خطبه اول:
بسماللهالرحمنالرحیم
الحمدلله ربالعالمین والصلوه والسلام علی رسولالله و آله الائمه المعصومین
والفجر ولیالٍ عشر والشفع والوتر واللیل اذ ایسر،* اوصیکم عبادالله بتقویالله فانّه من یتقالله یکفر عنه سیئاته و یعظلم له اجراً
امیدوارم هیچ وقت فاقد گوهر گرانبهای تقوا در زندگی فردی و اجتماعی نباشیم. طبیعی است که انتظار ملّت ما و خیلی از مشتاقان انقلاب اسلامی این است که در دهه فجر خطبه مستقلی را به این مقطع از تاریخ اختصاص دهیم.
بنابراین در این هفته بحث قرآنی نخواهیم داشت. در خطبه اوّل درباره پیروزی انقلاب و دهه فجر و در خطبه دوّم درباره مسایل دیگر صحبت میکنم. در مجموع تمام صحبتهایم مسایل روز خواهد بود. در ضمن، بحث را به گونهای طراحی کردم که دو خطبه مکمّل هم باشند. مطالب خطبه اوّل مقدمه بحث خطبه دوّم خواهد بود. خطبه اوّل را بیشتر برای جوانان عرض میکنم. چون کسانی که خودشان دستاندرکار انقلاب بودند و به قول معروف از اوّل دستی بر آتش داشتند، این مسایل را خوب میدانند. نیاز است کسانی که در سالهای بعد آمدهاند، مطالعه و دقّت بیشتری روی این مسایل داشته باشند.
تحقیقاً پیروزی انقلاب اسلامی در ایران مهمترین حادثه قرن در جهان به حساب میآید و در تاریخ اسلام هم یک حادثه بینظیر بود. یعنی در تمام 1400 سال شروع اسلام تا الان چنین حادثهای نبوده است. در مطالبی که به صورت فشرده خواهم گفت، درصدد این هستم که ثابت کنم پیروزی انقلاب اسلامی و این قطعه از تاریخ از جهاتی در دنیا منحصر به فرد است.
یکی از جهت محتوای بینظیر است. چون حکومت اسلامی آن هم از دید مکتب شیعه و اهلبیت(ع) و امامت و ولایت به صورت کاملاً جامع جز در زمان حضرت علی(ع)، سابقه تاریخی ندارد که آن هم به خاطر شرایط خاصّ و وصیّت پیامبر اسلام(ص) بود.
از لحاظ شیوه هم بینظیر بود. چون مردم و روحانیت با دست خالی و فقط با خواست اکثریت قاطع مردم توانستند در مقابل یک رژیم بسیار ستمگر و پر امکانات بایستند و استکبار و استبداد را در حساسترین نقطه جهان شکست دهند. ما شیوه مردمی پیروزی انقلاب را یک روش بینظیر تاریخی میدانیم.
آن روزها انقلاب در دنیا کم نبود و بیشتر انقلابها کمونیستی بودند. بعضاً کودتا بود و گاهی احزاب هم کارهایی میکردند. امّا اینکه مردم به خیابانها بیایند و اللهاکبر بگویند و رژیم سفّاکی را بشکنند و پیروز شوند، در دنیا بینظیر بود. ما چنین شیوهای نمیشناسیم. غیر از این از لحاظ مکانی هم در حساسترین نقطه دنیا اتّفاق افتاد.
ایران نقطهای است که از لحاظ ژئوپولتیک ممتاز است. منابع انرژی ما غنی است. موقعیت جغرافیایی، سابقه تمدن طولانی و فرهنگ بارور از امتیازات ایران است. زمانش هم جالب بود. چون در موقع حساسی اتّفاق افتاد که اگر رسیدم، این جهت را هم در بحثم توضیح میدهم. لذا پیروزی انقلاب یک پدیده بسیار نادر و بینظیر بود. این قضاوتی است که همان موقع خیلی از محافل خارج از ایران داشتند.
در زمانی اتّفاق افتاد که رژیم ایران و اربابانش اصلاً فکر نمیکردند چنین استعدادی در درون ایران باشد، چون حزب و تشکیلاتی نبود. آنها عادت کرده بودند که این مسایل را از احزاب ببینند. فکر میکردند نیروهای مسلح، اطلاعات و دیگران همه جا را زیر نظر دارند. فکر نمیکردند مسجد بتواند بر کاخهای ستم پیروز شود. چون این اتّفاق سابقه نداشت، آن موقع غافلگیر شدند. فکر میکردند دوره انقلابهای از نوع مذهبی تمام شده است. همه انقلابها شکل مارکسیستی داشتند.
انقلاب اسلامی از لحاظ موقعیت منطقهای زنجیره حفاظتی استکبار غرب را در محکمترین دانه زنجیرش شکست. آمریکاییها و غربیها دور دنیای مارکسیست و همچنین در مناطق حساس انرژیزای جهان زنجیرهای تنظیم کرده بودند که ایران را ژاندارم منطقه میدانستند. عجیب بود که حافظ منافع آنها در منطقه در معرض تندباد انقلاب قرار گرفت. آنها شاه را تقویت کرده بودند که اگر اتّفاقی در اطراف افتاد، رژیم ایران آنجا را حفظ کند. ایران را جزیره ثبات و آرامش خود میدانستند. آمریکاییها از ایران آنقدر مطمئن بودند که هر چه میخواست به رژیم ایران میدادند.
بسیاری از قراردادهای بزرگ با پول نفت ایران بسته شد که بخشی از پولش را هم پرداختیم. یعنی رژیم قبل پرداخته بود. وقتی این دانه زنجیر حفاظتی شکست، قراردادهای دیگر را اجرا نکردند، چون زمان آن را مناسب نمیدیدند.
این حادثه را کمی تحلیل میکنم که چطور این اتّفاق مهم در این منطقه حساس، آنهم در زمان حساس، موقعی که دو اردوگاه شرق و غرب با همه وجودشان در مقابل هم صف کشیده بودند و هیچ کدام راضی نبودند که انقلاب اسلامی پیروز شود، افتاد. این خیلی مهم است. خواهش میکنم که جوانان روی این موضوع کمی مطالعه کنند.
عنصر مهمی که وارد میدان شده بود، نیروی مردمی بود. چرا نیروی مردمی آمد؟ چطور شد که در آن فضای پر خفقان که مردم میگفتند از سه نفری که با هم حرف میزنند، یک نفر ساواکی است، این فریاد بلند شد؟ چطور شد که مردم توانستند به صحنه بیایند و هدایت شوند و کاخ ستم را بشکنند و آمریکاییها را از ایران بیرون کنند؟ جواب این سؤالها خیلی مهم است.
باید مبنای اصلی این حرکت را در عقاید اسلامی جستجو کرد. عقایدی که فطرت انسانها را تحت تأثیر داشت. اگرچه در صحنههای سیاسی بروز نمیکرد، امّا بود. هنر رهبری امام این بود که این گنج پنهان و نیروی خفته را از درون جامعه بیرون کشید و ارائه داد و برای این هدف استخدام کرد. البته این خیلی غیر طبیعی نبود، چون امام یک انسان عالم، آگاه، متدیّن، شجاع و مهمّتر از همه مرجع تقلید بودند که سابقه نداشت یا خیلی کم سابقه داشت که مرجع تقلیدی با این خصوصیات وارد بحثهای داغ سیاسی شود. این پدیده کاملاً جدید بود.
در کنار امام، روحانیت بسیار آماده و پا در رکابی بود که حوزههای علمیه بعد از خفقان دوره رضاخان پرورش داده بود.
این قسمت را امثال بنده که آنجا بودیم و کسانی که تا آن وقت بودند، میتوانیم خوب تشخیص دهیم که چه نیروهایی شاگردان امام را تشکیل میدادند. مریدان امام در دنیا و نیروهای مخلصی از زمان مشروطه و زمان قیام آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام در بدنه جامعه وجود داشتند، ترکیب خوبی بود. امکاناتی که در اختیار روحانیت بود، مساجد و تکایا و مناسبتهای مذهبی و خیلی چیزهای دیگر و آن رابطه بسیار خوبی که مردم با روحانیت داشتند، زمینهای بود که مردم به صحنه آمدند و اتّفاق بسیار بسیار عظیمی افتاد. استکبار هیچوقت فکر نمیکرد در چنین نقطهای چنین کاری میتواند اتّفاق بیفتد. در چنین شرایطی دانشگاه هم که رژیم فکر نمیکرد، به مبارزه پیوست و بخش عظیمی از دانشجویان با زمینههای دینی و تعدادی از انسانهای فرهیخته و مبارز دانشگاه آمدند و اتّحاد حوزه و دانشگاه توانست این معجزه را بیافریند که نهایتاً با اعتصابات و تحصنها که مهمترینش تحصن کارگران و کارکنان نفت بود، درست به قلب استکبار زد و کشورهای پیشرفته و صنعتی، مخصوصاً آمریکا را با اعتصابی که کردند، مستأصل نمودند. بعد از آن، تحصنها و اتفاقها به جاهای دیگر کشیده شد.
نتیجه آن اقدامات، پیروزی انقلاب اسلامی بود که در بهمن ماه اتّفاق افتاد. یعنی آن ده روزی را که به نام دهه فجر دارید. خوشبختانه صدا و سیما و رسانهها آن نقاط و حرکات حساس را منعکس میکنند، ولی آخرین لحظات بود. 17 سال مبارزه شده بود تا به نقطهای رسیده بودیم که رژیم به نفسهای آخرش رسیده بود و حرکت انقلاب هم شتاب قابل توجهی گرفته بود که این اتّفاقات به سرعت طی شد.
امام آمدند، شاه قبلاً رفته بود، دولت متزلزل بود و مردم امیدوار بودند. امام به سرعت دولت تشکیل دادند. کارهایی که میخواستند انجام دهند، پشت سر هم انجام شد که ما به 22 بهمن میرسیم و انفجار نور اتّفاق میافتد که همه دنیا به این انفجار خیره شده بود. هر کسی تحلیل خود را از موضع خودش میکرد. در اینجا نکات مهمی است که از اینجا وارد چیزهایی میشوم که مقدمه بحثهای بعدی میشود.
گفتم آمریکاییها و غربیها غافلگیر شدند، امّا آنها در طراحی خود ایستگاهها و برنامههایی داشتند که فکر میکردند از این موج عبور میکنند و دوباره برمیگردند. اوّلین خواست، طرح و تحلیل آنها این بود که فکر میکردند اینها امواج انسانی است، تحریک شده و احساساتی هستند، نوع، شکل و محتوای حکومت در بحثهای آنها نیست. میتوانیم لیبرالیسم را در جای حکومت استبداد پهلوی در ایران برقرار کنیم. چیزی شبیه سکولاریسم ترکیه میشد. آمریکاییها خیلی امیدوار بودند و اتفاقاً آن اقدامی را که امام کردند - البته امام سیاسی کاری نکردند، به مقتضای بصیرتی که داشتند و شرایطی که تشخیص میدادند و حقشناسی که نسبت به نیروهای مبارز داشتند، انجام دادند- یعنی تشکیل دولت موقّت، آمریکاییها و غربیها را امیدوار کرد.
فکر کردند دولت همانی است که باید اتّفاق بیفتد. البته دید امام این نبود که بخواهد آنها را فریب دهد. اگر افرادی که امام انتخاب کردند، خودشان میماندند و ادامه میدادند و ملّت، انقلاب و امام را همراهی میکردند، میماندند و دولت موقّت به آن معنا نبود. دولت موقّت بود، امّا موقّت بودنش به این معنا بود که مجلس تشکیل بدهد و قانون اساسی را بنویسد و رفراندوم انجام دهد و نوع حکومت را تعیین کند و به مردم تحویل دهد. بنا بود شورای انقلاب و دولت موقّت این کار را بکنند. خاصیتی که داشت این بود که غربیها خیلی امیدوار شدند و در آن قطعه مزاحمتهایشان را کم کردند، ولی توطئههایشان را برنامهریزی کرده بودند.
اوّلین ضربهای که آمریکاییها خوردند و توقعاتشان به هم ریخت، موقعی بود که به رفراندم و گرفتن افکار عمومی برای محتوای حکومت رسیدیم که جریان لیبرالیسم میگفتند حکومت دمکراتیک میخواهیم و امام گفتند حکومت اسلامی میخواهیم. بنا شد که مردم نظر بدهند. رأی 99 درصدی مردم، آمریکا را لرزاند. خیلی هم تبلیغ شد و بسیاری از گروهکها تحریم کردند و در انتخابات شرکت نکردند، حتّی در تلویزیون مناظره شد، دیگران هم حرفهایشان را زدند، اینطور نبود که همینجوری به مردم بگویند که بیایید رأی بدهید. بحث شد، مردم انتخاب کردند، البته رأی امام(ره) خیلی مهم بود.
واقعاً مردم، امام را قبول داشتند و نظر امام هم این بود. شاید خیلی از مردم با اتّکا به نظر امام و خیلیها با توجه به مقتضای دینی که قیام و انقلاب کرده بودند، رأی دادند که رأی عجیبی بود. اوّلین شوک به اردوگاه شرق و غرب در این زمان وارد شد. چون شرقیها هم آنموقع فکر میکردند نیروهای حزب توده و کمونیستها سر درمیآورند و در محیط آزاد جای خود را باز میکنند. اوّلین شوک این بود که حکومت اسلامی با رأی قاطع مردم تصویب شد. اینجا یک قدمبود که داریم به طرف مشاجره و مخاصمه پیش میرویم و جبههها کمکم مشخص میشود، اردوگاهها در داخل و خارج مشخص میشود و صفبندیها خودش را نشان میدهد. این مرحله هم گذشت.
در اینجا، حالتی پیش آمد. چون تبلورهای لیبرالیستی در دولت بود، قشر وسیعی از نیروهای انقلاب و بیشتر جوانها با دولت همکاری نمیکردند. دولت هم تحت فشار بود. امام نصحیت میکردند. آنها فکر میکردند امام مصلحتاندیشی میکنند برای اینکه فضا حفظ شود.
به هر حال، این تنازع کمکم اوج گرفت تا به آن نقطهای رسیدیم که دیگر دولت نتوانست. وقتی که بحث ولایت فقیه بهدنبال تصویب حکومت اسلامی در مجلس خبرگان مطرح شد، لیبرالها دیدند این، آنچه آنها میخواستند، نیست و چیز دیگری دارد میشود که نهایتاً به استعفای دولت انجامید. البته آنموقع امام نصیحتشان کرد و استعفا ندادند. بعداً که قضیه لانه جاسوسی پیش آمد، استعفایشان را دادند و آن شرایط پیش آمد. اینگونه نبود که آمریکا و غرب و شرق دست از سر ما برداشته باشند. این اولین و شاید دومین نقطه منازعه بود که به نفع انقلاب تمام شدو نیروهای اسلامی به خاطر اتّکا به اکثریت قاطع مردم قدرت خودشان را به رخ دیگران کشیدند و معلوم شد که در ایران پایگاه اسلامی خیلی محکم است. به نطقهای میرسیم که برنامهریزی شد برای اینکه حکومت لیبرال از انتخابات بیرون بیاید و نتیجه هم آمدن بنیصدر بود.
بنیصدر رأی آورد، امّا تحلیل واقعی آن انتخابات این است که آن موقع مردم گمراه شدند. بخشی از روحانیت، بخشی از بیت امام و بخشی از شخصیتهای انقلابی از بنیصدر حمایت کردند و قدری هم کارهای پشت پرده انجام شد. بنیصدر پیروز و استکبار و لیبرالیسم امیدوار شد. با موضعهایی که بنیصدر گرفت، آنهایی که حمایت کرده بودند و مخلص بودند، فهمیدند که اشتباه کردند. یعنی بنیصدر به همان کسانی محدود شد که با حکومت اسلامی موافق نبودند. آنهایی که موافق بودند، حساب خودشان را جدا کردند که به مجلس میرسیم، انتخابات مجلس نشان داد که بدنه مردم چیزی دیگری میخواهد.
بنیصدر و رفقایش و جبهه ملّی و نهضت آزادی و بسیاری از گروهکها و تبلیغات خارجی و منابع دیگر، کنگره مردم و دولت را درست کردند که هماهنگی بین مجلس و رئیسجمهور در این شرایط ضرورت است و مردم را از این ناحیه فریب بدهند. ولی مردم فریب نخوردند و در انتخاباب اقلیت بسیار ناچیزی از لیبرالها به مجلس آمدند. آنها هم کسانی بودند که سوابق انقلابی داشتند و ما هم با بعضی از آنها رابطه داشتیم و حزب جمهوری اسلامی هم از بخشی از آنها حمایت کرده بود.
تشکیل مجلس نشان داد که بدنه مردم راه دیگری میرود و آن راهی که آمریکا میخواهد، نیست. بعد به تشکیل دولت میرسیم، چون حرف آخر را مجلس باید بزند و رأی بدهد، - طبیعی بود و مسألهای غیر طبیعی نبود - کار به جایی رسید که بنیصدر مجبور شد دولت شهید رجایی را بپذیرد.
این قدم بعدی بود که نشان داد استکبار غرب باید عقبنشینی کند و نیروهای اسلامی قدم به قدم پستها و مسؤولیتها و نقاط مهم کشور را با آرا عهدهدار میشوند. البته در همین جریان نهادهای انقلاب شکل گرفته بود. کمیته انقلاب اسلامی، جهاد سازندگی، سپاه پاسداران و خیلی جاهای دیگر هم دنیای دیگری از حماسههای انقلابی را داشتند. در این مواقع است که آمریکا به فکر حذف فیزیکی میافتد که کودتای ناموفق نوژه اتفاق افتاد و امام(ره) فرمودند: اگر چند هواپیما بلند میشد و میآمد جایی را بمباران هم میکرد، بالاخره این هواپیماها باید روی زمین بنشینند و همیشه که در آسمان نمیماند، مردم با اینها چه میکردند! اینها در زمین جایی نداشتند که بیایند بنشینند. همینطور هم بود. ممکن بود چند هواپیما اقدام به بمباران کنند. امّا آخرش مردم هستند، اتکّا به مردم مهمّ بود.
به هر حال، حذف بسیجکنندهها و نیروهای ارزشمند انقلاب را شروع کردند. آخرش به مهمترین چیزی که از پیش طراحی کرده بودند، رسیدند که همان جنگ بود. تمام امکانات دنیایی را که میتوانستند پشت سر دشمن ما بگذارند، گذاشتند. چون اردوگاه شرق، غرب و ارتجاع از این انقلاب با ویژگیهایی که نشان داده بود، مخالف و ناراضی بودند، غرب ناراضی بود برای اینکه حساسترین نقطه مورد نیاز او را انقلاب از دستش گرفته بود. شرق ناراضی بود برای اینکه اولاً علائم هوشیاری را در مسلمانان شوروی میدید. کشورهای آسیای میانه و قفقاز در آن مقطع علائم اسلامی از خودشان بروز میدادند و ثانیاً اصولاً اردوگاه شرق با یک انقلاب از نوع دینی مخالف بود، چون مبنای آنها مارکسیستی بود. ارتجاع هم احساس میکردند که بازی دومینو در حال اتفاق افتادن است. قیامهای مردمی و تظاهرات به سرعت در کشورهای وابسته به غرب که نوعاً ارتجاعی نام داشتند، شروع شده و آنها هم نگران بودند. البته ما هم ملاحظات سیاسی را کمتر داشتیم. آنهایی که حرف میزدند، شاید حرفهایی میزدند که برای همسایگان و بعضی از کشورهای دیگر وابسته به غرب تهدید جدّی بود و آنها و بیش از همه خود صدام، حزب بعث و عراقیها ناراحت شدند به خاطر اینکه عراق نزدیکترین نقطه به ایران بود، حوزه علمیه نجف در آنجا بود، اکثریت مردم عراق شیعه بودند و طبیعی بود که اوّلین نقطهای که دنبال ایران راه میافتد، عراق باشد.
بنابراین همه شرایط مساعد بود که شرق و غرب و ارتجاع پشت سر حزب بعث عراق، جمع شوند. یکی پول، دیگری سلاح و سومی اطلاعات بدهد تا یک انقلاب مظلوم و تنها، امّا پر نشاط و نیرومند در مقابل دنیایی از اهریمنان وارد جنگ شود.
الان نمیخواهم درباره جنگ بحث کنم. فقط چند جمله عرض میکنم که همه محاسبات نظامی، سیاسی و اجتماعی نشان میداد که باید ایران زود مغلوب شود. ارتش آماده نداشتیم. سپاه هنوز نوجوان بود. ارتش در حال تصفیه و تنظیم وضع جدید بود. در داخل هم منازعات سیاسی وجود داشت. در مرکز، اختلافات بین بنیصدر و نیروهای انقلاب خیلی شدید بود. شرایط کاملاً مهیا بود تا ایران در یک حمله سراسری از پا درآید.
لذا دیدید در همان لحظه اوّل به اکثر پایگاههایی هوایی و فرودگاههای ما حمله کردند. از شمال تا جنوب در چند جبهه وارد جنگ شدند و مقدار زیادی پیشرفت کردند و جاهای حساسی را گرفتند. اما توانی که انقلاب را پیروز کرده بود، کم نشد، بلکه تقویت شد و کشور امیدوار و با نشاط وارد جنگ شد و دفاع را آغاز کرد.
وقتی که با رفتن بنیصدر مشکل فرماندهی حل شد، جنگ با سرعت به نفع ایران پیش رفت و ورق خورد که صدام قدم به قدم عقبنشینی کرد. در این مقطع سیاست استکبار این بود که صلح و آتشبس شود. میانجیها میآمدند و حرف میزدند. امّا وقتی به حرفهای آنها که گوش میکردیم، میدیدیم که فقط یک ژست تبلیغاتی است و میخواهند بگویند ایران جنگطلب است. نه حاضر بودند بدون قید و شرط عراق از ایران بیرون برود، نه حاضر بودند محاکمه متجاوز را بپذیرند و نه حاضر بودند خسارت بدهند. هیچ امتیازی نمیدادند. خاک ما را اشغال کرده بودند و فقط میگفتند: آتشبس. معنایش این بود که عراقیها در خاک ایران بمانند، آتش جنگ خاموش شود و بعدها امتیاز خواهی کنند.
آن موقع خیلی برای این مسأله خون دل خوردیم. امّا چارهای نبود. امام هم هوشیارانه مواظب همه جریانات بودند و نمیگذاشتند روحیه مجاهدان جبهه ضعیف شود و امیدشان تضعیف گردد. بالاخره کار به جایی رسید که تهدید ایران نسبت به جبهه اهریمن آنقدر جدّی شده بود که مجبورشدند سلاحهایی را که در اختیار ناتو بود و فقط چند قدرت مسلط نظامی دنیا داشتند، به عراق بدهند تا شاید بتواند ایران را از پیشروی باز دارد. میدانید چه چیزهایی به عراق دادند و الان دنبالش هستند تا پس بگیرند و نمیتوانند. بالاخره تکنولوژی آن در عراق مانده است.
با این ترفند هم به نتیجه نرسیدند. قدرت دفاعی ایران آنچنان عمیق و جدّی بود که همه این امکانات را خنثی میساخت و هر روز ضربهای را به صدامیان میزد.
تصمیم آخرشان این بود که ایران را از این آب باریکه درآمد نفت محروم کنند تا دست ما خالی خالی باشد. محروم هم بودیم، محاصره هم بودیم، نیاز جنگی هم داشتیم. اگر نفت هم صادر نمیکردیم، میماندیم. قبل از آن با مختصر پول نفت، نیازها را از بازار سیاه میخریدیم. به عراق امکانات دادند تا نفت ما را ببندند. باز عراق به تنهایی نتوانست ببندد. برای اینکه یک تهدید به حق کردیم و گفتیم که یا نباید از خلیجفارس نفت بیرون برود یا باید همه بفروشند. اگر ایران محروم شود، دیگران هم باید محروم باشند. این نمیشود که امنیت خلیجفارس را ما تأمین کنیم و شما نفت صادر کنید. در مقابل این حرف عراق هم نمیتوانست کاری کند. قدرتی نداشت که جلوی این استراتژی را بگیرد.
بنابراین آمریکاییها وارد میدان شدند و کار بهجایی کشید که آمریکا رسماً به جنگ ما آمد. اولاً پرچمش را به طور رسمی روی کشتیهایی که عازم بندرهای جنوب بودند، نصب کرد تا ایران جرئت حمله به کشتیها را نداشته باشد. اوّلین کشتی که پرچم آمریکا را روی خود نصب کرد و کاروان بزرگی از ناوهای آمریکایی از جلو و عقب آن را اسکورت میکردند، با تیر غیب منفجر شد.
شما الان زیاد به یاد ندارید. ولی من چون آنموقع مسؤول جنگ بودم و اخبار دنیا را پیگیری میکردم، خوب به یاد دارم. از آن لحظهای که اعلام شد کشتی بزرگ پانصد هزار تنی حامل پرچم آمریکا از بندر فجیره حرکت میکند، همه رسانههای دنیا چشمشان به اینجا بود و نفس همه محافل دنیا حبس شده بود که چه اتفاقی میافتد. خودمان هم واقعاً نگران بودیم که اگر آمریکا این طلسم را بشکند، بعد چه میشود؟ چند ساعت روی دریا حرکت کرد. یک دفعه دیدیم که از طریق غربیها خبر انفجار و غرق شدن کشتی پخش شد و دنیا مات ماند. بعد دیدند یک کشتی نظامی آمریکا خورد، بعد هلیکوپتر آمریکا خورد. هر کاری با ما کردند، جوابش را شنیدند. با اینکه آن موقع امکاناتی نداشتیم - بیشتر امکانات ابتکاراتی بود که ارتش و سپاه و بچهها، خودشان میکردند - کار آن قدر داغ شد که آمریکا رسماً به سکوهای نفتی حمله کرد، کشتی جنگی و ناو ما را زد و غرق کرد. هواپیمای غیر نظامی ایرباس را زد و نزدیک سیصد شهید از ما گرفت. تا اینقدر پیش رفت. یعنی وارد جنگ شد.
مسائل فراوان دیگری هم وجود دارد که الان نمیخواهیم واردش شویم. بالاخره چیزی که آنها فکر میکردند جنگ ما را از پا درآورد، نشد. دیدند این ماهی دام را میدرد. بعد از این خیلی تلاش کردند تا جنگ خاتمه پیدا کند. ولی به یک امید واهی دیگری و آن این بود که کشوری که یک هزار میلیارد دلار خسارت دیده، این همه خرابی دید، زیربناهایش از بین رفته و این همه بیکار بعد از جنگ یافت میشود، از درون سقوط میکند. نیازهای مردم، نبود درآمد و با فکر خام آنها فقدان مدیران شایسته و کارشناسان مناسب باعث میشود که مردم در دوران صلح به ستوه بیایند و خودشان انقلاب را به هم بزنند که به دوران سازندگی میرسیم که واقعاً آن دوران هم شبیه دوران دفاع مقدّس است.
برخلاف همه تحلیلها و انتظارات آنها، ایران در مدّت چند سال توانست همه ویرانیهای جنگ را ترمیم و بازسازی کند، زیربناهای کشورش را بسازد. موقعی که آب، برق، راه، بندر، جاده، تلفن، مصالح ساختمانی و همه امکانات در کشور نبود و همه چیز در بازار سیاه یافت میشد، ایران وارد بازسازی و سازندگی شد و در مدّت کوتاهی وضع کشور طبیعی شد. دانشگاهها به سرعت رشد کردند. مدارس جای خودشان را گرفتند. اوضاع کشور طبیعی شد و دیدند هر طرح و امیدی که دارند، به کلّی از دست رفته است.
به حوادث پانزده خرداد تاکنون نگاه کنید، همیشه استکبار در جنگها، نزاعها و برخوردها به زانو درآمد و این انقلاب و ما بودیم که پیروز شدیم و این مسایلی است که واقعاً تاریخ میداند.
توصیه میکنم کسانی که میخواهند تحقیق کنند و جوانانی که میخواهند بدانند، این قطعه را با تحلیل و انصاف و به دور از پیشداوری بخوانند. نیروهای استکبار در همه صحنهها بهطور غیر باور و غیر مترقبه شکست میخورند و نیروهای انقلاب موفق میشوند و قدم به قدم خداوند این انقلاب، اسلام ناب و سربازان امام زمان(عج) را به اهداف خودشان میرساند.
در خطبه دوم به خاطر مناسبتهایی که مطرح میکنم، باید تحلیل کنم که الان چه شرایطی داریم و این تهدیدهایی که امروز از کاخ سفید و کنگره آمریکا میشنویم، چه مقدار میتواند با آن صحنههای عجیب و غریبی که قبلاً خلق کردند و همگی شکست خوردند، متفاوت باشد. اینکه ما چگونه باشیم و آنها چگونه باشند، مطالبی است که در خطبه دوم به بیان آن خواهم پرداخت.
بسماللهالرحمنالرحیم
قل هو الله احد/ الله الصمد/ لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد*
خطبه دوم:
بسماللهالرحمنالرحیم
الحمدللّه رب العالمین و الصلاه والسّلام علی رسولاللّه و علی علی امیرالمؤمنین و علی صدیقه الطاهره و سبطی الرحمه و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمّد والحسین بن علی والخلف الهادی المهدی صلوه اللّه علیهم اجمعین
اوصی عبادلله بتقوی اللّه و اتباع امره
اوّلین مناسبت هفته، دهه فجر است که قسمت عمده آن را در خطبه اوّل گفتم. یکی دو نکته را عرض میکنم که تاریخ در این ده روز در ایران و دنیا به سرعت ورق میخورد. آنچنان سریع که کسی نمیرسید یک صفحه را تمام کند که صفحه بعدی اتفاق میافتاد. از یک طرف نیروهای انقلاب رو به پیش و از سویی نیروهای رژیم و استبکار رو به فرار بودند. یکی از اتفاقات بد در همین ایّام افتاد و فکر میکنم آن ده روزی که بختیار مقاومت کرد، برای آن بود. در روز 14 یا 15 بهمن خیانت بزرگی رخ داد که مقدمه سناریوی جنگ است. آمریکاییها پیشبینی میکردند که به جایی میرسیم که جنگ شود. مقدمهاش این روزها اتفاق افتاد. در یک اقدام خائنانه تعداد زیادی از قراردادهایی که رژیم شاه با آمریکا بسته بود و میتوانست بعداً برای ما یک ادعای بزرگ باشد و روزی حقمان را بگیریم، بختیار یک طرفه و بدون اطلاع کسی، آنها را لغو کرد که قسمت عمدهی آن خریدهای نظامی بود.
در خطبه قبل عرض کردم که آنها ایران جزیره ثبات میدانستند و برای تقویت اینجا تسلیحات خیلی پیشرفته را به ایران فروخته بودند. ما اف 14 داشتیم، آنها اف 16 یا اف 15 قرارداد بسته بودند. تعداد کمی موشک فونیکس داشتیم. نظامیهای خوب میدانند که موشک فونیکس در جنگ چقدر مهمّ بود. موشکهای بسیار دوربردی که از هواپیماهای اف 14 شلیک میشد و ما با همان تعداد اندکی که داشتیم، فضای کشورمان را امن میکردیم. زمانی که نفت را در بحران خلیج فارس صادر میکردیم، یک اف 14 در خلیج فارس پرواز میکرد و کاروان نفت میآمد و میرفت و هیچ هواپیمایی نمیتوانست نزدیک شود. چون از 50، 60 مایلی آن را میزد و منهدم میکرد. اگر عملیاتی داشتیم، یک هواپیمای اف 14 با موشک فونیکس در فضای عملیاتی مستقر میشد و هواپیماهای عراقی نمیتوانستند جلو بیایند و جاهای حساس را حفظ میکردیم. مقدار زیادی فونیکس خریداری کرده بودیم که ملغی شد. مقدار زیادی موشک پارفون خریده بودیم. البته داشتیم، امّا کم بود. پارفون از موشکهای پیشرفته آن زمان بود که 90 کیلومتر را در دریا میزد و خطا نداشت. یعنی کشتی مخالف در 90 کیلومتری میخورد. این را هم بختیار لغو کرد. زیر دریایی خریده بودیم و افرادی آموزش دیده بودند، این را هم لغو کرد و چیزهای دیگر که خیلی فراوان است. البته بعداً هم کسانی که با آمریکاییها سروکار داشتند، پیشنهاد کردند هواپیماهای اف 14 را بفروشیم و این چیز عجیب و غریبی بود که در دولت موقّت اتفاق افتاد و میگفتند اینها به درد ما نمیخورد. اقدامات عجیبی کردند.
دنبال این رفتند که قرارداد اتمی نیروگاه بوشهر را ملغی کنند. نامه هم نوشتند. ما قبول نکردیم. البته به همین تمسّک میکردند. قرارداد ساخت متروی تهران را با فرانسویها لغو کردند. خیلی کارهای عجیب و غریبی رخ داد. البته اینها را بختیار نکرد و بعداً کردند. این اتفاقات در این روزها میافتاد. با وجود آن پوششی بود که در این ده روز آمریکاییها چیزهایی را که میخواهند از ایران ببرند، خارج سازند و خیلی چیزها را بردند. به هر حال این یک بخش از مناسبتهای این هفته است که احتیاج به توضیحات خیلی زیادی دارد.
دوّمین مسأله بیعت بخشی از نیروهای هوایی بود که نقش خیلی مهمّی داشت. نوزدهم بهمن 57 بخشی از نیروهای انقلاب در نیروی هوایی ارتش کار عجیبی کردند. جمع شدند و با لباس رسمی به مدرسه علوی آمدند و با امام بیعت کردند. موقعی بود که آخرین طرح احتمالی رژیم با غربیها این بود که تهران را بمباران کنند. البته بعید بود چنین جنایت بزرگی بکنند، ولی حرفش بود. چون گفته شده بود که ما تهران را خراب میکنیم، ولی همه ایران را داریم و تهران را دوباره میسازیم.
در این شرایط وقتی نیروی هوایی با امام بیعت کرد، برای ما خیلی جای تعجّب بود. فکر نمیکردیم در درون ارتش این همه نیروی مخلص و شجاع باشد. چون در چنین شرایطی اگر دست رژیم به اینها میرسید، کیفرشان اعدام بود. ولی بیعت کردند و کمر رژیم شکست. بعد بلافاصله عدهای از لشکر گارد به پایگاه هوایی ریختند و علیه همین نیروهای مخلص وارد جنگ شدند که آن هم به ضررشان تمام شد. مردم حمایت کردند و جور دیگری شد. حقیقتاً باید به این حرکت ارتش آن هم نیروی هوایی که آن روز مهمترین پایگاه برای رژیم بود، اهمیّت داد. چون آنها با تعلیم آمریکاییها امکانات فراوانی را به نیروی هوایی داده بودند. پایگاههای عظیمی ساخته بودند. هواپیماهای مدرن داده بودند. برای همان اهدافی که عرض کردم، نیروها از سطح آموزش بالایی برخوردار شده بودند و این حرکت شاید تیر آخر بود که به دشمن خورد.
رژیم دیگر نتوانست نفس تازهای بکشد. باید هم تشکّر کنیم و هم به آنها تبریک بگوییم و هم واقعاً تاریخ ما باید به این قطعه اهمیّت زیادی بدهد. (شعار نیروی هوایی تشکر، تشکر نمازگزاران).
به دنبال بحثهایی که در خطبه اوّل کردیم، بعد از پیروزی انقلاب، آمریکا در دو، سه مورد وقتی که متوجّه شد که جریان غیر از آن چیزی است که آنها میخواهند، تصمیمش را در مقابل ما گرفت و نه تنها خودش، بلکه اردوگاهش را به جنگ ما آورد. به سابق برگردید. تقریباً از اوّل نهضت، آمریکاییها با ما مواجه بودند، آن هم به صورت خصمانه، یعنی آنها خصم ما بودند، ما که با کسی دعوا نداشتیم.
اگر اسناد 15 خرداد را ببینید، میبینید که با مشورت آمریکاییها، مردم آنگونه قتل عام و امام و جمعی از علما و شخصیتها بازداشت میشوند و به زندان میروند. این اوّلین برخورد است. کمی که جلوتر میآیید وقتی که به خیال خودشان نهضت را خفه کردند، مسأله کاپیتولاسیون را مطرح کردند. چون از این به بعد قرار شد آمریکا بیاید و در همه جای ایران حضور داشته باشد.
آمریکاییها گفتند اگر بخواهیم بیاییم، امنیت میخواهیم و اگر بخواهیم امنیت داشته باشیم، مصونیت قضایی لازم است. چون نیروهای با کیفیت حاضر نیستند در جایی که خطر دارد، باشند. نیروهایشان برای حضور در جهان سوم همیشه بهعنوان حقّ توحش پول زیادتری میگرفتند. آمریکاییها با فشاری که بر مجلس ایران آوردند، کاپیتولاسیون را تصویب کردند. امام دوباره قیام کردند که منجر به تبعید امام شد. ولی کاپیتولاسیون ادامه پیدا کرد و عملاً آمریکاییها آمدند و تا پیروزی انقلاب روزافزون بودند. مشاوران آمریکایی به صورت وسیع در ارتش، ژاندارمری، شهربانی، وزارت نفت، سازمان برنامه و هر جا که فکر میکردند جای مهمّی است، وسیع بودند. جوانان ما اینها را نمیدانند. ولی شما که آنموقع بودید، میدیدید که به هر جای تهران میرفتید، با اینها مواجه میشدید.
وقتی انقلاب پیروز شد، بنای ما این نبود که با جایی سر جنگ داشته باشیم، ما روابط خود را با آمریکا ادامه دادیم و خیلی ملاحظه شد، دولت موقّت مواظبت میکرد، ما هم مواظبت میکردیم که بهانهای دست آمریکاییها ندهیم و آنهایی که باید بروند، بتوانند آرام حرکت کنند. رفتند، ولی بعد دیدید که سفارت آمریکا تبدیل به یک مرکز جاسوسی شد. نقطهای که همه نیروهای ضد انقلاب و مخالف با آنجا ارتباط پیدا کردند و اسنادی که بعداً پیدا شد، معلوم شد که سفارت آمریکا مرکز تحریک و تشکیل نیروهای مخالف نظام بود. آنهم به آن مسائلی منجر شد که شما میدانید. به کارهای رؤسای جمهور آمریکا بعد از انقلاب، نگاه کنید. آقای کارتر، آقای ریگان، آقای بوش (پدر)، آقای کلینتون و آقای بوش(پسر)، زهرشان را به انقلاب ریختند.
عجیب است. شما این دوره را مرور کنید و ببینید در زمان آقای کارتر ما با حمله مسلحانهای در طبس مواجه میشویم که خداوند آنها را ذلیل کرد و با طوفان شن درسی به آنها داد که به جنگ مرکز انقلاب اسلامی و سربازان امام زمان(عج) نیایند. کارهای دیگری هم انجام دادند. بعد از آن به دولتهای بعدی میرسیم که کودتا را به راه انداختند. تاریخ کودتای نوژه را بخوانید. طرحش در آمریکا ریخته شد. کاری شبیه 28 مرداد در ذهنشان بوده است.
بالاخره دولت بعدی آمد، بعضیها فکر میکردند- البته اشتباه فکر میکردند - ما به خاطر او، گروگانها را دیر آزاد کردیم که آن دولت شکست بخورد و دولت بعدی بیاید. این کاملاً اشتباه است، همانموقع گفتیم «سگ زرد برادر شغال است» و برای ما فرقی نمیکند. هر کسی در آمریکا سر کار بیاید، همین است. دولت بعدی هم آمد و همان حالت خصمانه را داشت. اسناد نشان میدهد که آنها جنگ تحمیلی را سازماندهی کردند. البته در این جنگ، شورویها و دیگران هم بودند. ولی آمریکاییها و غربیها پرچمدار بودند و حزب بعث عراق را به جان ما انداختند. هم در دوره آقای ریگان و هم در دوره آقای بوش بود که اواخر جنگ، رسماً با ما وارد جنگ شدند. در خطبه اول گفتم که بیشتر اقدامات مربوط به همین رؤسای جمهور آمریکاست که ما خیلی از اینها طلب داریم و خسارات زیادی به ما زدند. علاوه بر اینکه تحریم همیشه ادامه داشت، مسدود کردن اموال ما همیشه ادامه داشت. ایجاد دادگاههای ساختگی علیه ما در خیلی جاها و تبلیغات که عادی بود، از کارهای مشخصی است که هنوز هم میبینید.
جنگ هم که آنطور شد، تحریمها و توطئهها در حدّ اعلی بود. در جلوگیری از صدور نفت، واقعاً شرارت بهخرج دادند، غرب و شرق در دادن امکانات فوقالعاده و پیشرفته به عراق کوتاهی نکردند. شورویها میگهای 25 و 27 و 29 را میدادند و غربیها سوپراتاندارد و موشکهای اگزوسه و بمبهای لیزری و بعداً هم سلاحهای شیمیایی دادند. بالاخره جنگ تمام شد و شرایط عادی شد.
بعد از جنگ بهعنوان سیاست نظام، اعلام تشنجزدایی کردیم. رهبر انقلاب و من و دیگران در همین خطبههای نماز جمعه و خیلی جاهای دیگر بارها و بارها گفتیم که سیاست ما، تشنجزدایی است و میخواهیم با همه رابطه حسنه داشته باشیم. جز اسرائیل که او را مشروع نمیدانیم. با آمریکا هم به شرط اینکه حاضر شود دست از شرارتهایش بردارد و حقوقی که ما داریم، بدهد، رابطه خواهیم داشت. من مشخصاً گفتم علامت حسن نیت آمریکا این است که بدهیهای ما را بدهد. سیاست ما هیچوقت و تا امروز ایجاد تشنج و درگیری نبود. امّا آنها همیشه با ما درگیر بودند. یکمقدار آرام و یک مقدار هم تند و در جاهایی هم عجیب و غریب بود.
آخرین کار مهمّی که بهنظر خودشان کردند، برای اینکه ما را اذیت کنند و انقلاب اسلامی را تحت فشار قرار دهند، خلق گروه القاعده»(1) و «طالبان»(2) بود. این را خیلیها نمیدانند و واقعاً اسناد تاریخی آن کشف و باز نشد. ولی مثل آفتاب روشن است. اینها برای اینکه یک نیروی انقلابی در جهان اسلام در مقابل ما قرار بدهند و انقلاب اسلامی را کمرنگ کنند و معارض ما باشند، اینها را بهوجود آوردند. خیلی هم هزینه کردند، خیلی هم تلاش کردند، سازمان سیا، موساد و سازمان جاسوسی انگلیس فعّال بودند و کار کردند و شبکهای برای اینها درست کردند و رفتار طالبان را هم میدانید که در افغانستان چقدر علیه ما کار کردند. حتّی در داخل کشور شرارتهایی کردند. اعلام نشد که چه کردهاند. آخرین کارشان به خودشان برگشت. خداوند عجیب عمل میکند و «مکروا و مکراللّه واللّه خیر الماکرین» در حال حاضر این است. یکی همان بود که عرض کردم. در ایران آن نیروی عظیم نظامی را بهوجود آوردند برای اینکه از منافعشان حفاظت کند و آن نیرو تبدیل شد به نیرویی که از منافع ملّت در مقابل آنها حفاظت میکند که همان داستان نیروی هوایی است که عرض کردم.
یکی همین است. القاعده را درست کردند و الان چنین روزگاری را برایشان پیش آوردند. پررویی آنها این است که خودشان خلق کردند و الان به عنوان یک تهمت و اتهام به جمهوری اسلامی منتقل میکنند و میگویند شما از آنها حمایت میکنید. خودشان هم میدانند که دروغ میگویند. خودشان هم میدانند که این سازگار نیست. برایشان هم روشن است که جور در نمیآید.
اینها به عنوان ادامه دهنده راه وهابیها یا سلفیهای تند که شیعه را کافر میدانند، با ما برخورد میکردند. حتّی آنهایی که متدّین و متعبدند، با عقیده ما مخالفت میکردند.
مسئله دیگر اسرائیل است. در مسأله اسرائیل سیاستی داریم که علنی و روشن است. مخالفیم. ما اسرائیل را نامشروع میدانیم، ما از حزباللّه لبنان به عنوان گروهی که از کشورشان دفاع میکنند، حمایت میکنیم. حق را به نیروهای مجاهد فلسطینی میدهیم. برای ما مخفی نیست و اعلان کردهایم و برای دنیا هم روشن است. امّا همینها در جنگ برای اینکه ما را بدنام کنند، شایع میکردند که ایرانیان از اسرائیل اسلحه میخرند.
یادتان نیست؟ میگفتند ایران از اسرائیل اسلحه میخرد. یکبار امام گفتند: این تهمت را از این جهت میزنند که اسرائیل اگر انگشتش را در اقیانوس آرام بزند، اقیانوس نجس میشود. فرمودند: شما میخواهید ما را بدنام کنید و الان همانها میگویند شما علیه اسرائیل اسلحه میدهید. عجب جریانی را خلق کردند!
آقای حسنی مبارک اظهار نظر کرد و گفت: اصل این جریان کشتی حامل اسلحه، طراحی و مخلوق فکر اسرائیلیهاست. بعد شنیدیم او را تهدید کردند که چرا این حرف را زدی؟ البته ما نمیدانیم که این تهدید چقدر صحّت دارد. ولی اینقدر مواظب هستند. اسنادشان را برای فرانسه فرستادند، پریروز فرانسویها رسماً اعلام کردند هیأتی از اسرائیل آمد و اسناد کشتی کارین ای را آورد و ما قانع نشدیم که این کشتی به ایران مربوط است. فرانسه که در این نزاع طرفدار ما نیست. همین مقدار کافی است. اینطور برای ما مسأله درست میکنند.
مسأله سلاحهای کشتار جمعی را مطرح میکنند. ما پیمان منع تکثیر سلاحهای هستهای را امضاء کردیم و سالی چند بار آژانس بینالمللی هستهای میآید و ایران را بازرسی میکند و هر بار هم اعلام میکند که ایران در این مسیر نیست. ولی نمیدانیم به این تبلیغات چگونه باید جواب داده شود؟ فقط حرف خودشان را میزنند و تکرار میکنند.
حقوق بشر را مطرح میکنند، آنهم کسی مطرح میکند که داریم میبینیم مردم ذلیل را در افغانستان میگیرند و با غل و زنجیر و با چشم بسته و با یک سرباز محافظ به پایگاه گوانتاناما میبرند و در گرمای تابستان و سرمای زمستان آنها را در قفس نگه میدارند. کارشان عین قضیه شترمرغ است. نه قبول دارند که اینها اسیرند که حقوق اسراء را داشته باشند و نه قبول دارند زندانی هستند. چون در آمریکا نیستند که حقوق زندانیها را داشته باشند.!!
این رفتار آمریکاست که صدای همه دنیا در آمده است. اینها میخواهند معلّم حقوق بشر باشند. میبینید که بعد از 11 سپتامبر در داخل آمریکا چقدر سختگیری میکنند و توقیفها و محاکمهها و کارهای دیگری را که دارند انجام میدهند، در مقابل ما بهانه میکنند، موضع ما در اینجا روشن است. مسایلی را که آمریکا مطرح میکند، بهانه میدانیم و حقّ نمیدانیم. ولی چیز تازهای نیست.
همه آن دورهها را گذراندند و بعد از آن، تهاجم جدیدی را شروع کردند. شبکهای برای خودشان در داخل و خارج درست کردند که به هم مربوط هستند. نوع تبلیغاتشان و چیزهایی که در داخل گفته میشود، همان را رادیوهای ضد انقلاب میگویند و چیزهایی را آنها میگویند و فردایش در اینجا میگویند. تفاهمی وجود دارد، تحریک و تبلیغ میکنند، اشتباه میکنند. دفعه اوّل نیست. از اوّل انقلاب هم کردند و منجر به همانی شد که عرض کردم.
الان هم همان سناریو است، منتهی با ادبیات امروز تکرارمی شود و مطالبی که میگویند، برای ما که دوره چهل ساله با آمریکا را دیدهایم، چیز تازهای نیست. البته همیشه هم باید برحذر بود، نباید بهانه به دست دشمن داد. همیشه باید مقاوم بود. رهبری بزرگوار ما سیاست ما را تعیین کردند، راه ما روشن است، همین است که ایشان گفتند و ما هم قبول داریم. راه مقاومت ما، بهانه ندادن است. درسمان را هم از اماممان گرفتیم. یادتان هست که زمانی فرموده بودند: احتیاط خودمان را باید بکنیم و نباید بهگونهای رفتار کنیم که متهم به ماجراجویی شویم. آنها ماجراجو هستند.
یک مثل مزاح گونهای هم میفرمودند و میگفتند: آدم از گاو وحشی باید بترسد. چون عقل ندارد و شاخ دارد. بنابراین در این موارد باید احتیاط کرد و در این حال باید مواظب و مقاوم بود، روحیهها را هم باید حفظ کرد. سیاستشان تفرقهاندازی است. به این دعواها و مشاجرات انصافاً کودکانهای که آدم در کشور میبیند، امید بستند. ولی اشتباه میکنند.
به محض اینکه آقای بوش با صراحت و با لحنی که مناسب خودشان است، ایران را تهدید کرد- اینها از آن شعار شیطان بزرگی که در ایران مطرح میشد، حسابی زخمی هستند و خواستهاند آن را به خود ما برگردانند. به ما نمیچسبد. زیرا بیست سال این حرف را گفتهایم. باید چیزی دیگری بگویند- و نتیجه معکوس گرفت. خیلی زیرکانه گفت که در ایران یک جریان، جریان دیگر را میکوبد. ولی فردایش دید که همه نیروهای انقلاب در مقابل آمریکا یک صدا و یکپارچه فریاد زدند (شعار مرگ بر آمریکای نمازگزاران).
آمریکاییها خیلی خشمگین شدند و خلاف توقع آنها شد. وقتی که صحبتهای ریاست جمهوری، جناب آقای خاتمی را شنیدند، ناراحت شدند. توقع نداشتند با آن موضعی که بوش گرفته بود، این صدا را از ایران بشنوند. بیانیه مجلس و صحبتهای رئیس جمهور بیش از دیگران آنها را خشمگین کرد. چون از دیگران مرتّب میشنیدند. این یکپارچگی خیلی برایشان سنگین شده است.
در یکی از تحلیلها گفتند که خیلی متأسفیم. مردم ایران تدبیر زیرکانه رئیس جمهور آمریکا و پیام او را، خوب درک نکردند. اتفاقاً خوب درک کردند. مردم ایران همه مسایل را میفهمند، چیزی که همه ما قبول داریم، این است که آمریکا نباید به ایران برگردد. چیزی که همه ما قبول داریم این است ایران دیگر زیر بار سلطه غرب نمیرود. هر اسمی میخواهید روی آن بگذارید. هر حزبی میخواهید بگویید. همه ما متفق هستیم و بدون شک همین بحثها را قبل از جنگ هم داشتیم. وقتی که شرارتهای شما زیاد شد، همه یکپارچه به جبهه رفتیم و همهتان را از ایران بیرون کردیم. الان هم همین حرفهاست. خیلی به مسایل داخلی ما فکر نکنید.
البته باید هوشیار باشیم. من به دوستان عزیز در همه جناحها، احزاب، گروهها و افراد عرض میکنم که خطر جدّی است. دشمن زخمی است، مبارزه مخصوص امروز نیست، چهل سال است که درگیریم. الان چون نیرو آوردهاند و اشتباهی هم در افغانستان کردهاند و خیال کردهاند که آنها پیروز شدند، جسور گردیدند. اگر نیروهای متحد ما به جنگ طالبان، نمیرفتند، آمریکا میدید چه باتلاقی در افغانستان برایش هست. آنها نه به خاطر آمریکا بلکه به خاطر نجات خودشان و به خاطر شرایطی که داشتند، جنگیدند. قبل از آن هم میجنگیدند، راه دیگری نداشتند، راه خودشان را رفتند.
الان آمریکا در افغانستان دارد احساس مشکل میکند. هنوز اوّل کار است، همه چیز تمام شد. ولی هر روز بمباران است. همین دیشب بمباران و موشکپرانی کردهاند. مردم افغانستان که آقا بالای سر نمیخواستند، میخواستند کمک باشد. الان دیدند که آنها آمدهاند و نه غذایی میآید. نه شغلی میآید، نه کاری میآید، نه عمرانی میآید. فقط سربازان اروپایی میآیند و در کابل و اینجا و آنجا جمع میشوند. رفته رفته احساس میکنند وعدههایشان عملی نیست.
الان غربیها دنبال یک بهانه میگردند و میگویند ایرانیها نمیگذارند. ایرانیها که بیست سال است دارند برای نجات ملّت افغانستان، خرج میکنند، هر کس بتواند ملّت افغانستان را نجات بدهد و نگه دارد و اینها را از جنگ، فقر و فساد دور کند، آوارگانش را برگرداند، امّا به شرطی که بهفکر سلطه بر افغانستان نباشد و بخواهد خدمت کند، موافقیم و عملاً هم نشان دادهایم. نه اینکه شما بیایید در این کشور لانه کنید و از آنجا بخواهید در دنیا شرارت کنید. کمکم روسها هم دارند متوجّه میشوند که به وعدههایتان عمل نمیکنید. الان که جنگ تمام شد. شما در تاجیکستان و ازبکستان و قرقیزستان دنبال چه هستید که پایگاه نظامی میخواهید؟ این حرفها هشدار دهنده است. آمریکا دارد احساس میکند.
میخواهد مقصّری پیدا کند و میگوید ایران مقصّر است. اگر کمکهای مردمی ایران به افغانستان نرفته بود، واقعاً این یکی، دو ماه قحطی شدید، مردم افغانستان را از پا در میآورد. خیلی کمک رفت. شما دیدید که مردم چطور کمک کردند.
به هر حال آنها دارند دنبال بهانه میگردند. ما باید هوشیار باشیم، در داخل کشور خودمان وحدت و یکپارچگی را که پیدا شد، حفظ کنیم. به گردن همدیگر نیندازیم. دوباره شروع کردهاند، یک گروه میگوید شما مقصّرید که آمریکا پر رو شده و دیگری میگوید شما مقصرید. به هر حال آمریکا پر رو شده است. هر کس که مقصر است از این به بعد نگذارد پُر روتر شود و همه با هم متحّد باشیم و کار اصلی ما هم این است که دنبال سازندگی، معیشت مردم، زندگی مردم، ایجاد اشتغال برای مردم برویم و دست از این دعواها، نزاعها، طردها و بدنام کردنها برداریم و کارمان را بکنیم.
کاری که وظیفه اصلی ما برای ملت خوب ماست. فکر میکنم اگر ما این وحدت را حفظ کنیم، نباید نگران آمریکا باشیم و آمریکا اگر هم بیاید، آنچنان در این باتلاق گیر خواهد کرد که بیرون رفتنش با خودش نیست. (تکبیر نمازگزاران)
به هر حال، آمریکا آمدنش در اختیار خودش است، ولی رفتنش در اختیار خودش نیست، همانگونه که صدام آمد و گیر کرد. اینبار بدتر است. اینجا باتلاق گاوخونی است- با آن مثل قبلی که زدم- خون در آن وجود دارد و نان تقسیم نمیکنند. اگر آمد میفهمد که به کجا آمده است. ایران امروز با ایران 19 سال پیش خیلی فرق کرده است. ما آن موقع هیچ چیز نداشتیم، لجستیک امکاناتمان در دست شما بود. ولی امروز امکانات و صنایع نظامی با ماست. البته مثل صنایع نظامی شما پیشرفته نیست. ولی متناسب با نیازها و تجربه جنگ و دفاع، زرادخانه خود را به وجود آوردهایم. اگر آن روز با قایق کوچک در خلیج فارس با شما میجنگیدیم، امروز به گونه دیگری میجنگیم. نیایید که اینها را ببینید. ما هم نمیخواهیم به رخ شما بکشیم.
به علاوه چیزی داریم که تکنولوژی نمیتواند آن را حذف کند، ایمان، اعتقاد، عشق به شهادت و عشق به ملاقات با خداوند را داریم. کدام تکنولوژی میتواند بر این نیرو فائق بیاید؟ این چیزی بود که از اوّل بود و هیچ کس نتوانست در مقابل آن مقاومت کند و امروز هم فکر نکنید که کم شده است. تجربه نکردهاید، به تجربه برسد خواهید دید که این مردم با همان ایمان و اعتقادشان با شما به مقابله خواهند پرداخت.
مردم منطق قرآن دارند. ما در این جهاد چه چیزی از دست میدهیم؟ اگر کشته شویم، با شهادت به ملاقات خداوند میرویم. اگر دشمن را بکشیم، اجرش را از خداوند میگیریم. چه چیزی از دست میدهیم؟ اصلاً مبنای حرکت انقلاب اسلامی انجام وظیفه بود، نتیجه با خداست و اگر ما صالح باشیم، خداوند نتیجه را میدهد و اگر هم ناصالح باشیم، هر چه که پیش آید.
بنابراین واقعاً مردم ما و دشمنان مطمئن باشند. آمریکا هم خیال نکند که اینجا افغانستان و جای راهپیمایی است. اینجوری نیست. گونه دیگری است. خوشبختانه دنیا هم در مقابل آمریکا ایستاد. الان آمریکا در مقابل ایران تنهای تتهاست. حرفهایی که دیگران در مقابل آقای بوش گفتند، واقعاً تحسینبرانگیز است. هر کسی به ادبیات خودش اعتراض کرد. از آن روزی که این حرفها را زد، حرفهای جالب و کلمات قصاری گفته شد. کره شمالی گفت: «آمریکا خوره اخلاقی و فکری گرفته است. جذام اخلاقی و فکری گرفته است». متفکران آلمانی گفتند: «ما صدای هیتلر را از حلقوم آقای بوش در کنگره شنیدیم.» روسها گفتند «آقای بوش را کسی دادستان دنیا نکرده است، این دادستان خودخوانده نمیتواند علیه همه ادعانامه مطرح کند». وزیر خارجه انگلیس، متحّد همیشگی آمریکا، گفت «آقای بوش این مسئله را برای مصرف داخلی و برای انتخابات گفت و خودش هم میداند در بیرون کاربرد ندارد». وزیر خارجه سوئد گفت: «حرفهای آقای بوش نسبت به ایران ابلهانه بود.» پروفسور «هیل» دانشمند بسیار معروف که کاشف ستاره دنبالهدار است، در یک نامه رسمی به آقای بوش گفت: «شما ما را در مقابل مردم ایران و مردم دنیا شرمنده کردید.» اینها یک نمونه است.
اتحادیه اروپا گفت: «در مورد ایران آقای بوش باید تنها عمل کند» نهایتاً کسی هماهنگی نکرد. اکثر کشورهای منطقه همین را گفتند. اگر اینها هم این را نمیگفتند، راه ما روشن است و باید روی پای خودمان بایستیم. البته امروز خیلی بهتر از بیستسال پیش میایستیم.
میخواهم به مردم عزیز کشورمان عرض کنم که برای نشان دادن یکپارچگی خودمان باید راهپیمایی روز 22 بهمن امسال را با شکوهتر از هر زمان دیگری برگزار کنیم. باید آمریکاییهااز راهپیمایی روز 22 بهمن بفهمند که ملت ایران فرش قرمز در راه آنها پهن نخواهد کرد و اگر رنگ سرخی ببینند، خون متجاوزان است.
بسماللّه الرحمن الرحیم
انا اعطیناک الکوثر/ فصلّ لرّبک وانحر/ انّ شانئک هوالابتر*
* سوره مبارکه کوثر
پی نوشت ها:
19/11/1380
1- القاعده تشکیلات بینالمللی نظامی است که در دوران جنگ شوروی در افغانستان توسط اسامه بن لادن در شهر پیشاور تاسیس شد. این سازمان در قالب شبکههای نظامی گوناگون فراملی و به عنوان یک جنبش رادیکال سنی فعالیت میکند و هدف خود را مبارزه با تأثیرات و دخالتهای غیرمسلمانان بر دنیای اسلام و گسترش اسلام در جهان میداند. اکثریّت اعضای شبکه القاعده را پیرو مسلک سلفی میدانند. این سازمان در فهرست سازمانهای تروریستی بسیاری از دولتها و سازمانهای بینالمللی از جمله شورای امنیت ملل متحد، ناتو، اتحادیه اروپا و ایالات متحده قرار گرفتهاست.
القاعده حملات متعددی را علیه اهداف نظامی و غیرنظامی در کشورهای مختلف انجام دادهاند. حملات ۱۱ سپتامبر مهمترین آنها بود که آمریکا در پاسخ به آن جنگ با تروریسم را با حمله به افغانستان آغاز کرد.نام این گروه برگرفته از نام اولین پایگاه نظامی این سازمان «قاعده الجهاد» است. البته بیشتر اعضا در ابتدا این سازمان را «جبهه بینالمللی جهاد علیه یهودیان و صلیبیان» مینامیدند.
تشکیلات القاعده در سال ۱۹۸۸ توسط اسامه بن لادن میلیاردر عربستانی جهت مبارزه با شوروی در افغانستان تأسیس شد. القاعده از سازمان «مکتب الخدمه» که هدف آن مسلحکردن و آموزش مجاهدین داوطلب جنگ با شوروی بود، گسترش و پیشرفت یافت. این سازمان از حمایت عربستان سعودی، پاکستان و همچنین ایالات متحده آمریکا برخوردار بود.اعضای القاعده از نظر فکری سلفی–جهادی و پیرو فقه ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب هستند.
2- در ۱۰ اکتبر سال ۱۹۹۴ میلادی در اوج جنگهای داخلی افغانستان گروهی وارد منطقه سپین بولدک ولایت قندهار در جنوب افغانستان شدند و نام خود را «تحریک اسلامی طلبای کرام» نهادند. در میان رهبران طالبان اعرابی وهابی از عربستان سعودی وجود دارد. حمایتهای مکرر و پنهان عربستان سعودی از طالبان ادامه داشت و آنها با شعار جهاد با شرک و کفر و اینکه هر کس کشته شود به بهشت خواهد رفت به زودی پیروان زیادی از افغانستان و پاکستان پیدا کردند. طالبان پاکستان در سال ۲۰۰۷ میلادی با هدف استقرار حکومت اسلامی و جاری کردن قوانین شرع در پاکستان، وارد مبارزه مسلحانه شد. از طالبان پاکستان به عنوان شبکهای متشکل از تعدادی گروههای تندرو محلی نام برده میشود.
در بدو امر مردم افغانستان به این گروه خوشبین بودند و گمان میکردند، آنها میتوانند به جنگهای داخلی افغانستان پایان دهند.
طالبان به سرعت مناطقی را در جنوب افغانستان که زیر تسلّط دولت مجاهدین به رهبری برهانالدین ربانی بود اشغال نمودند. آنها یک ماه و دو روز پس از اعلام موجودیت، ولایت قندهار چهارمین ولایت مهم افغانستان را تصرف کردند. طالبان به پیشرویهای خود ادامه میدادند و تعدادی از ولایات را بدون جنگ یکی پس از دیگری اشغال مینمودند که به ترتیب ولایات دیگری میدان وردک، لوگر، خوست، هرات، جلالآباد و کابل رابا اندک درگیریهای تا تاریخ ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۶ به تصرف خود در آوردند.
طالبان ۲۶ سپتامبر ۱۹۹۶ کابل پایتخت افغانستان را تصرف کردند. آنان به محض ورود دکتر محمد نجیبالله احمدزی، رئیس جمهوری پیشین افغانستان و برادرش شاهپور احمد زی را کشتند و جنازه هایشان را در چهارراه آریانا در نزدیکی ارگ ریاست جمهوری افغانستان به نمایش گذاشتند. سپس به تدریج سه چهارم خاک افغانستان را متصرف شدند. غزنیه نیز تصرف شد.
طالبان سپس نام حکومت خود را امارت اسلامی افغانستان گذاشتند و تشکیلات خود را از طریق رادیو افغانستان اعلان نمودند. کشورهای پاکستان، امارات متحده عربی و عربستان سعودی تنها سه کشوری بودند که طالبان را به رسمیت شناختند.
طبق گزارشهای نهادهای بینالمللی حقوق بشری، طالبان در دوره حاکمیت خود دست به کشتار هزاران تن از مردم هزاره زدهاند که از آن میتوان به عنوان یک نسلکشی یاد کرد قتلعام مردم هزاره در شهر مزار شریف در ماه آگوست سال ۱۹۹۸ که هزاران تن از مردم هزاره در طی چند روز کشته شدند یکی از نمونههای این قتلعامها محسوب میشود. طبق گزارش دیده بان حقوق بشر والی طالبان در آنوقت پس از تصرف شهر مزار شریف از هزارهها به عنوان کافر یاد کرده و قتل آنان و غارت اموال شان را جایز دانست. (مردم هزاره شیعه مذهب میباشند).
قتلعام هزارها در فاصله سالهای ۱۹۹۹ تا سال ۲۰۰۱ در ولایتهای سر پل و بامیان از نمونههای دیگر این قتلعامها میباشد. دیده بان حقوق بشر با انتشار گزارشی ویژه در سال ۲۰۰۱ به بخشهای مهمی از این قتلعامها بصورت مستند پرداختهاست.
دو مجسمه بودا در شهر بامیان در مرکز هزاره جات بلندترین مجسمههای ایستاده (به طول هر کدام ۵۶ متر) بودا در جهان محسوب میشدند. سازمان علمی فرهنگی یونسکو این دو مجسمه را در فهرست ارزشمندترین آثار تاریخی جهان قرار داده بود و تنها آثار جهانی ثبت شده به عنوان میراث بشری از افغانستان میباشند. طالبان در ماه مارس سال ۲۰۰۱ این مجسمهها را در کنار کشتار و سرکوب مردم هزاره تخریب کردند.
حلقه رهبری طالبان را کسانی تشکیل میداد که تعدادی از آنان هیچگاه دیده نشدند و با رسانه صحبت نکردند و تصویری از آنان مشاهده نشده است.