خطبه اول:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصّلاه و السّلام علی رسول الله و علی آله الائمه المعصومین
اوصیکم عبادالله بتقوی الله و التباع امره
در آخرین خطبهای که ایراد کردم، بحث توکّل را در مباحث اخلاقی و حکمت عملی مطرح کردم و گفتم که دو، سه خطبه را باید به آن اختصاص داد که این خطبه هم در همان مورد است.
خلاصه حرف گذشته من این بود که توکّل یکی از مراحل بسیار بالای عرفان و مسیر حرکت به سوی خداوند و قرب الهی است و یک مقوله لفظی، خیالی و سطحی نیست. یک حالت واقعی است که باید در وجدان و نفس انسان بروز کند و انسان به آن مرحله برسد. اگر به آن مرحله نرسد، ممکن است گاهی در مراحل زندگی در مشکلات و مواقعی که انسان احساس استیصال میکند، به خداوند توکّل کند. امّا آن توکّلی که ما بحث میکنیم، ثابت، دائمی و ماندگار است. هرکس به این مقام و این مرحله از عرفان برسد، زندگیش به کلی عوض میشود. با حالت آسایش، آرامش، خیال راحت، امیدوار، شجاع، مطمئن و با سعادت زندگی میکند و هر مقدار که انسان از این مقام فاصله داشته باشد، گرفتاری زندگی او را دچار مشکل میکند و گفتم که این متّکی به یک جهانبینی و بینش الهی است.
اگر بخواهیم به توکّل برسیم، قبل از آن باید واقعاً بینش روشنی نسبت به جهان داشته باشیم که این جهان چیست؟ از کجا آمد؟ ما چه کسی هستیم؟ به کجا میرویم؟ خلاصهاش این است که مبدا جهان را خدا بدانیم و معاد را بپذیریم که دوباره برگشت میکنیم و در محضر خدا خواهیم بود. بپذیریم و مطمئن باشیم مابین مبدا و معاد هم خداوند با رسالت و پیامهایی به وسیله فرشتگان و که توسط انبیاء در کتابهای آسمانی به بشریت داد، این جهان را اداره میکند. اینکه عرض میکنم لفظی نیست، بلکه اعتقادی است. قبول داشته باشیم که خداوند عالم مطلق است. یعنی همه چیز را میداند، قبول داشته باشیم که خداوند قدرتمند است و قادر مطلق است و هر چه بخواهد میتواند انجام بدهد. قبول داشته باشیم که خداوند عادل است و هیچ اقدامی در جهت غیرعدل انجام نمیدهد و داوری او بین خلق، عادلانه است. بپذیریم که خداوند وعده داده و قرار گذاشته و اراده کرده که عدل را در نهایت بین مخلوقات خود اجرا کند.
اینها اگر در ذهنیت ما درست باشد که نوعاً جزو اعتقادات ماست و همه ما هم اینها را قبول داریم، راه سعادت هموار میشود. اما اینها در یک حالت زبانی و گاهی تقلیدی است. ولی اگر به حالت اطمینان برسد که من خیال میکنم مشکل هم نیست، کارساز است.
انسان قدری که فکر کند، هرکسی از طریق معلومات خود، دانشمندان دقیق از طریق ضوابطی که بر جهان هستی حاکم میبینند و انسانهای متوسطتر با دیدن مظاهر حضوری خدا و روابط خدا با مخلوقات و چیزهای فراوانی که انسان در زندگی خودش تجربه میکند، میتوانند به این مرحله برسند، نیازی به آن علوم دقیق و قوی فلسفی و ریاضی و امثال اینها نیست. گرچه اینها انسان را به مراحل پیشرفتهتری از اطمینان میرساند.
به هر حال اگر با آن جهان بینی و این عقیده به این مرحله برسیم که بالای سرماست، خیلی آسان میتوانیم به مقام توکّل برسیم. توکّل هم عرض کردم از همان ماده وکالت است که انسان، خدا را وکیل خودش ببیند.
«حسبنا الله و نعم الوکیل»* اگر به این مرحله رسیدیم و خدا را وکیل خودمان دانستیم و به این وکالت ایمان آوردیم، دیگر جای دغدغه و اضطراب و نگرانی نیست. آنچه که مهم است، این است که انسان وظیفهاش را تشخیص بدهد و در حدّ تشخیص خود به وظایف عمل کند و از خداوند بخواهد که به عنوان دلیل، وکیل، صاحب و ربّ او و همه جهان سعادت، آسایش، رفاه و آینده او را تامین کند. اگر چنین اتفاقی افتاد، هم افراد و هم جوامع بسیار بسیار درست زندگی میکنند.
همه همّت انبیاء در تاریخ این بود که انسانهایی از تبار متوکّلین تربیت کنند. البته دانشمندان بحثهایی دارند که مثلاً توکّل، رضا، تسلیم، یقین و ایمان چه تفاوتها و چه مراحلی دارند و ما وارد این بحثها نمیشویم. ولی تا آنجا که خودم مطالعه و بررسی کردهام، فکر میکنم اینها با هم است. ممکن است انسان از لحاظ دقت روانشناسی فاصلهای بین اینها ببیند، اما همه اینها با هم میآیند.
اگر کسی به مرحله ایمان و یقین رسید، توکّل هم میکند، اگر کسی توکّل داشت، تفویض امرالی الله هم میکند، اگر امر خودش را به خدا واگذار کرد، تسلیم هم میشود و اگر تسلیم شد، راضی هم میشود. این حالات با هم پیش میآید. منتها بعضی از دانشمندان میگویند که توکّل مرحله قبل از تفویض و تفویض قبل از تسلیم و تسلیم قبل از رضا و حالت رضا، آخرین مرحله تکامل انسان است که «یا ایتها النفسه المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»* اوج سعادت و عرفان انسانی است.
عرض کردم اینها بحثهای فنی و علمی است که خیال نمیکنم ضرورت داشته باشد در خطبههایی که مستمعین با سطوح مختلف معلومات حضور دارند، وارد این مسائل شویم. بنده فکر میکنم اینها با همدیگر میآیند و اگر انسان به این مرحله از شناخت و خداشناسی رسید، همه اینها را با خود خواهد داشت. منتها ممکن است مراحل و مراتب و حدّ وقوف و رسیدن به اینها یک مقدار تفاوت داشته باشد که انسانها همین تفاوتها را دارند.
بنده الان حرف مهمی که دارم این است که سعی کنیم با مطالعه، تفکر، دیدن تاریخ، تجربه و چیزهای فراوانی که خداوند در اختیار ما گذاشته است، خودمان را به این وادی مقدّس برسانیم که اینجا دیگر امنِ امن است و هیچ خطری انسان را تهدید نمیکند. عرض کردم که منطق «احدی الحسنیین»** هم با این عقیده سازگار است. یعنی اگر انسان اینجوری خدا را شناخت، دلیلی ندارد که از پیشامدها، حوادث، درگیریها، مشاجرات، اقدامات و جهادها، نگران باشد که چه اتفاقی میافتد.
بحثی که برادر دانشمندمان، آقای احمدی، پیش از خطبهها داشتند درباره بقاء نفس و ابدی بودن حیات انسان بود. جوهر انسان ما را به همین جا میرساند که بناست همیشه باشیم. زنده شدیم که بمانیم و تا ابد هستیم. محاسبات لحظهای برای ما خیلی کودکانه است. یعنی فرض کنیم مرارت و سختی چند ساعت و یا چند روز انجام تکالیف را تحمّل کنیم برای اینکه تا ابد در سعادت، آسایش، آرامش، رحمت، لطف خداوند و رضایت مطلق زندگی کنیم. اینکه چه محاسبهای میتواند انسان را از این باز بدارد؟ یا چقدر انسان باید نادان باشد که به خاطر لحظات کوتاه عیش و رفاه، خود را برای همیشه منکوب و شقاوت پیشه کند؟!! قطعاً محاسبات، حتی خودخواهیها، انسان را به این جا میرساند که این را انتخاب کند.
منطق مجاهدان صدر اسلام که با کفار مطرح میکردند و در میدان جنگ به آنها میگفتند این بود که سرنوشت شما این است که یا کشته میشوید و به جهنم میروید یا ما را میکشید و بعداً خودتان در آینده میمیرید و به جهنم میروید. امّا سرنوشت ما این است که یا شما را میکشیم و مجاهد حساب میشویم و اسلام را تقویت و رضایت خداوند را جلب میکنیم و یا به دست شما شهید میشویم و به بهشت پرواز میکنیم و به رحمت مطلق خداوند میرسیم. ما چه نگرانیهایی داریم؟ چرا در میدان مقاوم نباشیم؟
عدّه کمی از انسانهای مجاهد با همین منطق میتوانند قدرت بزرگی را بشکنند. تاریخ بشریت این است که همیشه مجاهدتها و مقاومتها از گروههای کوچک شروع میشود و هیمنههای ستمگران را میشکنند. تقریباً همه انبیاء اینگونه بودهاند و موفق شدند. طرفداران مومن، متوکّل، مقاومین و مجاهدین کم بودند. امّا هیچوقت از غیر خداوند هراسی به دل راه نمیدادند.
در قرآنی که شما میخوانید، به هر پیغمبری که میرسید، میبینید توکّل او و دوستان نزدیکش بر خداست.
حضرت نوح اولین پیغمبری است که خداوند داستان او را در مواجهه با کفّار نقل میکند و در یک جا میفرماید: ما برخدا توکّل داریم و شما بروید همه قدرت، شرکاء و خدایانتان را جمع کنید و بیایید تا ببینیم کدام یک از ما پیروز خواهیم شد.
حضرت یعقوب همین را میگوید، حضرت موسی همین را میگوید، حضرت ابراهیم همین را میگوید. پیغمبر اکرم(ص) که زندگیشان سرشار از نمونههای توکّل در مشکلات و مواجهه با مشکلات بود.
حضرت ابراهیم یکی از مصادیق خیلی بارز متوکّلین است. یکی از آن موارد، درگیری با مشرکان و شکستن بتها و محکومیت به سوزانده شدن در آتش بود. ایشان را آوردند و محکوم کردند و اعلام کردند که مردم جمع شوند برای اینکه مجازات کسی که به خدایشان اهانت کرده و بتها را شکسته، ببینند و خوشحال شوند. آن جشن بزرگ را گرفتند. جمعیت زیادی جمع شده بودند. منجنیقها را آورده بودند. حضرت ابراهیم را در منجنیق گذاشتند و به بالای آن جهنم افروخته شدهای که از آتش درست کرده بودند، فرستادند تا او را بسوزانند. انسان چیزهای عجیب و غریبی در روایت و تاریخ میبیند. ملائکه پیش خداوند تضرّع میکردند که گروهی در زمین با بنده موحدی اینگونه رفتار میکنند، جبرئیل آمد و گفت: «کمک میخواهی یا نه؟» گفت: «از تو نه»، گفت: «از چه کسی کمک میخواهی؟» گفت: «از خدا». گفت: «چرا دعا نمیکنی؟» حضرت ابراهیم میگوید: «مگر خدا نمیداند؟ مگر خدا نمیبیند؟» دشمنانش با غرور و تکبر او را از منجنیق به طرف آتش پرتاب میکنند و فرمان خداوند به آتش میرسد که «یا نار کونی برداً و سلاما»* اینکه او گفته یا نگفته است، روایتی است که من عرض کردم. ولی واقعیت همین است.
اگر ابراهیم در آتش هم میسوخت، برای او مهم نبود. چون از همان آتش به بهشت میرفت.
حال اصحاب کربلا در میدان قتلگاه هم همین بود. «آنچنان مردیم که عزراییل هم آگاه نشد.» آنها به گونهای بودند که «لم یحسبوا لم الحدید» اصحاب کربلا در قتلگاه و در میدان نبرد درد فولاد و آهن را احساس نکردند. آن همه شمشیر و سنان به بدنشان خورد، ولی آنها در عشق خداوند آنچنان غرق بودند که توجهی به این دردها نداشتند.
شهید چنین انسانی است. آنهایی که راه جهاد و شهادت را انتخاب میکنند، چنین حالتی دارند. در مراحل پایینتر هم مجاهدتهای دیگری است که انسان در زندگی دارد. داستان مومن آل فرعون برای همه تاریخ یک داستان بسیار سازنده است.
قرآن عنایت ویژهای به مومن آل فرعون دارد که در دستگاه فرعون بود. انسان جدّی و از نزدیکان دربار فرعون مصر موقعی که حضرت موسی(ع) رسالتشان را آغاز میکنند و فرعونیان تصمیم به سختگیری نسبت به حضرت موسی دارند، این مومن مشاجره بسیار گویا و سازندهای با درباریان و شخص فرعون دارد که خوب است جوانان بخوانند. حتماً در قرآن خواندید.
واقعاً انسان با خواندن داستان مومن آل فرعون زنده میشود. آن مومن بحثهای بسیار بالایی را با عرفان بالا با فرعونیان مطرح میکند که شما بر موسی فشار نیاورید. میگوید: «او آمد، ما را هدایت کند. حرفهای حق میزند و استدلالهایی بالایی دارد.» آخر به حرف او گوش نمیکنند. میگوید: «و اُفوض امری الی الله»* قبل از آن میگوید: «فستذکرون ما اقول لکم» بزودی خواهید فهمید نصیحتهایی را که من میکنم، چقدر درست بود! «افوض امری الله» من سرنوشت خودم را به خدا واگذار میکنم. یعنی او را هم تهدید کردند «ان الله بصیر بالعباد»** خدا ماجراها و ما را میبیند. خداوند مومن آل فرعون را از مکر و توطئه فرعونیان و از سیئات توطئههای آنان نجات داد. سرنوشت مومن آل فرعون چه شد؟ در تاریخ روشن نیست. مختلف گفتند. برخی گفتهاند، وقتی بنا شد حضرت موسی از مصر هجرت کند، مومن آل فرعون هم به آنها ملحق شد. بعضیها گفتهاند: او به کوهی پناه برد و مفقود شد و کسی از او خبر ندارد. بعضیها گفتند: او را شهید کردند.
یک نفر از حضرت امام صادق(ع) میپرسد: با وعدهای که در قرآن میبینیم که خداوند او را حفظ میکند، کشته شدن و شهید شدن او چطور است؟ امام صادق(ع) میفرمایند: سیئاتی برای او میخواستند. برنامه داشتند که او را به کفر برگردانند و میخواستند دین را از او بگیرند و قصد داشتند عقایدش را متزلزل کنند. خداوند او را نجات داد و شهید شد.
اگر شهید شده باشد و این روایات هم درست باشد، پس معنای آن، این نیست که اگر خداوند به متوکّلین وعده نجات میدهد، یعنی شهید نشوند یا آسیب مادی نبینند. آن هدف، اصلی است. بسیاری از کسانی که شهید میشوند، با هدف توکّل به میدان میروند.
شخص پیامبر اکرم(ص) از نمونههای این متوکّلین است که آن همه آسیب میبیند. بنابراین آسیبهای دنیایی و موقّت شما را به این فکر نیندازد که متوکّل نیستید. ممکن است انسان توکّل هم داشته باشد و کارش را هم به خدا واگذار کند و تسلیم خداوند هم باشد. اما مصیبتهای محدود هم برایش پیش آید، ولی نجات اصلی آن است که انسان به اهدافش برسد.
در این بحث روایات فراوانی است و من فقط یکی دو روایت را میخوانم. چون بحث توکّل را باید در یک خطبه دیگر ادامه دهیم. مبحث بسیار مهمی است و روایات فراوانی دارد. آدرس میدهم تا بیشتر مطالعه کنید.
حضرت علی(ع) میفرماید: «الایمان له اربعه ارکان» ایمان چهار رکن دارد «التوکّل علی الله و التفویض الامر الی الله و الرضا بقضا الله و التسلیم لامرالله» اگر انسان این چهار رکن را داشته باشد، مومن واقعی است.
امام صادق(ع) میفرمایند: «المفوض امره الی الله فی راحه الابد و العیش رغب» کسی که سرنوشت خود را به دست خداوند بسپارد و بر خدا توکّل کند، تا ابد در راحتی و زندگی خوب و پربرکت خواهد بود که این تایید حرفهایی است که تا به حال از قرآن برای شما عرض کردم.
نکته مهم را که در خطبه قبل گفتم، تأکید میکنم. خداوند، قرآن و روایات که این مطالب را میگویند، دستورشان این است که نباید از اسباب و عوامل مادی غافل شویم. باید همه اسباب و عوامل را برای اهداف خود استخدام کنیم.
منتها نتیجه را به خداوند واگذار کنیم. لازم است ما از اسباب مشروع برای هر کاری که دنیاپرستان هم به آن متوسّل میشوند، استفاده کنیم و در کنار آن، کار را به خداوند واگذار کنیم که نتیجه این را آن گونه که حق است، عائد ما بفرماید. باید دنبال این باشیم. این خودش یک نکته است که در خطبه سوم که باقی گذاشتم، این مبحث را بیشتر باز میکنم. بدآموزی نباشد که انسانهایی فکر کنند وقتی بر خداوند توکّل کردند، دیگر راحت در خانه مینشینند. این گونه نیست.
وقتی همین آیه نازل شد «و من یتوکّل علی الله فهو حسبه»* بعضی از دوستان پیامبر اشتباهی فهیمدند. فردای آن روز به پیامبر(ص) اطلاع دادند که جمعی از مومنین بر سرکارشان حاضر نشدند. پیامبر میفرماید: «کجا رفتند؟» میگویند: «در خانههایشان هستند.» کسی را فرستاد و آنها را به مسجد آورد و در مقابل جمعیت فرمود: «چرا اینطور کردید؟» گفتند: «خداوند متکفّل ارزاق و آینده ما شد. ما چرا زحمت بکشیم؟»
پیامبر(ص) فرمود: «اینطور نیست. شما باید علل و اسباب را فراهم کنید.» خداوند به آن علل و اسباب برکت میدهد. «چون بعد از آیه «من یتق الله»** است، توکّل و تقوا با هم هستند. پیامبر فرمود: «باید علل و اسباب را فراهم آورید. اگر بخواهید این گونه کار کنید، بر عکس میشود. خداوند هم راه شما را قبول ندارد.»
بسم الله الرحمن الرحیم
قل هو الله احد/ الله الصمد/ لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد***
* سوره مبارکه آل عمران (3)، آیه شریفه 173
* سوره مبارکه فجر (89)، آیه شریفه 28
** سوره مبارکه توبه (9)، آیه شریفه 52
* سوره مبارکه انبیاء (21)، آیه شریفه 69
* سوره مبارکه غافر (49)، آیه شریفه 44
** سوره مبارکه غافر (49)، آیه شریفه 44
* سوره مبارکه طلاق (65)، آیه شریقه 3
** سوره مبارکه طلاق (65)، آیه شریفه 4
*** سوره مبارکه توحید
خطبه دوم:
بسم الله الرحمن الرحیم
والصلاه و السلام علی رسول الله و علی علی امیرالمومنین و علی الصدیقه الطاهره و سبطی الرحمه و علی بن الحسین و محمد بن علی وجعفربن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمدبن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و الخلف الهادی المهدی
اوصیکم عبادالله بتقوی الله و اتباع امره
امیدوارم که هیچ وقت خداوند ما را از ملکه تقوا محروم نفرماید و خودمان هم در پی تقویت حالت تقوا باشیم.
در مناسبتهای هفته، اولین آن شهادت حضرت زهرا(س) است که طبق بعضی از روایات 90 روز بعد از رحلت پیامبر(ص) بود. خیلیها به این روایت بیشتر اعتماد میکنند. حقیقتاً دل انسان وقتی که زندگی حضرت زهرا(س) را نگاه میکند و بیمهری که حضرت زهرا(س) با آن همه عظمت و رافت و خدمتی که برای آن مردم داشتند، دیدند، خون میشود. تا پیامبر(ص) زنده بود، خانه زهرا(س) که در کنار خانه پیامبر(ص) قرار داشت، دائماً محل حضور انسانهای خوب، رفت و آمدها و فرودآمدن فرشتگان، به خصوص جبرئیل و بالاتر از همه خود پیامبر(ص) و واقعاً مرکز صفا، عشق، محبت، خدمت و عبادت بود. با رفتن پیامبر این خانه و این محیط برای حضرت زهرا(س) بیتالاحزان شد. در حالیکه دنیا پرستان در مسجد کنار بیت حضرت زهرا(س) مشغول کار خود بودند، زهرا(س) به خاطر تغییر مسیر راهی که پدرش تعیین کرده بود و جبرئیل از طرف خداوند آورده بود، افسرده و غمگین بود. چه تلخیهایی برای امت اسلامی خواهد داشت! زهرا(س) سخت اندوهگین بود.
با اینکه عزادار بود و دائماً اشک میریخت، هرچه میتوانست تلاش میکرد. شب و روز به همراه امام حسن و حسین(ع) به خانههای مهاجر و انصار که احتمال میداد میتوانند حرکت و کاری کنند، مراجعه میکرد و آنها را مورد خطاب قرار میداد. حرفهای پیامبر(ص) را به یادشان میآورد و موقعیت علی(ع) و خودش و اهل بیت(ع) را بیشتر توضیح میداد. همه میپذیرفتند، اما نتیجه برای حضرت زهرا(س) نامطلوب بود. به فکر عامه افتاد و سخنرانی قرّائی در مسجد برای مردم کرد و آنان یکپارچه ضجه کردند. اما باز هم نتیجه همان بود. با آن همه مصیبت به استقبال مرگ رفت و خوشحال بود که پایان این زندگی وصل مجدد به معشوق همیشگی یعنی پیامبر(ص) خواهد بود. اما جدایی از فرزندان و همسر عزیزش او را سخت رنج میداد.
در این 90 روز روزگار سختی بر خانواده علی بن ابیطالب(ع) گذشت. حالت بدی در فضای خانه و اطراف حاکم بود. برای اولین بار در آخرین روز حیات حضرت زهرا(س) اوضاع کمی عوض شده و چهره غمگین حضرت زهرا(س) شکل دیگری گرفته بود. برخلاف روزهای دیگر وقتی برای نماز صبح بلند شدند، دیدند که زهرا(س) این بار خوشحال است و تبسّم بر لب دارد و به کار زندگی میپردازد و با تمیز کردن خانه و با تنظیم وسایل و لباس بچهها، خانهداری میکند. همه را خوشحال کرده بود. فکر کردند دوران عزداری تمام شد. بناست حضرت زهرا(س) به زندگی عادی توجه کند و بیت الاحزان به زندگی معمولی تبدیل شود. اما این گونه نبود.
تعجب این بود که بر خلاف دیگران که خوشحال و امیدوار بودند، چهره علی بن ابیطالب(ع) طور دیگری بود. او میدانست که زهرا(س) چرا امروز خانه را روشن میکند. چند ساعتی فضای خانه خوب بود. اما همه دیدند علی بن ابیطالب(ع) غمگین از خانه به مسجد رفتند و حضرت زهرا(س) به بهانهای حسن و حسین(ع) را از خانه بیرون فرستاد و به اسماء که در آن روز پذیرایی از حضرت زهرا(س) را عهدهدار بود، فرمود: «من لحظهای استراحت میکنم. بعد از ساعتی سری به من بزن. اگر زنده بودم که هیچ، ولی اگر نبودم، علی(ع) را خبر کن.» اسماء میگوید: «ما که امیدوار بودیم، این جمله حضرت زهرا(س) همه کوههای عالم را بر سرمان کوباند. میدانستیم او حرفی نمیزند که بیپشتوانه اطلاعات باشد. کمی صبر کردیم، بعد وارد حجره شدیم. هرچه صدا زدیم جوابی از زهرا(س) نشنیدیم. فهمیدیم آن مصیبت بزرگ پیش آمد. قبل از اینکه کسی را به مسجد بفرستیم، حسنین سراسیمه از در وارد شدند و قبل از اینکه به اتاق وارد شوند، از حال مادرشان سئوال کردند، گفتم: عزیزان من مادرتان استراحت میکند. بروید پدرتان را خبر کنید. اما آنها به این توصیه اعتنایی نکردند. وارد حجره شدند و چنان منظرهای خلق کردند که ملائکه عالم را به گریه انداختند» «اناالله و اناالله راجعون».
مناسبت بعدی ما سالگرد شروع نمازجمعه در ایران پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی است که مردم اولین نمازجمعه را با امر امام(ره) به امامت آیتالله طالقانی، در همین جا برگزار کردند. البته این سئوال مطرح است که چرا تأخیر؟ بیش از حدود هفت ماه گذشت تا اولین نماز جمعه برگزار شد که این خود بحثی است که نمیخواهم وارد آن شوم. ولی به هر حال پس از هفت ماه اولین نماز جمعه در تهران اقامه شد و تدبیر امام در انتخاب آیتالله طالقانی به عنوان امام جمعه یکی از نشانههای حسن مدیریت امام(ره)، هوشیاری و آگاهی ایشان است. آیت الله طالقانی آنچنان وضعی در جامعه داشتند که به نمازجمعه هم وزن دادند. البته نمازجمعه هم به ایشان وزن داد و ایشان هم نمازجمعه را تقویت کردند و حقآ آن چند خطبهای که ایراد کردند، یکی از سرمایههای تاریخ نمازجمعه بعد از انقلاب است. باید از ایشان شاکر باشیم و قبل از ایشان از امام راحل قدردانی کنیم.
همه میدانیم که نمازجمعه یکی از موضوعاتی است که با تدبیر الهی در امت اسلامی به عنوان یکی از ارکان مهم حفاظتی معنوی و مادی اسلام تعبیه شده است. نمازجمعه خیلی اهمیت دارد. قطعاً شما میدانید که پیامبر تا زمانی که در مکّه بودند، نمیتوانستند نمازجمعه اقامه کنند. چون در آنجا اجازه اجتماع داده نمیشد و ایشان تحت فشار و محاصره بودند. وقتی که هجرت کردند و به مدینه رسیدند و در محله قبا فرود آمدند و منتظر شدند تا آنهایی که باید از مکه میآمدند، مخصوصاً حضرت فاطمه(س) و حضرت علی(ع) و بعضی از همراهان آنها، بیایند. بعد به طرف مدینه حرکت کردند. فاصله بین قبا و مدینه کم است. آن روز که حرکت کردند، جمعه بود. ظهر به نقطه مورد نظر رسیدند که موقع نماز بود. اولین نمازجمعه را در اولین جمعهای که وارد مدینه میشوند، برقرار میکنند و این نشان از اهمیت نمازجمعه است. دلیل بزرگی است و دو خطبهای که پیغمبر(ص) در اولین نمازجمعه خواندهاند، تقریباً راهنمای خطبههای بعدی در تاریخ نمازجمعه است. حق این است که یک بار این دو خطبه را در نمازجمعههای خودمان مفصل و مبسوط مطرح و روی آنها مقداری بحث کنیم. شاید در آینده اینکار را کردیم.
به هرحال با اینکه جمعیت کمی که در همان مسیر بودند و جمع شدند، حضرت خطبهها و نماز را خواندند. من فقط به خاطر اهمیتی که پیغمبر(ص) به نمازجمعه دادند، عرض کردم. البته همیشه بیمهریهایی به نمازجمعه میشود و در تاریخ اسلام هم نمازجمعه و امام آن به گونهای به حکومتهای طاغوتی و مشکلآفرین وابسته بودند نمیخواهم وارد آن بحث شوم.
فعلاً زمان خودمان را میگویم. بعد از انقلاب، تریبونهای نمازجمعه الحق یکی از مراکز مهم تداوم انقلاب بود. در همین دانشگاه تهران قبل از اینکه نمازجمعه شروع شود، فضای دانشگاه در قلمرو ضد انقلاب بود، همه گروهکها در اینجا برای خودشان اطاق جنگ داشتند، اسلحه داشتند، دائماً علیه انقلاب حرکت میشد، کارهایی علیه انقلاب در اینجا انجام میشد. به محض اینکه نمازجمعه شروع شد و این جمعیت انبوه، خیابانها و دانشگاه را پر کرد و دو سه هفته که تکرار شد، ضد انقلاب دید اینجا میعادگاه نیروهای مسلمان انقلابی شد و خود به خود دانشگاه تخلیه و تبدیل به مرکز دفاع از اسلام و انقلاب شد و تا امروز هم ادامه دارد در بسیاری از شهرستانها هم با کم و زیاد تفاوتی که وجود دارد.
به هر حال، این تعبیه خداوند است، یعنی تدبیر اجتماعی خداوند در عبادات ما این است که روزانه چند بار مردم را به مسجد دعوت میکند، وقتی جمعه میشود، به عقیده ما شیعیان در هر منطقه تا شعاع دو فرسخی مرکز نمازجمعه، همه باید به این نماز بیایند و نمازجمعه دیگری جایز نیست.
گرچه در روزهای عادی مساجد کنار هم هستند و مردم در صفوف نمازجماعت شرکت میکنند، ولی نمازجمعه این گونه نیست، اجتماع عمومی است. خداوند بالاتر از این اجتماع، حج را قرار داد. البته سالیانه و جهانی است. اما این شهری و منطقهای است. خداوند از برکت حضور انسانهای مسلمان، معتقد و عبادت گذار به عنوان کانون قدرت، روشنگری، اطلاعرسانی، تصمیمات، تحلیلهای مهم، عبادت، خودسازی و به سوی خدا رفتن بهرهگیری کرده است. اگر ما روح نمازجمعه را همانگونه که در اولین خطبههای پیغمبراکرم(ص) میخوانیم، حفظ کنیم، میتواند همیشه به عنوان سنگر شکستناپذیر خط دفاعی اسلام در کلّ جهان عمل کند و انشاءالله امت اسلامی به این اهمیت، توجه و همیشه سعی کنند نمازجمعهها در هر جا که برگزار میشود، پر رونق و با حضور انبوه مردم باشد.
مسأله دیگری که در مناسبتهای این هفته است، این روزها پنجاه و هفتمین سال بمباران اتمی ژاپن است(1) که آمریکاییها انجام دادند و دو شهر هیروشیما و ناکازاکی را به فاصله سه روز بمباران کردند، یعنی بمب اتمی انداختند و اولین بمب و آخرین بمبی که در جنگ بکار رفت، همان دو بمب بود. من هر دو شهر را از نزدیک دیدم. هیروشیما را قبل از انقلاب و ناکازاکی را بعد از انقلاب در سفری به ژاپن دیدم و با بازماندگان این فاجعه بشری صحبت کردم. چیزهای زیادی در ذهنم هست که نمیخواهم بگویم. در هر دو جا فیلمی گذاشتند و منظرههای انفجار بمب و حوادثی را که در کنارش بود، نشان دادند که انسان را خیلی متأثر میکند و به فکر فرو میبرد. صدها هزار نفر در این دو حمله اتمی کشته و معلول شدند یا بعداً در اثر تشعشعات مریض شدند و یا مرضی که آن افراد گرفته بودند، نسلهای بعدی به ارث بردند، چون این مواد به نسل بعدی سرایت میکند. آمریکاییها جنایت بزرگی کردند و بعد از آن هم این جنایت را در شکست دشمن خود موفق دیدند و ژاپن را تسخیر کردند. هنوز بر ژاپن حکم میرانند و میبینید هرچه میخواهند به ژاپنیها دیکته میکنند.
مواردی اخیراً در مساله قرارداد نفتی ما با ژاپن در طرح آزادگان و قبلاً هم در پتروشیمی ایران و ژاپن که اوایل انقلاب اتفاق افتاد. خیلیها به آمریکا نصیحت کردند که سعی کند به گونهای عمل کند که در تاریخ تکرار نشود، اما آمریکاییها به سرعت توسعه دادند و فکر میکردند منحصراً در دست آنها میماند که این گونه نشد. به تدریج رقبای دیگری پیدا شدند، الان تعداد نسبتاً زیادی از کشورهای پیشرفته زرادخانه اتمی دارند که قدرت بزرگی در منازعات است.
حتّی آمریکاییها به اسراییل به عنوان یک کشور کاملاً نامشروع که بر ویرانههای فلسطین ساخته شده و با آوارگی میلیونها فلسطینی این دولت را تشکیل دادهاند، اجازه دادند و کمک کردند که اسراییل هم زرادخانه اتمی درست کند. حالا میبینید که چه بلوایی در دنیا راه انداختند که دیگران - بیشتر جاهایی که آنها نمیخواهند - حتّی از منافع غیرنظامی اتم استفاده نکنند. واقعاً این شیوه مسخره است که خودشان اولاً آن جنایت را کردند، بعداً به آنجا که میخواستند این سلاح اتمی را دادهاند و امروز هم حفظ کردند. بزرگترین زرادخانه را دارند و اگر روزی اینها بکار گرفته شود، میتوانند همه دنیا را با سلاحهای موجود نابود کنند. در این شرایط کشوری مثل ایران که سابقه تمدنش بارها بیش از آمریکاست، وقتی میخواهد از منافع غیرنظامی اتم استفاده کند، این شانتاژ تبلیغاتی را در دنیا راه میاندازند. در کنار ما پاکستان و هند دارند، روسیه دارد، اسراییل دارد. ولی ما به خاطر منابع دینی و اخلاقی و تعهدی که قرآن برای ما درست کرد، نمیتوانیم دنبال چنین سلاحی باشیم که اینگونه با بشریت رفتار میکند. ما دنبال آن نخواهیم بود.
با اینکه میدانند ما این گونه نیستیم و دیدند که در جنگ عراق آن طور علیه ما سلاح شیمیایی بکار رفت و خودشان میدانند که ایران میتوانست از سلاح شیمیایی استفاده کند و نکرد، ولی میبینید که تبلیغات عجیب و غریبی علیه ما راه انداختند و این دوگانگی، چندگانگی، دورویی و سیاستهای یک بام و چندهواست که اعتماد مردم را به سیاستهای آمریکاییها خیلی ضعیف کرده است (شعار مرگ بر آمریکا توسط نمازگزاران).
همین جا یک مناسبت کوچک دیگری را که مربوط به خودمان است، عرض کنم که روز اهدای خون است.(2) نقطه مقابل آن خونریزی اتمی است، ملت ما در مدتی که بانک خون در ایران تاسیس شد، از خود ایثار نشان داد و همیشه موقعی که کشورشان احتیاج به خون افراد داشت، مردم در صفوف اهدای خون جمع شدند و خون هدیه کردند. به خصوص در جنگ، اوج این ایثار را دیدیم. گاهی در عملیاتهای بزرگ که احتیاج به خون زیادی داشتیم، به محض اینکه اعلام میشد، ظرف چند ساعت نیازهای جبهه و مریضها و مجروحان تأمین میشد که واقعاً ملت ایران را باید ستایش کرد.
امیدوارم الان هم همیشه گوش به اظهارات وزرات بهداشت و درمان باشیم تا هر وقت نیاز به خون باشد، حضور یابیم. چون خون گرفتن و خون دادن برای سلامتی خود انسانها مفید است. آنها اگر بدانند کسی از خون دادن آسیب میبیند، خون او را نمیگیرند. از کسانی خون میگیرند که برای خودشان هم مفید باشد. انشاءالله از این جهت جامعه ما گرفتار و محتاج و وابسته به جاهای دیگر نباشد (شعار هاشمی، هاشمی خدانگهدار تو از سوی نمازگزاران)
خداوند نگهدار شما مردم خوب باشد. اجازه بدهید یکی دو مناسبت مهم دیگر را بگویم. یکی از مناسبتها سیاست بسیار بدی است که آمریکاییها در این دو سه سال اخیر براساس همان بحث قبلی که احساس میکنند با سلاح، ثروت و صنعت شان این حق را دارند که بر دنیا حکومت کنند، پیش گرفتند. میخواهند کدخدای خود خوانده دهکده جهانی باشند. لذا برای سلطه بر جهان، سیاست بسیار بدی را که تحت عنوان جهانیسازی و تک قطبی جهان هست، انتخاب کردهاند، علاوه بر مشکلات داخلی که اخیراً از لحاظ اقتصادی و امنیتی و چیزهای دیگر گریبانگیر آمریکا شد، فکر میکنند با سیاست نظامی که در پیش گرفتهاند و با ایجاد هیجان و وحشت و ترس در آمریکا و دنیا میتوانند از قدرتشان به نفع اهدافشان استفاده و باز دوران استعمار را تکرار و با اخاذی از ملتها مشکلات اقتصادی خود را حل کنند.
این روح سیاست فعلی است که بر کاخ سفید حاکم است و میبینید هر روز در آمریکا خبری را پخش میکنند که مردم را مضطرب و آماده کنند که سیاستهای ماجراجویانه کاخ سفید را تایید کنند. وقتی میگویند ممکن است مثلاً آبهای آمریکا مسموم بشود، وقتی که میگویند ممکن است پودر سفیدی پخش شود و مردم را دچار مشکلات کند، وقتی که میگویند ممکن است باز با هواپیما بزنند و مثلاً یک نیروگاه هستهای را منفجر و اشعه اورانیوم را پخش کنند، مردم مضطرب و برای چنین حالاتی آماده میشوند. دائماً دارند این سیاست را پیگیری میکنند. در دنیا هم اینگونه است. یعنی مطرح میکنند که مثلاً ایران دنبال سلاح کشتار جمعی است. جامعه را مضطرب میکنند. بعداً رسوا میشوند، اما میخواهند کار خودشان را بکنند. در عراق هم همین کار را کردند و الان هم گرفتار شدند.
همه به آقایان بوش و بلر حمله کردند و میگویند دروغی که گفتید، اثبات کنید. الان سیاست تحریک احساسات و سیاست مضطرب کردن جامعه برای بهرهگیری از جامعه مضطرب در جهت اهداف استعماری تابلو حرکت آمریکاست و ضرر هم میکند. چون این سیاستها نمیتواند خیلی طولانی باشد. آثار طولانی و بلندمدت این بعداً به خود آمریکا بر میگردد. من میخواهم نمونههایش را عرض کنم که آثار شکستن این سیاست همین الان در داخل و خارج آمریکا پیدا شد. در زمان دولت قبل از آقای بوش، آقای کلینتون در منطقه ما، سیاست مهار دوگانه داشت و فکر میکرد که باید ایران و عراق را با هم مهار کند. اما آقای بوش یک قدم جلو گذاشت و کارهایی را که در آن سیاستها نبود، دنبال میکند. ببینیم تا به حال چقدر موفق شدهاند؟ به نظر میرسد که آثار شکست این سیاست هم در عراق، هم در افغانستان، هم در ایران و هم در فلسطین و به تبع اینها هم در خود آمریکا و هم در انگلستان دارد ظهور میکند. البته ممکن است تحقق این تحلیل احتیاج به زمان داشته باشد، ولی آثار منفی آن الان خود را نشان میدهد. در افغانستان توفیق اولیه شان این بود که حکومت خشنی مثل طالبان را از بین بردند. البته آنها یک حکومت مطلق نبودند، بخشی از افغانستان را داشتند و شعارشان هم ایجاد امنیت و جلوگیری از مواد مخدر و مبارزه با تروریزم بود. حالا ببینیم چقدر موفق شدهاند؟ همین دیشب آقای کوفی عنان، دبیرکلّ سازمان مللمتحد در یک گزارش اخطاری اعلام کرد که امنیت در افغانستان دارد به مرحله بدی تنزّل میکند و اگر آینده افغانستان این گونه پیش برود، بسیار خطرناک است.
بعد از نزدیک دو سال که نیروهای خارجی در افغانستان به اسم امنیت حضور دارند، این نتیجهای است که آقای عنان با احتیاط دارد اعلان میکند. باز دیروز کمیته پارلمان انگلیس گزارش رسمی خود را صادر کرد و گفت: جنگ افغانستان و عراق نتوانست برای ما مبارزه با تروریزم را به نتیجه برساند و خطر تروریزم و به خصوص القاعده از گذشته کمتر نشده است.
این یک گزارش رسمی است. در عراق هم همین اتفاق افتاد. حکومت بعثیها ساقط شد، ارتش بعثی منحل شد. تا اینجا هم منطقه قبول داشت و هم شاید مردم عراق اکثراً میخواستند. منتها نه به دست آمریکا، میخواستند راه بهتری پیدا شود که اتفاق نیفتاد، همانطور که در مورد طالبان هم بود.
از لحاظ نتیجه کسی حرفی ندارد، شاید هم راضی باشند، گرچه عمل آمریکا به هر حال خلاف و تجاوز است و باید روزی جواب بدهد و خواهد داد. چون تاریخ او را معاف نمیکند و آیندگان دنبال خواهند کرد. اما از آن به بعد شما میبینید چه اتفاقی در عراق افتاده است. الان بیش از سه ماه است که آمریکاییها به قول خودشان حدود 150 هزار سرباز در آنجا دارند و صدها کشتی و هواپیما و چیزهای دیگر اینها را پشتیبانی میکنند. در اطراف عراق در چندین کشور نیرو دارند که دیروز فرمانده نیروهای انگلیسی در بصره گفت: اینها چه کردند؟ چقدر به وعدههایشان عمل کردند؟
همین امروز روزنامه «بوستون کلاب» که یک روزنامه معتبر آمریکایی است، یک خبر از گزارشهای مامورین اطلاعاتی آمریکا و برنامه تحقیقاتی که در پیش دارند، پخش کرد.
این گزارش همه چیز را نشان میدهد که چقدر ناموفق بودهاند. الان تعبیر این است که کابوس ویتنام دوباره در آمریکا احیا شد و مردم همان وحشتهای جنگ ویتنام را به خاطر دارند، خیلی از آن حرفها به یاد جوانان نیست. در عراق مسئولان آمریکایی تقریباً بالاتفاق میگویند: آمریکاییهایی که در عراق هستند، در مقرّشان، در خیابانها و در حال حرکت و سکون هیچ امنیتی ندارند. آنها آمدند که امنیت درست کنند، ولی خودشان امنیت ندارند. به خاطر این حالت اضطرابی که بر اینها حاکم شد، ممکن است هرلحظه به مردم تجاوز بکنند.
الان جوکی در مورد آمریکاییها مطرح است و آن اینکه قبل از سوال شلیک میکنند. یعنی قبل از اینکه بپرسند شما کی هستید، اول گلوله را میزنند و بعد سؤال میکنند. اینقدر میترسند. مقدار موفقیت آنها را شما میبینید که بر مردم عراق چه میگذرد! مردمی که آب، برق، نان، دارو و امنیتشان پادر هواست و آینده آن معلوم نیست. پیداست که چه مخمصهای در منطقه درست کردهاند! آمریکاییها صریحاً میگویند از کشورهای دیگر مثل اردن، سوریه، عربستان و ترکیه نیروهای مجاهد عربی برای جنگ با آمریکاییها به عراق میآیند. اینها جزو حرفهای خودشان است. میگویند آمریکا هدف و کیسه بوکس برای تمرین دیگران شد.
سراغ فلسطین میرویم. طرح نقشه راه را مطرح کردند برای اینکه مساله فلسطین را هم آنگونه که میخواهند ختم کنند و میبینید در قدمهای اولیه به گل نشستهاند و نقشه راه به بیراهه میرود. اتفاقاً با کارشکنی خود اسراییلیها مواجه شدند. عجیب است که میبینیم گروههای مجاهد که طبعاً آرام گرفتن آنها سختتر از این است که یک دولت با برنامه عمل کند، آرام گرفتند و سه ماه مهلت دادند. اما اسراییل کاملاً مخالفت میکند.
بنا بود زندانیان را آزاد کند، نکرد. بنا بود دیوار امنیتی را که میسازد متوقف کند، با اینکه بوش صریحاً روزهای اخیر ادامه ساخت دیوار امنیتی را محکوم کرد، شارون رسماً اعلام کرد که ما ساخت این دیوار را ادامه میدهیم. دیواری است که در حدود 300 کیلومتر و عمدتاً در اراضی فلسطینیها با 6 متر ارتفاع در حال ساخت است. چه مقدار امکانات، اراضی و مستحدثات فلسطینیان را پشت دیوار و به طرف اسراییل میبرند! چه خساراتی به کشاورزان و دامداران آنجا وارد کردند! در مقابل سیاست اربابش گفته است ما میسازیم. بنا بود شهرکهای یهودینشین را تخلیه کنند، تخلیه که نمیکنند هیچ، همین پریروز باز برای ساخت خانههای دیگری در آن منطقه مناقصه اعلام کردند. اینها طرحی است که خود آمریکا با آن مخالف است. به آوارگان هم اصلاً توجهی نشد. بدتر از آن اینکه در سفر شارون به آمریکا، بوش نقشهای از اسراییل بزرگ را که بر اساس محتویات تورات محّرف ترسیم شده بود، به عنوان هدیه داد که «من النیل الی الفرات»، است. این نقشه راهشان است که این گونه به گل نشسته است.
در مورد ایران، خواب خوشی که در کاخ سفید دیده بودند، خیلی بد تعبیر شد. آنها فکر میکردند طرفدارانی در ایران دارند که وقتی از آنها بخواهند و دعوتشان کنند که به خیابانها بیایند و کاری برای آنها بکنند، اینها همه چیز را «کن فیکون» میکنند. این همه نیرو گذاشتند. شخص بوش و اعضای کنگره حرف زدند و دعوت کردند. رسانههایشان گفتند و شما دیدید که چه آدمهایی و در چه جاهایی پیدا شدند! خاک مرگ بر سر امیدهای کاخ سفید ریختند.
آشوبهایی که یک مشت اوباش با خواست آمریکا در چند شهر ایران به راه انداختند، نشان داد که بر عکس آنچه آنها فکر میکردند، این نظام اسلامی محکم و قدرتمند است و در جامعه طرفدار دارد. نشان داد که آمریکاییها حرفشان در داخل ایران چقدر برد دارد! شما اگر به اخبار آن روزها مراجعه کنید، میبینید که حرص و جوشی که بوش، بلر و شارون در آشوبهای ایران خوردند، چقدر بود! در حالیکه ضد انقلاب ایران این قدر حرص و جوش نخورد. چقدر داد و بیداد کردند و این همه خسران دیدند!
اتفاقاً خیلی زود عامیانه برگشتند و لحن خود را عوض کردند و اخیراً بوش صریحاً گفته است که ما فکر میکنیم با ایران بطور مسالمتآمیز میتوانیم مسایل خودمان را حل کنیم. وقتی دید این چیزها جواب نداد، از این نوع حرفها میزند. به هر حال، ما به این رفتار مسالمتآمیز و آن آشوبطلبی اهمیتی نمیدهیم، بلکه راه خودمان را میرویم. بارها گفتیم و بازهم میگوییم و بارها هم خواهیم گفت: ایران همان سیاست تنشزدایی را که از سالها پیش عنوان شد، ادامه میدهد. ماجراجویی نیست و سوءاستفاده نمیکنیم. رفتن به دنبال سلاحهای کشتار جمعی نیست. اما به کسی باج نمیدهیم و تا پای جان برای مبارزه با استکبار و استعمار آماده هستیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
اذا جا نصرالله و الفتح/ و رایت الناس یدخلون فی این الله افواجا/ فسبّح بحمد ربک و استغفره انه کان توابا*
* سوره مبارکه نصر
پی نوشت ها:
/5/1382
|
1- نخستین انفجار هستهای، انفجار آزمایشی بمب پلوتونیومی بود که در صحرای آلاموگوردو (نیومکزیکوی آمریکا) پس از چند بار تعویق 9 روزه، 3 روزه، یک ساعته و 30 دقیقهای نسبت به زمان از پیش تعیین شده، بالاخره در ساعت پنج و نیم صبح شانزدهم ژوئیه 1945 میلادی انجام شد. آنچه که شاهدان عینی از فاصله ده کیلومتری دیدند یک توپ آتشین با روشنایی سوزانندهای بود، با شدت چندین برابر نور خورشید نیمروزی و یک ابر عظیم قارچ مانند که تا ارتفاع 12 کیلومتری بالا رفت.
شاهدانی که به تماشای نور شگفت انگیز توپ آتشین سرگرم بودند چند ثانیه بعد با موج انفجار موج به زمین افتادند و غرض مهیب آن تا چند دقیقه از تپههای اطراف منعکس شد. پس از انفجار، نخستین سخنی که ژنرال توماس فارل معاون ژنرال گروز مسئول طرح تولید بمب اتمی (طرح منهتن Manhattan) گفت این بود که "جنگ تمام است". ولی ژنرال گروز پاسخ داد: "البته پس از انداختن دو بمب اتمی روی ژاپن". کمتر از یک ماه زمان لازم بود تا درستی این گفتهها ثابت شود.
دانشمندان مستقر در آمریکا بیشتر از ترس دستیابی آلمانها به بمب اتمی و استفاده آنها از این نوع بمب، برای دست یافتن به آن به ارتش کمک میکردند، اما آلمانها تا پایان جنگ نتوانستند به بمب اتمی دست یابند. البته نخستین بمبهای آمریکا برای انفجار در اروپا بعد از پایان جنگ آماده شدند، زیرا جنگ هشتم مه 1945 میلادی یعنی حدود دو ماه پیش از نخستین آزمایش انفجار اتمی (در آلاموگوردو) پایان یافته بود. ژاپنیها از سپتامبر 1940 میلادی در پی ساختن بمب اتمی بودند، اگر چه در این زمینه دانش بالایی داشتند، اما صنعت ژاپن در شرایطی نبود که بتواند کمک چندانی به آنها بکند، همچنین برخی تأسیسات مهم آنها در بمباران هوایی سال 1945 میلادی ویران شده بود. برخی دانشمندان آمریکایی با توجه به اینکه ژاپنیها تا دستیابی به بمب اتمی راه درازی داشتند، استفاده از چنین بمب را علیه آنها غیر اخلاقی میدانستند، اما ارتش آمریکا اصرار به استفاده از آن داشت و برای ایجاد بیشترین آسیبهای روانی به منظور وادار کردن ژاپن به تسلیم شدن، سعی داشتند این بمبها بدون اخطار قبلی و بدون اعلام ماهیت آنها به اهداف از پیش تعیین شده اصابت کند. اکنون زمان گزینش اهداف بود.
در نخستین فهرست، شهر مذهبی - تاریخی کیوتو پایتخت پیشین ژاپن مورد نظر بود، اما برای کاهش برخی پی آمدها، از فهرست کنار گذاشته شد. برای نخستین بمباران، هیروشیما و برای بمباران بعدی، شهر صنعتی ککورا برگزیده شده بود. روز 24 ژوئن 1945 میلادی هری ترومن رئیس جمهور وقت آمریکا دستور داد تا در اولین فرصت پس از سوم اوت که وضعیت هوا اجازه میدهد بمباران اتمی ژاپن انجام شود. روز 26 ژوئیه به ژاپن هشدار داده شد که اگر تسلیم نشود ویرانی عظیمی در انتظارش خواهد بود اما سخنی از بمب اتمی به میان نیامد. برخی از بزرگان ژاپن در خواست صلح کردند اما روز 28 ژوئیه نخست وزیر ژاپن تهدید آمریکا را غیر قابل قبول اعلام کرد.
دوشنبه ششم اوت 1945 میلادی یک هواپیمای بمبافکن بی 29 ملقب به انولاگی که از جزیره تینیان برخاسته بود به همراه دو هواپیمای دیگر در ساعت هشت و پانزده دقیقه صبح به وقت ژاپن چهار بمب تنی معروف به پسر کوچک، در بردارنده 60 کیلوگرم اورانیوم 235 را از ارتفاع 9480 متری روی هیروشیما که از آسمان بوضوح دیده میشد در بالای مکانی که امروز در آن "گنبد بمب اتمی" قرار دارد رها کرد تا 43 ثانیه بعد در ارتفاع 548 متری منفجر شود.
حمله اتمی به هیروشیما کاملاً برای ژاپن نامنتظره بود ژاپنیها از اینکه آمریکاییها به بمب اتمی دست یافتهاند بی خبر بودند، از سوی دیگر وقتی رادارهای ژاپنی ورورد تنها سه هواپیما را به منطقه نشان دادند، پنداشته میشد که این پروازها از نوع شناسایی هستند، زیرا بمباران مناطق، با تعداد انبوهی بمب افکن مرسوم بود.
مردمی که از دور دست انفجار "پسر کوچک" را در آسمان هیروشیما مشاهده کردهاند، میگویند، خورشید دیگری را در آسمان دیدهاند. از انفجار این بمب، انرژی عظیمی حدود انرژی حاصل از انفجار بیست هزار تن تی ان تی آزاد شده بود، که نیمی از آن به شکل فشار هوا مانند طوفان ناگهان (موج انفجار)، یک سوم آن به شکل گرما و یک ششم دیگر به شکل تابشهای آلفا، بتا، گاما و نوترونی در آمده بود.
در منطقه زیر مرکز انفجار، دما تا چند هزار درجه سانتیگراد افزایش یافته بود. پس از انفجار، سایه یک انسان روی پلههای ساختمان بانک واقع در فاصله 200 متری مرکز انفجار باقی مانده بود به این ترتیب که فردی روی پلهها افتاده و خاکستر شده بود، ولی پلههای زیر بدن او سالم مانده بود، اما در دیگر نقاط پله، سطح خارجی سنگها ذوب شده بود! تا شعاع 500 متری مرکز انفجار، سرامیک خانهها ذوب و تا شعاع دو کیلومتری لباسهایی که مردم به تن داشتند سوخته بود.
سرعت طوفان اتمی در زیر منطقه انفجار، 1600 کیلومتر بر ساعت یعنی پنج برابر یک طوفان عظیم و فشار هوای ناشی از آن 3.5 کیلوگرم بر سانتیمتر مربع بوده است. در نقطهای به فاصله 550 متری مرکز انفجار سرعت طوفان حدود یک هزار کیلومتر بر ساعت بوده که برای ویران کردن ساختمانهای بتونی کافی است، و در فاصله 1600 متری، 305 کیلومتر بر ساعت بوده که ساختمانهای آجری را در هم میشکند.
در انفجار، تابشهای آلفا، بتا، گاما و نوترونی پدید آمدهاند، البته تابشهای کم انرژی آلفا و بتا توسط مولکولها جذب میشوند و به زمین نمیرسند اما تابشهای گاما و نوترونی تأثیرهای زود هنگام، میان هنگام و دیر هنگام فاجعه باری بر جای میگذارند. اگر کسی در پناهگاهی از گرما و موج انفجار در امان مانده باشد، تا شعاع یکصد متر ظرف چند ساعت و تا شعاع هشت صد متر در کمتر از سی روز در اثر تابش جان میبازد. حتی کسانی که در یکصد ساعت نخست پس از انفجار به منطقهای به شعاع هشت صد متری مرکز انفجار وارد شدهاند از تابشهای ذرات رادیواکتیو پخش شده در محل به شدت آسیب میبینند.
خلاصه اینکه در اثر بمب فرو افتاده بر هیروشیما تا پایان سال 1945 حدود 140 هزار نفر و در فاصله سالهای 1946 تا 1951 حدود 60 هزار نفر جان باختهاند. سطح دایره مرگ و نیستی 3.5 کیلومتر مربع و سطح ناحیه مجروحین حدود 7.5 کیلومتر مربع است، در کل از حدود 90 هزار ساختمان، 60 هزار ساختمان به کلی یا عمدتا ویران شده بودند و پنج روز زمان لازم بود تا یک واحد از ارتش ژاپن (Akatsuki Unit) اجساد را از خیابانها جمعآوری کند.
پنج شنبه نهم اوت 1945 میلادی، سه روز پس از بمباران اتمی هیروشیما، یک هواپیمای بی 29 دیگر جزیره تینیان را با هدف بمباران شهر صنعتی ککورا ترک کرد. هوا در ککورا تمام ابری و دید بسیار اندک بود. هواپیما سه بار منطقه را دور زد تا دید مناسبی پیدا کند اما فایدهای نداشت. نگرانی از کم آمدن سوخت برای گشت زدن بیشتر روی ککورا خلبان بسوی دومین هدف از پیش تعیین شده خود، یعنی ناکازاکی راهی کرد. ساعت ده و پنجاه و هشت دقیقه صبح هواپیما به ناکازاکی رسید که آنجا نیز هوا ابری و دید اندک بود. اما پس از چهار دقیقه خلبان توانست روزنهای در ابرها بیابد که از آن میاتوانست شهر را زیر پا ببیند. به این ترتیب یک بمب چهار و نیم تنی در بردارنده حدود 10 کیلوگرم پلوتونیم 239 که بخاطر بزرگی اندازه آن نسبت به "پسر کوچک" به "مرد چاق" ملقب بود بسوی ناکازاکی رها شد که در ارتفاع حدود 500 متری منفجر گشت.
با اینکه بمب پلوتونیومی به کار گرفته شده در ناکازاکی قدرتی بیشتر از بمب هیروشیما داشت، ولی ویرانی و تلفات در آنجا از هیروشیما کمتر بود. هیروشیما یک شهر مسطح است که انفجار بالای مرکز آن رخ داده بود، اما در ناکازاکی تپهای بزرگ، شهر را به دو بخش که در دو دره واقع شدهاند تقسیم میکند. انفجار در بالای یکی از آن دو یعنی دره اوراکامی رخ داده بود. در این دره آسیبها شدید بود اما ضمن این که بخشی از انرژی در بخشهای خالی از سکنه تپه تلف شده بود، این تپه مانند سپری تا اندازه زیادی از بخشهای دیگر محافظت کرده بود. بنا بر آمارهای رسمی در اثر انفجار این بمب 11574 خانه سوخت، 1326 خانه کاملا ویران شد، 5509 خانه به شدت آسیب دید و غیر از قربانیان سالهای بعد، 73884 نفر کشته و 74909 نفر مجروح بر جای گذاشت.
ژاپن که در هفتم دسامبر 1941 میلادی برای از میان برداشتن تهدید ناوگان آمریکا در اقیانوس آرام بدون اعلان جنگ در یکی از بزرگترین حملههای تاریخ، پایگاه ناوگان آمریکا را در پیرل هاربر نابود کرده بود، در 14 اوت دست از جنگ کشید، هیروهیتو در پیامی رادیویی در 15 اوت پایان یافتن جنگ را به مردم ژاپن اعلام کرد و در دوم سپتامبر 1945 میلادی تسلیم نامه ژاپن بر عرشه رزمناومیسوری که از پیرل هاربر جان به در برده بود در خلیج توکیو امضا شد.
بعدها آمریکاییها اعلام کردند که در آن زمان جز آن دو بمبی که بکار برده بودند بمب اتمی دیگری آماده استفاده نداشتهاند! به هر حال بمبهای اتمی هیروشیما و ناکازاکی قدرت انفجار هستهای را به جهان شناساندند و این پرسش همیشه باقی خواهد ماند که آیا برای قدرتنمایی راهی جز بمباران مردم بیگناه نبود!
2- در مرداد سال 1353 شمسی سازمان انتقال خون ایران با هدف سامان بخشیدن به وضع آشفته خون رسانی و به منظور ترویج فرهنگ اهدا، تهیه و تأمین خون و فرآورده های سالم و مطمئن و رایگان برای رفع نیاز بیماران نیازمند، به خصوص مبتلایان به تالاسمی، هموفیلی و لوسمی به وجود آمد.
از آن تاریخ به بعد، سالروز تأسیس این سازمان در نهم مرداد ماه، به عنوان روز اهدای خون نام گذاری شده است. جمع آوری خون از داوطلبانِ اهدای خون، و آماده سازی آن برای نجات بیماران و مصدومین، ایجاد پایگاه در بیمارستان ها و واحدهای سیار و ثابت جهت تهیه خون، ثبت اطلاعات لازم به منظور دعوت برای اهدای خون به هنگام ضرورت و توزیع خون و فرآورده های آن به مراکز درمانی و بیمارستانها و... از جمله کارهای سازمان انتقال خون ایران میباشد.