خطبه ها
  • صفحه اصلی
  • خطبه ها
  • نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

نماز جمعه تهران به امامت آیت الله هاشمی رفسنجانی

از خبرهای دفاع مقدس تا تحلیل های سیاسی

  • دانشگاه تهران
  • جمعه ۶ فروردین ۱۳۶۱
برگشت آیت الله خامنه ای به مسؤولیت اقامه نماز جمعه / عدالت اجتماعی / ‌اسلام طرفدار تولید بیشتر و رعایت حدّ وسط و اعتدال در دارایی و مصرف‌/ اهمیت مسئله مالکیت در اسلام / ارزش ها، استثمار و کارگر / جنگ، و پیروزی لشکراسلام / دزفول و شوش / ارتش / بنی صدر / اختلاف های داخلی و رکود جبهه / عملیات فتح المبین / حماسه دارخوین . پل مارد / حزب منحله پیکار /

 خطبه اوّل:  

بسْمِ‌اللّهِ الرَّحمنِ‌الرَّحیم

اَلْحَمْدُلِلَّه رَّب الْعالَمین، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسوُلِ اللّهِ والِهِ الاَئمَّةِ الْمَعصوُمین.

قالَ‌الْعَظیمُ فی کِتابهِ:

 اَعُوذُ باللّهِ‌مِنَ الشَّیْطانِ‌الرَّجیم

قُلِ اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک تُؤْتِی الْمُلْک مَن تَشَاء وَتَنزعُ الْمُلْک مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذلُّ مَن تَشَاء بیدک الْخَیرُ إِنَّک عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدیرٌ[1]

 قبل از شروع خطبه‌ها، مراتب خوشحالی و شکرگزاری خودم را از اینکه امام‌جمعه تهران - رئیس‌جمهور محترم و عزیزمان - بعد از 8 ماه توانستند مسؤولیت اقامه نماز جمعه را به عهده بگیرند و ملّت مسلمان ما، در آستانه سال نو، توانست از بیانات ارزشمندشان استفاده کند، ابراز می‌دارم.  درحالی‌که هفته گذشته، سخنان ایشان را از رادیو می‌شنیدم، به یاد کلمات مولا امیرالمؤمنین (ع) افتادم که رئیس یک مملکت، ضمن اقامه نماز جمعه، حقایق و معارف دین را با مردم در میان بگذارد که بسیار زیبا و الهام‌بخش بود. خدایا! بعد از 1400 سال، جامعه ما در کشور ایران، به اینجا رسیده که فرزند علی، رئیس‌جمهور مملکت و نماینده امام، به دستور امام، برای مردم از تریبون ‌نماز جمعه، معارف اسلام را بگوید.

 و امّا خطبه‌ها؛ بااینکه امروز توقّع این است که ما به‌جز مسئله جنگ و پیروزی به چیزی نپردازیم، امّا به خاطر اهتمامی که به بحث عدالت اجتماعی و مخصوصاً بُعد اقتصادی آن دارم، یکی از خطبه‌ها را طبق معمول، به بحث عدالت اجتماعی اختصاص می‌دهم و در خطبه دوّم به مسائل روز (که مهمّش‌ جنگ است)، می‌پردازم.

 در بحث عدالت اجتماعی -  در بخش اقتصاد - در خطبه‌های قبل گفتم که اسلام طرفدار تولید بیشتر و رعایت حدّ وسط و اعتدال در دارایی و مصرف است، و مایل است جامعه مرفّه‌ای ایجاد کند که افراد آن، در وضعی شبیه به هم و نزدیک به هم، از مواهب طبیعت استفاده کنند. از خطبه امروز به بعد، در این بحث وارد می‌شویم که اسلام، چگونه به این راه می‌رود و به این هدف‌ می‌رسد.

در این بحث، دوبخش و مطالب اصولی مطرح است:

  • یکی مسایل ‌فکری و ایدئولوژیک است
  • دیگری مسائل اجرایی و طُرُق پیاده کردن و به‌اجرا درآوردن خواسته‌ها و ایده‌ها.

 آن قسمتی که ایدئولوژیک و فکری است، مایه و زیربنای این مسائل است، و آن قسمتی که اجرایی است، طبعاً طُرُق و خطوطی است که اسلام برای پیاده کردن و اجرا معیّن و ترسیم کرده است. در بخش مسائل فکری، چند مسئله مهم را - خیلی کوتاه - می‌گویم؛ ممکن است در دو سه خطبه بتوانم آن‌ها را خلاصه کنم.

 اولین مسئله، خود مالکیت است که ‌کمی باید روی آن مکث کرد:  مالکیت خدا، مالکیت انسان، مالکیت جامعه، رابطه مالکیت انسان‌ها با مالکیت خدا، و مسؤولیتِ توجّه کردن به ‌مقتضای این ‌دو مالکیت.

 پیرامون مالکیت، در یک بخش، به مالکیت خدا اشاره می‌کنم و دربخش دیگر به مالکیت انسان. یکی از چیزهایی که محرز و قطعی است و کسی نمی‌تواند با دید اسلامی آن‌ را نفی کند، این است که تمام جهان، از جمله انسان و عمل انسان، مِلک‌ خداست و مالکیت واقعی هم اینجاست. هم مُلک خداست و هم مِلک خدا؛ یعنی خداوند، هم مالک است و هم مَلِک و مَلیک. البتّه، انسان هم در عین‌حال، هم مالک است و هم مَلِک و مَلیک، امّا به‌معنا و مفهوم دیگری. مالکیت انسان را داریم، مالکیت خدا را هم داریم که البتّه مالکیت خدا، مقوله‌ای غیر ازمالکیت انسان است و نیز به‌عنوان یکی از «مقولات عشر[2]»(که جزء اَعْراض‌است و در فلسفه مطرح است) نیست، بلکه به‌معنای احاطه علّیت برمعلولیت‌ و رابطه خالق و مخلوق است. خداوند، واقعاً مالک است و معنای مِلکیت، تحقّق واقعی دارد.  موجودات، غیر از خدا، منهای خدا، هیچ‌اند و ارتباطشان با خدا، با یک‌تنزّلی، ارتباط سایه و صاحب سایه [ظلّ وذی ظلّ] است. خداوند، آن چنان ‌مالک مخلوقات و موجودات است که اگر نخواهد [مشیّتش اقتضا نداشته ‌باشد] هیچ چیز نیست و اگر بخواهد، همه چیز هست. مخلوقات وموجودات، آن‌چنان در ماهیت خودشان هیچ و« نیست » هستند که منهای خدا و بدون ارتباط با خدا، به هیچ وجه قابل تحقّق  و تصوّر هم نیستند. این، مالکیت‌خداست.

 ما گاهی به خدا  مالِک  می‌گوییم که از ریشه» مِلک «گرفته شده؛ گاهی مَلِک می‌گوییم که از ریشه «مُلْک» گرفته شده؛ و گاه  ربّ می‌گوییم -که من فکر می‌کنم، «ربّ» جامعِ هر دو عنوان باشد. ربّ، صاحب و مالِکی ‌است که حقّ حکومت و اداره جمعی هم دارد. از این رو در سوره «حَمْد» ، «مالِکِ یَوْمِ‌الدیّن» و «مَلِکِ یَوْمِ‌الدّین»  - هر دو - می‌تواند مصداق [تفسیری] رب باشد، لیکن با تفاوتی ظریف که خوب است در اینجا اشاره کنم:

 مُلْک، حکومت و مالکیت برانسانها و جوامع است، و مِلْک، مالکیت براشیاست‌که هر دو را خدا دارد. این، معنی مالکیت خداست که به‌اجمال بیان کردم. حال باید بگویم که مالکیت انسان‌ها، ضمن اینکه تحقّق دارد، در عرضِ این‌مالکیت نیست؛ یعنی کنار هم واقع نشده که بگوییم این را خدا مالک است واین را انسان؛ نه! هر چیزی را که شما فرض کنید، قبل از انسان، خدا مالک است‌و پس از خدا، ممکن است انسان مالک باشد. پس، مالکیت خدا از حقایق‌جهان است و واقعیت و حق است و مشوب به باطل و عدم نیست؛ امّا مالکیت انسان، این طور نیست. مالکیت ما نسبت به‌چیزهایی که خارج ازوجود ماست، قراردادی و اعتباری است؛ یعنی شما اگر مالک خانه‌ای هستید، طبق قراری است که شرع یا حکومت یا یک جمع دیگری گذاشته‌اند [وضع‌کرده‌اند]، رابطه واقعی بین شما و خانه‌تان، لباستان و دیگر مایَملکِتان وجودندارد. این، اعتبار و فرضی است که طبق قرار گذاشته‌اند و می‌تواند به‌هم‌ بخورد. مثلاً اگر کسی مرتد شد، خود به خود، آن قرارداد به‌هم می‌خورد ورابطه قطع می‌شود، یا به‌محض اینکه کسی مُرد، رابطه قطع است و مال به‌دیگری منتقل می‌شود؛ و یا با هِبه، با بَیْع از انسان جدا می‌گردد. وقتی‌می‌گوییم« قرارداد» است؛ یعنی رابطه واقعی در متن خلقت، بین اموال و انسان ‌نیست.

 ناگفته نماند که ما چیزهایی را داریم که ممکن است نوعی مالکیت واقع ی‌نسبت به‌آنها داشته باشیم؛ مثل چشم و دستمان که مال ماست. در اینجا، نوع‌مالکیت فرق می‌کند؛ تصرّفی که شما - با اراده - در چشم می‌کنید، غیرازتصرّفی است که در مالِ خارجی مثل لباس می‌کنید. چشم، با یک ارتباط واقعی، مال انسان است؛ ولی در مورد اموالِ خارج از وجود خودمان، مالکیت ‌ما قراردادی است و سطحش هم یکی نیست؛ مراحل گوناگونی دارد و نسبت به‌متملّکات و مملوکاتمان، شدّت و قوّت مالکیت فرق می‌کند. ما، مالک زمین‌ هستیم، مالک لباس و ساعت خود هستیم و چیزهای دیگر؛ اما نوع مالکیت ما به ‌زمین (که غیرمنقول است) و اموال منقول، یکی نیست. 

من در همین‌جا، شبهه‌ای را که ممکن است ذهن کسانی را مشوب کند، برطرف کنم. خوب دقّت کنید! وقتی‌که شما قطعه زمینی را با کار خودتان آباد کردید، مالکید؛ یا اگر با دست خودتان یک ماهی را از رودخانه گرفتید، مالکید؛ یا اگر به دست خودتان یا دستمزدی که می‌دهید، فرشی را بافتید، مالکید؛ امّا این‌ها در یک سطح نیست.

 در مورد زمین، شما تا آن زمان مالکید که زمین را به‌صورت احیا نگه‌دارید. اگرچند سال زمین را انداختید تا بایر شد و ثروت خدا و مردم، معطّل و بی‌مصرف ماند، تقریباً به‌اتّفاق آرای فقها، مالکیت و حقّ‌تصرّف از شما گرفته می‌شود. در مورد مِلک خودتان، اَوْلی به‌تصرّف هستید، ولی اگر معطّل گذاشتید، دیگری به جای شما می‌آید و این کار را انجام می‌دهد؛  دیگر مِلکیت شما اعتبار ندارد، قرارداد فسخ شده است. پس مالکیت، نسبت‌به موارد مختلف، یکسان نیست؛ قراردادی است که در متملّکات مختلف، با حدود و حقوق مختلف، تقریر شده است. 

لازم می‌دانم نکته‌ای را به‌عنوان مقدّمه بر یکی از بحث های فکری مان، در اینجا بگویم. مسئله این است که عامل مالکیت چیست؟ و به‌چه وسیله، ما مالک‌می‌شویم؟

 روی این مسئله، در حوزه معارف اسلامی، از طرف فقها واسلام‌شناس ها کار زیادی نشده است. در این اواخر، این نکته در بین قشر مبارز، جزء مسائل روز بود و شاید بهترین تحقیق را مرحوم آیت‌اللّه شهید، آقای حاج‌سیّد محمّد باقر صدر (ره) انجام داده است - که متأسّفانه صدّامیان جابر وظالم، وی را که از متفکّران بسیار نیرومند جامعه اسلامی بود، از اسلام گرفتند. ایشان در  کتاب «اقتصادنا» به این نتیجه رسیده که ریشه اصلی تملّک، کاراست. البتّه، مراحل بعدیِ غیر از کار هم می‌تواند مطرح باشد. بنده الآن، اگرمالک این عبا هستم، اگر شما مالک یک قطعه زمین و یا چیزهای دیگری هستید، ممکن است این چیزها با هبه یا ارث - مثلاً - به‌من و شما رسیده ‌باشد؛ امّا آن کسی که در اصل، این‌ها را تمّلک کرده و از طبیعت گرفته واختصاص به‌خودش داده، با کار این را تصرّف کرده است. به اندازه‌ای که روی‌طبیعت کار می‌شود و موادّ عالم به‌دست انسان تسخیر می‌گردد، انسان هم درطبیعت حق پیدا می‌کند. وقتی که این حق را از دریا، از هوا، از زمین، ازجنگل و ... از همه مواهب الهی در طبیعت گرفت، به‌طور قراردادی مال‌خودش است؛ نه با ملکیت واقعی الهی و در طول ملکیت خدا. حال، این مال‌را می‌تواند به رایگان به‌دیگری بدهد. دیگری، بدون کار، این مال را به‌دست‌آورده، امّا - مثلاً - با کار من. یا ممکن است فرد بمیرد و این مال به‌فرزندش‌برسد. این فرزند، بدون کار، مال پدر را به‌دست آورده است؛ امّا پدر یا اجدادش‌کار کرده‌اند. بنابراین، اگر ما می‌گوییم« ریشه تملّک، کار است »؛ معنایش این نیست که هرمِلکی که فعلاً در دست ماست، به‌طور مشخّص، روی آن باید کار کرده باشیم تا مالکیت محقّق باشد. نه! بخشش هست، نقل و انتقالات دیگر هست، انتقالات‌قهری و همین‌طور صور مختلفی وجود دارد که مال را به‌افراد دیگر منتقل‌می‌کند. ولی چون، اساس متملّکات طبیعت را خداوند که مالک حقیقی است، ‌در طبیعت قرار داده و همه مردم و همه مخلوقات هم در این جهان در رابطه‌ای‌مساوی زندگی می‌کنند (و به اصطلاح، خدا با کسی قوم و خویشی ندارد)، آن‌کسی می‌تواند در استفاده از مخلوقات خدا و موجودات عالم از حقّ تقدّم ‌برخوردار باشد که خودش - با کار خویش - تقدّمی را ایجاد کرده باشد، چنان که‌عرض کردم.

 بنابراین، تا اینجا گفتیم که مالکیت خدا - مُلک و مِلک خدا - حقیقی است. در مورد انسان نیز تعبیر مِلک و مُلک به‌کار می‌رود؛ انسان‌هایی که ولیّ و دارای‌حقّ ریاست و حکومت‌اند، مَلِک و حاکم‌اند؛ امّا به‌صورت قراردادی، نه واقعی. انسان‌های مالک اشیا نیز مالکند؛ امّا محتوای این مالکیت، از نوع مالکیت خدا نیست. محتوای این مالکیت محدود است؛ حقّ تصرّف است، اولی به‌تصرّف ‌بودن و حقّ منع دیگران است و بنابراین حدود مشخّصی دارد. در همین جا به مسئله مهمّ دیگری هم باید توجّه داشت که محتوای مالکیت ‌در اسلام و مکاتب دیگر یکسان نیست و فرق می‌کند.

در مکتب های سرمایه‌داری‌غرب، مالکیت محتوای بازتری دارد. یک ثروتمند آمریکایی، می‌تواند باقانون آمریکا، مال خودش را - مثلاً - در یک تخم‌مرغ قرار دهد، بزند به دیوار و از بین ببرد! می‌تواند اموال خودش را با قمار و شراب و عیّاشی‌فاسد کند، یا در دریا بریزد. می‌تواند و اختیار دارد که اموالش را با اسراف وتبذیرمصرف کند. همه این کارها را می‌تواند بکند، چون مالکیت، معنای‌نیرومندی دارد. امّا در مکتب اسلام و با دید اسلامی، مالکیت محدود است. شما مالک پیراهن خود هستید، امّا حق ندارید آن را پاره کنید. اگر پاره کنید، گناه‌کرده‌اید. شما مالک گندمی که بادسترنج خود از زمین برداشت کرده‌اید، هستید؛ امّا حق ندارید بگذارید این گندم بپوسد. مالک نانی که با دسترنج خودخریده‌اید، هستید؛ امّا اگر فاسد شد، گناه کرده‌اید. مالک انبار گندمی که ازمِلکتان برداشته‌اید، هستید؛ امّا اگر خلق خدا محتاج بودند و شما آن را احتکارکردید، از شما می‌گیرند و بین خلق خدا پخش می‌کنند. پس محتوای مالکیت در اسلام، با همان بیانی که گفتم و بعداً در نتیجه‌گیری‌معلوم می‌شود، این است که مالک اصلی خداست و رابطه ما مردم هم با موادو مواهب طبیعت، چنین نیست که در متملّکات خود فعّال مایشاء باشیم. مامی‌توانیم استفاده کنیم، نگه داریم، و دیگران را از تصرّف منع کنیم؛ چرا که دیگران حق ندارند به‌مال کسی تجاوز کنند و اگر تجاوز کردند، غاصب‌اند: «اَلْغاصِبُ یُؤخَذُ باَ شقِّ الاَحْوالِ» [= غصب کننده به‌شدیدترینِ‌حالها مؤاخذه می‌شود] و حضرت امیر (ع) می‌فرماید:» اگر کسی قطعه‌زمینی را از دیگری غصب کند، خداوند تا اعماق زمین، آن را به‌صورت یک‌طوق لعنت به‌گردنش می‌اندازد و بدین‌طریق عذابش می‌کند. «بلی، مال مردم‌محترم است، امّا اگر شما همین زمین را آن قدر معطّل بگذارید که بایر و کویر وفاسد شود، حکومت اسلامی آن را از دست شما می‌گیرد وبه دیگران می‌دهد یاخود مردم می‌آیند و آن را آباد می‌کنند و مورد استفاده قرار می‌دهند. اینکه عرض می‌کنم معنای مالکیت در اسلام، حقّ اولویّت در تصرّف و منع‌دیگران است، خود قبول مالکیت است؛ امّا به‌معنایی که گفته شد. حالا ممکن‌است کسانی سوءاستفاده کنند و بروند، بگویند که این‌ها مالکیت را قبول ندارند. نه! قرآن قبول دارد، پیغمبر قبول دارد، اسلام قبول دارد، علی قبول دارد، همه‌فقهای اسلام قبول دارند و کسی نمی‌تواند به نام اسلام، منکر مالکیت شود؛ ولی مالکیت مورد قبول ما، با مالکیت سرمایه‌دارهای غربی خیلی فرق دارد. ما، پیش از مالکیت خودمان، مالکیت خدا را داریم. مالکیت ما در طول‌مالکیت خداست و قراردادی است بین خدا و مردم که اگر کسی با کار خود یادیگران، یا از راه انتقال و یا به‌وسیله تجارت مشروع برچیزی تسلّط پیدا کرد، این سلطه، مشروع و قابل استفاده است.

 مسئله دیگری که چون گفتم سنگینی بحثم در خطبه دوّم است، الآن واردش‌نمی‌شوم، مقوله ارزشهاست: مسئله استثمار و حقّی که یک کارگر در محصول‌کارش دارد و حقّی که صاحب سرمایه دارد و حقّی که جامعه دارد و حقّی که‌خدا و ولیّ جامعه دارد. امروز به ویژه لازم است که جوان ها به‌طور دقیق آن رابدانند و ان‌شاءاللّه در خطبه‌های بعد بحث می‌کنم؛ چرا که مسئله استثمار ازمسایل مهم است.  

در پایان این بحثم، به‌کاری اشاره می‌کنم که در روزهای آخر سال گذشته، مجلس شورای اسلامی با تأیید شورای نگهبان، در مورد مالکیت زمین شهری‌و مسئله اراضی شهری و کیفیت خرید و فروش آن، انجام داد که از کارهای‌بسیار عظیم بود. خداوند به‌نمایندگان محترم مجلس، و دولت که این‌لایحه را آورد، و شورای نگهبان که با دقّت قضیه را تعقیب کرد تا به‌نقطه بسیارمطلوبی رسیدیم، خیر بدهد.

 قرار بر این شد که در جامعه اسلامی ما، از این‌پس در شهرهای کشور، مردم بین خودشان نتوانند روی اراضی بایر وموات‌معامله بکنند و زمین را به‌صورت یک کالا درآورند. این قانون، مالکیت‌مردم را در اراضی و باغها و خانه‌ها به‌هیچ‌وجه تضعیف نکرده است؛ بلکه‌مالکیت در مورد اراضی بایر را، به‌نحوی که حالا عرض می‌کنم محدود کرده؛ چنان‌که مالکیت براراضی موات را قبلاً شورای انقلاب نفی کرده بود و امروزهم مجلس و شورای نگهبان برآن تأکید کرده‌اند.

توضیح مطلب این است که به‌طورکلّی، دیگر کسی مالک آن‌گونه اراضی که‌روی آن کار نشده، نمی‌تواند باشد. اراضی موات، این تپه‌های خدا، مال دولت‌اسلامی است که باید به‌مردم بدهد. امّا قرار شد از این پس اراضی بایر قیمت‌معیّنی داشته باشد. این طور نباشد که بنده یک قطعه زمین بخرم متری 200 تومان، به‌شما بدهم 400 تومان، شما به‌دیگری بدهید 700 تومان، او بدهد 2000 تومان، او بدهد 4000 تومان!.. زمین خدا یک جایی افتاده و ما پشت‌سر هم چک بنویسیم و بدین‌طریق روی آن، پول‌ها را مبادله کنیم. این دیگرنمی‌شود!  قرار براین شد که دولت، زمین‌هایی را که در شهرها هست، تحت کنترل بگیرد. اگر کسی قطعه زمینی دارد و خودش می‌سازد، به‌او کاری ندارند؛ ولی اگر بیشتردارد، دولت با قیمت منطقه‌ای - همان قیمتی که دولت روی آن مالیات و یاشهرداری عوارض نوسازی می‌گیرد - از صاحبش می‌خرد و به‌او پول یا اگرخواست زمین کشاورزی می‌دهد. بعد دولت برای این زمین، آب و برق وآسفالت و همین‌طور امنیت تأمین می‌کند و به‌دست مردمی که زمین‌ندارند می‌دهد. به‌همه هم نمی‌دهد، به‌آنهایی که خانه ندارند می‌دهد. قیمت آن‌هم، همان است و تنها خرج سند به‌آن اضافه می‌شود؛ مثلاً اگر دولت 300 تومان خریده، ممکن است 310 تومان به‌مردم بدهد یا اگر 200 تومان خریده،210 تومان بدهد. دولت، کنترلی روی اراضی برقرار می‌کند؛ در آنجایی که بایدساخته شود، زمین می‌دهند و در آنجایی که نباید ساخته شود، نمی‌دهند. یابه‌آنهایی که زمین و خانه ندارند، زمین می‌دهند و به‌آنها که دارند نمی‌دهند. دراین شرایط، دولت - طبعاً - وام هم می‌تواند بدهد. این اساس و پایه‌ای که دولت و مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان‌گذاردند، علاوه بر اینکه حقوق مردم را - با عنایت به حقّ‌اللّه و حقّ جامعه وحقّ مردم در طبیعت - حفظ نمود، زمینه‌ای ایجاد کرد تا ما بتوانیم در آینده، دراین جهان آلوده و کثیف، با برنامه‌ریزی درست، به‌راهی برویم که مردم مابتوانند از مسکن مناسبی برای خود برخوردار باشند. از این پس، این وزارت‌مسکن است که باید با تکیه بر این پایه قانونی، وظیفه خود را بشناسد و از این‌امکان که در اختیارش گذاشته شده، به‌خوبی استفاده کند و به‌جامعه خدمت‌نماید.

اَعُوذُباللّه مِنَ الشَّیطْانِ الرَّجیم

بسْمِ‌اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

اَرَاَیْتَ الَّذی یُکَذِّبُ بالدّینِ/ فَذلِکَ الَّذی یَدُعُّ الْیَتیمَ/ وَلایَحُضُّ عَلی طَعامِ الْمِسْکینِ/ فَوَیْلٌ لِلْمُصَلّینَ/اَلَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ /اَلَّذینَ هُمْ یُراؤُنَ / وَیَمْنَعُونَ الْماعُونَ.

   خطبه دوّم :

بسْمِ‌اللّهِ‌الرَّحْمنِ‌الرَّحیم

اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلی رَسوُلِ اللّهِ وَعَلی عَلِیٍّ امیرِالْمؤُمِنینَ وَ عَلی سبْطیِ الرَّحْمَةِ الحَسَنِ  وَالْحُسَیْن وَعَلی عَلیِّ بْنِ‌الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدبْنِ عَلیٍّ وَ  جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلیِّ بْنِ مُوسی وَمُحَمَّدبْنِ عَلیٍّ وَ عَلیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ  وَالْخَلَفِ الْهادی الْمَهْدی(عج)

خطبه دوم در مسائل روز است و قبل از همه مسئله جنگ، و پیروزی لشکراسلام. آنچه در این دو - سه روز سال نو در اطراف شوش و دزفول اتّفاق افتاد[3]، با معیارهای نظامی و سیاسی و روانی، از معجزات تاریخ است و اگر وجدان ‌دنیا سالم باشد و بخواهد تاریخ جنگهای جهان را درست بنویسد، پیروزی‌هایی را که در این دو سه روز برای ارتش ایران و سپاه پاسداران وبسیج پیش آمد، باید از نوادر تاریخ جنگهای دنیا به حساب بیاورد. در منطقه‌ای که شمال جبهه در حدود 40 کیلومتر ازجِسْرِنادری تا آن‌سوی عین خوش است و جنوب جبهه از نزدیک شوش تا تپه‌های میش‌داغ و غرب رقابیّه است و بین شمال و جنوب نقاطی بیش از 30 - 40 کیلومتر (اندکی کمتر یا بیشتر) فاصله است، در تمام این منطقه، تپه و دشت و رودخانه و جنگل و روستا و پادگان و پاسگاه است. عراقی‌ها، در ظرف این‌یک سال و نیم، همه‌جا را به‌صورت دژ درآورده بودند و ارتش بعث عراق درآنجا بیش از 30 هزار نفر نیرو گذاشته بود - که البتّه رقم دقیق را هنوز نمی‌دانم، ولی قطعاً از 30 هزار نفر بیشتر بودند. تعداد تانکها، زره‌پوش‌ها، موشک‌اندازها، نفربرها، توپ‌ها، رادارها، ضدّهواییها و اسلحه سبک و سنگین و مهمّات، قابل‌شمارش نیست. نزدیک 30 میلیارد دلاری که عربستان و کویت و دیگران دادند و عراقی‌ها رفتند چیز خریدند، همین‌هاست که الآن یا تبدیل به‌آهن پاره یا دودشده است! 

منطقه‌ای را با این ویژگیها، نیروهای ما در یکی دو حمله برق‌آسا تصرّف‌کردند. هنوز کمی هم، بعضی جاها، مانده که ان‌شاءاللّه به‌زودی تصرّف‌می‌شود. این 40 کیلومتری که گفتم، به‌اندازه فاصله اینجا تا کرج است؛ اگرفرض کنیم که جنگ هم نباشد و بیابانی به این وسعت را عدّه‌ای بروند بگیرند و صاف کنند و بیایند، کاری عادی نیست و به‌آسانی نمی‌توان انجام داد. ناهمواری‌های زیادی هم مثل تپه‌هایش (که به همواری اینجا نیست) بوده، باران‌هم آمده و در مجموع وضع هوا هم غیرعادی بوده. با این شرایط که گفتم، بچه‌های ما کاری کرده‌اند که یک قلمش همین اسرایی است که گرفتار شدند وشما دیدید. بیش از 8 هزار آدم را که همه مسلّح بودند (و شاید تا پایان این‌مرحله از کار از 10 هزار نفر هم بیشتر شود) یا مسلسل داشتند، یا تیربارو یا تانک و توپ و موشک داشتند، (و هیچ یک از آن‌ها هم مثل ما با عباو عمّامه و یا فقط با تسبیح و دست خالی نبودند)، همه‌شان مسلّح بودند، درسنگر هم بودند، از هوا هم حمایت می‌شدند، این همه آدم را اینها اسیر کنند واز داخل بیابانها بردارند تا تهران بیاورند؛ این کار، خودش معجزه است! شما اگراین‌قدر آدم را فرض کنید که بخواهیم از یک کارخانه بیرون بیاوریم، همین‌کارخانه‌ای که اسلحه هم در آن نیست، چنانچه با همان وسایل ساده مثل چوب‌و پتک و قطعات کارخانه دفاع کنند و بخواهند فرار کنند، بیش از این از دست‌ما می‌گریزند؛ این‌قدر آدم را نمی‌شود اسیر کرد. آخر اینهایی که اغلبشان دوره دیده هستند، بعضیشان در شوروی، بعضی درویتنام، بعضی در چین، بعضی در اردن و سودان، و در میان این‌ها افسرهای‌مجرّبی هستند که سنّی از ایشان گذشته، این‌ها را با حسابهای متداول نمی‌شوداسیر کرد و آورد.

 شما تاریخ جنگهای هیتلر و رومل و ناپلئون وگنده‌های نظامی تاریخ را ببینید؛ این طور چیزی نمی‌توانید در آن‌ها پیدا کنید. بروید خاطرات چرچیل را بخوانید، دوران جنگ جهانی را خوب مطالعه‌کنید و ببینید چنین صحنه‌ای پیش می‌آید یا نه! حالا من آن معنویّاتی را که در این جنگ بود، نمی‌توانم در این خطبه بیان‌کنم. وقتی بنا شد آن‌ها را به‌قلم بیاوریم، به‌تصویر بکشیم، به‌صورت فیلم عرضه‌کنیم و به‌مردم بگوییم که چه روحی در آنجا حاکم بود، خیلی مسائل روشن‌می‌شود. مسایلی که اصلاً برای دنیای آلوده امروز، قابل فهم نیست، آن را اهل‌اللّه می‌فهمند. این ظواهر امر، مثل کشته‌هایشان و مجروحینشان واسرایشان هم برای ما تأسّف دارد. آدم، هیچ دلش نمی‌خواهد آن بیابانها مدفن‌کسانی شود که به‌هر حال از نیروهای کشورهای اسلامی هستند. چاره‌ای نیست‌و این اتّفاق افتاده است.

 من در این خطبه می‌خواهم این جریان را تحلیل کنم و توضیح بدهم که‌چرا امروز ما این کارها را می‌توانیم بکنیم و قبلاً نکردیم؟ چرا در بُستان و درآبادان از پنج  شش ماه قبل توانستیم و پیش از این، این کارها را نمی‌توانستیم ‌بکنیم؟ و چرا ما می‌توانیم و عراق نمی‌تواند!

 این مسئله را قدری باز می‌کنم که‌وسیله و راهی باشد برای حرکت جامعه در آینده و برای حفظ این کشورتا اگردشمنان ما گوش می‌دهند، خوب بفهمند و گوشهایشان را تیز کنند تا دیگر با این ملّت این‌چنین طرف نشوند. پس از سقوط خطّ لیبرالیسم در ایران‌ و پیدا شدن یکپارچگی و انسجام درکشور انقلابی جمهوری اسلامی، چنین چیزهایی خیلی می‌تواند اتّفاق بیفتد وما می‌توانیم همیشه منتظر این‌گونه معجزه‌ها باشیم. امروز که خطّ امام حاکم‌است، نوعی هماهنگی و انسجام در مجموعه نیروهای دست‌اندرکار و مردم‌دیده می‌شود که نمونه‌اش را در هیچ جای دنیای امروز (تا آنجایی که مامی‌دانیم) نمی‌توانید پیدا کنید. از حدود هفت - هشت ماه پیش که به‌عقب‌برویم، می‌بینیم که متأسّفانه واقعیت عکس این بود و در دستگاه مسؤولیت‌کشور انسجام نبود و ما گرفتار یک تفرقه مرموز و نیروهایی بسیار موذی که‌مثل خوره این جامعه را داشتند می‌خوردند، بودیم. من این دو صحنه را ترسیم‌می‌کنم و شما ببینید واقعیت چیست. امروز بین مردم و مسؤولان از یک طرف، بین رهبر و مردم و مسؤولان ازیک طرف، و بین خود مسؤولان ارگان‌های مختلف - ارتش، سپاه، شهربانی، ژاندارمری، دولت، مجلس، شورای نگهبان، شورای عالی قضایی، دادگاههای‌انقلاب و دیگر نهادهای انقلابی - از طرف دیگر، آن چنان صفا و صمیمیت وهمکاری، در فضای پاک اسلامی و با الهام از دستورات اخلاقی و اجرایی‌اسلام به‌وجود آمده که فوق‌العاده زیبا و عمیق است. ملّت ما، در طول این‌جنگ، آن‌چنان ساخته شده، مثل پولادی که چند بار در کوره بگذارند و بیرون‌آورند و آبش بدهند و دوباره در کوره ببرند. موجوداتی از این دوران سه سال‌انقلاب بیرون آمده‌اند که انسان نمی‌تواند نمونه‌هایش را در جایی پیدا کند. عید امسال، شما بچه‌های این کشور را دیدید که چه‌جور بودند! علاوه برجبهه‌ها، ببینید این مردم پشت جبهه چه‌جوری شده‌اند؛ در هرخانه‌ای که آدم برای احوالپرسی می‌رفت، می‌گفتند:» بچه‌ها امسال حاضرنشدند لباس عید بپوشند. یا لباس عید نخریدند یا اگر مادرشان خریده، نپوشیدند! در مدرسه‌ها، مسابقه بچه‌ها این بوده که برای حساب جنگزده‌ها ازخانه‌هایشان یک چیز بیشتر بیاورند. بچه‌ها از قلم و کتابشان و از پول آدامس وبستنی‌شان مخفی می‌کردند تا به‌جبهه بدهند. نمونه‌هایی از برخورد خانواده‌ها را در نماز جمعه خوانده‌ایم. اگر روزی‌نامه‌هایی که به‌من رسیده جمع کنم، کلکسیونی از فضیلت می‌شود. همسر یک‌شهید، گوشواره و حلقه نامزدیش را می‌فرستد و می‌گوید: » این‌ها را از شهیددارم و هیچ چیز برایم زیباتر از آن، که یادگار اوست، نیست؛ امّا برای من این‌زیباتر است که بدانم در راهی که او کشته شده، خرج بشود!« » همین امروز که به اینجا رسیدم، نامه‌ای آمده از خانمی که نامزد یک شهیداست و هنوز همسرش هم نیست؛ حلقه دوران نامزدی و چیزهایی را که مربوطبه او بوده فرستاده و می‌گوید: در راه شهید ما خرج بکنید «! هر جا که آدم می‌رود و می‌آید و برخورد می‌کند، دائماً با سیل زیور آلات وطلاهای خانواده‌ها روبه رو می‌شود که اکثراً از طبقه محروم هستند؛ ازکیفیت هدایا پیداست. این‌ها که معمولاً پول ندارند، یک چیزی که به‌هرحال اززندگی و ازدواجشان مانده می‌آورند به‌دولت، به‌جبهه، به‌جنگزده، به معاود، یابه‌مجلس می‌دهند. هر کس را از این دستگاهها و نهادها می‌بینند می‌گویند:» این‌را بگیرید و خرج دولت بکنید «! از کرمان، از مشهد، از دزفول، از اینجا و آنجا، مثلاً می‌آیند و حقوق خود را می‌دهند. یک خانم معلّم نوشته است:» سه ماه‌حقوقم را تازه گرفته‌ام، این را می‌دهم «و از سوسنگرد، 29 نفر از سپاهیان یک‌نامه امضا کرده‌اند و حقوق این سه‌ماه را که در جبهه بوده‌اند، از آنجا - کربلای‌جبهه - فرستاده‌اند و می‌گویند:» این‌ها را خرج جبهه‌ها بکنید!«؛ خودشان درجبهه‌اند، حقوق سه ‌ماهشان را می‌فرستند که خرج جبهه‌ها شود. یا مثلاً سردفترهای معمّم، جلسه‌ای درست می‌کنند و 100 هزار تومان هدیه می‌کنند. گاهی می‌بینیم که در خانواده‌های آلوده، یکی پیدا می‌شود و به‌شکلی ازامکانات آنجا مرتّب درمی‌آورد و به‌جبهه می‌دهد!

 در مورد روحیه رفتن به‌جبهه‌ها، این را دیگر خودتان مرتّب شاهدید. درخانه‌های خودتان دارید می‌بینید که بچه‌هایتان برای اینکه آن‌ها را به‌جبهه‌بفرستید، چه بر سرتان می‌آورند! اصلاً در این مملکت، مسابقه در شهادت‌است. این، روحیه مردم است و این مردم با چنین روحیه و ایثارهایی که دارند، خودشان را طلبکار هم نمی‌دانند. این مهم است؛ خب! آدم یک چیزی بدهد ونگوید که در قبال آن متوقّع است؛ می‌گوید:« من که مثل آن جنگنده‌ها وجانبازها نمی‌توانم در سنگر باشم، همین‌قدر می‌توانم کار کنم!» با اظهار عجز، ایثار می‌کند.

 در نقطه مقابل هم، جبهه خودش را از مردم طلبکار نمی‌داند. بچه‌هایی که یک‌سال، هشت‌ماه، چهارده‌ماه در جبهه هستند، با آن‌ها که صحبت‌می‌کنیم، می‌گویند:« ما از این مردمی که در پشت جبهه این‌قدر به‌ما کمک‌می‌کنند، شرمنده‌ایم. در سنگرهای ما از سوهان قم گرفته تا پسته رفسنجان و گزاصفهان پیدا می‌شود؛ ما از این مردم شرمنده‌ایم!»یا می‌گوید:« من خجالت‌می‌کشم در حالی که هنوز سربازهای عراقی در مملکت ما هستند، به‌شهرخودم برگردم.»

سیزده‌ماه در جبهه مانده، خجالت می‌کشد به شهر خود برود! بعضیشان چندبار مجروح شده‌اند. دیروز در مصاحبه‌ها دیدید! یکی می‌گویدکه« من قبلاً مجروح شدم، پایم این‌جوری شد، دکترها پوست از بدنم کندند وبه کف پایم چسباندند، حالا امروز پایم زخم شده و نمی‌توانم در کفش بکنم » پیاده و با پای برهنه دارد در جبهه می‌جنگد و همین آدم می‌گوید که من‌خجالت می‌کشم بروم به‌روستای خودمان، برای اینکه مردم به‌من می‌گویند که‌هنوز سربازهای عراقی آنجا هستند!

کسی که یک‌سال زیر گلوله زندگی کرده و در آفتاب گرم خوزستان و یا در زیربرف کوههای غرب به سر برده، باز می‌گوید:« من از این ملّت شرمنده‌ام »  این‌فرد اگر آن روحیه الهی را نداشت، تا قیام قیامت، خودش را از این ملّت طلبکارمی‌دید. این چه حالتی است که خداوند به‌اینها داده؟! یک چوپان زنجانی را دیدم که از روستایش حرکت کرده و ده به ده گوسفند جمع کرده؛ تا به‌خوزستان رسیده (300 گوسفند جمع کرده)، پیاده رسانده به‌جبهه، تحویل می‌دهد وبرمی‌گردد! یک چوپان. این رابطه، مخصوص جنگنده‌ها و بخشی از مردم نیست؛ در همه اقشارجامعه این ارتباط وسیع حاکم است. آن‌هایی که در جبهه می‌جنگند به‌پاسدارهادر اینجا سفارش می‌کنند که» شخصیت‌ها و مسؤولان ما را حفظ کنید که ضدّانقلاب این‌ها را از ما نگیرد «. به‌خدا، در جبهه که ما می‌رویم و بچه‌ها ما رامی‌بینند، به ما التماس می‌کنند و می‌گویند:« بااینکه خیلی آمدنتان به‌اینجامؤثّر است؛ ولی ما برای شما احساس خطر می‌کنیم؛ شما نیایید اینجا » آنجا درزیر گلوله، به‌فکر مسؤولانی‌اند که در اینجا به‌نام وزیر و وکیل و امثال آن‌خدمت می‌کنند. در عین حال می‌گویند:« ما حاضریم از جبهه بیاییم اطراف‌مجلس، تا منافقین در آنجا مزاحم نمایندگان نشوند .»  احساسشان نسبت به‌دولت هم، این‌طور است. این از حرفهای مشخّص امام است که می‌گوید:« ما از خودمان چیزی نداریم، هر چه داریم از این مردم است. » مجلس هم همین را می‌گوید، دولت هم همین‌را می‌گوید. ما می‌گوییم همه‌اش مدیون شما هستیم. این مردم هم داد می‌زنندو می‌گویند:» خدایا! اگر امام نباشد، ما هیچ چیز نداریم «. مردم خودشان رامدیون امام می‌دانند، امام هم  خودش را مدیون مردم می‌داند. مسؤولان هم باواقعگرایی می‌فهمند که این مردمند که حاکم واقعی‌اند و مردم هم می‌فهمند که‌این مسؤولان دارند به‌اینها خدمت می‌کنند. این روابط، این حالت، این حالت‌صفا و صمیمیّتی که بین مسؤولان و مردم، و  جنگنده‌ها و دیگران حاکم است، روح دارد، حیات دارد. این شجره طیّبه‌ای است که« أَصْلُها ثابتٌ وَ فَرْعُهافِی‌السَّماءِ»  این‌ها بی‌خود به‌وجود نیامده، دلیل دارد؛ همه در اینجااحساس کرده‌اند که دست‌اندرکاران و آن‌ها که در خطّ امامند، همه صادقند. ببینید! اگر در این مملکت سرباز شهید داریم، فرمانده لشکر شهید هم داریم، رئیس ستاد ارتش شهید هم داریم، وزیر دفاع شهید هم داریم. فرمانده سپاه‌شهید هم داریم، معاون فرمانده شهید هم داریم. اگر مردم عادی شهیدشدند، 30 نفر از نمایندگان مجلس هم شهید شدند. اگر مردم عادی شهیدشدند، رئیس‌جمهور و نخست وزیر ما هم شهید شدند. اگر مردم عادی شهیدشدند، رئیس دیوان عالی کشور ما هم شهید شد. مردم می‌بینند که در اینجاهمه، مثل هم دارند جان می‌دهند، فرقی با هم ندارند. مسؤولان در اینجاخودشان را در«بُروجِ مُشَیَّده » حفظ نمی‌کنند که مردم را مقابل آتش‌بفرستند. وقتی که 30 نماینده شهید بشوند، نسبتشان از مردم خیلی بالاتراست.

 به‌همین ترتیب، وقتی که در یک کشور چهار وزیر و دهها معاون  وزیرشهید شوند، در نسبت بالاتر است. اگر مردم ما در عراق اسیر دارند، می‌بینند که‌وزیر اسیر هم داریم؛ تندگویان ما اسیر است، یحیوی ما اسیر است وهردو وزیر بودند. بوشهری ما هم اسیر است که معاون وزیر بوده. مردم‌می‌بینند که خدایا! جامعه‌ای که رئیس‌جمهورش، نماینده مجلسش، وزیرش، مدیرکلّش، فرمانده لشکرش، رئیس ستادش و وزیر دفاعش، همه با هم درمسابقه شهادت شرکت می‌کنند، چرا انسجام و ائتلاف نداشته باشد؟!

 مسأله‌خودخواهی مطرح نیست؛ مسئله فضیلت خواهی مطرح است. این حالت واین روحیه، عمومی است. بزرگ‌تر از همه، اماممان - آن شخصیت عظیم - که‌پیش از همه ما، فرزندش را شهید داد و افتخار می‌کند که یکی از بچه‌های‌ایشان، جزو پیشقراولان شهدا حضور دارد. وقتی که جانبازان انقلاب، معلولان‌ما، ببینند که دست رئیس‌جمهورشان هم مثل عضو بدن آن‌ها در راه خدا فلج‌می‌شود، احساس نمی‌کنند که این بدن فلج وبال گردن آنهاست؛ این افتخاراست! حالت عمومی جامعه ما، از صَدْر تا ذَیْل، به‌هم شبیه است و این انسجام، براساس مکتب، این روحیه و حالت، مردم را وادار می‌کند که هرجور لازم‌باشد بجنگند. مسئله دیگر جنگ، این است که نیروهای ما انگیزه دارند: برای اسلام‌می‌جنگند، برای خدا مبارزه می‌کنند، از خاکشان دفاع می‌کنند، با متجاوزمی‌جنگند و می‌دانند که چرا جنگ می‌کنند. نیروهای عراق، انگیزه ندارند. آن‌سرباز عراقی که زیر آفتاب خوابیده، فکر می‏کند که» خدایا! من برای چه‏می‏جنگم؟ در خاک مردم چه می‏کنم؟ این آدمی که جلو من است، برای چه اورا می‏کشم؟ این که اللّه‏اکبر می‏گوید! به‏که تیر می‏زنم و برای چه می‏زنم و چرامی‏زنم و در آخر، نتیجه چه می‏شود؟!«از آن طرف، قیافه شوم صدّام جلّاد رامی‏بیند و در این طرف قیافه نورانی یک پاسدار را. آیا برای رضایت خاطر آن‏عَفْلَقی، این مرد خدا را بکشد؟!

دست و دلش می‏لرزد! به‏همین دلیل، وقتی که می‏ریزیم برسرشان، از آدمهای بی‏اسلحه هم زودتر تسلیم می‏شود. برای چه تسلیم نشود؟ دستش بی‏اختیار روی ماشه می‏لرزد؛ یا باید خیلی‏جلّاد باشد یا خیلی نادان باشد که انگشتش را روی ماشه فشار دهد. در این‏جور آدمها نه‏تنها انگیزه نیست، بلکه ضدّ انگیزه هست. این، یک سوی قضیه. و امّا چرا این‏کارها قبلاً نشد؟! متأسّفانه حکومت‏خطّ لیبرال و در رأس آن بنی‏صدر خائن، نزدیک 8 ماه از گرانبهاترین اوقات این‏کشور را تلف کرد و بهترین موقع را در جبهه از دست ما گرفت. آن موقعی که‏همه زاغه‏های ما پر از مهمّات بود، آن موقعی که تمام هواپیماهای ما سالم‏بود، آن موقعی که همه خلبانهای ما سالم بودند، آن موقعی که تمام نیروی مادست نخورده بود، در آن زمان به عنوان جانشین فرمانده کلّ قوا، همین جورنشست در تهران و از زیر عینکش نگاه کرد و ارتش عراق راه افتاد و 70 تا 90 کیلومتر در خاک ما آمد، و او در اینجا نشسته بود و دیگران را مقصّر می‏دانست. می‏گفت که در ارتش پاکسازی کردند و نگذاشتند ارتش کار خودش را بکند! این‏حرفها را می‏زد برای اینکه مکتب را بکوبد. مکتب را، به‏زعم خود در مقابل‏تخصّص قرار داده بود، ولی هم تخصّص را لِه می‏کرد و هم مکتب را. شیوه‏ای‏درست کرده بود که آدم وقتی حساب می‏کند، می‏بیند سرطانی بود به‏جان این‏مردم!

 در همین جبهه‏ای که می‏بینید ما امروز فتح کردیم، بنده با شهید رجایی وآقای خامنه‏ای بلند شدیم رفتیم دزفول ونزدیک یک هفته در زیرزمین ماندیم. بنی‏صدر فرمانده بود. این‏قدر کارشکنی کرد که وقتی لشکر خواست حمله ‏بکند، با این‏جور مسائل نگذاشت؛ چند قدم رفتند، برگشتند. این طرحی‏که حالا اجرا شد، نزدیک یک‏سال و نیم پیش می‏بایست اجرا می‏شد که ما آن‏وقت با فشار آیت‏اللّه‏العظمی آقای منتظری رفتیم و دست خالی برگشتیم. حالتی درست کرده بود که قابل وصف نیست. یک مشت منافق را در ارتش‏آورده بود. بنده خودم وقتی که از پایگاه دزفول - که او در آنجا بود - می‏خواستم ‏بیایم پای هواپیما، در صندلی جلو اتومبیلی که سوار شدم، یکی از چهره‏های‏مشهور سازمان محارب« پیکار » نشسته بود که در دفتر بنی‏صدر بود. او جلوی من نشست تا آمد پای هواپیما. این‌ها را برده بود آنجا و به‏جای اینکه خدمت‏کنند، توطئه می‏کردند. این چنین بلاهایی برسر این مردم آورد. 

در شورای عالی دفاع، به‏جای اینکه بنشینیم طرح بریزیم یا طرحها راتصویب بکنیم، بحث بر سر این بود که مثلاً چرا فلان سپهبد را بیرون کردند واگر او حالا بود ما چه می‏کردیم! فلان کس را آنجا چرا زندانی کردند! ازاین حرف‌ها و دائماً بهانه‏گیری. آن روز می‏گفت که ما می‏خواهیم بجنگیم، مهمّات نداریم! الآن یک سال است ما داریم با همان مهمّات می‏جنگیم وهنوز هم خیلی داریم! آن روز می‏گفت نداریم!  

اولّین روزی که امام او را از فرماندهی کلّ قوا عزل کردند، یعنی همان شبی‏که عزلش کردند، حماسه عظیم دارخوین پیش آمد و آن فتحی که ارتش وسپاه ما نزدیک پل مارد کردند. با عزل بنی صدر، درست سدّی برداشته شد و همه چیز به راه افتاد و طرّاحی شد؛ قدم به قدم پیش رفتیم. نفاقی درارتش درست کرده بود. خیال می‏کرد که تخصّص و تعهّد با هم نمی‏سازد؛ می‏دانست که می‏سازد، امّا یک جوری همه را به هم بدبین کرده بود.

 به‏خدا، این شیوه‏ای که در این عملیات فتح بود، محال بود در زمان بنی‏صدر پیش‏بیاید. همکاری عجیبی بین ارگانهای داخلی در جنگ مشاهده شد که ماشینِ‏ساعت هم نمی‏تواند این قدر منظّم باشد و همه چرخهایش هماهنگ با هم‏گردش کنند. هوانیروز، نیروی هوایی، لجستیکی، جهاد سازندگی، نیروی‏زمینی، سپاه، بسیج، مردم و نیروهای پشت جبهه، آن‏چنان با هم منظّم کارمی‏کردند که نمی‏توان وصف کرد و من در اینجا چند مورد را می‏گویم: 

هر جا که خطر بود، نیروی هوایی مثل عقاب می‏رسید و خلبانها روی سردشمن شیرجه می‏رفتند و همان‏جا آن‌ها را خفه می‏کردند. خودتان دیدید که‏یک عدّه‏ای می‏گفتند:ما رفتیم و محاصره شدیم، دو طرفمان دشمن بود؛ یک‏وقت خلبانها رسیدند و دشمن را کوبیدند، زیر رگبار گرفتند، ما راحت شدیم واز آن تنگنا بیرون آمدیم.

برای انتقال مجروحان، هر جا یک سرباز یا پاسدارمی‏افتاد روی زمین، کنارش یک هلیکوپتر روی زمین می‏نشست و او را برمی‏داشت و به ‏بیمارستان می‏رساند. هر جا احساس می‏شد که مهمّات ‏نداریم، یک هلیکوپتر مثل شاهین نجات می‏رسید و جعبه مهمّات را در آنجا تحویل می‏داد و می‏رفت.  

در این اواخر، هلیکوپترها در درّه‏ها و شیارها می‏گشتند و فراریهای عراقی راکه قایم شده بودند، پیدایشان می‏کردند، بیرون می‏کشیدند و می‏بردند به‏پادگانها و سربازخانه‏ها تحویل می‏دادند. آن‏وقت در کنار این جریان، جهادسازندگی از روزهای پیش از حمله در آنجا حاضر بود. می‏گفتند: فلان جا لازم‏است یک جاده بکشید، زیر گلوله می‏رفتند و جاده را تهیّه می‏کردند. فلان جالازم است سنگر داشته باشیم، جهاد سنگر را می‏ساخت. فلان جا لازم است‏بتون‏ریزی شود، بتون‏ریزی می‏کردند.  این تیپ رادیو - تلویزیون و هنرمندهای ما در همه جا حضور داشتند وکوچکترین صحنه را به‏تصویر درآوردند و تاریخ جنگ را در اختیار جامعه ماقرار دادند که چیزهایی از کارشان را دیدید. در کنار این‌ها بهداری، چادرها ومراکزی تهیه دیده بود که هیچ سرباز و پاسدار مجروحی بدون مداوا نمانَد. هواپیماهای حمل ونقل ارتش و نیروی هوایی، همه در خدمت این کار بودند. اگر در دزفول تخت نداشتیم، مجروح را به‏اراک، اصفهان، مشهد، به‏هر جا که‏تخت خالی سراغ داشتند می‏رساندند - حتّی مجروحان عراقی را. الآن 400 مجروح عراقی را آورده‏اند در بیمارستانها و دارند معالجه می‏کنند. 

چنین هماهنگی بین بهداری، نیروی هوایی، هوانیروز، نیروی زمینی، سپاه، بسیج، جهاد و نیز بین مردمی که پشت جبهه‏اند، با آن روحیه و مایه‏ها وانگیزه‏ها، چنین معجزه‏ای را باید خلق کند! و بنی‏صدر، در زمان خودش همه‏این‌ها را تباه کرده بود. واللّهِ همه را تباه کرده بود و نمی‏گذاشت این‌ها با هم باشند! سرباز و سپاهی را در مقابل هم قرار داده بود؛ آن خیال می‏کرد این دشمن اوست و این هم همین‏طور. جوّی درست کرده بود که ارتشی‏ها نتوانند به هیچ چشمی‏سپاهی را ببینند و سپاهی هم نتواند به هیچ چشمی ارتشی را ببیند. ولی الآن‏این‌ها با هم طرح می‏ریزند؛ نیروهای پیاده و سرباز سپاه در جایی که عمل‏می‏کنند، نیروی مکانیزه ارتش پشت سر آنهاست. توپ‌ها و تانکهای ارتش، از آن‏عقب‏تر می‏زند. آنچنان صفی درست می‏کنند و به موازات هم جلو می‏روند که‏اگر سدّ سکندر جلوشان باشد، یا یأجوج و مأجوج در میان این‌ها قرار گیرند، نابود می‏کنند و جلو می‏روند. این حالت اتّفاق و هماهنگی را بنی‏صدر خراب‏کرده بود. یک مشت منافق را در اطراف خودش قرار داده بود. یک مشت‏آدم بی‏شعور را به‏اسم متخصّص و با عنوانهای درشت چشم‏پرکن، دور خودش‏جمع کرده بود. نه‏می‏فهمید که در کجا باید بجنگیم و نه‏معنای طرح رامی‏فهمید. آبادان داشت از دست می‏رفت؛ می‏گفت: خوب، ما حالا آبادان راول می‏کنیم تا عراقی‏ها بگیرند و بعدها می‏رویم آبادان ...! گریه کردیم تاپذیرفت که یک مقدار نیرو به‏یک شکلی به‏آبادان برود؛ به‏سختی حاضر شدیک هاورکرافت بدهد تا نیروها را از راه دریا ببرند. به‏این نحو عمل می‏کرد و آن‏وقت خودش را هم می‏گرفت که مثلاً متخصّص است و همه چیز می‏فهمد! شما دیدید که چه جور حالات و اداهایی برای خودش درمی‏آورد! خلاصه‏اینکه این ارتش را ضعیف و بدنام کرد و روحیه را خرد کرد. از روزی که او رفت، عملیات دارخوین شروع شد، بعد حَصر آبادان راشکستیم، بعد بُستان را فتح کردیم، بعد در طرّاح دشمن را عقب زدیم، بعد درتنگ چزّابه حماسه آفریدیم، بعد در دزفول این فتح را داشتیم و ان‏شاءاللّه درآینده نزدیکی، آن حرکت نهایی را انجام می‏دهیم.

 این جریانی بود که اگر آدم باکمی بدبینی مطالعه کند، باید عرض کنم که او مأمور بود تا نگذارد این جنگ‏به نفع ما تمام شود. بُعدی هم ندارد که این‏طور باشد؛ برای اینکه یکی ازکارهای عجیب و غریبی که چند روز قبل از حمله اخیر ما انجام شد، این بود که‏منافقین و عمال بنی‏صدر در چند جای یک قطار مهمّات که برای تدارک این‏حمله می‏رفت، بمب کار گذاشته بودند که قطار را منفجر کنند و حمله را عقب‏بیندازند. این‌ها امروز با صدّام این‏گونه همکاری می‏کنند و در جایی که دستشان‏نمی‏رسد، برای خرد کردن روحیه‏ها، شخصیت‌ها را ترور می‏کنند. می‏روند درمهاباد و آن روحانی عظیم‏الشّأن حجّت‏الاسلام شَهر کَنْدی را شهید می‏کنند تادر نزدیکی جبهه عراق یک کاری کرده باشند و ثابت کنند که دارند به صدّام‏خدمت می‏کنند! این‌ها این جوری با هم می‏جوشند و توطئه می‏کنند. در جبهه‏هم، منافقین را برده بود که دزدی بکنند، اسلحه بردارند، مین بردارند، تی.ان.تی‏بردارند و بیایند این کارهایشان را انجام دهند. جریان نفاق و لیبرالیسم، با هم به‏میدان آمده بودند، که خوشبختانه این توطئه‏ها همه زایل شده است. مدّتی هم‏وقت لازم بود تا طرح بریزیم. یک مدّت هم وقت می‏خواست تا بین سپاه وبسیج و ارتش هماهنگی ایجاد کنیم. و حالا این پیروزی با شرکت آن نیروها ومردم و جهاد و همه این‌ها مهیّا شد و این فتح عظیم از ثمرات آن یگانگیها وانسجامهاست. مطلب دیگری که در اینجا می‏خواهم بگویم و می‏تواند آینده را مشخّص‏کند، این است که این فتح نشان داد - و این اطمینان را به‏ما بخشید - که عراق‏دیگر نمی‏تواند دفاع بکند؛ برای اینکه حمله دزفول را  - تقریباً - همه مردم‏می‏دانستند. از روستاها به‏ما تلفن می‏کردند که خوب، پس این حمله کی‏می‏خواهد انجام شود! در دزفول شنیدم که یکی از وعّاظ یا ائمّه جماعت روی‏منبر خطاب به مسؤولان جنگ گفته که »زود باشید! دیگر مردم دزفول خسته‏شدند!« همه می‏دانستند که بناست یک حمله‏ای صورت بگیرد. اسرای عراقی‏می‏گفتند که ما می‏دانستیم؛ یعنی عراق یکی دوماه بود که می‏دانست ما دردزفول می‏خواهیم حمله کنیم و کاملاً آماده شده بود و هر چه نیرو داشت آورده‏بود. اگر می‏توانست دفاع کند، کرده بود. دیگر نمی‏توانند بگویند »ما غافلگیرشدیم!« نمی‏توانند بگویند »ناگهان به‏سر ما ریختند!« این حرفها را نمی‏توانندبزنند. این جریان نشان داد که از این پس ابتکار عمل به‏دست نیروهای ماست.البتّه شنیده‏ام که در جاهای دیگر هم شروع به‏فرار کرده‏اند. من همین‏جابه‏نیروهای مسلّح اعلام می‏کنم که اگر خودشان می‏روند، نگذارید توپ وتانکهایشان را ببرند، این‌ها باید بماند! چیزهایی را که در خاک ما آورده‏اند، بایدنگه داریم. گفتند که در جبهه‏های دیگر دارند درمی‏روند! دارند تسلیم می‏شوندیا فرار می‏کنند! بعضی‌هایشان که از پشت سر خود نمی‏ترسند در می‏روند و بعضیها که می‏ترسند برمی‏گردند؛ می‏آیند به‏ایران و ما علیرغم اینکه اینهاخیلی به‏ما ظلم کرده‏اند، می‏پذیریمشان. دیدید دیروز 425 نفرشان یکجاتسلیم شده بودند. 

مسئله دیگری که باید بگویم - و حالا دیگر به همه آن نمی‏توانم بپردازم -آینده عراق است که فقط به‏بعضی نیروها هشدار می‏دهم که به‏فکر نیفتند حقّ‏ملّت عراق را غصب کنند! ما فقط راه را باز می‏کنیم که ملّت عراق برسرنوشت‏خود حاکم باشد. کشورهای کوچک خلیج فارس هم از ما نترسند؛ خیال نکنند ما از کارهایی که کرده‏اند، خشمگین هستیم و انتقام می‏گیریم. نه! آن‌ها با ما بد کردند، ولی ما می‏بخشیم. این‌ها این‏قدر بد کردند که هنوز رادیو کویت خبر فتح‏ دزفول را نگفته است و پس از اینکه همه مردم از همه جا شنیده‏اند، هنوز خبرعراق را نقل می‏کند که گفته ما دوهزار سرباز ایرانی را اسیر کردیم! این نهایتِ‏بی‏صفایی است. باشد! ما انتقام‏گیر نیستیم. در همین جا از آقای شیخ زاید، رئیس امارات متّحده عربی، تشکر می‏کنم که شجاعت کرد و گفت: « شما دروغ می‏گویید که می‏گویید خطر اصلی در جمهوری اسلامی است؛ نه! دروغ‏نگویید! خطر اصلی اسرائیل است.»  این حرف آقای زاید خیلی حرف با ارزشی است. ادّعای شورای همکاری خلیج فارس را به هم زد و جریانی را که‏ به ‏راه انداخته بودند تا ملّتهای عرب را از اسرائیل منصرف کنند و به‏طرف ایران‏متوجّه سازند، خنثی کرد. ما به‏همین اندازه‏ای که حرف حق را زده، از او تشکّرمی‏کنیم. 

مسئله مهمّ دیگری که داریم، و از یک جهت به ما مربوط است و از یک‏جهت نیست، جریان جدیدی است که در اراضی اشغالی فلسطین دارد پیش‏می‏آید. می‏دانید که مسلمان ها و مردم ساکن اسرائیل غاصب که‏فلسطینی‏الاصلند، راه جدیدی را آغاز کرده‏اند و من پیروزی را در این راه‏می‏بینم.

 این‌ها نمونه حرکت انقلاب اسلامی ایران را در آنجا دارند تجربه‏می‏کنند. به‏تظاهرات و اعتصابات و بستن ادارات و بستن مراکز کار دست‏زده‏اند. پلیس اسرائیل هم دارد همان نقش پلیس شاه را در دوران انقلاب ماانجام می‏دهد. من این حرکت را به‏آن‌ها تبریک می‏گویم. همین جا از ملّت عرب‏و از مسلمانها تقاضا می‏کنم از آن‌ها حمایت کنند. از شما برادران و خواهران‏تقاضا می‏کنم که از آن‌ها حمایت کنید. و حرفهایی با خود آن‌ها دارم. از خود فلسطینی‏های آنجا هم تقاضا می‏کنم گول جلسات سازمان ملل و این‏چیزها را نخورند. آن‌ها جمع می‏شوند تا شما را گول بزنند. همین راه را ادامه‏دهید! در میدانها جمع بشوید شعار دهید! »اللّه‏اکبر« بگویید، بروید پشت بامهاو مثل ما «اللّه اکبر»  بگویید! تعطیل کنید، دکّانها را ببندید! همان کارهایی که‏ما کردیم. آن راه پیروز است.

مردم فلسطین، راه خودشان را پیدا کرده‏اند وان‏شاءاللّه شیوه جنگ را هم پیدا می‏کنند؛ یعنی همین شیوه‏ای که ما می‏جنگیم.  روش جنگ در ایران باید در آینده تاریخ، یک شیوه بشود. این شیوه،اسلحه‏سازهای دنیا را دارد مأیوس می‏کند. آن‌ها منتظرند که ما - مثلاً با هواپیمایی بجنگیم که بابت یک موشکش که پرتاب می‏کنیم 500 هزار دلارپول بدهیم؛ ولی ما با یک گلوله کلاشینکف یا ژ - 3 که خودمان در اینجا می‏سازیم، می‏جنگیم. آن‌ها انتظار دارند که ما با ابزار دقیقی بجنگیم که لازم‏باشد یک کارشناس خارجی هم بالای سرمان قرار بگیرد. امّا، ما با شیوه‏ای‏می‏جنگیم که ویژه خود ماست. ما همین مهمّاتی را که کارکنان کارخانه‏های‏اسلحه‏سازی ارتش تولید می‏کنند، به‏کار می‏بریم. ما شیوه جنگِ گرانقیمت را که عراق دارد انجام می‏دهد (و یک موشک 3 میلیون دلاری را پرت می‏کند برای اینکه یک خانه 100 هزار تومانی را خراب کند و چند نفر مسلمان را بکشد) به کار نمی‏بریم. ما می‏ریزیم بالای سنگر و در سنگر با نارنجک دشمن‏را از بین می‏بریم. این شیوه در دنیا باید تعلیم شود. در اسرائیل باید این‏جوری‏جنگید! با این شکل و شیوه که ما جنگیدیم، کشور کوچکی مثل سوریّه‏ می‏تواند به‏تنهایی اسرائیل را از پا درآورد. ان‏شاءاللّه در آینده این شیوه جنگ ‏مرسوم خواهد شد. 

اَعُوذُباللَّه مِنَ‏الشَّیْطانِ الرَّجیم

بسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

اِذاجاءَ نَصْرُاللّهِ وَالْفَتْحُ / وَ رَاَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ اَفْواجاً/ فَسَبِّحْ بحَمْد رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ اِنَّهُ کانَ تَوَّابا

 

 

[1] آیه 26 سوره آل عمران: بگو: بار خدایا، تویی دارنده ملک به هر که بخواهی ملک می‌دهی و از هر که بخواهی ملک می ستانی. هر کس را که بخواهی عزت می‌دهی و هر کس را که بخواهی ذلت می‌دهی همه نیکی‌ها به دست توست و تو بر هر کاری توانایی.

[2]  - فلاسفه قدیم مجموعه جوهر و اعراض نه‌گانه را که جنس عالی همه موجودات هستی است (یعنی بالاتر از آن جنسی وجود ندارد) مقولات عشر نامیده‌اند که به آنها اجناس عالیه نیز گفته می‌شود. مقولات عشر در تقسیم اولی بر دو گونه است: جوهر و عرض.

جوهر جنس موجودی است که در بودن خود نیاز به هستی موجود دیگری ندارد، مانند مقوله ماده؛ و عرض جنس موجودی است که در بودن خود نیازمند بودن موجود دیگری است مانند مقوله رنگ. عرض بر نه قسم است: کم، کیف، وضع، این، له، متی، اضافه، فعل، انفعال، که در این بیت آمده است:

 

کم وکیف وضع این له زبعدش هم متی      همچنین باشد مضاف وفعل وبعدش انفعال.

برای تعریف «مقولات عشر»  اول باید دانست که «مقولات» جمع «مقوله» است که در لغت به معنای «گفته شده» می‌باشد، اما در اصطلاح منطقیین و فلاسفه به هر موضوعی که گفته بشود «مقوله» نمی‌گویند، بلکه تنها به آنچه در جواب سؤال «ما هو» گفته می‌شود «مقوله» می گویند؛ به عبارت ساده‌تر زمانی که ما از چیستی یک شئ می‌پرسیم درباره «مقوله» آن شئ سؤال کرده‌ایم و پاسخی که می‌شنویم همان «مقوله» آنشی است؛ برای مثال کسی که تا کنون « فنج » ندیده و از چیستی «فنج» می‌پرسد به او می گویند فنج یک پرنده است، یعنی پرنده مقوله‌ای است که فنج یکی از انواع آن است و به همین ترتیب همه اشیاء به نوبه خود دارای یک مقوله هستند.

حال اگر همان شخص تا به حال پرنده نیز ندیده باشد و از چیستی پرنده بپرسد در جوابش می گویند پرنده یک جانور است که ویژگی‌های خاصی مانند توانایی پریدن دارد؛ بنابراین پرنده نیز به نوبه خود "نوعی" از یک مقوله بالاتر به نام "جانور" است و به همین ترتیب هر مقوله "زیر مجموعه" یا یک "نوع" برای "مقوله‌ای" بالاتر است؛ این سلسله مقولات همین طور بالا می‌رود تا آنجا که به مقوله‌ای برسیم که این مقوله دیگر نوعی برای هیچ مقوله بالاتر از خود نباشد، به تعبیر دیگر این مقوله خود نقطه شروع مقوله‌ها باشد و بالاتر از آن دیگر مقوله‌ای نتوان یافت؛ به این مقولات که دیگر بالاتر از آنها هیچ مقوله‌ای نیست "ماهیات اولیه" یا "اجناس عالیه" می گویند.

ارسطو برای اولین بار در رساله "قاطیغوریاس" ادعا کرد "ماهیات اولیه" یا "مقولات اولیه"، ده مقوله بیشتر نیستند و تمام مقولات دیگر از همین ده مقوله سرچشمه می‌گیرند. در زمان ترجمه رساله قاطیغوریاس به عربی، نام این کتاب را به دلیل ده مقوله بودن این ماهیات، از قاطیغوریاس به "مقولات عشر" یا "مقوله‌های دهگانه" تغییر دادند و این مقولات در زبان عربی به "مقولات عشر" معروف شدند.

البته در تعداد واقعی اجناس عالیه اختلاف‌های اساسی وجود دارد و عددهای بسیار متفاوتی برای این مقولات بیان شده است بعضی تنها چهار مقوله را پذیرفته‌اند و بعضی دیگر تا بیست و چهار مقوله پیش رفته‌اند، خود ارسطو نیز در دیگر رساله‌های خود تعداد مقولات را کمتر از ده مقوله بیان کرده است، اما به هر حال تعداد ده مقوله در بین اکثر منطق دانان مورد قبول واقع شد و مقولات دهگانه به عنوان اجناس عالیه پذیرفته شد.( علی اصغر نجابت، مقولات عشر، دانشنامه پژوهه، بازیابی: 9 اردیبهشت 1394) در مورد تعداد و اقسام جوهر و عرض بین فلاسفه قدیم ومتاخرین اختلاف نظر است. متقدمین و فلاسفه قدیم اقسام جوهر را ۵ گونه: عقل، نفس، ماده، هیولا و صورت، و در مورد اعراض همان نه گونه یادشده را می‌دانند. ارسطو این موارد را درکتاب خود بنام ارغنون آورده است(ابن سینا، الشفاء، کتاب المنطق، المقولات ) اما متأخرین معتقدند که هیولا و صورت بدون ترکیب وجود خارجی ندارد ولذا از اقسام جوهر خارج است وماده را که از ترکیب آن دو است جوهر اصلی می‌دانند. از طرف دیگر آنان به عالم ملکوت نیز معتقدند ولذا مثال را که موجود آن عالم است به عنوان جوهر می‌شناسند. بنابراین با توجه به عوالم هستی آنان اقسام جوهر را عقل، مثال، نفس و ماده می‌شمارند. در مورد اعراض نیز آنان معتقدند که اولاً کمیت عرض نبوده بلکه از شئون جسم است وجسم بدون کمیت مفهومی ندارد. ودوم اینکه بجز کیف که عرض حقیقی است سایر موارد مفاهیمی ذهنی‌اند ودر عالم خارج حضور ندارند وهمه آن‌ها بعنوان (نسبت) میان دوچیز می‌باشند؛ بنابراین تنها عرض حقیقی کیف است ودر نتیجه مقولات عشر در نزد فلاسفه اسلامی و ایرانی به موارد زیر منحصر می‌گردد.( جلد دوم آموزش فلسفه از استاد مصباح یزدی، درس47و48) عقل جنس موجودات عالم جبروت یا فرشتگان است.( رساله فی ماهیه العقل ازفارابی ) مثال جنس موجودات عالم ملکوت یا مثال است. نفس جنس موجودات عالم ناسوت است یعنی همان روح گیاه، جانور، جن و انسان. ماده جنس موجودات عالم ناسوت است یعنی ماده در جمادات و یا در ترکیب با نفس در جانداران. کیف تنها عرض حقیقی واقسام آن عبارتند از: محسوس نفسانی مخصوص به کمیات استعدادی.( سایت اینترنتی دانشنامه اسلامی)

 

[3]  - زمستان ۱۳۶۰ بود که ایران مشغول طراحی عملیاتی شد تا زمین‌های اشغالی شمال خوزستان و غرب کرخه را آزاد کند. با این کار، شوش، دزفول و اندیمشک هم آسایش و امنیت بیشتری پیدا می‌کردند. شناسایی‌ها از طریق عکسبرداری زمینی، بررسی عکس‌های هوایی، بازجویی از اسرا و راه‌های دیگر انجام شد تا طرح عملیات نهایی شود. برخی فرماندهان هم در شناسایی‌ها شرکت می‌کردند تا طرح عملیات دقیق‌تر باشد.

یکی از بحث‌هایی که بین سپاه و ارتش وجود داشت، اختلاف نظر آنها در مورد محورهای عملیاتی بود. سپاه می‌گفت از چهار محور عمل شود اما ارتش می‌گفت در تعداد نیروها به مشکل می‌خورند و نظرشان این بود که در دو محور عملیات انجام شود. علی صیاد شیرازی در این زمینه به روحیه بالای پاسداران و نظر علمی ‌ارتشی‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید که نهایتا، انگیزه بالای سپاهی‌ها را قبول کرده و چهار محور برای عملیات را پذیرفته است.

در این میان، نیروهای مردمی ‌هم از نقاط مختلف کشور برای سازماندهی و آموزش به خوزستان آمده بودند تا دشمن را از سرزمینشان بیرون کنند. این موضوع هم به افزایش محورهای عملیاتی کمک کرد. چنانچه در رزوهای منتهی به عملیات، ۳۰۰ درصد بیشتر از پیش بینی فرماندهان، نیروهای آماده در منطقه حضور داشتند.

ایرانی‌ها آماده می‌شدند تا در چهار قرارگاه، به ارتش عراق حمله کنند اما عراق از طرح عملیات با خبر شده بود و از دو محور، آغاز به حمله و فرماندهان ایرانی را غافلگیر کرد. ۲۸ اسفند ۱۳۶۰ عراقی‌ها در دو محور شهر شوش دانیال و تنگه رقابیه، به سمت مرکز ایران حمله کردند. در این حمله چیزی حدود یک هزار و ۲۰۰ تانک عراقی دیده شد. ساعت سه بامداد ۲۹ اسفند سال ۶۰ را نشان می‌داد که به زمین‌های شهر شوش دانیال هم حمله کردند و این درگیری‌ها تا ساعت ۱۴ ادامه داشت.

عراقی‌ها دو روز زودتر عملیات غافلگیری را آغاز کرده بودند و فشار زیادی به نیروهای خودی وارد شد. پشت نیروها، رودخانه کرخه قرار داشت و این، کار را برای ایرانی‌ها سخت‌تر می‌کرد. عراق در محور رقابیه هم دو تا چهار کیلومتر پیشروی کرد و خود به خود محور به هم ریخت. با این وضع، فقط دو محور از چهار محور عملیات، برای شروع آن باقی مانده بود. البته این دو محور هم برای عملیات، تامل‌برانگیز بودند و ممکن بود موفقیت‌های پیش‌بینی شده به دست نیاید. فرماندهان مردد شده بودند و برای همین از حضرت امام خواستند که برای انجام عملیات، استخاره بگیرند. اما هم فرمودند: اگر تدبیر کرده اید، عمل کنید. استخاره لازم نیست.

خورشید اول فروردین ۱۳۶۱ در حال غروب بود که رزمندگان حرکتشان را به سمت نقطه آغاز عملیات، شروع کردند. حرکت وسایل نقلیه در دشت عباس، گرد و خاک زیادی راه انداخته بود اما باز هم عراقی‌ها چیزی نفهمیدند. البته احتمالا عراقی‌ها چون به دو محور اصلی عملیات، ضربه زده بودند، فکر نمی‌کردند که ایران، عملیات دیگری آغاز کند. فقط ۳۰ دقیقه از بامداد دوم فروردین گذشته بود که با رمز یازهرا(س) عملیات فتح‌المبین آغاز شد. نیروهای ۴ قرارگاه از چهار طرف حمله کردند.

در تپه‌های علی گره‌زد، نیروهای تیپ(لشکر) ۲۷ محمد رسول الله نیروهایشان را با آرامش عبور دادند و توانستند توپخانه عراقی‌ها را بگیرند. ضربه دوم در جبهه عین خوش به عراقی‌ها وارد شد اما آنها در روز دوم، پاتک محکمی ‌وارد کردند و ایرانی‌ها را در فشاری زیاد قرار دادند. بیشتر فرماندهان معتقد به عقب نشینیش بودند اما حسین خرازی، فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین(ع) اصفهان گفت: عقب‌نشینی نمی‌کنیم.

لشکر ۱۴ امام حسین(ع)، تیپ ۸۴ خرم آباد، لشکر ۲۷ و لشکر ۲۱ حمزه ارتش، ایستادگی کرده و عراقی‌ها را ناکام کردند. ضد حمله‌های روز دوم و سوم هم عراقی‌ها را به نتیجه نرساند.

رزمندگان، مرحله دوم عملیات را خیلی سریع آغاز کردند و تنگه و ارتفاعات رقابیه و زمین‌های اطراف میشداغ را تصرف کردند. ایرانی‌ها آنقدر محکم وارد عمل شده بودند که دیگر از ضد حمله‌های سخت عراقی‌ها خبری نبود. نیروها در شب هفتم عملیات، متوجه شدند که دشمن بسیاری از مناطق را خالی کرده و عقب نشسته است. بعد از این هم دیگر جنگ سختی اتفاق نیفتاد و عراقی‌ها گام به گام عقب رفتند و ایرانی‌ها پیشروی کردند.  خورشید که بیرون آمد، ایرانی‌ها به پشت مواضع دشمن رفتند تا مانع بیرون رفتن آن‌ها شوند و به همین خاطر تعداد زیادی از آن‌ها را اسیر کردند. ۷ فروردین، رزمندگان به همه اهداف مرحله سوم عملیات رسیده بودند.

مرحله چهارم عملیات بلافاصله شروع شد، مناطق زیادی تصرف شده و دشمن تا غرب رودخانه دویرج عقب رانده شد. ایرانی‌ها در بعضی مناطق، برای جلولگیری از خروج عراقی‌ها موفق نبودند و در برخی مناطق، بیشتر شبیه راهپیمایی پیشروی می‌کردند. ۱۵ تا ۲۰ هزار عراقی در این میانه اسیر شدند تجهیزات زیادی از جمله ۴۰۰ تانک به دست رزمندگان افتاد.

بعد از این عملیات، عراق برای اولین بار موانع زیادی در نقاط مرزی‌اش ایجاد کرد تا از پیشروی ایرانی‌ها جلوگیری کند. صدام گفته بود ایرانی‌ها می‌خواستند استان العماره را بگیرند.

نوروز و فروردین ۶۱ با این پیروزی‌ها به کام مردم شیرین شد و از همه بیشتر مردم شهرهای اندیمشک، دزفول و شوش دانیال خوشحال بودند. عملیات فتح‌المبین تحقیرآمیز‌ترین شکست برای صدام تا آن روز بود و تقریبا سه لشکر خود را در جریان آن از دست داد. در پی این شکست و ترس آمریکا از موفقیت‌های ایران، در اولین اقدام، در فروردین ۶۱، عراق را از فهرست کشورهای مظنون به حمایت از تروریسم خارج کردند تا راحت تر به آن کمک کنند.