خطبه اوّل
بسْمِاللَّهِالرَحّمنِالْرَحّیم
اَلْحَمْدُلِلَّه رَّب الْعالَمین، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسوُلِ اللّهِ والِهِ الاَئمَّةِ الْمَعصُومین وَ اللَّعْنَةُ الدَّائمَةُ عَلی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعینَ.
بنا را بر این داشتم که طبق معمول، یک خطبه را در عدالت اجتماعی و خطبه دیگر را در مسائل روز صحبت کنم. امّا با توجّه به اینکه امروز، روز ولادت مولای متقیان (ع) و صاحب اصلی حکومت جمهوری اسلامی است و ضمناً مسائل هفته هم فراوان است - مسئله جنگ، ضدانقلاب، شهادت برادران الجزایری، مسائل فلسطین و جزییات دیگر - دیدم که مجموعه اینها در یک خطبه نمیگنجد و همه ناقص از آب درمیآید. ازاینرو، ترجیح میدهم دریک خطبه منحصراً درباره مولا علی بن ابیطالب (ع) صحبت کنم و خطبه دیگر را به مسائل روز و هفته اختصاص بدهم.
امروز جمعه، سیزدهم رجب، با روز ولادت مولی تقارن پیدا کرده است. صحبت از فضایل و مکارم و شخصیت صاحب امروز، موضوعی نیست که در خطبهای کوتاه بشود حتّی گوشهای از حقّ مطلب را ادا کرد. علی بن ابیطالب (ع)، مردی است که دنیا برای شناخت او نیاز به تکامل و رشد فراوانی دارد و تا افکار مردم به سطح مناسبی از فکر انسانی نرسد، شناخت علی (ع) از محالات است. توقّع نداشته باشید که من در این خطبه بتوانم چیز زیادی مطرح کنم. انتظار من این است که افراد دیگری که اهلِ مسجد و مجامع مذهبی نبودهاند، اعم از مسلمین و غیر مسلمین - که خوشبختانه بسیاری از آنها از صداوسیما مطالب را گوش میدهند - اقلیتهای مذهبی و افراد منکر دین و خدا، به این بحثی که پیرامون مولی مطرح میکنم، توجّه کنند. و باز از برادران اهلِ سنّت که در کشور ما فراواناند، تقاضا میکنم که در مورد اظهارات بنده با عنایت و توجّه و علاقه خاص، هم گوش بدهند و هم فکر بکنند. در مورد شخصیت علی بن ابیطالب و مقامش باید گفت که هر چه بهعنوان فضیلت در دنیا مطرح است، ازجمله رابطه با خدا، فضایل نفسانی، ادب، اخلاق، زهد، شجاعت، عبادت و ... اوج و نقطه اعلایش را انسان در علی (ع) میبیند. مهم این است که هر کس خواسته است درباره علی (ع) صحبت یا مطالعه کند، از همان گامهای اوّل، به انسانی برخورد میکند که جامع اضداداست. ابعادی که معمولاً در وجود یک انسان جمع نمیشود و یک انسان بهطور طبیعی نمیتواند این صفات متضاد را در خودش به وجود آورد و رشد دهد، در علی بنابیطالب (ع) موجود است
. در مورد آن حضرت، بیشتر باید به آثار علما و مورّخان منصفِ غیر شیعهاستناد کرد. ما اگر از کتب شیعه مطالبی نقل کنیم، شاید برای خیلیها جالبنباشد و خیال کنند رنگ تعصّب دارد؛ این است که باید از کتب غیر شیعه و آثارغیرمسلمانها بگوییم. عرض کردم خیلی از مطالبی که در این خطبه میگویم، ممکن است برای مسجدیها و آنها که در محافل مذهبی شیعی شرکتمیکنند، ساده و مکرّر و پیش پا افتاده باشد؛ امّا برای کسانی که از صداوسیمااین مطالب را میشنوند و تا به حال به مساجد و محافل عشقعلیّبنابیطالب (ع) نرفتهاند، ممکن است تازگی داشته باشد و بنده بیشترنظرم این است که آنها علیّبنابیطالب (ع) را بشناسند
. یک نفر مسیحی عرب به نام «جرج جُرداق» که نویسنده بسیار تواناییاست، کتابی در 5 جلد، در فضایل و شخصیت علیّبنابیطالب نوشتهاست. بخشهایی از مطالب این کتاب، به نحوی نگارش یافته که اگر ما امروز به هرشیعهای بگوییم که مانند آن بنویسد، خواهند گفت که دچار تعصّب و غلوّ وافراط شده است. آن چنان از علی (ع) بحث میکند و ابعاد مختلف روحیهعلی (ع) را باز میکند که انسان لذّت میبرد که رهبر و امام خودش را از زبانیک مسیحی و چپگرا این گونه بشنود! اسم کتابش » صَوْتُ الْعِدالَةِ اْلإِنْسانِیّة «است؛ یعنی» فریاد عدالت انسان «و جامعه بشریّت. در سراسر کتاب، تلاش ایناست که نقاطی که علیّبنابیطالب (ع) اوج عدالت را در زندگی و افکار واظهاراتش نشان داده، مشخّص بکند. این نگاه و فکر یک مسیحی سوسیالیستاست. یک مقدار به گذشته برمیگردیم، قرون ششم و هفتم هجری.» ابناَبیالحدید«دانشمند، متکّلم و مورّخ معتزلیِ سنّی که فکر میکنم عظمت واعتبار و ارزش نوشته و کلامش در بین علمای اهل سنّت قابل تردید نباشد، اظهاراتی، پیرامون علیّبنابیطالب (ع) گفته که انسان میبیند اگر یک شیعه اینکار را میکرد، در داخل جامعه شیعه به غلوّ و افراط متّهمش میکردند. او، اوّلاًکتاب معروف نهجالبلاغه را شرح کرده است که در 20 جلد در اختیار همهاست. ثانیاً، ابنابیالحدید که شاعر بسیار نیرومندی است، شعری در وصفعلیّبنابیطالب (ع) سروده است. بعد از این جنگ که انشاءاللّه راه کربلا ونجف باز شود و شما به نجف بروید و ضریح مقدّس علیّبنابیطالب (ع) رازیارت کنید، مجموعه دیوارهای اطراف ضریح و درگاهها را میبینید که با طلاو زمرّد و با رنگ فیروزهای اشعاری روی آنها نوشتهاند که همین شعرهایابنابیالحدید است. در این اشعار، اظهاراتی در فضایل مولی آمده که تحقیقاًعرض کردم اگر یک شیعه میگفت، متّهم به علی اللّهی بودن و غلوّ میشد. شعر با این بیت آغاز میشود:
یا بَرْقُ! إنْ جِئْتَ الْغُری فَقُلْ له أَتُرکَ تَعْلَمُ مَنْ بأَرْضِکَ موُدعٌ
خطاب میکند به برق، میگوید که اگر رفتی به نجف (غُری همان نجف وغَرَویّ؛ یعنی اهل نجف و منسوب به آنجا)، اگر گذارت به نجف افتاد، به خاک نجف بگو: میدانی که در دل تو چه کسی خوابیده است؟! بعد شروع میکند وشرح میدهد که چه کسی خوابیده است:
فیکَ بْنُ عِمْرانِ الکَلیمِ وَ بعدهُ عیسی یُعَقِّبُهُ وَ أَحْمَدُ یَتَّبعُ
بَلْ فیکَ جِبْریلَ و میکالَ وَ إسْرا فیلَ وَ الَمَلاءِ الُمَقدَّس أَجْمَعُ
بَلْ فیکَ نورُ اللَّهِ - جَلَّ جَلا لُهُلِذَوِی الْبَصائِرِ یَسْتَشْفَ وَ یْلمَعُ
میگوید: اینجا آدم خوابیده، ابراهیم خوابیده، نوح خوابیده، موسی خوابیده، عیسی خوابیده، اینجا پیغمبرخاتم (ص) خوابیده. در اینجا جبرئیل است، میکائیل است، اسرافیل است. آخرش میگوید؛ بلکه نور خدا اینجا در زمینفرو رفته است که با دیدههای صاحب بصیرت قابل درک است. بعد میرود بهسراغ تاریخ علیّبنابیطالب (ع) و همه آن معجزاتی را که تاریخ شیعه برای آنحضرت نقل میکند، در شعرش میآورد:
هذا هُوَالنُّورُ الَّذی عَذَبات ُهکانَتْ بجَبْهَةِ آدم تَتَطَلَّعُ
این کسی است که نورش در جبهه آدم (ع)، در آن روزی که به خدا برگشت وتوبه کرد، درخشید. و بعد، از شجاعت، زهد، تقوا، عدالت امام و از قربش بهخدا و پیغمبر (ص) حرف میزند. در تاریخ، گفته شده که عدّهای از افراطیّونسنّی، ابنابیالحدید را به خاطر همین شعرش تکفیر کردند و کشتند که منحالا نمیدانم این خبر صحیح است یا نه! این نظر یک نفر اهل علم، اهل ادب، اهل تاریخ و کسی است که نمیشود به تعصّب شیعی متّهمش کرد. آن عدّه از غیر مسلمانها که حوصله کردهاند درباره علی (ع) بحث کنند، نوعاًبه نقطهای رسیدهاند که از شناخت علیّبنابیطالب (ع) اظهار عجز کردهاند؛ یعنی با معیارهای تحلیل روانی نتوانستند شخصیت آن حضرت را تحلیل کنند. ما خودمان وقتی روی جنبههای غیر بشری و الهی و تربیتی علی (ع) که از زبانو تعلیمات پیامبر اکرم (ص) نقل شده، تکیه میکنیم، به جایی میرسیم کهمیبینیم هیچ یک از ابعاد آن بزرگوار برای ما شناخته شده نیست. یکی از ائمّهبزرگ اهل سنّت، «شافعی» است که میدانید امامِ بخش عظیمی از سنّیهایدنیاست. وی درباره علیّبنابیطالب (ع) میسراید:
لَوْ أَنَّ الْمُرْتَضی أَبْدی مَحَلَّهُلَصارَ النَّاسُ طُرّاً سُجَّداً لَه وَ ماتَ الشَّافِعِیُّ وَ لَیْسَ یَدْریعَلِیٌّ رَبُّهُ أَمْ رَبُّهُ اللَّه
میگوید: اگر امیرالمؤمنین مقامی را که دارد به مردم اظهار کند، همه در مقابلشبه سجده میافتند. و این یک واقعیت است؛ نه اینکه - نعوذباللَّه - علیّبنابیطالب (ع) خدا باشد که مردم سجدهاش میکنند! مردم، خدا را کهنمیتوانند بشناسند. خدا این قدر عظیم است که اصلاً مغز و فکر کوچک ماسایه خدا را هم نمیتواند درک کند؛ آثار خلقت او را هم نمیتواند دریابد. واصلاً راهی ندارد خاک با ربّالارباب. چه نسبت خاک را با عالم پاک؟! حال، علی (ع) را که یک بنده خالص خداست، اگر بخواهیم بشناسیم و مقامش رابدانیم، آن قدر عظیم جلوه میکند که چون خدا را نشناختهایم ممکن استمنحرف شویم و این یک واقعیت است. در تاریخ ما، از این مطالب زیاد است. پیامبراکرم (ص) درباره حضرت سلمان و حضرت ابوذر - رضیاللّه عنهما -فرمود: » سلمان چیزهایی میداند که اگر ابوذر میدانست کافر میشد «. این حُجُب عالم معنا و راه خدا و مقامات قرب به خدا و مقامات روحیانسان، این قدر با هم تفاوت دارد و آن قدر عظیم است که مقایسهای در جهانمادّه نمیتوانیم بکنیم، در حدّ درک ما نیست. ما محدودیم به مادّه و در همینعالم مادّه هم فواصل زیاد است. یک دانشمند عظیمالشّأن را با یک بیسوادجنگلی در نظر بگیرید؛ آنچه در مغز و فکر اوست، با آنچه در فکر این یکیاست مقایسه کنید. این مقایسه، گوشهای از مقایسه بین تفاوت مقاماتی استکه در درجات روحانی و انسانی ارتباط با خدا، ممکن است برای انسان پیشبیاید. کسانی، چیزهایی را میفهمند که خوبانی که به نظر ما از ابرارند، اگر آنهارا بفهمند، قدرت تحمّلش را ندارند و نمیتوانند درک کنند؛ از این رو، ممکن است منحرف شوند. این است که همه چیز را به همه کس یاد نمیدهند. چنانکه، عرض کردم پیغمبر (ص) در باره ابوذر، آن شخصیت عظیم اجتماعیو تاریخی و سیاسی و دینی، میگوید اگر علوم سلمان را بلد بود کافر میشد! خوب! به طریق اولی اگر علیّبنابیطالب (ع) را ما بشناسیم و مقامش رابدانیم، نمیتوانیم تحمّل کنیم. خود علیّبنابیطالب (ع)، با این مقام عظیمش، میگوید: «اَنَاعَبْدٌ مِنْ عَبیدمُحَمَّدٍ» من یکی از بندگان محمّدم. پیغمبر (ص) در شب معراج، هر جامیرفت، آثار و عظمت علی را در عوالم دیگر میدید. این علی با آن مقاممیگوید:» من بندهای از بندگان پیغمبر آخر الّزمانم «. این تفاوتها در مراحلیاست که از درک ما بیرون است. اینکه شافعی میگوید: اگر مقام علی (ع) کشفشود و مردم آن حضرت را بشناسند، برای ایشان سجده میکنند و مشرکمیشوند، از نظر منطقی قابل قبول است. مسئله این طور است که انساننمیتواند آن عوالم را بفهمد؛ خیلی چیزها هست و عوالمی ورای اینمحسوسات و معقولات وجود دارد که قابل درک نیست. وقتیعلیّبنابیطالب (ع) میگوید:» لَوْ کُشفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یقیناً «یعنی» اگرهمه پردهها را از جلو چشم من بردارند، من این قدر خدا را خوب شناختهام که دیگر ایمانم بیش از این نمیشود «. این، خیلی عظمت است. اگر برای علی (ع) بهشت را، جهنّم را، جبرئیل را، پل صراط را و همه عوالم ربوبی و میزان رابیاورند و مشخّص کنند، به آنچنان شناختی رسیده است که ایمانش بیشترنمیشود؛ رسیده و وصل شده به خدا. پیغمبر عظیمالشّأنی مثل ابراهیم خلیل (ع) به خداوند میگوید: خدایا! یکصحنه از زنده شدن موجودات را به من نشان بده که قلبم نسبت به معاد آرامبگیرد. خداوند میفرماید: مگر ایمان نداری؟ میگوید: چرا، ایمان دارم ولیآرامشی برای قلبم میخواهم. بعد آن منظره مرغها و چیزهای دیگر پیشمیآید. در میان انبیا، شخصیتی مثل حضرت ابراهیم (ع)، پیغمبر اولواالعزم که قرآن دربارهاش میفرماید:» إنَّ إبْراهیمَ کان أُمَّةً«که نسبت به هیچ پیغمبریتعبیر نشده، حالش و یقینش آن گونه است. علیّبنابیطالب (ع) به مرحله عینُالیقین و حقّالیقین رسیده و از نوعی دیگر است که با این عبارات ساده ما و بااین تعبیرات نمیتوان مقام و شخصیت او را فهمید. خوب! اینها مطالبی کلّی است که ممکن است برای بعضیها جالب نباشد وفاقد جاذبه باشد.
من مقداری میخواهم در متن زندگی علیّبنابیطالب (ع) صحبت کنم؛ به خاطر اَوْسَط النّاسی که مثل بندهاند و این قبیل مسائل را بیشترهضم میکنند. در اینجا، بخصوص از خواهران و برادران غیر شیعی، چهمسلمان و چه غیرمسلمان، میخواهم که به حرفهای من بیشتر توجّه کنند؛ البتّه اهل سنّت به حضرت علی (ع) به عنوان خلیفه چهارم احترام میگذارند وبرای او عظمت قایلاند امّا در محیط آنها، کمتر از محیط شیعه، پیرامون مولایمتّقیان (ع) صحبت میشود. علیّبنابیطالب (ع) در دوران حاکمیّتش، زمانی که در عراق فعلی و کوفهبود، قلمرو حکومتش شامل اکثر سرزمینهایی بود که تا آن زمان توسّطمسلمین فتح شده بود. از این سو تا قلمرو امپراتوری روم شرقی و ترکیه فعلی، از آن طرف تا آفریقا و از این سو هم لشکر علیّبنابیطالب (ع) مثل برق درسیستان جلو میرفت تا به دروازه هندوستان رسید. این در بُعد وسعت قلمروو قدرت سیاسی.
از لحاظ شجاعت، شخصیت علی (ع) آن چنان بود که همهراویان و مورّخان دوست و دشمن میگویند در هیچ مصافی، حتّی لحظهایپیش نیامده که علی (ع) در برابر دشمن احساس ضعف کند. تعبیر خود آنحضرت، این است: » وَاللَّهِ لَوْ تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلی قِتالی لَما وَ لَّیْتُ عَنْها «. علی (ع) قسم جلاله میخورد و میگوید:» اگر همه عرب در مقابل من صفببندند و بر قتل من اجتماع کنند، من پشت به این جمعیت نمیکنم که بگریزم«و صادق است؛ عملاً صدقش را ثابت کرده و این نمونهای از قدرت و عظمتاوست.
حالا داستانی که ممکن است در محافل خصوصی شیعه همه بدانند، برایدیگران عرض میکنم. ببینید! علیّبنابیطالب (ع) با آن شخصیت، عظمت، علم و فضایل، در زمان حکومتش، چگونه با مردم رفتار کرده است. دربارهزندگی حضرت نوشتهاند که یک روز مطابق معمول که وقتی فراغت پیدامیکرد، در کوچهها و محلّههای دور افتاده به مردم سرمیزد، مشاهده کرد کهخانمی مشک آبی به دوش کشیده، از چشمه به سوی خانهاش میبرد و در راهعلیّبنابیطالب (ع) را نفرین میکند و میگوید: » خدایا! انتقام من را از علیبگیر «! علی، یکباره تکان خورد که من چه کردهام که این پیرزن مرا به این وضعنفرین میکند؟! به دنبال پیرزن آمد؛ یادم نیست، ولی گویا مشک آب را همگرفت و برای پیرزن به خانهاش برد (شاید تعبیر پیرزن هم درست نباشد؛ بههرحال زنی بود که چند بچه داشت). به خانه این زن میرود. من از غیر مسلمین، از چپگراها تقاضا میکنم روی این قطعه تاریخ قدری دقّت کنند و بایستند؛ ببینند چگونه میشود این شخصیت را تحلیل کرد. حال، ببینید این زن کی بود. مجملاً کسی است که شوهرش کشته شده، یا از سربازهایی بوده که در رکابحضرت بوده و کشته شده یا از مخالفین علی (ع) یعنی از خوارج و منافقینبوده که در جبهه مقابل قرار داشته است و ظاهراً دوّمی است و گویا از خوارج نهروان بوده که اکنون بیسرپرست شده و در زندگیاش به زحمت افتاده است. علی به داخل خانه رفت؛ آن زن میخواست برای بچههایش غذا تهیه کند. بچهها گریه میکردند و زن مرتّب به علی نفرین میکرد. علی فرمود:» چرا نفرینمیکنی «؟ زن ماجرا را گفت. در اینجا علی (ع) فرمود:» من بچهها را نگه میدارمو تو غذا بپز «و به این نحو کار را تقسیم کرد. این خانم که رفت غذا بپزد، علیّبنابیطالب (ع) دید که آرام کردن بچهها مشکل است، با آنها مشغولبازی شد. در تاریخ مینویسند که علی (ع) با آن مقامش، با این بچههای یتیم -بچه منافق و مرتدّ - به این نحو بازی میکرد: مثل گوسفند چهار دست و پا راهمیرفت و صدای گوسفند میداد که بچهها بخندند! این، حالت کسی است که وقتی در موضع خطابه مینشیند، عظیمترینخطیب است. وقتی که میجنگد، عظیمترین جنگنده است. وقتی که سیاسترا به دست میگیرد، سیاستمدارترین انسان است. وقتی که عبادت میکند، مقرّبترین عابد است. به هر حال با بچهها بازی میکرد، ولی دید که زورش بهاین بچهها نمیرسد!! از آن خانم خواست که کار را به عکس انجام دهند. او بچهها را حفظ کند و علی (ع) برود غذا یا نان بپزد. در تاریخ آمده که آن حضرتمیایستد جلوِ آن شعلههای آتش و صورتش را به آتش نزدیک میکند و - خطاب به خودش - میگوید: «حرارت آتش را دریاب! پیش از آنکه در آخرتبه آتش خدا دچار شوی.» دنباله روایت - اجمالاً - این است که همسایه آمدو حضرت را در آنجا دید و از زن پرسید که این آقا چطور اینجاست؟ زن جوابداد: نمیدانم! مردی است که خواست به من کمک کند. و بعد وقتی که فهمیداین مرد علیّبنابیطالب (ع) است چقدر ناراحت شد و چه عکسالعملی نشانداد، در تاریخ منعکس است که دیگر سخن را طولانی نمیکنم. میخواهم بگویم که دنیا بداند، اگر ما امروز در حکومت جمهوری اسلامی، در قرن اتم و عصر کیهان و فضا، در برابر علیّبنابیطالب (ع) خاضعیمبیجهت نیست. بله، این رهبری است که در مقابل بچه یتیم این قدر خودش راضعیف میکند و شؤون دنیویاش را بر زمین میریزد و از آن طرف در مقابلدشمن مثل کوه میایستد. آنهایی که با اسلام آشنا نیستند، توجّه کنند. امروز ولادت این بزرگوار استکه وقتی ترورش کردند و در بستر خوابیده و یکی دو روز هم بیشتر زنده نبود، طبعاً ضاربش -» ابنملجم مرادی«که دستگیر هم شده بود - مورد بغض ونفرت خانواده و دوستان آن حضرت بوده است.
اگر اهل تاریخ هستید، برویدمطالعه کنید و ببینید که در همین دو روز، چندبار علی (ع) احوال ابن ملجم راپرسیده و سفارش کرده که » مبادا با ضارب من رفتار غیر انسانی بکنید «! گاهیکه به هوش میآمد، این سخنان را در حال ضعف میفرمود و در آخر فرمودهبود:» صبر کنید، اگر من زنده ماندم، خودم میدانم با او چه کنم؛ و اگر مُردم، شما که وارث من هستید، هر طور خواستید عمل کنید و در صورت قصاص، فقط چون یک نفر را کشته، او را میکشید «. این تأکید، به جهت عادتی بود کهاعراب داشتند و برخلاف اصول اسلامی، احیاناً قاتل را مُثله میکردند. وقتیهم که برای علی (ع) شیر میآورند، یک مقدار از شیر را عمداً نمیخوردمیگوید:» بروید به ابن ملجم بدهید«. با اینکه سفارش غذا برای ضارب دادهبود، باز میخواست خیالش راحت باشد. اگر توانستید امروز در همه دنیا و همه تاریخ، یک نمونه از مدّعیان عدالت رابیابید که بتواند در حّد ضعیفی حتّی قابل مقایسه با علیّبنابیطالب (ع) باشد، به ما بگویید که این قدر از علی (ع) صحبت نکنیم! این کشور، کشورعلیّبنابیطالب (ع) است و این جمهوری، جمهوری علیّبنابیطالب (ع) است و این انقلاب، ادامه انقلاب علیّبنابیطالب (ع) است و آن امام که درجماران نشسته، فرزند علیّبنابیطالب (ع) است و همه افتخار امام و بالاتر ازامام این است که اگر خاک پای علیّبنابیطالب (ع) را پیدا کند، توتیای چشمشکند. در این حکومت و در این انقلاب، ما به دنبال آن شخصیت هستیم. و آنچهامروز در جبهههای ما میگذرد و این شهامت، جسارت و شهادت طلبی کهبچههای ما از خودشان نشان میدهند، جرقّه کوچکی است که از روحیهعلیّبنابیطالب (ع) به روحیه این بچهها حواله شده است. این است که ما بهاین جمهوری، به این حکومت، به آینده انقلاب و کشور و به آینده حرکتی کهبه اسم علی (ع) و به رهبری فرزند صالح علی (ع) و با فقه و نهجالبلاغهعلی (ع) و با تعلیمات علی (ع) آغاز کردهایم و ادامه میدهیم، خیلی امیدبستهایم. من از مقام منیعِ این مرد بزرگ، معذرت میخواهم که در کشورش و درانقلابش موفّق نشدهایم آن طور که باید علیّبنابیطالب (ع) را به دنیا معرّفیکنیم. این گفتنها و نوشتنها کافی نیست. من خیال میکنم که لازم است یکحرکت وسیع، برای شناساندن علیّبنابیطالب (ع) به دنیا آغاز کنیم. فیلمهالازم است، تئاترها لازم است، آثار ادبی منظوم و منثور لازم است و کارهایجدید دیگر؛ تا دنیا بداند ما به دنبال کی هستیم و چه الگویی داریم
أَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرّحیم
بسْمِاللَّهِ الرَحّمنِالْرَحّیم
إنَّا أَعْطَیْناکَ اْلکَوْثَر / فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ/ إنَّ شانِئَکَ هُوَ اْلَابْتَرُ.
خطبه دوّم:
بسْمِاللَّهالَّرحْمنِالرّحیم
أَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ العالَمینَ، وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی الِهِ الأَئَمّةِ الْمَعْصومینَ وَ الصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی علی أَمیرِ المُؤْمنینَ وَعَلی سبْطَیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ واْلحُسَیْنِ و عَلی علی بْنِ الحُسَیْنِ وَمُحَّمد بْنِ علی وَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ علی بْنِ موُسی وَ مُحَمَّدبْنِ علی و عَلِیّبْنِ مُحَمَّدٍ وَ الحَسَنِ بْنِ علی وَ الْخَلَفِ الهادی المَهْدی
مسائل در این خطبه، متعدّد و فراوان است که سعی میکنم - حتّیالامکان - به هم مربوطشان کنم و یک بحث منسجم شود. قبلاً عرض کنم که این هفته تعلّق داشت به معلّم انقلاب و شخصیت بزرگوار و شهید عالیقدرمان، آیتاللَّه مطهّری که این بزرگوار حقّ عظیمی بر این انقلاب دارد. من بحثی آماده کرده بودم تا در آن سخنرانیی که در جلسه مربوط به ایشان برگزار میشد، بگویم که به خاطر مشکلات جوّی موفقّ نشدم و انشاءاللّه در جای خودش خواهم گفت. در آنجا، با بررسی آثار ایشان، این نتیجه را گرفته بودم که فکر انقلابی و دادن زمینه تئوری انقلاب به جوانهای اهل مطالعه تا حدود زیادی، مرهون قلم و گفتههای مرحوم شهید مطهّری است؛ و این جمله عظیم امام که فرمودند: «تمام آثار ایشان را بلااستثنا تأیید میکنم.» خیلی بزرگ است. تحقیقاً، اینطور نیست که امام، همه آثار ایشان را خوانده باشند، چون معلوم است که این قدر فرصت ندارند، ولی از شناختی که از مرحوم مطهّری دارند و اطّلاعی که از شخصیت و فکر ایشان دارند، این مقدار برای امام اطمینان حاصل میشود که پای نوشتههای خوانده نشده مرحوم مطهّری را هم امضا بگذارند. این مقام بسیار بلندی لازم دارد، چیزی است که ما درباره مُقَلَّدین خودمان رفتار میکنیم. امام، بدون قیدوشرط، فرمودند که «آثار مرحوم مطهّری، بلااستثنا سازنده و مفید است» بر ماست که حقّ این معلّم عالیقدر انقلاب را در آینده بیشتر ادا کنیم. البتّه امروز هم افکار صحیح و بدون خدشه جوانهای ما تا حدود زیادی مرهون زحمات ایشان است.
مسئله بعدی و مهمّ ما، جنگ است با همه جوانب و ابعادش که علاوه بر صدّام، با اربابان استعمارگر او و عوامل شورش داخلی آنها در کشور هم روبهرو هستیم. آنچه در این مبحث عنوان میکنم، قابل توجّه است و باید روی آن فکر کنیم. از آغاز امسال تا امروز، در بُعدهای نظامی و سیاسی و اقتصادی، جمهوری اسلامی ایران قدمهای بسیار بلند و مؤثّری برداشته که گمان میکنم پایه اصلی آن را در میدانهای جنگ برداشتیم. موفقیّتهای میادین جنگ و خونهای مقدّس نورچشمان ما در جبههها و تلاشهای فوقالعاده اعجابانگیز رزمندگان ما، ارتش و سپاه و بسیج و داوطلبان متفرّق، توفیقهای سیاسی و اقتصادی مهمّی را هم به دنبال داشته است.
به گمان بنده، در این یک ماه و چند روز، به اندازه تمام سال گذشته یا بیشتر، ما در میدان جنگ پیشرفت کردهایم و از همه لحاظ، گامهای مهمی برداشتهایم. حرکت اخیر که به نام » عملیّات بیتالمقدّس «و با رمز علیّبنابیطالب (ع) شروع شد و امروز اوجش بود، از آن حرکتهای سرنوشت ساز مهم در تاریخ منطقه و نقطه عطفی است در روابط موجود منطقه که هنوز زود است من آثارش را عرض کنم. انشاءاللّه مردم خودشان قدم به قدم در جریان قرار میگیرند. امروز صبح مرحله دوّم این عملیّات را شروع کردهاند و در پیش درآمد آن - که دیروز انجام شد نیروی هوایی حرکتی مهم کرد و مرکز فرماندهی دشمن را در» شلمچه«فرو کوبید. ما منتظر عواقب این مرحله دوّم و تأثیر آن روی دنیا هستیم که انشاءاللّه نتایج خیری خواهد بود
. زمانی که مرحله اوّل این عملیّات آغاز شد، مثل همیشه، صدّام و نیروهایش در همه زمینهها، تعادل خود را از دست دادند. شاید بعضیها خیال کنند ادّعاست، امّا من به عینیّت میبینم که چه خواهد شد. آن موقع که ضربه شروع شد، آنها متوجّه شدند که این ضربه به کجا میانجامد. و وقتی که دیدند نیروی عظیمی در ظرف دو - سه ساعت از رودخانه عریض و پرتلاطم کارون، بدون هیچ تلفات و بی هیچ مشکلی، با همه امکانات مهندسی و رزمی، عبور کرد و بعد تا عمق 15 کیلومتر جلو رفت و جاده اسفالته را از دست آنها در آورد و در ظرف چند ساعت ارتباط شمال و جنوب ارتش عراق را قطع کرد، آنها فهمیدند که چشمهای این رزمندگان به کجا دوخته شده است و قدمهای بعدی کجاست! مطلب را یا - مطمئنّاً - درک کردند یا حدس زدند و بیشک تعادلشان را از دست دادند و حرکات غیر معقولشان شروع شد. باز من مطمئن هستم که بین صدّام، آمریکا و عوامل منافق داخلی ارتباط نظامی برقرار است؛ یعنی حرکتهایی که میشود با هم مرتبطاند. آنها، به اینها پول میدهند، امکانات میدهند، رادیو میدهند، روزنامه میدهند، حرفهایشان را پخش میکنند، وعده حمایت بعدی میدهند؛ در عوض از اینها کار میخواهند و اینها هم باید کار بکنند.
چند روز قبل در ارتباط با ضدّانقلاب داخلی کار بسیار بزرگی شده بود که چون ذهن جامعه تحتالشّعاع عملیّات «فتحالمبین» و آن پیروزیها بود، به آن توجّه نشد که بسیار هم مهم است. نیروهای سپاه و ارتش موفّق شدند جادههایی را که در کردستان به سردشت منتهی میشد، از دست دشمنان ما بگیرند و ضدّانقلاب، عوامل اجانب و احزاب گوناگون خود فروخته را در آن منطقه و در جادههای مهمّ استراتژیک شکست بدهند و آنها را یا از بین ببرند و یا بیرونشان بریزند. آن کار عظیم و فوقالعاده که بیدار باش دیگری بود، در حدّ خودش به اندازه عملیّات فتحالمبین و بیتالمقدّس - در رابطه با آن منطقه - اهمیّت داشت. ناراحتییی که ضدّانقلاب داخلی از آن عملیّات داشت، بیشتر از عملیّاتی بود که اخیراً شروع شد؛ چون اینها برای ارتباطهایشان به آنجا نیازمند بودند. این است که میبینیم هم صدّام در جبهه جنگ و هم مخالفین و دشمنان ما در جبهه داخلی، به دست و پا افتاده و کارهای نامعقول و غیر قابل توجیه انجام دادهاند. اوّل، به جبهه داخلی میپردازم و بعد توجیه حرکت نامعقول صدّام در جبهه را بیان میکنم.
نمیدانم در روزنامهها نوشتند یا نه! و شما شنیدهاید یا نه! منافقین دست به یک کارهای عجیب و غریبی زدند که بیش از پیش رسوایشان کرد. یک صندوققرضالحسنهای است که از روزهای اوّل بعد از انقلاب به وجود آمد. مقداری پول، در صندوق اصناف سابق بود که امام دستور دادند در اختیار گروهی گذاشته شود و اینها یک صندوق تشکیل دادند که به مردم محروم و مستضعف قرض بدهند و مقداری هم کمک از مردم و این و آن میگیرند. در ظرف این 3 سال تا امروز، اینها 400 میلیون تومان به مردم قرض دادهاند که قرضها البتّه کوچک است و معدّلش 4 هزار تومان میشود؛ یعنی مشکلات حدود 100 هزار خانواده را در این 3 سال توانستهاند با این وامهای کوچک رفع کنند. اینها نه باری بردوش دولتاند، نه باری بردوش ملّتاند و نه خرجی دارند؛ ده - پانزده نفر بچههای جوانی هستند که با نهایت خلوص، در این بحران جنگ، مشکلات طبقه محروم را حل میکنند. حالا ببینید منافقین چه رسوایی بار آوردهاند! منافقین رفتهاند یک گروه به نام خودشان درست کردهاند؛ 9-8 نفرشان لباس پاسداری پوشیدهاند و حکم دادستانی را هم جعل کردهاند. اینها به آن صندوق در خیابان شهید مطهّری میروند و میگویند که » به ما اطّلاع دادهاند ضدّانقلاب در بین شما هست و ما حکم داریم«؛ مردمی را که در آنجا بودهاند به صف میکنند و به گلوله میبندند. پنج نفر شهید شدهاند و شاید 15-10 نفر را هم مجروح کرده و بعد فرار کرده و رفتهاند!
شما این حرکت را چگونه میتوانید توجیه کنید؟ برای بچههایی که در خانههای تیمیاند و خبر را میفهمند، یا بچههایی که نسبت به اینها سمپات هستند و این خبر را میشنوند و یإ؛ ظظ بچههایی که در زنداناند و این خبر به گوششان میرسد و همین طور هر کس در دنیا میخواهد حرکت اینها را مطالعه کند، این عمل به چه نحو قابل توجیه است؟! یک گروه، با آن همه ادّعا و شعار، همه همّت و امکانات و شیطنت خودش را به خرج دهد، برای اینکه بتواند یک گروه آدم غیر مسلّحی را که در محوّطهای نشسته و به مردم وام میدهند، به طبقه محروم کمک میکنند، به گلوله ببندد! این چه نام دارد؟ عمل نظامی است؟! عمل سیاسی است؟! خوب! این 5 نفر آدم را که پشت صندوق نشستهاند، کُشتی؛ 5 نفر دیگر به جای اینها مینشینند!! اینها که نیروهای عظیم داخل حکومت و استخوانبندی و اسکلت نظام نیستند که شما ضربه زده باشید!
اگر با این رویّه بخواهید کار تروریستیتان را انجام بدهید، چرا به چنین جاهایی میروید؛ از خانه تیمیتان - هر جا که هست - بروید در خانه همسایه و مردم را به گلوله ببندید! که البتّه این گونه کارها را هم کردهاید. در یک مورد دیگر، همین روزها به یک مدرسه رفتهاند - با همان شکل - و گفتهاند که » در میان اعضای انجمن اسلامی اینجا، میگویند عوامل نفوذی است؛ افراد انجمن اسلامی را جمع کنید«؛ بچههای کوچک دبستانی یا راهنمایی را جمع میکنند (که البتّه بعضی از آنها بد بین میشوند)، یک نارنجک میاندازند که سه تا از بچهها مجروح میشوند و آنها هم فرار میکنند! در یکی از مراکز جهاد هم که بچههای آنجا از شهرستانها آمده بودند، میروند بمب میاندازند که چند نفر مجروح میشوند. ضدّانقلاب، با ضربهای که اربابش در خوزستان خورد، با ضربهای که ارباب واسطهاش در کردستان خورد و با ضربهای که سرانشان در فتح خانههای تیمی خوردند، به این حرکتهای بیمعنای بسیار زشت افتادهاند
. در مقابل، نیروهای ما را ببینید! بچههای سپاه و کمیته و دادستانی در مدّتی کوتاه، در یک شب و یک روز، بیش از 20 خانه تیمی را که در آنها آر.پی.جی، مسلسل و انبار مهمّات بود، همه را با هم گرفتند و 50 - 60 نفر از اینها را یا کشتند یا بازداشت کردند! به این نکات، هم آنها و هم مخصوصاً بچههایی که در زنداناند گوش بدهند؛ چون این زبان را میدانند. ما یادمان است در دورانی که نیروهای مبارز با رژیم پهلوی میجنگیدند، یک خانه تیمی که کشف میشد ونیروهای رژیم میخواستند بگیرند، از اطرافْ محلّه و کوچهها را محاصره میکردند و ساعتها طول میکشید؛ آن هم در شرایطی که هر خانه تیمی حدّاکثر دو - سه تا کلت داشت و تازه اگر مسلسل هم داشتند، مقاومت روزها طول میکشید. مثلاً میگفتند: اگر یک مسلسل و حدود 100 تا 200 فشنگ داشتند، اصلاً خانه تیمی دیگر قابل فتح نبود. امروز این خانههای تیمی، با آن همه امکانات که در بعضی خانهها پشت دیوارهایشان را تا سقف گونی شن گذاشته بودند که گلوله به داخل نفوذ نکند، بچههای جان برکف ما، در چند ساعت، نزدیک به 30 خانه تیمی را که اعضای آنها از کار کشتههایشان هم بودند، یعنی کسانی که 10 - 15 سال کار نظامی کردهاند، این طور بگیرند. آن، حرکت ضدّانقلاب است و این هم حرکت نیروهای انقلاب. ضدّانقلاب به چنان حرکات بیمعنای عکسالعملی افتاده که خودشان هم نمیتوانند توجیه کنند. با این ضربهای که خورده بودند و حرکتهایی که انجام دادند، تحقیقاً رگِ دل بسیاری از طرفدارانشان را پاره کردند و همه را وادار به فکر کردند که خدایا! این دیگر چه مبارزهای است؟! این چه مبارزه مسلّحانهای شد که بچه دبستانی یا کارمند ساده صندوق قرضالحسنه و از این قبیل آدمها را ما برویم به رگبار ببندیم؟! در کنار این عکسالعملهای داخلی، عکسالعمل صدّام است؛ ارباب اینها! که در وضع موجود، حرکات بیمعنا و بی منطقی شبیه حرکات اینها دارد انجام میدهد که در اینجا میخواهم مسئله هواپیمای آقای «بن یحیی» الجزایری را مطرح کنم تا دیدی کّلی پیدا کنید. با تحقیقاتی که ما کردیم و فیلمهایی که شما دیشب از سیمای جمهوری اسلامی دیدید، مطلب کاملاً روشن است که این جنایت، کار صدّام بوده است. وقتی لاشه موشک شلّیک شده که خطوط مشّخص روسی روی آن هست، دیده شد و کارشناسان نظر دادند که فقط میگها این موشکها را پرتاب میکنند و با توجّه به مکالمات برج پایگاه تبریز و چیزهایی که از پیش میدانستیم، روشن است که صدّام این کار را کرده است. این احتمال هم که بیایند، بگویند که هواپیماهای عراقی آمدند آنجا و در فضا، هواپیمایی را دیدند و زدند و رفتند، قابل قبول نیست. این قضیه اصلاً تصادفی نیست؛ یعنی آن چنان حرکت و پرواز هواپیماهای عراقی تنظیم شده بوده که همان لحظهای که هواپیمای بنیحیی وارد فضای ایران شده، اینها در تعقیبش بودند. ساعت پرواز را از فرودگاه آنکارا میدانستند، سرعت هواپیما را میدانستند، لحظه ورودش را به فضای ایران میدانستند (و همه اینها اندازهگیری شده) در لحظه مناسب، از پایگاهشان در شمال عراق حرکت کردند و در همان لحظه، پیش از آنکه هواپیما در محافظت نیروی هوایی ما قرار بگیرد، از مرز ترکیّه یا از داخل فضای ترکیّه هواپیما را تعقیب کردند که مکالمات به خوبی این مطلب را ثابت میکند، همین طور مشاهدات مردم هم گواه مطلب است. اینها حساب شده است و نمیتوانید بگویید دو تا هواپیما اشتباه کردهاند یا خلبان اشتباه کرده یا آن پایگاه اشتباه کرده! مطلب این است که اینها دقیقاً به دنبال طیّارهای بودهاند که در فلان ساعت حرکت میکند و در فلان لحظه وارد فضای ایران میشود؛ و این، هواپیمای بنیحیی بوده که با مجموعه محاسبات روشن است.
چرا صدّام این کار را کرده است؟ شما اگر توانستید توجیه کنید که چرا منافقین در اینجا، به عنوان مبارزه با حکومت، میروند کارکنان صندوق قرضالحسنه را به رگبار میبندند، میشود توجیه کرد که چرا صدّام هم این هواپیما را زده است. به همان دلیل که اینان گیج شدهاند و نمیفهمند چطور دارند پایه نداشته مردمی خودشان را با این عملیات خرد میکنند، صدّام هم نمیفهمد دارد چه کار میکند! البتّه با دلایلی که عرض خواهم کرد، شاید این عمل برای صدّام - به نوعی - توجیه داشته باشد:
1- صدّام، به آینده خودش مطمئن نیست؛ مثل موجودی است که فکر میکند این منطقه را باید ترک کند. هر ضربهای که به این منطقه و عراق و به اعراب بخورد، الآن دیگر برای صدّام مهم نیست. شاه، وقتی که میخواست از ایران برود - میگویند - تهدید کرده بود که «من آن روزی که خواستم بروم، اوّل تهران را به خاک و خون میکشم، بعد میروم» که نگذاشتند این کار را بکند و گرنه میکرد. هر دیکتاتوری، در آن لحظات آخرش، به شکل بیحساب و کتابی خونریز و خونخوار میشود و صدّام شده! اصلاً جنگیدن صدّام با ایران و اصرار برای ادامه بقایش در خاک ایران، علّتش همین است. خوب! صدّام میداند هر هفته که میگذرد، منطقهای از ارتش عراق نابود میشود. دهها تانک را از آنها میگیریم، دهها انبار مهمّات را میگیریم یا منهدم میکنیم، صدها اسیر میگیریم و چه تعداد هم کشته میشود؛ اینها را دیگر میفهمد! مطمئن است که هفته دیگر هم همین است، هفته بعدش هم همین است. اینکه روی ارزش سربازها، افسرها، مهمّات و هواپیماهایش و روی وقتش حساب نمیکند، برای چیست؟ برای اینکه آیندهای از آنِ خودش نمیبیند. او فکر میکند که دیگر بعد از وی چیزی نیست، چیزی نباید باشد. این است که هر چه بتواند، این مردم را به باد میدهد.
2- الجزایر از آن کشورهایی است که از اوّل، مثل دولت سوریّه، به نفع ما صریحاً موضع نگرفته، امّا به نفع عراق هم موضع نگرفته؛ یعنی، الجزایر هیچ وقت حاضر نشد به عنوان یک کشور عربی، از عُروبت عراق دفاع کند و حتّی گاهی اظهارات مفیدی هم کرد.
اینها از ملّت و دولت الجزایر خشمگیناند، راضی نیستند. در این هیأت که به ایران میآمد، آقای بنیحیی از آن کسانی بود که با شناختی که ما از او داریم، نتیجه مذاکراتش را میگفت و مثل هیأتهای قبلی مخفی نمیکرد. میگفت که صدّام صلح نمیخواهد. چون ما معتقدیم که صدّام صلح نمیخواهد؛ یعنی اگر صلحی که ما میخواهیم حقّمان را بدهد، پیش بیاید، صدّام سقوط میکند. صدّام، اختیار خودش را ندارد، عامل آمریکاست، عامل ابر قدرتهاست. آنها میگویند باید جنگ باشد؛ بگو صلح! امّا صلح نباشد! صدّام دید، اگر بنیحیی بیاید اینجا، وقتی برمیگردد، اظهاراتی خواهد کرد که این سیاست، دیگر شکست میخورد. این هم میتواند دلیل باشد. اصلاً خود بنیحیی مورد بغض صدّام است. بنیحیی در کنفرانسی که در کویت و همین طور در سال گذشته در آلمان بود، از جمهوری اسلامی دفاع کرده بود و انقلاب اسلامی را، واقعاً «انقلاب اسلامی» میدانست. اینجاست که صدام خیال میکند بنیحیی در الجزایر، مهمترین مهرهای است که نمیگذارد سیاست الجزیره به نفع او تغییر جهت بدهد و از این رو، شخص بنیحیی برایش هدف بود و میبایست او را میزد. 3 - مسئله دیگر این است که برای صدّام، این امیدواری پیش آمده که بإ؛ ظظ مشوّش کردن وضع، رابطه ما را با الجزایر و دنیای عرب تیره بکند. خواست این کار را بکند، امّا از سر بیشعوری و کودکانه، نتوانست توطئهاش را درست بریزد و این جور از آب در آمد! آنچه مهم است و میخواهم در اینجا عرض کنم موضعگیری دنیای عرب است. متأسّفانه، تعصّب عُروبت یا چیزهای دیگر، چشم بعضیها را بسته و حاضر نیستند جنایتی به این بزرگی و هولناکی را طوری محکوم کنند که دیگری این اقدام را نکند. فقط دولت قهرمان سوریّه است که با صراحت و بهتر از خود ما، مسئله را تجزیه و تحلیل کرد و اعلان نمود. چرا دولتهای دیگر نمیگویند؟!
مطلب روشن است؛ این قدر روشن است که رادیوهای آمریکا و انگلستان و اسرائیل هم نتوانستند منکر شوند. بله! مطلب روشن است. روزنامهها چرا نمینویسند؟! امروز روزنامههای دنیا برایشان یک مرکز تهیّه پول پیدا شده، منبع مالی! یک مصاحبه میکنند، یک خبر درست میکنند، بعد میروند درِ سفارت و میگویند: «ما میخواهیم این خبر را بنویسیم؛ این مقدار بدهید تا ننویسیم»! امروز دهها سفارت در دنیا دارد پول میدهد که خبر حمله عراق به هواپیمای بنیحیی، درست منتشر نشود؛ سعودی امروز بیشترین پولها را برای این کار دارد خرج میکند. چرا این کار میکنند؟ چرا دنیای اسلامی باید، تحت این عناوین، کروکور شود تا این گونه واقعیتها انتشار نیابد؟ به هر حال نتیجهای که میخواهم بگیرم این است که صدّام امروز به وضعی مبتلا شده که دیگر نمیتواند حرکتی مبتنی بر یک تصمیم درست در پیش بگیرد. بخصوص که حرکت جدید نیروهای ما، در مرحله دوّم عملیّات بیتالمقدّس، به تصرّف نزدیک 20 کیلومتر از خطّ مرزی منجر شده و نیروهای اسلام سنگرهایشان را مستحکم کرده، پرچم جمهوری اسلامی را در مرز برافراشتهاند و انشاءالله قدمهای بعدی را طوری انتخاب میکنند که هر چه زودتر این جنگ، با پیروزی مسلمانها و موفقیت اسلام، پایان پیدا کند. در مجموع، حرکتهای نظامی ما که پایه تحرّکات سیاسی بعدی است، به مرحله بسیار خوبی رسیده است. نیروهای ما در کردستان، تقریباً بر همه جا - بجز نقاطی پراکنده مسلّطاند.
از کردستان حرف زدم و به حادثهای ننگین اشاره کنم که در سالگرد آن هستیم. حادثه زندان «دولتو » هم چنین عکسالعملی هیستریک و شیطانی بود. عراق و قاسملو و جنایتکاران دیگر در سال گذشته، زندانیان ما را از هوا و زمین به رگبار بستند و دهها نفر را شهید و دهها نفر را مجروح کردند و به جنایتی دست زدند که در تاریخ دنیا بیسابقه است. چهار هلیکوپتر توپدار عراقی با مسلسل، زندان را با زندانیها به توپ و رگبار بستند و بعضیها که پس از تخریب دیوارها فرار کردند، در بیابانها و جنگلهای اطراف، غافلگیر شدند و به آن نحو به شهادت رسیدند. این هم یک نمونه دیگر از حرکات واکنشی غلط و ناشی از سردرگمی و بدبختی. معمولاً این روزها از برادران رزمنده غرب کمتر صحبت میشود، ولی آنها قهرمانهایی هستند که مهمترین دژها را در آنجا حفظ کردهاند و تپّهها و تنگههای مهم و حسّاسترین نقاطی را که ما از آنجا باید به مرکز عراقی دسترسی داشته باشیم، حفظ کردهاند.
انشاءالله، بعدازآنکه عملیات جنوب با این اوج و عظمت، کارش با موفقیت تمام شد، نوبت آن میرسد که جامعه ما در جریان زحمات و خدمات نیروهای ما در غرب قرار بگیرد. در همینجا، به خلق انقلابی و قهرمان عرض کنم که ما در کردستان و غرب هم نیاز به بازسازی و کمک داریم. کمکهایی که میکنید، همهاش متوجّه منطقه جنوب نباشد. ما شروع کردهایم به بازسازی شهرهای غرب و نیروهای ما هم در آنجا نیاز به خدمات پشت جبهه دارند که باید بههرحال عادلانه و منظّم تقسیم شود. یک مسئله را هم در آخر تذکّر بدهم. در این روزها و اصولاً در ظرف این چند ماه، نامههای زیادی به من نوشته شده که تاکنون فراموش کردهام یادآوری کنم. نامه مینویسند که ما در زمان گذشته که لیبرالها و بنیصدر بودند، از شما غیبت کردیم و چیزهایی گفتیم. عذرخواهی میکنند و مینویسند که ما میخواهیم به نمازجمعه بیاییم، چون یک زمانی غیبت کردهایم، نمیتوانیم. در جواب عرض میکنم که اوّلاً چنین چیزی درست نیست و اساس شرعی ندارد که اگر کسی از یک نفر غیبت کرده و بعد بخواهد براساس تشخیص جدیدش که صلاحیت آن فرد است، پشت سر او نماز بخواند، مانعی باشد. همه مردم میتوانند و چنین چیزی نیست. اگر قبول دارند، بیایند نماز بخوانند. ثانیاً بنده یک بار دیگر هم اعلان کردهام، کسانی که تحت تأثیر تبلیغات مسموم دشمنان اسلام، نسبت به هریک از ما (البتّه من از طرف خودم میگویم، ولی میدانم که دوستان دیگر هم همینطور فکر میکنند) اشتباهاً مرتکب گناهی شدهاند و غیبتی کردهاند، ما همه آنها را بخشیدیم. دیگر به من نامه ننویسید؛ همه آنها بخشیده هستند و امیدواریم خداوند هم از گناه همه ما بگذرد تا بتوانیم اشتباهاتمان را جبران کنیم. دیگر در این خصوص نامهای به من نوشته نشود.
بسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
إذا جآءَ نَصْرُاللَّهِ و الْفَتْحُ / وَ رَأَیْتَ النّاسَ یَدْخُلُون فی دینِاللَّه أَفْواجاً/ فَسَبِّحْ بحَمْد رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إنَّهُ کانَ تَوَّاباً. «