خطبه ها
  • صفحه اصلی
  • خطبه ها
  • نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

  • دانشگاه تهران
  • جمعه ۲۲ مهر ۱۳۶۲

  خطبه اول   بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ‏وَالِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصوُمینَ. قالَ الْعَظیم فی کِتابة: اَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجْیمْ »اَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسدینَ فِی الاَرْضِ اَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالفُجَّار«.   در بحث عدالت اجتماعی به اینجا رسیده بودیم که اسلام در تنظیم نظام‏جامعه، ارزشهای انسان را در تقسیم مناصب و سپردن مسؤولیتها نادیده‏نمی‏گیرد و در نظر نگرفتن ارزشها را یک نوع ظلم می‏داند و همدوش وهمسنگ کردن متقیان عامل به وظایف را با فجار فاسق، ظلم می‏داند. بنابراین،به عنوان یک فصلی از بحث  عدالت اجتماعی لازم بود که اشاره‏ای به نظام‏ارزشی اسلام و ارزشهایی که مایه امتیاز در جامعه است بکنیم.  گفتم که یکی از اصول امتیاز (با شاخه‏های فراوان)، ارزشهای فکری و علمی‏است و اصل دوم، ارزشهای عملی است؛ یعنی انسان به وظایف خود عمل‏کند، منهیات راترک کرده و گناه مرتکب نشود و به واجبات و وظایفی که برعهده او گذاشته شده است، درست عمل کند. تعبیر قرآن در این مورد»عَمِلُوا الصّالِحات« است. برای چنین کسانی در قرآن عنوان صالح، متقی،محسن و از این قبیل آمده است.  جامع همه این عناوین، تقواست. تقوا حالتی در انسان است که او را وادارمی‏کند تا به وظایف عمل کند و از منهیات پرهیز نماید. خداوند نخواسته‏است که چنین انسانی همدوش دیگر مردم باشد، بنابراین  امتیازی به او داده‏شده است.[t1] منتها ما مطلب را به امتیاز در مناصب اجتماعی کشاندیم. من یک‏مروری در آیات قرآن که نتایج ایمان به خدا و عمل صالح را برای انسان شمرده است، کردم. در این آیات این قدر خداوند در قرآن برای انسانهای مؤمن ومطیع، مقام و ارزش در نظر گرفته است که اگر هیچ امتیازی هم در جامعه نبود،خوب بود که ما دنبال همین امتیازات قرآنی‏می‏رفتیم.  البته همانطور که قبلاً گفتم، همه قرآن تقریباً مستقیم یا غیرمستقیم درتوصیف تقوا و متقین بوده و در تکذیب و مورد نقد قراردادن فسق و فجور وکفر و زندقه است. چیزهایی که در یک دید خیلی سطحی به ذهن انسان‏می‏آید، این است که متقیان کسانی هستند که مؤمن و مطیع خدإ؛ ظظ  باشند، اینهاترس ندارند، حزن و غم و اندوه هم ندارند: »لاخَوْفٌ عَلَیْهِم وَلاهُمْ‏یَحْزَنُونْ«. حیات طیبه که قرآن آن را سطح عالی زندگی تعریف کرده، مال‏اینهاست.  از دیگر امتیازات متقیان  جزای بهترین (که در قرآن با تعبیر"دَرَجاتُ الْعُلی" آمده است)، فردوس عالی، جنات عدن، "وَهُم فی الغُرُفات امِنُون،" فی روضَةٍ یُحْبَرُوْن« (روضه بهشت)، جنات عَدْنْ وابدی، همچنین تبدیل سیئات و انحرافات جزیی آنها به حَسَناتْ، توجه‏خاص خدا به آنها (که با توبه خدا نسبت به آنها آمده)، فلاح و رستگاری(مفلح)، جزای ضِعْف (دو برابر و چند برابر گرفتن) رزق بی‏حساب و کریم خداو اَحْسَنُ قَولاً مربوط به اینها (افراد متقی) است. از سوی دیگر تضمین و تَوْفِیَه کامل اجر (که هیچ چیز آن ازدست نمی‏رود)، غفران مخصوص الهی، هدایت خاص ربوبی (که مقامی‏بسیار عالی برای انسان است و خداوند آن هدایت را به همه نمی‏دهد) با تعبیر »طوبی لَهُمْ«، اجر عظیم و کبیر، محبت خاص الهی »سَیَجْعَلُ لَهُ الرَّحْمنُ‏وُدّاً«، فضل خاص الهی (فضل غیر از جزاست)، خلافت الهی، عنوان صالح ومحسن و متقی و خیلی از عناوین بسیار زیبای دیگر، اجر بی‏منّت، استجابت‏دعا، (خواسته‏هایشان تأمین می‏شود، آنهایی که خواسته جدی داشته باشند)،رحمت خاص خدا و انتقال از ظلمت به نور مطلق و صفت »خیرالبریّه« وعدم خسران در زندگی. این صفاتی که ذکر شد، یک مقدار از آن نتایجی است‏که یک انسان متقی می‏گیرد. البته صفات متقیان خیلی فراوانتر از اینهاست.همه چیزهایی که ارزش است، انسان در سایه تقوا و عمل به وظایف، می‏تواندبه دست بیاورد. اینها چیزهایی است که اگر تقوا داشته باشیم بین خودمان وخدا وجود دارد. و اما در مورد امتیاز خداوند به انسان در جامعه و تفویض مناصب گفتم که‏این امتیازی است که خداوند به جامعه داده است. در حقیقت، مناصب‏اجتماعی به عنوان یک نوع ولایت، به افراد صالح واگذار می‏شود اینها حاضرنیستند منهیات را مرتکب شوند و مقید هستند وظایف خود را درست انجام‏بدهند. اگر اینها نبودند، به عنوان انتخاب ثانوی و به خاطر ضرورت، مامی‏توانیم کارهای مردم و کارهای اجتماعی را به افرادی که درجات کمتری ازصلاحیت دارند، ارجاع دهیم. این اصل، به طور جدی در اسلام مورد توجه‏بوده و یکی از ابعاد انقلاب در زمان پیغمبر(ص) می‏باشد و نیز یکی از ابعادانقلاب، در زمان ما هم خوشبختانه این امر بوده است. البته من نمی‏توانم بگویم تفویض مناصب در زمان ما به دقت زمان‏پیغمبر(ص) است و همه ابعاد در نظر گرفته می‏شود؛ یعنی در سپردن‏مسؤولیتها به انسانها - براساس ارزشها - این ارزشها در نظر گرفته بشود، بعدمسؤولیتها سپرده شود. من مطمئن هستم تا زمانی که جامعه ما به این نقطه‏نرسد و انسانهای صالح مصدر امور دولتی نشوند، ما نمی‏توانیم جامعه‏راحت، با آسایش و مطلوب اسلامی داشته باشیم. اگر بنا شود که‏ایدئولوژی خوب باشد، قانون هم خوب باشد، رهبر هم خوب باشد و سران‏کشور هم خوب باشند، اما کسانی که مسؤولیتهای اجرایی کشور را دارند،ناصالح باشند، ما نمی‏توانیم کارمان را درست کنیم و به آن مرحله خوب - درزمان پیامبر(ص) - برسیم. البته یک مقدار خوب می‏شود؛ یک مقدار ترس،یک مقدار خوبیهایی که هستند، یک مقدار حیا و چیزهای دیگر ایجادمی‏شود، اما آن آسایش خاطر برای مردم و آن زندگی مطلوب اسلامی به‏وجود نمی‏آید.  ما باید جامعه‏ای داشته باشیم که وقتی یک مُراجع وارد یک اداره شد،خاطرش جمع باشد که او را یک لحظه بی‏جهت معطل نمی‏کنند. بی‏جهت یک‏گره به پرونده او نمی‏زنند. حب و بغض در قاضی مؤثر نیست و حق را خواهدگفت و مجری به حق اجرا می‏کند و مالیات بگیر به حق مالیات  می‏گیرد ومالیات مصرف کن به حق مصرف می‏کند. اگر آدم چنین حالتی را در جامعه‏خود ببیند، خیلی خوب می‏تواند راحت زندگی کند و اگر نبیند، نمی‏شود. شماهر چه هم بخواهید از اینها کار بکشید، بالاخره یک جوری، گره به کار می‏زنندو خراب می‏کنند و لذا من همین حالا مثل خطبه‏های قبل به کارکنان دولت‏تأکید می‏کنم که اگر می‏خواهند در آینده به عنوان کارگزار حکومت امام زمان‏باشند و در حکومت اسلامی، افتخار مجری داشته باشند، سعی کنند خودشان‏را منطبق کنند! سعی نکنند با کارهای ایذایی، جریانات را فلج کنند! ما هنوزاین حرفها را داریم. یک نمونه عرض می‏کنم؛ ببینید که چه جور نمی‏شود کار خوب انجام داد.دو سه سال پیش، در زمان حکومت مرحوم رجایی، بخشنامه‏ای صادر کردندکه در ادارات دولتی، اول وقت نماز بخوانند و خوب! این حکم اسلامی‏است. مستحب است که نماز اول وقت خوانده شود. یک عده آدمهای خوب‏هستند، (حالا من نمی‏دانم در ادارات اکثریت هستند یا اقلیت، چقدر هستند؟!)اینها خوشحال شدند، اول وقت می‏روند نماز می‏خوانند و فوری هم‏برمی‏گردند کار خودشان را انجام می‏دهند و آن یک ربع، بیست دقیقه‏ای را هم‏که نماز خواندند، با سرعت جبران می‏کنند.  ولی یک عده زیادی هم هستند که نه نماز می‏خوانند و نه دل به کارمی‏دهند؛ یعنی در حقیقت از ظهر تا نزدیک ساعت دو، اصلاً ادارات را تعطیل‏می‏کنند. مثلاً مردم جلوی بانک ایستاده‏اند؛ همین آدمها بانک را به بهانه‏نماز می‏بندند. بعد هم که وارد می‏شوند، به مردم می‏خندند! چنین مأمورینی(کارمندان) هم هستند. کار اینها را گزارش می‏دهند. این مأمور (کارمند) خیال‏نکند که فتح می‏کند! بلکه بالاخره شناسایی می‏شود. این مراجع (ارباب رجوع)او را معرفی می‏کند، برای او پرونده درست می‏شود و یک روزی رسیدگی‏می‏کنند. حالا ما نمی‏خواهیم مردم (این جور کارمندان) را از ادارات بیرون بریزیم، امااین به آن معنانیست که تا قیامت این وضع را تحمل کنیم. براساس این تجربه‏که ذکر شد نخست وزیر و دولت مجبور شد که دستور بدهد، این بخشنامه‏استثنائاً در بانکها و کارخانه‏ها لغو شود و حق هم با ایشان است، باید لغوبکنیم. با اینکه ما هم می‏گوییم که نماز اول وقت مستحب است؛ ولی دررساله‏ها بخوانید! نوشته است که اگر آدم، طلبکار داشته باشد و دینش رابخواهد، شما نمی‏توانید نماز را در اول وقت بخوانید، ابتدا باید دین خود رابپردازید، بعد نماز بخوانید.  کارمندی که حقوق می‏گیرد که شش ساعت از صبح تا دو بعد از ظهر کاربکند، یک دینی برگردن او است، چطور می‏تواند صاحب خود را، آقای خودرا، آن کسی را که حقوق به او می‏دهد تا کار کند، یک ساعت جلوی در به عنوان‏نماز خواندن معطل کند؟ بعد هم برگردد او را مسخره کند!! لذا دستور دولت‏به حق بود، که این تجربه خوبی در این دو مورد (بانکها و کارخانه‏ها) نبوده است. شاید موارد دیگری هم این جوری باشد که باید رسیدگی کنیم و جلوی‏آن را بگیریم.  من شنیده‏ام که بعضی از اینها (کارمندان بی نماز) پیدا شده‏اند و شانتاژمی‏کنند تا این دستورات دولت را لغو کنند، ولی! این امر حق است و باید اجراشود. وقت فضیلت نماز ظهر، از آن لحظه‏ای است که ظهر می‏شود. خوب! آقایانی که اهل فضیلت باشند، می‏روند می‏خوانند. فضیلت نماز عصر هم بعداز آن شروع می‏شود. در حالیکه  نماز عصر را در وقت غیرفضیلت می‏خوانند؛بگذارید بروند در وقت خودش نماز بخوانند تا وقت مردم را هم ضایع نکنند.  آن روزی که ما فهمیدیم اداراتمان واقعاً نمازخوان هستند و واقعاً به عنوان‏یک وظیفه حرکت می‏کنند، (یک نماز خواندن ده دقیقه یا حداکثر یک ربع‏وقت می‏خواهد و بعد کارمندان به سرعت سرکارشان برمی‏گردند) این کار رامی‏کنیم. ولی نباید کسانی به نام انجمن اسلامی و به نام کاسه داغتر از آش ومقدس‏تر از خود پیغمبر(ص) پیدا شوند که جلوی این کارهای خوب رابگیرند، ما کار مردم را مقدم می‏داریم. مسأله جدی ما این است که کار مردم‏درست انجام شود. متأسفانه همانطور که عرض کردم، هنوز افراد نابابی که مااینها را یا از منافقین می‏دانیم (منافقند - نه منافق اصطلاحی، یعنی گروهک -دروغ می‏گویند که دوست اسلامند) و یا از بقایای طاغوت گذشته هستند که‏عناصر ناصالحی بودند و هنوز هم مانده‏اند و می‏خواهند ملت انقلابی را اذیت کنند و یا از این تیپهای بی‏بند و بار و شهوترانی که به هر حال به حکومت‏اسلامی تمایلی ندارند. اینها تمایل دارند در جریانهای کار دولتی، مردم رااذیت کنند و نارضایتی درست نمایند. ملت انقلابی ما بدانند! اگر نمونه‏های اینها را می‏بینید، همه اینها آدمهایی‏هستند که با انقلاب نیستند، آدمهایی که با انقلابند در این ادارات فراوانند،خدمت هم می‏کنند، زحمت هم می‏کشند، منتها اینها (افراد ناباب) کار آنها راخراب می‏کنند. چون هر پرونده ارباب رجوع یک مسیر دارد، ممکن است اززیر دست ده نفر کارمند عبور کند، اگر نُه نفر خوب کار کنند ولی یک نفر بدکار کند، کار نُه نفر دیگر خراب می‏شود. شما اینها را شناسایی و معرفی کنید.اگر رشوه خوار دیدید، اگر از زیر کار دربرو دیدید، اگر گره‏زن دیدید، اینها رامعرفی کنید! تا ان‏شاءاللَّه بالاخره پرونده اینها یک روزی بررسی خواهد شد. در مورد مراسم حج نیز، آقایان دیدند که این سازمان هواپیمایی موفق شددر ظرف 20 روز، 100 هزار نفر را به خوبی منتقل کند، خوب! این سازمان‏معلوم است که دارد خوب کار می‏کند. اگر بنا باشد در بین اینها چند نفر آدم‏باشند که مردم را ناراضی کنند، اینها به دوستانشان که این جور دارند کارشان راخوب انجام می‏دهند، ظلم می‏کنند. این جریان، در بقیه مسایل هم به وجودمی‏آید. در اسلام، در زمان پیغمبر و هر وقت حکومت اسلامی به طور جدی وجودداشته است، روی این اصل تکیه می‏شد که آدمهای لایق و صالح را بامعیارهای اسلامی، مصدر کار بگذارند، نه به سن، توجه می‏کردند نه به‏شخصیت فامیلی و نه به چیزهایی از این قبیل. زندگی پیغمبر مملو از این‏گونه موارد است که من حالا نمونه‏هایش را عرض می‏کنم؛ ببینید چقدرزیباست! در کل، قضیه این جوری بوده: اعتبار برای مردم صالح و متقی و البته‏دارای تجربه است (اینها با هم است، یک وقت فکر نکنید ما فقط یک بُعدی‏حرف می‏زنیم).  پیغمبر اکرم(ص) وقتی که مکه را فتح کردند و خواستند از مکه به جنگی‏بروند، یک جوان 21 ساله‏ای به نام »عطابن‏اُسید« را بر مردم حاکم کردند. سرو صدای یک عده از آنهایی که سنّتی فکر می‏کردند و همیشه عادت داشتند تاچهره‏های هزار فامیل را در حکومت ببینند، بلند شد. آنها گفتند: پیغمبر به همه‏اهانت کرده است، زیرا یک جوان بیست و یکساله‏ای را حاکم بر شهر »اُمّ‏الْقُری«کرد! پیغمبراکرم(ص) آنها را احضار کرد و فرمود که مبادا دیگر چنین چیزی ازشما بشنوم: »وَلا یَحْتَجَّ اَحَدُ مِنْکُمْ بصَغَرِ سنَّ فَاِّنَهُ لَیْسَ الاَکْبَرُ هُوَالاَفْضَلُ بَلِ‏الاَفْضَلُ هُوَ الاَکْبَر«؛ چرا دست از آن سنّتهای جاهلیت برنمی‏دارید! ملاک برای‏انتخاب، فضیلت انسانها است، ملاک، سن انسانها و شخصیت ظاهری انسانهانیست. و این مرد تا آخر عمرخود، تا زنده بود، حاکم مکه بود. وقتی که پیغمبر، دوران آخر عمرشان را می‏گذراندند، لشکر عظیمی به روم‏فرستادند و »اسامة بن زید« را که جوان 18 ساله‏ای بود، فرمانده لشکرکردند. در آن لشکر، شخصیتهای بزرگی از اسلام که همیشه همراه پیغمبر(ص)بودند، حضور داشتند؛ عمر بود، ابوبکربود، کسانی بودند که از نزدیکان پیغمبربودند و پیغمبر به کسانی که مخالفت می‏کردند عتاب کرد و فرمود: »لَعَنَ اللّهُ‏الْمُتَخَلِّفَ عَنْ جَیْش اُسامَة«. یک جوان 18 ساله حاکم بر لشکری شد که سران‏کشور اسلامی در آن هستند. علی‏بن‏ابی‏طالب، به یکی از عمالش می‏نویسد که اگر می‏خواهی پستها را به‏مردم بدهی، نگاه کن ببین فضیلت ها کجاست، به فامیلها و شخصیتهای‏ظاهری نگاه نکن: »وَلا یَدعُونَّکَ شَرَفُ اُمرِی‏ءٍ اِلی اَنْ تُعَظِّمَ مِن بَلائِهِ‏ماکانَ صَغیراً وَلاضَعَةُ اُمرِی‏ءٍ اِلی اَنْ تَسْتَصْغِرَ، مِن بَلائِهِ ما کانَ عَظیماً«: مبادا یک نفر که به صورت ظاهر از یک خانواده بزرگی نیست، ارزشهایش را ندیده‏بگیری و مبادا برعکس، نگاه کنی و آن کله گنده‏های جامعه را در نظر بگیری وخیال کنی که اینها هستند که می‏توانند متصدی باشند. نه! برو سراغ انسانهایی‏که در عمل نشان داده‏اند انسان صالحی هستند. این دستور صریح‏علی‏بن‏ابی‏طالب(ع) در گزینش است که باید این جور عمل بشود.  در زمان پیغمبر(ص) و چند سال بعد از آن: این طور بود که ارزشها را به‏انسانهایی با چهره‏های متقی می‏دادند. در یکی از کتابهای اهل سنّت دیدم که»ابوسفیان« و یک عده از اشراف قریش و بنی‏امیه آمده بودند در خانه عمر تااجازه بگیرند و داخل بشوند. صهیب و بلال و یک عده از آن فقرای حزب‏اللهی‏مسلمان هم آنجا بودند، عمر اول صهیب و بلال و یک عده از این طور تیپهای حزب‏اللهی را احضار کرد و آنها (بنی‏امیه) را پشت در نگه داشت.  ابوسفیان عصبانی شد، بلند شد و گفت: »مارَاَیْتُ کَالیُوم قَطُّ«؛ من هیچ وقت‏مثل این روز ندیده بودم، »یأذُنُ لِهوءُ لاءِ الْعَبید وَ یَتْرُکُنا عَلی بابه«؛ این برده هارا داخل می‏بَرَد و ما را پشت در نگه می‏دارد! یکی از آن حزب‏اللهی‏ها شنید که‏ابوسفیان این حرف را می‏زند (او فکر نمی‏کرد می‏شنود)، بلند شد و گفت: »اِنْ‏کُنْتُمْ غُضَّاباً فَاَغْضَبُوا عَلی اَنْفُسکُمْ«؛ اگر خشمگین شدید، اول نسبت به‏خودتان خشمگین باشید! »دُعُوا اِلَی الاِسلامِ وَ دُعیتُمْ اِلَی الاِسلامِ فَاَسْرَعُوافَاَبطَئتُمْ«؛ یک روز پیغمبر(ص) همه شما را دعوت به اسلام کرد، اینها جلوافتادند و مسلمان شدند، شماها عقب افتادید، خوب! حالا هم اینها جلوهستند، »فَکَیْفَ بکُمْ اِذا کانَ یُومَ الْقیامَةِ وَ دُعُوا وَتُرِکْتُمْ«؛ صبر کنید، روز قیامت‏شود، ببینید که آنجا هم خداوند اینها را دعوت می‏کند و شماها را عقب نگه‏می‏دارد! این رویّه بعد از پیغمبر هم ادامه یافت. در همان کتاب نوشته بود: عمر داشت‏برای مردم مقرری تعیین می‏کرد، برای »اُسامه« بیشتر تعیین کرد؛ ولی برای پسرخودش، عبداللَّه کمتر تعیین کرد. عبداللَّه عصبانی شد، گِله کرد. عمر گفت نه!شما حق ندارید گله کنید! در زمان پیغمبر هم، پدر اُسامه و خود اُسامه، از پدرتو به پیغمبر نزدیکتر بودند، امروز هم باید به من نزدیکتر باشند. این روحیه درمسلمانان بود؛ یعنی با معیارهای دیگری به انسانها نظر می‏کردند. متأسفانه، درزمان عثمان این انحراف پیدا شد و رفتند سراغ کله‏گنده‏های بنی‏امیه و آن‏وضعی پیش آمد که می‏دانید. اصلاح این امر تا الان ممکن نشده است و حتی‏علی بن‏ابی‏طالب هم در اصلاح، دچار اشکال شدند. این معیارها در اسلام باید باشد. در حکومت اسلامی الحمدللّه تا حدودزیادی این معیارها رعایت شده است. ما امروز می‏بینیم که بسیاری ازمسؤولان کشور ما از همین طبقه حزب‏اللّه، بدون سابقه و بدون آن‏کله‏گندگی‏ای که در ذهن مردم بود، هستند، اینها باید این جوری باشند. وزرای‏ما، معاونان وزرا، مدیران کل، استانداران ، نمایندگان مجلس، فرمانداران،بخشداران و بسیاری از کسانی که الان مسؤولیتها را گرفته‏اند (من همه راعرض نمی‏کنم) خیلی از اینها کسانی هستند که هیچ حسابی در کارشان نبوده،غیر از همین معیار که آدمی صالح و متقی هستند.  البته ممکن است بعضی از اینها تجربه کافی نداشته باشند. آن جایی که امربه تجربه و صلاحیتها داده شده است، اگر ما نتوانستیم مجری صالح پیدا کنیم،چاره‏ای نداریم، چون نمی‏توانیم یک فاسق فاجر را اجازه بدهیم متصرف شود،برای اینکه نمونه‏های آن را می‏بینیم، در جاهایی که هستند، مردم را اذیت‏می‏کنند.  پیامبراکرم(ص) این جمله را فرموده که جمله بسیار جالبی است. ایشان‏فرمود: »مَنْ وَلیّ مِن اَمرِ المُسلِمینَ شَیئاً ثُّمَ ولیّ عَلَیْهِمْ اَحَداً محاباةً فَعَلَیْهِ لَعْنَةُاللّهِ اِلی یَومِ القِیامَةِ«، (خیلی جمله عجیبی است، این باید محور گزینش‏باشد!) حضرت فرمود که اگر کسی مسؤولیت گزینش را داشت، یعنی متولی‏امور مردم بود که حق انتصاب داشت، ولی در انتصاب خود، به جای ضابطه،رابطه را در نظر گرفت؛ یعنی به جای این که انسان اَصْلَح را انتخاب کند، کسی راانتخاب کرد که خودش بیشتر دوست می‏دارد، محبت خود را معیار قرار داد،این فرد تا روز قیامت مورد لعنت خداوند است. (این حرف خیلی بزرگ است). البته این فرمایش به این معنا نیست که اگر کسی دوست خود را که صالح‏است بر سر کاری گذاشت، پس ملعون است، نه! انسان ممکن است افرادی رانشناسد، ولی دوست خود را می‏شناسد، این طبیعی است. در جامعه‏ای که‏همه پرونده ندارند و در نظامی که هنوز اشخاص شناخته نشده‏اند، کسی که‏یک مسؤولیتی به عهده می‏گیرد، از میان کسانی که می‏شناسد انتخاب می‏کند،نمی‏تواند کسانی را که نمی‏شناسد، بیاورد. لذا ما نمی‏توانیم ایده‏آلی فکر کنیم و بگوییم که باید این قدر صبر کرد تا یک‏نفر پیدا شود. این جور نمی‏شود. حتماً می‏رود دنبال کسانی که می‏شناسد وطبعاً دوستان، نزدیکان و آشناهای خودش می‏توانند جلو بیفتند، حرفی هم‏نیست. اگر دید اینها صالحند، بیاورد، ولی اگر ناصالح باشند، نمی‏شود آورد.انسان ملعون می‏شود.  اگر این معیار در زندگی ما تا این حدی که امروز عمل شده است، در آینده هم‏با این حد ادامه پیدا کند، ان شاءاللَّه جمهوری اسلامی به طرف صلاح می‏رودو اگر خدای نکرده یک روز گزینشها و تأیید و تکذیبها و رد و قبولها بامعیارهای دسته‏بندی، باندبازی، فامیل گرایی، دوست بازی و آشنابازی انجام‏شد، بدترین روزنه فساد است و مهمترین خوره‏ای است که جمهوری اسلامی‏را از داخل خواهد خورد. الحمدللَّه الان من به امت اسلامی عرض می‏کنم که‏اکثر (همه را نمی‏گویم) گزینشها و دادن منصب و سپردن مسؤولیت، روی این‏معیار اسلامی است. افتخارات عظیمی در این حکومت هست که هنوز کسی‏نمی‏داند یا کم می‏داند. من در این سفری که به کرمان کردم، با پدر شهید دکتر باهنر ملاقات کردم؛پیرمردی حدود 80 سال، پدر یک نخست وزیر دانشمند شهیدی که جامعه مابا میل حاضر است بستگان او را روی چشم خود نگه دارد. این پیرمرد به‏دیدن من آمد، احوالش را پرسیدم، شغلش را پرسیدم، معلوم شد که ایشان‏هنوز شاگرد یک مغازه »پَته فروشی« است. این پدر قبل از ریاست پسر دانشمندخود، یک بقال بود، امروز دیگر سرمایه بقالی را هم ندارد و قدرت بدنی برای‏کار در بقالی را هم ندارد، اما شاگرد یک پته فروشی است، چون جثه زیادی‏نمی‏خواهد. بروید در همه این کشورهای مدعی کمونیستی و سوسیالیستی ببینید پدریک نخست وزیر شهید مثل باهنر (البته نخست وزیری را که عزل کرده باشند،یا لایق نبوده، جور دیگری است) که مردم هنوز حاضرند نسل آینده‏اش را هم‏روی چشمشان نگه دارند، این جور زندگی می‏کند؟! پدر آیت‏اللّه منتظری هنوزبیل در دستش است و کشاورزی می‏کند. این افتخارات را شما کجا پیدامی‏کنید؟! می‏خواهم چیزی بگویم، اما برای من یک قدری مشکل است، ولی چون درتاریخ جمهوری اسلامی ارزش دارد، عرض می‏کنم: رفتم زادگاه خودمان. صبح‏بلند شدم و رفتم تا حیاط را و گوشه‏های حیاط را، خانه پدری‏ام را نگاه کنم.یک عده‏ای هم با من بودند (پاسدارها و خبرنگارها هم بودند)، یک دفعه دیدم‏مادرم که نزدیک 80 سال سن دارد، لب جوی نشسته بود و مثل یک کارگر،ظرفهایی را که دیشب مهمانها در آن غذا خورده بودند، خودش می‏شست. من‏یک قدری متأثر شدم و به مادرم گفتم: کمکی ندارید؟  گفت: نه!... وضع مردم الحمدللَّه خوب شده است، همه برای خودشان پسته وباغ دارند، دیگرنمی‏آیند کار کنند.  این، برای جمهوری اسلامی افتخار است (برای من نه، من چیزی نیستم) خودم‏اگر هم همین کار را بکنم مهم نیست، اما این افتخار است که بسیاری از این وزراو وکلای شما از همین قشر زحمتکش هستند. ما، در مجلس وکلایی داریم که‏باباهایشان یک لحظه بیل از دستشان نیفتاده است، حالا هم بیل در دستشان‏است، بعد از وکیل شدن پسر خود نیز هیچ فرق نکرده‏اند. وزیر هم داریم که این‏جوری است.  این افتخار باید محفوظ بماند؛ ولی این دلیل نمی‏شود که فلان آقا که‏تحصیل کرده یا صلاحیت کسب کرده، برادر نابابش هم حق داشته باشد ازبیت‏المال بخورد، نه! به هم ربطی ندارد. اگر آن هم صالح بود، بیاید کار بکند. بنی‏هاشم نزد پیغمبر(ص) آمدند و چیزی خواستند. ایشان به بنی‏هاشم‏فرمود: »یابنی هاشم لا یُحِبی‏ءٌ النّاس بالاعَمالِ وَ تَجیئونی بالاَنْساب«؛ این‏جور نباشد که مردم، با جربزه و عمل خودشان به من نزدیک شوند، اما شماهابخواهید با حَسَب و نسب خود به من نزدیک شوید، اگر می‏خواهید با من‏رابطه پیدا کنید، فقط از طریق عمل می‏توانید نزدیک شوید.  »عقیل« آمد خدمت علی‏بن‏ابی‏طالب(ع) و گفت: از آن روزی که شمارئیس شدی، وضع ما هزار بار بدتر شد! سابقاً ملاحظه ما را می‏کردند، حالادیگر شما هم ملاحظه ما را نمی‏کنید. من وضع خانه‏ام بد است! علی(ع)فرمود: خیلی خوب! بیا نماز جمعه! عقیل هم آمد نماز جمعه. علی(ع) به‏عقیل گفت: مردم الان این جا نشسته‏اند و کسی مواظب مغازه‏هایشان نیست،برو به مغازه اینها! تو می‏توانی یک قدری از بازار چیزی برداری، برو وضع‏خودت را اداره کن! عقیل گفت: آقا! آیا من دزدی کنم؟ علی(ع) فرمود: خوب!تو دزدی نمی‏کنی، پس می‏گویی من دزدی بکنم! من برای چه اموال مردم رابردارم و به تو بدهم. آیا خوب است که اموال این مردم را بدزدی؟! اگر آقایی صالح بوده و آمده وزیر شده، وکیل شده، استاندار شده، فرماندارشده است، بسیار خوب! قدمش هم روی چشم، اما اگر برادرش، اگر پسرعمویش، اگر خواهرش، اگر مادرش، اگربستگانش ناصالح هستند، دلیلی نداردکه اینها بر مردم مسلط شوند! انسان نباید حاضر شود که آخرت خود را با دنیای‏دیگران طاق بزند! این کار درست نیست که دنیا را برای دیگران بیاورد برای اینکه آخرت خود را تباه کند، این بدترین ظلم است. بنابراین، توجه داشته باشید که در حکومت جمهوری اسلامی، مناصب‏حکومتی مطلقاً یک نوع ولایت است. این ولایت عناصری لازم دارد. یکی ازعناصر، صلاحیت علمی است (که من در خطبه‏های قبل گفتم آدم باید آنراداشته باشد) و عنصر دیگر تقوا، صلاحیتهای روحی، امانت داری، عامل به‏وظایف بودن، تارک گناهان بودن و وظیفه‏شناسی است. همان تعبیر »اَلَّذینَ‏امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات« است که این حالت را باید داشته باشیم. اگر این‏حالت را داریم، می‏توانیم ولایت داشته باشیم.  من به کارکنان دولت جمهوری اسلامی عرض می‏کنم که اینجا در حکومت‏اسلامی اکثریت، آدمهای صالحی هستند، اما اقلیتشان چوب لای چرخ انقلاب‏می‏گذارند. من به آنها (ناصالحان) عرض می‏کنم که مطمئن باشید، اوّلاً این‏انقلاب ماندنی است و ثانیاً این انقلاب، افراد ناباب را از ادارات و از منصبهای‏دولتی طرد خواهد کرد. به ملت عزیز انقلابی هم عرض می‏کنم؛ اگر امروز در سازمانهای دولتی‏نابسامانی می‏بینید، این را از چشم انقلاب نبینید. این مساله، یا ادامه همان‏رژیم گذشته است، یا از اذناب منافقین‏اند و یا از طبقه بی‏بند وبار شهوترانند که‏اینها وصله نچسب برای جمهوری اسلامی‏اند. ادامه انقلاب شما، باید با اینهاهم مبارزه کند تا اینها را کنار بگذارد. انقلاب تمام نشده است، هنوز همه قوانین، اسلامی نشده، اقتصاد ما هم‏هنوز تماماً اسلامی نشده، هنوز همه نظام ما اسلامی نشده است. این، جزومسایلی است که باید در آن پیش برویم؛ یعنی فکر نکنید که انقلاب تمام شده‏است. در این بُعد، باید جلو بروید، خودتان کمک کنید، افراد را بشناسید وبشناسانید. ادارات کمک کنند، افراد ناباب را نصیحت کنند - در درجه اول‏نصیحت و جذب - و اگر نشد، دیگر چاره‏ای نیست و آخرین معالجه، جراحی‏است. اَعُوْذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیم/ »بسْمِ‏اللّه الرَّحمنِ‏الرَّحیمْ/وَالعَصْر/ اِنَّ الاِنْسانَ لَفی خُسْرٍ/ اِلاَّ الَّذینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوا بالحَقِّ وَ تَواصَوا بالصَّبْرِ«.     خطبه دوم  بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ العالَمینَ، وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ‏وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالمُؤْمنینَ وَ عَلی سبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ‏وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ‏عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادی‏الْمَهْدی.  خطبه دوم باید به مسایل روز - که فراوان و عمیق هستند - اختصاص داده‏شود و اولین قسمت، سالگرد شهادت شهید محراب »آیت اللَّه اشرفی« ومسأله بعدی واقعه عاشورا و مسایل جهانی جنگ است که هر سه مطلب به‏نحوی با هم مربوط می‏شود و بنیه بحث من، به همه اینها ارتباط خواهدداشت.  شهادت مرحوم آیت‏اللَّه اشرفی می‏تواند جزو افتخارات جمهوری اسلامی‏و جزو اسناد خرد کننده نفاق و تروریسم منافقین و سایر گروهکها باشد.شهادت چنین انسانی، در محراب عبادت و در نماز جمعه (بین نماز) آن هم‏به آن صورتی که یک جنایتکاری با یک عمل انتحاری، خودش به جهنم برودو قربانی خود را به بهشت و زیارت خداوند بفرستد، چیز عجیبی است.  آخرین خاطره من با مرحوم شهید اشرفی، مراسم غبار روبی حرم مطهر امام‏رضا(ع) بود که با هم آنجا شرکت کرده بودیم. این پیرمرد نحیف، در آستانه‏زیارت خدا، آن قدر آنجا صفا و صمیمیت و آن قدر جلوه‏های ملکوتی ازوجودش می‏بارید که من هیچ وقت فراموش نمی‏کنم.  برای ریختن اسکناسهای ضریح به بیرون، نیروی زیادی لازم است. پیرمرد،عرق از سر و صورت مبارکش می‏ریخت و تلاش می‏کرد و برای این کار عجله‏داشت و می‏گفت: من در جبهه کار دارم و آنجا مسؤولیت دارم، می‏خواهم زودبروم. آخر هم نتوانست صبر کند تا مراسم تمام شود، چون کار داشت ومی‏بایست به آنها برسد.  این شهید می‏گفت: کار اصلی من امروز جبهه است. ما می‏دانیم که این‏بزرگوار تا وقتی که در باختران بود، برای جبهه زحمت زیادی کشید و پشت‏جبهه را گرم کرد. جُرمی که منافقین را تشویق کرد تا این بزرگوار را از ما بگیرند،همین بود که پشت جبهه را سخت حمایت می‏کرد! منافقین وقتی که این شهید بزرگوار را از ما گرفتند، از صدام دستمزدمی‏خواستند و این کار را به عنوان خدمتی به »عفالقه«، مطرح کردند و گفتند:ما به اندازه یک لشکر، در تضعیف جبهه غرب به شما کمک کردیم! این‏پررویی و بینش را ببینید! قساوت را ببینید تا به کجا می‏رسد که انسان شریف‏و عالم ربانی‏ای که بیش از 80 سال از عمرش - با این خصوصیتهایی که دروجودش بود - گذشته و این گونه جلوه‏های ملکوتی در وجود او متبلور است،چنین سازمانی حاضر باشد با انتحار یکی از افراد جدی خود، به این شکل او رااز جامعه اسلامی بگیرد و به جبهه ضربه بزند!  البته آنها باز در محاسبه خود اشتباه کردند. اشتباه از این قبیل، در جبهه‏استکباری فراوان است؛ یعنی مرحوم اشرفی آن روز پشت جبهه بود، امروز هم‏خونش بیش از خودش در جبهه کار می‏کند و این را ما می‏دانیم. یعنی وقتی که‏ما این جور شهدایی را به تاریخ دادیم و جوانهای ما اینها را دیدند و مردم مااینها را دیدند، در آنها انگیزه مجاهدت چند برابر می‏شود. یک انسان را از مامی‏گیرند و به جای او، میلیونها درجه انگیزه در روحیه جوانهای ما واردمی‏کنند. آنها (منافقین) شاید نمی‏توانستند این چیزها را درک کنند و یا شایدحالا هم درک کرده‏اند و یک مقدار رویّه خود را به شکل دیگری تغییر داده‏اند.  به هر حال، ما مرهون زحمات دوران حیات ایشان و بعد از شهادت ایشان‏هستیم و امیدواریم که خداوند ان‏شاءاللَّه مقام ایشان را که عالی است، عالی‏تربفرماید و خداوند به بازماندگان شریف و عزیزشان و به همه شهدای ما وبازماندگان شهدای ما صبر و اجر عنایت کند. مسأله عاشورا و مسأله جنگ را با هم بحث می‏کنم. چیزی که امروز خیلی‏در محافل دنیا مطرح است، مسأله تحویل هواپیماهای فرانسوی به‏عراقی‏هاست. ما روی این مسأله زیاد حرف زدیم؛ ولی باز من فکر می‏کنم بهتراست که ملت را روشن‏تر کنیم و مسایل بیشتری را با آنها در میان بگذاریم. این‏مسأله، یک هیاهویی است که وقتی به انتهای آن می‏رسیم، چیزی از آن بیرون‏نمی‏آید، مثل حباب روی آب است. و این را می‏خواهم تشریح کنم. اولاً برای آن که بدانیم چرا این جریان عظیم تبلیغاتی دنیا را فراگرفته است،احتیاج به کمی دقت در ماهیت جنگ دارد. استکبار جهانی در این مرحله - دراین شرایط و با وضعی که روند جنگ دارد مایل نیست جنگ آن طوری که مامی‏خواهیم، تمام شود. این هیاهو را راه انداخته‏اند، برای این که جنگ تمام‏نشود. این ریشه مطلب است. آنها جنگ را درست کرده بودند تا جمهوری‏اسلامی را از بین ببرند و به جای این شاه، از عفالقه یک شاه دیگری بسازند ویک ژاندارم در خلیج ایجاد کنند و قارونکهای جنوب خلیج را تحت لوای اوقرار دهند و این جریان مثل زمان شاه ادامه پیدا کند. این هدف استکبار بود؛ ولی جریان جنگ، در اثر مقاومت مردم ما درست‏برعکس شد؛ چون آنها این ملت را نمی‏شناختند و نمی‏توانستند این مقاومت‏را درک کنند. هر چه آنها از این جنگ می‏خواستند، برعکس آن پیش آمد. اینهامی‏خواستند از صدام و حزب بعث عفلقی، محمد رضاشاه درست کنند، ولی‏نشد. صدام به دنده سقوط افتاده و آنها احساس می‏کنند پس فردا صدام یک»بگین« شکست خورده یا چیزی بدتر از او می‏شود، چون او هنوز اسرائیل رادارد!  چیزی از صدام به عنوان قهرمان قادسیه نماند؛ و به صورت یک ظالم‏متجاوز شکست خورده پهلوان پنبه رسوایی در آمد! غربی‏ها دیدند اینکه‏نشد! در حفاظت قارونکهایشان هم دیدند قضیه دارد برعکس می‏شود. آنها اول‏خیال می‏کردند پولشان برای خرج کردن خیلی زیاد است و به دنده خرج کردن‏برای صدام افتادند. الآن اقتصاد همه کشورهای جنوب خلیج فارس به نفس نفس افتاده و این‏جنگ برای اینها خرج می‏تراشد. برای پرتاب کردن یک موشک و برای به پروازدرآوردن یک هواپیما، باید بخشی از ذخیره‏هایی را که از پول مردمشان‏دزدیده‏اند و در بانکها ریخته‏اند، خرج کنند و این کار روی آنها خیلی فشارمی‏آورد. اما از این طرف، جمهوری اسلامی ضمن اداره جنگ، نه تنها تحلیل نرفت‏بلکه خودش را با جنگ تطبیق داد؛ در شرایط جنگی، ریاضت را تا حدودی که‏لازم بود، تحمل کرد و مردمش - آن قشر اصلی جامعه - با قیافه باز به استقبال‏مشکلات جنگ رفتند. گر چه جریانهای استکباری در داخل کشور هم بود و ازجنگ سوءاستفاده و دزدی کردند و احتکار کردند و گرانفروشی کردند و هنوزهم می‏کنند. البته اینها آینده خوبی نخواهند داشت، بعداً سراغ آنها هم‏می‏رویم، اینها که گُم نمی‏شوند! به هر حال اینها باید این جا باشند، ما هم این‏جا هستیم!  اما غربی‏ها می‏بینند که این مردم دارند خودشان را می‏سازند، اقتصادشان‏را توازن داده‏اند، ذخایر ارزی خود را معقول کرده‏اند، صدور نفت خود را تنظیم‏کرده‏اند، برنامه پنج‏ساله تدوین کرده‏اند، ملت خود را آموزش داده‏اند، مردمشان‏را مسلح کرده‏اند، مردم را با جنگ آشنا کرده‏اند، رغبت مردمشان را از شهادت،آن طوری که استقبال کرده بودند، اضافه کرده‏اند. جامعه تبدیل شد به یک جامعه بسیار فعال و نیرومند و مجاهد. و یک چنین جامعه‏ای در داخل این‏منطقه، در سایه جنگ خلق شد و این برای استکبار وحشت بار است.  در کنار این تحول، این جریان، به حواشی هم دارد نفوذ می‏کند و اوضاع بدترمی‏شود؛ در پاکستان، در فیلیپین، در کره جنوبی ، در شیلی و در بولیوی‏می‏بینید که همه جا، همان رویّه‏های جمهوری اسلامی پیش می‏رود و لبنان‏هم این جوری مقاومت می‏کند، همه این تحولات برای آنها (استکبار) تلخ‏است، در داخل عراق هم که خطر نزدیک است.  همه این مسایل نشان داد که این جنگ آن طوری که اینها می‏خواهند پیش‏نمی‏رود. خوب! حالإ؛ظظ  اگر جنگ این جوری ختم شود! به ضرر آنهاست. این‏روزهای آخر، روحیه سربازان صدام را ارزیابی کردند و دیدند بسیار ضعیف‏است.  در همین چند روز قبل که عراقی‏ها خیال کردند ما می‏خواهیم در داخل خاک‏خودشان حرکت کنیم، به خاطر یک خیال، نزدیک به 400 کیلومتر از خاک‏خود را خالی کردند، و از ترس با انبارهای مهمات و اسلحه عقب نشینی کردند و یک مقدار را هم آتش زدند. »یُخْرِبُوْنَ بُیُوتَهُمْ باَیدیهِمْ«. این آیه واقعاً مصداق‏این موضوع است. خوب! استکبار جهانی، باید جلوی پیروزی ما را بگیرد! چه‏جور باید بگیرد؟ ما این جور نباید پیروز شویم! اگر پیروز شدیم، اوضاع دنیاخیلی تغییر می‏کند، خیلی چیزها عوض می‏شود، حالا چه کار بکنند؟  بعضی‏ها ممکن است فکر کنند که خوب! کاری ندارد، استکبار جهانی حمله‏می‏کند. خوب! حمله کردن آسان نیست، دوازده تا لشکر صدام که کنار خانه‏خودشان بودند حمله کردند و آمدند در خاک ما، نتیجه چه شد؟ دوازده لشکری‏که آشنا به محیط بودند. حالا اگر امریکا بتواند دو سه تا لشکر از آن طرف دنیابیاورد، تحقیقاً لشکریان امریکا بهتر از صدامی‏ها در ایران نمی‏توانند بجنگند! حمله کردن یک چیز آسانی نیست، موازین بین‏المللی هم در بین است، آنهاهم به قضایا اضافه می‏شود، مشکلات بین‏المللی هم هست، کاری از دستشان‏برنمی‏آید. ممکن است هواپیماهایشان را بفرستند تا ایران را بکوبند! اصلاً درجنگ، اگر ملت مقاوم باشد، هواپیما برنده نیست، هیچ وقت نمی‏تواند برنده‏باشد، در هیچ جای دنیا نمی‏تواند. البته اگر ملت ترسو باشد چنین می‏شود! یعنی اگر یک بمب در تهران بزنند ومردم بترسند و بگویند ما صلح می‏خواهیم، این سلاح برنده می‏شود. هواپیمارا می‏فرستند، می‏زنند و می‏ترسانند. ولی اگر هواپیما آمد و بمب انداخت؛ولی مردم زیر بمب هواپیما گفتند: »جنگ! جنگ! تاپیروزی«، این هواپیماکاری نمی‏تواند بکند و آنها امروز دچار چنین وضعی هستند.  خوب! دزفول را امتحان کردند، اندیمشک را امتحان کردند، در همه جای‏خوزستان امتحان کردند، در غرب کشور امتحان کردند، در کردستان امتحان‏کردند و دیدند که نمی‏شود. کسی با هواپیما در جنگ پیروز نمی‏شود و بابمب و موشک، غیر از خرابی و بغض و دشمنی درست کردن چیزی به دست‏نمی‏آورد. بنابراین، استکبار جهانی این راه را انتخاب کرده است. هیاهوی تبلیغاتی برای‏این است که ما را در فشار قرار بدهد، آن هم نه برای این که جنگ تمام شود،بلکه اعتبار صدام اضافه شود و صدام بتواند بیشتر بماند و آنها این رامی‏خواهند. مطمئن باشید که سازمان ملل دروغ می‏گوید، حقوق بشری هادروغ می‏گویند، آمریکا و شوروی و فرانسه و انگلیس و آلمان و خود صدام وارتجاع عرب و همه اینها هم که می‏گویند، ما صلح می‏خواهیم، دروغ‏می‏گویند! صلح نمی‏خواهند! آنها می‏خواهند که یک جوری این جنگ بماند تاصدام باشد و ما هم باشیم، مقابل هم بجنگیم تا صدام خرد نشود، پولهای نفت‏هم به آن اندازه‏ای که می‏خواهند، به غرب برود تا صدام اسلحه بخرد وفرانسه‏ای که داشت ساقط می‏شد، با فروش این همه اسلحه تجدید حیات کند! آنها می‏خواهند که شیر اطمینان دست خودشان باشد؛ یعنی زیادتر از حدلازم بخار بیرون نزند: جنگ این جوری باشد! آنها این را می‏خواهند. الان‏می‏بینند که جمهوری اسلامی در حال حرکت به طرف پیروزی است و اینها دراین شرایط شیر را می‏بندند، برای این که نفس صدام قدری قوی‏تر شود!این‏هیاهوی »سوپراتاندارد«ها برای این است. حالا ببینیم این هیاهو چقدر مفیدخواهد شد؟! این مسأله هم مثل قضایای قبلی است؛ قضیه نشت نفت، خودش‏یک جریانی، شبیه این مسأله بود که با پنجه کارگشای کارگران و مهندسان ماآن مشکل حل شد. امروز دیگر مشکل نشت نفت را نمی‏توانند عَلَم کنند، حالااین مسأله جدید را مطرح کرده‏اند. تحلیل من امروز برای شما این است که این مسأله هم، دردی از دردهای‏اینها را دوا نمی‏کند! بلکه مشکلی بر مشکلاتشان اضافه می‏کند. در مرحله‏تبلیغات، ما هم زبان داریم و همین توضیحات را می‏دهیم تا ملت خود راروشن کنیم. در مرحله عمل، اول عرض کنم: این هواپیماها از هواپیماهای دیگری که‏صدام دارد، اگر ضعیف‏تر نباشد، از لحاظ جنگی قوی‏تر نیست. بلکه‏ضعیف‏تراست، به این جهت که سرعتش کمتر از آنهاست؛ یعنی مثلاً اگر به‏طرف تهران بیایند و هواپیماهای ما آنها را تعقیب بکنند، وسط راه اینها راساقط می‏کنند.  لذا اینها در خشکی و در عمق هیچ اثری ندارند. سرعت آنها حدود سرعت‏صوت است، قدرت بنزین گیری بیشتری دارند. مثلاً به جای 300 کیلومتر،600 کیلومتریا بیشتر - به قولی یک قدری بیشتر - می‏توانند پرواز کنند، امااگر به عمق بیایند تحقیقاً خطر دارد؛ یعنی در مقایسه با هواپیماهای »اف -14«، بارها ضعیف‏ترند. بُرد موشک هواپیماهای ما بسیار قوی است. بیشتر از صدام هم موشک داریم. پنج هواپیما، در دنیا اصلاً ارزش جنگی ندارد. ممکن‏است خلبان یک هواپیما مریض شود و یا یک قطعه آن کم شود، این جوری‏اصلاً نمی‏تواند بجنگد! ما با هفتاد، هشتاد هواپیمای »اف - 14« در دفاع ازفضای خود محدودیت داریم. اینها، تنها کاری که ممکن است بکنند، آن نقطه مهمش این است: (و گفتم‏که روی زمین هیچ کاری نمی‏توانند بکنند. اگر شما فکر کنید اینها تهران‏می‏آیند، اصفهان می‏آیند، تبریز می‏آیند، نه! اصلاً این طور چیزها نیست واصلاً قدرت تیراندازیشان هم این چنین نیست، یک چیز دیگری است) این‏هواپیماها، یک نوع موشکی را حمل می‏کنند که با یک خصوصیات پروازی‏می‏تواند روی آب خوب کار کند؛ یعنی در بین اسلحه‏هایی که امروز در جهان‏سوم هست، شاید جزو بهترین اسلحه‏ها باشند که کشتی را خوب می‏زنند. اگراز 70 کیلومتری موشک را پرتاب کنند و درست نشانه‏گیری کرده باشند، ممکن‏است موشک به کشتی اصابت کند. البته این یک چیز تازه‏ای هم نیست، موشک »اگزوسه« این خاصیت را دارد،عراقی‏ها هم قبلاً این موشک را داشتند و با هلیکوپتر، از 40 کیلومتری‏می‏زدند. اگر این هواپیماها را بگیرند، 30 کیلومتر بُرد عملیاتی این موشکهابیشتر می‏شود؛ یعنی از نزدیکی خاک عراق، کشتی‏هایی را که ما می‏خواهیم‏بفرستیم مثلاً بندر ماهشهر، می‏زنند. زدن جزیره خارک آسان نیست، چون آن جا ما 150 کیلومتر با عراق فاصله‏داریم و فضای دریا را می‏توانیم با هواپیماهای اف - 14 حفظ کنیم. برای آنهابسیار مشکل است تا این فاصله بیایند. نمی‏گویم اصلاً نمی‏توانند بیایند، بایددزدکی یک جوری بیایند. خلبانهای ما قول دادند و گفتند: بگذارید اینها بیایند!و خدا کند با خلبان فرانسوی بیایند - چون خلبانهای عراقی عُرضه پرواز با این‏هواپیماها را هنوز ندارند - تا ما اینها را در خاک خودمان بیندازیم ولاشه‏هایشان رابیاوریم! آنها هنوز جرأت نکرده‏اند این هواپیماها را به عراقی‏ها بدهند. یکی می‏گویدهواپیماها را داده‏اند، یکی می‏گوید نداده‏اند! یکی می‏گوید داده‏اند و فلان‏فرودگاه هستند! یکی می‏گوید قطعه قطعه کرده‏اند بعد تحویل داده‏اند تا خودعراقی‏ها آنها را سوار کنند! (که نمی‏توانند سوار کنند). برای خودشان سَرِ این‏حرف ها هیاهو درست کرده‏اند که ما را بترسانند. خوب! اگر دادند چه می‏شود؟ آخرش عراق دارای پنج تا از این گونه هواپیماها می‏شود. پنج تا هواپیما،ارزش نظامی ندارد و اگر ارزش داشته باشد، می‏تواند بعضی ازکشتی‏های ما رادر آن جا بزند. آنها مدعی هستند که این هواپیما می‏آید جزیره خارک و کشتیهارا آن جا می‏زند و نمی‏گذارد ما نفت صادر کنیم. این آخرین خطری است که‏ممکن است اینها درست کنند، که البته به نظر من خیلی بعید است. هیاهو را هم خیلی جدی کردند! مخالف و موافق درست کردند: یک عده‏می‏گویند فرانسه دیوانگی می‏کند، یک عده می‏گویند فرانسه غیر مسؤولانه‏برخورد می‏کند، یک عده می‏گویند فرانسه سوداگری مرگ می‏کند، یک عده‏می‏گویند فرانسه به مسؤولیت تمدن غربی توجه نمی‏کند، یک عده می‏گویندفرانسه اروپا را به خاک سیاه می‏نشاند! یک عده هم از آن طرف می‏گویند: نه!ایران زیر بار نمی‏رود، باید ایران را پای میز مذاکره نشاند! از دو طرف دارندحرف می‏زنند، هیاهو درست می‏کنند که ما خیال کنیم اینها راست می‏گویند.حالا ما فرض را بر این گذاشتیم که راست می‏گویند، چون جنگ شوخی نداردو ما باید آماده باشیم. اولاً عرض کردم که ما آماده دفاعیم و از خود مطمئنیم. عراق قبلاًهواپیماهای »توپولف« شوروی را داشت که خیلی از اینها (سوپراتانداردها)خطرناکترند. میگ 25 دارد که از اینها خیلی خطرناکترند، بعضی از میراژهایی‏که فرانسه قبلاً داده است، از اینها خیلی خطرناکترند، همان موشکهای »بی،اسکاد« شوروی و موشکهای چینی و فرانسوی که از زمین به زمین می‏زند، ازاینها (موشکهای اگزوسه) خیلی خطرناکترند؛ ولی چیزی به دست نیاوردند!  حالا اگر این سلاحها وارد جنگ شد، از سه حال خارج نیست: یا اینکه مااینها را در همان فضا ساقط می‏کنیم، یا اینها موفق می‏شوند بعضی از کشتیهای‏ما را بزنند! یا موفق می‏شوند به طور کلی در جزیره خارک لوله‏های نفتی راببندند! این سه حالت که بیشتر نیست.  آن حالت اول و دوم چیزی نیست؛ یعنی اگر بیایند بعضی کشتیها را بزنند،مثل همین حالا می‏شود، چون حالا هم می‏زنند. همین حالا هم موشک»اگزوسه« دارند و می‏زنند. خوب! جنگ است و جنگ از این چیزها دارد، ماهم تحمل می‏کنیم. یکی از شیطنتهایی که غربی‏ها کردند این است که می‏گویند، ایرانیها از اول گفته بودند به محض این که عراق این هواپیماها را گرفت، ما تنگه هرمز رامی‏بندیم، ولی نبستند و عقب نشینی کردند. خوب! شما ملت که حرفهای ما راشنیدید، خود آنها هم شنیده بودند. ما از اول - دو سه سال پیش - این حرف رازدیم و گفتیم ما هر وقت نتوانیم نفت صادر کنیم، تنگه هرمز را می‏بندیم؛ ولی حتی اگر نصف نفت ما را هم بزنند، مصلحتمان نیست تنگه هرمز را ببندیم. ما وقتی که نفت نداشته باشیم و نتوانیم نفت صادر کنیم، چون دیگر پول‏نداریم، دیگر خلیج فارس به درد مانمی‏خورد، تنگه هرمز هم به درد مانمی‏خورد، آن موقع است که ما به میدان می‏آییم. اگر چه، چنین روزی را من‏بسیاربعید می‏دانم که پیش بیاید، آن روز خیلی سخت است! اوّلاً دنیا هنوز این‏قدر دیوانه نیست که تن به این کار بدهد، فعلاً در حد هیاهوست! اگر دیوانه شد و ریسک این جریان را پذیرفت، معلوم می‏شود که دنیا خودش را برای یک‏مصیبت بزرگ آماده کرده است! معلوم می‏شود که دنیای غرب می‏بیند که‏زندگی در این روال برایش مقدور نیست، می‏خواهد به گردن جنگ بیندازد. ماباید خودمان را برای چنان روزی آماده کنیم. اگر ما هم نخواهیم، آنها پیش‏می‏آورند؛ یعنی دنیا این اقدام را فقط در صورتی می‏کند که خودش را آماده‏بکند برای یک بحران بی‏سابقه‏ای که یک بشکه نفت بخواهد به صد دلار برسد.این حرف نیست! الان در حدود هشت میلیون بشکه نفت در روز از این تنگه‏بیرون می‏رود. در انقلاب، وقتی که ما پیروز شدیم، پنج میلیون بشکه نفت قطع شد (البته‏عربستان و کویت و امثال اینها، همه شروع کردند به جانشینی، چون این تنگه‏باز بود، یک مقدارش را جبران کردند) و به خاطر همان کمبود، در مدت شش‏ماه، نفت از دوازده دلار به سی و شش دلار رسید. امروز اگر چنین چیزی پیش‏بیاید، عربستان و کویت و قطر و دوبی و مانند اینها هم نمی‏توانند جبران کنند،چون ما این جا را می‏بندیم. آنها نگویند، نمی‏توانیم تنگه هرمز را ببندیم! یک حرفهای بیخودی زده‏اند،مثلاً فلان شیخ کویت گفته است، اینها اگر بخواهند تنگه را ببندند، 240 کشتی‏در تنگه می‏گذارند! خیال می‏کند ما کشتی‏هایمان را می‏خواهیم بگذاریم آن جاکه راه نباشد! این جور که نمی‏بندیم! ما یک دیوار آتش درست می‏کنیم با توپ های 130 میلی متری که‏خودتان می‏دانید چقدر داشتیم و چقدر هم تا به حال از عراقی‏ها گرفته‏ایم وگلوله‏هایش را هم این جا می‏سازیم، کارخانه‏های ما می‏سازند. وقتی که ماروزی دوبار یک دیوار آتش روی تنگه هرمز درست کنیم (ما کنار این جزیره‏هستیم، جزیره »قشم« به آن تنگه چسبیده است، جزیره »لارک« چسبیده به‏آن تنگه است، در بندرعباس، اگر ما توپهای 175 میلی متری را که 48 کیلومتربُرد دارد بگذاریم و گلوله‏هایش را بیندازیم در وسط تنگه) چه کسی می‏تواندعبور کند؟!  هواپیماهای ما، به موشکهای فراوان هوا به دریا مجهز هستند و خودتان هم‏می‏دانید که زاغه‏های ما از این مهمات پُر است، ما هنوز از آنها استفاده‏نکرده‏ایم؛ آمریکاییها هم می‏دانند. حتی ما هنوز از موشکهای »هارپون« که درزمان شاه به ما دادند، استفاده نکرده‏ایم. خیلی چیزهای دیگر هم هست که‏خودشان می‏دانند ما داریم.  تنگه هرمز را با کلاشینکف هم می‏توانیم ببندیم؛ بچه‏های ما می‏نشینند درقایق و نزدیک تنگه می‏روند. جزیره لارک اصلاً داخل تنگه است. اینها این‏حرفها را می‏دانند. ماکشتی قطار بکنیم آن جا که آنها بیایند کشتی‏های ما رابزنند؟! اینکه نمی‏شود! به علاوه اگر یک نفتکش 500 هزارتنی در آن تنگه‏غرق شد و نفتش ریخت روی آب، عبور و مرور به این آسانی عملی نیست وخیلی مسایل دیگر پیش می‏آید که خودشان می‏دانند. به طور کلی، بستن تنگه هرمز، همان طوری که عرض کردم اگر صلاح باشد،آسان است؛ ولی ما حالا نمی‏خواهیم ببندیم. گفتم امنیت این خلیج اول باماست و بعد با دیگران (عربستان، کویت، قطر، امارات، عمان، همه اینهاخیلی کمتر از ما از این جا استفاده می‏کنند، ما بیشتر از همه استفاده می‏کنیم)،تا ممکن باشد، ما این جا را امن نگه می‏داریم، وقتی که اینجا به درد ما نخورد، همه دنیا محروم می‏شوند و آن موقع چیزی بیرون نمی‏رود! خوب! حالا در این مرحله (بستن تنگه) چه خواهد شد؟ اگر رسیدیم به این‏جا که تنگه هرمز بسته شد، ما آن جا خیلی کم شهید می‏دهیم، مثل جنگهای‏دیگر هم نیست که خیلی شهید بدهیم، بستن آن آسان است. آنها فکر می‏کنندکه چون ایران وابسته است؛ این همه کشتی روی آب دارد، این همه‏کارخانه‏هایش کار می‏کند و این همه به خارج نیاز دارد، برای ایران انتحار است‏که این جا را ببندد! البته اگر ما مثل شما باشیم، برای ما انتحار است! ولی ما مثل شما نیستیم! مایک ملتی هستیم که اسوه ما امام حسین(ع) و کربلاست؛ ما مردمی هستیم که‏زندگی‏مان را و انقلابمان را براساس الگویی که امام حسین(ع) به ما داده است‏تنظیم کرده‏ایم و دیدید که راست هم می‏گوییم، این را ثابت کردیم. جریانات کربلا، امروز در جامعه ما تکرار می‏شود؛ ملت ما اگر لازم باشد،برای یک ریاضت شش ماهه حاضر است. ریاضت از لوکس، نه ریاضت اززندگی عادی. چون نان و آب و سوخت و رفت و آمد، و این چیزهایمان مختل‏نمی‏شود، ممکن است مثلاً بعضی قطعات فلان جنس وارد نشود، ما یخچال‏نداشته باشیم، ممکن است یک چیزی از این قبیل کم شود، ولی برای ملت ما، اینها چیزی نیست. البته، یک عده‏ای از لوس و نُنُرها هستند که این موضع برای آنها مشکل‏است و همان موقع هم ممکن است بیایند شعار بدهند، اما خوب! در آن موقع‏آنها را می‏فرستیم در بیابانها کار کنند! وقتی که آن طوری شد، دیگر آنهانمی‏توانند در تهران در صف بمانند و ما برویم سیستان آنجا گندم بکاریم، نه!آنها را می‏فرستیم »کهنوج« و ما این جا می‏مانیم مملکت را اداره می‏کنیم. در چنان روزی، ممکن است ملت ما یک گام عظیم در همان مدت شش ماه‏به طرف خودکفایی مطلق بردارد. ما جایی مثل کهنوج را داریم که چهار فصل‏می‏شود گندم کاشت؛ جایی مثل »جیرفت« را داریم که انبار غله است؛ جایی‏مثل »جازموریان« را داریم که می‏شود چهار فصل کاشت و علوفه‏اش می‏تواندیک کشوری را اداره بکند (اگر درست استفاده بشود)؛ سیستان را داریم که قبلاًانبار غله بود. خوب! ملت ما در چنین شرایطی دنبال این مسایل می‏روند و هوش مردم ماآن قدر است که در دوران جنگ توانستند پیچیده‏ترین ابزار جنگ مثل»فونیکس‏های اف - 14« را تعمیر کنند و چیزهایی که خودتان می‏دانیدچقدر پیچیده است. توانستند در بسیاری از قطعات به خودکفایی برسند. این‏ملت این جوری است، وقتی که آن شرایط پیش آمد، جدی‏تر دنبال کار می‏رود. اما شما غربی‏ها نمی‏توانید تحمل کنید! هشت میلیون بشکه نفت، اگر شش‏ماه به غرب و به ژاپن نرود، آن سرمایه‏دارهای حریصی که شما دارید (ازسرمایه‏دارهای ما بدترند، ما هم نمونه‏هایش را اینجا داریم که فوری احتکارمی‏کنند، اما آنها بدترند) از همین حالا شروع به گران کردن نفت کرده‏اند. دیروزگفتند: نفت نزدیک یک دلار اضافه شده، هنوز هیچ خبری هم نیست!  شخصیت این سرمایه‏دارها این است؛ پولدارها اولاً، هم خیلی ترسوهستند - از کوچکترین چیز می‏ترسند - و هم حریص و طماع هستند، و از هرچیزی می‏خواهند استفاده کنند! تیپ اینها اصلاً این طوری است. تیپ‏سرمایه‏دار، هیچ‏وقت در دنیا غیر از این نمی‏شود، مگر استثناهایی که طبیعت‏آنها سرمایه‏دار نیست . اگر شما غربی‏ها فرض دیگری هم در نظر بگیرید، این است که متوسل به‏زور شوید و بخواهید تنگه را باز کنید، خوب! تازه جنگ می‏شود، آن هم جنگ‏با شما، آیا ما از جنگ با شما می‏ترسیم؟! نمونه‏های وقایع کربلا و نمونه‏های‏خودمان را بشنوید و بعد ببینید آیا می‏ترسیم یا نه!  امام حسین(ع)، در تاریخ بشریت اسوه شهادت ما در راه حق است.سیدالشهدا، لقب به حقی است که شیعه به این شخصیت بزرگ بشریت داده وجریاناتی که در کربلا گذشته، امروز برای ما و برای زنهای ما، برای بچه‏های ما،برای مردهای ما، جوانهای ما، پیرمردهای ما و برای همه، اسوه، نمونه وراهنمااست. هر چه در کربلا بوده، امروز نمونه‏اش را در جامعه خودمان می‏بینیم. در کربلااطفالی مثل حضرت قاسم هستند. وقتی که امام حسین(ع) در شب عاشورامی‏گوید که فردا هر کس بماند شهید می‏شود، قاسم بلند می‏شود و می‏گوید:عمو! فرمودی هر کس که بماند شهید می‏شود، من هم می‏شوم؟ حضرت‏فرمود: مرگ پیش تو چه جوری است؟ گفت: »اَحْلی مِنَ الْعَسَلِ«؛ از عسل هم‏شیرین‏تر است. حضرت فرمود: بله! شما هم شهید می‏شوید! شکر خدا را کردو به زمین نشست. در کربلا، آن شخصیت بزرگ که با همسرش و فرزند کوچک ده‏ساله‏اش(عمروبن جناده و مادر عمرو) آمده بود میدان، رفت و شهید شد. امام حسین(ع) در خیمه نشسته بود، دید که یک طفلی آمده است که حدود ده دوازده سال‏دارد، یک کفن انداخته به گردنش و یک شمشیر به کمرش بسته است که سرشمشیر به زمین کشیده می‏شود. آمد جلوی اباعبداللَّه(ع) تعظیم کرد، سلام‏کرد و گفت: آقا! اجازه بفرمایید، من می‏خواهم بروم میدان. آقا فرمود: شما کی‏هستید؟ گفت: من عمروبن جناده هستم. فرمود: پسر جناده‏ای که تازه کشته‏شد؟ گفت: بله! فرمود: هنوز مادر شمإ؛ظظ  فرصت پیدا نکرده برای داغ پدرت‏گریه کند، برگرد کنار مادرت و مؤیّد او باش! عرض کرد: آقا! چه می‏فرمایید!مادر من، خودش این کفن را به گردن من انداخت، مادر من خودش این شمشیررا به کمر من بست و گفت: عزیزم برو! تا من هم روز قیامت مثل مادر قاسم‏پیش خداوند آبرودار باشم. حضرت فرمود: اگر این جوری است پس برو!  بچه آمد میدان جنگید، یکی را کشت، یکی را زخمی کرد، خوب! بچه دیگرتحملش زیاد نبود، با شمشیر سرش را بریدند، انداختند طرف خیمه، مادر این‏بچه آمد، سر بچه خود را برداشت و بوسید، خونها را پاک کرد، آمد جلوی‏جمعیت و سر را به طرف آنها پرتاب کرد و گفت: نامردها! ما مثل شما این قدرضعیف نیستیم که آنچه در راه خدا داده‏ایم به این آسانی پس بگیریم! این کربلای ماست. خوب! این هم بچه‏های ما هستند و دارید می‏بینید. به‏خدا ما هیچ‏وقت به هیچ خانواده‏ای نگفتیم بچه‏هایتان را بفرستید میدان و حتی‏منع کردیم. من شخصاً خودم مکرر با مسؤول بسیج - آقای سالک که حالانماینده مجلس هستند - تماس گرفتم و گفتم: بخشنامه کنید و شدیداً به‏واحدها بگویید بچه‏های کمتر از سن سربازی را، لااقل کمتر از 17-16 ساله راجبهه نبرند، اما خوب! دیدید اینها چه جور فرار می‏کنند و به جبهه می‏روند! این بچه‏ای که مصاحبه کرد - مصاحبه‏اش از رادیو پخش شد شنیدید که‏می‏گوید که من دارم می‏روم، مادر من حق ندارد بعد از من برود به بسیج گله‏کند! اگر مادرم برود به بسیج و گله کند، من از او راضی نیستم! این جزووصیتنامه‏اش است. خوب! این بچه‏ها را ما می‏فرستیم جبهه؟ آیا اینها بچه‏اند؟به اینها می‏شود گفت بچه؟ بله! جسمش کوچولو است، اما این بچه یک‏قهرمان است، مثل همان حضرت قاسم است که با آن تشنگی وقتی که جلوی‏مردم آمد و آن رجز را خواند: »اِنْ تُنْکَرُونِی فَاَنا ابْنُ الْحَسَنِ سبْطُ النَّبی‏الْمُجْتَبَی الْمُمْتَحَنْ« از آن رجز عظیم بچه 13 ساله امام حسن(ع)، درلشکر ابن سعد وحشت افتاده بود، و این بسیجی هم مثل همان‏ها بود، تیپ‏اینها همان است.  آنجا، وقتی که مصاحبه می‏کرد، اصلاً آدم می‏بیند مثل یک دیپلمات ورزیده‏حرف می‏زند، از روی بچگی نبود. آن سلیطه هندیة الاصل فرانسویة المزاج (!)که آمد از او پرسید (گشت در همه اسرا این بچه‏ها را پیدا کرد و خیال کردمی‏تواند، مثلاً یک حرفی از آنها بکشد که به درد بوقهای استکبار بخورد):وقتی که امام شما گفت، شما را پس نمی‏گیرد، برای شما چه احساسی دست‏داد؟  آخر بچه‏ای که چند ماه است زیر رگبار تبلیغات بعثی ها بوده، هر چه شنیده،رادیوی فارسی عراق بوده، چیز دیگری که نشنیده است! ولی این بچه دستش‏را بلند کرد (دستش را که این جوری کرد، من دیدم واقعاً مثل یک سد در مقابل‏کفر دستش را بلند کرد، ابهت این دست خیلی گویا بود!) و گفت: اولاً من‏نمی‏دانم امام چنین چیزی گفته! (این حرف چقدر بزرگ است؛ یعنی تو دروغ‏می‏گویی، صدام هم دروغ می‏گوید، شماها آمده‏اید، می‏خواهید این حرف را به‏ما تلقین کنید)، فرض می‏کنم امام گفته باشد، او رهبر است، بینش من این‏است؛ اگر رهبر مصلحت بداند و حرفی بزند، من قبول می‏کنم، هر چه او گفته،درست است. خوب! آیا این حرف را اسرای شما می‏زنند؟ سرهنگ عراقی‏ها را که اسیرکردیم، هنوز در سنگرشان بودند و »دخیل خمینی« می‏گفتند! این مردبزرگواری که این گونه است، شما پایش را قطع کردید و من می‏دانم شما درسلاخ خانه‏هایتان با اینها چه کردید! تا جراحت پایش خوب شد، این بچه راآوردید این جا، این جور با او مصاحبه می‏کنید و او هم با شما آن جور حرف‏می‏زند. این بچه نیست، اینها بزرگواران تاریخند! اینها وارث بچه‏های امام حسین(ع)هستند. در مجلس یزید با آن همه شکوه، حضرت زینب (س) به یزیدمی‏گوید:»یَابنَ الْطُّلَقا«، تو پسر کسی هستی که ما تو را در جنگ گرفتیم واسیرت کردیم بعد آزادت کردیم. وقتی که حضرت زینب(س) می‏خواهدتوضیح بدهد، می‏گوید:  صَدَقَ اللّهُ العَظیم حَیثَ یَقُولُ فی کِتابه:»ثُمَّ کانَ عاقِبَةَالَّذینَ اَساؤُا السُّؤی اَنْ کَذَّبُوا بایاتِ اللّهِ وَ کانُوا بهایَسْتَهْزؤنَ«.  عاقبت گناهکارها همین است که از گناهشان به کفر می‏رسند. ما می‏بینیم؛ این بچه ما در آن مصاحبه، با این خبرنگاری که آمده، آن جوربرخورد می‏کند، به خاطر حجابش با او حرف نمی‏زند. این، وارث زینب (س)است. »ابن زیاد«، التماس کرد و به حضرت زینب (س) گفت: خواهش‏می‏کنم حرف بزن! (سکوت زینب (س) جلسه ابن زیاد را به خفقان انداخته‏بود، از سکوت عمیق زینب(س) خسته شده بود)، زینب (س) را قسم داد وگفت: به سر برادرت قسم حرف بزن! وقتی که حضرت زینب(س) به حرف‏آمد، فرمود: ثَکَلَتْ کَاُمُّکَ؛ مادرت به عزایت بنشیند! از ما چه می‏خواهی.وقتی که حضرت به حرف آمد، ابن‏زیاد مثل همین خبرنگار شروع کرد به نیش‏زبان زدن، گفت که دیدی خداوند با برادرت چه کرد! زینب(س) فرمود: خداوندبا برادر من چه کرد؟ »هوُلاءُ قُومُ کَتَبَ اللَّه عَلَیْهِم الْقَتل فَبَّرَزُوا عَلی مَزاجِعِهِمْ«؛خداوند بر اینها تقدیر کرده بود که در راه خدا شهید شوند، رفتند و این افتخاراینهاست. خوب! همین حرف را بچه‏های ما در محبس »ابن زیاد« عراق می‏زنند!این مکان، مجاور کوفه دیروز است، که امروز تاریخ کربلا این جور دارد برای ماتکرار می‏شود. در کربلا یک خانواده آمده بود؛ »وهب بن وهب«. مردی نصرانی، مادرش‏نصرانی(شاید مادرش مسلمان بوده، نمی‏دانم!)، همسرش نصرانی، اینها تحت‏جاذبه امام حسین(ع) تازه مسلمان شده و آمدند کربلا. مرد - وهب - شهیدشد، مادر وهب آمد جلوی خیمه امام حسین(ع) ایستاد، از امام حسین اجازه‏خواست که او هم برود شهید شود. حضرت گفت: پیغمبر فرمود که خداوند برزنها جهاد ننوشته است، شما لازم نیست بروید. اما آن زن رفت. همسر نصرانی‏اش نشست بالای سر شوهرش؛ خونها را از روی صورت‏شوهرش پاک می‏کرد و می‏گفت: نمی‏دانستم اسلام این قدر تو را نورانی‏می‏کند، چقدر با صفا شده‏ای! با شوهرش حرف می‏زد که آمدند عمودی به‏سرش کوبیدند و همان جا شهیدش کردند؛ یک خانواده در رکاب اباعبداللّه(ع)شهید شد. ما از اینها چقدر داریم! ما شهدای ارمنی، چقدر در این جنگ‏داشتیم! خانواده‏های ارمنی که شهید شدند، چقدر الان در این جامعه ما افتخاردارند! شما با این که جنگ شیعه و سنّی درست کردید، ولی از سنّی‏های ما هم‏امروز با شما می‏جنگند و شهید می‏شوند. شما دروغ می‏گویید! می‏خواستیدجنگ عرب و فارس درست کنید. در این دزفول، مگر عرب نیست؟ مگر این‏همه - هزار و دویست - روستای عرب‏نشین را این جور به خاک و خون‏نکشیدید؟ دروغ می‏گویید! همین عربها دارند با شما می‏جنگند. و این مردم که‏دنباله روی امام حسین(ع) هستند، آن راه را دارند طی می‏کنند، این بزرگوارها ازچه می‏ترسند؟ چه می‏تواند اینها را خسته بکند؟ چه می‏تواند اینها را از پای دربیاورد؟  غیر از رسیدن به اهداف انقلاب، غیر از پیاده کردن آن، غیر از آزاد کردن عراق،غیر از سقوط صدام، هیچ چیز نمی‏تواند این مردم را راضی بکند! به هر حال، پایان این هیاهویی که راه انداختند، اگر بخواهند ادامه بدهند،چیزی مثل همین بود که عرض کردم. و اما من طبق معیارهایی، پیش‏بینی‏نمی‏کنم که اینها این قدر دیوانه شده باشند.  چند جمله‏ای هم برای برادران و خواهران عرب بخوانیم:    ترجمه خطبه عربی     بسم اللَّه الرحمن الرحیم در روزهای اخیر، مسلمانان جهان خبر جنایت موشکباران شهرهای دزفول و اندیمشک را که بعثیهای عراق مرتکب آن شده‏اند، شنیده‏اند. در نیمه‏های‏شب، وقتی که همه در خواب بودند و سکوت برهمه جا حاکم بود، صداهای‏مهیب و پی در پی انفجار موشکها، اهالی این شهرها را با اضطراب و وحشت‏و آشفتگی بیدار کرد. این جنایت، برای اولین بار انجام نمی‏شد، موشکها به مناطق پر ازدحام وشلوغ شهر اصابت می‏کرد و براثر انفجار آن خانه‏های گِلی نابود می‏شدند؛چنانچه نزدیک ششصدخانه نابود شد و به دنبال آن برق مناطق یاد شده قطع‏شد. تاریکی و غبار و فریادها و دادخواهیهای مردم، شرایط دردناکی را که با این‏جملات قابل وصف نیست، به وجود آورده بود.  با این همه، مردم آن مناطق در آن شرایط، تا آنجا که می‏توانستند، وظیفه‏خود را در نجات مصدومین و بیرون آوردن جسدها انجام دادند و در نهایت‏معلوم شد که هشتاد شهید و بیش از دویست مجروح، نتیجه قربانگاه این‏جنایت زشت بوده است و صدها خانوار نیز خانه‏هایشان را از دست داده و یادر عزای قربانیان خود هستند. در این اوضاع و احوال، عفالقه عراق نزد هیأت اعزامی سازمان ملل، عربده‏می‏کشند که ما طالب صلح هستیم و ایران به اقدامات جنگ طلبانه اقدام‏می‏کند! در همین شرایط و حتی بعد از ارتکاب این جنایت، بوقهای‏تبلیغاتی مزدور امپریالیسم غرب و شرق، بدون هیچ شرم و خجالتی تلاش‏می‏کنند که صدام را به دور از این جنایتها جلوه دهند و ایران را مسؤول این‏جنایتها معرفی کنند!  عراق هم طبق روش دایمی خود که ساختن اخبار دروغ است، ادعا می‏کند که‏ایران یکی از شهرهایش را بمباران کرده است و یکی از شخصیتهای مزدورتبلیغاتی هم جنایت وحشیانه صدام را عکس‏العملی در بمباران آن شهر جلوه‏داده است! آنچه که بیش از هر چیز دیگر تأسف انسان را برمی‏انگیزد، این است که‏وقتی هیأت سازمان ملل گزارشهای مأموران رسمی را - که از عملیات تخریب‏و تجاوزات مکرری که عراق علیه ایران مرتکب شده است و از آرامش وسلامت مناطق مجاور عراقی به ایران و عدم تجاوز به آنها حکایت دارد -می‏بینند، در برابر این جنایت سکوت اختیار می‏کنند که دلالت بررضایت دارد. و در همان وقت، حکام طمع‏کار و متجاوز فرانسه تلاش می‏کنند تا موانع ومشکلات موجود رإ؛ئ‏ئ  در راه دادن هواپیماها و موشکهای گوناگون مدرن به این جنایتکاران جنگ طلب و دشمنان بشریت، برطرف کنند تا حکام عرب رافریب دهند و اموالشان را سرقت کنند! آنهایی که این مجرمان را به این موشکهای گوناگون مجهز می‏کنند و دستورزدن آن را بر سر مردم بیگناه صادر می‏کنند، در واقع با ادعای صلح، قصدکوبیدن ملت مظلوم ایران را دارند. به این دلیل می‏بینیم که استعمار غرب وشرق، صهیونیسم، احکام مرتجع منطقه و هیأتهای بین‏المللی به صورت‏مستقیم یا با سکوت و رضایت، در جنایت صدام شرکت می‏کنند و به دروغ وریا، موضع خیانت آمیز خود را پاک جلوه می‏دهند و ادعا می‏کنند که ایرانِ‏مظلوم، "مقصر" است!! اینها، به این دلیل است که ایران، دنیا را متوجه مظلومیت خود می‏کند و درراه گرفتن حقوق خود و کیفر ظالم اصرار می‏ورزد. این قدرتها، با تحویل آن تجهیزات مخرب و گوناگون، صدام را به این‏اقدامات در آبهای خلیج فارس و زدن چاههای نفت و نفتکشها و آلودگی محیطزیست تشویق می‏کنند و وقتی هم که ما عزم راسخمان را در دفاع از مصالح‏حیاتی‏مان اعلام می‏کنیم، ما را تهدید به دخالت و جنگ جهانی دیگری‏می‏کنند!! و به جای این که افکار عمومی دنیا را علیه جنایات صدام بسیج‏کنند، علیه ما به حرکت در می‏آورند و این چنین است که صدای ملت مسلمان‏و انقلابی ما و فریادهای مظلومانه‏اش در بین عربده‏ها و نعره‏های دستگاههای‏تبلیغاتی به جایی نمی‏رسد. این است وضع دنیای استعماری حاضر و بلایای‏ملتهای در بند و اسیر! اما، ما در راه استوار خود مقاومت خواهیم کرد و حول الهی و قرآن و قدرت‏اسلام و ملتهای مظلوم و دربند را بسیار قوی‏تر از همه اینها می‏دانیم و ایمان‏داریم که شهادت در راه حق، بهتر از تسلیم در برابر ظلم است. با بلندترین صدایمان آنچه را که امام مظلوممان در کربلا ندا داد، ندا می‏دهیم‏که: "هیهات منّا الذلّة"؛ چرا که ما از ابتدا تا امروز، میوه‏های این ایمان راچیده‏ایم و شاهد نتایج شگفت آور آن در مقاومت در راه حق و دفاع ازمظلومان بوده‏ایم. با صدای بلند، انذار رسول اکرم(ص) و قرآن کریم را به اشراف قریش، برای‏مستکبران عصر حاضر تکرار می‏کنیم: »بسم‏اللَّهِ‏الرَحمنِ‏الرَحیم/ اَلَمْ تَرَکَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ باَصْحاب‏الفیل/ اَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فی تَضلیلٍ/ وَ اَرْسَلَ عَلَیْهِم‏طَیْرِاً اَبابیل/ تَرْمیهِم بحِجارَةٍ مِنْ سجّیل/ فَجَعَلَهُمْ‏کَعَصْفٍ مأکول«.  »بسم‏اللَّهِ الرّحمنِ‏الرَّحیم/ لاِیلافِ قُرَیشٍ/ ایلافِهِمْ رِحْلَةَالشَّتاءِ وَالصَّیفِ/ فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا البَیْتِ/ الَّذی اَطْعَمَهُمْ‏مِنْ جُوعٍ/ وَ امَنَهُمْ مِن خُوفٍ«.