خطبه اول بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی الِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومینَ. قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ: أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم »اِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ باْلعَدْلِ وَ الإِحْسانِ وَایتایِ ذی الْقُربی وَ یَنْهی عَنِ الفَحْشاءِ وَ المُنْکَرِ و الْبَغْیِ«. در باره تبعیضات نژادی در بحث عدالت اجتماعی، تا به حال چند خطبهای ایراد شده است که آخرین آن »وضع مساوات و عدالت« در جنگل دلار و مرکز امپریالیسم جهانی غرب، توضیح دادهام که از هفته گذشته تلفنها و پیامهای فراوانی از سراسر دنیا داشتیم که این بحث برای روشن شدن افکار مسلمانها و محرومان و همچنین برای معرفی اسلام میتواند در سطح جهانی کارساز باشد. البته ما آن بحث را همان طور با همان شیوهای که از اول مطرح کردهایم، ادامه خواهیم داد. در این خطبه در رابطه با همان بحث، مقطع خاصی از تاریخ یکی از نقاط مظلوم شرق دنیا، خاور دور، را میخواهم عرض کنم که از آن قطعات افشاگر و اندوهبار تاریخ است که نظیر آن را نمیتوانید پیدا کنید. مدتهاست که من به فکر بودم این قطعه تاریخ معاصر را در خطبه نمازجمعه بگویم. تناسبی لازم داشتم که الان یک مناسبتی درست شد؛ مناسبتش همین بحث جنایات استکبار جهانی نسبت به غیرسفیدپوستها و رفتار آنها در جوامع رنگین پوست است. حدود هفت یا هشت ماه قبل بود که یکی از نمایندگان مجلس از مکه که برگشت، (نماینده باختران آقای دکتر جعفری) نامهای به من نوشت و از یک دانشجوی مسلمان کامبوجی آواره در فرانسه که عضو انجمن اسلامی کامبوجیها در فرانسه است، مطالبی در باره کامبوج و گرفتاریهایی که برای مسلمانها در آنجا پیش آمده است، نقل کرد. نامه خیلی تکان دهنده بود. نامه را به وزارت خارجه فرستادم و از این وزارتخانه خواستم که در باره کامبوج و سیاست ما در کامبوج و اقداماتی که در این گونه مسایل انجام دادهاند، توضیحی بدهند. اداره هفتم سیاسی وزارت خارجه جزوهای برای من تهیه کرد و فرستاد که این جزوه سرنوشت مسلمانها در کامبوج و وضع موجودشان را در این چند سال اخیر تشریح کرده بود. من مقداری اطلاعات داشتم، وقتی این مجموعه را خواندم، دیدم دنیای اسلام چگونه از چنین مسأله مهمی غافل است و بلکه شریک در این جرم بزرگی است که میشود؛ همان روز که خواندم به جناب آقای خامنهای رئیس جمهور تلفن کردم و گفتم که من امروز تحت تأثیر این جزوه قرار گرفتم. کم کم گرفتاریها قضیه را به تأخیر انداخت تا حالا که نتوانستیم در این مورد کار کنیم. امروز در نمازجمعه میگویم و فکر میکنم که بسیار بسیار در روشن شدن ذهن شما و هرکسی که این خطبهها را بعداً میشنود مؤثر است و قیافه استکبار جهانی را خوب مشخص میکند. این جزوه چهره غربیها و شرقیها را که عَلَم حقوق بشر را برداشته و زیر آن سینه میزنند مشخص میکند، جریانهای ارتجاعی مدعی اسلام را رسوا میکند و مظلومیت مسلمین و محرومان دنیا و رنگین پوستها را مشخص میکند و نشان میدهد که چقدر به این اصول که ادعا میکنند - اصول حقوق بشر، حاکمیت ملی، حق تعیین سرنوشت، حق عدالت اجتماعی یا دخالت در زندگی خود، حکومت مردم بر مردم و از این چیزهایی که درست کردهاند - ایمان دارند؛ حتی کمونیستها و حتی اصول کمونیستی. کامبوج یک کشور کوچکی در خاور دور در جنوب شرقی ویتنام و هند و - چین است که در آن منطقه، ویتنام و تایلند، لائوس و کامبوج است که این مجموعه را »هندوچین« میگویند. شما با ویتنام خیلی آشنا هستید. البته به خاطر آن مسایلی که داشت. این منطقه، عمدتاً تحت استعمار فرانسه بود و کامبوجی که حالا صحبت میکنیم، حدود 90 سال اخیر، مستقیماً تحت استعمار فرانسه بود و فرانسویها بدترین جنایات را در آنجا انجام دادند. این بحث را بعداً خواهیم گفت و آن سیر تاریخ 500 ساله جنایات سفید پوستهای اروپا را روشن خواهیم کرد، اما در اینجا بخش دیگری است. در این اواخر بعد از پیروزی کمونیستها در چین که توجه قطب کمونیسم شوروی و چین به هندوچین جلب شد و بنا گذاشتند آنجا را از دست غربیها در بیاورند، نهضتهای کمونیستی در این کشورها اوج گرفت؛[t1] در شمال ویتنام، ویتمین و در جنوبش ویتکنگ، در لائوس پاتتلائوها و در کامبوج خمرسرخ، مبارزات خود را آغاز کردند. در سال 1954، آن داستان حماسه بزرگ مبارزات مردم که در »دین بین فو« اتفاق افتاد، ویتنام شمالی از چنگ فرانسه در آمد و ویتنام جنوبی را آمریکاییها گرفتند و آن مبارزات خونین ویتنام جنوبی و این اقمار کمونیستشان شروع شد. در آن موقع در کامبوج کسی به نام »سیهانوک« حکومت میکرد که سلطان بود. تیپ این شخص ضدآمریکایی بود، اما لیبرال بود و رابطهاش با چین بد نبود و کمونیستها با این شخص خیلی کار نداشتند. از خارج کمکی به آنها نمیشد و اوج نگرفتند. موقعی که در ویتنام اوج مبارزات ضدآمریکایی بود در کامبوج از این مسایل خبری نبود. وقتی که حدود سال 70 موفق شدند آمریکاییها را در ویتنام بشکنند و آمریکاییها تصمیم گرفتند، که در حدود سال 1967 از ویتنام بیرون بیایند، سیاست استکباری آمریکا ایجاب میکرد که در همان جا یک پایگاه محکمی داشته باشند. این پایگاه را در کامبوج تشخیص دادند. با یک کودتا که سرهنگ »لون نول« انجام داد، سیهانوک را سرنگون کردند و کامبوج را گرفتند. کامبوج یکی از مراکز عمده آمریکا شد. همین سیاستی که آمریکا الان در منطقه ما دارد؛ وقتی که در ایران شکست خورد و این رسوایی به سرش آمد، به فکر افتاد که جای پایش را در عراق تحکیم بکند. میبینید که چطور حرکت میکند. منتها در عراق نمیتوانست کودتا بکند و این مسایل پیش آمد و حالا از طرق مختلف، از طریق اردن، از طریق مصر، از طریق عربستان، از طریق کویت و از طریق جاهای دیگر و اخیراً از طریق اسرائیل، دارد دست و پایش را در عراق محکم میکند. در آنجا (کامبوج) با کودتا این کار را انجام داد و کامبوج آمریکایی شد. وقتی که این حالت پیش آمد و سیهانوک سقوط کرد، مردم کامبوج با تحریکات ویتنام، شوروی و چین علیه حکومت »لون نول« متفق شدند و این خمر سرخ کمونیستهایی بودند که پرچمدار مبارزه بودند و به گروه لون نول فشار آوردند و تا سال 1975 موفق شدند او را شکست بدهند و حکومت خمر سرخ به عنوان یک حزب کمونیست در کامبوج برقرار شود. از سال 1975 یعنی در حدود 9 سال قبل کامبوج کشور کمونیستی میشود، که در همان موقع پاتتلائوها هم در لائوس پیروزشدند و مبارزات کمونیستها و کسان دیگر در تایلند شروع شد. حالا این داستان عجیب و غریب از اینجا شروع میشود. ویتنام، کمونیست یکپارچه است و جنوب و شمال آن یکی شده و لائوس هم کمونیست است، کامبوج هم کمونیست است. کمونیستهای ویتنام و لائوس نوعشان روسی است و با همین تیپ ملایمتهای روسی با اقلیتها و دیگران کمی متعادل شده برخورد میکنند. خمر سرخ که مدعی است میخواهد کمونیسم ناب را در کامبوج پیاده بکند، خشنترین تاریخ دنیا را در آنجا ترسیم کرد. حالا خمر سرخ برای من مطرح نیست. در این رابطه میخواهم سیاست جهانی استکبار جهانی را تشریح بکنم که آنها چه تیپی هستند. اینها آمدند گفتند که ما میخواهیم کمونیسم ناب را اجرا بکنیم. حتی انقلاب فرهنگی مائو را هم قبول نداشتند و میگفتند که مائو هم محافظه کاری میکرد، لذا شکست خورد، و بعد هم که چین، به طرف امپریالیسم دارد حرکت میکند و شورویها هم لقبی که مائو به آنها داده بود - به نام سوسیال امپریال - آنها گفتند که اینها هم سوسیال امپریالیست هستند. هیچ جایی را غیر از خودشان قبول نداشتند. کمونیسم ناب همان بود که در تعلیمات اولیه مارکس و انگلس، اینها پیدا کرده بودند؛ مثلاً آمدند گفتند که یکی از چیزهایی که در تعلیمات مارکس روی آن تکیه شده، مسأله نفی خانواده است. نمیدانم اطلاع دارید یا نه. تعلیمات مارکس میگوید که خانواده از ثمرههای اقتصاد بورژوازی است و نتیجه انحصارطلبی مرد است، که زن و فرزندان را در بردگی خودش، منتها به اسم خانواده در میآورد. آن روزی که خانمها در جامعه وارد بشوند و مثل مردها شغل داشته باشند و استقلال اقتصادی پیدا کنند، آن روز دیگر خانواده معنی ندارد و زن آزاد و مرد آزاد و بچهها را هم دولت اداره میکند و عشق هم آزاد و مسأله همسری هم اصلاً ملغی، کل جامعه در کل روابطش آزاد، قید خانوادگی را برداریم. این را مارکس در کتاب خیلی قابل توجه برای خودش، به نام »مرام آلمانی« مطرح کرد و این را در کتاب »سرمایه« هم توضیح داد. انگلس هم در کتاب »منشاءِ خانواده و مالکیت خصوصی و دولتی«، که از یادداشتهای مارکس، اینها را بعد از مارکس نوشت، گفت که این وصیت مارکس بوده است. و لنین در باره این کتاب گفته است، کتابی است که پشت سر هر کلمه آن، یک واقعیت تاریخی محقق دارد. و به این کتاب خیلی اهمیت میدهند. و این کتاب و کتاب »اصول کمونیست« این مسأله را باز کرد و گفت: آن روز که خانواده در دنیا منحل بشود، در آن روز جامعه آزادی اساسی را میبیند و تا خانواده وجود دارد، زن و بچه اسیر هستند و مرد هم بردهدار. کمونیستهای خمرسرخ گفتند که ما باید طبق تعالیم، اول خانواده را منحل بکنیم، البته وقتی که لنین بر روسیه حاکم شد، با اینکه این تز را تأیید میکرد، دید این قابل اجرا نیست، این را برداشت. یکی دیگر از اصول مارکسیسم مسأله مالکیت خصوصی است که در تعلیمات اولیه سران مارکسیزم، مالکیت خصوصی نسبت به هیچ چیز نباید باشد، حتی کفش و مسواک، حتی دستمال؛ یعنی هیچ رابطهای بین انسان و اشیا به عنوان رابطه تثبیت شده قایل نبودند و دیدند که این هم نمیشود و کمی به این طرف آمدند. ما در زندان هم که بودیم و دوستانی که در زندان بودند، یادشان هست که بچههایی که میخواستند خیلی زیاد کمونیست بشوند، اعتقاد نداشتند که مثلاً کفشهای ما مربوط به خودمان است، لباسهای ما مال خودمان است. میگفتند که انسان مال خودش نیست و اصلاً تکفیر میکردند که آدم این طوری باشد. البته یک مسأله در زندان به نام ایثار بود که آدم نمیخواست کس دیگری نیاز داشته باشد و ما اضافه داشته باشیم. این حالت قابل قبول بود، اما اینها مالکیتش را قبول نداشتند و از این جهت برای ما مشکلی درست کرده بودند. در مورد مالکیت خصوصی در کامبوج آمدند گفتند که ما اصلاً در هیچ چیز مالکیت نداریم. فقط مردم بیایند غذایشان را بخورند و بروند کار بکنند و دولت هم موظف است غذا و لباس در حد مساوی بدهد. نوع زندگی شهری را قبول نداشتند و به طور کلی شهرها را ویران کردند. متخصصها را قبول نداشتند و آنها را قتل عام کردند. پزشکها را، مهندسها را، همه را قتل عام کردند. فرهنگ بیگانه را قبول نداشتند و فرهنگ اسلام و مسیحیت و بودایی را از آثار تاریخی بورژوازی قدیم میدانستند و لذا کل اینها را حذف کردند. روحانیون منطقه را اعم از مسیحی و بودایی و مسلمان قتل عام کردند؛ مگر کسانی که حاضر شدند مثل یکی از افراد خمر سرخ زندگی بکنند. در کامبوج حدود بین 2 تا 7 میلیون آدم زندگی میکرد که غربیها مدعیاند 3 میلیون آدم در این چهارسال سالهای 75 تا 79 - کشته شدهاند و روسها و ویتنامیها مدعیاند که 4 میلیون آدم کشته شدهاند. چون دو طرف در آنجا مسأله دارند که حالا میرسیم. در آنجا حداقل 700 هزار مسلمان زندگی میکرد و روسها و ویتنامیها مدعیاند که چهارصد هزار نفر از مسلمانها کشته شدهاند و غربیها میگویند دویست تا سیصدهزار نفر مسلمان کشته شدهاند. کیفیت کشته شدنشان را هم بعداً خواهم گفت که چطور از بین رفتند. یکی از چیزهایی که با آن خیلی شدید برخورد کردند، برخورد با مسلمانها بود؛ علتش هم این بود که مسلمانها از سایر جریانهای مذهبی مثل بوداییسم و هندوییسم و عیسوی که آنجا بودند، زندهتر و فعالتر بودند، لذا اینها بیشتر سرکوب میشدند. سابقه مسلمانها در آنجا این است که اینها از حدود پنج قرن و نیم قبل در نقطهای به نام »چامپا« که در جنوب ویتنام است و حالا جزء این کشور شده است، تمدنی داشتند. خود چامپاها از قرن دوم میلادی در آنجا حضور داشتند و بعد مسلمان شدند و اسلام را پذیرفتند و دستهجمعی فرهنگ اسلام را تقویت کردند، حتی خط عربی به خط بومی در آنجا حاکم است و کتابهای اسلامی، کتابخانهها و مسجدها به آنجا رفت و به طور کلی حرکت بسیار خوبی کردند و یک ریشه عمیق داشتند. خمرسرخ تصمیم گرفت که ریشه فرهنگی اینها را قطع بکند. تمام کتابهایی که به خط عربی بود بلا استثنا سوزاندند. بعد از اینکه خمر سرخ سقوط کرد، کسی نمیتوانست کتابی با خط عربی پیدا کند، مگر اینکه زیر خاک و در دفینهها گذاشته باشند. قضیه به این شکل در آمده بود. برای منحل کردن خانوادهها نقشه آنها این شد که کمپهایی در روستاها تشکیل بدهند و در هر کمپی هیچ زن و شوهری با هم نروند، زن را در یک کمپ میفرستادند و شوهر را در کمپ دیگر و دختر و پسر را در کمپهای جداگانه دیگر. یک خانواده دو عضوش نباید در یک اردوگاه باشند، برای اینکه روابط خانوادگی به کلی منقطع بشود. بچههای کوچک هم رابطهشان با پدر و مادر به کلی قطع شد که هیچ گونه تعلیم فرهنگی و القای فکری نسبت به اینها از طرف خانوادهها نشود. حالا ببینید که چه مشکلاتی پیش آمد. وقتی که این کار را کردند، یکی از مسایلی که پیش آمد، مسأله ازدواج و محرم و نامحرم بود که برای مسلمانها خیلی مهم بود. آمدند قانون گذراندند که هرکس مقاومت بکند کیفرش اعدام است. روزی نبود که در اردوگاهی چندنفر مسلمان را به خاطر اینکه تن به ازدواج نامشروع نمیدادند، نکشند. خانمهای مسلمان نوعاً حجاب داشتند. اینها آمدند حجاب را ممنوع کردند. دیدند که تأثیری نکرده است، دستور دادند که از کمر به بالا لخت باشند و اصلاً بالاتنه لباس نمیخواهد. در منابع غربی و شرقی هست که زنان جوان مسلمان که موهایشان بلند بود از موهایشان برای ستر خودشان استفاده میکردند. در اینجا دستور دادند که سر دخترها و زنها را بتراشند که چنین حالی برای اینها پیش نیاید. روحانی بودن هم که یک جرم بود و کافی بود که ثابت بشود که کسی روحانی است. مقیّد بودند که در موقع غذا، گوشت خوک و گوشت سگ و مردار توی غذا باشد، برای اینکه مسلمانها نگویند که نجس است. خوب! معلوم است که مسلمان غذای نجس نمیخورد. یکی از مشکلات همین بود که اینها میآمدند سگ را جلوی مسلمانان میکشتند و توی دیگ غذا با گوشت خود میانداختند و نوعاً سوپ کلم و برنج به اینها میدادند، اگر از خوردن ابا میکردند جزایشان اعدام بود. شیوههای اعدام آنها با تبر و کلنگ بود یا دستهجمعی؛ برای صرفهجویی، عدهای مجرم را یک جا جمع میکردند و با چند نارنجک همه را نابود میکردند یا داخل کامیون میکردند و کامیون را در دره یا جایی دیگر خالی میکردند. به این ترتیب همه را نابود میکردند و برای آنها صرف نمیکرد که یکی یکی کشتار بکنند. اینها چیزهایی نیست که خیال کنید تبلیغات غربیهاست و خواستهاند آبرویشان را ببرند یا شرقیهاست. و هر دوی اینها گفتهاند و آوارههای اینها هم گفتهاند. آنها آواره خیلی دارند، یکی از مراکز آوارگانِ اینها، مالزی است. عده زیادی آمدهاند در مالزی زندگی میکنند. آن دورهای که خمرسرخ حاکم بود مالزیها پناه میدادند و آنها به اینجا آمدند و چاپخانه دارند، تعلیمات دارند و یک جزوه آنها به دست من رسیده، آن را خواندهام واقعاً جزوه اسفناکی است. آنها در فرانسه هستند و در جاهای دیگر هستند و موفق شدهاند فرار کنند، متفرق هستند. به هر حال با اینها برخورد شده البته غیرمسلمانها هم شبیه همینها بودهاند، مسیحیها و کسان دیگر هم بودهاند. چهارسال این طوری بر اینها گذشت، بعد ویتنام وقتی قوی شد یک حمله کرد و سرهنگ سامرین که یک کمونیست روسی است و طرفدار ویتنام است، آنجا پیروز شد و حکومت خمرسرخ ساقط شد و خمرسرخ تحت حمایت چین قرار گرفت. چینیها آنها را تحت حمایت گرفتند و آمدند جنوب کامبوج و حالا یک موقعیت کوچکی در دست دارند. از اینجا بحث اصلی من که تحلیل موضع شرق و غرب است، شروع میشود، تا شما ببینید که دنیا چقدر وجدانش کج است و اینها چقدر دروغ میگویند و ما با این گرگهای امروز چه مسایلی میتوانیم داشته باشیم. همان آقای سیهانوک که اینها گرفتند و زندانیش کردند و حتی دخترش را با تبر کشتند و خیلی از خانوادهاش را قتل عام کردند، چین او را مجبور کرد که با این خمر سرخ شکست خورده، جبهه تشکیل بدهد. اکنون جبههای به نام جبهه خمرسرخ و سون سان که جبهه آمریکایی آن است داریم که یک سرهنگی آن را رهبری میکند و سیاه و غیره دنبالهرو آن هستند و جبهه چینی که سیهانوک دارد. این سه، »جبهه حکومت دموکراتیک خلق کامبوجیا« را تشکیل دادهاند منتها جا ندارند و آن گوشه کنارها زندگی میکنند. حالا از آن تاریخ یعنی از سال 79 تا حالا حکومت کامبوج دست ویتنامیهاست؛ البته دست نشانده ویتنام سرهنگ سامرین؛ این آقا دیگر کشتار نمیکند، برخوردش ملایم است. خیلی از مسلمانان به آنجا برگشتهاند. دوباره مساجد درست شده، مساجدی که اصطبل شده بود و کتابخانههایی که سوزانده شده بود کم و بیش درست شده و یک قدری وضع بهتر شده است؛ حالا شرق و غرب به جان هم افتادهاند؛ یعنی بلوک روس و بلوک آمریکا، مارکسیسم و امپریالیسم، مارکسیسم و سرمایهداری، دارند آنجا امتحان میدهند. این از طنزهای تاریخ است که نشان میدهد که اینها چقدر دروغ میگویند و چقدر پررو هستند. غربیها آن وقتی که خمرسرخ سرکار بود با او مخالف بودند، چون کمونیست بود، علیه او هم تبلیغات میکردند. حالا کل غرب و پیمان آسه آن (پیمان آسه آن پنج کشورند: اندونزی و مالزی از کشورهای اسلامی و سنگاپور و فیلیپین و تایلند از کشورهای غیر اسلامی) خمر سرخ را تحت حمایت گرفتهاند و چین هم از اینها حمایت میکند. اینها در سازمان ملل فشار آوردهاند، هنوز کرسی سازمان ملل مال خمرسرخ است. یعنی بعد از گذشت این پنج سال، این سازمان ملل پررو را که میخواهد حقوق بشر را اجرا کند، ببینید. شاید در اطراف سازمان ملل در صدها مقاله این مسایل که من میگویم، توضیح داده شده و در آرشیو سازمان ملل این جنایات به حد اعلا وجود دارد. حالا در سازمان ملل هنوز خمرسرخ حاکم واقعی آن منطقه شناخته میشود و این طرف روسها، ویتنام، اروپا، اروپای شرقی، کوبا و هند جبهه سامرین را قبول دارند. البته از نظر ما نه آن مشروع است نه این. او حکومت بیگانه ویتنام است و باید برود و این هم حکومت جبار خیانتکار است، باید برود. موضع جمهوری اسلامی از اول همان موضع نه شرقی، نه غربی بوده و نه آنها را به رسمیت شناخته و نه اینها را. ما موضع خودمان را از اول تعیین کردهایم اما آنها این طوری هستند. غیرمتعهدها در دهلی که بودند یک بحث داغشان این بود که سیهانوک به عنوان کامبوج در غیرمتعهدها بیاید یا سرهنگ سامرین، بالاخره هندیها با فشار روسها موفق شدند که کرسی خمرسرخ را لغو کنند، گرچه آن هم رأی نیاورد که بیاید. شما ببینید این موضع گیریها در دنیا چیست؟ اندونزی صد و سی، چهل میلیون مسلمانی، برای قاتل سیصد، چهارصد هزار مسلمان، چطور موضع میگیرد! چطور اینها را تحت حمایت خودش قرار میدهد؟ چطور از اینها در سازمان ملل دفاع میکند؟ مالزی البته مخلوطی از مسلمان و غیرمسلمان است، اکثریت مثلاً پنجاه و چند درصدش مسلمانند، آنها چطور از اینها حمایت میکنند؟ این مسایل نشان میدهد که مرزهای فکری، عقیدتی، ایدئولوژیکی ادعایی، تمامش دروغ است. اینهایی که اینها میگویند همه کلک است. آمریکایی که از حقوق بشر حمایت میکند و مدعی دفاع از آن است و خودش در گذشته در مقابل خمرسرخ مدعی بود، چطور اینها را تحت حمایت گرفت؟ چطور تلاش میکند کرسی اینها را در سازمان ملل حفظ کند؟ سازمان مللی که این همه شعبه برای حقوق بشر دارد، چطور به خودش حق میدهد کرسی اینها را نگه دارد؟ این طرف روسها را بگویید، روسهایی که از کمونیسم بین الملل حمایت میکنند، چطور آن موقعی که خمرسرخ روس، کمونیسم ناب آنجا حاکم بود، با او جنگیدند؟ جنگیدند، کار خوبی کردند، من نمیگویم چرا جنگیدند، اما آنها با اصول کار نمیکنند، دروغ میگویند. عنوان کمونیسم بینالملل یک چیز دروغی است، منافع قطبها مطرح است، منافع سیاسی مطرح است. عنوان حقوق بشر برای آمریکا و انگلیس و فرانسه تمامش دروغ است و مسایل سیاسی مطرح است، رأی در سازمان ملل مطرح است، اقمار در کنفرانسهای جهانی مطرح است، بازار مطرح است، مواد خام و نفت مطرح است. اینها برایشان اصول است. این تیپ حاکم بر دنیا هستند، آن دنیای شرقش و آن دنیای غربش و هر دوی آنها قبول کردند که جنایاتی که در کامبوج شد، بعد از جنایات هیتلر در دنیا بیسابقه است. البته از نظر کیفیت، اینها از هیتلر هم جلوترند. برای اینکه هیتلر به این نسبت یعنی بیش از پنجاه درصد مردم را قتل عام نکرد و با این کیفیت هم قتل عام نکرد. وقتی که شرایط اینها این طور است و اعتراف هم دارند، چطور سر این مسایل اصولشان را فدا میکنند. ما با یک چنین دنیای بیاصولی مواجه هستیم؛ اینها ما را متهم میکنند و اسم بنیادگرا را روی ما میگذارند. البته اگر منظور از بنیادگرا، تابع اصول باشد، این صحیح است. ولی اینها منظورشان این نیست، میخواهند بگویند ارتجاعی است و میخواهند بگویند آدمهای خشکی که انعطاف عقلانی ندارند، منظور اینها این است و آنها خودشان این را انعطاف میدانند. این تیپ آدمها، تبلورشان این آدمهایی است که شما در دنیا میبینید، ما داخل خودمان هم میدیدیم. وقتی که این بچههای مسلمان که ما توی زندان میشناختیم، این طور مبارزه میکردند، تعجب میکردیم که مثلاً همرزمشان، شریف واقفی را گرفتند و کشتند. دینامیت گذاشتند توی شکم او و منفجر کردند. اینها همان تیپ خمرسرخ هستند و تیپشان هم تیپ آمریکایی است که وقتی اینجا نشد، اینجا را رها کردند و رفتند نوکر صدام شدند، رفتند نوکر فرانسه و آمریکا شدند. آدم اگر محور اصلی را نداشته باشد، پایه درست نباشد، اصول واقعی، حاکم بر زندگی انسان نمیشود. این روزگار مال همه اینهاست. در دنیای امروز میبینید ریگان، میتران، حسنی مبارک، ملک حسین، ملک حسن، صدام، طارق عزیز، رجوی، بنیصدر، بختیار، تاچر و همه اینها سر و ته یک کرباسند. یعنی اینها وقتی که آدم تحلیلشان کند، تمام اینها این طور موجودی در میآیند که آن مصالح سیاسی، باندبازی، گروه بازی، کی به ما رأی بدهد، کی از ما تبعیت کند، کی دنبال سرما باشد و کی مقابل ما بله قربان بگوید، اینها برایشان اصل است، و هرجا بتوانند برنامهشان را اجرا کنند، این تیپ در میآیند. اسلام با این گونه زندگی از ریشه مخالف است. همان طور که گفتم معیار را عقیده و تقوا میداند و وقتی که با تقوا برخورد میکند، جامعه باتقوا را میسازد. رهبران باتقوا را، حق حکومتشان میدهد. جلوی تمام این دوز و کلکها را میتواند بگیرد. این خاصیت اسلام است. تعصبهای خشک بیمعنا را میگیرد و جاهای ضد تقوا هم میایستد و جلوی فسق و فجور را میگیرد. این آیه قرآن: »وَ مِنَ النَّاس مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فی الْحَیوةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ اللَّهَ عَلی ما قِی قَلْبهِ وَ هُوَ اَلَدُّ الْخِصامِ وَ اِذا تَوَلّی سَعَی فِی الْاَرضِ لِیُفْسدَ فیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْتَ وَ النَّسْلَ وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسَادَ« همین مطلب را دارد میگوید. بعضیها هستند شعار میدهند، با شعار آدم تعجب میکند که اینها چه آدمهای حسابی هستند، این کنفرانسها، این حرفها، این ادعاها، طرفداری از محرومان، طرفداری از فلان، مبارزه با استکبار و از این چیزهایی که برای این تیپها شعار میشود، ولی وقتی که متصدی کار شدند و کار به دستشان آمد، میفهمید که چه آدمهایی هستند و قرآن چهره را اینجوری از افساد نشان میدهد. »وَ مِنْ النَّاس مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغآءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بالْعِباد«. اسلام محور را، انسانهای فداکار و متقی قرار میدهد که با تقوا هستند. در کشور شما به خاطر حاکمیت تقوا و به خاطر حاکمیت معیار و انقلابی که مورد هجوم مدعیان دروغی حقوق بشر است، بهترین نمونههای حقوق بشر وجود دارد و این مرزهای غلط تعصبآمیز شکسته، ولی آنها چشمشان را میبندند. در کشور شما اقلیتهای مذهبی مثل اکثریت نزدیک به تمام مردم، حق و حقوقشان محفوظ است و اصول و عقایدشان و راهشان و زندگی شخصیشان تحت حمایت است؛ در کجای دنیا این طوری است؟ پنج نفر وکیل اقلیتهای مذهبی که به نسبت افرادشان حساب بکنیم، از ما بیشتر وکیل در مجلس دارند، مثل سایر نمایندهها در کرسیهای مساوی مینشینند و مثل همه رأی میدهند و رأی آنها ممکن است یک لایحه را بشکند و یا آن لایحه را قبول کند. فرانسه این کار را به عنوان اسلام میکند؟ آمریکا این کار را به عنوان اسلام میکند؟ همین پریروز در جلسه شعبه خود ما که یک دکتر کلیمی عضو آن شعبه است، با یک رأی، یک اعتبار نامه میشد، تصویب بشود یا رد بشود که ما میبینیم یک رأی سرنوشت یک نماینده مسلمانی را که یک استاد دانشگاه هم بود، تعیین میکرد؛ و ما تابع این اصول هستیم و این طور زندگی میکنیم و آنها گاهی یک قدری هوا برشان میدارد و زیادهروی میکنند که دیدید مثل ارامنه، آن روزی که ما میهمان ترکمان آمده بود، خواستند اخلال بکنند. البته کل ارامنه نبودند؛ یک جریان کوچکی از آنها بود. برای اخلال در سیاست خارجی ما، مهمان ما را در اینجا ترور کردند. و سر مسأله تحصیل، قانون اساسی که خودشان به آن رأی دادهاند، میگوید: همه موارد درسی باید به زبان فارسی باشد و فقط چیزهای فوق برنامه میتواند به زبانهای خودشان در مدارس باشد. الان ارامنه دارند اذیت میکنند و بچههایشان در مدرسه یا امتحان نمیدهند و یا امثال این کارها را میکنند و حرف ناصحیح میگویند که ما میخواهیم مثلاً تعلیمات دینیمان به زبان خودمان باشد. خوب! قانون اساسی گفته هیچ درس رسمی به زبان خودش نمیتواند باشد. ما نمیتوانیم و آموزش و پرورش نمیتواند این کار را بکند. اگر این کار را بکند محاکمهاش میکنند. این قانون اساسی را آنها هم امضا کردهاند. البته آزادند هرچه کتاب دینی دارند به زبان خودشان در ساعات غیررسمی و یا در ساعاتی که خودشان میخواهند، تعلیم بدهند. در کنیسهها و کلیساها آزادند هرطور بخواهند رفتار کنند. توقعشان را هم در این مملکت از حد معمول بالاتر بردهاند و باز هم به طور خشن با آنها برخورد نشده است. این اسلام و این جمهوری اسلامی است و این انقلاب است. حالا این را با رفتار واشینگتن با مسجد مسلمانها مقایسه کنید که ماههاست مسلمانها زیرآفتاب و زیر برف و باران در خیابانها نماز میخوانند؛ چون با سیاست واشینگتن سازگار نیستند و ما این کار را با ارامنه در اینجا نمیکنیم. با این حال ما میشویم ضد حقوق بشر و آن آقایان میشوند علمدار حقوق بشر، و آنهایی که امروز کرسی خمرسرخ و جنایتکار را در سازمان ملل حفظ میکنند، میشوند طرفدار حقوق بشر و آنهایی که صدام جنایتکار را که شهرها را ویران کرد حمایت میکنند، میشوند طرفدار حقوق بشر و ما میشویم چیز دیگر. این تیپ امروز دنیاست و شما قدر خودتان را بدانید؛ همین محور اسلام، واقعیتها و تقوا را نگه دارید و این راه خداست البته مشکلات دارد و این راه امروز در دنیا پر از مشکلات است. راهی است که این قدر سنگلاخ برایش درست کنند و این قدر خار مغیلان برایش بریزند و آن قدر مانع اقتصادی، سیاسی و فرهنگی سرراهش درست کنند. چون همه اموال ادعایی اینها را زیر علامت سؤال برده و زندگی اینها را محکوم کرده و راه و روش غلط اینها را به دنیا نشان داده و علیه اینها افشاگری کرده است. این تیپ دنیا نمیتوانند یک حرکت صاف اسلامی مردمی براساس تقوا و براساس حق و حقیقت و عدالت را در دنیا تحمل کنند چون یا باید بگویند این دروغ است، یا ما دروغ میگوییم. و ترجیح میدهند که بگویند این دروغ است. به هر حال این توضیحی که من دادم، امیدوارم که برای شناساندن چهره دشمنان شما و ادعاهای آنها مفید باشد و برای افرادی که گول این حرفها را میخورند، مخصوصاً جوانان، روشنگر باشد و خودشان بروند بقیه این چیزها را مطالعه کنند و شاید کتابهای زیادی هم در این باره نوشته شده که در کتابخانهها میتوانند پیدا کنند. »بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ قُلْ یا اَیُّهَاالْکافِرُونَ/ لااَعْبُدُ ما تَعْبُدُوُنَ/ وَلا اَنْتُمْ عابدُونَ ما اَعْبُدُ/ وَلا اَنَا عابدٌ ما عَبَدْتُمْ/ وَلا اَنْتُمْ عابدوُنَ ما اَعْبُدُ/ لَکُمْ دینُکُمْ وَلِیَ دینِ«. خطبه دوم بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدیقة الطاهِرة وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ ألْخَلَفِ الْهادی الْمَهْدی(عج). مناسبتهای روز، برای این هفته هم فراوان است و ما با رعایت حال نمازگزاران روزه دارمان، در این هوای گرم باید مراعات اختصار را هم بکنیم، فهرست وار مطالبی عرض میکنم. ولادت امام دوم، امام حسن مجتبی(ع) در رأس مناسبتهای امروز است که در سال سوم هجرت و پانزدهم ماه مبارک رمضان از مادری چون زهرا(س) و پدری چون علیبن ابیطالب(ع) به دنیا آمدند و در دامنی چون دامان پیغمبر اکرم(ص) تربیت شدند. پیغمبر به محض اطلاع از تولد نوزاد جدید، دستور دادند او را آوردند. نوزاد را بوسیدند و هم وزن موی سرش که تراشیده بودند، نقره صدقه دادند و گوسفندی برای حضرت کشتند، عقیقه کردند، که اینها از همان زمان سنّت شد و کلماتی و مطالبی درباره امام حسن(ع) و بعداً درباره امام حسین(ع) فرمودند که فراوان است و مستمعین ما زیاد در مساجد و محافل میشنوند و این مطالب الحمدللَّه زیاد گفته میشود. امام حسن(ع) از چهرههای مظلوم تاریخ شیعه هستند. شرایط تاریخی زمان امام حسن(ع) جوری شد که چهره امام حسن(ع) آن طور که واقعاً بود شناخته نشد و جهل مردم تا جایی بود که آن حضرت در بعضی از تواریخ و بعضی از اذهان متهم به سازشکاری و کوتاه آمدن در مقابل ظلم و ستم و غیره شدهاند. و شاید امام حسن(ع) از این جهت به مراتب مظلومتر از امام حسین(ع) باشند. شرایط تاریخی امام حسین(ع) جور دیگری بود و تکلیفشان جوری بود که خیلی آسان به میدان آمدند. آن دوره زندگی امام حسن(ع) و شرکتشان در بحثها، مناظرهها و تعلیماتی که دادهاند و شرکت ایشان در جنگها و در زهد و عبادت و خیلی چیزهای دیگر، اگر جداگانه بحث بشود هریک از آنها کتابی میشود. در مورد صلحی که با معاویه داشتند که بیشتر حرف زده میشود. بعد از شهادت علیبن ابیطالب(ع) و اینکه امام حسن(ع) وقتی که متصدی شدند آن وضع مشکلی که علیبن ابیطالب(ع) هم با آن همه شخصیت و سوابق و چیزهایی که داشتند به زحمت افتاده بودند و نگذاشتند که علیبن ابیطالب(ع) چهار، پنج سال راحت باشند، دائماً جنگ بود و بالاخره هم مخالفین امام، ایشان را از پای درآوردند. امام حسن(ع) وارث همان وضع بودند و مشکلاتی که طبعاً در این انتقال قدرت پیش میآید. در چند ماه اول به وضع کشور سر و سامانی دادند. اولین جنگ را معاویه آغاز کرد. معاویه که از صفین برگشته بود، نیروهای فراوانی تجهیز کرد و نزدیک کوفه آمد، داخل جیش امام حسن(ع) تزلزل پیدا شد و افراد خود فروخته، لشکر را متلاشی کردند. جوری شد که دیگر نمیشد جنگید. حالا من نمیخواهم بحث این را مطرح کنم. اگر کسانی مایل باشند که در این مورد مطالعه کنند، میتوانند کتابی که جناب آقای خامنهای ترجمه کردهاند، به عنوان »صلح امام حسن(ع) یا یک قطعه شکوهمند نرمش تاریخی« را بخوانند. اما بعضیها برداشتشان این است که بعد از این جریان که دیگر جنگ تمام شد و معاویه حکومت را قبضه کرد، امام حسن(ع) تسلیم شدند و گفتند هرچه میخواهد بشود. نه این طور نبود. در قرارداد اولاً قید شده بود که به معاویه امیرالمؤمنین نگویند. یعنی امام حسن(ع) رسمیت حکومت معاویه را در قرارداد نپذیرفتند؛ و معاویه هیچ تخلف شرعی را مرتکب نشود، مردم را اذیت نکند، بعد از خودش ولیعهد قرار ندهد. آن صلح نامه که امام حسن(ع) قراردادند، بسیار محکم است منتها تیپ معاویه مثل همین صدام و اینها بوده، اینها خیلی به این حرفها عقیده ندارند، کار که تمام شد شروع میکنند. البته اهل سنّت از این مسأله بدشان نیاید، اهل سنّت نمیتوانند آبروی معاویه را حفظ کنند. اگرچه پیش آنها خان المومنین است. ولی به هرحال با خلیفه مورد قبول آنها جنگیده است. چون اهل سنّت هم قبول دارند که حضرت علی(ع) خلیفه چهارم بوده و این را قبول دارند که معاویه با علیبن ابیطالب(ع) جنگیده. بنابراین خیلی برای آنها قابل دفاع نیست. اصلاً این دوران زندگی امام حسن(ع) پر از مبارزه است، مسایل کوچکی هم که پیش میآمد امام حسن(ع) سخت عکس العمل نشان میدادند، مثلاً قضیه برادر خواندگی زیاد را وقتی که یک کسی شهادت داد که من میدانم ابن زیاد از نطفه ابوسفیان به وجود آمد، منتها به صورت عمل فحشا با مادر زیاد، و معاویه به این بازوی پرقدرت سیاستمدار احتیاج داشت، جلسه رسمی درست کرد و اعلام کرد که ایشان برادر من است. امام حسن(ع) به خاطر این قضیه کوچک، مسأله التحاق که پیش آمد؛ البته این یک کار خلاف شرعی بود اما آن قدر مثل خلاف شرعهای بزرگ فرض کنید زمان شاه و صدام و این حکومتهای ارتجاعی عرب و اینها نبود، یک گناهی بود که مرتکب شده بود، امام حسن(ع) برای افشای معاویه محکم در مقابل انحرافات ایستادهاند. وقتی که معاویه، یزید را به جای خود خلیفه و ولیعهد کرد، امام حسن(ع) اصلاً تاریخ را از اعتراض، به آن صورتی که میبینید پر کردند. در جریان شهادت جعفربن عدی و عمربن حمق و آنهایی که مورد ظلم معاویه قرار گرفتند، امام حسن(ع) مواضع قاطعی میگرفتند و خلق را بسییج میکردند. پس به این معنا که کسی خیال کند امام حسن(ع) سکوت کرده بودند، این نبود؛ و نعوذباللَّه کسی فکر کند که ساخته بودند و با معاویه همکاری میکردند. چون خیلی از این آقایان و به اصطلاح کسانی که جزء علماء بودند و حاضر نبودند مبارزه کنند و گاهی شاه را هم تأیید میکردند، عوام را گول میزدند و میگفتند خوب! امام حسن(ع) این جوری کرده. مطلق میگفتند، صلح امام حسن(ع) هم معروف بود. حالا هم کسانی که در خدمت خلق نمیآیند و منزوی میشوند و یا در جنگ شرکت نمیکنند، گاهی از این حرفها میزنند. امام حسن(ع) روزهای اول که معاویه حاکم شد، بعد از چند ماهی تصمیم گرفتند به مدینه بروند و همان موقع نوفل اشجاعی که یکی از خوارج بود با 500 نفر از افراد خود علیه معاویه شورش کرد. معاویه از شام به امام حسن(ع) نوشت که شنیدم میخواهی به مدینه بروی؛ من به یک شرط اجازه میدهم به مدینه بروی و آن، این است که شیعیانت را جمع کنی، اول بروی نوفل را بکشی، فتنه او را خاموش کنی، بعد شما میتوانی به مدینه بروی. امام حسن (ع) یک نامه به معاویه نوشتند و فرمودند: این چه حرفی است که میزنی، تو خیال میکنی من آماده شدم که با توهمکاری کنم و به نفع تو بجنگم؟ اگر بنا بود من با یک نفر از اهل قبیله بجنگم، اول با تو میجنگیدم و بدتر از تو کسی را در جامعه نمیبینم، چطور به من میگویی بروم به نفع تو بجنگم؟ این مواضع امام حسن(ع) بوده است. به هر حال این مرد بزرگوار، تاریخش مشحون از نکات بسیار خوب و آموزنده است که انشاء اللَّه اگر یک وقتی فرصتی شد باید بیشتر توضیح داده بشود. البته این در کتابها هست و ما چیز ابداعی از خودمان نداریم، منتها در این مجامع عمومی باید گفته شود تا مردم بفهمند که اسلام و شیعه هیچ وقت اجازه نمیدهند در مقابل انحراف و ظلم و ستم آدم ساکت باشد و نمیتواند ساکت باشد. مسأله شهادت همرزم عزیزمان جناب آقای سعیدی که این هفتهها سالگرد شهادتشان بوده و شهادت عزیزان پیشتاز مبارزه مسلحانه این انقلاب بخارایی، امانی، هرندی و نیک نژاد را که شعارهایش اینجا گفته شد و مردم یادشان هست که این خانوادهها باید معزز و محترم بمانند و اینها حق بزرگی بر تداوم انقلاب در آن برههای که نفسها را در سینهها خفه میکردند، دارند. دو مناسبت داریم و اگر برسیم مسأله جنگ، هفته جهاد سازندگی و هفته کمیتههای امداد امام است که هر دو تایشان از نهادهای بسیار موفق و ابتکاری این انقلاب بودند که ان شاءاللَّه در انقلابهای بعدی دنیای اسلام، باید تجربه اینها تکرار شود. این تجربه باید تدوین و کلاسه بشود که انقلابهای اسلامی دیگر بتوانند از این تجربهها استفاده بکنند. البته در این هفته تأسیس ستاد انقلاب فرهنگی را هم داریم که این نهاد مقدس هم برای اصلاح دانشگاهها زحمات فراوانی میکشد. در مورد کمیتههای امداد، این کمیتهها به طور خودجوش و به عنوان یک نیاز قطعی بعد از انقلاب، با ابتکار مردم و تأیید امام - که این تأیید به تقدس آن افزود و به تداومش کمک کرد و هنوز هم کمک میکند - به وجود آمد. طبیعی بود که با آن اعتصابهای طولانی و تعطیل شدن کارخانهها و کارهای عمرانی و رفتن کارشناسان خارجی و معطل ماندن حرکت اقتصادی کشور و لنگ شدن کارها، بخش زیادی از مردم که نان به دهن بودند و همیشه به دنبال نان میدوند خیلی احتیاج پیدا کردند و به سختی و مشقت افتادند. برای این کار هیچ چیز بهتر از همین کمیته امداد نبود. اگر خود دولت به عنوان دوست میخواست اینها را اداره بکند، این کار در آینده مشکلات فراوانی درست میکرد و کسی که یک روز از دولت حقوق گرفت، برای همیشه میخواست حقوق بگیر دولت باشد و طلبکار بود. اما به عنوان یک کار مردمی در آن مقطع از زمان شروع شد و وامی از دولت به اینها داده شد که کارشان را شروع بکنند. امروز وقتی که بیلان کار اینها را میدهند، آدم لذت میبرد از کاری که کردند. در سراسر کشور شبکه دارند. همه محرومان و نیازمندان جامعه را، حالا همه شاید نباشد ولی خیلی زیاد، شناسایی کردهاند و بخش زیادی از اینها را زیرپوشش در حد امکانشان گرفتهاند. آمار سال 61 اینها را که من تازه دیدم حدود 10 میلیارد ریال، یعنی یک میلیارد تومان کمک نقدی و جنسی به مردم نیازمند در سراسر کشور کردهاند. نزدیک چهارمیلیارد ریال، 400 میلیون تومان به صورت کار سرمایهای در اختیار افراد گذاشتند، وام دادند که افراد را خودکفا بکنند. یکی از کارهای خوب اینها این است که خانوادهها را پیدا میکنند برایشان مثلاً یک داربست قالی میزنند یا چند تا گوسفند و گاو میگیرند و یا یک ماشین کوچک بافندگی در اختیارشان میگذارند و زندگی خانواده را با همین امکانات ابتدایی به راه میاندازند. این بهترین کارشان است که دارند انجام میدهند. در جزیره قشم و در جنوب خراسان، آن زلزله زدهها و سیلزدهها میدانند که کمیته امداد چه حرکتهای سریع و قوی کرد. در جنگ میلیاردها تومان اینها جمع کردند و درست تقسیم کرده و به جبههها رساندهاند. این جریان بسیار صحیح است که باید آن را حمایت کرد که بماند و این باید متکی به کمکهای مردم باشد نه دولت، البته دولت هر وقت لازم دید باید کمک بکند و از این راه دولت بهتر میتواند کمک بکند، اما این باید متکی به کمکهای مردم باشد. همه مردم ما مایلند هر روز یک چیزی صدقه بدهند. همه مردم مایلند در ماه صدقه بدهند. از امام صادق سؤال شد که این آیه شریفه یعنی چه؟ »والَّذینَ فِی اَمْوالِهِمْ حَقِّ مَعْلُومٌ/ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْروُمِ« چون از صفات مؤمنین حساب شده، کسانی که در مالشان یک حق معیّنی برای محرومین قرار دادهاند. سؤال شد این خمس و زکات است؟ فرمودند: نه اینها نیست؛ آن، این است که هر خانوادهای و هر آدمی برای خودش سر ماه، سرِ هفته، سرِ سال، هرچه میتواند انفاق معیّنی قرار بدهد، وقتی هم نداشته باشد، نفس انفاق و دادن در راه خدا سازنده است. جامعه ما باید عادت کند یک بخشی هر چند ناچیز، آنهایی که ندارند، ناچیز، البته پولدارهای بزرگ این کار را نکنند، آنها هم میخواهند همین کار را بکنند، سر خدا را نمیشود کلاه گذاشت، یک کسی که میلیاردر است حالا مثلاً بیاید یک قدری از برنجهای زیاد آمدهاش را بدهد، این نه انفاق است، بلکه مسخره است. او باید حسابی بدهد که تناسب با خودش داشته باشد؛ از جگرش یک چیزی بکند و بدهد. به هر حال همه خانوادههای اسلامی و انسانی ما این عادت را بکنند که یک انفاقی به نفع محرومان داشته باشند و بهترین صندوق، امروز همین بنیاد نیکوکاری است که به وجود آمده، به نام »کمیته امداد امام« که خوشبختانه در سراسر کشور هم وجود دارد و افراد کاری، هم در رأسش و هم در شعبههایش با اخلاص دارند خدمت میکنند. باید به اینها بیش از هرچیز کمک کرد. ما همین تازگی یک تصمیمی گرفتیم که نمیدانم حالا اجرا بشود، ان شاءاللَّه که اجرا بشود و اگر اجرا بشود واحدهای غیرفعال بنیاد مستضعفان که آن بنیاد به خاطر بزرگیش نمیرسد و مال مستضعفان است، در اختیار اینها گذاشته بشود. دامداریها، مرغداریها، مزارع کشاورزی، کارخانههای نیمهکاره که همین جور مانده است، به خاطر نیروی زیادی که دارند، اینها را فعال بکنند و کم کم یک مایه قوی هم درست بکنند که این نهاد برای همیشه پایه بگیرد. هیچ وقت در دنیا نمیشود که ما زمینگیر و نیازمند نداشته باشیم. بالاخره دنیا این جوری است، وجود دارد و اگر یک روزی ما در ایران محروم نداشته باشیم در خارج از ایران هست و این کمیتهها ان شاءاللَّه باید به عنوان ثمره این انقلاب باقی بماند. بعد از این، مسأله برادران جهاد سازندگی ماست که آن هم از ابتکارات بسیار موفق این انقلاب بوده و خداوند خیر به این جوانهای ما بدهد که آبروی انقلاب را اینها حفظ کردهاند و به این انقلاب اعتبار دادهاند. شکی نیست که اگر این جهاد به وجود نیامده بود و ما میخواستیم به اتکای ارگانهای دولتی و ابزار ریسمانمان، مشکلات بعد از انقلاب را که به خاطر انقلاب پیش آمده بود و بسیاری از کارهای عمرانی، رفاهی، خدماتی و فرهنگی خوابیده بود، راه بیندازیم، نمیشد که نمیشد و در جامعه یک انفجاری بعد از یک دو سال به وجود میآمد و هیچ طرحی هم برای این نبود؛ یعنی بنده که به عنوان یکی از افراد شریک این انقلاب از گذشته، در جریان کار بودم، اعتراف میکنم که ما اصلاً فرصت این را پیدا نکردیم - به خاطر سرعت حرکت انقلاب - که برای یک چنین مقطعی طرحی بریزیم که چه کار باید بکنیم. وجدان بیدار خود این جامعه و جوش خود این مردم، این طرح را از درون خودشان بیرون آورد، مثل همان کمیتهها، سپاه و اینها. البته یک جوانه ضعیفی داشت که آن جوانه این جور شد. در حزب جمهوری اسلامی - این هم بعد از انقلاب، نه طرح قبل از انقلاب - ما وقتی که هم در شورای انقلاب و هم در حزب بودیم و میدیدیم که نیازمندیهای مردم، کارهای عمرانی و کارهای روستاها مخصوصاً خیلی زیاد است، به فکر افتادیم که هستههایی درست کنیم و به روستاها بفرستیم، حساب کردیم دیدیم آن روزها حزب، حداکثر میتواند هزار واحد، هزار اکیپ بفرستد. یک تابستان اول انقلاب را هزار واحد در نظر گرفتیم، به دولت پیشنهاد کردیم که بودجهای بدهند، اینها نفری حداقل سی و چند هزار تومان داشته باشند، بروند در روستاها کار بکنند. فکر میکنم برای هر یکی 25 هزار تومان. بار اول پیشنهاد کرده بودند، دولت نپذیرفت به اینها بدهد. آن موقع میانهشان با حزب خیلی خوب نبود. آنها مخالف بودند، نمیخواستند این کار به دست حزب انجام شود. گروهکها و اینها هم که میگفتند حزب انحصاری است و به اسم حزب، کسی حاضر نبود این کار انجام شود. در همین مشکلات بودیم که فرمان امام صادر شد و دستور جهاد سازندگی را دادند. وقتی که این دستور صادر شد، دولت هم مجبور شد کمک بکند؛ همان موقع بود که جریانهای ضد انقلابی که آن روز چهرههایشان را پوشانده بودند، همه به این نهاد مقدس هجوم آوردند که در روستاها جای پا باز کنند، آن مرکز اصلیش که برای ستاد تهیه شده بود، منافقین پررو با اینکه در همین دانشگاه علیه انقلاب شعار میدادند و میگفتند انقلاب آمریکایی و چیزهایی از این قبیل میگفتند، آمدند در آنجا عضو گذاشتند. اکثر جریانهای انحرافی، حتی کمونیستها در آن مرکز آمدند، سهم خواستند و دولت موقت هم این را میپذیرفت که این جور باشد و همین طور هم شد؛ خوشبختانه بچهها خودشان در حرکت بعدیشان این عوامل مضر را طرد کردند و تا مدتی هم آثار حضور آنها در گوشه و کنار دیده میشد ولی کم کم دیگر این نهاد، خالص خالص شد و امروز که 5 سال میگذرد و ما میبینیم که تا چه حد خدمت کرده است. آماری که این آقایان دادند - حالا انشاءاللَّه صدا و سیما این آمار را برای مردم در این هفته پخش بکند، من نمیدانم شاید هم پخش کردهاند، من موفق به گوش دادن آن نشدهام - آدم میخواهد روی آسمان پرواز کند، وقتی که میبیند یک نهاد مردمی با امکانات کمی که داشته این قدر خدمت کرده است؛ چهار پنج هزار روستا را اینها لولهکشی آب کردهاند، دو سه هزار روستا را که لولهکشی آن ناقص بوده، تکمیل کردهاند، چندین هزار روستا را برق دادهاند - وزارت نیرو هم جداگانه بوده است - بیش از چهل هزار کیلومتر جاده در روستاها ساختهاند، روستاهایی که اصلاً درزمان شاه رسم نبوده کسی برود - البته چهل هزار کیلومتر در یک کشوری که نزدیک 70 هزار روستا دارد، چیزی نیست برای اینکه به هر روستایی تقریباً نیم کیلومتر میرسد - اینها حدود ده هزار پل ساختهاند - حالا من چون ارقام در ذهنم نیست نمیتوانم دقیق بگویم - سیزده هزار قنات را لایروبی کردهاند، 5 هزار چاه عمیق یا نیمه عمیق زدهاند و در اختیار روستاییان گذاشتهاند و در جبهه حدود 2800 کیلومتر خاکریز زدهاند، حدود چهل پنجاه هزار سنگر در همان جبهه کندهاند، حدود دو سه هزار و پانصد کیلومتر در جبهه و میدان جنگ جاده درست کردهاند. یک نمونه جادهشان همین جاده خیبر است که 14 کیلومتر در هور جلو رفتند، با عرض 17 متر که این از بدایع کار جهاد حساب میشود. هزاران مدرسه ساختهاند و در کارهای فرهنگی نزدیک به سی هزار نمایشگاه دایر کردهاند و قریب پنجاه هزار کتابخانه دایر نمودهاند و کارهای بسیاری از این قبیل و تابه حال نزدیک سی هزار شورای ده تشکیل دادهاند. حضور این بچهها در مبارزه با ضدانقلاب در روستاها و آشنا کردن روستاییان با انقلاب، بسیار مؤثر بوده است. کارهای رفاهی دیگر مثل رسیدگی به دامها و تقویت واحدهای دامپزشکی و یا اصلاح نژاد بسیار مؤثر بوده است. یک نهادی جوشیده از مردم و با اتکا به جوانان در ظرف چهار یا پنج سال موفق شده است این حجم عظیم از کار را در روستاها انجام دهد و اگر ما میخواستیم این کارها را از طریق ارگانهای دولتی انجام دهیم، اولاً حاضر به رفتن نبودند و ثانیاً معلوم نبود با این بودجه بتوانند کاری انجام دهند. این بچهها همه این کارها را خودشان انجام دادهاند و هیچ منّتی هم برکسی ندارند و اجرشان را هم فقط از خدا طلب میکنند. باید بگویم که این نهاد بسیار موفق بوده است و ما امروز به عنوان یک افتخار میتوانیم آن را به رخ سایر انقلابها بکشیم. حالا اینها با نیروهای جدید و تجربههای افزونتر و با امکانات وزارتخانهای که در اختیار گرفتهاند، میتوانند برای چند سال آینده جهش کنند و کارهای بزرگتری انجام دهند. خداوند به اینها توفیق دهد و آنها قطعاً از این تعریفهایی که من دربارهشان کردم، چیزی به خودشان نخواهند گرفت و امیدوارم، همان گونه مخلصانه و بینام در راه خدا کار بکنند، و ما امروز کمترین اعتراض را در رابطه با این ارگان میبینیم و این خیلی مهم است. دیروز آقای زنگنه میگفتند برای جنگ، مردم 70 کیلو طلا به ما دادهاند. این نشان اعتماد مردم به آنهاست. و از آنجا که روستاییان و طبقه فقیر این کمکها را به جهاد دادهاند، این مقدار کمک، مبیّن تعداد وسیع اهداکنندگان است. خداوند به ملت ما و این نهادهای مقدس توفیق بیشتر عنایت کند و این انقلاب را از این گونه نیروها محروم نکند. مسأله بعدی جنگ است. در جنگ آنچه که تازگی دارد، مسأله توقف بمباران شهرها و مناطق غیرنظامی است. این از آرزوهای ما بود. ما از ابتدای جنگ همواره غصهدار بودیم و همواره دستمان بسته بود ولی دست جنایتکار حزب بعث باز بود و آنها از روزی که وارد شدند، بیشترین صدمهها را به غیرنظامیان زدند. 1200 روستا را ویران کردند، 10 شهر را ویران کردند و چقدر غیرنظامی را اسیر کردند و از آن روزی هم که ما جلوشان را گرفتیم با توپ و موشک شهرهای ما را زدند. ما وضعمان آن طور بود که خلبانمان به عراق میرفت تا پل را بزند، اگر میدید ماشینسواری و شخصی از روی پل عبور میکند، صبر میکرد تا ماشین از پل عبور کند و پل را بمباران میکرد و این عمل چه بسا به قیمت جانش تمام میشد. وضع ما این گونه بود و وضع عراق آن طور. بعثیها پررو شده بودند و مطمئن بودند که ما این کارها را نمیکنیم و لذا این حربه انحصاری را داشتند و هر وقت اوقاتشان تلخ میشد، یک موشک به دزفول مظلوم میزدند، در جبهه شکست میخوردند، یک موشک به دزفول میانداختند، در داخل ضربهای میخوردند، به دزفول موشک میزدند و چون اینها اسلام را نمیشناختند، خیال میکردند ما مسلمانان، هیچ راهی برای این کار نداریم. ما نمیخواستیم راه باز شود ولی به نقطهای رسیدیم که هیچ راهی هم جز اینکه ما چند جا را بزنیم و اینها را به حال بیاوریم تا بفهمند، نداشتیم، که این را اسلام هم برای ما تجویز میکرد و ما با رعایت تمام اصول اسلامی، این تصمیم را گرفتیم و رئیس جمهور ما اعلام کردند که ما هم میزنیم و ما وقتی این تصمیم را اعلام کردیم، مردم ما هم نفس راحتی کشیدند. گرچه مردم به خاطر ایمانشان این مسایل را صبورانه تحمل میکردند، ولی ته دلشان حرف داشتند و این حرفها به صورت شعارهایشان مشخص شد که ناراحت هستند و بالاخره دیدند که زدن ما چقدر موفق بود. شوخی هم ندارد و آینده هم همین است و اگر شروع بکند، بصره مورد حمله قرار خواهد گرفت و بصره جایی نیست که عراق بتواند آنجا را نداشته باشد. نداشتن بصره برای کشوری مثل عراق یعنی ما اصفهان و مشهد و تبریز را یکجا نداشته باشیم، برای اینکه عراق، وضع نامساعدی دارد و به بصره خیلی متکی است و اصلاً تا آخرین نقطه شهر بصره در تیررس توپهای عادی ماست. کارخانهها، مراکز حساس، کارشناسان خارجی، خطوط اصلی و بسیاری از مراکز در آنجا هستند و وقتی که ما سه چهار روز پی در پی بصره را میزنیم، کل عراق فلج میشود و لذا این بار تصمیم گرفتیم و به فرمانده نیروی زمینی گفتیم روزی هزار گلوله باید جیره اینها باشد. بعثیها دیدند که بسیار خراب شده است و دیگر در بصره نمیشود زندگی کرد. یک خبرنگار انگلیسی به بصره رفته بود، او را به بیمارستان بصره برده بودند تا از مجروحین گلولهباران عکس بگیرد و برود علیه ما تبلیغ کند. او رفته بود به اتاق عمل و در آنجا دکتر گفته بود از اول جنگ تا به حال ما چنین روز تلخی نداشتهایم. و توپخانههای ما به صورت نارنجی میزدند و بصره را تقسیم کرده بودند و ابتدا و انتهای بصره را میزدند و این عمل را چندین بار در طی روز ادامه میدادند. در هر محلهای ممکن بود که در هر لحظهای صدای انفجار شنیده بشود و این قابل تحمل برای آنها نبود. یک موشک لحظهای میآید و تمام میشود، ولی اگر بمباران طولانی باشد، اعصاب را خرد میکند و شهر دیگر قابل سکونت نمیشود و البته ما دلمان نمیخواست که بصره چنین شود، چرا که اکثریت مردم بصره با ما هستند، ولی تنها راه همین بود. وقتی این عمل را کردیم، دیدیم داد دبیرکل سازمان ملل درآمد، مثل اینکه دست صدام را فشار دادهایم و دست او به درد آمده است؛ اعلام کرد و ما گفتیم که این را قبول داریم و حرفی نداریم. ما در خلیج فارس هم این را میگوییم. کشتی نفتکش را زدن، کاری نیست. کشتی مثل غول در حال حرکت است و اگر یک طفل خردسال هم سنگی به سوی شتر بزرگی پرتاب کند، بالاخره به جایی از او اصابت میکند، زیرا هدف بزرگ است. کشتی نفتی هم، نه حمایت و نه اسکورت میشود، به تنهایی در آبها حرکت میکند و هواپیما از بالا یک موشک از چهل کیلومتری به او میزند؛ این جنگ نمیشود. ما در خلیج فارس نیز میگوییم، اگر عراقیها در خلیج فارس کشتیها را نزنند، ما یک گلوله هم در خلیج فارس نخواهیم زد. دنیا به خلیج فارس وابسته است و اگر اینجا ناامن شود، تورم در تمام دنیا بالا میرود و این تورم به تمام دنیا منتقل میشود؛ ما نمیخواهیم چنین چیزی بشود؛ بنابراین اگر ما را مجبور کنند ما هم عکس العمل نشان میدهیم و در حد جلوگیری از آن جنایتها ما وارد عمل میشویم. اما صدام نمیتواند چنین چیزهایی را تحمل کند، او راهش همین شرارتهاست و غیر از شرارت راهی در مقابل صدام نیست. شما نقشه کشور عراق را جلوی خودتان قرار دهید، ببینید چه وضعی است؛ 16 استان دارد که دو سه تای آن میتواند برای صدام سالم باشد و بقیه دیگر به درد صدام نمیخورد؛ 5 استان آن در منطقه کردستان است، سلیمانیه، کرکوک، نینوا، دهوک و یک استان دیگر، رژیم بغداد در این استانها اصلاً حکومت ندارد. در استانهای شرقی عراق هم مثل بصره و دیالی و میسان، از آنجا که گلولههای توپ ما در آنجا هست، حکومت نفوذی ندارد و در این استانها هیچ نقطه امنی وجود ندارد. استان دیگر عراق ناصریه است. ناصریه یکی از مراکز مهم شیعه و عشایر است که هیچ گاه به رژیم بعث عراق وفادار نبوده است. مرکز عراق هورهاست و یکی از آن هورها همین هورالهویزه است که در همین کنار است و هورالحماره و هورهای دیگر که نیزارهای آن مراکز فرار و اختفای سربازان عراقی است و این هورها خود را تا نزدیک بغداد کشیدهاند. یکی از استانهای دیگر عراق، استان کربلاست که کربلا و نجف و حلّه، هیچ وقت با صدام سرخوش نداشتهاند. در غرب عراق نیز که سوریها در آنجا هستند، صدام حضور جدی ندارد و اگر سوریها یک حرکت کنند، آنجا هیچ است. این وضع صدام است. پولش را دیگران میپردازند، اسلحهاش را دیگران میدهند، اخیراً سربازش را دیگران میدهند، تبلیغاتش را دیگران میکنند و این حکومت به مردم عراق احتیاج دارد که نفسشان از رژیم صدام گرفته شده، که از داخل عراق حرکتی صورت دهند و فشاری نیز از جانب ما برگُرده عراق باشد. این رژیم با محاسبات عادی قابل دوام نیست و کار به جایی رسیده است که نخست وزیر اسرائیل به عراق پیشنهاد میکند که از لولههای نفتی اسرائیل استفاده کنند و شعار حضور در منطقه را سر میدهد؛ این بسیار رسوایی است. آمریکا و روسیه ادعا میکنند که در اینجا تضاد ندارند. یعنی مسأله آن قدر مهم شده است که این دو دشمن آشتی ناپذیر و دو غول آشتی ناپذیر در قضیه عراق مشکلشان را حل کردهاند و هر دو برای حفظ رژیم صدام تلاش میکنند. ولی این مسأله شدنی نیست. بالاخره مردم عراق روزی مسایل را میفهمند و تکان میخورند و با حمایتی که از سوی ما خواهند شد، مسأله باید حل شود. مشکل دیگری که آمریکاییها در رابطه با عراق پیدا کردهاند و مشکل بسیار مهمی نیز هست، مشکل اسلحه است. این تضاد حل نشدنی است؛ آمریکاییها اکنون باید اسلحه به عراق، کویت، عربستان سعودی و امثال اینها بدهند که سرنوشت این اسلحهها معلوم نیست چه خواهد بود. اسلحههایی که آمریکاییها به شاه دادند، چه سودی از آن بردند؟ اگر بختیار آن جنایت بزرگ را نکرده بود و آواکسها، زیر دریاییها، اف - 15 ها، موشکهای هارپون، موشکهای فونیکس و چیزهای دیگر خریداری شده را پس نداده بود و آنها امروز وجود داشت، فکر میکنید آمریکا در چه وضعی بود؟ و در آینده در جزیرةالعرب چنین خواهد بود و آنها میدانند که چنین وضعی خواهد شد. سعودیها و کویتیها، مثل آدمهایی هستند که احتیاج به قیّم دارند و آنها نمیتوانند این اسلحهها را حفظ کنند و نمیتوانند به کار ببرند و همین حالا هم اگر هواپیماهای ما زده شده (ما هنوز نمیدانیم زده شده است، شاید هواپیما را بردهاند) احتمالاً آمریکاییها زدهاند و آمریکاییها هدایت هواپیماهای رژیم سعودی را به عهده داشتهاند، البته هنوز قطعی نشده است) اینها حقشان این است که بعد از تحویل اسلحهها، مردم عرب و مسلمان جزیره اسلحهها را از دست رهبران نالایقشان بگیرند و به طرف اسرائیل نشانه بروند. تضاد بزرگ آمریکا و غرب این است که اگر امروز این اسلحهها را ندهد، جمهوری اسلامی، دستش بلند است و اگر بدهد خطر این را دارد که این اسلحهها روزی علیه خود منطقه به کار برود. دنیای عرب آبستن قهرمانان زیادی است. تحقیقاً مصر آبستن »جمال عبدالناصر« است که این بار اسلامی خواهد بود. تحقیقاً در اردن و عربستان و جاهای دیگر به خاطر این جنایتهایی که ملت و جوانان عرب میبینند و سازش این رژیمها را با اسرائیل و شرق و غرب مشاهده میکنند، آرام نخواهند نشست. این را به پای ما ننویسند. جمهوری اسلامی در مملکت خودش است، ما کار خودمان را انجام میدهیم ولی شما جنایاتی انجام میدهید که ملت خود را ناراضی میکنید؛ ملتتان اکنون خفه شده است و به دنبال راه تنفس میگردد و اگر روزی مثل ایران راه تنفسی پیدا شود، راه خود را شناخته و با این امکاناتی که شما با خود فروختگیتان تهیه کردهاید، ان شاءاللَّه روزی در اختیار ملتها قرار گرفته و در راه آزادی دنیای اسلام به کار خواهد رفت. ترجمه خطبه عربی بسم اللَّه الرحمن الرحیم سلام بر برادران و خواهران عرب مسلمان مطلع شدید که بالاخره صدام مجبور شد بپذیرد که از زدن مردم و مراکز غیرنظامی خودداری کند. این چیزی بود که ما از اول جنگ خواستار آن بودیم، ولی عفالقه عراق از پذیرفتن آن طفره میرفتند؛ زیرا آسانترین وسیله و برندهترین حربه برای ضربه زدن به جمهوری اسلامی به حساب میآوردند، و از آغاز تجاوز به ایران تا دو سه روز پیش از آن بهره میگرفتند و با همین سیاست بیش از ده شهر و یک هزار و دویست روستا و صدها تأسیسات غیرنظامی را ویران کردندو هزاران غیرنظامی را شهید کردند و یا به اسارت بردند. آنها میدانستند که ایران اسلامی به پیروی از اسلام مایل به ایذای غیرنظامیها و حتی نظامیهای غیرمتجاوز نیست و فقط با متجاوز، برخورد سخت دارد، و لذا از سیاست زدن غیرنظامیها، به عنوان حربهای انحصاری، برای اهداف پلیدشان استفاده میکردند. در اثر بیاطلاعی از اسلام، نمیدانستند که اسلام در چنین وضعی حکم دیگری هم دارد و پیش بینی کرده که در چنین شرایطی برای شکستن دست متجاوز و گرفتن حربه از دست ظالم مقابله به مثل را تشریح کرده. و ما با استفاده از این حق اسلامی در چند ماه اخیر مزه تلخ این جنایت را به صدامیان چشاندیم، اگرچه متأسفانه از این رهگذر مردم بیگناهی از عراق هم آسیب دیدند ولی آنها با محاسبه آثار این رنجها در کم شدن رنج مسلمانان دیگر و تسریع در ختم جنگ و تجاوز، میتوانند راضی بمانند. وقتی که کار به اینجا رسید و بعثیها و حامیانشان دیدند شهرها و روستاها و تأسیسات سراسر شرق عراق تا عمق چهل کیلومتر، با آتش گلولههای توپهای ما ممکن است به کلی ویران شود، حاضر به پذیرش آن خواسته ما که چهار سال روی آن تأکید داشتیم، شدند. و سازمان ملل هم - که در تمام این چهارسال به فریادهای مظلومانه مردم ما توجهی نکرده بود - وارد میدان شد و پیشنهاد ترکِ زدن مراکز غیرنظامی را داد و ما بلافاصله پذیرفتیم و به خواسته خود رسیدیم و صدام هم بالاجبار تسلیم شد. ولی دیدید که در آخرین لحظه زهر خودش را ریخت و کمی از کینههای فراوان خود را خالی کرد و نزدیک افطار روز 11 ماه رمضان، چهار موشک بر شهر مظلوم و مقاوم دزفول انداخت و 44 نفر را شهید و 250 نفر را مجروح و صدها خانه و مغازه و مدرسه و مسجد را ویران کرد. ما که میتوانستیم به این جنایت جدید هم پاسخ مناسب بدهیم، صبر کردیم، برای اینکه بهانهای به دست کینهتوزان دیوانه بعثی، برای ادامه ایذای مردم نیفتد و برای اولین بار در تاریخ جنگ، دو سه روز است که صدام به مردم غیرنظامی حمله نکرده، اما با شناختی که ما از این باند تبهکار داریم، نگرانیم که در اولین فرصت این جنایت را از سربگیرد و ما را هم مجبور به مقابله به مثل کند. امیدواریم خداوند چنین فرصتی به آنها ندهد. ما در خلیج فارس هم منطقمان همین بوده و بالاخره صدام را وادار به تسلیم خواهیم کرد. »بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم تَبَّتْ یَداً اَبَی لَهَبٍ وَ تَبَّ/ ما اَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ/ سَیَصْلی ناراً ذاتَ لَهَبٍ/ وَ امْرَاَتُهُ حَمَّالَةَ الُحَطَب/ فی جیدها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ«.