خطبه اوّل
بسْمِاللّهِالرَّحْمنِالرَّحیمْ
اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبّالْعالمَینْ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللّهوَ عَلی الِهِ الاَئِمَّةِ الْمَعْصُومین. قالَالْعَظیمُفی کِتابه:
أعُوذُباللّهِ مِنَالشَّیْطانِالرَّجیم
اِنّاللّهَ یأمُرُ بالْعَدْلِوَالإحْسانِ
در بخش اقتصادی عدالت اجتماعی گفتیم که هدفگیری اسلامبه طرف جامعه مرفّه خالی از مستضعف و مستکبر است و برای این منظور، اسلام خطوط ایدئولوژیک و اجرایی خاصی دارد که تا بهحال گفتهایم. درخطوط اجرایی گفتیم که اوّلین نکته، سلطه دولت بر انفال است که برداشت ازطبیعت را کنترل میکند. دوّمین نکته، برنامه عدالت اسلام در مورد تولید استکه گفتیم سهام عوامل تولید باید عادلانه تقسیم بشود؛ یعنی در هر جریانتولیدی سهمی از کارگر است، سهمی از مدیریت است، سهمی از سرمایهاست، سهمی از موادّ طبیعی است که متعلّق بهدولت است و سهمی از محیطاجتماعی و امنیّت بازار است که باز بهعنوان جامعه، متعلّق بهدولت است وسهمی هم از نَفْس فن و تکنولوژی است که فن، ارث مجموعه مردم است و ازنسلهای گذشته تکامل پیدا کرده که امروز، مثلاً بهصورت ماشین مدرن درخدمت تولید است؛ این هم در اختیار دولت است. نکته مهم در مراعاتعدالت و توزیع محصولات، این بود که ارزش اضافی یا ارزش افزوده، درستو عادلانه تقسیم بشود... نه مثل دنیای مارکسیسم، همه چیز را دولت تصاحبکند و نه مثل دنیای سرمایهداری، غاصب حقّ بقیه عوامل تولید باشد. مسأله تا اینجا توضیح داده شد. فقط دو - سه جمله مطلب را توضیح میدهم و بعد بهبخش بعدی که کنترل بر اقتصاد است میپردازم.
آنچه که امروز، هم در دنیای سرمایهداری است و هم در دنیای مارکسیسم، این است که حقّ کارگر و حقّ عامل، غصب میشود و معلوم نیست که حقّواقعی آنها داده بشود. در مارکسیسم - سوسیالیسم موجود - دولت غصبمیکند و بعد مصرف میکند؛ و در سرمایهداری، سرمایهدارها. البته اینمسألهای نیست که بشود در یک خطابه و حتّی در یک کتاب تعیین کرد که سهمهر یک در تولید چقدر است؛ یک کار تخصّصی است که در مقاطع مختلفزمانی، کارشناسان باید بنشینند و سهام عادلانه ارزش افزوده را مشخّص کنند.
آنچه که میخواهم بهعنوان تذکّر بگویم و بگذرم این است که اسلام در اینمقطع، حسّاسیت خاصی روی سهم کارگر دارد. دو - سه روایت در این موردعرض میکنم. از پیغمبر اکرم (ص) روایت است که فرمود:«مَنْ ظَلَمَ أجیراًأجُرتَهُ أحْبَطَاللَّهُ عَمَلهُ وَ حَرَّمَ عَلَیهِ ریحَ الْجَنَّةِ و إنَّ ریحَها لَاتَّصلُ مِنْ مَسیرَةِخَمْسَةَ مِائةَ عامٍ». روایت جالبی است؛ میگوید کسی که حقّ اجیری را (کهامروزه همین کارگرهاهستند) غصب کند و نسبت بهاجیر ظلم کند، خداوند دوعِقاب برایش در نظر گرفته؛ یکی این است که اعمال حسنه او را حبط کند.«حَبْط عمل» یکی از چیزهایی است که در قرآن کریم و روایات آمده و یکباب مشخّص در معارف اسلامی دارد. انسان اعمال خوبی انجام میدهد؛ ممکن است کارهایی انجام بدهد که اعمال خوبش را خراب کند. برای مثالیکی از آن اعمالی که عمل خوب انسان را از بین میبرد، کفر است. در آیات
قرآن مجید به صراحت آمده که: «اَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بهِالرّیحُفی یَوْمٍعاصِفٍ» در تعبیر دیگری در آیهای دیگر میفرماید: « وَالّذینَ کَفَرُوأ اَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْأنُ ماءً » کفّار بهخاطر خطّ کجی که دارند و بهخاطرپایه غلط فکری که دارند، اعمالشان مثل سراب است که آدم خیال میکند آباست، ولی نزدیک که میشود میبیند که فقط امواج شکسته شده نور در کویراست. این است که " حبط عمل " برای جرمهای بسیار بزرگ است. پیغمبر (ص) میفرماید کسانی که حقوق کارگران و اجیران را میخورند، عملشان را خداوند حبط میکند و این جرم و جنایتشان، کارهای خوب دیگرشان را هم
"هَباءًمَنْثوراً" میکند. عقاب دومّش این است که خداوند بوی بهشت را براینها حرام میکند؛ که بهدنبال همین حدیث میفرماید: بوی بهشت آنچناناست که از پانصدسال راه شنیده میشود. حالا با راه زمان پیغمبر (ص) حساببکنیم که انسان روزی ۸ فرسخ میرفته؛ پانصدتا ۸ فرسخ را حسابکنید! میگوید آدمی که بهکارگر و اجیر ظلم بکند، این مقدار - " خمسة مِائةَ عام" ۵۰۰ سال - تا بهشت فاصله دارد؛ " و انَّ ریحَها لَیوجَدُ مِنْ مَسیرَةِخَمسَةَمِأَتهَ عامٍ". آدمی که بهاجیر ظلم بکند و حقّش را ندهد، این مقدار با بهشتفاصله پیدا میکند.
در مورد اینکه این تعبیر چه میخواهد بگوید، بحثهایی میشود کرد که مندر اینجا نمیخواهم مطرح کنم. این، نتیجه ظلم کردن بهکارگر و ندادن ارزشافزودهای است که مربوط بهسهم کارگر میشود. یا باز عبارتی است از پیغمبر (ص) که فرمود: " مَنْ مَنَعَ اَجیراً اَجْرَهُفَعَلْیهِ لَعْنَةُ اللَّهِ "؛ کسی که اجر کار اجیریرا ندهد لعنت خدا بر او باد. روایت دیگری است از پیغمبر (ص) که میفرماید: ظلم بهاجیر، در ردیف سه گناه است که " اِنَّ اللَّهَ غافرُ کُلَّ ذنبٍ "؛ خداوند ممکناست هرگناهی را بیامرزد، مگر این سه گناه را: اوّلکسی که" احْدَثَ دیناً؛"کسی که دین احداث کند و مردم را بهخاطر یک مذهب بدعتی گمراه کننده، گمراه کند. دوم -" اَوْرَجُلٍ باعَ حُرّاً"؛ کسی که انسان آزادی را بفروشد و برده کند. و سوم - کسی که " اِغْتَصَبَ أجیراً اُجْرَتِهُ "؛ حق کارگر را بخورد. ببینید چقدر جرم بزرگی است! و امام صادق (ع) میفرماید: " اَقْدَرُ الذُّنُوب ثَلاثَةُ "؛ کثیفترین گناهان سه تاست و در دنباله حدیث آمده که یکی از آن سه، این است که انسان حقّ کارگر را بخورد. فکر میکنم این مقدار روایت برای اثباتتأکید اسلام بر اینکه در مراحل تولید، وقتی که ارزش اضافی را تقسیم میکنیم، سهم کارگر را از حلقومش درنیاوریم، کافی است.
اگر روح این احادیث را که در مضمون متواتراست، در اقتصاد اسلاممراعات کنیم، مشکل این تبعیض و غصب حقوق مردم در مرحله تولید، بدونشک حل میشود. البته یک نکته را هم بگویم، سهم دولت و فن و بازار امن وسهم موادّ مربوط به طبیعت که متعلّق بهدولت است، قابل انعطاف است. گاهیشرایطی پیش میآید که دولت باید بهکارگر رسیدگی بیشتری کند؛ در اینجامیشود از سهم دولت کم کرد و به کارگر داد. و این در شرایطی است کهمیخواهند سرمایهگذاری را تشویق کنند. دولت سهمش را کم میکند وبهسرمایه میدهد. در شرایط مختلف، چون دولت باید آمادگیِ اصلاحکجیهای مختلف جامعه را داشته باشد، حق دارد نسبت به سهمی که دراختیارش گذاشته شده، منعطف باشد و آنجایی که کمبود وجود دارد، برایایجاد رغبت در تولید و برای جبران کمبود دیگران، از سهمش بگذرد.
پس در مرحله برداشت از طبیعت، کنترل با دولت است. در مرحله تولید - که مهمترین مرحله تجمعّ ثروت است - نظارت کامل اسلامی، بر تولید استتا سهم کسی ضایع نشود. دولت، با مالیاتها حقّ جامعه را میگیرد؛ صاحبسرمایه و مدیر، حقّ مدیریت و سرمایه را میگیرند؛ کارگر هم حقّ خودش رامیگیرد و تقسیم ارزش اضافیِ تولید عادلانه است.
از این مرحله که میگذریم، بهیک مرحله وسیع میرسیم که فکر میکنم لازمباشد در این مرحله سوّم توقّف بیشتری بکنم و بحثها وسیعتر شود. بعد ازآنکه تولید انجام، یا بهعبارتی محصولی از طبیعت گرفته شد، روشن است کههر انسانی نمیتواند محصول تولیدی خودش را بهتنهایی مصرف کند. ازطرفی معلوم است که هر انسانی نمیتواند همه نیازهای شخصی خودش راتولید بکند. معلوم است که انسان نمیتواند منزل، لباس، غذا، وسیله نقلیه، وسایل تفریحی، دارو و وسایل درمانش را تولید کند. پس مبادله و تجارت وتبادل محصولات مشروعی که از ناحیه برداشت از طبیعت یا تولید در اختیارانسانها قرار میگیرد، واقعیتی است که از اوّل تاریخ اجتماعی شدن انسان بودهاست. همه قراین نشان میدهد که انسانها از آن روزی که جامعه تشکیل دادهاند، مبادله کالا و مبادله محصول را در میان خود داشتهاند. این چیزی است که هیچوقت هم از زندگی بشر قطع نخواهد شد و همراه زندگی اجتماعی انساناست. انسان، تنها در جنگل میتواند بدون مبادله زندگی کند. برگ درختبخورد و حشرات را صید کند، هر جا هم رسید بخوابد و با هر حادثهای همنابود شود! این، زندگیِ بدون مبادله است؛ امّا زندگی اجتماعی، حتماً توأم بامبادله است و یکی از نقاط لغزش و گردنههای مهمّی که حقوق در اینجا دزدیده میشود و قُطّاعالطّریقها در سرراه مردم خوابیدهاند و انسانها را لختمیکنند! در همین مسأله مبادله است.
در کالایی که بهدست انسان میآید و دیگران باید مصرف کنند، باید نظامعادلانهای برقرار باشد تا کسی بیجهت محصولات کار دیگران را نچابد. ممکن است یکنفر در شرایط غلط زندگی، با دادن کمی کالا، محصول عمرکارگری را بگیرد. در این مورد، معارف اسلام غنی است و مباحث و شاخههایبسیار مهمّی داریم که باید در اینجا بر روی آنها تکیه کنیم.
پس، جمع ثروت، تنها با تولید نیست. در مرحله مبادله است که انسانثروت زیادی میاندوزد و در مرحله مبادله است که انسانهایی لخت میشوندو اموالشان بهغارت میرود. از سوی دیگر، تجارت و توزیع و نظارت برمعاملات است که میتواند عدالت واقعی را تأمین کند. اگر دولت انفال راعادلانه تقسیم کند و اگر ارزش افزوده - بانظارت دولت - عادلانه بین عواملتولید تقسیم شود، ولی در مبادله، دست دزدها و غارتگرها و محتکرها وگرانفروشها و غِشکنندگان در معامله و انحصارگرها باز باشد، همه آن مراحلعدالت نابود میشود و هر چه که رشته شده باز پنبه میشود. در اینجا چه بایدبکنیم؟
آنهایی که کمی با فقه آشنا هستند میدانند که در فقه اسلام، یکی از کتبمورد بحث ما - که معمولاً طلبهها هم میخوانند و در درس خارج هم جزومباحث مورد مطالعه است - مکاسب محرّمه است. این کتاب، کاسبیهایحرام و مبادلات نامشروع را توضیح داده است، در مورد مبادلاتی که انسان اگراز طریق آنها کسب ثروت کند، نامشروع است، دهها مورد توضیح داده شده است. من نمیتوانم در خطبههای نماز جمعه، همه این موارد را بهتفصیلبحث کنم؛ چند موردش را - که مهم است - مفصّل بحث میکنم و چند مورددیگر را کوتاه و با ذکر مثال میگویم که اهل مطالعه میتوانند بروند و مطالعهکنند.
این مکاسب محرّمه بر دو - سه نوع است؛ بعضی تجاوز به حقّ فرد است، بعضی تجاوز به حقّ جامعه است و بعضی، هم تجاوز بهحقّ فرد است و همجامعه. و بهمقدار تفاوتی که در حدّ تجاوز و اغتصاب اموال مردم وجود دارد، گناه و عقاب و شدّت عمل، متفاوت است. مثلاً احتکار، ربا، قمار، غِشّ درمعامله، غُرَر، کارهای حرام، فروختن اشیای حرام، فروختن آلات خاصّ لهو ولعب، فروختن شراب، فروختن انگور برای شراب، فروختن اسلحه بهدشمن، وچیزهای دیگری که در ابوابش یکی یکی مطرح میکنم.
اوّلین چیزی که امروز بهذهنم آمد و بسیار ضروری است، مسأله "احتکار"است. یکی از مواردی که اسلام مواظبت کرده بهوسیله آن جلو زورگویی، غصب حقوق و چپاول اموال دیگران را بگیرد، "تحریم احتکار" است. البتّه احتکار یک بحث فقهی و اخلاقی دارد که هم در کتب اخلاق و هم در کتبفقه مطرح است. همه فقها، موضوع احتکار و حدّ گناه و احکام آن را - تماماً در کتب فقهی آوردهاند. در مباحث اخلاق هم، علمای اخلاق، آثار ضدّاخلاقی احتکار را مطرح کردهاند. باز من در این بحث نمیتوانم، هم به مباحثمفصّل فقهی و هم بهمباحث اخلاقی بپردازم، فکر کردم ترکیبی از این دو را دریک خطبه و یا در نصف یک خطبه توضیح بدهم.
تعریف احتکار این است که انسان، ارزاق مورد نیاز مردم را طوری نگه بداردکه بازار سیاه درست کند، برای اینکه سود بیشتری از این راه ببرد. میدانید کهدر مبادله، اگر بازار سالم و تعادل بین عرضه و تقاضا برقرار باشد، خیلی ازمسایل حل است. احتکار، یک حیله است که محتکر برای برهم زدن تعادلبازار بهکار میبرد. مثلاً امروز برنج بهاندازه کافی در بازار هست و هر کسمیتواند در مغازه، نیازش را برآورد. محتکر میآید مقداری از برنج را در انبارنگه میدارد که در بازار کمیاب شود. در اینجا، تعادل عرضه و تقاضا بههممیخورد؛ ده تا مشتری میآید و جنس فقط برای پنج مشتری هست؛ بهطورطبیعی قیمت بالا میرود. این چیزی است که نیاز بهبحث ندارد؛ مردم - بهطورفطری - و علمای اقتصاد این را میدانند و بهاین مسأله توجه دارند و اصلاً درغرب، در مباحث تحلیلی اقتصاد، همه چیز به عرضه و تقاضا ختم میشود. اسلام با توجّه بهخطر این کار، با محتکر سخت برخورد کرده و احکامی برایاحتکار درنظر گرفته است. اصولی هم در باب محتکر از لحاظ اخلاقی گفته وعِقابهای عظیمی برای محتکر در نظر گرفتهاند که اینها - هر سه - لازم است.
از پیغمبر (ص) روایتی است که میفرماید: "مَنِ احْتَکَرَ الطّعامَ اَرْبَعینَ یُوماًثُمَّ تَصَدَّقَ بهِ لَمْ تَکُنْ صَدَقَتُهُ کَفّارَةً لاِحْتِکارِهِ"؛ گناه احتکار آنقدر زیاد است کهاگر شما چیزی را ۴۰ روز احتکار کردید و بعد پشیمان شوید و برای جبرانگناهتان، تمام اموال احتکاری را در راه خدا صدقه بدهید تا خدا را راضی کنید، این گذشت شما باز هم نمیتواند آن گناهی را که مرتکب شدهاید جبران کند. مطلب روشن است! برای اینکه آن کار شما تعادل بازار را بههم زده، جامعه را بهفساد کشیده و حالا بعد از چهل روز صدقه دادن این جنس مُحْتکَر، بامشکلاتی که ایجاد کردهاید - وضع روانییی که بهوجود آوردهاید، گرانییی کهدرست کردهاید، ضربهای که بهمحرومان زدهاید و دست دزدها را باز کردهاید، اصلاح نمیشود - معلوم است که نمیتواند کفّاره این گناه باشد! چرإ؛ ظظ که آثارسوء آن باقی است، ولی این کار شما فقط مقداری از مسأله را حل میکند. اینروایت، هم منطقی است و هم چون از زبان پیغمبر (ص) است قطعی است وآینده تباهی را برای انسان محتکر که کار غیرقابل جبرانی را مرتکب شده، پیشبینی میکند و اینکه آثار احتکار را هم نمیتوان از بین برد، توضیحمیدهد.
یک روایت دیگر هم از پیغمبر (ص) داریم که " مَنِ احْتَکَرَ الطَّعامَ اَرْبَعینَ یَوْماًقَسی قَلْبَهُ "؛ چقدر این روایت مُتْقَن و مجرّب است! روشنِ روشن است واصلاً احتیاج بهتوضیح ندارد. میفرماید: از لحاظ اخلاقی و انسانی، کسی کهچهل روز طعام و غذای مردم و اشیای مورد نیاز مردم را (با توجّه بهسایرمتون) احتکار کند، قلبش قسی میشود، دچار مرض قساوت قلب میشود واین بدترین گناه است؛ بدترین حالتی است که انسان در زندگی بهآن دچارمیشود. ببینید قرآن کریم چه صراحتی دارد: " ثُمَّ قَسَتْ قُلوُبُکُمْ مِنْ بَعْد ذلِکَ
فَهِیَ کَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً ". آنهایی که اهل قرآن هستند میتوانند درماده " قساوت " و " قسی " به اَلْمُعْجَمُ الْمُفَهْرَس مراجعه کنند و ببینند چقدرآیه راجع بهقساوت قلب انسان هست .
انسان وقتیکه قلبش قسی شد، مسخ شد، احساس از او رخت برمیبندد، عواطف از او رخت برمیبندد، موجود دیگری میشود، غیرانسان میشود. اینجریانی که منافقین مرتکب شدند، آنهایی که آنجا نشسته بودند و این جریانرا هدایت میکردند، بهخاطر قساوت قلب بود که قدرت پیدا کرده بودند تااینقدر جانی باشند که یک انسان را با اُتو بسوزانند، پوست پایش را بکنند، پوست صورتش را بکنند و در حالی که ناله طرف را میشنوند، روی او خاکبریزند! اینها شاید لذّت هم میبردهاند! و این دیگر اوج و نمونه بارز قساوتقلب است. خوب، این نمونه، درجات مختلف دارد که در جاهای مختلفمیتوان دید.
آدمی که در انبارش جنس دارد و از خیابان که عبور میکند، میبیند که عدّهایزن و مرد زیر آفتاب در صف یا در باران ایستادهاند، وقتشان را صرفکردهاند و برای جنس معطّلاند، اگر ذرّهای عاطفه داشته باشد، فوریجنسهایش را در اختیار بازار میگذارد؛ ولی او لذّت میبرد و در دل میگویدخوب شد! بازار دارد خوب میشود! این قساوت قلب است. آدمی که میداندامروز فلان دارو نیست و مریضها دارند میمیرند؛ ولی دارویش را احتکارمیکند تا ۵ تومان گرانتر بفروشد، دچار قساوت قلب است و عاطفه انسانیدر او مرده است. تمرین احتکار، تمرین قساوت قلب و تمرین سَبُعیّت و تداومحیوانیت است؛ و تداوم بر حیوانیت، در انسان میماند.
یکی از خصوصیات انسان، این است که اسیر عادت است. روز اوّل کهمیخواهد بهجنایت دست بزند، خیلی برایش مشکل است. یک دروغ کهمیخواهد بگوید، زبانش لکنت میگیرد؛ ولی آخرش یک داستان دروغمینویسد و خوشش هم میآید که هنرمند است. اوّل اگر بخواهند یک سوزندر بدن کسی فرو کنند، مثل بچّهها یا آدمهای با فطرت پاک، دستشانمیلرزد؛ ولی بالاخره کارشان بهجایی میرسد که سه نفر پاسدار را آن طورشهید میکنند و بعد هم آن طور با گردن کلفتی میایستند و تعریف میکنند. این حالت، ممکن است برای هر کسی پیش بیاید. هیچ کس از مادرش جانیبالفطره متولّد نمیشود؛ بلکه فطرت پاک انسانی همراه آدم است. با تمرین کارهای زشت، انسان زشت میشود. بههمان صورتی که خارجیها میگویند"اَلینِه ".
بهاین روایت پیغمبر (ص) که توجّه میکنیم، باید بفهمیم که محتکرین وآنهایی را که امروز، در حال جنگ، جنْس احتکار میکنند، نمیتوانیم بهحسابآدم بگذاریم. اینها قسیّالقلبهایی هستند که برای تأمین آینده بچههایشان، بهقیمت بدبختی مردم، دوراندیشی میکنند و خیال میکنند قضا و قدر دستآنهاست و این برای بچههایشان میماند! اگر بچههای القانیان و ثابت پاسال وثابتی و نصیری و همه این جنایتکارها و خانواده پهلوی از اموالشان استفادهکردند، اینها هم استفاده میکنند! یک روز از دست اینها هم میگیرند؛ قانونمیگیرد.
اینهم یک روایت دیگر؛ علیّبنابی طالب (ع) در روزهای آخر عمر پیغمبر (ص) وصایای زیادی از ایشان شنیده و ضبط کرده که کلمات حساسی است. یکی از جملاتش این است که فرمود: ای علی! " مَنِ احْتَکَرَ الطَّعامَ اَرْبعینَ یَوْماًقَسی قَلْبَهُ "، همین متنی که برای شما خواندم؛ یعنی پیغمبر (ص) در پایانزندگی رسالت و سیاست و مدیریت و وحیهایش، این را بهعنوان یک نتیجهکار، تحویل علیّبنابی طالب (ع) میدهد که در جامعه بماند.
بعضی از فقها که از لحاظ حقوقی در کتاب مَکاسب مُحرَّمه فتوادادهاند، آنجایی که احتکار را مطرح کردهاند، رساله جداگانه نوشتهاند. کسی کهاحتکار کند، حقّ حاکم است که اموال او را بگیرد و آن طور که مصلحت میداندو به هر قیمتی که عادلانه است، در اختیار مردم بگذارد. البتّه محتکر، احکامزیادی دارد. یک روایت در إحْیاءُ الْعُلُوم غزّالی از علیّبنابی طالب (ع) نقلشده که ایشان در یک مورد اموال محتکر را از انبار بیرون آورد و در میدان آتشزد. البته، مرحوم فیض در مَحَجةُ" الْبَیْضاء- که بسیار کتاب خوبی است وشرح و تهذیب احیاء است - میگوید که سندی برای این روایت پیدانکرده، امّا اگر حکومت اسلامی، آن هم ولیّفقیه، تشخیص بدهد، برای تنبیهمحتکر و بیدارکردن دیگران، میتواند آتش بزند و این بهصلاح جامعه است. قطعاً، فقه هم اجازه میدهد و آتش میزند.
از لحاظ حقوقی، حقّ شخصی و تسلّطی که مردم بر اموالشان دارند، ازاختیار محتکر بیرون میرود و در اختیار حاکم قرار میگیرد؛ از لحاظ قیمتهم، در دست حاکم است. از لحاظ اخلاق، انسان تبدیل بهدرّندهای میشود کهعرض کردم. از لحاظ عِقاب، خداوند از چنین آدمی نخواهد گذشت و درروایتی که از پیغمبر (ص) برای شما نقل کردم، روشن شد که انسان به اینروزگار سیاه مبتلا میشود که حتّی اگر صدقه هم بدهد، نمیتواند کفّاره گناهشباشد؛ گناه میماند، چون آثار آن ماندنی است.
چون خطبه دوّم هم ممکن است یک مقدار طول بکشد، فکر میکنم بحثاحتکار ناتمام بماند. هنوز مطالب دیگری از علیّبنابیطالب (ع) هست؛ مخصوصاً آن حضرت در نامه مهمّشان بهمالک اشترمطالبی دارند کهدستورات حکومتی در مورد محتکر است و احتیاج بهبحث بیشتری دارد کهانشاءاللَّه در خطبه بعد بهآن میپردازیم.
أعُوذُباللَّه مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
أرأَیْتَ الَّذی یُکَذِّبُ بالدّینِ / فَذلِکَ الَّذی یَدُعُّ الْیَتیمَ/ وَلا یَحُضُّ عَلی طَعامِ الْمِسْکینِ / فَوَیْلٌ لِلْمُصَلّینَ / اَلَّذینَهُمْعَنْ صَلوتِهِمْ ساهُونَ / اَلَّذینَ هُمْیُراؤُنَ / وَ یَمْنَعُونَالْماعُونَ
خطبه دوّم
بسماللَّهالرَّحمنالرَّحیم
اَلْحَمْدُللَّه رَبِّ الْعالَمینْ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِاللَّه وَ عَلی عَلِیٍّ أمیرِالْمُؤمِنینَ وَ عَلَی الصِّدّیقةِالطَّاهِرَةِ وَعَلی سبْطیِالرَّحْمَةِ اَلْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیّ بْنِالْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّد بْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍوَ مُوسَی بْنِجَعْفَرٍ وَ عَلِیّبْنِ مُوسی وَ مُحَمَدبْنِ عَلِیّ وَ عَلِیِّ بْنِمُحَمَّدٍوَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَالْخَلَفِ الْهادی الْمَهْدی.
قرار شد در خطبه دوّم مسائل روز را بگویم. مسأله مهمّی که امروز بایدمیگفتم، بحثی در مورد کودتای ننگین ۲۸ مرداد [۱۳۳۲] و جریانهای بعدی آنبود که خوشبختانه چون جناب جلالالدّین فارسی بهخوبی پیرامون آن بحثنمودند مرا مستغنی کردند که بتوانم بحثم را به دیگر مسائل روز اختصاصدهم.
صحبتم، در زمینه مسافرت هندوستان است که طبق معمول باید گزارشیبرای صاحبان انقلاب و امّت همیشه در صحنه عرض کنم. مطالبی را که بایستبهحضور امام عرض کنم، خدمتشان گفتهام. مطالبی را بایست در جلسهخصوصی بهمجلس عرض کنم که در جلسه رسمی هم گفتهام. مطالبی همهست که میشود از تریبون عام برای همه مردم مطرح کرد که امروز مطرحمیکنم. و اگر شد، ضمن این خطبه بهسایر مسائل روز هم که شاید پیراموناین بحثم قرار بگیرد، پرداخت.
مسافرت بنده و دوستان دیگری که با من بودند، طبق دعوت رئیس مجلسشورای هندوستان بود. نتیجهای را که میخواهم بعد از همه بحثها و صحبتهابگیرم، پس از گزارشم، به عهده شما میگذارم تا خودتان استنتاج کنید. آنچه کهمن قبلاً میدانستم و در این سفر مطمئنتر شدم، این است که جمهوریاسلامی و انقلاب اسلامی، امروز بهعنوان یک واقعیت بسیار محترم و معتبر و دارای قدرت تحرّک و عاملیّت، در حوادث بینالمللی و جریانات عمومیجهان، در کشورهای خارج از منطقه و کشورهای منطقه مورد اعتراف است. دشمنان، با عمل و دوستان با زبان اعتراف میکنند و واقعیتها، خود را دربرخوردها بهانسان نشان میدهند، گرچه اعترافی هم نباشد. کشوری مثلهندوستان - که امروز اعتبار جهانی دارد - با ۷۰۰ میلیون جمعیّت، خودکفا وغیرمتعهّد نسبت به دو بلوک ابرقدرت جهان و مورد احترام همه کشورها، برایش اهمیت دارد که هیأتی از ایران و یکی از مسؤولان تصمیمگیرنده ایران، مدّتی در آنجا حضور پیدا کند؛ و این قابل توجّه است. البّته نمیگویم اینامربرای آنها یک ضرورت تلقّی میشود، امّا این محسوس است که برایهندوستان مقتدر محترم، مسأله است که هیأتی از ایران - در آن سطحی کهرفت - آنجا باشد. و ما به چشم میدیدیم که چگونه نظرات ایران در حوادثبسیار مهمّ جهانی سرنوشتساز است. من نمیتوانم جزییّات را از تریبون نمازجمعه عرض کنم، ولی اشاراتی میکنم.
وقتی که ما وارد هندوستان شدیم، آقایانی که همراه ما بودند، دیدند و شایددر بقیّه جاها هم خواهند دید که دهها دوربین متوجّه ما بود. اوّلین سؤالی کهمنتظر بودند جواب آن را از ایران بشنوند این بود که: نظر شما در مورد اینکهدهلی مرکز جدید کنفرانس غیرمتعهّدها باشد چیست؟ برای اینکه کشوربزرگی مثل هندوستان اعلام بکند که حاضر است میهماندار این کنفرانسباشد، بایستی بهطور رسمی، آن هم در رسانههای عمومی در عَلَن، از سوییکی از مسؤولان جمهوری اسلامی این مسأله اعلام میشد؛ که شد و در تیترروزنامهها و در صدر اخبار رادیو و تلویزیون هندوستان منعکس گردید وبلافاصله وزیرخارجه [هند] با ماملاقات کرد و بهطور رسمی اعلام نمود که آنهاآماده پذیرش میزبانی این کنفرانس هستند. این، چیزی را میرساند که لطافتآن را سیاستمداران دنیا میفهمند؛ و چشمهایی هم ناظر بودند تا ببینند در آنجاچه میگذرد.
در دو مجلس بزرگ هندوستان که یکی از آنها ۵۴۴ عضو دارد و یکیدویست و بیست و چند نفر - که مثل مجلس سنا و شورای رژیمهایدموکراسی و مشروطه است - برخوردی که با هیأت پارلمانی ایران داشتند، بسیار خوب بود؛ که البتّه برای ما غیرمنتظره نبود؛ ولی ضمناً فوق انتظارِ مابود. آن روز عصر، با نخبگان دو مجلس جلسهای داشتیم. از مجالس شورا وسنا عدّه زیادی از نمایندگان نخبه، بهدعوت رئیس مجلس آمده بودند. موضوع جلسه هم معارفه بود؛ آشنا شدن با نظرات جمهوری اسلامی درمسایل مهم؛ چه جهانی و چه داخلی. در آنجا، بحث آزاد بود. نمایندگانهندوستان از من سؤال میکردند و من جواب میدادم. بیش از یک ساعتطول کشید. سؤالات زیادی شد؛ از بینش سیاسی و روش اقتصادی ما، برخوردمان با مخالفین، جنگ، غیرمتعهّدها، مسائل جهانی و چیزهای بسیارمهم و ما همه را جواب دادیم؛ بهطوری که در آخر جلسه، نمایندگان حاضر، بههیأت ما و بهجمهوری اسلامی که چنین موفقیّتهای عظیمی بهدست آورده، تبریک میگفتند. برای هیأت ما هم غرورآفرین بود.
آنها از من سؤالات زیادی کردند و من هم فقط یک سؤال از آنها کردم؛ البتّهاین سؤالی که کردم، روح تهاجمی سیاست جهانی اسلام است که جزو اهدافاین سفر بود؛ یعنی روابط عادّی ما با هندوستان دچار مشکلی نبود. یکی ازکارهای مهمی که در این سفر داشتیم، این بود که دیدگاههای خودمان را درروابط غیرعادلانه جهانی که مراکز قدرت نسبت بهکشورهای غیرمتعهّد وجهان سوّم دارند، مطرح کنیم و در هندوستان برای خودمان همراه پیدا کنیم. در جلسه آخر گفتم، بعد از همه سؤالات شما، من هم یک سؤال دارم و آن ایناست: آیا به دنبال رویهای که ما پیرامون آمریکازدایی در کشورمان برایریشهکن کردن فرهنگ آلوده غرب - که همیشه دریچهای برای بازگشت غربیهاو فساد بوده - بهکار گرفتهایم، هندوستان بعد از ۳۵ سال مایل نیست شدّت عملی برای انگلیسی زدایی نشان بدهد! و آیا بهتر نیست زبان انگلیسی وچیزهای دیگری که در آنجا وجود دارد، کمکم حذف بشود! بسیاری از آزادمردان جلسه سؤال را تحسین کردند. این پیش درآمد حرکت سیاسی و جهانیما در رابطه با هندوستان بود که مطرح کردیم.
در جلسه شب که مهمانی رئیس مجلس بود و جمع زیادی از وزرا و شخصیتهای طراز اوّل هندوستان هم حضور داشتند، در سخنرانی رسمی، اینمسأله را بهطور مبسوط مطرح کردم و ضرورت یک نهضت جدّی را از سویدولتهای واقعاً غیرمتعهّد برای برهم زدن نظام ناعادلانه حاکم بر جهان مطرحکردم؛ که مظهرش " حقّ وتو " ی چند کشور خاص، در سازمان ملل است و مظاهر دیگرش در تبلیغات گمراه کننده امپراتوریهای تبلیغاتی جهانی غرب وزورگویی امپراتوریهای تجارت اسلحه است. گفتم که به عنوان یک ضرورت، به دنبال این کار برویم؛ و این را هم مطرح کردم که در درون غیرمتعهدها، نیروهایی شیطانی بهنام غیرمتعهّد نفوذ کردهاند که در خدمت بلوکهای شرق وغرباند و نمیخواهند غیرمتعهّدها واقعاً غیرمتعهد بمانند. ضرورت مبارزه بااین جریان را نیز متذکّر شدم که حالت وسعت نظر و سیاست تهاجمی علیهظلم را در جهان از سوی جمهوری اسلامی بهنمایش میگذاشت. بعد از جلسه (البتّه تمام افراد که با من تماس نگرفتند) بسیاری از حضّار مجلس که یا با منیا با همکاران من صحبت کردند، از موضع ما استقبال کردند و بهملّت ایرانتبریک گفتند که امروز بهاین مواضع حسّاس رسیده و تا این حددر طرح مسایلصراحت دارد.
در هندوستان، مسافرتهایی هم داشتیم؛ بهچند ایالت رفتیم: بهبمبئی رفتیم، به بنگلور رفتیم، به لکنهور و مراکز مهم دیگر رفتیم که همه مطالبی دارند؛ امّافقط نکتههایی را از آن خدمتتان عرض میکنم. در این مسافرت، برایمان بهخوبی ملموس شد که ایران و هندوستان دو متحّد طبیعی در منطقهاند که اگرشیاطین بگذارند و این دو قدرت با هم ترکیب شوند، میتوانند سرنوشتمنطقه را بهنفع محرومان و مظلومان تاریخ و علیه مستکبران تاریخ بهکلّیعوض کنند. مشترکات زیادی داشتیم؛ یکی این بود که هر دو کشور مدّتهاگرفتار استعمار بودهاند؛ لیکن آنها استعمار رسمی و ما غیر رسمی. هر دو کشورهم با مبارزات مردمی نجات پیدا کردند. هندوستان ۳۵ سال پیش موفّق شدو پیروزیش را ادامه داد و ما حدود ۳۰ سال پیش موّفق شدیم. پیروز شدیم، ولی خط لیبرالیسم در کشور ما بود و نگذاشت آیتاللَّه کاشانی و نیروهایمتعهد مردمی و اسلامی، راه خودشان را ادامه بدهند، پیروزی ما را آن روز ازبین بردند که دوباره با هجوم صحیح، با مقطع درست و با پایه حوزهای وروحانی و مردمی و مسجدی، دوباره حمله کردیم و پیروز شدیم. و امروز، همما پیروز هستیم و هم آنها. آنها خاطرات تلخی از دوران حکومت شومانگلستان داشتند و ما خاطرات تلختری از دوران حکومت امریکا و انگلیس درکشورمان. ملّت هند، بیش از ۲۵۰ سال، از طرف غربیها تحقیر شده؛ بهحدّیکه بخش عظیمی از این ملّت را انگلیسیها به نام " نجس " معرّفی کردهاند.
وقتی که به بمبئی رفتیم در آنجا گفتند که این جزیره بزرگ را در زماناستعمار انگلیس، یکی از سرمایهداران انگلیس، وقتی که با یک خانم پرتغالیازدواج کرده بهعنوان مهرّیه - در مقابل ۱۰ لیره - صداق آن خانم داده است. ازجزیره انگلستان، جزیره بمبئی را صداق خانم پرتغالی کرده! و میگفتند کهچقدر این مسأله میتوانسته برای ملّت هند تلخ باشد.
وقتی به " تاج محلّ " - که یکی از عجایب سبعه دنیاست - رفتیم، باچراغ قوّه، در و دیوار و سنگهای قیمتی و بعضی قطعات یاقوت و جواهراتیرا که مانده بود نشان میدادند و میگفتند این منطقه پر از جواهر بوده، از جملهآن گوهر " دریای نور "؛ و امروز، موزههای انگلستان از آنچه که از ما غارتکردهاند، پر است. ما هم در مقابلش از این خاطرهها زیاد داشتیم تا برای آنهابگوییم. ما هر دو، از طرف استعمار تحقیر شده بودیم و دو کشور توانستهاند براستعمار پیروز شوند. این جهت مشترک، برای ما مهم بود.
جهت مشترک دیگری که وجود دارد و ما را بههم نزدیک میکند، این استکه در هندوستان بیش از ۶۰ درصد کلمات اردو، فارسی است و حتیترکیب زبان اردو، نزدیک بهفارسی است. شخصیتهای هندی، مقیّد بودند که درمذاکراتشان با ما، همیشه اشعار سعدی و حافظ را بخوانند، کلمات فارسیاستفاده کنند و ضربالمثلهای فارسی بیاورند. یک چنین تقارب فرهنگیبین دو کشور، بسیار کم پیدا میشود. در هندوستان، بسیاری از اماکنی که به آنافتخار میکنند، هنوز بااسم فارسی است: حیدرآباد، تاج محل، اکبرآباد، پنجاب. شما اگر این کلمات را که در آنجا هست و هر یک نشان یک قطعهتاریخی مهم است دربیاورید، یک کتاب بزرگ میشود که ما چنین سابقهای باکشورهای دیگر، کمتر داریم.
مسئله مهمّی که در هندوستان وجود دارد و ایران باید بهآن اهمیّت بدهد، حضور بیش از صد میلیون مسلمان است (البتّه رقمهای رسمی هشتاد و چندمیگویند که میشود ۱۱ درصد مردم هند و - بعضی از خبرههایشان - بیشاز ۱۰۰ میگفتند). صد میلیون مسلمان؛ یعنی ۲/۵ برابر جمعیّت موجود ایرانکه بخشی از آن هم در کشور ما غیرمسلماناند. این نمیتواند برای ما ساده باشدکه نسبت بههندوستان بی توجّه باشیم. برای هندوستان هم این مسأله سادهنیست در حالی که صد میلیون از مردمش علاقهمند بهجمهوری اسلامیاند، بتواند در روابطش با جمهوری اسلامی مسامحه کند. همین جا توضیح بدهمکه خیال نکنید مسلمانهای هند، همینطور مسلمان شناسنامهای هستند ونسبت بهجمهوری ما بیتفاوتاند! نه؛ اینقدر حسّاساند، اینقدر موافقاند واینقدر عاطفه پیدا کردهاند و نسبت بهانقلاب و جمهوری اسلامی سمپاتیدارند که بدون اغراق، همین حالتی که من درنماز جمعه از شما میبینم - کهمظهر احساسات مردم اینجاست - مقداری شدیدتر در اجتماعاتی که درهندوستان شرکت کردیم، دیدم. حالا نمونههایش را میگویم.
من در نماز جمعه بمبئی شرکت و در آنجا سخنرانی کردم. مسجد نسبتاًبزرگی بود و مملوّ از جمعیت. شعارهای مردم، همین شعارهای شما واحساساتشان، همین احساسات و محبّتهایشان، همین محبّتها بود. شایدمقداری فیلمش تهیه شده باشد که شماها ببینید. همینطور که فقرای ماخودشان را نزدیک میکنند و میخواهند چیزی هدیه کنند، آنجا هم برای جمهوری اسلامی همینطور است. بعد از صحبت، پیرمردی بهزحمت خودشرا بهمن رساند و انگشتر عقیقی را که داشت برای جبهه بهمن داد. چیز کمی بود؛ ولی برای او بسیار مهّم بود و آن انگشتر برای من بهاندازه خیلی چیزها ارزشداشت! اینها چنین آدمهایی هستند. سفیر ما میگفت: عدّه زیادی برای ویزا بهما مراجعه کردهاند تا برای جنگ بهایران بروند. ما گفتیم: لازم نیست شما بروید! خود ما نیرو داریم. عصبانی شدند، دعوا کردند و گفتند: مگر جنگ وجهاد در راه خدا، انحصاری است؟! مگر مال شماست؟! مگر بهخاطر شمامیخواهیم بیاییم؟! اسلام در خطر است، ما میخواهیم بیاییم بجنگیم! گریهکردند و از سفارتخانه بیرون رفتند. بهآنها ویزا ندادیم! چون نیاز نداشتیم. یکچنین حالتی است.
وقتیکه ما در بنگلور وارد شدیم، در یک خیابان، از فرودگاه، بهرهبریدانشجویان مسلمان انقلابی خودمان، مردم برای استقبال هیأت آمده بودند. پلیس هند بهخاطر ملاحظاتی که داشت و اینکه هیأت رسمی بود، نگذاشت ماپیاده بشویم؛ ولی آنها تا محلّ سخنرانی دنبال ما آمدند. یک جلسه عظیمپرشوری در بنگلور تشکیل شد که نمونهاش فقط در اینجاست که سپاهیان وبسیجیان ما جمع میشوند و خیلی پرشورند؛ (شعارهایشان، حرفهایشان).
من در لکنهور چیز عجیبی دیدم؛ خدا شاهد است که احساس میکردمبندبند بدنم از شوق میلرزد و احساس میکردم که چه مسؤولیت عظیمی بردوش جمهوری اسلامی و مسؤولان جمهوری اسلامی افتاده است. واردلکنهور شدیم. وقتی به " حسینیه عاصفی " (که حسینیهای بسیار جالب ودیدنی است) رفتیم، اجتماع مردم و تظاهرات و شعارهای مردم بود. اینوضعی که گاهی من در نماز جمعه مبتلا میشوم که وسط حرفها میخواهیدشعار بدهید و من جلو شما را میگیرم، در آنجا لحظه بهلحظه بود؛ یعنی هرمطلبی که ما میگفتیم، اینها از صمیم دل فریاد میکشیدند. شعارهایی میدادندکه ممکن است بعداً در تلویزیون بشنوید. مقیّد هم بودند بهزبان فارسی شعاربدهند. خلاصه، مردم یکپارچه عشقاند! چقدر تلگراف از کشمیر رسید و از ماگله کردند! از بنگال، از کلکته، از حیدرآباد... که چرا اینجاها در برنامه شمانیست؟! جامعه مسلمان هندی، امروز نسبت بهجمهوری اسلامی، از خودمردم مسلمان ایران متعصّبتر است و این حالتی نیست که بتوانیم ندیدهبگیریم و ارتباطمان را با هندوستان حفظ نکنیم یا توسعه و گسترش ندهیم. برای آن مسلمانها، امروز حرکت ایدهآلی که یک عمر انتظارش را کشیدهاند، دردنیا پیدا شده و امروز، این مایه امید آنهاست. این بهترین وسیله برای توسعهروابط با هندوستان است. بسیاری از مسلمانهایی که در آنجا تولیدی و کمپانیداشتند، به ما پیغام دادند که با ما رابطه تجاری برقرار کنید، ما هر چه داریمبدون سود در اختیار جمهوری اسلامی میگذاریم. اینقدر برای اینکه محصولزحمتشان را در ایران ببینند، علاقهمند بودند. چیزهای فراوان دیگری همهست که ما را با هندیها نزدیک میکند و باید هم نزدیک باشیم.
هندیها تجربه خودکفایی دارند. البتّه آنها یک کشور کشاورزی هستند. بعداز اینکه انقلاب کردند، وقتی که گاندی گفت نخ بریسید! گندم تولیدکنید و بخورید! آسان بود. هند، کشور مسطّحی است. در شمالشهیمالیاست که میگویند ۲۵ درصد انرژی آبی دنیا از آنجا به دستمیآید؛ به خاطر ارتفاعات و آبهایی که با شیبهای تند از بالا بهپایین میریزد. واز طرفی بیابانهای وسیعی که در آنها رودها در کف زمین حرکت میکنند و در ۳۰۰۰ کیلومتر، ۲۰۰ متر هم شیب ندارد و همه جا را بهآسانی میتواند آبیاریکند. آنها، تجربه خودکفایی را که در گرفتن محصول از زمین دارند (گرفتن بذرصحیح و شیوه بهکاربردن این امکانات) به ما نشان دادند و خواستند که ما ازاین امکانات استفاده کنیم. نیروی انسانی و تکنولوژی خودکفا و قوی آنهامیتواند برای ایران با ارزش باشد. اگر بناست در ایران یک کارشناس غربیداشته باشیم تا سکس و [جنس] لوکس بیاورد و افاده بفروشد و جاسوسیکند، چرا از هندیها استفاده نکنیم؟! که اگر در میدان شوش هم منزلشان، بدهیمبرایشان جای لوکسی حساب میشود. این قدر قانعاند و زندگی صبورانه وفقیرانه دارند و داعیه استعماری هم در مورد ما ندارند. ما میتوانیم اگر لازم شداز آنها استفاده کنیم. روی هم رفته، احساس کردیم که میتوانیم در مبارزه با استعمار و خودکفایی و هدایت جهان سوّم و غیرمتعهّدها، دو متّحد طبیعیباشیم. البتّه این کار بهظرافت، همکاری، دوستی و جلب اعتماد باموانعی کهایجاد میکنند و تخریبهایی که خواهد شد - احتیاج دارد؛ که ما باید در آیندهحرکت کنیم.
باز برای اینکه شرح سفرمان ناقص نماند، قسمتی هم بههموطنان فراریضدّانقلاب بدبختمان که در هند هستند میگویم! بالاخره آنها هم در گزارشحقّی دارند! اینها در هند، خیلی سرمایهگذاری کرده بودند. در آنجا از قدیم، بهاییها بودند، سلطنتطلبها بودند و بعد هم اضافه شدهاند. ضدّانقلابیچپی و مدّعیان چپ و جاسوسهای انقلابی نما در آنجا هم هستند که جمعشدهاند. مخصوصاً! وقتی که از قبل، روزنامههای هندی سفر ما را مطرح کردهبودند، خودشان را مجهّز کرده بودند تا یک جریانی راه بیندازند که مطرحشوند. خوب! وقت مناسبی برای مطرح شدن بود و حتّی از اروپا هم کمکخواسته بودند! بههرحال با همه امکانات، این مجموعه ساواکی و پیکاری وفدایی و منافق و بهایی و عمّال سیا و جنسهای دیگری که میتوانند آنجا جورکنند! باید بتوانند در آن محیط آزاد استفاده کنند؛ چون اینها تا بهحال از حمایتپلیس هند برخوردار بودند که انشاءاللَّه دیگر اینطور نخواهد بود. نقطهمعکوسش، دانشجویان ما بودند که هنوز هم عدهای اخراج شده بودند و درزندان بودند. البته، قرار شد من که برمیگردم آنها را آزاد کنند. بااین تقرّبی کهداشتند و با همه امکانات و کوششهایی که کردند، فقط موفّق شدند، بهگزارشدانشجویان ما، ۳۵ نفر و بهگزارش پلیس هند، ۶۰ نفر جمع کنند. یک تابلو بالای دستشان گرفته بودند که ما قراردادی را که این هیأت ببندد قبول نداریم. آنجا آمده بودند و یک چنین تظاهراتی راه انداخته بودند، بعد هم که شنیدهبودند دانشجوهای حزب اللّهی دارند میآیند، فوری متفرّق شده و در رفتهبودند!
شاید یکی از ادلّه این قساوت بیحدّ اینها در داخل، همین حالت یأس وسرخوردگیایی باشد که در دنیا پیدا کردهاند. اگر نتیجه سرمایهگذاری دو - سهسالهشان در هند این بشود، خوب، در اروپا و امریکا هم در آینده بههمین وضعگرفتار خواهند شد. در داخل هم که وضعشان پیداست. این اوضاع، اینها را بهاین صورت درآورده و در نتیجه این جنایت عظیم را مرتکب شدند. اینقساوتی که مو بر بدن هر انسانی بلند میکند و انسان را میلرزاند! بهنام مبارزهمسلّحانه و نجات خلق و نجات انقلاب ونجات محرومان، مرتکب میشوندکه انصافاً ابعاد نفاق اینها را نشان میدهد. کلمه منافق که برای اینها انتخابشده، از آن اسمهای واقعی است که " اَلاْسَمْاءُ تُنْزلُ مِنَ السَّماءِ "؛ اینها در همهابعاد منافقاند. میگویند دین داریم، دروغ میگویند! آخر کدام دینداری بهرویامام مسجد و امام جمعه و مردم و روحانی و همه چیز اسلحه میکشد؟! اینکه دین نمیشود! میگویند ما طرفدار حقوق بشریم! در خدمت امریکا هستندکه ضدّ بشرّیت و ضدّ حقوق بشر است. میگویند ما با شکنجه مبارزه میکنیمو بهما شکنجهگر میگویند! در حالی که شکنجهای که اینها دادند مغولها همنمیتوانند بدهند و درست تعبیر قرآن کریم است که میگویند: ... اِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ / اِلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسدُونَ وَ لکِنْ لایَشعُرُونَ؛ یعنیدرست برخلاف ادّعای اصلاحی که میکنند و برعکس آنی که هستند، میگویند.
در زندان که بودیم (ما حالا نفاق راخوب میفهمیم)، اینها روز ملاقاتروزه میگرفتند. ما میگفتیم چه آدمهای خوبیاند؛ برای اینکه مثلاً میخواهندچیزهایی را که از خارج میآورند، نخورند و غذای زندان را بخورند. مااینطورتوجیه میکردیم. نگو اینها روزه میگرفتند که بهخانوادههایشان بگویند که ماروزهایم تا بیرون بهمردم بگویند اینها در زندان روزه میگیرند! با اینطورریاکاری و اینگونه تظاهر، قساوت و جنایتی را که گرگ هم نمیتواند انجامدهد، انجام دادند. این بهترین معرّف ماهیّت اینها شد. البتّه ما متأثّریم که انسانآنطور سقوط کند و اسیر شود؛ ولی از جهتی، اینها را بهخوبی نشان داد کهنشان ورشکستگی اینهاست و شاید وسیلهای بشود برای اینکه بعضی از اینهاتقوا پیدا کنند و توجّه کنند و بهطرف خدا برگردند و در عدّهای اثر بکند، مااستقبال میکنیم.
چند جملهای هم برای برادران و خواهران عرب نوشتیم که بایستی در خطبهفارسی هم میآمد، ولی چون خطبه طول کشید، در خطبه عربی آوردهام. مندر این خطبه عربی شکست صدّام را در کنفرانس غیرمتعهّدها و حیله جدیدیرا که بهکار بسته و میخواهد وزرای خارجه را در آنجا جمع کند، تحلیل کردهامو گفتهام که اصلاً این حیله برای انهدام غیرمتعهّدهاست. چون کشورهایی مثلعربستان سعودی و اردن از او حمایت میکنند که غیرمتعهّد نیستند ومیخواهند کاری کنند که صفوف غیرمتعهّدها را بههم بریزند. این، ماحصلخطبه عربی است که برای آنها میخوانیم.
اَعُوذُباللَّه مِنَ الشَّیْطانالرَّجیمِ
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمْ
إذاجاءَ نَصْرُاللَّهِ وَالْفَتْحُ / وَ رَأَیْتَ الْنَّاسَ یَدْخُلوُنَ فی دینِاللَّهِ اَفْواجاً / فَسَبِّحْ بحَمْد رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ اِنَّهُ کانَ تَوّاباً