خطبه اول بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَالِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ. قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ: أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم. »باَنَّ لَهُمُ الْجَنِّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّه فَیَقْتُلُونَ«. در بحث عدالت اجتماعی، به ارزشها رسیده بودیم که آخرین عنوان ارزش را »روحیه فداکاری و گذشت در انسان« معرفی کردیم. گفتم که یکی از حالات بسیار با ارزش انسان که مایه امتیاز است و انسان را از کسانی که فاقد این روحیه هستند، ممتاز میکند، این است که بتواند در برابر چیزهای برتر و منافع عالیتر، از خود گذشت و فداکاری، نشان بدهد. معمولاً، انسان در زندگی، بر سر دوراهیهایی قرار میگیرد که در این دوراهیها باید انتخاب کند، و زندگی انسان، (انسان مختار) مملو از این انتخابها و دوراهی هاست و گاهی چند راهی. حالتی پیش میآید که انسان باید تصمیم بگیرد که به طرف حق برود یا به طرف باطل؛ حق را انتخاب کند یا باطل را و به تعبیر دیگر به طرف خدا برود، یا به طرف غیر خدا. اینجا، انسانها راهشان از هم جدامیشود و ارزشهایشان هم تفاوت میکند. و اسلام اجازه نمیدهد انسانهایی که درگزینش، حق را و خدا را، بهتر را و اَنْفَعْ را انتخاب میکنند، در جامعه همدوش کسانی باشند که درگزینش، شیطان را و دنیا را و پستتر را و ناحق را انتخاب میکنند. البته این فداکاری و گذشت درجاتی دارد که برای هر درجه هم ارزش خاصی وجود دارد و یک نقطه بسیار ظریفی که در خطبه گذشته گفتم [این بود که] در بینش اسلامی این فداکاری هیچ وقت به معنای گذشت از منافع نیست، انتخاب منفعت اعلا و بهتر است، منتها در دید اولی و کوتهبینانه، انسان خیال میکند که گذشت کرده. به طور ظاهر »گذشت« است، اما عمیقاً که محاسبه کنیم، رفتن به طرف منفعت اساسی است؛ یعنی هیچ نوع گذشتی را شما در برنامههای اسلامی نمیتوانید پیدا کنید [t1]که پشت سر این گذشت، منفعت اقویو مصلحت اهم وجود نداشته باشد. یعنی قرآن، اسلام و معارف ما، بنایشان بر این نیست که کسی منفعتی را از دست بدهد و خیری را از دست بدهد، بلکه گذشتن از خیر عاجل و نقد است، برای به دست آوردن یک خیر آینده و مهمتر. این نقطه در زندگی، خیلی میتواند مؤثر باشد، اگر آدم به این ایمان داشته باشد. گفتم درجاتی دارد؛ اولین درجهاش در انسانهای با گذشت، در اختیار انسانهای عارف و واصل به خداوند است، که این مقام زیاد بلند است و رسیدن به آن مقام برای هر کسی به این آسانی دست نمیدهد. خیلی کسانی هستند که خودشان را عارف میدانند ولی جزو عرفا نیستند و نادر کسانی هستند که اینها به خداوند رسیدهاند و مقام فناء فیاللَّه را پیدا کردهاند. کسانی به آن مرتبه از ارتباط رسیدهاند که در خدا محو شدهاند و قبل از هر چیز خدا را میبینند و پیش از آن که خودشان را ببینند، خدا را میبینند. اینها عارفان واقعی هستند و من نمیدانم تعداد اینها در دنیا - در کل تاریخ دنیا - چقدر است؟ زیاد نیست تحقیقاً، ولی از انبیا و اولیا فراوان و در مراحل بعد هم بالاخره کسانی به درجاتی از این مقام میرسند. این حالت، یک حالتی است که بنده هم که الان میخواهم توصیفش بکنم، خواندنیهایم را میگویم، نه دیدنیهایم را. نمیتوانم مدعی باشم که بنده حتی درجه پست این را با وجودم لمس کرده باشم. چیزهایی هست که در کتابها خواندهایم و از شخصیتها شنیدهایم و از حالات بزرگان اسلام به دست آوردهایم و میتوانیم مطرح بکنیم. یک حالتی است که در کلمات انبیا و مخصوصاً علیبنابیطالب(ع) و ائمه دیگر، آدم زیاد برخورد میکند. اینکه علیبنابیطالب(ع) میفرماید که من هر چه را میخواهم ببینم، در کنارش یا قبلش یا بعدش خدا را میبینم، یا امام حسین(ع) چنین جملهای را میفرماید، این چنین حالی را نشان میدهد که آدم به هیچ چیز توجه نمیکند، مگر اینکه در کنارش خدا را میبیند. این گونه آدمها اصلاً مسأله فداکاری دیگر برایشان مطرح نیست، فدا شده هستند، محو در خدا هستند، غیر از خدا چیزی را نمیبینند که به طرف او بروند، به هر جا که میروند، آن طرف خداست و هر کاری که میکنند آن [خدائی] است. برای اینها بهشت و جهنم و ثواب و عقاب و درد و رنج و جنگ و صلح و جدایی و وصل و همه اینها در یک ردیف حساب میشود. یک معشوقی دارند و آن خداست و در زندگی فقط به عشق او حرکت میکنند و به طرف او میروند و او را میبینند. اشاراتی در قرآن دارد که شاید همین مراحل عالی را بخواهد بگوید: »ما تَشاؤُنَ اِّلا اَنْ یَشاءَاللَّهُ« مشیت آنها اصلاً با مشیت خداوند یکی میشود، چیزی را که خدا نخواهد، اینها هم نمیخواهند، در احساسشان هم نمیآید و این حالت، حالت بسیار بالایی است. شاید انسان نمونههایش را مثلاً در جبههها بتواند پیدا بکند. افرادی که ما میبینیم، بچههایی که من نمیدانم از چه طریق خداوند این توفیق را به اینها داده که رسیدهاند به آن نقطهای که آدم میبیند، اینها عاشق خدا هستند و از حرکاتشان معلوم میشود. این اشعاری که در نوشتهها و کتب اُدَبا آدم میبیند: »یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد« اینها، مال آنهاست. البته شعرای دیگر هم ممکن است شعر بگویند، آن، مثل همین حرفهایی است که من میزنم؛ حرفهای دیگران را نقل میکنند. این چیزهایی نیست که همه کس به این آسانی برسند، یک مقام فوقالعادهای است. آدم به یک حالتی میرسد، در روایات دارد که اگر بدنش را با مقراض قطعه قطعه کنند و اگر همه نعمتهای دنیا را یک لقمه کنند و در دهان او بگذارند، برای او فرقی نمیکند، [تنها] خدا را میخواهد. اینکه در وصف شهدای کربلا ما میخوانیم: »لَم یَحِسُّوا اَلَمَ الْحَدید«؛ اینها اصلاً احساس رنج آن شمشیرها و نیزهها را نکردند و آن همه مصیبت را تحمل کردند، تشنگیها و رنجها و آن نابسامانی های آن روز را اصلاً احساس نکردند، چنین مسألهای را دارد به ما نشان میدهد. قرآن میفرماید: »قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَاللَّهَ فَاتَّبعُونی« اگر خدا را دوست میدارید، باید مو به مو دنبال سر من حرکت کنید و تابع من باشید. یک چنین مقامی است و مال یک عدهای است، عده معینی اینها را دارند و در مقابل این چنین افراد، اصلاً مسأله فداکاری مطرح نیست، عشق آنها همین است. اینکه حالا هر شاعری بنشیند شعر بگوید و همان اشعاری را که آنها میتوانستند بگویند، نقل قولی میتواند بشود؛ به قول خودشان »نه هر که چهره برافروخت دلبری داند«!. اینها یک ادا درآوردن است، نه [بیان] واقعیتها. آدم در دنیا عارف بسیار کم میبیند. من در زندگی خودم، در برخوردهایم، شخص امام امت را یکی از این نمونهها میبینم (البته باز نمیتوانم بگویم آن سطح بالایی که مثلاً علیبنابیطالب(ع) و آنها بودند)، کسی که در زندگیاش ما دیدیم هیچ وقت در هیچ حالی خودش را گم نمیکند و رویّهاش را عوض نمیکند و در یک روال حرکت میکند: آن روزی که فتح میکنیم، آن روزی که شکست میخوریم، آن روزی که مصیبت وارد میشود، آن روزی که نعمت وارد میشود، آن روزی که تبعید بودند، آن روزی که با آن عظمت برگشتند، آن روزی که در زندان بودند و امروز که در سراسر دنیا این همه محبوب و معروفند. ما در ملاقاتهایی که خدمت ایشان داشتیم و با ایشان برخورد کردیم، تفاوت حال را نمیبینیم؛ یعنی روحیه همان است و حالت همان است. این حالت کم است و مال اشخاص بسیار سطح بالا و عرفای واقعی است. علیبنابیطالب(ع) وقتی که در دعای کمیل آن مطالب اوج گرفته را میفرماید. میفرماید: فرض می کنم که اگر مرا در جهنم بردید، آن آتش داغ را بتوانم تحمل بکنم، »فَکَیْفَ اَصْبَرُ عَلی فِراقِکَ وَهَبْنی یا اِلهی صَبَرتُ عَلی حَرِّ نارِکَ«. ببینید! علی که خلاف نمیگوید، او شعر هم نمیخواهد بگوید، این درون علیبنابیطالب(ع) است که این جوری دارد میجوشد: »فَهَبْنی یا اِلهی وَ سَیِّدی وَ مَوْلایَ وَ رَبّی صَبَرْتُ عَلی عَذابکَ فَکَیْفَ اَصْبر عَلی فِراقِکَ وَهَبْنی یا اِلهی صَبَرْتُ عَلی حَرِّ نارِکَ فَکَیْفَ اَصْبرُ عَنِ النَّظَرِ اِلی کَرامَتِکَ«. من از تو نمیتوانم جدا بشوم، آن چیزی که از تو شناختم، اگر از دست من گرفته شود برای من مصیبت است، رنج من آنجاست. خوب! اینها یک مقامی است و خداوند توفیق بدهد به اشخاصی که فناء فی اللَّه را در زندگیشان میتوانند احساس بکنند، که من خیال میکنم یکی از جاهایی که امروز میتوانیم این انسانها را پیدا کنیم، در این جبهههاست، در این داوطلبها، این جوانها، این پیرمردهایی که گاهی ما آن قیافههایشان را در حالتی که زخمی میشوند، یا آماده جهاد میشوند در جبهه میبینیم، آدم آن حالات عرفانی حق را در آنها میبیند. در بین علما، فراوانند کسانی که مقام ارجمندی دارند، اما رسیدن به اینجا مشکل است و انشاءاللَّه خدا نصیب بکند برای مسلمانها که لااقل در لحظاتی از عمرشان این حالات را بتوانند پیدا بکنند. یک مقدار که از این مرحله بسیار ملکوتی و عرفان بالا (فنا فیاللَّه و محو فیاللَّه) پایینتر بیاییم، به نقاط متوسط میرسیم که باز هم انسانهای ممتاز آن را دارند. اینجا تجارت است، فرق میکند با آن اولی که محو فیاللَّه باشد. تجارت خوب است، که در خود قرآن هم با تعبیر تجارت آمده، اصلاً خرید و فروش مطرح است: »اِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَالْمُؤْمِنینَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ باَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقاتِلونَ فی سَبیلاللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیهِ حَقَاً فِیالتَّوْریةِ وَالاِنْجیلِ« یا »اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا هَلْ اَدُلَّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجیکُمْ مِن عَذابٍ اَلیمٍ تُؤمِنُونَ باللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فی سَبیلِاللَّهِ باَمْوالِکُمْ وَ اَنْفُسکُمْ« میبینید که اصلاً تعبیر قرآن در اولی هست »خدا خریده«، در دومی هست که »هدایت میکند ما را به تجارت«. این فرق دارد، نه اینکه این کم است، این هم زیاد بالاست، ما هنوز فاصله داریم که به اینجاها هم برسیم، خوبان ما فاصله دارند به اینجا برسند. روایت معروفی از علیبنابیطالب(ع) یا یکی دیگر از ائمه که عبادت را سه قسم میکند: عبادت احرار و تجار و دیگران، آن هم همین مطلب را باز میکند. اینجا یک محاسبه خیلی روشنی دارد این تجارت، و تجارت صحیحی است. در یک مقطع، آدم خیال میکند فداکاری است، اما فداکاری به آن معنا نیست. این جلب رحمت است، جلب منفعت است، منتها با دید عاقلانه و خردمندانهای که اسلام از ما این را خواسته و ما میتوانیم این چنین باشیم؛ یعنی در این فصل، اکثریت مردم میتوانند این جوری باشند و آن مقام فناء فیاللَّه را ندارد. چون محاسبهاش خیلی روشن است؛ کسانی که ایدئولوژی الهی را قبول داشته باشند و آخرت را قبول داشته باشند و بهشت و جهنم را قبول داشته باشند و زندگی جاویدان همیشگی در بهشت و نعمتهای فراوان با ابعاد فراوانش را قبول داشته باشند (و وضع دنیا را هم که دارند به چشمشان میبینند)، با محاسبه بسیار سادهای میتوانند به این مقام برسند. میتوانند یک فداکار، یک سرباز، یک جان برکف و جانباز برای اهدافشان باشند. این در محاسبه [منظور] میشود، فقط تفکر لازم دارد. و لذا قرآن اسم این را تجارت یا خرید و فروش میگذارد. میفرماید: »اِنَّ اللَّهَ اشْتَری« (ببینید! این در سوره توبه یا اواخر سوره توبه، اصلاً آن قسمتها همه آیات جهاد است) میفرماید: »اِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَالْمُؤمِنین اَنْفُسَهُم وَ اَمْوالَهُم بانَّ لَهُمُ الْجَنَّة«. خداوند یک معامله با افراد مؤمن کرده (موضوع آن مؤمن است، غیر مؤمن در این معامله وارد نمیشود) خداوند معامله کرده: مال و جان از طرف بنده و بهشت از طرف خداوند. عرضه کردنش مطرح است، مسألهی دادنش هم نیست. یعنی شما جان را و مال را برای خدا عرضه کنید، بهشت دارید. حالا گاهی این مال را از شما میگیرند، گاهی نمیگیرند؛ گاهی جان را از شما میگیرند، گاهی نمیگیرند. اینهایی که جبهه میروند با یک نیّت، آنهایی که شهید میشوند، میرسند، و اصل میشوند و آنهایی هم که جنگشان را میکنند و برمیگردند، ثوابشان را بردهاند، آن بهشت را درک کردند. اینهایی که اموالشان را در راه حق تقسیم میکنند یا تصمیم میگیرند، اگر داشته باشند، بدهند، تا این حد هم خداوند از آدم میپذیرد. یعنی کسانی هم که مصمم هستند، پیدا کنند و بدهند و نمیتوانند پیدا بکنند، از آنها هم پذیرفته میشود. خداوند با عرضه کردن جدی امکانات برای راه حق و خدا، تضمین بهشت کرده است. این آیه این است که بهشت را دادیم، »وَعَداً عَلَیهِ حَقّاً«؛ این وعدهای است که به عهده خداست، حقیقتی است با تأکید. در تورات، کتاب حضرت موسی، در انجیل، کتاب حضرت عیسی، در قرآن، کتاب خود ما، این تضمین شده و آخرش هم میفرماید: هیچ کس از خداوند بهتر به عهدش وفا نمیکند: »وَ مَنْ اَوفی بعَهْده مِنَاللَّهِ« آخرش هم باز میفرماید: »فَاسْتَبْشرُوا ببَیْعِکُمْ الَّذی بایَعْتُمْ بهِ«؛ بشارت باد شما را که این قدر عاقل بودید که این معامله را انجام دادید. خیلی حرف است. همهاش اصلاً بیع است، تجارت است. یک آدم تاجر، وقتی که وارد یک معامله میشود، اگر مثلاً محصولی که تهیه کرده میفروشد، نمیگویند فداکاری کرده، این فداکاری نیست، این معامله کرده، اصلاً تعبیر قرآن این است. پس یک گذشت مقطعی و محدود برای تحصیل یک آینده بسیار خوب و بهتر است، که نمونههایش را شما در افراد پیشتاز میتوانید پیدا بکنید. این چیزهایی که برای شهید گفتهاند، شما فکر کنید کدام آدم عاقل مسلمانی است که عشق پیدا نکند که شهید بشود! به محض اینکه شهید میافتد زمین و تعادلش را از دست میدهد و به طرف زمین کج میشود، ما به چشممان میبینیم که مثلاً خورد به زمین، اما پر و بال ملایکه خداوند (روایات معتبر دارد) از پیش آمده، زیر بال این شهید را گرفته، حتی قطرات خونش را نمیگذارند به زمین برسد، از همان جا، از همان میدان، از همان دم سنگر، از میان سنگلاخها و تپهها، او را روی بال ملایکه به طرف بهشت حرکت میدهند (بهشتی که حالا شهدا دارند، من نمیدانم کجاست. آن بهشت آینده جاوید که ظاهر بسیاری از آیات این است که بعداً خلق میشود، البته مشخص نیست، قطعی نیست، ولی احتمالاً بعداً خلق میشود، شاید هم الان باشد، ولی به هر حال یک بهشتی هست که اینها را میبرند). همراه ملایکه پرواز میکند و وقتی که وارد آنجا میشود، میبیند که استقبالش آمدهاند؛ و حورالعینی که به استقبالش صف کشیده و دوستانش که منتظر وصولش بودند. به صف خوبان دنیا میپیوندد، چشمش باز میشود افق دنیا را میبیند، ما را میبیند، با بستگانش و ارواح آنها ارتباط دارد، بستگانش را هدایت میکند، مواظب حال آنهاست، برای آنها دعا میکند و برای کسانی که در خط هستند، دعا میکند، چیزهای زیادی این جوری کسب میکند. خوب! این کسی که این جوری معتقد است، شهادت برای این مگر چقدر سخت است ؟ این بچههای ما که این طور میروند و شهید میشوند، یا جانبازانی که در این مسیر هستیشان را، سلامتشان را، بسیاری از ابعاد لذاتشان را از دست میدهند و ما میبینیم روحیهشان حد بالا را دارد، اینها چه جور آدمهایی هستند؟ در محاسبه، خیلی روشن است. اگر ایمان داشته باشند، خیلی آسان میشود مسأله راتحلیل کرد که رسیدهاند، یک چیزی فهمیدهاند، معتقدند و روی اعتقادشان ایستادهاند، این جوری زندگی میکنند. بعد زندگی آخرت، خوب! شما یک محاسبه کوتاهی بکنید، ما که قرآن را قبول داریم، همین آیاتی را که خواندم: »هل ادلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب الیم تؤمنون باللَّه و رسوله و تجاهدون فی سبیلاللَّه باموالکم و انفسکم ذلکم خیرلکم ان کنتم تعلمون«. اگر مؤمن باشید این بهتر است، بعد آخرش میفرماید که این آدمها وارد میشوند در »مَساکِنَ طَیِّبَةً فی جَنَّاتِ عَدْنٍ«؛ در بهشت دایمی و بیزوال و مسکنها و خانههای بسیار خوب و آن زندگی خاص ابدی. یکی از عیوب مشخص زندگی دنیا این است که زوال پذیر است و تمام شدنی است. آدم در هر وضعی که هست، در هر پستی که هست، در هر مقامی که هست، در هر خانهای که هست، در هر تجارتی که هست، در هر زندگی که قرار دارد، وقتی که فکر بکند که این را از او میگیرند، همین فکر آدم را رنج میدهد. یعنی همین که میداند این تمام میشود و از دست آدم میرود، این رنج میبیند، اما وقتی که بهشت را با آن همه خصوصیاتش برای آدم عرضه میکنند و بهشت عدن است و زندگی جاودان است و ابدی است و تمام نمیشود و ابعادش هم رنج ندارد، این معامله کردن خیلی فداکاری نمیخواهد. این معامله کردن، فقط عقل میخواهد، درایت میخواهد که آدم بفهمد. اول قبول داشته باشد، بعدش عقل، که اگر قبول نداشته باشد، خوب نیست. اگر مؤمن باشد فقط عقل میخواهد، خوب! جزو زندگی دنیاست. حالا آن بابا، آنهایی که مرفه هستند در زندگی دنیا؛ پولدارها، ثروتمندها، منصب دارها و قدرتمندها، مگر چقدر زندگیشان لذت خاص دارد؟! من یکبار دیگر هم شاید اینجا گفته باشم؛ اگر کسی بتواند یک نفر کارگر مثلاً سطح پایین را که زندگیاش را در حد متوسط اداره میکند با یک ثروتمند پولدار با هم مقایسه کند، زندگی این را با رنجهای آن با هم مقایسه بکند، میفهمد که همین فقیر خیلی بیشتر از او در زندگی لذت برده است. ساعتی که در خانه است راحت است. ساعتی که با زن و بچهاش راحت است، گرسنه که میشود، غذای درستی میخورد، راحت است. لذتش اصلاً در یک غذای ساده است که چون گرسنه است، غذا میخورد. این یکی اصلاً سیر سر سفره مینشیند، سیر هم بلند میشود! اصلاً مهلت پیدا نمیکند گرسنه بشود که از غذا لذت ببرد. در رنج این است که مال ما چه شد! مالیات چه جوری شد! این قانون چه جوری شد! این تبصره چه ضرری به ما زد! این ماده قانون چه ضرری به ما زد! از این چیزهایی که اینها دارند. مقامها دیگر خیلی بدتر، پستها دیگر از این هم خیلی بدتر. وقتی که یک قدری پیر شد و افتاد به جایی که دیگر ظرفیت بدنیاش نمیکشد لذات را، آن موقع میبیند که همه دستاوردهایش را هم دیگران دارند میخورند، یک حسرت دیگری هم برایش درست میشود. زندگی دنیا این است، زندگی آخرت آن است. خوب! معامله کردن اینجا فداکاری میخواهد؟ یعنی، ریشه قضیه را که آدم پیدا بکند، این واقعاً فداکاری است یا تجارت است؟ بیع و شری است. نقطه مقابلش باز قرآن همین را میفرماید (آن جایی که افرادی میروند دنبال کثافتکاریها)، قرآن میفرماید: »اُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُالضَّلالَةَ بالْهُدی« »فَما رَبحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدینَ«. و در یک تعبیر دیگر: »اُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُاالْحَیوةَ الدُّنْیا بالْآخِرَةِ« »فَما رَبحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدینَ«. اینها آمدند معاملهای کردند، دنیا را خریدند و آخرت را فروختند، این تجارت سود ندارد و گمراه هم هستند. پس در این مرحله دوم که انسانها آخرت را در مقابل دنیا و فضیلتها را در مقابل رذیلتها انتخاب بکنند، این انسانها با یک تعبیر فداکارند، مجاهدند؛ ولی با یک تعبیر تاجر خوبی هستند و عاقلند. تاجری که مورد مدح خداوند است، تاجری که خداوند او را میپسندد، تجارتی که راز آفرینش چنین تجارتی را میپسندد، تجارتی که بر مبنای جهانبینی انسان، عاقلانه و خردمندانه است. چنین افرادی اگر پیدا بشوند، عقل اینها و خرد اینها و راه درست اینها به اینها امتیاز داده، اینها در دنیا ممتازند. بنابراین، انسانهای ممتاز، آنهایی هستند که این چنین امتیازی دارند در مقابل آدمهایی که بد میفهمند و کج میفهمند. آن آدم نادانی که میخواهد با ربا یا مثلاً الکل فروشی یا قاچاق یا احتکار یا دروغگویی و تقلب و حیله و یا اختلاس اموال مردم و امثال اینها، سعادت زندگی را برای خودش تأمین بکند و اسمش را هم مسلمان میگذارد، این چه جور میتواند عاقل باشد؟! این یا آخرت را قبول دارد و خدا را قبول دارد و بهشت را قبول دارد و جهنم را قبول دارد، خوب! این که نمیشود آدم این جور عمل بکند! یا اینکه دروغ میگوید. با محاسبه خیلی روشن، ما حق داریم که در زندگی خودمان، [با] کسانی که این حالت را دارند؛ این عقل را دارند که حاضرند مالشان و جانشان، وقتشان و عملشان و سوادشان، امکاناتشان و قدرتشان را در راه حق و آرمانهای خوب و فضیلت به مصرف برسانند، با توجه به یک امتیاز برخورد بکنیم؛ یعنی اینها را ممتاز حساب بکنیم و اسلام به اینها امتیاز داده، این امتیاز را اینها دارند. یک مرحله دیگر هست که آن مرحله احتیاج به تحلیل بیشتر دارد که انشاءاللَّه در خطبه بعد برای شما توضیح میدهم. از این هم که پایین بیاییم، مرحله اول بود محو در خدا و فناء فیاللَّه و مرحله دوم بود انتخاب آخرت و بهشت و فضیلتهای معنوی بر دنیا. مرحله سوم در خود دنیاست؛ یعنی آدمهای دیگری هم هستند که در همین دنیا محاسبه میکنند. خیلی کارها را آدم خیال میکند به حساب دنیایی سودپرستی است، اما در حقیقت سود نیست، اشتباه است. همین گرانفروش، همین متخلف، همین کسی که از زیر بار مالیات اسلامی بیرون میرود ، همین کسی که مثلاً شغل حرام الکل فروشی برای ارتزاق انتخاب میکند و امثال اینها، در یک محاسبه میفهمند که اشتباه میکنند. اگر این محاسبه را ما باز بکنیم، در دنیا هم اشتباه کردهاند، منتها عقل اینها این قدر کم است که منافع دنیا را هم نمیتوانند تشخیص بدهند، تا چه برسد به آخرت. این بحث بسیار پیچیدهای است و از لحاظ بازکردن مطلب، احتیاج به یک میدان بحث دارد که من انشاءاللَّه در یک خطبه این را باز میکنم که ببینید کسانی که در این دنیا دست به انحراف میزنند، با محاسبه دنیایی هم اینها ضرر میکنند و در محاسبه دنیایی هم اینها سود نمیبرند و جامعه از طرق دیگری از اینها انتقام میگیرد که خوب! این را باید باز بکنیم. در همه این مراحل، آنچه که مهم است و میتواند حافظ انسان باشد، تقواست؛ حتی برای عرفایی که محو در خدا شدهاند، برای مجاهدانی که مالشان و جانشان را در راه خدا عرضه کردهاند و برای کسانی که در مسایل اجتماعی، میخواهند نفع جامعه را بر نفع خودشان مقدم بدارند. در همه این مراحل، تقوا میتواند برای انسان هدایتگر باشد. تقوا یک حالتی است، در وجود ما که اگر داشته باشیم، در اینجاها میتوانیم خوب بفهمیم و خوب انتخاب کنیم. »اِنْ تَتَّقُوااللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرقاناً«؛ این فرقان را ما از تقوا میتوانیم به دست بیاوریم. و لذا یکی از راههای بسیار خوب که انسان بتواند در زندگیاش خوب انتخاب کند و اشتباه نکند و گمراه نشود و در مسیر حق حرکت بکند، این است که مواظب باشد همیشه در داخل وجود خودش، نگهبان »تقوا« را حفظ بکند. چه جور میتوانیم حفظ بکنیم این را؟ در انتخابهایمان میتوانیم [حفظ] بکنیم. ما، هوی و هوس خودمان را میشناسیم. »بَلِالْإِنْسانُ عَلی نَفْسهِ بَصیرَةٌ وَ لَوْ اَلْقی مَعاذیرَهُ« هر انسانی، وقتی که به وجدان خودش مراجعه بکند، در موقع انتخاب میفهمد که چرا انتخاب کرده است. آیا هوی و هوس بود که او را به اینجا کشاند - ولو ظاهراً قیافه ظاهرالصلاحی است - یا نه! چیز دیگری بود، خدا بود. این را میفهمد، این نگهبان را، این حافظ را اگر در وجود خودمان حفظ بکنیم و همیشه در موقع انتخاب، سعی بکنیم حق را در نظر بگیریم و راه خدا را پیش چشم خودمان مجسم بکنیم، ما میتوانیم با این عصا و با این راهنما و با این محافظ که تقواست و حالت تحفظ است، راه سعادت را پیدا بکنیم. أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم/ بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ اَلهیکُمُ التَّکاثُر/ حَتَّی زُرْتُمُالْمَقابرْ/ کَلّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ/ ثُمَّ کَلّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ/ کَلّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَالْیَقینِ/ لَتَرَوُنَّ الْجَحیم/ ثُمَّ لَتَرونَّها عَیْنَالْیَقینِ/ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ. خطبه دوم بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبّالْعالَمینَ، وَالصّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَ عَلیالصِّدیقَةِ الطَّاهِرَة وَ عَلی سبْطِیِ الرّحْمَةِ اَلْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیّبْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَیبْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیّبْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیّبْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِبْنِ عَلِیٍّ وَالْخَلَفِالْهادی الْمَهْدی(عج). در این خطبه طبق معمول به مسایل سیاسی - اجتماعی جاری دنیا، منطقه و کشورمان و انقلابمان و مناسبتهای هفته میپردازیم. این هفته، مسأله حاد دنیا، مسأله حرکتهای جابرانه مستکبران در لبنان و اشارههای توطئهآمیز دنیای استکباری در خلیجفارس بود. در داخل کشور، مسأله »هفته بسیج« بود و امروز، روز حرکت طرح عظیم »لبیک یا خمینی« است که برای رهایی قدس مقدمات مانور فراهم میآید و همچنین مسأله اختلافات داخلی فلسطینیها بود و مسأله سمینار بزرگ پزشکی که در کشور ما با حضور مهمانان محقق و دانشمندمان تشکیل شد. البته مناسبت اربعین هم ایجاب میکند که ما برای عزاداری، مطالبی را عرض بکنیم. آدم اگر بخواهد یک بحث منسجمی داشته باشد که همه این مسایل و مناسبتهای هفته را در آن بگنجاند، مشکل است. چون اینها مسایل متفرقی است که هر یکی، بحث مستقلی دارد، ولی من سعی میکنم که به یک شیوهای مطرح بکنم که این بحثها همه به هم مربوط بشود. جامعترین عنوانی که میتوانم به همه این بحثهای پراکنده بدهم، وحشتی است که استکبار جهانی را گرفته، از مقابله مردمی که دارند در دنیا بیدار میشوند. آن چیزی که امروز در دنیا تازگی دارد و در سطح جهانی دارد مسأله میشود و متجاوزان دنیا دارند احساس وحشت میکنند و به فکر چارهجویی افتادهاند و توطئه علیه ملتها را شروع کردهاند، آگاهی نسبی است که در مردم میبینند و احساس میکنند که گوشه و کنار، مردم دارند برای مقابله با ستم استکبار تاریخ، آماده میشوند که البته ریشه این حرکت هم در جمهوری اسلامی ایران است. لذا ایران، به عنوان کانون این انفجارها و کانون این حرکتها، مورد بغض شدید استکبار جهانی قرار گرفته و ما امروز دشمن شماره یک استکبار جهانی هستیم و به خاطر این مسأله میبینیم که در گوشه و کنار، حرکات جدیدی را دارند آغاز میکنند و بوی یک ماجراجویی بینالمللی هم دارد میآید. خوب! حالا این مسایل را در لبنان باید بیشتر رسیدگی بکنیم، بعد بیاییم، نزدیکتر. در همین رابطه، حرکتی برادران سپاه ما کردهاند (مانورهای قدس با طرح بسیج مردم و ارتباط این بسیج بابسیج ارتش بیست میلیونی و به وجود آمدن این حرکت در جوانهای دوره دیده و رزم دیده ما) که ارزش این مسأله را ما اینجا میفهمیم. اگر ما امروز آماده بشویم و این »تَهَیُّؤ« رانشان بدهیم و نیروهای رزمنده را متشکل کنیم و اینها را با هم مربوط کنیم و به اینها آموزش لازم و آگاهی لازم را بدهیم و اینها را برای روز مبادا آماده بکنیم، این بهترین نوع پیشگیری است، از تهاجم احتمالی آینده استکبار. با این اشاراتی که کردم، بسیار محتمل است که تجاوزگران بینالمللی دست به یک ماجراجویی در خلیجفارس و اطراف ما بزنند و یک دیوانگی را »ریسک« کنند! ما برای چنان روزی باید آماده بشویم و هیچچیز بهتر از این نیست که جوانان ما در این طرح عظیم، همان طور که استقبال کردند، شرکت کنند و آماده باشند که امروز بخش عظیم آنها را در این صحنه مقدس نماز جمعه، داریم میبینیم. آماده باشید برای روزی که ما باید جواب این تجاوزها را بدهیم و اگر آنها هم به سراغ ما نیایند، ما باید به سراغ آنها برویم. اصلاً راه صحیح این است! طبع تجاوز استکباری دنیا این است که اگر فارغش بگذاریم، آنها نمیگذارند ما فارغ باشیم و اگر ما آنها را مشغول بکنیم، دست بالا مال ماست که ما آنها را مشغول کردهایم. به جای این که جنگ را آنها بکشند در آستانه کشور ما و خلیج فارس و تنگه هرمز، ما باید این جنگ را در مرزهای اسرائیل بکشیم . به جای اینکه بندرعباس ما مورد هجوم آنها قرار بگیرد، باید تلآویو آنها مورد هجوم ما قرار بگیرد و این کار مقدور است، کار مشکلی نیست و عملی است، که شما کارتان را شروع کردهاید، و اما آنها با همه نیرو حاضر شدهاند که یک تلاشی برای شکستن این آگاهیها بکنند. امروز دارند میبینند که خطر دارد از اطراف، اینها را تهدید میکند. در شرق دنیا، در فیلیپین، آن جایی که خیال میکردند خانواده »مارکوس«، مثل خانواده »پهلوی« حکومت ابدی دارد، مردم آن چنان قیام کردند که مارکوس در آستانه رفتن است. آن طرفتر، آدم میآید میبیند که در کشورهای مجاور ما، مردم حرکت کردهاند و جمهوری اسلامی میخواهند. در بنگلادش، در مالزی و اندونزی و خیلی جاهای دیگر، مردم به فکر نجات خودشان افتادهاند. در آن طرف دنیا، مردم در جزیره کوچکی مثل »گرانادا«، کاری کردند که آمریکا به یک رسوایی بسیار زشتی تن در بدهد؛ یک جزیره کوچکی را اشغال کند و در آینده در نیکاراگوئه این مسأله هست. تظاهرات یک میلیونی را شما در کشورهایی مثل شیلی و بولیوی و آرژانتین و اینجاها دارید میبینید. در خود اروپا که مردمش عادت به چنین چیزها نداشتند، حرکتهای مردمی به عنوان مقابله با پدیده بسیار زشت اسلحه اتمی به وجود آمده است. یک حرکت جدی در یونان شده؛ به ما خبر میدهند که تظاهرکنندگان صدها هزار نفری ضد آمریکایی، »راه، راه تهران است« را معرفی میکنند. در سودان، در مصر و همه این مناطق آدم میبیند که یک آگاهی به وجود آمده است. اینها همه برای استکبار اعلام خطر است و این یک چیز کوچکی نیست که میبینید. از طرفی مقاومتهای مردم برای ملتها امیدوارکننده شده است. در این افغانستان؛ یک ملت محروم تحت محاصره و کسانی که کشورشان در اشغال بیش از صد هزار سرباز مجهز روسی است، ما میبینیم پنج سال است که این مردم چه جوری دارند حرکت میکنند و هر روز که میگذرد یک ضربه کاری دارند به اشغالگران روسی میزنند؛ و مهمترینش لبنان است. لبنان جای عجیبی شده! لبنان یک کشور کوچک ده هزار کیلومتری است (ده هزار کیلومتر خیلی کم است، کوچکترین استان کشور ما را در نظر بگیرید، باز لبنان از آن هم کوچکتر است، یک جای کوچکی است)، این همه نیروهای اشغالگر خارجی آن جا جمع شدهاند و این همه جنایت میکنند و در آنجا مردم این جوری دارند مقاومت میکنند. این برای قلدرهای دنیا بسیار تلخ است! در جنوب لبنان، شهر صور، شهر صیدا و نبطیه و روستاهای آن منطقه، چندین لشکر مجهز اسرائیلیها با همه آن امکاناتشان، رفتند گرفتند، راهها را بستند، در نهر اولی همه پلهای ارتباطی با سایر مناطق را بستند و با اجازه آنها عبور و مرور میشود. اما شما میبینید که اوج مبارزه آنجاست که در یک لحظه دو ساختمان عظیم مقر فرماندهی اسرائیلیها سر به زمین میگذارد و دهها افسر و سرباز اسرائیلی صهیونی را زیر خودش دفن میکند! و این چیزی نیست که آدم خیال بکند، مسأله کوچکی است. در آن سه انفجار، اوج خشم مردم را، استکبار جهانی دید؛ یعنی یک دفعه احساس کرد که اصلاً خلع سلاح است. شما خودتان را جای او بگذارید، میبینید چه حالتی دارد! آنها در کاخ شیشهای زندگی میکنند، در وضعی هستند که کوچکترین حادثهای اینها را میلرزاند. یکباره در مقابل این همت عالی مردم از جان گذشته و فداکاری که بهشت را بر دنیا ترجیح میدهند (راه حق، آنها را خوب میتواند جذب بکند) احساس کرد که خلع سلاح است؛ هم خلع سلاح از لحاظ مسایل اطلاعاتی است و هم خلع سلاح از لحاظ دفاعی است. اگر امروز یک جوان عرب لبنانی با یک کامیون قراضه میتواند کاخ مقر فرماندهی را بر سر پانصد آمریکایی خراب بکند و دهها افسر و تفنگدار را این جور از بین ببرد و این حماسه را در دنیا ایجاد بکند، چرا این کار را در جاهای دیگر نتواند بکند؟ هیچ کاخی در هیچ جای دنیا بیشتر از این حفاظت نمیشد. اگر بنا باشد اینها با مردم این جور بخواهند رفتار بکنند، مردم این کار را یاد گرفتهاند که مایهاش فقط یک انسان فداکار است که از اینها خیلی فراوان در دنیا پیدا میشوند. بیجهت نیست که آنها احساس خلع سلاح شدن میکنند و دیوانهوار حرکتهای غیرقابل قبول میکنند. از لحاظ اطلاعاتی، اینها رسوا شدند، این مسأله را کم نگیرید! سازمانهای اطلاعاتی »سیا«، »موساد« و »اینتلجنت سرویس« و سایر کشورها و حتی »ک . گ . ب .«، میلیاردها دارند میگیرند برای اینکه این مسایل را بفهمند؛ اما عاجز ماندهاند! از اظهاراتشان معلوم است که عاجز ماندهاند، از ضد و نقیض گفتنهایشان معلوم است که عاجز ماندهاند. استدلالشان این است؛ میگویند چون این کار، کار فداکارانه است و کسانی که عقیده به بهشت دارند، این کار را میکنند، پس باید این قضیه ریشه ایرانی داشته باشد!! از این طرف میبینند؛ این ایرانیها که اینجا هستند، میگویند نه! سوریهای ها آنجا هستند، سوریهایها آمدهاند وسایل درست کردهاند، سوریهای ها آدم نداشتند، آدمهایش را ایرانیها دادند! معلوم است، اینها تجزیه و تحلیل احمقانهای است!! مگر در بین خود لبنانیها بهشت خواه نیست؟ مگر در میان همان بچههای لبنانی که ده بیست سال است عرصه را بر شماها تنگ کردهاند، مسلمان نیست؟ چطور شما هر چه هست از ایران حساب میکنید؟ خوب! این چه سازمان اطلاعاتی است؟ این تحلیل را که هر سیاستمداری میکند. هر مقالهنویسی هم میتواند این را تجزیه و تحلیل کند و ارائه بدهد. این سازمان اطلاعاتی چیست؟ سیا چیست؟ موساد چیست؟ چرا یک سند پیدا نکردید که این گروه کی بودند؟ فلان گروه لبنانی یک وقتی این حرفها را زده بود، خوب! این حرف ها را ما هم شنیدیم، شما هم شنیدید، چیزی نیست، این را در روزنامه چاپ کردند، اینها مصاحبه کردند، این حرفها را زدند. بنده هم همین جا دارم میگویم که هر کس به هر کشوری تجاوز بکند و به مردم زور بگوید و مثل شماها رفتار بکند، استحقاق اعدام دارد. این که سند برای کار نمیشود، مردم خودشان این کارها را میکنند. بنابراین، شکست سازمانهای اطلاعاتی آمریکا در این جریان بسیار روشن است، همان طور که در جریان اشغال لانه جاسوسی محرز بود. آنها خیال میکردند که ایران زیر سیطره سازمان سیا است، بچههای ما - چهار صد پانصد نفر - نشستند، برنامهریزی کردند، رفتند آنجا را گرفتند. اینها وقتی خبر شدند که بچهها در اتاق ژنرال آمریکایی در سفارت آمریکا بودند. این چه اطلاعاتی است؟ شکست خوردند و رسوایی برایشان در آمده! دچار عکسالعملهای زشت شدند که از چند جهت برای خودشان محکوم کننده بود و برای نوکرهایشان محکوم کننده است. یک گروهی به اسم نیروهای حافظ صلح به لبنان آمدهاند، حافظ صلح برای کی؟ برای مردم لبنان؟ مردم لبنان در بعلبک نیستند؟ برای مردم بعلبک لبنان نباید صلح درست کرد؟ بیست و چهار هواپیما روی سر یک عده مردم بمب بریزد، این صلح طلبی است؟ خیلی آدم احمقی میخواهد که باور بکند یک چنین نیرویی برای حفاظت صلح آمده! و چنین کسی امروز دیگر در دنیا نیست، مگر همان جاها بتوانید پیدا بکنید! این گونه اعتبار خودشان را از دست دادند، به عنوان صلحخواهی آمدند و این جور رفتار کردند. افتضاح دومشان و بلکه چندمین افتضاحشان، این بود که همه رشته هایشان را در مورد ایران پنبه کردند. دیدید که یک وقتهایی چه حیلههایی میکردند! یک هواپیمایی مثلاً (از قبرس یا از جای دیگری، هواپیمای آرژانتینی) برای ما اسلحه میآورد، روسها و اینها تفاهم کردند و در خاک روسیه آن را زدند و بعد هیاهو راه انداختند، ایران اسلحه خریده! بعد آمریکاییها مصاحبه کردند، گفتند: بله! اسرائیل برخلاف دستور ما اسلحه فروخته. اسرائیلیها مصاحبه کردند گفتند: نه! ما یک کمی فروختیم، زیاد نفروختیم! یک جوری درست کردند که بگویند ایران اسلحه خریده. ما همان موقع گفتیم مثلاً حالا این چند تا هواپیمایی که شما میگویید، ما در یک حمله کوچکی که میکنیم به عراقیها، دهها انبار اسلحه میگیریم، حالا خیال میکنید در این جبهه هزار کیلومتری برای ما این چهار تا هواپیما اسلحه چه میشود که این دروغها را شما میگویید؟ اما حرف ما به جایی نرسید. خوب! اگر اسرائیل به ما اسلحه میدهد و با ما این قدر رفیق جون جونی است! چطور در همه لبنان، کمونیستها را فراموش کرده، »دروزی«ها را فراموش کرده، فلسطینیها را فراموش کرده، از همه دست کشیده، سوریها را حتی فراموش کرده، آمده روی سر بچههای ما در خانهها بمب میریزد؟ اصلاً چه جور برایش صرف میکند که به خاطر زدن یک خانه، ده تا هواپیما بفرستد؟! این نشان میدهد که قضیه چقدر ریشه دارد و نشان میدهد که مانع کجاست. همه این چیزها به هم ریخت. همه حرفها و تبلیغاتی که کرده بودند، معلوم شد که در همه آن صحنه، هیچکس مبغوضتر از همین چند تا بچههای داوطلب ما که بلند شدند رفتند آنجا به مردم فلسطین کمک بکنند، وجود ندارد. یکی از چیزهای زشتی که در دنیا پیدا شد که باعث سرافکندگی خودماها هم شده (که ما نمیخواستیم چنین چیزی بشود) این است که کشورهای عربی - به اصطلاح مسلمانها به جای اینکه عمل زشت [بمباران لبنان] را محکوم بکنند، اظهار خوشحالی کردند. ببینید! چقدر زشت است برای کشوری مثل مصر که یک روزی دژ دفاع از دنیای اسلام بوده، حالا خوشحال باشد که اسرائیلیها آمدند و سیزده تا ایرانی را در بعلبک کشتهاند، یا فرانسویها آمدند کشتند. خاک بر سر اینها!! اینها وقتی که فهمیدند هواپیماهای متجاوز آمده یک شهر عربی را کوبیده و این جنایت را کرده، بایست فریادشان را به آسمان بلند میکردند و برای حفظ ظاهر خودشان هم که بود، بایست محکوم میکردند. چند کشور عربی محکوم کردند، بقیه ساکت نشستند. بعضیها هم اظهار خوشحالی کردند، گفتند: ایرانیها نمیخواستند آنجا بیایند! این رسوایی برای نوکران امپریالیست در منطقه، از یک جهت خوب است که مردم بفهمند، اینها چه جور آدمهایی هستند و از یک جهت هم برای ما بد است که کشورهای اسلامیمان، دست چنین آدمهایی باشد که به خاطر سرکوب گروهی مبارز و مجاهد و جان برکف، راضی باشند که اسرائیلیها با فرانسویها بیایند. برای فرانسه، رسوایی از این حرفها بالاتر رفته؛ یک کشور نیمه ابرقدرت بیاید این جور به یک جایی حمله بکند که هیچ کاری هم از دستش ساخته نباشد و هواپیماهایش وقتی که آتش دفاع ساده نیروهای مردم لبنان را ببینند، مثل دزد فرار کنند و بعد هم وزیر دفاعش و رئیس جمهورش، بروند آنجا عذرخواهی غیرقابل قبول بکنند. به تناقض افتادهاند. یک روز، همین آقای »میتران« داد میزد که عراق نباید شکست بخورد، ما وارد میدان میشویم؛ ولی اخیراً در مصاحبهای میگوید که این تقصیر ما نیست که اسلحه به عراق میدهیم. این مال قبلیهای ماست! میگوید: این قراردادها را پیش از من، غیرسوسیالیستها بستند، من تابع آنها هستم. ببینید! این را در تونس گفت، چند روز پیش در فرانسه هم خودش گفت، »هِرْنُو« هم این حرف را زده. برای رئیس جمهوری یک کشوری مثل فرانسه، به خاطر یک حرکت اشتباهی که کرد، این گونه ضعف در مقابل ملتش نشان بدهد و این عذرخواهی ناموجه را مطرح بکند، این قابل قبول است؟! حالا هم دروغ میگوید، چه اجباری هست؟ در حال جنگ - اگر قراردادی هم بود - شما مجبور نبودید اجرا بکنید، قراردادها مال زمان صلح بوده است. در زمان جنگ، کی حق دارد اسلحه استراتژیک به کشوری که در حال جنگ است تحویل بدهد و ادعای بیطرفی هم بکند؟ بله! اگر بیطرف نباشید، در حال جنگ با ما باشید، میتوانید بدهید. خودتان عمداً و عامداً و با محاسبه مادی و برای چاپیدن جیب کشورهای پولدار عرب، این اقدامات را دارید میکنید، در مقابل ملتتان جواب ندارید، جوابهای این جوری را مطرح میکنید. حادثه زشت دیگری که در لبنان ما داریم، مسأله اختلافات فلسطینیهاست. متأسفانه تا امروز این همه از مردم فلسطین و رزمندگان فلسطین در آنجا نابود شدهاند که اگر اینها - این عدهای که در همین درگیری اخیر کشته شدند - رفته بودند در اسرائیل کشته میشدند، لااقل اسرائیل را یک قدم به عقب نشانده بودند. ما یک هیأتی را اعزام کردیم که انشاءاللَّه این مسأله را بتوانند حل بکنند. از طرف ریاست جمهوری و هم وزارت خارجه، هیأتی رفته آنجا که از نزدیک به مسأله رسیدگی بکنند و ببینند مردم طرابلس (این شهر بزرگ اسلامی لبنان) را که گرفتار این فاجعه شدهاند و هم فلسطینیها را که گرفتار این مسأله شدهاند. هم اصل مسأله حل بشود که انشاءاللَّه مردم فلسطین در مقابل اسرائیل قرار بگیرند و هم این مسأله حل بشود که تفنگهایی که باید به طرف تلآویو گلوله پرتاب بکند، به طرف طرابلس گلوله پرتاب نکند و با هم کار بکنند که انشاءاللَّه امیدواریم با حسننیتی که آنها در این هیأت اعزامی سراغ دارند و با پشتوانه جمهوری اسلامی و مسایلی که آنجا هست، ما بتوانیم این مشکل را حل بکنیم. مسأله دیگر ما در این هفته، »کنگره بینالمللی پزشکی« بود که آقایان تشکیل داده بودند و کارشان تمام شده، قطعنامهشان اعلام شده که این قطعنامه امیدوارکننده است. بخشی از آنها امروز مهمان نماز جمعه هستند و در اینجا شرکت کردهاند. من فقط یک نکته عرض میکنم؛ چیزی که از این قطعنامه مایه امید ما هست (نقاط مثبت فراوانی دارد)، یک نقطه بسیار مهمی است که تکیه زیادی روی طبابت و سرویسهای پزشکی برای نقاط محروم دنیا شده که ما امیدواریم این مسأله را آقایان اطبا سرسری نگیرند و از اینجا تصمیم بگیرند، در همین معبد مقدس، در این دانشگاه که برای متخصصانِ متعهد مسلمان ،جای بسیار با ارزشی است. (همین جایی بود که روزهای آخر رژیم شاه، ملت مسلمان ما متحصن شده بودند - در همان مسجد - و همین جا میدان زد و خورد بود و ما از اینجا توانستیم مقاومت دولت ناباب بختیار را بشکنیم و مجبورش کنیم بپذیرد که امام امت از پاریس به اینجا برگردند و از آن روز تا به حال این جا منشأ خبر بوده) و انشاءاللَّه از خیر این جلسه، روی این تصمیمات تأکید بشود که آقایان دنبال این مسایل بروند و این سمینارها و بحثها را ادامه بدهند، شاید جوری بشود که این وضع موجود سرویس دادن به مریضهای دنیا عوض بشود و یک تحول و انقلابی در آن به وجود بیاید. امروز وضع طوری است، آنهایی که از پیری و پُرخُوری مریض شدهاند، معالجه میشوند و طبیب دارند، ولی برای آنهایی که از گرسنگی و سوء تغذیه مریضاند، دوایی پیدا نمیشود و کسی به بالین اینها نمیرود. امروز در کل دنیا این مصیبت وجود دارد، آنهایی که با تغذیههای فوق حد لازم و پرخوریها، وجود خودشان را مریض میکنند، با پولهایی که دارند، میتوانند سرویس پزشکی جذب کنند. و این مصیبتبار است که در مقابل اینها، بچههایی که به خاطر عدم تغذیه و نبودن غذا، رشد مناسب نتوانستهاند بکنند، در همه عمرشان گرفتار کمبودهایی باشند. این پدیده زشت عصر ما، در اوج پیشرفت حرفه و علم پزشکی است. انشاءاللَّه ما بتوانیم یک قدم مؤثری برداریم و این سمینار زمینهای باشد برای اینکه کمکم این مسأله در دنیا به صورت یک شعار و یک هدف و یک »تز« مطرح بشود و به دنبال این، پزشکان خیرخواهی که وارثان ابوعلی سیناها و شخصیتهای بزرگی مثل رازیها هستند، بتوانند این پدیدهی زشت را به شکل خوبی جبران بکنند. مسأله آخر من، چند جملهاش درباره اربعین است قبل از خطبه عربی: فردا بچههای اباعبداللَّه(ع) بعد از مدتی فراق و مصیبت و اسارت و دربدری، میآیند کربلا و میآیند سر قبر کسانی که مدتها پیش در همینجا از دست دادهاند. کربلا با همه آن صحنههای تأثرانگیزش در این مرحله، یکباره در خاطر این عزیزان اسیر که به تازگی آزاد شدهاند، حضور پیدامیکند. از نظر تاریخ، خیلی روشن نیست که این اربعین، این زیارت اول، کیاتفاق افتاده روز بیستم صفر بوده؟ آیا یک سال بعد بوده که اینها از مدینه آمدند؟ (خیلی روشن نیست، البته بعید است). آیا در سفری بوده که اینها اسیر بودند و به طرف شام میرفتند و بین راه اینها را باز به کربلا بردند؛ یعنی قبل از رفتن شام بوده؟ و یا اینکه در همین اربعین اول بوده و اینها از شام برمیگشتند؟ که این هم باز مشکل است، چون آن وضعی که بوده برای مسافرتها و آن قطعاتی که برای تاریخ در توقفشان در کوفه و شام گفتند، امروز مشکل است، اینها برگشته باشند! به هر حال، در روزی مثل فردا، بچههای اباعبداللَّه(ع) به کربلا آمدند و همین موقع هم که آمدند کربلا، گروه دیگری هم تصادفاً آمده بودند که »جابربن عبداللَّه« و جمعی از بنیهاشم بودند (جمعی از بنیهاشم، نمیدانم از مدینه آمدند یا جای دیگری) به هر حال وقتی که زینب(س) و کاروان اسرا به نزدیک کربلا رسیدند، جابربن عبداللَّه و همراهانش سر و صدایی شنیدند. جابر از »عطیه« خواست که برود ببیند چه خبر است. عطیه رفت، خبر آورد به جابر که از حرفهایی که میزنند، مثل این که بچههای پیغمبر(ص) آمدهاند و اولاد امام حسین(ع) هستند که میآیند. جابربن عبداللَّه (جابر گویا آن موقع نابینا بود) گفت: مرا از این جا کنار ببر، من میدانم که این بچهها تا به حال فرصت گریه کردن بر عزیزانشان را پیدا نکردهاند، مایلند که اینجا محیط برایشان مساعد باشد، بتوانند گریه و عزاداری کنند. خبر حضور زینب(س) و بچههای اباعبداللَّه(ع) در منطقه اطراف کربلا پخش شد و از اطراف، روستاییها و عشایر اطراف دجله جمع شدند، صحنه عجیبی به وجود آمد. اولین عزاداری رسمی با حضور صاحبان عزا در کربلا آن روز بود و روضه خوان آن جلسه حضرت زینب(س) بود و دختران حضرت امام حسین(ع). زینب(س) آمد کنار قبر برادرش نشست که تنهایی درد دل کند و مسایلی که دیده بود، برای برادرش تعریف کند، یک وقت توجه کرد، دید سکینه کوچک کنارش نشسته و آن چنان این بچه ناراحت است و آن چنان این بچه گریه میکند که تحقیقاً، شنیدن گلههای زینب(س)، این بچه را ممکن است از بین ببرد! خودداری کرد، حرفهایش را باز در دلش نگه داشت و صبر کرد، سکینه را دلداری داد، فرمود: سکینه جانم! غصه نخور، اینجا این چنین نمیماند، اینجا بیابان نمیماند، در آینده دوستان ما میآیند، اینجا را آباد میکنند، اینجا مزار میشود، اینجا مشعل نور است، اینجا برای جامعه بشریت مرکز هدایت خواهد شد. چند جمله هم برای برادران و خواهران عرب نوشتهایم که قرائت میکنیم. خطبه عربی سلام برهمه مسلمانان در سراسرجهان! در این هفته، نامهای از یک خواهر فلسطینی به دست من رسید که برای همه مسلمانان قابل توجه است. این زن مسلمان، تمام زیورآلات خود را که عبارت است از دو گردن بند و یک جفت گوشواره و چند دکمه طلا و یک ساعت و بعضی چیزهای کوچک دیگر (از نوع زینتهای طبقه محروم) فرستاده و در نامه کوتاهی نوشته: اینها را به جمهوری اسلامی تقدیم میکنم که برای جبهههای جنگ و در راه پیروزی سربازان اسلامی ایران، به مصرف برسد که در نتیجه به نجات مسلمانان فلسطینی از شرّ صهیونیسم بیانجامد. چون میدانم تنها راه نجات فلسطین از طریق انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام عظیمالشأن است. ممکن است اگر همین یک نامه بود، من آن را اینجا نمیخواندم. ولی این یکی از صدها نامه است و این زن نمونهای از هزاران مسلمانی است که واقعیتهای موجود آنها را به این عقیده رسانده است و اینجا است که باید مکث کرد و تفکر کرد و اقدامی نمود. اینجاست که باید از خودمان بپرسیم، چرا نیروهای مخلص فلسطینی به این نتیجه رسیدهاند و امکانات ناچیز خود را به جای اینکه مستقیماً در همان محل خود و در همان صحنههای مبارزه موجود در فلسطین و لبنان به خرج برسانند و تقدیم به رزمندگان فلسطینی کنند، به ایران میفرستند و نجات فلسطین را از طریق انقلاب اسلامی ایران میخواهند؟ برای جواب این سؤال، متأسفانه باید به حقایق تلخی اعتراف کنیم که باعث شرمندگی جهان اسلام و سرشکستگی حکام عرب و مسلمان است. باید بپذیریم که عملکرد بسیار بد حکام دنیای اسلام، رفته رفته ملّتهای اسلامی و مخصوصاً ملت محروم فلسطین را از آنها به کلی مأیوس میکند. ملتها کم کم فهمیدهاند که اکثریت قدرتهای حاکم برامکانات مسلمین و عرب، یا نمیخواهند برای نجات فلسطین کاری بکنند و یا میخواهند که اسرائیل بماند و بقای اسرائیل را برای منافع پست خودشان مفیدتر از نجات فلسطین و به حق رساندن مردم فلسطین میدانند. ملتها میبینند که امکانات دنیای اسلام، به جای اینکه در راه نجات فلسطین به کار گرفته شود، در خدمت اسرائیل و حامیان اسرائیل و دشمنان اسلام و مسلمین است. میبینند که هر جا نیرویی در جهان اسلام شکل میگیرد که میتواند در راه نجات فلسطین بکار رود، توسط حکام مُرتجع و با قدرت همین نفت، سرکوب میشود و بهترین دلیلش را امروز در تهاجم استکبار جهانی و ارتجاع منطقه، علیه انقلاب اسلامی ایران مشاهده میکنند و میبینند ارتشهایی که از امکانات دنیای اسلام، به نام مبارزه با اسرائیل به وجود آمده، توسط صدامیها و به نفع اسرائیل، علیه مسلمین به کار گرفته میشود. میبینند که با قدرت پولهای همین نفت، بخشی از نیروهای رزمنده خود فلسطین را هم تحت سیطره در آوردهاند و آنها را در کنار شاه حسین، قاتل فلسطینیها و جُمیّل و سادات و مبارک (نابود کننده وحدت و انسجام جبهه مبارزه با فلسطین) نشانده و در میان رزمندگان فلسطین تفرقه و جنگ داخلی ایجاد کرده است. میبینند که امروز با حیله استعمار و ارتجاع، کار به جایی رسیده که فلسطینیها به جای جنگ با اسرائیل، اسلحه را به روی خودشان کشیده و خودشان را نابود میکنند. و اگر این نیروها که در نزاعهای داخلی از دست رفتهاند، در جهاد با اسرائیل به کار میرفتند، میتوانستند ضربه کاری برآن وارد کنند. میبینند که حکام عرب، کارشان به جایی رسیده که از حمله مهاجمان فرانسوی و اسرائیلی به مردم بعلبک مظلوم خوشحالند! چون رزمندگان مخلص اسلامی و ایرانی، آنجا شهید شدهاند. میبینند که به دست خود فلسطینیها، جبهه پایداری که برای نجات آنها به وجود آمده، تضعیف میشود و نیروهای مخلص اسلامی - عربی را مشغول به کارهای دیگر میکنند. در مقابل میبینند، در ایران مردم با الهام از اسلام و قرآن به تنهایی در مقابل استکبار جهانی مقاومت میکنند و هر روز قدمی به طرف پیروزی و عقب راندن استکبار در همه ابعاد و جبههها برمیدارند و میبینند که امروز در لبنان، فقط نیروهای مخلص اسلامی مقاومت میکنند. اینها و خیلی چیزهای دیگر، کم کم دارد ملتهای اسلامی را به این راه حق هدایت میکنند که تنها در سایه اسلام و تکیه بر معنویات و خود مردم و پذیرفتن شهادت و فداکاری، ممکن است فلسطین را نجات داد. و پرچمدار این راه و این جهاد را در تهران میبینند.
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ قُلْ یا اَیُّهَاالْکافِرُونَ/ لا اَعْبُدُوا ما تَعْبُدُونَ/ وَ لا اَنْتُمْ عابدُونَ ما اَعْبُد/ وَ لا اَنا عابدٌ ما عَبَدْتُم/ وَ لا اَنْتُمْ عابدُونَ ما اَعْبُد/ لَکُمْ دینُکُمْ وَلی دیِن