خطبه ها
  • صفحه اصلی
  • خطبه ها
  • نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

  • دانشگاه تهران
  • جمعه ۴ آذر ۱۳۶۲

  خطبه اول   بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَالِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ. قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ: أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم. »باَنَّ لَهُمُ الْجَنِّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّه فَیَقْتُلُونَ«.  در بحث عدالت اجتماعی، به ارزشها رسیده بودیم که آخرین عنوان ارزش را »روحیه فداکاری و گذشت در انسان« معرفی کردیم. گفتم که یکی از حالات بسیار با ارزش انسان که مایه امتیاز است و انسان را از کسانی که فاقد این روحیه هستند، ممتاز می‏کند، این است که بتواند در برابر چیزهای برتر و منافع عالیتر، از خود گذشت و فداکاری، نشان بدهد. معمولاً، انسان در زندگی، بر سر دوراهی‏هایی قرار می‏گیرد که در این دوراهی‏ها باید انتخاب کند، و زندگی انسان، (انسان مختار) مملو از این انتخابها و دوراهی هاست و گاهی چند راهی. حالتی پیش می‏آید که انسان باید تصمیم بگیرد که به طرف حق برود یا به طرف باطل؛ حق را انتخاب کند یا باطل را و به تعبیر دیگر به طرف خدا برود، یا به طرف غیر خدا. اینجا، انسانها راهشان از هم جدامی‏شود و ارزشهایشان هم تفاوت می‏کند. و اسلام اجازه نمی‏دهد انسانهایی که درگزینش، حق را و خدا را، بهتر را و اَنْفَعْ را انتخاب می‏کنند، در جامعه همدوش کسانی باشند که درگزینش، شیطان را و دنیا را و پست‏تر را و ناحق را انتخاب می‏کنند.  البته این فداکاری و گذشت درجاتی دارد که برای هر درجه هم ارزش خاصی وجود دارد و یک نقطه بسیار ظریفی که در خطبه گذشته گفتم [این بود که] در بینش اسلامی این فداکاری هیچ وقت به معنای گذشت از منافع نیست، انتخاب منفعت اعلا و بهتر است، منتها در دید اولی و کوته‏بینانه، انسان خیال می‏کند که گذشت کرده. به طور ظاهر »گذشت« است، اما عمیقاً که محاسبه کنیم، رفتن به طرف منفعت اساسی است؛ یعنی هیچ نوع گذشتی را شما در برنامه‏های اسلامی نمی‏توانید پیدا کنید [t1]که پشت سر این گذشت، منفعت اقویو مصلحت اهم وجود نداشته باشد.  یعنی قرآن، اسلام و معارف ما، بنایشان بر این نیست که کسی منفعتی را از دست بدهد و خیری را از دست بدهد، بلکه گذشتن از خیر عاجل و نقد است، برای به دست آوردن یک خیر آینده و مهمتر. این نقطه در زندگی، خیلی می‏تواند مؤثر باشد، اگر آدم به این ایمان داشته باشد.  گفتم درجاتی دارد؛ اولین درجه‏اش در انسانهای با گذشت، در اختیار انسانهای عارف و واصل به خداوند است، که این مقام زیاد بلند است و رسیدن به آن مقام برای هر کسی به این آسانی دست نمی‏دهد. خیلی کسانی هستند که خودشان را عارف می‏دانند ولی جزو عرفا نیستند و نادر کسانی هستند که اینها به خداوند رسیده‏اند و مقام فناء فی‏اللَّه را پیدا کرده‏اند.  کسانی به آن مرتبه از ارتباط رسیده‏اند که در خدا محو شده‏اند و قبل از هر چیز خدا را می‏بینند و پیش از آن که خودشان را ببینند، خدا را می‏بینند. اینها عارفان واقعی هستند و من نمی‏دانم تعداد اینها در دنیا - در کل تاریخ دنیا - چقدر است؟ زیاد نیست تحقیقاً، ولی از انبیا و اولیا فراوان و در مراحل بعد هم بالاخره کسانی به درجاتی از این مقام می‏رسند. این حالت، یک حالتی است که بنده هم که الان می‏خواهم توصیفش بکنم، خواندنی‏هایم را می‏گویم، نه دیدنی‏هایم را. نمی‏توانم مدعی باشم که بنده حتی درجه پست این را با وجودم لمس کرده باشم. چیزهایی هست که در کتابها خوانده‏ایم و از شخصیتها شنیده‏ایم و از حالات بزرگان اسلام به دست آورده‏ایم و می‏توانیم مطرح بکنیم. یک حالتی است که در کلمات انبیا و مخصوصاً علی‏بن‏ابی‏طالب(ع) و ائمه دیگر، آدم زیاد برخورد می‏کند.  اینکه علی‏بن‏ابی‏طالب(ع) می‏فرماید که من هر چه را می‏خواهم ببینم، در کنارش یا قبلش یا بعدش خدا را می‏بینم، یا امام حسین(ع) چنین جمله‏ای را می‏فرماید، این چنین حالی را نشان می‏دهد که آدم به هیچ چیز توجه نمی‏کند، مگر اینکه در کنارش خدا را می‏بیند. این گونه آدمها اصلاً مسأله فداکاری دیگر برایشان مطرح نیست، فدا شده هستند، محو در خدا هستند، غیر از خدا چیزی را نمی‏بینند که به طرف او بروند، به هر جا که می‏روند، آن طرف خداست و هر کاری که می‏کنند آن [خدائی] است. برای اینها بهشت و جهنم و ثواب و عقاب و درد و رنج و جنگ و صلح و جدایی و وصل و همه اینها در یک ردیف حساب می‏شود. یک معشوقی دارند و آن خداست و در زندگی فقط به عشق او حرکت می‏کنند و به طرف او می‏روند و او را می‏بینند. اشاراتی در قرآن دارد که شاید همین مراحل عالی را بخواهد بگوید: »ما تَشاؤُنَ اِّلا اَنْ یَشاءَاللَّهُ« مشیت آنها اصلاً با مشیت خداوند یکی می‏شود، چیزی را که خدا نخواهد، اینها هم نمی‏خواهند، در احساسشان هم نمی‏آید و این حالت، حالت بسیار بالایی است. شاید انسان نمونه‏هایش را مثلاً در جبهه‏ها بتواند پیدا بکند. افرادی که ما می‏بینیم، بچه‏هایی که من نمی‏دانم از چه طریق خداوند این توفیق را به اینها داده که رسیده‏اند به آن نقطه‏ای که آدم می‏بیند، اینها عاشق خدا هستند و از حرکاتشان معلوم می‏شود. این اشعاری که در نوشته‏ها و کتب اُدَبا آدم می‏بیند:    »یکی درد و یکی درمان پسندد       یکی وصل و یکی هجران پسندد    من از درمان و درد و وصل و هجران      پسندم آنچه را جانان پسندد« اینها، مال آنهاست. البته شعرای دیگر هم ممکن است شعر بگویند، آن، مثل همین حرفهایی است که من می‏زنم؛ حرفهای دیگران را نقل می‏کنند. این چیزهایی نیست که همه کس به این آسانی برسند، یک مقام فوق‏العاده‏ای است. آدم به یک حالتی می‏رسد، در روایات دارد که اگر بدنش را با مقراض قطعه قطعه کنند و اگر همه نعمتهای دنیا را یک لقمه کنند و در دهان او بگذارند، برای او فرقی نمی‏کند، [تنها] خدا را می‏خواهد. اینکه در وصف شهدای کربلا ما می‏خوانیم: »لَم یَحِسُّوا اَلَمَ الْحَدید«؛ اینها اصلاً احساس رنج آن شمشیرها و نیزه‏ها را نکردند و آن همه مصیبت را تحمل کردند، تشنگیها و رنجها و آن نابسامانی های آن روز را اصلاً احساس نکردند، چنین مسأله‏ای را دارد به ما نشان می‏دهد.  قرآن می‏فرماید: »قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ‏اللَّهَ فَاتَّبعُونی« اگر خدا را دوست می‏دارید، باید مو به مو دنبال سر من حرکت کنید و تابع من باشید. یک چنین مقامی است و مال یک عده‏ای است، عده معینی اینها را دارند و در مقابل این چنین افراد، اصلاً مسأله فداکاری مطرح نیست، عشق آنها همین است.  اینکه حالا هر شاعری بنشیند شعر بگوید و همان اشعاری را که آنها می‏توانستند بگویند، نقل قولی می‏تواند بشود؛ به قول خودشان »نه هر که چهره برافروخت دلبری داند«!. اینها یک ادا درآوردن است، نه [بیان] واقعیتها.  آدم در دنیا عارف بسیار کم می‏بیند. من در زندگی خودم، در برخوردهایم، شخص امام امت را یکی از این نمونه‏ها می‏بینم (البته باز نمی‏توانم بگویم آن سطح بالایی که مثلاً علی‏بن‏ابی‏طالب(ع) و آنها بودند)، کسی که در زندگی‏اش ما دیدیم هیچ وقت در هیچ حالی خودش را گم نمی‏کند و رویّه‏اش را عوض نمی‏کند و در یک روال حرکت می‏کند: آن روزی که فتح می‏کنیم، آن روزی که شکست می‏خوریم، آن روزی که مصیبت وارد می‏شود، آن روزی که نعمت وارد می‏شود، آن روزی که تبعید بودند، آن روزی که با آن عظمت برگشتند، آن روزی که در زندان بودند و امروز که در سراسر دنیا این همه محبوب و معروفند. ما در ملاقاتهایی که خدمت ایشان داشتیم و با ایشان برخورد کردیم، تفاوت حال را نمی‏بینیم؛ یعنی روحیه همان است و حالت همان است. این حالت کم است و مال اشخاص بسیار سطح بالا و عرفای واقعی است. علی‏بن‏ابی‏طالب(ع) وقتی که در دعای کمیل آن مطالب اوج گرفته را می‏فرماید. می‏فرماید: فرض می کنم که اگر مرا در جهنم بردید، آن آتش داغ  را بتوانم تحمل بکنم، »فَکَیْفَ اَصْبَرُ عَلی فِراقِکَ وَهَبْنی یا اِلهی صَبَرتُ عَلی حَرِّ نارِکَ«. ببینید! علی که خلاف نمی‏گوید، او شعر هم نمی‏خواهد بگوید، این درون علی‏بن‏ابی‏طالب(ع) است که این جوری دارد می‏جوشد: »فَهَبْنی یا اِلهی وَ سَیِّدی وَ مَوْلایَ وَ رَبّی صَبَرْتُ عَلی عَذابکَ فَکَیْفَ اَصْبر عَلی فِراقِکَ وَهَبْنی یا اِلهی صَبَرْتُ عَلی حَرِّ نارِکَ فَکَیْفَ اَصْبرُ عَنِ النَّظَرِ اِلی کَرامَتِکَ«. من از تو نمی‏توانم جدا بشوم، آن چیزی که از تو شناختم، اگر از دست من گرفته شود برای من مصیبت است، رنج من آنجاست.  خوب! اینها یک مقامی است و خداوند توفیق بدهد به اشخاصی که فناء فی اللَّه را در زندگی‏شان می‏توانند احساس بکنند، که من خیال می‏کنم یکی از جاهایی که امروز می‏توانیم این انسانها را پیدا کنیم، در این جبهه‏هاست، در این داوطلبها، این جوانها، این پیرمردهایی که گاهی ما آن قیافه‏هایشان را در حالتی که زخمی می‏شوند، یا آماده جهاد می‏شوند در جبهه می‏بینیم، آدم آن حالات عرفانی حق را در آنها می‏بیند. در بین علما، فراوانند کسانی که مقام ارجمندی دارند، اما رسیدن به اینجا مشکل است و ان‏شاءاللَّه خدا نصیب بکند برای مسلمانها که لااقل در لحظاتی از عمرشان این حالات را بتوانند پیدا بکنند. یک مقدار که از این مرحله بسیار ملکوتی و عرفان بالا (فنا فی‏اللَّه و محو فی‏اللَّه) پایین‏تر بیاییم، به نقاط متوسط می‏رسیم که باز هم انسانهای ممتاز آن را دارند. اینجا تجارت است، فرق می‏کند با آن اولی که محو فی‏اللَّه باشد.  تجارت خوب است، که در خود قرآن هم با تعبیر تجارت آمده، اصلاً خرید و فروش مطرح است:   »اِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ‏الْمُؤْمِنینَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ باَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقاتِلونَ فی سَبیل‏اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیهِ حَقَاً فِی‏التَّوْریةِ وَالاِنْجیلِ« یا »اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا هَلْ اَدُلَّکُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجیکُمْ مِن عَذابٍ اَلیمٍ تُؤمِنُونَ باللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فی سَبیلِ‏اللَّهِ باَمْوالِکُمْ وَ اَنْفُسکُمْ«  می‏بینید که اصلاً تعبیر قرآن در اولی هست »خدا خریده«، در دومی هست که »هدایت می‏کند ما را به تجارت«. این فرق دارد، نه اینکه این کم است، این هم زیاد بالاست، ما هنوز فاصله داریم که به اینجاها هم برسیم، خوبان ما فاصله دارند به اینجا برسند.  روایت معروفی از علی‏بن‏ابی‏طالب(ع) یا یکی دیگر از ائمه که عبادت را سه قسم می‏کند: عبادت احرار و تجار و دیگران، آن هم همین مطلب را باز می‏کند.  اینجا یک محاسبه خیلی روشنی دارد این تجارت، و تجارت صحیحی است. در یک مقطع، آدم خیال می‏کند فداکاری است، اما فداکاری به آن معنا نیست. این جلب رحمت است، جلب منفعت است، منتها با دید عاقلانه و خردمندانه‏ای که اسلام از ما این را خواسته و ما می‏توانیم این چنین باشیم؛ یعنی در این فصل، اکثریت مردم می‏توانند این جوری باشند و آن مقام فناء فی‏اللَّه را ندارد. چون محاسبه‏اش خیلی روشن است؛ کسانی که ایدئولوژی الهی را قبول داشته باشند و آخرت را قبول داشته باشند و بهشت و جهنم را قبول داشته باشند و زندگی جاویدان همیشگی در بهشت و نعمتهای فراوان با ابعاد فراوانش را قبول داشته باشند (و وضع دنیا را هم که دارند به چشمشان می‏بینند)، با محاسبه بسیار ساده‏ای می‏توانند به این مقام برسند. می‏توانند یک فداکار، یک سرباز، یک جان برکف و جانباز برای اهدافشان باشند.  این در محاسبه [منظور] می‏شود، فقط تفکر لازم دارد. و لذا قرآن اسم این را تجارت یا خرید و فروش می‏گذارد. می‏فرماید: »اِنَّ اللَّهَ اشْتَری« (ببینید! این در سوره توبه یا اواخر سوره توبه، اصلاً آن قسمتها همه آیات جهاد است) می‏فرماید: »اِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ‏الْمُؤمِنین اَنْفُسَهُم وَ اَمْوالَهُم بانَّ لَهُمُ الْجَنَّة«. خداوند یک معامله با افراد مؤمن کرده (موضوع آن مؤمن است، غیر مؤمن در این معامله وارد نمی‏شود) خداوند معامله کرده: مال و جان از طرف بنده و بهشت از طرف خداوند. عرضه کردنش مطرح است، مسأله‏ی دادنش هم نیست. یعنی شما جان را و مال را برای خدا عرضه کنید، بهشت دارید. حالا گاهی این مال را از شما می‏گیرند، گاهی نمی‏گیرند؛ گاهی جان را از شما می‏گیرند، گاهی نمی‏گیرند. اینهایی که  جبهه می‏روند با یک نیّت، آنهایی که شهید می‏شوند، می‏رسند، و اصل می‏شوند و آنهایی هم که جنگشان را می‏کنند و برمی‏گردند، ثوابشان را برده‏اند، آن بهشت را درک کردند. اینهایی که اموالشان را در راه حق تقسیم می‏کنند یا تصمیم می‏گیرند، اگر داشته باشند، بدهند، تا این حد هم خداوند از آدم می‏پذیرد. یعنی کسانی هم که مصمم هستند، پیدا کنند و بدهند و نمی‏توانند پیدا بکنند، از آنها هم پذیرفته می‏شود. خداوند با عرضه کردن جدی امکانات برای راه حق و خدا، تضمین بهشت کرده است. این آیه این است که بهشت را دادیم، »وَعَداً عَلَیهِ حَقّاً«؛ این وعده‏ای است که به عهده خداست، حقیقتی است با تأکید.  در تورات، کتاب حضرت موسی، در انجیل، کتاب حضرت عیسی، در قرآن، کتاب خود ما، این تضمین شده و آخرش هم می‏فرماید: هیچ کس از خداوند بهتر به عهدش وفا نمی‏کند: »وَ مَنْ اَوفی بعَهْده مِنَ‏اللَّهِ« آخرش هم باز می‏فرماید: »فَاسْتَبْشرُوا ببَیْعِکُمْ الَّذی بایَعْتُمْ بهِ«؛ بشارت باد شما را که این قدر عاقل بودید که این معامله را انجام دادید. خیلی حرف است. همه‏اش اصلاً بیع است، تجارت است.  یک آدم تاجر، وقتی که وارد یک معامله می‏شود، اگر مثلاً محصولی که تهیه کرده می‏فروشد، نمی‏گویند فداکاری کرده، این فداکاری نیست، این معامله کرده، اصلاً تعبیر قرآن این است. پس یک گذشت مقطعی و محدود برای تحصیل یک آینده بسیار خوب و بهتر است، که نمونه‏هایش را شما در افراد پیشتاز می‏توانید پیدا بکنید.  این چیزهایی که برای شهید گفته‏اند، شما فکر کنید کدام آدم عاقل مسلمانی است که عشق پیدا نکند که شهید بشود! به محض اینکه شهید می‏افتد زمین و تعادلش را از دست می‏دهد و به طرف زمین کج می‏شود، ما به چشممان می‏بینیم که مثلاً خورد به زمین، اما پر و بال ملایکه خداوند (روایات معتبر دارد) از پیش آمده، زیر بال این شهید را گرفته، حتی قطرات خونش را نمی‏گذارند به زمین برسد، از همان جا، از همان میدان، از همان دم سنگر، از میان سنگلاخها و تپه‏ها، او را روی بال ملایکه به طرف بهشت حرکت می‏دهند (بهشتی که حالا شهدا دارند، من نمی‏دانم کجاست. آن بهشت آینده جاوید که ظاهر بسیاری از آیات این است که بعداً خلق می‏شود، البته مشخص نیست، قطعی نیست، ولی احتمالاً بعداً خلق می‏شود، شاید هم الان باشد، ولی به هر حال یک بهشتی هست که اینها را می‏برند). همراه ملایکه پرواز می‏کند و وقتی که وارد آنجا می‏شود، می‏بیند که استقبالش آمده‏اند؛ و حورالعینی که به استقبالش صف کشیده و دوستانش که منتظر وصولش بودند. به صف خوبان دنیا می‏پیوندد، چشمش باز می‏شود افق دنیا را می‏بیند، ما را می‏بیند، با بستگانش و ارواح آنها ارتباط دارد، بستگانش را هدایت می‏کند، مواظب حال آنهاست، برای آنها دعا می‏کند و برای کسانی که در خط هستند، دعا می‏کند، چیزهای زیادی این جوری کسب می‏کند. خوب! این کسی که این جوری معتقد است، شهادت برای این مگر چقدر سخت است ؟ این بچه‏های ما که این طور می‏روند و شهید می‏شوند، یا جانبازانی که در این مسیر هستی‏شان را، سلامتشان را، بسیاری از ابعاد لذاتشان را از دست می‏دهند و ما می‏بینیم روحیه‏شان حد بالا را دارد، اینها چه جور آدمهایی هستند؟ در محاسبه، خیلی روشن است. اگر ایمان داشته باشند، خیلی آسان می‏شود مسأله راتحلیل کرد که رسیده‏اند، یک چیزی فهمیده‏اند، معتقدند و روی اعتقادشان ایستاده‏اند، این جوری زندگی می‏کنند. بعد زندگی آخرت، خوب! شما یک محاسبه کوتاهی بکنید، ما که قرآن را قبول داریم، همین آیاتی را که خواندم: »هل ادلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب الیم تؤمنون باللَّه و رسوله و تجاهدون فی سبیل‏اللَّه باموالکم و انفسکم ذلکم خیرلکم ان کنتم تعلمون«. اگر مؤمن باشید این بهتر است، بعد آخرش می‏فرماید که این آدمها وارد می‏شوند در »مَساکِنَ طَیِّبَةً فی جَنَّاتِ عَدْنٍ«؛ در بهشت دایمی و بی‏زوال و مسکنها و خانه‏های بسیار خوب و آن زندگی خاص ابدی.  یکی از عیوب مشخص زندگی دنیا این است که زوال پذیر است و تمام شدنی است. آدم در هر وضعی که هست، در هر پستی که هست، در هر مقامی که هست، در هر خانه‏ای که هست، در هر تجارتی که هست، در هر زندگی که قرار دارد، وقتی که فکر بکند که این را از او می‏گیرند، همین فکر آدم را رنج می‏دهد. یعنی همین که می‏داند این تمام می‏شود و از دست آدم می‏رود، این رنج می‏بیند، اما وقتی که بهشت را با آن همه خصوصیاتش برای آدم عرضه می‏کنند و بهشت عدن است و زندگی جاودان است و ابدی است و تمام نمی‏شود و ابعادش هم رنج ندارد، این معامله کردن خیلی فداکاری نمی‏خواهد. این معامله کردن، فقط عقل می‏خواهد، درایت می‏خواهد که آدم بفهمد. اول قبول داشته باشد، بعدش عقل، که اگر قبول نداشته باشد، خوب نیست.  اگر مؤمن باشد فقط عقل می‏خواهد، خوب! جزو زندگی دنیاست. حالا آن بابا، آنهایی که مرفه هستند در زندگی دنیا؛ پولدارها، ثروتمندها، منصب دارها و قدرتمندها، مگر چقدر زندگی‏شان لذت خاص دارد؟! من یکبار دیگر هم شاید اینجا گفته باشم؛ اگر کسی بتواند یک نفر کارگر مثلاً سطح پایین را که زندگی‏اش را در حد متوسط اداره می‏کند با یک ثروتمند پولدار با هم مقایسه کند، زندگی این را با رنجهای آن با هم مقایسه بکند، می‏فهمد که همین فقیر خیلی بیشتر از او در زندگی لذت برده است.  ساعتی که در خانه است راحت است. ساعتی که با زن و بچه‏اش راحت است، گرسنه که می‏شود، غذای درستی می‏خورد، راحت است. لذتش اصلاً در یک غذای ساده است که چون گرسنه است، غذا می‏خورد. این یکی اصلاً سیر سر سفره می‏نشیند، سیر هم بلند می‏شود! اصلاً مهلت پیدا نمی‏کند گرسنه بشود که از غذا لذت ببرد. در رنج این است که مال ما چه شد! مالیات چه جوری شد! این قانون چه جوری شد! این تبصره چه ضرری به ما زد! این ماده قانون چه ضرری به ما زد! از این چیزهایی که اینها دارند.  مقامها دیگر خیلی بدتر، پستها دیگر از این هم خیلی بدتر. وقتی که یک قدری پیر شد و افتاد به جایی که دیگر ظرفیت بدنی‏اش نمی‏کشد لذات را، آن موقع می‏بیند که همه دستاوردهایش را هم دیگران دارند می‏خورند، یک حسرت دیگری هم برایش درست می‏شود. زندگی دنیا این است، زندگی آخرت آن است.  خوب! معامله کردن اینجا فداکاری می‏خواهد؟ یعنی، ریشه قضیه را که آدم پیدا بکند، این واقعاً فداکاری است یا تجارت است؟ بیع و شری است. نقطه مقابلش باز قرآن همین را می‏فرماید (آن جایی که افرادی می‏روند دنبال کثافتکاریها)، قرآن می‏فرماید: »اُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُالضَّلالَةَ بالْهُدی« »فَما رَبحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدینَ«. و در یک تعبیر دیگر: »اُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُاالْحَیوةَ الدُّنْیا بالْآخِرَةِ«  »فَما رَبحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما کانُوا مُهْتَدینَ«. اینها آمدند معامله‏ای کردند، دنیا را خریدند و آخرت را فروختند، این تجارت سود ندارد و گمراه هم هستند. پس در این مرحله دوم که انسانها آخرت را در مقابل دنیا و فضیلتها را در مقابل رذیلتها انتخاب بکنند، این انسانها با یک تعبیر فداکارند، مجاهدند؛ ولی با یک تعبیر تاجر خوبی هستند و عاقلند. تاجری که مورد مدح خداوند است، تاجری که خداوند او را می‏پسندد، تجارتی که راز آفرینش چنین تجارتی را می‏پسندد، تجارتی که بر مبنای جهان‏بینی انسان، عاقلانه و خردمندانه است.  چنین افرادی اگر پیدا بشوند، عقل اینها و خرد اینها و راه درست اینها به اینها امتیاز داده، اینها در دنیا ممتازند. بنابراین، انسانهای ممتاز، آنهایی هستند که این چنین امتیازی دارند در مقابل آدمهایی که بد می‏فهمند و کج می‏فهمند. آن آدم نادانی که می‏خواهد با ربا یا مثلاً الکل فروشی یا قاچاق یا احتکار یا دروغ‏گویی و تقلب و حیله و یا اختلاس اموال مردم و امثال اینها، سعادت زندگی را برای خودش تأمین بکند و اسمش را هم مسلمان می‏گذارد، این چه جور می‏تواند عاقل باشد؟! این یا آخرت را قبول دارد و خدا را قبول دارد و بهشت را قبول دارد و جهنم را قبول دارد، خوب! این که نمی‏شود آدم این جور عمل بکند! یا اینکه دروغ می‏گوید.  با محاسبه خیلی روشن، ما حق داریم که در زندگی خودمان، [با] کسانی که این حالت را دارند؛ این عقل را دارند که حاضرند مالشان و جانشان، وقتشان و عملشان و سوادشان، امکاناتشان و قدرتشان را در راه حق و آرمانهای خوب و فضیلت به مصرف برسانند، با توجه به یک امتیاز برخورد بکنیم؛ یعنی اینها را ممتاز حساب بکنیم و اسلام به اینها امتیاز داده، این امتیاز را اینها دارند. یک مرحله دیگر هست که آن مرحله احتیاج به تحلیل بیشتر دارد که ان‏شاءاللَّه در خطبه بعد برای شما توضیح می‏دهم. از این هم که پایین بیاییم، مرحله اول بود محو در خدا و فناء فی‏اللَّه و مرحله دوم بود انتخاب آخرت و بهشت و فضیلت‏های معنوی بر دنیا. مرحله سوم در خود دنیاست؛ یعنی آدمهای دیگری هم هستند که در همین دنیا محاسبه می‏کنند. خیلی کارها را آدم خیال می‏کند به حساب دنیایی سودپرستی است، اما در حقیقت سود نیست، اشتباه است. همین گرانفروش، همین متخلف، همین کسی که از زیر بار مالیات اسلامی بیرون می‏رود ، همین کسی که مثلاً شغل حرام الکل فروشی برای ارتزاق انتخاب می‏کند و امثال اینها، در یک محاسبه می‏فهمند که اشتباه می‏کنند.  اگر این محاسبه را ما باز بکنیم، در دنیا هم اشتباه کرده‏اند، منتها عقل اینها این قدر کم است که منافع دنیا را هم نمی‏توانند تشخیص بدهند، تا چه برسد به آخرت.  این بحث بسیار پیچیده‏ای است و از لحاظ بازکردن مطلب، احتیاج به یک میدان بحث دارد که من ان‏شاءاللَّه در یک خطبه این را باز می‏کنم که ببینید کسانی که در این دنیا دست به انحراف می‏زنند، با محاسبه دنیایی هم اینها ضرر می‏کنند و در محاسبه دنیایی هم اینها سود نمی‏برند و جامعه از طرق دیگری از اینها انتقام می‏گیرد که خوب! این را باید باز بکنیم. در همه این مراحل، آنچه که مهم است و می‏تواند حافظ انسان باشد، تقواست؛ حتی برای عرفایی که محو در خدا شده‏اند، برای مجاهدانی که مالشان و جانشان را در راه خدا عرضه کرده‏اند و برای کسانی که در مسایل اجتماعی، می‏خواهند نفع جامعه را بر نفع خودشان مقدم بدارند. در همه این مراحل، تقوا می‏تواند برای انسان هدایتگر باشد. تقوا یک حالتی است، در وجود ما که اگر داشته باشیم، در اینجاها می‏توانیم خوب بفهمیم و خوب انتخاب کنیم. »اِنْ تَتَّقُوااللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرقاناً«؛ این فرقان را ما از تقوا می‏توانیم به دست بیاوریم. و لذا یکی از راههای بسیار خوب که انسان بتواند در زندگی‏اش خوب انتخاب کند و اشتباه نکند و گمراه نشود و در مسیر حق حرکت بکند، این است که مواظب باشد همیشه در داخل وجود خودش، نگهبان »تقوا« را حفظ بکند.  چه جور می‏توانیم حفظ بکنیم این را؟ در انتخابهایمان می‏توانیم [حفظ] بکنیم. ما، هوی و هوس خودمان را می‏شناسیم. »بَلِ‏الْإِنْسانُ عَلی نَفْسهِ بَصیرَةٌ وَ لَوْ اَلْقی مَعاذیرَهُ« هر انسانی، وقتی که به وجدان خودش مراجعه بکند، در موقع انتخاب می‏فهمد که چرا انتخاب کرده است. آیا هوی و هوس بود که او را به اینجا کشاند - ولو ظاهراً قیافه ظاهرالصلاحی است - یا نه! چیز دیگری بود، خدا بود. این را می‏فهمد، این نگهبان را، این حافظ را اگر در وجود خودمان حفظ بکنیم و همیشه در موقع انتخاب، سعی بکنیم حق را در نظر بگیریم و راه خدا را پیش چشم خودمان مجسم بکنیم، ما می‏توانیم با این عصا و با این راهنما و با این محافظ که تقواست و حالت تحفظ است، راه سعادت را پیدا بکنیم.  أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم/ بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ اَلهیکُمُ التَّکاثُر/ حَتَّی زُرْتُمُ‏الْمَقابرْ/ کَلّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ/ ثُمَّ کَلّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ/ کَلّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ‏الْیَقینِ/ لَتَرَوُنَّ الْجَحیم/ ثُمَّ لَتَرونَّها عَیْنَ‏الْیَقینِ/ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ.    خطبه دوم   بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبّ‏الْعالَمینَ، وَالصّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَ عَلیالصِّدیقَةِ الطَّاهِرَة وَ عَلی سبْطِیِ الرّحْمَةِ اَلْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیّ‏بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی‏بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیّ‏بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیّ‏بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ‏بْنِ عَلِیٍّ وَالْخَلَفِ‏الْهادی الْمَهْدی(عج).  در این خطبه طبق معمول به مسایل سیاسی - اجتماعی جاری دنیا، منطقه و کشورمان و انقلابمان و مناسبتهای هفته می‏پردازیم. این هفته، مسأله حاد دنیا، مسأله حرکتهای جابرانه مستکبران در لبنان و اشاره‏های توطئه‏آمیز دنیای استکباری در خلیج‏فارس بود.  در داخل کشور، مسأله »هفته بسیج« بود و امروز، روز حرکت طرح عظیم »لبیک یا خمینی« است که برای رهایی قدس مقدمات مانور فراهم می‏آید و همچنین مسأله اختلافات داخلی فلسطینیها بود و مسأله سمینار بزرگ پزشکی که در کشور ما با حضور مهمانان محقق و دانشمندمان تشکیل شد.  البته مناسبت اربعین هم ایجاب می‏کند که ما برای عزاداری، مطالبی را عرض بکنیم. آدم اگر بخواهد یک بحث منسجمی داشته باشد که همه این مسایل و مناسبتهای هفته را در آن بگنجاند، مشکل است. چون اینها مسایل متفرقی است که هر یکی، بحث مستقلی دارد، ولی من سعی می‏کنم که به یک شیوه‏ای مطرح بکنم که این بحثها همه به هم مربوط بشود.  جامعترین عنوانی که می‏توانم به همه این بحثهای پراکنده بدهم، وحشتی است که استکبار جهانی را گرفته، از مقابله مردمی که دارند در دنیا بیدار می‏شوند. آن چیزی که امروز در دنیا تازگی دارد و در سطح جهانی دارد مسأله می‏شود و متجاوزان دنیا دارند احساس وحشت می‏کنند و به فکر چاره‏جویی افتاده‏اند و توطئه علیه ملتها را شروع کرده‏اند، آگاهی نسبی است که در مردم می‏بینند و احساس می‏کنند که گوشه و کنار، مردم دارند برای مقابله با ستم استکبار تاریخ، آماده می‏شوند که البته ریشه این حرکت هم در جمهوری اسلامی ایران است. لذا ایران، به عنوان کانون این انفجارها و کانون این حرکتها، مورد بغض شدید استکبار جهانی قرار گرفته و ما امروز دشمن شماره یک استکبار جهانی هستیم و به خاطر این مسأله می‏بینیم که در گوشه و کنار، حرکات جدیدی را دارند آغاز می‏کنند و بوی یک ماجراجویی بین‏المللی هم دارد می‏آید. خوب! حالا این مسایل را در لبنان باید بیشتر رسیدگی بکنیم، بعد بیاییم، نزدیکتر. در همین رابطه، حرکتی برادران سپاه ما کرده‏اند (مانورهای قدس با طرح بسیج مردم و ارتباط این بسیج بابسیج ارتش بیست میلیونی و به وجود آمدن این حرکت در جوانهای دوره دیده و رزم دیده ما) که ارزش این مسأله را ما اینجا می‏فهمیم. اگر ما امروز آماده بشویم و این »تَهَیُّؤ« رانشان بدهیم و نیروهای رزمنده را متشکل کنیم و اینها را با هم مربوط کنیم و به اینها آموزش لازم و آگاهی لازم را بدهیم و اینها را برای روز مبادا آماده بکنیم، این بهترین نوع پیشگیری است، از تهاجم احتمالی آینده استکبار. با این اشاراتی که کردم، بسیار محتمل است که تجاوزگران بین‏المللی دست به یک ماجراجویی در خلیج‏فارس و اطراف ما بزنند و یک دیوانگی را »ریسک« کنند! ما برای چنان روزی باید آماده بشویم و هیچ‏چیز بهتر از این نیست که جوانان ما در این طرح عظیم، همان طور که استقبال کردند، شرکت کنند و آماده باشند که امروز بخش عظیم آنها را در این صحنه مقدس نماز جمعه، داریم می‏بینیم. آماده باشید برای روزی که ما باید جواب این تجاوزها را بدهیم و اگر آنها هم به سراغ ما نیایند، ما باید به سراغ آنها برویم. اصلاً راه صحیح این است! طبع تجاوز استکباری دنیا این است که اگر فارغش بگذاریم، آنها نمی‏گذارند ما فارغ باشیم و اگر ما آنها را مشغول بکنیم، دست بالا مال ماست که ما آنها را مشغول کرده‏ایم. به جای این که جنگ را آنها بکشند در آستانه کشور ما و خلیج فارس و تنگه هرمز، ما باید این جنگ را در مرزهای اسرائیل بکشیم . به جای اینکه بندرعباس ما مورد هجوم آنها قرار بگیرد، باید تل‏آویو آنها مورد هجوم ما قرار بگیرد و این کار مقدور است، کار مشکلی نیست و عملی است، که شما کارتان را شروع کرده‏اید، و اما آنها با همه نیرو حاضر شده‏اند که یک تلاشی برای شکستن این آگاهیها بکنند. امروز دارند می‏بینند که خطر دارد از اطراف، اینها را تهدید می‏کند. در شرق دنیا، در فیلیپین، آن جایی که خیال می‏کردند خانواده »مارکوس«، مثل خانواده »پهلوی« حکومت ابدی دارد، مردم آن چنان قیام کردند که مارکوس در آستانه رفتن است. آن طرفتر، آدم می‏آید می‏بیند که در کشورهای مجاور ما، مردم حرکت کرده‏اند و جمهوری اسلامی می‏خواهند. در بنگلادش، در مالزی و اندونزی و خیلی جاهای دیگر، مردم به فکر نجات خودشان افتاده‏اند. در آن طرف دنیا، مردم در جزیره کوچکی مثل »گرانادا«، کاری کردند که آمریکا به یک رسوایی بسیار زشتی تن در بدهد؛ یک جزیره کوچکی را اشغال کند و در آینده در نیکاراگوئه این مسأله هست.  تظاهرات یک میلیونی را شما در کشورهایی مثل شیلی و بولیوی و آرژانتین و اینجاها دارید می‏بینید. در خود اروپا که مردمش عادت به چنین چیزها نداشتند، حرکتهای مردمی به عنوان مقابله با پدیده بسیار زشت اسلحه اتمی به وجود آمده است. یک حرکت جدی در یونان شده؛ به ما خبر می‏دهند که تظاهرکنندگان صدها هزار نفری ضد آمریکایی، »راه، راه تهران است« را معرفی می‏کنند.  در سودان، در مصر و همه این مناطق آدم می‏بیند که یک آگاهی به وجود آمده است. اینها همه برای استکبار اعلام خطر است و این یک چیز کوچکی نیست که می‏بینید. از طرفی مقاومتهای مردم برای ملتها امیدوارکننده شده است. در این افغانستان؛ یک ملت محروم تحت محاصره و کسانی که کشورشان در اشغال بیش از صد هزار سرباز مجهز روسی است، ما می‏بینیم پنج سال است که این مردم چه جوری دارند حرکت می‏کنند و هر روز که می‏گذرد یک ضربه کاری دارند به اشغالگران روسی می‏زنند؛ و مهمترینش لبنان است.  لبنان جای عجیبی شده! لبنان یک کشور کوچک ده هزار کیلومتری است (ده هزار کیلومتر خیلی کم است، کوچکترین استان کشور ما را در نظر بگیرید، باز لبنان از آن هم کوچکتر است، یک جای کوچکی است)، این همه نیروهای اشغالگر خارجی آن جا جمع شده‏اند و این همه جنایت می‏کنند و در آنجا مردم این جوری دارند مقاومت می‏کنند. این برای قلدرهای دنیا بسیار تلخ است! در جنوب لبنان، شهر صور، شهر صیدا و نبطیه و روستاهای آن منطقه، چندین لشکر مجهز اسرائیلیها با همه آن امکاناتشان، رفتند گرفتند، راهها را بستند، در نهر اولی همه پلهای ارتباطی با سایر مناطق را بستند و با اجازه آنها عبور و مرور می‏شود.  اما شما می‏بینید که اوج مبارزه آنجاست که در یک لحظه دو ساختمان عظیم مقر فرماندهی اسرائیلیها سر به زمین می‏گذارد و دهها افسر و سرباز اسرائیلی صهیونی را زیر خودش دفن می‏کند! و این چیزی نیست که آدم خیال بکند، مسأله کوچکی است. در آن سه انفجار، اوج خشم مردم را، استکبار جهانی دید؛ یعنی یک دفعه احساس کرد که اصلاً خلع سلاح است. شما خودتان را جای او بگذارید، می‏بینید چه حالتی دارد! آنها در کاخ شیشه‏ای زندگی می‏کنند، در وضعی هستند که کوچکترین حادثه‏ای اینها را می‏لرزاند. یکباره در مقابل این همت عالی مردم از جان گذشته و فداکاری که بهشت را بر دنیا ترجیح می‏دهند (راه حق، آنها را خوب می‏تواند جذب بکند) احساس کرد که خلع سلاح است؛ هم خلع سلاح از لحاظ مسایل اطلاعاتی است و هم خلع سلاح از لحاظ دفاعی است.  اگر امروز یک جوان عرب لبنانی با یک کامیون قراضه می‏تواند کاخ مقر فرماندهی را بر سر پانصد آمریکایی خراب بکند و دهها افسر و تفنگدار را این جور از بین ببرد و این حماسه را در دنیا ایجاد بکند، چرا این کار را در جاهای دیگر نتواند بکند؟ هیچ کاخی در هیچ جای دنیا بیشتر از این حفاظت نمی‏شد. اگر بنا باشد اینها با مردم این جور بخواهند رفتار بکنند، مردم این کار را یاد گرفته‏اند که مایه‏اش فقط یک انسان فداکار است که از اینها خیلی فراوان در دنیا پیدا می‏شوند. بی‏جهت نیست که آنها احساس خلع سلاح شدن می‏کنند و دیوانه‏وار حرکتهای غیرقابل قبول می‏کنند. از لحاظ اطلاعاتی، اینها رسوا شدند، این مسأله را کم نگیرید! سازمانهای اطلاعاتی »سیا«، »موساد« و »اینتلجنت سرویس« و سایر کشورها و حتی »ک . گ . ب .«، میلیاردها دارند می‏گیرند برای اینکه این مسایل را بفهمند؛ اما عاجز مانده‏اند! از اظهاراتشان معلوم است که عاجز مانده‏اند، از ضد و نقیض گفتنهایشان معلوم است که عاجز مانده‏اند.  استدلالشان این است؛ می‏گویند چون این کار، کار فداکارانه است و کسانی که عقیده به بهشت دارند، این کار را می‏کنند، پس باید این قضیه ریشه ایرانی داشته باشد!! از این طرف می‏بینند؛ این ایرانیها که اینجا هستند، می‏گویند نه! سوریه‏ای ها آنجا هستند، سوریه‏ای‏ها آمده‏اند وسایل درست کرده‏اند، سوریه‏ای ها آدم نداشتند، آدمهایش را ایرانیها دادند! معلوم است، اینها تجزیه و تحلیل احمقانه‏ای است!! مگر در بین خود لبنانیها بهشت خواه نیست؟ مگر در میان همان بچه‏های لبنانی که ده بیست سال است عرصه را بر شماها تنگ کرده‏اند، مسلمان نیست؟ چطور شما هر چه هست از ایران حساب می‏کنید؟  خوب! این چه سازمان اطلاعاتی است؟ این تحلیل را که هر سیاستمداری می‏کند. هر مقاله‏نویسی هم می‏تواند این را تجزیه و تحلیل کند و ارائه بدهد. این سازمان اطلاعاتی چیست؟ سیا چیست؟ موساد چیست؟ چرا یک سند پیدا نکردید که این گروه کی بودند؟ فلان گروه لبنانی یک وقتی این حرفها را زده بود، خوب! این حرف ها را ما هم شنیدیم، شما هم شنیدید، چیزی نیست، این را در روزنامه چاپ کردند، اینها مصاحبه کردند، این حرفها را زدند. بنده هم همین جا دارم می‏گویم که هر کس به هر کشوری تجاوز بکند و به مردم زور بگوید و مثل شماها رفتار بکند، استحقاق اعدام دارد. این که سند برای کار نمی‏شود، مردم خودشان این کارها را می‏کنند. بنابراین، شکست سازمانهای اطلاعاتی آمریکا در این جریان بسیار روشن است، همان طور که در جریان اشغال لانه جاسوسی محرز بود. آنها خیال می‏کردند که ایران زیر سیطره سازمان سیا است، بچه‏های ما - چهار صد پانصد نفر - نشستند، برنامه‏ریزی کردند، رفتند آنجا را گرفتند. اینها وقتی خبر شدند که بچه‏ها در اتاق ژنرال آمریکایی در سفارت آمریکا بودند. این چه اطلاعاتی است؟ شکست خوردند و رسوایی برایشان در آمده! دچار عکس‏العملهای زشت شدند که از چند جهت برای خودشان محکوم کننده بود و برای نوکرهایشان محکوم کننده است.  یک گروهی به اسم نیروهای حافظ صلح به لبنان آمده‏اند، حافظ صلح برای کی؟ برای مردم لبنان؟ مردم لبنان در بعلبک نیستند؟ برای مردم بعلبک لبنان نباید صلح درست کرد؟ بیست و چهار هواپیما روی سر یک عده مردم بمب بریزد، این صلح طلبی است؟ خیلی آدم احمقی می‏خواهد که باور بکند یک چنین نیرویی برای حفاظت صلح آمده! و چنین کسی امروز دیگر در دنیا نیست، مگر همان جاها بتوانید پیدا بکنید! این گونه اعتبار خودشان را از دست دادند، به عنوان صلح‏خواهی آمدند و این جور رفتار کردند. افتضاح دومشان و بلکه چندمین افتضاحشان، این بود که همه رشته هایشان را در مورد ایران پنبه کردند. دیدید که یک وقتهایی چه حیله‏هایی می‏کردند! یک هواپیمایی مثلاً (از قبرس یا از جای دیگری، هواپیمای آرژانتینی) برای ما اسلحه می‏آورد، روسها و اینها تفاهم کردند و در خاک روسیه آن را زدند و بعد هیاهو راه انداختند، ایران اسلحه خریده! بعد آمریکاییها مصاحبه کردند، گفتند: بله! اسرائیل برخلاف دستور ما اسلحه فروخته. اسرائیلیها مصاحبه کردند گفتند: نه! ما یک کمی فروختیم، زیاد نفروختیم! یک جوری درست کردند که بگویند ایران اسلحه خریده. ما همان موقع گفتیم مثلاً حالا این چند تا هواپیمایی که شما می‏گویید، ما در یک حمله کوچکی که می‏کنیم به عراقیها، دهها انبار اسلحه می‏گیریم، حالا خیال می‏کنید در این جبهه هزار کیلومتری برای ما این چهار تا هواپیما اسلحه چه می‏شود که این دروغها را شما می‏گویید؟ اما حرف ما به جایی نرسید. خوب! اگر اسرائیل به ما اسلحه می‏دهد و با ما این قدر رفیق جون جونی است! چطور در همه لبنان، کمونیستها را فراموش کرده، »دروزی«ها را فراموش کرده، فلسطینیها را فراموش کرده، از همه دست کشیده، سوری‏ها را حتی فراموش کرده، آمده روی سر بچه‏های ما در خانه‏ها بمب می‏ریزد؟ اصلاً چه جور برایش صرف می‏کند که به خاطر زدن یک خانه، ده تا هواپیما بفرستد؟! این نشان می‏دهد که قضیه چقدر ریشه دارد و نشان می‏دهد که مانع کجاست. همه این چیزها به هم ریخت. همه حرفها و تبلیغاتی که کرده بودند، معلوم شد که در همه آن صحنه، هیچ‏کس مبغوضتر از همین چند تا بچه‏های داوطلب ما که بلند شدند رفتند آنجا به مردم فلسطین کمک بکنند، وجود ندارد.  یکی از چیزهای زشتی که در دنیا پیدا شد که باعث سرافکندگی خودماها هم شده (که ما نمی‏خواستیم چنین چیزی بشود) این است که کشورهای عربی - به اصطلاح مسلمانها به جای اینکه عمل زشت [بمباران لبنان] را محکوم بکنند، اظهار خوشحالی کردند. ببینید! چقدر زشت است برای کشوری مثل مصر که یک روزی دژ دفاع از دنیای اسلام بوده، حالا خوشحال باشد که اسرائیلیها آمدند و سیزده تا ایرانی را در بعلبک کشته‏اند، یا فرانسویها آمدند کشتند. خاک بر سر اینها!! اینها وقتی که فهمیدند هواپیماهای متجاوز آمده یک شهر عربی را کوبیده و این جنایت را کرده، بایست فریادشان را به آسمان بلند می‏کردند و برای حفظ ظاهر خودشان هم که بود، بایست محکوم می‏کردند.  چند کشور عربی محکوم کردند، بقیه ساکت نشستند. بعضیها هم اظهار خوشحالی کردند، گفتند: ایرانیها نمی‏خواستند آنجا بیایند! این رسوایی برای نوکران امپریالیست در منطقه، از یک جهت خوب است که مردم بفهمند، اینها چه جور آدمهایی هستند و از یک جهت هم برای ما بد است که کشورهای اسلامی‏مان، دست چنین آدمهایی باشد که به خاطر سرکوب گروهی مبارز و مجاهد و جان برکف، راضی باشند که اسرائیلیها با فرانسویها بیایند. برای فرانسه، رسوایی از این حرفها بالاتر رفته؛ یک کشور نیمه ابرقدرت بیاید این جور به یک جایی حمله بکند که هیچ کاری هم از دستش ساخته نباشد و هواپیماهایش وقتی که آتش دفاع ساده نیروهای مردم لبنان را ببینند، مثل دزد فرار کنند و بعد هم وزیر دفاعش و رئیس جمهورش، بروند آنجا عذرخواهی غیرقابل قبول بکنند.  به تناقض افتاده‏اند. یک روز، همین آقای »میتران« داد می‏زد که عراق نباید شکست بخورد، ما وارد میدان می‏شویم؛ ولی اخیراً در مصاحبه‏ای می‏گوید که این تقصیر ما نیست که اسلحه به عراق می‏دهیم. این مال قبلیهای ماست! می‏گوید: این قراردادها را پیش از من، غیرسوسیالیستها بستند، من تابع آنها هستم. ببینید! این را در تونس گفت، چند روز پیش در فرانسه هم خودش گفت، »هِرْنُو« هم این حرف را زده. برای رئیس جمهوری یک کشوری مثل فرانسه، به خاطر یک حرکت اشتباهی که کرد، این گونه ضعف در مقابل ملتش نشان بدهد و این عذرخواهی ناموجه را مطرح بکند، این قابل قبول است؟! حالا هم دروغ می‏گوید، چه اجباری هست؟ در حال جنگ - اگر قراردادی هم بود - شما مجبور نبودید اجرا بکنید، قراردادها مال زمان صلح بوده است. در زمان جنگ، کی حق دارد اسلحه استراتژیک به کشوری که در حال جنگ است تحویل بدهد و ادعای بی‏طرفی هم بکند؟ بله! اگر بی‏طرف نباشید، در حال جنگ با ما باشید، می‏توانید بدهید. خودتان عمداً و عامداً و با محاسبه مادی و برای چاپیدن جیب کشورهای پولدار عرب، این اقدامات را دارید می‏کنید، در مقابل ملتتان جواب ندارید، جوابهای این جوری را مطرح می‏کنید. حادثه زشت دیگری که در لبنان ما داریم، مسأله اختلافات فلسطینیهاست. متأسفانه تا امروز این همه از مردم فلسطین و رزمندگان فلسطین در آنجا نابود شده‏اند که اگر اینها - این عده‏ای که در همین درگیری اخیر کشته شدند - رفته بودند در اسرائیل کشته می‏شدند، لااقل اسرائیل را یک قدم به عقب نشانده بودند.  ما یک هیأتی را اعزام کردیم که ان‏شاءاللَّه این مسأله را بتوانند حل بکنند. از طرف ریاست جمهوری و هم وزارت خارجه، هیأتی رفته آنجا که از نزدیک به مسأله رسیدگی بکنند و ببینند مردم طرابلس (این شهر بزرگ اسلامی لبنان) را که گرفتار این فاجعه شده‏اند و هم فلسطینیها را که گرفتار این مسأله شده‏اند. هم اصل مسأله حل بشود که ان‏شاءاللَّه مردم فلسطین در مقابل اسرائیل قرار بگیرند و هم این مسأله حل بشود که تفنگهایی که باید به طرف تل‏آویو گلوله پرتاب بکند، به طرف طرابلس گلوله پرتاب نکند و با هم کار بکنند که ان‏شاءاللَّه امیدواریم با حسن‏نیتی که آنها در این هیأت اعزامی سراغ دارند و با پشتوانه جمهوری اسلامی و مسایلی که آنجا هست، ما بتوانیم این مشکل را حل بکنیم. مسأله دیگر ما در این هفته، »کنگره بین‏المللی پزشکی« بود که آقایان تشکیل داده بودند و کارشان تمام شده، قطعنامه‏شان اعلام شده که این قطعنامه امیدوارکننده است. بخشی از آنها امروز مهمان نماز جمعه هستند و در اینجا شرکت کرده‏اند. من فقط یک نکته عرض می‏کنم؛ چیزی که از این قطعنامه مایه امید ما هست (نقاط مثبت فراوانی دارد)، یک نقطه بسیار مهمی است که تکیه زیادی روی طبابت و سرویسهای پزشکی برای نقاط محروم دنیا شده که ما امیدواریم این مسأله را آقایان اطبا سرسری نگیرند و از اینجا تصمیم بگیرند، در همین معبد مقدس، در این دانشگاه که برای متخصصانِ متعهد مسلمان ،جای بسیار با ارزشی است. (همین جایی بود که روزهای آخر رژیم شاه، ملت مسلمان ما متحصن شده بودند - در همان مسجد - و همین جا میدان زد و خورد بود و ما از اینجا توانستیم مقاومت دولت ناباب بختیار را بشکنیم و مجبورش کنیم بپذیرد که امام امت از پاریس به اینجا برگردند و از آن روز تا به حال این جا منشأ خبر بوده) و ان‏شاءاللَّه از خیر این جلسه، روی این تصمیمات تأکید بشود که آقایان دنبال این مسایل بروند و این سمینارها و بحثها را ادامه بدهند، شاید جوری بشود که این وضع موجود سرویس دادن به مریضهای دنیا عوض بشود و یک تحول و انقلابی در آن به وجود بیاید. امروز وضع طوری است، آنهایی که از پیری و پُرخُوری مریض شده‏اند، معالجه می‏شوند و طبیب دارند، ولی برای آنهایی که از گرسنگی و سوء تغذیه مریض‏اند، دوایی پیدا نمی‏شود و کسی به بالین اینها نمی‏رود. امروز در کل دنیا این مصیبت وجود دارد، آنهایی که با تغذیه‏های فوق حد لازم و پرخوریها، وجود خودشان را مریض می‏کنند، با پولهایی که دارند، می‏توانند سرویس پزشکی جذب کنند. و این مصیبت‏بار است که در مقابل اینها، بچه‏هایی که به خاطر عدم تغذیه و نبودن غذا، رشد مناسب نتوانسته‏اند بکنند، در همه عمرشان گرفتار کمبودهایی باشند. این پدیده زشت عصر ما، در اوج پیشرفت حرفه و علم پزشکی است. ان‏شاءاللَّه ما بتوانیم یک قدم مؤثری برداریم و این سمینار زمینه‏ای باشد برای اینکه کم‏کم این مسأله در دنیا به صورت یک شعار و یک هدف و یک »تز« مطرح بشود و به دنبال این، پزشکان خیرخواهی که وارثان ابوعلی سیناها و شخصیتهای بزرگی مثل رازی‏ها هستند، بتوانند این پدیده‏ی زشت را به شکل خوبی جبران بکنند. مسأله آخر من، چند جمله‏اش درباره اربعین است قبل از خطبه عربی: فردا بچه‏های اباعبداللَّه(ع) بعد از مدتی فراق و مصیبت و اسارت و دربدری، می‏آیند کربلا و می‏آیند سر قبر کسانی که مدتها پیش در همین‏جا از دست داده‏اند.  کربلا با همه آن صحنه‏های تأثرانگیزش در این مرحله، یکباره در خاطر این عزیزان اسیر که به تازگی آزاد شده‏اند، حضور پیدامی‏کند. از نظر تاریخ، خیلی روشن نیست که این اربعین، این زیارت اول، کی‏اتفاق افتاده روز بیستم صفر بوده؟ آیا یک سال بعد بوده که اینها از مدینه آمدند؟ (خیلی روشن نیست، البته بعید است). آیا در سفری بوده که اینها اسیر بودند و به طرف شام می‏رفتند و بین راه اینها را باز به کربلا بردند؛ یعنی قبل از رفتن شام بوده؟ و یا اینکه در همین اربعین اول بوده و اینها از شام برمی‏گشتند؟ که این هم باز مشکل است، چون آن وضعی که بوده برای مسافرتها و آن قطعاتی که برای تاریخ در توقفشان در کوفه و شام  گفتند، امروز مشکل است، اینها برگشته باشند! به هر حال، در روزی مثل فردا، بچه‏های اباعبداللَّه(ع) به کربلا آمدند و همین موقع هم که آمدند کربلا، گروه دیگری هم تصادفاً آمده بودند که »جابربن عبداللَّه« و جمعی از بنی‏هاشم بودند (جمعی از بنی‏هاشم، نمی‏دانم از مدینه آمدند یا جای دیگری) به هر حال وقتی که زینب(س) و کاروان اسرا به نزدیک کربلا رسیدند، جابربن عبداللَّه و همراهانش سر و صدایی شنیدند. جابر از »عطیه« خواست که برود ببیند چه خبر است. عطیه رفت، خبر آورد به جابر که از حرفهایی که می‏زنند، مثل این که بچه‏های پیغمبر(ص) آمده‏اند و اولاد امام حسین(ع) هستند که می‏آیند. جابربن عبداللَّه (جابر گویا آن موقع نابینا بود) گفت: مرا از این جا کنار ببر، من می‏دانم که این بچه‏ها تا به حال فرصت گریه کردن بر عزیزانشان را پیدا نکرده‏اند، مایلند که اینجا محیط برایشان مساعد باشد، بتوانند گریه و عزاداری کنند. خبر حضور زینب(س) و بچه‏های اباعبداللَّه(ع) در منطقه اطراف کربلا پخش شد و از اطراف، روستاییها و عشایر اطراف دجله جمع شدند، صحنه عجیبی به وجود آمد. اولین عزاداری رسمی با حضور صاحبان عزا در کربلا آن روز بود و روضه خوان آن جلسه حضرت زینب(س) بود و دختران حضرت امام حسین(ع). زینب(س) آمد کنار قبر برادرش نشست که تنهایی درد دل کند و مسایلی که دیده بود، برای برادرش تعریف کند، یک وقت توجه کرد، دید سکینه کوچک کنارش نشسته و آن چنان این بچه ناراحت است و آن چنان این بچه گریه می‏کند که تحقیقاً، شنیدن گله‏های زینب(س)، این بچه را ممکن است از بین ببرد! خودداری کرد، حرفهایش را باز در دلش نگه داشت و صبر کرد، سکینه را دلداری داد، فرمود: سکینه جانم! غصه نخور، اینجا این چنین نمی‏ماند، اینجا بیابان نمی‏ماند، در آینده دوستان ما می‏آیند، اینجا را آباد می‏کنند، اینجا مزار می‏شود، اینجا مشعل نور است، اینجا برای جامعه بشریت مرکز هدایت خواهد شد.  چند جمله هم برای برادران و خواهران عرب نوشته‏ایم که قرائت می‏کنیم.     خطبه عربی سلام برهمه مسلمانان در سراسرجهان! در این هفته، نامه‏ای از یک خواهر فلسطینی به دست من رسید که برای همه مسلمانان قابل توجه است. این زن مسلمان، تمام زیورآلات خود را که عبارت است از دو گردن بند و یک جفت گوشواره و چند دکمه طلا و یک ساعت و بعضی چیزهای کوچک دیگر (از نوع زینتهای طبقه محروم) فرستاده و در نامه کوتاهی نوشته: اینها را به جمهوری اسلامی تقدیم میکنم که برای جبهه‏های جنگ و در راه پیروزی سربازان اسلامی ایران، به مصرف برسد که در نتیجه به نجات مسلمانان فلسطینی از شرّ صهیونیسم بیانجامد. چون میدانم تنها راه نجات فلسطین از طریق انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام عظیم‏الشأن است. ممکن است اگر همین یک نامه بود، من آن را اینجا نمی‏خواندم. ولی این یکی از صدها نامه است و این زن نمونه‏ای از هزاران مسلمانی است که واقعیتهای موجود آنها را به این عقیده رسانده است و اینجا است که باید مکث کرد و تفکر کرد و اقدامی نمود. اینجاست که باید از خودمان بپرسیم، چرا نیروهای مخلص فلسطینی به این نتیجه رسیده‏اند و امکانات ناچیز خود را به جای اینکه مستقیماً در همان محل خود و در همان صحنه‏های مبارزه موجود در فلسطین و لبنان به خرج برسانند و تقدیم به رزمندگان فلسطینی کنند، به ایران می‏فرستند و نجات فلسطین را از طریق انقلاب اسلامی ایران می‏خواهند؟ برای جواب این سؤال، متأسفانه باید به حقایق تلخی اعتراف کنیم که باعث شرمندگی جهان اسلام و سرشکستگی حکام عرب و مسلمان است. باید بپذیریم که عملکرد بسیار بد حکام دنیای اسلام، رفته رفته ملّتهای اسلامی و مخصوصاً ملت محروم فلسطین را از آنها به کلی مأیوس می‏کند. ملتها کم کم فهمیده‏اند که اکثریت قدرتهای حاکم برامکانات مسلمین و عرب، یا نمی‏خواهند برای نجات فلسطین کاری بکنند و یا می‏خواهند که اسرائیل بماند و بقای اسرائیل را برای منافع پست خودشان مفیدتر از نجات فلسطین و به حق رساندن مردم فلسطین می‏دانند. ملتها می‏بینند که امکانات دنیای اسلام، به جای اینکه در راه نجات فلسطین به کار گرفته شود، در خدمت اسرائیل و حامیان اسرائیل و دشمنان اسلام و مسلمین است. می‏بینند که هر جا نیرویی در جهان اسلام شکل می‏گیرد که می‏تواند در راه نجات فلسطین بکار رود، توسط حکام مُرتجع و با قدرت همین نفت، سرکوب می‏شود و بهترین دلیلش را امروز در تهاجم استکبار جهانی و ارتجاع منطقه، علیه انقلاب اسلامی ایران مشاهده می‏کنند و می‏بینند ارتشهایی که از امکانات دنیای اسلام، به نام مبارزه با اسرائیل به وجود آمده، توسط صدامیها و به نفع اسرائیل، علیه مسلمین به کار گرفته می‏شود. می‏بینند که با قدرت پولهای همین نفت، بخشی از نیروهای رزمنده خود فلسطین را هم تحت سیطره در آورده‏اند و آنها را در کنار شاه حسین، قاتل فلسطینیها و جُمیّل و سادات و مبارک (نابود کننده وحدت و انسجام جبهه مبارزه با فلسطین) نشانده و در میان رزمندگان فلسطین تفرقه و جنگ داخلی ایجاد کرده است. می‏بینند که امروز با حیله استعمار و ارتجاع، کار به جایی رسیده که فلسطینیها به جای جنگ با اسرائیل، اسلحه را به روی خودشان کشیده و خودشان را نابود می‏کنند. و اگر این نیروها که در نزاعهای داخلی از دست رفته‏اند، در جهاد با اسرائیل به کار می‏رفتند، می‏توانستند ضربه کاری برآن وارد کنند. می‏بینند که حکام عرب، کارشان به جایی رسیده که از حمله مهاجمان فرانسوی و اسرائیلی به مردم بعلبک مظلوم خوشحالند! چون رزمندگان مخلص اسلامی و ایرانی، آنجا شهید شده‏اند. می‏بینند که به دست خود فلسطینیها، جبهه پایداری که برای نجات آنها به وجود آمده، تضعیف می‏شود و نیروهای مخلص اسلامی - عربی را مشغول به کارهای دیگر می‏کنند. در مقابل می‏بینند، در ایران مردم با الهام از اسلام و قرآن به تنهایی در مقابل استکبار جهانی مقاومت می‏کنند و هر روز قدمی به طرف پیروزی و عقب راندن استکبار در همه ابعاد و جبهه‏ها برمی‏دارند و می‏بینند که امروز در لبنان، فقط نیروهای مخلص اسلامی مقاومت می‏کنند. اینها و خیلی چیزهای دیگر، کم کم دارد ملتهای اسلامی را به این راه حق هدایت می‏کنند که تنها در سایه اسلام و تکیه بر معنویات و خود مردم و پذیرفتن شهادت و فداکاری، ممکن است فلسطین را نجات داد. و پرچمدار این راه و این جهاد را در تهران می‏بینند.

 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ قُلْ یا اَیُّهَاالْکافِرُونَ/ لا اَعْبُدُوا ما تَعْبُدُونَ/ وَ لا اَنْتُمْ عابدُونَ ما اَعْبُد/ وَ لا اَنا عابدٌ ما عَبَدْتُم/ وَ لا اَنْتُمْ عابدُونَ ما اَعْبُد/ لَکُمْ دینُکُمْ وَلی دیِن

ویدئوها

صوت

تصاویر ضمیمه