خطبه اوّل
بسْمِاللّهِالرَّحْمنِالرَّحیمْ
اَلْحَمْدُلِلّهِرَبِّ الْعالمَینَ وَالصّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسُولِ اللّهوَ عَلی الِهِ الاَئِمَّةِ الْمَعْصُومینَ.
قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ:
أعُوذُباللّهِ مِنَالشَّیْطانِالرَّجیم
اِنَّ اللّهَ یأْمُرُ بالْعَدْلِ وَ الإحْسانِ
در بحث اقتصاد، به ترسیم خطوط اجرایی اسلام در رسیدن به جامعهای کهنه مستکبر در آن باشد و نه مستضعف، رسیدیم. آخرین بخش سخنم، پیرامونآزادی مردم در انتخاب شغل و عمل اقتصادی بود. گفتم که اسلام، برای انسانکرامت زیادی قائل است و اجازه نمیدهد این گوهر الهی تحت الشّعاع اغراضمادّی قرار گیرد؛ مگر در آنجا که حفظ آزادی یک انسان، آزادی دیگران رامخدوش کند که در چنین مواردی. آزادی را محدود میکند.
آخرین مطلبی کهدر آن باره باید بگویم، قاعده معروفی است که فقهای ما روی آن در بحثهایفقهی، به طور مسلّم و مُجْمَعٌ علیه، تکیه میکنند. قاعده مذکور، «اَلّناسُ مُسَلَّطُونَ عَلی أَمْوالِهِمْ»[1] میباشد که امری است خدشه ناپذیر. بعضیها این قاعده را بهعنوان روایت نقل میکنند که این طور نیست. یک قاعده فقهی است که ازمجموعه معارف اسلامی اقتباس شده است. گویا تنها غَوالِی اللِّئالی آن را بهعنوان روایت نقل کرده، که اگر صحیح هم باشد اعتبارش بیش از اِجماع فقها دراین قاعده نیست.. خداوند، اسلام و قرآن چنین خواستهاند که جامعه ایدهآل وصحیح اسلامی را با حفظ آزادی و کرامت انسان بسازند؛ و این، امتیاز بزرگاسلام بر مارکسیسم است که به منظور حفظ عدالتِ منظورِ خود، مجبور شدههمه مردم را در قالب ابزاری در خدمت دولت بریزد، و عروسک و فنر بسازد. اسلام - برعکس - از این راه، بهتر به هدف نزدیک شده که انسان با آزادی، عمل کند. البتّه - چنانکه در پیش گفتم - در مقابل مارکسیسم، دنیایسرمایهداری است که روی آزادی تکیه کرده، امّا آزادیِ دنیای سرمایهداری، آزادی همه مردم نیست؛ آزادیِ معدودی سرمایهدار است، آزادی تراستها وکارتِلهاست، آزادی شرکتهای بزرگ چند ملیّتی است، آزادی کمپانیهای بزرگو فروشگاههای زنجیرهای است، آزادی کارخانهدارها و دلاّلها و واسطههاست. سرمایهداری، به قیمت آزاد گذاشتن دست چند سرمایهدار، اکثر مردم را بهزنجیر استعباد میکشد. حکومتهای اقمار سرمایهداری نیز - معمولاً - دردست «هزار فامیل» یا چند فامیلاند که در حقیقت، آزادی از آنِ ایشان است وباقی مردم، بندگانی هستند اسماً آزاد! وقتی که عرض میکنم اسلام روی آزادیتکیه دارد، این تکیه روی آزادیِ همه مردم است و در عمل نیز اسلام با اینکهگروهی از طریق زد و بند و تبانی آزاد باشند و اکثریت با رشتههای نامرییاقتصادی، بنده و ذلیل و تحت سلطه دیگران قرار گیرند، به شدّت و جدّاً مبارزهمیکند. بنابراین، آزادیِ مطلوب اسلام، با هدایت دولت، به نحوی تنظیممیشود که حاکمیت سرمایه و سلطه هزار فامیل و حکومت واسطهها بر عامّهمردم پدید نیاید.
از اصول دیگری، که باز مُقْتَبَس از فقه اسلام و در این جهت است، ثباتمالکیت یا امنیت اقتصادی است که پس از مقوله آزادی، بسیار مهم است. اگربه یاد داشته باشید، در خطبههای نخستِ پیرامون بُعد اقتصاد در عدالتاجتماعی، بر این مطلب تأکید کردم که یکی از ضرورتهای رسیدن به جامعهآزاد آباد در اسلام، تولید بیشتر و بهرهوریِ مثبت از نِعَم فراوان الهی در بسترطبیعت است؛ و برای نیل به این هدف و نیز تکثیر تولید و نقد کردن امکاناتزمین، فعّال بودن بخش خصوصی از ضروریات است. اگر قرار باشد با اتّکابه قدرت دولت بخواهیم زمین را نقد کنیم، در نهایت و - مثلاً - پس از ۶۰ سال، به وضعی چون روسیّه میرسیم که اگر امروزه گندمش از خارج نرسد، گرفتار قحطی میشود؛ تَبَعاً در ابعاد سیاسی هم به جایی میرسد که به خاطرنیازش به غرب سرمایهدار، وقتی اسرائیل غاصب به لبنان حمله میکند، باهمه ادّعای حمایت از فلسطین، جرأت اقدام پیدا نمیکند و از نظر سیاسی بایدپاسیوْ باشد و عقب بماند. اسلام، با واقع بینی ویژهای، تشخیص داد که راهرسیدن به رفاه، این است که بخش خصوصی فعّال شود، ولی نه به گونه جهانسرمایهداری که در آن، بخش اختصاصی، فعّال است، نه بخش خصوصی برای این منظور، میتوان یک اصل را - که با چند اصل دیگر پشتیبانیمیشود- از فقه اتّخاذ کرد به نام «امنیّت اقتصادی»، یا به تعبیر آیت اللّه شهیدصدر، مظلوم بزرگوار عراق، ثبات مالکیت که به زعم بنده، گویاتر از نام اوّلاست.
حال، این بحث را باز میکنم. اگر انسان، به طور مشروع، چیزی به دست آورَد، از نظر اسلام در دست اوثبات دارد؛ هیچ قدرت و قانونی حقّ گرفتن این مالِ مشروع را از دست مالکِمشروع ندارد، مگر در شرایط مواجه شدن با خطر اجتماعی و مسأله اهمّ ومهمّ مصالح جامعه، که مقام ولایت در چنین وضعی میتواند تحدید و حتّیممنوعیّت ایجاد کند. این امر بسیار مهم است؛ یعنی اگر کسی از زمین چیزی رابه دست آورد، چوبی از جنگل مالک شد، فلّزی را از معادن تحصیل کرد، با کارروی موادّ خام چیزی را به دست آورد، و یا با تجارت شرعی و مبادله صحیحمالک چیزی شد، تا هر زمان که اراده او اقتضا کند، مِلک او باید در دستشبماند. حتّی فقهای ما تا آنجا جلو رفتهاند که » یَدْ «را علامت مالکیت میدانند؛ یعنی همین که شما چیزی را در دست انسانی ببینید و دلیلی بر نامشروع بودنتصّرفش نداشته باشید، محکوم به مالکیت و حق است. این اصل، در واقع، همان ثبات مالکیت یا امنیّت اقتصادی است. قاعده دیگری به نام» استصحاب«داریم، که هم عُرفی و هم شرعی و هماصولی است و از لطایفی است که در همه فتاوای فقها مورد نظر قرار میگیرد ومراعات میشود. اجمالاً عرض کنم که تا یقینی قطعی پیش نیامده، باید بهادامه حالت پیش حکم داد؛ حکم مالکیت چیزی که در دست انسان است، تادلیلی بر قطع این تصرّف نیامده، ادامه دارد. بعضیها، گاهی گمان میکنند که خلعید از زمین بایر، خلاف امنیّت اقتصادییا ثبات مالکیت و استصحاب است، که نیست.
در مورد تملّک اراضی، بهطوری که فضلای حوزه - پژوهشگرانِ این مباحث - میدانند، در مبنا دونظریّه است: یک نظریّه این است که زمینی را که آباد کردی، مالک رَقَبه آنمیشوی؛ یعنی زمینْ مِلک تو میشود، که شاید اکثر فقها - و ظاهراً امام هم -فتوایشان این است. نظریه دیگر این است که با زمینی که احیا کردی، نه شرایطاحیا را مالک میشوی، نه رقبه زمین را. مثلاً، شما یک زمین دارای سنگ وچیزهای غیرقابل استفاده داشتید؛ سنگ را جمع کردید، مرزبندی کردید، شوربود، شیرین کردید، طبق این نظریّه، مالک شرایطی هستید که ایجاد کردهاید واگر روزی دوباره سنگ آمد و شور شد و مرزها به هم خورد و به حال اوّلبازگشت، دیگر مِلکیت بر رقبه زمین نمیماند؛ چون آن شرایطی که ایجادکرده بودید از دستتان رفته است. و یا اگر زمین دارای زه را زهکشی و خشک وکشاورزی کردید، چنانچه دوباره آب برگشت و زمین به حالت اوّل درآمد و آنشرایطی که ایجاد کرده بودید، از بین رفت و زمین بایر شد، از مِلکیت درآمدهاست
این نظریه هم، فتواهای معتبر دارد که شیخ طوسی، هزار سال قبل، درمبسوط گفته و شهید ثانی، چند صدسال بعد از او، با صراحت این فتوا را دادهاست؛ و امروز در عصر ما هم آیت اللّه العظمی منتظری نظریهشان همیناست. باز میبینیم در اینجا هم مسأله ثبات مالکیت به هم نمیخورد. آنچه کهدو مسأله را تفاوت داده، این است که اگر شما مالک رقبه زمین شدید، برایاینکه زمین بایر بتواند مِلک دیگران بشود، باید اِعراض کنید؛ که معمولاً ۵سال نکاشتن را دلیل اعراض حساب میکنند. اگر مالک رقبه زمین نبودید، همین که زمین بایر شد، دیگر شما مالک زمین نیستید؛ که اگر چنین گفتیم، دیگر وقف هم - بعد از بایر شدن - نمیتواند تحقّق داشته و باقی باشد. البتّهگفتیم که اگر کسی چنین فتوایی داد، نتیجه این میشود. بنابراین ثبات مالکیت، استصحاب مالکیت، اعتبار قاعده ید - که همه اینها جزواصول مورد قبولفقهای ماست، و به استناد متون و اصول ما، بهترین دلیل است که در حکومتاسلامی، امنیّت اقتصادی و اطمینان به مالکیت، تثبیت شده است.
برای روشنتر شدن مطلب، دو - سه نکته عرض میکنم. مثلاً، ببینید! فتوای فقها این است که اگر کسی نهالی را از دیگری غصب کند و در مِلک خودبکارد، این نهال حتّی اگر صدساله هم بشود و صدها درخت از آن مشتق شود وباغستانی از کار درآید، همه اینها مال صاحب نهال است. این، یعنی ثباتمالکیت. به فتوای خیلی از علما، اگر پیوندی از درخت دیگری غاصبانه بگیریدو درخت خودتان را پیوند کنید، آنها که نظرشان این است که پیوند استحالهنمیشود و پیوند است که رشد میکند، نه اصل درخت، معتقدند که محصولاین درخت مال صاحب پیوند است. میبینید که تا چه حد روی ثبات مالکیتحساب میشود.
آقایان میدانند، طلبهها هم میدانند که مزارعه[2] این است که یک نفر زمین و وسایل بدهد و دیگری روی مزرعه کار کند. خوب! قرار داد میبندند که اینچیزها را صاحب زمین بدهد، این چیزها را هم کارگر بدهد و محصول هم بهاین نسبت تقسیم شود. مواردی است که مزارعه باطل میشود. اگر صحیحباشد، طبق قرار عمل میشود و اگر صحیح نباشد و مزارعه باطل باشد، وقتیکه میخواهند محصول را بگیرند، فقها چنین فتوا میدهند - معمولاً اشهر وشاید اجماع باشد، که من اجماع را مطمئن نیستم ولی میدانم مشهور فقها اینگونه میگویند - که اگر مزارعه باطل شد، صاحب تخم و بذر، هرکس بود، محصول از آن اوست و باید اجرت دیگری را بدهد. یعنی اگر مالک زمین دادهبود و تخم هم داده بود و مزارعه باطل از آب درآمد، مالک صاحب محصولمیشود و باید اجرت کار کرد عامل را بدهد؛ اگر ضرر هم دارد، خودش ضرر را بدهد. اگر معکوس بود و در قرارداد گفتند که بذر مال عامل است و مالک فقط مثلاً - زمین و کود و گاو و شخم داد، چنانچه مزارعه، باطل شد، محصول ازعامل است و عامل باید اجرت المثل زمین و دیگر وسایل را بپردازد.
در باب «مساقات[3]» هم همین را میگویند. اگر کسی قرار داد بست، باغی را بهدیگری داد که رویش کار کند و بعد محصول درختها تقسیم شود، اگر قراردادمساقات باطل درآمد، باز صاحب درخت است که مالک محصول است. ایننکته جزو فتاوای مشهور فقها است. این جمله معروف که شنیدهاید » الَزَّرْعُلِلزّارِعِ وَ لَوْکانَ غاصِباً «، در آنجایی است که زارع صاحب بذر باشد و اگر کسیگندم خودش را در مِلک دیگری کاشت، هرچند غاصبانه، صاحب بذر آندانههای گندم که بزرگ شده و خوشه کرده، مالک است. این هم ثبات مالکیت. ناگفته نماند که باید اجرت زمین را بدهد؛ توی سرش میزنند و از او میگیرند! امّا بعضیها خیال میکنند» الزّرع للزّارع«معنای دیگری دارد که اعتبار صاحبزمین را از بین میبرد. نه! این امر اعتبار به مالکیت میدهد و ثبات مالکیت رامیرساند، تداوم مالکیت مشروع
. گفته دیگری هم بین فقها مشهور است که «الغاصِبُ یُؤْخَذُ بأشَقّالأحْوالِ»؛ این هم قاعدهای است در فقه - که مطمئن نیستم روایت است یانه! امّا بدون شک از روایات اصطیاد شده - بدین معنی که اگر کسی مالدیگری را غصب کند و فرضهای مختلفی روی این مسؤولیت باشد، شدیدترین مسؤولیتها را غاصب متحمّل میشود. این همه برای آن است کهجامعهای که انسان در آن زندگی میکند، ارزش مکتسبات صحیح و حقوقمشروعش تضمین شده باشد و انسان بتواند با خیال راحت عمل کند، کار وسازندگی کند و بداند که هیچ چیز از انسان تلف نمیشود؛ واگر یک نخی هم ازدیگری غصب کنید و قطعه پارچهای ببافید - هرچند کارگر باشید - آن نخغصبی، جامهتان را مغصوب میکند. این، نهایت احترام به مالکیت است؛ امّاهمه اینها حول مالکیت مشروع است، نه نامشروع
. علیّ بن ابیطالب - صلوات اللّه علیه - وقتی که خواست کارهای باطلدوران پیش از خود را اصلاح کند و دستور داد اموال نامشروع به بیت المال یاجای خودش برگردد، تعبیری در استدلال آن دارد؛ میفرماید: » إنَّ الْحَقَّ الْقَدیمِلا یُبْطِلُهُ شَئٌ «؛ یعنی حقوق ثابت و قدیم را هیچ چیز نمیتواند باطل کند؛ درست عکس برداشتهایی که گه گاه از فرمودههای آن حضرت میشود. اینجمله را علی (ع) وقتی که بر سرِکار آمد، فرمود. حضرت در اوّلین خطبهفرمود:» ألا إنَّ کُلَّ قَطیعَةٍ أقْطَعَها عُثْمانُ وَ کُلَّ مالٍ مِنْ بَیْتِ الْمالِ فَانَّها مَرْدُودٌ إلیأهْلِهِ «یا» إلی بَیْتِ الْمالِ «. و به دنبال آن استدلال میکند که» إنَّ الْحَقَّ الْقَدیمِ لایُبْطِلُهُ شَیْءٌ«. میفرماید: من اموال را برمیگردانم و درست میکنم، حقوق رابرمیگردانم به هر قیمتی، حتّی اگر مهریه زنها هم باشد. آری! در اسلاممالکیّت نامشروع هیچ ارزش ندارد. تا اینجایی که دارم میگویم، ممکن است سرمایهدارها و پولدارها خوشحالشوند! البتّه پولدارهای مشروع حق دارند خوشحال شوند. نقطه مقابل هم ایناست که اگر کسی پول نامشروع به دست آورده باشد، اگر عرق هم ریخته باشدو مال دیگری را غصب کرده باشد، از او میگیرند؛ همان طور که مال دزدی رامیگیرند.
اصل ۴۹ قانون اساسی ما، کهان شاءاللَّه در موقع مناسبی بایداجرا شود، همین را میگوید. وقتی ما به نقطهای رسیدیم که خواستیم عدالت اسلامی را اجرا کنیم، به همان اندازه که به مالکیّتهای مشروع احترام میگذاریم، مالکیّتهای نامشروع را هم غصب میدانیم؛ » والغاصب یؤخذ بأشقّ الأحوال «؛» نماء«ش را میگیریم، ربحش را میگیریم، نماء منفصل و متّصلش رامیگیریم؛ رشوهها، دزدیها، جنایتها، قمارها، تصرّف اموال بیت المال، زد وبندهای سیاسی، کلاهگذاریها و همه آن چیزهایی که از قضا در همین اصل۴۹ قانون اساسی آمده از این جمله است
. از این بحث نتیجهگیری میکنم؛ در حکومت اسلامی آینده ما، در آن روزیکه به حکومت اسلامی برسیم، تمام مالکان جامعه ما میتوانند مطمئن باشندکه حکومت و دولت، ضامن تمام دستاوردهای مشروع آنها هستند و دغدغه بهخاطرشان راه ندهند که اگر مال مشروعشان در کاخی هم ضمیمه شده باشد، کاخ را خراب میکنند و مال مشروع را بیرون میآورند و به صاحب آنمیدهند. تا این حد ثبات مالکیّت که در اسلام محترم است. آنهایی هم که بهناحق و نامشروع مالی جمع کردهاند، باید مطمئن باشند که در همان حدِّنامشروع از آنها میگیرند. البتّه ممکن است بعضیهایش را متوّجه نشوند ونشناسند که به هرحال بین آنها و خدا مسأله خواهد بود. در آن حد که اثباتشود حرام و نامشروع است، میگیرند. برای خود آنها هم بهتر است کهزندگیشان سالم شود، آیندهشان روشن شود و جامعه ما به ثبات وامنیتاقتصادی برسد و هرکس بتواند حقّ خود و مکتسبات و دستاورد خودش راداشته باشد
. از آن طرف هم قبول نداریم که بگویند از هرکس، هرچه دارد بگیرید تا همهمساوی شوند! این گناه است، ضدّ اسلامی و خطرناک است، امنیّت اقتصادیرا به هم میزند. عدهّای دیگر هم باز بیایند بگویند که چه کار به مردم دارید، حالا کسانی پولهایی پیدا کردهاند و بگذارید - از هر طریق به دست آمده -داشته باشند! این را هم نمیتوانیم بگوییم. ما شاگرد علیّ بن ابیطالب (ع) هستیم که دیدید که در اوّلین خطبه خود چه فرمود. هیچ فقیهی هم جز ایننمیتواند بگوید؛ هیچ عمّامه به سری هم نمیتواند غیر از این سخنی بیان کند؛ در غیر این صورت، ضدّ اسلام گفته است. ما طرفدار این نیستیم که افرادی بهمیل خودشان بروند اموال مردم را مصادره کنند؛ این را، هم گناه و هم خیانت بهانقلاب اسلامی میدانیم. آن کسی که چنان کاری را انجام میدهد، خیال میکندوقتی که - مثلاً - چند میلیون از یک پولدار گرفت، به بیت المال خدمتبزرگی کرده است؛ ولی نمیداند که به هم زدن این ثبات مالکیّت و امنیتاقتصادی چه خساراتی به بار میآورد، چه ثروتهایی را از مملکت فرار میدهد، چقدر ثروت را از بانکها بیرون میکشد و در گاوصندوقهای خانهها نگهمیدارد، چقدر اموالی که باید در دست جامعه گردش کند و تولید ایجاد نماید، به شمش طلا تبدیل میشود و زیرخاکها میرود، و چه میزان پولهایی که بایددر دست مردم بگردد و وسیله باشد، به وسایل احتکار تبدیل میشود. آنشخص خیال میکند که با گرفتن دو - سه میلیون جریمه خدمت کرده؛ امّا درواقع نسبت به اسلام و امنیت اقتصادی جنایت کرده است
. در این طرف هم میآیند حمایت بیاساس از مالکیتّهای نامشروع میکنند وخیال میکنند که به اقتصاد و امنیت اقتصاد خدمت کردهاند! این هم درستنیست و اسلام این را نمیخواهد. برای اینکه اوّلاً حق را ضایع میکند کهخلاف خواست اسلام است؛ و اگر ما شکست هم بخوریم، حاضر نیستیمطرفدار ناحق شویم. ثانیاً این ۹۰ درصد یا بیشتر جامعه را از عدل اقتصادیمحروم میکند، انقلاب را از بهترین پشتوانههایش که محرومان جامعهاندمحروم میسازد و بهانه به دست مارکسیستها و چپگراها میدهد که آنها بگویند ما عَلَم عدالت را بلند میکنیم! و برای ما پایگاه خرده بورژوازی یابورژوازی درست کنند و برای خودشان پایگاه کارگری! این جنایت هم نتیجه موضعگیریهای غلط حامیان سرمایهداری نامشروعاست. عدل اجتماعی اسلام - إنّ اللَّه یأمر بالعدل و إلاحسان - حکم میکند کهاموال مشروع مردم تضمین شود و اموال غصبی هم، به هر شکل و در هرجاییکه باشد، پس گرفته شود
أعُوذُباللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
ألْهیکُمُ التَّکاثُرُ / حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابرَ / کلاً سَوْفَ تَعْلَمُون /ثُمَّ کلاً سَوْفَ تَعْلَمُون / کلاً لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِین/ لَتَرَوُنّالْجَحیمَ / ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ / ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم
خطبه دوم
بسماللّهالرحمنالرحیم
أَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامْ عَلی رَسُولِاللّهِ وَ عَلی عَلیٍّ اَمیرِالْمؤمِنینَ وَ عَلَی الصِّدّیقَةِ الطَّاهِرَةِ وَعَلَی الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلیِّ بْنَ الْحُسَیْنِ وَ عَلیمُحَمَّدبْنِ عَلیٍّ وَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلیّبنِ مُوسَی وَ مُحَمَّد بْنَ عَلیٍّ وَ عَلیِّ بْنِ مُحَمَدٍ وَالْحَسَنِ بْنِعَلیٍّ وَالْخَلَفِ الهادیِ الْمَهْدی.
خطبه اوّل را فشرده و کوتاه عرض کردم؛ هم برای مراعات حال روزه دارانکه در این گرما زیاد اذیّت نشوند و هم برای اینکه به بحث خطبه دوّم، کهپیرامون مسائل روز است، میدانی بدهم و به خاطر اهمیّت جریانهای جاری، یک مقدار به توضیح بپردازم.
جمعه این هفته واقع شده بین روز شهادت مولا علیّ بن ابیطالب (ع)، صاحب این مملکت، و تولّد امام حسن مجتبی (ع)، امام دوّم، و یک هفته پساز شهادت فقیه بزرگوار آیت اللَّه صدوقی؛ مسأله مهّم ما هم که جنگ است. منمیخواهم بحثی را مطرح کنم که همه این ۴ موضوع را در هم بگنجانم کهان شاءاللَّه هم برای خودش یک تحلیل و هدایت باشد برای حذف مسایلجاری، و هم حقّ ناچیزی از حقوق عظیمی که این ۴ موضوع به گردنخطیب نماز جمعه دارند، ادا شود. حکومت علیّ بن ابیطالب (ع) در - نزدیک - ۱۴۰۰ سال پیش، باحکومت اسلامی که امروز در کشور ما به وجود آمده، شباهتهای زیادی دارد ونیز بعضی تفاوتها. در اینکه علیّ بن ابی طالب (ع) مقامش خیلی از افراد دیگربالاتر است، و ما و اماممان اگر خاک پای علیّ بن ابیطالب (ع) هم باشیم، برایمان فخر است، بحثی نیست. منظور من از این بحث، مقایسه وضع دوحکومت است، نه مقایسه علیّ بن ابی طالب با - مثلاً - امام [خمینی] یااصحاب ایشان مثل عمّاریاسر و مالک اشتر با امثال ما. منظورم مقایسهوضعی است که در آن حکومت بوده، با وضعی که در این حکومت هست. بهنظر من اگر روی این دو حکومت و نظام مطالعهای شود، در مییابیم که خیلیچیزها شبیه هم است؛ آن چنان که تکرار تاریخ است - به دقّت - و مصداقشریفه » لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ «است. تفاوتهای اصولی هم وجود دارد که رویآنها هم دست خواهیم گذاشت. وقتی که امام علیّ بن ابیطالب (ع) حکومتشان آغاز شد و مردم با ایشانبیعت کردند، نوع جهتگیریشان، سه تیپ مخالف را علیه امام شوراند؛ سهجریان علیه علیّ بن ابیطالب (ع) به جنگ برخاستند، معروف به» ناکثین «و» قاسطین «و» مارقین«.
چیزهایی که در خطبه اوّل اشاره کردم، بخشی ازموضعگیری امام بود. وقتی ایشان منصب را تصدّی فرمودند، در اوّلین ودوّمین خطبه، مطالبشان را فرمودند و در ملاقاتهای خصوصی هم همهفهمیدند که جهت این حکومت چیست. اوّلین خطبه، همان بود که در خطبهپیش خدمتتان گفتم. علّی بن ابیطالب (ع) به محض بیعت، این حرفها را زدندو فرمودند که ما بنایمان براین است که اموال نامشروع را بگیریم و به صاحبانحق بپردازیم. در آنجا مطلبی گفتند که در آن روز و حتی امروز تفسیرهایگوناگون داشته است؛ فرمودند: » ألا وَ إنَّ بَلِیَّتِکُمْ قَدْ عادَتُ کَهَیْئَتها یَومَ بَعَثَ اللَّهُنَبیَّهُ«؛ به مردم گفتند که بلیّه امروز شما، مثل همان روزی است که پیامبر (ص) شروع کرد.
یعنی چه؟ منظور از بلیّه چیست؟ آیا گرفتاریها؛ یعنی آنتفرقهها و درگیریها منظور است؟ آیا ناحقها منظور است؟ یعنی آنکثافتکاریها و رباها و زورگوییهایی که بود؟ حکومتهای باطلی که بود؟ آیا آنحرفهایی که بود دوباره برگشته؟ آیا کفر مطلق بازگشته؟ و یا مجموعهای ازاینهاست؟! خوب! نظرات مختلفی هست و به هر حال علیّ بن ابی طالب (ع) به مردماخطار کرد که » من کارهایی میکنم که شما خیال میکنید به عنوان یک سنّت، برای شما دین حساب میشود؛ و لذإ؛ ظظ امتحان پیش میآید، آزمایش پیشمیآید، [اوضاع] زیر و رو میشود، چهرههایی رسوا میشوند، چهرههاییشناخته میشوند، دست آنها که ضعف دارند رو میشود، دست اقویا شکستهمیشود، و به هر حال، حالت عجیبی پیش خواهد آمد. مهم این است که دراین حرکتی که میکنم، مؤمن راه خودش را گم نکند و گمراه نشود؛ چوندسایس خیلی زیاد خواهد شد. « اوّلین اقدام و ظاهراً حکم علی (ع) هم این بود که فرمود هر اقطاعی رابرمیگرداند.» اِقطاع«، که امروز هم مصطلح است، در اصطلاح این است کهحکومت، بخشی از ثروت جامعه را در اختیار شخصی بگذارد؛ و در آن زمان، یک مقدار از زمینهای مفتوحة العنوة که مال مسلمین بود، در اختیار مروانها وشخصیتهای اموی گذاشته شده بود که علیّ بن ابیطالب (ع) فرمود که همهاینها را به مردم و بیت المال برمیگرداند. این کار خیلی عظیم بود؛ مثل تشکیلبنیاد مستضعفان، که امام فرمودند هرچه اموال متعلّق به مردم - و غارت شدهتوسّط طاغوتیان - است، در آنجا جمع بشود که در واقع بیت المال است. معلوم است که این گونه حرکت، خطوط را مشخص میکند و افرادیموضعگیری میکنند؛ همانهایی که رأی داده و بیعت کرده بودند.
در جمهوریما هم این حالت بود؛ یعنی در آن روزی که این جمهوری پایهگذاری شد، خیلیاز کلّه گندههایی که اموال نامشروع داشتند و در روزهای آخر، حتی مشتهایشانرا گره میکردند و » مرگ بر شاه «میگفتند، خیال میکردند بعد هم همانکمپانیها و پیمانکاریها و مقاطعه بازیها و زد و بندها باید بماند! اوّلین بارکه خواستیم جلویشان بایستیم، گفتند:» این که نشد! ما تا دیروز میگفتیم مرگبر شاه و ...«از این حرفها هنوز هم میزنند. ببینید! چقدر مطلب ظریف است. دوستان علی (ع) آمدند در جلسه خصوصی به ایشان گفتند:» آقا! این جوری کهشما میگویید، تمام این وُلات و شخصیتها، استاندارها و فرماندارها - همه -دستشان آلوده است؛ اینها به جنگ شما میآیند و پولدارها با شما میجنگند. نمیشود این طور بکنید! بیایید مدّتی مسامحه کنید. ما مستضعفین تا حالاخیلی گذشت کردهایم، حرفی نداریم که باز هم گذشت کنیم. وقتی که خوبمسلّط شدیم، آن وقت حسابشان را برسید!«حضرت فرمود:» أتَأْمُرُونی أنْأطْلُبَ النَّصْرَ بالْجَوْرِ فیمَنْ وُلّیتُ عَلَیْهِ.... چه بدقضاوتی است؛ خیالمیکنید که من میخواهم فتح و نصر را به هرقیمت شده به دست بیاورم! از راهظلم به عدالت برسم! از طریق منهی به حق برسم؟! اگر اموال شخص خودمبود به اینها نمیدادم؛ اگر این اموال را خودم از زمین با کدّ یمین و عرق جبین درآورده بودم، به دست این سرمایهدارها و پولدارها نمیدادم. اگر این ولایت واستانداری و حکومت، حقّ شخص خودم هم بود، به این آدمهای نابابنمیدادم. پس شما میگویید که مال خدا و مردم را من به اینها بدهم که چه؟ نمیدهم؛ بد نصیحتی است!«
این حال علیّ بن ابی طالب (ع) است. اینموضعگیری، ابتدا دو جریان را علیه علی (ع) برانگیخت و جریان سوّم بعداًپیدا شد. جریان اوّل ناکثین است؛ یعنی آنهایی که بیعت کرده بودند و دیدند با این آقانمیشود کار کرد! بیعت را شکستند و جنگ بصره [= جَمَل] و آن جریانی کهمیدانید، پیش آمد که بخشی از بهترین اوقات علیّ بن ابیطالب (ع) را گرفت. جریان دوّم قاسطین است که ورشکستههای سیاسی بودند؛ همان طور کهناکثین ورشکستههای اقتصادی بودند، صدمه دیدههای اقتصادی بیشتر - و همسیاسی. قاسطین، بیشتر سیاسی بودند؛ یعنی کسانی بودند که علیّ بنابیطالب (ع) اجازه نمیداد حکومتشان را حفظ کنند. مثلاً معاویه حاکم شامبود و علی (ع) او را عَزْل کرد؛ او گفت: » من عزل شما را نمیپذیرم«و این، آغازجریانی بود که بقّیه قاسطها نیز بدان پیوستند. تا علی (ع) فرمان میداد که فلانکس را از استانداری فلان جا به مرکز بیاورید که حساب تحویل دهد، میبینیمبه جای اینکه به کوفه بیاید، به طرف شام (مرکز حکومت غاصبانه معاویه) میرفت و به معاویه پناهنده میشد! حوزه معاویه، مرکزی شده بود برایجذب شخصیتّهایی - مثل استاندارها و فرماندارهای خاطی - که موردبازخواست قرار میگرفتند. میبینید که عین این جریان را، ما هم شاهدیم؛ منتها مرکز آنها آمریکا شده کهقاسط اصلی است. تا میگوییم - مثلاً - فلان سفیر بیاید تا ببینیم چه کرده، فوراً اعلامیهای میدهد و - به اصطلاح - انقلابی میشود! ۱۰ سال دزدی، جنایت، رقاصّی، شیطنت و جاسوسی کرده؛ یکدفعه میبینیم مجاهدخلق وانقلابی! و به فرانسه پناهنده شد.
درست عین جریانی که در زمانی علی (ع) بودکه معزولها و آنهایی که تحت حساب قرار میگرفتند، فوری به مرکزی کهمتعلّق به معاویه بود منتقل میشدند؛ و طبعاً قدرت متمرکزی میشدند. جریان سوّم که مارقیناند، توسّط نیمهراهها شروع شد؛ درست شبیه جریانمنافقین عصر ما. در روزهای اوّل، این منافقین و گروهکها با افکاری کهداشتند، خودشان را شریک در متن انقلاب میشمردند؛ امام را پدر خودشانمیدانستند و تابع امام بودند و ارتش خود را در اختیار علما و امام میگذاشتندو کارهایی که میدانید، میکردند. امّا کمی که پیش آمدند، دیدند نه! این جریانحق، با آن اهواء و تمایلات افراطی و بیحساب و آن کثافتکاریهایی که آنهابدان مایلاند، همساز و موافق نمیتواند باشد و در برابرشان میایستد
. علیّ بن ابیطالب (ع)، این افراد را از جنگ صفّین پیدا کرد. در جنگ بصرهو حتّی اوایل جنگ صفّین هم بودند. در اواسط جنگ صفّین، این عدّه دیدند کهاگر علی (ع) بر معاویه پیروز شود، دیگر اینها را به کار نمیگیرد، اینها آدمهایینیستند که جذب حکومت علی (ع) شوند. فکر کردند، باید فتنهای را به پا کنندکه دست علی (ع) در همین جا بسته شود. حالا که علی (ع) در جنگ با معاویهاست و گرفتار این ماجراست، کار آن حضرت را تمام کنند و کوفه را غصبنمایند. شبیه این جریان را ما در کشور خود میبینیم؛ درست موقعی کهآمریکا، جنگ عراق را علیه ما به راه میاندازد، فتنه مارقین و منافقین با آنشدّت شروع میشود و ماجراهایی پیش میآید که تا امروز رسیده است. ضربه اصلی را بر حکومت علیّ بن ابیطالب (ع) مارقین زدند که طیفوسیعی هم بودند و نزدیک به دوازده هزار نیرو جمع کردند تا علیه علی (ع) جنگ به راه بیندازند؛ مثل منافقین ما! منتها حضرت با یک ضربه اینها را از کارانداخت و به یک گروه متفرّق تروریست در سراسر کشور تبدیل شدند. میبینید که ما هم عین این جریانات را داریم؛ با تفاوتهایی که عرض خواهم کرد
وقتی که جمهوری اسلامی موضع اقتصادی خود را اعلان کرد و کارهایش راآغاز نمود، سرمایه دارها - پولدارهای نامشروع - که در سایه حکومتاقطاعی پهلوی، اقطاع شده بودند و طعمه به دست آورده بودند و کمپانیها، کارخانهها، مزارع، دلاّلیها، پیمانکاریها و چیزهای دیگر داشتند، افتادند بهجان حکومت و شروع به خروج سرمایهها و آن کثافتکاریهایی که میدانیدکردند. جنگ اقتصادی را علیه ما به راه انداختند و آمریکا هم که مرکز آنهاست، در سطح جهان دست به کار شد. این، یکی از تفاوتهایی است که ما با حکومتعلیّ بن ابیطالب (ع) داریم که بعد عرض میکنم. چیزهای مخلوط بین این وآن هم داریم. کردستان را داریم، گنبد قابوس را داریم و دیگر جاها، که همه درهمین جریانات میگنجند. هم دست سرمایهدارها در آن است، هم دستمنافقین و هم در رأس همه دست آمریکا. یعنی هر سه جریان، در این گونهحرکتها، شریکاند. آنجا، مارقین ضربه خود را زدند؛ از محیط آزاد حکومت علیّ بن ابیطالب (ع) استفاده کردند و نگذاشتند آن حضرت برنامههای خود را اجرا کند. نامهایاست از والی مدینه، و نامههای دیگری از بقیه ولات، به علی (ع) که » آقا! عدهزیادی هستند که از اینجا فرار میکنند و نزد معاویه میروند؛ به ما اجازه دهیدکه جلو اینها را بگیریم. «علیّ بن ابی طالب (ع) میفرماید:» نه! چنین کارینکنید؛ کسی که عدالت را نتواند تحمّل کند، به طریق اولی ظلم را نمیتواندتحمّل کند، فَإنَّ فِی الْعَدْلِ سَعَةٌ. «ما با عدالتمان یک محیط باز (درستکردیم که ملاحظه میکنید) تا آنهایی که گاهی از مرز فرار میکنند، بروند.
اخیراً گفتیم که اصلاً بگذارید هرکس میخواهد خارج شود، برود. اینها خیالمیکنند، هنر میکنند که در میروند! رویّه حکومت اسلامی این نیست کهکسی را حبس کند؛ البتّه باید حسابشان را پس بدهند. امّا مسأله این نیست. خیلیها که رفتهاند، خیال میکنند از دست حکومت فرار کردهاند؛ انگار حکومتمیخواست نگاهشان دارد و نان خرجشان کند! جریان تروری که به وجود آمده - و احیاناً بعضی موفقیّتهای جنایت بار - راآقایان به حساب کاردانی خودشان نگذارند، به حساب آزادی اسلام بگذارند. اینکه موّفق میشوند آیت اللَّه صدوقی را با بمب شهید کنند، آیت اللَّه دستغیبرا در کوچه به شهادت برسانند، آیت اللَّه مدنی را شهید کنند، [دفتر مرکزی] حزب جمهوری اسلامی را منفجر کنند، در نخست وزیری بمب بگذارند وچنان شخصیّتهایی را شهید کنند، همه اینها باید به حساب سعه صدر اسلامگذاشته شود. اگر آن دقّتهای پلیسی که در شرایط تروریسم لازم است و در دنیااِعمال میشود، در محیط ما صورت بگیرد، موفقیتّهای آنها خیلی پایینمیآید. اینکه ما - مثلاً - ۶۰۰ امام جمعه داریم و الآن ۶۰۰ نفر در محرابها نشستهاند و پشت سرشان، در هر جایی، دهها و صدها هزار نمازگزارجمع میشوند، یک نفر بیاید امام جمعهای را شهید کند، حرکت بزرگی نیست. یا اینکه وقتی امام جمعه از خانه خودش بلند میشود و از کوچههای تنگی کهاتومبیل هم نمیتواند آنجا برود، عبور میکند و در کنارش این خانه و آن خانهیا این خرابه و آن خرابه هست که مردم در آن زندگی میکنند و چند نفر همپشت سرش هستند، یک نفر بیاید این امام جمعه را با بمب شهید کند، موفقیّت نظامی نیست که بتوانند روی آن حساب کنند و به رخ دنیای غرباحمق بکشند! این غربیهای احمق، اینها را به حساب قهرمانی میگذارند ومثل دیگر تحلیلهای غلط ناشی از بیشعوریشان، خیال میکنند اینها قدرتیهستند! علیّ بن ابیطالب (ع)، در کوچه راه میرفتند؛ در خیابان یا مسیر عبورشاندیدند که عدّه زیادی پشت سرشان هستند؛ فرمودند: » چه میخواهید از من؟«گفتند: آمدهایم شما را حفظ کنیم. فرمودند:» شما من را از بلای آسمانی حفظمیکنید یا زمینی؟«و آن عدّه را برگرداندند. این جور نبود که علیّ بن ابی طالب (ع) در آن جوّ تروریسم، برای خودش محاصره شدیدی داشته باشد؛ و شمامیدانید و در دو - سه شب آینده برایتان میخوانند و روی منبر میگویند کهعلی (ع) خودش به تنهایی درون مسجد میرود که عدهّای هم در آن جابیتوته کرده و خوابیده بودند. علی (ع) اذان میگوید و بعد اینها را بیدارمیکند که» بلند شوید! وضو بگیرید، وقت نماز است«؛ منْ جمله ابن ملجم را، که قاعدتاً خواب نبود، ولی خودش را به خواب زده بود، علی (ع) بیدارشمیکند. وقتی یک حاکم با مردم در یک مسجد، این گونه محشور است، ترورکردن وی کار سختی نیست؛ این چه قهرمانی است؟! امروز در جمهوری اسلامی، افرادی که دشمن در به در به دنبالشان می گرددو در پی فرصتی است که یک لحظه اینها را پیدا کند، میبینید که در خیابانهارفت و آمد میکنند، در روضهخوانیها میروند و خوب! فرض کنید که یکنفر تا چهارنفر پاسدار هم همراه ایشان باشد، معنایش حفاظت نیست؛ آن همدر این شرایط. زمان شاه را، که تروریسم یک هزارم این بود، در نظر بگیرید کهشخصیتهای حکومت، در کاخشان بودند که محّل کارشان هم همان جا بود واگر به مسافرت هم میخواستند بروند، با هواپیمای اختصاصی بود؛ اگر هم ازآن طرف تهران به این طرف میآمدند، با هلیکوپتر بود؛ و اگر میخواستند ازشمیران تا آرامگاه را از خیابانها عبور کنند، همه چهارراهها را میبستند و تا دوخیابان - این طرف و آن طرف - کسی حقّ پارک اتومبیل نداشت و در دو سویساختمانها هم محافظ میگذاشتند. اینها را همه دیده بودید؛ آن تروریسمضعیف با این تحفظّها. جمهوری اسلامی هم این کار را میتواند بکند؛ ما آدم داریم، اسلحه همداریم، سرباز هم داریم، داوطلب حفاظت هم داریم؛ یعنی هر یک از اینشخصیتهای ما اگر توی شهر یا دهِ خودش، یا فامیل خودش بگوید: بیایید مراحفاظت کنید! بیست نفر، سی نفر، صدنفر مسلّح میآیند و با خرج خودشان اورا همراهی میکنند. پس اینکه شما میبینید تروریسم میتواند در یک هفته یا یک ماه لیست عملیات بدهد، هنر تروریسم نیست. این ناشی از سعه صدرجمهوری اسلامی است و بنای حکومت اسلامی، راه علیّبن ابیطالب (ع) است که میخواهد حکومت و شخصیتهایش از مردم بریده نشوند.
برای بندهچه ضرورت دارد که همه هفته یا دو - سه هفته یکبار، بیشتر و کمتر، بهنمازجمعه بیایم؟ چه ضرورت دارد که در خیابان بیایم و میان مردم باشم؟ بنای مابر این است، راه صحیح این است، و پشتوانه ملّی این مطلب را ایجاب میکند که بعد بهاین نقطه میرسم. یا کارهای دیگر این تروریستها؛ مثلاً از خانه تیمی بیرون میآیند، یکماشین میدزدند و میروند یک بقّال حزباللّهی را میکشند و فرار میکنند! آن بقال که دوروبرش محافظ نیست، گشتی نیست، چیزی نیست؛ در دکانبقّال، هر یک از این آدمهای عادی هم میتوانند او را بکشند و در بروند! اینکههنر نیست! آن کارهایی که گفتهاند مبارزه مسلّحانه، این نیست! یا همین کاریکه پریشب کردند؛ رفتند در خانه یک کارگر، کارگر کارخانه که مثلاً درانجمناسلامی کارخانه است. درِ خانه را زدند؛ کارگر نبوده، خانم کارگر که یکخانم روزهدار بچه شیردهی بوده، آمده پشت در و در را باز کرده؛ یکدفعه رگبارکلاشینکف را بگیرد و از بالا تا پایین بدن آن خانم را پاره پاره کند و بچهاش راهم مجروح کند و در آخر هم دست به فرار بزند. این میشود جنگ مسلّحانه؟! این مبارزه مسلّحانه است؟! آن لیست را به این شکل دادید! یک گروه پنج نفریهم میتوانند راه بیفتند توی خیابانها و هر لباس زردی دیدند بزنند؛ بگویند مایک سرباز کشتیم! یا هر عمّامه به سری دیدند، بزنند، بگویند ما یک امامجمعه کشتیم! خوب، کار اینها این است؛ عمّامه به سر میبینند میزنند؛ حزب اللّهیمیبینند میزنند؛ پاسدار میبینند میزنند؛ کمیتهچی میبینند میزنند؛ قاضیمیبینند میزنند؛ هرکس در همسایگیشان دیدند عکس امام دارد میگیرندمیزنند؛ بله! این جور، خیلی میشود لیست داد! این یک نوع ماجراجوییاست که اسم آن را حرکت مبارزه مسلّحانه گذاشتهاند. آن آقای دیوانه هم درپاریس لیست میدهد و آن دیوانهترها، توی کاخ ورسای مینشینند و خیالمیکنند یک جریان قوی آلترناتیوی توی این مملکت وجود دارد که میتوانداین جور عملیّات بکند! خوب! علیّ بن ابیطالب (ع) را ترور مارقین، ترور ابن ملجم تروریست، درجریانی که میدانید، از پا درآورد.
ما هم این تروریستها را داریم و تروریسمشدیدتری هم داریم. ما یکدفعه در [ساختمان] حزب جمهوری اسلامی ۷۲ شخصیت از دست دادیم؛ همین طور رئیس جمهور، نخست وزیر وافرادی مثل آیت اللَّه صدوقی و آیت اللَّه مدنی و دیگران، که میدانید اینها چهشخصیتهایی هستند. حالا، تفاوتها را میخواهم بگویم. چرا با شهادت علیّ بن ابی طالب (ع)، حکومت اسلامی متزلزل شد و بعد هم که امام حسن (ع) میخواهد بامعاویه بجنگد، نمیتواند بجنگد؛ میرود به جنگ، ولی لشکرش مقاومتنمیکند و بعد معاویه میآید کوفه را میگیرد و آن جریانات بعدی پیشمیآید، امّا در حکومت اسلامی امروز ما، این جریانات آن طور نیست؛ چرا؟ یک تفاوت، که باز تفاوت منفی است، داریم؛ در زمان علیّ بن ابیطالب (ع)، مرکزی مثل آمریکا و فرانسه و قدرتهای غربی و شرقی نبودند که علیهحکومت توطئه کنند. چنین قدرتی در دنیا نبود، ولی امروز هست. در اینشرایط، ما داریم میبینیم که تروریستها برعکس، حکومت را تقویت کردند؛ ترورها حکومت را تقویت کرده و؛ جنگ هم از جنگ صفّین طولانیتر شدهاست. خوب! دارید میبینید که جنگ طولانی ما از جنگ صفّین هم طولانیتر، پرخرجتر و مشکلتر است. امّا چرا این حکومت میماند و روز به روزمحکمتر میشود و آن، حکومت با بودن - علیّ بن ابی طالب (ع)، امام حسنو امام حسین (ع) - به آن روز میافتد؟
عوامل مهمّی دارد. یک عامل مهم که من میخواهم روی آن تکیه کنم، وضعمردم در اینجاست که این حالت در زمان علیّ بن ابی طالب (ع) نبود. علی (ع) در همان ماههای اوّل، دلش از دست مردم زمان خودش خون بود. مردم زمانِآن حضرت، عدالت علی (ع) را نتوانستند تحمل کنند. آگاهیهایشان شاید کمبود، نفهمیدند و ایمانشان هم کم بود. این وضعی که شما مردم در این حکومتدارید، حکومت علیّ بن ابی طالب نداشت. حالا از قول خود علی (ع) میگویمکه ببینید اصل مطلب همین است. وقتی به علیّ بن ابی طالب (ع) خبر رسید که بُسْربن ارطاة رفته یمن و مدینهرا گرفته، ابوایّوب انصاری، والی مدینه فرار کرد آمد؛ والی یمن هم در رفت؛ علّی (ع) خیلی خشمگین و ناراحت شد و خطبهای خواند که ضمن آنفرمود: » ما هِیَ إلاَّ الْکُوفَةُ أقْبضُها و أبْسُطُها «، من هر چه دارم همین کوفه است. با اینکه حکومت علیّبن ابیطالب (ع) از سیستان تا آفریقا منبسط و وسیعبود، خیلی به مردم تاخت! از همراهان بیصفایش گله کرد:» یا أشْباهَ الرِّجالَ وَلا رِجال «؛ و به اینها گفت:» من نمیدانم (و تعجّب میکنم) که چرا افراد معاویهبر باطلشان این گونه منسجماند و افراد من بر حقّشان این طور پراکنده ومتفّرقاند«
میان سخنان ایشان است که فرمود (در آنجا که دیگر دل علی ازمردم تنگ شد، برید و به خدا توجّه کرد): » أللَّهُمَّ إنّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلّونی وَسَئمْتُهُمْ وَ سَئمُونی «، خدایا! من دیگر این مردم را خسته کردهام و این مردم هممرا خسته کردهاند؛ عدل مرا این مردم نمیتوانند تحمّل کنند و من همنمیتوانم بی حالی این مردم را تحمّل کنم! اینها با من نمیتوانند بیایند جلو؛ مرا از اینها بگیر و یک نفر مثل خودشان به اینها بده! و اینها را از من بگیر وگروهی که با فکر من سازگار باشند، به من ده که در راه تو محاربه کنم «. آن، مردمِ علیّ بن ابی طالب (ع) بودند که این طور خون به دلش میکردند: هر وقت به شما میگویم بروید جنگ، اگر زمستان است، میگویید صبر کنتابستان شود! و اگر تابستان است، میگویید صبر کن زمستان و بهار بشود! اینکه نشد رسم جنگ! اینکه نشد مؤمن بودن! و ببینید در خطبههای علیّ بنابیطالب (ع) چقدر از این مردم درد دل دارد و گاهی میگوید که اگر یک انسانِدارای روحیّه انسانیت بمیرد، از این شرایطی که شما درست کردید، از غصّهبمیرد که معاویه بیاید شهر انبار را غارت کند و چه بکند، حقّش است. این، مردمِ علی (ع) بودند. علیّ بن ابیطالب (ع) غریب بود، تنها بود. تزاقتصادی و سیاسی خودش را که اعلام کرد، از دور و برش متفرّق شدند ومستضعفان جامعه هم نتوانستند او را درک کنند. شخصیت علی (ع)، تا بود، این جامعه را یک مقدار نگه داشت؛ علی (ع) که رفت، این جامعه متشتّت شد. حسن بن علی (ع) خواست جنگ بکند، در بین راه - در ساباط - ترورشکردند که البتّه موفّق نشدند. به جبهه معاویه رفت؛ معاویه بقچهای برای امامحسن (ع) فرستاد و گفت:» ببین، این نامههای لشگرت است؛ رؤسای لشگرتبه من نوشتهاند که تو بیا! ما حسن را میگیریم و دست بسته تحویل میدهیم«. این بود نیرویی که در اختیار امام حسن (ع) بود. حالا کسانی بیایند بگویند کهچرا امام حسن (ع) نجنگید؟ چرا صلح کرد؟ آیا با این آدمها میتوانستبجنگد؟! اینها از کسانی که علی (ع) میگوید خدایا! مرا از اینها بگیر یا اینها رااز من بگیر، بدتر شده بودند. این وضع علیّ بن ابی طالب (ع) و آن هم وضعامام حسن (ع) است. امّا، در جامعه ما مسأله برعکس است. نقطه قوّت جمهوری اسلامی و مایهتفاوت این زمان و آن زمان، و اینکه چرا حکومت علی (ع) از پای در میآید وحکومت جمهوری اسلامی هرچه به سرش میکوبند، مثل میخ در زمینمحکمتر میشود، علّتش این است که این مردم، این پایههای حکومت، محکماند و دست از کار برنمیدارند. این مردم بودند که انقلاب را پیروز کردند. این مردم بودند که لیبرالها را از میدان بیرون کردند. این مردم و این حزب اللَّهبودند که منافقین را در خیابانها سرکوب کردند. این مردم بودند که مبارزه بامحاصره اقتصادی را به خوبی از سر گذراندند. این مردم بودند که پشت جبههرا پرکردند. این مردم هستند که با تظاهرات و راهپیمایی و حضورشان، دلمسؤولان را گرم میکنند و دل دشمن را میلرزانند. و اینهاست که تفاوتحکومت علیّ بن ابی طالب (ع) را با حکومت جمهوری اسلامی مشخّصمیکند. و [بگویم] که امام درست موضعگیری کرده بودند.
همان روزی که امام ازپاریس برگشتند و در مدرسه علوی بودند، هر روز وقت زیادی را صرف مردممیکردند؛ میآمدند دم در میایستادند که مردم بیایند و بروند. سیاستمدارانمیگفتند که چرا امام این جوری رفتار میکنند و وقت خودشان را تلفمیکنند؟ این روزها ایشان باید بنشینند، فکر بکنند، برنامه بدهند، طرح بدهندو هدایت بکنند! از این حرفها میگفتند. امام هم میگفت: نه! من با این مردمکار دارم؛ این مردم طرحشان را خودشان میدهند. [امام] رفته بودند به قم؛ شمامیدانید که هر روز از ما، یکی دو شب آنجا میرفتیم، میخوابیدیم. از سحرمیدیدیم که صدای » ما منتظر خمینی هستیم«مردم بلند است و هی دارند اینرا پشت در میگویند؛ تا شب هم بودند. امام هم، این پیرمرد هشتاد ساله، لحظهبه لحظه میآمد بیرون و دست محبّتی بلند میکرد و چند کلمهای هم دل مردمرا گرم میکرد و برمیگشت. حرفهایی که امام در این دو - سه سال با مردم زدهاند؛ یعنی در مواجهه بامردم، خیلی بیشتر از حرفهایی است که علیّ بن ابی طالب (ع) در مسجد بامردم زده است. نهج البلاغه هم، غیر از آن قسمتهایش که نامه و کلمه قصاراست، حرفهایی است که حضرت علی (ع) با مردم گفتهاند؛ منتها علی (ع) تویجنگ بود، گرفتار بود، کمتر به مسجد میرسید، ماهها در این جنگ و ماهها درآن جنگ، و گرفتاریهایی مانند این داشت. امّا با این خطّی که امام در پیشگرفتند و با مردم مربوط شدند و به مردم گفتند حکومت مال شماست و شماصاحب این انقلاب هستید، این مردم فهمیدند که حکومت راست میگوید؛ البتّه شرطش این است که این جریان ادامه پیدا کند. تا زمانی که این جریانادامه دارد، منافقین و تروریستها درست در همین جهت حرکت میکنند کهاین رابطه را قطع کنند؛ یعنی آنها تشخیص دادهاند، آمریکا تشخیص داده کهباید رابطه بین مسؤولان و مردم را قطع کرد؛ باید این نمازجمعهها را خلوتکرد؛ باید این راهپیماییها را تمام کرد. همه میدانند که مرحوم آیت اللَّه صدوقی حاکم نبود، وزیر نبود، وکیل نبود، لشکر نداشت، جنگنده نبود، یک مسألهگو بود در مسجد. اینکه امام جمعهایمثل مرحوم صدوقی را شهید میکنند، برای این است که امام جمعهها رابترسانند که به مسجد نیایند؛ برای این است که مردم را بترسانند تا بهنمازجمعه نیایند! هر تروریست احمقی میداند که در نمازجمعه، بمب منفجرکردن، پایه آینده او را میلرزاند! هیچ کس نیست که این را نداند. در آن دورهایکه لیبرالها و بنی صدریها مبارزه میکردند، حرفشان این بود که ما منزویشدهایم و از این راه، میخواستند مردم را کم کم مأیوس کنند.
از دیدگاه آنها، مامنزوی شدیم. راست هم میگفتند! آنها میخواستند ما به کاخ سفید، ورسای، و به جاهایی مثل اینها راه داشته باشیم. دیدگاه آنها این بود که اگر ماآنجاها نباشیم، منزوی هستیم! امّا دیدگاه امام این نبود، دیدگاه خطّ امام ایننبود؛ ما میگفتیم که توی مردم هستیم. روزنامه جمهوری اسلامی، در آن زمان، سلسله مقالاتی داشت به نام پایگاهجهانی اسلام. در همان دورهای که بنیصدرها شعار » منزوی شدیم «را مطرحکرده بودند، این روزنامه در مقابلشان خط داده بود که نه! ما پایگاه جهانی داریمو توی تودهها هستیم. و راست میگفتند، این جنگ هم ثابت کرد که ما اینجوری هستیم. دولتها و قدرتها، در این جنگ، ما را محاصره و بایکوتکردند؛ امّا به هر حال میبینید که تأمین شدیم.
مردم خودمان و مردم دنیا، در آنروزهای اوج عملیّات، کویتیها، مسلمانهایی که در خلیج فارس هستند، آنجایی که اکثر دولتها و همه روزنامهها و رادیو و تلویزیونشان هنوز هماز» قادسیّه صدّام «میگویند و فتحهای قهرمانی صدّام را دارند به رخ مردممیکشند! مردم آنجا، خون جبهه ما را و بسیاری از غذاهای سرد جبهه ما راتأمین میکردند. یک کشتی از کویت آمد، ۱۲ هزار رادیو ترانزیستوری در آنبود که بدهید به سربازها و پاسدارها که توی سنگر میخواهند اخبار گوشدهند. یا این مردم که دیدهاید چه جور پول دادند، چه جور طلا دادند. آماری دراینجا به من دادهاند که از عید به بعد، در همین نماز جمعه، ۳۲ کیلو طلا وجواهرات جمع شده. یکدفعه، مثلاً - یک دفینهای را باز نکردهاند که ۳۲کیلو طلا و جواهرات را به ما بدهند! انگشترهای کوچولوی ربع مثقالی، گوشوارههای چند گرمی و گردنبندهای نیم مثقالی جمع شده و سی و دو کیلوطلا شده. یک انبار و موزه مردمی واقعی و موزه جهاد و ایثار و انفاق. درمقابل، هفده میلیون تومان پول نقد در این صندوقهایی که در اینجا گذاشتهاندریختهاند. این در یک جا بوده؛ در همه نمازجمعهها بوده، در همه مساجد بوده، در سر همه چهارراهها بوده، در همه مراکز جهاد بوده، در حساب مجلس بوده، در حساب نخست وزیری بوده، در حساب رئیس جمهوری بوده، در حسابهلال احمر بوده، و در حسابهای دیگر هم بوده است. چقدر این مردم فداکاریکردند! علیّ بن ابی طالب (ع) که دلش از دست مردم خون بود، امروز لذّتمیبرد که شیعیانش این جور آمدهاند به میدان. وقتی که آیه شریفه «إنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النّاسُ وَ یَأْتِ باخَرینَ وَ کانَ اللَّهُ عَلیذلِکَ قَدیراً[4]» نازل شد، پیغمبر اکرم (ص) دیدندسلمان [فارسی] کنارشان نشسته؛ یک دست محبّت آمیزی به پشت سلمانزدند و فرمودند:» أنَّهُمْ قَوْمُ هذا «، این خلق جدیدی که خدا میگوید - بهعربها میگوید - این مردم تازه کی هستند؟ این مردمی که خداوند میگوید: اگر بخواهید این طور باشید، خداوند اقتدار را از دست شما میگیرد و عَلَماسلام را به مردم تازهای میدهد، که هستند؟! پیغمبر (ص) دست زد روی کتفیا بازوی سلمان فارسی و گفت که قوم و خویشهای این هستند! و من فکرمیکنم، امروز جمهوری اسلامی، تأویل یا مصداق آن آیه شریفه است و شایدآن دو - سه آیه دیگر که معرکه ابحاث است که منظور چه کسانی هستند -مصداقِ»[یا أیُّهَا الذَّینِ امَنُوا مَنْ یَرتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ] فَسَوْفَ یَأْتِیَ اللَّهُ بقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أذلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ یُجاهِدوُنَ فی سَبیل اللَّهِوَ لایَخافُونَ لَوْمَةَ لائمٍ«[= ای ایمان آورندگان! هرکس از شما از دین خودبرگردد، پس زود باشد که خدا قومی آرد که آنها را دوست دارد و آنان او رادوست دارند؛ اینان نزد مؤمنان فروتن باشند و نزد کافران سخت؛ در راه خداجهاد کنند و از نکوهش هیچ نکوهنده نهراسند] - همینها باشند.
البتّه خیلی هاگفتهاند که اینها اصحاب امام زمان (عج) هستند و در زمان ایشان میآیند وخیلیها چیزهای دیگری گفتهاند؛ میتواند همه اینها باشد. اگر این حرکتی که شما شروع کردید، مقاومت کنید و ادامه بدهید و غرورشما را نگیرد و راه خدا را ادامه بدهید و وسوسهها و شیطنتها و توطئهها شمارا از میدان به در نکند، میتوانید مُحِقّاً مصداق این آیات باشید؛ و باز همینشما هستید که باید پرچمهای سبز را به دوش بکشید و عراق را آزاد کنید، فلسطین را آزاد کنید و دنیای اسلام را متّحد کنید. امروز، ما در جنگمان هممتّکی به شما هستیم. » ما«که میگویم، بنده هم جزو شما هستم؛ یعنیخودمان متّکی به همدیگر هستیم. نه امام از شما جداست و نه ماها از شماجدا هستیم و نه میتوانیم جدا باشیم! و به قدرت شماها قاسطین و مارقین وناکثین زمان را شکستهایم که امروز جمهوری اسلامی ابهّت خودش را پیدا کردهو امروز دشمنان بشریّت از جمهوری اسلامی میترسند، و امروز مفسّرانروزنامههای مغرض غربی هم ناچار شدند بگویند که پدیده جمهوری اسلامیدر کنار فلسطینیها حساب جدیدی را در مرزهای اسرائیل باز کرده و خیلیچیزهای دیگر! و البتّه شرطش این است که همین راه باشد (راه مستضعفین) وجهتگیری درست باشد و به سوی دلاّلها و گردن کلفتها باز نگردد، و راهصحیح ادامه یابد. آزادی مردم را محدود نکنند و دولت هم مواظب باشد وبداند که این مردم هستند که باید حفظشان کرد و بر روی آنها فشار نیاورد، تااین مردم آزاد و در خدمت جمهوری اسلامی باشند و این راه تداوم پیدا کند. در این روزها، صدّام برای خودش مفرّی - در شکست خود - یافته و عَلَمصلح بلند کرده، عَلَم آشتیخواهی! البتّه دروغ است و اگر راست میگفت، هنگام رفتن، این همه شهر را خراب نمیکرد! آخر کسی که میخواهد صلحبکند، از پیش شما که میرود، یک هدیهای میگذارد! او رفته، ولیقصرشیرین، سومار، مهران، دهلران، نفت شهر، چاههای نفت، پلها و همه اینهارا خراب کرده. این میخواهد صلح کند؟! دنیا! چرا این قدر احمقی؟ غیرمتعهّدها! چرا این قدر بیشعورید؟ یا خودتانرا به بیشعوری میزنید؟
این چه صلح طلبی است که وقتی از مملکتی که۲۰ ماه در اشغال داشته بیرون میرود، ۸۰ هزار مین در جاده و خیابان وکوچه و بازار و راه و پل و رودخانه میکارد که اگر بعداً یک کسی از آنجا گذرکرد، منفجر شود و بمیرد؟ این چه صلحی است؟ چرا این قدر به دنیا دروغ میگویید؟ چرا این قدر بیاعتبار حرف میزنید؟ چرا این قدر با حق ستیزهمیکنید؟ دردتان این است که میخواهید بروید بغداد، کنفرانس سرانغیرمتعهدها را تشکیل بدهید؟! یا تحت تأثیر آمریکا هستید و اسم خودتانرا گذاشتهاید غیرمتعهّد! غیرمتعهّدی که اردن و عربستان سعودی و نُمِیْری وامثال اینها باشند، آیا غیرمتعهّدند؟! این غیرمتعهّدها، میخواهند بروندبگویند بله! صدّام یک قدم برداشته از توی شهر، شهر را خراب کرده، ترسیدهفردا اسیر بشود، رفته در تپّهها و آنجا دارد سنگر میکَنَد! مگر تپّه با شهر فرقدارد؟! مگر اشغال با اشغال فرق دارد؟! اگر او میخواست برود، خرابی برای چهبود؟
شما - اگر مَردید و راست میگویید - بیایید بروید در خرمّشهر و دو روزبمانید؛ اگر گلولههای عراق شما را نکشت! این چه صلحی است؟ ما کهمیفهمیم؛ صدّام همان روزی هم که آمده بود، فردایش میگفت صلح؛ منتها درآن روز میگفت صلح این است که شطّالعرب را به من بدهید، تپّههای غرب رابه من بدهید، سه جزیره را به من بدهید، خوزستان را هم بگویید عربستان، اهواز را هم بگویید الاحواز، خرّمشهر را هم بگویید محمّره، آبادان را همبگویید عُبّادان!! حالا که رفته، همه اینها هم یادش رفته! فقط میگوید مامیرویم به مرزهای بین المللی، شطّ العرب هم نه، همان اروند؛ نصفش اروندو نصفش شطّ العرب. این حرفها را دیگر از ترسش میزند. این صلح نیست و ما هم این قدر ناداننیستیم و نمیتوانیم ۸۰۰ کیلومتر در ۵۰ کیلومتر را، که در تیررس توپهایدوربرد است، خالی بگذاریم. ما گلولههای عراق را به طرف بغداد برمیگردانیم، و دست عراق را میشکنیم، و مخارجی که در جنگ کردیم، میگیریم و شهرهایی که خراب شده با پولهای نفت عراق میسازیم، و بهمردمی که آفت دیدهاند، خساراتشان را با همین پولها میدهیم! اگر هم ندهند، از حلقومشان در میآوریم و به دنیا ثابت میکنیم که جمهوری اسلامی بهمتجاوز مدال نخواهد داد! خطبه عربی هم که برای خواهران و برادران عرب میخوانم، مضامینی داردکه طیّ آن یک مقدار از خودمان سؤال کردهایم - نه به طور مستقیم - به مردممسلمان گفتیم سؤال کنید از صدّام، که اگر صلح طلب است، این کارهایش دیگرچیست؟ و بعد پرسیدهایم که اگر به ما میگویید صلح کنید و خسارت نگیرید! ما با پایان جنگ چگونه زندگی کنیم؟! این مطالب را در خطبه نسبتاً مفصّلی آوردهام که میخوانم.
أعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرّجیم
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
إذاجآءَ نَصْرُاللَّهِ وَالْفَتْحُ / وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فی دینِاللَّهِ أَفْواجاً / فَسَبِّحْ بحَمْد رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إنَّهُ کانَ تَوَّاباً. «
[1]- مردم بر مالهایشان اختیاردارند و مسلّط هستند.
[2]- مزارعه در لغت از ریشه (زرع) مصدر باب مفاعله به معنای با همدیگر کاشتن میباشد. در اصطلاح عقدی است که به موجب آن یکی از طرفین زمینی را برای مدت معینی به طرف دیگر میدهد که در آن زراعت نمایند و حاصل را تقسیم کنند. مالک زمین را مزارِع و کسی را که زراعت میکند، عامل میگویند. در عقد مزارعه لازم نیست مزارع، مالک زمین باشد، بلکه طبق ماده ۵۲۲ قانون مدنی کافی است که مالک منافع زمین باشد، یا اینکه به عنوان ولایت یا قیمومت و یا وکالت حق تصرف داشته باشد و کسانی که به نوعی دارای حق انتفاع مثل رقبی، سکنی و عمری از زمین هستند، ولی خود به دلایلی قادر به کشت و زرع زمین نیستند، میتوانند به عقد مزارعه روی آورند و از بیمصرف ماندن زمین کشاورزی جلوگیری کنند.
[3]- مساقات به معنای آب دادن و سیراب کردن بوده و قراردادی میان صاحب درختان یا باغستان، با عامل است که متعهد میشود به درختان و باغ رسیدگی و آنها را آبیاری کند و در نهایت محصول بهدستآمده به نسبتی که قبلاً توافق کرده بودند، میان هر دو تقسیم شود. ماده ۵۴۳ قانون مدنی میگوید: مساقات معاملهای است که بین صاحب درخت و امثال آن با عامل در مقابل حصه مشاع معین از ثمره واقع میشود که ثمره اعم از میوه، برگ و گل است. تفاوت مزارعه با مساقات در این است که در مزارعه زمین برای زراعت در اختیار عامل گذاشته میشود اما در مساقات، درختان مثمر جهت مراقبت، آبیاری و برداشت ثمره به عامل داده میشود.
[4]- ای مردم (عرب)! اگر خداوند بخواهد شما را میبرد و دیگران رامیآورد و خداوند بر این امر تواناست.