی است بنام «شهرزوری» که ظاهراً در اطراف سلیمانیه در شمال منطقه کردنشین عراق ساکن بوده از مکه برمیگشته که تصادفآ به کوفه آمد. میگوید من آمدم یک دفعه هیاهو شنیدم و بیرون آمدم و چیز عجیبی دیدم. برخورد کردم با یک خانمی که سوار شتری بود که رنگش مثل نقره مذاب بود و جلال و عظمت از سرو صورتش میبارید دیدم که با دست و موهایش صورتش را میپوشاند. چیز عجیبی است. خدایا من خوابم یا بیدارم؟ اینها چیست؟
«مسلم جساس» یک بنّاست. میگوید مشغول کار بودم که هیایو شنیدم بیرون آمدم و صحنههای عجیبی دیدم. او یک راوی است، منظره را نقل میکند که بچهها اینجور بودند، امام سجاد(ع) اینطوری بود، سرها اینجوری بودند، وی میگوید من دیدم که سر دارد قرآن میخواند. تعجب است که سر امام حسین(ع) دو جا قرآن خواند، یکبار
در کوفه و یکبار در اجتماعی دیگر، بود.
امام حسین(ع) پرده شوم تبلیغات سنگینی که با همه ابزار و حکومتی دارد مردم را فریب میدهد، پاره میکند. پاره کردن این تبلیغات با حرف مقدور نیست، بلکه با صحنههایی تکان دهنده مقدور است. خطبهای که زینب (س) در خیابانها خوانده، خطبهای که امکلثوم(س) خوانده، خطبهای که امام سجاد(ع) خوانده و ایشان اصرار داشتند که خودشان را معرفی کنند، فلسفه کربلا را میرساند. کسانی بودند که فکر کردند بچههای پیغمبر را میشود اینطوری به خیابانها آورد و با آنها این چنین رفتار کرد.
حادثه سنگین بود. در مجالس کاخ ابنزیاد و یزد واقعاً چیزهای عجیبی اتفاق افتاد. اینها خیلی مهم است. افسانه نیست. داستان نیست. بخشی از واقعیتهاست.
به نظر من یک جلسه هم نبود، بلکه جلسات متعددی بوده است. تا آن روزی که اسرا در کوفه بودند، سعی میکردند هر روز یا یک روز در میان آنها را ببرند در کاخ و مهمانان جدیدی دعوت کنند و قدرت خودشان را به رخ بکشند و مخالفان را بترسانند و در مسیر هم این اتفاقات میافتاد. روزهای سختی بر بچههای امام حسین(ع) گذشت.
همینهایی که سالهای قبل کشور را اداره میکردند، در زندانی یا خانهای بودند- سرنوشت آنها معلوم نبود. یک کسی حالا دوست بود یا دوشمن، که احتمالاً دوست بود، نامهای نوشت و به سنگی بست و داخل زندان انداخت و گفت: پستچی را به شام فرستادهاند تا کسب تکلیف کنند که آیا شما را اینجا بکشند یا به شام بفرستند؟ منتظر باشید وقتی پستچی آمد دوباره به شما خبر میدهم. یک هفته یا ده روز یا بیشتر اسرا
همین جا بودند. معلوم نبود شهید میشوند یا به شام مسافرت میکنند.
هر دو برای آنها تلخ بود. مسافرت به شامی که معاویه دهها سال در آنجا علیه اهل بیت(ع) تبلیغات کرد. برای اینها معلوم بود که چه منظره تلخی دارد.
در مجلس ابن زیاد حرفهای عجیب و غریب زینب(س) واقعاً دل شیر میخواهد. زینب دید که اینها چه شقاوتی دارند و چگونه با برادرش و اصحابش رفتار کردند. چگونه میکشند و هیچ کس نیست که در مقابل این زورگوییها نفس بکشد و حرف بزند. وقتی به مجلس آمد و دید که جای صحبت کردن است، آن کلمات آهنگین تاریخ و تاریخساز را خیلی کوتاه و قاطع مطرح کرد. «ما رأیت الاجمیلا، هولاء قوم کتب الله علیهم القتل و برزوا علی مضاجعهم.» چه بدی دیدم؟ از چه گله کنم؟ خداوند بر اینها نوشته بود و اینها تکلیف خود را انجام دادند. تکلیف انجام دادن برای خداوند بسیار زیباست. و تو صبر کن و ببین بر سر تو و پدرانت در دادگاه خداوند چه خواهد آمد. امروز را نگاه نکن.
گرک زخمی را زخمیتر کرد. دستور کشتن حضرت زینب(س) را داد. یک بار هم دستور کشتن حضرت سجاد(ع) را صادر کرد. بالاخره مجلسی شد که مهمانان به صدا در آمدند. زیدبن ارغن در آن مجلس به ابن زیاد میگوید: خجالت بکش!
اینها حرفهایی است که بیست سال کسی نشینده بود و کسی جرأت نمیکرد که بگوید. کسی جرأت نمیکرد از اهل بیت حرف بزند، کسی جرأت نمیکرد از امام حسین(ع) حرف بزند. در یک جلسه رسمی چنین حرفی واقعاً جرأت میخواهد. آنهایی که بودند خیلیهایشان با استنکار این حرف را شنیدند. وقتی بیرون آمدند و تحقیق کردند که
درست است، تعجب کردند.
گفت: من به چشم خودم دیدم که پیغمبر(ص) لبهای امام حسین(ع) را میبوسید. امروز در مرکز حکومت، رئیس حکومت، شمشیرش را به این لبها حواله میکند.
این حرفها در مجلس یزید، تاریخ را بر هم میزند. مسجدها مرکز تبلیغات علیه امام حسین(ع) بود. دشمنان این بساط را درست کرده بود. وقتی ابن زیاد برای اولین جمعه خواست پیروزیاش را به رخ مردم بکشد حرفهایش را شروع کرد یکی بلند شد و گفت ابن زیاد خجالت بکش! اینهایی که راجع به امام حسین میگویی مناسب خودت و پدرت و یزید و پدرش است. آنها مرکز وحی هستند. اولین جنگ داخلی شروع شد. طایفه «ازد» در مقابل طوایف دیگر جنگیدند و از خودشان دفاع کردند.
در شام هم همین خبرها بود. کسی فکر نمیکرد در شام که روزی مرکز تبلیغات پیغمبر(ص) و اهل بیت(ع) لانه بنی امیه شود. در آنجا از همان اول بساطی درست کرده بود که مردم بنی امیه را ابناء اسلام بشناسند و علی(ع) و اولادش(ع) را دشمنان اسلامی میشناختند. اینطوری درست کرده بودند. ولی وقتی بچههای امام حسین(ع) در شام ماندند، شام تبدیل شد به وضعی که دیگر یزید نمیتوانست در آنجا به اجتماعات بیاید.
کار به جایی رسید که همسر یزید بدون حجاب به مجلس رسمی آمد و فریاد زد: ای یزید چرا بچههای پیغمبر(ص) را در مقابل مسلمانان و کفار اینجور خوار در در جلسه رسمی میآوری؟ من حاضر نیستم از این به بعد یک روز با تو زندگی کنم.
اتفاق این واقعه آن هم حدود بیست روز پس از حادثه عاشورا، یعنی چه؟ یا نماینده قیصر که برای تبریک همین جشن آمده بود، وقتی که مقتول و اسرا را شناخت و این حوادث را فهمید، زبان اعتراضش بلند شد. شاید جانش را بخاطر اعتراضش از دست داد.
این حوادث خیلی مهم است. چیزهایی نیست که تاریخ بخواهد منکر شود. البته عرض کردم ما آن زمان مقتل نداشتیم. کتابهای قدیم ننوشتهاند. بعداً ثبت شد.
یا جلسه مسجد جامع دمشق، این مسجد تاکنون حتی یک بار صدای دوستان اهل بیت(ع) را شنیده بود. خطبا از سال 41 تا آن سال که 61 هجری قمری بود، همیشه به این خانواده بد میگفتند و عادی بود. آنها همیشه اول، وسط و آخر صحبتشان به بچههای پیغمبر و علی اهانت میکردند، وقتی که طبق معمول خطیب همان حرفهایش را زد، برای اولین بار نعره مخالف بلند شد و امام سجاد(ع) گفت: به من اجازه بدهید چند کلمهای حرف بزنم که یزید مخالفت کرد، پسر یزید فشار آورد که این همه اینها حرف میزنند، این هم که اسیری بیشتر نیست. اجازه بدهید حرفش را بزند.
مردم هم آن روزها تحت تأثیر قرار گرفته بودند و آنچنان فشاری را آوردند که یزید نتوانست جلوگیری کند و پیش از این که اجازه بدهد، خود حضرت بلند شد و آن خطبه عجیب را خواند.
من یک بار این خطبه را با دقت دیدم، مهم کار حضرت سجاد(ع) در شام اینست که خودش را به این مردمی که نمیشناسند خاندان، را معرفی کند. همه افتخارات دوران پیغمبر را ذکر میکند مکه را، منا را و مشعر را، زمزم را، کعبه را، بدر را و حنین را، خیبر را، فتح مکه را، اعلام
برائت و همه چیزهایی را که اگر در دوره اسلام افتخاری است متعلق به اسم پدرم را نمیبرید، مال پدر من است. نتیجهاش این است که با بچههایش این طوری در کربلا رفتار کردید و روضه کربلا را میخواند.
همه مردم فریاد کشیدند. خیلی کار بزرگی اتفاق افتاد. بعد از آن یزید مجبور میشود در شام حکومت نظامی اعلام کند. اجتماعات بیش از چند نفر را ممنوع میکنند. قرآن را صفحه صفحه میکنند و هر جا مردم بحث سیاسی میکنند قرآن به آنان میدهند و میگویند قرآن بخوانید و این بحثها را نکنید.
واقعاً صحنه را بر یزیدی که فکر میکرد شکستناپذیر است، در خود شام تنگ کردند بعضی از مشاورین وی آمدند و گفتند: عقدههای مردم را ما باید باز کنیم. چارهای نیست که اجازه بدهید اینها عزاداری کنند در غیر این صورت عقدههای آنان منفجر میشود و یک مقداری درد دل خود را خالی کنند و در غیر اینصورت عقدههای آنان منفجر میشود.
جلسه عزاداری را انجام دادند که در آن جلسه رسوایی به بار آمد. زنان شام، بعضیها برای تماشا و بعضیها برای اینکه اطلاعات به دست بیاورند، میآمدند، زینب صبر کرد و هر دفعه که آن محل پر از جمعیت میشد یک دوره روضه کربلا را میخواند. گاهی سکینه حرف میزد. گاهی فاطمه حرف میزد، گاهی خانمهای دیگر حرف میزدند، مشاورین یزید دیدند اشتباه کردند، گفتند. چیزهایی که تا به حال در شام شایعه بود امروز به واقعیت تبدیل شد. اخباری که مردم از حضار در صحنه کربلا شنیدند، تدبیر الهی است. حکومت یزید با این شرایطی که درست شد، قابل دوام نبود. یکی دو سال بعد از آن یزید به
هر دلیل از میان رفت. فرزند یزید را آوردند که حکومت کند. بیعت کردند. وقتی که با مردم مواجه شد- چون با مردم مواجه نبودند که خطبه بخواند، دید مردم با او نیستند. هرجا میرفت میدید مردم تفکر دیگری دارند. استعفاء داد و گفت: نمیتوانم با این مردم زندگی کنم.
ظرف سه یا چهار سال حکومت از خانواده بنیامیه بیرون رفت و شکستند و رفتند. اگر آن روزها جریان درستی بود، میتوانست حکومت را بگیرد. ولی چون نبود، یک خانواده اموی دیگر که مروانیها بودند، شروع کردند و دوباره چند ده سالی به شکل دیگری ادامه دادند.
واقعاً اینها را شکست و این سرمایه بعداً سرمایه پیروزی بنی عباس بود و بعد هم سرمایه همه نهضتهایی که شما در تاریخ میبینید که عددشان از صدها تجاوز میکند. هر جا که گروهی خواستهاند علیه غاصبین قیام کنند، سرمایه اصلی آنها عاشورا بوده است و فرمان و راهنماییش را از کلمات عاشورا گرفتهاند.
خودمان میدانیم چه کار کردهایم. میدانیم از این محرمها و عاشوراها و توضیح برنامههای اباعبدالله و هیئتها و گریهها چه نتایجی گرفتهایم. شما با این دید کربلا را مطالعه کنید. آن کسی که طراح تاریخ است و آن کسی که مثل یک فیلم دو ساعته تاریخ هزار ساله را میبیند، میتواند بفهمد که این چقدر خوب انجام شده است.
عاشقی پروانه از من یاد گیرد درس را تلمیذ از استاد گیرد
باید از استاد گیرد اباعبدالله و خانواده و بچهها و آن اطفال کوچک و زینبش این حرکت عظیم را در تاریخ به وجود آوردند و ایران امروز افتخار دارد که مهمترین مرکز متابعت از اهل بیت است و ان شاء الله ملت ما از این مشعل راهنما و از این سیل اشک، از این احساسات مقدس، و از
این راه همواری که امام حسین(ع) برای توسعه و پیشرفت اسلام و قرآن و مکتب اهل بیت(ع) در اختیارشان گذاشتهاند، بیشتر استفاده خواهند کرد.
بسمالله الرحمن الرحیم
قل هو الله احد/ الله الصمد/ لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد*
* سوره توحید
خطبه دوم:
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاه و السلام علی رسول الله و علی امیرالمومنین و علی صدیقه الطاهره و سبطی رحمه و علی ابن الحسین و محمد بن علی و جعفربنمحمد و موسیبنجعفر و علیبنموسی و محمدبنعلی و علیبنمحمد و حسنبنعلی و الخلف الهادیالمهدی صلوات الله علیهم اجمعین
اوصی عبادالله بتقوی الله و اتبع امره و نهیه
مناسبتهای متعددی است که در این هفته و دو هفته اطراف این جمعه داریم و چون خطبه اول طولانی شد، همه را مختصر عرض میکنم.
کمکم برنامههای سال امام «ره» شروع میشود، سالی که بناست به خاطر رسیدن به یکصدمین سال تولد ایشان به عنوان سال امام در تاریخ ما بماند و سالگرد رحلت ایشان را هم نزدیک است.
امام(ره) حقیقتاً اسوه بزرگی در تاریخ معاصر هستند و حقیقتاً معلم عظیم الشأن، رهبر بی نظیر و مرجع تقلید بی بدیل و احیا کننده مذهب در زمان ما هستند که ما هر مقدار برای باز کردن اندیشههای ایشان تلاش کنیم- البته مردم ما کم ندارند و نشان دادهاند که هم آن روز و هم امروز به این امام وفادارند کم است. این به نفع تاریخ و انقلاب و آینده و استقلال کشور ماست که انشاءالله متصدیان و همه ما از این فرصت استفاده کنیم و یک بار دیگر امام را آنطور که هستند و بودند برای مردم و دنیا معرفی کنیم.
مسئله دوم مسئله شوراهاست که بحمدالله دوران انتخابات و بعد از انتخابات آن تمام شد و امروز شوراها رسمی و مسئول هستند. حرکت مهم تاریخی است، باید از دولت، وزارت کشور، ناظران، همه کسانی که زحمت کشیدهاند و آنهایی که خودشان به صحنه آمدند تشکر کرد. شورا نهادی مردمی است و باید مسئولیت اداره شهرها و روستاها را در همه ابعاد زندگی عهده بگیرند. بنده با تجربیاتی که از این دوره و دورههای قبل دارم، عرض میکنم که دو سه چیز لازم است:
یکی اینکه کسانی که انتخاب شدهاند- گرچه گرایشات مختلف است که این هم از جهتی که نظرات مختلف بر شوراها مطرح میشود و واقعاً نماینده افکار مردم هستند، خوب است- با تفاوت فکری که ممکن است داشته باشند باید سعی کنند، همدلی داشته باشند. اگر بخواهند اختلاف نظرها تبدیل به مشاجره و نزاع شود، دود آن به چشم مردم میرود و این نهاد آسیب میبیند. انشاءالله خود اعضای شورا به این نکته توجه جدّی داشته باشند و با همدلی وظایفشان را انجام دهند.
نکته دوم همکاری با ارگانهای دولتی است. اگر همکاری نشود ما چند ماه دیگر خواهیم دید که ضرر کردهایم و مردم آثار منفی میبینند، همه باید همکاری کنند تا این نهاد نو بتواند درست خدمت کند.
مسئله سوم مردمند. باید در نظر داشته باشیم که مردم با این انتخابات
امید پیدا کردهاند که وضعشان بهتر شود. اگر بعد از مدتی احساس کنند که تغییری نکرده و یا کندی پیش آمد، تحقیقاً قضاوت منفی به وجود میآید. خود مردم هم اگر همکاریشان را جدّی نگیرند، ممکن است در زندگیشان مشکلات تازهای پیدا کنند. لذا باید همکاری کنند که انشاءالله تلاشهایی که از قانونگذاری و آئیننامهها و انتخابات و بحثها و این هزینه هایی که شده، ثمره خوبی برای انقلابمان بگیریم.
از مناسبتهای دیگر هفته ما سالگرد شهادت استاد بزرگوار شهید مطهری(1) است. این دانشمند، این آیتالله و این حکیم، حق بزرگی بر انقلاب ما دارد. چه در زمانی که در حوزه قم درس میخواندند و یا درس میدادند که منشأ برکاتی در حوزه بودند و چه زمانی که در تهران در دانشگاهها درس میدادند و یا به منبر میرفتند و سخنرانی میکردند که حقیقتاً سهم بزرگی در باز شدن احکام اسلامی و توضیحات و دفاع از معارف اسلام داشتند، چه در زمان انقلاب که سهم عظیمی پیدا کردند، مؤثر بودند. از اول انقلاب تا آخر انقلاب در صحنه بودند. بعد هم با پیروزی انقلاب و حیف که در زمانی که انقلاب به نظرات ایشان نیازمند بود، دشمنان اسلام او را از ما گرفتند. ولی خون شریف ایشان و آثارشان که رنگ خون گرفت، مدرسه ایشان را تعطیل نگذاشت و با رونقتر کرد. تحقیقاً اگر ایشان بودند امروز از ثمرات افکار ایشان خیلی بهرهمند میشدیم. نبودنش یک فاجعه و مصیبت تلقی میکنیم، ضمن این که شهادت همیشه برای ارباب شهادت مبارک است.
موضوع دیگری که در این هفته داریم، روز کارگر(2) است که روز بزرگی برای همه ملتهاست، قشر کارگر بسیار قشر ارزشمندی است. کار به طور کلی جوهره زندگی است، هر چه در هر جا هست، محصول کار است.
البته کارها با فکری یا قلمی و یا بدنی است. مهم نیروهایی هستند که به عنوان کارگر شناخته شدهاند و معمولاً هم در همه دنیا از اقشار قانع و کمبهره و زیاد زحمتکش هستند. روشن است که ما کارگر طاغوتی نمیتوانیم داشته باشیم. کسی که مجبور باشد با بدنش کار کند هیچ وقت احساس خودبزرگبینی و طاغوتی نخواهد کرد و لذا واقعاً ما باید کارگرانمان را همیشه عزیز بداریم.
حتماً یادتان هست واقعهای که کمر رژیم شاه را شکست، اعتصابات نفتیها بود، خیلی اعتصابات بود، ولی اعتصابات کارگران نفت خیلی مؤثر بود و مرکز آن کارگران بودند. بنده خودم برای تأمین سوخت داخلی به آنجا رفته بودم. خوب میدانم که کارگران چه نقشی داشتند. بعد از انقلاب این بندگان خدا همیشه تولید کردند، زحمت کشیدند و در دوران دفاع یک پایشان در کارخانه بود و یک پای آنان در جبهه. بمب میخورد و خراب میشد، با همان کارخانه منهدم شده کار میکردند برای این که منهدم نشوند، روحیه این کارگران عجیب بوده معمولاً در خیلی از کشورها کارگران مزاحمت میکنند و دست به اعتصابات و تظاهرات و امثال اینها میزنند، در ایران همیشه و در هر شرایطی پشتیبان انقلاب بودند و واقعاً هم شرافت واقعی دارند هم شرافت عملی دارند، ما باید خدمات بیشتری برای اینها انجام دهیم. در دوران سازندگی سعی کردیم به کارگران توجه ویژهای بشود، سهام کارخانهها را که از آنها دریغ شده بود، به آنها واگذار کردیم. آموزش آنها را که نقطه ضعف آنها بود، بسیار جدی گرفتیم. امروز تعداد زیادی مرکز آموزش فنی و حرفهای در کشور است و خیلی خدمات دیگری که خودشان میدانند. اصل مسئله اشتغال بود که میدانستیم بیکاری چه بلایی است و سعی کردیم بیکاری جوانانمان را کم کنیم که این جریان
ادامه پیدا کند و نواقص آن زمان هم در دوران فعلی انشاءالله تکمیل شود. البته طول میکشد تا ما به یک استاندارد خوبی برای کارگرانمان در دنیا برسیم.
مناسبت دیگر این هفته، روز اسراست با مسائلی که در مورد اسرا داریم، باید این روز را گرامی بداریم. میدانید ما هنوز دلمانبرای اسرا میسوزد تعداد زیادی اسیر در عراق داریم که سند داریم آنها آنجا هستند و کسی جوابگوی ما نیست. انشاءاله با تلاشی که کمیته اسرا میکند، بتوانیم دنبال کار اینها را بگیریم و اینها را از چنگال حزب بعث نجات دهیم و خانوادههای منتظر آنها را از انتظار دربیاوریم.
مورد دیگری که جزء مناسبتهای هفته است و مهم هم است، حادثه طبس(3) است که در هفته گذشته بود. حادثه بسیار مهمی در تاریخ ماست که باید روی آن یک حساب ویژهای باز کنیم. در این حادثه آمریکاییها مفتضح شدند و ایران عزیز شد. کسانی که این حادثه را میدانند، خیلی روشن دست کمک الهی و همچنین خامی و غرور و غلطکاری آمریکاییها را میبینند. میدانید بعد از اینکه جاسوسخانه آمریکاییها در ایران اشغال شد و افرادی بازداشت شدند، آمریکا راههای مختلفی رفت برای اینکه اینها را نجات دهد. در کنارش برنامهای درست کرد که اگر مذاکرات به نتیجه نرسد، با عملیات اینها را نجات دهد. مسئله قابل توجهی است و واقعاً قابل تحلیل است که اینها چطور دست به این اقدام ناشیانه زدند. کسی است به نام «چارلی بک وید» که فرمانده عمیات زمینی این جریان بود که یک کتاب نوشته است. خاطرات عملیات را نوشته، خیلی از واقعیتها را نگفته و نخواسته است نقاط ضعف را بگوید ولی همین مقداری که گفته واقعاً مهم است به دو سه نکته از آنان
اشاره میکنم:
اولاً بنده آن زمان خودم از طرف شورای انقلاب و امام(ره) مسئول شدم که به این حادثه رسیدگی کنم و من مرحوم شهید چمران را مسئول کردم که ایشان پرونده را پیگیری کنند، آن موقع دو سه نقطه مهم در پرونده بود. جابجا شدن بعضی از مراکز دفاعی ما، توپخانههای ضد هوایی ما و امثال اینها مشکوک بود که در آن یکی دو روز اینها جابجا شده بودند و فکر میکردیم ارتباطی بین این جابجایی و این عملیات بوده است. البته در گزارشی که ایشان بعد از مدتها دادند، چیز قابل توجهای نبود و نتوانستیم با سرنخهای اطلاعاتی رسیدگی کنیم. با اینکه بعضیها در زندان بودند. ولی چیزهای خاصی کشف کردیم، بمباران هلیکوپترها روی زمین که فرمان داده شد و رفتند و زدند، خودش مبهم بود و هنوز هم مسئله آن برای ما حل نشده است.
به محض اینکه این اتفاق میافتد، در آمریکا تصمیم میگیرند که یک سازمان ویژه که در ارتش آمریکا نبود، درست کنند، همین آقای «بک وید» خودش در ویتنام کارهای ویژه عملیات را انجام میداد. یک گره ویژه چترباز و هلیکوپتر در جنگ داشت که کارهای ضربتی و خراب کردن سد و گرفتن افراد و انهدام ساختمانها را انجام میدادند، در ارتش آمریکا پیشقدم میشود و این سازمان ویژه بوجود میآید و ماهها تمرین میکنند، بهترین نیروها را از سراسر ارتش انتخاب میکنند، بهترین هلیکوپترها و هواپیماهای مناسب، اسلحههای مناسب، اطلاعات بسیار فراوان در اختیار آنها بود. بارها این منطقه را- منطقه سفارت و اطراف- شبیهسازی میکنند و عملیات انجام میدهند و از دیوار میپرند، درب منفجر میکنند، گروگان آزاد میکنند، هلیکوپتر میبرند
که حادثه را تکرار کنند که بصورت عادی انجام دهند، بعد از همه اینها روز موعود فرا میرسد و اینقدر در این عملیات، نقاط ضعف میبیند که میفهمد دلیلی ندارد، مردم دنیا مرعوب آمریکاییها باشند.
شخصیتها هم در جریان بودهاند، رئیسجمهور بوده، دولتهای منطقهای ارتش و نیروی ویژه میدانستند. مشاورتها و اطلاعات بوده و عملیاتی که یکسر آن آمریکاست، از آمریکا حرکت میکنند تا به مصر بروند، پایگاه اول، از مصر بیایند عمان پایگاه دوم، از عمان به طبس بیایند به عنوان پایگاه سوم و بعد به تهران بیایند و عملیات خود را انجام دهند تا گروگانها را از جاسوسخانه بیرون ببرند.
سه نفر از آنها هم در وزارت خارجه بودهاند و آنجا هم یک عملیات کنند بعد به منظریه، یا قم بروند و از آنجا با هواپیما بروند. یا برنامههای دیگر که کاری به آنها نداریم. اولین نقطه ضعفی که آنها را شکست داد، آنها هشت فروند هلیکوپتر- یعنی حداقل نیاز آوردهاند، اگر هلیکوپتری در این مسیر طولانی خراب شود، برنامه به هم خورد.
وقتی دو هلیکوپتر در طبس به هم خوردند، عملیات به هم خورد. دیدند که دیگر نمیتوانند به عملیاتشان ادامه دهند.
خیلی روشن است که اگر عملیاتی با این همه هزینه و با این خطرها، اینطوری طراحی شود ضعف دارد. نقاط ضعف فراوان دیگری هم داشت که نمیخواهم وارد آن بحثها بشوم. آمریکاییها شکست خوردند و شکستشان هم عظیم است. البته اگر به تهران میآمدند برای آنها فاجعه ایجاد میشد و همه آنها در اینجا گیر میافتادند. اگر تا آن موقع چند جاسوس داشتیم، بعد از آن تعداد گروگانهای آمریکایی چند برابر میشد و عده دیگری در تهران گرفتار میشدند. نمیتوانستند به
تهران بیایند. اگر یک پاسدار پنج نفر از آنها را از کار میانداخت، همه برنامهها به هم میخورد. چون با دو هلیکوپتر که در طبس برخورد کردند برنامههایشان بهم خورد. اگر هلیکوپتری در ورزشگاه شهید شیرودی مشکل پیدا میکرد، همین اتفاقی میافتاد که در طبس افتاد، ولی با این تفاوت که همه در تهران گرفتار میشدند. (تکبیر نمازگزاران) احتمال دیگر میدهم. چون اینهایی که آمده بودند چون ایمان نداشتند که موفق میشوند، دنبال بهانه میگشتند. اولین مشکلی که پیش آمد پیشنهاد لغو عملیات را کردند و لغو شد. همین نویسنده که خودش فرمانده بود، چیزهای عجیبی مینویسد، میگوید: من و هم جمعی از همراهانم. دچار کابوس شده بودیم. نکاتی از کابوسها و خوابهای آشفته خودش را نقل میکند. شما ببینید، آمریکاییها که آنجا مینشینند و همه دنیا را میترسانند، خداوند چه بر سرشان آورد. این مسائل برای مردم ما شیرین است.
میگوید: یکی از حوادثی که اتفاق افتاد، این بود که هلیکوپتری که بلند شده بود تا سوختگیری کند، با هواپیمای تصادف میکند و هر دو آنها منهدم میشوند و عدهای هم در همان هواپیما میسوزند. این بعد از آن بود که قرار بود به تهران. همین مسأله برگشت آنها را شکل میکند. میگوید آن موقعی که هواپیما و هلیکوپتر تصادف کردند، خلبانی در حال چرت زدن بود، همه خسته هم بودند. چرا که از شب تا صبح گرفتار بودند، بنابراین درحالت چرت زدن یک دفعه این تصادف اتفاق میافتد. ایـن فـرد بـیدار مـیشود، شـوکه شده بود و فکر میکرده که هواپیما پرواز کـرده و حـادثهای پـیش آمد. در را بـاز کرده بـودند که آنها بیرون بروند، چـون تصادف شده بود. این فرد خودش را به در رساند و به حالت
پرواز و سقوط آزاد مثل چتربازها از در خوش را پائین میاندازد بجای اینکه یک پله پائین بیاید و پای خودش را روی زمین بگذارد، اینطوری به زمین افتاد. پشت سر او همه مثل گوسفند همینطوری پائین آمدندو ما تعداد زخمی دادیم. میگوید: من هر وقت به خواب میروم، خواب میبینم که جسدهایی را در کیسه کردهاند و همه سوختهاند و دارند اینها را به هلیکوپتر منتقل میکنند.
این فرمانده است که اینها را از طبس و اتفاقی که برای آنها افتاده نقل میکند. با این روحیه آمده بودند که کشور انقلابی و اسلامی را شوکه کنند. میخواستند با مردمی بجنگند که همه به صورت سرباز در خیابانها از انقلابشان دفاع میکردند. 130 یا 132 نفر میخواستند این حرکت عملیاتی را انجام بدهند. محاسبات و اطلاعات عجیب و غریبی است که وجود دارد. این مسأله میتواند را با شیوههایی که آمریکاییها مغرورانه با تبلیغات و با ترساندن ملتها دارند در دنیا انجام میدهند، آشنا کند. اگر ملتی آمادگی داشته باشد و به خدا متکی باشد، همانطوری که ملت ایران بودند، در صحنههایی که برای ما طراحی میکنند و ترتیب میدهند، میتواند به این خوبی به ضرر خودشان تمام بشود و شرّ اینها از سر کشور ما کوتاه باشد. انشاءالله در آینده مردم ما با پشتیبانی و با توجه به پیروزیهایی که داشتهاند و با شرایطی که از موفقیتهایشان در مقابل استکبار داشتهاند، از این سرمایه استفاده کنند و نگذارند که روحیه مردم ضعیف بشود و یا مردم خود را ببازند. مردمی که در صحنه و هوشیار باشند و آماده فداکاری باشند، هیچ چیزی نمیتواند به آنها آسیب برساند.
آخرین مسأله ما، مسأله واقعاً حزنانگیز «کوزوو» است که متأسفانه
شرایط بسیار سختی برای مسلمانها پیش آمده است.
امروز صدها هزار نفر مسلمان، آواره شده و زندگیشان را از دست دادهاند و «ناتو» بدنبال اهداف استکباری و «یوگسلاوی» به دنبال اهداف شوم پاکسازی قومی است. و قربانی این همه ظلم، یک عده مسلمان بیپناه هستند که انشاءالله با الطاف الهی و با کمک و مقاومت مسلمانها بتوانند حق خودشان را بگیرند و در کشورشان زندگی مناسبی را به دست آورند.
بسماللهالرحمنالرحیم
انا اعطیناکالکوثر/ فصلّ لربّک وانحر/ انّ شانئک هوالابتر*
* سوره کوثر
پی نوشت ها:
10/2/1378
1- مرتضی مطهری در ۱۳ بهمن ۱۲۹۸ هجری شمسی در فریمان واقع در ۷۵ کیلومتری شهر مقدس مشهد در یک خانواده اصیل روحانی چشم به جهان میگشاید. وی پس از طی دوران طفولیت به مکتبخانه رفته و به فراگیری دروس ابتدایی میپردازد. در سن 12سالگی به حوزه علمیه مشهد [استان خراسان رضوی] عزیمت نموده و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی اشتغال میورزد.
در سال 1316 علیرغم مبارزه شدید رضاخان با روحانیت و علیرغم مخالفت دوستان و نزدیکان، برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم میشود. در دوره اقامت 15 ساله خود در قم از محضر مرحوم آیتالله العظمی بروجردی (در فقه و اصول) و حضرت امامخمینی (به مدت 12 سال در فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول) و مرحوم علامه سیدمحمدحسین طباطبایی (در فلسفه: الهیات شفای بوعلی و دروس دیگر) بهره میگیرد.
وی در مدت اقامت خود در قم علاوه بر تحصیل علم، در امور اجتماعی و سیاسی نیز مشارکت داشته و از جمله با فدائیاناسلام در ارتباط بوده است. در سال 1331 در حالی که از مدرسین معروف و از امیدهای آینده حوزه به شمار میرود، به تهران مهاجرت میکند و در تهران به تدریس در مدرسه مروی و تألیف و سخنرانیهای تحقیقی میپردازد.
در سال 1334 اولین جلسه تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان توسط استاد مطهری تشکیل میگردد. در همان سال تدریس خود در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را آغاز میکند. در سالهای 1337 و 1338 که انجمن اسلامی پزشکان تشکیل میشود. استاد مطهری از سخنرانان اصلی این انجمن است و در طول سالهای 1340 تا 1350 سخنران منحصر به فرد این انجمن میباشد که بحثهای مهمی از ایشان به یادگار مانده است.
آیتالله مطهری در ساعت یک بعد از نیمه شب روز چهارشنبه 15 خرداد 1342 به دنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه به وسیله پلیس دستگیر شده و به زندان موقت شهربانی منتقل میشود و به همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی میگردد و پس از 43 روز آزاد میشود. پس از تشکیل هیئتهای موتلفه اسلامی، استاد مطهری از سوی امام(ره) همراه چند تن دیگر از شخصیتهای روحانی عهدهدار رهبری این هیئتها میگردد. در این زمان وی به تألیف کتاب در موضوعات مورد نیاز جامعه و ایراد سخنرانی در دانشگاهها، مسجد هدایت، مسجد جامع نارمک و غیره ادامه میدهد.
به طور کلی مطهری که به یک نهضت اسلامی معتقد بود، برای اسلامی کردن محتوای نهضت تلاشهای ایدئولوژیک بسیاری انجام داد از جمله اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد کرد. در سال 1348 به خاطر صدور اعلامیه ای با امضای ایشان و علامه طباطبایی و آیتالله حاج سیدابوالفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخنرانی در حسینیه ارشاد دستگیر شد و مدت کوتاهی در زندان تک سلولی به سربرد.
از سال 1349 تا 1351 برنامههای تبلیغی مسجدالجواد را زیر نظر داشت و غالباً خود سخنران اصلی بود تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مطهری دستگیر و مدتی در بازداشت قرارگرفت. در حدود سال 1353 ممنوع المنبر شد و این ممنوعیت تا پیروزی انقلاباسلامی ادامه داشت.
مطهری در سال 1355 به دنبال درگیری با یک استاد کمونیست دانشکده الهیات زودتر از موعد مقرر بازنشسته میشود. همچنین در این سالها وی با همکاری تنی چند از شخصیتهای روحانی، جامعه روحانیت مبارز تهران را بنیان میگذارد. در سال 1355 به نجف اشرف سفر و ضمن دیدار با امام خمینی درباره مسائل مهم نهضت و حوزههای علمیه با ایشان مشورت کرد.
پس از شهادت آیتالله سیدمصطفی خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی، استاد مطهری به طور تمام وقت در خدمت نهضت قرارمیگیرد و در تمام مراحل آن نقشی اساسی ایفا مینماید. در دوران اقامت حضرت امام در پاریس، سفری به آن دیار کرد و در مورد مسائل مهم انقلاب با ایشان گفتگو میکند و در همین سفر امام ایشان را مسؤول تشکیل شورای انقلاب اسلامی مینماید. هنگام بازگشت امام به ایران مسؤولیت کمیته استقبال از امام را شخصاً به عهده میگیرد و تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن همواره در کنار رهبر عظیمالشأن انقلاب اسلامی و مشاوری دلسوز و مورد اعتماد برای ایشان بود.
مرتضیمطهری، سهشنبه 11 اردیبهشت سال 1358 به وسیله گروهک فرقان به شهادت رسید
2- مناسبت اول مه به عنوان روز کارگر به این لحاظ بوده است که در چهارم ماه مه سال ۱۸۸۶، و در چهارمین روز اعتصاب و تجمع کارگران آمریکایی در شهر شیکاگو، پلیس به روی آنان آتش گشود که شماری کشته، عدهای مجروح و بعداً چهارتن نیز اعدام شدند. کارگران اعتصابی خواستار تعدیل شرایط کار و کاهش ساعات روزانه کار از ده ساعت به ۸ ساعت بودند. قرار بود که اول ماه مه ۱۸۸۶ در آمریکا (ایالات متحده)، کاهش ساعات کار به هشت ساعت در روز، به اجرا درآید که چنین نشد و در نتیجه، کارگران در گوشه و کنار این کشور دست به تظاهرات زدند و در یک هزار و دویست کارخانه و کارگاه، اعتصاب صورت گرفت. شمار کارگران معترض شهر شیکاگو بیش از سایر شهرها و حدود ۹۰ هزار تن بود. در چهارمین روز تظاهرات شیکاگو، کارگران اعتصابی و هوادارانشان در «میدان بیده = Haymarket» جمع شده و از اینجا به حرکت درآمده بودند. سخنرانان آنان بر یک گاری بزرگ سوار بودند و شعار میدادند. پس از طی مسافتی، پلیس اطراف این گاری (چهارچرخه) را گرفت و خواست که تظاهرکنندگان متفرق شوند که ناگهان انفجاری صورت گرفت، یک مامور پلیس کشته شد و چند کارگر و پلیس نیز مجروح شدند. این حادثه سبب شد که پلیس دست به تیراندازی به سوی جمعیت بزند و کشتار صورت گیرد. آمار کشتهشدگان اعلام نشدهاست ولی اسامی انبوه مجروحان در دست است. پلیس با اعمال خشونت موفق شد جمعیت را پراکنده سازد. در پی این حادثه، هشت تن به عنوان مسبّب دستگیر شدند که پنج نفر از آنان کارگر مهاجر آلمانی و یکی هم آلمانی تبعه آمریکا بود. دادگاه یکی از این دستگیرشدگان را به ۱۵ سال حبس محکوم کرد و بقیه محکوم به اعدام شدند که فرماندار ایالت مجازات دو تن از آنان را به حبس ابد تخفیف داد. یکی از محکومان به اعدام، پیش از اجرای حکم خودکشی کرد و چهار نفر دیگر به دار آویخته شدند.
با رسیدن اخبار مربوط به این تظاهرات، کشتار و اعدام به سایر کشورها، در گوشه و کنار جهان مراسم یادبود برگزار و هر سال هم تکرار شد که به تدریج اول ماه مه، روز جهانی کارگر عنوان گرفت.
3- عملیات طبس که نام عملیاتی آن در ارتش آمریکا عملیات پنجه عقاب (به انگلیسی: Operation Eagle Claw) بود، عملیاتی نظامی توسط نیروی دلتا برای آزادسازی آمریکاییهای گروگان گرفتهشده توسط دانشجویان پیرو خط امام در تهران بود. این عملیات نخستین تجربه عملیاتی نیروی دلتا بود.
در پی ناکامی دولت ایالات متحده آمریکا در اعمال فشار سیاسی و اقتصادی برای آزادی گروگانهای آمریکایی در تهران که در ماجرای تصرف سفارت آمریکا بازداشت شده بودند، جیمی کارتر رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا دستور انجام عملیات آزادسازی را صادر کرد.برژینسکی میگوید:روز اول آوریل (۲۲ فروردین) جیمی کارتر از من خواستارتشکیل جلسه اضطراری شورای امنیت ملی شد وگفت که به نظر وی زمان اقدام فرا رسیده است. کارتر جلسه یاد شده را با این سخنان آغاز کرد: به نظرم امکان خلاصی گروگانها بسیار بعید به نظر میرسد و ما بایستی حاکمیت خود را اعمال کنیم و حالا وقت آن است که عمل مناسب انجام پذیرد و جدول زمانی آن هم تهیه شود؛ ما باید برای آزادی گروگانها وارد عمل شویم و عملیات در اولین فرصت ممکن باید آغاز شود.»
رئیس ستاد مشترک ارتش ژنرال جونز، تاریخ ۴ اردیبهشت را مناسبترین زمان شروع عملیات اعلام کرد. این عملیات نهایتاً با شکست مواجه شد و ۸ تن از نظامیان آمریکایی در این واقعه کشته شدند. در ۵ اردیبهشت ۱۳۵۹ (۲۴ آوریل ۱۹۸۰) هواپیماها و بالگردهای آمریکایی برای آزادی ۵۳ گروگان در تهران وارد فضای پروازی ایران شدند. در هنگام اجرای عملیات با ورود به حریم هوایی ایران یکی از بالگردها در ۱۲۰ کیلومتری راور کرمان دچار نقص فنی شده و به اجبار فرود میآید و سرنشینان آن به بالگردی دیگر منتقل میشوند و همان بالگرد نیز دچار نقص فنی شده و به ناچار به ناو هواپیما بر باز میگردد. ۶ هواپیما و ۶ بالگرد دیگر خود را به طبس رسانده و در تاریکی شب در منطقهای دور افتاده بدون متوجه شدن نیروهای نظامی ایرانی فرود میآیند. در حین سوختگیری یکی دیگر از بالگردها دچار نقص فنی شده و در مجموع در حالی که هنوز عملیات آغاز نشده، ۳ فروند بالگرد از دست رفته بود. پس از تماس با مرکز عملیات، کارتر دستور بازگشت نیروها را میدهد؛ ولی هنگام برخاستن هواپیماها و بالگردها توفانشن آغاز شده و یک هواپیمای سی۱۳۰ و یک بالگرد سیاچ-۵۳ به هم خورده و هر دو آتش میگیرند که در این حادثه ۸ نفر از نیروهای آمریکایی در آتش سوخته و باقیمانده نیروها خود را به ناو نیمیتز میرسانند و بدینترتیب عملیات شروع نشده، بطور کامل شکست میخورد.
ژنرال چارلی بکویث، فرمانده نظامی دلتا در کتاب « نیروی دلتا، از پل میتا طبس »به شرح کامل این ماجرا پرداخته است:« همانطور که میدانید سخت سرگرم کار بوده ایم، تا وسیله ای برای نجات گروگانها از تهران پیدا کنیم. از ماه نوامبر روی مساله کار میکردیم. اکنون من معتقدم که طرحی حساب شده در دست داریم. میخواهیم شما به این طرح گوش کنید و بعد سوالهای خود را مطرح نمایید. این یک طرح ساده نیست با این حال ما تلاش کرده ایم تا حد امکان پیچ و خمهای آن را برطرف سازیم.»
بکویث میگوید: «من گزارشم را با بردن رییس جمهور به متن عملیات از کویر یک و بلند شدن هواپیما از منظریه و توضیح اینکه چگونه نیروی دلتا قبل از سپیده دم به ناحیه اختفا در حدود پنجاه مایلی پایتخت میرسد و چطور سراسر روز را زیر وسایل استتارکننده مخفی میشود، شروع کردم. بعد شرح دادم که چگونه پس از غروب آفتاب شش کامیون بنز و دو خودروی کوچکتر وارد خواهند شد و دلتا را به پایتخت منتقل خواهند کرد. توضیح دادم که من در یک مقطع خاص با استفاده از یکی از خودروهای کوچکتر جلو خواهم رفت تا آخرین قسمت از سپری را که به طرف شهر میرود بازرسی و سفارت را برانداز کنم.
لحظهای که کامیونها به دیوار شرقی سفارت، روبروی خیابان روز ولت برسند، نیروی دلتا از دیوار بالا میرود و مواد منفجره قوی در آن کار میگذارد. به طوری که با انفجار آن حفرهای در دیوار ایجاد میشود که برای وارد شدن یک کامیون هیجده چرخ به داخل سفارت کافی خواهد بود. این انفجار خانههای اطراف را در هم خواهد شکست و سکنه اطراف آن ناحیه را سراسیمه خواهد کرد.»
چارلی بکویث در ادامه چگونگی طرح ریزی عملیات آورده است: «اطلاعات دیگر دریافت شد، اطلاع یافتیم که عکسهایی از محوطه سفارت در دسترس قرار خواهند گرفت. عکسها بلافاصله به دستمان رسید و فرصتی به ماموران اطلاعاتی داد تا جابجایی درون محوطه را با عکسهای گرفته شده در روز قبل یا هفته قبل مقایسه کنند.»
این فرمانده نظامیان آمریکا در حادثه طبس، به عکسهای گرفته شده توسط سازمانهایی آمریکایی اشاره کرده و ادامه آورده است: «یکی از چیزهایی که عکسها روشن کردند وجود تیرکها بود. پاسداران انقلاب یا شبه نظامیان به فرض اینکه امریکا ممکن است برای نجات گروگانها از هلیکوپتر استفاده کند، در محلهایی در داخل محوطه که امکان فرود هلیکوپتر در آنجا وجود داشت تیرکهایی نصب کرده بودند. بدون عکسها ممکن نبود بخش اطلاعات متوجه این مساله شود.»
ادامه عملیات اینگونه توصیف شده است: «در فاصله بین کریسمس و اولین روز سال، دلتا براساس گزارشات باب توانست به منظور تنظیم یک طرح تهاجمی دقیق به اطلاعات کافی دست یابد، معلوم شد که گروگانها در بیش از نیمی از چهار تا شش ساختمان نگهداری نمیشوند و این ساختمانها نیز شناسایی شدند. ما قبلاً فکر میکردیم که احتمالاً تمام ساختمانهای سفارت به عنوان زندان مورد استفاده قرار میگیرد. در اواخر دسامبر و بعداً نوامبر تحلیلگران به حذف تعداد ساختمانها پرداختند. آنها تصور میکردند که دانشجویان مبارزی که گروگانها را در اختیار داشتند از طرف فلسطینیها یا ساواما که یک سازمان پلیس مخفی است کمک دریافت میکنند. 13 گروگان آزاد شده گفتند که به هنگام جابجایی چشمهای آنها را میبستند و به گروههای مختلف تقسیمشان میکردند و این بدون شک عمدا صورت میگرفت، بنابراین هیچ الگویی را نمی توانستیم انتخاب کنیم. دانشجویان مبارز را نمی شد دست کم گرفت.»
"پنجه عقاب" نام رمز ماموریت برای آزاد کردن گروگانها بود. همانطور که برای ژنرال جونز توضیح داده شد، طرح اصلی از این قرار بود. سه هواپیمای "ام سی- 130" حامل نیروها و سه هواپیمای" ئی سی- 130 "حامل سوخت، جزیره مصیره واقع در سواحل شیخنشین عمان را ترک میکنند و به سوی ایران به پرواز در میآیند. در محلی که کویر یک نامیده میشود. در 05/33 شمالی و 48/55 شرقی، در دویست مایلی جنوب شرقی تهران- فرود میآیند و در آنجا منتظر ورود هشت هلیکوپتر" آر- اچ 53 دی" میشوند.
هلیکوپترها پس از پرواز از عرشه ناو هواپیما بر نیمیتز که در نقطه ای در خلیج عمان است، در چهار دسته دوتایی، با پرواز در مسیری متفاوت، تقریباً سی دقیقه پس از ورود آخرین هواپیمای سی- 130 وارد کویر میشوند.
هلیکوپترهای آر- اچ 53 دی به محض ورود،سوختگیری و نیروی یورش صد و هیجده نفری را سوار میکنند، در صورتی که شش هلیکوپتر (این کمترین رقمی بود که به نظر طراحان هوایی برای بلند کردن وزن تیم یورش و تجهیزات آن لازم بود)قادر به عزیمت و پرواز به محل بعدی نباشند، ماموریت در کویر یک عقیم میماند. هلیکوپترها پس از سوخت گیری و سوار کردن دلتا رهسپار تهران میشوند و هواپیماهای سی 130 به مصیره باز میگردند. پس از دو ساعت و نیم تا سه ساعت، نهایتا یک ساعت قبل از طلوع آفتاب هلیکوپترها در محل اختفای دلتا در 14/ 35 شمالی و 15/52 شرقی فرود میآیند. هلیکوپترهای آر اچ 53 دی پس از پیاده کردن دلتا، به محل اختفای خود واقع در پانزده مایلی شمال محل تخلیه دلتا پرواز میکنند و روز را در تپههای اطراف گرمسار پنهان میشوند. در محل فرود دلتا، تیم یورش با دو مامور وزارت دفاع، که چندین روز قبل از عملیات وارد تهران میشوند ملاقات میکنند.
وی در ادامه افزوده است: این عملیات تقریبا 45 دقیقه طول میکشد ، آنگاه سرگرد اسنافی (اسم مستعار) که به عنوان افسر هوایی دلتا عمل میکند، به هلیکوپترهای آر اچ 53 دی که در اطراف گرمسار در حال آماده باش هستند اطلاع میدهد و آنها شروع به چرخیدن در شمال شهر میکنند. با علامت او، هلیکوپترها به نزدیکی سفارت میآیند و اگر همانطوری که انتظار میرود، تیرکهای کارگذاشته شده در محوطه باز سفارت را بتوانیم برداریم، اولین هلیکوپتر مستقیما به داخل سفارت فراخوانده میشود و سپس تمام گروگانهای آزاد شده سوار اولین هلیکوپتر میشوند و دکترهای دلتا آنها را معاینه میکنند.
هواپیما برفراز خلیج عمان، در ارتفاع چند صد هزار پایی پرواز میکرد، اما هنگامی که به سواحل ایران در غرب چاه بهار رسیدیم ارتفاع به چهارصد پا تقلیل یافت.
وید ایشیموتو در حالی که نزدیک دریچه بار، در عقب هواپیما نشسته بود برخورد هوای گرم را احساس کرد. او میدانست که در ایران هستیم. زمین زیر پایمان بسوی افق که در تاریکی فرو میرفت، امتداد مییافت.
در شمال، تپهها چون لکههای آبی به نظر میرسیدند و رفته رفته بزرگتر میشدند. در پشت آنها، و در فاصله ای دورتر، کوههای سیاهرنگ، سر به فلک کشیده بودند. برگشتم و با عجله به طرف ابتدای صف هواپیماها راه افتادم. ساعت تقریبا دو و چهل دقیقه بعد از نیمه شب بود. تعدادی از خلبانان سی 130 موتورهایشان را گرم میکردند و گرد و غبار در اطراف پراکنده میشد. در میان تندبار، یکی از هلیکوپترها را دیدم که از زمین بلند شد و به سمت چپ کج شد و با آرامی به عقب خزید. سپس صدای مهیبی بلند شد. صدای انفجار بمب نبود، صدای شکستن نبود، صدای چیزی بود که با یک ضربه متلاشی شود. یک انفجار بنزین. گلوله آتشین آبی رنگی مثل بالون به هوا رفت. ظاهراً هلیکوپتر سرگرد شافر به ئی سی 130 که در شمالیترین قسمت ایستاده بود و عنصر آبی را تازه سوار کرده بود، برخورد کرد.
کایل هنوز مشغول کار کردن با بیسیم بود که به طرفش رفتم و گفتم: «چه کار کردهای؟»گفت :«بادی از خط خاطر جمع شوم. به محض اینکه آنها را بگیرم، خارج خواهیم شد. اکنون درباره این هلیکوپترها چه فکر میکنی؟»
گفتم: «اونجا خیلی داغه، دومی هر آن ممکنه منفجر بشه.»
گفت: «در مورد سایر هلیکوپترها چطور؟»
گفتم: «باید از بین بروند.»
الان درست یادم نمیآید چه کسی اما یکی از ما گفت: بگذارید آنها را از راه هوایی نابود کنیم. جیم توانست با ژنرال وات تماس بگیرد و پیشنهاد کند که اجازه حمله به هلی کوپترها را از هوا داشته باشد. روی زمین جنب و جوش زیاد بود. میخواستم ، هرچه زودتر همه را از این کویر لعنتی بیرون ببرم. به طرف آخرین هواپیما در صف برگشتم. با کشات تازه بیرون پریده بود و به تیم حفاظت از جاده برای سوار شدن کمک میکرد.
چند فروند از هواپیماها در محل پروازشان قرار گرفتند. از دور خلبانان تفنگدار دریایی را دیدم که با سرعت به طرف هواپیماهای ما میدویدند. درب پشتی بالا کشیده و بسته شد. به کابین خلبان رفتم و هواپیمای ما شروع به حرکت کرد و یک نیم دایره زد.
ما سومین هواپیمایی بودیم که باید بلند میشدیم. دو هواپیمای جلویی برخاستند. آتش تانکر بنزین تقریبا خاموش شده بود اما هلیکوپتر و هواپیمای 130 هنوز به شدت در آتش میسوختند.
ساعت تقریباً سه بعد از نیمه شب بود.
دلتا پس از چهار ساعت و پنجاه و شش دقیقه توقف در کویر یک، آنجا را ترک میکرد.
روی جاده ناهموار براه افتادیم، سی 130 شروع به سرعت گرفتن کرد. ناگهان به یک پشته خاک برخورد کردیم. خاطرم میآید که وقتی پایین بودیم، آن را دیده بودم. ارتفاعش باید سه پا میشد. سرعت زیاد بود، دماغه هواپیما بالا رفت و بعد بشدت پایین آمد، ما شانس بزرگی آورده بودیم. هواپیما سرعت بیشتری میگرفت، خلبان نیز نیروی بیشتری به آن میداد تا اینکه بالاخره آن را به هوا برد. چیزی که بعد از آن فهمیدیم این بود که داشتیم اوج میگرفتیم.
اگر ما برنامه را در کویر یک، درست مطابق نقشه پیش میبردیم، اکنون شش هلیکوپتر کامل در حال نزدیک شدن به مخفیگاه بودند.
بعد از سپیده صبح، به خلیج عمان رسیدیم. پایین را نگاه کردم و دکل یک کشتی عربی را دیدم که در دریای آبی- خاکستری در حال حرکت بود.
فرمانده عملیات نا فرجام طبس در انتها چنین میگوید: «در تمام طول راه بازگشت به مصیره احساس پوچی و پژمردگی میکردم، یاس بر وجودم سایه افکنده بود. گریهام گرفت. این موقعی بود که نشستم و با تمام وجود گفتم: یا عیسی مسیح، تو میدانی که چه گندی بالا آمده است. ما واقعاً باعث شرمساری کشور بزرگمان شدیم. خودم را بسیار حقیر احساس میکردم. نمیخواستم صحبت کنم، یا هیچ کاری انجام دهم، فقط احساس میکردم که دیگر آبرویی برایم باقی نمانده بود.»