نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی
ماجرای زنی که النگویش را در منزل هاشمی گذاشت و رفت!
خطبه اوّل
بسْمِاللَّهِالرَّحْمنِالرَّحیمْ
اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینْ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسوُلِاللَّهِ و الِهِ الأَئِمَّةِالْمَعْصُومینَ.
قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ:
أعُوذُباللَّه مِنَالشَّیْطانِ الرَّجیم
اِنَّ اللَّه یَأمُرُ بالْعَدْلِوَالإِحْسانِ
در بحث عدالت اجتماعی در بخش اقتصاد گفتم که هدفگیری اسلام، جامعهای است که مترف و محروم نداشته باشد. برای این منظور در درجه اوّل، ممرّ درآمدها و منبع تحصیل ثروت محدود و تحت کنترل است؛ و در درجه دوّم، بعد از تحصیل ثروت، عواملی دستاندرکار است که از ثروتمندان بگیرد و به محرومان بدهد.
در خطبه پیش گفتم که اسکلت اقتصاد اسلامی، بر اساس آزادی افراد و امنیّت اقتصادی و شغلی و ثبات مالکیت تنظیم شده است. گفتم که اولین کار اسلام، در بستن مجاری ثروتهای کلان نامشروع، این است که دولت را بر منابع طبیعت و انفال مسلّط کرده و کنترل برداشت از طبیعت را به اختیار دولت گذاشته است.
این شیر، به روی همه باز نیست! حسابی دارد و نظمی؛ و با هدایت دولت برداشت میشود. در این مورد، بعد از مطالبی که طرح کردم، دو اعتراض - و به قول طلبهها «انقلت» - شنیده شد! اعتراض اوّل را رادیو اسرائیل وارد کرد و گفت که فلانی در خطبههایش گفته در حکومت اسلامی، اقتصاد اسلامی زیر کنترل دولت است و این برخلاف اسلام است و اسلام، مثل رژیم سرمایهداری، در این خصوص طرفدار آزادی است!! جالب است که تاریخ، بهصورت نزدیک هم تکرار شده و فتوایی که در صدر اسلام، یهودی دیگری علیه مسلمان دیگری داده بود، امروز هم از صدای اسرائیل شنیده میشود.
روایت معروفی است؛ از طرف ابوذر [غِفاری] در محضر عثمان، به تقسیم بیتالمال اعتراض شد و او نحوه عمل را برخلاف قرآن دانست. «کعبالاخبار» که مسلمان شده بود، در حضور عثمان به ابوذر اعتراض کرد و خواست از قرآن استدلال کند ابوذر - خشمگین - به کعب تاخت و گفت: «یا بن یَهوُدیَّةِ! أَتُعَلِمّنا دینَنا؟!»؛ یهودی یهودی زاده! تو کارت بهجایی رسیده کهدر مرکز حکومت اسلامی، دین اسلام را بهعلمای اسلام یاد میدهی؟!
اینکعبالأحبار، از خطرهای اسلام و از آن عوامل نفوذی یهودی است که مسلمانشده، معارف اسلام را آلوده کرده و اخبار کذب او بسیاری از معارف ما رامُشَوَّهْ نموده که برای روات ما، در شناختن احادیث صحیح از سقیم، مشکلی ایجاد کرده است.
جواب من به رادیو اسرائیل همین است که حالا کار ما بهجاییرسیده که بگین میخواهد فقه ما را برای مردم ما بگوید؟! این جواب کافیاست
! اعتراض دوّم، از سوی بعضی از فضلای مورد احترام من بود که فرموده بودند: در مورد نقل اقوالی که در برداشت از طبیعت شده، من بهاقوال برخی استناد کردهام و اقوال معروف را توجّه نکردهام که البتّه - شاید - ناشی از عدم توجّه به خطبه من باشد. این، مربوط به خطبهای است که ضمن آن گفتم در برداشت ازطبیعت، اگر انسان بخواهد اجیر یا وکیل بگیرد تا - مثلاً - معدن، زمین یاجنگل را احیا کند یا ماهی بگیرد، خلاصه برای حیازت مباحات، دو نظر درفقه هست: یکی، نظر مشهور است که اجازه میدهد ما اجیر و وکیل بگیریم ودیگر، نظر عدّهای از فحول علماست که از نظر فتوا اهمیّت دارند، ولیتعدادشان کم است، میگویند نه! حیازت باید با مباشرت انجام شود و بااستیجار و وکالت نمیشود
. افرادی مثل شیخ طوسی، آن شخصیت عظیم اسلام در قرن چهارم و اوایلقرن پنجم و شخصیت بزرگواری مثل محقّق حلّی که از فحول علماست وکتابهایش هنوز هم متن تحصیلی طلبههاست، از آن جملهاند. شرایع محقّقحلّی، یکی از بهترین کتابهای ماست که ایشان در آنجا با صراحت اجازهاستیجار و کارگر گرفتن را برای حیازت نمیدهد و منع میکند؛ و نیز شخصیتیمثل ابن ادریس، صاحب سرائر که ایشان هم در قرن ششم زندگی میکرده ونوه مرحوم شیخ طوسی است. وی، کسی است که در ۱۲ سالگی مجتهد بوده و شخصیتی است که تنها او جرأت کرده ابهّت شیخ طوسی را بشکند وبرخلاف او فتوا دهد؛ شیخ طوسیای که در زمان خودش و قرنها بعد ازخودش، مثل امام عظیمالشّأن ما، ابهّت داشت و کسی جرأت نمیکرد برخلافاو فتوا دهد.
بعد از اینها، علّامه بزرگوار حلّی که حدود ۱۰۰ کتاب معتبر داردو ایشان هم در کتاب معروفش قواعد اظهار تردید میکند و بسیاری از شُرّاحقواعد هم اظهار تردید میکنند در اینکه میشود اجیر گرفت یا نه! که اینها همدر قرن هفتم و هشتم بودند. جلوتر میآییم؛ در قرن دهم، شهید ثانی ازبزرگترین علمای ماست که کتاب لمعه او شمعی است که پروانههای تحصلاتعلوم دینی دور آن میچرخند و پر از ظرافت و نکته است.
ایشان در کتابمسالک - که شرح شرایع است - با صراحت میگوید که نمیشود اجیر گرفت ووکیل هم؛ و تملّک مباحات، قهری است و هر کس مباحات را احیا کرد، خودبهخود مالک میشود و چنانچه بخواهد، باید با هبه منتقل کند. شهید ثانیکسی است که در پنج فقه جعفری، حنبلی، شافعی، مالکی و حَنَفی دربَعْلْبَککرسی تدریس داشت و بهترین شاگردها در آنجا جمع میشدند؛ و کسی استکه بههنگام اینگونه تدریس - با چنان منزلتی - شبها هیزمکشی میکرد وزندگیاش را از این راه تأمین میکرد و روزها هم تدریس مینمود. چنینشخصیتی حقّ چنان فتوایی دارد؛ و باز علمای فراوان دیگر.
بعضی از دوستان ما فرموده بودند که ایشان فتواهای شاذّ را نقل میکند! اگرفتوای محقّق حلّی و علاّمّه حلّی و ابن ادریس و شهید ثانی و شیخ طوسی، دربعضی کتبشان، شاذ است و اگر آدم این فتواها را نقل کند، کمونیست میشود، بنده دیگر چیزی برای گفتن ندارم! البتّه من خودم بهعنوان یک نظر - کهاعتبار ندارد - قول مشهور را قبول دارم.
فتوای امام هم نزدیک بهاین قولنامشهور است؛ یعنی میفرمایند اگر وکیل یا اجیرنیّت کند که برای مستأجر وموکّل حیازت کند، مال آنها میشود، ولی اگر برای خودش نیّت کند، مالخودش میشود، فقط نباید مزد بگیرد و اگر تراکتوری، وسیلهای، چیزی بهکارگرفت، اجرت آنها را باید بهصاحبشان بپردازد. این هم فتوای امام است کهتقریباً با آن قول میخواند. البتّه عرض کردم، نظر خود من این نیست.
بنده گفتمکه در فقه دونظر اساسی، از صدر اسلام تاکنون، بوده و این دونظر قابل توجّهاست. حال اگر امروز مجتهدی پیدا شود و این نظر را انتخاب کند و بگوید کهدر حیازت مباحات، کسی حق ندارد وکیل و اجیر بگیرد، این انتخابْ بدعتنیست و او میتواند از روایات، ادلّه و نظر فقهای بزرگ استفاده کند. این همتوضیحی بود پیرامون اعتراضی که عرض کردم. پس اولین منبع تحصیل ثروت که برداشت از طبیعت است، یا طبق آناقوال، محدود است و برداشتِ خود انسان است، یا طبق اقوال مشهور میشودوکیل و اجیر گرفت. امّا دولت کنترل دارد؛ یعنی میتواند بهکسیکه در حدّزیادی میخواهد برداشت کند، اجازه ندهد.
بنابراین، در اینجا دریچه باز و راهفراخی نیست که هر قدر بخواهند، ثروت بردارند؛ این نمیشود! بهمرحله بعدمیرویم که تولید است. چیزی که از طبیعت برداشت کنیم، در آن تغییر کیفیّت بدهیم و ارزشجدیدی در آن ایجاد کنیم؛ بهاین جریان - اصطلاحاً تولید گفته میشود. اینتفنگی که در دست من است، چوبش از جنگل آمده، پولاد و چدنش از معدنآمده و اگر گلوله هم داشته باشد، از معادن برداشت شده است. با ایجاد اینکیفیّت، چیزی تولید شده که اگر میخواستیم همین جور موادّخامش را در بازار بفروشیم، ممکن بود - مثلاً - ۳۰ تومان بخرند، ولی با کاریکه روی آن شده، امروز قیمت گزافی در برابر آن در بازار میپردازند. هر چه اینتولید پیچیدهتر باشد، گرانتر میشود. ممکن است اسلحهای خیلی کوچکتر وسبکتر از این گیر بیاید و قیمت گزافی هم داشته باشد. این ارزش اضافی و افزودهای که در موادّ برداشت شده از طبیعت پیدامیشود (پشمی که به فاستونی یا قالی نخْ فرنگ تبدیل میشود؛ نفتی که هرسانتیمترش در کورههای بلند تصفیهخانه یک مشتق میدهد که قیمتگزافی دارد؛ پولادی که هزاران محصول در کارگاهها و کارخانهها تحویلمیدهد و خلاصه حتّی قطعات چوب و خاکی که در تبدیلهای شیمیاییمیتوانند مشتّقات گرانبهایی تحویل بدهند، ارزش اضافی کسب میکنند ومنبع ثروتاند) وسیله ثروتمند شدن عدّهای است و فقیر شدن عدّهای دیگر
. حال ببینیم کنترل اسلام بهچه نحو است و اسلام برای کنترل در برداشت ازطبیعت، تولید و مراحل بعد چه فکری کرده است که در جامعه تعادل برقرارشود؟ خوب! میدانید که امروزه، دنیای سرمایهداری و دنیای مارکسیسم دربرابر هماند. سرمایهدارها، دروازه را باز گذاشتهاند و در مراحل پیچیده تولید، هر مقدار ثروت انباشته شود تا کارتلها و شرکتهای عظیم چند ملّیتی بتوانند ازیک کشور هم بزرگتر بشوند، راهشان بازاست. کمونیستها - در مقابل -آمدهاند فرمول و ایدهای انتخاب کردهاند که میگوید هر چه ارزش اضافی پدیدآید، مربوط بهکار است. مادّهای که از طبیعت برداشته شده و بهکارخانه آمده، وقتی بهدست کارگر داده شده - مثلاً - یک ریال ارزش داشته ولی با کاری کهکارگر روی آن انجام داده، اکنون یک میلیون تومان ارزش پیدا کرده است. تفاوت یک ریال تا یک میلیون تومان - یعنی ارزش اضافی بهدست آمده -فقط محصول کاری است که کارگر روی آن کرده و مال اوست؛ بنابراین، ارزشاضافی، مساوی است با کاری که روی مادّه خام صرف میشود. البتّه این نظرّیه، از آنِ مارکس نیست و او تنها مقلّد است. اصل نظرّیه متعلقبهجان لاک انگلیسی است که آن را آدام اسمیت تکمیل کرده و بعداًریکاردو، اقتصاددان نیرومند دنیای غرب، جواب سؤالات و «انقلت» ها را داده و مسأله را پخته کرده، سپس مارکس آن را اخذ نموده است.
ریکاردو از همین مجرا به مکتب سرمایهداری رسید؛ ولی مارکس از این تئوری بهمکتبکمونیسم رسید و درهر حال، هیچیک از این دو تن نتوانستند اشکالات راپاسخ گویند. دهها اشکال وارد شده؛ از جمله اینکه این چه حرفی است که شمامیگویید ارزش اضافی مساوی با کار است؟! ما میبینیم که - مثلاً - دو کارگردر دو جا کار میکنند؛ محصول کار یکی میلیونها و از دیگری خیلی کم است وکار هم - از جهت کمیّت - مساوی انجام شده. پس کار مساوی، ارزش مساوینمیآورد. دو دستگاه حفّاری بیاورید؛ یکی را ببرید و با آن چاه آرتزین بزنید ویکی را هم ببرید در قلّههای البرز چاه بزنید.
آن یکی، صدها ساعت کارمیکند و ممکن است دو اینچ هم آب ندهد و آن یکی، در نقطهای که استعدادآرتزین دارد، دهساعت کار میکند و ممکن است ده اینچ آب فوّاره بزند، بدونهیچ نیروی محرّکی. کارِ مساوی انجام شده، ولی چطور است که این قدر بإ؛ ظظ همفرق دارند؟! یک تابلو نفیس نقّاشی، از زمان فلان نقّاش مانده که اگر امروز بهبازار ببرید تا پانصد هزار تومان میخرند؛ ولی یک کارگر اگر پنج ماه بنشیند وکاغذی را خط خطی کند، حتّی یک ریال هم کسی از او نمیخرد! آن نقّاش کارکرده، این کارگر هم کار کرده! پس بازده هر کاری، نمیتواند بهاندازه کاری باشدکه روی آن انجام شده است. یکی میآید روی معدن طلا کار میکند که پنجساعتش ممکن است ارزش زیادی نتیجه دهد؛ و دیگری روی معدن گِلسرخکار میکند که ممکن است محصول ده روز کارش چهار تا گونی گِل سرخ باشدکه حتّی خرج خودش را هم درنیاورد. یکی در زمین مستعدّ کشاورزی کارمیکند و دیگری در شورهزار؛ یکی با آب شور کار میکند و یکی هم با آبشیرین. دهها مورد را میتوان برشمرد.
مسائل فرهنگی هم دگرگون میشود. دیروز در ایران رژیم شاهنشاهی بوده وامروز رژیم جمهوری اسلامی است. ارزش خیلی چیزها دیروز بالا بوده؛ ولیامروز اگر ده ساعت هم روی آنها کار شود، فرهنگ اسلامی یک ریال هم برایشارزش قائل نیست و کسی هم در بازار نمیخرد. پس اینکه بگویید ارزشاضافی، مساوی با مقدار کار لازم روی یک چیز است، هزار نقص دارد! عرضه و تقاضا هم خیلی نقش دارد. اگر امروز چیزی را که مورد نیاز وتقاضاست و از خارج وارد کنید - مثلاً کره وارد کنید - چون کره در بازار کماست، خیلی گران میخرند؛ دو روز دیگر، اگر کره در بازار فراوان شد، خوبنمیخرند. بازار، عرضه، تقاضا، بازار سیاه، بازار سفید و چیزهای دیگر، دههامورد اشکال کردهاند که اینها نتوانستهاند جواب دهند.
از نظر اسلام، این بحث از بحثهای بسیار پیچیده اقتصادی است. من در نمازجمعه سعی میکنم در نیم خطبه امروز، از این قضیه سریع بگذرم. کسانی کهاهل کارند، میتوانند در نوشتههای مفصّل بخوانند و کسانی هم که میخواهندبهطور گذرا با مطلب برخورد کنند، فکر میکنم همین مقدار برایشان کافیباشد. روی این مسأله پیچیده نمیتوان زیاد معطّل شد. اسلام، با این مسأله بهصورت دگم برخورد نمیکند، نه مثل سرمایهدارها، راهرا برای استثمار کارگر، در بازار سیاه کمکاری، باز میگذارد و نه مثلمارکسیستها، همه مردم را بنده دولت میکند، با ادّعای دروغ مزد مساوی. خوب، ما میدانیم که خود مارکسیستها هم نتوانستهاند این کار را بکنند. گفتند کار مساوی؛ امّا امروز در شوروی و جاهای دیگر - که بهاصطلاح نظامسوسیالیستی دارند - نمیتوانند بهیک مدیر کارخانه و یک کارگر کارخانه، درساعات مساوی، مزد مساوی بدهند. بهمدیر، حقّ مدیریت میدهند و درجاهایی هم که میخواهند خیلی ریا کنند، مزد را مساوی میدهند؛ امّا بهمدیرکارخانه، اتومبیل، راننده، باغچهای که درآمدی برایش داشته باشد و چیزهایدیگر میدهند؛ بعد هم میگویند حقوقشان مساوی است! امروز در شوروی، بهیک فرمانده ارتش، چندین برابر یک سرجوخه امتیاز و امکانات میدهند و اگر هم ندهند، ارتششان میخوابد.
این هنرمندانی که در شوروی فیلممیسازند، بهترین درآمدها را دارند؛ بهخاطر یک فیلم مبالغ زیادی میگیرند (امتیازات دیگر). چون شوروی احتیاج بهتبلیغ دارد، بازار سیاه است و بهکارآنها نیاز دارند، حقوق بیشتر هم میدهند. هنرمند است؛ اگر پول بهاو ندهند، فیلمی میسازد که هیچکس نگاه نکند! پول میدهند تا خوب بسازد. میبینیدکه اینها هم نتوانستهاند بهشعارهایشان عمل کنند. اسلام با چنین قضیهای، باواقعبینی برخورد میکند. در یک جریان تولید، چند چیز مطرح است، از جمله کار.
دریکی ازخطبههای گذشته - اگر یادتان باشدگفتم بزرگترین گناه از نظر اسلام ایناست که ما حقّ اجیر و کارگر را بخوریم. استثمار و خوردن حقّ کارگر، ازعظیمترین گناهان است! باید محاسبه صحیح انجام شود تا در جمهوریاسلامی، در جریان یک تولید، حقّ واقعی کارگر داده شود. مثل مارکسیستهابرخورد منفی نمیکنیم که بگوییم سرمایه اصلاً درآمد ندارد. چرا؟ مگر سرمایهچیست؟ سرمایه، اگر مشروع باشد، کار متبلور است. شمای کارگر، اگر دو سالکار کردید، اندوختهای تشکیل دادید، نخوردید و خواستید این کارتان را - مثلاًتبدیل بهیک گاری بکنید تا در دست دیگری کار کند، این سرمایه است؛ ابزاراست. چرا بهشما بگوییم که اندوختهتان را مجّانی بهآن کارگر بدهید که کارکند؟ چرا؟ این، ظلم بهشماست! فرض را بهآنجایی که سرمایههای نامشروع بهکار میافتد، نبرید. اسلام اصلاًسرمایههای نامشروع را قبول ندارد. سرمایه نامشروع را میگیرند، ازحلقومشان درمیآورند! اگر سرمایه صحیح پیدا شد که میتواند در نظاماقتصاد اسلامی - نظام آزاد اسلامی - برای همه پیدا شود، هر کارگری پس از دهسال میتواند، دارای یک سرمایه باشد. یک خانه ساخته، دواتاقش رامیخواهد اجاره دهد و خودش یک کمی سخت بگذراند. خوب! این سرمایهاست و چه مانعی دارد که از آن استفاده کند؟ مارکسیسم میگوید که بهاندازهاستهلاکش بگیرد؛ ما میگوییم نه! این کار متبلور است و سهم دارد، منتها باکنترلی که اسلام اعمال میکند.
در جریان تولید، سهم بزرگی از آنِ فن است. یک کارگری امروز با بیل کارمیکند و زمین میکند و نهایتاً ممکن است ۵۰ متر زمین شخم میزند؛ کارگردیگری رفته رانندگی یاد گرفته و با تراکتور کار میکند و دو - سه هکتار زمینشخم میزند. خوب! آیا این دوتن باید مزد مساوی بگیرند؟ آن تراکتور فن -سهم ندارد؟ بولدوزری که ظرف یکساعت میتواند یک کانال بکند، سدّیدرست کند و آب را یکدفعه بهیک دشت ببرد، با یک نفر بیل بهدست که بایدماهها کار کند و بعد هم در زمستان سیل کارش را از بین ببرد، مساوی کارنمیکند. آن فنّی که در اختیار کارگاه قرار میگیرد در تولید سهیم است. این فنمالِ چه کسی است؟ از نظر ما فن از آنِ جامعه است. فن و علم، پدرندارد ومیراث جامعه است. این دانشگاه با همه مخارجی که در آن میشود، مدرسهها و سینههای علما، فنون را حفظ کردهاند؛ کسانی که برای این مملکت میجنگندو میگذارند ما درس بخوانیم، فنون را حفظ کردهاند. فن در تاریخ، مال همهجامعه و سهم آن مالِ دولت است. اگر قرار باشد عادلانه تقسیم کنیم، وقتی یککارگاه یا کارخانه کار میکند، آن سهم فن را باید بهدولت داد که در اختیار جامعهقرار دهد. پس سرمایه سهم دارد و فن هم سهم دارد. مادّه از طبیعت است و طبیعت ازخداست. یک کارگر روی طلا کار میکند، یک کارگر روی مس، یک کارگرروی گِل رنگ؛ بازده اینها مختلف است. تفاوت مادّه است که این اختلاف راایجاد میکند؛ تفاوت معدن است که اختلاف پدید میآورد. سهم این را بایدبهجامعه بدهیم و در نهایت سهم مهم از آنِ کارگر است. استثمار، بزرگترین گناه است. اینکه بیایند بازار سیاه درست کنند، کار رامحدود کنند که کارگر مجبور شود خودش را بههرقیمت و مزدی عرضه کند وحقّ او را کارفرما یا دولت بخورد، همان استثمار است که سخت نکوهیدهاست.
قانون اساسی را بهیاد دارید. قانون اساسی، دولت اسلامی را مجبورکرده شرایطی فراهم آورد که کارگر مجبور نشود کارش را بهقیمت ارزانعرضه کند، مجبور نشود یک کار تحمیلی را قبول کند. دولت باید سرمایهدرست کند، تعاونی ایجاد کند، وام بدهد تا کسانی که عرضه کار مستقلدارند، بروند مستقل کار کنند. ده نفر جمع شوند، یک مرغداری درست کنند؛ ده نفر جمع شوند یک ماشین تراشکاری بگیرند و با آن کار کنند؛ ده نفر جمعشوند یک نقّاشی راه بیندازند، با بودجه یا وام دولت. اگر هم میخواهد کار کندو مزد بگیرد، اشکال ندارد. در اسلام، استیجار - اجاره کار انسان - هست و قابل انکار هم نیست. میتواند در مزارعه برود، میتواند در مساقات برود، میتواند روزمزد باشد، یامقاطعه کند؛ منتها دولت باید شرایطی ایجاد نماید که اوّلاً کارگر انتخاب کند وشغل بهاو تحمیل نشود و مجبور نباشد شغلی را که نمیپسندد بگیرد. ثانیاً پساز انتخاب، ارباب بهاو نگوید ما ۵۰ تومان میدهیم؛ میخواهی بگیر، نمیخواهی چشمت کور! این نمیتواند و نباید بشود.
اگر اینطور بشود، ظلم وتعدّی است، تجاوز است و قبول نیست. ممکن است، با یک فرمول ساده و خشک، بگویید: طرف رضایت داده -«المؤمنونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» - امّا روح اسلام از این کار ابا دارد؛ فقهای اسلام اینرا یک نوع اضطرار و اکراه میدانند که ممکن است اصلاً اثر حقوقی هم بر آنمترتّب نباشد که البتّه قابل بحث است. باید شرایطی وجود داشته باشد کهوقتی کارگر کارش را عرضه میکند، بازویش را عرضه میکند، بتواند اجر و مزدمناسب بگیرد. حالا مزد مناسب چیست؟
این را اوّلاً طبیعت تعیین میکند؛ یعنی در هر زمانی، زندگی مناسب یک انسان. یک کارگر - فرضاً - زن دارد، بچه دارد، بچهاش باید بهمدرسه برود، خانه میخواهد، ماشین میخواهد، مسافرت و استراحت و تفریح میخواهد، مریض میشود، مهمانی دارد، همهاینها را باید حساب کرد تا یک زندگی متوسّط در جامعه درست شود وحکومت اسلامی حدّاقلّ مناسبی برای مزد کارگر تعیین کند.
ثانیاً شرایط واوضاع فرق میکند. کارگاهها با هم فرق دارند؛ در یک جا سوددهی بیشتریاست و طبعاً باید بهکارگر هم بیشتر داد. در مجموع، برای کارگری که حیاتش رامیدهد، باید مزد عادلانهای تعیین شود. او که ۳۰ سال - مثلاً - عمر فعّالدارد، با باید ۷۰ سال زندگی خود و زندگی بچّههایش را اداره کند. مقررات بایدبهنحوی تعیین شود که مزد عادلانهای برای یک زندگی شرافتمند داشته باشد ومجبور نشود با خمس و صدقات، با کمک کمیته امداد، زندگیکند. مواردی هم البتّه پیش میآید که نیاز است که مربوط بهبحث بعدی ماستو بهآن میرسیم.
اگر در تعیین مزد، سطح مزد، شرایط کار، انتخاب کار، حدود سود سرمایه، حدود سود فن، حدود سود موادّ خام، حدود محیط و بازار و امنیت که دولتبرایش مالیات میبندد و خدمات دولت، تعیین شود، ما میتوانیم درکارخانه و در امر تولید، شرایطی بهوجود آوریم که استثمار نباشد. سرمایههایاندوخته - از یک تومان تا یک میلیون تومان - سود مناسبش را داشته باشد، دولت سهم خودش را بهعنوان حقّ فن و حقّ جامعه و مالیات و خدماتبگیرد، کارگر هم حقّ واقعی خودش را بگیرد و غصب نکند، زندگیشرافتمندانه آزاد داشته باشد و چنانچه مایل باشد، از دولت وام بگیرد و کارمستقل انجام دهد. چنانچه آن شرایط را در جامعه بهوجود آوریم (که باید بیاوریم)، دیگر نیازنداریم در تولید مثل مارکسیستها عمل کنیم؛ روحیّه ابداع و ابتکار و خلاّقیترا در مردم بکشیم و بهدروغ، از عدالت سخن گوییم که انصافاً عدالت نیست. آنکارگرهای روسی که در سیبری کار میکنند، کی راضیاند که اضافه دستمزدشانرا دولت بگیرد و بهصورت بمب بر سر افغانها بریزد؟ در آنجا چون دولت، سرمایهدار بزرگ است، مزدی کمتر از دنیای سرمایهداری بهکارگرش میدهد؛ منتها میگوید همه مساویاند که میدانیم دولت بقیّهاش را میبرد. این ظلمنیست؟! خوب! دولت - که دست حزب کمونیست است - تصمیمبگیر است. کارگری که در ارمنستان در معدن کار میکند، مسلمان هم هست، آیا راضیاست اضافهکاری که از او میگیرند بمب شود روی افغانستان بریزد؟ و یاکارهای دیگر بکنند؟ در اینجا طبقه جدید، جای آن طبقات را گرفته و اگر درآنجا سرمایهدارهای کوچک میخورند، در اینجا سرمایهدار بزرگ میخورد! مارکسیسم، نمیتواند تفاوتها را توجیه کند و ما نباید با شعار مارکسیستی و باادعّای دروغ - که هیچوقت عملی نشده، در هیچ جای دنیا - خیال کنیم یکساعت کار یک مهندس، با یک کارگر ساده، مزد مساوی دارد و یا توجیه کنیمکه این کار مرکّب است و دوران تحصیلش برآن اضافه میشود و از اینگونهتوجیهات غیرواقعی. اصلاً فرهنگ مارکسیستی را در این مملکت کنار بگذارید. اینکه میگوییم «نه شرقی نه غربی»، فقط بهجنگ مربوط نمیشود؛ بلکه در همه جا مورددارد.
روزهای نخست که انقلاب کرده بودیم، فرهنگ مارکسیستی، با شعارهایانقلابی میرفت که کشور ما را قبضه کند. کارهای عجیبی کردند. خوب! میدانید که مارکسیستها برخوردشان با مردم، طبقاتی است؛ مثلاً طبقهبازاری این چنین است، طبقه کارخانهدار آنچنان! طبقه روحانی متکّی به خردهبورژوازی است و طبقه کارمند چنان است. برخورد ما اینطور نیست. جمهوری اسلامی با انسان برخورد میکند. یک انسان بازاری، همان قدرمیتواند شریف باشد که یک انسان کارگر کارخانه. یک روحانی، همان قدرمیتواند فاسد باشد که یک سرمایهدار بزرگ؛ و یک سرمایهدار هم میتواندآدم شریفی باشد و در خدمت باشد - چون سرمایهدار، حتماً سرمایهدارِنامشروع نیست.
از خطراتی که جمهوری اسلامی از آن نجات پیدا کرد، همین شعارهایمارکسیستی بود که در آن اوایل، فضای این مملکت را پر کرد. بهیاد دارید که «ارتش طاغوتی» جزو همان حرفها و شعارهای مارکسیستها بود. نزدیک بودارتش را بهکلّی نابود کنند، بهدلیل اینکه - مثلاً لباس زرد دارند و در یک زماندیگری درست شدهاند! بنا بود اصلاً قشر متخصّص را از این مملکت بیرونبریزند و دستمان را بین زمین و آسمان خالی کنند. بهکارخانهها میرفتند و باشعارهای افراطی یکجوری عمل میکردند که مدیر و مهندس را بیرون کنند؛ و این کارگر ساده هم نمیفهمید (البتّه مسلمانهایشان میفهمیدند) که اگر آنهابیرون میرفتند، کارخانهای هم نمیماند و فردا دیگر کاری هم برای کارگرنیست. بهجای شعار عدالت، شعار نفی طبقه دادند. بر سر همین «بازاری» ها چهآوردند! شما میدانید که هنوز هم در این مملکت - بعد از انقلاب - کلمهبازاری یک چیز معیوبی بهنظر میرسد؛ در صورتی که ما میدانیم اینبازاریها، از روز اوّلی که انقلاب اسلامی شروع شد، خدا میداند که اینهابهترین دوستان انقلاب بودند! در زمان آیتاللَّه کاشانی هم اینها انقلاب راپیروز کردند و بههمراه ایشان ماندند؛ و بهاصطلاح روشنفکرها وتحصیلکردهها، رفتند دنبال آن یکی و آن تشتّت بهوجود آمد. از زمان نهضت امام، بازاریها، در کنار ما اعلامیّه پخش میکردند، اعلامیّهمینوشتند، در کارهای مخفی بودند، در زندان با ما بودند و پول هم خرجمیکردند. فلان تاجر میرفت قم، پولش را بهامام میداد و یک بغل اعلامیّهمیگرفت، میآورد در بازار تهران؛ در هر نوبت، یک دسته اعلامیّه بهاین شهر وآن شهر میفرستاد. دکّهها، اصلاً مرکز مبارزه شده بود. قیام عظیم ۱۵ خرداد رااصلاً بازاریها - هیأتهای مؤتلفه - بهراه انداختند و از آن زمان بهبعد همهمیشه در کنار ما بودند. مدرسه رفاه را که عظیمترین پایگاه انقلاب در ایرانبود، اینها میگرداندند - هم کار اداری و هم کارهای مالیاش را. حسینیّه ارشادبا کمک اینها میگشت، مساجد، جلسات، این تظاهراتی که رژیم را ساقط کرد (یادتان هست) از بازار تهران تغذیه میشد. اعتصاب بازار ضربه میزد، در عین حال کمک [مالی] هم میکرد؛ میکرد یا نمیکرد؟ مسجدها، مرکز حرکتنیروهای راهپیمایی بود که همین بازاریها - با طلبهها و عدّهای از مردم -ترتیب آن را میدادند و جمع و جور میکردند. چرا مثل کمونیستها برخوردکنیم و بگوییم که «بازاری» یک لغت آن جوری است؟! پس از انقلاب، امروزهم، بسیاری از اینها در کارهای انقلابی هستند و مجّانی خدمت میکنند (البتّهمغازهشان کار خودش را میکند) و متأسّفانه، شرّ گردنکلفتها دارد دامنگیراینها هم میشود.
بازاری، کلمهای است که از القانیانو ثابت پاسال شاملمیشود تا دکّه سیگار فروشی. بازاریهای بد، آنها بودند که اسمشان هم بازارینبود؛ تحصیلکرده بودند، مهندس بودند، از خارج آمده بودند، یک شرکتدرست کرده بودند و مثلاً در خیابان وزرا، شمیران، یا در خیابان تحت طاوس، چند طبقه گرفته بودند و - فرضاً - یک شرکت واردات بهراه انداخته بودند. خوب! ببینید ثابت پاسال واردات داشت یا بازاریها داشتند؟ القانیان داشت یادیگران داشتند؟ این کارخانههای عظیم که مردم را میمکیدند، از آنِ چهکسانی بود؟ تحصیلکردهها بودند که شرکتهای مقاطعهکاری، پیمانکاری، وامثال آن درست کرده و با رژیم ساخته بودند. البتّه در بازار هم از این گردنکلفتها هستند. در همین سراها، در اینتیمچهها، آدمهایی که رباخوار و ثروتمندند، ثروتهای کلان گزافِ نامشروعدارند، فراواناند. امّا اکثراً بههمین کسبهای که در این خیابانها هستند، میگویندبازاری. در این بازار، بیشتر شاگرد مغازهها با مغازه کوچکی که با وام و سرقفلیخریدهاند، زندگی میکنند. ما نباید آنجور برخورد کنیم! ما باید باانسانبرخورد کنیم. اگر این انسان، شریف شد، میپذیریمش و اگر ناشریف شد، ردش میکنیم.
همه جور آدمی میتواند باشد. روحانی داریم که محاکمه واعدام شده و بازاری داریم که دارد روحانی خلافکار را محاکمه و اعدام میکند. در این طرف هم تحصیلکردههایی داریم که مثل گُل دارند برای این مملکتکار میکنند؛ وزیرند، وکیلاند، مدیرکلّاند، فرماندارند. تحصیلکردههایی همداریم که عامل آمریکا هستند و کارهایشان را داریم میبینیم. کارگر داریم کهدارد در کارخانه جنایت میکند - منتها نمیتواند کار بزرگ بکند، میرود یکپیچ ومهره میدزدد و فقط میتواند یک روز کار را تعطیل کند؛ مثلاً یک پیچگوشتی لای یک ماشین بگذارد و ماشین را خراب کند. کارگر هم داریم که شبو روز کار میکند، وقت اضافیاش را هم به جبهه میرود. ملّت شریف ایران! این بحث عمیقی است که باید توجّه کنید. برخوردها بایداسلامی باشد، شعارها باید اسلامی باشد. فرهنگ، فرهنگ اسلامی است. ما، نظام طبقاتی نداریم، با طبقه طرف نیستیم، با صنف طرف نیستیم. ما با انسانخوب موافقیم و با انسان بد مخالفیم و انسان خوب در همه جا هست و انسانبد هم در همه جا هست.
اَعوُذُباللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمْ
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمْ
أَرَاَیْتَالَّذی یُکَذِّبُ بالدّینْ / فَذلِکَ الَّذییَدُعُ الْیَتیمَ/ وَلا یَحُضُّ علَی طَعامِالْمِسْکِینِ / فَوَیْلٌ لِلْمُصَلّینَ / اَلَّذینَ هُمْ عَنْ صَلوتِهِمْ ساهوُنَ / اَلَّذینَ هُمْیُراؤنَ / وَیَمْنَعُونَ الْماعُونَ
خطبه دوّم
بسْمِاللَّهالرَّحْمنِالرَّحیمْ
اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبّالْعالَمینْ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ علَی رَسُولِ اللَّهِوَ عَلی عَلِیّاَمیرِالمؤُمِنینَ وَ عَلَی الصِّدّیقَهِ الطَّاهِرَةِ وَ عَلیسبْطَیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنْ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیّبْنِ الْحُسَینِ وَمُحَمَّدبْنِ عَلِیّوَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ وَموُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیّبْنِ موُسی وَ مُحَمَدبْنِ عَلِیّ وَ عَلِیّبْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِبْنِ عَلیّ وَالْخَلَفِ الْهادی الْمَهْدی.
مسأله روز ما جنگ است و جنگ هم مقطع خاصّی دارد که ورود ما درخاک عراق است. از تاریخی که ما وارد خاک عراق شدهایم، بنده موفّق نشدهامدر نمازجمعه شرکت کنم و این مسأله را توضیح دهم که امروز پیرامون اینمسأله صحبت میکنم. خطبه عربی من هم در همین مورد است؛ چون اینمسأله باید برای برادران و خواهران عرب هم باز شود. همانطور که از روزهای اوّل گفتیم، در مرزها نمیایستیم و وارد عراقمیشویم، بهحرفمان عمل کردیم. دو - سه هفتهای ایستادیم، مهلت دادیم، اخطار کردیم و خواستیم توجّه کنند که گوش شنوا نبود. نه کشورهای حامیعراق، نه غیرمتعهّدها، نه دولتهای مسلمان توجّه کردند و نه خود عراق. ما همآن کار اساسی و راه نهایی را در پیش گرفتیم و آن، این بود که برای رسیدنبهاهدافمان وارد خاک عراق بشویم. چرا؟ از نظر بنده - بهعنوان یکی ازتصمیمگیرها - سه دلیل اساسی برای ورود بهخاک عراق مطرح است که ادّلهفرعی زیادی هم پشت این ادّله اصلی وجود دارد. اولیّن دلیل ما، پایان دادنبهجنگ است. ما جنگ را تشدید کردیم، برای اینکه آن را تمام کنیم. اینبزرگترین هدف است و متوجّه باشید که میخواهم این موضوع را بیشتر بازکنم. دشمنان جمهوری اسلامی، برخلاف ادّعاهایشان، با همه وجود تمایل دارندکه جنگ ایران و عراق سالها بماند؛ چرا که بهترین مائده آسمانی برای دشمناناسلام و جمهوری و انقلاب، بخصوص امپریالیستها و ابرقدرتهاست. نقشه آنها، ابتدا این بود که اگر بشود ایران را با جنگ ساقط کنند؛ از یک سالپیش فهمیدند که نمیشود. از آن زمان که فهمیدند نمیشود، برنامهشان ایناست که جنگ ادامه یابد و دوکشور در برابر هم باشند؛ امّا آنطور که آنهامیخواهند، نه آنجور که دلخواه ماست. مسئله مهم این است. خوب! نمیتوانند بگویند جنگ باشد، چون انعکاس بدی دارد. باید بگویند جنگنباشد امّا هدف اصلیشان این است که جنگ ادامه پیدا کند. نه تنها این خواستدولتهای ابرقدرت است، بلکه ارتجاع منطقه هم این را میخواهد؛ اسرائیل و -احتمالاً - بعضی از کشورهای بلوک شرق هم همین را میخواهند. این جنگ، اگر بهاین شکل فعلی ادامه پیدا کند، برای دشمنان اسلام و ابرقدرتهافوقالعاده مفید است و چنانچه در این شرایط متوقّف شود، برای دولتهایمنطقه بسیار مضر است. آنها میخواهند این جنگ بماند. ما این طرف مرزبایستیم، عراق هم آن طرف مرز بایستد. خوب! ما که شهرهای عراق رانمیزنیم، در بیابانها و بهسنگرهای آنها گلوله میزنیم. اصلاً بهخاطر جنگ، ازآبادان تا قصر شیرین و حتّی منطقه کردستان و غرب آذربایجان غربی، از قلمروعمران جمهوری اسلامی خارج میشود. یک ضررش این است که دهها شهر رانتوانیم بسازیم، صدها روستا خراب میماند و میلیونها آدم همچنان آوارهاند. از طرف دیگر، در جنگ و حالت درگیری، ما بهاسلحه نیاز داریم. هر توپ اگرروزی یک گلوله بزند، هر سربازی که در جبهه است، روزی پنج فشنگ مصرفکند، هر تانک بخواهد روزی یک کیلومتر حرکت کند، هر بولدوزرولودریبخواهد یک سنگر بکند، ما باید همه جهاد سازندگی و وزارت راه و نیروهایساختمانی را مشغول کنیم و همین مقدار نفتی که میفروشیم و یک مقدار پولمیگیریم، دائماً گلوله و قطعه بخریم.
در این جنگ هزارکیلومتری، اگر مابخواهیم بهطور معتدل نیرو نگه داریم، همیشه باید ۲۰۰ هزار سرباز و سپاهیو بسیجی را پشت جبهه نگه داریم و بههمه هم فوقالعاده بدهیم. آیا ملّتی کهاین جور بخواهد زندگی کند، میتواند کشورش را بسازد؟ فرض کنیم که ما بعداز انقلاب هم نباشیم؛ آیا میشود کشور را (چون مشکلات دیگری بهدنبالدارد) ساخت؟ از طرفی، در صحنه بینالمللی، بهیک چیزهایی نیاز داریم. باید مواظبباشیم که فلان روزنامه علیه ما چیزی ننویسد، فلان رادیو علیه ما حرف نزند، خبر ما را درست پخش کنند، ناز خبرنگارها را بخریم تا بیایند هویزه و دیگرجاها را ببینند و نقل کنند؛ هر روز گوش بهزنگ باشیم که رادیو فلانجا، چهمیگوید؛ فلان کشور را داشته باشیم که در آنجا حرفی علیه ما نزند و فلانهمسایه را مواظبش باشیم که از این طرف تجاوز نکند.
خلاصه باید بههمهکشورهای دنیا باج بدهیم؛ بهمتعهدها، غیرمتعّهدها، همسایهها و ابرقدرتها! این حالت دنیای استکباری بسیار شیرین است که یک انقلاب را بهاین نحوگرفتار کنند. از آن طرف، صدّام را بهعنوان یک باجگیر، مثل داش سر محلّه قدیم که درچهارسوقها میایستادند و چاقوکشی میکردند، برای منطقه درست کردهو کاشتهاند تا بهکشورهای کوچک خلیج فارس بگوید که این ایران، شماها رامیخورد! میدانید که دائماً از آنها پول میگیرد و مصر بهاو کمک میکند، اردنهمینطور، شوروی میگ ۲۵ بهاو میدهد و سام ۶[1] او را تعمیر میکند. آلمانبه او لئوپارد میدهد و خلاصه همه شروع میکنند بهکمک؛ برای اینکه درمقابل ما ضعیف است و او را باید سرپا نگهدارند تا بتواند از آن کشورها باجبگیرد.
کشورهایی مثل شیخ نشینهای خلیج فارس، هم عراق را میخواهند، چون آنها را از ایران ترساندهاند که - مثلاً - اگر انقلاب اسلامی پیروز شود، ایرانیها شما را میخورند! اردن، مصر، دلاّلهای آمریکا در منطقه، از آن طرفاز آمریکا - در قبال دلارهای نفتی - باج میگیرند تا از این طرف بهعراق بدهند. اسلحهفروشهای دنیا هم این را میخواهند. اینجا آزمایشگاه اسلحه شده کهسلاحها را بیاورند آزمایش کنند.
اسرائیل هم این را از خدا میخواهد که تا مامشغولیم، هر کار خواست بکند و بههر جنایتی در لبنان دست بزند و آن بلاهارا بر سر مردم لبنان و فلسطینیها بیاورد
. پس اگر امریکا میگوید جنگ باید تمام بشود، دروغ میگوید! بهخدا قسمدروغ میگوید. اگر فرانسه میگوید، یقیناً دروغ میگوید! انگلیس، آلمان، سعودی، کویت، مصر، اردن، همه و همه دروغ میگویند! خود عراق هم دروغمیگوید! آنها میخواهند سالها این جنگ باشد، منتهإ بهشکل نه جنگ - نهصلح! و این عالیترین و مطلوبترین وضعی است که در منطقه میخواهند. بنابراین، اگر در مرزهایمان میماندیم، نه بهما خسارت میدادند و نه حاضربودند یک قدم از برنامههایی که دارند عقبنشینی کنند. همه چیز، بههمانوضعی که مطلوب آنهاست، ادامه پیدا میکرد و ما میبایست در آن حالتمیماندیم.
دو راه بیشتر برایمان نمانده است:
- یا ذلیلانه خواست آنها رابپذیریم، جنگ را خاتمه دهیم و بگوییم بهخانههایمان باز میگردیم! عراق همدوباره برگردد، چون هیچ بعید نیست که اگر ما برگشتیم، او دوباره به خرّمشهر وآبادان نیاید! این یک فرض است.
- فرض دیگر اینکه ما هم بزنیم بهدریا وجنگ را تمام کنیم! تمام کردن جنگ هم اینطور است که الآن شروع کردهایم وآنها را دچار گیجی کردهایم
. ما در جنگمان، مثل عراق آزاد نیستیم؛ گرفتاری داریم. نمیتوانیمهواپیماهایمان را روی شهرهای عراق بفرستیم. توپهای ما، الآن ۷ - ۸ کیلومتربا شهرهای عراق فاصله دارند، ۱۵ کیلومتر با بصره فاصله دارند و با توپهایدور زن ما که ۴۸ کیلومتر راه را میزنند (توپهای عادّی ما ۲۰ - ۲۵ کیلومتر رامیزنند)، میتوانیم هر روز روی بصره و دیگر شهرهای عراق ۱۰ هزار گلولهبیندازیم، ولی نمیزنیم.
میتوانیم شهرهای تنومه و العماره را خاک کنیم. میتوانیم همه مراکز نفتی عراق راکه از نفت شهر تا شطّالعرب گسترده است -با گلوله توپ از درون سنگرهایمان ذوب کنیم، بدون اینکه یک قدم جلوبرویم و یک شهید بدهیم. میتوانیم اینطور عمل کنیم، ولی نمیخواهیم. هواپیماهای ما، با بغداد نیم ساعت برای رفت و برگشت فاصله دارند؛ میتوانیم هر روز یک اسکادران هواپیما بفرستیم تا بخشی از بغداد را خرابکنند و بازگردند (البتّه ممکن است چهارتا هواپیما را هم از دست بدهیم)، ولیبا اینکه میتوانیم، نمیخواهیم مثل عراق بجنگیم.
. بهیک نکته ظریف توجّه بفرمایید: خیلی از مردم ما شاید ندانند که چرا ماالآن در بیابانهای پشت خرّمشهر میجنگیم. ما این بیابانها و ریگزارها را برایمیدان جنگ انتخاب کردیم تا اگر بناست گلولههای ما بهنظامیان بخورد، درصحرا بخورد. در این فیلمها میبینید؛ در فیلمهایی که دیشب نشان دادند وامشب و در آینده هم نشان میدهند، ببینید! هر چه چشم کار میکند بیابانخداست. یک آبادی، یک درخت، یک رودخانه و از این چیزها نیست. در آنجامیجنگیم تا فقط کسانی که بهجنگ ما میآیند کشته شوند، نه آنهایی کهمیخواهند از جنگ فرار کنند؛ ما تا این حد مراعات میکنیم.
گرفتاریهایی که علیّ بن ابی طالب (ع) با معاویه داشت این بود که علینمیخواست کارهای خلاف انسانیت انجام دهد. این بود که میگفتند علیسیاست ندارد! علی (ع) میفرمود «لَوْلاَ التُّقی لَکُنْتُ أَدْهَی الْعَرَبْ»؛ اگرپایبند تقوا و گرفتار دستور الهی و مراعات تقوای انسانی نبودم، از همه عربها سیاستمدارتر بودم؛ مسائل را هم بهتر میفهمیدم. ما هم نمیخواهیم آنجوربجنگیم؛ جنگ ما جنگی است که هدف دارد، دفاع و در نهایت تنبیه ظالماست. این است که با همه گرفتاریها، جنگ را به بیابان و ریگزار کشاندهایم. دنیا این را بداند! گر چه فضیلت کش است، امّا مردمی در دنیا هستند که این حقایق را میفهمند. البتّه دنیا هم گیج شده؛ غربیها واقعاً در مورد ما گیج شدهاند! یک روزمینشینند از این نیروهای بسیجی و سپاهی تعریف میکنند که عجبموجوداتی هستند، روی مین میروند! روز دیگر میبینند که بد شد، میگویندبه بچهها اسلحه دادهاند و آنها را فرستادهاند به میدان، در حالی که کار کردن بااسلحه را هم بلد نیستند! این طرف و آن طرف میزنند و هر روز یک تحلیلمیدهند.
آدم وقتی تحلیلهای اینها را میخواند، خندهاش میگیرد که خدایا! اینها دیگر چه تحلیلگرهایی هستند! دنیا خیال میکند اینهایی که در مَصادرتصمیمگیری کشورهای بزرگاند، مثلاً در ستاد و شورا و مجلس و دولتاند، خبر دارند! گزارش میدهند و میگیرند و خبرهایشان هم در همه جا پخشمیشود. چقدر خوب میفهمند! و عجب شیطانهایی هستند! در ایران کهنیستند، مثل گاو تحلیل میکنند! یک چیزهایی برای خودشان فرض میکنندکه امروز جنگ اینجور شده! آن روز جور دیگری شده! ایران بهداخل عراقرفته! به داخل عراق نرفته! آواکسها نشان میدهند که ایرانیها امروز ۱۰ کیلومتر جلوترند، فردا نشان میدهند که عقبترند! اصلاً نمیفهمند که ما داریمچه میکنیم؛ ولی ما میفهمیم چه کار میکنیم. بهسراغ بنیصدر و رجوی و بختیار میروند و از آنها تحلیل میخواهند! بوق را میگیرند درِ دهان هر یکیشان که آیا بهعقیده شما، ایران داخل خاکعراق میشود؟ اگر ایران بهخاک عراق وارد شود، چه میشود؟ که او همبرایشان تحلیل کند! خوب! اگر او میفهمید و میتوانست تحلیل کند، در ایرانمیماند! آدمی که دستش را گرفتیم آوردیم در شورای انقلاب، بعد برخی ازروحانیت حمایتش کردند و رئیس جمهور شد، یازده میلیون رأی آورد، واینقدر هم وکیل در مجلس داشت؛ اگر شعور داشت، این ملّت را میفهمید ومانده بود! کسی که فرار کند، سبیلهایش را بتراشد و از مستراح بیرون بیاید و بهآنجا برود، دیگر تحلیلش چقدر بهدرد شما میخورد؟!
داستان آن مریضی استکه اسهال گرفته بود، رفت پیش یک دکتر علفی (همین طبیبهای قدیمی)، گفت: یک چیزی بهما بدهید که مردیم! عجله هم داشت که زودتر برود دست بهآب برساند! او هم گفت: برو فرنی بخور. مریض در راه فکر کرد که فرنی بهاینشُلی، اگر میتوانست خودش رإ؛ ظظ حفظ میکرد! حالا چه کاری میتواند برای مابکند؟! واقعاً شاپور بختیار و بنیصدر و رجوی و ازهاری و امثال اینها، همه چیزدستشان بود؛ اگر ایران را میفهمیدند، دیگر آنجا نمیرفتند! فرار نمیکردند کهبهاین بدبختی بیفتند! حالا شما میروید آنجا که از اینها تحلیل بگیرید، وروزنامههای واشنگتن پست و تایمز بردارند صفحاتی پر کنند که آنها چهگفتهاند! حالا تحلیلها را ببینید! باد در غبغب میاندازد و میگوید: «ایران درشرایط بحرانی میتواند حکومت کند و اینها خودشان میخواهند جنگبماند! اگر روزی جنگ تمام شود! آنهایی که در جبهه میجنگند، برمیگردندعلیه دولت اقدام میکنند»
شما، هزار بار اینهایی را که میجنگند از تلویزیون دیدهاید؛ اینها کی هستند؟ آدمهایی هستند که وقتی اجازه رفتن میخواهند و ما بهآنها اجازه نمیدهیم، زارزار گریه میکنند، مادر و پدرشان را برمیدارند و میآیند در بسیج و در مدرسه و وادار میکنند اسمشان را بنویسند که بهمیدان بروند.
همین دیروز، مادری کهیک شهید داده، رفته خدمت امام؛ النگوهایش را بهامام داده که این را خرججنگ بکنید. امام، او را میشناخته که مثلاً یک بنده خدای کارگری است، النگوها را پس داده و گفته من بخشیدم بهخودت، مال خودت باشد و با خیال راحت برو. از آنجا آمده در منزل من؛ فکر کرده، مقداری قساوتمان ازامام بیشتر است! آمده پیش ما میگوید که امام اینها را قبول نکردند، تو قبولکن! من گفتم خوب! من که نمیتوانم چیزی را که امام قبول نکردند، قبول کنم. گفت: نه، اگر قبول نکنی، از این خانه نمیروم! اشکهایش سرازیر شد، از خانه بیرون رفت، ولی النگوهایش را آنجا گذاشت. خیلی از اینهایی که میجنگند، همین کارگرها هستند. آقایان! ببینید همه اینکارخانهها - کارخانه چیت تهران، کارخانههای تولیدی دیگر و ... - الآنبرنامه دارند؛ ستاد جنگ برای خودشان دارند؛ کارگرها هم بخشی از حقوقشانرا میدهند.
در یک ماه، اکثر کارخانهها ۱۰ هزار، ۵۰ هزار و ۱۰۰ هزارتومان میدهند و هر ماه عدّهای هم سرباز میدهند. کارگران، کارها را تقسیممیکنند، شیفتی بهجای هم کار میکنند تا - مثلاً - یکی برود و دو هفته، پنجهفته بجنگد و بعد اگر زنده ماند برگردد سر کارش. خوب! جنگ را اینهامیکنند، پول را اینها میدهند، پشت جبهه هم اینها هستند. جمهوری اسلامیاز اینکه اینها برگردند، میترسد؟! همینها بودند که جلوی مجلس شورای اسلامی جمع شدند و گفتند : اینلیبرالها را از مجلس بیرون کنید. همینها بودند که شعار میدادند و ما اینجا التماس میکردیم که شعار مرگ بر فلان ندهید. این مردم، مردمی نیستند که جمهوری اسلامی از اینها بترسد؛ اصلاً جمهوری اسلامی خود اینها هستند. افسرهایشان، سربازهایشان، درجهدارهایشان، سپاهیهایشان، بسیجیهایشان، کارگرهایشان، روحانیهایشان، تمام اینها، این مملکت را از خودشان میدانند.
عمده گمراهی غرب این است که این جریان را هنوز نشناخته و میخواهد اززبان کسانی بشناسد که اینها را نشناخته و فرار کردهاند. اگر رجوی چیز میفهمید، یک جمعیت متشکّل چند ده هزار نفری در اینجا داشت که اگر درست حرکت میکرد، با این جمعیت میشد یک کشور را متلاطم کرد! اینها را مثل پنبه به هم ریخت و انداخت به جان مردم و پاسدارها. بسیجیها و مردم عادی را انداخت بهجان آن افراد فریب خورده تا به روزی افتادند که یک سالنگذشت، اینطور متلاشی شدند. یک جمعیّت ۵۰ نفری، بیشتر مقاومت میکند تا این مقدار جمعیتّی که تدارک دیده بودند. او اگر میفهمید، جامعه رادرک میکرد و میتوانست تحلیل بدهد، در اینجا میماند و کار میکرد. آن هم شاپور بختیار، مرغ طوفان شما! او شعور دارد که بروید با اومشورت کنید! و بیایید با ایران بجنگید؟!
نه! همین بهتر است. بیایید بهسراغاین مردم! بهخدا این میکروفونها را بگیرید دم دهان مردم بیسواد، کارگرکارخانه، خانم خانهدار و دیگران تا برایتان تحلیل کنند که چرا میجنگیم؟ داخل عراق بشویم یا نشویم! اینها خیلی بهتر میفهمند و بهتر حرف میزنند. از هر یک بپرسید، میگوید: بله! داخل شوید! بروید جنگ را تمام کنید، کربلارا بگیرید، از آنجا هم با هم برویم قدس را بگیریم، اسرائیل را هم بگیریم! همهاینها هم حرف حسابی است. گفتم مهمترین هدف ما این است که جنگ را تمام کنیم؛ آن هم بهاین نحو کهمیدانید. الآن در آنجا هر روز، از طلوع آفتاب تا غروب - یا بهتر بگویم از آنساعتی که آفتاب غروب میکند تا طلوع (چون شبها بیشتر کار میکنیم) یکصد تا دویست تانک را از بین میبرند، تعدادی از آن نظامیهای اصلاح نشو را از بین میبرند و یک روز صدّام میبیند که هر چه در آنجا داشته ذوب شده وراه برای همه باز شده است؛ بنابراین، ما برنامهمان را اعلان نکرده و نمیکنیم؛ کسی نمیداند؛ ولی روح برنامه ما این است که قدرت جهنمّیای که مصر واردن و کشورهای مرتجع خلیجفارس و امریکا و شوروی بهصّدام دادهاند، ذوب کنیم! بعد که ذوب شد، جنگ را تمام میکنیم.
وقتی جنگ تمام شد، آنروز دیگر در این منطقه باجگیر نیست. کشورهای کوچک عرب هم بدانند! تمام کویت و بحرین و قطر و دوبی وامارات، بهاندازه خوزستان ما نیستند. ما اگر مرد باشیم، خوزستانمان رابسازیم. نیازی بهشما نداریم؛ نه به پولتان، نه به نفتتان، نه به زندگیتان. شما درآنجا شیطنت نکنید! و البتّه باید با مردمتان خوب رفتار کنید! ما اگر در جنگهم باشیم و شما بخواهید با مردم بدرفتاری کنید، از مردمتان حمایت میکنیم؛ همانطور که از مردم عراق حمایت کردیم. این جنگ بهخاطر حمایت از مردمعراق بر ما تحمیل شد؛ و ما پیش میرویم، تاآنجایی که مردم عراق آزاد شوندو بعد از آن هم نوبت اسرائیل میشود.
در آنروز -از شما - آن دولتی کهنخواهد به میدان جنگ با اسرائیل بیاید، حذف میشود. ما حذفش نمیکنیم، ملتّش حذفش میکنند. پس هدف ما این است که اوّلاً جنگ تمام شود و ثانیاً خسارتهایمان رابگیریم. خوب! بیست و چند ماه است که داریم میجنگیم؛ گفتم که چه جورخرج میکنیم. این همه خرابی و بدبختیهایی که این ملّت کشیده، پولمیخواهد و مگر ما چقدر پول داریم؟ باید اینها ساخته شوند. اینکه چه کسیباید خرجش را بدهد، در درجه اوّل، عراق باید بدهد که نفت هم دارد ومیتواند بدهد. اگر دیگرانی که عراق را تحریک کردند، خواستند پول بدهند، بدهند! ما بهآنها کار نداریم، امّا این پول و خسارت باید داده شود تا ما بتوانیماین کشور را بسازیم.
هدف سوّم ما این است که منطقه و مردم عراق آزاد وراحت باشند. ما هیچ نظر سیاسی، حکومتی، ارضی و اقتصادی در عراقنداریم. ما میخواهیم مردم عراق آزاد بشوند. یک وجب از خاکی که قانونبینالملل برای ما شناخته، تجاوز نمیکنیم و بعداً برمیگردیم اینجا. مردمعراق آزادند، امّا جمهوری اسلامی اجازه نخواهد داد گروهکهایی که در گوشه وکنار عراقاند، مثل ایران که برای خوزستان اسم درست کردند - پیکار و فداییو مجاهد و امّت و امثال اینها - بیایند برای سرنوشت مردم عراق نقشهبکشند! در کنار توده مردم عراق، مردم مسلمان عراق، میایستیم و شرایطیدرست میکنیم که رأی بدهند و حکومت دلخواه خود را انتخاب کنند و ملّتمسلمان عراق به راهی که تشخیص میدهد، برود. این سه هدف عمده ما، در ورود بهخاک عراق است که مترتّب - بهترتیب - است: اوّل پایان جنگ، دوّم گرفتن حقوق و سوّم آزادی مردم عراق، امّا نهتحمیل حکومت از طرف ایران، حکومتی مردمی. این چیزهایی است که غرباگر میخواهد بداند، از زبان سیاستمدار رکگو بشنود؛ نمیخواهد برود ازاین و آن تحلیل بگیرد که آنجور گمراه شود و طور دیگری دربیاید.
أَعوذُباللَّه مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمْ
بسْمِاللَّهالرَّحْمنِ الرَّحیمْ
وَالْعادیاتِ ضَبْحاً / فَالْمُوریاتِ قَدْحاً / فَالْمُغیراتِ صُبْحاً / فَأَثَرْنَبهِ نَقْعاً / فَوَسَطْنَ بهِ جَمْعاً / اِنَّ الاِنْسانَ لِرَّبهِ لَکَنُودٌ / وَاِنَّهُ عَلی ذلِکَلَشَهیدٌ / وَ إنَّهُ لِحُبّالْخَیْرِ لَشَدیدٌ؛ / أَفَلایَعْلَمُ إذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ/وَحُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ / اِنَّ رَبَّهُمْ بهِمْ یَومَئِذٍ لَخَبیرٌ.
[1] - ۲کا۱۲ «کیوب» (2К12 "Куб") که با نام ناتو سام-۶ (SA-6 Gainful) نیز شناخته میشود، یک سیستم موشکی سطحبههوای متحرک برای پدافند هوایی ارتفاع پائین تا متوسط ساخت شوروی است.
سیستم سام-۶ از چندین خودرو تشکیل میشود. معمولاً هر آتشبار به یک خودرو که رادار سیستم (با ۷۵ کیلومتر برد) را حمل میکند. چهار خودرو شنیدار مجهز به پرتابگرهای موشکی سهتایی، چهار کامیون حامل موشکهای یدکی و یک جرثقیل تشکیل میشود. خودرو شنیدار حامل موشکها بر اساس شاسی جیام-۵۷۸ طراحی شده و رادار سیستم هم بر روی یک جیم-۵۶۸ قرار گرفتهاست.