نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
خطبه اول بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِوَالِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ. قالَ الْعَظیم فی کِتابة: اَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجْیمْ »اَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسدینَ فِی الاَرْضِ اَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالفُجَّار«. در بحث عدالت اجتماعی به اینجا رسیده بودیم که اسلام در تنظیم نظامجامعه، ارزشهای انسان را در تقسیم مناصب و سپردن مسؤولیتها نادیدهنمیگیرد و در نظر نگرفتن ارزشها را یک نوع ظلم میداند و همدوش وهمسنگ کردن متقیان عامل به وظایف را با فجار فاسق، ظلم میداند. بنابراین،به عنوان یک فصلی از بحث عدالت اجتماعی لازم بود که اشارهای به نظامارزشی اسلام و ارزشهایی که مایه امتیاز در جامعه است بکنیم. گفتم که یکی از اصول امتیاز (با شاخههای فراوان)، ارزشهای فکری و علمیاست و اصل دوم، ارزشهای عملی است؛ یعنی انسان به وظایف خود عملکند، منهیات راترک کرده و گناه مرتکب نشود و به واجبات و وظایفی که برعهده او گذاشته شده است، درست عمل کند. تعبیر قرآن در این مورد»عَمِلُوا الصّالِحات« است. برای چنین کسانی در قرآن عنوان صالح، متقی،محسن و از این قبیل آمده است. جامع همه این عناوین، تقواست. تقوا حالتی در انسان است که او را وادارمیکند تا به وظایف عمل کند و از منهیات پرهیز نماید. خداوند نخواستهاست که چنین انسانی همدوش دیگر مردم باشد، بنابراین امتیازی به او دادهشده است.[t1] منتها ما مطلب را به امتیاز در مناصب اجتماعی کشاندیم. من یکمروری در آیات قرآن که نتایج ایمان به خدا و عمل صالح را برای انسان شمرده است، کردم. در این آیات این قدر خداوند در قرآن برای انسانهای مؤمن ومطیع، مقام و ارزش در نظر گرفته است که اگر هیچ امتیازی هم در جامعه نبود،خوب بود که ما دنبال همین امتیازات قرآنیمیرفتیم. البته همانطور که قبلاً گفتم، همه قرآن تقریباً مستقیم یا غیرمستقیم درتوصیف تقوا و متقین بوده و در تکذیب و مورد نقد قراردادن فسق و فجور وکفر و زندقه است. چیزهایی که در یک دید خیلی سطحی به ذهن انسانمیآید، این است که متقیان کسانی هستند که مؤمن و مطیع خدإ؛ ظظ باشند، اینهاترس ندارند، حزن و غم و اندوه هم ندارند: »لاخَوْفٌ عَلَیْهِم وَلاهُمْیَحْزَنُونْ«. حیات طیبه که قرآن آن را سطح عالی زندگی تعریف کرده، مالاینهاست. از دیگر امتیازات متقیان جزای بهترین (که در قرآن با تعبیر"دَرَجاتُ الْعُلی" آمده است)، فردوس عالی، جنات عدن، "وَهُم فی الغُرُفات امِنُون،" فی روضَةٍ یُحْبَرُوْن« (روضه بهشت)، جنات عَدْنْ وابدی، همچنین تبدیل سیئات و انحرافات جزیی آنها به حَسَناتْ، توجهخاص خدا به آنها (که با توبه خدا نسبت به آنها آمده)، فلاح و رستگاری(مفلح)، جزای ضِعْف (دو برابر و چند برابر گرفتن) رزق بیحساب و کریم خداو اَحْسَنُ قَولاً مربوط به اینها (افراد متقی) است. از سوی دیگر تضمین و تَوْفِیَه کامل اجر (که هیچ چیز آن ازدست نمیرود)، غفران مخصوص الهی، هدایت خاص ربوبی (که مقامیبسیار عالی برای انسان است و خداوند آن هدایت را به همه نمیدهد) با تعبیر »طوبی لَهُمْ«، اجر عظیم و کبیر، محبت خاص الهی »سَیَجْعَلُ لَهُ الرَّحْمنُوُدّاً«، فضل خاص الهی (فضل غیر از جزاست)، خلافت الهی، عنوان صالح ومحسن و متقی و خیلی از عناوین بسیار زیبای دیگر، اجر بیمنّت، استجابتدعا، (خواستههایشان تأمین میشود، آنهایی که خواسته جدی داشته باشند)،رحمت خاص خدا و انتقال از ظلمت به نور مطلق و صفت »خیرالبریّه« وعدم خسران در زندگی. این صفاتی که ذکر شد، یک مقدار از آن نتایجی استکه یک انسان متقی میگیرد. البته صفات متقیان خیلی فراوانتر از اینهاست.همه چیزهایی که ارزش است، انسان در سایه تقوا و عمل به وظایف، میتواندبه دست بیاورد. اینها چیزهایی است که اگر تقوا داشته باشیم بین خودمان وخدا وجود دارد. و اما در مورد امتیاز خداوند به انسان در جامعه و تفویض مناصب گفتم کهاین امتیازی است که خداوند به جامعه داده است. در حقیقت، مناصباجتماعی به عنوان یک نوع ولایت، به افراد صالح واگذار میشود اینها حاضرنیستند منهیات را مرتکب شوند و مقید هستند وظایف خود را درست انجامبدهند. اگر اینها نبودند، به عنوان انتخاب ثانوی و به خاطر ضرورت، مامیتوانیم کارهای مردم و کارهای اجتماعی را به افرادی که درجات کمتری ازصلاحیت دارند، ارجاع دهیم. این اصل، به طور جدی در اسلام مورد توجهبوده و یکی از ابعاد انقلاب در زمان پیغمبر(ص) میباشد و نیز یکی از ابعادانقلاب، در زمان ما هم خوشبختانه این امر بوده است. البته من نمیتوانم بگویم تفویض مناصب در زمان ما به دقت زمانپیغمبر(ص) است و همه ابعاد در نظر گرفته میشود؛ یعنی در سپردنمسؤولیتها به انسانها - براساس ارزشها - این ارزشها در نظر گرفته بشود، بعدمسؤولیتها سپرده شود. من مطمئن هستم تا زمانی که جامعه ما به این نقطهنرسد و انسانهای صالح مصدر امور دولتی نشوند، ما نمیتوانیم جامعهراحت، با آسایش و مطلوب اسلامی داشته باشیم. اگر بنا شود کهایدئولوژی خوب باشد، قانون هم خوب باشد، رهبر هم خوب باشد و سرانکشور هم خوب باشند، اما کسانی که مسؤولیتهای اجرایی کشور را دارند،ناصالح باشند، ما نمیتوانیم کارمان را درست کنیم و به آن مرحله خوب - درزمان پیامبر(ص) - برسیم. البته یک مقدار خوب میشود؛ یک مقدار ترس،یک مقدار خوبیهایی که هستند، یک مقدار حیا و چیزهای دیگر ایجادمیشود، اما آن آسایش خاطر برای مردم و آن زندگی مطلوب اسلامی بهوجود نمیآید. ما باید جامعهای داشته باشیم که وقتی یک مُراجع وارد یک اداره شد،خاطرش جمع باشد که او را یک لحظه بیجهت معطل نمیکنند. بیجهت یکگره به پرونده او نمیزنند. حب و بغض در قاضی مؤثر نیست و حق را خواهدگفت و مجری به حق اجرا میکند و مالیات بگیر به حق مالیات میگیرد ومالیات مصرف کن به حق مصرف میکند. اگر آدم چنین حالتی را در جامعهخود ببیند، خیلی خوب میتواند راحت زندگی کند و اگر نبیند، نمیشود. شماهر چه هم بخواهید از اینها کار بکشید، بالاخره یک جوری، گره به کار میزنندو خراب میکنند و لذا من همین حالا مثل خطبههای قبل به کارکنان دولتتأکید میکنم که اگر میخواهند در آینده به عنوان کارگزار حکومت امام زمانباشند و در حکومت اسلامی، افتخار مجری داشته باشند، سعی کنند خودشانرا منطبق کنند! سعی نکنند با کارهای ایذایی، جریانات را فلج کنند! ما هنوزاین حرفها را داریم. یک نمونه عرض میکنم؛ ببینید که چه جور نمیشود کار خوب انجام داد.دو سه سال پیش، در زمان حکومت مرحوم رجایی، بخشنامهای صادر کردندکه در ادارات دولتی، اول وقت نماز بخوانند و خوب! این حکم اسلامیاست. مستحب است که نماز اول وقت خوانده شود. یک عده آدمهای خوبهستند، (حالا من نمیدانم در ادارات اکثریت هستند یا اقلیت، چقدر هستند؟!)اینها خوشحال شدند، اول وقت میروند نماز میخوانند و فوری همبرمیگردند کار خودشان را انجام میدهند و آن یک ربع، بیست دقیقهای را همکه نماز خواندند، با سرعت جبران میکنند. ولی یک عده زیادی هم هستند که نه نماز میخوانند و نه دل به کارمیدهند؛ یعنی در حقیقت از ظهر تا نزدیک ساعت دو، اصلاً ادارات را تعطیلمیکنند. مثلاً مردم جلوی بانک ایستادهاند؛ همین آدمها بانک را به بهانهنماز میبندند. بعد هم که وارد میشوند، به مردم میخندند! چنین مأمورینی(کارمندان) هم هستند. کار اینها را گزارش میدهند. این مأمور (کارمند) خیالنکند که فتح میکند! بلکه بالاخره شناسایی میشود. این مراجع (ارباب رجوع)او را معرفی میکند، برای او پرونده درست میشود و یک روزی رسیدگیمیکنند. حالا ما نمیخواهیم مردم (این جور کارمندان) را از ادارات بیرون بریزیم، امااین به آن معنانیست که تا قیامت این وضع را تحمل کنیم. براساس این تجربهکه ذکر شد نخست وزیر و دولت مجبور شد که دستور بدهد، این بخشنامهاستثنائاً در بانکها و کارخانهها لغو شود و حق هم با ایشان است، باید لغوبکنیم. با اینکه ما هم میگوییم که نماز اول وقت مستحب است؛ ولی دررسالهها بخوانید! نوشته است که اگر آدم، طلبکار داشته باشد و دینش رابخواهد، شما نمیتوانید نماز را در اول وقت بخوانید، ابتدا باید دین خود رابپردازید، بعد نماز بخوانید. کارمندی که حقوق میگیرد که شش ساعت از صبح تا دو بعد از ظهر کاربکند، یک دینی برگردن او است، چطور میتواند صاحب خود را، آقای خودرا، آن کسی را که حقوق به او میدهد تا کار کند، یک ساعت جلوی در به عنواننماز خواندن معطل کند؟ بعد هم برگردد او را مسخره کند!! لذا دستور دولتبه حق بود، که این تجربه خوبی در این دو مورد (بانکها و کارخانهها) نبوده است. شاید موارد دیگری هم این جوری باشد که باید رسیدگی کنیم و جلویآن را بگیریم. من شنیدهام که بعضی از اینها (کارمندان بی نماز) پیدا شدهاند و شانتاژمیکنند تا این دستورات دولت را لغو کنند، ولی! این امر حق است و باید اجراشود. وقت فضیلت نماز ظهر، از آن لحظهای است که ظهر میشود. خوب! آقایانی که اهل فضیلت باشند، میروند میخوانند. فضیلت نماز عصر هم بعداز آن شروع میشود. در حالیکه نماز عصر را در وقت غیرفضیلت میخوانند؛بگذارید بروند در وقت خودش نماز بخوانند تا وقت مردم را هم ضایع نکنند. آن روزی که ما فهمیدیم اداراتمان واقعاً نمازخوان هستند و واقعاً به عنوانیک وظیفه حرکت میکنند، (یک نماز خواندن ده دقیقه یا حداکثر یک ربعوقت میخواهد و بعد کارمندان به سرعت سرکارشان برمیگردند) این کار رامیکنیم. ولی نباید کسانی به نام انجمن اسلامی و به نام کاسه داغتر از آش ومقدستر از خود پیغمبر(ص) پیدا شوند که جلوی این کارهای خوب رابگیرند، ما کار مردم را مقدم میداریم. مسأله جدی ما این است که کار مردمدرست انجام شود. متأسفانه همانطور که عرض کردم، هنوز افراد نابابی که مااینها را یا از منافقین میدانیم (منافقند - نه منافق اصطلاحی، یعنی گروهک -دروغ میگویند که دوست اسلامند) و یا از بقایای طاغوت گذشته هستند کهعناصر ناصالحی بودند و هنوز هم ماندهاند و میخواهند ملت انقلابی را اذیت کنند و یا از این تیپهای بیبند و بار و شهوترانی که به هر حال به حکومتاسلامی تمایلی ندارند. اینها تمایل دارند در جریانهای کار دولتی، مردم رااذیت کنند و نارضایتی درست نمایند. ملت انقلابی ما بدانند! اگر نمونههای اینها را میبینید، همه اینها آدمهاییهستند که با انقلاب نیستند، آدمهایی که با انقلابند در این ادارات فراوانند،خدمت هم میکنند، زحمت هم میکشند، منتها اینها (افراد ناباب) کار آنها راخراب میکنند. چون هر پرونده ارباب رجوع یک مسیر دارد، ممکن است اززیر دست ده نفر کارمند عبور کند، اگر نُه نفر خوب کار کنند ولی یک نفر بدکار کند، کار نُه نفر دیگر خراب میشود. شما اینها را شناسایی و معرفی کنید.اگر رشوه خوار دیدید، اگر از زیر کار دربرو دیدید، اگر گرهزن دیدید، اینها رامعرفی کنید! تا انشاءاللَّه بالاخره پرونده اینها یک روزی بررسی خواهد شد. در مورد مراسم حج نیز، آقایان دیدند که این سازمان هواپیمایی موفق شددر ظرف 20 روز، 100 هزار نفر را به خوبی منتقل کند، خوب! این سازمانمعلوم است که دارد خوب کار میکند. اگر بنا باشد در بین اینها چند نفر آدمباشند که مردم را ناراضی کنند، اینها به دوستانشان که این جور دارند کارشان راخوب انجام میدهند، ظلم میکنند. این جریان، در بقیه مسایل هم به وجودمیآید. در اسلام، در زمان پیغمبر و هر وقت حکومت اسلامی به طور جدی وجودداشته است، روی این اصل تکیه میشد که آدمهای لایق و صالح را بامعیارهای اسلامی، مصدر کار بگذارند، نه به سن، توجه میکردند نه بهشخصیت فامیلی و نه به چیزهایی از این قبیل. زندگی پیغمبر مملو از اینگونه موارد است که من حالا نمونههایش را عرض میکنم؛ ببینید چقدرزیباست! در کل، قضیه این جوری بوده: اعتبار برای مردم صالح و متقی و البتهدارای تجربه است (اینها با هم است، یک وقت فکر نکنید ما فقط یک بُعدیحرف میزنیم). پیغمبر اکرم(ص) وقتی که مکه را فتح کردند و خواستند از مکه به جنگیبروند، یک جوان 21 سالهای به نام »عطابناُسید« را بر مردم حاکم کردند. سرو صدای یک عده از آنهایی که سنّتی فکر میکردند و همیشه عادت داشتند تاچهرههای هزار فامیل را در حکومت ببینند، بلند شد. آنها گفتند: پیغمبر به همهاهانت کرده است، زیرا یک جوان بیست و یکسالهای را حاکم بر شهر »اُمّالْقُری«کرد! پیغمبراکرم(ص) آنها را احضار کرد و فرمود که مبادا دیگر چنین چیزی ازشما بشنوم: »وَلا یَحْتَجَّ اَحَدُ مِنْکُمْ بصَغَرِ سنَّ فَاِّنَهُ لَیْسَ الاَکْبَرُ هُوَالاَفْضَلُ بَلِالاَفْضَلُ هُوَ الاَکْبَر«؛ چرا دست از آن سنّتهای جاهلیت برنمیدارید! ملاک برایانتخاب، فضیلت انسانها است، ملاک، سن انسانها و شخصیت ظاهری انسانهانیست. و این مرد تا آخر عمرخود، تا زنده بود، حاکم مکه بود. وقتی که پیغمبر، دوران آخر عمرشان را میگذراندند، لشکر عظیمی به رومفرستادند و »اسامة بن زید« را که جوان 18 سالهای بود، فرمانده لشکرکردند. در آن لشکر، شخصیتهای بزرگی از اسلام که همیشه همراه پیغمبر(ص)بودند، حضور داشتند؛ عمر بود، ابوبکربود، کسانی بودند که از نزدیکان پیغمبربودند و پیغمبر به کسانی که مخالفت میکردند عتاب کرد و فرمود: »لَعَنَ اللّهُالْمُتَخَلِّفَ عَنْ جَیْش اُسامَة«. یک جوان 18 ساله حاکم بر لشکری شد که سرانکشور اسلامی در آن هستند. علیبنابیطالب، به یکی از عمالش مینویسد که اگر میخواهی پستها را بهمردم بدهی، نگاه کن ببین فضیلت ها کجاست، به فامیلها و شخصیتهایظاهری نگاه نکن: »وَلا یَدعُونَّکَ شَرَفُ اُمرِیءٍ اِلی اَنْ تُعَظِّمَ مِن بَلائِهِماکانَ صَغیراً وَلاضَعَةُ اُمرِیءٍ اِلی اَنْ تَسْتَصْغِرَ، مِن بَلائِهِ ما کانَ عَظیماً«: مبادا یک نفر که به صورت ظاهر از یک خانواده بزرگی نیست، ارزشهایش را ندیدهبگیری و مبادا برعکس، نگاه کنی و آن کله گندههای جامعه را در نظر بگیری وخیال کنی که اینها هستند که میتوانند متصدی باشند. نه! برو سراغ انسانهاییکه در عمل نشان دادهاند انسان صالحی هستند. این دستور صریحعلیبنابیطالب(ع) در گزینش است که باید این جور عمل بشود. در زمان پیغمبر(ص) و چند سال بعد از آن: این طور بود که ارزشها را بهانسانهایی با چهرههای متقی میدادند. در یکی از کتابهای اهل سنّت دیدم که»ابوسفیان« و یک عده از اشراف قریش و بنیامیه آمده بودند در خانه عمر تااجازه بگیرند و داخل بشوند. صهیب و بلال و یک عده از آن فقرای حزباللهیمسلمان هم آنجا بودند، عمر اول صهیب و بلال و یک عده از این طور تیپهای حزباللهی را احضار کرد و آنها (بنیامیه) را پشت در نگه داشت. ابوسفیان عصبانی شد، بلند شد و گفت: »مارَاَیْتُ کَالیُوم قَطُّ«؛ من هیچ وقتمثل این روز ندیده بودم، »یأذُنُ لِهوءُ لاءِ الْعَبید وَ یَتْرُکُنا عَلی بابه«؛ این برده هارا داخل میبَرَد و ما را پشت در نگه میدارد! یکی از آن حزباللهیها شنید کهابوسفیان این حرف را میزند (او فکر نمیکرد میشنود)، بلند شد و گفت: »اِنْکُنْتُمْ غُضَّاباً فَاَغْضَبُوا عَلی اَنْفُسکُمْ«؛ اگر خشمگین شدید، اول نسبت بهخودتان خشمگین باشید! »دُعُوا اِلَی الاِسلامِ وَ دُعیتُمْ اِلَی الاِسلامِ فَاَسْرَعُوافَاَبطَئتُمْ«؛ یک روز پیغمبر(ص) همه شما را دعوت به اسلام کرد، اینها جلوافتادند و مسلمان شدند، شماها عقب افتادید، خوب! حالا هم اینها جلوهستند، »فَکَیْفَ بکُمْ اِذا کانَ یُومَ الْقیامَةِ وَ دُعُوا وَتُرِکْتُمْ«؛ صبر کنید، روز قیامتشود، ببینید که آنجا هم خداوند اینها را دعوت میکند و شماها را عقب نگهمیدارد! این رویّه بعد از پیغمبر هم ادامه یافت. در همان کتاب نوشته بود: عمر داشتبرای مردم مقرری تعیین میکرد، برای »اُسامه« بیشتر تعیین کرد؛ ولی برای پسرخودش، عبداللَّه کمتر تعیین کرد. عبداللَّه عصبانی شد، گِله کرد. عمر گفت نه!شما حق ندارید گله کنید! در زمان پیغمبر هم، پدر اُسامه و خود اُسامه، از پدرتو به پیغمبر نزدیکتر بودند، امروز هم باید به من نزدیکتر باشند. این روحیه درمسلمانان بود؛ یعنی با معیارهای دیگری به انسانها نظر میکردند. متأسفانه، درزمان عثمان این انحراف پیدا شد و رفتند سراغ کلهگندههای بنیامیه و آنوضعی پیش آمد که میدانید. اصلاح این امر تا الان ممکن نشده است و حتیعلی بنابیطالب هم در اصلاح، دچار اشکال شدند. این معیارها در اسلام باید باشد. در حکومت اسلامی الحمدللّه تا حدودزیادی این معیارها رعایت شده است. ما امروز میبینیم که بسیاری ازمسؤولان کشور ما از همین طبقه حزباللّه، بدون سابقه و بدون آنکلهگندگیای که در ذهن مردم بود، هستند، اینها باید این جوری باشند. وزرایما، معاونان وزرا، مدیران کل، استانداران ، نمایندگان مجلس، فرمانداران،بخشداران و بسیاری از کسانی که الان مسؤولیتها را گرفتهاند (من همه راعرض نمیکنم) خیلی از اینها کسانی هستند که هیچ حسابی در کارشان نبوده،غیر از همین معیار که آدمی صالح و متقی هستند. البته ممکن است بعضی از اینها تجربه کافی نداشته باشند. آن جایی که امربه تجربه و صلاحیتها داده شده است، اگر ما نتوانستیم مجری صالح پیدا کنیم،چارهای نداریم، چون نمیتوانیم یک فاسق فاجر را اجازه بدهیم متصرف شود،برای اینکه نمونههای آن را میبینیم، در جاهایی که هستند، مردم را اذیتمیکنند. پیامبراکرم(ص) این جمله را فرموده که جمله بسیار جالبی است. ایشانفرمود: »مَنْ وَلیّ مِن اَمرِ المُسلِمینَ شَیئاً ثُّمَ ولیّ عَلَیْهِمْ اَحَداً محاباةً فَعَلَیْهِ لَعْنَةُاللّهِ اِلی یَومِ القِیامَةِ«، (خیلی جمله عجیبی است، این باید محور گزینشباشد!) حضرت فرمود که اگر کسی مسؤولیت گزینش را داشت، یعنی متولیامور مردم بود که حق انتصاب داشت، ولی در انتصاب خود، به جای ضابطه،رابطه را در نظر گرفت؛ یعنی به جای این که انسان اَصْلَح را انتخاب کند، کسی راانتخاب کرد که خودش بیشتر دوست میدارد، محبت خود را معیار قرار داد،این فرد تا روز قیامت مورد لعنت خداوند است. (این حرف خیلی بزرگ است). البته این فرمایش به این معنا نیست که اگر کسی دوست خود را که صالحاست بر سر کاری گذاشت، پس ملعون است، نه! انسان ممکن است افرادی رانشناسد، ولی دوست خود را میشناسد، این طبیعی است. در جامعهای کههمه پرونده ندارند و در نظامی که هنوز اشخاص شناخته نشدهاند، کسی کهیک مسؤولیتی به عهده میگیرد، از میان کسانی که میشناسد انتخاب میکند،نمیتواند کسانی را که نمیشناسد، بیاورد. لذا ما نمیتوانیم ایدهآلی فکر کنیم و بگوییم که باید این قدر صبر کرد تا یکنفر پیدا شود. این جور نمیشود. حتماً میرود دنبال کسانی که میشناسد وطبعاً دوستان، نزدیکان و آشناهای خودش میتوانند جلو بیفتند، حرفی همنیست. اگر دید اینها صالحند، بیاورد، ولی اگر ناصالح باشند، نمیشود آورد.انسان ملعون میشود. اگر این معیار در زندگی ما تا این حدی که امروز عمل شده است، در آینده همبا این حد ادامه پیدا کند، ان شاءاللَّه جمهوری اسلامی به طرف صلاح میرودو اگر خدای نکرده یک روز گزینشها و تأیید و تکذیبها و رد و قبولها بامعیارهای دستهبندی، باندبازی، فامیل گرایی، دوست بازی و آشنابازی انجامشد، بدترین روزنه فساد است و مهمترین خورهای است که جمهوری اسلامیرا از داخل خواهد خورد. الحمدللَّه الان من به امت اسلامی عرض میکنم کهاکثر (همه را نمیگویم) گزینشها و دادن منصب و سپردن مسؤولیت، روی اینمعیار اسلامی است. افتخارات عظیمی در این حکومت هست که هنوز کسینمیداند یا کم میداند. من در این سفری که به کرمان کردم، با پدر شهید دکتر باهنر ملاقات کردم؛پیرمردی حدود 80 سال، پدر یک نخست وزیر دانشمند شهیدی که جامعه مابا میل حاضر است بستگان او را روی چشم خود نگه دارد. این پیرمرد بهدیدن من آمد، احوالش را پرسیدم، شغلش را پرسیدم، معلوم شد که ایشانهنوز شاگرد یک مغازه »پَته فروشی« است. این پدر قبل از ریاست پسر دانشمندخود، یک بقال بود، امروز دیگر سرمایه بقالی را هم ندارد و قدرت بدنی برایکار در بقالی را هم ندارد، اما شاگرد یک پته فروشی است، چون جثه زیادینمیخواهد. بروید در همه این کشورهای مدعی کمونیستی و سوسیالیستی ببینید پدریک نخست وزیر شهید مثل باهنر (البته نخست وزیری را که عزل کرده باشند،یا لایق نبوده، جور دیگری است) که مردم هنوز حاضرند نسل آیندهاش را همروی چشمشان نگه دارند، این جور زندگی میکند؟! پدر آیتاللّه منتظری هنوزبیل در دستش است و کشاورزی میکند. این افتخارات را شما کجا پیدامیکنید؟! میخواهم چیزی بگویم، اما برای من یک قدری مشکل است، ولی چون درتاریخ جمهوری اسلامی ارزش دارد، عرض میکنم: رفتم زادگاه خودمان. صبحبلند شدم و رفتم تا حیاط را و گوشههای حیاط را، خانه پدریام را نگاه کنم.یک عدهای هم با من بودند (پاسدارها و خبرنگارها هم بودند)، یک دفعه دیدممادرم که نزدیک 80 سال سن دارد، لب جوی نشسته بود و مثل یک کارگر،ظرفهایی را که دیشب مهمانها در آن غذا خورده بودند، خودش میشست. منیک قدری متأثر شدم و به مادرم گفتم: کمکی ندارید؟ گفت: نه!... وضع مردم الحمدللَّه خوب شده است، همه برای خودشان پسته وباغ دارند، دیگرنمیآیند کار کنند. این، برای جمهوری اسلامی افتخار است (برای من نه، من چیزی نیستم) خودماگر هم همین کار را بکنم مهم نیست، اما این افتخار است که بسیاری از این وزراو وکلای شما از همین قشر زحمتکش هستند. ما، در مجلس وکلایی داریم کهباباهایشان یک لحظه بیل از دستشان نیفتاده است، حالا هم بیل در دستشاناست، بعد از وکیل شدن پسر خود نیز هیچ فرق نکردهاند. وزیر هم داریم که اینجوری است. این افتخار باید محفوظ بماند؛ ولی این دلیل نمیشود که فلان آقا کهتحصیل کرده یا صلاحیت کسب کرده، برادر نابابش هم حق داشته باشد ازبیتالمال بخورد، نه! به هم ربطی ندارد. اگر آن هم صالح بود، بیاید کار بکند. بنیهاشم نزد پیغمبر(ص) آمدند و چیزی خواستند. ایشان به بنیهاشمفرمود: »یابنی هاشم لا یُحِبیءٌ النّاس بالاعَمالِ وَ تَجیئونی بالاَنْساب«؛ اینجور نباشد که مردم، با جربزه و عمل خودشان به من نزدیک شوند، اما شماهابخواهید با حَسَب و نسب خود به من نزدیک شوید، اگر میخواهید با منرابطه پیدا کنید، فقط از طریق عمل میتوانید نزدیک شوید. »عقیل« آمد خدمت علیبنابیطالب(ع) و گفت: از آن روزی که شمارئیس شدی، وضع ما هزار بار بدتر شد! سابقاً ملاحظه ما را میکردند، حالادیگر شما هم ملاحظه ما را نمیکنید. من وضع خانهام بد است! علی(ع)فرمود: خیلی خوب! بیا نماز جمعه! عقیل هم آمد نماز جمعه. علی(ع) بهعقیل گفت: مردم الان این جا نشستهاند و کسی مواظب مغازههایشان نیست،برو به مغازه اینها! تو میتوانی یک قدری از بازار چیزی برداری، برو وضعخودت را اداره کن! عقیل گفت: آقا! آیا من دزدی کنم؟ علی(ع) فرمود: خوب!تو دزدی نمیکنی، پس میگویی من دزدی بکنم! من برای چه اموال مردم رابردارم و به تو بدهم. آیا خوب است که اموال این مردم را بدزدی؟! اگر آقایی صالح بوده و آمده وزیر شده، وکیل شده، استاندار شده، فرماندارشده است، بسیار خوب! قدمش هم روی چشم، اما اگر برادرش، اگر پسرعمویش، اگر خواهرش، اگر مادرش، اگربستگانش ناصالح هستند، دلیلی نداردکه اینها بر مردم مسلط شوند! انسان نباید حاضر شود که آخرت خود را با دنیایدیگران طاق بزند! این کار درست نیست که دنیا را برای دیگران بیاورد برای اینکه آخرت خود را تباه کند، این بدترین ظلم است. بنابراین، توجه داشته باشید که در حکومت جمهوری اسلامی، مناصبحکومتی مطلقاً یک نوع ولایت است. این ولایت عناصری لازم دارد. یکی ازعناصر، صلاحیت علمی است (که من در خطبههای قبل گفتم آدم باید آنراداشته باشد) و عنصر دیگر تقوا، صلاحیتهای روحی، امانت داری، عامل بهوظایف بودن، تارک گناهان بودن و وظیفهشناسی است. همان تعبیر »اَلَّذینَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات« است که این حالت را باید داشته باشیم. اگر اینحالت را داریم، میتوانیم ولایت داشته باشیم. من به کارکنان دولت جمهوری اسلامی عرض میکنم که اینجا در حکومتاسلامی اکثریت، آدمهای صالحی هستند، اما اقلیتشان چوب لای چرخ انقلابمیگذارند. من به آنها (ناصالحان) عرض میکنم که مطمئن باشید، اوّلاً اینانقلاب ماندنی است و ثانیاً این انقلاب، افراد ناباب را از ادارات و از منصبهایدولتی طرد خواهد کرد. به ملت عزیز انقلابی هم عرض میکنم؛ اگر امروز در سازمانهای دولتینابسامانی میبینید، این را از چشم انقلاب نبینید. این مساله، یا ادامه همانرژیم گذشته است، یا از اذناب منافقیناند و یا از طبقه بیبند وبار شهوترانند کهاینها وصله نچسب برای جمهوری اسلامیاند. ادامه انقلاب شما، باید با اینهاهم مبارزه کند تا اینها را کنار بگذارد. انقلاب تمام نشده است، هنوز همه قوانین، اسلامی نشده، اقتصاد ما همهنوز تماماً اسلامی نشده، هنوز همه نظام ما اسلامی نشده است. این، جزومسایلی است که باید در آن پیش برویم؛ یعنی فکر نکنید که انقلاب تمام شدهاست. در این بُعد، باید جلو بروید، خودتان کمک کنید، افراد را بشناسید وبشناسانید. ادارات کمک کنند، افراد ناباب را نصیحت کنند - در درجه اولنصیحت و جذب - و اگر نشد، دیگر چارهای نیست و آخرین معالجه، جراحیاست. اَعُوْذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیم/ »بسْمِاللّه الرَّحمنِالرَّحیمْ/وَالعَصْر/ اِنَّ الاِنْسانَ لَفی خُسْرٍ/ اِلاَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوا بالحَقِّ وَ تَواصَوا بالصَّبْرِ«. خطبه دوم بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ العالَمینَ، وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِوَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالمُؤْمنینَ وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِوَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِعَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادیالْمَهْدی. خطبه دوم باید به مسایل روز - که فراوان و عمیق هستند - اختصاص دادهشود و اولین قسمت، سالگرد شهادت شهید محراب »آیت اللَّه اشرفی« ومسأله بعدی واقعه عاشورا و مسایل جهانی جنگ است که هر سه مطلب بهنحوی با هم مربوط میشود و بنیه بحث من، به همه اینها ارتباط خواهدداشت. شهادت مرحوم آیتاللَّه اشرفی میتواند جزو افتخارات جمهوری اسلامیو جزو اسناد خرد کننده نفاق و تروریسم منافقین و سایر گروهکها باشد.شهادت چنین انسانی، در محراب عبادت و در نماز جمعه (بین نماز) آن همبه آن صورتی که یک جنایتکاری با یک عمل انتحاری، خودش به جهنم برودو قربانی خود را به بهشت و زیارت خداوند بفرستد، چیز عجیبی است. آخرین خاطره من با مرحوم شهید اشرفی، مراسم غبار روبی حرم مطهر امامرضا(ع) بود که با هم آنجا شرکت کرده بودیم. این پیرمرد نحیف، در آستانهزیارت خدا، آن قدر آنجا صفا و صمیمیت و آن قدر جلوههای ملکوتی ازوجودش میبارید که من هیچ وقت فراموش نمیکنم. برای ریختن اسکناسهای ضریح به بیرون، نیروی زیادی لازم است. پیرمرد،عرق از سر و صورت مبارکش میریخت و تلاش میکرد و برای این کار عجلهداشت و میگفت: من در جبهه کار دارم و آنجا مسؤولیت دارم، میخواهم زودبروم. آخر هم نتوانست صبر کند تا مراسم تمام شود، چون کار داشت ومیبایست به آنها برسد. این شهید میگفت: کار اصلی من امروز جبهه است. ما میدانیم که اینبزرگوار تا وقتی که در باختران بود، برای جبهه زحمت زیادی کشید و پشتجبهه را گرم کرد. جُرمی که منافقین را تشویق کرد تا این بزرگوار را از ما بگیرند،همین بود که پشت جبهه را سخت حمایت میکرد! منافقین وقتی که این شهید بزرگوار را از ما گرفتند، از صدام دستمزدمیخواستند و این کار را به عنوان خدمتی به »عفالقه«، مطرح کردند و گفتند:ما به اندازه یک لشکر، در تضعیف جبهه غرب به شما کمک کردیم! اینپررویی و بینش را ببینید! قساوت را ببینید تا به کجا میرسد که انسان شریفو عالم ربانیای که بیش از 80 سال از عمرش - با این خصوصیتهایی که دروجودش بود - گذشته و این گونه جلوههای ملکوتی در وجود او متبلور است،چنین سازمانی حاضر باشد با انتحار یکی از افراد جدی خود، به این شکل او رااز جامعه اسلامی بگیرد و به جبهه ضربه بزند! البته آنها باز در محاسبه خود اشتباه کردند. اشتباه از این قبیل، در جبههاستکباری فراوان است؛ یعنی مرحوم اشرفی آن روز پشت جبهه بود، امروز همخونش بیش از خودش در جبهه کار میکند و این را ما میدانیم. یعنی وقتی کهما این جور شهدایی را به تاریخ دادیم و جوانهای ما اینها را دیدند و مردم مااینها را دیدند، در آنها انگیزه مجاهدت چند برابر میشود. یک انسان را از مامیگیرند و به جای او، میلیونها درجه انگیزه در روحیه جوانهای ما واردمیکنند. آنها (منافقین) شاید نمیتوانستند این چیزها را درک کنند و یا شایدحالا هم درک کردهاند و یک مقدار رویّه خود را به شکل دیگری تغییر دادهاند. به هر حال، ما مرهون زحمات دوران حیات ایشان و بعد از شهادت ایشانهستیم و امیدواریم که خداوند انشاءاللَّه مقام ایشان را که عالی است، عالیتربفرماید و خداوند به بازماندگان شریف و عزیزشان و به همه شهدای ما وبازماندگان شهدای ما صبر و اجر عنایت کند. مسأله عاشورا و مسأله جنگ را با هم بحث میکنم. چیزی که امروز خیلیدر محافل دنیا مطرح است، مسأله تحویل هواپیماهای فرانسوی بهعراقیهاست. ما روی این مسأله زیاد حرف زدیم؛ ولی باز من فکر میکنم بهتراست که ملت را روشنتر کنیم و مسایل بیشتری را با آنها در میان بگذاریم. اینمسأله، یک هیاهویی است که وقتی به انتهای آن میرسیم، چیزی از آن بیروننمیآید، مثل حباب روی آب است. و این را میخواهم تشریح کنم. اولاً برای آن که بدانیم چرا این جریان عظیم تبلیغاتی دنیا را فراگرفته است،احتیاج به کمی دقت در ماهیت جنگ دارد. استکبار جهانی در این مرحله - دراین شرایط و با وضعی که روند جنگ دارد مایل نیست جنگ آن طوری که مامیخواهیم، تمام شود. این هیاهو را راه انداختهاند، برای این که جنگ تمامنشود. این ریشه مطلب است. آنها جنگ را درست کرده بودند تا جمهوریاسلامی را از بین ببرند و به جای این شاه، از عفالقه یک شاه دیگری بسازند ویک ژاندارم در خلیج ایجاد کنند و قارونکهای جنوب خلیج را تحت لوای اوقرار دهند و این جریان مثل زمان شاه ادامه پیدا کند. این هدف استکبار بود؛ ولی جریان جنگ، در اثر مقاومت مردم ما درستبرعکس شد؛ چون آنها این ملت را نمیشناختند و نمیتوانستند این مقاومترا درک کنند. هر چه آنها از این جنگ میخواستند، برعکس آن پیش آمد. اینهامیخواستند از صدام و حزب بعث عفلقی، محمد رضاشاه درست کنند، ولینشد. صدام به دنده سقوط افتاده و آنها احساس میکنند پس فردا صدام یک»بگین« شکست خورده یا چیزی بدتر از او میشود، چون او هنوز اسرائیل رادارد! چیزی از صدام به عنوان قهرمان قادسیه نماند؛ و به صورت یک ظالممتجاوز شکست خورده پهلوان پنبه رسوایی در آمد! غربیها دیدند اینکهنشد! در حفاظت قارونکهایشان هم دیدند قضیه دارد برعکس میشود. آنها اولخیال میکردند پولشان برای خرج کردن خیلی زیاد است و به دنده خرج کردنبرای صدام افتادند. الآن اقتصاد همه کشورهای جنوب خلیج فارس به نفس نفس افتاده و اینجنگ برای اینها خرج میتراشد. برای پرتاب کردن یک موشک و برای به پروازدرآوردن یک هواپیما، باید بخشی از ذخیرههایی را که از پول مردمشاندزدیدهاند و در بانکها ریختهاند، خرج کنند و این کار روی آنها خیلی فشارمیآورد. اما از این طرف، جمهوری اسلامی ضمن اداره جنگ، نه تنها تحلیل نرفتبلکه خودش را با جنگ تطبیق داد؛ در شرایط جنگی، ریاضت را تا حدودی کهلازم بود، تحمل کرد و مردمش - آن قشر اصلی جامعه - با قیافه باز به استقبالمشکلات جنگ رفتند. گر چه جریانهای استکباری در داخل کشور هم بود و ازجنگ سوءاستفاده و دزدی کردند و احتکار کردند و گرانفروشی کردند و هنوزهم میکنند. البته اینها آینده خوبی نخواهند داشت، بعداً سراغ آنها هممیرویم، اینها که گُم نمیشوند! به هر حال اینها باید این جا باشند، ما هم اینجا هستیم! اما غربیها میبینند که این مردم دارند خودشان را میسازند، اقتصادشانرا توازن دادهاند، ذخایر ارزی خود را معقول کردهاند، صدور نفت خود را تنظیمکردهاند، برنامه پنجساله تدوین کردهاند، ملت خود را آموزش دادهاند، مردمشانرا مسلح کردهاند، مردم را با جنگ آشنا کردهاند، رغبت مردمشان را از شهادت،آن طوری که استقبال کرده بودند، اضافه کردهاند. جامعه تبدیل شد به یک جامعه بسیار فعال و نیرومند و مجاهد. و یک چنین جامعهای در داخل اینمنطقه، در سایه جنگ خلق شد و این برای استکبار وحشت بار است. در کنار این تحول، این جریان، به حواشی هم دارد نفوذ میکند و اوضاع بدترمیشود؛ در پاکستان، در فیلیپین، در کره جنوبی ، در شیلی و در بولیویمیبینید که همه جا، همان رویّههای جمهوری اسلامی پیش میرود و لبنانهم این جوری مقاومت میکند، همه این تحولات برای آنها (استکبار) تلخاست، در داخل عراق هم که خطر نزدیک است. همه این مسایل نشان داد که این جنگ آن طوری که اینها میخواهند پیشنمیرود. خوب! حالإ؛ظظ اگر جنگ این جوری ختم شود! به ضرر آنهاست. اینروزهای آخر، روحیه سربازان صدام را ارزیابی کردند و دیدند بسیار ضعیفاست. در همین چند روز قبل که عراقیها خیال کردند ما میخواهیم در داخل خاکخودشان حرکت کنیم، به خاطر یک خیال، نزدیک به 400 کیلومتر از خاکخود را خالی کردند، و از ترس با انبارهای مهمات و اسلحه عقب نشینی کردند و یک مقدار را هم آتش زدند. »یُخْرِبُوْنَ بُیُوتَهُمْ باَیدیهِمْ«. این آیه واقعاً مصداقاین موضوع است. خوب! استکبار جهانی، باید جلوی پیروزی ما را بگیرد! چهجور باید بگیرد؟ ما این جور نباید پیروز شویم! اگر پیروز شدیم، اوضاع دنیاخیلی تغییر میکند، خیلی چیزها عوض میشود، حالا چه کار بکنند؟ بعضیها ممکن است فکر کنند که خوب! کاری ندارد، استکبار جهانی حملهمیکند. خوب! حمله کردن آسان نیست، دوازده تا لشکر صدام که کنار خانهخودشان بودند حمله کردند و آمدند در خاک ما، نتیجه چه شد؟ دوازده لشکریکه آشنا به محیط بودند. حالا اگر امریکا بتواند دو سه تا لشکر از آن طرف دنیابیاورد، تحقیقاً لشکریان امریکا بهتر از صدامیها در ایران نمیتوانند بجنگند! حمله کردن یک چیز آسانی نیست، موازین بینالمللی هم در بین است، آنهاهم به قضایا اضافه میشود، مشکلات بینالمللی هم هست، کاری از دستشانبرنمیآید. ممکن است هواپیماهایشان را بفرستند تا ایران را بکوبند! اصلاً درجنگ، اگر ملت مقاوم باشد، هواپیما برنده نیست، هیچ وقت نمیتواند برندهباشد، در هیچ جای دنیا نمیتواند. البته اگر ملت ترسو باشد چنین میشود! یعنی اگر یک بمب در تهران بزنند ومردم بترسند و بگویند ما صلح میخواهیم، این سلاح برنده میشود. هواپیمارا میفرستند، میزنند و میترسانند. ولی اگر هواپیما آمد و بمب انداخت؛ولی مردم زیر بمب هواپیما گفتند: »جنگ! جنگ! تاپیروزی«، این هواپیماکاری نمیتواند بکند و آنها امروز دچار چنین وضعی هستند. خوب! دزفول را امتحان کردند، اندیمشک را امتحان کردند، در همه جایخوزستان امتحان کردند، در غرب کشور امتحان کردند، در کردستان امتحانکردند و دیدند که نمیشود. کسی با هواپیما در جنگ پیروز نمیشود و بابمب و موشک، غیر از خرابی و بغض و دشمنی درست کردن چیزی به دستنمیآورد. بنابراین، استکبار جهانی این راه را انتخاب کرده است. هیاهوی تبلیغاتی برایاین است که ما را در فشار قرار بدهد، آن هم نه برای این که جنگ تمام شود،بلکه اعتبار صدام اضافه شود و صدام بتواند بیشتر بماند و آنها این رامیخواهند. مطمئن باشید که سازمان ملل دروغ میگوید، حقوق بشری هادروغ میگویند، آمریکا و شوروی و فرانسه و انگلیس و آلمان و خود صدام وارتجاع عرب و همه اینها هم که میگویند، ما صلح میخواهیم، دروغمیگویند! صلح نمیخواهند! آنها میخواهند که یک جوری این جنگ بماند تاصدام باشد و ما هم باشیم، مقابل هم بجنگیم تا صدام خرد نشود، پولهای نفتهم به آن اندازهای که میخواهند، به غرب برود تا صدام اسلحه بخرد وفرانسهای که داشت ساقط میشد، با فروش این همه اسلحه تجدید حیات کند! آنها میخواهند که شیر اطمینان دست خودشان باشد؛ یعنی زیادتر از حدلازم بخار بیرون نزند: جنگ این جوری باشد! آنها این را میخواهند. الانمیبینند که جمهوری اسلامی در حال حرکت به طرف پیروزی است و اینها دراین شرایط شیر را میبندند، برای این که نفس صدام قدری قویتر شود!اینهیاهوی »سوپراتاندارد«ها برای این است. حالا ببینیم این هیاهو چقدر مفیدخواهد شد؟! این مسأله هم مثل قضایای قبلی است؛ قضیه نشت نفت، خودشیک جریانی، شبیه این مسأله بود که با پنجه کارگشای کارگران و مهندسان ماآن مشکل حل شد. امروز دیگر مشکل نشت نفت را نمیتوانند عَلَم کنند، حالااین مسأله جدید را مطرح کردهاند. تحلیل من امروز برای شما این است که این مسأله هم، دردی از دردهایاینها را دوا نمیکند! بلکه مشکلی بر مشکلاتشان اضافه میکند. در مرحلهتبلیغات، ما هم زبان داریم و همین توضیحات را میدهیم تا ملت خود راروشن کنیم. در مرحله عمل، اول عرض کنم: این هواپیماها از هواپیماهای دیگری کهصدام دارد، اگر ضعیفتر نباشد، از لحاظ جنگی قویتر نیست. بلکهضعیفتراست، به این جهت که سرعتش کمتر از آنهاست؛ یعنی مثلاً اگر بهطرف تهران بیایند و هواپیماهای ما آنها را تعقیب بکنند، وسط راه اینها راساقط میکنند. لذا اینها در خشکی و در عمق هیچ اثری ندارند. سرعت آنها حدود سرعتصوت است، قدرت بنزین گیری بیشتری دارند. مثلاً به جای 300 کیلومتر،600 کیلومتریا بیشتر - به قولی یک قدری بیشتر - میتوانند پرواز کنند، امااگر به عمق بیایند تحقیقاً خطر دارد؛ یعنی در مقایسه با هواپیماهای »اف -14«، بارها ضعیفترند. بُرد موشک هواپیماهای ما بسیار قوی است. بیشتر از صدام هم موشک داریم. پنج هواپیما، در دنیا اصلاً ارزش جنگی ندارد. ممکناست خلبان یک هواپیما مریض شود و یا یک قطعه آن کم شود، این جوریاصلاً نمیتواند بجنگد! ما با هفتاد، هشتاد هواپیمای »اف - 14« در دفاع ازفضای خود محدودیت داریم. اینها، تنها کاری که ممکن است بکنند، آن نقطه مهمش این است: (و گفتمکه روی زمین هیچ کاری نمیتوانند بکنند. اگر شما فکر کنید اینها تهرانمیآیند، اصفهان میآیند، تبریز میآیند، نه! اصلاً این طور چیزها نیست واصلاً قدرت تیراندازیشان هم این چنین نیست، یک چیز دیگری است) اینهواپیماها، یک نوع موشکی را حمل میکنند که با یک خصوصیات پروازیمیتواند روی آب خوب کار کند؛ یعنی در بین اسلحههایی که امروز در جهانسوم هست، شاید جزو بهترین اسلحهها باشند که کشتی را خوب میزنند. اگراز 70 کیلومتری موشک را پرتاب کنند و درست نشانهگیری کرده باشند، ممکناست موشک به کشتی اصابت کند. البته این یک چیز تازهای هم نیست، موشک »اگزوسه« این خاصیت را دارد،عراقیها هم قبلاً این موشک را داشتند و با هلیکوپتر، از 40 کیلومتریمیزدند. اگر این هواپیماها را بگیرند، 30 کیلومتر بُرد عملیاتی این موشکهابیشتر میشود؛ یعنی از نزدیکی خاک عراق، کشتیهایی را که ما میخواهیمبفرستیم مثلاً بندر ماهشهر، میزنند. زدن جزیره خارک آسان نیست، چون آن جا ما 150 کیلومتر با عراق فاصلهداریم و فضای دریا را میتوانیم با هواپیماهای اف - 14 حفظ کنیم. برای آنهابسیار مشکل است تا این فاصله بیایند. نمیگویم اصلاً نمیتوانند بیایند، بایددزدکی یک جوری بیایند. خلبانهای ما قول دادند و گفتند: بگذارید اینها بیایند!و خدا کند با خلبان فرانسوی بیایند - چون خلبانهای عراقی عُرضه پرواز با اینهواپیماها را هنوز ندارند - تا ما اینها را در خاک خودمان بیندازیم ولاشههایشان رابیاوریم! آنها هنوز جرأت نکردهاند این هواپیماها را به عراقیها بدهند. یکی میگویدهواپیماها را دادهاند، یکی میگوید ندادهاند! یکی میگوید دادهاند و فلانفرودگاه هستند! یکی میگوید قطعه قطعه کردهاند بعد تحویل دادهاند تا خودعراقیها آنها را سوار کنند! (که نمیتوانند سوار کنند). برای خودشان سَرِ اینحرف ها هیاهو درست کردهاند که ما را بترسانند. خوب! اگر دادند چه میشود؟ آخرش عراق دارای پنج تا از این گونه هواپیماها میشود. پنج تا هواپیما،ارزش نظامی ندارد و اگر ارزش داشته باشد، میتواند بعضی ازکشتیهای ما رادر آن جا بزند. آنها مدعی هستند که این هواپیما میآید جزیره خارک و کشتیهارا آن جا میزند و نمیگذارد ما نفت صادر کنیم. این آخرین خطری است کهممکن است اینها درست کنند، که البته به نظر من خیلی بعید است. هیاهو را هم خیلی جدی کردند! مخالف و موافق درست کردند: یک عدهمیگویند فرانسه دیوانگی میکند، یک عده میگویند فرانسه غیر مسؤولانهبرخورد میکند، یک عده میگویند فرانسه سوداگری مرگ میکند، یک عدهمیگویند فرانسه به مسؤولیت تمدن غربی توجه نمیکند، یک عده میگویندفرانسه اروپا را به خاک سیاه مینشاند! یک عده هم از آن طرف میگویند: نه!ایران زیر بار نمیرود، باید ایران را پای میز مذاکره نشاند! از دو طرف دارندحرف میزنند، هیاهو درست میکنند که ما خیال کنیم اینها راست میگویند.حالا ما فرض را بر این گذاشتیم که راست میگویند، چون جنگ شوخی نداردو ما باید آماده باشیم. اولاً عرض کردم که ما آماده دفاعیم و از خود مطمئنیم. عراق قبلاًهواپیماهای »توپولف« شوروی را داشت که خیلی از اینها (سوپراتانداردها)خطرناکترند. میگ 25 دارد که از اینها خیلی خطرناکترند، بعضی از میراژهاییکه فرانسه قبلاً داده است، از اینها خیلی خطرناکترند، همان موشکهای »بی،اسکاد« شوروی و موشکهای چینی و فرانسوی که از زمین به زمین میزند، ازاینها (موشکهای اگزوسه) خیلی خطرناکترند؛ ولی چیزی به دست نیاوردند! حالا اگر این سلاحها وارد جنگ شد، از سه حال خارج نیست: یا اینکه مااینها را در همان فضا ساقط میکنیم، یا اینها موفق میشوند بعضی از کشتیهایما را بزنند! یا موفق میشوند به طور کلی در جزیره خارک لولههای نفتی راببندند! این سه حالت که بیشتر نیست. آن حالت اول و دوم چیزی نیست؛ یعنی اگر بیایند بعضی کشتیها را بزنند،مثل همین حالا میشود، چون حالا هم میزنند. همین حالا هم موشک»اگزوسه« دارند و میزنند. خوب! جنگ است و جنگ از این چیزها دارد، ماهم تحمل میکنیم. یکی از شیطنتهایی که غربیها کردند این است که میگویند، ایرانیها از اول گفته بودند به محض این که عراق این هواپیماها را گرفت، ما تنگه هرمز رامیبندیم، ولی نبستند و عقب نشینی کردند. خوب! شما ملت که حرفهای ما راشنیدید، خود آنها هم شنیده بودند. ما از اول - دو سه سال پیش - این حرف رازدیم و گفتیم ما هر وقت نتوانیم نفت صادر کنیم، تنگه هرمز را میبندیم؛ ولی حتی اگر نصف نفت ما را هم بزنند، مصلحتمان نیست تنگه هرمز را ببندیم. ما وقتی که نفت نداشته باشیم و نتوانیم نفت صادر کنیم، چون دیگر پولنداریم، دیگر خلیج فارس به درد مانمیخورد، تنگه هرمز هم به درد مانمیخورد، آن موقع است که ما به میدان میآییم. اگر چه، چنین روزی را منبسیاربعید میدانم که پیش بیاید، آن روز خیلی سخت است! اوّلاً دنیا هنوز اینقدر دیوانه نیست که تن به این کار بدهد، فعلاً در حد هیاهوست! اگر دیوانه شد و ریسک این جریان را پذیرفت، معلوم میشود که دنیا خودش را برای یکمصیبت بزرگ آماده کرده است! معلوم میشود که دنیای غرب میبیند کهزندگی در این روال برایش مقدور نیست، میخواهد به گردن جنگ بیندازد. ماباید خودمان را برای چنان روزی آماده کنیم. اگر ما هم نخواهیم، آنها پیشمیآورند؛ یعنی دنیا این اقدام را فقط در صورتی میکند که خودش را آمادهبکند برای یک بحران بیسابقهای که یک بشکه نفت بخواهد به صد دلار برسد.این حرف نیست! الان در حدود هشت میلیون بشکه نفت در روز از این تنگهبیرون میرود. در انقلاب، وقتی که ما پیروز شدیم، پنج میلیون بشکه نفت قطع شد (البتهعربستان و کویت و امثال اینها، همه شروع کردند به جانشینی، چون این تنگهباز بود، یک مقدارش را جبران کردند) و به خاطر همان کمبود، در مدت ششماه، نفت از دوازده دلار به سی و شش دلار رسید. امروز اگر چنین چیزی پیشبیاید، عربستان و کویت و قطر و دوبی و مانند اینها هم نمیتوانند جبران کنند،چون ما این جا را میبندیم. آنها نگویند، نمیتوانیم تنگه هرمز را ببندیم! یک حرفهای بیخودی زدهاند،مثلاً فلان شیخ کویت گفته است، اینها اگر بخواهند تنگه را ببندند، 240 کشتیدر تنگه میگذارند! خیال میکند ما کشتیهایمان را میخواهیم بگذاریم آن جاکه راه نباشد! این جور که نمیبندیم! ما یک دیوار آتش درست میکنیم با توپ های 130 میلی متری کهخودتان میدانید چقدر داشتیم و چقدر هم تا به حال از عراقیها گرفتهایم وگلولههایش را هم این جا میسازیم، کارخانههای ما میسازند. وقتی که ماروزی دوبار یک دیوار آتش روی تنگه هرمز درست کنیم (ما کنار این جزیرههستیم، جزیره »قشم« به آن تنگه چسبیده است، جزیره »لارک« چسبیده بهآن تنگه است، در بندرعباس، اگر ما توپهای 175 میلی متری را که 48 کیلومتربُرد دارد بگذاریم و گلولههایش را بیندازیم در وسط تنگه) چه کسی میتواندعبور کند؟! هواپیماهای ما، به موشکهای فراوان هوا به دریا مجهز هستند و خودتان هممیدانید که زاغههای ما از این مهمات پُر است، ما هنوز از آنها استفادهنکردهایم؛ آمریکاییها هم میدانند. حتی ما هنوز از موشکهای »هارپون« که درزمان شاه به ما دادند، استفاده نکردهایم. خیلی چیزهای دیگر هم هست کهخودشان میدانند ما داریم. تنگه هرمز را با کلاشینکف هم میتوانیم ببندیم؛ بچههای ما مینشینند درقایق و نزدیک تنگه میروند. جزیره لارک اصلاً داخل تنگه است. اینها اینحرفها را میدانند. ماکشتی قطار بکنیم آن جا که آنها بیایند کشتیهای ما رابزنند؟! اینکه نمیشود! به علاوه اگر یک نفتکش 500 هزارتنی در آن تنگهغرق شد و نفتش ریخت روی آب، عبور و مرور به این آسانی عملی نیست وخیلی مسایل دیگر پیش میآید که خودشان میدانند. به طور کلی، بستن تنگه هرمز، همان طوری که عرض کردم اگر صلاح باشد،آسان است؛ ولی ما حالا نمیخواهیم ببندیم. گفتم امنیت این خلیج اول باماست و بعد با دیگران (عربستان، کویت، قطر، امارات، عمان، همه اینهاخیلی کمتر از ما از این جا استفاده میکنند، ما بیشتر از همه استفاده میکنیم)،تا ممکن باشد، ما این جا را امن نگه میداریم، وقتی که اینجا به درد ما نخورد، همه دنیا محروم میشوند و آن موقع چیزی بیرون نمیرود! خوب! حالا در این مرحله (بستن تنگه) چه خواهد شد؟ اگر رسیدیم به اینجا که تنگه هرمز بسته شد، ما آن جا خیلی کم شهید میدهیم، مثل جنگهایدیگر هم نیست که خیلی شهید بدهیم، بستن آن آسان است. آنها فکر میکنندکه چون ایران وابسته است؛ این همه کشتی روی آب دارد، این همهکارخانههایش کار میکند و این همه به خارج نیاز دارد، برای ایران انتحار استکه این جا را ببندد! البته اگر ما مثل شما باشیم، برای ما انتحار است! ولی ما مثل شما نیستیم! مایک ملتی هستیم که اسوه ما امام حسین(ع) و کربلاست؛ ما مردمی هستیم کهزندگیمان را و انقلابمان را براساس الگویی که امام حسین(ع) به ما داده استتنظیم کردهایم و دیدید که راست هم میگوییم، این را ثابت کردیم. جریانات کربلا، امروز در جامعه ما تکرار میشود؛ ملت ما اگر لازم باشد،برای یک ریاضت شش ماهه حاضر است. ریاضت از لوکس، نه ریاضت اززندگی عادی. چون نان و آب و سوخت و رفت و آمد، و این چیزهایمان مختلنمیشود، ممکن است مثلاً بعضی قطعات فلان جنس وارد نشود، ما یخچالنداشته باشیم، ممکن است یک چیزی از این قبیل کم شود، ولی برای ملت ما، اینها چیزی نیست. البته، یک عدهای از لوس و نُنُرها هستند که این موضع برای آنها مشکلاست و همان موقع هم ممکن است بیایند شعار بدهند، اما خوب! در آن موقعآنها را میفرستیم در بیابانها کار کنند! وقتی که آن طوری شد، دیگر آنهانمیتوانند در تهران در صف بمانند و ما برویم سیستان آنجا گندم بکاریم، نه!آنها را میفرستیم »کهنوج« و ما این جا میمانیم مملکت را اداره میکنیم. در چنان روزی، ممکن است ملت ما یک گام عظیم در همان مدت شش ماهبه طرف خودکفایی مطلق بردارد. ما جایی مثل کهنوج را داریم که چهار فصلمیشود گندم کاشت؛ جایی مثل »جیرفت« را داریم که انبار غله است؛ جاییمثل »جازموریان« را داریم که میشود چهار فصل کاشت و علوفهاش میتواندیک کشوری را اداره بکند (اگر درست استفاده بشود)؛ سیستان را داریم که قبلاًانبار غله بود. خوب! ملت ما در چنین شرایطی دنبال این مسایل میروند و هوش مردم ماآن قدر است که در دوران جنگ توانستند پیچیدهترین ابزار جنگ مثل»فونیکسهای اف - 14« را تعمیر کنند و چیزهایی که خودتان میدانیدچقدر پیچیده است. توانستند در بسیاری از قطعات به خودکفایی برسند. اینملت این جوری است، وقتی که آن شرایط پیش آمد، جدیتر دنبال کار میرود. اما شما غربیها نمیتوانید تحمل کنید! هشت میلیون بشکه نفت، اگر ششماه به غرب و به ژاپن نرود، آن سرمایهدارهای حریصی که شما دارید (ازسرمایهدارهای ما بدترند، ما هم نمونههایش را اینجا داریم که فوری احتکارمیکنند، اما آنها بدترند) از همین حالا شروع به گران کردن نفت کردهاند. دیروزگفتند: نفت نزدیک یک دلار اضافه شده، هنوز هیچ خبری هم نیست! شخصیت این سرمایهدارها این است؛ پولدارها اولاً، هم خیلی ترسوهستند - از کوچکترین چیز میترسند - و هم حریص و طماع هستند، و از هرچیزی میخواهند استفاده کنند! تیپ اینها اصلاً این طوری است. تیپسرمایهدار، هیچوقت در دنیا غیر از این نمیشود، مگر استثناهایی که طبیعتآنها سرمایهدار نیست . اگر شما غربیها فرض دیگری هم در نظر بگیرید، این است که متوسل بهزور شوید و بخواهید تنگه را باز کنید، خوب! تازه جنگ میشود، آن هم جنگبا شما، آیا ما از جنگ با شما میترسیم؟! نمونههای وقایع کربلا و نمونههایخودمان را بشنوید و بعد ببینید آیا میترسیم یا نه! امام حسین(ع)، در تاریخ بشریت اسوه شهادت ما در راه حق است.سیدالشهدا، لقب به حقی است که شیعه به این شخصیت بزرگ بشریت داده وجریاناتی که در کربلا گذشته، امروز برای ما و برای زنهای ما، برای بچههای ما،برای مردهای ما، جوانهای ما، پیرمردهای ما و برای همه، اسوه، نمونه وراهنمااست. هر چه در کربلا بوده، امروز نمونهاش را در جامعه خودمان میبینیم. در کربلااطفالی مثل حضرت قاسم هستند. وقتی که امام حسین(ع) در شب عاشورامیگوید که فردا هر کس بماند شهید میشود، قاسم بلند میشود و میگوید:عمو! فرمودی هر کس که بماند شهید میشود، من هم میشوم؟ حضرتفرمود: مرگ پیش تو چه جوری است؟ گفت: »اَحْلی مِنَ الْعَسَلِ«؛ از عسل همشیرینتر است. حضرت فرمود: بله! شما هم شهید میشوید! شکر خدا را کردو به زمین نشست. در کربلا، آن شخصیت بزرگ که با همسرش و فرزند کوچک دهسالهاش(عمروبن جناده و مادر عمرو) آمده بود میدان، رفت و شهید شد. امام حسین(ع) در خیمه نشسته بود، دید که یک طفلی آمده است که حدود ده دوازده سالدارد، یک کفن انداخته به گردنش و یک شمشیر به کمرش بسته است که سرشمشیر به زمین کشیده میشود. آمد جلوی اباعبداللَّه(ع) تعظیم کرد، سلامکرد و گفت: آقا! اجازه بفرمایید، من میخواهم بروم میدان. آقا فرمود: شما کیهستید؟ گفت: من عمروبن جناده هستم. فرمود: پسر جنادهای که تازه کشتهشد؟ گفت: بله! فرمود: هنوز مادر شمإ؛ظظ فرصت پیدا نکرده برای داغ پدرتگریه کند، برگرد کنار مادرت و مؤیّد او باش! عرض کرد: آقا! چه میفرمایید!مادر من، خودش این کفن را به گردن من انداخت، مادر من خودش این شمشیررا به کمر من بست و گفت: عزیزم برو! تا من هم روز قیامت مثل مادر قاسمپیش خداوند آبرودار باشم. حضرت فرمود: اگر این جوری است پس برو! بچه آمد میدان جنگید، یکی را کشت، یکی را زخمی کرد، خوب! بچه دیگرتحملش زیاد نبود، با شمشیر سرش را بریدند، انداختند طرف خیمه، مادر اینبچه آمد، سر بچه خود را برداشت و بوسید، خونها را پاک کرد، آمد جلویجمعیت و سر را به طرف آنها پرتاب کرد و گفت: نامردها! ما مثل شما این قدرضعیف نیستیم که آنچه در راه خدا دادهایم به این آسانی پس بگیریم! این کربلای ماست. خوب! این هم بچههای ما هستند و دارید میبینید. بهخدا ما هیچوقت به هیچ خانوادهای نگفتیم بچههایتان را بفرستید میدان و حتیمنع کردیم. من شخصاً خودم مکرر با مسؤول بسیج - آقای سالک که حالانماینده مجلس هستند - تماس گرفتم و گفتم: بخشنامه کنید و شدیداً بهواحدها بگویید بچههای کمتر از سن سربازی را، لااقل کمتر از 17-16 ساله راجبهه نبرند، اما خوب! دیدید اینها چه جور فرار میکنند و به جبهه میروند! این بچهای که مصاحبه کرد - مصاحبهاش از رادیو پخش شد شنیدید کهمیگوید که من دارم میروم، مادر من حق ندارد بعد از من برود به بسیج گلهکند! اگر مادرم برود به بسیج و گله کند، من از او راضی نیستم! این جزووصیتنامهاش است. خوب! این بچهها را ما میفرستیم جبهه؟ آیا اینها بچهاند؟به اینها میشود گفت بچه؟ بله! جسمش کوچولو است، اما این بچه یکقهرمان است، مثل همان حضرت قاسم است که با آن تشنگی وقتی که جلویمردم آمد و آن رجز را خواند: »اِنْ تُنْکَرُونِی فَاَنا ابْنُ الْحَسَنِ سبْطُ النَّبیالْمُجْتَبَی الْمُمْتَحَنْ« از آن رجز عظیم بچه 13 ساله امام حسن(ع)، درلشکر ابن سعد وحشت افتاده بود، و این بسیجی هم مثل همانها بود، تیپاینها همان است. آنجا، وقتی که مصاحبه میکرد، اصلاً آدم میبیند مثل یک دیپلمات ورزیدهحرف میزند، از روی بچگی نبود. آن سلیطه هندیة الاصل فرانسویة المزاج (!)که آمد از او پرسید (گشت در همه اسرا این بچهها را پیدا کرد و خیال کردمیتواند، مثلاً یک حرفی از آنها بکشد که به درد بوقهای استکبار بخورد):وقتی که امام شما گفت، شما را پس نمیگیرد، برای شما چه احساسی دستداد؟ آخر بچهای که چند ماه است زیر رگبار تبلیغات بعثی ها بوده، هر چه شنیده،رادیوی فارسی عراق بوده، چیز دیگری که نشنیده است! ولی این بچه دستشرا بلند کرد (دستش را که این جوری کرد، من دیدم واقعاً مثل یک سد در مقابلکفر دستش را بلند کرد، ابهت این دست خیلی گویا بود!) و گفت: اولاً مننمیدانم امام چنین چیزی گفته! (این حرف چقدر بزرگ است؛ یعنی تو دروغمیگویی، صدام هم دروغ میگوید، شماها آمدهاید، میخواهید این حرف را بهما تلقین کنید)، فرض میکنم امام گفته باشد، او رهبر است، بینش من ایناست؛ اگر رهبر مصلحت بداند و حرفی بزند، من قبول میکنم، هر چه او گفته،درست است. خوب! آیا این حرف را اسرای شما میزنند؟ سرهنگ عراقیها را که اسیرکردیم، هنوز در سنگرشان بودند و »دخیل خمینی« میگفتند! این مردبزرگواری که این گونه است، شما پایش را قطع کردید و من میدانم شما درسلاخ خانههایتان با اینها چه کردید! تا جراحت پایش خوب شد، این بچه راآوردید این جا، این جور با او مصاحبه میکنید و او هم با شما آن جور حرفمیزند. این بچه نیست، اینها بزرگواران تاریخند! اینها وارث بچههای امام حسین(ع)هستند. در مجلس یزید با آن همه شکوه، حضرت زینب (س) به یزیدمیگوید:»یَابنَ الْطُّلَقا«، تو پسر کسی هستی که ما تو را در جنگ گرفتیم واسیرت کردیم بعد آزادت کردیم. وقتی که حضرت زینب(س) میخواهدتوضیح بدهد، میگوید: صَدَقَ اللّهُ العَظیم حَیثَ یَقُولُ فی کِتابه:»ثُمَّ کانَ عاقِبَةَالَّذینَ اَساؤُا السُّؤی اَنْ کَذَّبُوا بایاتِ اللّهِ وَ کانُوا بهایَسْتَهْزؤنَ«. عاقبت گناهکارها همین است که از گناهشان به کفر میرسند. ما میبینیم؛ این بچه ما در آن مصاحبه، با این خبرنگاری که آمده، آن جوربرخورد میکند، به خاطر حجابش با او حرف نمیزند. این، وارث زینب (س)است. »ابن زیاد«، التماس کرد و به حضرت زینب (س) گفت: خواهشمیکنم حرف بزن! (سکوت زینب (س) جلسه ابن زیاد را به خفقان انداختهبود، از سکوت عمیق زینب(س) خسته شده بود)، زینب (س) را قسم داد وگفت: به سر برادرت قسم حرف بزن! وقتی که حضرت زینب(س) به حرفآمد، فرمود: ثَکَلَتْ کَاُمُّکَ؛ مادرت به عزایت بنشیند! از ما چه میخواهی.وقتی که حضرت به حرف آمد، ابنزیاد مثل همین خبرنگار شروع کرد به نیشزبان زدن، گفت که دیدی خداوند با برادرت چه کرد! زینب(س) فرمود: خداوندبا برادر من چه کرد؟ »هوُلاءُ قُومُ کَتَبَ اللَّه عَلَیْهِم الْقَتل فَبَّرَزُوا عَلی مَزاجِعِهِمْ«؛خداوند بر اینها تقدیر کرده بود که در راه خدا شهید شوند، رفتند و این افتخاراینهاست. خوب! همین حرف را بچههای ما در محبس »ابن زیاد« عراق میزنند!این مکان، مجاور کوفه دیروز است، که امروز تاریخ کربلا این جور دارد برای ماتکرار میشود. در کربلا یک خانواده آمده بود؛ »وهب بن وهب«. مردی نصرانی، مادرشنصرانی(شاید مادرش مسلمان بوده، نمیدانم!)، همسرش نصرانی، اینها تحتجاذبه امام حسین(ع) تازه مسلمان شده و آمدند کربلا. مرد - وهب - شهیدشد، مادر وهب آمد جلوی خیمه امام حسین(ع) ایستاد، از امام حسین اجازهخواست که او هم برود شهید شود. حضرت گفت: پیغمبر فرمود که خداوند برزنها جهاد ننوشته است، شما لازم نیست بروید. اما آن زن رفت. همسر نصرانیاش نشست بالای سر شوهرش؛ خونها را از روی صورتشوهرش پاک میکرد و میگفت: نمیدانستم اسلام این قدر تو را نورانیمیکند، چقدر با صفا شدهای! با شوهرش حرف میزد که آمدند عمودی بهسرش کوبیدند و همان جا شهیدش کردند؛ یک خانواده در رکاب اباعبداللّه(ع)شهید شد. ما از اینها چقدر داریم! ما شهدای ارمنی، چقدر در این جنگداشتیم! خانوادههای ارمنی که شهید شدند، چقدر الان در این جامعه ما افتخاردارند! شما با این که جنگ شیعه و سنّی درست کردید، ولی از سنّیهای ما همامروز با شما میجنگند و شهید میشوند. شما دروغ میگویید! میخواستیدجنگ عرب و فارس درست کنید. در این دزفول، مگر عرب نیست؟ مگر اینهمه - هزار و دویست - روستای عربنشین را این جور به خاک و خوننکشیدید؟ دروغ میگویید! همین عربها دارند با شما میجنگند. و این مردم کهدنباله روی امام حسین(ع) هستند، آن راه را دارند طی میکنند، این بزرگوارها ازچه میترسند؟ چه میتواند اینها را خسته بکند؟ چه میتواند اینها را از پای دربیاورد؟ غیر از رسیدن به اهداف انقلاب، غیر از پیاده کردن آن، غیر از آزاد کردن عراق،غیر از سقوط صدام، هیچ چیز نمیتواند این مردم را راضی بکند! به هر حال، پایان این هیاهویی که راه انداختند، اگر بخواهند ادامه بدهند،چیزی مثل همین بود که عرض کردم. و اما من طبق معیارهایی، پیشبینینمیکنم که اینها این قدر دیوانه شده باشند. چند جملهای هم برای برادران و خواهران عرب بخوانیم: ترجمه خطبه عربی بسم اللَّه الرحمن الرحیم در روزهای اخیر، مسلمانان جهان خبر جنایت موشکباران شهرهای دزفول و اندیمشک را که بعثیهای عراق مرتکب آن شدهاند، شنیدهاند. در نیمههایشب، وقتی که همه در خواب بودند و سکوت برهمه جا حاکم بود، صداهایمهیب و پی در پی انفجار موشکها، اهالی این شهرها را با اضطراب و وحشتو آشفتگی بیدار کرد. این جنایت، برای اولین بار انجام نمیشد، موشکها به مناطق پر ازدحام وشلوغ شهر اصابت میکرد و براثر انفجار آن خانههای گِلی نابود میشدند؛چنانچه نزدیک ششصدخانه نابود شد و به دنبال آن برق مناطق یاد شده قطعشد. تاریکی و غبار و فریادها و دادخواهیهای مردم، شرایط دردناکی را که با اینجملات قابل وصف نیست، به وجود آورده بود. با این همه، مردم آن مناطق در آن شرایط، تا آنجا که میتوانستند، وظیفهخود را در نجات مصدومین و بیرون آوردن جسدها انجام دادند و در نهایتمعلوم شد که هشتاد شهید و بیش از دویست مجروح، نتیجه قربانگاه اینجنایت زشت بوده است و صدها خانوار نیز خانههایشان را از دست داده و یادر عزای قربانیان خود هستند. در این اوضاع و احوال، عفالقه عراق نزد هیأت اعزامی سازمان ملل، عربدهمیکشند که ما طالب صلح هستیم و ایران به اقدامات جنگ طلبانه اقداممیکند! در همین شرایط و حتی بعد از ارتکاب این جنایت، بوقهایتبلیغاتی مزدور امپریالیسم غرب و شرق، بدون هیچ شرم و خجالتی تلاشمیکنند که صدام را به دور از این جنایتها جلوه دهند و ایران را مسؤول اینجنایتها معرفی کنند! عراق هم طبق روش دایمی خود که ساختن اخبار دروغ است، ادعا میکند کهایران یکی از شهرهایش را بمباران کرده است و یکی از شخصیتهای مزدورتبلیغاتی هم جنایت وحشیانه صدام را عکسالعملی در بمباران آن شهر جلوهداده است! آنچه که بیش از هر چیز دیگر تأسف انسان را برمیانگیزد، این است کهوقتی هیأت سازمان ملل گزارشهای مأموران رسمی را - که از عملیات تخریبو تجاوزات مکرری که عراق علیه ایران مرتکب شده است و از آرامش وسلامت مناطق مجاور عراقی به ایران و عدم تجاوز به آنها حکایت دارد -میبینند، در برابر این جنایت سکوت اختیار میکنند که دلالت بررضایت دارد. و در همان وقت، حکام طمعکار و متجاوز فرانسه تلاش میکنند تا موانع ومشکلات موجود رإ؛ئئ در راه دادن هواپیماها و موشکهای گوناگون مدرن به این جنایتکاران جنگ طلب و دشمنان بشریت، برطرف کنند تا حکام عرب رافریب دهند و اموالشان را سرقت کنند! آنهایی که این مجرمان را به این موشکهای گوناگون مجهز میکنند و دستورزدن آن را بر سر مردم بیگناه صادر میکنند، در واقع با ادعای صلح، قصدکوبیدن ملت مظلوم ایران را دارند. به این دلیل میبینیم که استعمار غرب وشرق، صهیونیسم، احکام مرتجع منطقه و هیأتهای بینالمللی به صورتمستقیم یا با سکوت و رضایت، در جنایت صدام شرکت میکنند و به دروغ وریا، موضع خیانت آمیز خود را پاک جلوه میدهند و ادعا میکنند که ایرانِمظلوم، "مقصر" است!! اینها، به این دلیل است که ایران، دنیا را متوجه مظلومیت خود میکند و درراه گرفتن حقوق خود و کیفر ظالم اصرار میورزد. این قدرتها، با تحویل آن تجهیزات مخرب و گوناگون، صدام را به ایناقدامات در آبهای خلیج فارس و زدن چاههای نفت و نفتکشها و آلودگی محیطزیست تشویق میکنند و وقتی هم که ما عزم راسخمان را در دفاع از مصالححیاتیمان اعلام میکنیم، ما را تهدید به دخالت و جنگ جهانی دیگریمیکنند!! و به جای این که افکار عمومی دنیا را علیه جنایات صدام بسیجکنند، علیه ما به حرکت در میآورند و این چنین است که صدای ملت مسلمانو انقلابی ما و فریادهای مظلومانهاش در بین عربدهها و نعرههای دستگاههایتبلیغاتی به جایی نمیرسد. این است وضع دنیای استعماری حاضر و بلایایملتهای در بند و اسیر! اما، ما در راه استوار خود مقاومت خواهیم کرد و حول الهی و قرآن و قدرتاسلام و ملتهای مظلوم و دربند را بسیار قویتر از همه اینها میدانیم و ایمانداریم که شهادت در راه حق، بهتر از تسلیم در برابر ظلم است. با بلندترین صدایمان آنچه را که امام مظلوممان در کربلا ندا داد، ندا میدهیمکه: "هیهات منّا الذلّة"؛ چرا که ما از ابتدا تا امروز، میوههای این ایمان راچیدهایم و شاهد نتایج شگفت آور آن در مقاومت در راه حق و دفاع ازمظلومان بودهایم. با صدای بلند، انذار رسول اکرم(ص) و قرآن کریم را به اشراف قریش، برایمستکبران عصر حاضر تکرار میکنیم: »بسماللَّهِالرَحمنِالرَحیم/ اَلَمْ تَرَکَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ باَصْحابالفیل/ اَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فی تَضلیلٍ/ وَ اَرْسَلَ عَلَیْهِمطَیْرِاً اَبابیل/ تَرْمیهِم بحِجارَةٍ مِنْ سجّیل/ فَجَعَلَهُمْکَعَصْفٍ مأکول«. »بسماللَّهِ الرّحمنِالرَّحیم/ لاِیلافِ قُرَیشٍ/ ایلافِهِمْ رِحْلَةَالشَّتاءِ وَالصَّیفِ/ فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا البَیْتِ/ الَّذی اَطْعَمَهُمْمِنْ جُوعٍ/ وَ امَنَهُمْ مِن خُوفٍ«.