نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
خطبه اوّل:
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُللَّهِ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولاللَّه وَ آلِهِ الاَئِمَّةِ المَعصُومینَ عَلَیهِمُ السَّلام. قالَ الْعَظیمُ فی کتِابه: اعُوذُ باللَّه مِنَ الشَّیطانِالرَّجیم. » اَلَّذینَ اسْتَجابُواللَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعد ما اَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذینَ اَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوا اَجْرٌ عَظیمُ.
خطبه اوّل امروز راجع به شهدای قتلگاه دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی است و خطبه دیگر مربوط بهتروریسم. گر چه در نهایت هر دو مضمون بهیک نقطه میپیوندد؛ هر دو تروریسم است، ولی تکیه مطلب در هر خطبه روی نکته خاصی است. اول درباره شهدا و اثر این شهادت و دوم درباره ماهیت تروریسم و آثار ترور و وضعی که تروریسم در جوامع بهوجود میآورد.
امّا درباره حادثه دلخراش انفجار بمب در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و شهادت بیش از هفتادو دوتن (یعنی هفتاد و چهارتن که دونفر بعداً بهآن شهیدان ملحق شدند.) در مورد این مسأله هنوز فرصت کافی بهدست نیامده تا تجزیه و تحلیل و بحثهای لازم و شایسته در اختیار ملت عزیز ایران گذاشته شود. مسأله خیلی مهم بود؛ یک حادثه معمولی روزانه نبود. ضدانقلاب و وحدت نامقدس نفاق چپ و راست برای این کار برنامهریزی زیادی کرده بود. علتش هم این است که از مدتی پیش، هم چپ و هم راست، میدانستند که چنین چیزی در اختیارشان هست. اجتماع هفتگی مسؤولان کشور و نمایندگان مجلس شورای اسلامی در آن سالن چیزی نبود که از دید مخالف و موافق پنهان باشد. البته این نقطه ضعف ماست. در شرایطی که میدانیم چنین دشمنانی داریم، غلط است که چنین اجتماع مرتبی را در یک دفتر حزبی، که محافظت (در سطح معمولی ) هم ندارد، قرار بدهیم؛ این را باید اعتراف کنیم و امیدواریم خداوند توبه ما را بپذیرد و در آینده از این بیاحتیاطیها نکنیم. این ضعف ما بود، نه قدرت آنها. این که یک نفر در حزب نفوذ کرده باشد، نشان قدرت مخالفان نیست. حزب یک مؤسسه (فوقالعاده ) دربستهای نبوده. متکی بهافکار عمومی بوده و یک نفر جوان ظاهرالصلاح در طول یک یا دو سال میتواند بهشکلی عمل کند که اعتماد را جلب کند. این خیلی سخت نیست. جاسوسهای دنیا بیش از اینها تحمل میکنند؛ آن هم در مؤسسات بسیار دقیق و پیچیده. در حزبی که اساسش بر ارتباط با مردم و اعتماد بهمردم است، یک جوان دانشجو با ظاهر فریبنده و نشان دادن خدمت صالح میتواند اعتمادها را جلب کند و اینطور هم شده بود. این نشان قدرت مخالفان نیست. اگر هم باشد، باز نشانه ضعف ما است. اینها میدانستند، بنیصدر میدانست، مجاهدین و همراهانشان میدانستند که چنین بمبی در دستشان هست که هر وقت خواستند آن را منفجر کنند. لذا برای یک لحظه مناسب برنامه ریزی کرده بودند تا حداکثر بهره را ببرند و آن بهره چیزی غیر از سقوط حکومت جمهوری اسلامی و تجدید قدرت خط غرب گرایی با حمایت نفاق چپ نبود. اظهاراتی هم کرده بودند که نشان میدهد بنیصدر مطمئن بوده که هر وقت خواست در یک لحظه مجلس، دولت، شورای قضایی و همه را از رسمیت و اعتبار میاندازد. رجوی هم چنین اظهاراتی کرده بود. حواشی اینها هم چنین اظهاری شده بود. اینها با امریکا، فرانسه و جاهای دیگر حساب را صاف کرده بودند، نیروهای داخلی را آماده کرده بودند. آن شب تلاش زیادی کردند تا افرادی را که ممکن بود بهآنجا نروند بهجلسه بکشانند. مثلاً شهید محمد منتظری که خیلی کم بهآن جلسه میآمد. شاید یکی دوبار آمده بود. آن شب باتلفنهای مکرر بهخانهاش گفته بودند که امشب کار لازمی است، حتماً باید در این جلسه باشید. بهدوستان دیگر هم گفته بودند. همان کسی که فعلاً متهم و فراری است، در محوطه حزب تلاش میکرد تا افراد را زودتر داخل سالن کند. برنامه ریزی دقیقی شده بود. اما ببینیم آیا بهاهدافشان رسیدند یا نرسیدند؟
اگر بگویم که خسارت نزدند، درست نیست؛ خسارت بزرگی زدند و ما خیلی نیرو از دست دادیم. هفتادو چهارنفر که اگر جداگانه شهید میشدند این کشور را هر بار به هیجان در میآوردند. در میان این هفتادو چهارنفر افرادی بودند که با محاسبات ظاهری نمیتوان خسارت شهادتشان را جبران کرد. اگر هر یک از اینها جداگانه شهید میشدند درباره آنها سخنرانی و بحث میشد، ملت ایران میفهمید [آن شهید] چه قهرمانی است؛ شهید منتظری، شهید عباسپور، شهید کلانتری، شهید قندی، شهید صادق اسلامی و شهیداستکی. من هر چه اسم ببرم، پیش دیگران خجلم، برای این که همهشان عالی بودند، همهشان یک شخصیت و سرمایه بودند. یکی از مشکلات ما هم این است که چون این شهدا زیادند، حقشان در توضیحات ادا نشده است. ما درباره این شهیدان باید کلی صحبت کنیم؛ بگوییم هفتادوچهارنفر شهید، یار وفادار امام، انقلابی، سابقهدار، زندان دیده و تجربهدار و از این [تعابیر]؛ اما این نیست. زندگی محمد منتظری باید باز شود و در سخنرانیها گفته شود که از زمان طفولیت تا روز شهادتش همیشه یک قهرمان بود. من در سال چهل ودو در قزل قلعه صادق اسلامی را زیر شکنجه ساواک دیدم و از آن تاریخ بهبعد همیشه در میدان بود و روحیه عالی عجیبی داشت. او در این جریان شناخته نشد؛ بقیه هم همینطور. گاهی انسان از بقیه شهدا خجالت میکشد که زیاد از دکتر بهشتی بگوید، ولی میدانم که آنها راضیاند. چون همهشان، آنهایی هم که در لحظات آخر عمر آثاری از حیات داشتند، از بهشتی سؤال میکردند. من امروز در مورد آقای بهشتی دو - سه کلمه میگویم.
من معتقدم در تاریخ اسلام، از ائمه معصومین که بگذریم، شخصیتی مثل دکتر بهشتی خیلی کم داریم. این اغراق نیست. از زمان پیغمبر تا امروز، ائمه معصومین را که جدا میکنم، اگر صدنفر از بزرگترین شخصیتهای تاریخ هزار و چهارصد ساله اسلام را در نظر بگیریم، شهید بهشتی یکی از آن صدنفر است. حالا چند خصوصیت بهشتی را میگویم، ببینید این جور هست یا نه. شهید بهشتی بدون شک فقیه بود و فقه را خوب میفهمید. من تردید ندارم که ایشان مجتهد نیرومندی بود که اگر بنا بود فتوا بدهد، قابل تقلید بود. دوم این که بهشتی فیلسوف بود. (ما شهید مطهری را بهعنوان قویترین فیلسوف این زمان میشناسیم. ) بهنظر من آقای بهشتی فلسفه را خوب فهمیده بود. یعنی فلسفه غرب را و فلسفه اسلامی را میدانست و در فلسفه صاحبنظر بود. اما فرصت این که فلسفه بگوید، پیدا نکرد. فقط گاهی وقتها آن را مطرح میکرد. سوم این که ایشان مکتبشناس بود. یعنی مکاتب موجود دنیا و مکاتبی را که در تاریخ بشریت آمده مطالعه کرده بود و به طور مقایسهای آنها را میدانست. مکتب اسلام، مارکسیسم، کاپیتالیسم - اگر بشود اسمش را مکتب گذاشت - مکاتب دوره گذشته تاریخ اروپا و یونان قدیم را خوب میدانست. امروز مجتهدی که مکتب شناس باشد، آن هم به شکل مقایسهای، در دنیا خیلی کم داریم. ایشان سیاستدان بود. آدم ممکن است مظاهری از سیاست را بفهمد، امّا این که عمق سیاست را بفهمد و بتواند جریانات موجود جامعهها را با اصول سیاست تحلیل کند، خیلی حرف لازم دارد. ایشان عمیقاً سیاستمدار بود. وقتی که مرحوم بهشتی در مسائل سیاسی اظهارنظر میکرد، ما مطمئن بودیم؛ در عمل هم ثابت میشد که خوب میفهمد. با همه این خصوصیات، سخنران بود. کسی منکر نیست که ایشان خوش بیان بود. خوب بیان میکرد و خوب تحلیل میکرد. در عین حال اهل قلم بود. اگر مینوشت، واضح و محکم مینوشت. نویسنده و زباندان بود. بهچهار زبان سخنرانی میکرد؛ عربی، فارسی، انگلیسی، آلمانی. شما کجا یک مجتهد فیلسوف، مکتبشناس و سیاستمدار را پیدا میکنید که بهچهار زبان زنده دنیا در محافل علمی و سیاسی سخنرانی کند. مدیر و مدّبر بود. یک متفکر معمولاً مغزش روی طرحهای اجرایی نمیگردد. مرحوم شهید بهشتی مجری خیلی خوب و مدیر و مدبر نیرومندی بود. ما در تدبیر و در اداره از ایشان قویتر نداشتیم. جالب است که یک آدم با این خصوصیات، اهل تشکیلات و سازماندهی هم باشد. شما بروید تاریخ فلسفه و مراجع دنیا را بخوانید؛ معمولاً یک مرجع حال سازماندهی ندارد، او با بیحالی فقط مطالعه میکند. یک فیلسوف خیلی بهتشکیلات فکر نمیکند. او در جهانشناسی و جهان بینی کار میکند. بهشتی با همه این خصوصیات، از لحاظ تشکیلاتی مثل یک عضو ساده تشکیلاتی، منضبط بود. در جمعی که ما بودیم گاهی ایجاب میکرد که ایشان جلسه را قبضه کنند، اما عمیقاً معتقد بهسازماندهی و انضباط تشکیلاتی بود. از آن جمع و سازمانی که با آن کار میکرد و تصمیم میگرفت تبعیت میکرد. تبعیت ایشان قابل جمع با آن مغز و آن تفکر و دید علمی نیست. معمولاً اینها در یک انسان در تضاد هستند. مهمتر از همه اینکه در رابطه با احکام دین متعبد بود. معمولاً فلاسفه نظراتی دارند که خیلی با خشکیهایی که در تعبدات وجود دارد، سازگار نیست. متفکرین برای خودشان یک منطقه بازی دارند، سیاستمدارها برای خودشان چیزهایی دارند، ولی مرحوم بهشتی مثل یک مقلد در رابطه با امام و احکام فقهی برخورد میکرد. آقایانی که با ایشان زندگی میکردند، میدانستند در نمازهایشان، آنجایی که بین سفر و حضر روشن نبود، در حقوق مالی، در جزئیات مربوط بهزندگی خانوادگی و ارتباطات انسانی، مثل یک عوام معمولی در برخورد با فتاوای فقهی یک مرجع معتبر و مخصوصاً ولایت فقیه، متعبد بود. حسن سلوک، حسن برخورد و اخلاق خوب را که چاشنی همه اینها میشود، نیز داشت. در کنار همه اینها بدن سالم و چهره مناسب داشت. " وَزادَهُ
بَسطَةً فِیالْعِلْمِ والْجِسمِ". نیرومند برای کارکردن و چهره خوب برای برخورد و ارائه سیمای یک مسلمان. هر چه فضیلت حساب کنید که هر کدام در یک نفر باشد و آن یک نفر بهعنوان یک انسان خوب مسلمان شناخته شود، در مرحوم بهشتی جمع بود. چنین چهرهای را در یک انفجار کور از ما گرفتند. البته بقیه افرادی که با ایشان شهید شدند، مثل ایشان نبودند. اما کسانی در حد شاگرد ایشان بودند. پس این را که میگویم جامعه اسلامی و انقلاب در شهادت ایشان خسارت دید و این که بهشتی در تاریخ اسلام کمنظیر بود، باید بپذیریم. این مشخصاتی که من گفتم، شما برای یک نفر پیدا کنید؛ فقیه، فیلسوف، اخلاقدان، تاریخدان، سیاستمدار، طراح، تشکیلاتی، مدیر، سخندان، سخنران و متعبد. تضادها در وجود ایشان جمع بود. بهشتی از دست رفت، وزرای فعال کابینه و بیست و هفت نفر از برادران عزیز ما در مجلس از دست رفتند. من امروز یادنامه شهدایی را که مجلس منتشر کرده مطالعه میکردم. عکسهای اینها را که میدیدم قلبم فرو میریخت. بیست و هفت ورق را نگاه کردم و در هر عکس یک بار قلبم تپید و فرو ریخت. برای این که میدیدم تک، تکشان چه چهرههایی بودند! شخصیتهایی هم که وزیر و وکیل نبودند، معاونان، دانشجوها و شهدای دیگر، خدا میداند همهشان همین جور بودند. این خسارت ما در این انفجار است.
اما ببینیم چه شد، تروریسم چه به دست آورد و ما چه کردیم. ما این خسارت را دیدیم. بهنظر من این خسارت عظیم میتواند یک جامعه معمولی را آسان از پا در بیاورد و بهسقوط بکشاند، اما این جامعه نیرومند ما را محکمتر از گذشته کرد و تروریسم و نفاق چپ و راست را بههزیمت واداشت و آنها را منهدم کرد. آیهای که اوّل صحبتم خواندم، در رابطه با این بحث خیلی جالب است. بعد از جنگ احد، که آن ضربه عظیم به مسلمانها خورد، کفار که پیروزمند از آنجا رفتند، پشیمان شدند. گفتند که ما ضربه را زدیم و آنها را در مدینه ول کردیم و برگشتیم، برگردیم و اینها را بهکلی نابود کنیم. از روی محاسبات تصمیم درستی گرفتند. خداوند کفار را از تعقیب مسلمانان منصرف کرده بود. اما دوباره شیطان بهذهن اینها انداخت که برگردید و مسلمانها را نابود کنید. پیغمبر وقتی که بهمدینه آمد شهدا را دفن کرد، مجروحان را پانسمان کرد و عزاداری برپا شد، [و بعد] دستور داد که باید دشمن را تعقیب کنیم. حالا یک لشکر پیروزی برگشته و یک جمعیت متفرق شکست خوردهای که هفتاد شهید و عده زیادی مجروح دادهاند و نفاق داخلی محیط مدینه را خراب کرده، پیغمبر میگوید برویم و دشمن را تعقیب کنیم. بعد یک دستور اضافی میدهد و میگوید فقط مجروحان بیایند، آنهایی که این قدر عرضه نداشتند که در جنگ بمانند تا جراحت ببینند با من نیایند. مجروحان جنگ، لشکر پیروز مکّه را تعقیب کنند تا از آنها انتقام بگیریم. این دستور با اوضاع ظاهری جور در نمیآمد، اما ایمان اینها باعث شد که بهطرف دشمن حرکت کردند و بهحمراءالاسد آمدند. (یکی از جاهایی که از لحاظ تاریخی مهم است.) از آن طرف ابوسفیان تصمیم گرفت برگردد و بقیه مسلمانها را نابود کند. لشکر ارعاب و تهدید ابوسفیان، شایعهپردازها و آنهایی که جنگ روانی راه میاندازند، در محیط مسلمانها راه افتادند و گفتند دشمن نیرومندتر از قبل برگشته و دارد میآید " اَلَّذینَ قالَ لَهُمُالْنَّاسُ اِنَّ النَّاسَ قَدْجَمَعُوا لَکُم
فَاخْشَوهُمْ". قرآن میگوید آنها گفتند که جمع شدند و دارند میآیند. بترسید، متفرق شوید، خودتان را حفظ کنید و به پناهگاهها بروید. ولی مسلمانها "فَزادَهُم ایماناً". ایمانشان بیشتر شد، گفتند ما میمانیم. " وقالُوا حَسْبُناَاللَّهُ وَ نِعْمَالْوَکیل ُ". ما خدا را داریم و خدا بهترین وکیل است، چرا بترسیم؟
ایمانشان زیاد شد. این نکته مهم در قرآن است. شکست خوردیم، دشمن دوباره برگشته و ارعاب میکند، " فزادهم ایماناً". مطمئن شدند و گفتند اگر ما برحق نبودیم، این همه فشار بر ما وارد نمیشد. معلوم میشود همه کفر تصمیم گرفته تا همه ایمان را از بین ببرد، بنابراین باید پابرجا بمانیم. از آن طرف ابوسفیان جاسوسها را فرستاد تا ببینند چه خبر است. جاسوسها آمدند و کس دیگری از رهگذران خبر آورد که اطراف مدینه دور پیغمبر جمع شدهاند و دارند شما را تعقیب میکنند؛ فرار کنید که این نیمه فتح هم از دست میرود. پیغمبرهم بایک تاکتیک نظامی دستور داده بود دریک منطقه وسیعی در پانزده جا، با فاصله، آتش افروخته بودند و هرکس از دور میآمد فکر میکرد لشکر عظیمی این بیابان را گرفته است. آنها وحشت کردند و برگشتند. اما مسلمانها بدون این که وارد جنگ جدیدی شوند، دشمن را تعقیب کرده بودند، و گویا در آنجا یک بازار روز هم بوده، چیزهایی که لازم داشتند خریدند و برگشتند. قرآن این نکته را باز کرده و میگوید:" اَلَّذینَ اْسْتَجابوا لِلَّهِ والرَّسُولِ مِن بَعْدمااَصابَهُمُ الْقَرْحُ". آنهایی که این جراحت عظیم بر پیکرشان خورد و بعد دعوت خدا و پیغمبر را اجابت کردند و بهمیدان جهاد رفتند، آنها را بشارت ده. "لِلَّذینَ اَحْسَنوُا مِنْهُم وَ اتَّقَوْا اَجْرٌ عَظِیمٌ". در این جا هم قرآن مطلق حرف نمیزند، میگویدکسانی که اینطور حرکت کردند، کسانی کهاحسان کردند، کار خوب کردند و تقوا داشتند، اجر عظیمی را از خدا گرفتند. " فَانْقَلَبُوا
بنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ و فَضْلٍ". از حمراء الاسد با نعمت و فضل خدا برگشتند. فضل را بعضیها بههمان خریدهای بازار روز تعبیر کردند که خیلی کوچک است. ولی تفسیر شده " لَّمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ " که هیچ سویی بهآنها نرسید. " اتَّبَعُوا رضوانَ اللَّهِ ". قدری مطلب را باز میکنم و بعد این " اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ " را تفسیر میکنم.
ما عین این حادثه را بعد از انفجار بمب در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی داشتیم. مجلس، بیست و هفت شهید داده بود و ده - پانزده تا مجروح. با کارشکنیهایی هم که میشد فکر میکردند که مجلس از کار افتاده است.
کابینه چهار وزیر از دست داده بود و عده زیادی معاون فعال. حزب جمهوری افراد زیادی را از دست داده بود و قاعدتاً ما باید یک مقدار تعادل خودمان را از دست داده باشیم. البته آنها حساب کرده بودند که بنده و آقای رجایی هم در آن جلسه هستیم که خداوند نگذاشت چنین چیزی روی دهد. آن شب میبایست بنده به عیادت آقای خامنهای، که حالشان بد بود، به بیمارستان میرفتم و لذا در جلسه شرکت نکردم و رفتم آنجا. از پیش هم خدا آقای خامنهای را برای ما حفظ کرده بود. وگرنه ممکن بود هردوی ما آنجا باشیم. آقای رجایی هم که معمولاً بهآن جلسه نمیآمدند. ما میبایست تعادلمان بههم میخورد و دشمن با نیروهای داخلی و خارجی میتاخت و کشور را قبضه میکرد. ما تعادل را حفظ کردیم و صبح زود خدمت امام رسیدیم و با راهنماییهای ایشان ارگانها را ترمیم کردیم. همانموقع برای فردا - روز سهشنبه - در مجلس جلسه داشتیم. حدس میزدند که مجلس از کار افتاده و دیگر تشکیل نمیشود. ببینید چقدر به تاریخ اسلام شبیه میشود. اولاً جنگ احد در سال سوم هجرت است و ما هم در سال سوم انقلابیم. این هفته همزمان با شهادت حضرت حمزه و جنگ احد است. البته بعضی تواریخ ماه شعبان را هم گفتهاند. اگر ماه شعبان هم باشد مناسبتر است، چون تاریخ حادثه هفتم تیر هم ماه شعبان بود. بههرحال، به احتمال زیاد جنگ احد و شهادت حمزه در همین هفته است. مجروحان ما در حالتی که شایعه نیرومندی پخش شده بود که مجلس شورای اسلامی منفجر میشود به مجلس آمدند. شب سهشنبه بنده را از خواب بیدار کردند و گفتند از اینهایی که دستگیر شدند و جاهای دیگر، بهدست آمده که امروز مجلس منفجر میشود. این خبر را همه جا هم گفته بودند. حالا این شاید همان "اَلَّذینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ " بود که آنها با برنامه این کار را کرده بودند و به افرادشان گفته بودند اگر گیر افتادید این را بگویید، یا این که واقعاً طرح این بوده است. نمایندگان همه خیال میکردند ممکن است که مجلس منفجر شود. بنده صبح زود رفتم مجلس و گفتم کارشناسها آمدند و مجلس را زیرورو کردند و تحقیق کردند که مبادا چیزی باشد. در اوج این ارعاب مجلس را تشکیل دادیم. مجروحان ما از تخت بیمارستان با پرستار و دکتر آمدند و رسمیت مجلس را محقق کردند. برادر عزیزمان آقای کیاوش، که هنوز هم در بیمارستان است و هر دو کلیهاش را از دست داده و چشم و دستش آسیب دیده و هنوز نمیتواند از تخت پایین بیاید، با تخت بیمارستان آمد جلوی محوطه شورای نگهبان (روی تخت خوابیده بود) برای این که مجلس به اکثریت برسد. با لباس بیمارستان آنجا جمع شدند و به جامعه نشان دادند که مجلس این است، تصمیمگیر است، قوه قانونی است و ما راه خودمان را ادامه میدهیم. دولت به فوریت برای وزارتخانهها سرپرست معلوم کرد تا کار کنند. امام، رئیس دیوان عالی کشور را تعیین کردند و دادستان جدید تعیین شد و آن قوه کار خودش را ادامه داد. مجلس هم کار خودش را ادامه داد. حزب جمهوری هم با این که عده زیادی از اعضای شورای مرکزی را از دست داده بود، فوراً ترمیم شد و راه خودش را ادامه داد. هر چه ضربه خورده بودیم با حالتر و نیرومندتر از گذشته به راه خودمان ادامه دادیم. ولی نیروی عمده شما بودید. اینها همه یک طرف (این تدبیرهای ما بود ) امّا آمدن مردم در همان موقعی که میگفتند امروز خیابانهای تهران حمام خون میشود هم یک طرف. مردم تهران به خیابانها ریختند.از مجلس تا بهشت زهرا آدم جمع شده بودند و جنازه مرحوم شهید بهشتی را تا عصر نتوانستند بهکهریزک برسانند؛ از بس مردم تابوتها را میکشیدند که این ذخیره ما را بهخاک نبرید. حضور مردم، حماسه مردم، تدبیر مسؤولان و هدایت امام - که همه اینها از ایمان سرچشمه میگیرد - برنامه طرحریزی شده نفاق چپ و راست را خنثی کرد و این جامعه سربلند و نیرومند به راه خودش ادامه داد.
"واتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ". حال، رضواناللَّه را برایتان بگویم. البته این درباره مسلمانهای زمان پیغمبر است، ولی من معتقدم این مسلمانها از مسلمانهای زمان پیغمبر خیلی بهترند. برای اینکه آنها را خدا با دلداری نگه داشت و اینها بادلداریهایشان ما را نگه داشتند و قلب امام را تقویت کردند.اینها از حمراءالاسد پیروز برگشتند و "اتَبَعُوارِضْوانَاللَّهِ"؛ دنبال رضایت خدا رفتند، یا رضای خدا را دنبال خودشان آوردند؛ هر دو معنا. یکی از عالیترین امور جهان که از قرآن استفاده میشود - برای انسان عالیترین حال، حال رضایت خداست - همین رضوان اللّه است که بین انسان و خدا حالت رضایت برقرار شود؛ هیچ چیز بهتر از این نیست. یکی از آیات قرآن، بعد از این که نعمتهای خدا را در بهشت شرح میدهد، میگوید مؤمنین بهبهشت میروند، این جور باغهایی دارند، ساختمانهایی دارند، نهرهای پر از شیر و عسل دارند، حورالعین دارند، این جور دوستانی دارند، ملائکه برآنها ظاهر میشوند و بهآنها سلام میدهند، روی تختها نشستهاند و با هم چه میکنند. همه نعمتهای بهشت را نام میبرد و میگوید اینها در بهشت خالدند، نمیمیرند و دایمی هستند. همه اینها که تمام میشود (چیزی بهتر از اینها آدم در ذهنش نمیآید) آخر آیه میگوید "وَ رِضْوانُ مِنَ اللَّهِ اَکْبَرُ". حالت رضایتی که بین بهشتیها و خدا برقرار است و خدا از آنها راضی است، از همه این نعمتها بالاتر است. البته ما این چیزها را نمیفهمیم. فقط الفاظش را میگوییم و برای ما قابل درک نیست. آن موقعی که عظمت خدا را ببینیم و بشناسیم میتوانیم درک کنیم. ما قطره ناچیزی در مقابل آن اقیانوس بیکران هستیم و این که ببینیم این اقیانوس بیکران، این موجود بینهایت و کمال مطلق از ما راضی است، حالتی است که فعلاً درکش برای ما مقدور نیست؛ خدا میداند این چقدر عزیز است. برای عالیترین اشخاص در بهشت، از پیغمبر گرفته تا هرکس دیگر، چیزی بهتر از این نیست که خداوند از او راضی باشد. " رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ". در جایجای قرآن این مضمون آمده است. قرآن به کسانی که به حمراءالاسد رفتند و از ارعاب و تهدید نترسیدند و برگشتند، میگوید " واتبعوا رضوان اللّه ". اینها همراه خود رضوان خدا را آوردند. من مطمئنم کسانی که بعد از این فاجعه در ایران ماندند، و در صحنه ماندند و با نفاق و کفر جنگیدند، چه در جبهه جنگ (سربازان ما در همان روزها نشان دادند که قویتر از گذشته عمل میکنند ) چه در جبهه داخلی، چه در جبهه سیاست و چه مردم در صحنه، مصداق این آیه هستند؛ اینها رضوان خدا را دارند. هیچ چیز بهتر از این نیست.
اعوذباللَّه من الشیطان الرجیم.
بسماللَّه الرحمنالرحیم
. اَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ/ وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ/ اَلَّذی
اَنْقَضَ ظَهْرَکَ/ وَ رَفَعْنا لَکَ ذکْرَکَ/ فَاِنَّ مَعَ العُسرِ یُسْراً/ اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً/ فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ اِلی رَبِّکَ فَارْغَب.
هیچوقت آرام نگیرید. هر وقت کاری تمام شد کار بعدی را شروع کنید و همیشه در حال تهاجم باشید و رغبت به سوی خدا و رضوان خدا هدف نهایی شما باشد. این راه را با شرح صدر و تحمل عسر، که همراهش همیشه یسر است، بروید.
اللَّهمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمِنینَ وَ الْمُؤمِنات وَالْمُسلِمینَ وَ الْمُسلِماتِ اَلأَحْیاءِ مِنْهُم وَالأَمْوات تابعِ اللَّهُمَّ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ بالْخَیْرات اِنَّکَ مُجیبُ الدَّعَواتِ و راحم العبرات.
خطبه دوّم:
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ العالَمینَ، وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِاللَّهِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ اَبی طالب وَ عَلی سبْطَیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی اَئِمَةِ الْمَعْصُومینَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِیّبْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الهادی المَهْدی (عج)
در خطبه دوم بحث در خصوص تروریسم است. (موضوعاتی که برای بحث در خطبه انتخاب میکنم ) اگر بخواهم کوتاه صحبت کنم و شما را خسته نکنم، میترسم حق مطلب ادا نشود. در خطبه قبل با همه ایجاز و فشردگی که خواستم مراعات کنم، بیش از آنچه که فکر میکردم خطبه طولانی شد. خطبه دوم از موضوعات بسیار مهم کشور ماست و نمیدانم با این طولانی شدن خطبه اوّل میتوانم امروز حق مطلب را ادا کنم یا نه، اگر لازم شد در خطبههای هفتههای بعد (اگر خداوند عمری به ما داد ) جبران میکنم.
در این هفته مطالب زیادی هست که باید بگویم.(متأسفانه امروز وقت نمیشود.) این هفته سالگرد مشروطه هم هست که نتوانستیم دربارهاش صحبت کنیم و وقت نشد. شهادت برادران عزیزی در فاصله هفتم تیر تا امروز هم هست که دربارهاش بحث نشده. آخرین شهیدانمان دکتر آیت و شهید کامیاب در مشهد، شهید بهشتی در اصفهان، شهید عزیزمان بخردیان در بهبهان، شهید نور چشممان دانشجو در کازرون و شهدای زیادی از پاسداران، مردم معمولی و شهدای میدان جنگ. اما این بحث تروریسم بههمه اینها مربوط میشود.
اصلاً "ترور" بهمعنای وحشت است؛ فقط ایجاد رعب، وحشت و آدمکشی نیست. این شیوه برای این انتخاب میشود که تعادل جامعه را به هم بزند تا جریان دیگری از آن بهرهگیری کند. اگر زمینه آن در خود جامعه باشد و جامعه آماده پذیرش تروریستها باشد، ترور میتواند موفق باشد. یعنی در جامع های مثل رژیم گذشته ایران (که اگر کسی میتوانست خانواده پهلوی را از میان بردارد، آن کس و آن جریان میتوانست در ایران موفق باشد ) تروریسم میتوانست معنای صحیحی داشته باشد و راه درستی تلقی شود. البته آن روز هم آدمهایی که با تقوا بودند. محاسبه میکردند و گاهی میگفتند اگر شاه را بزنیم نمیدانیم بعد آن چه میشود؟ چه کسی میآید؟ خونریزی میشود؟ مردم زیاد کشته میشوند؟ و شاید این راه صحیح نباشد. راه صحیح همانی بود که امام انتخاب کرد که خود ملت حکومت را ساقط کردند. یک مورد اینکه تروریسم در جامعهای که از حکامش جدا باشد یک معنا دارد و در جامعهای که اقلیت ناچیزی بر آن حاکم باشد، مفهوم دیگری دارد. مورد دوم آنجایی است که اجنبی نیرومندی امکان این را بیابد تا با شکستن یک حکومت، حکومت را بهنفع تروریستها قبضه کند. آنجا هم ترور معنادار است و واقعاً از نگاه مادی میتواند یک راه باشد.
حالا ببینیم کسانی که امروز تروریسم را در ایران اوج میدهند میخواهند از چه چیز آن استفاده کنند؟ هدفشان چیست و چه کار میتوانند بکنند؟ این مسأله مهم است. (این را تحلیل کنید.) بهنظر من و بهنظر خیلی که منصفانه برخورد میکنند، جامعه ایران و انقلاب اسلامی ایران با ترور سقوط نمیکند. علتش خیلی چیزهاست که بعضیهایش را میگویم. اکثریت این جامعه (همان طور که آرایشان نشان داد) علیرغم تزویرهایی که شده بود تا مردم رأی ندهند، بهدلیل اعتقاد بهاسلام، بهاین حکومت و این جریان موجود پایبندند. در این میان اکثریت مردم قشر عظیمی هستند که سخت فداکارند؛ و این مهم است. ممکن است اکثریت مردم رأی دهند اما با حادثهای خودشان را کنار بکشند، اما در اینجا این طور نیست. دیدید دیروز مردم چه کردند؟ یک نماینده مجلس ترور شد و مردم، ما را مستأصل کردند. (راست هم میگویند.) مردم گفتند اگر شما امنیت را حفظ نکنید، ما خودمان با چوب و چماق به خیابان میآییم و شما را حفظ میکنیم. این حرف ادعا نیست، جنگ این را ثابت کرده. این جنگ دارد نشان میدهد. هیچ کس در طول این دوماه (ویا یازده ماه جنگ) بهخاطر حفظ جان از جنگ فرار نکرده است و همیشه داوطلب بیش از قدرت جذب ما بوده. این مردم، روزی که لازم شود مساجد را سنگر میکنند و با چنگ و دندان با دشمن میجنگند و اگر روزی احساس کنند که نیروهای امنیتی نمیتوانند تروریسم را سرکوب کنند، بدون شک خانه بهخانه تروریستها را میگیرند و خودشان (در همان خانه ) آنها را اعدام میکنند؛ آنها را بهما هم نمیدهند که رحم کنیم.
ممکن است کسی بهذهنش بیاید که نه آقا این جور هم نیست، درست است مردم این جور میکنند، اما بالاخره وزیر، وکیل، مدیرکل، استاندار و پاسدار، عده معدودی هستند و تروریسم اینها را از پا در میآورد و اینها که از پا در بیایند جامعه بیصاحب میماند. ممکن است یک تحلیل این باشد، اما یکی از ادله من برای ناموفق بودن تروریسم این است: این حرف موقعی درست است که افرادی که سرکارند، تافتههای جدابافته از مردم باشند و مثل آنها را نشود بهآسانی پرورش داد و اگر یکی از آنها رفت کسی نتواند جایش را پرکند. مثلاً اگر همه شهدا مثل مرحوم دکتر بهشتی بودند ممکن بود چنین حرفی صادق باشد، چون نمیشود مثل دکتر بهشتیها را آسان پیدا کرد. واقعبینانه برخورد کنیم. امروز جامعه ما این طور نیست. مسؤولان کشور ما از همین مردم معمولیاند. خیال میکنید مثل این بیست و یک وزیر در مملکت نداریم؟ اینها آنقدر زیادند که آدم نمیداند از کجا بردارد. اینها از بهشت و آسمان که نیامدند، اکثرشان چند سال است از دانشگاه درآمده و یا کاری داشتهاند. بهخدا آدم گاهی میبیند، وقتی که جلسه است و جمع میشویم، بخشدار، فرماندار، استاندار، وزیرکشور و نخستوزیر، همه مثل هم هستند؛ هیچ فرقی با هم ندارند. مثل هم میفهمند، همه مثل هم حرف میزنند. منتها یک قدری مشهورتر شدهاند. اینهایی که وزیرند کدام یک سابقه طولانی تجربه سیاسی داشتند؟ اگر امروز همه این کابینه (خدای نکرده ) از میان برود، فردا بیست و یک نفر مثل اینها و شاید بهتر از اینها میآیند و جای اینها را میگیرند. استاندارها مگر چه کسانی هستند؟ مثل این دوستان ما که در استانداریها هستند دهها و صدها نفر از دانشجویانی که در جهاد توی روستاها کار میکنند، هستند؛ بهخدا هستند. ما با این مقدار آشنایی که داریم، میدانیم که هستند و هیچ دلمان نمیلرزد. البته یک نیرو که از دست میدهیم غصه میخوریم، رنج میبریم، امّا هیچ وقت فکر نمیکنیم این استاندار که رفت ما کسی را نداریم جایش بگذاریم. معاونش هم مثل خودش است؛ بخشدارها و فرماندارها هم مثل خودش هستند. تیپ اداره کننده این جامعه از مردم معمولی هستند که در سطح اینها هزارها نفر در جامعه وجود دارند. تروریسم میخواهد چه چیز بگوید؟ از مجلس ما بیست و هفت نفر گرفتند؛ انتخابات شد و دوباره بیست و هفت نفر جای آنها آمدند و همان صندلیها را پر کردند. من نمیدانم، شاید هم بهتر از آنها انجام وظیفه کنند. مثلاً من رئیس مجلس، مگر با آنهایی که در پایین نشستهاند فرق دارم؟ همان کاری که من میکنم آنها هم میتوانند انجام بدهند. آقای باهنر نخست وزیر [را در نظر بگیرید!]اینگونه نخست وزیرها بسیارند. واقعاً اینطوری است. ممکن است کم و زیاد شود، اما جامعه در همین سطح اداره میشود. جامعه ما را نخبههای دوره دیده و متخصص در علوم پیچیده [اداره نمیکنند] و خدا نکند روزی به آنجا بیفتد. همیشه باید طوری باشد که این مردم معمولی بتوانند این مسؤولیتها را بگیرند و با آن آشنا باشند؛ اگر هم آشنا نیستند آشنا میشوند. بنده آن روزی که بهوزارت کشور رفتم اصلاً نمیدانستم نامههای وزارتخانه را چگونه بگیرم، چه جور امضاء کنم، چه جور رد کنم. من اداره ندیده بودم. ولی یک هفته ماندم و آشنا شدم. رئیس دفتر آمد و مرا آشنا کرد و بعد هم وزارت کشور را بهخوبی اداره کردم. استاندار تعیین کردم، بخشدار تعیین کردم، فرماندار تعیین کردم، از ما که بیعرضهتر نیستند. ما یا در مدرسه فیضیه طلبه بودیم و یا زندانی رژیم. در زندان هم هیچ چیز یاد نگرفتیم، دوره ندیدیم. حالا بنده را ترور کنند، این مملکت چه خسارتی میبیند؟ حرفهایی که من در نماز جمعه میزنم، بسیاری از این
آقایان معممی که اینجا نشستهاند (خیلی از اینها بیشتر که در مدرسههای طلبگی هستند ) میآیند، میزنند. وقتی دوبار حرف زدند، جامعه میفهمد که امثال هاشمی زیاد دارد و غصه نمیخورد.
بنابراین تروریسم و کشتن، برای انقلاب چیزی غیر از اندوه و غصه ندارد. البته نشان ضعف ما هست، اما بهجامعه آسیب نمیرساند.
برای تروریست چه دارد؟ برای آنهایی که این تروریسم را شکل میدهند و این اعمال را انجام میدهند چه نفعی میتواند داشته باشد؟ این را قدری تحلیل کنید. بهاین نکته توجه کنید که تروریسم میخواهد قهرمان شود؛ میخواهد اعتبار کسب کند و در جامعه جا باز کند. ببینیم تروریسم از این راه بهاهدافش میرسد یا نه؟ تروری که کرده چقدر محبوبیت کسب میکند و چقدر ضرر میکند؟ دقت بفرمایید! مثلاً شهید کامیاب را در مشهد میکشند. مردمی که دیروز بهاو رأی دادند (سیصد هزار نفر به او رأی داده، حداقلش این است. با خانوادهای که دارند) با کسانی که او را کشتند بد میشوند؛ حداقلش این است. در اصفهان آقای بهشتی را میکشند، چهارصد - پانصد هزار نفر که خودشان را آماده کرده بودند به بهشتی رأی دهند (که در تشییع جنازه هم نشان دادند) و همه خانوادههاشان با آنها بد میشوند. (با تروریسم که خوب نمیشوند.) این هفتادو چندنفری که شهید شدند، حداقل هفت میلیون قلب را با جدیت با تروریسم و تروریستها مخالف کردند. مگر این جور نشد؟ این نمایندگان مجلس که شهید شدند قبر هر کدام در شهرستانهاشان مثل امامزاده میشود و قبرشان یک مرکز ضد تروریسم. پس تروریسم در این جامعه چه چیز بهدست میآورد؟ او برای حکومت کردن آماده میشود؟! این آیه از قرآن در اینجا معنادار است (در ادامه همین آیاتی که در خطبه اوّل خواندم میرسد به آنجا که بهمسلمانها میگوید:) " ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤمِنینَ عَلی ما اَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمیزَالْخَبیثَ مِنَ الْطَّیب". خیال نکنید که سنت خدا جوری است که تا روز قیامت پیروز میمانید؛ نه، جریاناتی پیش میآید که خبیث و طیب از هم جدا میشوند. [حتماً این موضوع] بهذهن مسلمانها میآید که چرا خداوند این تروریستها، کفار و این تجاوزگرها را این قدر مهلت میدهد؟ قرآن جواب میدهد: "وَلا یَحْسَبَنَّ الَّْذینَ کَفَرُوا اَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیرٌ لِاَنْفُسهِمْ اِنَّما نُمْلِی لَهُم لِیَزدادُوا و اِثماً". معنای این آیه چقدر امروز در جامعه ما روشن است. قرآن میگوید خیال نکنید که اگر ما بهکفار مهلت میدهیم تا حرکتی کنند، ضربهای بزنند، تروری کنند و وحشتی ایجاد کنند، این اعمال برای اینها خوب است. نه، اینها ضرر میکنند. ما مهلت میدهیم تا گناهشان زیاد شود. (تفسیر ساده این است که بگویند تا گناهشان زیاد شود و در قیامت بیشتر عذابشان بدهیم. ممکن است این یک مصداقش باشد.) تفسیر درستتر این است که اینها با این مهلت خسارت میبینند، پایههای خودشان را متزلزل میکنند و جامعه را با هویت خود آشنا میکنند و خباثت خود را بروز میدهند. اگر یک ماه پیش میخواستیم یکی از این تروریستها را بکشیم، ممکن بود جامعه بگوید که ما بیرحمیم. دیروز مردم بهخیابانها ریختند و بهدادستان گفتند اگر تو نمیجنبی ما بجنبیم. این مهلت خداست و همین ازدیاد اثم و لرزان شدن پایههاست. این سنت الهی است. خداوند که با معجزه جامعه را اداره نمیکند. باید تروریست خود را نشان دهد تا مردم ماهیت آن را بشناسند. یک بچه رهگذری که با بمب مجروح شده و در بیمارستان خوابیده و مردم عکسش را میبینند، بهاندازه پانزده هزار کتاب برای شکستن سد تروریسم مفید است. مردم باید اینها را ببینند. آدم رهگذر یا یک دانشمند یا پیشنمازی را این طور ترور کردن، پایههای تروریسم را سست میکند. ما امروز شاهد این وعده الهی هستیم. بهاین آیه قرآن توجه کنید و ببینید چقدر قرآن زیباست. (متأسفانه ما نرسیدیم قرآن را خوب بفهمیم و بهمردم بگوییم:
ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیَِّبةً کَشَجَرةٍ طَیِبَّةٍ اصلها ثابتٌ وَ فَرعُها فِی السَّماءِتُوْتِی اُکُلَها
وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوقِ اْلاَرْضِ مالها مِنْ قرارٍ.
این دو جریان کفر و ایمان است. قرآن میگوید جامعه سالم درخت نیرومندی است که همچون کلمه اللّه است، ریشههایش در اعماق زمین است و شاخههایش در فضا، و هر روز محصول میدهد. این معلولها (که اینجا نشستهاند) محصول این درختند که هر کدامشان قهرمانهای این جامعهاند؛ وجود اینها تبلیغ است. هر یک از اینها در فامیل، در محله، در یک شهر، مایه افتخار هستند. معلول است، پایش را قطع کردهاند، در جنگ خمپاره خردش کرده، اما سند افتخار است. بعد از این باز میکوشد. میآید نماز جمعه، روی چرخش مینشیند و وفاداریش را بهاین راه (راهی که او را خرد کرده) اعلام میکند.
نقطه مقابلش شجره خبیثی است که امروز نفاق چپ و راست جریانی را به عنوان تروریسم در ایران راه انداختهاند. اینها ریشه ندارند. "اجتثت من فوق الارض". فقط لاکهای ریزی در روی زمین دارند که با یک باد از بین میروند. "مالها من قرار". این دو جریان در جامعه ما امروز مشهود است و این جامعه پایدار است. ان شاءاللّه سه چهارماه دیگر شاهدید که بهلطف خداوند این جامعه (همان طور که از شر شاه و پهلوی و بعد از شر امریکا و جریان غربگرایی راحت شد ) از شر تروریسم - که ریشهاش را از پیش از انقلاب کاشته بودند تا امروز از آن بهرهگیری کنند - راحت میشود و این جامعه سالم و این درخت کلمةاللّه میوههای خودش را میدهد و این جامعه میتواند بهراهی که خداوند در پیش او گذاشته برسد.
اَعُوذُباللَّه مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
بسْمِاللَّه الرَّحْمنِ الرَّحیم.
قُلْ اَعُوذُ برَبِّ الفَلَقِ/ مِنْ شَرِّ ماخَلَقَ/ وَ مِنْ شَرِّ غاسقٍ اِذا وَقَبَ/ و مِنْ شَرِّ النَّفاثاتِ فِی الْعُقَد/ ومِنْ شَرِّ حاسدٍ اِذا حَسَد
در پایان، طبق وظیفه ادای خطبه نماز جمعه (با این بحثی که کردم ) انتظار دارم مغرضان و فتنهانگیزان از خدا بترسند و تقوا پیشه کنند و ما هم با تقوایی که خداوند انشاءاللَّه به ما داده، بتوانیم این راه عظیمی که در پیش داریم، بهپایان برسانیم.