خطبه ها
  • صفحه اصلی
  • خطبه ها
  • نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

  • دانشگاه تهران
  • جمعه ۱ مهر ۱۳۶۲

    خطبه اول   بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ‏اللَّهِ وَالِهِ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومینَ. قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ: أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم. اِعْدلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلْتَقْوی.  امروز به خاطر اینکه باید حداقل یک خطبه را در رابطه با جنگ صحبت کنم و به خاطر مسافرتی که به استانهای محروم کشور داشتیم و مسایلی که آنجا برخورد کردیم، لازم می‏دانم که گزارشی و برداشتی هم از اوضاع آن استانها، در رابطه با انقلاب عرض کنم. آن بحث مسلسل عدالت اجتماعی را هم، به جهت خاصی از »عدالت«، اختصاص می‏دهم و آن عدالت درباره کل کشور - استانهای محروم - است. خطبه اول، گزارش سفرم هست و در این خطبه از مردم و مسؤولان دعوت می‏کنم که توجه بیشتری به مناطق محروم بکنند و ضمن اینکه در کنار بحثهای عدالت اجتماعی قرار می‏گیرد، ولی در سلسله بحثها نیست. چون بحث ما رسیده بود به امتیازاتی که انسانهای دارای ارزش اضافی می‏توانند داشته باشند؛ الان پرانتزی باز می‏شود: (عدالت در استانهای محروم و مردم محروم). در این مسافرت، اطلاعاتی که از پیش داشتیم، تکمیل شد و مطالب جدیدی هم به دست آمد. در استان‏های سیستان و بلوچستان، هرمزگان و کرمان، مطالب خاص خودش هست که من فهرست‏وار عرض می‏کنم و فکر می‏کنم، این بحث برای آگاهی مردم ما و برای تصمیم گیری مسؤولان، می‏تواند مفید باشد. در سیستان و بلوچستان که استان وسیعی است - در حدود 180 هزار کیلومتر مربع وسعت دارد - به خاطر مشکلات تاریخی که این منطقه دچار آن شده است، انسان یک مظلومیت تحمیل شده غیر طبیعی مضاعف را می‏تواند ببیند که جمهوری اسلامی اقداماتی برای رفع آنها کرده است، اما امروز نیاز به سرعت بیشتری دارد. اصولاً این استان سیستان و بلوچستان از قرنها پیش، مطمح نظر استعمارگران تاریخ بوده و هر وقتی به شکلی اقدام می‏کردند. کسانی که اهل تاریخند، می‏دانند که انگلستان، توطئه جدی داشته است که با جدا کردن بلوچستان ایران و پاکستان، دولت کوچک ضعیف دست نشانده در اختیار خودش قرار بدهد که آن موقع، می‏گفتند این کار برای حفظ هندوستان است.[t1] چون هندوستان مستعمره عظیم انگلستان و بازار عمده مصرف و تأمین نیرو برای سرکوبی اطراف این منطقه و کشورهای آسیایی بوده و برای جلوگیری از عبور امپراتوری روسیه به آن طرف - که در آن زمان رقیب انگلستان بوده - یک سدّی و حجابی لازم بوده که این سیستان به عنوان سدّ و حجاب انتخاب شده بود. در تاریخ اخیر خودمان، توطئه انگلستان را زیاد می‏توانید پیدا کنید و یک فیلمی هم چند سال پیش به طور یک سلسله نمایش، منتشر شد که لابد مردم اطلاع دارند. به این جهت، انگلستان همیشه از طریق اشرار و خوانین (که معمولاً اینها بدترین نوع انسانها هستند و با استثمار و استکبار زندگی می‏کنند و با مکیدن خون عشایر و مردم قبیله و فامیلشان به اشرافیگری می‏پردازند)، آنجا را به اسارت گرفته بود. آنها، شرارت می‏کردند و تضعیف می‏کردند تا حکومتی تحمیل بکند. آن دوره که گذشت و انگلستان دیگر، ببر پیر دندان ریخته‏ای شد که نمی‏توانست ملتها را گاز بگیرد، این رسالت به عهده آمریکا در آمد که آمریکا در اینجا کار بکند.  برای آمریکا، مسأله جدیدی مطرح است. دیگر هندوستان، آن مستعمره سابق نیست، احتیاج به آن حجاب ندارد. مسأله، معکوس این مطرح می‏شود: مسأله اتحاد جماهیرشوروی و دریاهای آزاد که جز آرزوهای قدیم روسهاست که به آبهای گرم جنوب راه پیدا کنند و اینجا هم راهی جز عبور از سیستان و بلوچستان ندارند که به اقیانوس هند بروند و اگر چنین چیزی به دست بیاورند، قدرت شوروی و امکانات شوروی، به صورت جهشی بالا می‏رود. این مسأله چیزی بود که پتر کبیر توصیه کرده است و این توصیه به عنوان یک توصیه تغییر ناپذیر، هنوز هم مورد نظر است. گرچه روسها این را قبول ندارند و می‏گویند: ما چنین ایده‏ای نداریم (حالا خدا کند نداشته باشند). این مسأله، برای آمریکا مهم است و لذا از آن روزی که خطر شوروی در دنیا جدی شد و انگلستان در منطقه خلع سلاح شد، سیاست آمریکا این بوده که در سیستان و بلوچستان، سدّی در برابر نفوذ شوروی به وجود بیاورد. البته افغانستان بود، ولی افغانستان همیشه در خطر بود، چون قبل از این حکومت جدید هم، شورویها آنجا نفوذ داشتند و آنها نمی‏توانستند، خیلی روی افغانستان حساب کنند؛ بیشتر روی ایران، حساب باز می‏کردند. دولت مرکزی ایران هم قاعدتاً اگر همیشه مثل شاه در اختیار آمریکا بود، شاید خیالشان تإ؛ ظظ  حدودی جمع بود، ولی باز حضور در سیستان و بلوچستان برایشان مهم بود. این بود که تصمیم گرفتند، خودشان در آنجا، حضور رسمی داشته باشند. برای این منظور، بزرگترین پایگاه نیروهای مسلح را در آنجا طراحی کردند که »پایگاه چابهار« است و نقشه این بود، آمریکاییها با همه وجود در آنجا حضور داشته باشند و مکمل ناوگانشان در اقیانوس هند باشند و طبعاً اینها، حضور مردم را در آن منطقه نمی‏پسندیدند؛ این در جنوب سیستان و بلوچستان بود. در شمال استان نیز، اسرائیلیها را به بهانه استفاده از آبهای رود هیرمند و دریاچه هامون مستقر ساختند (همان طور که شما در دشت قزوین نمونه‏اش را دیدید) و اسرائیلیها را بردند و مشغول کردند و مردم زابل را یک مقدار وادار به مهاجرت به گنبد و آن طرفها کردند که باز مطلع هستید. در شمال و جنوب، حضور اسرائیلیها و خود آمریکایی، می‏توانست دو سدّ بزرگ در دو فاصله، برای آمدن روسها باشد. در این میان، فقط مردم سیستان و بلوچستان بودند که ضرر می‏کردند، چون برای این منظورها، نباید استان سیستان و بلوچستان آباد می‏شد. و لذا می‏بینید که آنجا، یک کارخانه درستی - غیر از »بافت بلوچ« که اخیراً با یک برنامه دیگری درست شد - نبود. منابع عظیمی هم آنجا هست. مثلاً گازی که الان در شمال این استان هست. منبعی بسیار غنی است که حالا تازه، ما به نقطه‏ای رسیده‏ایم که دارد به بهره‏برداری، نزدیک می‏شود. آن موقع زمان پیش از انقلاب اسلامی، استفاده نمی‏شد. راه آهنی که از پاکستان، تا زاهدان آمده و لازم بود، این خط به داخل کشور بیاید که اتصال داخل کشور را به آنجا نزدیک بکند؛ هیچ فکری برایش نمی‏شد و خان خانی و قدرتهای عشایری، در آنجا تقویت می‏شد، برای اینکه آنها حاکم باشند و مردم سربلند نکنند. نزاع بین شیعه و سنّی، همیشه تشدید می‏شد، برای اینکه در آنجا یکپارچگی به وجود نیاید و این طور چیزهایی که فراوان است و اگر کسی بخواهد، یک مقاله تحقیقی بنوسید، برای نوشتن خیلی حرف دارد. بعداز انقلاب هم، بعضی چیزها از دستشان رفت. مثلاً اسرائیلیها دیگر نمی‏توانستند به سیستان بیایند، خوب! آن طرح منتفی شد. پایگاه عظیمی که به دست ما افتاده بود، هنوز ناتمام بود، و توطئه‏های مرموزی می‏کردند که آنجا درست نشود. ما هم به خاطر گرفتاریهای زیاد به این مسأله نمی‏رسیدیم. وزیر دفاع وقتمان (در زمان دولت موقت) که به طور رسمی از عمال آمریکا بود (حالا هم به آمریکاییها پناه برده) آنجا را منحل کرده و پولهایی را که در حساب آنجا بود، در جیبش ریخته بود و به هر کسی می‏خواست، می‏داد. یک مقدارش را هم خرج انتخاباتش کرد. بعد هم فرمانده نیروی دریایی، در وضعی بود که طبعاً با آن چیزی که این پایگاه در مقابل روسها دارد، سازگار نبود که آنجا درست تقویت شود. خوب! البته رسماً که نمی‏گفت: نه! ولی اقدام جدی نمی‏شد. ما آنجا ساحلی داریم، از مرز پاکستان تا بندرعباس، یک ساحل عظیمی، در کنار اقیانوس هند است. هر کشوری این ساحل را داشته باشد، می‏تواند برای خودش بهترین و عظیمترین منبع اقتصادی را درست کند و بهترین وسیله برای ارتباط با دنیای آزاد است. از آنجا هیچ استفاده نمی‏شود. آدم، اگر به سراسر آن ساحل برود، می‏بیند هیچ چیز نیست و نقاط بسیار جالبی در کنار پایگاه چابهار (که خلیج بسیار طبیعی و خوبی است؛ پناهنگاه خوبی است برای بسیاری از تأسیسات) همان جور بی استفاده مانده است. اخیراً در طول جنگ، توجه زیادی به آنجا کردیم و با نصب »اسکله‏های نصب سریع«، به زودی این بندر، با یک حجم نسبتاً خوبی، شروع به کار می‏کند، ولی آنجا بیش از اینها، توجه لازم دارد و ما باید به سواحل آن قسمت برسیم که هم منبع عظیمی برای تحصیل پروتئین است، هم جای خوبی برای حضور در اقیانوس هند است و هم جای مناسبی است برای بندرهای عظیم ماهیگیری و تجارتی و نظامی که می‏تواند برای فعال کردن منطقه و کمک به مردم سیستان و بلوچستان و نشاط دادن به آنجا تأثیر شگرفی داشته باشد. همه اینها در برنامه ما هست. اما در گذشته، این اواخر آمریکاییها به فکر افتادند، خودشان باشند و در محدوده‏ای که خودشان هستند، طبعاً حالا، کارشکنی خواهند کرد و ما باید مواظب باشیم. مشکل دیگر این مردم محروم در این مقطع تاریخ، مسأله افغانیهاست که (چون هم مرز با افغانستان هستند) الان بیش از 250 هزار افغانی، مهمان این مردم محرومند. شما ببینید! یک استانی که خودش دچار فقر و کمبود است، یک دفعه بدون برنامه، 250 هزار نفر جمعیت به آن اضافه بشود که خانه می‏خواهند، کار می‏خواهند، شغل می‏خواهند، زن می‏خواهند، غذا می‏خواهند، وسایل می‏خواهند، امنیت می‏خواهند و شما ببینید که چه مشکلی برای آن مردم محروم تاریخ به وجود می‏آید. در زمان شاه، هیچ فکری برای امنیت مرزها نشده بود، یعنی از پایین دریا تا بالا، هر جا را که آدم می‏بیند، می‏تواند خیلی آسان عبور کند که همین حالا، اشرار و قاچاقچیها و مانند اینها، عبور می‏کنند که باید در این طول، از شمال تا جنوب، پاسگاه سازی بشود، راهسازی شود، حفاظت درست بشود که ا شرار و قاچاقچیها، نتوانند، مزاحمت ایجاد کنند که این خودش یک کار بسیار بزرگی است. قاچاق، اشرار، افغانیها و این کمبودها، چیزهایی است که این منطقه را رنج می‏دهد. البته در این مدت، جهاد سازندگی و نیروهای اسلامی، تلاشهای خیلی زیادی کرده‏اند؛ جاهای زیادی را آباد کرده‏اند، چاه زده‏اند، استفاده‏هایی شده، شغل درست کرده‏اند، اما محرومیت این قدر زیاد است و فشارهای بعدی از همین چیزهایی که عرض کردم - این قدر فراوان است که با این معیارها، نمی‏شود سنجید. از طرفی، همان توطئه‏های سابق هنوز هم هست؛ یعنی همین حالا اشرار را به آنجا می‏فرستند که مهندس جهاد سازندگی را شهید بکند، خوب! قضیه آن خانم آمریکایی را که شوهرش شهید شده بود و آن جور مسأله روز شده بود، شما دیدید. یک نمونه‏اش این است و ما همیشه از این نمونه‏ها داریم. یعنی می‏آیند، بلوچها را تحریک می‏کنند و یا افراد خائنی از خوانین و خود سپرده‏های دیگر که آنجا هستند، اینها را تحریک می‏کنند، برای اینکه جلو کارهای سازندگی را بگیرند و این بچه‏هایی که از تهران، از دانشگاه، بلند می‏شوند، می‏روند آنجا، جهادسازندگی را اداره بکنند، اینها را شهید می‏کنند و متأسفانه با اینکه روحانیت اهل سنّت، تقریباً اکثریت نزدیک به تمامشان، وفادار و مؤیّد جمهوری اسلامی هستند، گاهی دیده می‏شود که بعضی از مولویها را هم می‏خرند و آنها را در خدمت اشرار یا قاچاقچیها قرار می‏دهند که البته این زیاد نیست؛ ولی خطری است که این اخطار را، ان‏شاءاللَّه، آنها جدی می‏گیرند که روحانیت پاک اهل سنّت را ملوث نکنند و یک وقتی، کسانی پیدا نشوند که عامل دست سعودیها و یا کسانی دیگر بشوند. الان می‏بینید که در بلوچستان پاکستان، این نقش را به سعودیها داده‏اند. شاهزاده‏های سعودی هستند که در بلوچستان می‏آیند، شکار می‏روند و قصر می‏سازند و چه می‏کنند. همان کاری که قبلاً در بلوچستان ما می‏کردند. جریان دیگری که در آنجا، عده‏ای چپی - در خدمت روسها - راه انداختند، این بود که بعدازانقلاب، شعارهای دروغ انقلابی و محروم پروری دادند که فساد کنند و نگذارند، جمهوری اسلامی در آنجا کار بکند که خوشبختانه با فشاری که نیروهای انقلابی ما - جهاد سازندگی و سپاه و ژاندارمری و شهربانی - روی گرده‏شان آوردند، آنها را هم خفه کردند و الان زمینه برای خدمت کاملاً مهیاست و باید رفت. اخیراً تخم ماهی کپور را به دریاچه هامون بردند و دیدند که سرعت رشد ماهیها، چند برابر دریای خزر است؛ یعنی آن ماهی که در دریای خزر در ظرف دو سال رشد می‏کند، در آنجا (دریاچه هامون) در ظرف چند ماه رشد می‏کند که در زابل، فرماندار محترم زابل، هیأت ما را، با همان ماهیهای بسیار لذیذ پذیرایی کرد.  ماهیهای بسیار خوبی در آنجا به دست می‏آید و خود آبی که می‏شود از هامون گرفت و گازی که در آنجا داریم و آبهایی که از کوههای مرکزی سرچشمه می‏گیرد و به طرف جنوب می‏رود - که اینها مهار نشده - ، می‏تواند قسمتهای عمده‏ای از جنوب بلوچستان را سیراب کند و آنجا را مرکز آبادی کند؛ در این مورد باید اقدام شود. نکته جالب این است که این مردم، با این محرومیت مضاعف، جزو نزدیکترین و صمیمی‏ترین انسانهای تاریخ به جمهوری اسلامی هستند. در سیستان و بلوچستان، هر دو، یعنی در شمال که سیستان است و مرز افغانستان، و جنوب که چابهار است و یک شهرک کوچک بسیار محروم - که اکثراً هم سنّی هستند - ما که آنجا رفتیم، برخورد مردم با ما، همان برخوردی بود که شما مردم حاضر در نماز جمعه دارید - بلکه به مراتب گرمتر - و گرمتر از آنچه که حتی مردم زادگاه من دارند (قریه‏ای که من آنجا بزرگ شدم و هنوز به آنجا تعلق دارم). این نشان می‏دهد، حتی تعصبات مذهبی که دایماً تحریک شده، هیچ اثری نکرده است. در چابهار و زابل، مردم بسیار گرم و با صفا بودند. عکس شهیدهایشان را آورده بودند و آدم، یک طبقه دومی بالای سر مردم می‏دید که این قدر برای جبهه‏ها، شهید داده‏اند. خوشبختانه، ما هر چه از محیط مترفین به طرف محیط محرومان و متقیها می‏رویم، می‏بینیم که انقلاب، پایگاهش آنجاست و انسان، امیدوارتر می‏شود. آنها انقلاب را خوب درک کرده‏اند و با این احساسشان، پشت سر انقلاب و پشت سر رهبر هستند. در استان هرمزگان هم، باز مسأله همین است. آنجا یک مناطق نسبتاً مرفهی دارد، اما باز بخش عظیمی از استان - مثل »بشاگرد« - جاهایی است که تا این اواخر راه نداشتند. مردم برای بردن یک کیسه آرد به آنجا، بایست مثلاً صدتومان، کرایه بدهند تا با قاطر از گردنه‏ها بگذرند و اخیراً که سپاه و جهاد به آنجا رفته است، می‏گفتند، مثلاً ما هفتاد مرکز را جمع کردیم - کپرهای کوچک به عنوان ده که هیچ چیز ندارند یا به عنوان یک روستا - هفتاد تایشان را جمع کردیم و برای آب بردن، رفاه دادن و کار کردن، یک سروسامانی دادیم. حالا حرکتهای جدی شروع شده است. در بندر لنگه، میناب و جزایر آنجا، فقر بیداد می‏کرد و مردم را عادت داده بودند که با قاچاق زندگی کنند. در هر دو استان سیستان و بلوچستان و هرمزگان این جوری بود. آنجا رودهای عظیمی دارد، به جای اینکه در استخدام مردم باشد، آنجإ؛ظظ  را آباد کنند و کار کنند، به دریا می‏ریزد. یکی از جنایات غیر قابل غفران رژیم گذشته، این بوده که نیروهای بومی آنجا را تربیت نکرده است، باید برای آنها مدارس می‏ساختند، هنرستانها می‏ساختند، تشکیلات فرهنگی می‏ساختند و اینها را در کارگاهها تربیت می‏کردند که نکردند. قسمت اعظمی از استعدادها، در بیابانها صرف بیابانگردی و کارهای دیگر می‏شود! که این ظلم هم، وقت می‏خواهد تا جبران شود که آن را در قسمت بعدی صحبتم خواهم گفت. مسأله دیگر این دو استان، صید و صیادی است. از سواحل جنوبمان - آن طوری که محاسبه کرده‏اند - می‏توانیم در سال 400 هزار تن ماهی بگیریم. 400 هزار تن؛ یعنی اگر این مقدار ماهی به داخل کشور بیاید، آن قدر زیاد است که می‏تواند به قیمت نازلی - خیلی ارزانتر از گوشت قرمز - در اختیار همه مردم قرار بگیرد. در خود زابل، بهترین ماهی را کیلویی ده تومان می‏دادند و آن وضع می‏تواند در همه کشور باشد. ما حالا حتی یک بیستم این مقدار را هم، در آنجا نمی‏گیریم. حدود بیست هزار تن، بیست و چند هزار تن می‏گیریم. اگر این صنعت راه بیفتد (که آسان هم می‏شود راه بیفتد؛ البته یک مقدار زمان می‏خواهد. تونل انجماد و سردخانه و راه مرزی می‏خواهد که اینها را برسانند)، آن جنوب خودش آباد می‏شود، آدم، چقدر می‏تواند از این راه ارتزاق کند و پولدار شود و مرفه شود و چقدر از این راه می‏شود بعداً ارز تهیه کرد! که البته، دولت مشغول این کار است. در برنامه پنجساله دارد؛ ولی من می‏خواهم بگویم که ببینید! مردم روی گنج خوابیده‏اند و با این حال، با آن فقر، دارند زندگی می‏کنند. یکی دیگر از مشکلاتشان مسأله نیروهای انسانی است که اصلاً یکی از ادلّه‏ای که من این بحث را در نماز جمعه مطرح کردم، این بود که به نیروهای حزب اللَّه و جوانهای متعهد و متخصص که در کشور ما زیاد وجود دارند، عرض کنم که یک مقدار به آنجا بروید. به آن مناطق بیشتر اولویت بدهید. آنجا پول هست، امکانات هم در این حدی که عرض کردم، هست. مجریان دلسوز، استاندارهای انقلابی بسیار خوبی هم دارد، ولی نیروهای متخصص که راه بیفتد و این کارها را اداره بکنند، کم هستند. اگر این نیروها بروند، دو کار می‏کنند:  یکی، امکانات آنها را نقد می‏کنند.  یکی هم نیروهای آنها را تعلیم و پرورش می‏دهند که بعد، کارها را به دست آنها بسپاریم. جوانان عزیز! تحصیل کرده‏ها! تجربه دارها! به عنوان زکات تخصصتان و فن‏تان و عمرتان و سلامتی‏تان، باید بین خودتان و خدا تعهد کنید که بخشی از عمرتان را در آنجا بگذرانید. به آنجا بروید؛ البته همین جوری، بلند نشوید، بروید. در نخست وزیری دفتری دارند، مراجعه کنید با استاندارهای آنجا هماهنگ کنید و آنها از شماها دعوت می‏کنند که تشریف ببرید و کمک کنید. اگر ما این منطقه را آباد کنیم، برای جلوگیری از نفوذ ابرقدرتها، دیگر هیچ چیز لازم نداریم. خود نیروهای آگاه و آزاد، در آسایش، اگر مسلح شوند، حافظ منطقه هستند. آمریکاییها، می‏خواستند آنجا را با فقر اداره بکنند و سد بسازند، چون آنها برنامه‏شان این است که از آدم می‏ترسند، آنها می‏خواهند مردم را ناآگاه نگه‏دارند که نیروهای نظامی، آنجا حاکم باشند، یا اسرائیلیها حاکم باشند. ما که این کار را نمی‏خواهیم بکنیم. ما می‏خواهیم مردم، خودشان کار خودشان را بکنند و آن چنان زندگی‏شان را تأمین کنیم که خودشان با دلبستگی آنجا بمانند و از زادگاه خودشان دفاع کنند و جلو نفوذ هر جنایتکاری را بگیرند.  در استان کرمان، مسایل فراوان است؛ ولی مشکل این جوری مثل سیستان و بلوچستان نیست. نقاطی هست که احتیاج به تعمیر دارد که خود کرمانیها تعمیر می‏کنند. چون نیرو در آنجا فراوان است، از مرکز نباید برود. چیز جالب برای ما »مجتمع مس سرچشمه« بود که البته من قبلاً دیده بودم، ولی حالا تکمیل شده‏اش را دیدم. وقتی که آنجا رفتم، تحت تأثیر روحیه خوب کارگرها و مهندسان و تکنسینهای خودمان قرار گرفتم. آنها، دقّ دل آمریکا را در آورده‏اند! وقتی که آمریکائیها، از آنجا می‏رفتند، یکی‏شان گفته بود که ما می‏رویم، ولی همین »سرچشمه« ، یکی از کانالهایی است که باید برگردیم! ما باید بیاییم که اینجا را راه بیندازیم؛ بنابراین، باشد تا ما برگردیم! و یکی‏شان گفته بود: اگر ایرانیها در غیاب ما اینجا را راه انداختند، من به آنها مدال قهرمان تاریخ می‏دهم! و حالا آن مدال قهرمان تاریخ را ندادند! اینجا هم راه افتاده و خوب هم راه افتاده و چیزهای تکمیلی هم برایش پیدا کرده‏اند. عیبهایی هم که در طرح آمریکاییها بوده، برطرف کرده‏اند. چیزهایی که بنا بود با سیانور پالایش شود و خطر پخش سیانور را در منطقه داشت، عوض کردند و از یک طریق سالم علمی دیگر، دارند مسأله‏اش را حل می‏کنند و کارهای بسیار جالب جنبی و صنایع جنبی مس، چیزهایی که خیلی امیدبخش است و من از آنجا، برای شما خبر خوب دارم.  حالا من حرفم درباره آن مناطق، مناطقی که به محرومیت تاریخی گرفتار شده‏اند و ظلم بزرگ تاریخ استکبار را دارند به دوش می‏کشند و در عین حال مرزدار ما هستند، این است که به برادران و خواهرانی که در مناطق امن‏تر و مرفه‏تر زندگی می‏کنند، توصیه کنم که اولاً توجیه شوند که اگر دولت مخارجی را آنجا بکند، این وظیفه دولت است و متناسب با عدل اسلامی است، عدل ایجاب می‏کند که ما به آنجا بیشتر برسیم و ثانیاً فردفرد افرادی که برای تعلیم یا برای کار مهم، امکاناتی دارند، به آنجا بروند. ثالثاً در بندرعباس، مسأله کشتیها و بندر مطرح است که اینجا یک توضیح مختصری لازم است، بدهم:  شما لابد همه‏تان می‏دانید که ما بعداز جنگ، بندر خرمشهر و آبادان را از دست دادیم و بندرماهشهر را هم، به طور فعال نداریم (یک مقدار از آن استفاده می‏کنیم، چون خیلی امن نیست). بخش مهم بندری ما، همان بوشهر و بندرعباس و بندرهای کوچکی است که در این منطقه داریم. در بندرعباس، اسکله جدیدی به زودی تکمیل می‏شود. البته یک قسمتی از آن، تکمیل شده، تحویل داده‏اند که ما رفتیم دیدیم، اسکله شهید رجائی است که یک حوضچه از سه حوضچه آن را تحویل داده‏اند و فعالیت وسیع آن، شروع شده است. حدود صد کشتی، یعنی دقیقاً 89 کشتی، الان روی آب منتظر خالی کردن کالاهایشان هستند و از یک زمانی که گذشت - که زمان معمولی است - برای معطل شدن از ما پول زیادی می‏گیرند. پولشان هم ارز است که این پول روی کالا می‏رود. یعنی آهنی که در کشتی معطل می‏شود، به خاطر این پولی که ما برایش می‏دهیم، خود به خود قیمتش بالاتر می‏رود، حالا چه بخش خصوصی باشد، چه مال دولت باشد، این پول پرداخت می‏شود. عرض کردم، آنجا 89 کشتی الان روی آب هستند که منتظر نوبتند، یک شهری تشکیل داده‏اند. ما شب در دریا بودیم، آنها را دیدیم که چه جوری هستند، چه وضعی دارند. خوب! چرا آنها معطلند؟ یک دلیل این است که بندرها نمی‏کشد که ما اینها را جمع کنیم و در بیابان بریزیم. البته خیلی ریخته‏اند. انبارها پراست، بیابانها پراست. جنس ریخته‏اند. دلیل عمده‏اش این است که حمل و نقل ما هم ظرفیت کشش این همه بار را از آن راه دور به داخل، ندارد. قبل از جنگ اینها اگر به خرمشهر، می‏آمدند جنسها با قطار می‏آمد. اگر آبادان می‏آمدند با قطار می‏آمد، اگر بندر ماهشهر آمدند، با قطار می‏آمد. الان ما باید با کامیونها بیاوریم و بخش زیادی از کامیونهای ما، صرف جبهه می‏شود. شما ببینید! چقدر ما کامیون برای بازسازی نقاط جنگ زده داریم. از این طرف به آنجا جنس می‏فرستیم، و از آن طرف به اینجا، احیاناً خالی بر می‏گردند و برای جنگ، چقدر داریم، کامیون مصرف می‏کنیم. بنابراین، ظرفیت کامیون کشور، هر چه هم که باشد، برای اینکه از راه دور بخواهند جنس بیاورند، ظرفیت طبیعی نیست، ما باید غیر طبیعی کار کنیم؛ یعنی اگر یک کامیون به طور معمول - در شرایط صلح - روزی پانزده ساعت راه می‏رفت، الان باید دو راننده کار کند که حداقل بیست و چند ساعت راه برود. البته ممکن است گفته بشود که قطعات یدکی کم است که این را دولت باید به سرعت فکری برایش بکند که ان‏شاءاللَّه کمبود، رفع می‏شود، ولی به هر حال، از ظرفیت موجود کامیونها، باید زیادتر از این استفاده کنیم. هرکس هر جاهست، حالا کامیوندار است، راننده است، آشنا با کامیوندارهاست، چیزهای دیگری می‏داند، اگر بخواهد، برای این مملکت خدمت جدی بکند، اگر بخواهد در شکستن این حصار گرانی کمک کند، باید در این امر شرکت بکند. ما مثلاً الان 800 هزار تن آهن در بندرعباس داریم، اگر 800 هزار تن آهن در کشور بیاید، می‏شود همه جا آهن ریخت، دیگر کمبود ندارد. برای شش هفت ماه، این آهن می‏ماند و وضع بهتر می‏شود و چیزهای دیگر هم همین طور است، به همین نسبت که عرض می‏کنم. البته ما یک برنامه وسیع و همه جانبه برای مبارزه با گرانی داریم که به زودی اعلام خواهد شد، ولی این مسأله حمل و نقل خودش یک مقدمه است. یعنی آماده بشوید! کامیوندارها! من خواهش می‏کنم که این دین اجتماعی را بفهمید! این راههایی که ساخته‏اند، این پلهایی که ساخته‏اند، این امنیتی که درست کرده‏اند، این مردمی که در جبهه می‏جنگند و این همه چیزهایی که در مملکت درست شده، شما جزو کسانی هستید که مثل همه مردم شریکید، و جهاد شما، الان این است. ما الان از یک کامیوندار نمی‏خواهیم که به جبهه برود و بجنگند، درست هم نیست برود. ما از یک کامیوندار می‏خواهیم که جهادش این باشد: چند ساعت بیشتر از وضع معمولی کار کند که ان‏شاءاللَّه این کار را خواهند کرد و یکی از خواهشهای استاندارهای هر دو استان سیستان و بلوچستان و هرمزگان این بود که به کامیوندارها بگویید یک حرکت، بیشتر بکنند. البته، ما با سرعت داریم راه آهن می‏سازیم. سه تا خط راه آهن در برنامه داریم: یکی به بندرعباس، یکی به زاهدان و یکی به چابهار که این هنوز در طرح نیامده و بناست بیاید. بعداً مسایل حل می‏شود، اما حالا باید یک حرکت نیرومندی بکنیم. من اینجا با ذکر آن آیه قرآن که قرائت کردم: اِعْدلُوا هُوَاَقْرَبُ لِلتَّقوی، برتقوا تکیه می‏کنم که در هر جایی، تقوا، معنای خاص خودش را دارد. تقوا برای انسان در زندگی خصوصی‏اش، یک معنا دارد، در زندگی اجتماعی معنای دیگری دارد. کسی خیال نکند که اگر نماز خوب می‏خواند، گناه نمی‏کند، مشهد می‏رود، حتی نماز شب می‏خواند، چشمش را از حرامهای شخصی می‏بندد، ولی وظایف اجتماعی خود را انجام نمی‏دهد، این متقی است، نمی‏شود متقی باشد! تقوا، یک دامنه وسیعی دارد که انسان اگر هر جایش را کوتاه بگذارد، به همان انداره، تقوایش می‏لنگد. این درست نیست که مثلاً پزشکی از این کشور استفاده کرده باشد و مردم سیستان و بلوچستان احتیاج به پزشک داشته باشند، او برای اینکه، اینجا در آمدش بیشتر است و هوایش بهتر است، بخشی از عمرش را به آنجا نرود. مهندسی که با امکانات این کشور تحصیل کرده و (حالا امکانات کشور هم نگویید، انسان است) انسانی که خداوند این نعمت هوش را به او داده، درس خوانده، با سواد شده و زندگی مرفهی دارد، به فکر مردم سیستان و بلوچستان و هرمزگان نباشد؟! »بشاگردیها«، یک پزشکیار هم نداشته باشند و در تهران، ما برای هر کوچه‏ای یک پزشک داشته باشیم! این، با تقوا نمی‏سازد، یعنی پزشک این جوری، مهندس این جوری، هرچه هم آدم خوبی باشد، از جهات خودش، این غیر متقی است. سایر نیروها هم این طوری است. نیروهایی که می‏توانند در مناطق محروم خدمت کنند و سالی یک ماه، در عمرشان یک سال، هر جور می‏دانند، زندگی خودشان را تطبیق بدهند و ما باید برای یک دوره‏ای، تا ترتیب نیروی انسانی در آنجا، این کار را بکنیم. البته طرح اساسی این است که دولت، با یک طرح ضربتی، نیروهای بومی را مجهز بکند، آنها را تعلیم بدهد، دانشگاهها در آنجا شعبه باز کنند و آنجا نیرو تربیت کنند. هنرستانها، در آنجا شعبه باز کنند. ما با گروهی که همراهمان بودند وزرا - به این نتایج رسیدیم و با دولت و مجلس مطرح خواهیم کرد، اما به هرحال »تقوا« این است. مسأله دیگری که من به عنوان خبر خوش، به شما عرض می‏کنم، نیروهای مسلح ما در چابهار، زاهدان و در بندرعباس بودند - دریایی، هوایی، ژاندارمری، سپاه پاسداران - که اینها انصافاً کاملاً مهیا بودند. ما روی دریا رفتیم. تا آن نزدیکیهای تنگه هرمز رفتیم و بنده که کمی از مسایل نظامی اطلاع دارم، با خیال راحت از آنجا برگشتم که فکر کردم ما در آن منطقه هیچ نگرانی نداریم، ولی خدا نکند که استکبار جهانی دیوانه شود و بخواهد چنین کاری در خلیج فارس بکند. البته ما باید تلاش کنیم که تا 90 درصد، آن روز  جنگ در خلیج فارس  پیش نیاید، چون برای ما هم خوب نیست که تنگه هرمز بسته شود. اما، من با خیال راحت عرض می‏کنم که آن چنان نیروهای ما در آنجا با روحیه مسلط و آماده به کار هستند که هر لحظه‏ای تصمیم بگیرند، بستن تنگه هرمز، برای آنها مثل یک دری است که روی پاشنه بگردانند و ببندند! نهادهای انقلاب، همه هماهنگ، همراه و مسلط هستند و خوشبختانه هر چه دورتر می‏رویم، هماهنگی بین نهادهای انقلابی و ارگانهای دولتی را قویتر می‏بینیم و خوشحال کننده‏تر می‏بینیم .  اَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الَّرجیم/ بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ اَلْهیکُمُ التَّکاثُر/ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقابر/ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ/ ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ/ کَلَّا لْو تَعْلَمُونَ عِلْمَ‏الْیَقین/ لَتَرَوُنَّ الْجَحیم/ ثُمَّ لَتَرُونَّها عَیْنَ الْیَقینْ/ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم.      خطبه دوم  بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ‏اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَ عَلیَ‏الصِّدیقَةِالطَّاهِرَة و عَلی سبْطِیِ الرّحْمَةِ اَلْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیّ‏بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی‏بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیّ‏بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیّ‏بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ‏بْنِ عَلِیٍّ وَالْخَلَفِ الْهادی الْمَهْدی(عج).  أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرّجیم ، »کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَهُوَ کُرْهٌ لْکُمْ وَ عَسی اَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ«.  قبل از شروع بحث مربوط به هفته جنگ، میلاد پرسعادت امام دهم حضرت نقی(ع) را به تمام دوستان و پیروانش و مخصوصاً به خدمت امام امت، تبریک عرض می‏کنم و ان‏شاءاللَّه در این روز با سعادت - و هم به مناسبت روز پرافتخار غدیرخم که در هفته آینده خواهیم داشت - امیدواریم که با استمداد از ارواح مقدس این بزرگان و صاحبان این روز، بتوانیم در این روزها، وظایف اجتماعی و مخصوصاً نظامی و دفاعی خودمان را به خوبی انجام بدهیم. مطالب درباره جنگ، آن قدر زیاد است که وقتی انسان می‏خواهد در باره آن صحبت کند، دچار سردرگمی می‏شود که از کجا شروع کند و به کجا ختم کند. هر مقطع جنگ، یک بحث عظیمی را می‏خواهد. من یک تاریخچه کوتاه تحلیلی از جنگ، ارائه می‏دهم تا به وضع موجود در میدانهای جنگ برسیم که آینده جنگ چه خواهد بود. با توجه به اسناد و مدارکی که تا به حال به دست آمده، بدون تردید این جنگ برای ساقط کردن جمهوری اسلامی و خفه کردن کلی انقلاب اسلامی بود. هیچ تردیدی در آن نیست و آدم حاضر است روی آن قسم کفاره‏دار بخورد. و بی‏شک، این توطئه مخصوص خود صدام و حزب بعث نبود، توطئه وسیعی بوده و تحقیقاً آمریکا و شوروی و ارتجاع منطقه، یا مشافهتاً و باقرارداد، با هم همراه بودند یا جداگانه، هر یکی عمل می‏کرده که در این نقطه به هم رسیده‏اند. من مطمئن نیستم که آمریکا و شوروی با هم نشسته باشند و قرارداد گذاشته باشند و تقسیم کرده باشند! مطمئن نیستم، اما می‏توانم مطمئن باشم که در جریان جنگ به یک شکلی، این سه عنصر چپ، راست و ارتجاع (که الان در کنار راست است)، دست داشتند و در مورد شورویها همین قدر بس که اینها ارتش عراق را سازمان دادند؛ یعنی ارتش عراق نسبت به شوروی، مثل ارتش ایران بود، نسبت به آمریکاییها. آیا می‏شد، ارتش ایران برای جنگ تصمیمی بگیرد و آمریکاییها نفهمند؟ اصلاً قابل قبول نیست؛ برای اینکه اینها همه جایش بودند و نیاز داشتند که در عملیات جدید، خیلی از ابزارهایشان را به آنها یاد بدهند. به علاوه، آن اعترافی که کیانوری کرد - و ما قبلاً هم این را می‏دانستیم - این بود که رسماً اینها را خواسته بودند و گفته بودند که خوزستان اشغال می‏شود، حکومت بختیار و فلان به وجود می‏آید (حالا بقیه‏اش را نگفتند، این، یک بقیه‏ای هم دارد)، اینها بودند. حالا چه منافعی در نظر داشتند؟ آن را در یک تحلیل دیگری، باید برسیم؛ چون این جنگ عراق با ایران را ابتدا آمریکاییها رسماً اداره می‏کردند. ما می‏بینیم، عربستان سعودی، اردن، کویت و اینها در جنگ شریکند. بندر عقبه، از پیش آماده شده تا از آنجا امکانات بیاورند. از پیش، پول دادند، قرارداد بستند که چقدر پول بدهیم. مگر می‏شود که در عربستان سعودی یا اردن چنین قراردادهایی ببندند و آمریکا بی‏خبر باشد؟ حالا عراق - به صورت ظاهر - با آمریکا رابطه‏ای نداشت، اما قضایا کاملاً از اینجا روشن است. مخصوصاً مسأله بختیار که اینجا مطرح می‏شود، موضوع بیشتر روشن می‏شود و ما خیلی بیش از اینها، اسناد داریم. من فقط یک نقطه‏های روشن آن را عرض می‏کنم و عبور می‏کنم. بنابراین، ارتجاع هم که می‏بینید پول داده و هنوز هم دارد می‏دهد، بندر داده، رادیو داده، راه داده، ماشین داده، غذا داده، سرباز داده، (اردن رسماً سرباز فرستاده) و می‏گویند، مصر تا به حال یک میلیارد دلار اسلحه به اینها داده و خیلی جاهای دیگر هم که داده‏اند. همه اینها متفق شده و در برنامه شریک بودند که بیایند اینجا و جمهوری اسلامی را ساقط کنند و خودشان را از عواقب انقلاب اسلامی منطقه راحت بکنند! البته، انسان به طور منطقی هم می‏تواند قبول بکند که اگر این می‏شد، برای شورویها هم خوب بود، برای آمریکاییها هم خوب بود، برای ارتجاع هم خوب بود. چون شورویها مطمئن بودند که حکومت جمهوری اسلامی، به خاطر خاصیت اسلامی‏اش، نمی‏تواند لااقل برای آنها عامل باشد، این مقدار را می‏دانستند. البته، دوست می‏تواند باشد، این مانعی ندارد. حالا هم دوست می‏توانیم باشیم اگر آنها به خوبی رفتار بکنند، ما حاضریم که روابط عادلانه مساوی با هم داشته باشیم؛ در خیلی از مسایل سعی کردیم، روابط را آلوده نکنیم و آنها همیشه لگد زده‏اند. اگر لیبرالها (آن موقع شعبه لیبرالها هم بود) هم حاکم می‏شدند، معلوم بود شورویها بیشتر ناراحت بودند، چون آنها که آمریکایی بودند. پس منافع شوروی در این بود که جمهوری اسلامی ساقط شود، به اضافه آن امیدهایی که داشت؛ اگر در این جنگ، عراق موفق می‏شد، آن موقع حکومت را شاید ساقط می‏کرد. سیستان و بلوچستان تحقیقاً از طرف افغانستان بلعیده می‏شد، و این بالاها هم خدا می‏داند چه خبر می‏شد: تا این البرز ...! بنابراین، آنها منافعشان همین بود. آمریکاییها که موضعشان  خیلی روشن است. چون آمریکاییها را از این کشور بیرون ریختیم. مثل مگس امشی‏شان زدیم. رفتند که رفتند! و این لانه جاسوسی‏شان بود و این همه امید که در اینجا داشتند و جریان ضد آمریکایی که ما در سراسر دنیا راه انداخته بودیم، برای آنها مطلب خیلی عادی بود که با ما بجنگند. ارتجاع منطقه هم بی‏خود از ما می‏ترسد. ما نباید برای عربستان و کویت و برای امثال اینها، وحشتناک باشیم. ما از آنها - حداکثر - این را می‏خواهیم که آمریکایی نباشند؛ در خدمت مردم باشند و با مردم باشند. در مسأله نفت، در مسایل اسرائیل، در مسایل مهمی که آنجا هست، همراه مردم باشند، خیانت نکنند. ما دوست آنها هستیم، منتها آنها، از انقلاب اسلامی وحشت داشتند، از مردمشان وحشت داشتند، مثل خود عراق که بیشتر از همه می‏ترسید. چون در عراق احتمال صدور انقلاب بیشتر از همه جا بود. (نزدیکترین پایگاه اصلی ما کربلاست و ما اصلاً با کربلا، مبارزه‏مان را علیه طغیان شروع کردیم. ما از امام حسین(ع) الهام می‏گیریم و نمی‏شود آنجایی که امام حسین (ع) خوابیده و آن جایی که قیام حسین(ع) بوده و آنجایی که علی‏بن‏ابی‏طالب (ع) مرکز حکومتش بوده، حالا یک طاغی مثل صدام حکومت بکند) آنها می‏دانستند که این انقلاب، به اولین جایی که راه پیدا می‏کند، جایی است که زادگاه خودش است و از این جهت عراقیها، طبیعتاً ترسیدند و کشورهای مرتجع دیگر را هم تحریک کردند و این جریانی که می‏دانید، راه افتاد. هدف این بود که جمهوری اسلامی را از بین ببرند. شاید برنامه هم خیلی دقیق تنظیم شده بود. اینها اگر چند قدم جلو آمدند، فکر می‏کردند، ارتش ما آن روزها - کارساز نیست؛ یعنی اشتباه آنها این بود که ارتش را آمریکایی تصور می‏کردند. چون آنهایی که قبلاً با آنها تماس داشتند، آمریکایی بودند. مثلاً چند نفر از ژنرالهای ارتش ما آمریکایی بودند . اما بدنه ارتش، این سربازها و درجه‏دارها و افسران جزء، افسرهای تارده سرهنگی، مردمی بودند که خُلق و خوی اینها اصلاً با آمریکا نمی‏ساخت و دیدید که حتی در انقلاب هم، همینها آمدند، جلو امام رژه رفتند و هواپیماهایشان هم در روزهای اوج انقلاب - که صحبت از کودتای ارتش بود - در فضا پرواز کردند و از انقلاب حمایت کردند. منتها، اینها خیال می‏کردند، ارتش با آنهاست و این اشتباهشان یک قدری آنها را گمراه کرد. اول ارتش غافگیر شد ولی وقتی که دید، اینها آمده‏اند، حرکتش رإ؛ظظ  آغاز کرد. نیروی هوایی ما، آن روزهای اول، واقعاً اعجاز کرد. ما ضربه خورده بودیم؛ خاکمان اشغال شده بود، اما نیروی هوایی ما، همان روزهای اول، براقتصاد عراق ضربه‏های کاری زد. آسیبی به مرکز عراق - بغداد - زد. (فرودگاه بغداد را، سدهای عراق را، پالایشگاههای عراق را، کارخانه‏های برق عراق را زد) و جلو هجوم عراقیها ایستاد و روزهای اول، نیروی هوایی ما، مثل نیروی زمینی می‏جنگید؛ یعنی آنها عراقیها وقتی حمله می‏کردند، نیروی هوایی بالای سرشان می‏آمد و بمب می‏ریخت، برای اینکه جلو آنها را بگیرد که البته آن روزها، ما شهدای زیادی دادیم. یک دفعه، 350 هواپیما را می‏فرستادیم، برای اینکه ضربه بزنند. این کار، آن موقع کار عظیمی بود. آنها، اصلاً خیال می‏کردند، کلید نیروی هوایی دست آمریکاست! بعد دیدند، نخیر، چنین نیست! نیروی زمینی خودش را جمع کرد. ژاندارمری خودش را جمع کرد. نیروی دریایی دست و پایش را جمع کرد. وقتی که حالت دفاعی ما قوی شد. اینها دیدند، نمی‏شود. همان هفت روز اول فهمیدند که نمی‏شود، مخصوصاً آن قاطعیتی که امام به خرج دادند و جنگ را به عنوان یک »نعمت« برای مردم، تلقی کردند و مردم را برای یک بسیج آماده کردند. آنها مطمئن شدند که آن راه نظامی، به این شکل قابل حل نیست و فوری نقشه را عوض کردند؛ این نقشه هم از پیش آماده بود. بالاخره کسی که کار به این بزرگی را تدارک می‏بیند، جانشین کار را هم در نظر می‏گیرد و آن »صفحه« جدید شروع شد. بلافاصله، دیدیم که نماینده‏های میانجی صلح شروع به آمدن کردند و این حرکت دومشان، عین همین حرکت اولشان برای اسقاط و تجزیه ایران بود؛ تجزیه ایران در آن برنامه بود. با تجزیه ایران خوزستان یک کشور عربی دست نشانده می‏شد، کردستان یک کشور چپی می‏شد (در اختیار بعضی از بلوکهای دیگر)، سیستان و آذربایجان و آنجاها را من نمی‏دانم! من البته آن طرح مفصل آنها را نمی‏دانم اینها جزو حدسهای ماست و اسناد متفرقه‏ای که به دست ما رسیده است. این را بعداً می‏توانیم در ستاد جنگ عراقیها پیدا کنیم (وقتی که آنجا رسیدیم، برمی‏داریم و برای شما ترجمه می‏کنیم) حالا حدسی است و یک مقدار اسناد متفرقه است. به هر حال، برنامه با شکل دومش شروع شد. ظاهر آن هم خیلی آبرومندانه بود. اینجا، شخصیتهای بزرگ وجیه الظاهری را برای صلح می‏فرستادند. خوب! روزهای اول خواست صدام این بود که سه جزیره را ما پس بدهیم. اینها میانجیگران دیگر با صراحت گفتند، شطّالعرب مال آنها باشد! ارتفاعاتی که گرفته بودند، مال آنها باشد! خرمشهر، »محمره« بشود و اصلاً جزیره آبادان مال آنها باشد! چون این طرف اروند رود بودند و حکومت خلقی هم اصلاً ، تعیین کردند! حاکم را در هویزه، تعیین کردند، شهردار تعیین کردند. اینجا آمدند، برای خودشان حاکم تعیین کردند! همه برنامه‏هایشان را جور کرده بودند و این دفعه برای مذاکره و آتش بس آمدند. آتش بس، عیناً همین می‏شد. یعنی اگر ما آتش بس را می‏پذیرفتیم و می‏گفتیم بله، آتش بس قبول، خوب! نیروهای ما هم در خانه‏هایشان می‏رفتند. دیگر داعی نداشتند، مردم دزفول و اهواز و آنجاها بروند و خندق حفر بکنند و یا به آبادان بروند و در محاصره بمانند. آن حالت بسیج به هم می‏خورد. مذاکرات هم، در این گونه موارد، هیچ وقت در تاریخ به نتیجه نرسیده است. شیوه اسرائیل همیشه این است: چهار قدم جلو می‏آید، می‏گوید آتش بس مذاکره. دو سه سال که ماند، هفت هشت سال که ماند، این طرف عادت می‏کند می‏گوید، خوب! حالا تا اینجا که آمدند، جلوی حرکت بعدی را می‏گیریم. همین جور آمده تا حالا رسیده، به اینجا که اخیراً تا لبنان آمده است. ما اگر آتش بس را می‏پذیرفتیم، سقوط حکومتمان را می‏پذیرفتیم، منتها آسانتر برای عراق، خیلی راحت‏تر و خودمان هم با ذلت سقوط می‏کردیم. شور انقلابی مردم خوابیده بود، اگر صلح را می‏پذیرفتیم، فردا که مثلاً سر یک چیزی دعوایمان می‏شد، او می‏گفت: این جوری! ما می‏گفتیم، این جوری! یک دفعه می‏دیدیم، یک قدم دیگر برمی‏داشت، از کرخه عبور می‏کرد، به دزفول می‏آمد و خط ارتباط ما را قطع می‏کرد. این فقط یک غافگیری لازم داشت، کار دیگری لازم نداشت. آن طرف، یک تکان می‏خورد، خودش را به ماهشهر می‏رساند و محاصره آبادان را تکمیل می‏کرد. اگر ما آتش بس را می‏پذیرفتیم، با یک ذره غفلت که در آتش بس‏ها پیش می‏آمد، کار تمام شده بود. بیداری امام، هشیاری امام و رهبری قاطع امام، این بود که یک لحظه اجازه نمی‏داد، ما اسم آتش بس را ببریم. خوب! با هدایت امام، ما از همان اول در شورای عالی دفاع، موضع قطعی خودمان را روشن کردیم. یک موضعی که اگر صد سال هم بگذرد، این موضع مخدوش نیست، مثل اصول عالی عدالت است که هیچ کس نمی‏تواند بگوید، این عادلانه نیست. آنها گفتند: آتش بس. ما گفتیم: خیلی خوب! حرفی نداریم، آتش‏بس! ولی بایستی این سه شرط اول اجرا بشود بعد آتش بس:  اول: نیروهای عراقی بدون هیچ قید و شرطی بروند، همان جایی که بودند.  دوم: قبل از این که اینها بروند، شما باید بپذیرید که خسارت داده شود؛ یعنی خسارتی که به مإ؛ظظ  وارده شده، یک قسطش همین حالا باید در حساب ریخته شود که بیرون نروید، بگویید که حالا مذاکره می‏کنیم، قیمت تعیین می‏کنیم! یک پیش قسطی به حساب ما می‏ریزید و بعد قسمتهای بعد را، هر چه کمیسیون رسیدگی گفت.  سوم: در این جریان، یک عده آدم کشته شده، تعدادی شهر خراب شده، تعدادی صنایع از بین رفته، این خسارت را متجاوز باید بدهد. بعداً ما، برگشتن مهاجران عراقی را، تبعید شده‏های عراقی را هم اضافه کردیم که این یک شرط انسانی است که اگر روزی ما صدام و حزب بعث را تسلیم کردیم، اینها باید برگردند، چون اینها مظلومهای واقعاً شدید الظلمی هستند که باید از آنها حمایت بکنیم و یکی از ادّله‏ای که ما از اول حاضر نبودیم با صدام رابطه برقرار کنیم، همین فشاری بود که صدام روی اینها می‏آورد، که ما حاضر نبودیم با او رفیق باشیم. صدام می‏خواست به ایران بیاید، ما نپذیرفتیم، به خاطر این جنایاتی که نسبت به مردم عراق می‏کرد. و گفتیم این وضع را اصلاح کن، بعد به ایران بیا! بنابراین، این حرفهای ما بود. این آقایانی که اینجا می‏آمدند، چه می‏توانستند بگویند؟ خوب! یک شخصیتی به اصطلاح ملی هم هست، اینجا آمده، ما این حرفها را می‏زنیم. بگوید: نه، عراق متجاوز نیست! این را که نمی‏توانست بگوید، عراق در خاک ما بود. چه بگوید؟ بگوید: متجاوز خسارت نباید بدهد! این هم که نمی‏شود. بگوید: محاکمه نباید بشود! که این هم نمی‏شود، زیرا قانوناً، عدل نبود. فقط می‏توانست بگوید: شما بگذرید! نوعاً این جوری بود. در جلسات طولانی که داشتیم، آخر که خسته‏مان می‏کردند، می‏گفتند: خوب! حرفها خوب است اما شما بگذرید! شما عفو کنید! برای اینکه مسأله حل بشود. ما می‏گفتیم: این عفو را ما به ضرر اسلام و منطقه می‏دانیم و حاضر نیستیم که این جوری عفو کنیم. در این مرحله، حضور بنی‏صدر به عنوان جانشین فرمانده کل قوا و حضورش در میدانهای جنگ، یک مزاحمی برای ما بود. یعنی او نمی‏گذاشت که ما یک ضربه‏های حسابی بزنیم که عراق متوجه بشود ما قدرت کار داریم. حالا من مطمئن نیستم که خود بنی‏صدر در این جریان، در توطئه‏ها شریک بود یا کسانی که دور و براو بودند، آنها نمی‏گذاشتند! حالا به هر شکل، او نمی‏گذاشت و مزاحم ما بود. در این محاصره آبادان، من در دزفول بودم - با بنی‏صدر - آقای خامنه‏ای هم تشریف داشتند، آقای رجائی هم تشریف داشتند. صحبت ما این بود که نگذاریم آبادان را محاصره کنند. آنجا را نگه‏داریم. بنی‏صدر می‏گفت: (محکم ایستاده بود) آخر ما نمی‏توانیم، آنجا نیرو ببریم! و اگر نیرو ببریم، اینجا به دزفول می‏آیند. آبادان را بگذاریم سقوط کند، ما دزفول را نجات می‏دهیم! بعد در مراحل بعدی آبادان را می‏گیریم. این حرف، ظاهرش هم از لحاظ نظامی قابل توجیه بود، وزیر بار حرف ما هم نمی‏رفت؛ تا اینکه امام، آن فرمان قاطع را دادند. چند نفر از نماینده‏های خوزستان، خدمت امام رفتند و برای امام توضیح دادند. امام همان جا دستور دادند: حصر آبادان باید شکسته بشود! دیگر بنی‏صدر نمی‏توانست مخالفت کند. آن موقع، رفتن به آبادان بسیار مشکل بود. من خودم با هلیکوپتر یک سفری آن موقع به آبادان کردم، اگر از سوی آب - مثلاً پنج متر - بالاتر می‏رفتیم، عراقیها ما را می‏دیدند و می‏زدند. تازه ما با هلیکوپتر رفتیم. مردم از توی آب با هاور کرافت‏ها، پیاده از توی روستاها، چه جور عبور می‏کردند! من در اهواز بودم که یک گروهی از تهران آمده بودند، می‏خواستند به آبادان بروند، چقدر دردسر پیدا کردند. وقتی که ما خبر شویم، اینها به آبادان رسیده‏اند. جشن گرفته بودیم. این جور آبادان محاصره شده بود و اینها نظرشان این بود که آبادان را بگذاریم. اگر آبادان را گرفته بودند، محاصره تمام شده بود. بعد، در آن عملیات پیروزمند »ثامن‏الائمه« که لشکر 77 خراسان، رهبری آن را با سپاه برعهده داشتند، و یک عده از آنها را ریختیم در کارون و دنباله‏شان را بستیم و آن حماسه عظیم را در عملیات »ثامن‏الائمه« به وجود آوردیم که همان کمر عراق را شکست. آن لشکر نیرومندش را فرستاده بود، گارد مخصوصش را فرستاده بود، روی کارون پل زده بود و ما هم آنجا بسیار مشکل داشتیم. آن عملیات به چه صورتی انجام شد؟ با رفتن بنی‏صدر، مرحله تهاجم ما آغاز شد. بنی‏صدر را که برداشتیم، در روز بعد آن، عملیات »دارخوین« انجام شد که به نام »فرمانده کل قوا، روح خدا، خمینی« - با این شعار - شروع شد. آن موقع، بنی‏صدر به عنوان فرمانده کل قوا، این طور حرکتها را اجازه نمی‏داد، تا آنکه دستش کنده شد. بچه‏های سپاه و اینها که آماده بودند، فوری در دارخوین، این ضربه را وارد کردند که مقدمه عملیات »ثامن‏الائمه« شد. بعد از این عملیات، دوره تهاجم ماست که از دارخوین شروع می‏شود و تا عملیات »والفجر 3« ادامه می‏یابد و در این دوره است که ما با ضربه زدن و پس گرفتن قطعه قطعه خاک میهن و در هر قطعه‏ای، تعدادی شهید از نیروهای ارزنده‏مان را تقدیم خدا و انسانیت کردن، داشتیم. در این مرحله، سیاست عراقیها و سیاست استکبار جهانی در کل، این بود که ما را جنگ طلب و عراق را صلح طلب معرفی کنند و از ناحیه بین‏المللی، ما را تحت فشار قرار بدهند؛ این سیاست را هنوز هم ادامه می‏دهند. راهش هم آسان بود، یک هیأتی را به اینجا می‏فرستادند و چون می‏گفتیم که با شرایط شما، صلح نمی‏کنیم، برمی‏گشتند و می‏گفتند: ایران قبول نمی‏کند، عراق حرفی ندارد! خوب! وقتی که سه بار این حرف تکرار می‏شد، مردم می‏گفتند: عجب لجبازهایی در ایران هستند که با وجود این همه خونریزی، حاضر به مصالحه نیستند! دیگر حرفهای ما را نمی‏زدند واین جریان هنوز هم ادامه دارد. ما، در یک مقطعی دیدیم، اینها ضرر دارند. به آنها اعلام کردیم، گفتیم که اگر از این بعد، حرف تازه‏ای ندارید، نیایید. حرفهای ما همان است و هرکس می‏خواهد بیاید، قبلاً اعلام کند که من حرف تازه‏ای دارم. اگر حرف تازه دارد ما می‏پذیریم. بعضی‏هایشان به دروغ می‏گفتند: حرف تازه داریم و می‏آمدند. وقتی که می‏آمدند، می‏دیدیم، حرف تازه‏ای ندارند. البته این دیگر، بی شخصیتی آنها بود. ما روی صداقت، عمل می‏کردیم. هنوز هم گاهی می‏آیند و این جریان تا حالا ادامه دارد. یک حیله بین‏المللی بود، برای اینکه چهره ایران را به عنوان یک چهره خشن و جنگ طلب که به ارزش انسانها توجه ندارد، معرفی کنند. در حالی که می‏دانستند، ما چرا این کار را می‏کنیم. ما هم می‏دانستیم که اگر این کار را بکنیم، به چه قیمت تمام می‏شود. عراقیها در خرمشهر بودند، آبادان ما از کار افتاده بود، پالایشگاه 600 هزار بشکه‏ای ما، کار نمی‏کرد. کارخانه‏های ما همه در تیررس بود. ماهشهر در تیررس بود. در مرزهای ما، 1200 روستا در اشغال دشمنان بود. شهرها تا این منطقه، زیر تیر بود. اگر ما به آن شکل صلح را قبول می‏کردیم، باید برای همیشه، این دو میلیون مهاجر جنگی روی دستمان باشد و برای همیشه آن منطقه را روی دستمان داشته باشیم و با سقوط اخلاقی و از دست دادن هیجان جنگی، ملتمان را هم از دست بدهیم و آن موقع دوباره، ذلیلانه قربانی شویم. طرح دشمنان خیلی هم روشن بود. ما حرفهایمان را می‏زدیم، اما حرف ما که به گوش دنیا نمی‏رسید، همه رادیوها و روزنامه‏ها حرفهای آنها را نقل می‏کردند. خوب ! نقل بکنند. ما کار خودمان را می‏کردیم. بنا بود ما با این سه جریان طرف باشیم: شرق، غرب و ارتجاع. اول هم جنگ ما با اینها بوده است. بنابراین، خودمان را برای هرگونه هجوم تبلیغاتی آماده کرده بودیم و اخیراً اینها به همین جریان خودشان، یک چیز دیگر هم اضافه کردند که این کار جدیدشان از آن دیگری، شیطنت آمیزتر و پدر سوخته‏تر است! این دفعه آمدند قضایا را در آستانه یک هیجان بین‏المللی قرار دادند که ما را تحت فشار شدید وحشت نیروهای بزرگ قدرتهای اقتصادی بین‏المللی قرار بدهند و آن این است که یک جوری صحنه سازی کردند که قضایا دارد، به بین‏المللی شدن جنگ تمام می‏شود و این جنگ ایران و عراق، ممکن است دنیا را در بحران قرار بدهد. دوتا نمونه‏اش را من می‏گویم. یکی همین قضیه اخیر است: قضیه هواپیماهای »سوپراتاندارد« فرانسه است که مدتی است دارند تبلیغ می‏کنند که فرانسویها می‏خواهند، این هواپیماها را بدهند و مخصوصاً هم می‏گویند: که اگر این هواپیماها بیایند، جزیره خارک ایران از کار می‏افتد! حالا واقعیت این چقدر است؟! بعد می‏گویم. عمده این قضیه، تبلیغات است، جنگ روانی است. مخصوصاً این را گفتند که ما وحشت بکنیم و مخصوصاً گفتند که این جریان به سطح جهان کشیده بشود که اگر نفت جزیره قطع شود، ایران هم عکس‏العمل نشان می‏دهد. ما هم قبلاً گفته بودیم، وقتی که از نفتمان نتوانیم استفاده کنیم، (این حرف قبلی ما بود، ما اوایل جنگ این حرف را زدیم)، گفتیم، روزی که ما از نفتمان نتوانیم استفاده بکنیم، دیگر خلیج فارس، ارزشی برای ما ندارد، چون دریای خلیج فارس، موقعی با ارزش است که ما نفت داشته باشیم، دلار داشته باشیم، بتوانیم جنس بخریم و در بندرهایمان بیاوریم. خوب! اگر نفت نداشته باشیم، این بندرها دیگر بی‏ارزش است. ما هم در آنجا را، دروازه‏اش را می‏بندیم که همه‏مان یک دفعه محروم شویم! این کار را هم می‏توانیم بکنیم، این حرف را زده بودیم. اینها آمدند، این قضیه فروش هواپیما به عراق را عَلَم کردند. که خوب! ما هم تهدیدمان را تکرار کردیم که بگویند: بله! با دادن این هواپیماها، دیگر خلیج فارس بسته می‏شود. منظره بسته شدن خلیج فارس، برای دنیای صنعتی، خیلی وحشتناک است! حالا، خانمها و آقایان ما، در آن محیط نیستند. نمی‏توانند تصور بکنند. به عنوان مثال اگر یک کشتی 500 تنی در تنگه هرمز غرق شود، چند ماه طول می‏کشد تا آنجا را قابل کشتیرانی بکنیم. (تازه اگر یک کشتی غرق شود.) حالا اگر چیزهای دیگر پیش بیاید که دیگر، خدا می‏داند! وضع این جوری می‏شود: اگر شش ماه، این نفت قطع شود، قیمت هر بشکه نفت به جای 30 دلار امروز به 100 دلار می‏رسد و بالا می‏رود، برای اینکه، نفت زمینه‏اش کم می‏شود؛ کمپانیهای حریص برای ذخیره کردن فشار می‏آورند، منابع دنیا هم دارای این قدر ظرفیت نیست. بعضی کشورها هم نفتشان را نمی‏دهند، برای اینکه خودشان نیاز دارند. گازی که ژاپن از اینجا می‏برد (ژاپن، اصلاً حیاتش اینجاست و در خلیج فارس می‏شود، سرژاپن را برید! غول صنعت دنیا، چه کار خواهد کرد؟! و قدرت اقتصادی او چیست که به دنیا فشار بیاورد، یاللَّه، جلوی این کار را بگیرید! بعد، بستن تنگه هرمز هم چیز آسانی نیست که کسی در ذهنش بیاید). آنها خودشان این مسایل را می‏دانند. یا خیال کنند که آمریکا در اینجا می‏ایستد، در دستش خنجر می‏گیرد و می‏گوید: یاللَّه، این در را باز کنید! این طور نیست. اینجا اگر خراب شد، هزار نفر آدم جان فدا، که حاضر باشند جانشان را تسلیم کنند، برنامه‏ریزی می‏کنند و چند سال می‏توانند اینجا را بسته نگه دارند. آن وقت، مردمی که واقعاً بدون تبلیغات اسم می‏نوشتند و ثبت نام می‏کردند که روی مین بروند و جلوی راه رزمندگان را باز کنند، هزار نفرشان نمی‏توانند همیشه آنجا را بسته نگه داشته باشند؟! از طرفی، ما در جنوب هم داریم؛ یعنی این جور نیروها را هم در شمال - در کشور خودمان - داریم، هم طرفدارانمان در جنوبند. آن روزی که لازم شود، از همان کشورهای خلیج فارس، این قدر آدم حسابی وجود دارد که به حمایت ما بیاید و از آن طرف، آنجا را ناامن بکند! ما، حالا نمی‏خواهیم ناامن باشد، چون ما نمی‏خواهیم، امن است. ما بنا داریم، اینجا را امن نگه داریم. بنابراین، آنها می‏فهمند که معنای بسته شدن خلیج‏فارس؛ یعنی چه! اینکه کسی فکر کند، آمریکا می‏آید، اینجا می‏ایستد، اگر شوروی هم از آمریکا دعوت کند که به اینجا بیاید، آمریکا جرأت نمی‏کند بیاید! (حالا می‏گویند آمریکا از شوروی می‏ترسد). حتی اگر شوروی و آمریکا با هم بیایند، هیچ کاری از پیش نخواهند برد! دو ناوگانشان هم در خلیج فارس بیایند، کاری نمی‏توانند بکنند. البته، می‏توانند بندرها را از کار بیندازند، کشتیهای ما را غرق کنند، شهرهای ما را بمباران کنند. این کارها را می‏توانند بکنند. ولی اینها، آنچه که آنها می‏خواهند، نیست. تازه می‏شود، آنچه که ما می‏خواهیم: یعنی وقتی که این کار را کردند، آنجا ناامن است، ناامنتر می‏شود. این هواپیمای سوپراتانداردی که می‏گویند، الان در بیروت هست. الان پرواز هم می‏کند. در بیروت، چقدر پیش بردند؟ چند تا از این بچه حزب‏اللّهی‏ها در بیروت، فالانژها و اسرائیلیها و آمریکاییها و ایتالیاییها و آلمانیها و انگلیسیها، همه را در خنس انداخته‏اند. آن، همان دریاست، پهلویشان هم هست. حالا اینها اینجا چه کار می‏توانند بکنند؟! اخیراً یکی از مقامات عربستان سعودی گفته که عراقیها خیلی قبل از این، میراژ گرفتند که از این چیزها هم بالاتر است و کاری نتوانستند بکنند. آنها میگ 25 گرفته بودند که آمدند در تهران، در نماز جمعه که ما اینجا داشتیم سخنرانی می‏کردیم، دیوار صوتی را شکستند و انفجارش را ما شنیدیم. خوب! ما هم که بیکار نیستیم. جزیره خارک را مسلح می‏کنیم. لوله‏هایمان را حفاظت می‏کنیم. منبعهایمان را حفاظت می‏کنیم. فضایمان را حمایت می‏کنیم، سه چهارماه، فرصت داشتیم. اگر می‏خواستند، این کار را بکنند چیزی نمی‏گفتند و ما یک وقت صدای موشکش را شنیدیم! هرکس که در کُشتی و مبازرات ادعا می‏کند، او نمی‏خواهد کار کند، اگر بخواهد کار بکند، اول حرفش را نمی‏زند، کارش را می‏کند و بعد می‏گوید. بنابراین، جنگ، جنگ روانی است. می‏خواستند، بگویند اینجا بین‏المللی می‏شود، ما را تحت فشار قرار بدهند که ما صرف نظر بکنیم. ما هم که حرفمان و راهمان و حقمان آن قدر روشن بود که چیزی برای بخشش و جایی برای قدم به عقب گذاشتن، نداشتیم و خودمان را برای بیشتر از این هم آماده کرده‏ایم. دوره‏های سخت‏تری را هم پیش بینی کرده‏ایم. ممکن هم هست که یک روز، جنگ بین‏المللی شود، ولی کسی که برای حق قیام می‏کند، از بین‏المللی شدن جنگ نمی‏ترسد. چطور ماها شهید بشویم، غصه ندارد! بین‏المللی شد، شماها کشته بشوید، غصه دارد؟ خوب! به دَرَک!! شماها هم مثل بقیه کشته شوید. این قدر مردم را می‏کشید، چه می‏شود؟ جنگ در بیروت هست، در ایران هست، در عراق هست، در اریتره هست، در صحرا هست، در همه جا جنگ راه انداخته‏اند. خوب! بگذارید، بین‏المللی بشود! اگر بنا باشد، شما به مردم، به انسانها، آنجاهایی که منافع‏تان ایجاب می‏کند، احترام نگذارید، ما چه ابایی از این داریم؟! ما البته نمی‏خواهیم! عرض کردم، می‏خواهیم امنیت خلیج فارس را هم حفظ کنیم، ولی شماها می‏کشانید! مسأله دیگری که اینها راه انداختند، مسأله نشت نفت بود. عراق آمد در یک وهله‏ای، نیروهایش را متمرکز کرد، با همین موشکهای اگزوسه، (که اینها به او دادند و امکانات دیگری که از شورویها و شاید چینیها گرفته بود و هدایتی که آمریکاییها می‏کردند و اطلاعاتی که آواکسهای آمریکایی از عربستان در اختیارش می‏گذاشتند)، آمد هجومش را روی چاههای نفت ما متمرکز کرد. خوب! زدن چاه نفت در دریا، خیلی ساده است. شما آنجا بروید، در دریا ببینید، یک سکّو درست کرده‏اند، 20 متر، 30 متر از زمین بالا رفته و همه دارند می‏بینند. یک قایق ماهیگیری هم بیاید می‏تواند با یک آر.پی جی، این سکو را بزند که همه‏اش از آهن است و برق و امثال اینها، و آتش می‏گیرد. خوب! قدری دورتر زدند و چند تا سکّو را انداختند و چند تا چاه ما را آتش زدند. لوله یک چاه را هم در دریا خم کردند که لوله از زیر آب، نفتش به جای اینکه آتش بگیرد، در آب بیرون می‏آمد که همین چاه شماره سه نوروز بود و آن وقت، در دنیا هیاهو راه انداختند. یادتان هست: هفت هشت ماه پیش چه هیاهویی در دنیا راه انداختند که »محیط زیست خلیج فارس آلوده شده و عن قریب همه ماهیها می‏میرند و عن قریب همه ساحلها آلوده می‏شود و همه آب شیرین کنها از کار می‏افتد و همه مردم از تشنگی می‏میرند، کشتیها دیگر نمی‏توانند بیایند، سطح محیط دریا لیز می‏شود و کشتی قابل حرکت نیست!« یک سر و صدایی راه انداختند و باز همه دنیا را ترساندند. چند ماه، خبر مهم دنیا همین نشت نفت این لوله 2/5 بود که دارد به دریا نفت می‏آورد و آن دو سه تا چاه هم که می‏سوخت. خوب! آن می‏سوخت، مثل گازهایی که می‏سوزد، در دریا که نمی‏ریخت. ما آنجا موضع تبلیغاتیمان روشن بود. رفتیم در کشورهای خلیج، در شوراهاشرکت کردیم. مسؤول محیط زیستمان آنجا رفت، دست پایین را گرفت. گفتیم ما نمی‏خواهیم محیط زیست آلوده بشود. هرکس می‏خواهد، بیاید اینجا را درست بکند، ما حرفی نداریم. هر شرطی اینجا کردند، ما قبول کردیم، غیر از شرط آتش‏بس. ولی آنها این را می‏خواستند. آنها می‏خواستند، ما اینجا تحت فشار افکار بین‏المللی و مردم منطقه، آتش‏بس را بپذیریم و صدام با زدن چهار تا چاه نفت، خودش را از شرّ این همه جنایتی که کرده (و باید مثل جنایتکاران جنگ بین‏المللی دوم باز خواست و محاکمه شود)، نجات بدهد. به گرده ما فشار آوردند، ما هم موضعمان را روشن کردیم. دیگر حرفی نداشتند بزنند. مسؤولان ما مصاحبه کردند و گفتند: یاللَّه! ما حرفی نداریم، بیایید درست کنید. اینها که تحت آن فشار نتوانستند چیزی بگیرند، مسأله تشنگی را مطرح کردند. ما آمدیم یک مقدار آب تهیه کردیم (ما که می‏دانستیم آنها تشنه نیستند)، عکسبرداری کردیم، فیلمبرداری کردیم، چند تا کشتی، شیشه‏های آب درست کردیم و گفتیم که ببرید آنجا و به مردم تشنه بدهید و آنها رفتند. در آنجا گفتند که ما آب نمی‏خواهیم! اصلاً آب نمی‏خواستند، دروغ می‏گفتند! بعد وقتی که یک کشتی آب خواست حرکت کند، گفتند: نه! نیاید، ما حرفی نداریم. این راهنمایی را آیت‏اللَّه العظمی آقای منتظری کردند که این سوژه تبلیغاتی »العطش« مردم جنوب را هم از دستشان گرفتیم و اما حالا اصل قضیه.  خوب! در دنیا معمولاً این طور چاهها که آسیب می‏بیند، یک شرکتهای پدرسوخته زورگویی در دنیا هستند که از گرفتاری مردم استفاده می‏کنند و تکنیکهای انحصاری - به ادعای آنها - در اختیار دارند، پول گزافی می‏گیرند، یک مدتی هم می‏آیند، اینجا معطل می‏کنند، از دور جرثقیل می‏برند، اسکله متحرک می‏برند، بارج می‏برند، از دور بمباران می‏کنند، یک کارهایی می‏کنند، بعداز چندی هم خاموش می‏کنند و یک چیز عظیمی هم از ملت اسیر خودشان می‏گیرند و می‏روند. در این مدت هم مرتب شرکتهای آمریکایی، اول گفتند ما حاضریم، ژاپنیها گفتند ما حاضریم، منتها عراق اجازه نمی‏دهد. هرکس آنجا برود، از آن طرف عراق می‏بیند (آنها می‏خواهند یک کشتی ببرند) می‏زند. عراق هم خودش را گرفته بود که ما اجازه نمی‏دهیم. حالا ببینید! این مشکل را بچه‏های ما به چه آسانی حل کردند. کار بچه‏های شما که زیبایی‏اش خیلی بیشتر از صحنه‏های جنگ است. به نظر من، این کاری که بچه‏ها در دریا کردند، اعتبار انسانی و علمی و فنی و سیاسی و استعمار شکنی‏اش، به اندازه یکی از همان عملیاتهای بزرگ ما است. اولاً کی کرده؟ یک عده‏ای از کارگرها، کارگران اصلی اینها بودند. البته مهندسها هم در طرحش کمک کردند، اما کارگران اصلی، کارگرها بودند. کارگرها هم کارگرهای هیأت عزاداری امام حسین(ع) در پالایشگاه تهران - یک گروه هیأتی - بودند. همان هیأت، پاتوق این جریان بود. اینها گفتند: ما این لوله را می‏بندیم، ولی کسی باور نمی‏کرد: بابا! این »کنلی« را می‏خواهد که بیاید اینجا را ببندد! همه کس که نمی‏تواند اینجا را ببندد!! مگر ندیدید آن داستان را راه انداختند. آنها می‏گفتند: »ما می‏بندیم، فقط شما به ما اجازه بدهید.« بالاخره به زحمت، (با شماتت دیگران) این طفلکها اجازه گرفتند. یک صنّاری هم می‏خواستند خرج کنند، مشکل بود. البته وزیر نفت از آنها حمایت می‏کرد. با حمایت وزیر نفت اینها شروع کردند و یک برنامه‏ای را به صورت مانوری در همین پالایشگاه اجرا کردند، دیدند خیلی هم خوب می‏شود. لوله را مثل همان جا تحت فشار قرار دادند و همان لوله را با همان فشار، اینجا بستند و به خوبی هم بستند. با یک تکنیکی هم بستند که آمریکاییها بلد نیستند. حالا من تکنیک آن را خیلی نمی‏گویم. آنها الان منکر می‏شوند. گفتند، ما می‏رویم، حال مهم این بود که چه طوری آنجا بروند. آنجا یک قایق هم که برود، عراق می‏زند، نزدیک آنهاست. این طفلکها، خارج از معیارهای بهداشتی، زیر آب با گاز، مدتها ماندند که آنجا را جوشکاری بکنند. یکی از آن کارگرهایی که جریانش را برای ما تعریف می‏کرد، حرف معمولی‏اش را به زحمت می‏زند و تعبیرات بسیار عوام‏گونه‏ای داشت؛ یعنی هیچ تخصص سطح بالایی را به اینها یاد ندادند. خودشان فکر کردند که می‏شود این جوری بست. (حالا آن تکنیکش را من عرض نمی‏کنم، خودشان اگر خواستند، می‏گویند چه جوری می‏بندیم). زیر آب رفتند و به آسانی آنجا را بستند، بدون اینکه چیزی بر کسی تحمیل کنند. البته، قبلاً روزهای اول که رفته بودند تا بررسی کنند، عراقیها، یک دفعه کشتی‏شان را زدند که ده دوازده نفر شهید شدند. آن موقع وارد عمل نشده بودند. حالا ببینید! این عمل، چقدر باید به کارگر یک کشوری مثل ما، شخصیت بدهد و چقدر باید به وجهه این جنایتکاران بین‏المللی که با عصای تخصص و علم، مردم را اسیر می‏کنند، ضربه بزند؟  برای اینکه ببینید چقدر روحیه اینها بالا است، من از این کارگر پرسیدم که خوب! این کار به این آسانی را که شما کردید (وقتی که گفت، من طلبه فهمیدم کار خیلی آسانی بوده که اینها انجام داده‏اند) چطور آمریکاییها بلد نشدند؟ گفت: خوب! آنها نمی‏فهمند! یک کارگری که قبلاً اینجا نمی‏گذاشتند، آچار دستش بگیرد، دنبال این ابزار آمریکایی راه بیفتد، حالا این قدر قدرت روحی دارد که قاطع می‏گوید: آمریکاییها نمی‏فهمند. گفتم: چه جور آنجا رفتید که عراقیها شما را ندیدند؟ گفت: ما آیه »وَجَعَلْنا مِنْ بَیْنِ اَیْدیهِم سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِم سَدّاً« را خواندیم. او با ایمانش این کار را کرد. حالا این چاه عظیم که بسته شده، احتمال دارد، چهار روز دیگر اسرائیلیها یا آمریکاییها بگویند، این چاه اصلاً نفتش تمام شده که بسته شده است، خودش دیگر نمی‏آید!! برای خاطر اینها، این کارگرها به ما یاد دادند که اگر چنین حرفی زدند، شما بگویید: نه آقا! این چاه »واتردرایو« بوده و نفتش به این زودی تمام نمی‏شود. واتردرایو؛ یعنی چاههایی که زیر نفت یک قشر عظیم آب شور است که آن آب شور این نفت را با فشار بالا می‏دهد و اگر روزی تمام شود، مدتها آن آب شور خودش بالا می‏آید. گفتند: بدانید که ممکن است اینها از این حرفها هم بزنند. ولی بدانید! چند تا کارگر ایرانی آنجا رفته و کار بزرگی را که شرکتهای شما می‏خواستند با میلیونها بلکه میلیاردها ریال به یک معنای دیگر، از این راه اخّاذی کنند، انجام دادند و این را هم از ثمرات جنگ حساب می‏کنیم. از این معجزات، نیروهای ما خیلی انجام داده‏اند که غربیها دَم نمی‏زنند. این کارهای بزرگ را می‏دانند، ولی اسمش را نمی‏برند. آن روزی که ما »سایت« دزفول را گرفتیم، مگر صدام قبلش نگفته بود؛ اگر ایرانیها سایت را گرفتند، من کلید بصره را به آنان می‏دهم! ما »سایت« را گرفتیم و کلید بصره را هم نداد و حالا آن را نداد هیچی، از قصرشیرین هم حاضر نشد برود، دروغ می‏گوید!! آن وقتی که آمریکاییها، تعداد زیادی رادارهای »اِدیِ اِسْفُر« را اینجا گذاشتند (یکی‏اش را با دو سه سال کار و میلیونها دلار خرج برای ما نصب کرده بودند) ما خواستیم نصب کنیم، یکی‏شان گفته بود: اگر ایرانیها، از این رادارها استفاده بکنند، من حاضرم دوباره ده تا رادار مثل همین‏ها به آنها بدهم! چند نفر همافر و بچه‏های متخصص سطح پایین ما، این رادارها را نصب کردند و الان هم از آنها استفاده می‏کنیم، آنها نه تنها رادار به ما ندادند، بلکه لباسهای نظامی که قبلاً پول آنها را دادیم و در انبار »دهرینگ« آمریکاست، دزدیده و به ما نمی‏دهند، آنها را هم حاضر نشدند پس بدهند. وقتی که خبر شدند ایرانیها موشکهای »فونیکس« را که از حساسترین موشکهای دنیاست (که از »اف 14« پرتاب می‏شود) دارند تعمیر می‏کنند و به کار می‏گیرند، گفتند: »اگر ایرانیها بتوانند »فونیکس« را تعمیر کنند، چند روز دیگر هواپیما هم می‏سازند«! تعمیر کردیم و الان استفاده می‏کنیم، هواپیما هم ان‏شاءاللَّه می‏سازیم، شاید این یکی را راست گفته باشند! وقتی که همین بچه مسلمانها، این موشکهای ضدهوایی »هاگ« را که آمریکاییها اینجا، غیر عملیاتی گذاشته و رفته بودند و معتقد بودند که اینها را هیچ کس غیر از آمریکاییها، نمی‏تواند عملیاتی بکند، بچه‏های خودمان عملیاتی کردند، آنها انگشتشان را به دندان گرفتند و تعجب کردند و از این گونه چیزها خیلی است. در سرچشمه هم همین است، در پالایشگاه اصفهان هم همین است، در کارخانه ماشین سازی تبریز هم همین است. در بسیاری از نقاط کشور مسأله همین است. این بچه‏های ما دارند اعجاز می‏کنند. این هم قدرت جنگ است. قدرت مجاهده است. بچه‏ای را که در میدان می‏فرستند - بچه‏های ده پانزده ساله را - و بعد می‏گیرند و به آنجا می‏برند، آن خانم هندی می‏آید با او مصاحبه بکند، دیدید در فیلم! بچه اخم می‏کند، سرش را پایین می‏اندازد، می‏گوید: »من با خانم بی حجاب مصاحبه نمی‏کنم، برو حجاب سرت کن بیا.« خوب! یک دانشمندش هم اینجا این جور می‏شود، تیپ کار این است. محیط، محیط جهاد است. محیط، محیط حرکت است. محیط، محیط کار متبلور انسانی است که ما داریم از این جنگ استفاده می‏کنیم. اینکه امام فرمودند: در جنگ نعمت است، »حتماً معنایش این نیست که ما دلمان می‏خواست جنگ بشود. برای یک ملت مسلمان، برای یک جامعه پیرو پیغمبر(ص)، حالت این است که هر چه پیش بیاید، از آن می‏تواند به عنوان نعمت استفاده کند. ما دلمان می‏خواست صلح باشد. اگر صلح بود، ما منطقه را با صلح می‏ساختیم. جنگ هم شد، ملتی مثل ما، با شهادت دادن، با تربیت کردن، با جبهه‏ها را سازنده انسان کردن، با شهدا را خلاق انسانیت کردن، کارهایی می‏کند که یک ملت مسلمان انقلابی و مجاهد، می‏تواند انجام دهد. به هر حال جنگ به اینجا رسیده است. حالا این عملیات آخر ما بود که انجام شد و دیدید. قدرت حرکت نیروهای اسلامی در »والفجر 2« خیلی روشن شد. الان در دنیا آن تحلیل‏گرهای نظامی، که قبلاً تحلیلهای چند صفحه‏ای می‏نوشتند، دیگر جرأت نمی‏کنند بگویند که ایرانیها، نمی‏توانند پیش بروند! و جرأت نمی‏کنند، بگویند عراقیها در خاک خودشان، دفاعشان قطعی است. این حرف را دیگر نمی‏توانند بزنند! فرض این است که عراق در خاک خودش بهتر دفاع می‏کند. تا به حال می‏گفتند: خوب! در خاک ایران بودند، در می‏رفتند. می‏گفتند: اینجا چرا باشیم؟ این حرکتی که در منطقه مریوان و شیلر، دو سه شب پیش شده، نشان دهنده خیلی چیزهاست. یک حرکت ساده‏ای از نیروهای ما بروز کرده که جزییاتش را بعداً خبردار خواهید شد. اینها از دستپاچگی، انبارهای مهماتشان را آتش زدند و بعضیها را هم جا گذاشتند و از قله‏های استراتژیک در خاک خودشان فرار کردند و عقب رفتند و این فرار، وقتی که اسنادش بهتر منتشر شود که مردم بفهمند، هیچ توجیه ندارد. آدم از توی دشت ممکن است، فرار کند. در دشت تیر می‏آید و آدم را می‏زند. در آن کوهها، در آن قله‏ها، اگر یک آدم وفادار باشد، می‏تواند پشت یک قله، دو سه روز مقاومت کند و فرار کردن از آن قله‏ها، غیر از اینکه خداوند در دل اینها رعب انداخته »وَقَذَفَ فی قُلُوبهِم الرُّعْبَ« و ملت ما را و ارتش ما را و سپاه ما را و بسیج ما را دارد، »نصربه رعب« می‏کند، چیز دیگری نیست. حالت ما این طوری است. فقط و فقط آنچه که دست ما را گرفته که زیاد و سریع عمل نکنیم، اجتناب از خونریزی است. ما بارها گفتیم که اگر توپهایمان را باز کنیم، از »حاج عمران« تا »فاو« همه جا را می‏توانیم، لااقل در مسافت سی کیلومتری، آتش بریزیم. خوب! نمی‏ریزیم. همه اینجا هم آدم است. منطقه خوش آب و هوای عراق، همین شرقش است. ما این کارها را نمی‏کنیم، برای اینکه ما به انسان عقیده داریم، به مردم عقیده داریم. فکر می‏کنیم مردم تقصیر ندارند. فکر می‏کنیم، شهرها تقصیر ندارند. فکر می‏کنیم، همین سربازها را از راه دور نزنیم، بگذاریم با آنها مواجه شویم، بعد بزنیم یا اسیر کنیم. ما می‏خواهیم، با حالت انسانی، این جنگ را تمام کنیم، یک قدری دستمان بسته است و این جهت، فقط برای ما هست. عراق را همه می‏دانید که به چه روزی افتاده که حتی حامیان قدرتمند او هم مثل فرانسه برای حمایت از او متوسل به حیله‏های آن چنانی می‏شوند که این حیله‏ها واقعاً حیله است! گر چه ما فرانسه را دشمن می‏دانیم و اگر از ما نترسد، بالاتر از »سوپراتاندارد« هم به عراقیها می‏دهد، ولی می‏ترسد. هم از آینده تاریخ می‏ترسد و هم از ملت خودش می‏ترسد. چون ملت فرانسه، میتران و حزب سوسیالیست را نخواهد بخشید، اگر روزی باعث شود که ما این بحران را در دنیا به وجود بیاوریم. هم از آنها می‏ترسد و هم از ما می‏ترسد که ما هم از آنها انتقام خواهیم گرفت. در پایان این صحبت، تذکر بدهم که شنبه هفته آینده، مدارس ما شروع به کار می‏کنند و حدود 10 میلیون دانش آموز وارد مدرسه‏ها می‏شوند و کلاسها شروع می‏شود. من امیدوارم که امسال برای ما یک سال تحصیلی عمیق باشد و بچه‏های ما با توجه به نیازهای فراوانی که مملکتشان به نیروهای انسانی متخصص و متعهد دارد، در این دوره به تحصیل عمیقتر و بیشتر بپردازند و بإ؛ظظ  تلاش برای اینکه تمام مطالب کتابشان را بفهمند و از هیچ صفحه‏ای، نفهمیده عبور نکنند، این سال را بگذرانند. از معلمهای عزیز و مسؤولان مدارس هم تقاضا می‏کنم که در کنار تحصیل بچه‏ها، به تعهد و تقوای بچه‏ها توجه داشته باشند که ان‏شاءاللَّه ما در پایان دوره تحصیل بتوانیم بچه‏های تحصیل کرده متعهد، متقی و مجاهدی را تحویل جامعه بدهیم که نسل آینده خیالش به خاطر حضور اینها راحت باشد. چند کلمه هم برای برادران عرب نوشتم که می‏خوانم. یک قدری خطبه طولانی شد ولی به هر حال »هفته جنگ« است و این مقدار خستگی را آقایان و خانمها تحمل می‏کنند.     ترجمه خطبه عربی     بسم اللَّه الرحمن الرحیم جنگ تحمیلی عراق به ایران، وارد چهارمین سال شد. مسؤول و آغازگر و ادامه دهنده این جنگ، حزب بعث عراق و شخص صدام است و گناه همه آثار مخرب گردن آنها است.  قبل از شروع رسمی جنگ، به شهادت اسناد منتشر شده، بعثیها، نزدیک 400 بار به کشور ما، برای تحریک ما و پیدا کردن بهانه و تمرین تجاوز وسیع، تجاوز کردند. وقتی که زمینه را از لحاظ سیاسی و نظامی مهیا کردند و قرارهای خائنانه با دو ابرقدرت و ارتجاع منطقه تکمیل گردید، در یک لحظه از زمین و هوا و دریا تهاجم وسیعی انجام دادند و در همان هفته اول چندین شهر و حدود 1200 روستای ما را اشغال کردند و تا نزدیک اهواز و دزفول و باختران پیش آمدند. بعثیها تصمیم به واژگون کردن حکومت اسلامی ایران و تجزیه کشور ما و ایجاد حکومت عربی دست نشانده در خوزستان و منضم کردن خرمشهر و آبادان و شطّالعرب و حوزه‏های نفتی داشتند و چون پیشرفت نظامی را غیرممکن دیدند شیوه تجاوز را عوض کردند و متوسل به خدعه‏های شناخته شده برای رسیدن به همان اهداف شوم شدند. در این مرحله هیأتهای میانجی به اسم صلح و آشتی پشت سرهم به ایران می‏آمدند. هدف این بود که ما را فریب بدهند تا در حالی که دشمن اشغالگر هفتادکیلومتر در خاک ما پیش آمده و بسیاری از منابع حیاتی ما را در اشغال داشت، آتش‏بس را بپذیریم و وارد مذاکره برای بررسی خواسته‏های نامشروع آنها بشویم. خیلی روشن است. اگر می‏پذیرفتیم، روحیه انقلابی و شور و شوق جهاد مردم و نیروهای مسلح ما که اوج گرفته بود، می‏خوابید و عوامل داخلی آنها که بر باند بنی‏صدر حاکم و نافذ بودند، زمینه را برای پیروزی نهایی متجاوزان و تحقق همان اهداف ظالمانه که از طریق نظامی قابل تأمین نبود، با ترکیب خدعه‏های سیاسی به دست می‏آوردند. ما در این مرحله، با الهام از اسلام و قرآن، قاطع و صریح برخورد کردیم. در عمل، به دفاع و جلوگیری از پیشرفت و تحلیل بردن امکانات دشمن پرداختیم و در صحبتها خواسته‏های روشنی مطرح کردیم: 1 - خروج بی قید و شرط نیروهای متجاوز عراق. 2 - پرداخت خسارت از طرف متجاوز. 3 - محاکمه و کیفر متجاوز طبق موازین قضایی اسلام. 4 - برگشتن آوارگان مظلوم عراقی به عراق و اعاده حقوق آنها. هیچ یک از میانجیها نگفتند شرایط ما غیر عادلانه است و هیچ یک منکر متجاوز و آغازگر جنگ بودن بعثیها نبودند. فقط از ما می‏خواستند که گذشت کنیم! و ما می‏دانستیم که این گذشت را برای اجرای اهداف تجاوز می‏خواستند. گر چه بعضی از میانجیها قصد خیر و صلاح داشتند، اما گول خورده بودند. حدود یک سال به این منوال گذشت و مرحله جدیدی آغاز گردید. با حذف بنی‏صدر خائن تهاجم نیروهای اسلام، برای در هم شکستن نظامیان اشغالگر آغاز شد. از عملیات دارخوین تا والفجر (3) بیش از دو سال می‏گذرد و برای پس گرفتن هر قطعه از وطن اسلام و عقب راندن متجاوزان، شهدای فراوانی داده‏ایم و خسارات زیادی متحمل شده‏ایم.  امروز در اکثر نقاط، آنها را به پشت مرزها رانده‏ایم، ولی در بعضی از نقاط هنوز در خاک ما هستند، من جمله در نفت شهر. و امروز همه شهرها و روستاهای شرق عراق، در تیررس ما است و از بغداد فاصله زیادی نداریم. در این سه سال، با اتکا به منابع خودمان و بدون کمک از خارج، اقتصاد و سیاست و نیروهای مسلحمان را سازمان داده‏ایم و در مقابل، حکومت بعثی، با گرفتن کمکهای بی حساب از شرق و غرب و ارتجاع، در همه موارد، رو به سقوط و اضمحلال است. جالب این است که ما برخواسته‏های خود، امروز چیزی اضافه نکرده‏ایم و حق را قابل چانه زدن نمی‏دانیم و مثل روز اول جنگ، امروز هم می‏گوییم که اگر ندهند، به زور می‏گیریم و ثابت کرده‏ایم که این زور را داریم. و تنها راه حل مشکلات منطقه را ایجاد حکومت مردمی و اسلامی در عراق می‏دانیم و برای بعث عراق امکان ادامه حیات نمی‏بینیم.  أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم/ بسْمِ‏اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/

 اِذا جاءَ نَصْرُاللَّهِ وَالْفَتحُ/ وَ رأیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فی دینِ اللَّهِ اَفْواجاً/ فَسَبِّحْ بحَمْد رَبِّکَ/ واسْتَغْفِرْهُ اِنَّهُ کانَ تَوَّابا