خطبه ها
  • صفحه اصلی
  • خطبه ها
  • نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

تحلیل و تفسیر رمضانیه تا سیاسی هاشمی رفسنجانی

  • دانشگاه تهران
  • جمعه ۴ تیر ۱۳۶۱

     خطبه اوّل   

بسْمِ‌اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبّ‌الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسوُلِ اللَّهِ وَ عَلی الِهِ الأَئمَّةِالْمَعْصُومینَ.

قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ:

أَعوُذُباللَّهِ‌مِنَ‌الشَّیْطانِ‌الرَّجیم

یا أَیُهَّاالَّذینَ امَنُوا کُتِبَ‌عَلَیْکُمُ‌الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی‌الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ‌لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ.

  با همه علاقه‌ای که به‌تعقیب بحث اقتصادی دارم، به‌خاطر اینکه امروز اولّین‌جمعه ماه مبارک رمضان است و نیز این هفته مصادف با سالگرد شهادت ۷۲ تن از نخبگان انقلاب است، به ناچار در یک خطبه به‌ماه رمضان و روزه می‌پردازم و در خطبه دوّم پیرامون شهادت آن عزیزان صحبت می‌کنم. 

بهترین تعبیر را درباره روزه و ماه رمضان، از همین آیه‌ای که قرائت کردم، می‌توانیم به‌دست آوریم. قرآن کریم  به مسلمانها می‌فرماید: «روزه بر شمانوشته شده، همان‌طور که در ادیان گذشته بردیگر ملّت‌های پیشین مکتوب بوده و هدف از این فریضه هم تقواست». باید قدری روی این مسائل تکیه کرد. این‌تعبیر که قرآن می‌گوید نوشته شده «کُتِبَ عَلَیْکُم» نمی‌گوید روزه‌بگیرید، اشاره‌ای است به‌اهمیّت و تأکید وجوب و ضرورت این عمل؛ و اینکه‌اشاره می‌کند، در ملّتها و ادیان گذشته هم بوده -«کَما کُتِبَ عَلَی‌الَّذینَ مِن‌قَبْلِکُمْ» آن‌ها این فریضه را داشته‌اند، نشان می‌دهد که روزه چیزی است که در زندگی انسان لازم است و فریضه‌ای مقطعی و عملی فصلی نیست. طبیعت‌حرکت انسان و ضرورت تکامل وی و هدفی که در خلقت انسان نهفته است، ایجاب کرده که خداوند چنین امری را به‌عنوان روزه، در همه ادیان آسمانی‌برای مردم - قرار بدهد.   تردیدی نیست که در چنین امری، به‌این استحکام و با آن ثبات و دوام، آثارمهمّی مترتّب است که خانمها و آقایان می‌توانند کتابهایی را که در این‌موضوع نوشته و منتشر شده، مطالعه کنند؛ مانند فواید جسمی و روانی‌روزه. امّا قرآن کریم، در این آیه کوتاهِ کلمه قصار مانند، شاید مهمترین اثر روزه را مطرح فرموده که ما روی آن تکیه می‌کنیم. اینکه آیا روزه برای جسم‌انسان مفید است یا نه! مطلبی است که قرآن نخواسته متعرّض شود و یابه‌اشاره گذشته است. در واقع بر اطبّا و متخصّصان علم‌الابدان است که‌بگویند؛ و گفته‌اند و معتقدند که تعدیلی در قوای کسانی که روزه می‌گیرند، به‌وجود می‌آید. بحث امروز من، این بُعد نیست؛ هر چند باید جزو مباحثی‌باشد که وعّاظ و خطبا مطرح می‌کنند. با آنکه عرض کردم که به‌این بُعد نمی‌پردازم، ولی به‌اشاره بگذرم که شمامی‌دانید؛ اگر روزه برای جسم کسی مضر باشد، درست نیست. البتّه این‌مسأله‌ای شخصی است، نه‌نوعی؛ یعنی اگر کتبی که فتاوای علما را داردملاحظه کنید، می‌گویند که اگر انسان خوف ضرر هم داشته باشد، خوف‌عقلایی داشته باشد که روزه برایش ضرر دارد، نمی‌تواند و نباید روزه بگیرد، اگر بگیرد، حرام است و روزه‌اش هم باطل. اگر مریض باشد و روزه باعث تداوم‌مرضش بشود، پیر باشد و تحمّل نداشته باشد، زنی بچه شیرده باشد و درصورت روزه گرفتن، شیرش کم بشود و به‌بچه‌اش لطمه بخورد، در همه این‌فرضها روزه حرام است. در واقع این فریضه، برنامه اِضرار به‌جسم نیست، بلکه‌برنامه تصلیح جسم و اصلاح بدن است. عرض کردم که این بُعد، مورد نظرم‌نیست و قصدم بیشتر پرداختن به‌بُعد روحی قضیه است که قرآن روی آن تکیه‌کرده و حاصلی است که روزه برای روح انسان دارد. قرآن  می‌فرماید ممکن است شما به سبب این روزه”تقوا» را نتیجه‌بگیرید. البتّه چنین امکانی که با تعبیر «لَعَلَّ» (شاید) آمده، با توجّه به قرآن، می‌رساند که حتماً چنین نتیجه‌ای بر روزه صحیح مترتّب است. در قرآن  مواردمتعدّدی از این‌گونه داریم که نتایج نیمه‌قطعی را با تعبیر «لَعَلَّ» آورده است. حال، ببینیم این «تقوا» چیست؟

 این مهم است و بحث من هم اینجاست. ما روزه می‌گیریم که تقوا پیدا کنیم. این را قرآن  از ما خواسته است. راههای‌دیگری هم هست، و یکی از این طُرُق، روزه است. روزه، ما را متّقی می‌کند؛ پس بهتر است اوّل «تقوا» را بشناسیم. شاید صحیح‌ترین تعبیر و بهترین‌تفسیری که می‌توان از تقوا ارائه داد،  این باشد که یک حالت روحی برای انسان‌پدید آید که به‌صورت یک حفاظ و عامل تحفّظ، در وجود ما تثبیت شود تا ما وظایفمان را خوب انجام دهیم؛ نوعی کنترل روحی برای انسان، که بتواندوظایفش را به‌نحو احسن و بهتر به‌انجام رساند. منظور از وظایف مثبت هم، این است که امرهای خدا را امتثال کند یا از منهیات الهی پرهیز نماید.

 اگر انسان‌بتواند در وجود و روحیه خودش، چنین حالتی را ایجاد کند که از درون‌خودش، به‌صورت نیرویی بر او فشار آورد، مانع گناه باشد و انسان را واداربه‌انجام وظایفش کند، این حالت “تقوا» ست. کلمه تقوا از مادّه " وقایة " گرفته شده به‌معنای تحفّظ و حفاظت، و درست‌همین مضمون است که گفتم؛ یعنی نیرویی محافظ در وجود انسان، تا به‌گناه وتقصیر و قصور، لغزش نداشته باشد و قاعدتاً، این حالت به‌صورت " مَلَکه "است؛ یعنی یک حالت ثابت درونی در انسان، که در عین حال مهمترین زمینه‌برای عدالت است. وقتی صحبت از روحیه عدالتخواهی می‌کنیم، همان ملکه‌است که انسان را به‌کار خوب وامی‌دارد و از کار زشت جلوگیری می‌کند. امّاعدالت، محصول تقواست؛ این تقواست که انسان را عادل می‌کند و کارهایی‌که انسان برمبنای عدالت می‌کند، محصول تقواست. قرآن - اصلاً - عدالت را نزدیک‌ترین امر به‌تقوا می‌داند: " إعْدلوُا هُوَأقْرَبُ لِلتَّقْوی " [= عدالت ورزیدکه آن نزدیک‌ترین وسیله برای تقواست].

 پس، ما برای رسیدن به‌عدالت، که‌شاید همراه و همسنگ تقوا باشد، به‌دنبال تقوا هستیم و باید طُرُق تحصیل آن‌را پیدا کنیم و بدانیم که هیچ چیز برای انسان، بهتر از تقوا نیست. اگر خانمها وآقایان، خطبه معروف علیّ‌بن‌ابی‌طالب (ع) را که خطاب به « همّام »  بیان فرموده، در نهج‌البلاغه بخوانند، در می‌یابند که مقام متّقی چه‌قدر بالاست. متّقی، عادل هم هست، محسن هم می‌شود و خیلی صفات و خصایل دیگر. خوب! حالا قدری این تقوا را باز می‌کنیم تا بهتر درک کنیم که چگونه انسان‌می‌تواند با تقوا باشد. متأسّفانه، در طول تاریخ، روحیه غلطی به‌مسلمانان‌تحمیل شده و با تفسیری از تقوا روبه‌رو بوده‌اند که در مقام عمل، باعث‌گمراهی ما شده است. تنها، در فهمیدن مفهوم تقوا گمراه نشده‌ایم، بلکه‌این روحیه، در میدان عمل هم ما را به‌گمراهی کشانده است. حالتی که بایدبه‌عنوان حفاظ در انسان به‌وجود آید تا او را در میدان نگه دارد، در نگرش‌خیلیها، به‌حالتی از فرار تبدیل شده است! این حالت حفاظ، دوگونه ممکن است در انسان ایجاد شود: یکی اینکه انسان از هر جریان خطرناکی پرهیز کند، نزدیک نشود، و فرار کند که نامش را باید بگذاریم. «تقوای ضعفا»

 حالت‌دیگر این است که انسان در میدان بماند و با جریانات زندگی برخورد کند، امّابه‌صورتی نیرومند؛ به‌نحوی که جریانات، انسان را تحت تأثیر قرار ندهد، بلکه‌انسان بر جریانات مسلّط باشد و نیز برخودش. در ذهن بسیاری از مردم در جامعه اسلامی، مفهوم اوّل غلبه دارد وهمین‌هایند که وقتی می‌خواهند تعبیری فارسی در ترجمه تقوا به‌کار برند، می‌گویند: پرهیزکاری. نه! تقوا پرهیزکاری نیست، چیز دیگری است؛ ایجادحفاظ است که عرض خواهم کرد.  مثال‌هایی عینی از اجتماع می‌زنیم تا تفاوت این دو دید و دو مفهوم روشن‌شود. دونفر را در نظر بیاورید که هر دو باسوادند و می‌خواهند کتاب بنویسند. یکی کتاب نمی‌نویسد برای اینکه مبادا اشتباه کند و لغزشی در قلمش پدیدآید! می‌گوید: " اگر من بنویسم، ممکن است بد بنویسم و نزد خدا و خلق اومسؤول باشم! نمی‌نویسم و خودم را راحت می‌کنم.

این یک معنااز تقواست، ولی نه به‌معنایی که مورد نظر ماست. تقوایی که روزه سبب آن است، این‌نیست. این گریز و فرار است. آدم دیگری را هم در نظر بگیرید که کتابی‌می‌نویسد و سعی می‌کند در آن اشتباهی پیش نیاید. ممکن است اشتباهاتی‌هم داشته باشد ولی بعداً آنها را اصلاح می‌کند. مثال دیگری می‌زنم. دو نفر را فرض کنید که - مثلاً - ثروتی از پدرشان‌به‌ارث برده‌اند. یکی پولهایش را در گاوصندوق می‌گذارد و روزی ۱۰۰ تومان‌برمی‌دارد و خرج می‌کند. نه کاسبی می‌کند، نه تولید می‌کند، نه فعّالیت مثبتی‌می‌کند؛ از ترس اینکه مبادا ضرر بکند! این یک نوع تحفّظ است، امّا تحفّظضرار و خسران؛ یعنی از سرمایه‌خوردن، استعداد از دست دادن، به‌قیمت نابودشدن، که نکند در خطر بیفتد! یکی دیگر سرمایه‌اش را برمی‌دارد و می‌رودکارخانه به‌راه می‌اندازد، تولید می‌کند، مردم را سیر می‌کند، کار ایجاد می‌کند، خودش هم درآمد بیشتری به‌دست می‌آورد؛ گاهی هم در این میان دچارخسارت می‌شود که این را هم تحمّل می‌کند و اطمینان دارد که جبران می‌شود. آن یکی، تقوا به‌معنای انحرافی است، و به‌اصطلاح تقوای یهودی (!) این یکی، تقوا به‌معنای صحیح آن است، تقوای اسلامی. آن، تقواست با روح تصوّف که‌امری تحمیلی در اسلام است و ارثی است از رُهبانیّت مسیحی؛ و این، تقواست به‌عنوان ارث معارف علیّ‌بن‌ابی‌طالب و فرزندان بزرگوارش (ع). تعبیری خیلی جالب در قرآن  آمده که شاید کمتر به‌عمق آن اندیشه کرده‌ایم. این سوره " عصر " که معمولاً در نماز جمعه هم می‌خوانیم: 

بسمِ‌اللَّه‌الرَّحْمنِ‌الرَّحیم

وَالْعَصْرِ/ إنَّ الإنْسانَ لفی خُسْرٍ/ إلاَّالَّذینَ امنوُا و عَمِلوُالصَّالِحاتِ وَتَواصَوْابالْحَقِّ وَتَواصَوْابالصَّبْرِ.

 یکی از علما، در معنای کلمه «خُسر »  می‌گوید که من دنبال مصداق خوبی برای خُسران در زندگی انسان می‌گشتم؛ با یک نفر یخ‌فروش، که یخ را روی گاری گذاشته، می‌فروخت و یخها هم قطره قطره آب می‌شد، برخورد کردم، که در یک لحظه هم این سرمایه تمام می‌شد. انسان، سرمایه‌ای در زندگی دارد که این استعدادها و نیروهای خدادادی است که در وجودش به‌ودیعت نهاده شده است. اگر ما از این استعدادها استفاده نکنیم و همیشه تقوای پرهیز و حالت گریز داشته باشیم، این سرمایه خدایی،  مثل همان یخی که در آفتاب آب می‌شود، به‌اتمام می‌رسد. شصت سال عمر می‌کنیم، این ا ستعداد خداداده را تباه کرده‌ایم. اصل سرمایه رفته و از جیب خورده‌ایم و به‌جایی هم نرسیده‌ایم. ولی اگر همین سرمایه را به‌میدان گذاشتیم و روی آن فعّالیت و تلاش کردیم، دائماً زیاد می‌شود. و قرآن، همین را می‌گوید که‌می‌فرماید: انسانی که در میدان عمل نباشد، ایمان و تواصی به‌صبر نداشته باشد، تواصی‌به‌حق نداشته باشد و در راه احقاق حق مبارزه نکند، در زیانکاری محض است؛ یعنی در خسران است، دائماً دارد کم می‌شود. این، تقوا نیست، سرمایه به‌باد دادن است با نام تقوا!. آثار تقوای مثبت بسیار زیاد است؛ انسان باسواد و با کمال می‌شود، فعّال و مبارز می‌شود، راههای الهی را کشف می‌کند و به‌پیش می‌رود. تقوای منفی هم تبعاتی دارد، از جمله اینکه؛ انسان راکد و منزوی می‌ماند، همه امکاناتش هدر می‌رود و به یک چیز بی‌ربطی تبدیل می‌شود. قرآن می‌فرماید: روزه عامل تحصیل تقوا و وسیله‌ای برای رسیدن به‌آن است. چرا؟

انسانی که روزه می‌گیرد - که در این روزها ۱۷ ساعت، از طلوع فجر تا مغرب، طول می‌کشد - حالت خاصی را در درون خود تمرین می‌کند که بهترین وسیله سازندگی است. همین که آدم در نیمه‌های شب برمی‌خیزد، به‌تنهایی یک امتیاز است. بعضی‌ها گمان می‌کنند، بهتر این است که انسان بیدار نشود و از افطار تا افطار روزه بگیرد! این، درست نیست و این‌گونه روزه‌گرفتن، مستحب هم نیست. بهتر این است که نصف شب بیدار شوید. همین بیدار شدن و شکستن خواب که به‌هم زدن یک برنامه عادی است، انسان را در برابر عادت، مقاوم می‌کند و این مهم است. بلند می‌شود و سحری می‌خورد که تأکید شده مستحب است؛ و بعد ۱۷ ساعت یا کمتر، بسته به‌کوتاهی و بلندی روزها، گرسنگی و تشنگی می‌کشد و به‌این وسیله دونوع روزه می‌گیرد: هم روزه ظاهری و هم روزه واقعی. روزه ظاهری، همان است که در رساله‌ها آمده است: نخورد، نیاشامد، سرش را زیر آب نکند و کارهایی را که مُبْطِل روزه است مرتکب نشود. روزه واقعی که از ما خواسته‌اند، این است که انسان، تمام انحرافاتی را که دارد یا ممکن است داشته باشد، ترک کند و رها سازد. حالتی در انسان پدید آید که تا خواست دروغ بگوید، درونش به وی تذکّر دهد که روزه است. تا خواست غیبت کند، بگوید که این گناه، روزه را خراب می‌کند. تا خواست به‌زن نامحرمی در خیابان نگاه بدوزد، یادآور شود که روزه است. یاد خدا، یاد راه و هدف این فریضه، وجود انسان را در این مدّت قبضه می‌کند؛ و به‌همین ترتیب، در برابر همه کجی‌ها و انحرافات می‌ایستد. البتّه تمرین مقاومت در برابر مشکلات جسمی هم فراموش نمی‌شود. خوب! انسانی که گرسنه شده و هر لحظه چشمش به‌غذا می‌افتد یا می‌داند غذا در اختیار دارد و نمی‌خورد، مقاومت مثبتی را در درون خود تجربه و تمرین می‌کند. یا تشنه شده و برایش آب خوردن آسان است، اما نمی‌نوشد و مقاومت می‌کند؛ که نفس همین مقاومت، سازنده و برای انسان خیلی با ارزش است. آثار دیگری که بر روزه صحیح مترتّب است، یکی هم این است که آدم گرسنه - معمولاً - بهتر می‌تواند درد گرسنه‌ها را بفهمد، بهتر می‌تواند رنج تشنه‌ها را حس کند، بهتر می‌تواند محرومین را بشناسد، و بالاخره یک جریان سازنده درونی برای انسان است که در صورت تمرین درست، طیّ یک ماه، در آخر ماه می‌تواند به‌یک اطمینانی برسد که موجود پاکی شده است. در واقع به‌جای آن ریاضتهای غلط، که ۴۰ روز می‌رفتند در چلّه‌خانه می‌نشستند، اسلام این روزه را مقرّر داشته است. بعضی‌ها روزه می‌گیرند و می‌گویند که « در خانه می‌مانیم تا مرتکب گناه نشویم »! نه! این غلط است و اصلاً با روح روزه مخالف است. بیا در خیابان، و اگر چشمت به‌مظاهر ناجور افتاد، مقاومت کن و امر به معروف و نهی از منکر کن تا روزه‌ات درست باشد. در خطبه معروف « شعبانیّه » جمله‌ای از پیامبر (ص) هست که وقتی فضایل ماه رمضان و روزه را بیان فرمودند، حضرت علی (ع) یا یکی از صحابه سؤال کردند که بهترین کار در این ماه چیست؟ حضرت فرمودند: « اَلْوَرَعُ عَنْ مَحارِمِ اللَّهِ »؛ بهترین ثوابها در این ماه این است که انسان سعی کند هیچ‌یک از گناهانی را که اسلام متذکّر آن شده، مرتکب نشود و پایش را از قُرُقْگاه بیرون نگذارد. در آخر می‌فرمایند: « فَإنَّ شَقی مَنْ حُرَّمَ عَنْ غُفْرانِ‌اللَّهِ تَعالی فی هذَا الشَّهْرِ الْعَظیمِ »؛ و نشان شقاوت، این است که یک ماه تمرین برانسان بگذرد و هنوز همان منحرف اوّلِ ماه باشد و غفران خدا را جلب نکند. به‌تعبیر دیگر، اگر آدم از این وسیله تقوا که خداوند برای ما گذاشته، حسن استفاده نکند، شقی می‌شود و همین خود دلیلی برشقاوت است.

 این، بخشی از آثار تقواست؛ تقوای مثبت، نه تقوای منفی؛ تقوای در حین عمل، نه تقوای در حال فرار. در طول همین مبارزه، ما علمایی داشتیم که در این کشور بودند، و به‌صورت ظاهر، متدیّن و متعبّد و با سواد. این‌ها فرقشان با امام چه بود؟! وقتی که مبارزه با رژیم مطرح شد، عدّه‌ای خیال می‌کردند تقوا این است که کاری به‌کار کسی نداشته باشند؛ نمازشان را بخوانند، روزه‌شان را بگیرند، سهم امام به‌دستشان برسد، درسشان را بدهند و از این‌گونه اشتغالات روزمرّه و سنواتی داشته باشند. این را تقوا می‌دانستند و بسیاری از مردم هم، چنین شخصی را یک عالم متّقی می‌دانستند. یکی هم امام بود؛ بر سر شاه فریاد می‌زد، بر سر منحرفین فریاد می‌زد، به سر اسرائیل فریاد می‌زد و از آن طرف درسش را هم می‌داد، در جامعه هم بود، روزه‌اش را هم می‌گرفت، نمازش را هم می‌خواند.

 شما امروز آثار آن نوع تقوا را با آثار این نوعِ اخیر می‌توانید ملاحظه کنید. اگر ما می‌خواستیم مثل آنها و بعضی از گروههای اسلامی که مبارزه را تحریم کرده بودند متّقی باشیم، امروز باید این دانشگاه همان کثافتخانه گذشته باشد و خیابانها، کنار دریاها، رادیو - تلویزیون و حکومت، همان و آمریکا هم همان، که هنوز بر ما سلطه داشته باشد. این انقلاب، نتیجه تقوای مثبت است؛ و نتیجه آن تقوای منفی هم - که اسمش را به غلط تقوا گذاشته‌اند - این است که هنوز آن آقایان به‌صورت فُسیل شده در گوشه و کنار پیدا می‌شوند که یک کار مثبت را هم که قرار است در جامعه انجام شود، جنبه منفی آن را می‌گیرند! الآن جامعه گرفتار است. کارهای اجتماعی مطرح می‌شود، تبعیض طبقاتی در اجتماع بیداد می‌کند. یک عدّه دارند از پرخوری خفه می‌شوند و عدّه‌ای از نداری، دارند می‌میرند! دو حال دارد: یک نفر خودش را می‌اندازد به‌میدان، فکری می‌کند، طرحی می‌دهد، لایحه‌ای می‌آورد، که بالاخره ممکن است اشتباه هم داشته باشد. یکی دیگر می‌گوید: نه! مالِ مردم است، اَعراض مسلمین محترم است، و ما به‌اموال مردم نمی‌توانیم نزدیک شویم! نه‌فکر این بدبختها را می‌کند و نه‌فکر آن خرابیها را! و خیال می‌کند این تقواست.

 یکی هم که کار مثبتی انجام می‌دهد، متّهم می‌شود که - مثلاً - یک‌قدری لاابالی است! این حالت، بسیار خطرناک است. بی‌توجّه بودن به‌مصالح اجتماعی و تنها گلیم خود را از آب بیرون کشیدن، و در یک بیغوله یا مسجد و خانقاه و دیر و کنیسه - با رهبانیّت - زندگی کردن، فقط خیال و وهمِ تقواست، امّا آثارش از هر بی‌تقوایی بیشتر است و اصلاً ضدّ تقواست. این است که در قرآن، صبر و تقوا با هم آمده است. این که آدم در خانه بماند، تا نزدیک ظهر قرآن  بخواند، بعد هم نماز بخواند، اگر شد، یک درسی هم بدهد و روزه هم بگیرد، این چه صبری می‌خواهد؟! زندگی شیرین تن‌پرورانه خوبی هم هست! صبر، این است که انسان به‌میدان بیاید و اشتباهاتش هم جبران شود؛ اگر اشتباه کرد، مردانه بپذیرد و اگر اشتباه بزرگتری هم مرتکب شد، کیفر هم ببیند؛ عیبی هم ندارد. اطمینان دارد که در جامعه اسلامی و برای اسلام زندگی و کار می‌کند.

ببینید! معارف قرآن، چقدر ظریف و جالب است: «وَالَّذینَ جاهَدوُا فینا لَنَهْدینَّهُمْ سُبُلَنا»؛ آن کسی که جهاد می‌کند، خداوند راهها را به او یاد می‌دهد.  در جای دیگر می‌فرماید: « إنْ تَتَّقوُا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً »؛ این تقوایی که فرقان (میزان جدا ساختن خوب و بد، و حق و باطل) می‌آورد، مثل آن جهادی است که هدایت می‌آورد؛ جهاد را بردارید و تقوا به جایش بگذارید. همان نتیجه‌ای که بر تقوا مترتّب شده بر جهاد هم شده، اصلاً هر دو جهادند و تقوا، با جهاد همراه است. آن روزه که تقوا می‌آورد، تمرین جهاد و مجاهده است. شما هر لحظه دارید با نَفْس، هوای نَفْس، همه خواستهای درونی‌تان و همه آن مقتضیاتی که شهوات، طلب می‌کند، مبارزه می‌کنید. نکته دیگر اینکه ما از تقوا به‌هدایت  می‌رسیم. ببینید! این جملات چقدر  سازنده و روشن‌کننده است: «وَاتَّقُواْ اللَّهَ و یُعَلِّمُکُمُ اللهُ»؛ شما تقوا داشته باشید، علم پیدا می‌کنید.

 از جمله پرهیزهای آن تقوای منفی، یکی هم این است که آدم کتاب هم نخواند؛ چون خواندن بعضی کتابها - با آن دید - ضدّ تقواست؛ این است که باید بعضی کتابها را هم نخواند! انسان در چنین نگرشی، بی‌سواد و کور می‌شود. این است که رهبانیّت اسلام، در جهاد است؛ رهبانیت اسلام، روزه است. همان‌طور که گفتم، از انحرافات زشت زیربنای فکری در جامعه اسلامی، این بوده که تقوا را، " پرهیزکاری " معنا کرده‌اند. تقوا، پرهیزکاری نیست؛ و اگر پرهیزی باشد به‌این معناست که تاکنون گفته‌ایم؛ یعنی ای انسان! به‌دور خودت، حفاظ محکمی قرار بده، سپر به‌دست بگیر، آن‌وقت وارد میدان شو، سنگر درست کن و بجنگ! البته، در مواردی هم که احتمال خطر، خیلی قوی بوده، همان تقوای منفی هم توصیه شده که به‌ندرت این نوع را داریم. در احکام ماست که خلوت با اجنبیّه حرام است؛ امّا خلوت با مشروب حرام نیست. شما اگر به‌داخل خانه‌ای روید که در آن مشروب الکلی و مست کننده باشد، و به‌تنهایی زندگی کنید، حرام نیست. امّا چنانچه در محلّ خلوت، زن وسوسه‌کننده‌ای باشد، حرام است که فرد نامحرم به‌تنهایی با او در آنجا بماند. علّتش هم روشن است؛ در آنجا جاذبه قوی است و مقاومت مشکل است، انسان - خواه ناخواه - در معرض خطر قرار می‌گیرد. بله! در اینجا تقوای منفی لازم است. آن جایی که لازم بوده، در احکام اسلام آمده و جایی که ضرورت نداشته، نیامده. این است که گفتم باید ما در میدان عمل باشیم و خطر را تحمّل کنیم. متأسّفانه، امروز در جامعه ما کسانی هستند که حاضر نبودند در رژیم گذشته یک کلمه علیه رژیم حرف بزنند یا چیزی بنویسند؛ و کسانی هم هستند که همه عمرشان را به مبارزه گذرانده‌اند. آن‌هایی که هیچ کار نمی‌کردند، ممکن است هنوز هم به‌عنوان چهره متّقی در جامعه شناخته شده باشند؛ و توقعّشان هم این است که مسؤولیتهای عظیم‌تر داشته باشند. کسانی هم هستند که خوب مبارزه کردند، کمبودهایی هم در گوشه‌ای داشتند، گاهی دچار لغزش هم شده‌اند. باید اینها را کنار هم گذاشت و مواظب بود. این را به‌طورکلّی برای جامعه می‌گویم که وقتی می‌خواهند روی اشخاص حساب باز کنند، ارزش‌ها و مجموع این مسائل را در نظر بگیرند و تقوای واقعی را مراعات کنند. خلاصه خطبه اوّل، که به‌خاطر اهمیّت خطبه دوّم آن را کوتاه کردم، این شد که: ماه رمضان، ماه روزه برای تحصیل تقواست، ممارست و تمرین برای تحصیل حفاظ در داخل وجود خودمان؛ و این روزه - به‌استناد آیه اوّل خطبه - یکی از مهمترین وسایل تحصیل تقواست.

أعوُذُباللَّهِ‌مِنَ‌الشَّیْطانِ‌الرَّجیم

بسْمِ‌اللَّهِ‌الرَّحْمنِ الرَّحیم

وَالْعَصْرِ/ اِنَّ إلانْسانَ لَفی خُسْرٍ/ إِلاَّالَّذینَ امَنوُا و عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بالْحَقّ‌وَ تَواصَوْا بالصَّبْرِ.

خطبه دوّم

بسْمِ‌اللَّه‌الرَّحْمنِ‌الرَّحیم

اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَبّ‌الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسوُلِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤمِنینَ وَ عَلَی الصّدّیقَةِ الطَّاهِرَةِ وَ عَلی سبْطیِ الرَّحْمَةِالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیّ‌بْنِ الْحُسَیْنِ وَمُحَمَّدبْنِ عَلِیّ‌وَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی‌بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلَیّ‌بْنِ موُسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِیٍ وَ عَلِیّ‌بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیّ‌وَالْخَلَفِ‌الْهادی الْمَهْدی.

 قرار شد در این خطبه، پیرامون حادثه عظیم انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی ایران و شهادت بیش از ۷۰ تن از نخبگان این انقلاب، بحثی بکنم. این جریان و حوادث قبل از آن، که در مجلس اتّفاق افتاد، و عزل جانشین فرمانده کلّ قوا و حوادث بعد از آن، بحق از سوی مردم " انقلاب سوم " نام گرفت و از اسمهای خوبی است که مردم به‌این جریان دادند.

 من امروز می‌خواهم این انقلاب سوّم را، با تکیه و عنایت به‌انقلاب اوّل و انقلاب دوّم، باز کنم و توضیح دهم که چرا اسم آن را انقلاب سوّم گذاشتند. با این محاسبه، انقلاب اوّل آن انقلابی بود که ما را به‌پیروزی ۲۲ بهمن رساند و رژیم گذشته سقوط کرد. انقلاب دوّم، همان بود که امام گفتند: " این انقلاب از انقلاب اوّل مهمتر است "، و موقعی بود که دانشجوهای خطّ امام، لانه جاسوسی آمریکا را تصرّف کردند. و این انقلاب سوّم، عنوانی است که مردم در بیانات و شعارهایشان مطرح کردند و تشخیصشان این بود که حذف فتنه لیبرالیسم و نفاق، انقلاب سوّم است.

 ما، هم می‌توانیم این مراحل را فازهای مختلف یک انقلاب و سه پله از یک تصاعد بدانیم، و هم می‌توانیم سه انقلاب جدا و مجزّا حساب کنیم. امیدوارم به‌برکت روح این شهدای عظیم‌الشّأن، در سالگرد آن فاجعه بتوانم مروری بر تاریخ انقلاب بکنم و مطالب مفید و مختصر و سازنده‌ای در اختیار ملّت انقلابی بگذارم. از آن روزی که در اواخر سال ۵۵ و در سال ۵۶، مراحل تهاجم انقلاب ما شروع شد. تصمیم براین بود که این حرکت و نهضت، برای تحصیل حکومت و جامعه اسلامی باشد و بر ویرانه‌های نظام پوسیده پهلوی، نظام اسلامی برقرار شود. این، هدف ما در انقلاب بود. در آن دوران و در مراحل و مقاطع حسّاس آن، معمولاً یک ضربه از طرف دشمن به‌ما وارد می‌شد و ضربه‌ای هم از طرف ما به‌دشمن وارد می‌شد. این ضربات، بسته به‌موقعیتها و مواضع گوناگون، شدّت و ضعف داشت؛ گاهی کوچک بود و گاهی بزرگ. در مراحل آرام جریان، دوطرف با آرامش پیش می‌رفتند؛ او مهیّا می‌شد، این هم مهیّا می‌شد. در یک نقطه، یکی پیشدستی می‌کرد و ضربه‌ای می‌زد. این ضربات، گاهی سیاسی بود و گاهی نظامی؛ گاهی خون داشت، گاهی بی‌خون بود؛ گاهی با استفاده از قانون بود و گاهی بدون آن. به‌هرحال، اشکال مختلف مبارزه جریان داشت. در مرحله اوّل، ملّت ما همان رویه صحیحی را که امام امّت و رهبر عظیم‌الشّأن القا می‌کردند، داشت؛ یعنی مطالبه حق در صفوف فشرده مردم، با اعتصابها، راهپیمایی‌ها. حرکاتی مثل راهپیمایی عید سعید فطر آن سال، که از محلّ نماز شهید مفتّح آغاز شد، ضربه عظیمی از ما به‌آنها بود. غیر از اعتصابها و تحصّنها و اعلامیه‌ها و سخنرانی‌هایی که داشتیم، آن ضربه، بزرگ بود و دشمن در مقابل آن درصدد برآمد که ضربه عظیمی بزند. امّا چون این مسیرْ حق بود و آن مسیرْ باطل، و چون دشمن آن ماهیت اصلی انقلاب را نفهمیده و جای قدرت انقلاب را درک نکرده بود، ضربه‌ها را بد وارد می‌کرد. ضربه مهمّی که زد، در میدان شهدا بود، آن قتل عامی که در ۱۷ شهریور از مردم کرد. او خیال کرده بود که این انقلاب طوری است که می‌توان با کشتن چند هزار نفر، آن را حل کرد. دیدید که نتیجه نداد و برعکس، مردم را داغ‌تر و جدّی‌تر کرد. آن‌چنان به‌اوج رسید که امام تشریف آوردند و رژیم بکلّی  سقوط کرد. حوادث بعدی را هم می‌دانید؛ ضرباتی که در ۲۱ و ۲۲ بهمن می‌خواست بزند و ماجرای پادگانها...! اوضاع که به‌این جا رسید، آمریکا - هدف اصلی مقابل ما - که از طریق یک جریان رسمی و به‌اصطلاح قانونی (یعنی حکومت محمّد رضای پهلوی) عمل می‌کرد، در این خیال افتاد که مهار قضیه از دست او خارج نشده است. براساس محاسبه‌ای، آمریکا و اعوانش گفتند که این انقلاب، ابزار لازم را ندارد؛ ارتش ندارد، پلیس ندارد، حزب و تشکیلات ندارد، مدیر و تجربه اداری ندارد، افراد فنّی برای اداره امور خاص فنّی ندارد، و تنها یک عدّه روحانی در صحنه هستند که فقط با نصیحت مردم را اداره کرده‌اند و نصیحت هم که برای همیشه کارساز نیست! محاسبه آمریکا این بود که چیزی را از دست نداده؛ مراکز خودشان را حفظ می‌کنند و اینهایی هم که الآن آمده‌اند، بعد از چند ماه که دستشان خالی شد و چیزی نداشتند، به ناچار مدیریت دوباره به‌دست آمریکا می‌افتد! نقشه آمریکا این بود که لانه جاسوسی‌اش برقرار باشد و از آن طریق سعی کند مراکز مختلف را به‌هم وصل نماید و کنترل کند. شاه، به‌عنوان یک محور رفته بود؛ دولت بختیار هم به‌عنوان یک محور متزلزل رفته بود؛ یک محور لازم بود که ضرورت‌های آن‌ها را حفظ و فراهم کند و ضمناً نگذارد آمریکا ریشه‌کن شود. این، طرح آنها بود و به‌حساب خودشان، به‌طور قاطع روشن بود که آمریکا خیلی زود برمی‌گردد و مجدّداً بر این کشور و مردم مسلّط می‌شود. جریانات مختلف به‌کار افتاد. اصرار داشتند؛ همان‌طور که امام از اوّل در پاریس قول داده، حالا هم برگردد به‌قم و همان جا باشد و به‌خیر و شرّ ما هم کاری نداشته باشد! اگر هم یک زمانی گفت که - مثلاً - صنّار به جهاد و صنّار به سپاه بدهید، بگویند که نه! شما دارید شاهْ دستوری می‌کنید (!) دخالت نکنید و بگذارید جریانات به‌طور طبیعی پیش برود. نقش رهبری را دیگر پایان یافته تلقّی می‌کردند. وقتی که دیدند کارهای اساسی، از درون این ملّت و روحانیت شروع شد؛ دیدند که نه! سپاه درست شد، در حالی‌که فکر می‌کردند دیگر ما بازوی مسلّح نداریم. شهربانی و انتظامات که به‌هم ریخته بود، در کنارش کمیته‌ها درست شد و دیدند که اینها خیلی خوب نظم جامعه را حفظ کردند و وارد میدان شدند و به‌طور ضربتی کارها را سامان دادند. می‌گفتند: تشکیلات نداریم؛ دیدند که حزب جمهوری اسلامی پایه‌ریزی شد و همه مساجد ایران شد پایگاه اسم‌نویسی و روحانیون هم شدند محور عضوگیری مردم. کارهای اداری به‌دست ما نبود، ولی دیدند هر جا یک حزب‌اللّهی وارد می‌شود، خیلی خوب و زود می‌درخشد و کار یاد می‌گیرد. این‌ها فکر می‌کردند که شرکتها می‌خوابد، روستاها بدبخت‌تر می‌شوند و ناگهان دیدند که جهاد سازندگی درست شد و بچه‌ها به‌آن خوبی دارند کار می‌کنند و کاربردشان هم چند برابر ادارات و مؤسّسات فنّی و رسمی است. فکر می‌کردند که آن دادگستری به‌هرحال یک نهاد قانونی است و با آن وضعی که دارد، دیگر کسی از این حکومت نمی‌ترسد و پشمی به‌کلاه آن نمی‌بیند! ناگهان دیدند که این دادگاههای انقلاب مثل شمشیر علیّ بن‌ابی‌طالب (ع) و ذوالفقار دو دمی که همه جا را به‌سرعت می‌گرفت، درست شد.

 دیدند که نشد! همه چیز از دستشان رفت و باز فکر کردند که مراکزی دارند: دانشگاه‌ها، ادارات، صدا و سیما و امور فنّی را دارند و سررشته اقتصاد به‌دستشان است و مراکزی را هم پر کرده بودند. آمریکا هم با خیال راحت، با آن تشکیلات عظیمش، در این جاسوسخانه کثیف نشسته بود و سرنخ همه اینها را به‌هم بند می‌کرد و آماده بود. آن‌ها کار خودشان را می‌کردند؛ ما هم کار خودمان را می‌کردیم. البتّه، وقتی می‌گویم " ما "، خیال نکنید که ما آدمهای نقشه‌کش طرّاحی بودیم! من می‌گویم مردم، یعنی مردم باشعور طبیعی و اجتماعیشان این کارها را می‌کردند. شما مردم، که ما هم جزو مردم هستیم. اگر کاری می‌کردیم، به‌عنوان مردم می‌کردیم. به‌همین ترتیب، دوطرف پیش رفتند: این‌ها مراکز رسمی را حفظ می‌کردند و آنها مراکز قدرت مردمی را تحکیم می‌کردند. تا رسیدیم به‌قانون اساسی؛ که آنها خیال می‌کردند همان قانون اساسی که به‌مجلس خبرگان تحویل شده بود، تصویب می‌شود. خیالشان هم مقداری جمع بود. یکدفعه دیدند که نه! زیربنا هم دارد خراب می‌شود.

 تا به‌حال می‌گفتند که امام باید در قم بنشیند و هیچ کار نداشته باشد! حتّی وقتی که گفت؛ درآمد یک روز نفت را به‌فلان استان بدهید، عصبانی شدند و وقتی که گفت؛ این مقدار را بدهید به‌سپاه، اوّل یک ۲۰ میلیونی دادند؛ چک آن را هم فوری به روزنامه " پیکار " دادند و اسم بنده را هم در آن نوشتند که به‌عنوان یک دزدی به‌خورد مردم بدهند!  و مشغول این‌گونه کارها بودند. وقتی که مجلس خبرگان، به‌اصول مربوط به‌ولایت فقیه رسید و معلوم شد که سررشته امور به‌دست این " ولیّ " می‌ماند و روحانیت سرنخ را در دست می‌گیرد و به‌عنوان نماینده واقعی مردم، مرکز قدرتهاست، سروصداها بلند شد. سفارت آمریکا فعّال شد؛ آن آقا از اسکاندیناوی بلند شد آمد اینجاو آن آقا - که این روزها نقشش رو شد - در قم فتوا و نظر داد که اصول فلان و فلان را من قبول ندارم، به‌آنها رأی نمی‌دهم و این دیکتاتوری است (!) همه به هم افتادند و به‌آن صورتی که می‌دانید، باز ضربه‌زدن شروع شد.

 مقدّمات انقلاب دوّم فراهم شده بود. سپاه کارش را کرده بود، جهاد و کمیته‌ها هم همین‌طور، کمیته امداد امام، حساب ۱۰۰ امام، بنیاد مستضعفان، روحانیت و حزب جمهوری اسلامی هم با همین امکانات ملّی و مردمی که داشتند، کار خودشان را می‌کردند؛ آن طرف هم کار خودش را می‌کرد. همه هم مراکز خودشان را داشتند و در مراکزشان و از تریبونهای خودشان حرفهایشان را می‌زدند. گروهک‌ها، خودشان را آماده کرده بودند، هر یکی ۷ تا ۸ تا هم روزنامه داشتند. در آن مرحله، فسیل‌های سیاسیِ گذشته هم شروع کردند از آمریکا و اروپا و شوروی آمدند؛ توده‌ای‌ها، جبهه ملّی‌ها و دیگران هی آمدند. هر کدام هم که می‌آمدند، یک ستون در روزنامه‌ها برایشان باز می‌شد؛ مقاله می‌نوشتند، خاطرات می‌نوشتند و به‌هرحال، کار خودشان را می‌کردند. روزنامه‌ها هم، مثل اطّلاعات و کیهان و آیندگان و نشریات دیگر که مثل قارچ روییده بودند (که در هر خانه‌ای، صبح‌ها ۱۰ تا روزنامه و مجلّه می‌ریخت) کار خودشان را می‌کردند؛ این طرف هم از طریق مردم و جاهایی که داشت، کارهای خودش را می‌کرد.

 ضربه دوّم، بعد از سیر این دو جریان شروع شد؛ ضربه‌ای که ملّت وارد کرد، اشغال لانه جاسوسی بود که خیلی اهمّیت داشت. شیرازه جریانات از هم پاشید! آن‌هایی که گرفته شدند ۶۰ نفر بیشتر نبودند، یک ساختمان کوچکی هم بیشتر تصرّف نشده بود، امّا اشکال عمده این بود که شیرازه از هم گسیخت. یعنی، ما فرماندهی، اتاق کنترل و اتاق فرمان را گرفتیم! این اتاق که تسخیر شد، حرکت‌ها دیگر خیلی درست و حساب شده نبود؛ هر کس به میل خودش حرکت می‌کرد، خراب شد (!) اوّلین ضربه‌ای که آنها خواستند بزنند، انحلال دولت موقّت بود. فکر می‌کردند که وقتی دولت موقّت منحل شود، یکدفعه رژیم از هم می‌پاشد و دیگر کسی نیست که کارها را به‌عهده بگیرد! هنوز، استعفا به‌دست امام نرسیده بود که امام گفتند: " یااللَّه! خوب شد، قبول کنید!" آن یکی بلند شد و گفت می‌خواهم بروم آمریکا مذاکره کنم. امام فرمود: " اگر خواستی بروی، از روی هوا که داری می‌روی، عزلتان می‌کنم؛ هیچ حقّی نداری که بروی برای مذاکره! مذاکره چیست؟! یک عدّه جاسوس را گرفته‌ایم، باید رسیدگی شود". انقلاب بزرگتر شروع شد و نیروی ملّت، خطّ امام، مردم و ارگانهایی که نام بردم، محکم به‌کار خودشان ادامه دادند و هیچ اثری روی جریانات جاری کشور، با حضور قاطع امام و حمایت بی‌دریغ مردم، نگذاشت. شاید دیگران فکر می‌کردند که بعد از استعفا، یکدفعه مردم به خیابانها می‌ریزند و آن حرفهای روز اوّل انقلاب شروع می‌شود (!) شاید این فکر را داشتند! منتها آن مردمی که ما می‌بینیم طرفدار آنها هستند، به خیابان بریز نیستند!! آن‌ها فقط حاضرند، همان جوری که یکی دو هزار زن بی‌حجاب تظاهرات کردند، تا دم نخست‌وزیری بیایند؛ آن جایی که بدانند کسی کاری به‌کارشان ندارد؛ در همان حد حاضرند تظاهرات کنند!  به هرحال، ملّت ضربه را زد و آنجا را گرفت. شیرازه از هم پاشید، مدیریت هم یک کمی اصلاح شد و نهادها با قوّه و قدرت بیشتری کارشان را ادامه دادند.

 یکی از کانونهای فساد که که بدترینِ کانونها شده بود، همین دانشگاه بود که ضربه دوّم را هم باز دانشجوها زدند و این مراکز فساد را هم اشغال کردند و به‌عنوان " انقلاب فرهنگی " تعطیل نمودند و دوباره جریانها تداوم یافت. انقلاب دوّم، با سروصدای کم، ولی با ابعاد مختلفی در آثار، شروع شد. اینجا دیگر باید آمریکا رسماً به‌میدان و صحنه بیاید. تا این مرحله، آمریکا مستقیماً در صحنه نبود و تصوّر می‌کرد از طریق دیگران می‌تواند کارش را به‌جایی برساند! الآن دیگر باید به‌صحنه بیاید! از چند طریق شروع کرد که خوب! بلوکه کردن اموال ما، محاصره اقتصادی، آن کودتای معروف " نوژه " و آن حمله شکست خورده به طبس، کارهای رسمی آمریکا بود.

 توطئه آمریکا در داخل، با چند رویه شروع شد: تهیّه جنگ عراق؛ قبلاً در طرح بوده، و پس از شکستهای نوژه و طبس، از همین مرحله برای آنها جدّی شد و زمان آن رسیدکه زمینه را مهیّا کنند؛ چون آن کار را یکروزه نمی‌شد سازمان داد و به‌خیلی زمینه‌ها نیاز داشت. تشدید مسأله  کردستان؛ البته قضیه کردستان و گنبد و خوزستان و جاهای دیگر، بین مراحل اوّل و دوّم هست؛ یعنی آمریکا کارت‌های خودش را هم به‌کار گرفته بود؛ بلوچستان را کم، و گنبد و کردستان و خوزستان را هم شلوغ کرده بود که در نهایت، در همان گامهای اوّل به‌نتیجه برسد. وقتی‌که ضربه را خورد، آن کارها ادامه پیدا کرد؛ بحران کردستان را تشدید کردند و کارهای دیگر را هم پیش می‌بردند. در این مرحله، وضع ما بهتر بود. قانون اساسی را نوشتیم، خطوط روشن شد، تسلّط اداریمان بیشتر شد، و جهاد و سپاه هم مسلّطتر بودند. در همان زمان، در تفسیرهای آمریکا بود که " مشکل اساسی ما این ۳۰ هزار سپاهی هستند که تا زنده‌اند، نمی‌توان کاری کرد"(!) این جمله، در تفسیرهای معروفشان آمده است. و باز مبارزه در جهات مختلف ادامه یافت. بزرگ‌ترین کار آنها این بود که در مراکز قانونی ما، دوباره نفوذ کنند؛ قضیه ریاست جمهوری بنی‌صدر، اینجا درست می‌شود. من نمی‌گویم کسانی که به‌بنی‌صدر رأی دادند یا حتّی آنهایی که برای او تبلیغ کردند، همه در این " فاز " عامل شناخته شده و روشن بودند. نه! خیلی‌هایشان با حُسن‌نیّت و با اشتباه وارد عمل شدند؛ اکثریت از این دست بودند. ولی جریان بنی‌صدر، یک جریان معمولی نبود. شما می‌دانید که او با یک تیم آمده بود که افراد تیمش هم کم‌کم شناخته شدند. برای همه کارها فکر کرده بود  و آمده بود.

 یک روز که گفتیم اگر می‌توانی کابینه معرّفی کن، دیدیم که نه! برای همه کارها آدم دارد؛ برای کارهای اقتصادی، سیاسی، نظامی، حتّی برای کارهای مردمی، تبلیغات و همه چیز! تیمش خیلی مهیّا بودند و از روز اوّل هم خوب کار می‌کردند (!) و این روزنامه " انقلاب اسلامی " را هم با حساب درست کردند. نفوذش هم در پایگاههای مردمی با حساب بود، موقعش هم مناسب بود، و وضع خودش را هم حفظ کرده بود. در شورای انقلاب، دائماً موضع مخالف می‌گرفت؛ موضع مخالف دولت موقّت می‌گرفت و با انتقادکردنها و انگشت گذاشتن روی کمبودهایی که در زمان دولت موقّت بود - که آن هم طبیعی بود - خودش را قهرمان جلوه می‌داد. آن مناظره‌هایی که می‌کرد، خیلی حساب شده بود. اینکه مدّعی بود که زور نباشد، آزادی باشد، بحثِ آزاد باشد، خیلی حساب شده بود. زمینه، کاملاً مهیّا بود و او کار خودش را شروع کرد. آمریکا، این دفعه خیالش راحت است؛ عراق را دیده، چپی‌ها را خریده، منافقین را خریده، و جبهه ملّی و سایر گروهکهای چپ و راست هم که دیگر روی شاخش بود! چیزی کم نداشت! رئیس جمهور را هم درست کرده، و مجموعه اینها، یک وضع بسیار مطلوبی برای آمریکا فراهم ساخته بود. از این طرف هم هجوم شروع شده بود: به‌حزب جمهوری اسلامی، شورای عالی قضایی، شورای نگهبان، و به‌سایر مراکز و نهادهایی‌که وجود داشت؛ مثل سپاه و جهاد و کمیته‌ها. دادگاه‌های انقلاب را اینها بکلّی زیر سؤال برده بودند و مشروعیت و صلاحیت آنها را بکلّی منکر بودند. از آن طرف هم بنی‌صدر (با دارودسته‌اش) به‌سران ارتش و شخصیتهای مهمّ نظامی باج می‌داد و پای خودش را محکم می‌کرد. همه چیز مهیّا شده بود. آن‌ها کار می‌کردند؛ ما هم کار می‌کردیم و خدا می‌داند که در این مرحله ما چقدر خون‌دل خوردیم! چون وضع عمومی طوری بود که ما نمی‌توانستیم حرفهایمان را بزنیم، افشاگری درست نبود. گاهی، مثل مهاجر و انصار در خانه‌ها راه می‌افتادیم، اینجا و آنجا. دوستان ما یادشان هست که ما در مدرسه سپهسالار - همین مدرسه شهید مطهّری - و در جلسه جامعه مدرّسین در قم، تقریباً بر سر این مسائل گریه کردیم و مسائل گفته شد. عدّه‌ای بودند به‌نام خطّ امام، که در یک جهت حرکت می‌کردند؛ و یک عدّه هم، عدّه فراوانی، آمده بودند زیر پرچم قانونی بنی‌صدر. تمام اینها جمع شده بودند؛ معتدل‌هایشان و افراطی‌هایشان، از هر دو طرف، بنی‌صدر را قبول کرده و یک محور درست کرده بودند. البتّه همانها هم در اصل او را بیشتر از عروسکی فرض نمی‌کردند، که بعداً کلکش را بکنند! محاسبه آنها چیز دیگری بود. همه این جریانها در مقابل خطّ امام بود.

 در یکی از جلساتی که برای شکْوه، در قم خدمت امام رفته بودیم، یک راهنمایی به‌ما کردند، فرمودند: " شماها بروید دنبال مجلس "! همین‌طور کوتاه و موجز. دأب امام این است که حرفهایشان را - اغلب - استدلالی به‌ما نمی‌گویند. هیچ‌وقت توضیح نمی‌دهند که من چرا این را می‌گویم؛ می‌گویند شما بروید به‌طرف مجلس و ما هم چون روح اطاعت از امام داریم، اگر خودشان توضیح ندادند، توضیح نمی‌خواهیم. برای ما قابل درک بود، و سیاست خطّ امام این شد که مجلس را طوری به‌وجود آوَرَد که دست کم در برابر نهاد ریاست جمهوری بتواند مقاومت کند. خوب! می‌دانید که نقطه حسّاس عملکرد ریاست جمهوری، همان انتخاب کابینه است. اگر کابینه انتخاب شد، دیگر از دستش در رفته و کار تمام شده است. در این مرحله، او مایل است آن‌جوری که می‌خواهد کابینه‌اش شکل بگیرد. اگر رئیس جمهور، روی نخست‌وزیر و وزرا امضا گذاشت و از دستش رد شد، دیگر تمام است و صدایش به‌جایی نمی‌رسد! بنی‌صدر هم روی این قضیه هوشیار بود، شیطان‌ها هم به‌او می‌گفتند! درگیری پشت پرده ما، که گاهی هم روی پرده می‌آمد، در مسأله  کابینه بود. برای دریافت درست و دقیق این مسأله، لازم است مراحل تکوین مجلس را بگویم. دوستان در همه جا تلاش کردند؛ روحانیت که واقعاً خیلی خدمت کرد، حزب جمهوری اسلامی هم خیلی در این مسأله   کار کرد، ما هم یکی دو ماه همه کارهایمان را تعطیل کردیم و فقط مشغول مجلس شدیم که افراد صالح را در ایران شناسایی کنیم، تماس بگیریم و آنها را به‌مجلس برسانیم.

 الحمدللّه، این توفیق برای مجموعه ما به‌وجود آمد. آن " ائتلاف بزرگ " که با خطّ سبز در روزنامه جمهوری اسلامی آن‌موقع نوشته شده بود، خودش یک ضربه بود بر مغز آنهایی که می‌فهمیدند چه اتّفاقی دارد می‌افتد! بعضی‌ها از آن خطّ سبز - اصلاً - شوکه شده بودند؛ بعضی‌ها هم انتقاد می‌کردند که چرا شما ائتلاف بزرگ نوشتید؟ شما شانتاژ تبلیغاتی کردید (!) چه کردید و از این حرفها. و آن ائتلاف بزرگ، خیلی از مسائل را حل کرد و سرانجام مجلس با آن وضعی که می‌دانید به‌وجود آمد؛ سنگر مجلس. امام هم فرمود: " [مجلس] در رأس امور است و هر تصمیمی که بگیرد و شورای نگهبان تصویب کند، هیچ مقامی - هر کس می‌خواهد باشد - حق ندارد در مقابل او حرف بزند "! امام، نقش رهبری خودشان را با ظرافت انجام می‌دادند که خداوند سایه این مرد بزرگ را بر سر این امّتْ مُدام حفظ کند که خیلی ارزنده است. خوب! رئیس جمهور، قدرت مهمّش در جلوگیری از کابینه بود که مجلس با فشار قانونی که آورد و با آن تریبون آزاد مجلس، این حربه را هم از دست رئیس جمهور گرفت. مسأله  دیگری که در کنار ما بود و آمریکا به عنوان لولو و چماق بالای سرِ ما گذاشته بود! جنگ عراق بود که در آن هم، بنی‌صدر و اطرافیانش متأسّفانه حاکم بودند؛ و خوشبختانه با آن طرحِ شورای عالی دفاع و ترکیب مخصوصش که امام معرّفی کردند، یک مقدار دست خطّ امام در جنگ باز شد؛ البتّه نه‌خیلی. او، در آنجا هم تصمیم‌گیرنده نهایی بود و نمی‌گذاشت کارها پیش برود، و مشکل درست می‌کرد. با به‌وجود آمدن مجلس و تثبیت آن مسائل، روند درگیریها روز به روز بیشتر بود. پایگاه دانشگاه را از دستشان گرفته بودیم، مجلس در اختیار خطّ امام بود، نمازجمعه‌ها، همه جا در اختیار خطّ امام بود، پایگاه قانونی ولایت فقیه هم خیلی از مسائل را حل می‌کرد. روحانیت به‌عنوان بهترین وسیله پیشبرد انقلاب، در میدان بود و به هرحال، مجلس به‌عنوان سنگر و تریبون مورد اعتماد، هر لحظه‌اش در اختیار مردم بود. در همین جا اشاره کنم به‌یکی از اشتباهات بزرگ بنی‌صدری‌ها که به‌زعم خودشان، برای تخریب مجلس، جلسات آن را از کانال ۲ تلویزیون - که در اختیارشان بود - پخش می‌کردند. آن روزها، مجلس شلوغ بود و شما هم دیده‌اید و به‌یاد دارید. ما که نمایندگی نکرده بودیم، این کارها را بلد نبودیم، شلوغ می‌کردیم!

همین آقای خلخالی، یک‌بار بلند شد و عمّامه‌اش افتاد! و آنها چه ماجراهایی از مجلس درست می‌کردند! عمداً اینها را بزرگ می‌کردند و می‌خواستند که این شلوغی‌ها را به‌عنوان عیب مجلس به‌مردم معرّفی کنند. امّا جامعه می‌فهمید که این‌ها آدم‌های خوبی هستند، و از دل دارند حرف می‌زنند. مجلس، مورد اعتماد مردم شده بود، و مردم چیزی را در آن مخفی نمی‌دیدند. در مقابل هم، شورای نگهبان - که خدا خیر بدهد به‌این برادران عزیز ما - در آن موقع، آنقدر دق توی دل لیبرال‌ها و مرتجعین کرده بود که، وقتی ما به‌حضور امام می‌رفتیم، اوّلین خواست بنی‌صدر از امام این بود که شورای نگهبان عوض بشود، شورای عالی قضایی هم عوض بشود، انتخابات مجلس هم درست نبوده، عوض بشود، بعد می‌توانیم کارها را درست کنیم! می‌بینید؛ درگیری دیگر خیلی بارز و مشخّص شد.

 آن جلسه‌ای که بعد از قضیه ۱۴ اسفند دانشگاه‌در خدمت امام بودیم، بنی‌صدر با جسارت شیطان در حضور خدا، با صراحت به‌امام گفت که " من آن شورای عالی قضایی را قبول ندارم، آن اشکال را داشته! این مجلس را هم قبول ندارم، چون حزب جمهوری در تبلیغات چه و چه کرده و خلاف شده! و - مثلاً - معاون سیاسی وزارت کشور، عضو حزب جمهوری بوده (از این نمونه بهانه‌ها)؛ شورای نگهبان هم یکطرفه می‌گوید، آن را هم قبول ندارم! " من فکر می‌کنم که جلسه آن روز، برای تصمیم‌گیری امام سازنده بود، که این آدم با جسارت، هیچ ارگانی - غیر از خودش - را قبول نداشت! که امام آن روز به او فرمودند: " تو خیال می‌کنی آرای مردم از تو است؟! آن‌هایی که آنجا سوت می‌زدند، همان‌ها فقط مال تو هستند و عدّه آنها هم به ۵۰۰ هزار نفر نمی‌رسد"! 

با توضیحاتی که دادم، پایگاه‌های انقلاب و ضدّانقلاب، پایگاه‌های خطّ امام و ضدّ خطّ امام، پایگاه آمریکا و مردم مشخّص شد، که اینها در برابر هم ایستادند و درگیری فراوان بود. هر روز، در اینجا و آنجا حرف داشتیم، جنگ روزنامه‌ای داشتیم، جنگ رادیو - تلویزیونی داشتیم. در همین رادیو و تلویزیون، چه جنگهایی داشتیم؟! با چه حیله‌هایی بنی‌صدر، طرفداران خودش را در آنجا می‌گذاشت؟! امّا چند تا خطّ امامی و حزب‌اللّهی بودند که برنامه‌هایشان را به‌هم می‌زدند و نمی‌گذاشتند کاری پیش ببرند، ولی باز هم آنها شلوغ می‌کردند. و رادیوهای کشورهای خارجی: رادیو آمریکا، رادیو اسرائیل، رادیو بی. بی. سی، رادیو آلمان، رادیوهای بیگانه گروهکها، و رادیو عراق - تمام اینها - شده بودند تریبون لیبرال‌ها و ضدّ خطّ امامی‌ها. ما هم تریبون اصلیمان مجلس بود و نماز جمعه و یکی دو تا هم روزنامه و نشریاتی که در اختیار داشتیم. منتها زبان گویای جهادی‌ها در روستاها و شهرها، زبان گویای سپاه، شهامت‌های سپاهیان، شهامت‌های کمیته‌ها و خدمات کمیته‌های امداد که در سراسر کشور داشتیم و انجمنهای اسلامی در درون ادارات که امان را از لیبرال‌های اداری بریده بودند و نمی‌گذاشتند در آنجا زیاد خلاف کنند، حضور انجمنهای اسلامی در همه جا و خیلی چیزهای دیگر، تمام طیف خطّ{ من ممکن است خیلی چیزها را الآن نتوانم اسم ببرم، یادم نمی‌آید و معذرت می‌خواهم اگر بعضیها را اسم نمی‌برم. } 

امام، به‌صورت یک واحد منسجم در مقابل آن طیف حرامزاده‌ها، که آن‌جور عمل می‌کردند! قضیه کم‌کم به‌اوج می‌رسید. بهترین معیارش مجلس بود که می‌دیدید. لایحه تصویب می‌کردیم، بنی‌صدر امضا نمی‌کرد! لایحه لازم بود، یک ماه معطّل می‌کرد! مجلس فوراً یک قانون گذراند که اگر رئیس جمهور سه روز تأخیر انداخت، لایحه باید اجرا شود! این هم حقّ مجلس بود و حرکتی بود قانونی. ما دائماً از موضع قانون حرکت می‌کردیم. چندتا وزیر را نگه داشته بود؛ وزیر خارجه را معرّفی نمی‌کرد؛ جلو معرّفی وزرای مهمّ دیگر را هم گرفته بود؛ بانک مرکزی را در اختیار داشت؛ و واقعاً دولت و ملّت را به عُسرت انداخته بود و چه زحمتهایی برای کابینه شهید رجایی - که خود او هم شخصاً یکی از استوانه‌های عظیم این خطّ امام بود - درست کرده بود!! مجلس، یک قانون گذراند که وزارتخانه‌های بی‌سرپرست را خود دولت می‌تواند تصدی کند. باز او که می‌دید که ما از موضع قانونی حرکت می‌کنیم، عصبانی می‌شد. یک چیزهایی از اختیارات شاه معدوم بود، همه را امضا می‌کرد و مورد استفاده قرار می‌داد. خطّ امام هم یک چیزی به‌نام سلب اختیارات امضاهای " فرمان همایونی " به‌مجلس آورد که لیبرال‌ها را خیلی عصبانی کرده بود. می‌گفت: چرا با این اسم آوردید! و کارهای جالب مجلس، مجلس را متین‌تر می‌کرد و دل مردم گرمتر می‌شد و کارهای خلاف قانون و زورگویی‌های آن‌ها هم مردم را عصبانی می‌کرد. اسناد سرّی را منتشر کنند! چه کنند! از آن کارهایی که آقایان می‌دانند، تا به‌قول خودشان قضیه به " بن بست " رسید. خوب! رئیس جمهور یک مقام قانونی بود و این پایگاه رسمی را به‌هرحال آنها داشتند. نایب فرمانده کلّ قوا هم بود؛ این هم یک موضع قانونی بود. در مجلس هم افرادی را داشتند، همین‌طور در بانکها و خیلی جاهای دیگر. خودشان آمدند مسأله  " بن بست " و " کی باید برود؟! " را مطرح کردند که مبارزه به‌اوج رسید. یک ضربه‌ای مجلس زد و ضربه‌ای هم آنها زدند. البتّه قبل از هر دوِ، آن ضربه اساسی را امام زد. امام با یک سطر کوتاه - یا نیم سطر که کاملاً اقتصاد را در کاغذ و قلم و وقت مراعات کرده بودند - نوشتند: " من ابوالحسن بنی‌صدر را از فرماندهی کلّ قوا عزل کردم. " این دیگر خط بود به‌همه. ما، ملاحظه امام را می‌کردیم؛ در مجلس ملاحظه می‌کردیم، در حزب ملاحظه می‌کردیم، همه مسلمانها دندان روی جگرشان بود، و روی فرمان آتش بس امام عمل می‌کردند. امّا اینجا که امام خودشان این کار را کردند، معنی‌اش آن بود که " یاد بگیرید چه کار باید بکنید ". فردایش، مجلس پیشنهاد عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر را مطرح کرد که یک نقطه تاریخی است. قضایا به‌اینجا رسیده بود و حالا آن نیروی واقعی، که حزب‌الّله بود، به‌میدان آمد. نیروی واقعی خطّ امام، همین حزب‌اللهی بودند که دور مجلس را محاصره کرده و امان را از مجلسی‌ها بریده بودند که " یااللهّ! این برنامه را تسریع کنید! ". آن حمایت مردم که آمریکا و دشمنان روی آن حساب نمی‌کردند، مهم است، که من گفتم اشتباه بزرگ آمریکایی‌ها این است. خوب! مجلس یک حرکت قانونی کرد، با آن رأی عجیب! فقط یک‌نفر رأی مخالف داد و همه کسانی هم که بنی‌صدر روی آنها حساب کرده بود، با این اصل موافقت کردند یا دست کم به‌سکوت گذراندند. قضیه در دنیا هم خیلی اوج داشت. مجلس که  مخفی نبود، مذاکرات هم که سرّی نبود، آزاد آزاد هم بود؛ مخالف حرف می‌زد، موافق حرف می‌زد - مثل هم - هر کس حرف خودش را می‌زد و بنده هم با نهایت قساوت، دخالت می‌کردم که مبادا حقّ مخالفین را بگیرند و نگذارند آنها حرف بزنند. آن‌ها هم حرفهایشان را می‌زدند تا آن رأی قوی مجلس به‌دست آمد؛ و به‌دنبالش حمایت عجیب مردمی که بی‌صبرانه پشت مجلس ایستاده بودند؛ که من رفتم و نظر مجلس را ابلاغ کردم. بی‌شک، همه دنیا از این تریبون باز گوش می‌داد. قلب اروپایی‌ها در تپش بود! به لحظات مجلس نگاه می‌کردند. آن ضربه را مجلس زد، آن‌ها هم باید ضربه بزنند! قضیه راهپیماییها و روز ۱۷ شهریور باید تکرار شود! انقلاب سوّم، به‌آن اوج حوادتش رسید؛ کار مجلس تمام شد، بنی‌صدر مخفی شد، و روی توطئه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی - که طرحش از پیش آماده بود تصمیم‌گیری شد. حالا چرا دفتر حزب جمهوری؟ بی‌شک، اگر آنها در آن روزها می‌خواستند مجلس را منفجرکنند، می‌توانستند. در مجلس هم افرادی داشتند؛ همان‌هایی که فرار کردند، حدّاقل می‌توانستند در مجلس هم انفجار ایجاد کنند. در نخست‌وزیری هم داشتند و می‌توانستند آنجا را منفجر کنند. در بیت امام هم داشتند؛ چون به‌محض ختم آن قضیه، یکی هم در آنجا بود که فرار کرد؛ که البته عضو دفتر و بیت نبود، امّا فردی بود که به‌آنجا می‌آمد و مورد اعتماد هم بود. در دادستانی و خیلی جاهای دیگر هم داشتند. چرا در بین همه اینها دفتر حزب جمهوری را انتخاب کردند؟! روی این مسأله، قدری حساب کنید، چون محاسبه آنها هم دقیق بود. خوب! می‌دانید که ما در آن روزها محافظت نداشتیم. آقایان نماینده‌ها می‌دانند، در مجلس آن روز، هر کس هر چه می‌خواست می‌آورد. اگر یک چمدان بزرگ و حتّی چند چمدان هم می‌خواست، می‌توانست بیاورد و - مثلاً - در ۵ جای مجلس بمب بگذارد. کسی دقّت نداشت؛ و ما اصلاً در این فازها نبودیم و این حفاظتها در کار نبود. آن‌ها، همه جا را زیرنظر داشتند. روزهای یک شنبه، در دفتر حزب جمهوری اسلامی، جلسه‌ای برای حلّ مشکلات کشور تشکیل می‌شد؛ در آنجا کسانی جمع می‌شدند که برای دشمنان ما بهترین هدف بودند. از نمایندگان مجلس، در حدود ۵۰ - ۶۰ نفر (و گاهی بیشتر) شرکت می‌کردند. از اعضای دولت هم تا ۸ - ۹ نفر (وگاهی بیشتر)، شرکت داشتند و از میان معاونان هم فراوان. از شورای عالی قضایی، حدّاقل یک‌نفر و گاهی چند نفر، شرکت می‌کردند. زبده‌های حزب جمهوری اسلامی هم، همه آنجا بودند. دشمن فکر می‌کرد که مرکز هدایت جریان خطّ امام، آنجاست و به‌همین جهت از هدفهای اصلی بود.

 فکرشان این بود که اگر کار آنجا را تمام کنند، مجلس هم از اکثریت می‌افتد؛ چون اگر ۵۰ - ۶۰ نفر می‌مردند، یک عدّه هم که در اختیار خودشان بود، دیگر مجلس نمی‌توانست رسمیت داشته باشد. ما دست کم ۱۸۰ نفر نماینده برای تشکیل جلسه و رسمیت آن لازم داریم. دولت هم که از رسمیت می‌افتاد - با برنامه‌ای که آنها داشتند - چون وقتی نصف هیأت دولت برود، طبق قانون اساسی باید، دولت دوباره از مجلس رأی اعتماد بگیرد و از نو معرّفی شود. شورای عالی قضایی هم می‌افتاد؛ و حزب جمهوری اسلامی هم بکلّی از بین می‌رفت و آنها فکر می‌کردند که در این‌صورت، امام تسلیم خواستهای آن‌ها می‌شود. باز در اینجا اشتباه کردند و حالا این اشتباه را توضیح می‌دهم. این‌ها، مردم و امام را در محاسبه واقعی خودشان، هیچ‌وقت نتوانستند بفهمند. نه‌امام را شناختند، نه مردم را. این نهادهایی را که سطح ظاهر کار بود، می‌شناختند. اگر تمام این نهادهایی که من عرض کردم، مجلس و دولت و شورای نگهبان و شورای عالی قضایی و سپاه و جهاد و همه اینها از بین بروند، امام به‌تنهایی با این مردم بماند، دوباره کشور را بهتر از امروز اداره می‌کنند. یک کمی صریحتر بگویم: اگر - نعوذباللّه - امام هم نباشد، اساسْ مردم هستند؛ این مردم واقعاً برای خودشان رهبر پیدا می‌کنند و خط و راه و اسلام خودشان را ادامه می‌دهند. مطمئن باشید! یعنی اساسْ اوّل مردم هستند، بعد امام، و بعد روحانیت به‌عنوان مهمترین رکن، و مورد اعتماد مردم. این‌ها اساس هستند؛ و بقیه، دولت و مجلس و حزب جمهوری اسلامی و سپاه و جهاد و کمیته‌ها و دادگاههای انقلاب و تمام اینها، از بطن مردم و از این روحانیتِ در صحنه، دوباره قابل جوشش و قابل تحصیل است. و تا این مردم با این روحانیت و با این اسلام باشند، این انقلابْ راه خودش را محکم و سریع و با گامهای غول آسا ادامه می‌دهد. این‌ها پیش از این جریان، در ۳۰ خرداد آزمایش کرده بودند. در آن روز، منافقین و پیکاری‌ها و اقلّیت و جبهه ملّی و تمام اینها، همه نیروهایشان را جمع کردند و به‌صورت مسلّح ریختند در خیابانها و ادای انقلاب مردمی را درآوردند و در آن روز با همه تحیّرشان آزمایش کردند و دیدند که حزب‌اللّه، همین بچه‌های نازی‌آباد و خانی‌آباد و شوش و شرق و غرب تهران، با دوچرخه و موتورسیکلتِ خودشان رسیدند به‌میدان و این اوباش را تارومار کردند. آن‌ها فهمیدند که در مقابل مردم نمی‌توانند از این‌گونه کارها بکنند؛ این امر برایشان  از پیش - روشن‌تر شد. آن آزمایش به‌جایی نرسید و کار را به‌آن نحو شروع کردند و با تکیه به‌عوامل نفوذی خودشان در اینجا و آنجا - و مخصوصاً حزب دیگر خیلی خوشحال بودند؛ فکر می‌کردند فردا صبح که از خواب بیدار می‌شوند، دیگر نه‌مجلسی است، نه‌دولتی است، نه شورای عالی قضایی است! امام هم تنهاست!! خوشبختانه، مردم آن‌چنان حمایت کردند که همه معادله‌ها به‌هم خورد. آن عامل اصلی به میدان آمد و دشمن را وادار به هزیمت کرد؛ اوّل هزیمت روحی، بعد عملی. اجتماعی که آن روز در تشییع جنازه این ۷۲ تن تشکیل شد، با آن خصوصیات، دنیا به‌خودش ندیده است. اشک‌هایی که مردم در آن روز ریختند و کف خیابانها را تر کردند، و آن دستهایی که زیر جنازه این شهدا خشک شده بود و پایین نمی‌آمد و اجازه ندادند تا شب جنازه آیت‌اللّه بهشتی از بالای دستشان پایین بیاید، و آن فریادهایی که مردم کشیدند، به‌اندازه صور اسرافیل در دنیا اثر داشت! و آن حالتی که مردم نشان دادند و دشمنها مجبور شدند مقداری از آن را منعکس کنند، خیلی چیزها را در آن روز رقم و قلم زد و آینده را مشخّص کرد. در مجلس شورای اسلامی، هنگامی که برای تشکیل جلسه چند نفر کم داشتیم، این مجروحان ما، کسانی که بعد از ۴ ساعت از زیر خروارها آوار، مجروح و شکسته و نیمه‌جان بیرون آمده بودند، صدای ما را که دربیمارستان شنیدند، با تختشان به‌مجلس آمدند! کیاوش را یادتان هست؛ همین آقای باغانی را یادم هست که موهای سرش بکلّی رفته بود؛ آقای مروی را به‌یاد دارم که همه صورتش سوخته بود و اصلاً مو نداشت و پوست سرش رفته بود؛ آقای محمودی را یادم هست و خیلی از دوستان دیگر که ذهنم الآن یاری نمی‌کند. این‌ها آمدند و کنار آن صندلی‌هایی که روی آنها گل گذاشته بودیم، نشستند و مجلس را رسمیت دادند و مردم در این مقاومت، حماسه دیدند.

 این‌ها، دل مردم را گرم کردند و مردم هم دل اینها را. امام امّت هم با قاطعیت، فوراً شورای عالی قضایی را ترمیم کرد؛ شورای ریاست جمهوری هم فوری درست شد. هیچ چیز در کشور کم نبود و همه نهادها سرِپای خودشان ایستادند؛ همه عظیم‌تر، قوی‌تر، با روح‌تر، رشیدتر، و آماده‌تر برای شهادت. انقلاب واقعی، آن موقع بود.  این انقلاب سوّم، که عرض می‌کنم، همان حالاتی است که پس از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی تا تشکیل مجلس شورای اسلامی پیش آمد و مردم دیدند که نهادها پابرجا هستند. این عالی‌ترینِ حالات انقلاب است و انقلاب واقعی را آن روز در افکار و ارواح ما به‌وجود آورد، و ما محکمتر شدیم و راهمان را با اراده‌ای قوی‌تر ادامه دادیم. ببینیم که از ما چه گرفتند؟ من باید اعتراف کنم که در انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، خسارت عظیمی بر ما وارد آمد؛ و البتّه جبران شد. امّا در این میان ما هفتادودو - سه نفر شهید دادیم که هر یک از آنها می‌توانست بخش عظیمی از مشکلات مملکت را حل کند. فردی مثل شهید مظلوم دکتر بهشتی را که فقیه باشد، فیلسوف باشد، شاعر باشد، سخنران باشد، تفسیردان باشد، مورّخ باشد، سیاستمدار باشد، به‌چهار زبان زنده دنیا بتواند سخنرانی کند (در حدّی که دیگران در مقابلش احساس عجز بکنند)، مدیر باشد، تشکیلاتی و انضباطی باشد، اخلاق داشته باشد، آن چهره بسیار جالب و آن جسم و قیافه را داشته باشد، با آن زبان، آن روح، آن علم، و آن سواد! این چرخ و فلک چقدر باید بگردد تایک آدم مثل او را تحویل جامعه بدهد؟! این - قطعاً - خسارت است نیروهایی را این‌چنین، از ما گرفتند، و بعد هم آن نخست‌وزیر دانشمند و آن رئیس جمهور عظیم‌الشّأن را. حقیقتاً این خسارتها خیلی عظیم است؛ "مُصیبَةً ماأَعْظَمَها". اگر ما در مقابل این خسارت و مصیبت از پای درنیامدیم، به‌دلیل این است که ویژگی شهادت زایندگی است. شهید، هر چه بزرگتر باشد، خونش از او بیشتر و هر چه عظیم باشد، فداکاری او از خودش مهمتر است و آشنایی مردم با او بیشتر اهمّیت دارد. آن‌ها با خونشان، با فداکاریشان، با حرفهای گذشته‌شان، با موضعگیری‌های صحیحشان، و با آن اثر طبیعی و وضعی که در شهادت هست، سبب شدند که امروز در چنین وضعی باشیم که داریم ثمره خون شهدایمان را، چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب و چه در جنگها و چه در این خیابانها - که دست منافقین از خون آنها رنگین می‌شود - آری، ثمره خون اینها را داریم لمس می‌کنیم. این، اثر خون شهید است که این خسارت را جبران کرد، ولی انصافاً خسارتْ عظیم بود. مجلس شورای اسلامی ۲۷ نماینده حزب اللّهیِ با تقوایِ فداکار را در یک لحظه از دست داد. ما می‌دانیم که وقتی در مجلس یک نماینده کم می‌شود، چه زحمتی برای ما درست می‌شود. ولی دیدید و دیدیم که مجلس روی پای خودش ایستاد و خون آنها این مجلس را قوی‌تر و عظیم‌تر کرد. پس خسارت بود ولی این خسارت جبران شد و راه انقلاب، قوی‌تر تداوم پیدا کرد. رمز اصلی قضیه که از اوّل تا حالا وعده دادم بگویم، این است که آمریکا و دشمنان ما نمی‌فهمیدند مبنای قوّت و قدرت این انقلاب چیست و یک جای دیگری تیر می‌زدند! نمی‌دانستند که اسلام، ریشه اصلی همه اینهاست و ایمان مردم و همان فقاهت -اسلام فقاهتی که خطّ امام روی آن تکیه می‌کندو همان اسلام رساله‌ای که ما می‌خواهیم و همین حوزه علمیّه و همین وضع، این‌ها مایه است. بجز این‌ها، روی هر چه تکیه کنیم، خراب می‌شود. دو - سه روز پیش، مردم بندر گناوه با امام جمعه‌شان نزد من آمده بودند. بندر گناوه یکی از فقیرترین و محرومترین نقاط ایران است. جایی است که مردم، آب شیرین را بشکه‌ای ۱۲ تومان می‌خرند و با آن زندگی می‌کنند. خیلی محروم و بدبخت هستند که حالا جهاد دارد خدماتی برایشان می‌کند.

 این‌ها پیش ما آمدند و گفتند که مردم آن قصبه، تا امروز ۳۰ شهید و صدها رزمنده در میدانهای جنگ و هزاران داوطلب و ۳۰۰ هزار تومان طلا (که النگوها و گوشواره‌های کوچک خانمهایشان است) و ۲۰۰ هزار تومان پول نقد به‌جبهه داده‌اند. خوب! این بندرگناوه را ما با چه داریم؟ با چه، بندر گناوه برای اسلام شهید می‌دهد و پول می‌دهد و النگو می‌دهد و داوطلب به‌لبنان می‌دهد؟! لبنان که دیگر مال آنها نبوده، به‌لبنان هم داوطلب داده! این‌ها را آمریکا نفهمیده و نمی‌فهمد! این‌ها را بنی‌صدرها و بی‌شعورهای لیبرال نمی‌فهمند! این‌ها، خیال می‌کنند مردم همانهایی هستند که قلمی به‌دستشان است و یک‌زبانی دارند و حرف می‌زنند!! مردم، این‌ها هستند و اینها پشتوانه انقلاب‌اند و از ابتدا هم این مایه و نیرو، انقلاب را پیروز کرد. در تداوم انقلاب بود و امروز هم هست و جنگ را هم همین‌ها بردند و ان‌شاءاللّه اسرائیل را هم همین‌ها ساقط می‌کنند. با اینکه خطبه را خیلی طول دادم، باز هم حقّ این شهدای هفتم تیر را نتوانستم ادا کنم. ان‌شاءاللّه در سخنرانیها و جزوه‌ها و مقاله‌ها، در این روزها حقّشان را تا حدودی ادا کنند. و در واقع، تاریخ باید حقّ اینها را ادا کند.

 خطبه‌ای هم برای خواهران و برادران عرب نوشته‌ام که پیرامون نطق اخیر صدّام است و خواسته‌ام موضع فریبکارانه‌ای را که صدّام گرفته، تا حدّی برای عرب‌ها افشا کنم. ۱۰ - ۱۵ دروغ صدّام را که در نطق خود آورده و خواسته حقیقت تاریخ رامشوّه کند، در این مقاله کوتاه آورده‌ام. با همه اینکه خسته‌تان کردم، ان‌شاءاللّه برای جهان اسلام نتیجه‌بخش باشد.

بسْمِ‌اللَّهِ‌الرَّحْمنِ الرَّحیم

إذا جاءَ نَصْرُاللَّهِ‌وَالْفَتْحُ/ وَ رَأیْتَ‌النّاسَ یَدْخُلُونَ فی دینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً/ فَسَبِّحْ بحَمْد رَبِّکَ  وَاسْتَغْفِرْهُ إنَّهُ کانَ تواباً.

 چند جمله هم دعا کنیم؛ روز جمعه اوّل ماه رمضان است و موقع استجابت دعاست:

  •  
  •  أَسْئَلُکَ اللَّهُمَّ وَنَدْعُوکَ باسْمِکَ الْعَظیمِ‌الْأَعْظَمِ اْلأَ عَزِّ اْلأَجَلِّاْلأَکْرَمِ یاأَللّهُ یاأَللَّهُ یاأَللَّه یاأَللَّهُ یاأَللَّهُ یااَللَّهُ یاأَللَّهُ یاأَللَّهُ یاأَللَّهُ یاأَللَّهُ.
  •  پروردگارا! به مقرّبان درگاهت، سربازان اسلام را در همه جا پیروز بفرما (آمین).
  • روردگارا! شرّ استعمار غرب و شرق را به‌خودشان برگردان (آمین).
  •  پروردگارا! به خانواده‌ها و بستگان شهدا صبر و اجر عنایت بفرما (آمین).
  • بالنَّبیِّ وَ الِهِ وَ عَجِّلِ‌اللَّهُمَّ فی فَرَجِ مَوْلانا صاحِبَ الْعَصْرِ وَالزَّمانِ.