خطبه اوّل
بسْمِاللَّهِالرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ العالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَالِهِ الأَئمَّةِ الْمَعْصُومینَ.
قالَ الْعَظیمُ فی کِتابهِ:
أَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَالْمُلْکِ تُؤْتِی المُلْکَ مَنْ تَشآءُ وَ تَنْزعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشآءُ ...
در بحث عدالت در زمینه اقتصاد و ایجاد صلح در جنگ بین سرمایهدار و محروم، گفتیم که اوّل زمینههای فکری و ایدئولوژیک و جهانبینی اسلام را از این جهت مرور میکنیم، بعد خطوط اجرایی اسلامی را که در توازن توزیع امکانات زندگی مطرح است، توضیح میدهیم. در تبیین خطوط فکری و ایدئولوژیک، گفتیم که از نظر اسلام، مالکیت اصلی جهان مال خداست و مواهب طبیعی و ثروتهای خام جهان از طرف خدا در اختیار همه خلق خدا گذاشته شده که استفاده کنند. گفتیم که مالکیت انسان در طول مالکیت خداست و قرار دادی است، نه حقیقی و قابل سلب و محدود است، نه مطلق؛ و گفتیم که انسان در تصرّف مخلوقات رفاهی الهی، در زمین خلیفه خداست و حکومت شرعی، نماینده خداست در اِعمال ولایت خدایی؛ و نماینده جامعه است در حقّ بهرهبرداری از طبیعت و کنترل طبیعت؛ و گفتیم که انسان مالک کار خودش است و بیش از اینکه کسی حق بهرهگیری از انسان را داشته باشد، این خود اوست که محق است؛ و گفتیم که گرفتن کار مشروع دیگران، استثمار است و در استثمار فرقی ندارد که کار مستقیم را بگیریم یا کار متبلور انسان را که در اموال مشروع انسان تمرکز پیدا میکند. این، بحثهایی از اصول فکری به عنوان مقدّمه توزیع عادلانه بود که گفتیم و از بحث جهان بینی و ایدئولوژی اسلام، دو - سه موضوع دیگر را هم باید بگوییم تا بعد وارد خطوط اجرایی شویم که امروز یکی دوتای آن را بیان میکنیم.
بحث اوّل بنده در مسأله اختلاف انسانهاست. این واقعیتی است که ما در جهانبینی خود باید در نظر بگیریم و در مسائل اقتصادی که وارد میشویم، بدون این واقعیت، قضاوت ناصحیحی نکنیم. مسأله این است که انسانها، مساوی و از هر جهت مثل هم نیستند که مبتنی است بر فلسفه آفرینش و نیاز حرکت انسان در جهان. خداوند اگر میخواست به جای این دنیا و انسانها، در همه جا موجوداتی مثل فرشتگان و بالاتر از آنها و عواملی دیگر میآفرید که در حدّ مقدّر آفریده است. اگر بنا بود جهانی مثل جهان انسان و این دنیا و این حرکت و این تکلیف و این آزمایش و این خودسازی و این راه اختیاری ساخته بشود، نیاز بود که این اختلاف وجود داشته باشد. این است که انسانها با هم اختلاف دارند و این امر از نشانههای قدرت الهی است: وَ مِنْ ایاتِهِ خَلْقُ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ وَاخْتِلافِ أَلْسنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ ...[= و از نشانههای شگفت خلقت، آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف زبانها و رنگهاست.] خداوند، اصلاً اختلاف و تفاوت انسانها را از آیات الهی میشمارد و در واقع از آیات فوقالعاده و شگفت انگیز خداست!
شما در میلیاردها انسانی که امروز برروی کره زمین هستند و میلیاردها انسانی که از زمان آدم (ع) آمده و تا قیامت خواهد آمد و خواهد رفت، دو انسان کاملاً مماثل و همانند پیدا نمیکنید و این آیه است، اعجاز آفرینش است که این همه رنگ، شکل و خُلق و خوی، به طور بینهایت - در حدّ عرفی ما - به وجود آید. قدری باریک شویم؛ شما انگشت دو نفر آدم را به طور مساوی پیدا نمیکنید؛ خطوطی که در انگشتان ما هست، هیچ یک مشابه نیست. در این انگشت نگاریها، علاوه برتشخیص فنّی و ظریف که حرفه عدّهای است، اگر حتّی استامپهای خوب درست شود یا مُهرهای دقیق تهیه شود، مرکّب هم ندود و آثار انگشت را بزرگ کنند، میبینید که تمام انگشتان با هم تفاوت دارد. اگر خون انسانها را تجزیه کنیم، باز همین تفاوت در آن دیده میشود. امروز در دادگاهها و مراکز پلیس مهم دنیا، با ابزار پیچیدهای که دارند، از مو و آثار انگشت و حتّی آب دهان، بهترین سند را برای شناخت مجرم تهیه میکنند. یا اختلاف حنجرهها؛ از گلوی انسانها دو صدای مثل هم بیرون نمیآید و اگر ما ابزاری داشته باشیم که بتوانیم این مقایسه را انجام دهیم، میبینیم که به اندازه تعداد انسانها، آهنگ صدا وجود دارد. همین طور در افکار؛ افکار انسانها و سلیقههایشان مساوی نیست که حتی از جسم هم خیلی دقیقتر و پیچیدهتر است. این است که انسانها انواع و اقسام گوناگونی از طرز تفکّرها و استعدادها و خصوصیتها و سلیقهها را با خود حمل میکنند.
این اختلافات، واقعیتی است که در انسان وجود دارد و تا قیامت هم هست و تا انسان، انسان است و دنیا، دنیاست این طور است. در موجودات دیگر نیز چنین است؛ برگهای درختان، ماهیان دریا، حشرات، مورچهها، موریانهها، زنبور عسلها، همه اینها مثل اجناسی که از یک کارخانه و با یک قالب بیرون آمده باشند، نیستند، بلکه همگی به صورت ظریفی با هم اختلاف دادند. وَمِنْ ایْاتِهِ خَلْقُ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ. من سالن ماهی [آکواریوم] یکی از موزههای بسیار معروف دنیا را دیدم. وقتی انواع و اقسام ماهیهایی را که در یک محوّطه بزرگ در آب شنا میکردند، دیدم، خدا شاهد است که همان جا به یاد این آیه افتادم و بیطاقت شدم؛ نشستم و یک مقدار گریه کردم که خداوند، همین یک نوع را مثل یک طرّاح عظیم، دائماً نقشه میکشد و اینگونه با اراده، موجودات عجیب و غریب و مختلف و متنّوع را که هریک حامل اسرار خاصی هستند، به جهان عرضه میکند! انسان وقتی که بیپایانی جهان، بی پایانی عدد مخلوقات و بیپایانی تعدّد هر نوع موجودی را حساب کند و ببیند که تمام اینها از یک مرکز و نقطه آغاز شده و با این تنوّع به جهان عرضه شده است، بی اختیار به سجده میافتد و در مییابد که در مقابل خداوند، راهی جز کُرنش و تعظیم و اظهار عبودیّت ندارد. این اشارات، توحیدی بود و بحث من در اینجا توحیدی نیست که بخواهم تفصیل دهم. بنابراین، روشن شد که انسانها مختلفاند. وقتی که انسانها در میدان برداشت و استفاده از طبیعت وارد شوند، ضریب اختلافات، خیلی بالا میرود؛ چون خود طبیعت هم مختلف است. آن که در جایی مثل گیلان زندگی میکند و آن که در جایی مثل کویر ورامین زندگی میکند، برداشت مساوی از طبیعت ندارند. آن که به معدن طلا برخورد میکند و آن که به معدن مس میرسد و آن که به معدن نمک یا گلِ قرمز برمیخورد، برداشتشان نمیتواند مساوی باشد. تصادفات روزگار، کسالتها، مرضها، جنگها، درگیریها، رذالتها و دیگر موانع را هم که اضافه کنید ضریب اختلافات به توان چند بالا میرود و تفاوت انسانها در برداشت از طبیعت منعکس میشود. ما، در یک اصلی گفتیم که کار هرکسی مال خود اوست؛ روی این مسأله باید دقیقاً نظر کرد. این اختلاف که بیان کردیم، ضرورتی است برای انسان؛ امّا کنترل هم لازم دارد، بیکنترل نمیتواند باشد. به بحث بعدی که رسیدم، خواهم گفت آن حقّی که قبلاً برای حاکم و دولت نماینده خدا در روی زمین نسبت به طبیعت گفتم، این مسائل را تعدیل میکند. این زمینه بحث است و در اینجا به مسأله کنترل میپردازم.
ما دو نوع کنترل لازم داریم: یکی در برداشت از طبیعت و دیگری در استفاده از استعدادهای مختلف. سازمان آموزش و پرورش جامعه، مسؤول کنترل این استعدادهاست که هر یک در مسیر حق قرار گیرند. در کشورهایی که براعصاب خودشان مسلّطاند و مبتنی بر انتظامی جدّی حرکت میکنند، در دوران تحصیل، بچه را تست میکنند و سعی میکنند بچهها را در تحصیل به مسیری هدایت کنند که از استعدادهایشان به طور اصولی و درست بهرهبرداری شود. ما اگر بخواهیم با روانشناسی صحیح این کار را بکنیم، باید - مثلاً - مواظب باشیم که آدم پول دوست، پزشک نشود و برود کارخانهدار شود؛ چرا که اگر پزشک شود، میخواهد - مثلاً - در هر ساعت ۲۰۰ نسخه بنویسد و چشمش به در است که مریض پیدا کند! کسی را که عاطفهای قوی دارد، باید در مسیر طبابت انداخت که از دیدن قیافه مریض متأثّر شود و تا او را شفا ندهد، آرام نگیرد. آدمهای حریص و قدرتطلب را نباید گذاشت سیاستمدار شوند یا نباید گذاشت در کارهای تجاری وارد شوند؛ آنها اگر در این کارها وارد شوند، بازار سیاه درست میکنند و اقتصاد را به کثافتکاری میکشانند. اگر کنترل باشد و از استعدادها در مسیر درست خودش استفاده کنند، این همان کنترل اقتصادی صحیح است که اسلام راهش را انتخاب و ترسیم کرده است: در برداشت از طبیعت، باید مقررّاتی وضع شود که این برداشتها، استفادهها و مصرفها، محدود و منظّم باشد. این از بحثهای اصولی است که باید روی آن کار کنیم و در جریان سازندگی و کنترل جامعه، در آینده، از آن استفاده نماییم.
بحث دیگری داریم که باز جزو جهانبینی ماست و بحثی ایدئولوژیک است متخّذ از جهان بینی. موجودات زنده، به طور فطری خودخواه هستند، حبّ ذات دارند. فعلاً از انسان سخن میگوییم، ولی بقیه موجودات هم همین طورند. انسان، بیش از هر چیز و قبل از هرکس، در کمون ذات و غریزه فطرتش، عشق به خودش نهفته است. این واقعیتی است که کاملاً از نظر روانشناسی قابل اثبات است و اگر آدم در زندگی موجودات دیگر هم دقیق شود، همین را میبیند. حیوانات هم همین طورند؛ در موجوداتی که روح حیوانی دارند، این مسائل تجربه شده است. براین اساس، مسأله خودخواهی و انگیزه سود شخصی و جلب منفعت و دفع ضرر از خود، چیزی نیست که در روند اقتصاد و در جریان تولید و توزیع بشود از آن صرف نظر کرد. خودخواهی، از نظر اسلام محکوم نیست؛ چیزی است که خدا قرارداده و باید باشد، ولی به شکلی کنترل شده. هیچ گاه قرآن نگفته کسی خودش را دوست نداشته باشد، هیچ کس از طرف خدا این حرف را نزده و هیچ واعظ یا روانشناسی هم نمیتواند مردم را دعوت کند که با خودتان دشمنی داشته باشید! دوستی، حبّ ذات و عشق به نفس، غریزهای است که خداوند در انسان قرار داده و این موتور حرکت تاریخ، اقتصاد و نیروی محرّکه جهان مادّه است تا انسان بتواند حرکت تکاملی خودش را به انجام رساند.
بحثی که در کنار این مسأله باید عنوان کرد (وخیلی هم مهم است)، ناپایانطلبی انسان است؛ یعنی در انسان حسّی است که مانع سیری اوست. سیری از منفعت و جذب منافع، نه سیری از غذا که جسمی است و برطرف میشود. انسان، وجود بیپایانی است؛ این است که نامحدود طلب میکند، چون خدا را میخواهد - آگاه یا ناخود آگاه - دائماً در نامحدودها میافتد و همیشه چنین حرکتی دارد. پس انسان، خودخواه و سیر نشو و حریص است که هر چه پیر میشود، حرصش هم بیشتر میشود. عمر انسان هر چه بالا میرود، حرص او هم زیاد میشود؛ منتها حرص نسبت به چه چیز، مسأله دیگری است. انسانی که با این کیفیت آفریده شده و در جهان جولان میکند، باید کنترل شود. دو مکتب سرمایهداری و مارکسیسم، دو سوی افراط و تفریط را در موضوع تملّک ثروتهای طبیعت انتخاب کردهاند که البته در عمل نتوانستهاند همین ایدهشان را پیاده کنند. مبنای سرمایهداری - در اصل - آزادی مطلق است و انسان هر چه بخواهد، میتواند از طبیعت بردارد؛ مالکیت دولتی نیز وجود ندارد و مالکیت فرد، حاکم است که تفاوت اصلی مارکسیسم و سرمایهداری، در بُعد مالکیت، اینجاست. محتوای اصلی مکتب سرمایهداری این است که میگوید: اصل، مالکیت افراد است، نه مالکیت دولت. مارکسیسم - برعکس - میگوید: اصل، مالکیت دولت است، نه مالکیت افراد. مارکسیستها خواستهاند که مالکیت را از انسان بگیرند که البتّه نتوانستهاند. سرمایهداری هم خواسته است مالکیت را از دولت بگیرد و همه را به اشخاص بدهد. طرفین افراط و تفریط، هردو شکست خوردهاند؛ یعنی، امروز شما نه یک کشور کمونیستی میتوانید پیدا کنید که مالکیت شخصی نداشته باشد و نه یک کشور سرمایهدار کاپیتالیستِ صرْف را، مثل آفریقای جنوبی یا کانادا یا آمریکا، میتوانید بیابید که مالکیت دولتی نداشته باشند. چون هر دو دریافتهاند که غیرواقعی فکر میکنند، از این رو مرز سوسیالیسم و سرمایهداری اصلاً به هم ریخته است.
سوسیالیسم، از یک کشور افراطی مثل کامبوج شروع میشود که همه چیز آن کوپنی است، حتّی پول و زمانی که پیروز شدند پولهای بانکها را در خیابانها و در جویها ریختند تا پوسید و از بین رفت. کشوری هم مثل فرانسه مدّعی سوسیالیسم است که هیچ چیز از آمریکا و کانادا کم ندارد. فرانسه، سوسیالیست است و کامبوج هم سوسیالیست! نظام اقتصادی کشوری مثل اتریش هم نامش سرمایهداری است که ۶۵ درصد اموال آن، مال دولت است و تقریباً ۳۵ درصد از آنِ بخش خصوصی. البتّه کشورهایی هم هستند که امتیاز خیلی بیشتری به بخش خصوصی دادهاند. روزهای اوّلی که در شوروی انقلاب شد، این قدر تب سوسیالیزه کردن کشور قوی بود که حتّی بحث اشتراک در خانواده بود که بعد چون رسوا شدند، پس گرفتند. کتاب مارکس و مارکسیسم را بخوانید؛ در آنجا سند میدهد که اینها ابتدائاً میخواستند در خانواده هم اشتراک مطرح کنند تا اصلاً هیچ چیزی اختصاصی نباشد؛ بعد دیدند همه چیز به هم خورد، قدم به قدم آمدند تا اینکه در این اواخر ناچار شدند به هرکشاورزی، غیر از سهمی که در سولخوزها یا کالخوزها دارد، در اطراف خانهاش قطعه زمینی با تناسبهای مختلف بدهند. الآن میگویند حدود ۴ یا ۶ در صد اراضی شوروی در اختیار این بخش خصوصی است که ۵۰۰ متر، ۱۰۰۰ متر (کمتر یا بیشتر) دور خانه دارد. عجیب این است - در مقالهای خواندم - که ۲۵ درصد محصولات شوروی از این ۴ درصد اراضی اختصاصی به دست میآید و آن هم بهترین محصولات! میبینید که انگیزه شخصی برای آنها تا این حد در زندگی مؤثّر است. سوسیالیسم، در حرکت دولتی کردن ثروت به جایی رسیده که امروز ناچار میشود عواقبی از این دست را تحمّل کند: بله! دیشب در اخبار بود که شوروی چند میلیارد دلار گندم از آرژانتین وارد میکند. حالا نمیدانم این رقم درست بود یا نه! کشوری به این وسعت که پهنای قسمت عظیمی از دنیا را گرفته و بهترین رودها و بهترین هواها و همه مواهب در آن جمع است، گاهی میبینید از طرف آمریکاییها تحت محاصره موادّ غذایی قرار میگیرد و مثلاً گندم نمیدهند تا اینها را به زانو درآورند. تمام این مسائل به خاطر گرفتن انگیزههای شخصی از مردم بوده است. از آن طرف هم سرمایهداری، دید اگر به بخش خصوصی تا این حد اجازه بدهندکه تا گاو و ماهی پیش بروند، سرمایهدارها در اثر تراکم ثروت، تبدیل به گرگ هار میشوند و هیچ چیز باقی نمیگذارند؛ ناچار شدند یک کنترلهایی بگذارند، مثل قانون محدود کردن تراستها در آمریکا و یا مالیاتهای تصاعدی سرسام آور. الآن دارید میبینید که روی همان محتوا گاهی اسم سوسیالیسم میگذارند - مثل فرانسه و سوئد - و گاهی هم اسم کاپیتالیسم. کنترل اسلام، چنین نیست و خوشبختانه اسلام در ۱۴۰۰ سال پیش از این دو مکتب، تز خودش را روشن کرده که امروز دنیا نگوید اسلام التقاطی از سرمایهداری و کمونیسم است! ما حرفهایمان را ۱۴۰۰ سال پیش زدهایم؛ بنابراین، اگر امروز چیزی بگوییم، نمیتوانند ما را متّهم به تقلید یا التقاط کنند. اسلام، از همان روز اوّل در ۱۴۰۰ سال پیش، در جایی که نه مسأله ماشین مطرح بود، نه مسأله بخار، نه مسأله اتم، نه مسأله اقتصاد کلان، نه مسأله خطر انباشتگی، نه مسأله برنامهریزی دولتی و نه هیچ یک از مسایلی که امروز - ضرورتاً - ظهور پیدا کرده مطرح بود، از همان آغاز، حاکمیت دولت را دارد، مالکیت دولت را دارد، مالکیت شخصی را دارد، مالکیت مردمی را هم دارد، سه نوع مالکیت. یک چیزهایی مال همه مردم است، مثل اراضی مفتوح العنوة یا اوقاف و خیلی چیزهای دیگر. یک چیزهایی هم مخصوص دولت است، مثل انفال؛ یعنی دریاها و معادن و کوهها و جنگلها و چیزهای دیگر که در بحثهای بعدی خواهم گفت.
یک چیزهایی هم مال اشخاص است و آن، برداشتهای مشروعی است که بنا به مقرّرات از طبیعت میکنند. هر سه بخش را دارد و یک هدایت مرکزی هم در رأس این سه بخش قرار داده تا طغیان نکنند. حکومت شرعی، با اختیارات کامل، اهرم اقتصاد را در دست دارد و نمیگذارد بخش خصوصی طغیان کند، نمیگذارد بخش دولتی طغیان کند، نمیگذارد بخش عمومی مورد دستبرد دیگران قرار گیرد و باز، کنترل اسلام محدود به اینهانیست. اسلام با توجّه به روح خودخواهی انسان و با توجّه به بیپایان طلبی انسان، آن خودخواهی را در مسیر صحیحی قرار میدهد و افق زندگی را به انسان نشان میدهد؛ زندگی مادّی، زندگی اُخْروی، بهشت و جهنّم. طوری انسان را میسازد که همان خودخواهی، به طور اتوماتیک، در درون انسانها به عامل توزیع ثروت تبدیل شود. این سازندگی، به جایی میرسد که همین انسان که بیش از همه چیز و همه کس به خودش علاقه دارد، جانش را کف دستش میگذارد و در راه دیگران به استقبال شهادت میرود و قبل از جان، مالش را میدهد.
این روزها، شما در ایران، بهترین مصداق این ادّعای مرا پیدا میکنید. جوانهایی که میتوانند هزار گونه امید در زندگیشان داشته باشند، بخصوص در بهار آزادی و طلیعه جمهوری اسلامی که هرکس علاقهمند است دست کم برای خدا هم که شده زنده بماند و برای این جمهوری کار بکند و آینده معزّز اسلام را ببیند، همین جوانها، با این کرانه زیبایی که میبینند، میروند در بیابانهای دزفول و آبادان و با آن شکوه و از خود گذشتگی، جان خودشان را تسلیم میکنند، هستی خودشان را ایثار میکنند؛ و در اینجا خانمهای آنها، گوشوارههایی را که از شوهرهایشان به یادگار دارند، میآورند و به دفتر جنگزدگان یا امور جنگ میدهند و میگویند که اینها را خرج جنگ بکنید! این اساسی است که اسلام با کنترلها و هدایت خود پایهگذاری کرده است. اسلام، خودخواهی را قبول دارد و مثل مارکسیسم - غیر واقع بینانه - با انسان برخورد نمیکند و به انسان نمیگوید که یک فنر یا قالب در ماشین حکومت باش! که به هر چه خواستند بتوانند تبدیلش کنند و یا مثل موادّ ذوب شدهای باشد که در هر قالبی خواستند، بریزند. اسلام، انسان را مرید و مختار و باانگیزه میشناسد که میتواند هر چه قدر میخواهد کار کند، امّا این کار برای انسان، با انفاق و کارهای دیگر، به وسیله فوز و فلاح تبدیل میشود. از آن طرف، مثل سرمایهداری هم گیج و گنگ نیست که طبیعت حریص انسان را ندیده بگیرد و افسار او را باز بگذارد که هرطور میخواهد رفتار کند تا منجر به وضعی شود که یک خانواده برای سگ و گربهاش، سینه مرغ و فیله گوشت گوساله فرانسوی تهیه کند و یک خانواده دیگر، به خاطر سوء تغذیه، شیر در پستان مادری که میخواهد بچهاش را شیر دهد، نباشد و غذای معمولی هم نداشته باشند و خرج یک روز مطبخ آن یکی، خرج یک سال زندگی دیگری باشد.
همان شعر معروف که میگوید:
خرج یک روز پخت مطبخ تو صرف یک سال زندگانی ماست.[1]
این حالت، نباید برای جامعه پیش بیاید. اسلام، هم آن طرف را دیده و هم این طرف را. مالکیت دولت را از قدیم داشته، مالکیت شخصی را هم از قدیم داشته، بخش عمومی را هم از قدیم داشته و امروز هم دارد. ما میخواهیم روی این پایه حرکت کنیم. نه شرقی، نه غربی که میگوییم، در اقتصاد بدین نحو مجسّم میشود. نتیجهای که فعلاً از این خطبه میگیرم، این است که دو اصل جهان بینی اسلامی را که اثر ایدئولوژیک هم از آن ناشی میشود، بیان کردم (در همین جا بگویم که فرق بین ایدئولوژی و جهانبینی این است که اصول ایدئولوژیک، راهنما دارد، خط نشان میدهد، فِلِش است و برای حرکت انسان مثل پرچم است). آن دو اصل، این بود که اوّلاً در انسانها اختلاف وجود دارد و اسلام به فکر رفع این اختلاف نیست، به فکر کنترل این اختلاف است. ثانیاً انگیزه طبیعی خودخواهی و سودجویی در انسان هست؛ کنترل این انگیزه هم به این شکل است که دولت در نظاماتش کنترل داشته باشد و تعلیمات روحی هم انسان را در راه پیدا کردن و به کارگرفتن درست این انگیزه یاری دهد.
أَعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرّجیم
بسْمِ اللَّهِالرَّحْمنِ الرَّحیم
أَلْهیکُمُ الَّتکاثُرُ / حَّتی زُرْتُمُ الَْمقابرَ / کلّاً سَوْفَ تَعْلَمُونَ / ثُمَّ کَلَّاسَوْفَ تَعْلَمُونَ / کَلّالَوْتَعْلَمُونَ عِلْمَ اْلیَقینِ / لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ / ثُمَّ لَتَرَوُتَّهاعَیْنَ الْیَقینِ / ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئذٍ عَنِ النَّعیمِ.
خطبه دوّم
بسْمِاللَّهالرَّحْمنِ الرّحیم
اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالمَینَ، وَ الصَّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَعَلی عَلِّیٍ أَمیرِالْمُؤْمنینَ وَ عَلی سبْطَیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِّیِ بْنِ الحُسَیْنِ وَ مُحَمَّد بُنِ عَلِّیٍ وَ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِّیِ بْنِ موُسی وَ مُحَمَّدبْنِ عَلِّیٍ وَ عَلِّیِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِّیٍ وَ الخَلَفِ الهادی الْمَهْدی.
من خطبه اوّل را یک مقدار کوتاه کردم تا به خطبه دوّم، به خاطر اهمیّت مسائل روز، بیشتر توجّه شود. در مسائل روز، یکی مسأله حرکت جدید فلسطین است که در هر دو خطبه فارسی و عربی به آن پرداختهام؛
دیگر مسأله ولادت حضرت زهرا (س) و روز زن است که پیرامون مسائل داخل کشور مطالبی باید گفته شود. مسائل جزیی دیگری هم (از جمله حرکت قابل تحسین دولت برادر ما سوریّه در قبال عراق)، داریم که به آنها هم خواهم پرداخت.
در یکی دو هفته اخیر، ما شاهد حرکت تازهای در اراضی اشغالی فلسطین بودیم. اینکه میگویم تازه، از جهت تظاهرات و درگیریها نمیگویم؛ درگیری و تظاهرات در تاریخ فلسطین کم نیست. آقایان و خانمها اگر با تاریخ تشکیل دولت اسرائیل آشنا باشند، میدانند که از سال ۱۹۱۷ که بالفور لعنتی، وعده تشکیل دولت یا وطن ملّی یهود را در فلسطین اعلام کرد تا امروز، مردم فلسطین آرام ندارند. پیش از آن هم استعمار انگلیس در آنجا حضور داشت که طبعاً باز نمیتوانستند آرام باشند. از آن روز، اعتصابات و تظاهرات بوده است که گاهی چند ماهی به طول میانجامیده، البتّه نه به این سطح. هربار هم در پایان به جایی رسیدند که دولت اسرائیل یک قدم به جلو برداشته و مسلمانها و عربها یک قدم به عقب. شیوهها هم معمولاً یک جور بوده است.
از قضیه بُراق شروع میکنم که در سال ۱۳۲۹ (= ۱۹۵۰ میلادی) بود. در مسجدالاقصی، دیواری است به نام دیوار بُراق که معروف است مرکب پیامبر اکرم (ص) - بُراق - به هنگام رفتن به معراج در اینجا توقّف کرده است. یهودیها هم آن دیوار را متعلّق به هیکل حضرت سلیمان (ع) میدانند. یهودیهای صهیونیست، دست به نوعی تحریک زدند؛ درگیری در کنار دیوار براق شروع شد و دوماه اعتصاب، زدوخورد، کشت و کشتار و تظاهرات بود. بالاخره دولتهای مرتجع عرب دخالت کردند و آمریکاییها و روسها هم آمدند، سازمان ملل هم آمد؛ همه آمدند و شیره مالیدند به سرمردم بیچاره مسلمان و عرب فلسطین. صدها کشته و هزاران زخمی و آن همه خسارت دادند، اسرائیل یک قدم هم جلو آمد. در سال ۱۹۴۷، سازمان ملل، با تحریک انگلیس و آمریکا، تقسیم فلسطین را اعلام کرد و قرار شد فلسطین تقسیم شود. مجموع فلسطین در حدود ۲۸۰۰۰ کیلومتر مرّبع است. ۱۴۰۰۰ کیلومتر را به یهودیها دادند که در نتیجه مردم عرب دوباره خشمگین شدند؛ آنها - متأسّفانه - به حکم سازمان ملل امید بسته بودند. اعتصابات، تظاهرات و درگیریها شروع شد و خیلی جاها را هم گرفتند و پیش رفتند. باز دست مرتجعین و قدرتهای دیگر دراز شد، خیانت کردند و مسلمانها سرکوب شدند. چند روز بعد، اسرائیل ۶۰۰۰ کیلومتر دیگر هم گرفت و در سال ۱۹۶۷ هم بقیه را گرفت. همیشه این جریان بوده و تازگی ندارد. آنچه تازگی دارد و من میخواهم روی آن تکیه کنم، این شعارهایی است که فلسطینیها دادند و با آن، حرکت اخیر را آغاز کردند. ما امیدواریم، این شعارها پایه مردمی داشته باشد و با تشخیص شروع شده باشد. اگر چنین باشد، باید گفت چیز جدیدی است. اینکه از بیتالمقدّس هم شروع شده، باز جدید نیست و همان طور که گفتم سابقه دارد. آنچه جدید است، این است که مسلمانهای آنجا توجّه کردهاند که باید با یک پشتوانه درست روحی راه بیفتند؛ شعارهایشان هم بسیار خوب است. حرکتشان شبیه حرکت ایران، یا البتّه نه به آن وسعت، مثل روزهای اوّل است. در فیلمهای خبری دیدهاید که شعارها اسلامی است، اللَّه اکبر است، لااله الّااللَّه است. اگر صحیح باشد (چون هنوز مطمئن نیستم) میگویند روی رهبری امام شعار دادهاند. البتّه ما ادّعا نداریم که ایران باید فلسطین را آزاد کند و آن رهبری که میگویند، رهبری معنوی است؛ یعنی هر مسلمانی میفهمد حرکتی که امام کرده و راه انداختهاند، راه صحیح است. ما در این حد توقّع داریم که افکار، شیوه و راه امام را انتخاب کرده باشند؛ والاّ، فلسطین را باید خود فلسطینیها و در حال حاضر سازمان آزادیبخش فلسطین که به جز آن، مرکز مشروع و مهمّی برای اداره جریان فلسطین نداریم، آزاد و اداره کنند.
اگر این خط درست باشد، توابعی هم دارد که بسیار مهم است؛ یعنی اگر به اسلام تکیه کردند، باید بفهمند که آن سلاطین نفتی که به اسم اسلام حکومت میکنند و نفت را در خدمت کفر و صهیونیستها قرار دادهاند، دیگر نمیتوانند حامی راستین فلسطین باشند. آن بُت که در کنار حرمین شریفین لمیده، دیگر نمیتواند باجگیری کند و خود را هم قیّم بداند. از این به بعد، دیگر ارتجاع عرب که پنجه در پنجه آمریکا دارد و با او علیه خلقهای محروم متّحد شده، نمیتواند پیشقراول حرکت اسلامی باشد. اگر اینها این تشخیص را داده باشند و اینگونه آغاز کرده باشند، راهشان به یک جایی میرسد و میتوان به این حرکت امیدوار بود. در این صورت، مسلمانهای دنیا هم میتوانند سرمایهگذاری کنند و جلو بیایند. دولتها نیایند، مردم خودشان میروند و حق را هم به دنبال خود میبرند. با حق حرکت میکنند، دولتها هم ناچار خواهند شد حمایت کنند. اگر به این صورت باشد، ما به راه نجات فلسطین نزدیک شدهایم. ولی مطمئن باشید که اگر شعارها عوض شود و به شعار محدود ناسیونالیستی بسنده کنند، نتیجه معکوس است. البّته ناسیونالیسم آنجا، نجات فلسطین است که خود یک حکم اسلامی است؛ یعنی هدف آن است که فلسطین نجات یابد؛ ولی من میگویم که باید چاشنی این حرکت و موتور این نهضت، اسلام باشد که در نهایت به یک حکومت اسلامی در فلسطین برسیم. البته باید مواظب بود که پس از پیروزی، این چپیهایی که الآن لبنان را به این روز سیاه انداختهاند، آنجا پیدایشان نشود بگویند: حاجی اَنَاشریک!
به هر حال حرکت و راه اسلامی برای نجات فلسطین ضروری است. چیزی که الآن به چشم میخورد و مهم است، این است که از همین حالا توطئهها شروع شده است. نماینده آمریکا در منطقه چه میخواهد؟ شاه اردن که به کویت مسافرت میکند و حرکتهایی را انجام میدهد، چه میخواهد؟ در لبنان، چپیها چه میگویند؟ ببینید! همه عوامل دشمن به کار افتاده است. به محض اینکه اوج نهضت مردم فلسطین، آن هم در بُعد اسلامیاش، مشخّص شده، چپیهای لبنان علیه شیعیان حرکت کردهاند و در جنوب لبنان، جنگ به راه انداختهاند؛ یعنی چه؟ انتقام مردم داخل بیتالمقدّس را، از شیعه جنوب لبنان که عکس امام و پرچم جمهوری اسلامی در خانه دارد، میکِشند. خوب! جمهوری اسلامی در آنجا چه میکند؟ چپیها در این میدان چه میخواهند؟ جوابش روشن است: همان که در ایران میخواستند. سازمان پیکار و مجاهدین خلق و ... تمامی اینها که در ایران شعار چپگرایانه و مترقّیانه در دفاع از محروم میدادند، پس از اینکه جناح لیبرال شکست میخورد و بنیصدر عزل میشود، شمشیرها را میکشند و به جان مردم محروم میافتند. در راه آهن بمب میگذارند، در مسجد بمب منفجر میکنند، در مسجد کاسه گران رشت بمب میترکانند، امام جمعهها را - مرحوم دستغیب و مدنی و ... - میکشند. خوب! اینها چه ربطی به هم دارند؟! ربطش این است که شروع حرکت، اسلامی است و مایه آن، فکر اسلامی است و فکر اسلامی از جمهوری اسلامی و از امام شروع شده است. اینها در شعارهای چپی هم دروغ میگویند؛ البته، برای ما چپ و راست فرق نمیکند و هر دو جهنّمیاند. شعار چپ، یک مقدار در بین طبقه محروم خریدار دارد. طبقه سرمایهدار و پولدار و آنهایی که هیچ ایدهای جز وافور و منقل و شراب و این جور چیزها ندارند، هیچ شعاری جذبشان نمیکند. طبقهای که میتوانند حرکت کنند، جان بدهند و کاری صورت دهند، محرومان هستند که با شعارهایی درباره کار و مسکن و مانند آن میتوان به راهشان انداخت. در لبنان همین است و در ایران هم همین است. گروههای لبنانی، اسمشان چپ است، امّا از صدّام پول میگیرند و صدّام هم از آمریکا خط میگیرد.
اخیراً دیدید که بعد از ۱۸ ماه حمایت مخفیانه، مجبور شدند که دستور بدهند ۱۲ هواپیمای باری آمریکایی که جزو کالاهای استراتژیک دنیاست، به عراق داده شود؛ دیگر صراحت به خرج دادهاند! قضیه این است که فتنهها از کاخ سفید شروع میشود و معبرش از چاههای نفت عربستان و کویت و قطر و دوبی و عراق است و به شخصیتهایی مثل صدّام و شاه حسین و شاه حسن و خالد و امثال اینها منتهی میشود. پولها هم از طریق اینها تقسیم میگردد. مجاهد منافق خلق، از عربستان و از صدّام پول میگیرد، رادیو از این میگیرد و روزنامه از آن میگیرد. همه اینها - تمامشان - سروته یک کرباساند و با هم کار میکنند.
حالا که در فلسطین، حرکت اسلامی شروع شده، روی سر مردم شیعه جنوب لبنان بمب میریزند، آن هم ببینید چه کسی میاندازد! حزب کمونیستی که تا حالا شعار ضدّ اسرائیلی میداد و دیگر چپیها و ملّیگرایان و گروه مشترک خائنی که لبنان را به خاک و خون کشیدهاند؛ از سفارت سعودی و [حزب] بعث عفلقی عراق و جاهای دیگر ارتزاق میکنند و روزنامههایشان را هم با پول آنها میچرخانند. ما به مردم فلسطین عرض میکنیم: برادران عزیز! بیدار باشید. اگر به مذاکره کشیده شدید، باختهاید. اگر به میانجیگری شیوخ و سلاطین و رؤسای جمهور قلاّبی کشیده شدید، باختهاید. بازوی خودتان، راه خودتان، خون خودتان و شهادت خودتان، میتواند همه را به دنبالتان بکشاند. شما اگر در میدان باشید، خون بدهید، مال بدهید و تحمّل خسارت کنید، مردم دنیا به دنبال شما میآیند و دولتها چون سالها شعار ضدّاسرائیلی دادهاند، دیگر جرأت نمیکنند با شما مخالفت کنند؛ آنها هم مجبورند بیایند. فقط اجازه ندهید که در کار شما دخالت کنند یا از طرف شما حرف بزنند.
تذکّر مهمتر اینکه تداوم مبارزه را از دست ندهید؛ مبارزههای مقطعی ثمر ندارد. باید آن قدر پیگیر باشید تا کار تمام شود. هر جا بایستید و توقّف کنید، خطر است. تذکّر دیگر اینکه شما به تکامل مبارزه نیاز دارید. مبارزه در حدّ اعتراض کافی نیست. فردا باید تبدیل به محاصره اقتصادی دشمن بشود و باید روی گُرده حکومتهای خود فروخته فشار بیاورید که نفتشان را از امثال میترانها و آلمانیها و دیگرانی که با اسلحه و پول و حمایت آنها، شما را میکوبند، قطع کنند. بعد هم مرحله آخرش میرسد که باید جهاد آزادیبخش مسلّحانه شروع شود و نیروهای اسلامی وارد بشوند. نیروهای کمونیست را هم نپذیرید. چرا که اگر به صفوف شما بیایند، ما زادُوکُمْ إلّا خَبالاً [= برشما جز تباهی نیفزایند]. در میان شما تفرقه میاندازند و همیشه هم چیزهایی مطالبه میکنند. بگذارید مسلمانهای خالص که ما پیشاپیش آنها خواهیم آمد، بیایند و در آنجا برای شما و در کنار شما خون بدهند تا اسرائیل را بیرون کنیم و فلسطین را آزاد. در همین جا، تذکّر بعدی را بدهم. خوشبختانه دولت دوست ما سوریّه، در فرصتی مناسب و موقعی مناسب، حرکت مناسبی کرد؛ راههایش را از زمین و هوا به روی عراق بست که خوشبختانه برگ دیگری رو شد: گروههایی که داعیه اسلامی و داعیه چپی داشتند، به نفع عراق، علیه جمهوری سوریّه، در لبنان اعلامیه دادند. ما از سوریّه به خاطر اینکه وظیفه خودش را انجام داده، تشکر میکنیم که با حرکت مناسب خود - در این موقعیت و زمان مناسب - فشار مناسبی بر گُرده عراق و اعوان عراق وارد آورد. امیدواریم این حرکت - انشاءاللَّه - ادامه داشته باشد و ابتر نباشد!
مسأله دیگر، روز زن و تولّد حضرت زهرا (س) است که دیروز بود. چیزی که من میخواهم عرض کنم و مهّم است و ان شاءاللَّه جنبه سازندگی و خلاّقیت برای خانمهای ما داشته باشد، این است که احترام حضرت زهرا (س) را بیشتر به این میدانیم که ایشان را در زندگی الگوی خودمان قرار دهیم. البته در این تردیدی نیست که شخصیت آن حضرت در مرتبه بالایی قرار دارد، در حدّی که تحقیقاً بعضی از ابعاد وجود ایشان را نمیتوانیم درک کنیم. ایشان، دارای مقام عصمت است که حتّی تالیِ تلْوِ عصمت هم نمیتوانیم باشیم تا چه برسد به عصمت. ولی باید تلاش کنیم که آن حضرت را هدف بدانیم تا به جایی برسیم که هر چه پیش برویم، باز راه باقی است؛ چون آن حضرت نقطهای بیپایان است. حضرت زهرا (س)، خصوصیات ویژهای دارد که مهم است و ما نمیتوانیم توقّع داشته باشیم مثل آن حضرت باشیم. تحقیقاً، شخصیتی مثل ایشان، از ابتدای خلقت تا امروز نیامده، هر چند عمرشان کوتاه بوده است. ایشان هیجده یا بیست و یک سال داشتهاند. اگر حضرت زهرا (س) در سال دوّم بعثت پیغمبر (ص) متوّلد شده باشند (که مشهور است) نظر مورّخین این است که ایشان بیست ویک سال داشته و اگر سال پنجم بوده، هیجده سال. مقام علمی حضرت زهرا (س) آن قدر بالاست که به تعبیر ائمّه خودمان مُحَدَّثه است و کتاب جامعی که از آن حضرت در خدمت ائمّه (ع) بوده یکی از منابع اطّلاعات و الهامات آنهاست. جنبه محدَّثه بودنشان - دست کم - برای ما مشکل است و ما خیلی که خوب و مقرّب خدا بشویم، در بعضی امور ممکن است خداوند با الهامی ما را راهنمایی فرماید؛ وَالَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدیَنَّهُمْ سُبُلَنا [= و آنان که در راه ما جهاد ورزند، راههایمان را بدیشان مینمایانیم]، آن هدایت عام است.
در جنبههای شخصی حضرت زهرا (س) نیز حقایقی است که عظمت ایشان را بیشتر میرساند. وقتی که قرار است نطفه ایشان منعقد شود، پیغمبر اکرم (ص) - با همه مقام و عظمتش - مأمور به ۴۰ روز ریاضت میشوند و حضرت خدیجه (س) هم مأمور به همین ریاضت میشود. طبق روایات فراوان، زمانی که حضرت زهرا (س) در رحم مادر بوده، دلتنگی مادرش را با مکالمات روزمرّه، رفع میکرده است. زمان، زمانی است که حضرت خدیجه (س) در محاصره مشرکین و بایکوت بوده و تنها در خانه؛ حضرت زهرا (س) دلتنگی مادرش را با مذاکرات خود رفع میفرموده است.
موقعی که به دنیا میآید، طبق روایاتی، ملائکه مقربّین در حضور او هستند؛ جبرئیل، میکائیل و اسرافیل حضور دارند و ۱۰ حورالعین نیز هستند و اوّلین جمله حضرت زهرا (س) شهادت به وحدانیّت خدا و رسالت پیغمبر (ص) و ولایت ائمّه (ع) - فرزندان ایشان - بوده است. اینها مقاماتی است که فوق ماست و خانمهای ما هم توقّع چنین مقاماتی را ندارند. این، از حدّ رشد و الهام ایشان. امّا یک سری مسائل است که قطعاً باید الگو باشد. زهرا در سن ۱۱ یا ۱۳ سالگی ازدواج میکند؛ یعنی اگر ایشان متولّد سال دوّم بعثت باشند، با توجّه به تولّد امام حسن (ع) که در سال دوّم یا سوّم هجرت بوده و محاسبه سنوات اقامت پیامبر اکرم (ص) در مکّه و مدینه، حضرت زهرا (س) در سن ۱۳ یا ۱۱ سالگی ازدواج فرموده است. در سّن ۱۸ یا ۲۱ سالگی که از دنیا میرود، ۵ بچه داشته (خانمها دقّت کنند! اگر میخواهند نمونه زندگی انتخاب کنند، زندگی حضرت زهرا (س) را - با این اختصاری که عرض میکنم - ببینند چگونه است). ۵ فرزند ایشان عبارتاند از: امام حسن، امام حسین، زینب، کلثوم و محسن که سقط شده. این خانم مسؤولیت تعلیم بخش عظیمی از خانمهای مسلمان و تازه مسلمان مدینه را داشته؛ یعنی در خانه، مدرسهای داشت که خانمها میآمدند و آنچه پیغمبر (ص) به زهرا میگفت یا خود حضرت زهرا (س) مستقیماً - با محدّثه بودنش - در معارف اسلامی میگرفت، به خانمهای دیگر تعلیم میداد. حضرت زهرا (س) شریک جدّی زندگی علیّبنابیطالب (ع) بوده و بخش عظیمی از کارِ خانه را در دورانی و همه کار خانه را تا مدّتی به دوش داشته است.
وقتی که میگوییم خانمها خانهدار باشند، هیچ منظورمان این نیست که درس نخوانند، با سواد نشوند، تعلیم ندهند، تعلّم نداشته باشند و از جامعه غایب باشند. نه همه اینها را باید با هم داشته باشید. خانهداری، بخشی از زندگی است و همه اینها را میتوان با هم داشت. در آن سالهای اوّل، در مدینه، میدانید که پیامبر (ص) و مسلمانها، هر ماه یک جنگ داشتند. پیغمبر (ص) در ظرف ۱۰ سال، بیش از ۶۰ جنگ داشته است. حال در نظر بگیرید که با این وضع، با آن فقر، با آن مشکلات، حضرت زهرا (س) چه مرارتهایی در زندگی میکشیده و معالوصف در همه پهنهها خودش را الگو کرده است. توجّه بکنید! دختر پیغمبر (ص) است، همسر علیّبنابیطالب (ع) است که به تعبیر روایات، اگر زهرا نبود، علی کُفْو نداشت و اگر علی نبود، برای زهرا کفوی در جهان نبود، با وجود این، مثل همه مردم زندگی میکرد، بلکه پایینتر. این طور هم نبود که زهرا نداشته باشد؛ قاعدتاً داشته، برای اینکه در مکّه که بودند، مادرش ثروتمند مکّه بود. خوب! مدّتی خرج کردند و تمام کردند، انفاق هم میکردند. بخشی از انفال در مدینه، حقّ حضرت زهرا (س) است؛ یعنی بخشی از خمس، جزو حقوق حضرت زهراست و فَدَک را هم پیغمبر به زهرا داده که در اختیارش بوده تا تصرّف کند. امّا این موارد، خرج نمیشود؛ خرج مردم میشود، نه خرج شخصی. زهرا، این قدر داشته که ما در وصیّت نامهاش حوائط سبعه میبینیم؛ یعنی جاهایی که حائط (دیوار) داشته که حالا یا باغ بوده و یا چیز دیگر. امّا در مورد زندگی ایشان؛ زمانی که حضرت زهرا (س) قرار بود ازدواج کند، علیّبنابیطالب (ع) خدمت پیغمبر آمد و گفت: شما که میدانید ما چیزی نداریم، یک زره داریم، یک شتر داریم و یک مشک. حضرت فرمودند: مشک را لازم داری، باید برای زندگی آبکشی کنی و شتر را هم لازم داری، شمشیر را هم لازم داری، زره را میتوانی بفروشی؛ چون تو دلاوری، کسی جرأت نمیکند به تو نزدیک شود. زره را فروختند و مخارج ازدواج را تنظیم کردند و چیز مختصری هم برای خانه تهیه شد. سالهای اوّل زندگی مشترک حضرت زهرا (س) با بچهداری توأم بود. کارگر و کمک کار هم در خانه نداشت.
یک روز پیغمبر از جنگ برگشتند و وارد خانه شدند. وقتی رسیدند، دیدند که زهرا نشسته، بچه در دامنش است و دارد شیر میدهد، چادر کهنهای به سردارد، مشغول دستاس کردن با آسیاب دستی است و جو آسیاب میکند. در روایت است که اشکهای پیغمبر سرازیر شد؛ حال یا از شوق و شکر یا از غصّه! خدایا! بچههای کسراها و قیصرها در دنیا چگونه زندگی میکنند و گل سر سبد انسانیت چه جور باید زندگی کند! زهرا نگاهی به صورت پدر انداخت، اشکها را دید، بلند شد بابا را بوسید (مرسوم این بود که وقتی زهرا به خانه پیغمبر میرفت، پدر دست زهرا را میبوسید و وقتی که پیغمبر به خانه زهرا میآمد، زهرا دست بابا را میبوسید). زهرا، به پیغمبر دلداری میدهد و خدا را شکر میکند براین همه کرامت و براین همه نعمت که خدا به او داده. میگوید: پدرجان! یا رسولَاللَّه! این کرامتهای عظیمی که خداوند به تو و خانواده تو و ما داده - به علم رسالت، به اعتماد مردم و به توفیق در عبادت و به شوهرم؛ توفیق در جهاد - همه نعمتها در آن جمع است و چیزی برای ما زیباتر از آنها نیست.
در روایتی داریم که همین جا، آیه وَلَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی [= و تحقیقاً به زودی پروردگارت عطایی نصیبت سازد که راضی گردی] نازل شده است. حضرت زهرا (س) اوّلین زن مدینه بود؛ دختر پیغمبر و همسر علی و مادر امام حسین. یک شب، حضرت علی (ع) به خانه آمد، دید بچّهها خیلی گرسنهاند و از ضعف بیحال شدهاند، زهرا هم حالش خوب نیست. چادر حضرت زهرا (س) را گرفت، پیش یک یهودی برد، به گروگان گذاشت و از یهودی مقداری جو گرفت. دقّت کنید! که این از افتخارات اسلام است. در مدینه، یهودیها سرمایهدار بودند، پولدار و ربا خوار بودند؛ مردم هم محتاج بودند. یهودیها با شیوه ربا و سَلَف، سرمایههای مدینه را جذب کرده بودند. شاید به بعضی از مسلمانها بر بخورد که نخیر! حضرت علی برود با چادر زهرا از یهودی جو بگیرد؟! ولی این را در تاریخ دنیا، باید با آب طلا بنویسند و به همه مدّعیان حقوق ضعفا عرضه کنند. بله! افتخار عظیم ماست. حالا، سرنوشت این چادر را ببینید: وقتی که یهودی و خانمش دیدند که چادر زهرا را به گرو گرفتهاند، تکان خوردند، یکّه خوردند. خدایا! این چه حکومتی است، این چه قدرتی است، چه جور با مردم زندگی میکند؟! ما، زیر سایه این حکومت زندگی میکنیم و اینها برای نیاز نان شبشان، چادر همسرشان را گرو میگذارند! یکّه خوردند و به فکر افتادند. خانم یهودی، شب نمیتوانست بخوابد؛ هی پا میشد میرفت سراغ چادر کهنه حضرت زهرا (س). روایات، قضیه را یک جور دیگر منعکس میکنند، امّا من فکر میکنم طریق عادی هم دارد. در روایات میگویند که خانم یهودی میدید از آن حُجره نور بلند است و از آنجا بوی عطر میآید؛ میرفت آنجا و میدید که مرکز نور، چادر حضرت زهراست. البّته ممکن است این جور باشد، ما از این اعجازها زیاد داریم، ولی مسأله ممکن است طبیعیتر از این باشد
. نور چادر حضرت زهرا (س)، همین بود که دل این خانم یهودی را روشن میکند که دریابد اینها آدمهای عادی نیستند؛ این دین، دین عادی نیست. میرود بخوابد، آرام نمیگیرد که آخر چطور میشود دختر پیغمبر خدا که جریزةالعرب روی انگشتش میگردد، این طور زندگی میکند؟! در روایات هست که همان شب، یهودی به اطراف شهر فرستاد و یهودیها را جمع کرد و به هر حال ۸۰ یهودی به واسطه این چادر مسلمان شدند. حالا یا آمدند آن نور را دیدند و آن عطر را استشمام کردند و مسلمان شدند؛ یا آمدند و این واقعیت را دریافتند که حضرت علیّبنابی طالب، داماد پیامبر اسلام، برای اعاشه امام حسن و امام حسین و خانوادهاش، این گونه حرکت کرده. تاریخ، چنین عظمتهایی را تأیید میکند. زندگی مسلمانها در جنگ بود، دائماً جنگ و محاصره بود، کسی هم به کشاورزی نمیرفت. یک علف یا یک سبزی هست به نام خُرْفه - که هنوز هم بعضی خانمها برای خورشتها مصرف میکنند. اسم این سبزی را، دشمنهای حضرت زهرا (س) گذاشته بودند بَقْلَةُ الْحُمَقاء - لفظی که نمیخواهم معنا کنم. حضرتزهرا (س)، بسیار به باغها و مراتع اطراف مدینه میرفت و این سبزی را برای ارتزاق تهیه میکرد. بی چیز هم نبودند. در روایات دیدهاید که حضرت علی (ع) به خانه آمد، دید چیزی نیست. یک باغچه داشت، رفت فروخت. وقتی که برمیگشت، در بین راه مردم خبردار شدند که علی خانه یا باغ فروخته؛ سر راهش را گرفتند و او همه را به مستضعفین داد. دست خالی به خانه آمد. حضرت زهرا (س) منتظر بود که حالا چیزی به خانه میآید، فرمود: چه شد، چیزی نیامد؟ حضرت علی (ع) در جواب فرمود: دیدم خیلی آدم مستعضف جمع شد، به آنها دادم. زندگی آنها این جوری بوده، مثل بقیه مردم؛ حقیقاً با مردم زندگی میکردند و از آنها بودند.
حضرت پیغمبر (ص)، بعد از سالها که قدری وضع بهتر شد و مسلمانها زیاد شدند، فِضّه را به عنوان مستخدمه حضرت زهرا (س) آوردند که با زهرا در خانه کار کند. خوب! کارگری آمده که باید خدمت کند. همان روزهای اوّل حضرت فرمودند: بیا کارها را تقسیم کنیم؛ نصف کار از تو، نصف از من. یک روز من کار میکنم، شما برای خودت نظافت کن و مشغول عبادت باش و یک روز شما کار کن و من به بچهها و کارهای دیگر میرسم. این قدر با صفا با فضّه رفتار میکند که شما میبینید در کربلا هم او در خدمت حضرت زینب (س) است، دیگر از آنها جدا نمیشود. وقتی هم که در تاریخ، شخصیت عظیمی شده، حاضر نیست از عنوان مستخدمی خانواده پیغمبر جدا شود. آن عنوان، برایش افتخار است؛ برای اینکه میداند در این خانه و خانهها چه میگذرد.
حضرت زهرا (س)، جوْهای خشک جزیرةالعرب را، اینقدر برای نان دستاس کرده بود که دستهایش - به تعبیر روایات و تاریخ - پینه بسته بود و همین زهرا، این قدر عبادت میکرده که پاهایش متورّم شده بود؛ برای اینکه شبهای زیادی تا صبح روی پا میایستاده و نماز شب میخوانده. حضرت امام حسن (ع) میگوید: یک شب دیدم مادرم نماز شب میخواند و دعا میکند. هر چه گوش دادم، دیدم اسامی مردم مدینه را دارد میبرد و به آنها دعا میکند. نماز که تمام شد گفتم: مادرجان! خوب بود شما یک بار هم اسم خودتان را میبردید. فرمود: أَلْجارُّ ثُمَّ الدَّارُ [= اوّل همسایه و بعد خانه]! این روحیه حضرت زهراست، این عبادت حضرت زهراست، آن کار حضرت زهراست، آن علم حضرت زهراست، آن تعلیم حضرت زهراست، آن تواضع حضرت زهراست، آن عظمت بیپایان اوست و آن هم خطبهای است که بعد از رحلت پیامبر در مسجد مدینه خواند و تاریخ را تکان داد! خانمها! دنبال الگو میگردید؟ این الگو! آن شبی که به خانه شوهر میرفت، از مادرش یک یادگار داشت؛ یک پیراهن که حضرت خدیجه (س) داده و گفته بود: این را برای عروسی دخترم نگهدارید، انفاق نشود. خانم مستضعف دیگری آمد به حضرت زهرا (س) گفت: من هم امشب دخترم را عروس میکنم، او پیراهن ندارد. حضرت او را به خانه آورد و همان پیراهن یادگار را داد، پیراهن خودش را نداد. وقتی پیغمبر آمدند دست زهرا را به دست علی بدهند، دیدند که زهرا آن پیراهن یادگار را به تن ندارد. فرمودند: پیراهن را چه کردی؟ گفت: به کسی دادم که از من یک پیراهن برای دخترش خواست. فرمودند: پیراهن دیگری هم بود، چرا آن یادگاری را دادی؟ حضرت فرمود: من نخواستم برخلاف قرآن رفتار کنم که فرمود: لَنْ تَنالُواالْبرِّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ [= اگر میخواهید از انفاقتان خیلی نتیجه بگیرید، چیزهایی را که دوست میدارید، بدهید]. من به آن پیراهن خیلی دل بسته بودم؛ نه به خاطر ارزش مادّی آن، به خاطر مادرم. چون دیدم دلم به آن پیراهن مأنوس است، خواستم به آن بِّری که خداوند وعده داده، برسم. در خطبه اوّل عرض کردم که علاقهها را اسلام کنترل میکند. این خانمهایی که در این روزها شوهرشان را، گوشواره و یادگاریهای نامزدی و عروسیشان را، برادر و بچههایشان را، همه را در راه خدا میدهند، الگویشان حضرت زهرا (س) است و به طرف آن حضرت حرکت میکنند. ما توقّع نداریم حضرت زهرا (س) بشویم. او عظیم است، بزرگوار است، دختر پیغمبر است، محدّثه است، معصومه است، امّا راه و الگو گرفتن تأسّی به ایشان باز است. الگوی شما خانمها، ستارههای سینما نمیتوانند باشند. آن خانمی که از بالا تا سینه و از پایین تا بالای زانو، خودش را لخت میکند و همه همتّش این است که یک مشت جوان را بیشتر منحرف کند، این که نمیتواند الگو شود! دیروز که روز زن بود، روز الگوگیری هم بود. از ما میپرسند: جمهوری اسلامی برای خانمها چه کرده؟ جوابش روشن است. خانمها را از جهنّمی که پهلویها و غربیها و شرقیها برایشان درست کرده بودند، نجات داده است. دروغ میگویند آنهایی که دم از آزادی و حقّ زن میزنند و میخواهند زن را به کالا تبدیل کنند. به عروسکی تبدیل کنند که در سینما یا لب دریا، یا در تماشاخانه و کاباره و خیابان و ادارات، وسیله عیّاشی و لذّت و تمتّع مردها بشود. همانهایی که این کارها را میکنند، مردهایشان را لخت نمیکنند، خانمها را لخت میکنند. مرد از کلاه سرش تا کفش پایش، تمام بدنش پوشیده است؛ امّا خانمش را که همراهش میآید، مثل یک هلوی پوست کنده، کنارش میگذارد و به مردم نشان میدهد. این آزادی زن است!! این چه ربطی به آزادی دارد؟! این کلاهی است که به سر زنها گذاشته و بدبختشان کردهاند تا آنها را به اسم آزادی، به یک وسیله تعیّش چشمها و لذّات آنی مردها تبدیل کنند. کلاه سرزنها گذاشتهاند و این احمقها هم باور کردهاند! در گذشته، چه ماجراهایی در ایران درست کردند؛ دختر شایسته! الآن در مهد جمهوری اسلامی و در جایی که حضرت معصومه (س) آرمیده، دختر شایسته، با آن مشخّصات، الگوگیری از دنیای کثیف غرب است. البتّه، در غرب هم زنهای عفیف و باسواد و با شخصیت هستند؛ امّا هدف در کشور ما جلوههای منحطّ آن بود. آن روزی که پهلوی، لباس را متّحدالشّکل کرد و چادر از سر زنها برداشت، خیال میکرد - البتّه خودش خیلی بیسواد بود و حالیش نبود! - و شاید برایش این جور نقشه کشیده بودند که زنها را از انسانیت به یک کالا تبدیل کنند. آن کالای بدبختی که خودش هم نفهمد؛ کار بکند، حقوق بگیرد، پول بگیرد، پولش را به وسایل آرایش و لباسهای بدننما تبدیل کند و بقیه وقتش را هم به میدانها بیاید، این طرف و آن طرف پرسه بزند که دیگران با مشاهده او به شهوترانی بیفتند، ولی به خانه که برمیگردد، نه برای شوهرش و نه برای زندگیش، نمیتواند باشد. در داخل خانه، یک عنصر مزاحم بداخلاق بدجنس و موذی پرتوقّع و در بیرون هم وسیله عیّاشی دیگران! این میشود الگوی زن غرب و زن ضدّ اسلام و آن، الگوی خانمهای مسلمان. با این حرفها، کلاه سرتان نرود! اگر تحصیل است، خانمها باید تحصیل بکنند. اسلام نمیخواهد اجازه دهد که (مگر به اجبار و ضرورت) پزشک خانمها مردها باشند و پرستارشان هم مردها یا برعکس. معلّم خانمها، مردها یا برعکس باشند. نه! کارهای جامعه، نصفش به عهده زن و نصفش به عهده مرد است. شما باید بروید همه کارها را یاد بگیرید. در جامعه باشید، کار کنید، درس بدهید، درس بخوانید، دکتر و مهندس بشوید و هرکاری که دیگران میتوانند، بکنند شما هم میتوانید بکنید. فقط با عفّت و هدف و خانهداری، به اضافه یک وظیفه مهم که تربیت اولاد است. همان طور که گفتم حضرت زهرا (س) به آن خوبی بچهها را اداره میکند، کارِ خانه میکند، تعلیمش را میدهد، درسش را هم نزد پیغمبر میخواند و این همه آثار و معارف به جای میگذارد؛ بنابراین، الگوی شما، زهراست و سورهای هم که در آخر میخوانم، به احتمال مفسّران، درباره آن حضرت است. تذکّر دیگری که غفلت کردم، به برادرانی است که به خاطر فشارها و مظالم حزب سوسیالیست فرانسه، مدّتی است در زندان پاریس دست به اعتصاب غذا زدهاند. در اینجا از آنها تقاضا میکنم که اعتصابشان را بشکنند و همین مقدار هم اجازه ندهند قلب دشمنانشان به خاطر رنج اینها شاد باشد. ان شاءاللَّه ما حقّ شما را از فرانسه خواهیم گرفت!
أُعُوذُ باللَّهِ مِنَ الشَیْطان الّرجیم
بسْمِاللَّهِالرَّحْمنِ الرَّحیم
إنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ / فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ / إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الأَبْتَرُ.
[1]- از شاعری ناشناس: یک روز خرج مطبخ تو قوت سال ماست یک سال فارغم کن ویک روز روزه دار